display result search
منو
تفسیر آیات 143 تا 160 سوره صافات

تفسیر آیات 143 تا 160 سوره صافات

  • 1 تعداد قطعات
  • 33 دقیقه مدت قطعه
  • 99 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 143 تا 160 سوره ضافات"
- هر روایتی که مطابق با معارف کلّی قرآن نباشد، مورد تأمل است؛
- قرآن کتاب قصّه و تاریخ نیست؛
- خدا کذب را دوست ندارد.


بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَلَوْ لا أَنَّهُ کانَ مِنَ الْمُسَبِّحینَ (143) لَلَبِثَ فی‌ بَطْنِهِ إِلی‌ یَوْمِ یُبْعَثُونَ (144) فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ وَ هُوَ سَقیمٌ (145) وَ أَنْبَتْنا عَلَیْهِ شَجَرَةً مِنْ یَقْطینٍ (146) وَ أَرْسَلْناهُ إِلی‌ مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزیدُونَ (147) فَآمَنُوا فَمَتَّعْناهُمْ إِلی‌ حینٍ (148) فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّکَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ (149) أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِکَةَ إِناثاً وَ هُمْ شاهِدُونَ (150) أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْکِهِمْ لَیَقُولُونَ (151) وَلَدَ اللَّهُ وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ (152) أَصْطَفَی الْبَناتِ عَلَی الْبَنینَ (153) ما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ (154) أَ فَلا تَذَکَّرُونَ (155) أَمْ لَکُمْ سُلْطانٌ مُبینٌ (156) فَأْتُوا بِکِتابِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ (157) وَ جَعَلُوا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً وَ لَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّةُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ (158) سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ (159) إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصینَ (160)﴾

پرسش: روایتی علامه در المیزان[1] ذکر فرمودند که در این روایت وقتی به جناب یونس ولایت حضرت علی(علیه السلام) بر ایشان عرضه شده ایشان انکار کرد و عاقبت ایشان چنین گشت، لکن مشخص نیست که انکار حضرت یونس برای چه بوده است؟
پاسخ:، چون هر روایتی که مطابق با معارف کلّی قرآن نباشد، مورد تأمل است. قرآن کریم انبیا را منزّه از حرف‌های باطل می‌داند و انبیا را مصدِّق یکدیگر معرفی می‌کند، می‌فرماید: ﴿مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ﴾.[2] همه انبیا حرف یکدیگر را تصدیق می‌کنند، چون حرف‌های همه یکی است؛ نشانه آن هم این است که وقتی یک پیغمبر وارد منطقه‌ای شد اگر کسی او را قبول نداشته باشد و حرف او را تکذیب کرده باشد، حرف همه انبیا را تکذیب کرده است. اینکه دارد ﴿وَ لَقَدْ کَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلینَ﴾[3] و مانند آن که در همین روزهای اخیر هم بحث شد، به خاطر همین جهت است، چون برای منطقه «حِجر» که ﴿الْمُرْسَلینَ﴾ جمع «محلّیٰ» به «الف» و «لام» است، اینها که نرفتند، بلکه یک رسول رفت. در خیلی از موارد دارد که مردم فلان منطقه با اینکه یک پیامبر بیشتر نداشتند، حرفِ ﴿الْمُرْسَلینَ﴾ را تکذیب کردند؛ سرّش این است که حرف همه اینها یکی است، پس ممکن نیست پیامبری بیاید و حرف وجود مبارک پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را که منادی ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ﴾[4] است را قبول نداشته باشد یا سند آن روایت تام نیست یا باید آن روایت را توجیه کرد؛ وگرنه قرآنی که منادی ولایت اهل بیت، مخصوصاً وجود مبارک حضرت امیر است و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) منادی ولایت است، ممکن نیست این ولایت عرضه شود و او قبول نکند؛ عرضه هم از طرف خداست. آن‌جا چه کسی عرضه کرده است؟ مگر می‌شود مطلبی را ذات اقدس الهی بر پیامبری عرضه کند و او قبول نکند؟ از این جهت است که یا باید تأویل برد و علم آن را به اهلش ارجاع داد یا توجیه کرد.
