- 478
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 68 تا 70 سوره زمر، بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 68 تا 70 سوره زمر، بخش دوم"
- تبیین خالقیت و ربوبیت خدای سبحان؛
- عدم شناخت مشرکان از صفات خالقیت و ربوبیت خدای سبحان؛
- ظهور حقیقت قدرتالهی در برپایی قیامت
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الأرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ الْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَی عَمَّا یُشْرِکُونَوَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِی السَّماوَاتِ وَ مَن فِی الأرْضِ إِلاّ مَن شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرَی فَإِذَا هُمْ قِیَامٌ یَنظُرُونَ (68) وَ أَشْرَقَتِ الأرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا وَ وُضِعَ الْکِتَابُ وَ جِیءَ بِالنَّبِیِّینَ وَ الشُّهَدَاءِ وَ قُضِیَ بَیْنَهُم بِالْحَقِّ وَ هُمْ لَا یُظْلَمُونَ (69) وَ وُفِّیَتْ کلُنَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَا یَفْعَلُون﴾
تبیین خالقیت و ربوبیت خدای سبحان.
مهمترین مسئلهای که برای مشرکان حجاز مطرح بود و در نتیجه سُور مکی عهدهدار تبیین آن بود، همین عناصر محوری اصول؛ یعنی توحید و وحی و نبوت و معاد است. در آیه 62 ذات اقدس الهی به عنوان «وثق»، خالقیّت مطلق خدای سبحان را ذکر کرد فرمود: ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾، نه تنها خالق است ربّ هم هست، برای اینکه ﴿وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ وَکیلٌ﴾،[1]او وکیل بر هر چیز است؛ یعنی هم مدیر است، هم آفریدگار است و هم پرودگار است. در این عنوان وکیل، ما اگر خواستیم بگوییم «توکلتُ»، میگوییم «علیه»؛ اگر خواستیم بگوییم «اعتمدتُ»، میگوییم «علیه» و اگر خواستیم بگوییم «وَثِقتُ» میگوییم «بِهِ»، وثوق با «باء» و اعتماد با «علی» و رجوع با «إلی» و مانند آن به کار میرود.
بعد فرمود: ﴿لَهُ مَقالیدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ [2]هر کدام از موجودات آسمان و زمین کلیدی دارند؛ یعنی سببی دارند که اگر کار بخواهد به وسیله موجود سمائی یا ارضی انجام بگیرد از راه آن کلید و سبب است، این همان است که در تعبیرات روایی، مرحوم کلینی نقل کرد که «أَبَی اللهُ أَن یَجرِیَ الاَشیاءَ إِلا بِاَسبَابِهَا»؛ [3]بالاخره نظام، نظام سببی و مسببی و مانند آن است که از این سبب به عنوان کلید مسبب یاد میشود بعد آن اجمال و این تفصیل نسبی، میفرماید اگر خالق اوست و رب و پرودگار اوست «و لاغیر»، چرا اصرار دارید که من غیر خدا را بپرستم!؟ خدای سبحان هم به همه انبیا و وجود مبارک حضرت هم دستور داد که ﴿لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُک﴾ [4]که بحث آن گذشت. بحث معاد هم به همین اجمال و تفصیل خواهد آمد.
عدم شناخت مشرکان از صفات خالقیت و ربوبیت خدای سبحان
بین آن بحث مبدأ و این بحث معاد، این «واسطة العقد» آیه 67 است که فرمود آنها خدا را باید آنطور که بشناسند، نشناختند؛ نه در خالقیت خدا آن تأمّل کافی را اعمال کردند و نه در ربوبیت خدا آن تأمّل کافی را اعمال کردند؛ نه فهمیدند که مِقلاد و اقلید و کلید همه اشیا به دست اوست ﴿عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ﴾[5]اگر این جمع «مِفتاح» باشد؛ یعنی کلیدها به دست اوست. و اگر جمع «مَفتح»؛ یعنی مخزن باشد، همه مخازن نزدِ اوست. مفاتح و مخزنها نزد اوست، مفاتیح و مِفتاحها به دست اوست، این همان ﴿لَهُ مَقالیدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ است. پس اگر کسی به غیر خدا مراجعه کند، به کسی مراجعه کرده است که نه از مخزن باخبر است و نه از کلید، نه از «مَفتح» اطلاع دارد و نه از مِفتاح، ﴿وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُه﴾[6]که در سوره مبارکه «حجر» گذشت؛ لذا فرمود: ﴿وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾؛ اینها خدا را نشناختند که این درباره مبدأ بود.
ظهور حقیقت قدرت الهی در برپایی قیامت
درباره معاد غالب اینها را به صورت فعل ماضی ذکر کرد، برای اینکه مستقبل «محقق الوقوع» در حکم ماضی است، فرمود: این زمینی که شما میبینید، کلّ این زمین را بساط آن را ما برمیچینیم و به دست ماست، ﴿وَ الْأَرْضُ جَمیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَة﴾؛[7]یعنی در قیامت ظهور میکند، نه اینکه الآن در قبضه دیگری است یا الآن رهاست؛ الآن هم ﴿تَبارَکَ الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾،[8]الآن هم ﴿وَ هُوَ الَّذی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ﴾،[9]الآن هممِقلادو کلید زمین به دست اوست؛ منتها الآن انسان نمیبیند، قیامت برابر کشف غطائی که در سوره «ق» آمده است میبیند. در سورهٴ «ق» فرمود: ﴿فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَک﴾؛ [10]نه «عن الواقع»؛ این پرده روی چشم انسان بود، فرمود: ما این پرده را کنار زدیم ﴿فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدید﴾، [11]وگرنه ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ [12]حجابی ندارد، مگر حجاب نوری و جهان واقع و هستی هم حجابی ندارد، نفرمود، «کشفنا عن العالم» یا «کشفنا عن السماء و الارض»، فرمود: ﴿فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَک﴾؛ این پردهای را که خودت بر روی چشمت انداختی برمیداریم.
در بخشهای دیگر قرآن کریم فرمود: ﴿أَعْیُنُهُمْ فی غِطاءٍ عَنْ ذِکْری﴾ [13]ـ یاد خدا لفظ و قول نیست که به زبان اختصاص داشته باشد ـ فرمود: چشم اینها یاد ما را نمیبیند؛ پس معلوم میشود یاد خدا، لفظی نیست، اگر لفظی بود، باید به «سمع» و به «لسان» اسناد میداد، فرمود: ﴿أَعْیُنُهُمْ فی غِطاءٍ عَنْ ذِکْری﴾. آثار الهی را انسان بفهمد، یاد خداست؛ بگوید، یاد خداست؛ بنویسد، یاد خداست؛ بشنود، یاد خداست. فرمود: ﴿أَعْیُنُهُمْ فی غِطاءٍ عَنْ ذِکْری﴾ و در مورد قیامت هم فرمود: ﴿فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَک فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدید﴾. پس الآن انسان نمیبیند، اگر الآن میدید و الآن هم ﴿لِمَنِ الْمُلْک﴾ را میشنید، میگفت: ﴿لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ﴾ و الآن هم اگر از او سؤال کنند که «الارض بقبضة من؟» میگوید: «بید الله سبحانه و تعالی». اینطور نیست که الآن زمین رها باشد و در قیامت خدا آن را در قبضه خود بگیرد یا الآن ـ معاذ الله ـ زمین در قبضه دیگری باشد و قیامت در اختیار «الله» باشد. «الیوم» در اختیار ﴿هُوَ الأَوَّل﴾ [14]است، قیامت هم در اختیار «هُوَ الآخِرُ» [15]است که «هو الآخر» عین ﴿هُوَ الأَوَّل﴾ است.
فرمود: ﴿وَ الْأَرْضُ جَمیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمینِهِ﴾؛ یعنی «یوم القیامة»؛ پس ﴿سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ﴾. ما با آسمان مشکلات فراوانی داریم؛ اما خیلی محل ابتلای ما نیست، ما با زمین مشکل داریم، برای اینکه قرآن فرمود: ﴿مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فیها نُعیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً أُخْری﴾، [16]این خیلی شفاف و روشن است که ما از زمین هستیم و به لحاظ بدن به زمین فرو میرویم و از زمین برمیخیزیم .
تبیین صورت مسئله در تبدیل زمین به «إلی أرضٍ لَم یُعصِ عَلیهَا»
اگر در آیه سوره مبارکه «ابراهیم» که فرمود: ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾، [17]تبدیل زمین اگر به تخریب زمین بود، به رانش زمین بود، به تسطیح زمین بود، بلندی و پستی را جابه جا کردن بود، اینها مهم نیست، اینها هر روز هست. گاهی با رانش زمین است، گاهی با زلزله هست، گاهی با جابه جایی است، گاهی بعضی از موات حیّ میشود، گاهی از حیّ موات میشود، اینها آسان است و مهم نیست. اگر نبود روایاتی که در ذیل آیه: ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ﴾است، هیچ مشکلی نبود؛ ولی آن روایات دارد که زمین تبدیل میشود «إلی أرضٍ لَم یُعصِ عَلیهَا»؛ تبدیل میشود به زمینی که در آن گناه نشده، این زمین که بالاخره میلیاردها سال از آن گذشته ﴿ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاس﴾ [18]است، این زمین در آن معصیت شده اینچنین نیست که حالا اگر درّهای را پُر کنند یا کوهی را تسطیح کنند دیگر زمین تبدیل شده به «إلی أرضٍ لَم یُعصِ عَلیهَا». [19]از طرفی هم زمین شهادت میدهد، مسجد شهادت میدهد که چه کسی آمده نماز خوانده و شکایت میکند از همسایههایی که نماز نخواندند،[20] همه اینها هست! اگر به زمین دیگر تبدیل شود، اینها را باید چه کار کرد؟ این شهود و علوم را از زمین نمیشود گرفت، این زمین واقعاً شهادت میدهد و واقعاً شکایت میکند، اینطور نیست که تمثیل باشد که «ارض» هر روز چند بار میگوید: «أَنَا بَیتُ الوَحشَة» و «أَنَا بَیتُ الغُربَة».[21]اینطور نیست که تمثیل باشد، واقعاً حرف میزند! عدّهای هم واقعاً این حرفها را میشنوند. این موارد که از زمین گرفته نمیشود، اگر این کوه و درّه و دشت تسطیح شود، برابر روایات اینکه تبدیل «أرض» به «إلی أرضٍ لَم یُعصِ عَلیهَا»نیست، تبدیل «أرض» به کره «خبز نقی» [22]نیست. تمام مشکل این است که زمین تبدیل میشود به زمینی که روی آن معصیت نشده، زمین تبدیل میشود به کره گندم «نقی» که همه بتوانند از آن استفاده کنند تا حساب تمام شود، این مشکل ماست!
همه این آیاتی که درباره کوهها هست، به حسب ظاهر کاملاً قابل فهم است؛ فرمود: ﴿وَ یَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبالَ﴾ [23]قابل فهم است، ﴿وَ سُیِّرَتِ الْجِبال﴾[24]قابل فهم است، ﴿وَ تَرَیٰ الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ﴾[25]قابل فهم است، فرمود: جبال ﴿کَثیباً مَهیلاً﴾[26]است ما وقتی بخواهیم کوهها را درهم بکوبیم، اوّل مثل تلّ شن میشود. الآن این کوهها ستبر و استوار و غلیظ هستند، نه تنها خودشان محکم هستند، میخ زمین می باشند که نمیگذارند زمین در اثر گسل زلزله بلرزد ﴿وَ جَعَلْنا فِی الْأَرْضِ رَواسِی﴾؛[27]این بیان نورانی حضرت امیر در همان خطبه اول نهج البلاغه که فرمود: «وَ وَتَّدَ بِالصّخُورِ مَیَدَانَ أَرضِهِ»،[28]«مَیَدَان»؛ یعنی اضطراب، خدای سبحان با این صخرههای بزرگ اضطراب زمین را برطرف کرد، «وَ وَتَّدَ»؛ یعنی خدا میخکوب کرد، «وَ وَتَّدَ بِالصّخُورِ مَیَدَانَ»؛ یعنی اضطراب و حرکت «ارض» را برطرف کرد که همه اینها قابل فهم است و علم هم تا حدودی اینها را میتواند کشف کند.
بعد فرمود کمکم ما میخواهیم بساط این کوهها را برداریم، ﴿کَثیباً مَهیلاً﴾ است، شُل میشود، مثل یک تلّ شن میشود؛ بعد کمکم میفرماید: ﴿کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوش﴾[29]میشود؛ مثل پنبه ندافی شده میشود، بعد میفرماید که ﴿وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الجِبَالِ فَقُلْ یَنسِفُهَا رَبِّی نَسْفاً ٭ فَیَذَرُهَا قَاعاً صَفْصَفاً ٭لاَّ تَرَی فِیهَا عِوَجاً وَلاَ أَمْتاً﴾؛[30]درّهای نیست کوی و برزنی نیست، هیچجایی نیست تا انسان شرمنده آنجا خودش را پنهان کند! امروز اگر کسی خیانتی کرد ممکن است، کنار دیواری، درختی، تپه و درّهای خودش را پنهان کند؛ اما فرمود: آن روز «قاع صَفْصَف» است ﴿لاَّ تَرَی فِیهَا عِوَجاً وَلاَ أَمْتاً﴾ از این طرف هم چشم افراد هم تیز است و همه را میبینند، اینها تا حدودی قابل فهم است.
تأویل بردن کلمات یکی از راههای فهم بعضی از آیات برپایی قیامت
اما میرسیم به جایی که فرمود: ﴿وَ سُیِّرَتِ الْجِبال فَکانَتْ سَرابا﴾،[31]ما چون این را نمیفهمیم، این «کانت» را حمل میکنیم بر «صارت»؛ یعنی الآن سراب میشود، اگر چشمی بود و میفهمید این «کانت» را به همان معنای خودش نگه میداشت، میگفت الآن هم که شما جبال میبینید سراب میبینید، در حقیقت پشت آن یک چیز دیگری است، اینکه ما این «کانت» را به «صارت» معنا میکنیم، برای اینکه واقعاً دست ما خالی است؛ این حدود هم باز قابل درک است و قابل فهم است. میفرماید که ﴿فَکانَتْ سَرابا﴾، ما چون آن را نمیفهمیم، گفتیم «کانت» به معنای «صارت» است؛ این درست است. اما وقتی که بفرماید تبدیل میشود به زمینی که «لَم یُعصَ عَلَیهَا»، این کار مشکلی است. یک وقت است انسان میگوید اخبار واحد است و قرآن را نمیشود با اخبار واحد تفسیر کرد، آن راه دیگری دارد که ما آن راه را نرفتیم و نمیرویم؛ اما بالاخره در همه مواردی که به وسیله اهل بیت(علیهم السلام) قرآن تفسیر شده است حجت است، مگر اینکه ضعف آن احراز شود؛ اما این غیریت را معنا کردند «إلی أرضٍ لَم یُعصِ عَلیهَا»،آن وقت اگر تبدیل شود به زمینی که «لَم یُعصِ عَلیهَا» این کار مشکلی است. ما هم به جهت اضطرار این «کانت» را به معنی «صارت» معنا میکنیم، وگرنه کسی بگوید، «کانت»، «کانت» است و معنای خودش را دارد و الآن هم سراب است، شما چیز دیگری را میبینید، ما راهی برای نفی او نداریم، ﴿وَسُیِّرَتِ الجِبالُ فَکَانَتْ سَرَاباً﴾.
ظهور استکبار درونی ابلیس در روز امتحان
در جریان ابلیس هم همینطور است، در جریان قصه حضرت آدم(سلام الله علیه) دارد که این ابلیس استکبار کرد: ﴿وَ کَانَ مِنَ الْکافِرینَ﴾، [32]ما چون دلیلی نداریم و راهی برای ادراک صحیح آن نداریم، میگوییم ﴿وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ﴾؛ یعنی «صار من الکافرین»؛ اما بیان لطیف سیدناالاستاد این است که از همان روز ازل که ذات اقدس الهی اینها را آفریده بود، قبل از آزمون میدانست که در درون اینها یک موجود ناصادقی هست،[33] فرمود که ﴿وَ ماکُنتمتَکْتُمُون﴾،[34]نه «ما تکتمون»؛ فرمود ما امتحان سجده را پیش آوردیم، ما میدانیم در درون شما کسانی هستند که چیزهایی را در درون خودشان کتمان میکنند و روز امتحان ظاهر میشود. ابلیس از همان روزهای اول که در طی این ششهزار سال عبادت میکرد، در درون او این استکبار بود. فرمود که من گفتم به شما ﴿وَ ما کُنتم تَکْتُمُون﴾ فرشتهها که چیزی نداشتند که کتمان کنند، همین ابلیس بود. بنابراین این «کان» معنای خودش را دارد، نه اینکه «کان» به معنی «صار» باشد ﴿وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ﴾ او از درون اینچنین بود، از درون مستکبر بود و در درون کتمان داشت؛ منتها روز امتحان ظاهر شد. حالا ما راهی داشته باشیم برای اینکه آن آیات سوره مبارکه «ابراهیم»(سلام الله علیه) مشخص شود؛ آن وقت این آیات کاملاً قابل حلّ است؛ یعنی تمام این چند طایفه آیات؛ یعنی ﴿کَثیباً مَهیلاً﴾ بودن، ﴿کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوش﴾ [35]بودن و ﴿تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ﴾ بودن، ﴿وَ یَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبالَ﴾ بودن، ﴿قاعاً صَفْصَفاً﴾بودن، کوبیدن و حل شدن، همه اینها برای ما حل است؛ اما به ﴿فَکَانَتْ سَرَاباً﴾ که میرسیم، باز مشکل جدّی پیدا میکنیم، ناچاریم بگوییم «فصارت سرابا»؛ اینها باز قابل حلّ است، خیلی مهم نیست که بگوییم «کان» به معنی «صار» است، این را میشود هضم کرد؛ اما آن روایات که دارد تبدیل میشود «إلی أرضٍ لَم یُعصِ عَلیهَا» این باید حلّ شود. در سوره مبارکه «یس» که دارد: ﴿فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلى رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ﴾ [36]اینها از قبر برمیگردند، «نَسل» میشوند و حرکت میکنند، از کدام قبر برمیخیزند؟ از کدام زمین برمیخیزند؟ چگونه میشود انسان تبدیل میشود به زمینی که میلیاردها سال بماند، لکن غذا دارد، امّا احتیاج به خواب ندارد، احتیاج به دفع ندارد احتیاجی به حرارت و برودت ندارد و مانند آن، این بدن تبدیل میشود به یک چنین بدنی که هیچ اثری از آثار بدن مادی در آن نیست، این باید از خاکی برخیزد که هیچکدام از این آثار را نداشته باشد، چون میلیاردها سال اگر انسان باشد، بدون اینکه تشنه شود، لذت نوشیدن را دارد بدون اینکه گرسنه شود، لذت خوردن را دارد، ابدیت است؛ یعنی شما الآن از اینجا تا کره مریخ و بالاتر از مریخ بنشینید و صفر بگذارید و منظورتان از این صفرها رقم نجومی باشد، این به ﴿خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً﴾[37] نمیرسد، ابدیتی است فیض خدا هم «منقطع الآخر» نیست ﴿عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ﴾ [38]است؛ یعنی «غیر مقطوع» میباشد. ابدیت با یک بدن مادی، این باید توجیه شود که از کدام زمین برمیخیزد که میلیاردها سال میماند و پیر نمیشود، تحوّل در آن راه ندارد و به لوازمی که آلوده باشد احتیاج پیدا نمیکند، گرسنه نمیشود؛ ولی لذّت خوردن را دارد، تشنه نمیشود؛ ولی لذّت نوشیدن را دارد، هرجایی که بخواهد آب مینوشد. از وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) سؤال کردند که روایات، درباره آن شجرهای که حضرت آدم استفاده کرد مختلف است؛ بعضی میگویند گندم بود، بعضی میگویند خرما بود، بعضی میگویند انگور بود، فرمود همه آنها درست است، برای اینکه درخت بهشت مثل درخت دنیا نیست یا خوشههای آخرت مثل دنیا نیست که خوشه گندم، فقط گندم دهد! این خوشه گندم، اگر بهشتی اراده کرد که سیب بدهد، گلابی بدهد، خرما بدهد و انگور دهد، میدهد؛ این برابر اراده انسان بهشتی میوه میدهد،[39] ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فیها﴾. [40]اینها را باید چگونه توجیه کرد؟ اگر زمین تبدیل شود به یک گوهر دیگری، همه این حرفها قبال مناقشه است، وگرنه تخریب شود، تسطیح شود، بالا رود یا رانش زمین صورت بگیرد، همه آن چند طایفه آیات کامل قابل حل است و چیز روشنی است؛ اما وقتی میرسیم به ﴿فَکانَتْ سَراباً﴾ آنجا انسان ناچار است که آن را به تأویل ببرد. فرمود اینها خدا را نشناختند، خدا چنین موجودی است؛ از همه اینها هم به فعل ماضی تعبیر کرده به عنوان مستقبل «محقق الوقوع» که در حکم ماضی است.
تبیین چگونگی نفخه صور اول و دوم
فرمود: ﴿وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْض﴾، یک تجلّی کرد درباره جریان حضرت موسی ﴿وَ خَرَّ مُوسَی صَعِقا﴾،[41]﴿تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَل﴾ که آنطور شد، فرمود: ﴿لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلی جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً﴾، [42]اینطور میشود. ﴿إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّه﴾ که خود آن نافخ، محفوظ است، خود ذات اقدس الهی را که نفخ نمیکند، خود آن نافخ هر که هست محفوظ است، اگر اسرافیل(سلام الله علیه) است محفوظ است.
در بخشهای نهایی این روایاتی که مرحوم مجلسی و دیگران نقل کردند این است که خود مرگ را احضار میکنند و به صورت «کبش املح» [43]در میآید و مرگ را میمیرانند، دیگر موتی در کار نیست؛ یعنی تغیّری، تحوّلی و دگرگونی در کار نیست؛ مرگ را اماته میکنند، وقتی مرگ رخت بربست دیگر معنای ﴿خالِدینَ فیها أَبَداً﴾ [44]روشن خواهد بود؛ این نفخ اوّل است، ﴿ثُمَّ نُفِخَ فیهِ أُخْری﴾ در همان صور بار دیگر دمیده میشود؛ آن گاه تمام اینها قائم میشوند که قیام جمع قائم است، منتظر فرمان الهی هستند.
دعوت امت ها با نام ائمه و انبیا خود در محکمه قیامت
بعد هم ـ تفصیل آن در آیات دیگر است ـ وقتی مردم را به محکمه دعوت میکنند، برابر: ﴿یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ﴾[45]آن روز میگویند علویها بیایند، آن روز میگویند حسنیها بیایند، آن روز میگویند حسینیها(علیهما الصلاة و علیهم السلام) بیایند. مردم را به نام امام آنها دعوت میکنند، به نام انبیایشان دعوت میکنند؛ اگر یک عدّه به دنبال ائمه کفر بودندکه میگویند فرعونیان بیایند یا نمرودیان بیایند، ﴿یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ﴾ همه آنها را دعوت میکنند که به صف بایستند و صفهایشان هم جدا خواهد بود، ﴿وَ امْتازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ﴾؛ [46]اینها منتظر فرمان الهی هستند، وقتی همه در ساهره قیامت جمع شدند، فرمودند ما محکمهای تشکیل میدهیم، نامه اعمال و دفتر عمومی را میآوریم، آن ترازو را میآوریم، آن شهود را هم میآوریم، افراد را هم محاکمه میکنیم. در سوره مبارکه «اعراف» فرمود ما دو سؤال داریم، آن دومی را به طور تفصیل در آیات دیگر فرمودند، اما اوّلی را به طور اجمال در آیه شش سوره مبارکه «اعراف» بیان نمودند؛ فرمود: ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلینَ﴾؛ ما از همه سؤال میکنیم، هم از رسولان سؤال میکنیم، هم از «مرسل الیهم» سؤال میکنیم؛ هم از رسولان میکنیم که چه کار کردید؟ ابلاغ کردید یا نکردید یا تا چه اندازه ابلاغ کردید یا ابلاغ نکردید؟ هم از «مرسل الیهم» سؤال میکنیم که آیا جواب دادید یا جواب ندادید، چه اندازه جواب دادید یا چه اندازه جواب ندادید؟! این با علم ذات اقدس الهی منافات ندارد، چون این سؤال اتمام حجّت است، نه اینکه سؤال استفهامی باشد. این سؤال را در بحثهای قبل هم برابر آیات مشخص ملاحظه فرمودید که ما سه سؤال در قرآن داریم: یک سؤال استفهامی است که فرمود: ﴿فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ﴾؛ [47]اگر کسی چیزی را نمیداند خوب از ائمه میپرسد، این ﴿فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ﴾. یک سؤال استعطائی است که ﴿وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِه﴾؛ [48]از خدا عطا طلب کنید، حاجتی دارید از خدا بخواهید. یک سؤال توبیخی است، این سؤال توبیخی همین است که مثلاً میگویند فلان شخص زیر سؤال رفته و مسئول شده است؛ در آیه سوره مبارکه «الرحمن» در سور دیگر به یک صورت دیگر که فرمود: ﴿وَ قِفُوهُم﴾، ﴿قِفُوهُم﴾؛ یعنی اینها را بازداشت کنید و متوفقشان کنید، ﴿إِنَّهُمْ مَسْؤُلُون﴾، [49]این ﴿إِنَّهُمْ مَسْؤُلُون﴾، نه سؤال استفهامی است، نه سؤال استعطائی است؛ سؤال تحقیری و استیضاح و توضیح خواستن و زیر بار مسئولیت رفتن و مانند آن است.
بازگشت سؤال از انبیا به اُمم در محکمه عمومی
فرمود: ما از انبیا سؤال میکنیم، در حقیقت بازگشت آن به این است که از اُمَم سؤال میکنیم، وگرنه میدانیم که انبیا معصوم هستند و همه کارها را هم باید انجام دهند، انجام دادند و هیچ خلافی در آنها راه ندارد، چون خود انبیا را به عنوان شاهد ما میآوریم؛ اگر ـ خدایی ناکرده ـ انبیا مسئول باشند؛ یعنی قصوری کرده باشند که نمیتوانند شاهد باشند! مهم ترین شاهد ما انبیای ما هستند: ﴿وَ جیءَ بِالنَّبِیِّینَ وَ الشُّهَداءِ﴾ فرمود در قیامت که در سوره مبارکه «نساء» گذشت: ﴿جِئْنَا مِن کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَجِئْنَا بِکَ عَلَی هؤُلاَءِ﴾[50] این «هؤلاء»، هم به اُمَم میخورد هم به انبیا. برای هر امتی شهیدی هست که پیامبر آن امت، شاهد آن امت است. وجود مبارک حضرت، شهیدِ شهداست، شهیدِ «مشهود علیهم» است؛ هم شهید اُمَم است، هم شهید انبیاست که اگر در دنیا «مهیمن» بر انبیای دیگر است، چه قرآن «مهیمن» بر سایر کتب است؛ وجود مبارک حضرت در قیامت هم «مهیمن» بر انبیا و شهیدِ شهداست. اگر از وجود مبارک موسای کلیم مطلبی را سؤال کنند شاهد صحنه وجود مبارک پیغمبر است ﴿وَجِئْنَا بِکَ عَلَی هؤُلاءِ﴾ که این «هؤلاء» اشاره است به اُمَم و انبیا با هم، ﴿جِئْنَا مِن کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَجِئْنَا بِکَ عَلَی هؤُلاَءِِ﴾؛ یعنی «علی الامم و الانبیاء»، ﴿وَجِئْنَا بِکَ عَلَی هؤُلاَءِ شَهِیداً﴾ کسی که شاهد مطلق است او دیگر زیر سؤال نمیرود. پس اینکه میگویند سؤال میکنند، از باب «إیّاک أعنی و اسمعی یا جارة» [51]است، سؤال میکنند؛ یعنی چرا اُمَم حرف شما را گوش ندادند؟ این سؤال از انبیاست و این محکمه عمومی است، بعد محکمههای خصوصی هم فرمود ما برقرار میکنیم و هر کسی در برابر عمل خودش مسئول است.
حضور پیامبران با جلال وشکوه در صحنه قیامت
﴿وَ وُضِعَ الْکِتابُ وَجیءَ بِالنَّبِیِّینَ وَ الشُّهَداءِ وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ﴾، البته این تغلیب است انبیا را میآورند انبیا را میآورند، این ﴿جیءَ﴾ خیلی تعبیر لطیفی نیست؛ یعنی بالاخره احضار میکنند؛ اما درباره اینها احضارشان تشریفاتی است؛ نظیر اسراء است که در معراج حضرت نفرمود «جاء»، فرمود ما او را آوردیم. درباره مناجات حضرت موسی و سایر انبیا این است که اینها نزد ما آمدند ﴿وَ واعَدْنا مُوسَی ثَلاثینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ میقاتُ رَبِّه﴾ یا «جاء ربک»، اینها داخل رفتند؛ اما درباره معراج پیغمبر نمیفرماید، پیغمبر به طرف ما آمد، فرمود: ما او را با تشریفات آوردیم: ﴿سُبْحانَ الَّذی أَسْری بِعَبْدِه﴾. خیلی فرق است که کسی برود یا ذات اقدس الهی پیک بفرستد، حضرت را با اجلال و تکریم به همراه خود ببرد، ﴿أَسْری﴾. در جریان آمدن پیامبر به صحنه شهود هم، اینچنین است؛ آنها هم با تشریفات و جلال و شکوه می آیند، فرمود اینها میآیند تا شهادت دهند: ﴿وَجیءَ بِالنَّبِیِّینَ﴾، و شهدا هم که فرشتههایی هستند که ﴿وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظینَ ٭ کِراماً کاتِبین﴾ بالاخره شاهد هستند و البته آن جریان اعضا و جوارح که شهود هستند، آنها در این حد نیستند که همراه این شهدا ظاهر شوند، آن شهدای اعمال، اولیای الهی آنها هم در جوار انبیای الهی حضور پیدا میکنند، تا هیچ کسی نتواند انکار کند و از طرفی هم خود عمل حاضر است، عمل که حاضر باشد: ﴿فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَه﴾ دیگر جا برای انکار نیست، منتها برای تثبیت مطلب این محکمه عمومی آرایش پیدا میکند.
ترسیم تشکیل محکمه قضاوت الهی در صحنه قیامت
پس زمین تغییر پیدا کرده است، محکمه آماده شده است، کتاب و دفتر اعمال حاضر شده است، انبیا حاضر شدهاند، شهدا حاضر شدهاند و متّهمین هم میآیند، در چنین روزی اجمال آن را ذکر میکند بعد تفصیل آن را در چند آیه بیان میفرماید. فرمود: ﴿وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ﴾؛ به حق حکم میشود که هیچ بطلان و هیچ خلافی در آنجا نیست، حق محض است، ﴿وَهُمْ لا یُظْلَمُون﴾. البته درباره تبهکارن این کلمه ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾ فقط یک جا در قرآن آمده درباره همین تبهکاران است، فرمود هرگز کیفر اینها بیش از عمل اینها نیست؛ البته عفو و تخفیف هست، اما این لسان، چون در مقام تهدید است، مفهوم دارد، ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾؛ یعنی درباره کفّار هیچ ممکن نیست که بیشتر باشد. تخفیف ممکن است عفو ممکن است؛ ولی بیشتر هرگز نیست. اما درباره مؤمنین: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ و بیشتر از آن است. این ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾ برای آن تبهکاران است، ﴿وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدا﴾ در سوره مبارکه «کهف» هم چه در دنیا چه در آخرت عدل الهی را بازگو میکند، اینها اجمال مطلب است، فرمود حالا که ﴿وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ﴾ شد، ﴿وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَت﴾، نه «بما عملت». عصاره عمل او را به آن آقا میدهیم؛ حالا این تجسم اعمال است، تمثّل اعمال است یا باطن عمل است، بالاخره عمل او را به او میدهیم، نه «بما عملت». ﴿وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ﴾؛ همان چیزی که انجام داده است. ﴿وَ هُوَ أَعْلَمُ بِما یَفْعَلُون﴾ خدا میداند که اینها چه کار کردند.
پرسش:؟پاسخ: نه اینکه قیامت سرتاسر تاریک است، بلکه برای آنها تاریک است، وگرنه ﴿وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها﴾ در قیامت با نور پروردگار، جهان روشن است؛ منتها همانطوری که در بحثهای قبل هم بود، کافر جلوی پای خودش را هم نمیبیند. در سوره مبارکه «حدید» همین آیه هست که یک دیوار ﴿فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فیهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذاب﴾ بعد میگوید به اینکه یک عدّه هم کور محشور میشوند، نه یعنی هیچجا را نمیبینند، صریحاً میگویند: ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾ جهنّم را میبینند، فرشتههای عذاب را میبییند، این چه کوری است که میگوید: ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾؟ این شخص انبیا را نمیبیند، اولیا و مؤمنین را نمیبیند، رحمت خدا را نمیبیند بهشت خدا را نمیبیند در دنیا چگونه بود؟ در دنیا مسجد بود، حسینیه بود، مراکز مذهبی بود، محافل اهل بیت بود، اینها را ندید و مراکز فساد را دید، همینطور در قیامت محشور میشود؛ در دنیا این آقا چه کاره بود؟ این همه مراکز مذهب و مجالس قرآن و دین و شهادت و اینها را ندید، چند مرکز فساد که بود، آنها را دید! در قیامت هم همینطور محشور میشود، او بهشت، انبیا، اولیا را نمیبیند؛ ولی جهنّم را کاملاً میبیند. ذات اقدس الهی میفرماید ما به او نشان میدهیم ﴿أَفَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ﴾[52] این آتش سِحر است یا نمیبینی؟ میگوید: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾[53] همینها که کور هستند میگویند! غرض این است که اسرار قیامت طوری نیست که نظیر مسائل دنیا کاملاً همه حلّ شود اگر در دنیا ﴿أَعْیُنُهُمْ فِی غِطَاءٍ عَن ذِکْرِی﴾[54] مسجد و حسینیه را ندید، مراکز فساد را دید، در قیامت هم بهشت را نمیبیند، جهنم را کاملاً میبیند؛ مگر اینها در جهنم کور هستند؟! مگر اینها وارد جهنم میشوند نمیبینند؟! پس این ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ برای چیست؟ ما سمیعیم! ما بصیریم! غرّش جهنّم را میشنویم! خدا میفرماید: ﴿صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَیَرْجِعُونَ﴾[55]اینکه کَر است چطور صدای جهنم را میشنود؟ اینکه کور است چطور جهنم را میبیند؟ فرمود: ﴿ووُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ﴾، نه «بما عملت» اگر در دنیا واقعاً کور بود و در دنیا صدای توحید را نشنید، صدای فساد و مراکز آلوده را شنید، در جهنم و قیامت هم همینطور است؛ لذا فرمود: ﴿فَضُرِبَ بَیْنَهُم بِسُورٍ لَهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَةُ وَظَاهِرُهُ مِن قِبَلِهِ العَذَابُ﴾[56]که به آنها میگویند شما نورتان را بدهید، فرمود: ﴿فَارْجِعُوا﴾ شما بروید دنیا نور بگیرید، اینجا که جای عمل نیست! اینجا جای نتیجه است.
پس این اصل و متن است، بعد فرمود: ﴿وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِما یَفْعَلُون﴾ این متن است؛ حالا ملاحظه بفرمایید که همه اینها را به صورت فعل ماضی ذکر میکنند، این مستقبل «محقق الوقوع» در حقیقت ماضی است.
برهان عقلی و ادله نقلی دو راه شناخت مبدأ و معاد
ما بخشی از جریان مبدأ را با برهان عقلی میفهمیم و تفسیر آن را با برهان نقلی میفهمیم؛ جریان معاد را هم بخشی از آن را با برهان عقلی کاملاً میفهمیم، یقین داریم، برهان عقلی تام است که حساب و کتابی هست اینطور رها نشده که هر کس هر کاری خواست کند، یقیناً معادی هست، یقیناً حسابی هست، یقیناً کتابی هست، این را با عقل میفهمیم، نقل تفصیل میدهد. اگر ـ إن شاء الله ـ ما با همین برهان عقلی که اجمال را میفهمیم، و تفصیل آن را درباره مبدأ نقل به ما میگوید و درباره معاد، اجمال آن را با عقل میفهمیم و تفصیل آن را دربارهٴ مبدأ نقل به ما میگوید، اگر ـ إن شاء الله ـ اینطور باشیم. ﴿قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾[57] آن مقداری را که باید بشناسیم، شناختیم؛ اما اگر چهار مورد را انجام ندادیم، نه به برهان عقلی مراجعه کردیم «فیما یرجع المبدأ»؛ نه به برهان نقلی مراجعه کردیم، راجع به تفصیل؛ نه به برهان عقلی مراجعه کردیم، درباره معاد؛ گفتیم: ـ معاذ الله ـ ﴿إِنْ هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا﴾[58] و نه به ادلّه نقلی مراجعه کردیم که اگر آن را تفصیل کند، می شود: ﴿مَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾.
پرسش: ؟پاسخ: تمام ابزار را ذات اقدس الهی به همه داد؛ مگر میشود کسی شعور داشته باشد و بگوید عالم هرج و مرج است و هر کس هرکاری کرد کرد؟! این شخص چرا ناامید نمیشود! میگوید یک روزبالاخره کیفر را میبیند، معلوم میشود که به معاد معتقد است. در درون هیچکس نیست که خدا را منکر باشد، هیچ ممکن نیست، این از غرر روایات ماست که مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) در همان جلد اول کافی نقل کرد که حضرت فرمود: «معروفٌ عند کل جاهل»[59]، اصلاً خدا انکارپذیر نیست، عالم به حقیقتی وابسته است. این شخص، گرچه ملحد و کمونیست باشد، وقتی در دریا دارد غرق میشود، هیچکس از او اطلاع ندارد؛ ولی او امید دارد که نجات پیدا کند، پس یک قدرت قاهرهای است که دریا را زیر قهر خود دارد. در هوا اگر پرت شود، برای هواپیما خدای ناکرده اتفاقی بیافتد، بین ارض و سماء بالاخره متّکی به یک کسی که بتوان «بین الارض و السماء» او را حفظ کند؛ آن قدرت قاهرهای که بر «سماوات» و «أرض» قاهر است، همان خداست؛ منتها این نمیداند که به چه کسی دارد پناهنده میشود، اصلاً خدا قابل انکار نیست، چون سرمایه را خدا داد. مگر انسان میتواند تشنه یا گرسنه نشود؟! انسان اینچنین است، فرمود من در درون هر کسی ﴿فَالهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ این فطرت را دادم، ﴿لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ این «لا»ی نفی جنس است؛ فرمود انسان را هیچکس عوض نمیکند، نه من عوض میکنم، چون «لا»ی نفی جنس معنایش این است ﴿لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ و نه دیگری؛ دیگری عوض نمیکند، چون قدرت ندارد؛ من عوض نمیکنم، چون به «أحسن وجه» خلق کردم، ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ﴾، در درون هر کسی این دلمایه خدایی را من گذاشتم؛ منتها تفصیل آن با درس و بحث حل میشود. بنابراین نباید کاری کرد که این سرمایه را آدم دفن کند، فرمود: ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[60] مدسوس کردن، مدفون کردن، دفن کردن، این بد است و حرام است؛ این سرمایه که باشد، گرچه انسان عوام هم باشد ـ همان کسی که در صدر اسلام استدلال کرد که «اثر الاقدام یدلّ علی المسیر» ـ همان کافی است برای انسانی که در سطح ساده دارد زندگی میکند.
پرسش: ؟پاسخ: اگر کسی را مستضعف کردند این همان ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ است، یک وقت است که اینها مستضعف هستند، «استضعفونا»؛ یعنی ما را بالاخره به ضعف کشاندند؛ آن وقت ببینید جامعه اگر ـ خدای ناکرده ـ زیر پوشش تبلیغات بیگانه قرار بگیرد، این مستضعف فکری میشود. ما شش مطلب داریم که چهار مورد از آنها شبیه هم است و دو مورد هم از اینها بیگانه است. کار حوزه تحقیق است و مجتهدپروری است یا متجزّیپروری، این دو کار اساسی دارد. دانشگاه هم دو کار اساسی دارد؛ این دو کاری که در حوزه هست با دو کاری که در دانشگاه هست، همگون هستند؛ اما در جامعه بیچارهای که اهل حوزه و دانشگاه نیستند که توده مردم میباشند و قدرت درسخواندن نداشتند، توفیق نداشتند، امکانات نداشتند، اینها گرفتار دو امر هستند؛ حالا آن دو امر دست چه کسی باید باشد. در حوزه ﴿وَ یُعَلِّمُهُمُ الکِتَابَ﴾ هست، یک؛ ﴿وَ الحِکْمَةَ﴾[61] هست، دو.
طلبهای که وارد میشود، بعد از دوران مقدمات که امر اعتباری است، مثلاً وارد فقه و اصول میشود. اول به او میگویند فلان شیء تکلیفاً حرام است، وضعاً باطل است یا وضعاً صحیح است؛ فلان چیز واجب است تکلیفاً، وضعاً باطل است یا حرام است یا صحیح است؛ این چیزها را در شرح لمعه و امثال شرح لمعه به او میگویند، وقتی به بحث خارج رسید، این مرحله علمی است، این عالِم میشود، هم برای خودش و هم میتواند به دیگری بگوید که چه چیزی حرام است یا چه چیزی حلال است؛ چه چیزی باطل است یا چه چیزی صحیح است، اینها را کاملاً یاد میگیرد؛ اما وقتی به بحث خارج رسید و به استدلال رسید، این تعلیل پشتوانه آن تعلیم است؛ میگویند اگر گفتیم فلان چیز واجب است، برای اینکه امام این را دستور داد یا فلان آیه این را دستور دارد یا فلان روایت این را دستور داد و فلان آیه این را دستور داد، این تعلیل پشتوانه این تعلیم میشود، این آقا یا متجزّی میشود یا مجتهد، بالاخره علت آن را میفهمد؛ این کار حوزه است و در دانشگاه هم همین دو کار هست؛ کسی که مثلاً دانشجوی پزشکی است یا دانشجوی مهندسی است، اول میگویند اگر بخواهی سد بسازی، این مقدار آهن باشد، میلهگرد باشد، این مقدار بتون باشد، این مقدار کذا و کذا باشد؛ این شخص سدسازی را یاد میگیرد، اما نمیفهمد که چرا اینطور است؟ وقتی به مراحل بالاتر رسید، می گوید فشار آب این است، فشار هوا این است، فشار زلزله این است، مقاومت آهن این است، مقاومت میلهگرد این است مقاومت بتون این است او مجتهد در مهندسی میشود؛ اول تعلیم است، بعد تعلیل که در پزشکی هم همینطور است، اول به او میگویند علامت فلان بیماری این است، فلان دارو درمان این بیماری است که بعد انترن[کارورز] میشود، به آزمایشگاه میرود، بیمارستان میرود، اینها را کاملاً میفهمد که این بیماری با فلان دارو درمان میشود؛ اما محقق نشد، قدری بالاتر که آمد، میفهمد که این بیماری یعنی چه و از کجا پیدا میشود، با بدن چه میکند، مشکلی را که ایجاد میکند چیست، کجای بدن را آسیب میرساند، این یک؛ این دارو در ترمیم آن ضایعه و آسیب چه نقشی دارد، این دو؛ این میشود مجتهد یا متجزی در طب. این چهار کار برای حوزه و دانشگاه است و راحت هستند؛ اما این عوام به جای تعلیم تبلیغ به خورد او میدهند، به جای تعلیل تکرار یادش میدهند مثلاً. این پفک نمکی را اول میگویند این محصول خوبی است، بعد صد بار که گفتند، او باورش میشود. یک چیز دیگر مانند بانکی یا کار دیگری را بخواهند به خورد این عوام بدهند، اول میگویند این میشود تبلیغ، تبلیغ که تعلیل و علت ندارد، چیزی را بخواهند ترویج کنند و کالایی را بخواهند تعریف کنند، گرچه فاسد باشد، گرچه قاچاق باشد، گرچه در فضای مجازی باشد، گرچه اینترنت باشد، گرچه اعتیاد باشد یکی دو بار تبلیغ میکنند. بعد صدبار که گفتند این تکرار برای توده مردم کار تعلیل را دارد؛ لذا هرچه بخواهی برگردانی، برنمیگردند. حالا این رسانه به دست چه کسی باشد، این تبلیغ و تعلیم به دست چه کسی باشد، اگر بخواهند جامعه را مثل دانشگاه و حوزه در حدّ همان خاصی که دارند، اینها را عاقل بپرورانند، تبلیغ اینها باید صبغه تعلیمی داشته باشد؛ منتها مثل دوره ابتدایی و تعلیل اینها هم باید رقیق باشد که اینها بفهمند و به دنبال امثال پفک نمکی نروند، به دنبال فضای باز اینترنتی نروند، به دنبال بیحجابی و بیعفتی نروند، اینطور نیست که تکرار بتواند باطل را حق کند.
[1]زمر/سوره39، آیه6.
[2]زمر/سوره39، آیه63.
[3]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص183، ط اسلامی.
[4]زمر/سوره39، آیه65.
[5]انعام/سوره6، آیه59.
[6]حجر/سوره15، آیه21.
[7]زمر/سوره39، آیه67.
[8]ملک/سوره67، آیه1.
[9]زخرف/سوره43، آیه84.
[10]ق/سوره50، آیه22.
[11]ق/سوره50، آیه22.
[12]نور/سوره24، آیه35.
[13]کهف/سوره18، آیه101.
[14]حدید/سوره57، آیه3.
[15]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص115، ط اسلامی.
[16]کهف/سوره18، آیه47.
[17]ابراهیم/سوره14، آیه48.
[18]روم/سوره30، آیه41.
[19]التفسیر المنیر للزحیلی، وهبه الزحیلی، ج24، ص95.
[20]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص613، ط اسلامی.
[21]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج3، ص242، ط اسلامی.
[22]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج6، ص286، ط اسلامی.
[23]کهف/سوره18، آیه47.
[24]نباء/سوره78، آیه20.
[25]نمل/سوره27، آیه88.
[26]مزمل/سوره73، آیه14.
[27]انبیاء/سوره21، آیه31.
[28]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص57.
[29]قارعه/سوره101، آیه5.
[30]طه/سوره20، آیه105.
[31]نباء/سوره78، آیه20.
[32]بقره/سوره2، آیه34.
[33]المیزان فی تفسیرالقرآن، العلامه الطباطبائی، ج1، ص122.
[34]بقره/سوره2، آیه33.
[35]قارعه/سوره101، آیه5.
[36]یس/سوره36، آیه51.
[37]نساء/سوره4، آیه57.
[38]هود/سوره11، آیه108.
[39]عیون اخبار الرضا(ع)، الشیخ الصدوق، ج1، ص306.
[40]ق/سوره50، آیه35.
[41]اعراف/سوره7، آیه143.
[42]حشر/سوره59، آیه21.
[43]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج8، ص345.
[44]نساء/سوره4، آیه57.
[45]اسراء/سوره17، آیه71.
[46]یس/سوره36، آیه59.
[47]نحل/سوره16، آیه43.
[48]نساء/سوره4، آیه32.
[49]صافات/سوره37، آیه24.
[50]نساء/سوره4، آیه41.
[51] التفسیر العیاشی، محمد بن مسعود العیاشی، ج1، ص10.
[52]طور/سوره52، آیه15.
[53]سجده/سوره32، آیه12.
[54]کهف/سوره18، آیه101.
[55]بقره/سوره2، آیه18.
[56]حدید/سوره57، آیه13.
[57]انعام/سوره6، آیه91.
[58]مومنون/سوره23، آیه37.
[59]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص91، ط اسلامی.
[60]شمس/سوره91، آیه10.
[61]بقره/سوره2، آیه129.
- تبیین خالقیت و ربوبیت خدای سبحان؛
- عدم شناخت مشرکان از صفات خالقیت و ربوبیت خدای سبحان؛
- ظهور حقیقت قدرتالهی در برپایی قیامت
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الأرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ الْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَی عَمَّا یُشْرِکُونَوَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِی السَّماوَاتِ وَ مَن فِی الأرْضِ إِلاّ مَن شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرَی فَإِذَا هُمْ قِیَامٌ یَنظُرُونَ (68) وَ أَشْرَقَتِ الأرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا وَ وُضِعَ الْکِتَابُ وَ جِیءَ بِالنَّبِیِّینَ وَ الشُّهَدَاءِ وَ قُضِیَ بَیْنَهُم بِالْحَقِّ وَ هُمْ لَا یُظْلَمُونَ (69) وَ وُفِّیَتْ کلُنَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَا یَفْعَلُون﴾
تبیین خالقیت و ربوبیت خدای سبحان.
مهمترین مسئلهای که برای مشرکان حجاز مطرح بود و در نتیجه سُور مکی عهدهدار تبیین آن بود، همین عناصر محوری اصول؛ یعنی توحید و وحی و نبوت و معاد است. در آیه 62 ذات اقدس الهی به عنوان «وثق»، خالقیّت مطلق خدای سبحان را ذکر کرد فرمود: ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾، نه تنها خالق است ربّ هم هست، برای اینکه ﴿وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ وَکیلٌ﴾،[1]او وکیل بر هر چیز است؛ یعنی هم مدیر است، هم آفریدگار است و هم پرودگار است. در این عنوان وکیل، ما اگر خواستیم بگوییم «توکلتُ»، میگوییم «علیه»؛ اگر خواستیم بگوییم «اعتمدتُ»، میگوییم «علیه» و اگر خواستیم بگوییم «وَثِقتُ» میگوییم «بِهِ»، وثوق با «باء» و اعتماد با «علی» و رجوع با «إلی» و مانند آن به کار میرود.
بعد فرمود: ﴿لَهُ مَقالیدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ [2]هر کدام از موجودات آسمان و زمین کلیدی دارند؛ یعنی سببی دارند که اگر کار بخواهد به وسیله موجود سمائی یا ارضی انجام بگیرد از راه آن کلید و سبب است، این همان است که در تعبیرات روایی، مرحوم کلینی نقل کرد که «أَبَی اللهُ أَن یَجرِیَ الاَشیاءَ إِلا بِاَسبَابِهَا»؛ [3]بالاخره نظام، نظام سببی و مسببی و مانند آن است که از این سبب به عنوان کلید مسبب یاد میشود بعد آن اجمال و این تفصیل نسبی، میفرماید اگر خالق اوست و رب و پرودگار اوست «و لاغیر»، چرا اصرار دارید که من غیر خدا را بپرستم!؟ خدای سبحان هم به همه انبیا و وجود مبارک حضرت هم دستور داد که ﴿لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُک﴾ [4]که بحث آن گذشت. بحث معاد هم به همین اجمال و تفصیل خواهد آمد.
عدم شناخت مشرکان از صفات خالقیت و ربوبیت خدای سبحان
بین آن بحث مبدأ و این بحث معاد، این «واسطة العقد» آیه 67 است که فرمود آنها خدا را باید آنطور که بشناسند، نشناختند؛ نه در خالقیت خدا آن تأمّل کافی را اعمال کردند و نه در ربوبیت خدا آن تأمّل کافی را اعمال کردند؛ نه فهمیدند که مِقلاد و اقلید و کلید همه اشیا به دست اوست ﴿عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ﴾[5]اگر این جمع «مِفتاح» باشد؛ یعنی کلیدها به دست اوست. و اگر جمع «مَفتح»؛ یعنی مخزن باشد، همه مخازن نزدِ اوست. مفاتح و مخزنها نزد اوست، مفاتیح و مِفتاحها به دست اوست، این همان ﴿لَهُ مَقالیدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ است. پس اگر کسی به غیر خدا مراجعه کند، به کسی مراجعه کرده است که نه از مخزن باخبر است و نه از کلید، نه از «مَفتح» اطلاع دارد و نه از مِفتاح، ﴿وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُه﴾[6]که در سوره مبارکه «حجر» گذشت؛ لذا فرمود: ﴿وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾؛ اینها خدا را نشناختند که این درباره مبدأ بود.
ظهور حقیقت قدرت الهی در برپایی قیامت
درباره معاد غالب اینها را به صورت فعل ماضی ذکر کرد، برای اینکه مستقبل «محقق الوقوع» در حکم ماضی است، فرمود: این زمینی که شما میبینید، کلّ این زمین را بساط آن را ما برمیچینیم و به دست ماست، ﴿وَ الْأَرْضُ جَمیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَة﴾؛[7]یعنی در قیامت ظهور میکند، نه اینکه الآن در قبضه دیگری است یا الآن رهاست؛ الآن هم ﴿تَبارَکَ الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾،[8]الآن هم ﴿وَ هُوَ الَّذی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ﴾،[9]الآن هممِقلادو کلید زمین به دست اوست؛ منتها الآن انسان نمیبیند، قیامت برابر کشف غطائی که در سوره «ق» آمده است میبیند. در سورهٴ «ق» فرمود: ﴿فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَک﴾؛ [10]نه «عن الواقع»؛ این پرده روی چشم انسان بود، فرمود: ما این پرده را کنار زدیم ﴿فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدید﴾، [11]وگرنه ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ [12]حجابی ندارد، مگر حجاب نوری و جهان واقع و هستی هم حجابی ندارد، نفرمود، «کشفنا عن العالم» یا «کشفنا عن السماء و الارض»، فرمود: ﴿فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَک﴾؛ این پردهای را که خودت بر روی چشمت انداختی برمیداریم.
در بخشهای دیگر قرآن کریم فرمود: ﴿أَعْیُنُهُمْ فی غِطاءٍ عَنْ ذِکْری﴾ [13]ـ یاد خدا لفظ و قول نیست که به زبان اختصاص داشته باشد ـ فرمود: چشم اینها یاد ما را نمیبیند؛ پس معلوم میشود یاد خدا، لفظی نیست، اگر لفظی بود، باید به «سمع» و به «لسان» اسناد میداد، فرمود: ﴿أَعْیُنُهُمْ فی غِطاءٍ عَنْ ذِکْری﴾. آثار الهی را انسان بفهمد، یاد خداست؛ بگوید، یاد خداست؛ بنویسد، یاد خداست؛ بشنود، یاد خداست. فرمود: ﴿أَعْیُنُهُمْ فی غِطاءٍ عَنْ ذِکْری﴾ و در مورد قیامت هم فرمود: ﴿فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَک فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدید﴾. پس الآن انسان نمیبیند، اگر الآن میدید و الآن هم ﴿لِمَنِ الْمُلْک﴾ را میشنید، میگفت: ﴿لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ﴾ و الآن هم اگر از او سؤال کنند که «الارض بقبضة من؟» میگوید: «بید الله سبحانه و تعالی». اینطور نیست که الآن زمین رها باشد و در قیامت خدا آن را در قبضه خود بگیرد یا الآن ـ معاذ الله ـ زمین در قبضه دیگری باشد و قیامت در اختیار «الله» باشد. «الیوم» در اختیار ﴿هُوَ الأَوَّل﴾ [14]است، قیامت هم در اختیار «هُوَ الآخِرُ» [15]است که «هو الآخر» عین ﴿هُوَ الأَوَّل﴾ است.
فرمود: ﴿وَ الْأَرْضُ جَمیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمینِهِ﴾؛ یعنی «یوم القیامة»؛ پس ﴿سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ﴾. ما با آسمان مشکلات فراوانی داریم؛ اما خیلی محل ابتلای ما نیست، ما با زمین مشکل داریم، برای اینکه قرآن فرمود: ﴿مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فیها نُعیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً أُخْری﴾، [16]این خیلی شفاف و روشن است که ما از زمین هستیم و به لحاظ بدن به زمین فرو میرویم و از زمین برمیخیزیم .
تبیین صورت مسئله در تبدیل زمین به «إلی أرضٍ لَم یُعصِ عَلیهَا»
اگر در آیه سوره مبارکه «ابراهیم» که فرمود: ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾، [17]تبدیل زمین اگر به تخریب زمین بود، به رانش زمین بود، به تسطیح زمین بود، بلندی و پستی را جابه جا کردن بود، اینها مهم نیست، اینها هر روز هست. گاهی با رانش زمین است، گاهی با زلزله هست، گاهی با جابه جایی است، گاهی بعضی از موات حیّ میشود، گاهی از حیّ موات میشود، اینها آسان است و مهم نیست. اگر نبود روایاتی که در ذیل آیه: ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ﴾است، هیچ مشکلی نبود؛ ولی آن روایات دارد که زمین تبدیل میشود «إلی أرضٍ لَم یُعصِ عَلیهَا»؛ تبدیل میشود به زمینی که در آن گناه نشده، این زمین که بالاخره میلیاردها سال از آن گذشته ﴿ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاس﴾ [18]است، این زمین در آن معصیت شده اینچنین نیست که حالا اگر درّهای را پُر کنند یا کوهی را تسطیح کنند دیگر زمین تبدیل شده به «إلی أرضٍ لَم یُعصِ عَلیهَا». [19]از طرفی هم زمین شهادت میدهد، مسجد شهادت میدهد که چه کسی آمده نماز خوانده و شکایت میکند از همسایههایی که نماز نخواندند،[20] همه اینها هست! اگر به زمین دیگر تبدیل شود، اینها را باید چه کار کرد؟ این شهود و علوم را از زمین نمیشود گرفت، این زمین واقعاً شهادت میدهد و واقعاً شکایت میکند، اینطور نیست که تمثیل باشد که «ارض» هر روز چند بار میگوید: «أَنَا بَیتُ الوَحشَة» و «أَنَا بَیتُ الغُربَة».[21]اینطور نیست که تمثیل باشد، واقعاً حرف میزند! عدّهای هم واقعاً این حرفها را میشنوند. این موارد که از زمین گرفته نمیشود، اگر این کوه و درّه و دشت تسطیح شود، برابر روایات اینکه تبدیل «أرض» به «إلی أرضٍ لَم یُعصِ عَلیهَا»نیست، تبدیل «أرض» به کره «خبز نقی» [22]نیست. تمام مشکل این است که زمین تبدیل میشود به زمینی که روی آن معصیت نشده، زمین تبدیل میشود به کره گندم «نقی» که همه بتوانند از آن استفاده کنند تا حساب تمام شود، این مشکل ماست!
همه این آیاتی که درباره کوهها هست، به حسب ظاهر کاملاً قابل فهم است؛ فرمود: ﴿وَ یَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبالَ﴾ [23]قابل فهم است، ﴿وَ سُیِّرَتِ الْجِبال﴾[24]قابل فهم است، ﴿وَ تَرَیٰ الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ﴾[25]قابل فهم است، فرمود: جبال ﴿کَثیباً مَهیلاً﴾[26]است ما وقتی بخواهیم کوهها را درهم بکوبیم، اوّل مثل تلّ شن میشود. الآن این کوهها ستبر و استوار و غلیظ هستند، نه تنها خودشان محکم هستند، میخ زمین می باشند که نمیگذارند زمین در اثر گسل زلزله بلرزد ﴿وَ جَعَلْنا فِی الْأَرْضِ رَواسِی﴾؛[27]این بیان نورانی حضرت امیر در همان خطبه اول نهج البلاغه که فرمود: «وَ وَتَّدَ بِالصّخُورِ مَیَدَانَ أَرضِهِ»،[28]«مَیَدَان»؛ یعنی اضطراب، خدای سبحان با این صخرههای بزرگ اضطراب زمین را برطرف کرد، «وَ وَتَّدَ»؛ یعنی خدا میخکوب کرد، «وَ وَتَّدَ بِالصّخُورِ مَیَدَانَ»؛ یعنی اضطراب و حرکت «ارض» را برطرف کرد که همه اینها قابل فهم است و علم هم تا حدودی اینها را میتواند کشف کند.
بعد فرمود کمکم ما میخواهیم بساط این کوهها را برداریم، ﴿کَثیباً مَهیلاً﴾ است، شُل میشود، مثل یک تلّ شن میشود؛ بعد کمکم میفرماید: ﴿کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوش﴾[29]میشود؛ مثل پنبه ندافی شده میشود، بعد میفرماید که ﴿وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الجِبَالِ فَقُلْ یَنسِفُهَا رَبِّی نَسْفاً ٭ فَیَذَرُهَا قَاعاً صَفْصَفاً ٭لاَّ تَرَی فِیهَا عِوَجاً وَلاَ أَمْتاً﴾؛[30]درّهای نیست کوی و برزنی نیست، هیچجایی نیست تا انسان شرمنده آنجا خودش را پنهان کند! امروز اگر کسی خیانتی کرد ممکن است، کنار دیواری، درختی، تپه و درّهای خودش را پنهان کند؛ اما فرمود: آن روز «قاع صَفْصَف» است ﴿لاَّ تَرَی فِیهَا عِوَجاً وَلاَ أَمْتاً﴾ از این طرف هم چشم افراد هم تیز است و همه را میبینند، اینها تا حدودی قابل فهم است.
تأویل بردن کلمات یکی از راههای فهم بعضی از آیات برپایی قیامت
اما میرسیم به جایی که فرمود: ﴿وَ سُیِّرَتِ الْجِبال فَکانَتْ سَرابا﴾،[31]ما چون این را نمیفهمیم، این «کانت» را حمل میکنیم بر «صارت»؛ یعنی الآن سراب میشود، اگر چشمی بود و میفهمید این «کانت» را به همان معنای خودش نگه میداشت، میگفت الآن هم که شما جبال میبینید سراب میبینید، در حقیقت پشت آن یک چیز دیگری است، اینکه ما این «کانت» را به «صارت» معنا میکنیم، برای اینکه واقعاً دست ما خالی است؛ این حدود هم باز قابل درک است و قابل فهم است. میفرماید که ﴿فَکانَتْ سَرابا﴾، ما چون آن را نمیفهمیم، گفتیم «کانت» به معنای «صارت» است؛ این درست است. اما وقتی که بفرماید تبدیل میشود به زمینی که «لَم یُعصَ عَلَیهَا»، این کار مشکلی است. یک وقت است انسان میگوید اخبار واحد است و قرآن را نمیشود با اخبار واحد تفسیر کرد، آن راه دیگری دارد که ما آن راه را نرفتیم و نمیرویم؛ اما بالاخره در همه مواردی که به وسیله اهل بیت(علیهم السلام) قرآن تفسیر شده است حجت است، مگر اینکه ضعف آن احراز شود؛ اما این غیریت را معنا کردند «إلی أرضٍ لَم یُعصِ عَلیهَا»،آن وقت اگر تبدیل شود به زمینی که «لَم یُعصِ عَلیهَا» این کار مشکلی است. ما هم به جهت اضطرار این «کانت» را به معنی «صارت» معنا میکنیم، وگرنه کسی بگوید، «کانت»، «کانت» است و معنای خودش را دارد و الآن هم سراب است، شما چیز دیگری را میبینید، ما راهی برای نفی او نداریم، ﴿وَسُیِّرَتِ الجِبالُ فَکَانَتْ سَرَاباً﴾.
ظهور استکبار درونی ابلیس در روز امتحان
در جریان ابلیس هم همینطور است، در جریان قصه حضرت آدم(سلام الله علیه) دارد که این ابلیس استکبار کرد: ﴿وَ کَانَ مِنَ الْکافِرینَ﴾، [32]ما چون دلیلی نداریم و راهی برای ادراک صحیح آن نداریم، میگوییم ﴿وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ﴾؛ یعنی «صار من الکافرین»؛ اما بیان لطیف سیدناالاستاد این است که از همان روز ازل که ذات اقدس الهی اینها را آفریده بود، قبل از آزمون میدانست که در درون اینها یک موجود ناصادقی هست،[33] فرمود که ﴿وَ ماکُنتمتَکْتُمُون﴾،[34]نه «ما تکتمون»؛ فرمود ما امتحان سجده را پیش آوردیم، ما میدانیم در درون شما کسانی هستند که چیزهایی را در درون خودشان کتمان میکنند و روز امتحان ظاهر میشود. ابلیس از همان روزهای اول که در طی این ششهزار سال عبادت میکرد، در درون او این استکبار بود. فرمود که من گفتم به شما ﴿وَ ما کُنتم تَکْتُمُون﴾ فرشتهها که چیزی نداشتند که کتمان کنند، همین ابلیس بود. بنابراین این «کان» معنای خودش را دارد، نه اینکه «کان» به معنی «صار» باشد ﴿وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ﴾ او از درون اینچنین بود، از درون مستکبر بود و در درون کتمان داشت؛ منتها روز امتحان ظاهر شد. حالا ما راهی داشته باشیم برای اینکه آن آیات سوره مبارکه «ابراهیم»(سلام الله علیه) مشخص شود؛ آن وقت این آیات کاملاً قابل حلّ است؛ یعنی تمام این چند طایفه آیات؛ یعنی ﴿کَثیباً مَهیلاً﴾ بودن، ﴿کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوش﴾ [35]بودن و ﴿تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ﴾ بودن، ﴿وَ یَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبالَ﴾ بودن، ﴿قاعاً صَفْصَفاً﴾بودن، کوبیدن و حل شدن، همه اینها برای ما حل است؛ اما به ﴿فَکَانَتْ سَرَاباً﴾ که میرسیم، باز مشکل جدّی پیدا میکنیم، ناچاریم بگوییم «فصارت سرابا»؛ اینها باز قابل حلّ است، خیلی مهم نیست که بگوییم «کان» به معنی «صار» است، این را میشود هضم کرد؛ اما آن روایات که دارد تبدیل میشود «إلی أرضٍ لَم یُعصِ عَلیهَا» این باید حلّ شود. در سوره مبارکه «یس» که دارد: ﴿فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلى رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ﴾ [36]اینها از قبر برمیگردند، «نَسل» میشوند و حرکت میکنند، از کدام قبر برمیخیزند؟ از کدام زمین برمیخیزند؟ چگونه میشود انسان تبدیل میشود به زمینی که میلیاردها سال بماند، لکن غذا دارد، امّا احتیاج به خواب ندارد، احتیاج به دفع ندارد احتیاجی به حرارت و برودت ندارد و مانند آن، این بدن تبدیل میشود به یک چنین بدنی که هیچ اثری از آثار بدن مادی در آن نیست، این باید از خاکی برخیزد که هیچکدام از این آثار را نداشته باشد، چون میلیاردها سال اگر انسان باشد، بدون اینکه تشنه شود، لذت نوشیدن را دارد بدون اینکه گرسنه شود، لذت خوردن را دارد، ابدیت است؛ یعنی شما الآن از اینجا تا کره مریخ و بالاتر از مریخ بنشینید و صفر بگذارید و منظورتان از این صفرها رقم نجومی باشد، این به ﴿خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً﴾[37] نمیرسد، ابدیتی است فیض خدا هم «منقطع الآخر» نیست ﴿عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ﴾ [38]است؛ یعنی «غیر مقطوع» میباشد. ابدیت با یک بدن مادی، این باید توجیه شود که از کدام زمین برمیخیزد که میلیاردها سال میماند و پیر نمیشود، تحوّل در آن راه ندارد و به لوازمی که آلوده باشد احتیاج پیدا نمیکند، گرسنه نمیشود؛ ولی لذّت خوردن را دارد، تشنه نمیشود؛ ولی لذّت نوشیدن را دارد، هرجایی که بخواهد آب مینوشد. از وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) سؤال کردند که روایات، درباره آن شجرهای که حضرت آدم استفاده کرد مختلف است؛ بعضی میگویند گندم بود، بعضی میگویند خرما بود، بعضی میگویند انگور بود، فرمود همه آنها درست است، برای اینکه درخت بهشت مثل درخت دنیا نیست یا خوشههای آخرت مثل دنیا نیست که خوشه گندم، فقط گندم دهد! این خوشه گندم، اگر بهشتی اراده کرد که سیب بدهد، گلابی بدهد، خرما بدهد و انگور دهد، میدهد؛ این برابر اراده انسان بهشتی میوه میدهد،[39] ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فیها﴾. [40]اینها را باید چگونه توجیه کرد؟ اگر زمین تبدیل شود به یک گوهر دیگری، همه این حرفها قبال مناقشه است، وگرنه تخریب شود، تسطیح شود، بالا رود یا رانش زمین صورت بگیرد، همه آن چند طایفه آیات کامل قابل حل است و چیز روشنی است؛ اما وقتی میرسیم به ﴿فَکانَتْ سَراباً﴾ آنجا انسان ناچار است که آن را به تأویل ببرد. فرمود اینها خدا را نشناختند، خدا چنین موجودی است؛ از همه اینها هم به فعل ماضی تعبیر کرده به عنوان مستقبل «محقق الوقوع» که در حکم ماضی است.
تبیین چگونگی نفخه صور اول و دوم
فرمود: ﴿وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْض﴾، یک تجلّی کرد درباره جریان حضرت موسی ﴿وَ خَرَّ مُوسَی صَعِقا﴾،[41]﴿تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَل﴾ که آنطور شد، فرمود: ﴿لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلی جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً﴾، [42]اینطور میشود. ﴿إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّه﴾ که خود آن نافخ، محفوظ است، خود ذات اقدس الهی را که نفخ نمیکند، خود آن نافخ هر که هست محفوظ است، اگر اسرافیل(سلام الله علیه) است محفوظ است.
در بخشهای نهایی این روایاتی که مرحوم مجلسی و دیگران نقل کردند این است که خود مرگ را احضار میکنند و به صورت «کبش املح» [43]در میآید و مرگ را میمیرانند، دیگر موتی در کار نیست؛ یعنی تغیّری، تحوّلی و دگرگونی در کار نیست؛ مرگ را اماته میکنند، وقتی مرگ رخت بربست دیگر معنای ﴿خالِدینَ فیها أَبَداً﴾ [44]روشن خواهد بود؛ این نفخ اوّل است، ﴿ثُمَّ نُفِخَ فیهِ أُخْری﴾ در همان صور بار دیگر دمیده میشود؛ آن گاه تمام اینها قائم میشوند که قیام جمع قائم است، منتظر فرمان الهی هستند.
دعوت امت ها با نام ائمه و انبیا خود در محکمه قیامت
بعد هم ـ تفصیل آن در آیات دیگر است ـ وقتی مردم را به محکمه دعوت میکنند، برابر: ﴿یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ﴾[45]آن روز میگویند علویها بیایند، آن روز میگویند حسنیها بیایند، آن روز میگویند حسینیها(علیهما الصلاة و علیهم السلام) بیایند. مردم را به نام امام آنها دعوت میکنند، به نام انبیایشان دعوت میکنند؛ اگر یک عدّه به دنبال ائمه کفر بودندکه میگویند فرعونیان بیایند یا نمرودیان بیایند، ﴿یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ﴾ همه آنها را دعوت میکنند که به صف بایستند و صفهایشان هم جدا خواهد بود، ﴿وَ امْتازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ﴾؛ [46]اینها منتظر فرمان الهی هستند، وقتی همه در ساهره قیامت جمع شدند، فرمودند ما محکمهای تشکیل میدهیم، نامه اعمال و دفتر عمومی را میآوریم، آن ترازو را میآوریم، آن شهود را هم میآوریم، افراد را هم محاکمه میکنیم. در سوره مبارکه «اعراف» فرمود ما دو سؤال داریم، آن دومی را به طور تفصیل در آیات دیگر فرمودند، اما اوّلی را به طور اجمال در آیه شش سوره مبارکه «اعراف» بیان نمودند؛ فرمود: ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلینَ﴾؛ ما از همه سؤال میکنیم، هم از رسولان سؤال میکنیم، هم از «مرسل الیهم» سؤال میکنیم؛ هم از رسولان میکنیم که چه کار کردید؟ ابلاغ کردید یا نکردید یا تا چه اندازه ابلاغ کردید یا ابلاغ نکردید؟ هم از «مرسل الیهم» سؤال میکنیم که آیا جواب دادید یا جواب ندادید، چه اندازه جواب دادید یا چه اندازه جواب ندادید؟! این با علم ذات اقدس الهی منافات ندارد، چون این سؤال اتمام حجّت است، نه اینکه سؤال استفهامی باشد. این سؤال را در بحثهای قبل هم برابر آیات مشخص ملاحظه فرمودید که ما سه سؤال در قرآن داریم: یک سؤال استفهامی است که فرمود: ﴿فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ﴾؛ [47]اگر کسی چیزی را نمیداند خوب از ائمه میپرسد، این ﴿فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ﴾. یک سؤال استعطائی است که ﴿وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِه﴾؛ [48]از خدا عطا طلب کنید، حاجتی دارید از خدا بخواهید. یک سؤال توبیخی است، این سؤال توبیخی همین است که مثلاً میگویند فلان شخص زیر سؤال رفته و مسئول شده است؛ در آیه سوره مبارکه «الرحمن» در سور دیگر به یک صورت دیگر که فرمود: ﴿وَ قِفُوهُم﴾، ﴿قِفُوهُم﴾؛ یعنی اینها را بازداشت کنید و متوفقشان کنید، ﴿إِنَّهُمْ مَسْؤُلُون﴾، [49]این ﴿إِنَّهُمْ مَسْؤُلُون﴾، نه سؤال استفهامی است، نه سؤال استعطائی است؛ سؤال تحقیری و استیضاح و توضیح خواستن و زیر بار مسئولیت رفتن و مانند آن است.
بازگشت سؤال از انبیا به اُمم در محکمه عمومی
فرمود: ما از انبیا سؤال میکنیم، در حقیقت بازگشت آن به این است که از اُمَم سؤال میکنیم، وگرنه میدانیم که انبیا معصوم هستند و همه کارها را هم باید انجام دهند، انجام دادند و هیچ خلافی در آنها راه ندارد، چون خود انبیا را به عنوان شاهد ما میآوریم؛ اگر ـ خدایی ناکرده ـ انبیا مسئول باشند؛ یعنی قصوری کرده باشند که نمیتوانند شاهد باشند! مهم ترین شاهد ما انبیای ما هستند: ﴿وَ جیءَ بِالنَّبِیِّینَ وَ الشُّهَداءِ﴾ فرمود در قیامت که در سوره مبارکه «نساء» گذشت: ﴿جِئْنَا مِن کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَجِئْنَا بِکَ عَلَی هؤُلاَءِ﴾[50] این «هؤلاء»، هم به اُمَم میخورد هم به انبیا. برای هر امتی شهیدی هست که پیامبر آن امت، شاهد آن امت است. وجود مبارک حضرت، شهیدِ شهداست، شهیدِ «مشهود علیهم» است؛ هم شهید اُمَم است، هم شهید انبیاست که اگر در دنیا «مهیمن» بر انبیای دیگر است، چه قرآن «مهیمن» بر سایر کتب است؛ وجود مبارک حضرت در قیامت هم «مهیمن» بر انبیا و شهیدِ شهداست. اگر از وجود مبارک موسای کلیم مطلبی را سؤال کنند شاهد صحنه وجود مبارک پیغمبر است ﴿وَجِئْنَا بِکَ عَلَی هؤُلاءِ﴾ که این «هؤلاء» اشاره است به اُمَم و انبیا با هم، ﴿جِئْنَا مِن کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَجِئْنَا بِکَ عَلَی هؤُلاَءِِ﴾؛ یعنی «علی الامم و الانبیاء»، ﴿وَجِئْنَا بِکَ عَلَی هؤُلاَءِ شَهِیداً﴾ کسی که شاهد مطلق است او دیگر زیر سؤال نمیرود. پس اینکه میگویند سؤال میکنند، از باب «إیّاک أعنی و اسمعی یا جارة» [51]است، سؤال میکنند؛ یعنی چرا اُمَم حرف شما را گوش ندادند؟ این سؤال از انبیاست و این محکمه عمومی است، بعد محکمههای خصوصی هم فرمود ما برقرار میکنیم و هر کسی در برابر عمل خودش مسئول است.
حضور پیامبران با جلال وشکوه در صحنه قیامت
﴿وَ وُضِعَ الْکِتابُ وَجیءَ بِالنَّبِیِّینَ وَ الشُّهَداءِ وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ﴾، البته این تغلیب است انبیا را میآورند انبیا را میآورند، این ﴿جیءَ﴾ خیلی تعبیر لطیفی نیست؛ یعنی بالاخره احضار میکنند؛ اما درباره اینها احضارشان تشریفاتی است؛ نظیر اسراء است که در معراج حضرت نفرمود «جاء»، فرمود ما او را آوردیم. درباره مناجات حضرت موسی و سایر انبیا این است که اینها نزد ما آمدند ﴿وَ واعَدْنا مُوسَی ثَلاثینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ میقاتُ رَبِّه﴾ یا «جاء ربک»، اینها داخل رفتند؛ اما درباره معراج پیغمبر نمیفرماید، پیغمبر به طرف ما آمد، فرمود: ما او را با تشریفات آوردیم: ﴿سُبْحانَ الَّذی أَسْری بِعَبْدِه﴾. خیلی فرق است که کسی برود یا ذات اقدس الهی پیک بفرستد، حضرت را با اجلال و تکریم به همراه خود ببرد، ﴿أَسْری﴾. در جریان آمدن پیامبر به صحنه شهود هم، اینچنین است؛ آنها هم با تشریفات و جلال و شکوه می آیند، فرمود اینها میآیند تا شهادت دهند: ﴿وَجیءَ بِالنَّبِیِّینَ﴾، و شهدا هم که فرشتههایی هستند که ﴿وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظینَ ٭ کِراماً کاتِبین﴾ بالاخره شاهد هستند و البته آن جریان اعضا و جوارح که شهود هستند، آنها در این حد نیستند که همراه این شهدا ظاهر شوند، آن شهدای اعمال، اولیای الهی آنها هم در جوار انبیای الهی حضور پیدا میکنند، تا هیچ کسی نتواند انکار کند و از طرفی هم خود عمل حاضر است، عمل که حاضر باشد: ﴿فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَه﴾ دیگر جا برای انکار نیست، منتها برای تثبیت مطلب این محکمه عمومی آرایش پیدا میکند.
ترسیم تشکیل محکمه قضاوت الهی در صحنه قیامت
پس زمین تغییر پیدا کرده است، محکمه آماده شده است، کتاب و دفتر اعمال حاضر شده است، انبیا حاضر شدهاند، شهدا حاضر شدهاند و متّهمین هم میآیند، در چنین روزی اجمال آن را ذکر میکند بعد تفصیل آن را در چند آیه بیان میفرماید. فرمود: ﴿وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ﴾؛ به حق حکم میشود که هیچ بطلان و هیچ خلافی در آنجا نیست، حق محض است، ﴿وَهُمْ لا یُظْلَمُون﴾. البته درباره تبهکارن این کلمه ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾ فقط یک جا در قرآن آمده درباره همین تبهکاران است، فرمود هرگز کیفر اینها بیش از عمل اینها نیست؛ البته عفو و تخفیف هست، اما این لسان، چون در مقام تهدید است، مفهوم دارد، ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾؛ یعنی درباره کفّار هیچ ممکن نیست که بیشتر باشد. تخفیف ممکن است عفو ممکن است؛ ولی بیشتر هرگز نیست. اما درباره مؤمنین: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ و بیشتر از آن است. این ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾ برای آن تبهکاران است، ﴿وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدا﴾ در سوره مبارکه «کهف» هم چه در دنیا چه در آخرت عدل الهی را بازگو میکند، اینها اجمال مطلب است، فرمود حالا که ﴿وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ﴾ شد، ﴿وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَت﴾، نه «بما عملت». عصاره عمل او را به آن آقا میدهیم؛ حالا این تجسم اعمال است، تمثّل اعمال است یا باطن عمل است، بالاخره عمل او را به او میدهیم، نه «بما عملت». ﴿وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ﴾؛ همان چیزی که انجام داده است. ﴿وَ هُوَ أَعْلَمُ بِما یَفْعَلُون﴾ خدا میداند که اینها چه کار کردند.
پرسش:؟پاسخ: نه اینکه قیامت سرتاسر تاریک است، بلکه برای آنها تاریک است، وگرنه ﴿وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها﴾ در قیامت با نور پروردگار، جهان روشن است؛ منتها همانطوری که در بحثهای قبل هم بود، کافر جلوی پای خودش را هم نمیبیند. در سوره مبارکه «حدید» همین آیه هست که یک دیوار ﴿فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فیهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذاب﴾ بعد میگوید به اینکه یک عدّه هم کور محشور میشوند، نه یعنی هیچجا را نمیبینند، صریحاً میگویند: ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾ جهنّم را میبینند، فرشتههای عذاب را میبییند، این چه کوری است که میگوید: ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾؟ این شخص انبیا را نمیبیند، اولیا و مؤمنین را نمیبیند، رحمت خدا را نمیبیند بهشت خدا را نمیبیند در دنیا چگونه بود؟ در دنیا مسجد بود، حسینیه بود، مراکز مذهبی بود، محافل اهل بیت بود، اینها را ندید و مراکز فساد را دید، همینطور در قیامت محشور میشود؛ در دنیا این آقا چه کاره بود؟ این همه مراکز مذهب و مجالس قرآن و دین و شهادت و اینها را ندید، چند مرکز فساد که بود، آنها را دید! در قیامت هم همینطور محشور میشود، او بهشت، انبیا، اولیا را نمیبیند؛ ولی جهنّم را کاملاً میبیند. ذات اقدس الهی میفرماید ما به او نشان میدهیم ﴿أَفَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ﴾[52] این آتش سِحر است یا نمیبینی؟ میگوید: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾[53] همینها که کور هستند میگویند! غرض این است که اسرار قیامت طوری نیست که نظیر مسائل دنیا کاملاً همه حلّ شود اگر در دنیا ﴿أَعْیُنُهُمْ فِی غِطَاءٍ عَن ذِکْرِی﴾[54] مسجد و حسینیه را ندید، مراکز فساد را دید، در قیامت هم بهشت را نمیبیند، جهنم را کاملاً میبیند؛ مگر اینها در جهنم کور هستند؟! مگر اینها وارد جهنم میشوند نمیبینند؟! پس این ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ برای چیست؟ ما سمیعیم! ما بصیریم! غرّش جهنّم را میشنویم! خدا میفرماید: ﴿صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَیَرْجِعُونَ﴾[55]اینکه کَر است چطور صدای جهنم را میشنود؟ اینکه کور است چطور جهنم را میبیند؟ فرمود: ﴿ووُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ﴾، نه «بما عملت» اگر در دنیا واقعاً کور بود و در دنیا صدای توحید را نشنید، صدای فساد و مراکز آلوده را شنید، در جهنم و قیامت هم همینطور است؛ لذا فرمود: ﴿فَضُرِبَ بَیْنَهُم بِسُورٍ لَهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَةُ وَظَاهِرُهُ مِن قِبَلِهِ العَذَابُ﴾[56]که به آنها میگویند شما نورتان را بدهید، فرمود: ﴿فَارْجِعُوا﴾ شما بروید دنیا نور بگیرید، اینجا که جای عمل نیست! اینجا جای نتیجه است.
پس این اصل و متن است، بعد فرمود: ﴿وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِما یَفْعَلُون﴾ این متن است؛ حالا ملاحظه بفرمایید که همه اینها را به صورت فعل ماضی ذکر میکنند، این مستقبل «محقق الوقوع» در حقیقت ماضی است.
برهان عقلی و ادله نقلی دو راه شناخت مبدأ و معاد
ما بخشی از جریان مبدأ را با برهان عقلی میفهمیم و تفسیر آن را با برهان نقلی میفهمیم؛ جریان معاد را هم بخشی از آن را با برهان عقلی کاملاً میفهمیم، یقین داریم، برهان عقلی تام است که حساب و کتابی هست اینطور رها نشده که هر کس هر کاری خواست کند، یقیناً معادی هست، یقیناً حسابی هست، یقیناً کتابی هست، این را با عقل میفهمیم، نقل تفصیل میدهد. اگر ـ إن شاء الله ـ ما با همین برهان عقلی که اجمال را میفهمیم، و تفصیل آن را درباره مبدأ نقل به ما میگوید و درباره معاد، اجمال آن را با عقل میفهمیم و تفصیل آن را دربارهٴ مبدأ نقل به ما میگوید، اگر ـ إن شاء الله ـ اینطور باشیم. ﴿قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾[57] آن مقداری را که باید بشناسیم، شناختیم؛ اما اگر چهار مورد را انجام ندادیم، نه به برهان عقلی مراجعه کردیم «فیما یرجع المبدأ»؛ نه به برهان نقلی مراجعه کردیم، راجع به تفصیل؛ نه به برهان عقلی مراجعه کردیم، درباره معاد؛ گفتیم: ـ معاذ الله ـ ﴿إِنْ هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا﴾[58] و نه به ادلّه نقلی مراجعه کردیم که اگر آن را تفصیل کند، می شود: ﴿مَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾.
پرسش: ؟پاسخ: تمام ابزار را ذات اقدس الهی به همه داد؛ مگر میشود کسی شعور داشته باشد و بگوید عالم هرج و مرج است و هر کس هرکاری کرد کرد؟! این شخص چرا ناامید نمیشود! میگوید یک روزبالاخره کیفر را میبیند، معلوم میشود که به معاد معتقد است. در درون هیچکس نیست که خدا را منکر باشد، هیچ ممکن نیست، این از غرر روایات ماست که مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) در همان جلد اول کافی نقل کرد که حضرت فرمود: «معروفٌ عند کل جاهل»[59]، اصلاً خدا انکارپذیر نیست، عالم به حقیقتی وابسته است. این شخص، گرچه ملحد و کمونیست باشد، وقتی در دریا دارد غرق میشود، هیچکس از او اطلاع ندارد؛ ولی او امید دارد که نجات پیدا کند، پس یک قدرت قاهرهای است که دریا را زیر قهر خود دارد. در هوا اگر پرت شود، برای هواپیما خدای ناکرده اتفاقی بیافتد، بین ارض و سماء بالاخره متّکی به یک کسی که بتوان «بین الارض و السماء» او را حفظ کند؛ آن قدرت قاهرهای که بر «سماوات» و «أرض» قاهر است، همان خداست؛ منتها این نمیداند که به چه کسی دارد پناهنده میشود، اصلاً خدا قابل انکار نیست، چون سرمایه را خدا داد. مگر انسان میتواند تشنه یا گرسنه نشود؟! انسان اینچنین است، فرمود من در درون هر کسی ﴿فَالهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ این فطرت را دادم، ﴿لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ این «لا»ی نفی جنس است؛ فرمود انسان را هیچکس عوض نمیکند، نه من عوض میکنم، چون «لا»ی نفی جنس معنایش این است ﴿لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ و نه دیگری؛ دیگری عوض نمیکند، چون قدرت ندارد؛ من عوض نمیکنم، چون به «أحسن وجه» خلق کردم، ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ﴾، در درون هر کسی این دلمایه خدایی را من گذاشتم؛ منتها تفصیل آن با درس و بحث حل میشود. بنابراین نباید کاری کرد که این سرمایه را آدم دفن کند، فرمود: ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[60] مدسوس کردن، مدفون کردن، دفن کردن، این بد است و حرام است؛ این سرمایه که باشد، گرچه انسان عوام هم باشد ـ همان کسی که در صدر اسلام استدلال کرد که «اثر الاقدام یدلّ علی المسیر» ـ همان کافی است برای انسانی که در سطح ساده دارد زندگی میکند.
پرسش: ؟پاسخ: اگر کسی را مستضعف کردند این همان ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ است، یک وقت است که اینها مستضعف هستند، «استضعفونا»؛ یعنی ما را بالاخره به ضعف کشاندند؛ آن وقت ببینید جامعه اگر ـ خدای ناکرده ـ زیر پوشش تبلیغات بیگانه قرار بگیرد، این مستضعف فکری میشود. ما شش مطلب داریم که چهار مورد از آنها شبیه هم است و دو مورد هم از اینها بیگانه است. کار حوزه تحقیق است و مجتهدپروری است یا متجزّیپروری، این دو کار اساسی دارد. دانشگاه هم دو کار اساسی دارد؛ این دو کاری که در حوزه هست با دو کاری که در دانشگاه هست، همگون هستند؛ اما در جامعه بیچارهای که اهل حوزه و دانشگاه نیستند که توده مردم میباشند و قدرت درسخواندن نداشتند، توفیق نداشتند، امکانات نداشتند، اینها گرفتار دو امر هستند؛ حالا آن دو امر دست چه کسی باید باشد. در حوزه ﴿وَ یُعَلِّمُهُمُ الکِتَابَ﴾ هست، یک؛ ﴿وَ الحِکْمَةَ﴾[61] هست، دو.
طلبهای که وارد میشود، بعد از دوران مقدمات که امر اعتباری است، مثلاً وارد فقه و اصول میشود. اول به او میگویند فلان شیء تکلیفاً حرام است، وضعاً باطل است یا وضعاً صحیح است؛ فلان چیز واجب است تکلیفاً، وضعاً باطل است یا حرام است یا صحیح است؛ این چیزها را در شرح لمعه و امثال شرح لمعه به او میگویند، وقتی به بحث خارج رسید، این مرحله علمی است، این عالِم میشود، هم برای خودش و هم میتواند به دیگری بگوید که چه چیزی حرام است یا چه چیزی حلال است؛ چه چیزی باطل است یا چه چیزی صحیح است، اینها را کاملاً یاد میگیرد؛ اما وقتی به بحث خارج رسید و به استدلال رسید، این تعلیل پشتوانه آن تعلیم است؛ میگویند اگر گفتیم فلان چیز واجب است، برای اینکه امام این را دستور داد یا فلان آیه این را دستور دارد یا فلان روایت این را دستور داد و فلان آیه این را دستور داد، این تعلیل پشتوانه این تعلیم میشود، این آقا یا متجزّی میشود یا مجتهد، بالاخره علت آن را میفهمد؛ این کار حوزه است و در دانشگاه هم همین دو کار هست؛ کسی که مثلاً دانشجوی پزشکی است یا دانشجوی مهندسی است، اول میگویند اگر بخواهی سد بسازی، این مقدار آهن باشد، میلهگرد باشد، این مقدار بتون باشد، این مقدار کذا و کذا باشد؛ این شخص سدسازی را یاد میگیرد، اما نمیفهمد که چرا اینطور است؟ وقتی به مراحل بالاتر رسید، می گوید فشار آب این است، فشار هوا این است، فشار زلزله این است، مقاومت آهن این است، مقاومت میلهگرد این است مقاومت بتون این است او مجتهد در مهندسی میشود؛ اول تعلیم است، بعد تعلیل که در پزشکی هم همینطور است، اول به او میگویند علامت فلان بیماری این است، فلان دارو درمان این بیماری است که بعد انترن[کارورز] میشود، به آزمایشگاه میرود، بیمارستان میرود، اینها را کاملاً میفهمد که این بیماری با فلان دارو درمان میشود؛ اما محقق نشد، قدری بالاتر که آمد، میفهمد که این بیماری یعنی چه و از کجا پیدا میشود، با بدن چه میکند، مشکلی را که ایجاد میکند چیست، کجای بدن را آسیب میرساند، این یک؛ این دارو در ترمیم آن ضایعه و آسیب چه نقشی دارد، این دو؛ این میشود مجتهد یا متجزی در طب. این چهار کار برای حوزه و دانشگاه است و راحت هستند؛ اما این عوام به جای تعلیم تبلیغ به خورد او میدهند، به جای تعلیل تکرار یادش میدهند مثلاً. این پفک نمکی را اول میگویند این محصول خوبی است، بعد صد بار که گفتند، او باورش میشود. یک چیز دیگر مانند بانکی یا کار دیگری را بخواهند به خورد این عوام بدهند، اول میگویند این میشود تبلیغ، تبلیغ که تعلیل و علت ندارد، چیزی را بخواهند ترویج کنند و کالایی را بخواهند تعریف کنند، گرچه فاسد باشد، گرچه قاچاق باشد، گرچه در فضای مجازی باشد، گرچه اینترنت باشد، گرچه اعتیاد باشد یکی دو بار تبلیغ میکنند. بعد صدبار که گفتند این تکرار برای توده مردم کار تعلیل را دارد؛ لذا هرچه بخواهی برگردانی، برنمیگردند. حالا این رسانه به دست چه کسی باشد، این تبلیغ و تعلیم به دست چه کسی باشد، اگر بخواهند جامعه را مثل دانشگاه و حوزه در حدّ همان خاصی که دارند، اینها را عاقل بپرورانند، تبلیغ اینها باید صبغه تعلیمی داشته باشد؛ منتها مثل دوره ابتدایی و تعلیل اینها هم باید رقیق باشد که اینها بفهمند و به دنبال امثال پفک نمکی نروند، به دنبال فضای باز اینترنتی نروند، به دنبال بیحجابی و بیعفتی نروند، اینطور نیست که تکرار بتواند باطل را حق کند.
[1]زمر/سوره39، آیه6.
[2]زمر/سوره39، آیه63.
[3]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص183، ط اسلامی.
[4]زمر/سوره39، آیه65.
[5]انعام/سوره6، آیه59.
[6]حجر/سوره15، آیه21.
[7]زمر/سوره39، آیه67.
[8]ملک/سوره67، آیه1.
[9]زخرف/سوره43، آیه84.
[10]ق/سوره50، آیه22.
[11]ق/سوره50، آیه22.
[12]نور/سوره24، آیه35.
[13]کهف/سوره18، آیه101.
[14]حدید/سوره57، آیه3.
[15]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص115، ط اسلامی.
[16]کهف/سوره18، آیه47.
[17]ابراهیم/سوره14، آیه48.
[18]روم/سوره30، آیه41.
[19]التفسیر المنیر للزحیلی، وهبه الزحیلی، ج24، ص95.
[20]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص613، ط اسلامی.
[21]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج3، ص242، ط اسلامی.
[22]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج6، ص286، ط اسلامی.
[23]کهف/سوره18، آیه47.
[24]نباء/سوره78، آیه20.
[25]نمل/سوره27، آیه88.
[26]مزمل/سوره73، آیه14.
[27]انبیاء/سوره21، آیه31.
[28]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص57.
[29]قارعه/سوره101، آیه5.
[30]طه/سوره20، آیه105.
[31]نباء/سوره78، آیه20.
[32]بقره/سوره2، آیه34.
[33]المیزان فی تفسیرالقرآن، العلامه الطباطبائی، ج1، ص122.
[34]بقره/سوره2، آیه33.
[35]قارعه/سوره101، آیه5.
[36]یس/سوره36، آیه51.
[37]نساء/سوره4، آیه57.
[38]هود/سوره11، آیه108.
[39]عیون اخبار الرضا(ع)، الشیخ الصدوق، ج1، ص306.
[40]ق/سوره50، آیه35.
[41]اعراف/سوره7، آیه143.
[42]حشر/سوره59، آیه21.
[43]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج8، ص345.
[44]نساء/سوره4، آیه57.
[45]اسراء/سوره17، آیه71.
[46]یس/سوره36، آیه59.
[47]نحل/سوره16، آیه43.
[48]نساء/سوره4، آیه32.
[49]صافات/سوره37، آیه24.
[50]نساء/سوره4، آیه41.
[51] التفسیر العیاشی، محمد بن مسعود العیاشی، ج1، ص10.
[52]طور/سوره52، آیه15.
[53]سجده/سوره32، آیه12.
[54]کهف/سوره18، آیه101.
[55]بقره/سوره2، آیه18.
[56]حدید/سوره57، آیه13.
[57]انعام/سوره6، آیه91.
[58]مومنون/سوره23، آیه37.
[59]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص91، ط اسلامی.
[60]شمس/سوره91، آیه10.
[61]بقره/سوره2، آیه129.
تاکنون نظری ثبت نشده است