- 2102
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 1 تا 5 سوره احزاب
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 1 تا 5 سوره احزاب"
- عناصر محوری سور مدنی؛
- بیان مسئله عدم پذیرش پیشنهاد کافران و منافقین توسط رسول اکرم (ص)؛
- جمع نشدن ولایت ائمه (ع) و دوستیِ دشمنان آنها.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ اتَّقِ اللَّهَ وَلاَ تُطِعِ الْکَافِرِینَ وَالْمُنَافِقِینَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلِیماً حَکِیماً (1) وَاتَّبِعْ مَا یُوحَی إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیراً (2) وَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ وَکَفَی بِاللَّهِ وَکِیلاً (3) مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ وَمَا جَعَلَ أَزْوَاجَکُمُ اللّآئِی تُظَاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهَاتِکُمْ وَمَا جَعَلَ أَدْعِیَاءَکُمْ أَبْنَاءَکُمْ ذلِکُمْ قَوْلُکُم بِأَفْوَاهِکُمْ وَاللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَهُوَ یَهْدِی السَّبِیلَ (4) ادْعُوهُمْ لِأَبَائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِندَ اللَّهِ فَإِن لَّمْ تَعْلَمُوا آبَاءَهُمْ فَإِخْوَانُکُمْ فِی الدِّینِ وَمَوالِیکُمْ وَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ فِیَما أَخْطَأْتُم بِهِ وَلکِن مَا تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکُمْ وَکَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً (5)﴾
عناصر محوری سُوَر مدنی
سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» چون در مدینه نازل شد و عناصر محوری سوَر مدنی, تأسیس نظامی اسلامی, حکومت اسلامی, دفاع از سرزمین اسلام و داشتن احکام و فقه سیاسی و نظامی دینی است در کنار مسائل فقهی دیگر لذا در طلیعه امر فرمود تقوای الهی اصل مسئله است و پیشنهاد کافران و منافقان را نپذیر, یک وقت است که در مصالح مسلمین کسی پیشنهادی میدهد ولو آن شخص کافر باشد یا منافق باشد اما یک پیشنهاد علمی میدهد اینجا سخن از «اُنظر إلی ما قال»[1] است نه «اُنظر إلی مَن قال» یک مطلب علمی است یک طبیب است یک کشاورز است کاری به مسائل دینی ندارد و غرض سیاسی هم ندارد سوء نیّت هم ندارد اینجا آدم مطلب را نگاه میکند اگر مطلب علمی بود و حق بود میپذیرد این از بحث خارج است.
بیان مسئله عدم پذیرش پیشنهاد کافران و منافقین توسط پیامبر
اما تعلیق حکم بر وصف میگویند مُشعر به علیّت است کافر بما أنّه کافر, منافق بما أنّه منافق اگر پیشنهادی میدهد پیشنهاد کفرآمیز و نفاقآور میدهد چه اینکه شأن نزول این آیه هم همین را تأیید میکند; آنها آمدند به محضر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کردند شما دست از محکوم کردن و باطل دانستن آلهه و اصنام و اوثان ما بردارید نگویید اینها حقّ شفاعت ندارند نگویید اینها نمیتوانند مقرّب پروردگار باشند آنگاه ما با شما کنار میآییم[2] خب این پیشنهاد, پیشنهاد کفر است اینچنین نیست که حالا لازم باشد آمرانه حکم بکنند کافر بما انّه کافر, منافق بما انّه منافق, اقتراحش, پیشنهادش کفر و نفاق است. حالا این از چند صورت خارج نیست یا هر کدام پیشنهاد جداگانه میدهند که سر از کفر و نفاق در میآورد یا پیشنهاد مشترک دارند با هم میآیند یا یکی ابتدائاً پیشنهاد میدهد و دیگری او را تأیید میکند بالأخره از این سه محور خارج نیست و جامع مشترک این سه قسمت, کفر و نفاق است, اگر کافر و منافق پیشنهادی دادند آنها را هرگز نپذیرید.
برهان عدم پذیرش پیشنهاد کافر و منافق توسط پیامبر
آنگاه برهان مسئله هم این است که خدا به همه چیز عالِم است و حکیمانه حکم میکند و از وحی الهی تبعیّت کنید و ذات اقدس الهی از تمام ظاهر و باطن شما باخبر است و برای اجرای دستورهای الهی شما یک پایگاه مهمّ میخواهید آن توکّل بر خداست و این را هم بدانید که مسامحه در دین, تساهل در دین, تسامح در دین از یک طرف ایمان از یک طرف کفر, از یک طرف ایمان از طرفی نفاق، این در قلب جمع نمیشود.
جمع نشدن ولایت ائمه و دوستیِ دشمنان آنها
حضرت امیر(سلام الله علیه) در ذیل این آیه, فرمود کسی حبّ ما را دارد با دوستیِ دشمنان ما جمع نمیشود[3] نه انسان دو قلب دارد نه در قلب دو مکتب جا میگیرد ﴿مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ﴾ خب اگر هر کسی یک دل دارد و در یک دل دو مکتب جا نمیگیرد دیگر ممکن نیست شما هم غدیری باشید هم سقفی, هم غدیر را قبول داشته باشید هم سقیفه را اینکه شدنی نیست فرمود دوستان ما هرگز دوستانِ دشمنان ما نیستند پس چه در مسئله توحید چه در مسئله وحی و نبوت چه در مسئله امامت دو متضاد در یکدیگر جا نمیگیرد هم ایمان باشد هم کفر, هم ایمان باشد هم نفاق, هم غدیر باشد هم سقیفه این جمع نمیشود لذا فرمود: ﴿مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ﴾.
شأن نزول آیه ﴿مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ﴾ به نقل برخیها
حالا در شأن نزول این برخیها نقل کردند ابیمعمّر ادعا میکرد که من دارای دو قلبم, دو فهمم با هر قلب و فهمم ـ معاذ الله ـ از این کسی که ادّعای رسالت دارد بهتر میفهمم این در جریان جنگ بدر شرکت کرد و شکست خورد و سراسیمه فرار کرد ابوسفیان دید این یک لنگ کفش دست اوست یک لنگ کفش پای او سراسیمه دارد فرار میکند گفت چه خبر است گفت لشکر شکست خوردند و فرار کردند من هم فرار کردم گفت حالا چرا یک لنگ کفش دستت است این نگاه کرد دید یک لنگ کفش دستش است یک لنگ کفش پایش است گفت من خیال کردم هر دو لنگ کفش در پای من است گفت تو آخر ادعا میکردی من دارای دو قلبم و با هر قلبم از حضرت بهتر میفهمم این را به عنوان شأن نزول ذکر کردند[4] حالا چه این خبر درست باشد یا درست نباشد اصلِ مطلب تام است فرمود شما پیشنهاد کفار را بخواهی بپذیری با ایمان جمع نمیشود پیشنهاد منافق را بخواهی بپذیری با ایمان جمع نمیشود پیشنهاد سقفی را بخواهی بپذیری با غدیری جمع نمیشود.
یکی بودن قلب و مظروف آن
﴿مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ﴾ این جوف یعنی باطن نظیر آنچه در آیه 46 سورهٴ مبارکهٴ «حج» فرمود: ﴿فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَی الْأَبْصَارُ وَلَکِن تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُور﴾ انسان در درون خودش این حواسّ چندگانه را داراست فرمود این قلبِ باطن اینها کور است اینجا هم فرمود در درون انسان قلب هست اما بیش از یکی نیست. پس عمده آن است که انسان این قلب را حفظ بکند و بداند بیش از یکی نیست (یک) و مظروف آن هم نمیتواند بیش از یکی باشد (دو) ﴿مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ﴾.