مطلب دیگر اینکه در جریان حضرت یونس(سلام الله علیه) فرمود اگر او هم جزء «مسبّحین» نبود تا روز معاد در بطن «حوت» می‌ماند. دو ﴿لَوْ لا﴾ در قرآن کریم درباره حضرت یونس هست که یکی در این جاست و یکی هم در سوره «قلم» هست؛ در این‌جا فرمود: ﴿فَلَوْ لا أَنَّهُ کانَ مِنَ الْمُسَبِّحینَ ٭ لَلَبِثَ فی‌ بَطْنِهِ إِلی‌ یَوْمِ یُبْعَثُونَ﴾، در سوره مبارکه «قلم» در بخش پایانی‌ آن فرمود: ﴿لَوْ لا أَنْ تَدارَکَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ﴾؛[5]جمع این دو ﴿لَوْ لا﴾ این است که اینها برای دو مقطع است: مقطع اول این است که اگر او جزء «مسبّحین» و «مسبّحان» الهی نبود و آن نجوا و منادا را نداشت و اهل تسبیح و اعتراف به قصور نبود، این در بطن ماهی می‌ماند ﴿إِلی‌ یَوْمِ یُبْعَثُونَ﴾، چون جزء مسبّحین بود از بطن ماهی نجات پیدا کرد، آن برای مقطع اول; حالا که می‌خواهد از بطن ماهی نجات پیدا کند، در کجا قرار می‌گیرد؟ به تعبیر سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) هر جا نعمت «بالقول المطلق» در قرآن کریم استعمال شد، نعمت ولایت است[6] و اگر مقیّد شد مثل نعمت باران, نعمت آفتاب, نعمت کشاورزی و نعمت دامداری اینها مقیّد است، اما نعمت در قرآن «عند الاطلاق» ﴿أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی﴾[7]یا ﴿لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیمِ﴾[8]که از وجود مبارک امام رضا در ذیل همین آیه آمده است که «نَحْنُ‌ نَعِیْمُ»،[9]نعمت «عندالاطلاق» منظور نعمت ولایت است؛ براساس فرمایش ایشان ﴿لَوْ لاَ أَنْ تَدَارَکَهُ نِعْمَةٌ﴾ ـ ذیل همین آیه مراجعه بفرمایید ـ این نعمت الهی و ولایت را داشت و ما او را به بهترین وجه نجات دادیم.
پس یک ﴿لَوْ لا﴾برای آن مقطع اول است که اگر او جزء «مسبّحین» نبود، در بطن حوت ﴿إِلی‌ یَوْمِ یُبْعَثُونَ﴾باقی می‌ماند؛ حالا که جزء «مسبّحان» است و از بطن «حوت» می‌خواهد به بیرون دریا نجات پیدا کند، کجا برود؟ یک جایِ آرامِ سبزِ سایه‌دار را ما برای او فراهم کردیم که اگر نعمت ولایت الهی شامل حال او نمی‌شد، این ﴿وَ أَنْبَتْنا عَلَیْهِ شَجَرَةً مِنْ یَقْطینٍ﴾و مانند آن نصیب او نمی‌گشت. ﴿لَوْ لا أَنْ تَدارَکَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ﴾؛ اما چون دارای نعمت ولایت بود، این «نُبذَ بالْعَراءِ فَهو محمودٌ ممدوحٌ أنبتنا عَلیه شَجرةً مِن یَقطین» که محمود و ممدوح ماست، برای اینکه ما برای حفظ او «شجره»‌ای از «یقطین» را آن‌جا رویاندیم و مانند آن.
پرسش: حضرت استاد ببخشید! از لفظ ﴿الْمُسَبِّحینَ﴾ چه احتمالاتی ؟
پاسخ: در این ﴿الْمُسَبِّحینَ﴾ سه احتمال بود، چون کلمه ﴿الْمُسَبِّحینَ﴾ ظاهراً صفت مشبهه است بر وزن اسم فاعل, این قبلاً این صفت را داشت در بطن «حوت» هم همین صفت را داشت به اضافه ﴿لاَ إِلٰهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ﴾،[10] نه اینکه در خارج داشت و در بطن «حوت» این را نداشت، این جمله ﴿لاَ إِلٰهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ﴾ که قبلاً نبود، قبلاً جزء «مسبّحان» و اهل تسبیح بود؛ آن تسبیح مستمرّ قبل از «التقام» در شکم ماهی، با این جمله‌ای که در بطن «حوت» داشت ﴿لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمینَ﴾ سبب نجات او شد.
مطلب بعدی کلمه «لَبث» است؛ «لبث» به معنای درنگ کردن است که نه بار منفی دارد و نه بار مثبت. گاهی درباره حضرت نوح در قرآن دارد ﴿فَلَبِثَ فیهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلاَّ خَمْسینَ عاماً﴾؛[11] یعنی 950 سال به عنوان رهبر الهی در بین قومش ماند؛ در جریان حضرت ابراهیم که مهمان‌ها را خواست پذیرایی کند، دارد ﴿فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنیذٍ﴾؛[12] در جریان حضرت یوسف هم دارد که در زندان ﴿فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ﴾[13] و در جریان یونس هم دارد ﴿لَبِثَ﴾، غرض این است که کلمه و واژه «لبث» معنا و بار منفی ندارد، گاهی در مثبت و گاهی در منفی استعمال می‌شود.
