display result search
منو
تفسیر آیات 7 تا 9 سوره زمر

تفسیر آیات 7 تا 9 سوره زمر

  • 1 تعداد قطعات
  • 33 دقیقه مدت قطعه
  • 81 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 7 تا 9 سوره زمر"
- سرّ محال‌بودن شریک داشتن خدا؛
- بازگشت شکر و ناسپاسی انسان به خودش؛
- فرق «رضا» با «محبت» و «اراده».


بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ اللّهَ غَنِیٌّ عَنْکُمْ وَ لا یَرْضی لِعِبادِهِ الْکُفْرَ وَ إِنْ تَشْکُرُوا یَرْضَهُ لَکُمْ وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری ثُمَّ إِلى رَبِّکُمْ مَرْجِعُکُمْ فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ إِنَّهُ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ(7) وَ إِذا مَسَّ اْلإِنْسانَ ضُرٌّ دَعا رَبَّهُ مُنیباً إِلَیْهِ ثُمَّ إِذا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِنْهُ نَسِیَ ما کانَ یَدْعُوا إِلَیْهِ مِنْ قَبْلُ وَ جَعَلَ لِلّهِ أَنْداداً لِیُضِلَّ عَنْ سَبیلِهِ قُلْ تَمَتَّعْ بِکُفْرِکَ قَلیلاً إِنَّکَ مِنْ أَصْحابِ النّارِ(8) أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً وَ قائِماً یَحْذَرُ اْلآخِرَةَ وَ یَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا اْلأَلْبابِ(9)﴾

سرّ محال‌بودن شریک داشتن خدا
چون سورهٴ مبارکهٴ «زمر» ـ همان طور که ملاحظه فرمودید ـ در مکه نازل شد و عناصر محوری سُور مکی اصول دین و خطوط کلی فقه و حقوق است، بخشی از برهان توحید را که ذکر کرده و فرمود: شما مشرک هستید و برای خدا شریک قائل شدید و این شُرکا را می‌پرستید، برای اینکه اینها شما را به خدا نزدیک کنند و شما از شفاعت آنها استفاده کنید. دو مطلب را اینجا کنار هم ذکر فرمود: یکی اینکه شریک داشتن برای خدا مستحیل است؛ نه شما می‌توانید برای خدا شریک قائل شوید و نه ذات اقدس الهی کسی را به عنوان شریک خود «اصطفی» می‌کند، چون محال «لا شیء» است و قدرت به محال تعلق نمی‌گیرد. اگرچه خدای سبحان ﴿عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ﴾ [1]است؛ ولی محال «لا شیء» است؛ یعنی یک امر ممتنع، لفظی است که مفهوم آن در ذهن است، زیر این مفهوم خالی است. اگر کسی بگوید آیا خدا قادر است، بعد انسان جواب دهد بله قادر است اما چه کاری به جا بیاورد، چون محال، معدوم محض است و «لا شیء» است خود این سؤال بسته خواهد بود؛ لذا محال نه مقدور غیر خداست، نه مقدور «الله» است. مقدور غیر خدا نیست «لفقدان القدرة»، مقدور «الله» نیست «لفقدان الشیئیّة». محال، شیء نیست تا مشمول ﴿انَّ اللهَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ﴾ شود. می‌ماند مسئله شفاعت؛ شفاعت ممکن است؛ ولی محتاج به اذن خداست، هم شفیع باید مأذون باشد، هم «مشفوعٌ له».

بازگشت شکر و ناسپاسی انسان به خودش
فرمود اگر شما این براهین را پذیرفتید که طرفی بستید و اگر کفر ورزیدید، نه کاری از پیش می‌برید و نه از فیض خدا استفاده می‌کنید: ﴿إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ اللّهَ غَنِیُّ عَنْکُمْ﴾ شما به نظام هستی آسیب نمی‌رسانید، به خدای سبحان آسیب نمی‌رسانید. این نظام تحت عدل الهی دارد اداره می‌شود و خدا کفر را نمی‌پذیرد، یک؛ از کافر هم راضی نخواهد بود، دو؛ ولی اگر شکر نعمت کردید، در برابر نعمت هستی و نعمت دین ساجد و خاضع بودید، مورد رضای خدا هستید و شکر شما مرضیّ الهی است.

