- 928
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 30 تا 37 سوره فرقان
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 30 تا 37 سوره فرقان"
- شبهه انزال دفعی قرآن؛
- قرآن کتاب راهنمایی است لذا نزول تدریجی آن در مورد خودش منطقی است؛
- پیامبر (ص) و ائمه (ع) نیز رساننده قانون هستند - نه ایجاد کننده.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَقَالَ الرَّسُولُ یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً (30) وَکَذلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوّاً مِنَ الْمُجْرِمِینَ وَکَفَی بِرَبِّکَ هَادِیاً وَنَصِیراً (31) وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً کَذلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَکَ وَرَتَّلْنَاهُ تَرْتِیلاً (32) وَلاَ یَأْتُونَکَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْنَاکَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِیراً (33) الَّذِینَ یُحْشَرُونَ عَلَی وُجُوهِهِمْ إِلَی جَهَنَّمَ أُولئِکَ شَرٌّ مَکَاناً وَأَضَلُّ سَبِیلاً (34) وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَی الْکِتَابَ وَجَعَلْنَا مَعَهُ أَخَاهُ هَارُونَ وَزِیراً (35) فَقُلْنَا اذْهَبَا إِلَی الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا فَدَمَّرنَاهُمْ تَدْمِیراً (36) وَقَوْمَ نُوحٍ لَمَّا کَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْنَاهُمْ وَجَعَلْنَاهُمْ لِلنَّاسِ آیَةً وَأَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِینَ عَذَاباً أَلِیماً (37)﴾
چون سورهٴ مبارکهٴ «فرقان» در مکه نازل شد و فضای مکه آلوده به شرک بود مشرکان گذشته از اینکه در مسئله توحید مشکل جدّی داشتند و در مسئله معاد مشکل جدّی داشتند در جریان وحی و نبوّت هم مشکل جدّی داشتند اینها گاهی درباره محتوای وحی اشکال میکردند گاهی درباره اصلِ رسالت که رسول باید فرشته باشد شبهه داشتند گاهی در اثر اینکه فکر میکردند فرشتهای باید رسالت بشر را تأیید کند چون همراه پیامبر فرشتهای را نمیدیدند اشکال داشتند گاهی بر اساس آن ارزش جاهلی که ثروت را معیار ارزش میپنداشتند و وجود مبارک حضرت هم از نظر مالی جزء طبقه اشراف نبود اشکال میکردند گاهی هم رسیدند به اینکه چرا قرآن تدریجاً نازل میشود. آن شبهات را یکی پس از دیگری در موطن خود جواب فرمودند لذا اصل کلی قرآن این است که اینها هرگز مطلبی نمیآورند ﴿وَلاَ یَأْتُونَکَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْنَاکَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِیراً﴾ اگر روی نظام ارزشی اشکال داشتند پاسخ داده شد اگر اینکه بشر نمیتواند رسول باشد پاسخ داده شد اگر اینکه چرا فرشته همراه پیامبر نمیآید پاسخ داده شد و اگر درباره تنزیل تدریجی قرآن شبههای داشتند هم پاسخ داده شد.
جناب زمخشری این تنزیل را به معنای انزال گرفتند گفتند چون در تنزیل, تدریج مأخوذ است اگر تنزیل به معنای تدریج باشد با ﴿جُمْلَةً وَاحِدَةً﴾ هماهنگ نیست لذا باید به معنی انزال باشد.[1] بعد از جناب زمخشری مفسّران دیگر هم همین راه را رفتند اما پاسخ تحلیلی سیدناالاستاد کافی بود که تنزیل همان تدریج است چون تکلّم است نه کتاب این کلمات یکی پس از دیگری ادا میشود این قهراً تدریج است بر خلاف الواح موسای کلیم که دفعتاً نازل شده است و انزال است[2] پس اگر کلام است و تکلّم است و الفاظ و حروف است قهراً تنزیل است و تدریج است گاهی شبهه آنها این بود که یکجا خدا سخن را با پیامبر در میان بگذارد دیگر تدریجاً نازل نشود (این شبهه).