فرمود: ﴿فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ وَ هُوَ سَقیمٌ﴾، اما ﴿وَ هُوَ مَذْمُومٌ﴾ نبود؛ ما برای درمان سُقم او ﴿وَ أَنْبَتْنا عَلَیْهِ شَجَرَةً مِنْ یَقْطینٍ﴾. در جریان «یقطین» اگر لفظی مصادیق فراوانی داشت و تعیین آن مصداق مهم نبود، قرآن کریم تعرّض نمی‌کند، چون قرآن کتاب قصّه و تاریخ نیست و در جریان هیچ پیامبری نفرمود در کدام تاریخ بود، چون کاری به زمان ندارد که در گذشته دور یا گذشته نزدیک بود؛ اگر کتابِ تاریخ باشد، تاریخ عنصر اصلی‌ آن زمان است. قرآن نه قصه انبیا را به صورت تاریخی ذکر می‌کند یک, نه آن زمان حادثه انبیا را مطرح می‌کند دو، چون زمان و مکان نقشی ندارد؛ فقط آن نکات حسّاس سیره اینها را بازگو می‌کند که این یا «حکمت» دارد یا «موعظه» دارد یا «جدال أحسن». این قصه حضرت موسی و هارون(سلام الله علیهما) که در مصر در کدام قرن بود و چند سال قبل از میلاد بود و مانند اینها را یک مورّخ جستجو می کند و به دنبال همین‌ها می‌گردد؛ آن چیزی که مهم نیست را قرآن کریم ذکر نمی‌کند که «یقطین» هم همین طور است. اگر مفهوم «یقطین» دارای مصادیق متعدد باشد و مانند درختی باشد که برگ یا سایه داشته باشد ـ حالا یا کدو است یا درخت دیگر ـ اگر خصیصه‌ای باشد قرآن کریم آن را نقل می‌کند؛ اما خرمایی که وجود مبارک مریم به «جذع» او آمد، آن چه نوع خرمایی بود ﴿فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ إِلی‌ جِذْعِ النَّخْلَةِ﴾[14] یا حالا چه نخله ای بود که دیگر ثمره ای ندارد، قرآن اینها را نقل نمی‌کند؛ ﴿یَقْطینٍ﴾ هم همین طور است. اگر مشترک لفظی باشد باید روایات و تاریخ مشخص کنند و اگر مشترک معنوی باشد مصداقش را باید روایات مشخص کنند؛ اگر خصیصه‌ای می‌داشت، قرآن کریم ذکر می‌کرد.
در جریان ﴿أَرْسَلْناهُ إِلی‌ مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزیدُونَ﴾، مرحوم طبرسی در مجمع‌البیان چهار احتمال برای این «أو» ذکر کردند؛ به تعبیر ایشان «أجود الأقوال»[15] این است که این «أو» به معنای تخییر است، منتها متکلّم به لحاظ گوینده می‌گوید شما که آن جمعیّت را دیدی بگو صد هزار یا بیشتر و شما هم وقتی این جمعیّت را ببینی می‌گویی اینها صد هزار نفر هستند یا بیشتر, این تخییر به لحاظ ناظر است و نه به لحاظ خدای سبحان. در قرآن کریم فرمود تمام ذرّات اشیا نزد ما روشن است ﴿أَحْصی‌ کُلَّ شَیْ‌ءٍ عَدَداً﴾[16] و هیچ چیزی نیست که نزد ذات اقدس الهی کمّ و کیف و رقم ریاضی آن مشخص نباشد. در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج‌البلاغه است که «اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ» که ذات اقدس الهی علم بر «عَدَدَ أَنْفَاسِکُمْ»[17] دارد، چندبار نفس در شبانه‌روز می‌کشید را خدا می‌داند. هفت میلیارد بشر روی زمین هستند، هر ساعت چند نفر نفس می‌کِشند را فرمود او می‌داند «عَدَدَ أَنْفَاسِکُمْ». بعد فرمود: «وَ اخْتِلاَفَ النِّینَانِ فِی الْبِحَارِ الْغَامِرَاتِ»؛[18] ذات اقدس الهی رفت و آمد ماهی‌ها را که میلیون‌ها ماهی در اقیانوس‌ها به سر می‌برند، چندتا ماهی هستند, این ماهی چند بار این دریا را طی کرده, از کدام راه آمده و به کدام راه رفته را فرمود او می‌داند؛ «نینان» جمع نون است و یعنی ماهی, «اختلاف» یعنی رفت و آمد, الآن در این جاده‌های خاکی پلیس‌ها و راهنمایان پلیس، براساس آن درس‌هایی که خواندند و لوازمی که دارند می‌توانند تشخیص