- 363
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 37 تا 41 سوره فرقان
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 37 تا 41 سوره فرقان"
- شبهه انزال دفعی قرآن؛
- قران کتاب شفای اخلاقی است لذا نزول تدریجی آن منطقی است؛
- پیامبر و ائمه (ع) رساننده قانون هستند- نه ایجادکننده آن؛
- جایگاه و نسبت عقل و نقل
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَقَوْمَ نُوحٍ لَمَّا کَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْنَاهُمْ وَجَعَلْنَاهُمْ لِلنَّاسِ آیَةً وَأَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِینَ عَذَاباً أَلِیماً (37) وَعَاداً وَثَمُودَ وَأَصْحَابَ الرَّسِّ وَقُرُوناً بَیْنَ ذلِکَ کَثِیراً (38) وَکُلّاً ضَرَبْنَا لَهُ الْأَمْثَالَ وَکُلّاً تَبَّرْنَا تَتْبِیراً (39) وَلَقَدْ أَتَوْا عَلَی الْقَرْیَةِ الَّتِی أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ أَفَلَمْ یَکوُنُوا یَرَوْنَهَا بَلْ کَانُوا لاَ یَرْجُونَ نُشُوراً (40) وَإِذَا رَأَوْکَ إِن یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُواً أَهذَا الَّذِی بَعَثَ اللَّهُ رَسُولاً (41)﴾
بعد از اینکه براهین وحی و نبوّت را اقامه فرمود و شبهات آنها را پاسخ داد به این آخرین شبهه رسیدیم که آنها گفتند چرا قرآن تدریجاً نازل شد. پاسخ فراوانی داده شد که برخی از آن پاسخها خالی از ضعف نیست و مهمترین جوابش این است که قرآن کریم یک کتاب تدوینیِ درسیِ رسمی نیست نظیر کتاب طب که آن مؤلّف بخواهد قوانین طبّ را به شاگردان بیاموزاند این طور نیست بلکه یک طبّ بالینی و شفای روزانه است اگر طبیب بخواهد با مریض رفتار کند آن نسخههای او باید ترتیلی باشد یعنی در هر فرصت مناسبی یک نسخه, فاصله بین نسخهها باید منظّم باشد نه چسبیده باشد که دو نسخه را او یکجا عمل کند نه فاصله زیاد در کار باشد که اثر نسخه قبلی از بین رفته باشد ترتیل معنایش این است که نه آنچنان دومی به اوّلی متّصل است که اوّلی خوانا نباشد یا قابل شنیدن نباشد نه این قدر از او فاصله دارد که گسسته و گسیخته باشد (این میشود ترتیل). درمان هم باید ترتیل باشد یعنی هر نسخه در زمان خاصّ خود باشد آن نسخه دوم نه چسبیده به نسخه اول باشد که داروها مخلوط بشود نه آن قدر فاصله داشته باشد که اثر داروی قبلی از بین رفته باشد. شفا وقتی حاصل میشود که آن طبیب بالینی درمانش را ترتیلی داشته باشد بنابراین اگر کسی در کلاس درس برای دانشجویان پزشکی بخواهد قوانین طب را تدریس کند کتابی که آغاز و انجامش تألیفشده است در اختیار آنها قرار میدهد ولی اگر طبیبی به بیمارستان رفت خواست بیماران را درمان کند او ناچار است نسخه ترتیلی داشته باشد و قرآن کریم هم شفا بودن خود را مشخص کرد هم بیمار بودن افراد زیاد جامعه را. شفا بودنش را مشخص کرد فرمود: ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ﴾[1] بیمار بودن افراد را در سورهٴ «احزاب» در سورهٴ «مائده» فرمود آنهایی که به نامحرم نگاه میکنند مریضاند آنهایی که به بیگانهها دل سپردهاند مریضاند ﴿فَلاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلاَ مَعْرُوفاً﴾[2] حالا اینها به عنوان تمثیل است نه تعیین یعنی اینچنین نیست که آن کسی که رشوه میگیرد یا در مال وقف تصرّف میکند یا در مال شریک اثر سوء میگذارد او مریض نباشد ولی اگر کسی به نامحرم نگاه کرد مریض باشد خیر, همه اینها مرض است منتها در بعضی از موارد تصریح به مرض شد در بعضی از موارد تصریح به مرض نشد. اگر در سورهٴ «احزاب» فرمود آن که به نامحرم طمع میکند مریض است ﴿فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ﴾ و اگر در سورهٴ «مائده» فرمود آن که چشم به بیگانه دوخته است مریض است ﴿فَتَرَی الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ﴾[3] اینها تمثیل است نه تعیین یعنی معنایش این نیست که مرض فقط همین دو قسم است سایر معاصی مرض نیست در حالی که در روایات بسیاری از معاصی را به عنوان مرض مشخص کردند. پس قرآن, شفاست طبق ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ﴾ معاصی, امراضاند طبق این شواهد و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و همچنین اهل بیت(علیهم السلام) اطبّایند که «طبیبٌ دوّارٌ بطبّه»[4] اگر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) طبیب است و اگر قرآن داروی شفابخش است و اگر معاصی, امراض است باید این نسخه ترتیلی باشد این آیات ترتیلی باشد این آیات یکی پس از دیگری نازل بشود تا جامعه با این نسخههای ترتیلی درمان بشود.
پرسش: حاج آقا اینکه فرمودید, مربوط به زمان نزول است.
پاسخ: بله اینها تجربهشده است حالا کتاب طبّ تجربهشدهای را به ما دادند چون تدریجاً که آمده تدریجاً که محو نمیشود تدریجاً آمده که بماند.
میماند مسئله ﴿لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَکَ﴾[5] که قرآن کریم را ذات اقدس الهی ترتیلاً و تنجیماً نازل کرده است برای تثبیت قلب مطهّر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سرّش آن است که حوادثی که برای پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یکی پس از دیگری رخ میداد نیاز به تثبیت موقعیّت داشت جدیداً, یک وقت است دشمن میخواهد حمله کند خب درست است که وجود مبارک پیامبر از ناحیه وحی, کتاب الهی را دریافت کرده است اما اگر چند سال قبل آیهای آمده که شما باید جهاد کنید الآن بیگانه حمله کرده است و همه مسلمانان چشمشان به خود پیغمبر است اگر فرشته در چنین زمینهای بیاید آیهای تازه نازل بکند وعده نصرت بدهد موقعیّت پیغمبر تثبیت میشود اینچنین نیست که اینها ذاتاً ثابت باشند اینها به تثبیت الهی ثابتاند. در شب حمله وقتی وجود مبارک پیامبر میبیند فرشته آمده وعده نصرت میدهد او آرام میشود در توطئههای پشت جبهه وقتی فرشته میآید آیه نازل میکند او تثبیت میشود در مسافرتهایی که غیر قابل پیشبینی است وقتی فرشته میآید دستور میدهد حادثه را طرح میکند پیامبر آرام میشود اینچنین نیست که اینها ذاتاً مثل ذات اقدس الهی ثابت باشند اینها به وسیله ﴿عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَی﴾[6] قوی میشوند اگر ﴿شَدِیدُ الْقُوَی﴾ به خود ذات اقدس الهی برگشت برای اینکه ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِینُ﴾[7] آن ﴿شَدِیدُ الْقُوَی﴾ شاگردی را تقویت میکند که او پیروز بشود و اگر منظور از ﴿شَدِیدُ الْقُوَی﴾ جبرئیل باشد او به تعلیم الهی به تقویت الهی ﴿شَدِیدُ الْقُوَی﴾ خواهد بود به هر تقدیر در روز خطر وقتی فرشته نازل میشود پیام خدا را میآورد یقیناً موقعیّت پیغمبر تثبیت خواهد شد. پس جریان شخص پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیاز به تثبیت موردی دارد.
در جریان بشر عادی که بیمارند درمان آنها نیازی به ترتیل دارد گاهی سخن از شفا و دارو و درمان است گاهی سخن از ﴿وَاللَّهُ أَنبَتَکُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً﴾[8] است در جریان ﴿وَاللَّهُ أَنبَتَکُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً﴾ هم همین طور است یک وقت است کسی دانشجوی دانشکده کشاورزی است استاد یک قوانین کلی کشاورزی را میخواهد تدریس کند او یک کتاب جامعی برایش کافی است یک وقت یک باغدار است یک باغبان است میخواهد باغ احداث کند عملیاتی کند کاربردی کند چنین باغبانی چنین باغداری چنین مهندسی که میخواهد باغ سبز کند او که نمیتواند همه آنچه را که بلد است یکجا پیاده کند این بعد از شیار به تدریج بذرافشانی میکند به تدریج آبیاری میکند به تدریج کود میدهد بعد کم کم هرس میکند تا این به بار بنشیند بنابراین نباید گفت چرا قرآن تدریجاً نازل شد برای ماها که بعد از آزمون وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یک کتاب است اما در طلیعه امر آنجا شما بیمارستانی را ترسیم بکنید که یک طبیب بالینی دارد مریضها را درمان میکند باغی را ترسیم بکنید که یک مهندس کشاورزی دارد باغ احداث میکند آبیاری میکند میپروراند تا میوه بدهد در آن مقطع چاره جز تدریج نیست لذا این وجوه فراوانی که دیگران ذکر کردند چون قرآن مشتمل بر ناسخ و منسوخ و مانند آن است پس حتماً باید تدریجی باشد سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) و دیگران نقد کردند که نسخ در کلمات الهی به تخصیص ازمانی برمیگردد[9] روحِ نسخ در ماها به این است که قانونی را تصویب میکنیم بعد در موقع آزمون و عمل میبینیم چندان کارآمد نیست یا کارآمدیاش گذشت و تاریخ مصرفش سپری شد این قانون را کنار میگذاریم یک قانون دیگر وضع میکنیم اما نسبت به ذات اقدس الهی که به همه زمان و زمینها آگاه است روح نسخ درباره خدای سبحان به تخصیص ازمانی برمیگردد لذا خدای سبحان از همان اول میتواند بفرماید تا فلان مقطع فلان قانون را عملی کنید نظیر استقبال به قدس را از آن تاریخ به بعد وقتی وارد مدینه شدید قبله شما کعبه باشد این نسخی که تخصیص ازمانی است از همان اول قابل پیشبینی است بنابراین نمیشود گفت چون قرآن مشتمل بر ناسخ و منسوخ است الاّ ولابد باید تدریجی باشد این جوابها قابل دفع است و اما آن دو بیان و امثال آن دو بیان قبال قبول, لذا تثبیت را خدای سبحان گاهی به جامعه اسناد میدهد گاهی به خود پیغمبر در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» هم مشابه این گذشت که اگر تثبیت الهی نبود ممکن بود دیگران در شما نفوذ پیدا کنند ﴿وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاکَ لَقَدْ کِدتَّ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلاً﴾[10] یک عدّه آمدند توطئه کردند ما فوراً جبرئیل را فرستادیم و پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را از راه وحی توجیه کردیم که اینها غرض سوء دارند اینها فتنهگرند اینها هدف بد دارند میخواهند تهدید کنند میخواهند تطمیع کنند میخواهند تحبیب کنند حرفهای اینها را نپذیر خب این آمدنِ تدریجی, موقعیّت پیامبر را تثبیت میکند به او اطلاع جدید میدهد آرامش میبخشد لذا فرمود: ﴿وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاکَ﴾ این گونه از موارد تثبیتی هست.