پاسخ این شبهه این است که اگر یک کتاب, کتاب علمی باشد مثل اینکه میخواهد دستور طب بدهد بله این کتاب یا این درس چون قواعد کلی است ممکن است یکجا بیان بشود اگر کتاب, کتاب اخلاقی باشد نظیر زبور داوود(علیه السلام) مواعظ و اخلاقیّات باشد ممکن است کلیّاتش یکجا بیان بشود اما اگر کتابی است به عنوان کتاب قانون که سیاست را اجتماع را قضا و داوری را فقه و حقوق را به همراه دارد خب سؤالات مردم تدریجی است ناسخ و منسوخ هم هست تغییر قبله از همین قبیل است خب کتابی که ناسخ و منسوخ دارد که نمیتواند یکجا نازل بشود کتابی که به عنوان نسخه شفابخش بیماران است اینکه نمیتواند یکجا نازل بشود این کتاب طب نیست که کلیات را بیان کند یک قضیه شخصی اتفاق افتاده ما در این قضیه شخصی چه کار بکنیم؟ خب کتابی که پاسخ به سؤالهای تدریجی را به همراه دارد ناسخ و منسوخ را به همراه دارد جنگ و صلح را به همراه دارد این کتاب, کتاب مدیریت است این گذشته از آن قوانین ثابت کلی اصول دین و گذشته از خطوط کلی فقه و حقوق, قضایای موردی فراوانی هم دارد چنین کتابی چاره جز این نیست که تدریجاً نازل بشود گذشته از اینکه حکمت و مصلحت هم در این است که در طیّ این 23 سال فرشته مرتب در ارتباط با پیامبر باشد وحی را بیاورد درخواست پیامبر را ابلاغ بکند پیام خدا را ابلاغ بکند تا این تثبیت قلب پیامبر باشد.
حالا اگر کسی بگوید که این کتاب دفعتاً بر پیامبر نازل بشود و پیامبر تدریجاً به جامعه منتقل کند خب پیامبر که اُمّی است مصلحت و حکمت الهی در این است که او خوانا نباشد نویسا نباشد خب این کتاب در خانه آن حضرت ذخیره باشد برای چه؟! او که اهل خواندن نیست او باید از راه گوش بشنود نه از راه چشم ببیند اگر حکمت الهی این است مصلحت الهی این است که او خوانا و نویسا نباشد تا آنها تهمت نزنند نگویند این کتابی است که خودت نوشتی ـ فرمود: ﴿وَمَا کُنتَ تَتْلُوا مِن قَبْلِهِ مِن کِتَابٍ وَلاَ تَخُطَّهُ بِیَمِینِکَ إِذاً لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ﴾[3] تو اگر خوانا بودی نویسا بودی آنها به این زودی نمیپذیرفتند که این کتاب, وحی است میگفتند خودت نوشتی خب اگر حکمت الهی در این است که رسول گرامی اهل خواندن نباشد اهل نوشتن نباشد فقط از راه گوش باید بشنود ـ این کتاب حتماً تدریجی خواهد بود و اگر دفعتاً نازل بشود و در خانه بماند و به مردم ابلاغ نشود خب فرق چنین کتاب با کتابی که در البیت المعمور هست یا در عرش هست چیست؟! مردم که به تدریج باخبر میشوند بنابراین اینکه بگوییم دفعتاً بر حضرت نازل بشود منتها حضرت تدریجاً به مردم ابلاغ کند با چندین شبهه همراه است گذشته از اینکه این ترتیل [فوایدی دارد], ترتیل عبارت از نظم با فاصله است آن نظمِ بیفاصله را میگویند سَرد, مَسرود یعنی پشت سر هم, اما قرائت ترتیلی آن است که منظم باشد آهسته آهسته باشد شمرده شمرده باشد که بینش فاصله هست فرمود در هر فاصلهای فرشته وحی میآید قلب شما را تسدید میکند و جامعه را روشن میکند و مانند آن پس اینها منافعی است که در این نزول تدریجی قرآن کریم است.
پرسش:
پاسخ: آن نزول دفعی یعنی آن معانی و حقایقش یکجا بوده البته, آن را حضرت در قلب شریف خودشان یکجا درک کردند مثل اینکه در پایان عمر فرمودند که هر سال یک بار قرآن کریم بر من عرضه میشد و امسال دو بار بر من عرضه شد که معلوم میشود پایان عمر من است[4] عرضه دفعیِ قرآن کریم مربوط به یک نشئه دیگر است همان طوری که درباره ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) که وارد شده است ﴿وَکَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[5] از همین قبیل است وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) دارد که پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یک میلیون مطلب را یکجا به من گفتند[6] این یک میلیون مطلب یک وقت است که دفعتاً نازل میشود آنچنان که قرآن به آن صورت نازل شده اما یک وقت است که آیات پشت سر هم ناسخ و منسوخ پشت سر هم اینها باید به تدریج باشد کتاب نسخهای است نسخهای که طبیب برای درمان بیماران میدهد حتماً باید تدریجی باشد این نظیر الواح موسی نیست نظیر زبور داوود نیست و مانند آن.