فرق «رضا» با «محبت» و «اراده»
«رضا»، غیر از محبت است، از یک سو و غیر از ارادت است، از سوی دیگر. محبت ممکن است به ذات تعلق بگیرد که کسی محبّ ذات اقدس الهی باشد، اما رضایت معمولاً به فعلی از افعال تعلق می‌گیرد و اگر احیاناً رضا به ذات اسناد داده شد؛ نظیر آیه 120 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» که فرمود: ﴿وَ لَنْ تَرْضی عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لاَ النَّصاری حَتّی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ﴾، به قرینه ﴿تَتَّبِعَ﴾؛ یعنی یهودی ها از کار تو راضی نیستند، مگر اینکه از اینها پیروی کنی. «رضا» به فعل تعلق می‌گیرد؛ اما تفاوت «اراده» با «رضا» آن است که «اراده» به شیء معدوم تعلّق می‌گیرد، انسان اراده می‌کند که شیئی را ایجاد کند، اما شیئی که موجود هست دیگر به آن اراده تعلق نمی‌گیرد، شیئی که موجود هست به آن «رضا» تعلق می‌گیرد. پس یک فرق جوهری بین «رضا» و محبت است که محبت هم به ذات و هم به وصف تعلق می‌گیرد و «رضا» فقط به وصف تعلق می‌گیرد.
پرسش: استاد موجوداتی که الان هستند اینها شیء هستند و قبل از خلقت، اینها «لاشیء» بودند، با اذن و اراده خدا «شیء» شدند؟
پاسخ: بله، اینها در علم ذات اقدس الهی به عنوان موجود ممکن شناخته شده بودند، بعد خدای سبحان دستور «کن» می‌دهد، اینها «یکون» می‌شوند. در مسئله ﴿کُنْ فَیَکُونُ﴾ آنجا گذشت که خطاب‌های عرفی، فرع بر وجود مخاطب است، اگر مخاطبی نباشد انسان خطاب ندارد؛ اما خطاب‌های تکوینی اصل است، مخاطب، فرع بر خطاب است: ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾. [2]این ‌طور نیست که اول شیئی در خارج موجود باشد، بعد خدا به او بفرماید «کن»، اینکه می‌شود تحصیل حاصل. در خطاب های تکوینی همیشه مخاطب فرع بر خطاب است، در خطاب های عرفی و تشریعی، خطاب فرع مخاطب است، لکن چون خطاب به معدوم محض محال است و تعلق نمی‌گیرد، این معدوم در علم ذات اقدس الهی موجود است، چیزی که در آنجا معلوم است و «ممکن الوجود» است و خدا علم به امکان او دارد، اراده می‌کند که آن را از علم به عین بیاورد، به صورت تنزل و تجلّی نه تجافی.
فرمود که «اراده» با «رضا» فرق دارد. «اراده» به امر معدوم تعلق می‌گیرد؛ یعنی شیئی باید معدوم باشد تا انسان اراده کند که آن را موجود کند؛ ولی «رضا» به یک امر موجود تعلق می‌گیرد. این فرق «رضا» با «اراده» و فرق رضا با محبت بود.

تحمّل و حمل سنگینی بار معصیت بر گنه‌کار
فرمود: در صحنه قیامت این بار سنگینی بر دوش کافر و تبهکار است، مشرک و معصیت‌کار این بار را بر دوش خودشان باید حمل کنند. این بار است، یک؛ باربرمی‌خواهد، دو؛ غیر از خود تبهکار باربری نیست، سه؛ لذا فرمود: ﴿وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ﴾ «وازرة»؛ یعنی نفسی که وزر و بار را حمل کند، هیچ نفسی بار دیگری را حمل نمی‌کند ﴿وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری﴾؛ بعد با این بار سنگین به محکمه عدل الهی می‌رود: ﴿ثُمَّ إِلى رَبِّکُمْ مَرْجِعُکُمْ فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾. در سورهٴ مبارکهٴ «القیامة» آنجا اشاره شد که این «تَنبِئه» گفتار اوّلی است که فرمود: ﴿یُنَبَّؤُا اْلإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ﴾، [3]بعد با کلمه «بل اضرابیه» می‌فرماید، نیازی به «تَنبِئَه»، «انباء»، خبر دادن و نبأ دادن و گزارش نیست: ﴿بَلِ اْلإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصیرَةٌ ٭ وَ لَوْ أَلْقی مَعاذیرَهُ﴾، [4]نیازی نیست که ما به انسان بگوییم که شما چه کار کردید، اما این «تَنبئه» مقدمه است برای آن محاکمه: ﴿فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ برای اینکه او نه تنها به «صدر» عالِم است، به آنچه در درون «سینه» هم هست عالم است؛ نه تنها به قلب عالم است، به ظرف عالم است، به آنچه در این ظرف به نام خاطرات مستقر است، به آن هم عالم است؛ هم «علیمِ بالصدور» است؛ یعنی دل ها است، هم علیمِ به خاطرات و عقاید و اخلاقی است که در دل ها مستقر هستند که می‌شود «ذات الصدور». «صدر»، خودِ آن قلب است، خاطرات مستقر در قلب «ذات الصدور» هستند. فرمود: خدای سبحان هم از ظرف باخبر است و هم از مظروف؛ بعد می‌فرماید: آنچه را ما درباره مشرکان حجاز و امثال اینها گفتیم یک بلای عمومی است که دامنگیر خیلی از افراد است.
پرسش: اگر خاطرات ذهنی از مرحله تصور به خیالات برسد، این که فعل نیست؟
پاسخ: آن خیال که تصور باشد گناه نیست؛ منتها وقت تلف کردن است، کسی مواظب خاطرات خود نباشد و اهل مراقبت نباشد، وقت خود را تلف کرده؛ اما اگر این خاطرات از مرحله تصور به تصدیق برسد، تصمیم بگیرد که فلان کار را انجام بدهد؛ این همان مرحله تجرّی است که از «خُبث سریره» حکایت می‌کند، هر چند گناه نباشد، گناه فقه اصغر نیست؛ یعنی این شخص معصیت‌کار نیست که فاسق شود؛ ولی در فقه اکبر گناه‌کار است، همان طوری که فرمودند تجرّی کاشف از «خُبث سریره» است.