مطلب دیگر این است که همان طوری که اینها در مسائل استقامت به اقامه الهی و تثبیت الهی ثابت قدماند و قائم به قِسط در مسائل علمی هم همین طور است نمیشود گفت که بخشی از دین فرضالله است بخشی از دین فرضالنبی, فرضالنبی که معروف است همین رکعت سوم و چهارم نماز است که میگویند این بخشها فرضالنبی است آن دو رکعت اول فرضالله است.[11] عقل در کیفیت عبادت در اینکه بعد از مرگ از ما چه میخواهند به هیچ وجه عالِم نیست عقل در بعضی از موارد سلطان قضیه است بدیهیات را خوب میفهمد (یک) از این بدیهیات قوانین نظری که نزدیک به بدیهی است میسازد (دو) با این سرپلْ اصلِ مبدأ را ثابت میکند (سه) توحیدِ مبدأ را صفات ذاتی مبدأ را اتحاد صفات با هم عینیّت صفات با ذات همه اینها را عقل ثابت میکند چون مربوط به جهانبینی است, اصل وحی را اصل عصمت را اصل معجزه را فرق معجزه با سِحر و شعبده و جادو را عقل در کمال استقلال ثابت میکند (چهار, پنج و مانند آن). دهها مسئله است که عقل ثابت میکند و عقل در اثبات این مسائل به هیچ وجه محتاج به وحی نیست برای اینکه هنوز وحیای ثابت نشده هنوز خدایی ثابت نشده با این براهین میفهمد خدایی هست قیامتی هست وحیای هست نبوّتی هست اینها حوزه استقلال عقل است از اینها به عنوان مستقلاّت عقلیه یاد میکنند اینها رأساً خارج از حوزه بحث بود و هست اما حالا نماز ظهر باید چهار رکعت باشد دو رکعت را خدا میگوید دو رکعت را پیغمبر! این اصلاً قابل قبول نیست یعنی بخشی از دین را پیغمبر میگوید این تفویض شده که پیغمبر بگوید.
خب پیغمبر بگوید یعنی چه؟ یعنی «بما أنّه یوحی الیه» میگوید بله, چه اینکه اینچنین است سمعاً و طاعتاً بازگشتش به بیان خدای سبحان است اما «بما أنّه بشرٌ یأکل و یَمشی» است هرگز چنین چیزی نیست او «بما أنّه بشرٌ» یک عقل عادی دارد عقل عادی از کجا میفهمد که نماز ظهر چهار رکعت است دو رکعتش را خدا باید بگوید دو رکعتش را ما میگوییم؟! بنابراین آنچه در روایات هست مرحوم کلینی و دیگران نقل کردند که بعضی از قسمتهای تشریع را خدا به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) واگذار کرد «فَوَّض إلیه» امورِ احکامی را[12] (یک) فرضالنبی در قبال فرضالله داریم[13] (دو) همه اینها حق است و صِدق اما «بما أنّه یوحی إلیه أنّه کذا و کذا و کذا لا بما أنّه بشرٌ یأکل و یمشی» چون عقل این جزیئات را هرگز نمیتواند بفهمد پس مرزها جداست.
پرسش: بالأخره با دیگران که قطعاً فرق دارد.
پاسخ: بله خب دیگران فرق دارد اما «بما أنّه یوحی الیه» فرق دارد دیگر «بما أنّه بشرٌ, لولا الوحی کأحدٍ من الناس» است دیگر.
خب بنابراین یک وقت است که در مسائل هوش و امثال هوش ممکن است که بعضیها با بعضی فرق کنند اما از غیب میخواهد خبر بدهد میخواهد بگوید آن طرف اینها را میخواهند عقل به هیچ وجه از آن طرف عالم خبر ندارد چون یک جزئی است (یک) قابل اقامه برهان نیست (دو) این غیب است در برزخ این طور سؤال میکنند قیامت پنجاه هزار سال است فلانجا موقف است فلان جا تطایر کتب است فلان جا انطاق جوارح است این طور سؤال میکنند این طور جواب میدهند این طور میسوزانند آن طور میسوزانند اینها را عقل به هیچ وجه نمیتواند بفهمد بعد از اینکه آنها گفتند هم به زحمت عقل میفهمد بله کلیات را خطوط کلی را اصلِ حشر را اصلِ عدل را اصلِ محکمه را اصلِ حساب و کتاب را اصلِ پاداش و کیفر را بله عقل میفهمد اما حالا نماز ظهر چهار رکعت است دو رکعتش را خدا بگوید دو رکعتش را پیغمبر بگوید ـ معاذ الله ـ «بما أنّه بشرٌ» هرگز نیست «بل بما أنّه یوحی الیه» از آن جهت بله سمعاً و طاعتاً.
پرسش: دو رکعت اول را ما چطوری میفهمیم؟
پاسخ: چون او میگوید دو رکعت اول را خدا گفته دو رکعت دوم را من میگویم, این دو رکعت دوم را من میگویم یعنی خدای سبحان به من گفته این دو رکعت را این طور بگو وگرنه دو رکعت اول را هم او خودش نقل کرده میشود فرضالنبی که در معراج ثابت شده در معراج, نماز دو رکعتی ثابت شده در معراجی که با اینکه چند لحظه شبانه حضرت رفتند و برگشتند در همان لحظه شبانه که برخیها گفتند این چِفت در هنوز آن لرزشش بود و آرام نشد که پیغمبر برگشت:
چنان رفته و آمده باز پس٭٭٭ که ناید در اندیشه هیچ کس[14]
آنجا صبح شده حضرت نماز صبح خوانده شب شده نماز شب خوانده ظهر شده نماز ظهر خوانده عصر شده نماز عصر خوانده, نماز پنج وقت را وجود مبارک همان جا خوانده نه یاد گرفته, چنین صحنهای است با اینکه چند دقیقه شب بیشتر نگذشت ﴿سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیْلاً﴾[15] همین لیل روز شد همین لیل ظهر شد همین لیل صبح شد همین لیل, لیل شد چنین چیزی است چنین چیزی را عقل کجا میتواند بفهمد؟!
خب بنابراین اگر در روایات ما که این روایات را کلینی نقل کرد دیگران هم نقل کردند در مجامع معتبر ما آمده که ما فرضالنبی داریم فرضالله داریم نظیر روایت قرآن خب این همه روایاتی که در مجلّدات وسائل هست اینها احکام الهی است دیگر فرقشان با قرآن این است که قرآن لفظاً و معنیً از خدای سبحان است اینها معنیً از خدا هستند یعنی اصل احکام را خدا فرمود, الفاظ را در اختیار اینها قرار داد وگرنه این طور نیست که اینها ـ معاذ الله ـ «مِن حیث انّهم بشرٌ» به ما بگویند چه چیزی واجب است چه چیزی حلال است چه چیزی حرام است, اگر این باشد «مِن حیث انّهم بشرٌ» باشد معنایش این است که انسان در بسیاری از مسائل دینی محتاج به وحی نیست اما اگر «مِن حیث انّهم یوحیٰ الیهم» باشد ـ کما هو الحق ـ یعنی کلّ دین مِن الله سبحانه و تعالی است که ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾[16] پس تثبیتش به این دو وجه بود و وجوه دیگری که به همینها برمیگردد و القای وحی هم از همین قبیل بود لذا فرمود: ﴿لاَ تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ﴾[17] تا اینکه خدا بگوید و شما انجام دهید.