دهند که این شخص با چه سرعتی رفته, از کجا آمده, چه وقت ترمز کرده و مانند آن، چون بالأخره جاده یا خاکی است یا آسفالتی، اما آب دریا که این خصیصه را ندارد. اما در این ماهی که کدام ماهی عبور کرد, ماهی نر بود, ماهی ماده بود, با چه سرعتی طی کرد, رفت و آمد ماهی‌ها را در دل دریا خدا می‌داند. فرمود با این خدا شما رفتار خوب داشته باشید! آن‌که عدد نفس‌های شما را می‌داند, آن‌که «اختلاف» و رفت و آمد ماهی‌ها را می‌داند که این ماهی نر بود یا ماهی ماده بود, از کدام طرف آمد و با چه سرعتی این‌جا رد شد را او می‌داند «وَ اخْتِلاَفَ النِّینَانِ» آن هم «فِی الْبِحَارِ الْغَامِرَاتِ»؛ چنین خدایی کارِ شما را رَصَد می‌کند که بدانید او ـ ذات اقدس الهی ـ «جَوَارِحُکُمْ جُنُودُهُ وَ ضَمَائِرُکُمْ عُیُونُهُ وَ خَلَوَاتُکُمْ عِیَانُهُ»[19] و مانند آن, بنابراین تردیدی در کار نیست.
یکی از این اقوال چهارگانه‌ای که مرحوم امین‌الاسلام نقل کرد اینکه این «أو» تخییر است; یعنی به لحاظ شما که می‌خواهید ببینید می‌گویید صد هزار نفر هستند یا بیشتر. یا نه, اگر لازم بود ذات اقدس الهی رقم را ذکر کند، می‌کرد! فرمود اینها یا صد هزار نفر هستند، بلکه بیش از صد هزار نفر می باشند.؛ حالا لازم نبود که به یونس(سلام الله علیه) بفرماید 110 هزار نفر یا 120 هزار نفر هستند، و گرنه «بالصراحه» فرمود: ﴿أَحْصی‌ کُلَّ شَیْ‌ءٍ عَدَداً﴾.
مطلب بعدی آن است که در فضای جاهلیّت این حرف بود و معتقد بودند ملائکه موجود هستند، البته نمی‌شود گفت همه اینها این عقیده را داشتند، طوایف مختلف بودند؛ مثل همین جریان زنده به گور کردن دخترها که برای همه عرب نبود، برای یک قبیله خاصی بود. برخی‌ها قائل بودند که ملائکه مؤنث‌ هستند و قائل بودند که ملائکه را ذات اقدس الهی به عنوان فرزند خود انتخاب کرده است و برخی‌ها از این تندتر و بالاتر که سخن از ﴿اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً﴾[20] نیست, سخن از ﴿أَصْطَفَی الْبَناتِ عَلَی الْبَنینَ﴾ نیست, سخن از آن حرف تند و تلخ است که گفتند: ﴿وَلَدَ اللَّهُ﴾ که ﴿لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ﴾[21] طارد آن است. ﴿اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً﴾ این تشریفی ممکن است باشد, ﴿أَصْطَفَی الْبَناتِ عَلَی الْبَنینَ﴾ ممکن است تشریفی باشد، اما ﴿وَلَدَ اللَّهُ﴾ ظهور دارد که او «والد» بود که این ﴿لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ﴾ طارد آن است. چنین افکار پوسیده‌ای در جاهلیّت بود الآن هم شما می‌بینید که در هند هم مشابه این حرف‌ها هست. قرآن کریم قدم به قدم پاسخ داد؛ فرمود اولاً ملائکه مؤنث نیستند یک و هیچ ارتباط فرزندی با خدا ندارند دو, خدا منزّه از آن است که «والد» یا «ولد» باشد سه. این حرف‌هایی را که شما می‌زنید یا باید دلیل حسّی و تجربه حسّی داشته باشید یا برهان عقلی و برهان نقلی, هیچ کدام از اینها در دست شما نیست، با دست خالی چرا این حرف را می‌زنید؟! این «إفک» است و افتراست و کذب است و خدا کذب را دوست ندارد. در این‌جا فرمود: ﴿فَاسْتَفْتِهِمْ﴾؛ از اینها فتوا بخواه که اینها در بین آرای سه‌گانه درباره ملائکه چه نظری دارند. ﴿أَ لِرَبِّکَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ﴾، شما خودتان دختر داشتن را خوب نمی‌دانید; ولی برای ذات اقدس الهی دختر قائل هستید؟ اگر سخن از «اصطفیٰ» و اتّخاذ ولد باشد.