ابتلای اکثر مردم به شرک خفی
فرمود: یک شرک مستوری در درون خیلی‌ها هست. اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» و آن قسمت‌های قبلی هم گذشت و در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» فرمود: ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ﴾؛[5]که یک شرک ظریف و دقیق و ضعیفی در اکثر مردم هست. اینکه گفته شد اگر کسی ـ در قیامت، نه در دنیا ـ زبانش گویا شد، بتواند بگوید «لا اله الا الله»، «دخل الجنة». «مَنْ‌ قَالَ‌ لَا إِلَهَ‌ إِلَّا اللَّهُ‌ مُخْلِصاً دَخَلَ‌ الْجَنَّةَ». «اخلاص» را هم ـ آن طور که مرحوم صدوق در توحید نقل کرده است، ـ حضرت تفسیر کرده، فرمود: «وَ إِخْلَاصُهُ أَنْ تَحْجُزَهُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ عَمَّا حَرَّم‌». [6]این شرک ضعیف و ظریف و دقیق در اکثر مردم هست. فرمود: ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ﴾ که در ذیل آیه این روایات نقل شده است که از امام(سلام الله علیه) سؤال کردند، چگونه مؤمن مشرک می‌شود؟ فرمود: همین که می‌گویند «لَو لا فَلانٌ لَهَلَکتُ»، اگر فلان کس نبود کار ما حل نمی‌شد، یا تعبیرات عرفی که می‌گویند اول خدا دوم طبیب و حال آن‌که خدا اولی نیست که ثانی داشته باشد، همه اشیا و اشخاصی که در نظام الهی هستند، سربازان الهی‌ هستند که ﴿لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾. [7]به حضرت عرض کردند پس چه بگوییم؟ فرمود خدا را شکر که از این راه به وسیله فلان شخص مشکل ما را حل کرد، نه اینکه اول خدا دوم فلان شخص، یا «لَو لا فَلانٌ لَهَلَکتُ».[8]آن شرک مستور و مرموز که در اکثری مردم هست، همین است.