اخلاق فقهی, بخش وسیعی از دستورهای مدنی
چون در مدینه مائده فقهی, مأدبه فقهی, حوزه فقهی به برکت حضرت گسترده شد بخش وسیعی از دستورهای مدنی درباره احکام فقهی بود در جاهلیت اگر کسی میخواست زنش را ترک کند گاهی طلاق بود گاهی ظِهار, ظهار هم این بود که میگفت «أنتِ علیَّ کَظهر امّی» تو مثل پشت مادر من هستی همین را که گفته بود در جاهلیت حکم طلاق را داشت.
بیان آیه شریفه در تفاوت بین مسئله ظهار و طلاق و احکام آن
در این زمینه آیه نازل شد که مسئله ظهار غیر از طلاق است ظهار کار طلاق را نمیکند (یک) خودش کار حرام است (دو) حالا معصیت کبیره است یا غیر کبیره و قبل از دادن کفاره, مرد حق ندارد به سراغ زوجه برود و با او نکاح کند (سه) این احکام در طلیعه ورود حضرت در مدینه مطرح شد فرمود: ﴿وَمَا جَعَلَ أَزْوَاجَکُمُ اللّآئِی تُظَاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهَاتِکُمْ﴾ شما دو رسم دارید یکی اینکه اگر ظِهار کردید خیال میکنید آن زن به منزله مادر میشود و نکاح با او حرام است هرگز اینچنین نیست یکی هم پسرخوانده را پسر میدانید به او ارث میدهید احکام محرمیّت, حرمت نکاح, میراث برای او قائلید این هم نیست, اوّلی که ظهار باشد در ایران رسم نبود دومی متأسفانه کم و بیش سابقه داشت و لاحقه هم دارد. درباره اوّلی فرمود: ﴿وَمَا جَعَلَ أَزْوَاجَکُمُ اللّآئِی تُظَاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهَاتِکُمْ﴾ شما گفتید «أنتِ علیّ کظهر امّی» هرگز با این گفتار, آن زن به منزله مادر نمیشود.
بررسی فقهی در تفسیر جملات ظهار و احکام آن
حالا بحثهای فقهی فراوانی اینجا هست که اگر به جای «أنتِ علیّ کظهر امّی» بگوید «أنتِ عندی» یا «لدیّ کظهر امّی» همان حکم را دارد یا نه و اگر بگوید «أنتِ لدیّ» یا «عندی کظهر اُختی» یا «عمّتی» یا «خالتی» آیا حکم اُم را دارد یا ندارد آیا بگوید «أنتِ علیّ کظهر امّی» امّ رضاعی منظورش باشد آیا حکم امّ رضاعی, حکم امّ نَسبی را دارد یا نه, اینها فروع فقهی فراوانی است که برخی از اینها ضمن همین آیه سورهٴ «احزاب» حل شد برخی از اینها هم در سورهٴ مبارکهٴ «مجادله» که آیات اول تا چهارم سورهٴ مبارکهٴ «مجادله» در همین زمینه است اول سورهٴ «مجادله» این است ﴿قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجَادِلُکَ فِی زَوْجِهَا﴾ این جدال نه یعنی مخاصمه یعنی از مقدمات مشهوره و مسلّمه کمک گرفتن آنچه نزد مردم جاهلی مشهور و مسلّم و مقبول بود این بود که اگر زوج به زوجه بگوید «أنتِ علیّ کظهر امّی» حکم طلاق را دارد آن زن آمد به حضور پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کرد شوهرم با من چنین رفتاری کرد و شکایت کرد گفت من فقیر هم هستم به او هم علاقهمندم و طلاق هم نداده[5] ﴿وَتَشْتَکِی إِلَی اللَّهِ وَاللَّهُ یَسْمَعُ تَحَاوُرَکُمَا إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ﴾ در اثر اهمیت این مطلب سه بار کلمه سمع با عبارتهای ﴿سَمِعَ﴾ و ﴿یَسْمَعُ﴾ و ﴿سَمِیعٌ﴾ در همین آیه واحده آمده فرمود: ﴿الَّذِینَ یُظَاهِرُونَ مِنکُم مِن نِسَائِهِم﴾ باید بدانند این کار, کار جاهلی است هرگز این حکم طلاق را ندارد و هرگز این زن به منزله مادر او نمیشود که بر او حرام باشد ﴿الَّذِینَ یُظَاهِرُونَ مِنکُم مِن نِسَائِهِم مَا هُنَّ أُمَّهَاتِهِمْ﴾ این به منزله مادر نمیشود برای اینکه ﴿إِنْ أُمَّهَاتُهُمْ إِلَّا اللّائِی وَلَدْنَهُمْ﴾ آنها که خواستند بگویند اگر کسی بگوید «أنتِ علیّ کظهر اختی» یا «عمّتی» یا «خالتی» محارم دیگر را یاد کند به این جمله استدلال کردند که آیه درصدد نفی امّیت و مادر بودن است نفی اختیّت و خاله بودن و عمه بودن نیست بنابراین آن الفاظ, کار ظهار را نمیکند ولی قول دیگر این است که فرقی نمیکند چه بگوید «أنتِ علیّ کظهر امّی» یا به سایر محارم تشبیه بکند. به هر تقدیر این آیه اینچنین نیست که مخصوص مادر باشد تخصیص بزند ﴿مَا هُنَّ أُمَّهَاتِهِمْ إِنْ أُمَّهَاتُهُمْ إِلَّا اللّائِی وَلَدْنَهُمْ وَإِنَّهُمْ لَیَقُولُونَ مُنکَراً مِنَ الْقَوْلِ وَزُوراً﴾ اینها حرف باطل میزنند حرفی که مطابق با حق نباشد باطل است ﴿وَإِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ﴾.
تعیین کفّاره ظهار
آن وقت کفاره ظهار را ذکر میکند اگر قبل از کفاره, مقاربت کرد باید دو کفاره بپردازد برای تجویز مقاربت یک کفاره لازم است ﴿وَالَّذِینَ یُظَاهِرُونَ مِن نِسَائِهِمْ ثُمَّ یَعُودُونَ لِمَا قَالُوا فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ﴾ این کفاره هم کفاره مرتب است نه مخیّر, اول عتق رقبه است نشد ﴿فَصِیَامُ شَهْرَیْنِ مُتَتَابِعَیْنِ﴾ است نشد ﴿فَإِطْعَامُ سِتِّینَ مِسْکِیناً﴾ است.
ذات اقدس الهی عهدهدار پرورش انسان
در اینجا فرمود خدای سبحان این مطلب را قرار نداد قانون آن است که خدا قرار بدهد بالأخره جهان را خدا آفرید (یک) همان که آفرید باید بپروراند (دو) پرورش گل و گیاه یک حساب دارد پرورش زمین و آسمان یک حساب دارد پرورش دریا و حیوانات دریایی یک حساب دارد پرورش انسان با قانون است انسان را با قانون میپروراند یعنی با اعمال ارادی و اختیاری میپروراند با فقه و اخلاق میپروراند این فقط به عهده پروردگار است تربیت انسان, پرورش انسان به عهده ذات اقدس الهی است و لاغیر, اگر مخالف با این وحی الهی بود میشود حرف باطل.
چگونگی حرف باطل و حق (واقع)
حرف باطل دو نحو است یک وقت انسان به این حرف معتقد نیست این از راه دهن گفته میشود قلب با آن مطابق نیست یک وقت است که نه, قلبش هم همین حرف را دارد چون مطابق با واقع نیست مثل حرفِ دهنی است لذا در قرآن کریم چند بار میفرماید اینها بر اساس دهن حرف میزنند یک وقت است که قلبشان مخالف با دهن و زبانشان است اینها منافقاند پس حرفشان حرف دهن است یک وقت است که نه, قلبشان هم مطابق با دهن و زبان است زبان و دهان هم مطابق با قلب است اما از محدوده وهم اینها بیرون نیست مطابق با واقع نیست میفرماید این حرف دهنی شماست, حرف دهنی شماست یعنی مطابق با واقع نیست اگر کسی بگوید نه ما قلباً هم همین معنا را معتقدیم میگویند قلب شما مثل زبان شماست برای اینکه مطابق با واقع که نیست حرف آن است که مطابق با واقع باشد با یکی از اَزمنه سهگانه موافق باشد یا با گذشته موافق باشد که گزارش صدق است یا با موجودی فعلی هماهنگ باشد که گزارش صدق است یا با آینده موافق باشد که حرف صدّیقین و عالمان به غیب و غیبگویان الهی مثل اهل بیت است که این هم صِدق است بالأخره انسان یا صادق باشد یا صدّیق اگر مربوط به گذشته است یا مربوط به حال است باید مطابق با واقع باشد اگر مربوط به آینده است باید معصوم باشد که حرفش مطابق با واقع باشد اگر نه مطابق گذشته بود نه مطابق حال نه مطابق آینده نه صِدق بود نه صدّیق میشود دهنی یعنی قلبی ندارد قلب او هم مثل دهن اوست لذا آنهایی هم که به مطلبی معتقد بودند و بر اساس باورهای قلبی هم این حرف را زدند ذات اقدس الهی میفرماید اینها حرفهایشان روی دهنشان است حرفهای واقعی نیست آیه سی سورهٴ مبارکهٴ «توبه» این است که ﴿قَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَی الْمَسِیحُ ابْنُ اللّهِ ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ خب اینها معقتد بودند نه اینکه در دهن گفته باشند یک وقت است که یک منافق حرف میزند میفرماید: ﴿لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ﴾[6] یا چرا حرفی میزنید که معتقد نیستید این قولتان فقط از زبانتان در آمده نه از قلبتان این یک نحو است یک وقت است نه, قلبشان هم واقعاً به همین معتقد است اما چون واقع ندارد مثل اینکه دهنی حرف میزنند و اینها معتقد بودند که ﴿عُزَیْرٌ ابْنُ اللّه﴾ یا ترسایان معتقد بودند که ﴿الْمَسِیحُ ابْنُ اللّهِ﴾ ولی چون نه مطابق با گذشته بود نه حال نه آینده مطابق با واقع نبود فقط در محدوده دهنشان بود ﴿ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ همین!
تعبیر حرف باطل به حرف دهنی و زبانی
پرسش:... پاسخ: بله خب این را که به صراحت میگفتند اما غرض این است که چون مطابق با واقع نبود به افواهشان است وگرنه خب همه حرفها با دهن است حرف را کسی بدون دهن که نمیگوید یک وقت کتابت است یک وقت قول است اگر قول است با دهن است اما برای اینکه بگوید این فقط مصرف داخلی دارد فقط روی زبان میگرداند همین! نه صِدق است نه صدّیق, نه گزارش راست میدهید نه از آینده به عنوان معجزه خبر میدهید خب این مصرف داخلی دارد فقط این حرف در دهن خریدار دارد ﴿ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ یُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنَّی یُؤْفَکُونَ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «نور» مطلبی هم درباره همین مسئله زبان هست؛ آیه پانزده سورهٴ مبارکهٴ «نور» این است که ﴿إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِکُم مَا لَیْسَ لَکُم بِهِ عِلْمٌ﴾ معتقد هستید اما مطابق با واقع نیست ندانسته میگویید باور دارید ولی مطابق با واقع نیست اگر نه صدق بود نه حرف صدّیقین خب میشود حرفِ دهنی ﴿وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِکُم مَا لَیْسَ لَکُم بِهِ عِلْمٌ وَتَحْسَبُونَهُ هَیِّناً وَهُوَ عِندَ اللَّهِ عَظِیمٌ﴾ بنابراین در این بخش از سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» که میفرماید: ﴿ذلِکُمْ قَوْلُکُم بِأَفْوَاهِکُمْ﴾ یعنی مطابق با واقع نیست حکم واقع آن است که ذات اقدس الهی بیان کند اگر چیزی مطابق با واقع نبود مصرف درونی دارد و در محدوده زبان است.
زبان, محدوده کلام باطل و خدا بیانکننده حق
هر باطلی فقط محدوده زبان را دارد ولو شخص در درون خود هم به مضمون این حرف معتقد باشد ولی قلب او هم مثل دهن اوست مصرف داخلی دارد چون با واقع کاری ندارد ﴿ذلِکُمْ قَوْلُکُم بِأَفْوَاهِکُمْ وَاللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ﴾ (یک) ﴿وَهُوَ یَهْدِی السَّبِیلَ﴾ (دو) هم واقع را او بیان میکند هم راه را نشان میدهد کسی نمیتواند بگوید من واقع را نفهمیدم کسی نمیتواند بگوید من واقع را فهمیدم ولی راهش را بلد نیستم او هم واقع را میگوید هم راه را میگوید, هم مقصد را میگوید هم مسیر را میگوید ﴿وَهُوَ یَهْدِی السَّبِیلَ﴾.
رعایت مسائل شرعی در فرزندخواندگی
این درباره ظِهار که در ایران سابقهای نداشت و ندارد اما متأسفانه در مسئله فرزندخواهی این کم و بیش هست البته آنها که متوجهاند به مسائل شرعی آشنا هستند این مسئله شرعی را تذکر میدهند اما دیگران باید رعایت کنند اگر کسی رفته پسربچه یا دختربچهای را برای فرزندخواندگی آورده آنها میگویند حتماً باید شناسنامه بگیری ولی بالأخره باید اسناد قوی باشد که این فرزند ما نیست محرمیّت ندارد (یک) حرمت نکاح ندارد (دو) میراث ندارد (سه) آن وقت شخص میتواند از مال خودش چیزی به او ببخشد این عیب ندارد (چهار) ولی باید مشخص بشود که این دیگر در شناسنامه اگر آمده به عنوان محرم نباشد (یک) حرمت نکاح ندارد (دو) میراث ندارد (سه) بقیه را اگر شخص بخواهد مال خودش را به او بدهد عیب ندارد ولی اینها باید مشخص بشود.
فقر طبیعی لازمه عالم طبیعت و ممنوع بودن فقر اقتصادی در اسلام
پرسش:... پاسخ: آن ظلمی نمیکند به بندگان خودش, حکم خدا حکم عدل است به همه فرمودند شما باید نیازهای اینها را برطرف کنید ممکن نیست خدای سبحان عالم دنیا را طوری خلق بکند که کسی محتاج نباشد این ممکن نیست برای اینکه کودکان داریم سالمندان داریم افراد بیسرپرست داریم افراد بیمار و از کارافتاده داریم اینها هستند لازمه عالم طبیعت این است این فقر طبیعی است که هست و لا ریب فیه و نقصی نیست اما آنچه مهم است فقر اقتصادی است نه فقر طبیعی, همه ما مسئولیم که نگذاریم کسی فقیر باشد اگر وجوه شرعی نزد ماست که باید بدهیم نشد, به نحو واجب کفایی واجب را تأمین بکنیم فقر اقتصادی در اسلام بالکل به نحو سالبه کلیه ممنوع است اما فقر طبیعی که قابل پیشگیری نیست کسی مثلاً بچه نباشد کسی مریض نباشد کسی پیرمرد نباشد اینها نیست فقر اقتصادی را ذات اقدس الهی فرمود اگر کسی خودش میداند دیگری نمیداند بر او واجب عینی است که رفع کند اگر چند نفر میدانند واجب کفایی است اگر وجوه شرعی و زکات و امثال ذلک دارند که از آن راه باید تأمین کنند اگر نشد, باید از راه دیگر تأمین کنند بنابراین دین هیچ ستمی نسبت به هیچ کسی چه مرد چه زن چه کودک چه بزرگسال ندارد.
مراعات احکام فقهی در فرزندخواندگی
پرسش:...پاسخ: نه, آنکه لفظی است مگر اینکه خواندن, تالی فاسدهای دیگر داشته باشد اگر صرف لفظی باشد هیچ اثری نداشته باشد این نظیر غیبت نیست نظیر دروغ نیست که مثلاً خود همین لفظ, معصیت داشته باشد ولی اگر اثر فقهی داشته باشد باعث شیوع حکمی باشد خب بله مشکل خاص خودش را دارد.
فرمود شما این پسرخواندهها را پسر ندانید دخترخواندهها را دختر ندانید عیب ندارد بروید از شیرخوارگاه یا از پرورشگاه کسی را بگیرید بپرورانید ولی این احکام فقهی را باید رعایت کنید که حرمت نکاح ندارد, محرمیّت ندارد, میراث ندارد خواستید مالی را قربة الی الله به او بدهید بدهید ولی اینها باید مشخص بشود شما که در شناسنامه مینویسید این یک راهحل قانونی باید پیدا کنید. ﴿ذلِکُمْ قَوْلُکُم بِأَفْوَاهِکُمْ وَاللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ﴾ (یک) ﴿وَهُوَ یَهْدِی السَّبِیلَ﴾ (دو) هم مقصد را بیان میکند هم راه را نشان میدهد ﴿ادْعُوهُمْ لِأَبَائِهِمْ﴾ شما بساط زندگیتان و این شناسنامههایتان رفتارتان گفتارتان طوری باشد که هر پسری را به پدر خود او نسبت بدهید حالا اگر جنگی شد افرادی کشته شدند کودکی مانده کسی ناشناخته است فرمود ﴿فَإِن لَّمْ تَعْلَمُوا آبَاءَهُمْ فَإِخْوَانُکُمْ فِی الدِّینِ وَمَوالِیکُمْ﴾ این برادر ایمانی شماست و جزء دوستان شماست نگویید که پسر ماست یا دختر ماست.
تعیینی بودن اولویت در ارث, نه تفضیلی
﴿ادْعُوهُمْ لِأَبَائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِندَ اللَّهِ﴾ این افعل تفضیل نیست اینچنین نیست که این اقسط باشد اعدل باشد و آن قبلی عدل باشد و قِسط باشد قبلی جور است حرام است کارِ عدل این است گاهی با قرائن مشخص بشود که این افعل, افعل تعیین است نه افعل تفضیل نظیر ﴿أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ﴾[7] که در آیه شش همین سوره است همین است این ﴿أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ﴾ این طبقات ارث را مشخص کرده با طبقه اُولیٰ اصلاً به طبقه ثانیه نمیرسد با طبقه ثانیه اصلاً به طبقه ثالثه نمیرسد نه اینکه این اولویّت, اولویّت فضیلت باشد که طبقه اُولیٰ مناسبتر و سزاوارترند با بودِ طبقه اولیٰ طبقه ثانیه هم ارث ببرد ولی طبقه اولیٰ سزاوارتر باشد این نیست با بودِ طبقه اولیٰ اصلاً به طبقه ثانیه نمیرسد با بود طبقه ثانیه اصلاً به طبقه ثالثه نمیرسد این اولویّت, اولویّت تعیینی است که کما یَظهر انشاءالله اینجا هم اقسط, اقسط تعیینی است نه اینکه اقسط تفضیلی باشد ﴿هُوَ أَقْسَطُ عِندَ اللَّهِ﴾ حالا اگر پدران شناختهشده نیستند ﴿فَإِن لَّمْ تَعْلَمُوا﴾ بعضیها بر اساس فقر بچهها را میآورند درِ خانه دیگران میگذارند رها میکنند یا جنگی شد پدران کشته شدند این شناخته شده نیست در حوادث اینها شناخته نشدند ﴿فَإِن لَّمْ تَعْلَمُوا آبَاءَهُمْ﴾ مبادا بر اساس عاطفه بیایید بساط حکم فقهی را ـ خدای ناکرده ـ به هم بزنید اینها برادران ایمانی شما هستند یا خواهران ایمانی شما هستند ﴿فإِخْوَانُکُمْ فِی الدِّینِ وَمَوالِیکُمْ﴾ از دوستان دینی شما به شمار میآیند.
عقاب خاص الهی برای مخالفان عالِم و عامد دین
حالا اگر قبلاً اشتباهی کردید خدا میگذرد اینچنین نیست که ذات اقدس الهی تا آن آخرین لحظه بگوید حالا چون اشتباه کردی سهواً خطئاً جهلاً جهالتاً این کار را انجام دادید الاّ ولابد باید به عذاب الیم گرفتار بشوید اینطور نیست خدا ﴿ارحم الراحمین﴾[8] است اما وقتی برای شما مسئله روشن شد عالماً عامداً بر خلاف دین بخواهید حرکت کنید آن عِقاب خاصّ خودش را دارد ﴿فَإِن لَّمْ تَعْلَمُوا آبَاءَهُمْ فَإِخْوَانُکُمْ فِی الدِّینِ وَمَوالِیکُمْ وَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ فِیَما أَخْطَأْتُم بِهِ﴾ اگر خطای فکری بود خطیئه عملی بود سهو و نسیانی بود تسامحی بود اینها قابل بخشش است اما عمداً عالماً عامداً بیایید شناسنامه بگیرید این را فرزند خودتان قرار بدهید دیگران هم که نمیدانند آن وقت این احکام حرمت نکاح از یک سو, محرمیّت از سوی دیگر, میراث از سوی سوم خب همه این خلاف شرعها را شما مرتکب شدید ﴿وَلکِن مَا تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکُمْ﴾ آن را خدا مؤاخذه میکند ﴿وَکَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً﴾ این را هم قبلاً ملاحظه فرمودید «کان»ی که به ذات اقدس الهی اسناد داده میشود این منسلخ از زمان است «کان» فعل مضای نیست که قبلاً خدا اینچنین بود قبلاً اینچنین بود الآن اینچنین هست بعداً هم آنچنان خواهد بود این «کان» کار کان و کائن و یکون هر سه را میکند ﴿وَکَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً﴾ بعد میرسیم به مسئله ولایت وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که اُولاست و این زمینه حکومت اسلامی را تأسیس میکند.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . غررالحکم و دررالکلم, ص58, ح612 و ص438, ح10037.
[2] . مجمعالبیان, ج8, ص525.
[3] . الامالی (شیخ مفید), ص233.
[4] . مجمعالبیان, ج8, ص526.
[5] . مجمعالبیان, ج9, ص371.
[6] . سورهٴ صف, آیهٴ 2.
[7] . سورهٴ احزاب, آیهٴ 6.
[8] . سورهٴ اعراف, آیهٴ 151.
- عناصر محوری سور مدنی؛
- بیان مسئله عدم پذیرش پیشنهاد کافران و منافقین توسط رسول اکرم (ص)؛
- جمع نشدن ولایت ائمه (ع) و دوستیِ دشمنان آنها.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ اتَّقِ اللَّهَ وَلاَ تُطِعِ الْکَافِرِینَ وَالْمُنَافِقِینَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلِیماً حَکِیماً (1) وَاتَّبِعْ مَا یُوحَی إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیراً (2) وَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ وَکَفَی بِاللَّهِ وَکِیلاً (3) مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ وَمَا جَعَلَ أَزْوَاجَکُمُ اللّآئِی تُظَاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهَاتِکُمْ وَمَا جَعَلَ أَدْعِیَاءَکُمْ أَبْنَاءَکُمْ ذلِکُمْ قَوْلُکُم بِأَفْوَاهِکُمْ وَاللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَهُوَ یَهْدِی السَّبِیلَ (4) ادْعُوهُمْ لِأَبَائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِندَ اللَّهِ فَإِن لَّمْ تَعْلَمُوا آبَاءَهُمْ فَإِخْوَانُکُمْ فِی الدِّینِ وَمَوالِیکُمْ وَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ فِیَما أَخْطَأْتُم بِهِ وَلکِن مَا تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکُمْ وَکَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً (5)﴾
عناصر محوری سُوَر مدنی
سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» چون در مدینه نازل شد و عناصر محوری سوَر مدنی, تأسیس نظامی اسلامی, حکومت اسلامی, دفاع از سرزمین اسلام و داشتن احکام و فقه سیاسی و نظامی دینی است در کنار مسائل فقهی دیگر لذا در طلیعه امر فرمود تقوای الهی اصل مسئله است و پیشنهاد کافران و منافقان را نپذیر, یک وقت است که در مصالح مسلمین کسی پیشنهادی میدهد ولو آن شخص کافر باشد یا منافق باشد اما یک پیشنهاد علمی میدهد اینجا سخن از «اُنظر إلی ما قال»[1] است نه «اُنظر إلی مَن قال» یک مطلب علمی است یک طبیب است یک کشاورز است کاری به مسائل دینی ندارد و غرض سیاسی هم ندارد سوء نیّت هم ندارد اینجا آدم مطلب را نگاه میکند اگر مطلب علمی بود و حق بود میپذیرد این از بحث خارج است.
بیان مسئله عدم پذیرش پیشنهاد کافران و منافقین توسط پیامبر
اما تعلیق حکم بر وصف میگویند مُشعر به علیّت است کافر بما أنّه کافر, منافق بما أنّه منافق اگر پیشنهادی میدهد پیشنهاد کفرآمیز و نفاقآور میدهد چه اینکه شأن نزول این آیه هم همین را تأیید میکند; آنها آمدند به محضر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کردند شما دست از محکوم کردن و باطل دانستن آلهه و اصنام و اوثان ما بردارید نگویید اینها حقّ شفاعت ندارند نگویید اینها نمیتوانند مقرّب پروردگار باشند آنگاه ما با شما کنار میآییم[2] خب این پیشنهاد, پیشنهاد کفر است اینچنین نیست که حالا لازم باشد آمرانه حکم بکنند کافر بما انّه کافر, منافق بما انّه منافق, اقتراحش, پیشنهادش کفر و نفاق است. حالا این از چند صورت خارج نیست یا هر کدام پیشنهاد جداگانه میدهند که سر از کفر و نفاق در میآورد یا پیشنهاد مشترک دارند با هم میآیند یا یکی ابتدائاً پیشنهاد میدهد و دیگری او را تأیید میکند بالأخره از این سه محور خارج نیست و جامع مشترک این سه قسمت, کفر و نفاق است, اگر کافر و منافق پیشنهادی دادند آنها را هرگز نپذیرید.
برهان عدم پذیرش پیشنهاد کافر و منافق توسط پیامبر
آنگاه برهان مسئله هم این است که خدا به همه چیز عالِم است و حکیمانه حکم میکند و از وحی الهی تبعیّت کنید و ذات اقدس الهی از تمام ظاهر و باطن شما باخبر است و برای اجرای دستورهای الهی شما یک پایگاه مهمّ میخواهید آن توکّل بر خداست و این را هم بدانید که مسامحه در دین, تساهل در دین, تسامح در دین از یک طرف ایمان از یک طرف کفر, از یک طرف ایمان از طرفی نفاق، این در قلب جمع نمیشود.
جمع نشدن ولایت ائمه و دوستیِ دشمنان آنها
حضرت امیر(سلام الله علیه) در ذیل این آیه, فرمود کسی حبّ ما را دارد با دوستیِ دشمنان ما جمع نمیشود[3] نه انسان دو قلب دارد نه در قلب دو مکتب جا میگیرد ﴿مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ﴾ خب اگر هر کسی یک دل دارد و در یک دل دو مکتب جا نمیگیرد دیگر ممکن نیست شما هم غدیری باشید هم سقفی, هم غدیر را قبول داشته باشید هم سقیفه را اینکه شدنی نیست فرمود دوستان ما هرگز دوستانِ دشمنان ما نیستند پس چه در مسئله توحید چه در مسئله وحی و نبوت چه در مسئله امامت دو متضاد در یکدیگر جا نمیگیرد هم ایمان باشد هم کفر, هم ایمان باشد هم نفاق, هم غدیر باشد هم سقیفه این جمع نمیشود لذا فرمود: ﴿مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ﴾.
شأن نزول آیه ﴿مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ﴾ به نقل برخیها
حالا در شأن نزول این برخیها نقل کردند ابیمعمّر ادعا میکرد که من دارای دو قلبم, دو فهمم با هر قلب و فهمم ـ معاذ الله ـ از این کسی که ادّعای رسالت دارد بهتر میفهمم این در جریان جنگ بدر شرکت کرد و شکست خورد و سراسیمه فرار کرد ابوسفیان دید این یک لنگ کفش دست اوست یک لنگ کفش پای او سراسیمه دارد فرار میکند گفت چه خبر است گفت لشکر شکست خوردند و فرار کردند من هم فرار کردم گفت حالا چرا یک لنگ کفش دستت است این نگاه کرد دید یک لنگ کفش دستش است یک لنگ کفش پایش است گفت من خیال کردم هر دو لنگ کفش در پای من است گفت تو آخر ادعا میکردی من دارای دو قلبم و با هر قلبم از حضرت بهتر میفهمم این را به عنوان شأن نزول ذکر کردند[4] حالا چه این خبر درست باشد یا درست نباشد اصلِ مطلب تام است فرمود شما پیشنهاد کفار را بخواهی بپذیری با ایمان جمع نمیشود پیشنهاد منافق را بخواهی بپذیری با ایمان جمع نمیشود پیشنهاد سقفی را بخواهی بپذیری با غدیری جمع نمیشود.
یکی بودن قلب و مظروف آن
﴿مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ﴾ این جوف یعنی باطن نظیر آنچه در آیه 46 سورهٴ مبارکهٴ «حج» فرمود: ﴿فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَی الْأَبْصَارُ وَلَکِن تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُور﴾ انسان در درون خودش این حواسّ چندگانه را داراست فرمود این قلبِ باطن اینها کور است اینجا هم فرمود در درون انسان قلب هست اما بیش از یکی نیست. پس عمده آن است که انسان این قلب را حفظ بکند و بداند بیش از یکی نیست (یک) و مظروف آن هم نمیتواند بیش از یکی باشد (دو) ﴿مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ﴾.
اخلاق فقهی, بخش وسیعی از دستورهای مدنی
چون در مدینه مائده فقهی, مأدبه فقهی, حوزه فقهی به برکت حضرت گسترده شد بخش وسیعی از دستورهای مدنی درباره احکام فقهی بود در جاهلیت اگر کسی میخواست زنش را ترک کند گاهی طلاق بود گاهی ظِهار, ظهار هم این بود که میگفت «أنتِ علیَّ کَظهر امّی» تو مثل پشت مادر من هستی همین را که گفته بود در جاهلیت حکم طلاق را داشت.
بیان آیه شریفه در تفاوت بین مسئله ظهار و طلاق و احکام آن
در این زمینه آیه نازل شد که مسئله ظهار غیر از طلاق است ظهار کار طلاق را نمیکند (یک) خودش کار حرام است (دو) حالا معصیت کبیره است یا غیر کبیره و قبل از دادن کفاره, مرد حق ندارد به سراغ زوجه برود و با او نکاح کند (سه) این احکام در طلیعه ورود حضرت در مدینه مطرح شد فرمود: ﴿وَمَا جَعَلَ أَزْوَاجَکُمُ اللّآئِی تُظَاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهَاتِکُمْ﴾ شما دو رسم دارید یکی اینکه اگر ظِهار کردید خیال میکنید آن زن به منزله مادر میشود و نکاح با او حرام است هرگز اینچنین نیست یکی هم پسرخوانده را پسر میدانید به او ارث میدهید احکام محرمیّت, حرمت نکاح, میراث برای او قائلید این هم نیست, اوّلی که ظهار باشد در ایران رسم نبود دومی متأسفانه کم و بیش سابقه داشت و لاحقه هم دارد. درباره اوّلی فرمود: ﴿وَمَا جَعَلَ أَزْوَاجَکُمُ اللّآئِی تُظَاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهَاتِکُمْ﴾ شما گفتید «أنتِ علیّ کظهر امّی» هرگز با این گفتار, آن زن به منزله مادر نمیشود.
بررسی فقهی در تفسیر جملات ظهار و احکام آن
حالا بحثهای فقهی فراوانی اینجا هست که اگر به جای «أنتِ علیّ کظهر امّی» بگوید «أنتِ عندی» یا «لدیّ کظهر امّی» همان حکم را دارد یا نه و اگر بگوید «أنتِ لدیّ» یا «عندی کظهر اُختی» یا «عمّتی» یا «خالتی» آیا حکم اُم را دارد یا ندارد آیا بگوید «أنتِ علیّ کظهر امّی» امّ رضاعی منظورش باشد آیا حکم امّ رضاعی, حکم امّ نَسبی را دارد یا نه, اینها فروع فقهی فراوانی است که برخی از اینها ضمن همین آیه سورهٴ «احزاب» حل شد برخی از اینها هم در سورهٴ مبارکهٴ «مجادله» که آیات اول تا چهارم سورهٴ مبارکهٴ «مجادله» در همین زمینه است اول سورهٴ «مجادله» این است ﴿قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجَادِلُکَ فِی زَوْجِهَا﴾ این جدال نه یعنی مخاصمه یعنی از مقدمات مشهوره و مسلّمه کمک گرفتن آنچه نزد مردم جاهلی مشهور و مسلّم و مقبول بود این بود که اگر زوج به زوجه بگوید «أنتِ علیّ کظهر امّی» حکم طلاق را دارد آن زن آمد به حضور پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کرد شوهرم با من چنین رفتاری کرد و شکایت کرد گفت من فقیر هم هستم به او هم علاقهمندم و طلاق هم نداده[5] ﴿وَتَشْتَکِی إِلَی اللَّهِ وَاللَّهُ یَسْمَعُ تَحَاوُرَکُمَا إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ﴾ در اثر اهمیت این مطلب سه بار کلمه سمع با عبارتهای ﴿سَمِعَ﴾ و ﴿یَسْمَعُ﴾ و ﴿سَمِیعٌ﴾ در همین آیه واحده آمده فرمود: ﴿الَّذِینَ یُظَاهِرُونَ مِنکُم مِن نِسَائِهِم﴾ باید بدانند این کار, کار جاهلی است هرگز این حکم طلاق را ندارد و هرگز این زن به منزله مادر او نمیشود که بر او حرام باشد ﴿الَّذِینَ یُظَاهِرُونَ مِنکُم مِن نِسَائِهِم مَا هُنَّ أُمَّهَاتِهِمْ﴾ این به منزله مادر نمیشود برای اینکه ﴿إِنْ أُمَّهَاتُهُمْ إِلَّا اللّائِی وَلَدْنَهُمْ﴾ آنها که خواستند بگویند اگر کسی بگوید «أنتِ علیّ کظهر اختی» یا «عمّتی» یا «خالتی» محارم دیگر را یاد کند به این جمله استدلال کردند که آیه درصدد نفی امّیت و مادر بودن است نفی اختیّت و خاله بودن و عمه بودن نیست بنابراین آن الفاظ, کار ظهار را نمیکند ولی قول دیگر این است که فرقی نمیکند چه بگوید «أنتِ علیّ کظهر امّی» یا به سایر محارم تشبیه بکند. به هر تقدیر این آیه اینچنین نیست که مخصوص مادر باشد تخصیص بزند ﴿مَا هُنَّ أُمَّهَاتِهِمْ إِنْ أُمَّهَاتُهُمْ إِلَّا اللّائِی وَلَدْنَهُمْ وَإِنَّهُمْ لَیَقُولُونَ مُنکَراً مِنَ الْقَوْلِ وَزُوراً﴾ اینها حرف باطل میزنند حرفی که مطابق با حق نباشد باطل است ﴿وَإِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ﴾.
تعیین کفّاره ظهار
آن وقت کفاره ظهار را ذکر میکند اگر قبل از کفاره, مقاربت کرد باید دو کفاره بپردازد برای تجویز مقاربت یک کفاره لازم است ﴿وَالَّذِینَ یُظَاهِرُونَ مِن نِسَائِهِمْ ثُمَّ یَعُودُونَ لِمَا قَالُوا فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ﴾ این کفاره هم کفاره مرتب است نه مخیّر, اول عتق رقبه است نشد ﴿فَصِیَامُ شَهْرَیْنِ مُتَتَابِعَیْنِ﴾ است نشد ﴿فَإِطْعَامُ سِتِّینَ مِسْکِیناً﴾ است.
ذات اقدس الهی عهدهدار پرورش انسان
در اینجا فرمود خدای سبحان این مطلب را قرار نداد قانون آن است که خدا قرار بدهد بالأخره جهان را خدا آفرید (یک) همان که آفرید باید بپروراند (دو) پرورش گل و گیاه یک حساب دارد پرورش زمین و آسمان یک حساب دارد پرورش دریا و حیوانات دریایی یک حساب دارد پرورش انسان با قانون است انسان را با قانون میپروراند یعنی با اعمال ارادی و اختیاری میپروراند با فقه و اخلاق میپروراند این فقط به عهده پروردگار است تربیت انسان, پرورش انسان به عهده ذات اقدس الهی است و لاغیر, اگر مخالف با این وحی الهی بود میشود حرف باطل.
چگونگی حرف باطل و حق (واقع)
حرف باطل دو نحو است یک وقت انسان به این حرف معتقد نیست این از راه دهن گفته میشود قلب با آن مطابق نیست یک وقت است که نه, قلبش هم همین حرف را دارد چون مطابق با واقع نیست مثل حرفِ دهنی است لذا در قرآن کریم چند بار میفرماید اینها بر اساس دهن حرف میزنند یک وقت است که قلبشان مخالف با دهن و زبانشان است اینها منافقاند پس حرفشان حرف دهن است یک وقت است که نه, قلبشان هم مطابق با دهن و زبان است زبان و دهان هم مطابق با قلب است اما از محدوده وهم اینها بیرون نیست مطابق با واقع نیست میفرماید این حرف دهنی شماست, حرف دهنی شماست یعنی مطابق با واقع نیست اگر کسی بگوید نه ما قلباً هم همین معنا را معتقدیم میگویند قلب شما مثل زبان شماست برای اینکه مطابق با واقع که نیست حرف آن است که مطابق با واقع باشد با یکی از اَزمنه سهگانه موافق باشد یا با گذشته موافق باشد که گزارش صدق است یا با موجودی فعلی هماهنگ باشد که گزارش صدق است یا با آینده موافق باشد که حرف صدّیقین و عالمان به غیب و غیبگویان الهی مثل اهل بیت است که این هم صِدق است بالأخره انسان یا صادق باشد یا صدّیق اگر مربوط به گذشته است یا مربوط به حال است باید مطابق با واقع باشد اگر مربوط به آینده است باید معصوم باشد که حرفش مطابق با واقع باشد اگر نه مطابق گذشته بود نه مطابق حال نه مطابق آینده نه صِدق بود نه صدّیق میشود دهنی یعنی قلبی ندارد قلب او هم مثل دهن اوست لذا آنهایی هم که به مطلبی معتقد بودند و بر اساس باورهای قلبی هم این حرف را زدند ذات اقدس الهی میفرماید اینها حرفهایشان روی دهنشان است حرفهای واقعی نیست آیه سی سورهٴ مبارکهٴ «توبه» این است که ﴿قَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَی الْمَسِیحُ ابْنُ اللّهِ ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ خب اینها معقتد بودند نه اینکه در دهن گفته باشند یک وقت است که یک منافق حرف میزند میفرماید: ﴿لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ﴾[6] یا چرا حرفی میزنید که معتقد نیستید این قولتان فقط از زبانتان در آمده نه از قلبتان این یک نحو است یک وقت است نه, قلبشان هم واقعاً به همین معتقد است اما چون واقع ندارد مثل اینکه دهنی حرف میزنند و اینها معتقد بودند که ﴿عُزَیْرٌ ابْنُ اللّه﴾ یا ترسایان معتقد بودند که ﴿الْمَسِیحُ ابْنُ اللّهِ﴾ ولی چون نه مطابق با گذشته بود نه حال نه آینده مطابق با واقع نبود فقط در محدوده دهنشان بود ﴿ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ همین!
تعبیر حرف باطل به حرف دهنی و زبانی
پرسش:... پاسخ: بله خب این را که به صراحت میگفتند اما غرض این است که چون مطابق با واقع نبود به افواهشان است وگرنه خب همه حرفها با دهن است حرف را کسی بدون دهن که نمیگوید یک وقت کتابت است یک وقت قول است اگر قول است با دهن است اما برای اینکه بگوید این فقط مصرف داخلی دارد فقط روی زبان میگرداند همین! نه صِدق است نه صدّیق, نه گزارش راست میدهید نه از آینده به عنوان معجزه خبر میدهید خب این مصرف داخلی دارد فقط این حرف در دهن خریدار دارد ﴿ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ یُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنَّی یُؤْفَکُونَ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «نور» مطلبی هم درباره همین مسئله زبان هست؛ آیه پانزده سورهٴ مبارکهٴ «نور» این است که ﴿إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِکُم مَا لَیْسَ لَکُم بِهِ عِلْمٌ﴾ معتقد هستید اما مطابق با واقع نیست ندانسته میگویید باور دارید ولی مطابق با واقع نیست اگر نه صدق بود نه حرف صدّیقین خب میشود حرفِ دهنی ﴿وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِکُم مَا لَیْسَ لَکُم بِهِ عِلْمٌ وَتَحْسَبُونَهُ هَیِّناً وَهُوَ عِندَ اللَّهِ عَظِیمٌ﴾ بنابراین در این بخش از سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» که میفرماید: ﴿ذلِکُمْ قَوْلُکُم بِأَفْوَاهِکُمْ﴾ یعنی مطابق با واقع نیست حکم واقع آن است که ذات اقدس الهی بیان کند اگر چیزی مطابق با واقع نبود مصرف درونی دارد و در محدوده زبان است.
زبان, محدوده کلام باطل و خدا بیانکننده حق
هر باطلی فقط محدوده زبان را دارد ولو شخص در درون خود هم به مضمون این حرف معتقد باشد ولی قلب او هم مثل دهن اوست مصرف داخلی دارد چون با واقع کاری ندارد ﴿ذلِکُمْ قَوْلُکُم بِأَفْوَاهِکُمْ وَاللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ﴾ (یک) ﴿وَهُوَ یَهْدِی السَّبِیلَ﴾ (دو) هم واقع را او بیان میکند هم راه را نشان میدهد کسی نمیتواند بگوید من واقع را نفهمیدم کسی نمیتواند بگوید من واقع را فهمیدم ولی راهش را بلد نیستم او هم واقع را میگوید هم راه را میگوید, هم مقصد را میگوید هم مسیر را میگوید ﴿وَهُوَ یَهْدِی السَّبِیلَ﴾.
رعایت مسائل شرعی در فرزندخواندگی
این درباره ظِهار که در ایران سابقهای نداشت و ندارد اما متأسفانه در مسئله فرزندخواهی این کم و بیش هست البته آنها که متوجهاند به مسائل شرعی آشنا هستند این مسئله شرعی را تذکر میدهند اما دیگران باید رعایت کنند اگر کسی رفته پسربچه یا دختربچهای را برای فرزندخواندگی آورده آنها میگویند حتماً باید شناسنامه بگیری ولی بالأخره باید اسناد قوی باشد که این فرزند ما نیست محرمیّت ندارد (یک) حرمت نکاح ندارد (دو) میراث ندارد (سه) آن وقت شخص میتواند از مال خودش چیزی به او ببخشد این عیب ندارد (چهار) ولی باید مشخص بشود که این دیگر در شناسنامه اگر آمده به عنوان محرم نباشد (یک) حرمت نکاح ندارد (دو) میراث ندارد (سه) بقیه را اگر شخص بخواهد مال خودش را به او بدهد عیب ندارد ولی اینها باید مشخص بشود.
فقر طبیعی لازمه عالم طبیعت و ممنوع بودن فقر اقتصادی در اسلام
پرسش:... پاسخ: آن ظلمی نمیکند به بندگان خودش, حکم خدا حکم عدل است به همه فرمودند شما باید نیازهای اینها را برطرف کنید ممکن نیست خدای سبحان عالم دنیا را طوری خلق بکند که کسی محتاج نباشد این ممکن نیست برای اینکه کودکان داریم سالمندان داریم افراد بیسرپرست داریم افراد بیمار و از کارافتاده داریم اینها هستند لازمه عالم طبیعت این است این فقر طبیعی است که هست و لا ریب فیه و نقصی نیست اما آنچه مهم است فقر اقتصادی است نه فقر طبیعی, همه ما مسئولیم که نگذاریم کسی فقیر باشد اگر وجوه شرعی نزد ماست که باید بدهیم نشد, به نحو واجب کفایی واجب را تأمین بکنیم فقر اقتصادی در اسلام بالکل به نحو سالبه کلیه ممنوع است اما فقر طبیعی که قابل پیشگیری نیست کسی مثلاً بچه نباشد کسی مریض نباشد کسی پیرمرد نباشد اینها نیست فقر اقتصادی را ذات اقدس الهی فرمود اگر کسی خودش میداند دیگری نمیداند بر او واجب عینی است که رفع کند اگر چند نفر میدانند واجب کفایی است اگر وجوه شرعی و زکات و امثال ذلک دارند که از آن راه باید تأمین کنند اگر نشد, باید از راه دیگر تأمین کنند بنابراین دین هیچ ستمی نسبت به هیچ کسی چه مرد چه زن چه کودک چه بزرگسال ندارد.
مراعات احکام فقهی در فرزندخواندگی
پرسش:...پاسخ: نه, آنکه لفظی است مگر اینکه خواندن, تالی فاسدهای دیگر داشته باشد اگر صرف لفظی باشد هیچ اثری نداشته باشد این نظیر غیبت نیست نظیر دروغ نیست که مثلاً خود همین لفظ, معصیت داشته باشد ولی اگر اثر فقهی داشته باشد باعث شیوع حکمی باشد خب بله مشکل خاص خودش را دارد.
فرمود شما این پسرخواندهها را پسر ندانید دخترخواندهها را دختر ندانید عیب ندارد بروید از شیرخوارگاه یا از پرورشگاه کسی را بگیرید بپرورانید ولی این احکام فقهی را باید رعایت کنید که حرمت نکاح ندارد, محرمیّت ندارد, میراث ندارد خواستید مالی را قربة الی الله به او بدهید بدهید ولی اینها باید مشخص بشود شما که در شناسنامه مینویسید این یک راهحل قانونی باید پیدا کنید. ﴿ذلِکُمْ قَوْلُکُم بِأَفْوَاهِکُمْ وَاللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ﴾ (یک) ﴿وَهُوَ یَهْدِی السَّبِیلَ﴾ (دو) هم مقصد را بیان میکند هم راه را نشان میدهد ﴿ادْعُوهُمْ لِأَبَائِهِمْ﴾ شما بساط زندگیتان و این شناسنامههایتان رفتارتان گفتارتان طوری باشد که هر پسری را به پدر خود او نسبت بدهید حالا اگر جنگی شد افرادی کشته شدند کودکی مانده کسی ناشناخته است فرمود ﴿فَإِن لَّمْ تَعْلَمُوا آبَاءَهُمْ فَإِخْوَانُکُمْ فِی الدِّینِ وَمَوالِیکُمْ﴾ این برادر ایمانی شماست و جزء دوستان شماست نگویید که پسر ماست یا دختر ماست.
تعیینی بودن اولویت در ارث, نه تفضیلی
﴿ادْعُوهُمْ لِأَبَائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِندَ اللَّهِ﴾ این افعل تفضیل نیست اینچنین نیست که این اقسط باشد اعدل باشد و آن قبلی عدل باشد و قِسط باشد قبلی جور است حرام است کارِ عدل این است گاهی با قرائن مشخص بشود که این افعل, افعل تعیین است نه افعل تفضیل نظیر ﴿أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ﴾[7] که در آیه شش همین سوره است همین است این ﴿أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ﴾ این طبقات ارث را مشخص کرده با طبقه اُولیٰ اصلاً به طبقه ثانیه نمیرسد با طبقه ثانیه اصلاً به طبقه ثالثه نمیرسد نه اینکه این اولویّت, اولویّت فضیلت باشد که طبقه اُولیٰ مناسبتر و سزاوارترند با بودِ طبقه اولیٰ طبقه ثانیه هم ارث ببرد ولی طبقه اولیٰ سزاوارتر باشد این نیست با بودِ طبقه اولیٰ اصلاً به طبقه ثانیه نمیرسد با بود طبقه ثانیه اصلاً به طبقه ثالثه نمیرسد این اولویّت, اولویّت تعیینی است که کما یَظهر انشاءالله اینجا هم اقسط, اقسط تعیینی است نه اینکه اقسط تفضیلی باشد ﴿هُوَ أَقْسَطُ عِندَ اللَّهِ﴾ حالا اگر پدران شناختهشده نیستند ﴿فَإِن لَّمْ تَعْلَمُوا﴾ بعضیها بر اساس فقر بچهها را میآورند درِ خانه دیگران میگذارند رها میکنند یا جنگی شد پدران کشته شدند این شناخته شده نیست در حوادث اینها شناخته نشدند ﴿فَإِن لَّمْ تَعْلَمُوا آبَاءَهُمْ﴾ مبادا بر اساس عاطفه بیایید بساط حکم فقهی را ـ خدای ناکرده ـ به هم بزنید اینها برادران ایمانی شما هستند یا خواهران ایمانی شما هستند ﴿فإِخْوَانُکُمْ فِی الدِّینِ وَمَوالِیکُمْ﴾ از دوستان دینی شما به شمار میآیند.
عقاب خاص الهی برای مخالفان عالِم و عامد دین
حالا اگر قبلاً اشتباهی کردید خدا میگذرد اینچنین نیست که ذات اقدس الهی تا آن آخرین لحظه بگوید حالا چون اشتباه کردی سهواً خطئاً جهلاً جهالتاً این کار را انجام دادید الاّ ولابد باید به عذاب الیم گرفتار بشوید اینطور نیست خدا ﴿ارحم الراحمین﴾[8] است اما وقتی برای شما مسئله روشن شد عالماً عامداً بر خلاف دین بخواهید حرکت کنید آن عِقاب خاصّ خودش را دارد ﴿فَإِن لَّمْ تَعْلَمُوا آبَاءَهُمْ فَإِخْوَانُکُمْ فِی الدِّینِ وَمَوالِیکُمْ وَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ فِیَما أَخْطَأْتُم بِهِ﴾ اگر خطای فکری بود خطیئه عملی بود سهو و نسیانی بود تسامحی بود اینها قابل بخشش است اما عمداً عالماً عامداً بیایید شناسنامه بگیرید این را فرزند خودتان قرار بدهید دیگران هم که نمیدانند آن وقت این احکام حرمت نکاح از یک سو, محرمیّت از سوی دیگر, میراث از سوی سوم خب همه این خلاف شرعها را شما مرتکب شدید ﴿وَلکِن مَا تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکُمْ﴾ آن را خدا مؤاخذه میکند ﴿وَکَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً﴾ این را هم قبلاً ملاحظه فرمودید «کان»ی که به ذات اقدس الهی اسناد داده میشود این منسلخ از زمان است «کان» فعل مضای نیست که قبلاً خدا اینچنین بود قبلاً اینچنین بود الآن اینچنین هست بعداً هم آنچنان خواهد بود این «کان» کار کان و کائن و یکون هر سه را میکند ﴿وَکَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً﴾ بعد میرسیم به مسئله ولایت وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که اُولاست و این زمینه حکومت اسلامی را تأسیس میکند.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . غررالحکم و دررالکلم, ص58, ح612 و ص438, ح10037.
[2] . مجمعالبیان, ج8, ص525.
[3] . الامالی (شیخ مفید), ص233.
[4] . مجمعالبیان, ج8, ص526.
[5] . مجمعالبیان, ج9, ص371.
[6] . سورهٴ صف, آیهٴ 2.
[7] . سورهٴ احزاب, آیهٴ 6.
[8] . سورهٴ اعراف, آیهٴ 151.
تاکنون نظری ثبت نشده است