- 543
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 29 تا 33 سوره زمر
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 29 تا 33 سوره زمر"
- آمیخته بودن تمثیلهای توحیدی قرآن با مطالب عقلی؛
- برهان قرآنی دال بر فساد عالم با وجود دو خدا؛
- تمثیلی شدن برهان تمانع به دو کارفرمای ناسازگار بر کارگر واحد.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَجُلاً فیهِ شُرَکاءُ مُتَشاکِسُونَ وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ یَسْتَوِیانِ مَثَلاً الْحَمْدُ لِلّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ(29) إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ(30) ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ(31) فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَبَ عَلَی اللّهِ وَ کَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جاءَهُ أَ لَیْسَ فی جَهَنَّمَ مَثْوًی لِلْکافِرینَ(32) وَ الَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ(33)﴾
آمیخته بودن تمثیل های توحیدی قرآن با مطالب عقلی
سورهٴ مبارکهٴ «زمر» که در مکه نازل شد، عناصر محوری آن ـ همان طور که ملاحظه فرمودید ـ اصول دین؛ یعنی وحی و نبوت و توحید و معاد و مانند آن و خطوط کلی فقه و اخلاق است. درباره توحید ادله فراوانی اقامه کردند، بخشی از اینها برهان عقلی بود که ادراک آنها مربوط به خواص اهل معرفت است، برخی از آنها به صورت یک تمثیل است که همگان میتوانند بفهمند؛ منتها تمثیل اینها، همان مرحله نازله مطالب عقلی است، این طور نیست که یک تشبیه صِرف باشد، فرمود: غیر از خدا احدی در عالم، نه مبدأ آفرینش است و نه مبدأ پرورش. هم خدایی که خالق است، واحد و «لا شریک له» است و هم خدایی که ربّ و پرورنده است، آن هم واحدی است «لا شریک له» و این بت هایی که شما میپرستید، اگر منظور شما این سنگ و گِل و چوب باشد که این «بیّن الغی» است: ﴿أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یَبْطِشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یُبْصِرُونَ بِها أَمْ لَهُمْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها﴾؛ [1]اینها یک سلسله آیاتی است که فرمود: این بت ها که هیچکاره هستند، اینها مشکل خودشان را نمیتوانند حل کنند، چه رسد به اینکه در عالم اثر کنند. پس اگر منظور شما این بت ها هستند، اینها که جماد محض می باشند. چرا چیزی که دست تراش خود شماست میپرستید؟ ﴿أُفِّ لَکُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾؛[2]﴿أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ﴾؛[3]چیزی که خود شما تراشیدید، او را عبادت میکنید؟! اگر منظور شما قداست این سنگ و چوب است که این «بیّن الغی» است با این آیات و اگر منظور شما آن موجودات برتر است که اینها تماثیل و صُوَر و عکس و مجسمه آنهاست، درباره آنها این براهین تام است که اگر غیر از خدا بخواهد چیزی را بیافریند، در عالم تنازع و فساد هست، غیر خدا چیزی را بخواهد بپروراند، نه بیافریند، باز هم «بیّن الغی» است.
برهان قرآنی دال بر فساد عالم با وجود دو خدا
آیات سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» که گذشت: ﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾؛ [4]همین است. آیاتی که در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» هست، در آیه نود و 91 آنجا هم ذات اقدس الهی، همین برهان توحید را اقامه میکند، میفرماید: ﴿مَا اتَّخَذَ اللّهُ مِنْ وَلَدٍ وَ ما کانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ سُبْحانَ اللّهِ عَمّا یَصِفُونَ﴾؛ اگر بیش از یک خدا در عالم باشد، حتماً اختلاف است، چرا؟ برای اینکه خدا اوصافی دارد، این یک؛ اوصاف خدا عین ذات اوست، این دو؛ اگر خدا هست و دارای اوصاف است، اگر متعدد باشد دو تا خداست؛ یعنی دو تا ذات است، صفات هر یک هم عین ذات آن است؛ یعنی دو تا علم؛ یعنی دو تا اراده؛ اگر دو تا خدا باشد، دو تا ذات است، دو تا علم است، در نتیجه دو تا قدرت است، چون هر ذاتی برابر علم خود عالَم را میآفریند و اداره میکند، دیگر نمیشود گفت این دو تا برابر با «ما هو الواقع و فی نفس الامر» کار میکنند؛ چون واقعی در کار نیست، «نفس الامر»ی در کار نیست، اینها امام و پیغمبر معصوم نیستند که ما بگوییم دو تا امام، یا دو تا پیامبر، ممکن است برابر «ما هو الواقع» کار کنند؛ بله، یک واقعیت است که خدا آفریده، «نفس الامر»ی هست که خدا آفریده و علم آن را به ائمه و اولیای الهی میدهد؛ آن وقت دو تا انسان معصوم ممکن است که به دستور خدا و راهنمایی خدا اداره کنند، اما وقتی که دو تا خدا باشد، نمیتوان گفت که هر دو برابر با «ما هو الواقع» است، «ما هو الواقعی» ما نداریم، دو تا خداست و عدم محض، هیچ چیز در عالم نیست، نه «نفس الامر»ی هست و نه واقعیتی هست، چون در «نفس الامر» و واقعیت، همه موجودات ممکن هستند و همه اینها مخلوق خدا می باشند. پس اگر دو تا خدا باشد، دو تا ذات هست و دو تا علم هست که دو تا علم مختلف و دو تا ذات مختلف، دو تا اراده مختلف به همراه دارد، دو تا تشخیص مختلف دارد، در نتیجه میشود فساد.
این همان بیان نورانی حضرت سید الشهداء(سلام الله علیه) در دعای «عرفه» است که این یک جمله را اضافه کرده و فرمود: «لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا وَ تَفَطَّرَتَا». [5]این «تَفَطَّرَتَا» در دعای «عرفه» هست؛ یعنی کلّ عالم به هم میخورد.
تمثیلی شدن برهان تمانع به دو کارفرمای ناسازگار بر کارگر واحد
برهان تمانع که برهان عقلی است و بسیاری از صاحب نظران در ادراک آن مقداری رکود داشتند و برای آنها حل نشده بود، و آن را به برهان «توارد علّتین» برگرداندند؛ همین معنای لطیف را قرآن به صورت یک تمثیل درآورده، فرمود: اگر دو خدا در عالم باشند، مثل اینکه دو تا کارفرمای ناسازگار، درباره کارگر واحد تصمیم بگیرند، این مَثَلی که ذات اقدس الهی در همین آیه 29 سورهٴ مبارکهٴ «زمر» فرمود، همین است: ﴿ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَجُلاً فیهِ شُرَکاءُ مُتَشاکِسُونَ﴾؛ چند تا کارفرمای متشاکس، متنازع، مختلف که ناسازگار هستند. حالا «فان قلت»، شما اگر بخواهید توحید را تبلیغ کنید، بگویید اگر یک کارگری دارای چند کارفرمای عادلِ مهربانِ سازگار باشد، اگر آنها سازگاری داشته باشند، چه میفرمایند که در این صورت مثال غیر ممثّل است، چون اگر خدا هست، علم او عین ذات اوست و چون ذات فرق میکند، علم هم فرق میکند؛ دیگر نمیشود گفت که دو خدایی که دو ذات دارند، علم آن دو یکی باشد؛ علم آنها که از بیرون نیامده، وصف آنها که از بیرون نیامده. اگر یک موجودی صفت خود را از بیرون بگیرد، حتماً محتاج به غیر است، چون خودش که به خودش این صفت را نمیدهد، چرا که فاقد است، وقتی از غیر میگیرد، میشود محتاج، میشود ممکن. پس اگر خداست، حتماً صفت او عین ذات اوست، چون ذات فرق میکند، صفت هم فرق میکند؛ اگر خواستیم این ممثّل را با یک مَثَلی تبیین کنیم، حتماً همین درمیآید که ﴿ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَجُلاً فیهِ شُرَکاءُ مُتَشاکِسُونَ﴾؛ ناسازگار و مختلف و اختلاف دارند؛ لذا میفرمایند که «لکن التالی باطل»، برای اینکه: ﴿هَلْ تَری مِنْ فُطُورٍ؟﴾، [6]چون یا عالَم موجود است؛ اگر «کان» تامّه باشد و یا عالَم موجود نمیشود؛ «کان» ناقصه باشد، عالم منظم نمیشود. از اینکه میبینیم عالم موجود است، یک؛ و منظم است: ﴿هَلْ تَری مِنْ فُطُورٍ؟﴾، دو؛ معلوم میشود بیش از یک خدا نیست، این نتیجه. اگر دو خدا باشند، الّا و لابدّ دو تا علم دارند، دیگر نمیشود گفت، اینها با هم هماهنگ باشند، برابر« ما هو الواقع» یا «نفس الامر» و مانند آن کار کنند.
اینکه چه در سوره «انبیاء»، چه در سوره «مؤمنون» میفرماید که اگر منظورتان این بت های ظاهری باشد، این ها که سنگ و چوب هستند و کاری از آنها ساخته نیست. اگر اینها را تندیس و تمثال و مجسمه موجودات برتر میدانید، آنها اگر بخواهند «اله» باشند، این محذورات را به همراه دارد: ﴿لَفَسَدَتا﴾، ﴿وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ﴾ [7]و طبق تعبیر نورانی حضرت سید الشهداء(سلام الله علیه): «تَفَطَّرَتَا».
امکان رهبر بودن دو انسان در زمان واحد به خلاف دو خدا
اما اگر دو تا پیامبر باشد، درست است که ما دو تا امام در عَرض هم نداشتیم و نداریم و دو تا پیامبر در عَرض هم به طور رسمی نداشته و نداریم؛ لکن استحالهای ندارد که دو تا انسان کاملِ معصوم، برابر دستور خدا، یک فرمان را اجرا کنند. جریان حضرت موسی و هارون(سلام الله علیهما) تا حدودی، نه کلّاً، شبیه این موضوع است؛ گرچه وجود مبارک موسی کلیم از انبیای «اولوا العزم» است و گرچه هارون زیر مجموعه اوست و از انبیای اولوا العزم نیست؛ ولی در بخشی از امور همتای هم هستند که با هم وحی را میگیرند و با هم کار میکنند.
در سورهٴ مبارکهٴ «طه» ـ که بحث آن گذشت ـ ملاحظه فرمودید، در سوره «طه» ذات اقدس الهی، یک دستوری به موسای کلیم میدهد، در یک مقطع میفرماید: تو و برادرت بروید به فرعون این حرف ها را بزنید که آیه 42 سوره «طه» است: ﴿اذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوکَ بِآیاتی وَ لا تَنِیا﴾؛ «ونی» و سستی به خود راه ندهید: ﴿وَ لا تَنِیا فی ذِکْری﴾؛ اما در مقطع دوم؛ به هر دو نفر خطاب میکند؛ میفرماید: ﴿اذْهَبا﴾ که تثنیه است، این هم وحی است: ﴿اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغی ٭ فَقُولا﴾ ـ که تثنیه است ـ ﴿لَهُ قَوْلاً لَیِّناً﴾. خدای سبحان به این دو انسانِ معصوم، یک دستور مشترک میدهد، دستورهای دیگر هم هست که به رهبری موسای کلیم انجام میگیرد. در آن دستورها وجود مبارک موسای کلیم به هارون(سلام الله علیهما) میفرماید: ﴿هارُونَ اخْلُفْنی فی قَوْمی وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبیلَ الْمُفْسِدینَ﴾؛[8]روشن است که وجود مبارک موسی رهبر کُل است؛ اما در بخشی از مقاطع، خدا به هر دو نفر وحی میفرستد، به هر دو نفر امر میکند که بروید به فرعون این حرف ها را برسانید: ﴿اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغی ٭ فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشی﴾.[9]پس ممکن است که دو پیامبر، دو نفر انسان معصوم، برابر دستور خدای سبحان عمل کنند، این محال نیست؛ اما دو خدا برابر یک حکم عمل کنند، مستحیل است.
استدلال بر عین ذات بودن صفات خدا
این که صفات خدا عین ذات آنهاست، در همان خطبه نورانی حضرت امیر در خطبه اول مشخص کرد، فرمود: اگر کسی خدا را به صفت زائد وصف کند، او را با غیر قرین کرده است: «فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ»؛ اگر صفت عین ذات باشد که وصف خدا باعث قرین کردن خدا نیست. خود آن خطبه و سایر خطب پر از وصف خداست که حضرت امیر دارد خدا را وصف میکند؛ اینکه میفرماید: «فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ وَ مَنْ جَهِلَهُ فَقَدْ أَشَارَ إِلَیْهِ وَ مَنْ أَشَارَ إِلَیْهِ فَقَدْ حَدَّهُ»؛[10]همه این تالی فاسدها را ذکر میکند، مربوط به صفات زائد است. دو تا برهان در همان خطبه اول اقامه میکند، میفرمایند: «لِشَهَادَةِ کُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَیْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ کُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَیْرُ الصِّفَةِ»؛ صفتی که زائد بر ذات است میگوید: من غیر موصوف هستم، شهادت میدهد و موصوفی هم که صفت آن زائد بر اوست، شهادت به غیریّت میدهد، در صورتی که صفت عین ذات که شهادت بر غیریّت نمیدهد و موصوفی هم که وصف آن عین ذات اوست، شهادت به غیریّت نمیدهد. آن صفت زائد میگوید من غیر موصوف هستم، میشود: «فَقَدْ ثَنَّاهُ»؛ تثنیه پیدا میشود؛ اما صفتی که عین ذات است که تثنیه پیدا نمیشود. بنابراین صفات واجب تعالی عین ذات اوست، ذات که متعدد شد، یقیناً صفت متعدد است، وقتی صفت علم متعدد شد، تشخیص و تحقیق، چه در «کان» تامّه و چه در «کان» ناقصه متعدد خواهد بود. این حرف ها درست است که در قرآن کریم آمده؛ ولی به برکت اهل بیت روشن شده است.
حضور ملیت های مختلف در قم زمینه ساز ارائه مباحث توحیدی
الآن شما مستحضرید از دورترین زمان تا حالا، برخی ها مشکل اموی و مروانی داشتند؛ نظیر استکبار و صهیونیست فعلی که غرض سیاسی و مرض دارند: ﴿فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ [11]بود. یا «صفّین» را راهاندازی کردند، یا جنگ «جمل» را راهاندازی کردند و مانند آن؛ ولی برخی ها گرفتار شبهه علمی بودند، این سلفی از سابق بود و از دور زمان بود. هر وقتی که روحانیت و جامعه حوزوی ساکت باشد، ساکن باشد، دخالت نکند، وهابیّت با سعودی میسازد، سیاست را سعودی میگیرد، مذهب را وهّابی میگیرد، مسجدین و حرمین را وهّابی میگیرد، سیاست و سلطنت را سعودی میگیرد. این ﴿تِلْکَ إِذاً قِسْمَةٌ ضیزی﴾. [12]الآن به برکت قیام امام(رضوان الله علیه)، خون های پاک شهدا، با کوشش رهبری و مراجع، بزرگ ترین همایش را حوزه علمیه قم دارد انجام میدهد شما عزیزان باید همّت به خرج دهید و با اینها مصاحبه داشته باشید، گفتگو داشته باشید، اینها با دست پر از این کشور برگردند. اینها از 83 کشور آمدند، این کار آسانی نبود، همه مسئولین، مراجع، حوزوی ها، دانشگاهیان تلاش و کوشش کردند، تقریبی ها تلاش کردند تا اینها بیایند. شما که حرف های عمیق توحیدی دارید، با اینها در گفتگوها و در مصاحبههای خود باید منتقل کنید؛ اگر حضور در جلسه لازم بود، شرکت کنید، ایراد مقال یا ارائه مقالت لازم بود ارائه کنید. این حرف ها از دیرزمان بود، دیر بجنبیم؛ نظیر آنچه در جریان وهّابیت در حرمین پیدا شد، پیدا میشود؛ یعنی آمدند: ﴿تِلْکَ إِذاً قِسْمَةٌ ضیزى﴾، تقسیم کردند، مذهب، مسجد، نماز جمعه و جماعت را به وهّابی ها دادند، سلطنت را به سعودی ها دادند و آن مقبره پربرکتی که برای ائمه(علیهم السلام) بود، تخریب کردند. آن روز کسی نبود تا صدای او در بیاید، اما امروز داعشی ها که درآمدند، حوزه علمیه مقتدر است. قبلاً یک وقت میگفتند: «أُطلُبُوا العِلمَ وَ لَو بِالصّین»؛[13] اما الآن شرق و غرب میگوید: «اطلبوا العلم ولو بقم ولو بایران»، بیش از هشتاد ملّیّت آمدند، در قم دارند درس میخوانند، طلبه میشوند، صدای شهادت، صدای امام، صدای انقلاب و صدای اهل بیت رسیده، الآن فرصت مناسبی است که شما این بزرگواری را بکنید تا اینها با دست پر برگردند، اینها را رها نکنید، شبهات اینها را گوش بدهید، پاسخ به اینها بدهید، قرآن به برکت روایات، همه این معارف را در اختیار ما گذاشته، تا نه سلفی بماند و نه خلفی از این سلف بماند ـ انشاءالله ـ حتماً این کار را خواهید کرد.
آسان شدن بعضی از براهین توحیدی با تمثیل آیه محل بحث
غرض این است، قرآن آیاتی دارد که درک آن برای بسیاری از خواص سخت است. الآن در طی این سال ها، شاید ده ها بار همین آیه سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» برای خواص توضیح دادیم؛ برای خیلی ها حل نشد، از این سؤال ها معلوم میشود، آیاتی هست که درک آن آسان نیست؛ اما همان آیاتی که درک آن آسان نیست، خدای سبحان آن را رقیق کرده و به صورت تمثیل نازل کرده و فرمود: ﴿ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً﴾ که قابل فهم است، چون اگر چند کارفرمای ناسازگار بخواهند یک کارگر را اداره کنند، بی نظمی به وجود میآید، همچنین است اگر چند خدا در عالم باشد. بارها به عرض رسید که برهان تمانع برای بعضی از حکمای روشن ضمیر ما حل نشده بود، این را به برهان «توارد علّتین» برگرداندند، گفتند که چه میشود که دو تا خدا باشند، برابر با «ما هو الواقع» کار کنند، برابر با «ما هو نفس الامر» کار کنند؛ غافل از اینکه اگر دو تا هست، بقیه عدم محض است، ما واقعی نداریم، «نفس الامر»ی نداریم، مصلحتی نداریم. اگر مصلحتی هست، «نفس الامر»ی و واقعیتی هست، از این ذات برمیخیزد.
لذا درک آیه سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» مثل کفایه نیست که بعد از هشت ده سال درس خواندن کسی بفهمد، این مثل رسائل نیست، این قرآن کریم است که جان کندن میخواهد و یک استعداد راقی میخواهد و علوم دیگر میخواهد، تا ﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ﴾ روشن شود؛ ﴿لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ﴾ [14]روشن شود؛ چه آیه سوره «مؤمنون»، چه آیه سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء». ولی همان معنا را ذات اقدس الهی در این آیه محل بحث به صورت شفاف و روشن بیان کرده است.
آثار تربیتی و اخلاقی طرح مباحث توحیدی
آثار تربیتی و اخلاقی که مسئله توحید دارد، این است که برخی ها در تمام مدت عمر «علی صراط المستقیم» هستند، اینکه با استقامت زندگی میکنند: ﴿الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا﴾؛ [15]فرشتهها بر اینها نازل میشوند: «إِستَقِم أَنتَ وَ مَن تَابَ مَعَک»؛ «استقامت» کار آسانی نیست، چرا؟ برای اینکه استقامت در اثر این است که انسان یک قیّم واحد دارد و آن «الله» است. اگر موحّد محض بود، در همه زندگی راحت است، چون با استقامت در یک راه به نام صراط مستقیم حرکت میکند؛ اگر موحّد نبود، یا ملحد محض است، یا موحّدی و مسلمانی است که ﴿ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ﴾؛[16]طبق این آیه فرمود: بسیاری از مردم یک شرک رقیقی دارند، میگویند، خدا هست؛ ولی فلان کار لازمه خدا هست؛ ولی فلان چیز هم لازم است؛ اینکه در کنار خدا، یک «ولی» و «اما» دارد، مشمول همین آیه است که فرمود: اکثر مؤمنین گرفتار یک شرک رقیق هستند: ﴿ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ﴾. در ذیل این آیه این روایت هست که از وجود مبارک معصوم(سلام الله علیه) سؤال میکنند که چطور مؤمن مشرک است؟ فرمود: همین که میگویند «لَو لا فَلانٌ لَهَلَکتُ»؛ [17]اگر فلان کس نبود، کار ما حل نمیشد. بالأخره فلان کس که در برابر «الله» نیست باید بگوییم: خدا را شکر که به وسیله فلان کس کار ما را حل کرد، نه اینکه اگر فلان کس نبود کار ما حل نمیشد. اینکه میگویند اول خدا، دوم فلان شخص؛ خدا اوّلی نیست که دومی آن فلان شخص باشد.
بنابراین یک موحّد تحت تدبیر خداست «بلا ریب» و دیگری را وسیله و ابزار میداند «بلا ریب»؛ لذا اکثری مؤمنین گرفتار یک شرک رقیق هستند. اگر کسی هوای خود را شریک «الله» قرار داد: ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾؛ قدری به اراده الهی و قدری به هوای خود کار میکند، این ﴿فَهُمْ فی أَمْرٍ مَریجٍ﴾؛[18]یعنی در هرج و مرج است و اگر کسی گرفتار هوای نفس است، از یک سو و گرفتار هوای دیگران است، تابع دیگران است، به فکر دیگران است، از سوی دیگر؛ این ﴿فَهُمْ فی أَمْرٍ مَریجٍ﴾؛ یک هرج و مرج فراوان و دامنگیری خواهد بود؛ برای اینکه هم به هوای خود عمل میکند و هم به میل دیگری حرکت میکند. اگر کسی هوای خود را کنار گذاشت، هوای دیگران را کنار گذاشت، تابع امر الهی بود، میشود: ﴿أَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾؛ [19]چنین انسانی هم راحت زندگی میکند، هم «علی صراط المستقیم» است، هم از آن به بعد فرشتهها بر او نازل میشوند، به او بشارت میدهند، مشکلات او را آسان تر حل میکنند: ﴿الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ﴾. [20]
اهمیت مناجات شعبانیه و قابلیت موحّدین در قرائت آن
این گروه کسانی هستند که میتوانند، «مناجات شعبانیه» و سایر مناجات ها را زمزمه و مزمزه کنند. میدانید که این «مناجات شعبانیه» را مرحوم ابن طاووس(رضوان الله علیه) در اقبال ذکر کرده و به عنوان اینکه مناجات ائمه هم است، محققین بعدی هم بازگو کردند. مرحوم آقا شیخ عباس قمی(رضوان الله علیه) در مفاتیح بعد از اینکه این مناجات شعبانیه را ذکر میکند، میفرماید: این مناجات از مناجات های جلیل القدر ائمه(علیهم السلام) است. تعبیر ایشان این است که این از مناجات های جلیل القدر ائمه(علیهم السلام) است و بر مضامین عالیه مشتمل است و در هر وقت که حضور قلب باشد خواندن آن مناسب است.[21] این مناجات را مرحوم ابن طاووس در اقبال صفحه 302 ـ البته به این چاپ ـ میفرماید که این را ابن خالویه نقل کرده، بعد میفرماید: «اقول اَنَا» و اسم ابن خالویه «حسینبنمحمد» است و کنیه او «ابوعبدالله» است، «و ذکر النجاشی انه کان عارفاً بمذهبنا مع علمه بعلوم العربیة و اللغة و الشعر و سکن بحلب و ذکر محمدبنالنجار فی التذییل و قد ذکرناه فی الجزء الثالث من التحصیل، فقال عن الحسینبنخالویه کان اماماً اوحدَ افراد الدهر فی کل قسم من اقسام العلم و الادب و کان الیه الرحلة من الاوقات»؛ کسی بود که بسیاری از فضلا و طلاب رحلت و هجرت میکردند، تا به حضور ابن خالویه برسند فضایل فراوانی برایش ذکر کرده؛ بعد مرحوم ابن طاووس میفرماید که «انها مناجاة امیرالمومنین علیبنابیطالب و الائمه من ولده(علیهم السلام) کانوا یدعون بها فی شهر شعبان».[22]
در «مناجات شعبانیه» این تعبیرات هست و میدانید این تعبیرات، از هر کسی نیست. در تعبیرات اول، «منادات» است، وقتی «منادات» تمام شد؛ یعنی انسان آن دوری را کنار گذاشت و نزدیک شد، نوبت به «مناجات» میرسد که نجوا بعد از نداست. اینکه نقل کردند شما در این دعا، اول ده بار بگویید «یا ربّ یا ربّ یا ربّ»؛ بعد از اینکه این ده بار را گفتید، بعداً بگویید «ربّ ربّ ربّ»؛ این را وقتی به یک ادیب بدهید میگوید، این «ربّ» یک منادای «محذوف النداء» است، «یا» حذف شده؛ ولی وقتی به یک حکیم بدهی، میگوید، جا برای «یا» نیست؛ اگر ندای کسی تمام شد، از ندا به نجوا رسید، به حضور مولا رسید که نمیگوید، «آی فلان کس»! الآن ما در حضور یکدیگر که هستیم همین طور سخن میگوییم، دیگر نمیگوییم، «آی فلان کس»! وقتی میگوییم «آی فلان کس» که دور باشد. مرحله «منادات» که تمام شد، به «مناجات» رسید، جا برای «یا» نیست. این است که از این به بعد «یا» را نگو؛ بگو «ربّ ربّ»؛ برای اینکه جا برای نجواست، نه برای ندا. در مناجات که «یا» ندارد.
در همین «مناجات شعبانیه» وقتی انسان به مرحله نجوا رسید، دیگر عرض میکند، خدایا! من دارم مناجات میکنم؛ وقتی که مناجات او تمام شد، عرض میکند، خدایا! نوبت من تمام شد، حالا شما باید طرزی و طوری قرار بدهید که «ممن ناجیته»؛ تو مناجات بکن، من بشنوم، «ممن ناجیته». بعد عرض میکند، خدایا! تنها مناجات تو کافی نیست، نگاهی و نظرهای نسبت به من بکن! «لاحظتنی» که من مثل موسای کلیم «صَعقه» داشته باشم، «ممن لاحظته» و از لحاظ تو و از نگاه تو من «صَعقه» بزنم. این برای هر سالکی نیست. در آن گونه از موارد انسان وقتی به نجوا رسید، یک؛ بعد ساکت شد، دو؛ بعد نوبت به مناجات خدا رسید، سه؛ بعد خدا یک نگاه خاص کرد، چهار؛ بعد او به «صَعقه» افتاد، پنج؛ اگر کسی به آن حالت رسید، عرض میکند، خدایا! اگر مؤاخذه کنی و بگویی، چرا گناه کردی؟ من هم مؤاخذه میکنم و میگویم تو چرا نبخشیدی؟! حالا همین «مناجات شعبانیه» را ملاحظه کنید؛ عرض میکند، خدایا! این کارها را انجام بدهید، شما نسبت به من خیلی محبت کردید؛ این مراحل که گذشت، فرمود: «الهِی لَوْ ارَدْتَ هَوانِی لَمْ تَهْدِنِی، وَ لَوْ ارَدْتَ فَضِیحَتِی لَمْ تُعافِنِی، الهِی ما أَظُنُّکَ تَرُدُّنِی فِی حاجَةٍ قَدْ افْنَیْتُ عُمْرِی فِی طَلَبِها مِنْکَ. الهِی فَلَکَ الْحَمْدُ ابَداً ابَداً دائِماً سَرْمَداً یَزِیدُ وَ لا یَبِیدُ کَما تُحِبُّ وَ تَرْضی، الهِی انْ اخَذْتَنِی بِجُرْمِی»؛ اگر ما را مؤاخذه بکنی: «نأخِذ»؛ یعنی بچسبی به من؛ «الهِی انْ اخَذْتَنِی بِجُرْمِی اخَذْتُکَ بِعَفْوِکَ»، من هم میگویم چرا تو نبخشیدی؟! «و انْ اخَذْتَنِی بِذُنُوبِی اخَذْتُکَ بِمَغفِرَتِکَ» ؛ «وَ انْ ادْخَلْتَنِی النَّارَ اعْلَمْتُ أَهْلَها إَنِّی أُحِبُّک» [23]همین که مرا به آتش ببری، من آنجا اعلام میکنم که من دوست خدا هستم. این برای کسی است که منادات، مناجات و استماع او تمام شد، حالا خدا مناجات کرد، او گوش داد؛ خدا نگاه کرد و او: «فَصَعِقَ بِجَلالِکَ». [24]اینها همه در همین مناجات آمده، این همان است که مرحوم طریحی(رضوان الله علیه) هم در مجمع البحرین کلمه «دَلَّ»، «إدلال»، «غَنج» و ناز را از همین جمله دعای «افتتاح» که دارد: «مُدِلاً عَلَیکَ» [25]معنا کرده است[26] [27] در دعای «افتتاح» حضرت به ما دستور داد، إدلال کنیم، «غَنج» و ناز کنیم. ناز ما با نیاز ما آمیخته است؛ قبل آن نیاز است، بعد آن نیاز است، همواره با نیاز آمیخته است؛ ولی به ما اجازه داد که با خدا إدلال کنیم، با او ناز کنیم. چه کسی میتواند با خدا ناز کند، بعد از اینکه به این مراحل رسیده است؛ آن «مُدِلاً عَلَیکَ»ی که در دعای مبارک «افتتاح» آمده، با این «اخَذتَنِی»، «اَخَذتَنِی» که در «مناجات شعبانیه» آمده، نه اینکه «مناجات شعبانیه» بی سند باشد و این مناجاتی است که مورد اعتنای همه ائمه است و البته شاگردان آنها هم فرصت خواندن دارند که حالا بحث جداست.
ضرورت انتخاب زندگی توحیدی با چراغ عقل و برکات آن
غرض این است که ذات اقدس الهی با ما تلاش و کوشش کرده، ما اگر بخواهیم، بفهمیم که موحّد هستیم یا نه؟ راه دارد. اینکه میگویند مراقب باشید: «ولتنظر انفسکم»؛ نگاه کنید، محاسبه کنید، مراقبه کنید، راه آن خیلی روشن میشود. ما اگر هر روز به دنبال زید و عمرو باشیم، «أتباع کلّ ناعق»[28]باشیم، معلوم میشود که ﴿فِیهِ شُرَکَاءُ مُتَشَاکِسُونَ﴾؛ اما نه در تمام طول مدت زندگی یک راه داشته باشیم، عقل هرگز آن قدرت را ندارد که مهندسی کند، عقل در جایی هم که میفهمد، میگوید: عدل حَسَن است، ظلم قبیح است؛ مثل اینکه میگوید آتش گرم است، دو دو تا، چهار تاست، نه دو دوتا را عقل آفرید، نه آتش را عقل آفرید. «سراج»؛ یعنی سراج، به نحو سالبه کلیه، عقل هیچ کاره است، مگر اینکه چراغ روشنی است. آفتاب هیچ کاره است، آفتاب که مهندس نیست، آفتاب فقط نشان میدهد که کجا راه است، کجا چاه است. مهندس عالم، ذات اقدس الهی است، به وسیله انبیا و اولیا راه را به نام دین مشخص کرده. عقل منبع دین نیست، عقل کاشف است، نه اینکه عدل را او آفریده باشد، یا حُسن را او به عدل داده باشد، عدل در عالم سر جایش محفوظ است، حُسن، ذاتی آن عدل است، این عقل میفهمد، همان طور که اربعه را او خلق نکرده، زوجیّت را او خلق نکرده؛ لکن میفهمد که اربعه زوج است، عدل را او خلق نکرده، حُسن را او خلق نکرده؛ ولی میفهمد «العدل حَسَن»، عقل چراغ خوبی است، نه اینکه حکمی داشته باشد، قانونی داشته باشد، مُقنِّن باشد. به نحو سالبه کلیه، از عقل هیچ حکمی صادر نخواهد شد، خود عقل میگوید من میفهمم که نمیفهمم، برای اینکه من برای چه حکم صادر کنم، من دو قدمی خودم را میبینم، حداکثر دنیا این دنیا «کحلقة فی فلاة الاخرة»، من از برزخ خبر ندارم، از ساهره قیامت خبر ندارم، از بهشت خبر ندارم؛ «این قدر هست که بانگ جرسی میآید».[29] بعضی ها هستند که گوش آنها بسته است، بعضی ها هستند که در خانه خود نشستهاند صدای بوق را می شنوند، معلوم میشود یک عده دارند جای دیگر میروند، حرف حافظ این است که «جَرَس»؛ یعنی زنگ، صدای زنگ گردن شتر این قافله به گوش من میآید که یک عده دارند، میروند، پس سفری هست، قافلهای هست، مقصدی هست، راهی هست که دارند میروند؛ «آن قدر هست که بانگ جرسی میآید»؛ ولی دیگران نه، گوش آنها بسته است: ﴿صُمُّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ﴾. [30]
غرض این است که از عقل هیچ کاری به عنوان حُکم و قانون ساخته نیست، تا بگوییم: «کلّ ما حَکَم به العقل حکم به الشرع»؛ مثل اینکه از آفتاب کاری ساخته نیست، از چراغ کاری ساخته نیست، مهندسین کار خود را انجام میدهند و آفتاب و چراغ فقط راه را نشان میدهند و اینکه در آیات قرآن کریم آمده است، اگر شما اهل تقوا بودید، دیگر لازم نیست، نماز استسقا بخوانید، دیگر لازم نیست دعای باران بخوانید؛ من خودم باران به اندازه کافی میفرستم، شما مشکل خودتان را حل کنید، نه بیراهه بروید، نه راه کسی را ببندید، نه دروغ بگویید، نه اختلاس کنید، نه ربا بگیرید، نه کم فروشی بکنید، نه تظاهر و دین نمایی بکنید، همین راه معمولی را بروید: ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّریقَةِ َلأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً﴾،[31]﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قیلاً﴾[32]فرمود: شما خودت را به زحمت نده همین راه عادی را برو، تأمین تمام آب های سد به عهده من. وقتی فلج شدیم و این راه را نرفتیم، ضجّه میزنیم، دعای استسقا میخوانیم، نماز استسقا داریم، فرمود: شما اگر بیراهه نروید، من تمام سدها را پر میکنم، ما وعده خدا را باور نکردیم که فرمود: ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَی الطَّریقَةِ َلأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً﴾، ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ﴾؛[33]فرمود: یهودی ها و مسیحی ها اگر به وحی خود عمل کنند، من تمام برکات را نازل میکنم، هم درباره یهودی ها گفته، هم درباره مسیحی ها گفته، هم درباره ماها گفته. اینکه گفته میشود اگر این احکام الهی به صورت دیگر در بیاید، میشود «نظام أحسن»؛ برای همین است که یک رابطه مستقیمی بین اعمال و عبادات ما و «نظام أحسن» برقرار است.
[1]اعراف/سوره7، آیه195.
[2]انبیاء/سوره21، آیه67.
[3]صافات/سوره37، آیه95.
[4]انبیاء/سوره21، آیه22.
[5]تفسیرنورالثقلین، الشیخ الحویزی، ج3، ص419.
[6]ملک/سوره67، آیه3.
[7]مومنون/سوره23، آیه91.
[8]اعراف/سوره7، آیه142.
[9]طه/سوره20، آیه43.
[10]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص 72 و 73.
[11]بقره/سوره2، آیه10.
[12]نجم/سوره53، آیه22.
[13]مصباح الشریعه، المنسوب للامام الصادق ع، ص13.
[14]مومنون/سوره23، آیه91.
[15]فصلت/سوره41، آیه30.
[16]یوسف/سوره12، آیه106.
[17]وسائل الشیعه، الشیخ الحرالعاملی، ج15، ص215، ابواب جهادالنفس ومایناسبه، باب12، ط آل البیت.
[18]ق/سوره50، آیه5.
[19]رعد/سوره13، آیه28.
[20]فصلت/سوره41، آیه30.
[21]مفاتیح الجنان، نشر اندیشه هادی، ص261.
[22]موسوعة الإمام علیّ بن أبی طالب (ع) فی الکتاب و السُّنَّة و التّاریخ، محمدالریشهری، ج5، ص368.
[23]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج91، ص98.
[24]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج91، ص99.
[25]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج94، ص339.
[26]مجمع البحرین، طریحی، ج1، ص146.
[27] مجمع البحرین، طریحی، ج1، ص50 و 51.
[28]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج12، ص86.
[29]حافظ، اشعار منتسب، شماره11.
[30]بقره/سوره2، آیه171.
[31]جن/سوره72، آیه16.
[32]نساء/سوره4، آیه122.
[33]اعراف/سوره7، آیه9.
- آمیخته بودن تمثیلهای توحیدی قرآن با مطالب عقلی؛
- برهان قرآنی دال بر فساد عالم با وجود دو خدا؛
- تمثیلی شدن برهان تمانع به دو کارفرمای ناسازگار بر کارگر واحد.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَجُلاً فیهِ شُرَکاءُ مُتَشاکِسُونَ وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ یَسْتَوِیانِ مَثَلاً الْحَمْدُ لِلّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ(29) إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ(30) ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ(31) فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَبَ عَلَی اللّهِ وَ کَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جاءَهُ أَ لَیْسَ فی جَهَنَّمَ مَثْوًی لِلْکافِرینَ(32) وَ الَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ(33)﴾
آمیخته بودن تمثیل های توحیدی قرآن با مطالب عقلی
سورهٴ مبارکهٴ «زمر» که در مکه نازل شد، عناصر محوری آن ـ همان طور که ملاحظه فرمودید ـ اصول دین؛ یعنی وحی و نبوت و توحید و معاد و مانند آن و خطوط کلی فقه و اخلاق است. درباره توحید ادله فراوانی اقامه کردند، بخشی از اینها برهان عقلی بود که ادراک آنها مربوط به خواص اهل معرفت است، برخی از آنها به صورت یک تمثیل است که همگان میتوانند بفهمند؛ منتها تمثیل اینها، همان مرحله نازله مطالب عقلی است، این طور نیست که یک تشبیه صِرف باشد، فرمود: غیر از خدا احدی در عالم، نه مبدأ آفرینش است و نه مبدأ پرورش. هم خدایی که خالق است، واحد و «لا شریک له» است و هم خدایی که ربّ و پرورنده است، آن هم واحدی است «لا شریک له» و این بت هایی که شما میپرستید، اگر منظور شما این سنگ و گِل و چوب باشد که این «بیّن الغی» است: ﴿أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یَبْطِشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یُبْصِرُونَ بِها أَمْ لَهُمْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها﴾؛ [1]اینها یک سلسله آیاتی است که فرمود: این بت ها که هیچکاره هستند، اینها مشکل خودشان را نمیتوانند حل کنند، چه رسد به اینکه در عالم اثر کنند. پس اگر منظور شما این بت ها هستند، اینها که جماد محض می باشند. چرا چیزی که دست تراش خود شماست میپرستید؟ ﴿أُفِّ لَکُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾؛[2]﴿أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ﴾؛[3]چیزی که خود شما تراشیدید، او را عبادت میکنید؟! اگر منظور شما قداست این سنگ و چوب است که این «بیّن الغی» است با این آیات و اگر منظور شما آن موجودات برتر است که اینها تماثیل و صُوَر و عکس و مجسمه آنهاست، درباره آنها این براهین تام است که اگر غیر از خدا بخواهد چیزی را بیافریند، در عالم تنازع و فساد هست، غیر خدا چیزی را بخواهد بپروراند، نه بیافریند، باز هم «بیّن الغی» است.
برهان قرآنی دال بر فساد عالم با وجود دو خدا
آیات سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» که گذشت: ﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾؛ [4]همین است. آیاتی که در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» هست، در آیه نود و 91 آنجا هم ذات اقدس الهی، همین برهان توحید را اقامه میکند، میفرماید: ﴿مَا اتَّخَذَ اللّهُ مِنْ وَلَدٍ وَ ما کانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ سُبْحانَ اللّهِ عَمّا یَصِفُونَ﴾؛ اگر بیش از یک خدا در عالم باشد، حتماً اختلاف است، چرا؟ برای اینکه خدا اوصافی دارد، این یک؛ اوصاف خدا عین ذات اوست، این دو؛ اگر خدا هست و دارای اوصاف است، اگر متعدد باشد دو تا خداست؛ یعنی دو تا ذات است، صفات هر یک هم عین ذات آن است؛ یعنی دو تا علم؛ یعنی دو تا اراده؛ اگر دو تا خدا باشد، دو تا ذات است، دو تا علم است، در نتیجه دو تا قدرت است، چون هر ذاتی برابر علم خود عالَم را میآفریند و اداره میکند، دیگر نمیشود گفت این دو تا برابر با «ما هو الواقع و فی نفس الامر» کار میکنند؛ چون واقعی در کار نیست، «نفس الامر»ی در کار نیست، اینها امام و پیغمبر معصوم نیستند که ما بگوییم دو تا امام، یا دو تا پیامبر، ممکن است برابر «ما هو الواقع» کار کنند؛ بله، یک واقعیت است که خدا آفریده، «نفس الامر»ی هست که خدا آفریده و علم آن را به ائمه و اولیای الهی میدهد؛ آن وقت دو تا انسان معصوم ممکن است که به دستور خدا و راهنمایی خدا اداره کنند، اما وقتی که دو تا خدا باشد، نمیتوان گفت که هر دو برابر با «ما هو الواقع» است، «ما هو الواقعی» ما نداریم، دو تا خداست و عدم محض، هیچ چیز در عالم نیست، نه «نفس الامر»ی هست و نه واقعیتی هست، چون در «نفس الامر» و واقعیت، همه موجودات ممکن هستند و همه اینها مخلوق خدا می باشند. پس اگر دو تا خدا باشد، دو تا ذات هست و دو تا علم هست که دو تا علم مختلف و دو تا ذات مختلف، دو تا اراده مختلف به همراه دارد، دو تا تشخیص مختلف دارد، در نتیجه میشود فساد.
این همان بیان نورانی حضرت سید الشهداء(سلام الله علیه) در دعای «عرفه» است که این یک جمله را اضافه کرده و فرمود: «لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا وَ تَفَطَّرَتَا». [5]این «تَفَطَّرَتَا» در دعای «عرفه» هست؛ یعنی کلّ عالم به هم میخورد.
تمثیلی شدن برهان تمانع به دو کارفرمای ناسازگار بر کارگر واحد
برهان تمانع که برهان عقلی است و بسیاری از صاحب نظران در ادراک آن مقداری رکود داشتند و برای آنها حل نشده بود، و آن را به برهان «توارد علّتین» برگرداندند؛ همین معنای لطیف را قرآن به صورت یک تمثیل درآورده، فرمود: اگر دو خدا در عالم باشند، مثل اینکه دو تا کارفرمای ناسازگار، درباره کارگر واحد تصمیم بگیرند، این مَثَلی که ذات اقدس الهی در همین آیه 29 سورهٴ مبارکهٴ «زمر» فرمود، همین است: ﴿ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَجُلاً فیهِ شُرَکاءُ مُتَشاکِسُونَ﴾؛ چند تا کارفرمای متشاکس، متنازع، مختلف که ناسازگار هستند. حالا «فان قلت»، شما اگر بخواهید توحید را تبلیغ کنید، بگویید اگر یک کارگری دارای چند کارفرمای عادلِ مهربانِ سازگار باشد، اگر آنها سازگاری داشته باشند، چه میفرمایند که در این صورت مثال غیر ممثّل است، چون اگر خدا هست، علم او عین ذات اوست و چون ذات فرق میکند، علم هم فرق میکند؛ دیگر نمیشود گفت که دو خدایی که دو ذات دارند، علم آن دو یکی باشد؛ علم آنها که از بیرون نیامده، وصف آنها که از بیرون نیامده. اگر یک موجودی صفت خود را از بیرون بگیرد، حتماً محتاج به غیر است، چون خودش که به خودش این صفت را نمیدهد، چرا که فاقد است، وقتی از غیر میگیرد، میشود محتاج، میشود ممکن. پس اگر خداست، حتماً صفت او عین ذات اوست، چون ذات فرق میکند، صفت هم فرق میکند؛ اگر خواستیم این ممثّل را با یک مَثَلی تبیین کنیم، حتماً همین درمیآید که ﴿ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَجُلاً فیهِ شُرَکاءُ مُتَشاکِسُونَ﴾؛ ناسازگار و مختلف و اختلاف دارند؛ لذا میفرمایند که «لکن التالی باطل»، برای اینکه: ﴿هَلْ تَری مِنْ فُطُورٍ؟﴾، [6]چون یا عالَم موجود است؛ اگر «کان» تامّه باشد و یا عالَم موجود نمیشود؛ «کان» ناقصه باشد، عالم منظم نمیشود. از اینکه میبینیم عالم موجود است، یک؛ و منظم است: ﴿هَلْ تَری مِنْ فُطُورٍ؟﴾، دو؛ معلوم میشود بیش از یک خدا نیست، این نتیجه. اگر دو خدا باشند، الّا و لابدّ دو تا علم دارند، دیگر نمیشود گفت، اینها با هم هماهنگ باشند، برابر« ما هو الواقع» یا «نفس الامر» و مانند آن کار کنند.
اینکه چه در سوره «انبیاء»، چه در سوره «مؤمنون» میفرماید که اگر منظورتان این بت های ظاهری باشد، این ها که سنگ و چوب هستند و کاری از آنها ساخته نیست. اگر اینها را تندیس و تمثال و مجسمه موجودات برتر میدانید، آنها اگر بخواهند «اله» باشند، این محذورات را به همراه دارد: ﴿لَفَسَدَتا﴾، ﴿وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ﴾ [7]و طبق تعبیر نورانی حضرت سید الشهداء(سلام الله علیه): «تَفَطَّرَتَا».
امکان رهبر بودن دو انسان در زمان واحد به خلاف دو خدا
اما اگر دو تا پیامبر باشد، درست است که ما دو تا امام در عَرض هم نداشتیم و نداریم و دو تا پیامبر در عَرض هم به طور رسمی نداشته و نداریم؛ لکن استحالهای ندارد که دو تا انسان کاملِ معصوم، برابر دستور خدا، یک فرمان را اجرا کنند. جریان حضرت موسی و هارون(سلام الله علیهما) تا حدودی، نه کلّاً، شبیه این موضوع است؛ گرچه وجود مبارک موسی کلیم از انبیای «اولوا العزم» است و گرچه هارون زیر مجموعه اوست و از انبیای اولوا العزم نیست؛ ولی در بخشی از امور همتای هم هستند که با هم وحی را میگیرند و با هم کار میکنند.
در سورهٴ مبارکهٴ «طه» ـ که بحث آن گذشت ـ ملاحظه فرمودید، در سوره «طه» ذات اقدس الهی، یک دستوری به موسای کلیم میدهد، در یک مقطع میفرماید: تو و برادرت بروید به فرعون این حرف ها را بزنید که آیه 42 سوره «طه» است: ﴿اذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوکَ بِآیاتی وَ لا تَنِیا﴾؛ «ونی» و سستی به خود راه ندهید: ﴿وَ لا تَنِیا فی ذِکْری﴾؛ اما در مقطع دوم؛ به هر دو نفر خطاب میکند؛ میفرماید: ﴿اذْهَبا﴾ که تثنیه است، این هم وحی است: ﴿اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغی ٭ فَقُولا﴾ ـ که تثنیه است ـ ﴿لَهُ قَوْلاً لَیِّناً﴾. خدای سبحان به این دو انسانِ معصوم، یک دستور مشترک میدهد، دستورهای دیگر هم هست که به رهبری موسای کلیم انجام میگیرد. در آن دستورها وجود مبارک موسای کلیم به هارون(سلام الله علیهما) میفرماید: ﴿هارُونَ اخْلُفْنی فی قَوْمی وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبیلَ الْمُفْسِدینَ﴾؛[8]روشن است که وجود مبارک موسی رهبر کُل است؛ اما در بخشی از مقاطع، خدا به هر دو نفر وحی میفرستد، به هر دو نفر امر میکند که بروید به فرعون این حرف ها را برسانید: ﴿اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغی ٭ فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشی﴾.[9]پس ممکن است که دو پیامبر، دو نفر انسان معصوم، برابر دستور خدای سبحان عمل کنند، این محال نیست؛ اما دو خدا برابر یک حکم عمل کنند، مستحیل است.
استدلال بر عین ذات بودن صفات خدا
این که صفات خدا عین ذات آنهاست، در همان خطبه نورانی حضرت امیر در خطبه اول مشخص کرد، فرمود: اگر کسی خدا را به صفت زائد وصف کند، او را با غیر قرین کرده است: «فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ»؛ اگر صفت عین ذات باشد که وصف خدا باعث قرین کردن خدا نیست. خود آن خطبه و سایر خطب پر از وصف خداست که حضرت امیر دارد خدا را وصف میکند؛ اینکه میفرماید: «فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ وَ مَنْ جَهِلَهُ فَقَدْ أَشَارَ إِلَیْهِ وَ مَنْ أَشَارَ إِلَیْهِ فَقَدْ حَدَّهُ»؛[10]همه این تالی فاسدها را ذکر میکند، مربوط به صفات زائد است. دو تا برهان در همان خطبه اول اقامه میکند، میفرمایند: «لِشَهَادَةِ کُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَیْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ کُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَیْرُ الصِّفَةِ»؛ صفتی که زائد بر ذات است میگوید: من غیر موصوف هستم، شهادت میدهد و موصوفی هم که صفت آن زائد بر اوست، شهادت به غیریّت میدهد، در صورتی که صفت عین ذات که شهادت بر غیریّت نمیدهد و موصوفی هم که وصف آن عین ذات اوست، شهادت به غیریّت نمیدهد. آن صفت زائد میگوید من غیر موصوف هستم، میشود: «فَقَدْ ثَنَّاهُ»؛ تثنیه پیدا میشود؛ اما صفتی که عین ذات است که تثنیه پیدا نمیشود. بنابراین صفات واجب تعالی عین ذات اوست، ذات که متعدد شد، یقیناً صفت متعدد است، وقتی صفت علم متعدد شد، تشخیص و تحقیق، چه در «کان» تامّه و چه در «کان» ناقصه متعدد خواهد بود. این حرف ها درست است که در قرآن کریم آمده؛ ولی به برکت اهل بیت روشن شده است.
حضور ملیت های مختلف در قم زمینه ساز ارائه مباحث توحیدی
الآن شما مستحضرید از دورترین زمان تا حالا، برخی ها مشکل اموی و مروانی داشتند؛ نظیر استکبار و صهیونیست فعلی که غرض سیاسی و مرض دارند: ﴿فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ [11]بود. یا «صفّین» را راهاندازی کردند، یا جنگ «جمل» را راهاندازی کردند و مانند آن؛ ولی برخی ها گرفتار شبهه علمی بودند، این سلفی از سابق بود و از دور زمان بود. هر وقتی که روحانیت و جامعه حوزوی ساکت باشد، ساکن باشد، دخالت نکند، وهابیّت با سعودی میسازد، سیاست را سعودی میگیرد، مذهب را وهّابی میگیرد، مسجدین و حرمین را وهّابی میگیرد، سیاست و سلطنت را سعودی میگیرد. این ﴿تِلْکَ إِذاً قِسْمَةٌ ضیزی﴾. [12]الآن به برکت قیام امام(رضوان الله علیه)، خون های پاک شهدا، با کوشش رهبری و مراجع، بزرگ ترین همایش را حوزه علمیه قم دارد انجام میدهد شما عزیزان باید همّت به خرج دهید و با اینها مصاحبه داشته باشید، گفتگو داشته باشید، اینها با دست پر از این کشور برگردند. اینها از 83 کشور آمدند، این کار آسانی نبود، همه مسئولین، مراجع، حوزوی ها، دانشگاهیان تلاش و کوشش کردند، تقریبی ها تلاش کردند تا اینها بیایند. شما که حرف های عمیق توحیدی دارید، با اینها در گفتگوها و در مصاحبههای خود باید منتقل کنید؛ اگر حضور در جلسه لازم بود، شرکت کنید، ایراد مقال یا ارائه مقالت لازم بود ارائه کنید. این حرف ها از دیرزمان بود، دیر بجنبیم؛ نظیر آنچه در جریان وهّابیت در حرمین پیدا شد، پیدا میشود؛ یعنی آمدند: ﴿تِلْکَ إِذاً قِسْمَةٌ ضیزى﴾، تقسیم کردند، مذهب، مسجد، نماز جمعه و جماعت را به وهّابی ها دادند، سلطنت را به سعودی ها دادند و آن مقبره پربرکتی که برای ائمه(علیهم السلام) بود، تخریب کردند. آن روز کسی نبود تا صدای او در بیاید، اما امروز داعشی ها که درآمدند، حوزه علمیه مقتدر است. قبلاً یک وقت میگفتند: «أُطلُبُوا العِلمَ وَ لَو بِالصّین»؛[13] اما الآن شرق و غرب میگوید: «اطلبوا العلم ولو بقم ولو بایران»، بیش از هشتاد ملّیّت آمدند، در قم دارند درس میخوانند، طلبه میشوند، صدای شهادت، صدای امام، صدای انقلاب و صدای اهل بیت رسیده، الآن فرصت مناسبی است که شما این بزرگواری را بکنید تا اینها با دست پر برگردند، اینها را رها نکنید، شبهات اینها را گوش بدهید، پاسخ به اینها بدهید، قرآن به برکت روایات، همه این معارف را در اختیار ما گذاشته، تا نه سلفی بماند و نه خلفی از این سلف بماند ـ انشاءالله ـ حتماً این کار را خواهید کرد.
آسان شدن بعضی از براهین توحیدی با تمثیل آیه محل بحث
غرض این است، قرآن آیاتی دارد که درک آن برای بسیاری از خواص سخت است. الآن در طی این سال ها، شاید ده ها بار همین آیه سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» برای خواص توضیح دادیم؛ برای خیلی ها حل نشد، از این سؤال ها معلوم میشود، آیاتی هست که درک آن آسان نیست؛ اما همان آیاتی که درک آن آسان نیست، خدای سبحان آن را رقیق کرده و به صورت تمثیل نازل کرده و فرمود: ﴿ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً﴾ که قابل فهم است، چون اگر چند کارفرمای ناسازگار بخواهند یک کارگر را اداره کنند، بی نظمی به وجود میآید، همچنین است اگر چند خدا در عالم باشد. بارها به عرض رسید که برهان تمانع برای بعضی از حکمای روشن ضمیر ما حل نشده بود، این را به برهان «توارد علّتین» برگرداندند، گفتند که چه میشود که دو تا خدا باشند، برابر با «ما هو الواقع» کار کنند، برابر با «ما هو نفس الامر» کار کنند؛ غافل از اینکه اگر دو تا هست، بقیه عدم محض است، ما واقعی نداریم، «نفس الامر»ی نداریم، مصلحتی نداریم. اگر مصلحتی هست، «نفس الامر»ی و واقعیتی هست، از این ذات برمیخیزد.
لذا درک آیه سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» مثل کفایه نیست که بعد از هشت ده سال درس خواندن کسی بفهمد، این مثل رسائل نیست، این قرآن کریم است که جان کندن میخواهد و یک استعداد راقی میخواهد و علوم دیگر میخواهد، تا ﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ﴾ روشن شود؛ ﴿لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ﴾ [14]روشن شود؛ چه آیه سوره «مؤمنون»، چه آیه سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء». ولی همان معنا را ذات اقدس الهی در این آیه محل بحث به صورت شفاف و روشن بیان کرده است.
آثار تربیتی و اخلاقی طرح مباحث توحیدی
آثار تربیتی و اخلاقی که مسئله توحید دارد، این است که برخی ها در تمام مدت عمر «علی صراط المستقیم» هستند، اینکه با استقامت زندگی میکنند: ﴿الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا﴾؛ [15]فرشتهها بر اینها نازل میشوند: «إِستَقِم أَنتَ وَ مَن تَابَ مَعَک»؛ «استقامت» کار آسانی نیست، چرا؟ برای اینکه استقامت در اثر این است که انسان یک قیّم واحد دارد و آن «الله» است. اگر موحّد محض بود، در همه زندگی راحت است، چون با استقامت در یک راه به نام صراط مستقیم حرکت میکند؛ اگر موحّد نبود، یا ملحد محض است، یا موحّدی و مسلمانی است که ﴿ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ﴾؛[16]طبق این آیه فرمود: بسیاری از مردم یک شرک رقیقی دارند، میگویند، خدا هست؛ ولی فلان کار لازمه خدا هست؛ ولی فلان چیز هم لازم است؛ اینکه در کنار خدا، یک «ولی» و «اما» دارد، مشمول همین آیه است که فرمود: اکثر مؤمنین گرفتار یک شرک رقیق هستند: ﴿ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ﴾. در ذیل این آیه این روایت هست که از وجود مبارک معصوم(سلام الله علیه) سؤال میکنند که چطور مؤمن مشرک است؟ فرمود: همین که میگویند «لَو لا فَلانٌ لَهَلَکتُ»؛ [17]اگر فلان کس نبود، کار ما حل نمیشد. بالأخره فلان کس که در برابر «الله» نیست باید بگوییم: خدا را شکر که به وسیله فلان کس کار ما را حل کرد، نه اینکه اگر فلان کس نبود کار ما حل نمیشد. اینکه میگویند اول خدا، دوم فلان شخص؛ خدا اوّلی نیست که دومی آن فلان شخص باشد.
بنابراین یک موحّد تحت تدبیر خداست «بلا ریب» و دیگری را وسیله و ابزار میداند «بلا ریب»؛ لذا اکثری مؤمنین گرفتار یک شرک رقیق هستند. اگر کسی هوای خود را شریک «الله» قرار داد: ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾؛ قدری به اراده الهی و قدری به هوای خود کار میکند، این ﴿فَهُمْ فی أَمْرٍ مَریجٍ﴾؛[18]یعنی در هرج و مرج است و اگر کسی گرفتار هوای نفس است، از یک سو و گرفتار هوای دیگران است، تابع دیگران است، به فکر دیگران است، از سوی دیگر؛ این ﴿فَهُمْ فی أَمْرٍ مَریجٍ﴾؛ یک هرج و مرج فراوان و دامنگیری خواهد بود؛ برای اینکه هم به هوای خود عمل میکند و هم به میل دیگری حرکت میکند. اگر کسی هوای خود را کنار گذاشت، هوای دیگران را کنار گذاشت، تابع امر الهی بود، میشود: ﴿أَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾؛ [19]چنین انسانی هم راحت زندگی میکند، هم «علی صراط المستقیم» است، هم از آن به بعد فرشتهها بر او نازل میشوند، به او بشارت میدهند، مشکلات او را آسان تر حل میکنند: ﴿الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ﴾. [20]
اهمیت مناجات شعبانیه و قابلیت موحّدین در قرائت آن
این گروه کسانی هستند که میتوانند، «مناجات شعبانیه» و سایر مناجات ها را زمزمه و مزمزه کنند. میدانید که این «مناجات شعبانیه» را مرحوم ابن طاووس(رضوان الله علیه) در اقبال ذکر کرده و به عنوان اینکه مناجات ائمه هم است، محققین بعدی هم بازگو کردند. مرحوم آقا شیخ عباس قمی(رضوان الله علیه) در مفاتیح بعد از اینکه این مناجات شعبانیه را ذکر میکند، میفرماید: این مناجات از مناجات های جلیل القدر ائمه(علیهم السلام) است. تعبیر ایشان این است که این از مناجات های جلیل القدر ائمه(علیهم السلام) است و بر مضامین عالیه مشتمل است و در هر وقت که حضور قلب باشد خواندن آن مناسب است.[21] این مناجات را مرحوم ابن طاووس در اقبال صفحه 302 ـ البته به این چاپ ـ میفرماید که این را ابن خالویه نقل کرده، بعد میفرماید: «اقول اَنَا» و اسم ابن خالویه «حسینبنمحمد» است و کنیه او «ابوعبدالله» است، «و ذکر النجاشی انه کان عارفاً بمذهبنا مع علمه بعلوم العربیة و اللغة و الشعر و سکن بحلب و ذکر محمدبنالنجار فی التذییل و قد ذکرناه فی الجزء الثالث من التحصیل، فقال عن الحسینبنخالویه کان اماماً اوحدَ افراد الدهر فی کل قسم من اقسام العلم و الادب و کان الیه الرحلة من الاوقات»؛ کسی بود که بسیاری از فضلا و طلاب رحلت و هجرت میکردند، تا به حضور ابن خالویه برسند فضایل فراوانی برایش ذکر کرده؛ بعد مرحوم ابن طاووس میفرماید که «انها مناجاة امیرالمومنین علیبنابیطالب و الائمه من ولده(علیهم السلام) کانوا یدعون بها فی شهر شعبان».[22]
در «مناجات شعبانیه» این تعبیرات هست و میدانید این تعبیرات، از هر کسی نیست. در تعبیرات اول، «منادات» است، وقتی «منادات» تمام شد؛ یعنی انسان آن دوری را کنار گذاشت و نزدیک شد، نوبت به «مناجات» میرسد که نجوا بعد از نداست. اینکه نقل کردند شما در این دعا، اول ده بار بگویید «یا ربّ یا ربّ یا ربّ»؛ بعد از اینکه این ده بار را گفتید، بعداً بگویید «ربّ ربّ ربّ»؛ این را وقتی به یک ادیب بدهید میگوید، این «ربّ» یک منادای «محذوف النداء» است، «یا» حذف شده؛ ولی وقتی به یک حکیم بدهی، میگوید، جا برای «یا» نیست؛ اگر ندای کسی تمام شد، از ندا به نجوا رسید، به حضور مولا رسید که نمیگوید، «آی فلان کس»! الآن ما در حضور یکدیگر که هستیم همین طور سخن میگوییم، دیگر نمیگوییم، «آی فلان کس»! وقتی میگوییم «آی فلان کس» که دور باشد. مرحله «منادات» که تمام شد، به «مناجات» رسید، جا برای «یا» نیست. این است که از این به بعد «یا» را نگو؛ بگو «ربّ ربّ»؛ برای اینکه جا برای نجواست، نه برای ندا. در مناجات که «یا» ندارد.
در همین «مناجات شعبانیه» وقتی انسان به مرحله نجوا رسید، دیگر عرض میکند، خدایا! من دارم مناجات میکنم؛ وقتی که مناجات او تمام شد، عرض میکند، خدایا! نوبت من تمام شد، حالا شما باید طرزی و طوری قرار بدهید که «ممن ناجیته»؛ تو مناجات بکن، من بشنوم، «ممن ناجیته». بعد عرض میکند، خدایا! تنها مناجات تو کافی نیست، نگاهی و نظرهای نسبت به من بکن! «لاحظتنی» که من مثل موسای کلیم «صَعقه» داشته باشم، «ممن لاحظته» و از لحاظ تو و از نگاه تو من «صَعقه» بزنم. این برای هر سالکی نیست. در آن گونه از موارد انسان وقتی به نجوا رسید، یک؛ بعد ساکت شد، دو؛ بعد نوبت به مناجات خدا رسید، سه؛ بعد خدا یک نگاه خاص کرد، چهار؛ بعد او به «صَعقه» افتاد، پنج؛ اگر کسی به آن حالت رسید، عرض میکند، خدایا! اگر مؤاخذه کنی و بگویی، چرا گناه کردی؟ من هم مؤاخذه میکنم و میگویم تو چرا نبخشیدی؟! حالا همین «مناجات شعبانیه» را ملاحظه کنید؛ عرض میکند، خدایا! این کارها را انجام بدهید، شما نسبت به من خیلی محبت کردید؛ این مراحل که گذشت، فرمود: «الهِی لَوْ ارَدْتَ هَوانِی لَمْ تَهْدِنِی، وَ لَوْ ارَدْتَ فَضِیحَتِی لَمْ تُعافِنِی، الهِی ما أَظُنُّکَ تَرُدُّنِی فِی حاجَةٍ قَدْ افْنَیْتُ عُمْرِی فِی طَلَبِها مِنْکَ. الهِی فَلَکَ الْحَمْدُ ابَداً ابَداً دائِماً سَرْمَداً یَزِیدُ وَ لا یَبِیدُ کَما تُحِبُّ وَ تَرْضی، الهِی انْ اخَذْتَنِی بِجُرْمِی»؛ اگر ما را مؤاخذه بکنی: «نأخِذ»؛ یعنی بچسبی به من؛ «الهِی انْ اخَذْتَنِی بِجُرْمِی اخَذْتُکَ بِعَفْوِکَ»، من هم میگویم چرا تو نبخشیدی؟! «و انْ اخَذْتَنِی بِذُنُوبِی اخَذْتُکَ بِمَغفِرَتِکَ» ؛ «وَ انْ ادْخَلْتَنِی النَّارَ اعْلَمْتُ أَهْلَها إَنِّی أُحِبُّک» [23]همین که مرا به آتش ببری، من آنجا اعلام میکنم که من دوست خدا هستم. این برای کسی است که منادات، مناجات و استماع او تمام شد، حالا خدا مناجات کرد، او گوش داد؛ خدا نگاه کرد و او: «فَصَعِقَ بِجَلالِکَ». [24]اینها همه در همین مناجات آمده، این همان است که مرحوم طریحی(رضوان الله علیه) هم در مجمع البحرین کلمه «دَلَّ»، «إدلال»، «غَنج» و ناز را از همین جمله دعای «افتتاح» که دارد: «مُدِلاً عَلَیکَ» [25]معنا کرده است[26] [27] در دعای «افتتاح» حضرت به ما دستور داد، إدلال کنیم، «غَنج» و ناز کنیم. ناز ما با نیاز ما آمیخته است؛ قبل آن نیاز است، بعد آن نیاز است، همواره با نیاز آمیخته است؛ ولی به ما اجازه داد که با خدا إدلال کنیم، با او ناز کنیم. چه کسی میتواند با خدا ناز کند، بعد از اینکه به این مراحل رسیده است؛ آن «مُدِلاً عَلَیکَ»ی که در دعای مبارک «افتتاح» آمده، با این «اخَذتَنِی»، «اَخَذتَنِی» که در «مناجات شعبانیه» آمده، نه اینکه «مناجات شعبانیه» بی سند باشد و این مناجاتی است که مورد اعتنای همه ائمه است و البته شاگردان آنها هم فرصت خواندن دارند که حالا بحث جداست.
ضرورت انتخاب زندگی توحیدی با چراغ عقل و برکات آن
غرض این است که ذات اقدس الهی با ما تلاش و کوشش کرده، ما اگر بخواهیم، بفهمیم که موحّد هستیم یا نه؟ راه دارد. اینکه میگویند مراقب باشید: «ولتنظر انفسکم»؛ نگاه کنید، محاسبه کنید، مراقبه کنید، راه آن خیلی روشن میشود. ما اگر هر روز به دنبال زید و عمرو باشیم، «أتباع کلّ ناعق»[28]باشیم، معلوم میشود که ﴿فِیهِ شُرَکَاءُ مُتَشَاکِسُونَ﴾؛ اما نه در تمام طول مدت زندگی یک راه داشته باشیم، عقل هرگز آن قدرت را ندارد که مهندسی کند، عقل در جایی هم که میفهمد، میگوید: عدل حَسَن است، ظلم قبیح است؛ مثل اینکه میگوید آتش گرم است، دو دو تا، چهار تاست، نه دو دوتا را عقل آفرید، نه آتش را عقل آفرید. «سراج»؛ یعنی سراج، به نحو سالبه کلیه، عقل هیچ کاره است، مگر اینکه چراغ روشنی است. آفتاب هیچ کاره است، آفتاب که مهندس نیست، آفتاب فقط نشان میدهد که کجا راه است، کجا چاه است. مهندس عالم، ذات اقدس الهی است، به وسیله انبیا و اولیا راه را به نام دین مشخص کرده. عقل منبع دین نیست، عقل کاشف است، نه اینکه عدل را او آفریده باشد، یا حُسن را او به عدل داده باشد، عدل در عالم سر جایش محفوظ است، حُسن، ذاتی آن عدل است، این عقل میفهمد، همان طور که اربعه را او خلق نکرده، زوجیّت را او خلق نکرده؛ لکن میفهمد که اربعه زوج است، عدل را او خلق نکرده، حُسن را او خلق نکرده؛ ولی میفهمد «العدل حَسَن»، عقل چراغ خوبی است، نه اینکه حکمی داشته باشد، قانونی داشته باشد، مُقنِّن باشد. به نحو سالبه کلیه، از عقل هیچ حکمی صادر نخواهد شد، خود عقل میگوید من میفهمم که نمیفهمم، برای اینکه من برای چه حکم صادر کنم، من دو قدمی خودم را میبینم، حداکثر دنیا این دنیا «کحلقة فی فلاة الاخرة»، من از برزخ خبر ندارم، از ساهره قیامت خبر ندارم، از بهشت خبر ندارم؛ «این قدر هست که بانگ جرسی میآید».[29] بعضی ها هستند که گوش آنها بسته است، بعضی ها هستند که در خانه خود نشستهاند صدای بوق را می شنوند، معلوم میشود یک عده دارند جای دیگر میروند، حرف حافظ این است که «جَرَس»؛ یعنی زنگ، صدای زنگ گردن شتر این قافله به گوش من میآید که یک عده دارند، میروند، پس سفری هست، قافلهای هست، مقصدی هست، راهی هست که دارند میروند؛ «آن قدر هست که بانگ جرسی میآید»؛ ولی دیگران نه، گوش آنها بسته است: ﴿صُمُّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ﴾. [30]
غرض این است که از عقل هیچ کاری به عنوان حُکم و قانون ساخته نیست، تا بگوییم: «کلّ ما حَکَم به العقل حکم به الشرع»؛ مثل اینکه از آفتاب کاری ساخته نیست، از چراغ کاری ساخته نیست، مهندسین کار خود را انجام میدهند و آفتاب و چراغ فقط راه را نشان میدهند و اینکه در آیات قرآن کریم آمده است، اگر شما اهل تقوا بودید، دیگر لازم نیست، نماز استسقا بخوانید، دیگر لازم نیست دعای باران بخوانید؛ من خودم باران به اندازه کافی میفرستم، شما مشکل خودتان را حل کنید، نه بیراهه بروید، نه راه کسی را ببندید، نه دروغ بگویید، نه اختلاس کنید، نه ربا بگیرید، نه کم فروشی بکنید، نه تظاهر و دین نمایی بکنید، همین راه معمولی را بروید: ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّریقَةِ َلأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً﴾،[31]﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قیلاً﴾[32]فرمود: شما خودت را به زحمت نده همین راه عادی را برو، تأمین تمام آب های سد به عهده من. وقتی فلج شدیم و این راه را نرفتیم، ضجّه میزنیم، دعای استسقا میخوانیم، نماز استسقا داریم، فرمود: شما اگر بیراهه نروید، من تمام سدها را پر میکنم، ما وعده خدا را باور نکردیم که فرمود: ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَی الطَّریقَةِ َلأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً﴾، ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ﴾؛[33]فرمود: یهودی ها و مسیحی ها اگر به وحی خود عمل کنند، من تمام برکات را نازل میکنم، هم درباره یهودی ها گفته، هم درباره مسیحی ها گفته، هم درباره ماها گفته. اینکه گفته میشود اگر این احکام الهی به صورت دیگر در بیاید، میشود «نظام أحسن»؛ برای همین است که یک رابطه مستقیمی بین اعمال و عبادات ما و «نظام أحسن» برقرار است.
[1]اعراف/سوره7، آیه195.
[2]انبیاء/سوره21، آیه67.
[3]صافات/سوره37، آیه95.
[4]انبیاء/سوره21، آیه22.
[5]تفسیرنورالثقلین، الشیخ الحویزی، ج3، ص419.
[6]ملک/سوره67، آیه3.
[7]مومنون/سوره23، آیه91.
[8]اعراف/سوره7، آیه142.
[9]طه/سوره20، آیه43.
[10]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص 72 و 73.
[11]بقره/سوره2، آیه10.
[12]نجم/سوره53، آیه22.
[13]مصباح الشریعه، المنسوب للامام الصادق ع، ص13.
[14]مومنون/سوره23، آیه91.
[15]فصلت/سوره41، آیه30.
[16]یوسف/سوره12، آیه106.
[17]وسائل الشیعه، الشیخ الحرالعاملی، ج15، ص215، ابواب جهادالنفس ومایناسبه، باب12، ط آل البیت.
[18]ق/سوره50، آیه5.
[19]رعد/سوره13، آیه28.
[20]فصلت/سوره41، آیه30.
[21]مفاتیح الجنان، نشر اندیشه هادی، ص261.
[22]موسوعة الإمام علیّ بن أبی طالب (ع) فی الکتاب و السُّنَّة و التّاریخ، محمدالریشهری، ج5، ص368.
[23]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج91، ص98.
[24]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج91، ص99.
[25]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج94، ص339.
[26]مجمع البحرین، طریحی، ج1، ص146.
[27] مجمع البحرین، طریحی، ج1، ص50 و 51.
[28]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج12، ص86.
[29]حافظ، اشعار منتسب، شماره11.
[30]بقره/سوره2، آیه171.
[31]جن/سوره72، آیه16.
[32]نساء/سوره4، آیه122.
[33]اعراف/سوره7، آیه9.
تاکنون نظری ثبت نشده است