مطلب بعدی آن است که ذات اقدس الهی کاربردی کرده ؛ احکام را بیان کرده شبهات را پاسخ داده مدّتی صبر کرده که این منحرفین برگردند, برنگشت اینها را هلاک کرده شهرشان را ویران کرده بعد به مردم جاهلی حجاز فرمود جریان شهر لوط و امثال لوط سر راهتان است شما که در هر سفری دو بار اینجا ویرانهها را میبینید خب قدری عبرت بگیرید شما میدانید اینجا کجاست ﴿لَقَدْ أَتَوْا عَلَی الْقَرْیَةِ الَّتِی أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ﴾ شما در این ویرانهها میروید, این ویرانهها که میروید خب چرا عبرت نمیگیرید؟! ما که جای دیگر اینها را دفن نکردیم همین سرِ راهتان است این راه بزرگ را ما میگوییم بزرگراه آنها میگویند اتوبان قرآن میگوید امام, امام آن بزرگراهی را میگویند که اگر کسی وارد شد دیگر لازم نیست از این و آن بپرسد قطعاً به مقصد میرسد. راههای فرعی را نمیگویند امام آن بزرگراه آن صراط مستقیم که اگر کسی وارد آن صحنه شد دیگر لازم نیست از زید و عمرو بپرسد یقیناً به مقصد میرسد آن را میگویند امام. در سورهٴ مبارکهٴ «حجر» که بحثش قبلاً گذشت فرمود ما این دو شهری را که ویران کردیم برِ امام است یعنی برِ بزرگراه است شما که وقتی قافله از حجاز به شام میرود از این بزرگراه رسمی رفت و آمد میکنید در هر سفری دو بار شما این ویرانهها را میبینید خب عبرت بگیرید دیگر.
آنجا که محلّ بحث است در همین آیه سورهٴ مبارکهٴ «فرقان» این است که فرمود: ﴿وَلَقَدْ أَتَوْا عَلَی الْقَرْیَةِ الَّتِی أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ﴾ جریان قوم لوط که ﴿أَمْطَرْنَا عَلَیْهِمْ حِجَارَةً مِن سجیل﴾[18] سرِ راهتان است شما هم این قافلهتان که از حجاز به شام میرود در رفت و برگشت این را میبینید ولی خب عبرت نمیگیرید. در سورهٴ مبارکهٴ «حجر» که بحثش قبلاً گذشت فرمود: ﴿إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ ٭ وَإِنَّهَا لَبِسَبِیلٍ مُّقِیمٍ ٭ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِّلْمُؤْمِنِینَ ٭ وَإِن کَانَ أَصْحَابُ الْأَیْکَةِ لَظَالِمِینَ ٭ فَانتَقَمْنَا مِنْهُمْ وَإِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُّبِینٍ﴾[19] در اینجا یک امامِ مبین داریم یک ﴿لَآیَةً لِّلْمُؤْمِنِینَ﴾ داریم یک آیات ـ آیات یعنی آیات که جمع است ـ ﴿لِلْمُتَوَسِّمِینَ﴾ داریم اصلِ آیه چون جنس است فرمود اگر کسی اهل ایمان باشد اینها آیه الهیاند اما متوسِّم که بحثش قبلاً گذشت یعنی وَسمهشناس یعنی سیماشناس سیما به معنی صورت نیست سیما یعنی علامت است موسوم یعنی علامتدار, سیما یعنی علامت حالا چون خیلی از علامتها در چهره است خیال میشود که سیما به معنی صورت است فرمود اگر کسی سیماشناس باشد وَسمهشناس باشد موسومشناس باشد یعنی میراث فرهنگیشناس باشد آثار باستانیشناس باشد میبیند اینها برای چند سال قبل است ﴿إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ﴾ متوسِّم کسی است که کارشناس میراث فرهنگی است خب خیلیها متوسِّم نیستند تماشاچیاند نمیداند برای چند سال قبل است نمیداند برای کدام عصر و مصر است فرمود آنها که زمانشناساند زمینشناساند متوسّماند وَسمهشناساند سیماشناساند میراث فرهنگی بلدند آنها میدانند این برای چند سال قبل است و سرِ راه شما هم هست بعد, بعد از اینکه فرمود: ﴿إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ ٭ وَإِنَّهَا لَبِسَبِیلٍ مُّقِیمٍ﴾ میفرماید ما از اینها انتقام گرفتیم و این دو شهر را ویران کردیم ﴿وَإِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُّبِینٍ﴾ سرِ بزرگراهتان است خب شما همیشه رد میشوید دیگر خب چرا عبرت نمیگیرید؟! اگر اینچنین باشد منشأش این است که اینها خواباند اینها تماشا میکنند نه عبرت بگیرند وقتی انسان از جهلِ علمی به علم, از جهالتِ عملی به عمل و عقل عبور کند میگویند عبرت گرفته وگرنه اگر برود صحنههایی را ببیند که آموزنده است و عبور نکند این تماشا کرده نه عبرت گرفته فرمود اگر شما اهل درایتید باید عبرت بگیرید عبور بکنید سرِ راهتان است ولی شما چون خیال میکنید مرگ, آخر خط است و آخر راه است از قیامت هیچ سهمی ندارید باکتان نیست میگویید خب انسان که میمیرد میپوسد ما چرا لذّت نبریم برهان مسئله در سورهٴ مبارکهٴ «فرقان» که محلّ بحث است این است که اینها خیال میکنند مرگ, تمام شدن است ﴿بَلْ کَانُوا لاَ یَرْجُونَ نُشُوراً﴾ دیگران چرا بار تکلیف را تحمل میکنند چرا خودشان را از لذّت و شهوتهای کاذب نجات میدهند مواظباند تکلیفهای الهی را عمل بکنند چون به امید معادند دیگر به امید پاداشاند چرا اینها زحمتهای دینی را تحمل میکنند چون «یرجون نشورا» خب کسانی که ﴿لاَ یَرْجُونَ نُشُوراً﴾ داعی ندارند این زحمات و تکلیفها را عمل بکنند سرّش این است که اینها چون به قیامت معتقد نیستند رهایند مؤمنین چون به قیامت معتقدند و میگویند زود یا دیر ما به صحنه پاداش میرسیم لذا باید راهنمای خودمان را گرامی بداریم و از راهنماییاش استفاده کنیم برهان مسئله این است که ﴿بَلْ کَانُوا لاَ یَرْجُونَ نُشُوراً﴾.
پرسش: جریان قوم لوط در زمان حضرت ابراهیم بود یعنی قبل از حضرت موسی و عیسی ... اینها که از این خرابهها رد میشدند چطور...
پاسخ: چون یکی پس از دیگری مانده یک وقت است شهری به طور عادی ویران میشود یک وقت است نه, عذابی میآید این عذاب سینه به سینه, دست به دست, کتاب به کتاب به دیگران میرسد موسای کلیم آمد این حرفهای را گفته, عیسای مسیح آمد این حرفها را گفته ﴿قُرُوناً بَیْنَ ذلِکَ﴾ آمدند این حرفها را سینه به سینه گفتند همه این انبیا آمدند قصص پیشینیان را برای مردم نقل کردند این طور نیست که اینها دفن شده باشد در کتابهای تاریخ هر کدام از این انبیای ابراهیمی(علیهم السلام) که آمدند قصّه گذشتگان را نقل کردند این ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾[20] از همین قبیل است اینها حرفهای یکدیگر را نقل کردند (یک) تصدیق کردند (دو) نفس به نفس سینه به سینه کلام به کلام, انبیای ابراهیمی این حرفها را در خاورمیانه نگه داشتند و حفظ کردند.
پرسش:
پاسخ: خب نه, بالأخره بشر شهوتی دارد که برابر آن دارای جاذبه است و جذب میکند غضبی دارد که خوف و ترس و امثال ذلک در این بخش است دافعهای دارد که فرار میکند. قرآن کریم گاهی برای جذب ملایم گاهی برای دفع منافی گاهی از آیات بهشت گاهی از آیات جهنم نقل میکند بعد عقلی دارد که لذّت عقلی میبرد انسان از خوردن و نوشیدن و پوشیدن جامههای خوب و مانند آن لذّت میبرد اینها لذایذ جسمانی است از حوادث تلخ رنج میبرد و سعی میکند که خود را از آنها حفظ بکند اینها کارهایی است که قوّه غضبیه و دفاع دارد از فهمیدن مطالب از عدل از احسان از اینکه خیری نسبت به جامعه انجام دهد یا مطلب نویی را کشف بکند لذّتی میبرد که اینها لذّتهای عقلی و روحی است اگر کسی ابتکاری داشت نوآوری داشت مطلبی را کشف کرد دوایی را کشف کرد جواب سؤالی را کشف کرد یک لذّت عقلی میبرد این سه جهت در انسان هست قرآن کریم هم برابر همین سه جهت وعده داد وعید داد تبشیر کرد انذار کرد گاهی به ﴿فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ٭ وَادْخُلِی جَنَّتِی﴾[21] وعده میدهد که وعده عقلی است گاهی ﴿عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾[22] میفرماید که وعده عقلی است گاهی ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾[23] دارد که لذّتهای جسمانی است گاهی ﴿یُحْشَرُونَ عَلَی وُجُوهِهِمْ﴾[24] دارد که عذاب جسمانی است همه را فرموده دیگر خب.
این ﴿وَعَاداً﴾ عطف میتواند باشد بر ضمیر منصوب در ﴿أَغْرَقْنَاهُمْ وَجَعَلْنَاهُمْ﴾ آنجا دارد ﴿أَغْرَقْنَاهُمْ وَجَعَلْنَاهُمْ﴾ بعد فرمود: ﴿وَعَاداً وَثَمُودَ﴾ اینها منصوب است یعنی عاد را هلاک کردیم ثمود را هلاک کردیم بعد اینکه فرمود: ﴿وَأَصْحَابَ الرَّسِّ وَقُرُوناً بَیْنَ ذلِکَ کَثِیراً﴾ اینها میتوانند عطف باشند بر آن ضمیر منصوب در ﴿أَغْرَقْنَاهُمْ وَجَعَلْنَاهُمْ﴾ از این جهت نصب است اما ﴿وَکُلّاً ضَرَبْنَا لَهُ الْأَمْثَالَ وَکُلّاً تَبَّرْنَا تَتْبِیراً﴾ اینها منصوباند به فعل بعدی.
مطلب بعدی آن است که اول و آخر این قصّه را ذکر کرده جریان قوم نوح را ذکر کرده با هلاکتش, جریان قوم موسی و هارون(سلام الله علیهما) را ذکر کرده با هلاکتش این وسطها را دیگر در سورهٴ مبارکهٴ «هود» و سایر سوَر گذرانده; فرمود قوم نوح نصایح او را نشنیدند ما هلاک کردیم, قوم موسی و هارون نصایحش را نشنیدند ما هلاک کردیم ﴿قُرُوناً بَیْنَ ذلِکَ کَثِیراً﴾ و گوش ندادند ما هلاک کردیم ما همه اوصاف تعلیمها تربیتها را روا داشتیم ﴿کُلّاً ضَرَبْنَا لَهُ الْأَمْثَالَ﴾ اما چون عمل نکردند ﴿تَبَّرْنَا تَتْبِیراً﴾ این برادههای ریز و ظریف طلا نقره آهن این برادهها را میگویند تِبْر (تِبْر این برادههای ریز را میگویند) «تَتْبیر» یعنی ما اینها را ریزشان کردیم اگر برادهای را شما ببینید میبینید این یک ذرّه ریزی از یک جسم بزرگ است فرمود ما همه اینها را تتبیر کردیم به صورت تِبْر در آوردیم نظیر ﴿هَبَاءً مَّنثُوراً﴾[25] که ریزشان کردیم خردشان کردیم ﴿وَکُلّاً تَبَّرْنَا تَتْبِیراً﴾ «تَبَّرَهُ» یعنی «جَعله و سیّره تِبراً» او را ظریف ضعیف ریز دقیق پودر نازک و امثال ذلک کردیم. بعد فرمود اینها که این صحنه را میبینند و متّعظ نمیشوند برای آن است که میگویند مرگ, پایان کار است خب اینها مردند ما هم میمیریم ﴿وَلَقَدْ أَتَوْا عَلَی الْقَرْیَةِ الَّتِی أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ﴾ این ویرانهها را میبینند به وسیله انبیای ابراهیمی آگاه شدند سینه به سینه نفس به نفس به اینها رسیده که اینها یک قوم فاسدی بودند ذات اقدس الهی اینها را از پای در آورده و معذلک عبرت نمیگیرند میگویند اینها مردند ما هم میمیریم همین! چرا متّعظ نمیشوند ﴿أَفَلَمْ یَکوُنُوا یَرَوْنَهَا﴾ مگر ندیدند اینها را ولی خب چرا عبرت نمیگیرند برای اینکه ﴿بَلْ کَانُوا لاَ یَرْجُونَ نُشُوراً﴾ عبرت گرفتن یعنی چه عبور کنند از چه به چه و برای چه؟! اینها لذّت نقد میخواهند مرگ را هم که پایان راه میدانند و اگر کسی از حیات بعدالموت خبر بدهد اینها تعجّب میکنند میگویند یک خبر جدیدی آمده شنیدی کسی آمده میگوید شما هنگامی که ﴿مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ﴾ دوباره زنده میشوید[26] با پوزخند این حرف را رد میکردند فرمود منشأ اصلی این است.
خب, بنابراین مشخص میشود که عقل کاربردش کجاست نقل کاربردش کجاست همه اینها زیرمجموعه در بحثهایی هم که عقل استقلال دارد منهای آن خطوط کلی که عقلیِ محض است مثل اصل اثبات خدا اصل اثبات وحی و نبوّت و امثال ذلک در حوزه مادون, عقل اگر بخواهد از گذشته خبر بدهد از آینده خبر بدهد مستقل نیست حتماً از نقل کمک میگیرد که اگر چیزی مخالفش از نقل ثابت نشده آن وقت میپذیرد همان طوری که در کتابهای اصول ملاحظه فرمودید تمسّک به عام قبل از فحص از مخصِّص, تمسّک به مطلق قبل از فحص از مقیِّد روا نیست تمسّک به دلیل عقلی قبل از فحص از دلیل نقلی در مواردی که عقل مستقل نیست هم روا نیست در مسئله اصل اثبات خدا اصل اثبات وحی اصل اثبات نبوّت اینها که متفرّع بر وحی نیست بلکه به وسیله اینها تازه دین ثابت میشود بله عقل اگر خطا نکند و از بیّن به مبیَّن برسد و راه را درست طی کند نیازی به حرفی نیست مستحضرید که راه, معصوم است این رونده است که اشتباه میکند یعنی بین معلوم و مجهول یک سرپل یقینی است یک صراط مستقیم است اینچنین نیست که انسان اگر بخواهد از معلوم به مجهول برسد راه نباشد اگر راه نباشد که تأمّل و تفکّر باطل است اینکه قرآن دعوت میکند تأمّل کنید. تدبّر کنید مطالعه کنید معلوم میشود راه هست دیگر یعنی میشود از مطلب معلوم به یک مجهول رسید به مقصد بار یافت این راه هست این مطلب اول. آیا این راه گاهی هست و گاهی نیست یا نه همیشه هست؟ همیشه هست, آیا این راه گاهی به مقصد میرساند گاهی اشتباه میکند؟ نه هیچ وقت اشتباه نمیکند راه, معصوم است ولی رونده است که گاهی اشتباه میکند گاهی اشتباه نمیکند بین دلیل و مدلول بین قیاس و نتیجه بین معلوم و مجهول, صراط مستقیمِ معصومی خدا قرار داد بعد به ما گفت که نلغز و مواظب باش و این راه را طی کن اینکه در تعلیمات منطق میگویند منطق «آلةٌ قانونیةٌ تَعصم مراعاتها الذهن عن الخطأ فی الفکر» برای اینکه راه, معصوم است آیا در عالَم راه هست برای اینکه ما مجهول را معلوم بکنیم یا نیست اگر راه نیست پس این دستور تأمّل و تدبّر برای چیست اگر راه هست و خود راه هم معصوم نیست و اشتباه میکند پس برای راه یک راه دیگری باید باشد آن راهنمایی که ما را راهنمایی میکند او کدام راه را دارد طی میکند پس معلوم میشود راهی هست که آن راه معصوم است یعنی رابطه دلیل و مدلول, معصوم است رابطه معلول و مجهول, معصوم است این رونده باید نلغزد مواظب باشد اگر رونده این راه را درست طی کرد به مقصد میرسد و اگر درست طی نکرد ﴿عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاکِبُونَ﴾[27] بنابراین راه هست اما در زیرمجموعه آن قوانین کلی هر جا سخن از عقل هست باید از نقل کمک بگیرد که اگر مخالف نقل نبود آن وقت فتوای عقل درست است اما در خطوط کلی جهانبینی که اصل وحی و نبوّت را میخواهد ثابت کند اصل مبدأ را میخواهد ثابت کند آن البته نیازی به وحی و امثال ذلک ندارد چون هنوز وحیای ثابت نشده.
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿وَإِذَا رَأَوْکَ إِن یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُواً﴾ مطابق آن جهانبینی باطل خودشان است اینها چون خیال کردند بعد از مرگ خبری نیست (یک) و پنداشتند رابطه انسان و خدا قطع است (دو) و اگر رسالتی هست الاّ ولابد فرشته باید رسالت الهی را به عهده بگیرد (سه) بر اساس این مبانی پندار باطل وقتی به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میرسیدند و همچنین در هر عصری به پیامبر آن عصر میرسیدند ـ معاذ الله ـ مسخره میکردند میگفتند این میگوید من با خدا رابطه دارم استهزایشان از همینجا شروع میشد ﴿وَإِذَا رَأَوْکَ إِن یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُواً أَهذَا الَّذِی بَعَثَ اللَّهُ رَسُولاً﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . سورهٴ اسراء, آیهٴ 82.
[2] . سورهٴ احزاب, آیهٴ 32.
[3] . سورهٴ مائده, آیهٴ 52.
[4] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 108.
[5] . سورهٴ فرقان, آیهٴ 32.
[6] . سورهٴ نجم, آیهٴ 5.
[7] . سورهٴ ذاریات, آیهٴ 58.
[8] . سورهٴ نوح, آیهٴ 17.
[9] . المیزان, ج15, ص212 ـ 214.
[10] . سورهٴ اسراء, آیهٴ 74.
[11] . الکافی, ج1, ص266.
[12] . الکافی, ج1, ص265 و 266; الاختصاص, ص330.
[13] . الکافی, ج1, ص266; من لا یحضره الفقیه, ج1, ص454.
[14] . خمسه نظامی, شرفنامه, بخش 4.
[15] . سورهٴ اسراء, آیهٴ 1.
[16] . سورهٴ انعام, آیهٴ 57; سورهٴ یوسف, آیات 40 و 67.
[17] . سورهٴ قیامت, آیهٴ 16.
[18] . سورهٴ حجر, آیهٴ 74.
[19] . سورهٴ حجر, آیات 75 ـ 79.
[20] . سورهٴ بقره, آیهٴ 97; سورهٴ مائده, آیهٴ 46.
[21] . سورهٴ فجر, آیات 29 و 30.
[22] . سورهٴ قمر, آیهٴ 55.
[23] . سورهٴ آلعمران, آیهٴ 15.
[24] . سورهٴ فرقان, آیهٴ 34.
[25] . سورهٴ فرقان, آیهٴ 23.
[26] . سورهٴ سبا, آیهٴ 7.
[27] . سورهٴ مؤمنون, آیهٴ 74.
- شبهه انزال دفعی قرآن؛
- قران کتاب شفای اخلاقی است لذا نزول تدریجی آن منطقی است؛
- پیامبر و ائمه (ع) رساننده قانون هستند- نه ایجادکننده آن؛
- جایگاه و نسبت عقل و نقل
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَقَوْمَ نُوحٍ لَمَّا کَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْنَاهُمْ وَجَعَلْنَاهُمْ لِلنَّاسِ آیَةً وَأَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِینَ عَذَاباً أَلِیماً (37) وَعَاداً وَثَمُودَ وَأَصْحَابَ الرَّسِّ وَقُرُوناً بَیْنَ ذلِکَ کَثِیراً (38) وَکُلّاً ضَرَبْنَا لَهُ الْأَمْثَالَ وَکُلّاً تَبَّرْنَا تَتْبِیراً (39) وَلَقَدْ أَتَوْا عَلَی الْقَرْیَةِ الَّتِی أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ أَفَلَمْ یَکوُنُوا یَرَوْنَهَا بَلْ کَانُوا لاَ یَرْجُونَ نُشُوراً (40) وَإِذَا رَأَوْکَ إِن یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُواً أَهذَا الَّذِی بَعَثَ اللَّهُ رَسُولاً (41)﴾
بعد از اینکه براهین وحی و نبوّت را اقامه فرمود و شبهات آنها را پاسخ داد به این آخرین شبهه رسیدیم که آنها گفتند چرا قرآن تدریجاً نازل شد. پاسخ فراوانی داده شد که برخی از آن پاسخها خالی از ضعف نیست و مهمترین جوابش این است که قرآن کریم یک کتاب تدوینیِ درسیِ رسمی نیست نظیر کتاب طب که آن مؤلّف بخواهد قوانین طبّ را به شاگردان بیاموزاند این طور نیست بلکه یک طبّ بالینی و شفای روزانه است اگر طبیب بخواهد با مریض رفتار کند آن نسخههای او باید ترتیلی باشد یعنی در هر فرصت مناسبی یک نسخه, فاصله بین نسخهها باید منظّم باشد نه چسبیده باشد که دو نسخه را او یکجا عمل کند نه فاصله زیاد در کار باشد که اثر نسخه قبلی از بین رفته باشد ترتیل معنایش این است که نه آنچنان دومی به اوّلی متّصل است که اوّلی خوانا نباشد یا قابل شنیدن نباشد نه این قدر از او فاصله دارد که گسسته و گسیخته باشد (این میشود ترتیل). درمان هم باید ترتیل باشد یعنی هر نسخه در زمان خاصّ خود باشد آن نسخه دوم نه چسبیده به نسخه اول باشد که داروها مخلوط بشود نه آن قدر فاصله داشته باشد که اثر داروی قبلی از بین رفته باشد. شفا وقتی حاصل میشود که آن طبیب بالینی درمانش را ترتیلی داشته باشد بنابراین اگر کسی در کلاس درس برای دانشجویان پزشکی بخواهد قوانین طب را تدریس کند کتابی که آغاز و انجامش تألیفشده است در اختیار آنها قرار میدهد ولی اگر طبیبی به بیمارستان رفت خواست بیماران را درمان کند او ناچار است نسخه ترتیلی داشته باشد و قرآن کریم هم شفا بودن خود را مشخص کرد هم بیمار بودن افراد زیاد جامعه را. شفا بودنش را مشخص کرد فرمود: ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ﴾[1] بیمار بودن افراد را در سورهٴ «احزاب» در سورهٴ «مائده» فرمود آنهایی که به نامحرم نگاه میکنند مریضاند آنهایی که به بیگانهها دل سپردهاند مریضاند ﴿فَلاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلاَ مَعْرُوفاً﴾[2] حالا اینها به عنوان تمثیل است نه تعیین یعنی اینچنین نیست که آن کسی که رشوه میگیرد یا در مال وقف تصرّف میکند یا در مال شریک اثر سوء میگذارد او مریض نباشد ولی اگر کسی به نامحرم نگاه کرد مریض باشد خیر, همه اینها مرض است منتها در بعضی از موارد تصریح به مرض شد در بعضی از موارد تصریح به مرض نشد. اگر در سورهٴ «احزاب» فرمود آن که به نامحرم طمع میکند مریض است ﴿فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ﴾ و اگر در سورهٴ «مائده» فرمود آن که چشم به بیگانه دوخته است مریض است ﴿فَتَرَی الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ﴾[3] اینها تمثیل است نه تعیین یعنی معنایش این نیست که مرض فقط همین دو قسم است سایر معاصی مرض نیست در حالی که در روایات بسیاری از معاصی را به عنوان مرض مشخص کردند. پس قرآن, شفاست طبق ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ﴾ معاصی, امراضاند طبق این شواهد و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و همچنین اهل بیت(علیهم السلام) اطبّایند که «طبیبٌ دوّارٌ بطبّه»[4] اگر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) طبیب است و اگر قرآن داروی شفابخش است و اگر معاصی, امراض است باید این نسخه ترتیلی باشد این آیات ترتیلی باشد این آیات یکی پس از دیگری نازل بشود تا جامعه با این نسخههای ترتیلی درمان بشود.
پرسش: حاج آقا اینکه فرمودید, مربوط به زمان نزول است.
پاسخ: بله اینها تجربهشده است حالا کتاب طبّ تجربهشدهای را به ما دادند چون تدریجاً که آمده تدریجاً که محو نمیشود تدریجاً آمده که بماند.
میماند مسئله ﴿لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَکَ﴾[5] که قرآن کریم را ذات اقدس الهی ترتیلاً و تنجیماً نازل کرده است برای تثبیت قلب مطهّر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سرّش آن است که حوادثی که برای پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یکی پس از دیگری رخ میداد نیاز به تثبیت موقعیّت داشت جدیداً, یک وقت است دشمن میخواهد حمله کند خب درست است که وجود مبارک پیامبر از ناحیه وحی, کتاب الهی را دریافت کرده است اما اگر چند سال قبل آیهای آمده که شما باید جهاد کنید الآن بیگانه حمله کرده است و همه مسلمانان چشمشان به خود پیغمبر است اگر فرشته در چنین زمینهای بیاید آیهای تازه نازل بکند وعده نصرت بدهد موقعیّت پیغمبر تثبیت میشود اینچنین نیست که اینها ذاتاً ثابت باشند اینها به تثبیت الهی ثابتاند. در شب حمله وقتی وجود مبارک پیامبر میبیند فرشته آمده وعده نصرت میدهد او آرام میشود در توطئههای پشت جبهه وقتی فرشته میآید آیه نازل میکند او تثبیت میشود در مسافرتهایی که غیر قابل پیشبینی است وقتی فرشته میآید دستور میدهد حادثه را طرح میکند پیامبر آرام میشود اینچنین نیست که اینها ذاتاً مثل ذات اقدس الهی ثابت باشند اینها به وسیله ﴿عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَی﴾[6] قوی میشوند اگر ﴿شَدِیدُ الْقُوَی﴾ به خود ذات اقدس الهی برگشت برای اینکه ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِینُ﴾[7] آن ﴿شَدِیدُ الْقُوَی﴾ شاگردی را تقویت میکند که او پیروز بشود و اگر منظور از ﴿شَدِیدُ الْقُوَی﴾ جبرئیل باشد او به تعلیم الهی به تقویت الهی ﴿شَدِیدُ الْقُوَی﴾ خواهد بود به هر تقدیر در روز خطر وقتی فرشته نازل میشود پیام خدا را میآورد یقیناً موقعیّت پیغمبر تثبیت خواهد شد. پس جریان شخص پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیاز به تثبیت موردی دارد.
در جریان بشر عادی که بیمارند درمان آنها نیازی به ترتیل دارد گاهی سخن از شفا و دارو و درمان است گاهی سخن از ﴿وَاللَّهُ أَنبَتَکُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً﴾[8] است در جریان ﴿وَاللَّهُ أَنبَتَکُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً﴾ هم همین طور است یک وقت است کسی دانشجوی دانشکده کشاورزی است استاد یک قوانین کلی کشاورزی را میخواهد تدریس کند او یک کتاب جامعی برایش کافی است یک وقت یک باغدار است یک باغبان است میخواهد باغ احداث کند عملیاتی کند کاربردی کند چنین باغبانی چنین باغداری چنین مهندسی که میخواهد باغ سبز کند او که نمیتواند همه آنچه را که بلد است یکجا پیاده کند این بعد از شیار به تدریج بذرافشانی میکند به تدریج آبیاری میکند به تدریج کود میدهد بعد کم کم هرس میکند تا این به بار بنشیند بنابراین نباید گفت چرا قرآن تدریجاً نازل شد برای ماها که بعد از آزمون وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یک کتاب است اما در طلیعه امر آنجا شما بیمارستانی را ترسیم بکنید که یک طبیب بالینی دارد مریضها را درمان میکند باغی را ترسیم بکنید که یک مهندس کشاورزی دارد باغ احداث میکند آبیاری میکند میپروراند تا میوه بدهد در آن مقطع چاره جز تدریج نیست لذا این وجوه فراوانی که دیگران ذکر کردند چون قرآن مشتمل بر ناسخ و منسوخ و مانند آن است پس حتماً باید تدریجی باشد سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) و دیگران نقد کردند که نسخ در کلمات الهی به تخصیص ازمانی برمیگردد[9] روحِ نسخ در ماها به این است که قانونی را تصویب میکنیم بعد در موقع آزمون و عمل میبینیم چندان کارآمد نیست یا کارآمدیاش گذشت و تاریخ مصرفش سپری شد این قانون را کنار میگذاریم یک قانون دیگر وضع میکنیم اما نسبت به ذات اقدس الهی که به همه زمان و زمینها آگاه است روح نسخ درباره خدای سبحان به تخصیص ازمانی برمیگردد لذا خدای سبحان از همان اول میتواند بفرماید تا فلان مقطع فلان قانون را عملی کنید نظیر استقبال به قدس را از آن تاریخ به بعد وقتی وارد مدینه شدید قبله شما کعبه باشد این نسخی که تخصیص ازمانی است از همان اول قابل پیشبینی است بنابراین نمیشود گفت چون قرآن مشتمل بر ناسخ و منسوخ است الاّ ولابد باید تدریجی باشد این جوابها قابل دفع است و اما آن دو بیان و امثال آن دو بیان قبال قبول, لذا تثبیت را خدای سبحان گاهی به جامعه اسناد میدهد گاهی به خود پیغمبر در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» هم مشابه این گذشت که اگر تثبیت الهی نبود ممکن بود دیگران در شما نفوذ پیدا کنند ﴿وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاکَ لَقَدْ کِدتَّ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلاً﴾[10] یک عدّه آمدند توطئه کردند ما فوراً جبرئیل را فرستادیم و پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را از راه وحی توجیه کردیم که اینها غرض سوء دارند اینها فتنهگرند اینها هدف بد دارند میخواهند تهدید کنند میخواهند تطمیع کنند میخواهند تحبیب کنند حرفهای اینها را نپذیر خب این آمدنِ تدریجی, موقعیّت پیامبر را تثبیت میکند به او اطلاع جدید میدهد آرامش میبخشد لذا فرمود: ﴿وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاکَ﴾ این گونه از موارد تثبیتی هست.
مطلب دیگر این است که همان طوری که اینها در مسائل استقامت به اقامه الهی و تثبیت الهی ثابت قدماند و قائم به قِسط در مسائل علمی هم همین طور است نمیشود گفت که بخشی از دین فرضالله است بخشی از دین فرضالنبی, فرضالنبی که معروف است همین رکعت سوم و چهارم نماز است که میگویند این بخشها فرضالنبی است آن دو رکعت اول فرضالله است.[11] عقل در کیفیت عبادت در اینکه بعد از مرگ از ما چه میخواهند به هیچ وجه عالِم نیست عقل در بعضی از موارد سلطان قضیه است بدیهیات را خوب میفهمد (یک) از این بدیهیات قوانین نظری که نزدیک به بدیهی است میسازد (دو) با این سرپلْ اصلِ مبدأ را ثابت میکند (سه) توحیدِ مبدأ را صفات ذاتی مبدأ را اتحاد صفات با هم عینیّت صفات با ذات همه اینها را عقل ثابت میکند چون مربوط به جهانبینی است, اصل وحی را اصل عصمت را اصل معجزه را فرق معجزه با سِحر و شعبده و جادو را عقل در کمال استقلال ثابت میکند (چهار, پنج و مانند آن). دهها مسئله است که عقل ثابت میکند و عقل در اثبات این مسائل به هیچ وجه محتاج به وحی نیست برای اینکه هنوز وحیای ثابت نشده هنوز خدایی ثابت نشده با این براهین میفهمد خدایی هست قیامتی هست وحیای هست نبوّتی هست اینها حوزه استقلال عقل است از اینها به عنوان مستقلاّت عقلیه یاد میکنند اینها رأساً خارج از حوزه بحث بود و هست اما حالا نماز ظهر باید چهار رکعت باشد دو رکعت را خدا میگوید دو رکعت را پیغمبر! این اصلاً قابل قبول نیست یعنی بخشی از دین را پیغمبر میگوید این تفویض شده که پیغمبر بگوید.
خب پیغمبر بگوید یعنی چه؟ یعنی «بما أنّه یوحی الیه» میگوید بله, چه اینکه اینچنین است سمعاً و طاعتاً بازگشتش به بیان خدای سبحان است اما «بما أنّه بشرٌ یأکل و یَمشی» است هرگز چنین چیزی نیست او «بما أنّه بشرٌ» یک عقل عادی دارد عقل عادی از کجا میفهمد که نماز ظهر چهار رکعت است دو رکعتش را خدا باید بگوید دو رکعتش را ما میگوییم؟! بنابراین آنچه در روایات هست مرحوم کلینی و دیگران نقل کردند که بعضی از قسمتهای تشریع را خدا به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) واگذار کرد «فَوَّض إلیه» امورِ احکامی را[12] (یک) فرضالنبی در قبال فرضالله داریم[13] (دو) همه اینها حق است و صِدق اما «بما أنّه یوحی إلیه أنّه کذا و کذا و کذا لا بما أنّه بشرٌ یأکل و یمشی» چون عقل این جزیئات را هرگز نمیتواند بفهمد پس مرزها جداست.
پرسش: بالأخره با دیگران که قطعاً فرق دارد.
پاسخ: بله خب دیگران فرق دارد اما «بما أنّه یوحی الیه» فرق دارد دیگر «بما أنّه بشرٌ, لولا الوحی کأحدٍ من الناس» است دیگر.
خب بنابراین یک وقت است که در مسائل هوش و امثال هوش ممکن است که بعضیها با بعضی فرق کنند اما از غیب میخواهد خبر بدهد میخواهد بگوید آن طرف اینها را میخواهند عقل به هیچ وجه از آن طرف عالم خبر ندارد چون یک جزئی است (یک) قابل اقامه برهان نیست (دو) این غیب است در برزخ این طور سؤال میکنند قیامت پنجاه هزار سال است فلانجا موقف است فلان جا تطایر کتب است فلان جا انطاق جوارح است این طور سؤال میکنند این طور جواب میدهند این طور میسوزانند آن طور میسوزانند اینها را عقل به هیچ وجه نمیتواند بفهمد بعد از اینکه آنها گفتند هم به زحمت عقل میفهمد بله کلیات را خطوط کلی را اصلِ حشر را اصلِ عدل را اصلِ محکمه را اصلِ حساب و کتاب را اصلِ پاداش و کیفر را بله عقل میفهمد اما حالا نماز ظهر چهار رکعت است دو رکعتش را خدا بگوید دو رکعتش را پیغمبر بگوید ـ معاذ الله ـ «بما أنّه بشرٌ» هرگز نیست «بل بما أنّه یوحی الیه» از آن جهت بله سمعاً و طاعتاً.
پرسش: دو رکعت اول را ما چطوری میفهمیم؟
پاسخ: چون او میگوید دو رکعت اول را خدا گفته دو رکعت دوم را من میگویم, این دو رکعت دوم را من میگویم یعنی خدای سبحان به من گفته این دو رکعت را این طور بگو وگرنه دو رکعت اول را هم او خودش نقل کرده میشود فرضالنبی که در معراج ثابت شده در معراج, نماز دو رکعتی ثابت شده در معراجی که با اینکه چند لحظه شبانه حضرت رفتند و برگشتند در همان لحظه شبانه که برخیها گفتند این چِفت در هنوز آن لرزشش بود و آرام نشد که پیغمبر برگشت:
چنان رفته و آمده باز پس٭٭٭ که ناید در اندیشه هیچ کس[14]
آنجا صبح شده حضرت نماز صبح خوانده شب شده نماز شب خوانده ظهر شده نماز ظهر خوانده عصر شده نماز عصر خوانده, نماز پنج وقت را وجود مبارک همان جا خوانده نه یاد گرفته, چنین صحنهای است با اینکه چند دقیقه شب بیشتر نگذشت ﴿سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیْلاً﴾[15] همین لیل روز شد همین لیل ظهر شد همین لیل صبح شد همین لیل, لیل شد چنین چیزی است چنین چیزی را عقل کجا میتواند بفهمد؟!
خب بنابراین اگر در روایات ما که این روایات را کلینی نقل کرد دیگران هم نقل کردند در مجامع معتبر ما آمده که ما فرضالنبی داریم فرضالله داریم نظیر روایت قرآن خب این همه روایاتی که در مجلّدات وسائل هست اینها احکام الهی است دیگر فرقشان با قرآن این است که قرآن لفظاً و معنیً از خدای سبحان است اینها معنیً از خدا هستند یعنی اصل احکام را خدا فرمود, الفاظ را در اختیار اینها قرار داد وگرنه این طور نیست که اینها ـ معاذ الله ـ «مِن حیث انّهم بشرٌ» به ما بگویند چه چیزی واجب است چه چیزی حلال است چه چیزی حرام است, اگر این باشد «مِن حیث انّهم بشرٌ» باشد معنایش این است که انسان در بسیاری از مسائل دینی محتاج به وحی نیست اما اگر «مِن حیث انّهم یوحیٰ الیهم» باشد ـ کما هو الحق ـ یعنی کلّ دین مِن الله سبحانه و تعالی است که ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾[16] پس تثبیتش به این دو وجه بود و وجوه دیگری که به همینها برمیگردد و القای وحی هم از همین قبیل بود لذا فرمود: ﴿لاَ تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ﴾[17] تا اینکه خدا بگوید و شما انجام دهید.
مطلب بعدی آن است که ذات اقدس الهی کاربردی کرده ؛ احکام را بیان کرده شبهات را پاسخ داده مدّتی صبر کرده که این منحرفین برگردند, برنگشت اینها را هلاک کرده شهرشان را ویران کرده بعد به مردم جاهلی حجاز فرمود جریان شهر لوط و امثال لوط سر راهتان است شما که در هر سفری دو بار اینجا ویرانهها را میبینید خب قدری عبرت بگیرید شما میدانید اینجا کجاست ﴿لَقَدْ أَتَوْا عَلَی الْقَرْیَةِ الَّتِی أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ﴾ شما در این ویرانهها میروید, این ویرانهها که میروید خب چرا عبرت نمیگیرید؟! ما که جای دیگر اینها را دفن نکردیم همین سرِ راهتان است این راه بزرگ را ما میگوییم بزرگراه آنها میگویند اتوبان قرآن میگوید امام, امام آن بزرگراهی را میگویند که اگر کسی وارد شد دیگر لازم نیست از این و آن بپرسد قطعاً به مقصد میرسد. راههای فرعی را نمیگویند امام آن بزرگراه آن صراط مستقیم که اگر کسی وارد آن صحنه شد دیگر لازم نیست از زید و عمرو بپرسد یقیناً به مقصد میرسد آن را میگویند امام. در سورهٴ مبارکهٴ «حجر» که بحثش قبلاً گذشت فرمود ما این دو شهری را که ویران کردیم برِ امام است یعنی برِ بزرگراه است شما که وقتی قافله از حجاز به شام میرود از این بزرگراه رسمی رفت و آمد میکنید در هر سفری دو بار شما این ویرانهها را میبینید خب عبرت بگیرید دیگر.
آنجا که محلّ بحث است در همین آیه سورهٴ مبارکهٴ «فرقان» این است که فرمود: ﴿وَلَقَدْ أَتَوْا عَلَی الْقَرْیَةِ الَّتِی أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ﴾ جریان قوم لوط که ﴿أَمْطَرْنَا عَلَیْهِمْ حِجَارَةً مِن سجیل﴾[18] سرِ راهتان است شما هم این قافلهتان که از حجاز به شام میرود در رفت و برگشت این را میبینید ولی خب عبرت نمیگیرید. در سورهٴ مبارکهٴ «حجر» که بحثش قبلاً گذشت فرمود: ﴿إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ ٭ وَإِنَّهَا لَبِسَبِیلٍ مُّقِیمٍ ٭ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِّلْمُؤْمِنِینَ ٭ وَإِن کَانَ أَصْحَابُ الْأَیْکَةِ لَظَالِمِینَ ٭ فَانتَقَمْنَا مِنْهُمْ وَإِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُّبِینٍ﴾[19] در اینجا یک امامِ مبین داریم یک ﴿لَآیَةً لِّلْمُؤْمِنِینَ﴾ داریم یک آیات ـ آیات یعنی آیات که جمع است ـ ﴿لِلْمُتَوَسِّمِینَ﴾ داریم اصلِ آیه چون جنس است فرمود اگر کسی اهل ایمان باشد اینها آیه الهیاند اما متوسِّم که بحثش قبلاً گذشت یعنی وَسمهشناس یعنی سیماشناس سیما به معنی صورت نیست سیما یعنی علامت است موسوم یعنی علامتدار, سیما یعنی علامت حالا چون خیلی از علامتها در چهره است خیال میشود که سیما به معنی صورت است فرمود اگر کسی سیماشناس باشد وَسمهشناس باشد موسومشناس باشد یعنی میراث فرهنگیشناس باشد آثار باستانیشناس باشد میبیند اینها برای چند سال قبل است ﴿إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ﴾ متوسِّم کسی است که کارشناس میراث فرهنگی است خب خیلیها متوسِّم نیستند تماشاچیاند نمیداند برای چند سال قبل است نمیداند برای کدام عصر و مصر است فرمود آنها که زمانشناساند زمینشناساند متوسّماند وَسمهشناساند سیماشناساند میراث فرهنگی بلدند آنها میدانند این برای چند سال قبل است و سرِ راه شما هم هست بعد, بعد از اینکه فرمود: ﴿إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ ٭ وَإِنَّهَا لَبِسَبِیلٍ مُّقِیمٍ﴾ میفرماید ما از اینها انتقام گرفتیم و این دو شهر را ویران کردیم ﴿وَإِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُّبِینٍ﴾ سرِ بزرگراهتان است خب شما همیشه رد میشوید دیگر خب چرا عبرت نمیگیرید؟! اگر اینچنین باشد منشأش این است که اینها خواباند اینها تماشا میکنند نه عبرت بگیرند وقتی انسان از جهلِ علمی به علم, از جهالتِ عملی به عمل و عقل عبور کند میگویند عبرت گرفته وگرنه اگر برود صحنههایی را ببیند که آموزنده است و عبور نکند این تماشا کرده نه عبرت گرفته فرمود اگر شما اهل درایتید باید عبرت بگیرید عبور بکنید سرِ راهتان است ولی شما چون خیال میکنید مرگ, آخر خط است و آخر راه است از قیامت هیچ سهمی ندارید باکتان نیست میگویید خب انسان که میمیرد میپوسد ما چرا لذّت نبریم برهان مسئله در سورهٴ مبارکهٴ «فرقان» که محلّ بحث است این است که اینها خیال میکنند مرگ, تمام شدن است ﴿بَلْ کَانُوا لاَ یَرْجُونَ نُشُوراً﴾ دیگران چرا بار تکلیف را تحمل میکنند چرا خودشان را از لذّت و شهوتهای کاذب نجات میدهند مواظباند تکلیفهای الهی را عمل بکنند چون به امید معادند دیگر به امید پاداشاند چرا اینها زحمتهای دینی را تحمل میکنند چون «یرجون نشورا» خب کسانی که ﴿لاَ یَرْجُونَ نُشُوراً﴾ داعی ندارند این زحمات و تکلیفها را عمل بکنند سرّش این است که اینها چون به قیامت معتقد نیستند رهایند مؤمنین چون به قیامت معتقدند و میگویند زود یا دیر ما به صحنه پاداش میرسیم لذا باید راهنمای خودمان را گرامی بداریم و از راهنماییاش استفاده کنیم برهان مسئله این است که ﴿بَلْ کَانُوا لاَ یَرْجُونَ نُشُوراً﴾.
پرسش: جریان قوم لوط در زمان حضرت ابراهیم بود یعنی قبل از حضرت موسی و عیسی ... اینها که از این خرابهها رد میشدند چطور...
پاسخ: چون یکی پس از دیگری مانده یک وقت است شهری به طور عادی ویران میشود یک وقت است نه, عذابی میآید این عذاب سینه به سینه, دست به دست, کتاب به کتاب به دیگران میرسد موسای کلیم آمد این حرفهای را گفته, عیسای مسیح آمد این حرفها را گفته ﴿قُرُوناً بَیْنَ ذلِکَ﴾ آمدند این حرفها را سینه به سینه گفتند همه این انبیا آمدند قصص پیشینیان را برای مردم نقل کردند این طور نیست که اینها دفن شده باشد در کتابهای تاریخ هر کدام از این انبیای ابراهیمی(علیهم السلام) که آمدند قصّه گذشتگان را نقل کردند این ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾[20] از همین قبیل است اینها حرفهای یکدیگر را نقل کردند (یک) تصدیق کردند (دو) نفس به نفس سینه به سینه کلام به کلام, انبیای ابراهیمی این حرفها را در خاورمیانه نگه داشتند و حفظ کردند.
پرسش:
پاسخ: خب نه, بالأخره بشر شهوتی دارد که برابر آن دارای جاذبه است و جذب میکند غضبی دارد که خوف و ترس و امثال ذلک در این بخش است دافعهای دارد که فرار میکند. قرآن کریم گاهی برای جذب ملایم گاهی برای دفع منافی گاهی از آیات بهشت گاهی از آیات جهنم نقل میکند بعد عقلی دارد که لذّت عقلی میبرد انسان از خوردن و نوشیدن و پوشیدن جامههای خوب و مانند آن لذّت میبرد اینها لذایذ جسمانی است از حوادث تلخ رنج میبرد و سعی میکند که خود را از آنها حفظ بکند اینها کارهایی است که قوّه غضبیه و دفاع دارد از فهمیدن مطالب از عدل از احسان از اینکه خیری نسبت به جامعه انجام دهد یا مطلب نویی را کشف بکند لذّتی میبرد که اینها لذّتهای عقلی و روحی است اگر کسی ابتکاری داشت نوآوری داشت مطلبی را کشف کرد دوایی را کشف کرد جواب سؤالی را کشف کرد یک لذّت عقلی میبرد این سه جهت در انسان هست قرآن کریم هم برابر همین سه جهت وعده داد وعید داد تبشیر کرد انذار کرد گاهی به ﴿فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ٭ وَادْخُلِی جَنَّتِی﴾[21] وعده میدهد که وعده عقلی است گاهی ﴿عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾[22] میفرماید که وعده عقلی است گاهی ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾[23] دارد که لذّتهای جسمانی است گاهی ﴿یُحْشَرُونَ عَلَی وُجُوهِهِمْ﴾[24] دارد که عذاب جسمانی است همه را فرموده دیگر خب.
این ﴿وَعَاداً﴾ عطف میتواند باشد بر ضمیر منصوب در ﴿أَغْرَقْنَاهُمْ وَجَعَلْنَاهُمْ﴾ آنجا دارد ﴿أَغْرَقْنَاهُمْ وَجَعَلْنَاهُمْ﴾ بعد فرمود: ﴿وَعَاداً وَثَمُودَ﴾ اینها منصوب است یعنی عاد را هلاک کردیم ثمود را هلاک کردیم بعد اینکه فرمود: ﴿وَأَصْحَابَ الرَّسِّ وَقُرُوناً بَیْنَ ذلِکَ کَثِیراً﴾ اینها میتوانند عطف باشند بر آن ضمیر منصوب در ﴿أَغْرَقْنَاهُمْ وَجَعَلْنَاهُمْ﴾ از این جهت نصب است اما ﴿وَکُلّاً ضَرَبْنَا لَهُ الْأَمْثَالَ وَکُلّاً تَبَّرْنَا تَتْبِیراً﴾ اینها منصوباند به فعل بعدی.
مطلب بعدی آن است که اول و آخر این قصّه را ذکر کرده جریان قوم نوح را ذکر کرده با هلاکتش, جریان قوم موسی و هارون(سلام الله علیهما) را ذکر کرده با هلاکتش این وسطها را دیگر در سورهٴ مبارکهٴ «هود» و سایر سوَر گذرانده; فرمود قوم نوح نصایح او را نشنیدند ما هلاک کردیم, قوم موسی و هارون نصایحش را نشنیدند ما هلاک کردیم ﴿قُرُوناً بَیْنَ ذلِکَ کَثِیراً﴾ و گوش ندادند ما هلاک کردیم ما همه اوصاف تعلیمها تربیتها را روا داشتیم ﴿کُلّاً ضَرَبْنَا لَهُ الْأَمْثَالَ﴾ اما چون عمل نکردند ﴿تَبَّرْنَا تَتْبِیراً﴾ این برادههای ریز و ظریف طلا نقره آهن این برادهها را میگویند تِبْر (تِبْر این برادههای ریز را میگویند) «تَتْبیر» یعنی ما اینها را ریزشان کردیم اگر برادهای را شما ببینید میبینید این یک ذرّه ریزی از یک جسم بزرگ است فرمود ما همه اینها را تتبیر کردیم به صورت تِبْر در آوردیم نظیر ﴿هَبَاءً مَّنثُوراً﴾[25] که ریزشان کردیم خردشان کردیم ﴿وَکُلّاً تَبَّرْنَا تَتْبِیراً﴾ «تَبَّرَهُ» یعنی «جَعله و سیّره تِبراً» او را ظریف ضعیف ریز دقیق پودر نازک و امثال ذلک کردیم. بعد فرمود اینها که این صحنه را میبینند و متّعظ نمیشوند برای آن است که میگویند مرگ, پایان کار است خب اینها مردند ما هم میمیریم ﴿وَلَقَدْ أَتَوْا عَلَی الْقَرْیَةِ الَّتِی أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ﴾ این ویرانهها را میبینند به وسیله انبیای ابراهیمی آگاه شدند سینه به سینه نفس به نفس به اینها رسیده که اینها یک قوم فاسدی بودند ذات اقدس الهی اینها را از پای در آورده و معذلک عبرت نمیگیرند میگویند اینها مردند ما هم میمیریم همین! چرا متّعظ نمیشوند ﴿أَفَلَمْ یَکوُنُوا یَرَوْنَهَا﴾ مگر ندیدند اینها را ولی خب چرا عبرت نمیگیرند برای اینکه ﴿بَلْ کَانُوا لاَ یَرْجُونَ نُشُوراً﴾ عبرت گرفتن یعنی چه عبور کنند از چه به چه و برای چه؟! اینها لذّت نقد میخواهند مرگ را هم که پایان راه میدانند و اگر کسی از حیات بعدالموت خبر بدهد اینها تعجّب میکنند میگویند یک خبر جدیدی آمده شنیدی کسی آمده میگوید شما هنگامی که ﴿مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ﴾ دوباره زنده میشوید[26] با پوزخند این حرف را رد میکردند فرمود منشأ اصلی این است.
خب, بنابراین مشخص میشود که عقل کاربردش کجاست نقل کاربردش کجاست همه اینها زیرمجموعه در بحثهایی هم که عقل استقلال دارد منهای آن خطوط کلی که عقلیِ محض است مثل اصل اثبات خدا اصل اثبات وحی و نبوّت و امثال ذلک در حوزه مادون, عقل اگر بخواهد از گذشته خبر بدهد از آینده خبر بدهد مستقل نیست حتماً از نقل کمک میگیرد که اگر چیزی مخالفش از نقل ثابت نشده آن وقت میپذیرد همان طوری که در کتابهای اصول ملاحظه فرمودید تمسّک به عام قبل از فحص از مخصِّص, تمسّک به مطلق قبل از فحص از مقیِّد روا نیست تمسّک به دلیل عقلی قبل از فحص از دلیل نقلی در مواردی که عقل مستقل نیست هم روا نیست در مسئله اصل اثبات خدا اصل اثبات وحی اصل اثبات نبوّت اینها که متفرّع بر وحی نیست بلکه به وسیله اینها تازه دین ثابت میشود بله عقل اگر خطا نکند و از بیّن به مبیَّن برسد و راه را درست طی کند نیازی به حرفی نیست مستحضرید که راه, معصوم است این رونده است که اشتباه میکند یعنی بین معلوم و مجهول یک سرپل یقینی است یک صراط مستقیم است اینچنین نیست که انسان اگر بخواهد از معلوم به مجهول برسد راه نباشد اگر راه نباشد که تأمّل و تفکّر باطل است اینکه قرآن دعوت میکند تأمّل کنید. تدبّر کنید مطالعه کنید معلوم میشود راه هست دیگر یعنی میشود از مطلب معلوم به یک مجهول رسید به مقصد بار یافت این راه هست این مطلب اول. آیا این راه گاهی هست و گاهی نیست یا نه همیشه هست؟ همیشه هست, آیا این راه گاهی به مقصد میرساند گاهی اشتباه میکند؟ نه هیچ وقت اشتباه نمیکند راه, معصوم است ولی رونده است که گاهی اشتباه میکند گاهی اشتباه نمیکند بین دلیل و مدلول بین قیاس و نتیجه بین معلوم و مجهول, صراط مستقیمِ معصومی خدا قرار داد بعد به ما گفت که نلغز و مواظب باش و این راه را طی کن اینکه در تعلیمات منطق میگویند منطق «آلةٌ قانونیةٌ تَعصم مراعاتها الذهن عن الخطأ فی الفکر» برای اینکه راه, معصوم است آیا در عالَم راه هست برای اینکه ما مجهول را معلوم بکنیم یا نیست اگر راه نیست پس این دستور تأمّل و تدبّر برای چیست اگر راه هست و خود راه هم معصوم نیست و اشتباه میکند پس برای راه یک راه دیگری باید باشد آن راهنمایی که ما را راهنمایی میکند او کدام راه را دارد طی میکند پس معلوم میشود راهی هست که آن راه معصوم است یعنی رابطه دلیل و مدلول, معصوم است رابطه معلول و مجهول, معصوم است این رونده باید نلغزد مواظب باشد اگر رونده این راه را درست طی کرد به مقصد میرسد و اگر درست طی نکرد ﴿عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاکِبُونَ﴾[27] بنابراین راه هست اما در زیرمجموعه آن قوانین کلی هر جا سخن از عقل هست باید از نقل کمک بگیرد که اگر مخالف نقل نبود آن وقت فتوای عقل درست است اما در خطوط کلی جهانبینی که اصل وحی و نبوّت را میخواهد ثابت کند اصل مبدأ را میخواهد ثابت کند آن البته نیازی به وحی و امثال ذلک ندارد چون هنوز وحیای ثابت نشده.
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿وَإِذَا رَأَوْکَ إِن یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُواً﴾ مطابق آن جهانبینی باطل خودشان است اینها چون خیال کردند بعد از مرگ خبری نیست (یک) و پنداشتند رابطه انسان و خدا قطع است (دو) و اگر رسالتی هست الاّ ولابد فرشته باید رسالت الهی را به عهده بگیرد (سه) بر اساس این مبانی پندار باطل وقتی به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میرسیدند و همچنین در هر عصری به پیامبر آن عصر میرسیدند ـ معاذ الله ـ مسخره میکردند میگفتند این میگوید من با خدا رابطه دارم استهزایشان از همینجا شروع میشد ﴿وَإِذَا رَأَوْکَ إِن یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُواً أَهذَا الَّذِی بَعَثَ اللَّهُ رَسُولاً﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . سورهٴ اسراء, آیهٴ 82.
[2] . سورهٴ احزاب, آیهٴ 32.
[3] . سورهٴ مائده, آیهٴ 52.
[4] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 108.
[5] . سورهٴ فرقان, آیهٴ 32.
[6] . سورهٴ نجم, آیهٴ 5.
[7] . سورهٴ ذاریات, آیهٴ 58.
[8] . سورهٴ نوح, آیهٴ 17.
[9] . المیزان, ج15, ص212 ـ 214.
[10] . سورهٴ اسراء, آیهٴ 74.
[11] . الکافی, ج1, ص266.
[12] . الکافی, ج1, ص265 و 266; الاختصاص, ص330.
[13] . الکافی, ج1, ص266; من لا یحضره الفقیه, ج1, ص454.
[14] . خمسه نظامی, شرفنامه, بخش 4.
[15] . سورهٴ اسراء, آیهٴ 1.
[16] . سورهٴ انعام, آیهٴ 57; سورهٴ یوسف, آیات 40 و 67.
[17] . سورهٴ قیامت, آیهٴ 16.
[18] . سورهٴ حجر, آیهٴ 74.
[19] . سورهٴ حجر, آیات 75 ـ 79.
[20] . سورهٴ بقره, آیهٴ 97; سورهٴ مائده, آیهٴ 46.
[21] . سورهٴ فجر, آیات 29 و 30.
[22] . سورهٴ قمر, آیهٴ 55.
[23] . سورهٴ آلعمران, آیهٴ 15.
[24] . سورهٴ فرقان, آیهٴ 34.
[25] . سورهٴ فرقان, آیهٴ 23.
[26] . سورهٴ سبا, آیهٴ 7.
[27] . سورهٴ مؤمنون, آیهٴ 74.
تاکنون نظری ثبت نشده است