إنابه در مشکلات و ناسپاسی هنگام نعمت، دالّ بر شرک خفی
فرمود: ﴿وَ إِذا مَسَّ اْلإِنْسانَ ضُرُّ﴾ اگر یک بیماری یا فقری و یا مشکلی دامنگیر او شود، ﴿دَعا رَبَّهُ مُنیباً إِلَیْهِ﴾ با «انابه» ذات اقدس الهی را می‌خواند، یک دعای منیب دارد. «منیب» را هم که در بحث های قبلی ملاحظه فرمودید، یا از «نَابَ یَنُوبُ» است که «اجوف واوی» است، یا «نَابَ یَنِیبُ» است که «اجوف یایی» است. اگر از «نَابَ یَنُوبُ» باشد؛ یعنی این شخص در نوبت است، پشت سر هم نوبت می‌گیرد که به ذات اقدس الهی مراجعه کند، او نه غافل است، نه این است که یک بار مراجعه کرده باشد، بلکه او مرتب در نوبت است. یا «نَابَ یَنِیبُ» است؛ یعنی «انقطع ینقطع»، «منیب»؛ یعنی «منقطع الی الله». اگر «نَابَ یَنِیبُ» و «اجوف یایی» باشد، اقوای از «اجوف واوی» است؛ در هر صورت «انابه» یک کمال است. فرمود اگر مشکلی دامنگیر او شود: ﴿دَعا رَبَّهُ مُنیباً إِلَیْهِ﴾ با اخلاص می‌خواند؛ یعنی کسی که مریض شد یا در سفر، در کشتی یا غیر کشتی، در سفر دریایی گرفتار شد: ﴿دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصینَ﴾ این ‌طور نیست که انسانی که احساس خطر و غرق شدن کرده است با ریا خدا را بخواند، نه، واقعاً با تمام وجود خدا را می‌خواند، قرآن امضا کرده است که این مشرکین در حال خطر: ﴿إِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ﴾، [9]اینجا هم دارد که ﴿دَعا رَبَّهُ مُنیباً إِلَیْهِ﴾.
اما اگر «تخویل» کرد، یعطایی خدا به او داد، مشکل او را حل کرد، فقر او را حل کرد، خطر را از او برداشت: ﴿إِذا خَوَّلَهُ﴾؛ یعنی «أعطاه» ﴿نِعْمَةً مِنْهُ﴾ «سبحانه و تعالی»، به جای اینکه شکرگزار باشد، ﴿نَسِیَ ما کانَ یَدْعُوا إِلَیْهِ﴾ آن قبلی را فراموش می‌کند که به چه کسی مراجعه کرده است، می‌گوید من خودم زحمت کشیدم، یا فلان کس باعث شد؛ این فیض خدا را فراموش می‌کند: ﴿نَسِیَ ما کانَ یَدْعُوا إِلَیْهِ مِنْ قَبْلُ﴾. بعد از او سؤال کنی که به هر حال چه کسی مشکل شما را حل کرد؟ می‌گوید، خودم تلاش و کوشش کردم، یا فلان کس باعث شد و اگر فلان کس نبود، ما خطر را احساس می‌کردیم: ﴿وَ جَعَلَ لِلّهِ أَنْداداً﴾. «ندید»؛ یعنی «شریک»؛ «نِدّ»، همان «مثل» است، «انداد»؛ یعنی «امثال»؛ آن وقت برای خدا شرک قائل می‌شود، اگر فلان کس نبود ما دچار مشکل می شدیم. اگر باد نیامده بود، اگر فلان ناوخدا به داد ما نرسیده بود، ما از بین رفته بودیم. اینها همه ابزار و وسایل هستند ﴿لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ کسی از ابزار که تشکر نمی‌کند، بلکه از صاحب ابزار تشکر می‌کند. می‌گوید خدا را شکر که به وسیله این افراد، مشکل ما را حل کرد. پس این شرک مرموز در اکثری مردم هست: ﴿ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ﴾.
پرسش: استاد، پس این‌که می گویند هر کس مخلوق را شکر نکند خدا را هم شکر نکرده، چه می شود؟

تشکر از مخلوق به عنوان واسطه فیض دالّ بر أدب اجتماعی
پاسخ: بله، «مخلوق بما أنه مخلوق» نشان می‌دهد که فیض خدا را می‌رساند، نه «من لم یشکر زیداً و لم یشکر عمروا»، این تعلیق حکم بر وصف مُشعر به علیّت است. اگر کسی «مخلوق بما أنه مخلوق» را احترام نگذاشت، از «مخلوق بما أنه مخلوق» فیضی به او رسید؛ یعنی از خدای سبحان به وسیله این شخص فیضی به او رسید؛ لذا این روایت را مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله علیه) در همان کتاب جهاد نفس ذکر کرده، روایت خوبی هم است که اگر کسی شکرگزار مخلوق نباشد، شکرگزار خالق نیست.[10] این ادب اجتماعی است، «وسیله» را محترم شمردن هست، خدا را شکر می‌کند که از این راه خیری به او رساند.

ضلالت پایان کار مشرکان
﴿وَ جَعَلَ لِلّهِ أَنْداداً﴾. چنین آدمی چرا این کار را می‌کند؟ ﴿لِیُضِلَّ عَنْ سَبیلِهِ﴾؛ این «لام» را مستحضرید که گفتند «لام» عاقبت است نه «لام» غایت؛[11] یعنی این شخص در صدد اضلال نیست؛ ولی پایان آن اضلال و ضلالت است؛ «لام»، «لام» عاقبت است؛ نظیر: ﴿فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَ حَزَناً﴾، [12]آل فرعون که موسی(سلام الله علیه) را نگرفتند، تا موسای کلیم(سلام الله علیه) دشمن آنها شود، پایان این کار عداوت بود، نه اینکه هدفِ این کار عداوت باشد. بین «لام» غایت و «لام» عاقبت خیلی فرق است. در بسیاری از موارد، این «لام»، «لام» عاقبت است، پایان کار این شخص ضلالت است.
آن‌گاه ذات اقدس الهی به رسول خودش(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دستوری می‌دهد، فرمود: به این آدم ها این مطلب را برسان، یک؛ بعد به این آدم ها هم بگو که جهان افراد وارسته‌ای هم دارد، دو و شما با آنها یکسان نیستید، سه؛ پایان کار شما تیرگی و تاریکی است، چهار؛ پایان کار آنها شهود است و کشف، پنج؛ خیلی بین شما فرق است. بعد خود ذات اقدس الهی در پایان دیگر به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نمی‌فرماید این حرف را تو بگو، خودش جمع‌بندی می‌کند، می‌فرماید: این مطالب را افراد «لبیب» ادراک می‌کنند.

اخبار خدای سبحان به مساوی نبودن مشرکان با صاحبان نماز شب
حالا ببینید این پنج ـ شش مطلب، اول از اینجا می‌شود: ﴿قُلْ تَمَتَّعْ بِکُفْرِکَ قَلیلاً﴾، یک کفر مستوری در خیلی‌ها هست، برای بعضی‌ها مشهود است، برای بعضی‌ها مستور: ﴿قُلْ تَمَتَّعْ بِکُفْرِکَ قَلیلاً﴾؛ ﴿مَتاعُ الدُّنْیا قَلیلٌ﴾،[13]مگر شما چقدر در دنیا هستید. دوم: ﴿إِنَّکَ مِنْ أَصْحابِ النّارِ﴾ هر بهره دنیایی ببرید اندک است؛ ولی پایان آن «اصحاب النار» بودن است. سوم به آنها بگو همه کسانی که روی زمین زندگی می‌کنند، مثل شما تیره و تاریک نیستند. برخی‌ها هستند که شب آنها زنده، روز آنها زنده، شب آنها با نماز شب زنده است، روز آنها با تحصیل علم زنده است: ﴿أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ﴾؛ قنوت؛ یعنی «طاعت». «قانت»؛ یعنی «مطیع»: ﴿أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ﴾ این «أم»، «أم» منقطع است که با «مَن» ضمیمه شده، با «مَن» ادغام شده: ﴿أَمَّنْ﴾. ﴿أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ﴾ نماز شب و بخش های دیگری از شب؛ منتها نماز شب افضل از سایر عبادت هاست و ﴿إِنَّ ناشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قیلاً﴾، آن یک نشئه خاصی است، همه خواب و آرام هستند، مزاحمی برای کسی نیست، فضا باز است، هوا باز است، انسان آرام و آماده است: ﴿أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ﴾، در شب انسان قیامی دارد، رکوعی دارد و سجودی. بهترین حالت برای عبادت، حالت سجود است؛ با اینکه سجود بعد از قیام است؛ ولی قبل از قیام ذکر شد، فرمود: ﴿ساجِداً وَ قائِماً﴾. اهمیّتی که مسئله سجود دارد، آن را قبل از قیام ذکر فرمود؛ گرچه به صورت «فاء» و مانند آن ذکر نکرد، اما تقدیم لفظی، نشانه اهمیت آن است: ﴿أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً﴾ که در یک حالت است، ﴿وَ قائِماً﴾ در حالت دیگر است.

علت خوف انسان در تهجّد شبانه
این شخصی که دارد نماز می‌خواند، دو حال دارد: یکی ترسان است که خوف است، یکی هم امیدواری و رجاست. ترس از خدا نیست، ترس از رحمان نیست، ترس از پایان کار خودش است: ﴿یَحْذَرُ اْلآخِرَةَ﴾ این «الف و لام» عوض و مضاف الیه است؛ یعنی «یَحذرُ الآخرةَ عَمَلِهِ»، از پایان کار خودش می‌ترسد؛ اما امید به رحمت الهی دارد، نه اینکه از خدا بترسد و به رحمت خدا امیدوار باشد، خدا که «ارحم‌الراحمین» است، ترسی ندارد.
پرسش: استاد! این ترس ممکن است ترس از عدل الهی باشد؟
پاسخ: عدل الهی ترس ندارد، عدل ترس‌آور نیست، اگر او تبه‌کار نباشد از عدل بهره کافی می‌برد، جزای وفوری می‌برد: ﴿یَحْذَرُ اْلآخِرَةَ﴾؛ یعنی «یحذرُ آخِرةَ عَمَلِه»، از پایان کار خودش می‌ترسد، نه از خدا بترسد او که «ارحم‌الراحمین» است، عدل که ترس ندارد، ظلم ترس دارد، آنجا جای ترس نیست.
پرسش: ممکن است این بر اساس «اِلهِی عَامِلنَا بِفَضلِکَ وَ لاَتُعَامِلنَا بِعَدلِکَ» باشد؟
پاسخ: بله، همین‌هایی که تبه‌کار هستند و بار سنگین بر دوش آنها است، می‌گویند ما با بار سنگین آمدیم، عدل هم که شیرین است، بخواهی عادلانه با ما رفتار کنی، چون بار ما سنگین است، ما معاقب هستیم؛ بخواهی صرف نظر کنی، این فضل است و ما بهره‌ بیشتر می‌بریم. ما از باری که بر دوش ماست می‌ترسیم، نه از عدل تو؛ عدل که شیرین است، جا برای ترس نیست.
پرسش: پس از عذاب الهی می‌ترسد؟
پاسخ: عذاب الهی در اثر آن بار سنگینی است که دارد، وگرنه عذاب چه ترسی دارد. خدای سبحان که عذاب می‌کند برابر ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾ است، عادلانه است. جهنم این‌چنین نیست که مختار باشد، هر کس را بخواهد بگیرد، جهنم در اختیار خدای عادل است و عدل هم شیرین است، این تبه‌کاری که با بار سنگین می‌رود، از این بار می‌ترسد؛ لذا فرمود «یحذرُ آخرةَ عملِه»، نه «یحذر الله» نه «یحذر العدل». ﴿أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً وَ قائِماً﴾، این شخص ﴿یَحْذَرُ اْلآخِرَةَ﴾، از خدا ترسی ندارد، از اوصاف خدا ترسی ندارد، از جهنم هم ترسی ندارد؛ چون جهنم بدون اذن خدا کسی را نمی‌گیرد. ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾[14]را ذات اقدس الهی که عادل است، در اثر آن بار سنگین می‌گوید، وقتی شما تحلیل می‌کنید، می‌بینید ترس این شخص فقط از گناه خودش است، از ذات اقدس الهی که رحمت مطلقه است هراسی ندارد.