در سوره مبارکه «نجم» آیه 21 دارد که ﴿أَ لَکُمُ الذَّکَرُ وَ لَهُ الْأُنْثی﴾؛ اگر شما بگویید که سخن از اتّخاذ است نه زایمان و نه اینکه او پدر باشد، بلکه او اتخاذ ولد کرده است؛ اگر اتّخاذ ولد است، به نظر شما که می‌گویید مذکّر مقدم بر مؤنث است باید مذکر را اتّخاذ کند و نه مؤنث را ﴿أَ لَکُمُ الذَّکَرُ وَ لَهُ الْأُنْثی ٭ تِلْکَ إِذاً قِسْمَةٌ ضیزی﴾؛[22] یعنی قسمت ظالمانه است، شما خوب را برای خودتان انتخاب کردید و بد را برای او؟! البته خوب و بدِ به نظر شما، وگرنه چه مؤمن و چه مؤمنه ﴿فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً﴾.
﴿فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّکَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ﴾ این درباره ﴿اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً﴾ و درباره ﴿أَصْطَفَی الْبَناتِ عَلَی الْبَنینَ﴾ است، بعد درباره اصلِ مؤنث بودن فرشته‌هاست، فرمود: ﴿أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِکَةَ إِناثاً﴾ که مطلب دیگری است و غیر از اتّخاذ ولد است. درباره اصل فرشته سه فصل جدا را قرآن مطرح کرده است: یکی اینکه اینها مردند یا زن, دوم اینکه اینها با خدا چه رابطه‌ای دارند و فرزند خدا هستند یا نه; حالا یا «اتّخاذ ولد» است یا «اصطفای ولد» است یا «وَلد الله» است که آن هم مطلبی جداست.
فصل سوم آن است که آیا صورت ربوبیت دارند یا نه و معبود است یا نه؟ هر سه مطلب را در سه فصل جدا ذات اقدس الهی نقل و ابطال کرده است؛ هم «انوثت» اینها را, هم «اتّخاذ ولد» را, هم ربوبیّت اینها را. فرمود: ﴿أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِکَةَ إِناثاً﴾ این یک امر حسّی و تجربی است، شما هم خودتان دیدید، تجربه حسّی کردید، شاهد حسّی دارید؟ اینکه ندارید, برهان عقلی هم که درباره یک فرد مشخّص که این مذکر است یا مؤنث اقامه نشده است، می‌ماند دلیل نقلی؛ دلیل نقلی اگر دارید، باید در یکی از کتاب‌های آسمانی باشد.
غرض این است که اصل ملک بود، اینها وقتی مادی باشند و مادی فکر کنند، می گویند موجود بالأخره زنده است و موجود زنده یا مذکر است یا مؤنث, دین است که فرمود موجود اگر مادی باشد یا مذکر است یا مؤنث، اما اگر مجرّد باشد نه مذکر است و نه مؤنث؛ مثل اینکه روح ما نه مذکر است و نه مؤنث. روح موجود است که ﴿نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾[23] هست، روح نه مرد است و نه زن، برای اینکه جسم نیست. از جریان حضرت آدم که ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها﴾[24] بعد ملائکه گفتند: ﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ﴾،[25] در همه کتاب‌ها و صحف انبیای گذشته بود، تحریف در دین که اتفاق افتاد و وقتی که ذات اقدس الهی را جسم تلقّی کنند، فرشته‌ها را هم همچنین تلقّی می کنند. اگر فرشته در نظر اینها جسم شد و بدن داشت، سخن از ذکورت و انوثت آنها هم مطرح می‌شود. به هر تقدیر قرآن کریم در معرفت‌شناسی فرمود یا باید حس و تجربه حسی باشد که دستتان خالی است یا برهان عقلی ارائه کنید که فکرتان خالی است یا دلیل نقلی ارائه کنید که دستگاه شما تهی است. در سوره مبارکه «احقاف» آیه سه به بعد فرمود: ﴿ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّی وَ الَّذینَ کَفَرُوا عَمَّا أُنْذِرُوا مُعْرِضُونَ﴾، بعد می‌فرماید: ﴿قُلْ أَ رَأَیْتُمْ﴾ این وثنیّت و صنمیّت و امثال ذلک که شما در آوردید ﴿أَ رَأَیْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾ و اینها را که شما بت و معبود می‌دانید، اینها چه کار کردند؟ ﴿ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ﴾[26] آیا اینها خالق‌ هستند؟ نه, «شریک الخالق» ‌هستند؟ نه, شما نه دلیل دارید بر اینکه اینها خالق هستند و نه دلیل دارید بر اینکه اینها شریک خالق‌ می باشند؛ نه دلیل عقلی دارید، نه دلیل نقلی دارید، نه کتاب آسمانی تأیید کرده و نه برهان دارید، دستتان هم که خالی است؛ اگر اینها معبود هستند باید کاری کرده باشند و چیزی را آفریده باشند یا شریک خالق باشند. در سوره مبارکه «سبأ» فرمود نه تنها خالق نیستند, شریک نیستند, مُظاهر و دستیار هم نیستند که آن قسم سوم را در سوره «سبأ» دارد؛ فرمود اگر اینها خالق باشند، استحقاق عبادت دارند؛ «شریک‌الخالق» باشند، استحقاق عبادت دارند، در حالی که نه آن هستند و نه این؛ دلیل اینکه نه آن هستند و نه این, این است که نه دلیل عقلی دارید و نه دلیل نقلی ﴿ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ﴾یک, ﴿أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماواتِ﴾دو, هیچ چیزی نیست. چرا؟ ﴿ائْتُونی‌ بِکِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا﴾بالأخره این حرف را که شما می‌زنید یا باید در کتابی از کتاب‌های انبیا باشد ﴿أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾[27]یک برهان عقلی داشته باشید. دستتان هم از عقل تهی است و هم از نقل تهی است، چرا دنبال این بت‌ها می‌روید؟! این گونه استدلال کردن به ما طرز حرف زدن یاد می‌دهد، می‌گوید نگویید عقلی است یا شرعی, بگویید یا عقلی است یا نقلی, عقل در مقابل شرع نیست, عقل در مقابل نقل است؛ عقل نوکر شرع است، شارع‌شناس است و خاضع در پیشگاه شریعت است. مگر می‌شود چیزی در برابر شریعت باشد و حجّت؟ عقل در برابر سمع است, عقل در برابر نقل است و هر دو در پیشگاه وحی خاضع هستند; یعنی هندسه جهان این است: خدا هست یک, جهان را آفرید دو, چگونه آفرید, چطور آفرید, چه کار باید کرد را خودش می‌داند سه, تنها کسی که خدا با او حرف می‌زند پیغمبر است چهار, در این چهار منطقه نه عقل راه دارد و نه نقل, پیغمبر که آمد و بیانات را فرمود, عقل چراغی است که می‌فهمد پیغمبر چه چیزی گفت و نقل موثّق چراغی است که به ما می‌رساند پیغمبر چه گفت. نقل, سراج منیر است و عقل هم سراج منیر است، این دو سراج برای تشخیص «ما هو الصراط» خلق شدند، صراط یعنی راه, مهندس راه, راه ساز خداست و لا غیر, راه دان پیغمبر است و لا غیر, این دو چراغ برای تشخیص این است که پیغمبران(علیهم السلام) چه چیزی آوردند. این طرز استدلال قرآن کریم است که می‌فرماید یا دلیل عقلی بیاورید یا ﴿أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾ باشد یا در کتابی از کتاب‌های آسمانی باشد، شما دستتان خالی است که نه آن دارید و نه این. این استدلال، نحوه معرفت‌شناسی قرآن کریم است که در سوره مبارکه «احقاف» و در سایر سوَر هم آمده و در این‌جا هم می‌فرماید شما یا برهان بیاورید که سلطان مسئله است, برهان را که می‌گویند سلطان برای اینکه مسلّط بر وهم است, مسلّط بر خیال است, مسلّط بر شک است و مسلّط بر تردید است؛ برهان را سلطان می‌گویند، برای اینکه مسلّط بر همه امور است. فرمود یا دلیل نقلی بیاورید، شما که نه دلیل عقلی دارید بر اینکه فرشتگان مؤنث هستند و نه دلیل نقلی دارید، این دروغ و خلاف است. فرمود: ﴿أَمْ لَکُمْ سُلْطانٌ مُبینٌ﴾ این هم که نیست, ﴿فَأْتُوا بِکِتابِکُمْ﴾ این را هم که ندارید, بنابراین این «إفک» است و دروغ, پس اگر اتّخاذ ولد است که در بعضی از سوَر هست؛ نظیر آنچه در سوره مبارکه «انبیاء» آمده، آن هم دروغ است در سوره «انبیاء» آیه 26 به بعد هم مسئله «اتّخاذ» ولد را ابطال می‌کند, هم مسئله ربوبیّت فرشته‌ها را ابطال می‌کند که مبسوطاً بحث آن گذشت.
در آیه 26 به بعد سوره مبارکه «انبیاء» فرمود: ﴿وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً﴾ این بیان کمی نرم است؛ نظیر فرزندخواندگی, گرچه سخنی است «بیّن‌الغی»؛ ولی قدری نرم است، اما آنکه به هیچ وجه قابل «تفوّه» هم نیست، همان ﴿وَلَدَ اللَّهُ﴾ است. ﴿وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ﴾؛[28] این منزّه از آن است که ولد بگیرد، همه در پیشگاه او خاضع‌ هستند. فرشتگان ولد نیستند، پس چه کسی و چه چیزی هستند؟ ﴿بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ ٭ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾[29] که در بحث دیروز اشاره شد وجود مبارک امام هادی(سلام الله علیه) در زیارت «جامعه» همین عبارت را درباره اهل بیت(علیهم السلام) به کار برد که «وَ عِبَادِهِ الْمُکْرَمِینَ الَّذِینَ ﴿لٰا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾»[30] همین است. ﴿یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا یَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضی‌ وَ هُمْ مِنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ﴾[31] بعد فرمود: ﴿وَ مَنْ یَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّی إِلهٌ مِنْ دُونِهِ فَذلِکَ نَجْزیهِ جَهَنَّمَ﴾[32] مگر فرشته حق دارد بگوید من معبودم؟ اگر فرشته چنین حرفی بزند جهنّمی خواهد بود. در همین آیه محلّ بحث؛ یعنی در سوره مبارکه «صافات» فرمود: ﴿وَ جَعَلُوا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً﴾ این «جِنّة» که جمع جِن است گاهی بر ملائکه اطلاق می‌شود، برای اینکه جن مستور است و اینها هم مستور هستند و مانند آن, نسبت‌هایی بین ذات اقدس الهی و بین ملائکه یا جن به معنای خاص که از آتش خلق شد قرار دادند که چند قول است؛ یکی اینکه بعضی‌ها گفتند «الله» که رحمان است خالق نور و خیر است و ابلیس که شرّ است خالق شرّ و ظلم و مانند آن است که این یکی از احتمالات بود.
احتمالات دیگری هم درباره اینکه جن‌ها با خدا نسبتی دارند که ـ معاذ الله ـ همسریِ اوست و پیدایش ولد است؛ از عربی که 1400 سال قبل یا بیشتر زندگی می‌کرد، اگر چیزی شنیده شود که بدتر از آن را امروز در هند دارند که مثلاً موش را می‌پرستند، جای تعجّب نیست؛ آنها از این حرف‌ها داشتند، اینها را وجود مبارک پیغمبر آدم کرد معجزه حضرت بود که چگونه از میان اینها اباذر تربیت کرد, مقداد تربیت کرد, عمار تربیت کرد و اویس قَرن تربیت کرد؛ این مهم‌ترین معجزه وجود مبارک پیغمبر است که این عربِ این چنینی را اباذر کرده است؛ ایشان توحید محض را به اباذر آموخت. مرحوم کلینی در جلد هشت کافی دارد در هنگام تبعید اباذر(رضوان الله علیه) به ربذه خلیفه وقت دستور داد کسی او را بدرقه نکند؛ ولی حضرت امیر و فرزندانشان اعتنا نکردند و تا مرز وداع، اباذر را بدرقه کردند. هرکدام از این بزرگواران ـ وجود مبارک حضرت امیر, امام حسن, امام حسین(علیهم السلام و علیهم الصلاة) ـ فرمایشاتی فرمودند، چند نفری هم که خدمتشان بودند هم حرف زدند و او را تسلیت و دلداری می‌دادند که خدا هست و صابر باش. این در پاسخ به وجود مبارک حضرت امیر عرض کرد که من معتقدم و باورم این است که اگر تمام روی زمین مثل مِس شود که علفی سبز نشود و هیچ قطره بارانی از آسمان نبارد من معتقدم که خدا می‌تواند بنده خود را روزی بدهد،[33] این توحید محض است. اباذر معصوم نیست, حرفش حجّت نیست؛ ولی این حرف را در پیشگاه سه معصوم این حرف را گفت که می‌شود حجّت. مرحوم کلینی که این را در جلد هشت کافی نقل کرد، نه برای اینکه حرف ابی‌ذر است، برای اینکه در پیشگاه سه معصوم است و تقریر شده است، حضرت امیر دیگر نفرمود این اغراق است. اگر ملت ما این‌طور اباذری فکر کند، تحریم هیچ اثری ندارد؛ بالأخره ما در پناه قرآن و عترت هستیم، این حرف‌ها را باور کردیم، لکن به این شرط که اختلاس در ما نباشد, کذب نباشد, دروغ نباشد, بازی نباشد. حرفی است که سه معصوم آن را امضا کردند؛ این می‌شود اباذر, همان عرب را اباذر ساخت, همان عرب را عمار یاسر ساخت که فرمود: عمّار «مِنْ قَرْنِهِ إِلَی قَدَمِهِ»[34] ایمان است این پیغمبر بود حالا ما اگر حضورش را درک نکردیم لااقل کتاب و عترتش را که درک می‌کنیم. غرض آن است که فرمود: ﴿وَ جَعَلُوا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً وَ لَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّةُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ﴾ خود ملائکه و جن‌ها و مانند اینها را ما احضار می‌کنیم، این ﴿إِنَّهُمْ﴾ به قوم برنمی‌گردد به همین «جِنّه» برمی‌گردد، اینها مگر حق دارند بگویند ما «رب» هستیم؟! اینها مگر حق دارند خودشان را به «الله» بچسبانند؟! ﴿وَ لَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّةُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ﴾.
دو آیه کوتاه باقی می‌ماند؛ یکی ﴿سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ﴾ و یکی هم ﴿إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصینَ﴾؛ این مقدار تقریباً ده سطر است که در المیزان[35] آمده است. المیزان را با این جمله‌ها باید شناخت. در این ده سطرش اگر محقّقی بتواند یک رساله ده صفحه‌ای بنویسد, نه مقاله‌ای که آدم تا یک صفحه‌ آن را خواند در سطل می‌ریزد, یک رساله ده ‌صفحه‌ای! شما می‌گویید مثلاً آخوند یک رساله ده صفحه‌ای درباره «رضاع» نوشته است. این رساله ده صفحه‌ای؛ یعنی رساله‌ای که قابل تدریس است. یک رساله ده صفحه‌ای را می‌شود از همین ده سطر سیدناالاستاد درآورد که ایشان یک نظر شریفی در تفسیر دارند که می‌گویند «سِباق» محترم است یک, «سیاق» محترم است دو, الفاظ سر جایشان محفوظ, آیات سر جایشان محفوظ, «بعضها یفسّر بعضها»[36] سر جایش محفوظ; ولی می‌شود هر آیه را جدا گرفت و آن را تابلو قرار داد و درباره آن بحث کرد.

[1]المیزان فی تفسیرالقرآن، العلامه الطباطبائی، ج17، ص170.
[2]بقره/سوره2، آیه97.
[3]حجر/سوره15، آیه80.
[4]مائده/سوره5، آیه55.
[5]قلم/سوره68، آیه49.
[6]المیزان فی تفسیرالقرآن، العلامه الطباطبائی، ج4، ص62.
[7]مائده/سوره5، آیه3.
[8]تکاثر/سوره102، آیه8.
[9]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج24، ص57.
[10]انبیاء/سوره21، آیه87.
[11]عنکبوت/سوره29، آیه14.
[12]هود/سوره11، آیه69.
[13]یوسف/سوره12، آیه42.
[14]مریم/سوره19، آیه23.
[15]مجمع البیان، ج8، ص 716 و 717.
[16]جن/سوره72، آیه28.
[17]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج9، ص210.
[18]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج10، ص188.
[19]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج10، ص203.
[20]بقره/سوره2، آیه116.
[21]اخلاص/سوره112، آیه3.
[22]نجم/سوره53، آیه21.
[23]حجر/سوره15، آیه29.
[24]بقره/سوره2، آیه31.
[25]بقره/سوره2، آیه30.
[26]احقاف/سوره46، آیه4.
[27]احقاف/سوره46، آیه4.
[28]انبیاء/سوره21، آیه26.
[29]انبیاء/سوره21، آیه26.
[30]من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج2، ص610.
[31]انبیاء/سوره21، آیه28.
[32]انبیاء/سوره21، آیه28.
[33]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج8، ص208، ط اسلامی.
[34]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج29، ص405.
[35]المیزان فی تفسیرالقرآن، العلامه الطباطبائی، ج17، ص 170 و 179.
[36]المیزان فی تفسیرالقرآن، العلامه الطباطبائی، ج5، ص21.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 33:44

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی