- 678
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 6 تا 8 سوره احزاب _ بخش اول
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 6 تا 8 سوره احزاب _ بخش اول"
- تبیین قرآن کریم به اصل انسان به عنوان قلب؛
- راههای پیشگیری و درمان امراض قلبی؛
- نفی سه سنت جاهلی رایج توسط قرآن کریم.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ وَأُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ فِی کِتَابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُهَاجِرِینَ إِلَّا أَن تَفْعَلُوا إِلَی أَوْلِیَائِکُم مَّعْرُوفاً کَانَ ذلِکَ فِی الْکِتَابِ مَسْطُوراً (6) وَإِذْ أَخَذْنَا مِنَ النَّبِیِّین مِیثَاقَهُمْ وَمِنکَ وَمِن نُوحٍ وَإِبْرَاهِیمَ وَمُوسَی وَعِیسَی ابْنِ مَرْیَمَ وَأَخَذْنَا مِنْهُم مِیثَاقاً غَلِیظاً (7) لِیَسْأَلَ الصَّادِقِینَ عَن صِدْقِهِمْ وَأَعَدَّ لِلْکَافِرِینَ عَذَاباً أَلِیماً (8)﴾
تبیین قرآن کریم به اصل انسان به عنوان قلب
نکاتی که مربوط به آیات قبل است این است که در قرآن کریم اصلِ انسان را همان قلبِ او قرار داد فرمود: ﴿لِمَن کَانَ لَهُ قَلْبٌ﴾ اگر کسی اهل قلب بود چیزی را که خودش فهمید عمل میکند و اگر متوجه نشد از راه گوش به دلیل نقلی اعتنا میکند لذا فرمود: ﴿لِمَن کَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَهُوَ شَهِیدٌ﴾.[1]
مصادیق امراض قلبی و آثار آنها بر دل
انسان بیش از یک قلب ندارد این قلب یا سالم است یا مریض, بیماریهای قلب را هم قرآن کریم مشخص کرد کفر و نفاق و امثال اینها جزء مرض قلب است که فرمود: ﴿فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾[2] و اینها این دل را قَسی میکند ﴿قَسَتْ قُلُوبُهُمْ﴾[3] میشود یا ﴿فَهِیَ کَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾[4] میشود و دلهای کفار و منافقان شبیه هم میشود که ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ و گناه, چرکی است روی چهره قلب ﴿کَلَّا بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ﴾[5] و همین گناه درِ قلب را میبندد قفل میکند کلید را به دست شیطان میدهد ﴿أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَی قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾[6] این قلب قفل میشود بنابراین انسان بیش از یک قلب ندارد حالات گوناگون دارد باید مواظب باشد که بیمار نشود هم بهداشتش را قرآن معیّن کرده است هم درمانش را که فرمود: ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ﴾[7] قرآن دوا نیست که کسی بخورد گاهی اثر بکند گاهی اثر نکند قرآن شفاست اگر کسی با این کتاب مأنوس بود در خدمت این کتاب بود شفا پیدا میکند ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ﴾ نه دوا.
راههای پیشگیری و درمان امراض قلبی
بنابراین باید مواظب بود این بیمار نشود و اگر بیمار شد شفا پیدا کند و راهش هم این است که چون بیش از یک قلب ندارد و یک قلب هم جای دو مطلب نیست این قلب را باید مُتیَّم بکند به حبّ الهی و حبّ اهل بیت که «وَ قلبی بِحُبّک مُتَیّما»[8] یعنی پُر بشود این دعای نورانی حضرت حجّت(سلام الله علیه) که دارد «و املاٴ قلوبَنا بالعلم و المعرفة»[9] همین است وقتی دل, لبریز از معرفت الهی و محبّت الهی شد دیگر جا برای بیگانه نیست.
نفی سه سنت جاهلی رایج توسط قرآن کریم
جمیل بن معمّر میگفت که من دارای دو قلبم[10] این افسانهای بیش نیست این حرف را آن شخص زد اما دو حرف دیگر هم جزء مطالب رایج سنّتهای جاهلی بود یکی مسئله ظِهار بود که اگر مردی به همسرش گفت «أنتِ علیَّ کظهر امّی» این در حکم طلاق بود یکی هم اینکه به فرزندخوانده واقعاً حکم فرزند میدادند این تَبنّی قولِ رایج بود ظِهار قول رایج بود حرف جمیل بن معمّر قول رسمی نبود ولی بالأخره برخیها گفتند, عدهای هم پذیرفتند. قرآن کریم بعد از نفی این امور سهگانه میفرماید: ﴿ذلِکُمْ قَوْلُکُم بِأَفْوَاهِکُمْ﴾[11] اینکه فرمود: ﴿قَوْلُکُم بِأَفْوَاهِکُمْ﴾ ناظر به این است که این حرفها فقط حرفهای دهنی است ریشه علمی ندارد گاهی نفی جعل به لحاظ نفی تشریع است دیگر آن را با «ذلکم قولکم» همراهی نمیکند نظیر ﴿مَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ﴾[12] اما جایی که سنّت جاهلی است و حرف رایج مردم است میخواهد این را ابطال کند هم با زبان نفی ابطال میکند میفرماید: ﴿مَا جَعَلَ﴾[13] و هم با زبان دیگر میفرماید: ﴿ذلِکُمْ قَوْلُکُم بِأَفْوَاهِکُمْ﴾.
عدم دلالت «فوه» با قرینه مقامیه بر قلب
این کلمهٴ «فوه» مفهوم ندارد که قلب را شامل نشود ولی به قرینه مقام که در مقام تحدید است مفهوم دارد نظیر آیهای که در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» گذشت در سورهٴ «مؤمنون» فرمود وقتی مرگ عدهای فرا میرسد ﴿حَتَّی إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ ٭ لَعَلِّی أَعْمَلُ صَالِحاً فِیَما تَرَکْتُ﴾ آنگاه خدای سبحان میفرماید: ﴿کَلَّا إِنَّهَا کَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا﴾[14] یعنی فاعلش نیست بر فرض هم برگردد همین حرف را میزند کلمه قائل کلمهای نیست که مفهوم داشته باشد حصر را نمیرساند ولی چون در مقام تحدید است از آن مفهوم گرفته میشود ﴿هُوَ قَائِلُهَا﴾ یعنی «لا فاعلها لا معتقدها هی کلمة فی لسانه و فی فَمه و فی فیه دون قلبه» اینکه فرمود: ﴿کَلَّا إِنَّهَا کَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا﴾ یعنی این را بر اساس قلب و عقیده نمیگوید برای عمل نمیگوید فقط حرفِ زبانی است اینجا هم که میفرماید این ﴿قَوْلُکُم بِأَفْوَاهِکُمْ﴾ یعنی واقعیتی ندارد گرچه اینها به همین عقیده باطل معتقدند نظیر ﴿مَا جَعَلَ اللّهُ مِن بَحِیرَةٍ وَلاَ سَائِبَةٍ وَلاَ وَصِیلَةٍ﴾[15] و مانند آن عقیده اینها بود ولی چون مطابق با واقع نبود آن قلب اینها هم مثل دهن اینهاست لذا فرمود این سه مطلبی را که شما میگویید چون مطابق با واقع نیست گرچه معتقد هم هستید ولی بیش از حرف دهنی نیست ﴿ذلِکُمْ قَوْلُکُم بِأَفْوَاهِکُمْ﴾.
شمول کلمه «رجل» بر مرد و زن و دلالت کردن آن بر قلب واحد
مطلب بعدی آن است که گاهی رجل در مقابل مرئه است خب آنجا حکم خاصّ خودش را دارد مثل ارث و امثال ارث مثل تعبیرات عرفی ما هم همین است میگوییم مرد در برابر زن, گاهی میگوییم مردم وقتی گفتیم مردم اعم از مردان و زنان است در تعبیرات عربی هم اینچنین است گاهی میفرماید مرد که این مرد به منزله مردم است فرمود: ﴿مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ﴾ این در قبال مرئه نیست که خدا برای مرئه مثلاً دو قلب قرار داده ولی برای رجل فقط یک قلب قرار داده این از آن قبیل نیست مثل اینکه ما میگوییم مردم انقلاب کردند یعنی اعم از زنها و مردها اینجا هم که فرمود: ﴿مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ﴾ یعنی هیچ کس, نکره در سیاق نفی است و مفید عموم هم است و منظور از آن انسان است یعنی خدا برای هیچ انسانی دو قلب قرار نداد.
عدم خلقت دو قلب در وجود انسان
مطلب بعدی آن است که آن دو جعلی که ذکر شده تشریع است این جعلی که ذکر شده تکوین است اینکه فرمود: ﴿مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ﴾[16] یعنی ذات اقدس الهی در درون هیچ کسی دو قلب خلق نکرده اما آن جعلِ ظِهار و آن جعل تبنّی اینها حکم تشریعی است اینها را خدا تشریع نکرده پس این ﴿مَا جَعَلَ﴾ که تکرار شده برای آن است که در هر جا معنای خاصّ خودش را دارد آن ﴿مَا جَعَلَ﴾ اوّلی مربوط به تکوین است آن ﴿مَا جَعَلَ﴾ دومی و سومی راجع به تشریع است یعنی خدا این قانون را جعل نکرده هیچ کسی تکویناً دارای دو قلب نیست و جریان ظهار را هم که خدا باید جعل بکند جعل نکرده تبنّی را هم که خدا باید جعل بکند جعل نکرده.
ابطال سنّت رایج جاهلی «تَبنّی» توسط پیامبر
فرمود: ﴿ذلِکُمْ قَوْلُکُم بِأَفْوَاهِکُمْ﴾ این حرفی است که در دهن شماست مطابق با واقع نیست این کار حقیقتی ندارد این در جاهلیت یک امر رسمی بود خیلیها تبنّی داشتند و این زیدبنحارثه که بعدها قصهاش در همین سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» میآید معروف بود که زید فرزند وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است بعد برای این جاهلیّتزدایی, حضرت از طرف ذات اقدس الهی مأمور شده است که بعد از رهایی همسر زید از زید با او ازدواج بکند که عملاً این سنّت باطله را بشکند پس آن تکوین است این دوتا تشریع است بعد فرمود: ﴿ادْعُوهُمْ لِأَبَائِهِمْ﴾[17] یک وقت است انسان به طرز لفظی میگوید این شناسنامهاش را گرفته این پسر فلان کس است این فقط لفظی است نه اثر فقهی دارد نه معتقد است یک وقت است نه, اگر اینطور بگوید باعث میشود که اثر فقهی بر آن بار بشود حرمت نکاح میآید محرمیّت میآید ارث میآید این حرف آن اثر فاسد را دارد خب اینجا معلوم است که مشروع نیست اما اگر صِرف اینکه گفت این برابر شناسنامهای که گرفته پسر فلان کس است طرفین هم میدانند که این پسرخوانده است این ممکن است لقلقه لسان باشد اما این نظیر کذب و امثال ذلک نیست برای اینکه هر دو میدانند که این فرزند آنها نیست و درصدد ترتیب آثار فقهی و شرعی هم نیستند. بعد فرمود حالا که میخواهید حکومت تشکیل بدهید اولاً مشخص بشود که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سهمش چیست و سلطه او نسبت به جامعه اسلامی چیست.
آسیب نرساندن به احکام فقهی با بیان آن در مراکز عمومی
پرسش: ببخشید در مورد این فرزندخوانده راجع به این مسئله که هست چطور بین مردم گفته بشود که نه به دین اشکال وارد شود.
پاسخ: خب این مسئله را وقتی همه در مسجدها بگویند همه در حسینیهها بگویند میدانند که این خلاف شرع است محرمیت نمیآورد حرمت نکاح نمیآورد ارث نمیآورد خب اگر کسی خواست مال خودش را به او بدهد حرف دیگر است این را هم سازمان بهزیستی باید فکر بکند هم پرورشگاه باید فکر بکنند راهی باشد که این کودک وقتی بالغ شد سرگردان نباشد کسی هم باشد او را بپروراند ولی احکام فقهی هم آسیب نبیند راهحلی دارد بالأخره.
لزوم زعامت در حکومت اسلامی توسط پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
فرمود حالا حضرت وارد مدینه شد میخواهد حکومت تشکیل بدهد حکومت بالأخره زعیمی میخواهد در بحثهای حکومتی حالا به خواست خدا روشن خواهد شد.
ایرادهای وارده بر کتاب روحالقوانین
اینکه در روحالقوانین و امثال آن آمده که گفتند حکومتها چهار قسماند اینها بر اساس اینکه حکومت دینی را اصلاً مطرح نکرده بودند آمدند گفتند حکومت چهار قسم است اینکه آن نویسنده فرانسوی این را گفته به زبان عربی و عِبری و فارسی و ترکی ترجمه شده و این کتاب روحالقوانین سکّه قبولی خورده این نقصهای فراوانی دارد.
اقسام چهارگانه حکومت از نظر کتاب روحالقوانین
آنها میگویند حکومت همین چهار قسم است یا حکومت فردی است بیقانون نظیر حکومت سلطنتی که قبلاً بود حکومت استبداد بود قبل از مسئله قانون و مجلس, شاه حاکم مطلق یک مملکت بود فرد حکومت میکرد نه جمع, قانونی هم در کار نبود فقط اراده شاهانه و ملوکانه بود این استبداد بود که قبل از وضع مجلس و مشروطیّت و اینها وضع ایران یا بعضی کشورهای دیگر اینطور بود این قسم اول. قسم دوم آن است که کشور حکومتش سلطنتی است اما بر اساس قانون, مجلسی هست و مصوّباتی دارد و قانون اساسی دارد و موادّ قانونی مجلس دارد منتها زعیم مملکت یک نفر است به نام شاه او باید اجراکننده قانون باشد این را میگویند حکومت سلطنتی, قسم سوم حکومت فرد نیست حکومت یک گروه و حزب است در کشوری دو حزب یا سه حزب هست و برابر اتفاقاتی که پیش میآید یک حزب موفقتر میشود آرای بیشتری کسب میکند آن حزب مکتبی دارد مرامنامهای دارد برابر آن مکتب و آن مرامنامه مصوباتی دارد آن مصوبات را دولت اجرا میکند در حقیقت یک حزب دارد حکومت میکند قسم چهارم حکومت مردمی است نه اینکه حزب حکومت میکند مردم هر کسی را پذیرفتند و به او رأی دادند او میرود به مجلس و قانون تصویب میکنند و عدهای را هم باز بلاواسطه یا معالواسطه مردم انتخاب میکنند که جزء مجریان قانون میشوند.
اشکال وارده بر اقسام چهارگانه حکومت از نظر کتاب روحالقوانین
در این اقسام چهارگانه سخن از مردمسالاری هست اما سخن از مردمسالاری دینی نیست راه فنیاش این است که بالأخره بشر را قانون باید اداره کند هیچ چارهای نیست این قانون یا الهی است یا بشری یعنی در حقیقت الحادی چون بشر منهای دین اگر بخواهد قانون را وضع کند میشود الحادی, قانونی که در کشور هست یا الهی است یا الحادی, اگر الحادی شد آنگاه آن چهار قسم مطرح است یا یک فرد است قانون همان رأی اوست که ﴿أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾[18] حکم میکند یا مجلسی دارند که آرای آن نمایندگان تصویبکننده قانون است یا حزبی دارند یا عموم مردم انتخاب میکنند که اگر هم این قسم چهارم را قبول کردند میشود مردمسالاری دیگر مردمسالاری دینی نیست اگر دموکراسی هست دموکراسی مردمی است نه دموکراسی دینی اما اگر قانون حاکم بر ملت قانون الهی بود وحی بود ـ کما هو الحق ـ آن وقت این اَشکالی دارد که چند شکل و چند صورت ممکن است که قانون الهی پیاده بشود.
وجود مبارک پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عهدهدار حکومت دینی و مجری قانون الهی
وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که در مدینه آمد میخواهد حکومت تشکیل بدهد نظام تأسیس کند نه نظام فردی که دیکتاتوری است نه نظام سلطنتی که آن هم از یک نظر دیکتاتوری است نه نظام حزبی و نه نظام مردمسالاریِ عادی که دین در آن حکومت نکند میخواهد دین حکومت کند برای اینکه دین حکومت کند فرمود ولایتِ امور شما را وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به عهده دارد.
چگونگی اولویت نبیّ مکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در اداره حکومت دینی
﴿النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ﴾ وقتی ﴿بِالْمُؤْمِنِینَ﴾ اُولیٰ شد نسبت به غیرمؤمنین هم به طریق اُولیٰ از جان اینها اولیٰ و سزاوارتر است, چرا؟ برای اینکه هم به اینها مهربان و رئوف است که در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» گذشت ﴿بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ﴾[19] هم مصلحت اینها را حکیمانه و بهتر از اینها میداند و هم مصلحت اینها را معصومانه آگاه است و هم مصلحت اینها را معصومانه اجرا میکند خب اگر معصومانه مصلحت یک ملت را میفهمد معصومانه هم اجرا میکند این یقیناً میشود اُولیٰ این دیگر اولویّت تعیینی است نه تفضیلی همانطور که جمله بعد که دارد ﴿وَأُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ﴾ آن اولویّت تعیینی است نه تفضیلی یعنی با بودِ طبقه اول به طبقه دوم اصلاً ارث نمیرسد یا با بودِ طبقه دوم اصلاً به طبقه سوم ارث نمیرسد اولویّت تعیینی است اینجا هم با بودِ وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در تأسیس حکومت به احدی حق نمیرسد ﴿النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾ این سنخ ولایت از سنخ ولایت متقابلی که در بخشهایی از سورهٴ مبارکهٴ «توبه» گذشت آنگونه نیست.
بررسی ولایت متقابلی و متعاملی
یک ولایت متقابلی است که «کُلُّکُم راع و کُلُّکُم مسئولٌ عن رَعیّته»[20] که در روایات است یا در بخشهایی فرمود مؤمنین و مؤمنات ﴿بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ﴾ اینها حقّ ولایت دارند حقّ امر به معروف دارند حقّ نهی از منکر دارند این یک ولایت متقابل و متعاملی است که در آیه 71 سورهٴ مبارکهٴ «توبه» گذشت ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَولِیاءُ بَعْضٍ﴾ زید بر عمرو ولایت دارد عمرو بر زید ولایت دارد که بارها به عرضتان رسید مسئله امر به معروف یعنی امر به معروف, این کاری به تعلیم ندارد کاری به ارشاد ندارد کاری به موعظه ندارد کاری به سخنرانی ندارد کاری به تذکر ندارد کاری به تنبیه ندارد امر یعنی امر! اگر کسی مسئلهای را نمیدانست خب از باب تعلیم جاهل واجب است به او بگویند این دیگر امر به معروف نیست یا میداند ولی یادش رفته از باب تنبیه غافل باید متذکّرش کرد اگر تذکّر لازم باشد این امر به معروف نیست تعلیم جاهل, تنبیه غافل, تذکره ناسی و ساهی اینها امر به معروف نیست امر به معروف آن است که کسی مسئله را میداند موضوع را میداند حکم را میداند عالماً عامداً دارد گناه میکند اینجا انسان باید فرمان صادر کند که اگر آن شخص مؤتَمِر نشد به امر این آمر دو گناه کرده یکی اینکه معصیت انجام داده یکی اینکه فرمان این آقا را گوش نداده این دارد فرمان میدهد این تعلیم نیست این سخنرانی نیست آنجا ولایت دارد ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضَهُمْ أَولِیاءُ بَعْضٍ﴾ خب اگر کسی نخواست نماز بخواند پدر به او گفت باید نماز بخوانی این اگر نماز نخواند دو معصیت کرد یکی اینکه حرف پدر را گوش نداد یکی اینکه نماز نخوانده اینطور نیست که امر به معروف یا نهی از منکر تعلیم باشد تذکره باشد اینها امر به معروف نیست فرمود این ولایت متقابلی است که طرفین نسبت به یکدیگر دارند اینچنین نیست که این از سنخ ولایت انبیا و اولیا(علیهم الصلاة و علیهم السلام) باشد از آن قبیل نیست و از سنخ اطاعت دستورهای آنها هم نیست که آنها چیزی را دستور دادند گفتند خدا اینچنین فرمود نماز اینطور است روزه اینطور است احکام حج و عمره اینطور است آن در سورهٴ «نساء» مشخص شده است در سورهٴ «نساء» آیه 59 این است که ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ﴾.
وجوب اطاعت از دستورات پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اوصیا و نمایندگان او
این ﴿أَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ که آنجا هست هر احکامی را که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آورده است اطاعتش واجب است چون از طرف ذات اقدس الهی است آنچه در آیه 59 سورهٴ مبارکهٴ «نساء» بیان فرمود همان مضمون را در آیه 64 سورهٴ «نساء» هم بیان کرد فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ خب اینها احکامی را از طرف ذات اقدس الهی آوردند واجب است اما فرمود اُسامه فرمانده جنگ است همه باید گوش بدهند بگویند چشم! دو نفر را بعد از فتح مکه یکی را مسئول امور فرهنگی کرده یکی مسئول امور اجتماعی سیاسی کرده یعنی به منزله اینکه یکی را فرماندار کرده یکی را مسئول امور آموزش و پرورش کرده اطاعت آنها واجب است این ولایت وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رهبریِ او, تدبیر جامعه, مدیریت جامعه چیز دیگر است از سنخ بیان احکام نیست که مثلاً درباره نماز فرمود: «صَلوا کما رأیتمونی اُصلّی»[21] از آن قبیل نیست یا مفطرات صوم چیست مبطلات حج و عمره چیست آنها احکام فقهی است که صبغه رسالت دارد اما اینجا صبغه فرمانروایی دارد حالا مدینه است و میخواهد حکومت دینی تشکیل بدهد به رهبری خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با قانونی که ذات اقدس الهی دارد تصویب میکند این جزء محوریترین بحثهای این سوره است اما مسئله آیه تطهیر[22] و امثال ذلک آنها جزء غرر آیات است و فضایل فراوان اهل بیت را ذکر میکند ولی نظیر آیه ولایت سورهٴ مبارکهٴ «مائده» نیست آن مسئله ولایت است ﴿إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ﴾,[23] ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ﴾[24] آنها محوریترین بحثهای دینی است آنکه مربوط به ولایت حضرت امیر(سلام الله علیه) است در سورهٴ «مائده» اینکه مربوط به ولایت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است در سورهٴ «احزاب» اینها بحثهای کلیدی و تأسیس نظام دینیاند که در سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» مشخص شد در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» مشخص شد و مانند آن.
دستور خداوند به علاقهمندی به پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بیش از جان
پرسش:... پاسخ: هر کدام نسبت به دیگری, این آقا امروز این خلاف را کرده آن به او تذکر میدهد آن آقا آن خلاف را کرده این به او تذکر میدهد یک ولایت متقابل است همه نسبت به هم این سِمت را دارند که باید امر کنند.
﴿النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾ خب بالاتر از جان ما که چیز دیگر نیست ما به جانمان علاقهمندیم و باید از جانمان دفاع بکنیم فرمود درست است به جانتان علاقهمندید ولی باید به پیغمبر بیش از جانتان علاقهمند باشید درست است که از جانتان دفاع میکنید ولی در روز خطر باید دفاعتان از وجود مبارک آن حضرت بیش از دفاعتان از جانتان باشد در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» این بحثش مبسوطاً گذشت در آنجا فرمود بالأخره جنگی در پیش هست و شما در جبههها میروید و تیری میآید و مانند آن اما اینطور نیست که بگویید پیامبر یک نفر ما هم یک نفر, آیه 120 سورهٴ مبارکهٴ «توبه» این بود ﴿مَا کَانَ لِأَهْلِ الْمَدِینَةِ وَمَنْ حَوْلَهُم مِنَ الْأَعْرَابِ أَن یَتَخَلَّفُوا عَن رَسُولِ اللّهِ وَلاَ یَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَن نَفْسِهِ﴾ مبادا یک وقت پیغمبر را تنها بگذارید (یک) مبادا وقتی جبهه رفتید بکوشید جاخالی کنید که تیر به شما نخورد به حضرت بخورد (دو) خود را سپر قرار بدهید که تیر به شما بخورد به حضرت نخورد این واجب است.
وظیفه مؤمنین در جبههها نسبت به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
فرمود مبادا این کار را بکنید وقتی رفتید جبهه باید دور پیغمبر را خالی نکنید حق ندارید خودتان را حفظ بکنید بگویید او هم یک نفر ما هم یک نفر, حفظ نفس واجب است بله حفظ نفس واجب است اما حفظ اُولیٰ مِن النفس اوجب است فرمود او اُولای از جان شماست پس حق ندارید در جبهه بگویید من هم یک نفر او هم یک نفر شما الاّ ولابد باید مواظب باشید که تیر به حضرت نخورد ﴿مَا کَانَ لِأَهْلِ الْمَدِینَةِ وَمَنْ حَوْلَهُم مِنَ الْأَعْرَابِ أَن یَتَخَلَّفُوا عَن رَسُولِ اللّهِ﴾ که نروید حالا که میدان جبهه رفتید بگویید حفظ جان واجب است خب بله حفظ جان واجب است اما آنکه جانِ جانان است حفظ او اوجب است چرا هر چه ما میگوییم او میفهمد برای اینکه او جان جانان است چرا ما هر کاری میکنیم وجود مبارک حضرت میفهمد برای اینکه او جان جانان است ما الآن دست و پای ما, اعضا و جوارح ما, چشم و گوش ما هر حرکتی بکنند جان ما باخبر است مگر میشود دست ما کاری بکند جان ما باخبر نباشد جان ما هم هر ارادهای داشته باشد جانان باخبر است چون اینکه اولیٰ هستند نه یعنی یک اولویت تشریفی دارند واقعاً والیاند واقعاً ولایت دارند جان جاناناند بدن ما جانی دارد جان ما جانانی دارد هر کاری که این جان انجام میدهد آن جانان باخبر است ما همانطوری که با بدنمان از جانمان دفاع میکنیم با جانمان هم باید از جانان دفاع بکنیم آنها کاملاً باخبرند اینطور نیست که به آنها گزارش بدهند حالا اگر فرشته گزارش نداد ـ معاذ الله ـ اینها ندانند ما داریم چه کار میکنیم فرمود اُولاست از جان شما ﴿النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ﴾ لذا در آیه 120 سورهٴ مبارکهٴ «توبه» فرمود کسی حق ندارد بگوید دفاع از خودم واجب است حفظ نفس واجب است بله حفظ نفس واجب است; حفظ دست واجب است بله حفظ دست واجب است اما حفظ جان واجبتر است حفظ جان واجب است حفظ جانان واجبتر است ﴿مَا کَانَ لِأَهْلِ الْمَدِینَةِ وَمَنْ حَوْلَهُم مِنَ الْأَعْرَابِ أَن یَتَخَلَّفُوا عَن رَسُولِ اللّهِ وَلاَ یَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَن نَفْسِهِ﴾.
عدم تخطّی از دستورات پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و وجوب اطاعت از جان جانان
پرسش:... پاسخ: نه اینکه اُولاست برای اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» فرمود: ﴿بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ﴾ علم و حکمتش هم که مشخص کرده در همین سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» مسئله قضا و کُرسی داوری را هم در آیه 36 فرمود در مسائل داوری و حکم قضایی هر حکمی که حضرت فرمود هیچ مرد هیچ زن حقّ تخطّی ندارند ﴿وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَی اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن یَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً مُّبِیناً﴾ این آیه ﴿النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ﴾ کلید بحثهای بعدی است به منزله متن است و آنچه تا پایان سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» میآید به منزله شرح است که یکی از آنها, بحثهای قضایی است کُرسی قضا در نظام اسلامی مستقر است نظام اسلامی را ولیّ مسلمین اداره میکند اگر اطاعت قاضی لازم است برای اینکه زیرمجموعه ولایت آن ولیّ مسلمین است اول کلید بحث را ذات اقدس الهی با ولایت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ترسیم کرد فرمود او حاکم است حالا یا خودش یا معالواسطه قاضیانی هستند که در دستگاه نظام دینی او سِمت قضا را به عهده دارند حکمی را که حضرت به عنوان قضا دستور داده هیچ مردی هیچ زنی حق ندارد آن را نقض کند.
علت اُولیٰ بودن پیامبر از جان انسان
اینکه فرمود اُولاست از جان اولاست باید همه مصالح جان را بهتر از خود جان بداند چرا اولاست برای اینکه ما گاهی معصیت میکنیم به جان خودمان رحم نمیکنیم اما او ﴿بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ﴾ این ﴿رَؤُوفٌ رَحِیمٌ﴾ دو اسم از اسمای حسنای ذات اقدس الهی است وجود مبارک حضرت مظهر این دو اسم است خدا ﴿رَؤُوفٌ رَحِیمٌ﴾ است بالذّات, وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بالتّبع مظهر است اهل بیت مظاهر اسمای الهیاند[25] خب این دو اسم از اسمای حسنای الهی مظهر تامّش در جهان امکان وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است فرمود: ﴿لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ﴾[26] اگر رأفت و رحمت ما نسبت به خود ما به اندازه رأفت و رحمت حضرت باشد پس یقیناً نباید گناه بکنیم.
اقسام ولایت از حیث متقابل و یکجانبه بودن
پرسش:... پاسخ: بله, ولیّ دم همینطور است ولیّ قصاص همینطور است ولیّ ارث و مال هم همینطور است چه کسی مالک این مال است در مسئله ارث ملاحظه فرمودید ما یک تبادل مالی داریم مثل بیع و اجاره و امثال ذلک در آن گونه از موارد مال به جای مال مینشیند ولی قانونی در اسلام هست به نام ارث که مال به جای مال نمینشیند مالک به جای مالک مینشیند این مال همان سر جایش محفوظ است اینطور نیست که مال به جای مال دیگر بنشیند این خانه همان خانه است این مِلک همان مِلک است منتها دیروز آن مورِّث مالک بود امروز وارث مالک است وارث به جای مورّث مینشیند مِلک همچنان سر جایش محفوظ است مالکها عوض میشوند این کسی که مُرد ولیّ او در قصاص در ارث در سایر حقوق این ولایت دارد نماز بر میّت واجب کفایی است اما صحّتش مشروط به اذن ولیّ است تا پسر میّت اجازه ندهد کسی نمیتواند بر این میّت نماز بخواند ما یک تکلیف شرعی داریم که وجوب کفایی است یک ولایت داریم ولیّ میّت پسر اوست او باید اجازه بدهد تا این آقا نمازش را بخواند این ولایت است که برای ارث است در اینگونه از موارد هست در امر به معروف هست در ولایت بر وقف هست که متولّی تعیین میکنند ولایت بر صغار و اینهاست که جدّ و اینها دارند ولایت بر موصیبه است که وصیّ دارد اینها اقسام ولایت است از سنخ وکالت که نیست غرض این است که اینها ولایتهاست اما ولایت متقابل است یکجانبه نیست دوجانبه است اما ولایت وجود مبارک پیغمبر و اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) اینها یک جانبهاند برای اینکه هم ﴿بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ﴾ هستند و هم معصومانه این مطالب را میفهمند و اجرا میکنند ﴿النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾.
احکام فقهی مربوط به ازواج و دختران پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
به همین مناسبت حالا احکام فقهی هم پشت سرش دارد میآید این مربوط به کلیدیترین بحث که تا آخر سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» ما با آن کار داریم اما این بحثهای بعدی که بحثهای فقهی است که فرمود: ﴿وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ﴾ این یک حکم فقهی است برخیها به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اهانت کردند میگفتند اگر حضرت رحلت کرده است ما با همسرانش ازدواج میکنیم این یک نحو اهانتی بود قرآن فرمود این کار ممنوع است هم احترام همسران پیامبر لازم است و هم حرمت نکاح دارد اگر فرمود: ﴿وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ﴾ اگر در سورهٴ «نساء» فرمود: ﴿حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهَاتُکُمْ﴾[27] نکاح با مادر حرام است خواه مادر نسبی باشد رضاعی باشد یا همسر پیامبر باشد این ﴿أَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ﴾ حاکم بر آیه ﴿حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهَاتُکُمْ﴾ است به توسعه موضوع یعنی همسران پیامبر هم مادرند خب اگر نکاح با مادر حرام است نکاح با همسران پیامبر هم حرام است البته لسان تنزیل در همین محدوده است اما محرمیت نمیآورد حرمت نکاح دختران نمیآورد ولایت پدر و مادر آنها را نمیآورد که مثلاً پدر و جدّ همسران پیامبر جدّ انسان محسوب بشوند از این قبیل نیست دختران آن همسران پیامبر به منزله خواهران انسان حساب بشوند از آن قبیل نیست چون درصدد عموم تنزیل نیست در همین سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» راجع به خصوص ازدواج همسران پیامبر فرمود شما حق ندارید با همسران پیامبر ازدواج کنید ﴿وَلاَ أَن تَنکِحُوا أَزْوَاجَهُ مِن بَعْدِهِ أَبَداً﴾ این را بالصراحه ذکر فرمود که درست است که پیامبر با ازواج دیگران ممکن است ازدواج کند ولی شما حق ندارید آیه 53 سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» که به خواست خدا این آیه در پیش است فرمود: ﴿مَا کَانَ لَکُمْ أَن تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَلاَ أَن تَنکِحُوا أَزْوَاجَهُ مِن بَعْدِهِ أَبَداً﴾ این حرام ابدی است ﴿إِنَّ ذلِکُمْ کَانَ عِندَ اللَّهِ عَظِیماً﴾ یک حکم فقهی است اینها دیگر احکام فقهی است مسئله ارث احکام فقهی است مسئله حرمت نکاح همسران پیغمبر حکم فقهی است لزوم احترام به آنها حکم فقهی است از نظر اینکه باید آنها را احترام بکنیم گرامی بداریم حکم فقهی است از نظر اینکه ازدواج با آنها محرَّم است حکم فقهی است و جریان طبقات ارث هم حکم فقهی است و آن هم البته حکم فقهی است که ﴿النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ﴾ فقه است که دارد نظام سیاسی را ترسیم میکند منتها کلیدیترین حکم در یک نظام دینی همان ولایت معصوم(سلام الله علیه) است.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . سورهٴ ق, آیهٴ 37.
[2] . سورهٴ بقره, آیهٴ 10.
[3] . سورهٴ انعام, آیهٴ 43.
[4] . سورهٴ بقره, آیهٴ 74.
[5] . سورهٴ مطففین, آیهٴ 14.
[6] . سورهٴ محمد, آیهٴ 24.
[7] . سورهٴ اسراء, آیهٴ 82.
[8] . مصباح المتهجّد, ص850.
[9] . البلد الأمین (شیخ کفعمی), ص349.
[10] . مجمعالبیان, ج8, ص526.
[11] . سورهٴ احزاب, آیهٴ 4.
[12] . سورهٴ حج, آیهٴ 78.
[13] . سورهٴ احزاب, آیهٴ 4.
[14] . سورهٴ مؤمنون, آیات 99 و 100.
[15] . سورهٴ مائده, آیهٴ 103.
[16] . سورهٴ احزاب, آیهٴ 4.
[17] . سورهٴ احزاب, آیهٴ 5.
[18] . سورهٴ جاثیه, آیهٴ 23.
[19] . سورهٴ توبه, آیهٴ 128.
[20] . جامعالأخبار, ص119.
[21] . متشابه القرآن, ج2, ص170.
[22] . سورهٴ احزاب, آیهٴ 33.
[23] . سورهٴ مائده, آیهٴ 55.
[24] . سورهٴ مائده, آیهٴ 3.
[25] . کامل الزیارات, ص302 و 315; المقنعة (شیخ مفید), ص488.
[26] . سورهٴ توبه, آیهٴ 128.
[27] . سورهٴ نساء, آیهٴ 23.
- تبیین قرآن کریم به اصل انسان به عنوان قلب؛
- راههای پیشگیری و درمان امراض قلبی؛
- نفی سه سنت جاهلی رایج توسط قرآن کریم.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ وَأُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ فِی کِتَابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُهَاجِرِینَ إِلَّا أَن تَفْعَلُوا إِلَی أَوْلِیَائِکُم مَّعْرُوفاً کَانَ ذلِکَ فِی الْکِتَابِ مَسْطُوراً (6) وَإِذْ أَخَذْنَا مِنَ النَّبِیِّین مِیثَاقَهُمْ وَمِنکَ وَمِن نُوحٍ وَإِبْرَاهِیمَ وَمُوسَی وَعِیسَی ابْنِ مَرْیَمَ وَأَخَذْنَا مِنْهُم مِیثَاقاً غَلِیظاً (7) لِیَسْأَلَ الصَّادِقِینَ عَن صِدْقِهِمْ وَأَعَدَّ لِلْکَافِرِینَ عَذَاباً أَلِیماً (8)﴾
تبیین قرآن کریم به اصل انسان به عنوان قلب
نکاتی که مربوط به آیات قبل است این است که در قرآن کریم اصلِ انسان را همان قلبِ او قرار داد فرمود: ﴿لِمَن کَانَ لَهُ قَلْبٌ﴾ اگر کسی اهل قلب بود چیزی را که خودش فهمید عمل میکند و اگر متوجه نشد از راه گوش به دلیل نقلی اعتنا میکند لذا فرمود: ﴿لِمَن کَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَهُوَ شَهِیدٌ﴾.[1]
مصادیق امراض قلبی و آثار آنها بر دل
انسان بیش از یک قلب ندارد این قلب یا سالم است یا مریض, بیماریهای قلب را هم قرآن کریم مشخص کرد کفر و نفاق و امثال اینها جزء مرض قلب است که فرمود: ﴿فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾[2] و اینها این دل را قَسی میکند ﴿قَسَتْ قُلُوبُهُمْ﴾[3] میشود یا ﴿فَهِیَ کَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾[4] میشود و دلهای کفار و منافقان شبیه هم میشود که ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ و گناه, چرکی است روی چهره قلب ﴿کَلَّا بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ﴾[5] و همین گناه درِ قلب را میبندد قفل میکند کلید را به دست شیطان میدهد ﴿أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَی قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾[6] این قلب قفل میشود بنابراین انسان بیش از یک قلب ندارد حالات گوناگون دارد باید مواظب باشد که بیمار نشود هم بهداشتش را قرآن معیّن کرده است هم درمانش را که فرمود: ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ﴾[7] قرآن دوا نیست که کسی بخورد گاهی اثر بکند گاهی اثر نکند قرآن شفاست اگر کسی با این کتاب مأنوس بود در خدمت این کتاب بود شفا پیدا میکند ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ﴾ نه دوا.
راههای پیشگیری و درمان امراض قلبی
بنابراین باید مواظب بود این بیمار نشود و اگر بیمار شد شفا پیدا کند و راهش هم این است که چون بیش از یک قلب ندارد و یک قلب هم جای دو مطلب نیست این قلب را باید مُتیَّم بکند به حبّ الهی و حبّ اهل بیت که «وَ قلبی بِحُبّک مُتَیّما»[8] یعنی پُر بشود این دعای نورانی حضرت حجّت(سلام الله علیه) که دارد «و املاٴ قلوبَنا بالعلم و المعرفة»[9] همین است وقتی دل, لبریز از معرفت الهی و محبّت الهی شد دیگر جا برای بیگانه نیست.
نفی سه سنت جاهلی رایج توسط قرآن کریم
جمیل بن معمّر میگفت که من دارای دو قلبم[10] این افسانهای بیش نیست این حرف را آن شخص زد اما دو حرف دیگر هم جزء مطالب رایج سنّتهای جاهلی بود یکی مسئله ظِهار بود که اگر مردی به همسرش گفت «أنتِ علیَّ کظهر امّی» این در حکم طلاق بود یکی هم اینکه به فرزندخوانده واقعاً حکم فرزند میدادند این تَبنّی قولِ رایج بود ظِهار قول رایج بود حرف جمیل بن معمّر قول رسمی نبود ولی بالأخره برخیها گفتند, عدهای هم پذیرفتند. قرآن کریم بعد از نفی این امور سهگانه میفرماید: ﴿ذلِکُمْ قَوْلُکُم بِأَفْوَاهِکُمْ﴾[11] اینکه فرمود: ﴿قَوْلُکُم بِأَفْوَاهِکُمْ﴾ ناظر به این است که این حرفها فقط حرفهای دهنی است ریشه علمی ندارد گاهی نفی جعل به لحاظ نفی تشریع است دیگر آن را با «ذلکم قولکم» همراهی نمیکند نظیر ﴿مَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ﴾[12] اما جایی که سنّت جاهلی است و حرف رایج مردم است میخواهد این را ابطال کند هم با زبان نفی ابطال میکند میفرماید: ﴿مَا جَعَلَ﴾[13] و هم با زبان دیگر میفرماید: ﴿ذلِکُمْ قَوْلُکُم بِأَفْوَاهِکُمْ﴾.
عدم دلالت «فوه» با قرینه مقامیه بر قلب
این کلمهٴ «فوه» مفهوم ندارد که قلب را شامل نشود ولی به قرینه مقام که در مقام تحدید است مفهوم دارد نظیر آیهای که در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» گذشت در سورهٴ «مؤمنون» فرمود وقتی مرگ عدهای فرا میرسد ﴿حَتَّی إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ ٭ لَعَلِّی أَعْمَلُ صَالِحاً فِیَما تَرَکْتُ﴾ آنگاه خدای سبحان میفرماید: ﴿کَلَّا إِنَّهَا کَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا﴾[14] یعنی فاعلش نیست بر فرض هم برگردد همین حرف را میزند کلمه قائل کلمهای نیست که مفهوم داشته باشد حصر را نمیرساند ولی چون در مقام تحدید است از آن مفهوم گرفته میشود ﴿هُوَ قَائِلُهَا﴾ یعنی «لا فاعلها لا معتقدها هی کلمة فی لسانه و فی فَمه و فی فیه دون قلبه» اینکه فرمود: ﴿کَلَّا إِنَّهَا کَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا﴾ یعنی این را بر اساس قلب و عقیده نمیگوید برای عمل نمیگوید فقط حرفِ زبانی است اینجا هم که میفرماید این ﴿قَوْلُکُم بِأَفْوَاهِکُمْ﴾ یعنی واقعیتی ندارد گرچه اینها به همین عقیده باطل معتقدند نظیر ﴿مَا جَعَلَ اللّهُ مِن بَحِیرَةٍ وَلاَ سَائِبَةٍ وَلاَ وَصِیلَةٍ﴾[15] و مانند آن عقیده اینها بود ولی چون مطابق با واقع نبود آن قلب اینها هم مثل دهن اینهاست لذا فرمود این سه مطلبی را که شما میگویید چون مطابق با واقع نیست گرچه معتقد هم هستید ولی بیش از حرف دهنی نیست ﴿ذلِکُمْ قَوْلُکُم بِأَفْوَاهِکُمْ﴾.
شمول کلمه «رجل» بر مرد و زن و دلالت کردن آن بر قلب واحد
مطلب بعدی آن است که گاهی رجل در مقابل مرئه است خب آنجا حکم خاصّ خودش را دارد مثل ارث و امثال ارث مثل تعبیرات عرفی ما هم همین است میگوییم مرد در برابر زن, گاهی میگوییم مردم وقتی گفتیم مردم اعم از مردان و زنان است در تعبیرات عربی هم اینچنین است گاهی میفرماید مرد که این مرد به منزله مردم است فرمود: ﴿مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ﴾ این در قبال مرئه نیست که خدا برای مرئه مثلاً دو قلب قرار داده ولی برای رجل فقط یک قلب قرار داده این از آن قبیل نیست مثل اینکه ما میگوییم مردم انقلاب کردند یعنی اعم از زنها و مردها اینجا هم که فرمود: ﴿مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ﴾ یعنی هیچ کس, نکره در سیاق نفی است و مفید عموم هم است و منظور از آن انسان است یعنی خدا برای هیچ انسانی دو قلب قرار نداد.
عدم خلقت دو قلب در وجود انسان
مطلب بعدی آن است که آن دو جعلی که ذکر شده تشریع است این جعلی که ذکر شده تکوین است اینکه فرمود: ﴿مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ﴾[16] یعنی ذات اقدس الهی در درون هیچ کسی دو قلب خلق نکرده اما آن جعلِ ظِهار و آن جعل تبنّی اینها حکم تشریعی است اینها را خدا تشریع نکرده پس این ﴿مَا جَعَلَ﴾ که تکرار شده برای آن است که در هر جا معنای خاصّ خودش را دارد آن ﴿مَا جَعَلَ﴾ اوّلی مربوط به تکوین است آن ﴿مَا جَعَلَ﴾ دومی و سومی راجع به تشریع است یعنی خدا این قانون را جعل نکرده هیچ کسی تکویناً دارای دو قلب نیست و جریان ظهار را هم که خدا باید جعل بکند جعل نکرده تبنّی را هم که خدا باید جعل بکند جعل نکرده.
ابطال سنّت رایج جاهلی «تَبنّی» توسط پیامبر
فرمود: ﴿ذلِکُمْ قَوْلُکُم بِأَفْوَاهِکُمْ﴾ این حرفی است که در دهن شماست مطابق با واقع نیست این کار حقیقتی ندارد این در جاهلیت یک امر رسمی بود خیلیها تبنّی داشتند و این زیدبنحارثه که بعدها قصهاش در همین سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» میآید معروف بود که زید فرزند وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است بعد برای این جاهلیّتزدایی, حضرت از طرف ذات اقدس الهی مأمور شده است که بعد از رهایی همسر زید از زید با او ازدواج بکند که عملاً این سنّت باطله را بشکند پس آن تکوین است این دوتا تشریع است بعد فرمود: ﴿ادْعُوهُمْ لِأَبَائِهِمْ﴾[17] یک وقت است انسان به طرز لفظی میگوید این شناسنامهاش را گرفته این پسر فلان کس است این فقط لفظی است نه اثر فقهی دارد نه معتقد است یک وقت است نه, اگر اینطور بگوید باعث میشود که اثر فقهی بر آن بار بشود حرمت نکاح میآید محرمیّت میآید ارث میآید این حرف آن اثر فاسد را دارد خب اینجا معلوم است که مشروع نیست اما اگر صِرف اینکه گفت این برابر شناسنامهای که گرفته پسر فلان کس است طرفین هم میدانند که این پسرخوانده است این ممکن است لقلقه لسان باشد اما این نظیر کذب و امثال ذلک نیست برای اینکه هر دو میدانند که این فرزند آنها نیست و درصدد ترتیب آثار فقهی و شرعی هم نیستند. بعد فرمود حالا که میخواهید حکومت تشکیل بدهید اولاً مشخص بشود که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سهمش چیست و سلطه او نسبت به جامعه اسلامی چیست.
آسیب نرساندن به احکام فقهی با بیان آن در مراکز عمومی
پرسش: ببخشید در مورد این فرزندخوانده راجع به این مسئله که هست چطور بین مردم گفته بشود که نه به دین اشکال وارد شود.
پاسخ: خب این مسئله را وقتی همه در مسجدها بگویند همه در حسینیهها بگویند میدانند که این خلاف شرع است محرمیت نمیآورد حرمت نکاح نمیآورد ارث نمیآورد خب اگر کسی خواست مال خودش را به او بدهد حرف دیگر است این را هم سازمان بهزیستی باید فکر بکند هم پرورشگاه باید فکر بکنند راهی باشد که این کودک وقتی بالغ شد سرگردان نباشد کسی هم باشد او را بپروراند ولی احکام فقهی هم آسیب نبیند راهحلی دارد بالأخره.
لزوم زعامت در حکومت اسلامی توسط پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
فرمود حالا حضرت وارد مدینه شد میخواهد حکومت تشکیل بدهد حکومت بالأخره زعیمی میخواهد در بحثهای حکومتی حالا به خواست خدا روشن خواهد شد.
ایرادهای وارده بر کتاب روحالقوانین
اینکه در روحالقوانین و امثال آن آمده که گفتند حکومتها چهار قسماند اینها بر اساس اینکه حکومت دینی را اصلاً مطرح نکرده بودند آمدند گفتند حکومت چهار قسم است اینکه آن نویسنده فرانسوی این را گفته به زبان عربی و عِبری و فارسی و ترکی ترجمه شده و این کتاب روحالقوانین سکّه قبولی خورده این نقصهای فراوانی دارد.
اقسام چهارگانه حکومت از نظر کتاب روحالقوانین
آنها میگویند حکومت همین چهار قسم است یا حکومت فردی است بیقانون نظیر حکومت سلطنتی که قبلاً بود حکومت استبداد بود قبل از مسئله قانون و مجلس, شاه حاکم مطلق یک مملکت بود فرد حکومت میکرد نه جمع, قانونی هم در کار نبود فقط اراده شاهانه و ملوکانه بود این استبداد بود که قبل از وضع مجلس و مشروطیّت و اینها وضع ایران یا بعضی کشورهای دیگر اینطور بود این قسم اول. قسم دوم آن است که کشور حکومتش سلطنتی است اما بر اساس قانون, مجلسی هست و مصوّباتی دارد و قانون اساسی دارد و موادّ قانونی مجلس دارد منتها زعیم مملکت یک نفر است به نام شاه او باید اجراکننده قانون باشد این را میگویند حکومت سلطنتی, قسم سوم حکومت فرد نیست حکومت یک گروه و حزب است در کشوری دو حزب یا سه حزب هست و برابر اتفاقاتی که پیش میآید یک حزب موفقتر میشود آرای بیشتری کسب میکند آن حزب مکتبی دارد مرامنامهای دارد برابر آن مکتب و آن مرامنامه مصوباتی دارد آن مصوبات را دولت اجرا میکند در حقیقت یک حزب دارد حکومت میکند قسم چهارم حکومت مردمی است نه اینکه حزب حکومت میکند مردم هر کسی را پذیرفتند و به او رأی دادند او میرود به مجلس و قانون تصویب میکنند و عدهای را هم باز بلاواسطه یا معالواسطه مردم انتخاب میکنند که جزء مجریان قانون میشوند.
اشکال وارده بر اقسام چهارگانه حکومت از نظر کتاب روحالقوانین
در این اقسام چهارگانه سخن از مردمسالاری هست اما سخن از مردمسالاری دینی نیست راه فنیاش این است که بالأخره بشر را قانون باید اداره کند هیچ چارهای نیست این قانون یا الهی است یا بشری یعنی در حقیقت الحادی چون بشر منهای دین اگر بخواهد قانون را وضع کند میشود الحادی, قانونی که در کشور هست یا الهی است یا الحادی, اگر الحادی شد آنگاه آن چهار قسم مطرح است یا یک فرد است قانون همان رأی اوست که ﴿أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾[18] حکم میکند یا مجلسی دارند که آرای آن نمایندگان تصویبکننده قانون است یا حزبی دارند یا عموم مردم انتخاب میکنند که اگر هم این قسم چهارم را قبول کردند میشود مردمسالاری دیگر مردمسالاری دینی نیست اگر دموکراسی هست دموکراسی مردمی است نه دموکراسی دینی اما اگر قانون حاکم بر ملت قانون الهی بود وحی بود ـ کما هو الحق ـ آن وقت این اَشکالی دارد که چند شکل و چند صورت ممکن است که قانون الهی پیاده بشود.
وجود مبارک پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عهدهدار حکومت دینی و مجری قانون الهی
وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که در مدینه آمد میخواهد حکومت تشکیل بدهد نظام تأسیس کند نه نظام فردی که دیکتاتوری است نه نظام سلطنتی که آن هم از یک نظر دیکتاتوری است نه نظام حزبی و نه نظام مردمسالاریِ عادی که دین در آن حکومت نکند میخواهد دین حکومت کند برای اینکه دین حکومت کند فرمود ولایتِ امور شما را وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به عهده دارد.
چگونگی اولویت نبیّ مکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در اداره حکومت دینی
﴿النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ﴾ وقتی ﴿بِالْمُؤْمِنِینَ﴾ اُولیٰ شد نسبت به غیرمؤمنین هم به طریق اُولیٰ از جان اینها اولیٰ و سزاوارتر است, چرا؟ برای اینکه هم به اینها مهربان و رئوف است که در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» گذشت ﴿بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ﴾[19] هم مصلحت اینها را حکیمانه و بهتر از اینها میداند و هم مصلحت اینها را معصومانه آگاه است و هم مصلحت اینها را معصومانه اجرا میکند خب اگر معصومانه مصلحت یک ملت را میفهمد معصومانه هم اجرا میکند این یقیناً میشود اُولیٰ این دیگر اولویّت تعیینی است نه تفضیلی همانطور که جمله بعد که دارد ﴿وَأُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ﴾ آن اولویّت تعیینی است نه تفضیلی یعنی با بودِ طبقه اول به طبقه دوم اصلاً ارث نمیرسد یا با بودِ طبقه دوم اصلاً به طبقه سوم ارث نمیرسد اولویّت تعیینی است اینجا هم با بودِ وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در تأسیس حکومت به احدی حق نمیرسد ﴿النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾ این سنخ ولایت از سنخ ولایت متقابلی که در بخشهایی از سورهٴ مبارکهٴ «توبه» گذشت آنگونه نیست.
بررسی ولایت متقابلی و متعاملی
یک ولایت متقابلی است که «کُلُّکُم راع و کُلُّکُم مسئولٌ عن رَعیّته»[20] که در روایات است یا در بخشهایی فرمود مؤمنین و مؤمنات ﴿بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ﴾ اینها حقّ ولایت دارند حقّ امر به معروف دارند حقّ نهی از منکر دارند این یک ولایت متقابل و متعاملی است که در آیه 71 سورهٴ مبارکهٴ «توبه» گذشت ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَولِیاءُ بَعْضٍ﴾ زید بر عمرو ولایت دارد عمرو بر زید ولایت دارد که بارها به عرضتان رسید مسئله امر به معروف یعنی امر به معروف, این کاری به تعلیم ندارد کاری به ارشاد ندارد کاری به موعظه ندارد کاری به سخنرانی ندارد کاری به تذکر ندارد کاری به تنبیه ندارد امر یعنی امر! اگر کسی مسئلهای را نمیدانست خب از باب تعلیم جاهل واجب است به او بگویند این دیگر امر به معروف نیست یا میداند ولی یادش رفته از باب تنبیه غافل باید متذکّرش کرد اگر تذکّر لازم باشد این امر به معروف نیست تعلیم جاهل, تنبیه غافل, تذکره ناسی و ساهی اینها امر به معروف نیست امر به معروف آن است که کسی مسئله را میداند موضوع را میداند حکم را میداند عالماً عامداً دارد گناه میکند اینجا انسان باید فرمان صادر کند که اگر آن شخص مؤتَمِر نشد به امر این آمر دو گناه کرده یکی اینکه معصیت انجام داده یکی اینکه فرمان این آقا را گوش نداده این دارد فرمان میدهد این تعلیم نیست این سخنرانی نیست آنجا ولایت دارد ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضَهُمْ أَولِیاءُ بَعْضٍ﴾ خب اگر کسی نخواست نماز بخواند پدر به او گفت باید نماز بخوانی این اگر نماز نخواند دو معصیت کرد یکی اینکه حرف پدر را گوش نداد یکی اینکه نماز نخوانده اینطور نیست که امر به معروف یا نهی از منکر تعلیم باشد تذکره باشد اینها امر به معروف نیست فرمود این ولایت متقابلی است که طرفین نسبت به یکدیگر دارند اینچنین نیست که این از سنخ ولایت انبیا و اولیا(علیهم الصلاة و علیهم السلام) باشد از آن قبیل نیست و از سنخ اطاعت دستورهای آنها هم نیست که آنها چیزی را دستور دادند گفتند خدا اینچنین فرمود نماز اینطور است روزه اینطور است احکام حج و عمره اینطور است آن در سورهٴ «نساء» مشخص شده است در سورهٴ «نساء» آیه 59 این است که ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ﴾.
وجوب اطاعت از دستورات پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اوصیا و نمایندگان او
این ﴿أَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ که آنجا هست هر احکامی را که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آورده است اطاعتش واجب است چون از طرف ذات اقدس الهی است آنچه در آیه 59 سورهٴ مبارکهٴ «نساء» بیان فرمود همان مضمون را در آیه 64 سورهٴ «نساء» هم بیان کرد فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ خب اینها احکامی را از طرف ذات اقدس الهی آوردند واجب است اما فرمود اُسامه فرمانده جنگ است همه باید گوش بدهند بگویند چشم! دو نفر را بعد از فتح مکه یکی را مسئول امور فرهنگی کرده یکی مسئول امور اجتماعی سیاسی کرده یعنی به منزله اینکه یکی را فرماندار کرده یکی را مسئول امور آموزش و پرورش کرده اطاعت آنها واجب است این ولایت وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رهبریِ او, تدبیر جامعه, مدیریت جامعه چیز دیگر است از سنخ بیان احکام نیست که مثلاً درباره نماز فرمود: «صَلوا کما رأیتمونی اُصلّی»[21] از آن قبیل نیست یا مفطرات صوم چیست مبطلات حج و عمره چیست آنها احکام فقهی است که صبغه رسالت دارد اما اینجا صبغه فرمانروایی دارد حالا مدینه است و میخواهد حکومت دینی تشکیل بدهد به رهبری خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با قانونی که ذات اقدس الهی دارد تصویب میکند این جزء محوریترین بحثهای این سوره است اما مسئله آیه تطهیر[22] و امثال ذلک آنها جزء غرر آیات است و فضایل فراوان اهل بیت را ذکر میکند ولی نظیر آیه ولایت سورهٴ مبارکهٴ «مائده» نیست آن مسئله ولایت است ﴿إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ﴾,[23] ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ﴾[24] آنها محوریترین بحثهای دینی است آنکه مربوط به ولایت حضرت امیر(سلام الله علیه) است در سورهٴ «مائده» اینکه مربوط به ولایت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است در سورهٴ «احزاب» اینها بحثهای کلیدی و تأسیس نظام دینیاند که در سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» مشخص شد در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» مشخص شد و مانند آن.
دستور خداوند به علاقهمندی به پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بیش از جان
پرسش:... پاسخ: هر کدام نسبت به دیگری, این آقا امروز این خلاف را کرده آن به او تذکر میدهد آن آقا آن خلاف را کرده این به او تذکر میدهد یک ولایت متقابل است همه نسبت به هم این سِمت را دارند که باید امر کنند.
﴿النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾ خب بالاتر از جان ما که چیز دیگر نیست ما به جانمان علاقهمندیم و باید از جانمان دفاع بکنیم فرمود درست است به جانتان علاقهمندید ولی باید به پیغمبر بیش از جانتان علاقهمند باشید درست است که از جانتان دفاع میکنید ولی در روز خطر باید دفاعتان از وجود مبارک آن حضرت بیش از دفاعتان از جانتان باشد در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» این بحثش مبسوطاً گذشت در آنجا فرمود بالأخره جنگی در پیش هست و شما در جبههها میروید و تیری میآید و مانند آن اما اینطور نیست که بگویید پیامبر یک نفر ما هم یک نفر, آیه 120 سورهٴ مبارکهٴ «توبه» این بود ﴿مَا کَانَ لِأَهْلِ الْمَدِینَةِ وَمَنْ حَوْلَهُم مِنَ الْأَعْرَابِ أَن یَتَخَلَّفُوا عَن رَسُولِ اللّهِ وَلاَ یَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَن نَفْسِهِ﴾ مبادا یک وقت پیغمبر را تنها بگذارید (یک) مبادا وقتی جبهه رفتید بکوشید جاخالی کنید که تیر به شما نخورد به حضرت بخورد (دو) خود را سپر قرار بدهید که تیر به شما بخورد به حضرت نخورد این واجب است.
وظیفه مؤمنین در جبههها نسبت به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
فرمود مبادا این کار را بکنید وقتی رفتید جبهه باید دور پیغمبر را خالی نکنید حق ندارید خودتان را حفظ بکنید بگویید او هم یک نفر ما هم یک نفر, حفظ نفس واجب است بله حفظ نفس واجب است اما حفظ اُولیٰ مِن النفس اوجب است فرمود او اُولای از جان شماست پس حق ندارید در جبهه بگویید من هم یک نفر او هم یک نفر شما الاّ ولابد باید مواظب باشید که تیر به حضرت نخورد ﴿مَا کَانَ لِأَهْلِ الْمَدِینَةِ وَمَنْ حَوْلَهُم مِنَ الْأَعْرَابِ أَن یَتَخَلَّفُوا عَن رَسُولِ اللّهِ﴾ که نروید حالا که میدان جبهه رفتید بگویید حفظ جان واجب است خب بله حفظ جان واجب است اما آنکه جانِ جانان است حفظ او اوجب است چرا هر چه ما میگوییم او میفهمد برای اینکه او جان جانان است چرا ما هر کاری میکنیم وجود مبارک حضرت میفهمد برای اینکه او جان جانان است ما الآن دست و پای ما, اعضا و جوارح ما, چشم و گوش ما هر حرکتی بکنند جان ما باخبر است مگر میشود دست ما کاری بکند جان ما باخبر نباشد جان ما هم هر ارادهای داشته باشد جانان باخبر است چون اینکه اولیٰ هستند نه یعنی یک اولویت تشریفی دارند واقعاً والیاند واقعاً ولایت دارند جان جاناناند بدن ما جانی دارد جان ما جانانی دارد هر کاری که این جان انجام میدهد آن جانان باخبر است ما همانطوری که با بدنمان از جانمان دفاع میکنیم با جانمان هم باید از جانان دفاع بکنیم آنها کاملاً باخبرند اینطور نیست که به آنها گزارش بدهند حالا اگر فرشته گزارش نداد ـ معاذ الله ـ اینها ندانند ما داریم چه کار میکنیم فرمود اُولاست از جان شما ﴿النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ﴾ لذا در آیه 120 سورهٴ مبارکهٴ «توبه» فرمود کسی حق ندارد بگوید دفاع از خودم واجب است حفظ نفس واجب است بله حفظ نفس واجب است; حفظ دست واجب است بله حفظ دست واجب است اما حفظ جان واجبتر است حفظ جان واجب است حفظ جانان واجبتر است ﴿مَا کَانَ لِأَهْلِ الْمَدِینَةِ وَمَنْ حَوْلَهُم مِنَ الْأَعْرَابِ أَن یَتَخَلَّفُوا عَن رَسُولِ اللّهِ وَلاَ یَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَن نَفْسِهِ﴾.
عدم تخطّی از دستورات پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و وجوب اطاعت از جان جانان
پرسش:... پاسخ: نه اینکه اُولاست برای اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» فرمود: ﴿بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ﴾ علم و حکمتش هم که مشخص کرده در همین سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» مسئله قضا و کُرسی داوری را هم در آیه 36 فرمود در مسائل داوری و حکم قضایی هر حکمی که حضرت فرمود هیچ مرد هیچ زن حقّ تخطّی ندارند ﴿وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَی اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن یَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً مُّبِیناً﴾ این آیه ﴿النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ﴾ کلید بحثهای بعدی است به منزله متن است و آنچه تا پایان سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» میآید به منزله شرح است که یکی از آنها, بحثهای قضایی است کُرسی قضا در نظام اسلامی مستقر است نظام اسلامی را ولیّ مسلمین اداره میکند اگر اطاعت قاضی لازم است برای اینکه زیرمجموعه ولایت آن ولیّ مسلمین است اول کلید بحث را ذات اقدس الهی با ولایت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ترسیم کرد فرمود او حاکم است حالا یا خودش یا معالواسطه قاضیانی هستند که در دستگاه نظام دینی او سِمت قضا را به عهده دارند حکمی را که حضرت به عنوان قضا دستور داده هیچ مردی هیچ زنی حق ندارد آن را نقض کند.
علت اُولیٰ بودن پیامبر از جان انسان
اینکه فرمود اُولاست از جان اولاست باید همه مصالح جان را بهتر از خود جان بداند چرا اولاست برای اینکه ما گاهی معصیت میکنیم به جان خودمان رحم نمیکنیم اما او ﴿بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ﴾ این ﴿رَؤُوفٌ رَحِیمٌ﴾ دو اسم از اسمای حسنای ذات اقدس الهی است وجود مبارک حضرت مظهر این دو اسم است خدا ﴿رَؤُوفٌ رَحِیمٌ﴾ است بالذّات, وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بالتّبع مظهر است اهل بیت مظاهر اسمای الهیاند[25] خب این دو اسم از اسمای حسنای الهی مظهر تامّش در جهان امکان وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است فرمود: ﴿لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ﴾[26] اگر رأفت و رحمت ما نسبت به خود ما به اندازه رأفت و رحمت حضرت باشد پس یقیناً نباید گناه بکنیم.
اقسام ولایت از حیث متقابل و یکجانبه بودن
پرسش:... پاسخ: بله, ولیّ دم همینطور است ولیّ قصاص همینطور است ولیّ ارث و مال هم همینطور است چه کسی مالک این مال است در مسئله ارث ملاحظه فرمودید ما یک تبادل مالی داریم مثل بیع و اجاره و امثال ذلک در آن گونه از موارد مال به جای مال مینشیند ولی قانونی در اسلام هست به نام ارث که مال به جای مال نمینشیند مالک به جای مالک مینشیند این مال همان سر جایش محفوظ است اینطور نیست که مال به جای مال دیگر بنشیند این خانه همان خانه است این مِلک همان مِلک است منتها دیروز آن مورِّث مالک بود امروز وارث مالک است وارث به جای مورّث مینشیند مِلک همچنان سر جایش محفوظ است مالکها عوض میشوند این کسی که مُرد ولیّ او در قصاص در ارث در سایر حقوق این ولایت دارد نماز بر میّت واجب کفایی است اما صحّتش مشروط به اذن ولیّ است تا پسر میّت اجازه ندهد کسی نمیتواند بر این میّت نماز بخواند ما یک تکلیف شرعی داریم که وجوب کفایی است یک ولایت داریم ولیّ میّت پسر اوست او باید اجازه بدهد تا این آقا نمازش را بخواند این ولایت است که برای ارث است در اینگونه از موارد هست در امر به معروف هست در ولایت بر وقف هست که متولّی تعیین میکنند ولایت بر صغار و اینهاست که جدّ و اینها دارند ولایت بر موصیبه است که وصیّ دارد اینها اقسام ولایت است از سنخ وکالت که نیست غرض این است که اینها ولایتهاست اما ولایت متقابل است یکجانبه نیست دوجانبه است اما ولایت وجود مبارک پیغمبر و اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) اینها یک جانبهاند برای اینکه هم ﴿بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ﴾ هستند و هم معصومانه این مطالب را میفهمند و اجرا میکنند ﴿النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾.
احکام فقهی مربوط به ازواج و دختران پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
به همین مناسبت حالا احکام فقهی هم پشت سرش دارد میآید این مربوط به کلیدیترین بحث که تا آخر سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» ما با آن کار داریم اما این بحثهای بعدی که بحثهای فقهی است که فرمود: ﴿وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ﴾ این یک حکم فقهی است برخیها به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اهانت کردند میگفتند اگر حضرت رحلت کرده است ما با همسرانش ازدواج میکنیم این یک نحو اهانتی بود قرآن فرمود این کار ممنوع است هم احترام همسران پیامبر لازم است و هم حرمت نکاح دارد اگر فرمود: ﴿وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ﴾ اگر در سورهٴ «نساء» فرمود: ﴿حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهَاتُکُمْ﴾[27] نکاح با مادر حرام است خواه مادر نسبی باشد رضاعی باشد یا همسر پیامبر باشد این ﴿أَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ﴾ حاکم بر آیه ﴿حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهَاتُکُمْ﴾ است به توسعه موضوع یعنی همسران پیامبر هم مادرند خب اگر نکاح با مادر حرام است نکاح با همسران پیامبر هم حرام است البته لسان تنزیل در همین محدوده است اما محرمیت نمیآورد حرمت نکاح دختران نمیآورد ولایت پدر و مادر آنها را نمیآورد که مثلاً پدر و جدّ همسران پیامبر جدّ انسان محسوب بشوند از این قبیل نیست دختران آن همسران پیامبر به منزله خواهران انسان حساب بشوند از آن قبیل نیست چون درصدد عموم تنزیل نیست در همین سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» راجع به خصوص ازدواج همسران پیامبر فرمود شما حق ندارید با همسران پیامبر ازدواج کنید ﴿وَلاَ أَن تَنکِحُوا أَزْوَاجَهُ مِن بَعْدِهِ أَبَداً﴾ این را بالصراحه ذکر فرمود که درست است که پیامبر با ازواج دیگران ممکن است ازدواج کند ولی شما حق ندارید آیه 53 سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» که به خواست خدا این آیه در پیش است فرمود: ﴿مَا کَانَ لَکُمْ أَن تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَلاَ أَن تَنکِحُوا أَزْوَاجَهُ مِن بَعْدِهِ أَبَداً﴾ این حرام ابدی است ﴿إِنَّ ذلِکُمْ کَانَ عِندَ اللَّهِ عَظِیماً﴾ یک حکم فقهی است اینها دیگر احکام فقهی است مسئله ارث احکام فقهی است مسئله حرمت نکاح همسران پیغمبر حکم فقهی است لزوم احترام به آنها حکم فقهی است از نظر اینکه باید آنها را احترام بکنیم گرامی بداریم حکم فقهی است از نظر اینکه ازدواج با آنها محرَّم است حکم فقهی است و جریان طبقات ارث هم حکم فقهی است و آن هم البته حکم فقهی است که ﴿النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ﴾ فقه است که دارد نظام سیاسی را ترسیم میکند منتها کلیدیترین حکم در یک نظام دینی همان ولایت معصوم(سلام الله علیه) است.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . سورهٴ ق, آیهٴ 37.
[2] . سورهٴ بقره, آیهٴ 10.
[3] . سورهٴ انعام, آیهٴ 43.
[4] . سورهٴ بقره, آیهٴ 74.
[5] . سورهٴ مطففین, آیهٴ 14.
[6] . سورهٴ محمد, آیهٴ 24.
[7] . سورهٴ اسراء, آیهٴ 82.
[8] . مصباح المتهجّد, ص850.
[9] . البلد الأمین (شیخ کفعمی), ص349.
[10] . مجمعالبیان, ج8, ص526.
[11] . سورهٴ احزاب, آیهٴ 4.
[12] . سورهٴ حج, آیهٴ 78.
[13] . سورهٴ احزاب, آیهٴ 4.
[14] . سورهٴ مؤمنون, آیات 99 و 100.
[15] . سورهٴ مائده, آیهٴ 103.
[16] . سورهٴ احزاب, آیهٴ 4.
[17] . سورهٴ احزاب, آیهٴ 5.
[18] . سورهٴ جاثیه, آیهٴ 23.
[19] . سورهٴ توبه, آیهٴ 128.
[20] . جامعالأخبار, ص119.
[21] . متشابه القرآن, ج2, ص170.
[22] . سورهٴ احزاب, آیهٴ 33.
[23] . سورهٴ مائده, آیهٴ 55.
[24] . سورهٴ مائده, آیهٴ 3.
[25] . کامل الزیارات, ص302 و 315; المقنعة (شیخ مفید), ص488.
[26] . سورهٴ توبه, آیهٴ 128.
[27] . سورهٴ نساء, آیهٴ 23.
تاکنون نظری ثبت نشده است