امیدواری انسان به رحمت رحیمیه و تکمیل آن باتحصیل علم
می‌ماند «امید»؛ انسان که ترس محض ندارد، امیدوار هم هست. امید یا برای خود او نیست، چون او کاری نکرده که امیدوار باشد. اینجا ﴿وَ یَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ﴾ اگر خدا رحیم است که هست، خدای رحیم ترس ندارد؛ لذا امید را به خدا اسناد داد، ترس را به پایان کار خود اسناد داد: ﴿یَحْذَرُ اْلآخِرَةَ﴾، یک؛ ﴿وَ یَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ﴾، دو؛ آن وقت این شخص که قائم «آناء اللیل و النهار» است، او به همین عبادت اکتفا نمی‌کند. در این دو نکته است: یکی اینکه این مردان الهی که اهل «ناشئه لیل» هستند، سعی می‌کنند که روز را با تحصیل علم بگذرانند، یک و آنهایی هم که روز را به تحصیل علم می‌گذرانند، سعی می‌کنند که شب به «آناء اللیل» بپردازند، دو؛ ﴿ساجِداً وَ قائِماً﴾ این‌چنین نیست که درس، بدون نماز شب به جایی برسد، یا نماز شبِ غیر عالِم بتواند همیشه کارساز باشد، ممکن است کسی اهل نماز شب باشد؛ ولی سعی کند «گلیم خویش به در آورد ز آب»، مشکل خودش را بتواند حل کند، مشکل جامعه را نمی‌تواند حل کند.

ارزش‌بخشی علم به نماز شب و حلّ مشکلات جامعه با آن
مشکل جامعه را عالمان شب‌زنده‌دار حل می‌کنند؛ لذا مسئله شب ‌زنده‌داری را اول ذکر کرد، مسئله حوزه‌های علمیه و دانشگاه‌ها را بعد ذکر کرد، فرمود: آن شب زنده‌داری و تحصیل روز، اینها جامعه را احیا می‌کند: ﴿قُلْ هَلْ یَسْتَوِی﴾ این «قل»‌ها را که تکرار می‌کند، برای آن است که روشن کند اینها پیام الهی است که به وسیله پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به جامعه منتقل می‌شود: ﴿قُلْ تَمَتَّعْ﴾، ﴿أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ﴾ این تتمه آن مقول است؛ یعنی «قل» اینها را، بعد: ﴿قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ﴾؛ سخن در عبادت بود، باید بفرماید: «هل یستوی العابد و غیر عابد»، «هل یستوی» نماز شب خوان و غیر نماز شب خوان؛ اما سخن از این است که «هل یستوی العالم و غیر عالم»؛ یعنی آن نماز شب در کنار این علم است، این علم در کنار آن نماز شب است.

مقصود از مساوی نبودن عالم و جاهل
مطلب بعدی این است که عالم و غیر عالم مساوی نیستند، نه در مسائل اثباتی و نه در مسائل سلبی. تنها پیام این آیه این نیست که درجه عالمان، بیشتر از غیر عالم است؛ البته این هست. در سوره «مجادله» مشخص فرمود که عالم و غیر عالم یکسان نیست، این درست است؛ اما یک بُعد دیگر هم دارد، آیه یازده سوره «مجادله» این است: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا قیلَ لَکُمْ تَفَسَّحُوا فِی الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا﴾ چون در مجلس پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اول که جا باز بود، بعد که جمعیت زیاد شدند و عده‌ای می‌خواستند از محضر حضرت استفاده کنند بعضی‌ها که چهار زانو و مربع می‌نشستند، به آنها می‌گفتند که جمع‌تر بنشینید تا برای تازه وارد جا بشود، بعد که جمعیت زیادتر شدند، آیه نازل شد که شما که مدتی نشستید استفاده کردید، بلند شوید و بروید، بگذارید افراد تازه وارد بیایند: ﴿إِذا قیلَ لَکُمْ تَفَسَّحُوا فِی الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا﴾؛ اگر گفتند شما چهار زانو ننشینید، جا بدهید، تنگ‌تر بنشینید، جمع‌تر بنشینید، این کار را بکنید، یک؛ و اگر دیدند که جمع‌تر نشستن و دو زانو نشستن، مشکل را حل نمی‌کند، جمعیت بیش از ظرفیت است: ﴿وَ إِذا قیلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا﴾ اگر به شما گفتند بلند شوید و بروید، تا دیگران که وارد می‌شوند جا داشته باشند،این کار را هم انجام بدهید. پس اول جا دادن، دوم برخاستن، این دو قسمت که ادب مجلس حضرت بود، نازل شد.

علت ذکر نماز شب قبل از بیان ارزشمندی علم
بعد فرمود: ﴿یَرْفَعِ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ﴾، این ﴿دَرَجاتٍ﴾ که منصوب است و نصب آن به جرّ است این تمییز برای هر دو فعل است: ﴿یَرْفَعِ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ﴾ تمییز می‌خواهد، از چه نظر یرفع؛ ﴿وَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ تمییز می‌خواهد؛ منتها تمییز﴿وَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾، ﴿دَرَجاتٍ﴾ است. ﴿الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ﴾ تمییز آن «درجةً» است، آن یک درجه دارد، اینها چندین درجه؛ رفعت مؤمن غیر عالم «بالدرجة» است و رفعت مؤمن عالم «بالدرجات» است. تمییز جمله اول محذوف است به قرینه جمله دوم: ﴿یَرْفَعِ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ﴾ «درجةً»، ﴿وَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ﴾ اینها چندین درجه دارند، او یک درجه دارد، این درست است که «لایستوی»، ﴿هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ﴾. اما طرف دیگر قضیه این است که عالم و غیر عالم مساوی نیستند، تحمّل عالم باید بیشتر باشد، مسئولیت عالم باید بیشتر باشد، صبر عالم باید بیشتر باشد، حوصله عالم باید بیشتر باشد. همه کمالات اثباتی از آیه محل بحث در سوره «زمر» استفاده نمی‌شود، عالم و غیر عالم مساوی نیستند، چه در بُعد اثبات، چه در بُعد سلب، عالم و غیر عالم مساوی نیستند؛ یعنی درجات عالم زیاد است؛ عالم و غیر عالم مساوی نیستند، مسئولیت عالم ‌ بیشتر است.
اینکه گفتند عالم لبه جهنم حرکت می‌کند که افتادن همان و سقوط همان و جاهل هفتاد متری ـ ذراع یا ذرع ـ حرکت می‌کند افتان و خیزان، ممکن است چندین بار برخیزد و توبه کند، سرّش همین است. عالم و غیر عالم مساوی نیستند؛ یعنی او مسئول است صبر و حوصله و تحمل او بیشتر است. این‌چنین نیست که فقط یک قضیه را بگوید، دو تا قضیه یعنی دو قضیه، یکی سالبه و یکی موجبه از این آیه استفاده می‌شود، عالم و غیر عالم مساوی نیستند؛ در فضیلت، عالم و غیر عالم مساوی نیستند؛ در مسئولیت، لزوم تحمل و لزوم صبر و مانند آن، عالم و غیر عالم مساوی نیستند. پس صدر آیه ما را دعوت به نماز شب کرده، به ما فرموده انسان بین خوف و رجا است، اما خوف از پایان کار خود و رجا به رحمت پروردگار.
اگر این‌چنین است، عالم و غیر عالم مساوی نیستند؛ چه در بخش اثبات، چه در بخش نفی؛ دو مطلب را اینجا کنار هم ذکر می‌کند: یکی اینکه علم و عمل باید با هم باشد و اگر علم معاش محض باشد، می‌شود تکاثر، علم معاش باشد که زمینه کوثر را فراهم کند خیر است، چون وقتی فرمود عالم و غیر عالم یکسان نیستند که اوّل آن نماز شب را ذکر کرد، سجده و قیام را ذکر کرد، «آناء اللیل» را ذکر کرد، «قانتاً لله» را ذکر کرد؛ بعد فرمود: عالم و غیر عالم یکسان نیستند. اگر کسی اهل سجده و قیام و «آناء اللیل» و قانت و مانند آن نباشد، «چو دزدی با چراغ آید گزیده‌تر برد کالا».[15] تمام این خطرات جهانی برای همین عالمان بی عمل است، این بمب را عالم بی عمل می‌سازد. این تخریب در جنگ جهانی اول و دوم را عالم بی عمل انجام داد. گناه افراد غیر عالم محدود است، اما عالمان که بی عمل باشند، گناه آنها وسیع است.

بهره‌مندی صاحبان «لُب» از هشدارهای الهی
بعد از این مطلب که ذات اقدس الهی به رسول خود فرمود: ﴿قُلْ تَمَتَّعْ بِکُفْرِکَ﴾، ﴿أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ﴾ دوباره کلمه «قل» را تکرار کرد، همه نشان می‌دهد، اینها پیام الهی است؛ آن‌گاه خود ذات اقدس الهی در پایان می‌فرماید که این حرف ها را افراد لبیب درک می‌کنند، این حرف ها تذکره است، حرف های تازه نیست، چون در درون انسان ها ما اینها را به ودیعت نهادیم، اگر کسی مغزدار باشد، لبّ داشته باشد، قشری نباشد، «رین» و چرک، جلوی این «لُبّ» را نگرفته باشد به یادش می‌آید.
این ﴿إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا اْلأَلْبابِ﴾، ﴿أُولِی الأَبصَار﴾،[16]﴿أُولِی النُّهی﴾ [17]«اولوا الکذا و کذا» ما را دعوت می‌کند که اصلاً شما ولیّ این کار هستید، والی این کار هستید، اینها را دارید، ما به شما این سرمایه‌ها را دادیم، بیرون از ذات شما نیست، شما ﴿أُولِی النُّهی﴾ و ﴿أُولِی الأَبصَار﴾ باشید و اگر جزء عالمان دین هستید ﴿أُولُوا بَقِیَّةٍ﴾ [18]باشید، مصداق ﴿بَقِیَّةُ اللهِ﴾ باشید. اینکه در قرآن کریم، عالمان دین را به عنوان ﴿أُولُوا بَقِیَّةٍ﴾ یاد کرد؛ یعنی عالم ﴿بَقِیَّةُ اللهِ﴾ [19]است؛ منتها آنکه قلّه ﴿بَقِیَّةُ اللهِ﴾ است، وجود مبارک حضرت(سلام الله علیه) است، آنها که شاگردان حضرت هستند آنها هم ﴿أُولُوا بَقِیَّةٍ﴾ هستند. از عالمان دین به عنوان ﴿أُولُوا بَقِیَّةٍ﴾ یاد شده است و اگر در قرآن کریم این تعبیر ﴿أُولُوا بَقِیَّةٍ﴾ نبود، حضرت امیر در بیانات خود نمی‌فرمود: «أَلعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهرُ» [20]این بیان نورانی حضرت که عالمان دین تا دهر هست اینها باقی هستند، از همین آیه نورانی استفاده شد؛ فرمود: کسی که «لبیب» باشد، این حرف ها را متذکّر می‌شود و می‌فهمد که ما سه مقطع با بشر کار داریم: یک مقطع درس حوزه و دانشگاه است که این زمینه است برای عمل کردن، این درس ها برای این است که انسان عمل کند، پس مقطع اول عالم شدن، مقطع دوم عمل کردن و مقطع سوم آن است که این عمل، شما را به آن شهود می‌رساند، می‌شوید «لبیب». عمل تنها این نیست که شما را از دوزخ برهاند، به بهشت برساند، عمل برای آن است که شما خیلی از چیزهایی را که خواندید، ببینید، آنچه را به صورت علم حصولی خواندید، به علم حضوری مشاهده کنید که برای شما تذکره شود.

[1]بقره/سوره2، آیه20.
[2]یس/سوره36، آیه82.
[3]قیامه/سوره75، آیه13.
[4]قیامه/سوره75، آیه14.
[5]یوسف/سوره12، آیه106.
[6]التوحید، الشیخ الصدوق، ص27.
[7]فتح/سوره48، آیه4.
[8]تفسیر العیاشی، محمدبن مسعودالعیاشی، ج2، ص200.
[9]عنکبوت/سوره29، آیه65.
[10]وسائل الشیعه، الشیخ الحرالعاملی، ج16، ص313، ط آل البیت. «مَنْ لَمْ یَشْکُرِ الْمُنْعِمَ مِنَ الْمَخْلُوقِینَ لَمْ یَشْکُرِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ».
[11] المیزان فی تفسیرالقرآن، العلامه الطباطبائی، ج17، ص242.
[12]قصص/سوره28، آیه8.
[13]نساء/سوره4، آیه77.
[14]حاقه/سوره69، آیه30.
[15]سنایی، دیوان اشعار، قصیده7. «چو علم آموختی از حرص آن‌گه ترس کاندر شب *** چو دزدی با چراغ آید گزیده‌تر برد کالا».
[16]حشر/سوره59، آیه2.
[17]طه/سوره20، آیه54.
[18]هود/سوره11، آیه116.
[19]هود/سوره11، آیه86.
[20]میزان الحکمه، محمدمحمدی ری شهری، ج8، ص20.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 33:30

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی