- 633
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 28 تا 30 سوره روم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 28 تا 30 سوره روم"
- نور بودن قرآن و تفاوت آن با کتابهای علمی؛
- ارتباط قرآن با تودههای مردم و قابل فهم بودن آن؛
- نمونهای از تمثیل قرآن در تنزّل برهان بر توحید و نفی شرک
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ضَرَبَ لَکُم مَثَلاً مِنْ أَنفُسِکُمْ هَل لَکُم مِن مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُم مِن شُرَکَاءَ فِی مَا رَزَقْنَاکُمْ فَأَنتُمْ فِیهِ سَوَاءٌ تَخَافُونَهُمْ کَخِیفَتِکُمْ أَنفُسَکُمْ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیَاتِ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ (28) بَلِ اتَّبَعَ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَهْوَاءَهُم بِغَیْرِ عِلْمٍ فَمَن یَهْدِی مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَمَا لَهُم مِن نَاصِرِینَ (29) فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ (30)﴾
نور بودن قرآن و تفاوت آن با کتابهای علمی
قرآن کریم چون ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾[1] است باید با همه کتابهای علمی فرق داشته باشد کتابهای علمی هر کدام برای صاحبان یک رشته خاصی است علوم عقلی برای صاحبان رشتههای عقلی, علوم نقلی برای صاحبان رشتههای نقلی و هر کسی رشتهای که دارد آن کتاب و آن علم برای تأمین نیازهای علمی آن گروه است و هرگز کتابهای علمی مسائل معرفتی را با مسائل اخلاقی ضمیمه نمیکنند و با توده مردم هم کار ندارند این سه خاصیت برای علم است و کتابهای علمی این کتابهای فقهی, اصولی, تفسیری, فلسفی, کلامی, ریاضی هر کدام از اینها رشته خاص دارد و این کتابهای علمی, مسائل علم را با مسائل اخلاق ضمیمه نمیکنند و کاری هم با توده مردم ندارد اما قرآن در هر سه جهت با کتب علمی فرق میکند چون قرآن یک کتاب علمی نیست واقعاً نور است لذا هر مطلب علمی را که نقل میکند پشتوانه اخلاقیاش را هم ذکر میکند شما میبینید در کتابهای فقهی سخن از ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[2] است و امثال ذلک اما دیگر ﴿وَاتَّقُوا اللّهَ﴾[3] که در کنار ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ باشد که در کتابهای فقهی مطرح نیست کتابهای فقهی طرحش این است که این عقد لازم است یا لازم نیست خیاری است یا خیاری نیست اما حالا شما تقوا را رعایت کنید و مانند آن در کتابهای علمی مطرح نیست در کتابهای عقلی سخن از بود و نبود است برهان اقامه میکند که فلان چیز هست فلان چیز نیست اما من فلان چیز را دوست دارم فلان چیز را دوست ندارم این در کتابهای عقلی مطرح نیست ولی میبینید قرآن کریم وقتی مسئله توحید را نقل میکند در کنار برهان, از وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) نقل میکند که من آفل را دوست ندارم[4] خب این دارد برهان اقامه میکند بر توحید, برهان اقامه میکند بر نفی شرک که توحید حق است شرک باطل است در حق و باطل و صدق و کذب, دوست دارم و دوست ندارم راه ندارد اما این کتاب چون کتاب نور است میگوید انسان خدا را از آن جهت که دوست دارد میپسندد و میپذیرد. پس کتابهای علمی هیچ کدامشان بحثهای معرفتی را با بحثهای اخلاقی طرح نمیکنند که قانونی که گفتند بعد بگویند ﴿وَاتَّقُوا اللّهَ﴾ و مانند آن.
ارتباط قرآن با تودههای مردم و قابل فهم بودن آن
کتابهای علمی کاری به درک توده مردم ندارند اما قرآن کاملاً خود را متعهّد میداند که این مطلب را آنقدر پایین میآورد که به دست تمام افراد برسد لذا هیچ مطلبی در قرآن کریم نیست که توده مردم نفهمند هر کسی سادهترین و کمترین درک را داشته باشد کاملاً مطالب قرآن را میفهمد قبلاً هم فرق این دو نکته بازگو شد که برخی از آیاتی است که حکما در آن میمانند اما همان آیاتی که حکما و فقها در آن میمانند خدای سبحان در سایه مَثل و قصه و داستان آنقدر پایین میآورد که در دسترس فهم توده مردم باشد.
معنای هَجر و عدم ارتباط آن با قابل فهم بودن قرآن
پرسش: پس چرا قرآن مهجور میشود اگر قابل فهم همه است؟
پاسخ: مهجور به معنای «إنّ الرجل لیَهجر»[5] است نه مهجور به معنی ترک کردن ﴿یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً﴾[6] این آیه در مکه نازل شد در مکه کسی قرآن را ترک نکرده بود آن که مؤمن بود که قرآن را در نماز و غیر نماز میخواند آن که مؤمن نبود ﴿سَامِراً تَهْجُرُونَ﴾[7] بود آن که گفت ﴿یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً﴾ یعنی به من گفتند تو ـ معاذ الله ـ هذیان میگویی ﴿سَامِراً تَهْجُرُونَ﴾, تَهجرون یعنی شبنشینی دارند و میگویند قرآن هذیان است آن که قرآن را مهجور کرده «اتّخذه مهجورا» یعنی میگوید ـ معاذ الله ـ هذیان است و چیز باطلی است وگرنه در مکه آنهایی که مسلمان شدند که قرآن را با جان قبول کردند آنهایی که مسلمان نبودند که قرآن را ترک کردند گفتند قرآن باطل است و ـ معاذ الله ـ مهجور است.
لازمه هدایتگری قرآن تنزّل معارف و قابل فهم نمودن آن
بنابراین اگر قرآن کریم مطلب را تنزّل میدهد برای آن است که ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ است خب مسئله توحید از سنگینترین مسائل معرفتی است نفی شرک که خدای سبحان واحد است ﴿لاَ شَرِیکَ لَهُ﴾[8] شریکِ واجب, مستحیل بالذّات است و خدا واحد بالذّات است از دقیقترین مسائل معرفتی است اما آنقدر این را نازل کردند به صورت قصّه در آوردند تا همه بفهمند.
نمونهای از تمثیل قرآن در تنزّل برهان بر توحید و نفی شرک
آن قصه این است در آنجا که نظام بردگی بود حالا که نظام بردگی به لطف الهی به برکت اسلام رخت بربست نظام افرادی که بالأخره زیر دستاند کارگر هستند این مَثل را قرآن ذکر میکند میفرماید شما را خدا آفرید قدرتهای شما را هم خدا به شما داد این کارگران ساده را هم خدا آفرید آن مختصر مالی که دارند هم خدا به اینها داد آیا آنچه خدا به شما داد که برای شما نیست هرگز حاضرید که یکی از زیردستان شما شریک شما باشند که از آنها حساب ببرید آنطوری که از شرکایشان حساب میبرید با آنها هماهنگ باشید آن طوری که با شرکایتان هماهنگ هستید کارها را به دست آنها بسپارید و خودتان کنار بروید چنین کاری میکنید, یقیناً نمیکنید. خب کلّ نظام را که خدا آفرید این بتها و بتتراشها و بتفروشها را هم که خدا آفرید آن ابزار تراش بت را هم که خدا آفرید بتپرستان را هم که خدا آفرید چگونه شما اجازه میدهید که این بتها شریک الله باشند خب این حرف را همه میفهمند این حرف را سادهترین فردی که یک مقدار درک داشته باشد میفهمد, میفرماید همانطوری که برای خودتان نمیپسندید و میگویید این کار صحیح نیست برای خدا هم نپسندید و صحیح نیست. این حرف کجا آن برهان توحید کجا ﴿ضَرَبَ لَکُم مَثَلاً مِنْ أَنفُسِکُمْ﴾ کلمه «أنفس» چند بار تکرار شده که هر جا معنای خاصّ خودش را دارد فرمود یک مَثل مردمی و عادی برای شما بیان کرده آن این است که زیردستان شما حالا آن روزی که مسئله بردگی مطرح بود یک تعبیر, الآن که کارفرما و کارگری است یک تعبیر دیگر است فرمود: ﴿هَل لَکُم مِن مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُم﴾ از اینها که زیردست شما هستند ﴿مِن شُرَکَاءَ﴾ آیا کسی از زیردستان شما شریک کار شما هستند با اینکه شما و قدرت شما, آنها و قدرت اینها همه اینها مخلوق خداست اما با اینکه همه شماها مخلوق خدایید هرگز حاضر نیستید یک کارگر ساده را شریک وزیر و وکیل بدانید, ضعیفی را شریک قوی بدانید, مأموری را شریک آمر بدانید خب کلّ جهان مخلوق خداست مرزوق خداست اصل هویّت اینها, اصل قدرت اینها, ذات و صفت اینها, مال و مِلک اینها, منقول و غیر منقول اینها را خدا به اینها داد چگونه شما اینها را شریک خدا قرار میدهید میگویید اینها مقرِّباند اینها شفیعاند اینها ارباب متفرّقاند اینها کار به دستشان است ﴿هَل لَکُم مِن مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُم مِن شُرَکَاءَ فِی مَا رَزَقْنَاکُمْ﴾ با اینکه همه را ما به شما دادیم اگر شریک باشد شما با شرکا مساوی هستید باید با آنها هماهنگ باشید و هراس داشته باشید که مبادا بدون اذن اینها کار بکنید چنین چیزی هست شما وقتی برای خودتان چنین چیزی نمیپسندید میگویید این درست نیست خب یقیناً برای خدا هم نباید پسندید خدا هم شریک نخواهد داشت برای اینکه همه اینها مخلوق خدایند ﴿فَأَنتُمْ فِیهِ سَوَاءٌ﴾ آیا شما یعنی مجموع کارفرما و کارگر, مجموع آمر و مأمور, مجموع وزیر و کارمند ساده مثلاً دربان در آنچه ما به شما دادیم یکسان هستید ﴿فَأَنتُمْ فِیهِ سَوَاءٌ﴾ وقتی شریک بودید خب شریک میترسد که بدون اذن شریک کار انجام بدهد یا میترسد که شریکِ او بدون اذن او کار انجام بدهد از دو طرف خوف است ﴿تَخَافُونَهُمْ کَخِیفَتِکُمْ أَنفُسَکُمْ﴾ شما که همسان هم هستید یکسان هستید از یکدیگر هراس دارید آیا با زیردستانتان هم چنین سِمتی دارید یا نه, هرگز زیردست را همتای خود نمیدانید شریک خود نمیدانید مَثیل خود نمیدانید ﴿تَخَافُونَهُمْ کَخِیفَتِکُمْ أَنفُسَکُمْ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیَاتِ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ﴾ حداقل عقل لازم است.
تبیین برهان تمانع با تمثیل در قرآن
در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» گذشت یکی از سنگینترین براهین توحید مسئله برهان تمانع است که برای خیلیها حلّش دشوار بود که برهان تمانع را خواستند به برهان توارد علّتین برگردانند از متقدّمین و متأخّرین. قرآن کریم برهان تمانع را حکیمانه طرح کرد فرمود عالَم اگر دو مبدأ داشته باشد فاسد خواهد شد چون هر کدام به نحوی اراده میکنند تدبیر دارند و فاسد میشود بعد همان معنای عمیق برهان تمانع را در ضمن یک داستان تفهیم کرده فرمود اگر کارگری باشد در تحت تدبیر یک کارفرما این کارش منظم است آن کارفرمای عاقل و مدیر و مدبّر این کارگر را اداره میکند دستور میدهد او هم انجام میدهد اما اگر بالاشتراک این کارگر در تحت تدبیر دو کارفرمای بداخلاق باشد ﴿رَجُلاً فِیهِ شُرَکَاءُ مَتَشَاکِسُونَ﴾,[9] ﴿مَتَشَاکِسُونَ﴾ یعنی «مختلفون» اختلاف دارند خب این کارهایش یقیناً منظم نیست برای اینکه این کارفرما به نام زید یک نحو دستور میدهد آن کارفرما به نام عمرو نحو دیگر دستور میدهد یقیناً این کارگر کارش مختل خواهد شد اگر دو خدا باشند الاّ ولابد اختلاف دارند هضم این برهان برای خیلیها دشوار بود لذا شما میبینید در نوشتههای خیلیها که قبلاً هم اشاره شد این بود که دو خدا هر دو جهان را برابر با «ما هو الواقع» اداره کنند اینها که عالِماند غرض ندارند جهل ندارند عجز ندارند هر دو جهان را برابر با «ما هو الواقع» اداره کنند این معلوم میشود که دو خدا را ـ معاذ الله ـ در حدّ دو پیغمبر میداند دو پیغمبر هرگز با هم اختلاف ندارند برای اینکه واقعیتی هست, نفسالأمری هست هر دو به اذن خدا از واقعیت باخبرند از مصلحت باخبرند از نفسالأمر باخبرند کشور را میتوانند برابر با ما هو الواقع, ما هو المصلحه, ما هو فی نفسالأمر اداره کنند اما اگر دو خدا باشند بقیه چیزی نیست به نام ما هو الواقع, ما هو فی نفسالأمر, ما هو المصلحه واقع و نفسالأمر و مصلحت را اینها باید بیافرینند ما که غیر از خدا چیز دیگری نداریم که ـ معاذ الله ـ خداها کار خودشان را برابر با آن نفسالأمر انجام بدهند چون دو خدا هستند دو ذات هستند صفت اینها هم عین ذات اینهاست پس دو علم است دو قدرت است الاّ ولابد اختلاف هست نه اینکه اینها با هم درگیرند واقعیّتی نیست نفسالأمری نیست مصلحتی و ملاکی نیست خداست و لاغیر مصلحت و ملاک و نفسالأمر به وسیله اینها انجام میشود اگر دو خدا باشند الاّ ولابد متشاکساند ممکن نیست ما دو خدا داشته باشیم و بدون اختلاف چون صفت اینها عین ذات است وقتی دو ذات شد میشود دو علم, میشود دو معرفت, میشود دو قدرت لذا برهان تمانعی که در سورهٴ «انبیاء» آمده با قصّه سادهای در سورهٴ دیگر مشخص شد اینجا هم که مسائل توحیدی را نقل میکنند با یک قصه ساده که همگان میفهمند مشخص میکند یعنی انسان میتواند قرآن را با همین بیاناتی که خدا تنزّل میدهد برای همه مردم درس بگوید برای اینکه آنها این قصهها را کاملاً میفهمند اگر بعضی از آیات ادراکش دشوار باشد معانی همان آیات در ذیل قصه و داستان و تمثیل برای توده مردم قابل فهم است.
تمثیل, یکی از راههای پنجگانه تفهیم مطالب علمی
مستحضرید که در منطق برای معرفی کردن و یا برهان اقامه کردن، فهماندن مطلب, پنج راه دارد که چهار راهش راه منطقی است راه پنجم راه منطقی نیست و راه مردمی است ما یک حد و رسم داریم برای شناخت تصور, یک حجّت و برهان داریم برای شناخت تصدیق, اگر کسی بخواهد مطلبی را برای مردم معنا کند این یا حدّ تام است یا حدّ ناقص یا رسم تام است یا رسم ناقص این چهار راه برای معرفی یک شیء حالا مسئله برهان چیز دیگر است قیاس است استقراست تمثیل است آن چیز دیگر است برای معرفی کردن یا حدّین است یا رسمین اینها بالأخره ذات یک شیء را یا عرض ذات را نشان میدهند در قبال این تعریف چهارگانه, راهی هم هست به نام تمثیل, تمثیل غیر از حدّ تام غیر از حدّ ناقص غیر از رسم تام غیر از رسم ناقص است این تمثیل برای اینکه مطلب را از اوج بیاورد پایین (یک) دست مخاطبان را از پایین بیاورد بالا (دو) مطلبی که دامنهاش پایین آمده دستی که بالا آمده همسطح یکدیگر میشوند این مخاطب ضعیف آن مطلب را درک میکند این راه تمثیل است.
تمثیل, عامل تنزّل مطلب و ترقی مخاطب
میگویند مَثل نفس در بدن مَثل سلطان در مدینه, مثل رُبّان در سفینه است, ناوخدا ـ نه ناخدا ـ فرمانده کشتی, کشتی را اداره میکند همانطور که ناوخدا, نگهبان کشتی, کشتی را اداره میکند نفس هم بدن را اداره میکند خب این تعبیر نه حدّ تام است نه حدّ ناقص نه رسم تام است نه رسم ناقص اما برای کسانی که اهل منطق نیستند میتواند راهگشا باشد یا وزان نفس به بدن وزان سلطان است به مدینه خب سلطان مدبّر و مدیر مدینه است به نحو اعتبار نه به نحو تکوین و این تمثیل و این تعریف نه حدّ تام است نه حدّ ناقص, نه رسم تام است نه رسم ناقص, تمثیل دو کار میکند از پایین دست مخاطب را آرام آرام میگیرد بالا میآورد از بالا دامنه مطلب را رقیق میکند پایین میآورد تا همسطح هم بشوند و مخاطب درک بکند این کارِ ماهرانه قرآن است در سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» فرمود ما مَثل میآوریم منتها اول با نردبان علم و دانشی که نصیب این شخص میشود این را پلّه پلّه بالا میآوریم وقتی که نردبان علمی تهیه شد علمی که توده مردم در دست داشته باشند مخاطبان ما روی این نردبان یکی پس از دیگری بالا آمدند آنگاه دستشان به مطلب میرسد و تعقّل میکنند ﴿وَتِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ﴾ نه ﴿لِأُوْلِی الْأَبْصَارِ﴾,[10] ﴿لِأُولِی النُّهَی﴾,[11] «لاولی العقول» یا ﴿أُولُوا بَقِیَّةٍ﴾,[12] ﴿لِلنَّاسِ﴾ مثل میزنیم اما ﴿وَمَا یَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ﴾[13] حداقلّ درک را باید داشته باشد این بشود نردبان, روی این نردبان کم کم بالا بیاید ما هم مطلب را پایین بیاوریم تا همسطح فکر او بشود و بفهمد این خاصیّت مَثل زدن است.
تمثیل قرآن درباره شریک نداشتن خداوند
در محلّ بحث سورهٴ مبارکهٴ «روم» فرمود: ﴿ضَرَبَ لَکُم مَثَلاً مِنْ أَنفُسِکُمْ﴾ آن مَثل این است که ﴿هَل لَکُم﴾ این استفهام انکاری است ﴿هَل لَکُم مِن مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُم﴾ آن روز که مِلک یمین بود مطرح است حالا امروز کارگران ساده ﴿مِن شُرَکَاءَ﴾ آیا شما آن عالی را با دانی شریک هم قرار میدهید با اینکه آنچه هست مِلک و مُلک ماست ما دادیم ﴿فِی مَا رَزَقْنَاکُمْ﴾ برای شما نیست برای اینکه مال شما نیست ما به شما دادیم هرگز شما دانی را شریک عالی قرار نمیدهید هرگز عالی از دانی هراسی ندارد هرگز عالی استیذان نمیکند از دانی کاری را اذن بخواهد هرگز عالی برای دانی آن حرمت خاصّی را که شریک برای شریک قائل است قائل نیست پس شما هرگز دانی را شریک عالی قرار نمیدهید با اینکه آنچه دارید برای ماست ما به شما دادیم چگونه شما این بتها را ارباب متفرّقون را یا فرشتهها را یا انبیا را ـ معاذ الله ـ شریکالباری میدانید.
پرسش: اختلاف حکما به چه چیزی برمیگردد؟
پاسخ: در تشخیص و درک است راه, معصوم است ولی رونده اشتباه میکند فقها اینطورند اصولیین, حکما اینطورند, مفسّران اینطورند.
فرمود: ﴿تَخَافُونَهُمْ کَخِیفَتِکُمْ أَنفُسَکُمْ﴾ شما اگر همتای هم بودید دو وزیر دو وکیل دو مالک اینها هراس دارند که مبادا بدون اذن آنها کار کنند یا آنها بدون اذن اینها کار کنند اما هرگز آن رئیس اداره از کارگر و دربان هراسی ندارد که من باید با او هماهنگ کنم جلسه تشکیل بدهم از او اجازه بگیرم او هم باید امضا بکند این نیست.
ثمرهبخشی علم به معارف قرآنی مشروط به عقل نظری و عملی
﴿کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیَاتِ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ﴾ چه کسی یَعقِل است ﴿وَمَا یَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ﴾ آن وقت فرمود: ﴿بَلِ اتَّبَعَ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَهْوَاءَهُم﴾ ما گفتیم علم, نردبان است و بالاتر از علم, عقل است چون علم, نیمی از راه است آنکه مشکل را حل میکند واقعاً عقل است طبق بیان نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عقل را عقل گفتند برای اینکه عقلِ نظر زانوی وهم و خیالِ جموح و چموش را عِقال میکند عقلِ عملی که «ما عُبد به الرحمن واکتسب به الجنان»[14] زانوی جموح و چموش شهوت و غضب را عِقال میکند حضرت فرمود عقل را عقل میگویند برای اینکه عقال میکند[15] آن وقت وهم و خیال منظّماند نه در نماز نه در غیر نماز مزاحم کسی نیستند شهوت و غضب تعدیل شدهاند نه در نماز نه در غیر نماز مزاحم کسی نیستند چون عقال شدهاند در آن حدیثی که فرمود: «اِعقل و توکَّل»[16] یعنی عِقال کن, عِقال, زانوبند بود این شترهای جموح را این شترهای چموش را زانوهایشان را میبستند آن زانوبند را میگفتند عِقال, عقل را هم که عقل میگویند برای اینکه زانوی شهوت و غضب چموش را میبندد, اگر عقل نباشد علم رهاست از علم کاری ساخته نیست.
تبیین مضرّات علم جدای از عقل
علم یک نردبان است نردبان را اگر شما به دست یک مغنّی چاهکن بدهید این میرود پایین تَه چاه, اگر به دست یک مهندس بدهید این میرود سقف, سقف را منوّر میکند تا این نردبان به دست چه کسی باشد قبلاً هم شاید اینجا بیان شد شما ببینید این علم یک غذاست حالا این غذا در کدام هاضمه بیاید شما وقتی میبینید کسی که دارای زخم گوارشی است دستگاه گوارشی او بیمار است بهترین میوه، شیرین و شادابترین میوه را به او بدهید او که خورد تبدیل به سم میشود این ناچار است یا بالا بیاورد یا از راه دیگری دفع کند خب این سیب این گلابی اینکه فربهکننده است اینکه سمّی نیست ولی وقتی در دستگاه بدن کسی که به بیماری گوارشی مبتلاست وارد شد تبدیل به سم میشود. علم حوزه و دانشگاه هم همینطور است خب چه علمی در دانشگاهها قویتر و دقیقتر از همین انرژی هستهای که فواید و برکات بسیاری دارد وقتی بیفتد به دستگاه علمیِ اسرائیلی بمب در میآورد به دستگاه گوارش علمیِ آلودهٴ آمریکا میشود بمب در میآورد وقتی وارد دستگاه علمی صالح دقیق ایرانی شد همان انرژی هستهای سالم در میآورد علم در حوزه باشد اگر ـ انشاءالله ـ وارد قلب نورانی بشود میشود شیخ انصاری تا آقای بروجردی تا آقای حائری تا امام تا دیگران اگر ـ خدای ناکرده ـ وارد دستگاه آلوده بشود یا وهابی سنّی در میآید یا بهایی از شیعهها در میآید این بهائیّت ما را, این وهابیّت آنها را همینها ساختند چهارتا اصطلاح قرآنی و روایی و فقهی و حدیثی یاد گرفتند وقتی وارد قلب مسموم بشود خروجیاش وهابیّت است.
عقل, سرمایه عظیم استفاده صحیح از علم
پرسش:... پاسخ: نه, عقل را بالای علم میداند علم را نردبان عقل میداند فرمود: ﴿وَمَا یَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ﴾ هیچ کس دستش به سقف نمیرسد مگر اینکه نردبان داشته باشد پس علم میشود نردبان, عقل میشود بالای نردبان و اگر همین علم را شما به دست مغنّی بدهید خب این به جای اینکه برود بالای سقف, سقف را روشن کند میرود ته چاه همین علم به دست بلعم باعور افتاد همین علم به دست سامری افتاد بلعم باعور آدم کمی نبود ﴿وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا﴾ آنگاه ﴿فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ﴾[17] این ملل و نِحل غالباً دو جلد است جلد اوّلش مِللی است که انبیا آوردند جلد دومش نِحلی است که درسخواندههای حوزه و دانشگاه آوردند هر روز یا وهابیّت است یا بهائیت است یا نِحلههای دیگر, اینها را کسانی آوردند که علم داشتند این علم وارد دستگاه سمّی شد خروجیاش هم یا وهابیّت است یا بهائیّت اینکه فرمود اگر علم نردبان است باید به دست کسی باشد که بالا برود «إقرأ و ارقَ»[18] نه بخوان و پایین برو, بخوان و بالا بیا ﴿وَمَا یَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ﴾ اگر علم به عقل نرسد معلوم میشود که داء عضال است اینجا هم فرمود ما این کار را کردیم ﴿لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ﴾.
لزوم مخاطبشناسی در تفسیر به خاطر آمیختگی برهان و تمثیل در قرآن
پس ما برهان اقامه کردیم برای توده مردم هم گفتیم لذا شده ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ اگر فرمود آیاتی است ﴿فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾[19] آن یک سلسله بحثهاست اگر فرمود: ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ آن هم یک سلسله بحثهاست هیچ کس نیست که مجاز باشد بگوید من که قرآن نمیفهمم منتها آن کسی که جلسات روستایی را شهری را اداره میکند باید آیاتی را که از این قبیل است برای آنها انتخاب کند وگرنه شما بیایید آن آیات معارفی که به درد حوزه و دانشگاه میخورد این را شما در جلسات شبها در مجالس و جلسات عادی مردم بگویید وقتتان را تلف کردید باید بدانید که برای اینها چه چیزی بگویید باید بدانید کدام قصه را بگویید کدام آیه را بگویید کدام روایت را بگویید خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) همینطور بود در ذیل آیه ﴿ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ﴾[20] شما تفسیر شریف نورالثقلین را ملاحظه بفرمایید سفیان ثوری رفت حضور امام صادق(سلام الله علیه) عرض کرد «ن» چیست فرمود نهر بهشتی است بعد فرمود اینها هر کدام فرشتهاند همینطور فرمود, بعد فرمود دیگر بلند شو من دیگر بیش از این نمیتوانم بگویم[21] خب آن را که حضرت برای افراد عادی نمیگوید که ﴿ن وَالْقَلَمِ﴾ دو فرشتهاند شاهدان مخصوص دارند برای هر کسی یک حرف خاص دارند این سطحی که برای توده مردم نافع است در قرآن کریم کم نیست در روایات هم فراوان است اگر این است انسان وقتی خواست جلسهای اداره کند وقتی رفته حوزه یا در دانشگاه درس میگوید یک نحو درس میگوید وقتی برای مسجدیها و توده مردم دارد درس میگوید طور دیگر درس میگوید اگر آنها هم آمده بودند در حوزه مثل ما یا بهتر میشدند ما هم اگر ـ خدای ناکرده ـ توفیق نصیب ما نشده بود و حوزه نمیآمدیم مثل اینها یا پایینتر بودیم غرض این است که آیات الهی ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ است هیچ کس از قرآن محروم نیست.
سیره نبوی در مخاطبشناسی تعلیم قرآن
پرسش:... پاسخ: نه, برای همه, ﴿لِلنَّاسِ﴾. حالا فرق میکند یک وقت است کسی مثل وجود مبارک حضرت امیر است که یک میلیون مطلب را یکجا حضرت به او تعلیم میکند قبلاً این کلمه میلیون مطرح نبود میگفتند فلان کس ألف ألف میگوید کلمه میلیون و رقم میلیون و پول میلیون و اینها نبود نه جمعیت میلیونی داشتند نه پول میلیونی, ألف ألف یعنی میلیون حضرت فرمود: «إنّ رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) علّمنی ألف باب ... کلّ باب مِنها یَفتح ألف باب» یعنی یک میلیون علم را پیامبر به من فرموده است تا به جایی میرسد که افراد عادی از محضر حضرت یک مطلب ساده سؤال میکردند حضرت هم جواب میداد دیگر بالأخره خود حضرت فرمود: «الناس معادن کمعادن الذّهب والفضّة»[22] خب بعد از اقامه براهین توحیدی در آن بخشها و بعد از اقامه این تمثیل که دیگر راه عذر برای کسی نماند.
متابعت ظالمان از هواهای نفسانی عامل دوری از معارف قرآن
فرمود: ﴿بَلِ اتَّبَعَ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَهْوَاءَهُم﴾ نفرمود «بل اتّبع الذین أشرکوا» این تعلیق حکم بر وصف است راه عادیاش این بود که بفرماید این مشرکان تابع هوا هستند فرمود این ظالمان تابع هوا هستند چون ﴿إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ﴾[23] اینها که شرک ورزیدند واقعاً ظلم کردند به خودشان به جامعهشان برای اینکه اینها راه طیّب و طاهر و شفاف و روشن را عمداً کنار گذاشتند ﴿بَلِ اتَّبَعَ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَهْوَاءَهُم بِغَیْرِ عِلْمٍ﴾ چون علم آن است که انسان را نجات بدهد اینها جاهلانه این کار را کردند یا جهل علمی بود یا جهالت عملی بود.
دوری از رحمت الهی, اضلال کیفری پیروی از هوای نفس
حالا اینچنین شد خدا اینها را به حال خودشان رها کرده در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» هم فرمود: ﴿یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَیَهْدِی بِهِ کَثِیراً وَمَا یُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِینَ﴾[24] که قبلاً ملاحظه فرمودید هدایت دو قسم است هدایت ابتدایی و هدایت پاداشی اما اضلال یک قسم است و آن اضلال کیفری فرمود اینها با داشتن همه براهین و حجج و همه شواهد عقلی و نقلی بیراهه رفتند حالا که بیراهه رفتند خدا اینها را رها کرده اضلال, کیفری است (یک) و امر وجودی نیست امر عدمی است (دو) یعنی هرگز ذات اقدس الهی ابتدائاً کسی را گمراه نمیکند و ثانیاً اگر کسی بیراهه رفت راه توبه و انابه را عمداً به روی خود بست فرصتهای الهی را عمداً از دست داد خدا او را به حال خود رها میکند, خدا گمراه میکند نه یعنی چیزی در قلب او ایجاد میکند به عنوان گمراهی بلکه طبق آیه دوم سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» او را به حال خود رها میکند فرمود ما درِ رحمت را یا باز میکنیم ﴿مَا یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِکَ لَهَا﴾ دری را که ما باز کردیم کسی نمیتواند ببندد یا میبندیم ﴿وَمَا یُمْسِکْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ﴾ دری را که ما بستیم کسی نمیتواند باز کند خدا این درِ رحمت را ـ چون فیض دائماً باید از آنجا نزول پیدا کند ـ نسبت به بعضیها میبندد, همین! این شخص را به حال خود رها میکند.
تردید و سرگردانی در دنیا سرانجام دوری از معارف قرآنی
آن وقت این شخص در نظامی که هیچ خبری ندارد نه از مبدأ خودش خبر دارد نه از منتهای خودش خبر دارد نه میداند از کجا آمده نه میداند کجا میخواهد برود نه مردم را میشناسد نه جهان را میشناسد این است که ﴿فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ﴾[25] یک عدّه در مدت عمر سرگرداناند اینکه فرمود: ﴿فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ﴾ تردید آن ردّ مکرّر است یک وقت است انسان یک بار میرود غفلت کرده خیال کرده این در باز است یا اینجا در است وقتی که رفت میبیند اینجا در نیست یا در بسته است برمیگردد از درِ دیگر میرود این رد است این عیب ندارد اما اگر نابینا باشد ردّ مکرّر دارد این ردّ مکرّر را میگویند تردید اینکه به باب تفعیل رفته همان مبالغه و کثرت را به همراه دارد آن ردّ مکرّر میشود تردید، انسان بین نفی و اثبات همینطور دور میزند میرود نفی کند میبیند نمیتواند میخواهد اثبات کند نمیتواند مثل نابینایی که به دیوار شرق میرود برمیگردد میبیند راه نیست به دیوار غرب میرود میبیند راه نیست ﴿فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ﴾ اینها مردّدانه دارند زندگی میکنند فرمود اینها ظالماند چون ﴿إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ﴾ هوامدارند برای اینکه عاقل نیستند عالِم نیستند برای اینکه گرفتار جهل علمی و جهالت عملیاند فرمود ما اینها را رها کردیم حالا چه کسی میتواند اینها را هدایت کند اگر کسی را خدا رها کرد برابر آیه سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» ﴿وَمَا یُمْسِکْ فَلاَ مُرْسِلَ﴾ چون همه جهان به اذن او دارند کار میکنند انبیا, اولیا به اذن او کار میکنند.
تأثیرپذیری مستضعفین از تبلیغ و عدم دوری آنها از رحمت الهی
پرسش:... بسیاری از افراد به ظاهر مسلمان اما چون نسبت به ..
پاسخ: نه, خیلیها هستند که فطرت [سالم] دارند در اثر فشار قدرت بیان ندارند اگر عدّهای مستضعف بودند اینها ﴿مُرْجَوْنَ لأَمْرِ اللّهِ﴾[26] هستند تنها گروهی معذّباند که عالماً عامداً کجراهه بروند یا راه دیگران را ببندند خیلیها هستند که در اثر این استکبارهایی که گرفتارش هستند نمیگذارند احکام الهی به آنها برسد توده مردم تبلیغ را به جای تعلیم میدانند توده مردم تکرار تبلیغ را به جای تعلیل میدانند این دو کار وصف ممتاز توده مردم است در حوزهها و دانشگاهها این حرفها خریدار ندارد اگر کسی تبلیغ کرد حوزوی و دانشگاهی نمیپذیرد میگوید باید علم باشد تکرار تبلیغ برای توده مردم اثر تعلیل را دارد ولی در حوزه و دانشگاه خریدار ندارد اینها میگویند باید علت بیاوری اما برای توده مردم اگر رسانهها چیزی را بگویند اینها باور میکنند ده بار بگویند این تکرار به منزله علت است میگویند مگر میشود اینطور نباشد اینها مرتب دارند میگویند مرتب دارند مینویسند این دو خصیصه هست آنها تبلیغ را تعلیم میپندارند (یک) تکرارِ تبلیغ را به منزله تعلیل تلقی میکنند (دو) اما در مراکز علمی تعلیم چیزی است, تبلیغ چیز دیگر است به هر تقدیر آنها که دسترسی ندارند خب واقعاً معذورند اینها که راه آنها را بستند گرفتارند فرمود: «أَنْتَ الَّذِی فَتَحْتَ لِعِبَادِکَ بَاباً إِلَی عَفْوِکَ وَ سَمَّیْتَهُ التَّوْبَةَ»[27] این بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) است در صحیفه که خدایا تو درِ توبه را باز کردی.
تبیین نبود ناصر برای باز کردن رحمت الهی برای ظالمان
حالا اگر کسی عالماً عامداً این در را به روی خود ببندد فیض الهی به روی او بسته شد چه کسی دیگر او را هدایت میکند ﴿فَمَن یَهْدِی مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ﴾ اینها نه هادی دارند نه ناصر, ناصر در عالَم فراوان است فرشتهها هستند انبیا هستند اولیا هستند صدّیقین هستند صلحا هستند اما همه اینها به اذن خدا کار میکنند این «ناصرین» که جمع است یا در قبال آن جمع است جمع در مقابل جمع قرار بگیرد یعنی ناصرها متعدّدند ظالمان متعدّدند هیچ ناصری به نصرت هیچ ظالمی قیام نمیکند این ظالمین متعدّد, ناصرین متعدّد, جمع در مقابل جمع مثل ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾, ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ معنایش این نیست که هر عقدی در عالَم واقع شد شما وفا کنید ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ یعنی هر کسی عقد خودش را وفا کند اینجا هم همین است هیچ کسی آن ناصرِ مخصوص خودش را نخواهد داشت یا نه, با بودن این همه ناصرین این جمعیت فراوان ناصر یعنی انبیا, اولیا, ملائکه, صدیقین, صلحا, شهدا هیچ کدام از اینها به درد تک تک اینها نمیخورد هر دو آن قابل قبول است ﴿وَمَا لَهُم مِن نَاصِرِینَ﴾ که «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سیّئات أعمالنا».
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . سورهٴ بقره, آیهٴ 185.
[2] . سورهٴ مائده, آیهٴ 1.
[3] . سورهٴ مائده, آیهٴ 2.
[4] . سورهٴ انعام, آیهٴ 76.
[5] . الطرائف (ابن طاووس), ج2, ص432.
[6] . سورهٴ فرقان, آیهٴ 30.
[7] . سورهٴ مؤمنون, آیهٴ 67.
[8] . سورهٴ انعام, آیهٴ 163.
[9] . سورهٴ زمر, آیهٴ 29.
[10] . سورهٴ آلعمران, آیهٴ 13.
[11] . سورهٴ طه, آیات 54 و 128.
[12] . سورهٴ هود, آیهٴ 116.
[13] . سورهٴ عنکبوت, آیهٴ 43.
[14] . الکافی, ج1, ص11.
[15] . تحفالعقول, ص15.
[16] . شرح نهجالبلاغه (ابنأبیالحدید), ج11, ص201.
[17] . سورهٴ اعراف, آیات 175 و 176.
[18] . الکافی, ج2, ص606.
[19] . سورهٴ عنکبوت, آیهٴ 49.
[20] . سورهٴ قلم, آیهٴ 1.
[21] . معانالأخبار (شیخ صدوق), ص23; تفسیر نورالثقلین, ج5, ص388.
[22] . من لا یحضره الفقیه, ج4, ص380.
[23] . سورهٴ لقمان, آیهٴ 13.
[24] . سورهٴ بقره, آیهٴ 26.
[25] . سورهٴ توبه, آیهٴ 45.
[26] . سورهٴ توبه, آیهٴ 106.
[27] . الصحیفة السجادیة, دعای 45.
- نور بودن قرآن و تفاوت آن با کتابهای علمی؛
- ارتباط قرآن با تودههای مردم و قابل فهم بودن آن؛
- نمونهای از تمثیل قرآن در تنزّل برهان بر توحید و نفی شرک
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ضَرَبَ لَکُم مَثَلاً مِنْ أَنفُسِکُمْ هَل لَکُم مِن مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُم مِن شُرَکَاءَ فِی مَا رَزَقْنَاکُمْ فَأَنتُمْ فِیهِ سَوَاءٌ تَخَافُونَهُمْ کَخِیفَتِکُمْ أَنفُسَکُمْ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیَاتِ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ (28) بَلِ اتَّبَعَ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَهْوَاءَهُم بِغَیْرِ عِلْمٍ فَمَن یَهْدِی مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَمَا لَهُم مِن نَاصِرِینَ (29) فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ (30)﴾
نور بودن قرآن و تفاوت آن با کتابهای علمی
قرآن کریم چون ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾[1] است باید با همه کتابهای علمی فرق داشته باشد کتابهای علمی هر کدام برای صاحبان یک رشته خاصی است علوم عقلی برای صاحبان رشتههای عقلی, علوم نقلی برای صاحبان رشتههای نقلی و هر کسی رشتهای که دارد آن کتاب و آن علم برای تأمین نیازهای علمی آن گروه است و هرگز کتابهای علمی مسائل معرفتی را با مسائل اخلاقی ضمیمه نمیکنند و با توده مردم هم کار ندارند این سه خاصیت برای علم است و کتابهای علمی این کتابهای فقهی, اصولی, تفسیری, فلسفی, کلامی, ریاضی هر کدام از اینها رشته خاص دارد و این کتابهای علمی, مسائل علم را با مسائل اخلاق ضمیمه نمیکنند و کاری هم با توده مردم ندارد اما قرآن در هر سه جهت با کتب علمی فرق میکند چون قرآن یک کتاب علمی نیست واقعاً نور است لذا هر مطلب علمی را که نقل میکند پشتوانه اخلاقیاش را هم ذکر میکند شما میبینید در کتابهای فقهی سخن از ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[2] است و امثال ذلک اما دیگر ﴿وَاتَّقُوا اللّهَ﴾[3] که در کنار ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ باشد که در کتابهای فقهی مطرح نیست کتابهای فقهی طرحش این است که این عقد لازم است یا لازم نیست خیاری است یا خیاری نیست اما حالا شما تقوا را رعایت کنید و مانند آن در کتابهای علمی مطرح نیست در کتابهای عقلی سخن از بود و نبود است برهان اقامه میکند که فلان چیز هست فلان چیز نیست اما من فلان چیز را دوست دارم فلان چیز را دوست ندارم این در کتابهای عقلی مطرح نیست ولی میبینید قرآن کریم وقتی مسئله توحید را نقل میکند در کنار برهان, از وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) نقل میکند که من آفل را دوست ندارم[4] خب این دارد برهان اقامه میکند بر توحید, برهان اقامه میکند بر نفی شرک که توحید حق است شرک باطل است در حق و باطل و صدق و کذب, دوست دارم و دوست ندارم راه ندارد اما این کتاب چون کتاب نور است میگوید انسان خدا را از آن جهت که دوست دارد میپسندد و میپذیرد. پس کتابهای علمی هیچ کدامشان بحثهای معرفتی را با بحثهای اخلاقی طرح نمیکنند که قانونی که گفتند بعد بگویند ﴿وَاتَّقُوا اللّهَ﴾ و مانند آن.
ارتباط قرآن با تودههای مردم و قابل فهم بودن آن
کتابهای علمی کاری به درک توده مردم ندارند اما قرآن کاملاً خود را متعهّد میداند که این مطلب را آنقدر پایین میآورد که به دست تمام افراد برسد لذا هیچ مطلبی در قرآن کریم نیست که توده مردم نفهمند هر کسی سادهترین و کمترین درک را داشته باشد کاملاً مطالب قرآن را میفهمد قبلاً هم فرق این دو نکته بازگو شد که برخی از آیاتی است که حکما در آن میمانند اما همان آیاتی که حکما و فقها در آن میمانند خدای سبحان در سایه مَثل و قصه و داستان آنقدر پایین میآورد که در دسترس فهم توده مردم باشد.
معنای هَجر و عدم ارتباط آن با قابل فهم بودن قرآن
پرسش: پس چرا قرآن مهجور میشود اگر قابل فهم همه است؟
پاسخ: مهجور به معنای «إنّ الرجل لیَهجر»[5] است نه مهجور به معنی ترک کردن ﴿یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً﴾[6] این آیه در مکه نازل شد در مکه کسی قرآن را ترک نکرده بود آن که مؤمن بود که قرآن را در نماز و غیر نماز میخواند آن که مؤمن نبود ﴿سَامِراً تَهْجُرُونَ﴾[7] بود آن که گفت ﴿یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً﴾ یعنی به من گفتند تو ـ معاذ الله ـ هذیان میگویی ﴿سَامِراً تَهْجُرُونَ﴾, تَهجرون یعنی شبنشینی دارند و میگویند قرآن هذیان است آن که قرآن را مهجور کرده «اتّخذه مهجورا» یعنی میگوید ـ معاذ الله ـ هذیان است و چیز باطلی است وگرنه در مکه آنهایی که مسلمان شدند که قرآن را با جان قبول کردند آنهایی که مسلمان نبودند که قرآن را ترک کردند گفتند قرآن باطل است و ـ معاذ الله ـ مهجور است.
لازمه هدایتگری قرآن تنزّل معارف و قابل فهم نمودن آن
بنابراین اگر قرآن کریم مطلب را تنزّل میدهد برای آن است که ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ است خب مسئله توحید از سنگینترین مسائل معرفتی است نفی شرک که خدای سبحان واحد است ﴿لاَ شَرِیکَ لَهُ﴾[8] شریکِ واجب, مستحیل بالذّات است و خدا واحد بالذّات است از دقیقترین مسائل معرفتی است اما آنقدر این را نازل کردند به صورت قصّه در آوردند تا همه بفهمند.
نمونهای از تمثیل قرآن در تنزّل برهان بر توحید و نفی شرک
آن قصه این است در آنجا که نظام بردگی بود حالا که نظام بردگی به لطف الهی به برکت اسلام رخت بربست نظام افرادی که بالأخره زیر دستاند کارگر هستند این مَثل را قرآن ذکر میکند میفرماید شما را خدا آفرید قدرتهای شما را هم خدا به شما داد این کارگران ساده را هم خدا آفرید آن مختصر مالی که دارند هم خدا به اینها داد آیا آنچه خدا به شما داد که برای شما نیست هرگز حاضرید که یکی از زیردستان شما شریک شما باشند که از آنها حساب ببرید آنطوری که از شرکایشان حساب میبرید با آنها هماهنگ باشید آن طوری که با شرکایتان هماهنگ هستید کارها را به دست آنها بسپارید و خودتان کنار بروید چنین کاری میکنید, یقیناً نمیکنید. خب کلّ نظام را که خدا آفرید این بتها و بتتراشها و بتفروشها را هم که خدا آفرید آن ابزار تراش بت را هم که خدا آفرید بتپرستان را هم که خدا آفرید چگونه شما اجازه میدهید که این بتها شریک الله باشند خب این حرف را همه میفهمند این حرف را سادهترین فردی که یک مقدار درک داشته باشد میفهمد, میفرماید همانطوری که برای خودتان نمیپسندید و میگویید این کار صحیح نیست برای خدا هم نپسندید و صحیح نیست. این حرف کجا آن برهان توحید کجا ﴿ضَرَبَ لَکُم مَثَلاً مِنْ أَنفُسِکُمْ﴾ کلمه «أنفس» چند بار تکرار شده که هر جا معنای خاصّ خودش را دارد فرمود یک مَثل مردمی و عادی برای شما بیان کرده آن این است که زیردستان شما حالا آن روزی که مسئله بردگی مطرح بود یک تعبیر, الآن که کارفرما و کارگری است یک تعبیر دیگر است فرمود: ﴿هَل لَکُم مِن مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُم﴾ از اینها که زیردست شما هستند ﴿مِن شُرَکَاءَ﴾ آیا کسی از زیردستان شما شریک کار شما هستند با اینکه شما و قدرت شما, آنها و قدرت اینها همه اینها مخلوق خداست اما با اینکه همه شماها مخلوق خدایید هرگز حاضر نیستید یک کارگر ساده را شریک وزیر و وکیل بدانید, ضعیفی را شریک قوی بدانید, مأموری را شریک آمر بدانید خب کلّ جهان مخلوق خداست مرزوق خداست اصل هویّت اینها, اصل قدرت اینها, ذات و صفت اینها, مال و مِلک اینها, منقول و غیر منقول اینها را خدا به اینها داد چگونه شما اینها را شریک خدا قرار میدهید میگویید اینها مقرِّباند اینها شفیعاند اینها ارباب متفرّقاند اینها کار به دستشان است ﴿هَل لَکُم مِن مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُم مِن شُرَکَاءَ فِی مَا رَزَقْنَاکُمْ﴾ با اینکه همه را ما به شما دادیم اگر شریک باشد شما با شرکا مساوی هستید باید با آنها هماهنگ باشید و هراس داشته باشید که مبادا بدون اذن اینها کار بکنید چنین چیزی هست شما وقتی برای خودتان چنین چیزی نمیپسندید میگویید این درست نیست خب یقیناً برای خدا هم نباید پسندید خدا هم شریک نخواهد داشت برای اینکه همه اینها مخلوق خدایند ﴿فَأَنتُمْ فِیهِ سَوَاءٌ﴾ آیا شما یعنی مجموع کارفرما و کارگر, مجموع آمر و مأمور, مجموع وزیر و کارمند ساده مثلاً دربان در آنچه ما به شما دادیم یکسان هستید ﴿فَأَنتُمْ فِیهِ سَوَاءٌ﴾ وقتی شریک بودید خب شریک میترسد که بدون اذن شریک کار انجام بدهد یا میترسد که شریکِ او بدون اذن او کار انجام بدهد از دو طرف خوف است ﴿تَخَافُونَهُمْ کَخِیفَتِکُمْ أَنفُسَکُمْ﴾ شما که همسان هم هستید یکسان هستید از یکدیگر هراس دارید آیا با زیردستانتان هم چنین سِمتی دارید یا نه, هرگز زیردست را همتای خود نمیدانید شریک خود نمیدانید مَثیل خود نمیدانید ﴿تَخَافُونَهُمْ کَخِیفَتِکُمْ أَنفُسَکُمْ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیَاتِ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ﴾ حداقل عقل لازم است.
تبیین برهان تمانع با تمثیل در قرآن
در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» گذشت یکی از سنگینترین براهین توحید مسئله برهان تمانع است که برای خیلیها حلّش دشوار بود که برهان تمانع را خواستند به برهان توارد علّتین برگردانند از متقدّمین و متأخّرین. قرآن کریم برهان تمانع را حکیمانه طرح کرد فرمود عالَم اگر دو مبدأ داشته باشد فاسد خواهد شد چون هر کدام به نحوی اراده میکنند تدبیر دارند و فاسد میشود بعد همان معنای عمیق برهان تمانع را در ضمن یک داستان تفهیم کرده فرمود اگر کارگری باشد در تحت تدبیر یک کارفرما این کارش منظم است آن کارفرمای عاقل و مدیر و مدبّر این کارگر را اداره میکند دستور میدهد او هم انجام میدهد اما اگر بالاشتراک این کارگر در تحت تدبیر دو کارفرمای بداخلاق باشد ﴿رَجُلاً فِیهِ شُرَکَاءُ مَتَشَاکِسُونَ﴾,[9] ﴿مَتَشَاکِسُونَ﴾ یعنی «مختلفون» اختلاف دارند خب این کارهایش یقیناً منظم نیست برای اینکه این کارفرما به نام زید یک نحو دستور میدهد آن کارفرما به نام عمرو نحو دیگر دستور میدهد یقیناً این کارگر کارش مختل خواهد شد اگر دو خدا باشند الاّ ولابد اختلاف دارند هضم این برهان برای خیلیها دشوار بود لذا شما میبینید در نوشتههای خیلیها که قبلاً هم اشاره شد این بود که دو خدا هر دو جهان را برابر با «ما هو الواقع» اداره کنند اینها که عالِماند غرض ندارند جهل ندارند عجز ندارند هر دو جهان را برابر با «ما هو الواقع» اداره کنند این معلوم میشود که دو خدا را ـ معاذ الله ـ در حدّ دو پیغمبر میداند دو پیغمبر هرگز با هم اختلاف ندارند برای اینکه واقعیتی هست, نفسالأمری هست هر دو به اذن خدا از واقعیت باخبرند از مصلحت باخبرند از نفسالأمر باخبرند کشور را میتوانند برابر با ما هو الواقع, ما هو المصلحه, ما هو فی نفسالأمر اداره کنند اما اگر دو خدا باشند بقیه چیزی نیست به نام ما هو الواقع, ما هو فی نفسالأمر, ما هو المصلحه واقع و نفسالأمر و مصلحت را اینها باید بیافرینند ما که غیر از خدا چیز دیگری نداریم که ـ معاذ الله ـ خداها کار خودشان را برابر با آن نفسالأمر انجام بدهند چون دو خدا هستند دو ذات هستند صفت اینها هم عین ذات اینهاست پس دو علم است دو قدرت است الاّ ولابد اختلاف هست نه اینکه اینها با هم درگیرند واقعیّتی نیست نفسالأمری نیست مصلحتی و ملاکی نیست خداست و لاغیر مصلحت و ملاک و نفسالأمر به وسیله اینها انجام میشود اگر دو خدا باشند الاّ ولابد متشاکساند ممکن نیست ما دو خدا داشته باشیم و بدون اختلاف چون صفت اینها عین ذات است وقتی دو ذات شد میشود دو علم, میشود دو معرفت, میشود دو قدرت لذا برهان تمانعی که در سورهٴ «انبیاء» آمده با قصّه سادهای در سورهٴ دیگر مشخص شد اینجا هم که مسائل توحیدی را نقل میکنند با یک قصه ساده که همگان میفهمند مشخص میکند یعنی انسان میتواند قرآن را با همین بیاناتی که خدا تنزّل میدهد برای همه مردم درس بگوید برای اینکه آنها این قصهها را کاملاً میفهمند اگر بعضی از آیات ادراکش دشوار باشد معانی همان آیات در ذیل قصه و داستان و تمثیل برای توده مردم قابل فهم است.
تمثیل, یکی از راههای پنجگانه تفهیم مطالب علمی
مستحضرید که در منطق برای معرفی کردن و یا برهان اقامه کردن، فهماندن مطلب, پنج راه دارد که چهار راهش راه منطقی است راه پنجم راه منطقی نیست و راه مردمی است ما یک حد و رسم داریم برای شناخت تصور, یک حجّت و برهان داریم برای شناخت تصدیق, اگر کسی بخواهد مطلبی را برای مردم معنا کند این یا حدّ تام است یا حدّ ناقص یا رسم تام است یا رسم ناقص این چهار راه برای معرفی یک شیء حالا مسئله برهان چیز دیگر است قیاس است استقراست تمثیل است آن چیز دیگر است برای معرفی کردن یا حدّین است یا رسمین اینها بالأخره ذات یک شیء را یا عرض ذات را نشان میدهند در قبال این تعریف چهارگانه, راهی هم هست به نام تمثیل, تمثیل غیر از حدّ تام غیر از حدّ ناقص غیر از رسم تام غیر از رسم ناقص است این تمثیل برای اینکه مطلب را از اوج بیاورد پایین (یک) دست مخاطبان را از پایین بیاورد بالا (دو) مطلبی که دامنهاش پایین آمده دستی که بالا آمده همسطح یکدیگر میشوند این مخاطب ضعیف آن مطلب را درک میکند این راه تمثیل است.
تمثیل, عامل تنزّل مطلب و ترقی مخاطب
میگویند مَثل نفس در بدن مَثل سلطان در مدینه, مثل رُبّان در سفینه است, ناوخدا ـ نه ناخدا ـ فرمانده کشتی, کشتی را اداره میکند همانطور که ناوخدا, نگهبان کشتی, کشتی را اداره میکند نفس هم بدن را اداره میکند خب این تعبیر نه حدّ تام است نه حدّ ناقص نه رسم تام است نه رسم ناقص اما برای کسانی که اهل منطق نیستند میتواند راهگشا باشد یا وزان نفس به بدن وزان سلطان است به مدینه خب سلطان مدبّر و مدیر مدینه است به نحو اعتبار نه به نحو تکوین و این تمثیل و این تعریف نه حدّ تام است نه حدّ ناقص, نه رسم تام است نه رسم ناقص, تمثیل دو کار میکند از پایین دست مخاطب را آرام آرام میگیرد بالا میآورد از بالا دامنه مطلب را رقیق میکند پایین میآورد تا همسطح هم بشوند و مخاطب درک بکند این کارِ ماهرانه قرآن است در سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» فرمود ما مَثل میآوریم منتها اول با نردبان علم و دانشی که نصیب این شخص میشود این را پلّه پلّه بالا میآوریم وقتی که نردبان علمی تهیه شد علمی که توده مردم در دست داشته باشند مخاطبان ما روی این نردبان یکی پس از دیگری بالا آمدند آنگاه دستشان به مطلب میرسد و تعقّل میکنند ﴿وَتِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ﴾ نه ﴿لِأُوْلِی الْأَبْصَارِ﴾,[10] ﴿لِأُولِی النُّهَی﴾,[11] «لاولی العقول» یا ﴿أُولُوا بَقِیَّةٍ﴾,[12] ﴿لِلنَّاسِ﴾ مثل میزنیم اما ﴿وَمَا یَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ﴾[13] حداقلّ درک را باید داشته باشد این بشود نردبان, روی این نردبان کم کم بالا بیاید ما هم مطلب را پایین بیاوریم تا همسطح فکر او بشود و بفهمد این خاصیّت مَثل زدن است.
تمثیل قرآن درباره شریک نداشتن خداوند
در محلّ بحث سورهٴ مبارکهٴ «روم» فرمود: ﴿ضَرَبَ لَکُم مَثَلاً مِنْ أَنفُسِکُمْ﴾ آن مَثل این است که ﴿هَل لَکُم﴾ این استفهام انکاری است ﴿هَل لَکُم مِن مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُم﴾ آن روز که مِلک یمین بود مطرح است حالا امروز کارگران ساده ﴿مِن شُرَکَاءَ﴾ آیا شما آن عالی را با دانی شریک هم قرار میدهید با اینکه آنچه هست مِلک و مُلک ماست ما دادیم ﴿فِی مَا رَزَقْنَاکُمْ﴾ برای شما نیست برای اینکه مال شما نیست ما به شما دادیم هرگز شما دانی را شریک عالی قرار نمیدهید هرگز عالی از دانی هراسی ندارد هرگز عالی استیذان نمیکند از دانی کاری را اذن بخواهد هرگز عالی برای دانی آن حرمت خاصّی را که شریک برای شریک قائل است قائل نیست پس شما هرگز دانی را شریک عالی قرار نمیدهید با اینکه آنچه دارید برای ماست ما به شما دادیم چگونه شما این بتها را ارباب متفرّقون را یا فرشتهها را یا انبیا را ـ معاذ الله ـ شریکالباری میدانید.
پرسش: اختلاف حکما به چه چیزی برمیگردد؟
پاسخ: در تشخیص و درک است راه, معصوم است ولی رونده اشتباه میکند فقها اینطورند اصولیین, حکما اینطورند, مفسّران اینطورند.
فرمود: ﴿تَخَافُونَهُمْ کَخِیفَتِکُمْ أَنفُسَکُمْ﴾ شما اگر همتای هم بودید دو وزیر دو وکیل دو مالک اینها هراس دارند که مبادا بدون اذن آنها کار کنند یا آنها بدون اذن اینها کار کنند اما هرگز آن رئیس اداره از کارگر و دربان هراسی ندارد که من باید با او هماهنگ کنم جلسه تشکیل بدهم از او اجازه بگیرم او هم باید امضا بکند این نیست.
ثمرهبخشی علم به معارف قرآنی مشروط به عقل نظری و عملی
﴿کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیَاتِ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ﴾ چه کسی یَعقِل است ﴿وَمَا یَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ﴾ آن وقت فرمود: ﴿بَلِ اتَّبَعَ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَهْوَاءَهُم﴾ ما گفتیم علم, نردبان است و بالاتر از علم, عقل است چون علم, نیمی از راه است آنکه مشکل را حل میکند واقعاً عقل است طبق بیان نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عقل را عقل گفتند برای اینکه عقلِ نظر زانوی وهم و خیالِ جموح و چموش را عِقال میکند عقلِ عملی که «ما عُبد به الرحمن واکتسب به الجنان»[14] زانوی جموح و چموش شهوت و غضب را عِقال میکند حضرت فرمود عقل را عقل میگویند برای اینکه عقال میکند[15] آن وقت وهم و خیال منظّماند نه در نماز نه در غیر نماز مزاحم کسی نیستند شهوت و غضب تعدیل شدهاند نه در نماز نه در غیر نماز مزاحم کسی نیستند چون عقال شدهاند در آن حدیثی که فرمود: «اِعقل و توکَّل»[16] یعنی عِقال کن, عِقال, زانوبند بود این شترهای جموح را این شترهای چموش را زانوهایشان را میبستند آن زانوبند را میگفتند عِقال, عقل را هم که عقل میگویند برای اینکه زانوی شهوت و غضب چموش را میبندد, اگر عقل نباشد علم رهاست از علم کاری ساخته نیست.
تبیین مضرّات علم جدای از عقل
علم یک نردبان است نردبان را اگر شما به دست یک مغنّی چاهکن بدهید این میرود پایین تَه چاه, اگر به دست یک مهندس بدهید این میرود سقف, سقف را منوّر میکند تا این نردبان به دست چه کسی باشد قبلاً هم شاید اینجا بیان شد شما ببینید این علم یک غذاست حالا این غذا در کدام هاضمه بیاید شما وقتی میبینید کسی که دارای زخم گوارشی است دستگاه گوارشی او بیمار است بهترین میوه، شیرین و شادابترین میوه را به او بدهید او که خورد تبدیل به سم میشود این ناچار است یا بالا بیاورد یا از راه دیگری دفع کند خب این سیب این گلابی اینکه فربهکننده است اینکه سمّی نیست ولی وقتی در دستگاه بدن کسی که به بیماری گوارشی مبتلاست وارد شد تبدیل به سم میشود. علم حوزه و دانشگاه هم همینطور است خب چه علمی در دانشگاهها قویتر و دقیقتر از همین انرژی هستهای که فواید و برکات بسیاری دارد وقتی بیفتد به دستگاه علمیِ اسرائیلی بمب در میآورد به دستگاه گوارش علمیِ آلودهٴ آمریکا میشود بمب در میآورد وقتی وارد دستگاه علمی صالح دقیق ایرانی شد همان انرژی هستهای سالم در میآورد علم در حوزه باشد اگر ـ انشاءالله ـ وارد قلب نورانی بشود میشود شیخ انصاری تا آقای بروجردی تا آقای حائری تا امام تا دیگران اگر ـ خدای ناکرده ـ وارد دستگاه آلوده بشود یا وهابی سنّی در میآید یا بهایی از شیعهها در میآید این بهائیّت ما را, این وهابیّت آنها را همینها ساختند چهارتا اصطلاح قرآنی و روایی و فقهی و حدیثی یاد گرفتند وقتی وارد قلب مسموم بشود خروجیاش وهابیّت است.
عقل, سرمایه عظیم استفاده صحیح از علم
پرسش:... پاسخ: نه, عقل را بالای علم میداند علم را نردبان عقل میداند فرمود: ﴿وَمَا یَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ﴾ هیچ کس دستش به سقف نمیرسد مگر اینکه نردبان داشته باشد پس علم میشود نردبان, عقل میشود بالای نردبان و اگر همین علم را شما به دست مغنّی بدهید خب این به جای اینکه برود بالای سقف, سقف را روشن کند میرود ته چاه همین علم به دست بلعم باعور افتاد همین علم به دست سامری افتاد بلعم باعور آدم کمی نبود ﴿وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا﴾ آنگاه ﴿فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ﴾[17] این ملل و نِحل غالباً دو جلد است جلد اوّلش مِللی است که انبیا آوردند جلد دومش نِحلی است که درسخواندههای حوزه و دانشگاه آوردند هر روز یا وهابیّت است یا بهائیت است یا نِحلههای دیگر, اینها را کسانی آوردند که علم داشتند این علم وارد دستگاه سمّی شد خروجیاش هم یا وهابیّت است یا بهائیّت اینکه فرمود اگر علم نردبان است باید به دست کسی باشد که بالا برود «إقرأ و ارقَ»[18] نه بخوان و پایین برو, بخوان و بالا بیا ﴿وَمَا یَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ﴾ اگر علم به عقل نرسد معلوم میشود که داء عضال است اینجا هم فرمود ما این کار را کردیم ﴿لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ﴾.
لزوم مخاطبشناسی در تفسیر به خاطر آمیختگی برهان و تمثیل در قرآن
پس ما برهان اقامه کردیم برای توده مردم هم گفتیم لذا شده ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ اگر فرمود آیاتی است ﴿فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾[19] آن یک سلسله بحثهاست اگر فرمود: ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ آن هم یک سلسله بحثهاست هیچ کس نیست که مجاز باشد بگوید من که قرآن نمیفهمم منتها آن کسی که جلسات روستایی را شهری را اداره میکند باید آیاتی را که از این قبیل است برای آنها انتخاب کند وگرنه شما بیایید آن آیات معارفی که به درد حوزه و دانشگاه میخورد این را شما در جلسات شبها در مجالس و جلسات عادی مردم بگویید وقتتان را تلف کردید باید بدانید که برای اینها چه چیزی بگویید باید بدانید کدام قصه را بگویید کدام آیه را بگویید کدام روایت را بگویید خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) همینطور بود در ذیل آیه ﴿ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ﴾[20] شما تفسیر شریف نورالثقلین را ملاحظه بفرمایید سفیان ثوری رفت حضور امام صادق(سلام الله علیه) عرض کرد «ن» چیست فرمود نهر بهشتی است بعد فرمود اینها هر کدام فرشتهاند همینطور فرمود, بعد فرمود دیگر بلند شو من دیگر بیش از این نمیتوانم بگویم[21] خب آن را که حضرت برای افراد عادی نمیگوید که ﴿ن وَالْقَلَمِ﴾ دو فرشتهاند شاهدان مخصوص دارند برای هر کسی یک حرف خاص دارند این سطحی که برای توده مردم نافع است در قرآن کریم کم نیست در روایات هم فراوان است اگر این است انسان وقتی خواست جلسهای اداره کند وقتی رفته حوزه یا در دانشگاه درس میگوید یک نحو درس میگوید وقتی برای مسجدیها و توده مردم دارد درس میگوید طور دیگر درس میگوید اگر آنها هم آمده بودند در حوزه مثل ما یا بهتر میشدند ما هم اگر ـ خدای ناکرده ـ توفیق نصیب ما نشده بود و حوزه نمیآمدیم مثل اینها یا پایینتر بودیم غرض این است که آیات الهی ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ است هیچ کس از قرآن محروم نیست.
سیره نبوی در مخاطبشناسی تعلیم قرآن
پرسش:... پاسخ: نه, برای همه, ﴿لِلنَّاسِ﴾. حالا فرق میکند یک وقت است کسی مثل وجود مبارک حضرت امیر است که یک میلیون مطلب را یکجا حضرت به او تعلیم میکند قبلاً این کلمه میلیون مطرح نبود میگفتند فلان کس ألف ألف میگوید کلمه میلیون و رقم میلیون و پول میلیون و اینها نبود نه جمعیت میلیونی داشتند نه پول میلیونی, ألف ألف یعنی میلیون حضرت فرمود: «إنّ رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) علّمنی ألف باب ... کلّ باب مِنها یَفتح ألف باب» یعنی یک میلیون علم را پیامبر به من فرموده است تا به جایی میرسد که افراد عادی از محضر حضرت یک مطلب ساده سؤال میکردند حضرت هم جواب میداد دیگر بالأخره خود حضرت فرمود: «الناس معادن کمعادن الذّهب والفضّة»[22] خب بعد از اقامه براهین توحیدی در آن بخشها و بعد از اقامه این تمثیل که دیگر راه عذر برای کسی نماند.
متابعت ظالمان از هواهای نفسانی عامل دوری از معارف قرآن
فرمود: ﴿بَلِ اتَّبَعَ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَهْوَاءَهُم﴾ نفرمود «بل اتّبع الذین أشرکوا» این تعلیق حکم بر وصف است راه عادیاش این بود که بفرماید این مشرکان تابع هوا هستند فرمود این ظالمان تابع هوا هستند چون ﴿إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ﴾[23] اینها که شرک ورزیدند واقعاً ظلم کردند به خودشان به جامعهشان برای اینکه اینها راه طیّب و طاهر و شفاف و روشن را عمداً کنار گذاشتند ﴿بَلِ اتَّبَعَ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَهْوَاءَهُم بِغَیْرِ عِلْمٍ﴾ چون علم آن است که انسان را نجات بدهد اینها جاهلانه این کار را کردند یا جهل علمی بود یا جهالت عملی بود.
دوری از رحمت الهی, اضلال کیفری پیروی از هوای نفس
حالا اینچنین شد خدا اینها را به حال خودشان رها کرده در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» هم فرمود: ﴿یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَیَهْدِی بِهِ کَثِیراً وَمَا یُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِینَ﴾[24] که قبلاً ملاحظه فرمودید هدایت دو قسم است هدایت ابتدایی و هدایت پاداشی اما اضلال یک قسم است و آن اضلال کیفری فرمود اینها با داشتن همه براهین و حجج و همه شواهد عقلی و نقلی بیراهه رفتند حالا که بیراهه رفتند خدا اینها را رها کرده اضلال, کیفری است (یک) و امر وجودی نیست امر عدمی است (دو) یعنی هرگز ذات اقدس الهی ابتدائاً کسی را گمراه نمیکند و ثانیاً اگر کسی بیراهه رفت راه توبه و انابه را عمداً به روی خود بست فرصتهای الهی را عمداً از دست داد خدا او را به حال خود رها میکند, خدا گمراه میکند نه یعنی چیزی در قلب او ایجاد میکند به عنوان گمراهی بلکه طبق آیه دوم سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» او را به حال خود رها میکند فرمود ما درِ رحمت را یا باز میکنیم ﴿مَا یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِکَ لَهَا﴾ دری را که ما باز کردیم کسی نمیتواند ببندد یا میبندیم ﴿وَمَا یُمْسِکْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ﴾ دری را که ما بستیم کسی نمیتواند باز کند خدا این درِ رحمت را ـ چون فیض دائماً باید از آنجا نزول پیدا کند ـ نسبت به بعضیها میبندد, همین! این شخص را به حال خود رها میکند.
تردید و سرگردانی در دنیا سرانجام دوری از معارف قرآنی
آن وقت این شخص در نظامی که هیچ خبری ندارد نه از مبدأ خودش خبر دارد نه از منتهای خودش خبر دارد نه میداند از کجا آمده نه میداند کجا میخواهد برود نه مردم را میشناسد نه جهان را میشناسد این است که ﴿فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ﴾[25] یک عدّه در مدت عمر سرگرداناند اینکه فرمود: ﴿فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ﴾ تردید آن ردّ مکرّر است یک وقت است انسان یک بار میرود غفلت کرده خیال کرده این در باز است یا اینجا در است وقتی که رفت میبیند اینجا در نیست یا در بسته است برمیگردد از درِ دیگر میرود این رد است این عیب ندارد اما اگر نابینا باشد ردّ مکرّر دارد این ردّ مکرّر را میگویند تردید اینکه به باب تفعیل رفته همان مبالغه و کثرت را به همراه دارد آن ردّ مکرّر میشود تردید، انسان بین نفی و اثبات همینطور دور میزند میرود نفی کند میبیند نمیتواند میخواهد اثبات کند نمیتواند مثل نابینایی که به دیوار شرق میرود برمیگردد میبیند راه نیست به دیوار غرب میرود میبیند راه نیست ﴿فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ﴾ اینها مردّدانه دارند زندگی میکنند فرمود اینها ظالماند چون ﴿إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ﴾ هوامدارند برای اینکه عاقل نیستند عالِم نیستند برای اینکه گرفتار جهل علمی و جهالت عملیاند فرمود ما اینها را رها کردیم حالا چه کسی میتواند اینها را هدایت کند اگر کسی را خدا رها کرد برابر آیه سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» ﴿وَمَا یُمْسِکْ فَلاَ مُرْسِلَ﴾ چون همه جهان به اذن او دارند کار میکنند انبیا, اولیا به اذن او کار میکنند.
تأثیرپذیری مستضعفین از تبلیغ و عدم دوری آنها از رحمت الهی
پرسش:... بسیاری از افراد به ظاهر مسلمان اما چون نسبت به ..
پاسخ: نه, خیلیها هستند که فطرت [سالم] دارند در اثر فشار قدرت بیان ندارند اگر عدّهای مستضعف بودند اینها ﴿مُرْجَوْنَ لأَمْرِ اللّهِ﴾[26] هستند تنها گروهی معذّباند که عالماً عامداً کجراهه بروند یا راه دیگران را ببندند خیلیها هستند که در اثر این استکبارهایی که گرفتارش هستند نمیگذارند احکام الهی به آنها برسد توده مردم تبلیغ را به جای تعلیم میدانند توده مردم تکرار تبلیغ را به جای تعلیل میدانند این دو کار وصف ممتاز توده مردم است در حوزهها و دانشگاهها این حرفها خریدار ندارد اگر کسی تبلیغ کرد حوزوی و دانشگاهی نمیپذیرد میگوید باید علم باشد تکرار تبلیغ برای توده مردم اثر تعلیل را دارد ولی در حوزه و دانشگاه خریدار ندارد اینها میگویند باید علت بیاوری اما برای توده مردم اگر رسانهها چیزی را بگویند اینها باور میکنند ده بار بگویند این تکرار به منزله علت است میگویند مگر میشود اینطور نباشد اینها مرتب دارند میگویند مرتب دارند مینویسند این دو خصیصه هست آنها تبلیغ را تعلیم میپندارند (یک) تکرارِ تبلیغ را به منزله تعلیل تلقی میکنند (دو) اما در مراکز علمی تعلیم چیزی است, تبلیغ چیز دیگر است به هر تقدیر آنها که دسترسی ندارند خب واقعاً معذورند اینها که راه آنها را بستند گرفتارند فرمود: «أَنْتَ الَّذِی فَتَحْتَ لِعِبَادِکَ بَاباً إِلَی عَفْوِکَ وَ سَمَّیْتَهُ التَّوْبَةَ»[27] این بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) است در صحیفه که خدایا تو درِ توبه را باز کردی.
تبیین نبود ناصر برای باز کردن رحمت الهی برای ظالمان
حالا اگر کسی عالماً عامداً این در را به روی خود ببندد فیض الهی به روی او بسته شد چه کسی دیگر او را هدایت میکند ﴿فَمَن یَهْدِی مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ﴾ اینها نه هادی دارند نه ناصر, ناصر در عالَم فراوان است فرشتهها هستند انبیا هستند اولیا هستند صدّیقین هستند صلحا هستند اما همه اینها به اذن خدا کار میکنند این «ناصرین» که جمع است یا در قبال آن جمع است جمع در مقابل جمع قرار بگیرد یعنی ناصرها متعدّدند ظالمان متعدّدند هیچ ناصری به نصرت هیچ ظالمی قیام نمیکند این ظالمین متعدّد, ناصرین متعدّد, جمع در مقابل جمع مثل ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾, ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ معنایش این نیست که هر عقدی در عالَم واقع شد شما وفا کنید ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ یعنی هر کسی عقد خودش را وفا کند اینجا هم همین است هیچ کسی آن ناصرِ مخصوص خودش را نخواهد داشت یا نه, با بودن این همه ناصرین این جمعیت فراوان ناصر یعنی انبیا, اولیا, ملائکه, صدیقین, صلحا, شهدا هیچ کدام از اینها به درد تک تک اینها نمیخورد هر دو آن قابل قبول است ﴿وَمَا لَهُم مِن نَاصِرِینَ﴾ که «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سیّئات أعمالنا».
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . سورهٴ بقره, آیهٴ 185.
[2] . سورهٴ مائده, آیهٴ 1.
[3] . سورهٴ مائده, آیهٴ 2.
[4] . سورهٴ انعام, آیهٴ 76.
[5] . الطرائف (ابن طاووس), ج2, ص432.
[6] . سورهٴ فرقان, آیهٴ 30.
[7] . سورهٴ مؤمنون, آیهٴ 67.
[8] . سورهٴ انعام, آیهٴ 163.
[9] . سورهٴ زمر, آیهٴ 29.
[10] . سورهٴ آلعمران, آیهٴ 13.
[11] . سورهٴ طه, آیات 54 و 128.
[12] . سورهٴ هود, آیهٴ 116.
[13] . سورهٴ عنکبوت, آیهٴ 43.
[14] . الکافی, ج1, ص11.
[15] . تحفالعقول, ص15.
[16] . شرح نهجالبلاغه (ابنأبیالحدید), ج11, ص201.
[17] . سورهٴ اعراف, آیات 175 و 176.
[18] . الکافی, ج2, ص606.
[19] . سورهٴ عنکبوت, آیهٴ 49.
[20] . سورهٴ قلم, آیهٴ 1.
[21] . معانالأخبار (شیخ صدوق), ص23; تفسیر نورالثقلین, ج5, ص388.
[22] . من لا یحضره الفقیه, ج4, ص380.
[23] . سورهٴ لقمان, آیهٴ 13.
[24] . سورهٴ بقره, آیهٴ 26.
[25] . سورهٴ توبه, آیهٴ 45.
[26] . سورهٴ توبه, آیهٴ 106.
[27] . الصحیفة السجادیة, دعای 45.
تاکنون نظری ثبت نشده است