پرسش:
پاسخ: ﴿مِن قَبْلِ أَن یُقْضَی إِلَیْکَ وَحْیُهُ﴾[7] آن برای آن است که آنها گفتند که چون نزول دفعی بود حضرت میخواست بخواند ولی ظاهرش این است که شما نگران چه هستید آنچه را که ما بر شما نازل کردیم شما این را به زبان نیاور چون فراموش نخواهی کرد ﴿سَنُقْرِئُکَ فَلاَ تَنسَی﴾[8] شما اگر نگران این هستید که از یادتان برود این نگرانی برطرفشده است چون موقعیّت شما تثبیتشده است حافظه شما را خدای سبحان ضمانت کرده است و مانند آن پس بگذارید این آیه تمام بشود هر وقت مصلحت بود شما انشاد کنید و قرائت کنید نه اینکه ناظر باشد که آنچه را که قبلاً میدانستید ﴿لاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ﴾ خب آنکه هنگام نزول وحی که نبود همیشه این آیه صادق است که ﴿لاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن یُقْضَی﴾[9], بگذارید این آیه تمام بشود یا این سوره تمام بشود بعد بخوانید اگر نگران این هستید که از یادتان برود ما چون حفظ شما را تضمین کردهایم فراموش نمیکند پس نگران نباشید چون ﴿سَنُقْرِئُکَ فَلاَ تَنسَی﴾.
پرسش: استاد به هر حال به دست ما این قرآن یکجا رسیده است.
پاسخ: کتاب شده است نه کلام, این کلام به تدریج به آنهایی که در عصر حضرت بودند در طیّ 23 سال رسیده است آن وقت وقتی که ناسخ و منسوخ مشخص شد نسخهها مشخص شد جنگ و صلح مشخص شد قهر و مِهر مشخص شد تولّی و تبرّی مشخص شد میشود یک قانون یعنی دوره 23 ساله دوره آزمون بود آن وقت جوامع بشری الی یوم القیامه مطابق این دوره 23 ساله دارند عمل میکنند یک خطوط کلی در قرآن هست بعضی از اسرار را هم به ائمه(علیهم السلام) آموختند که به ما گفتند الی یوم القیامه شما با قرآن و عترت هستید و چون عترت مفسّر اصلی قرآن است و قرآن ناطق است او هم برای ما حکم طبیب را دارد که نسخههای روزانه عطا میکند.
بعد فرمود اینها که در مکه بودند و مسلمان شدند ممکن است بعضی از اینها منافق باشند لکن به حسب ظاهر قرآن را مهجور نکردند نه هَجر به معنی هذیان نه هَجر به معنی ترک حتی آنها که به حسب ظاهر منافق بودند و بعدها زمینه سقیفه و امثال سقیفه را فراهم کردند ظاهراً قرآن را ترک نکرده بودند چه در نماز و چه در غیر نماز. از ائمه(علیهم السلام) رسیده است که این عهد خداست روزی پنجاه آیه این عهد خدا را بخوانید[10] چندین روایت است در ذیل این آیه که ما را ترغیب میکند به قرائت قرآن و حشر با قرآن و اینکه قرآن, عهد خداست و این عهد را روزانه پنجاه آیه بخوانیم. [11]
اما آن جریان بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «شوریٰ» که کلام الهی را به سه قسم تقسیم کرده است این مطلق کلام الهی است اختصاصی به قرآن یا تورات یا انجیل یا زبور و مانند آن ندارد خدا از سه راه با بشر حرف میزند یا بلاواسطه یا به واسطه پیک الهی یا مِن وراء حجاب نظیر جریان شجر [در ماجرای حضرت موسی] و مانند آن حالا آن حرف یا دفعی است یا تدریجی یا بالکتاب است یا بالکلام آنجا کلام در مقابل کتاب نیست کتاب را هم شامل میشود خب.
از اینکه فرمود: ﴿وَکَذلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوّاً﴾ این نشان میدهد که جامعه با ابتلا همراه است با صبر همراه است (یک) و همه هم یکسان فکر نمیکنند (این دو) و یک تسلّی و دلداری برای وجود مبارک پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و مؤمنان است (سه) به استناد این اصل کلّی جریان نوح را جریان موسی و هارون را ذکر میکند تا برسیم به جریان عاد و ثمود که اینکه فرمود: ﴿وَکَذلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوّاً﴾ قصّه حضرت نوح و وجود مبارک موسی و هارون(سلام الله علیهم اجمعین) را جداگانه ذکر میکند به مناسبت همین. پس ﴿وَکَذلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوّاً مِنَ الْمُجْرِمِینَ﴾ به همین مناسبت قصص انبیا را ذکر میکند بعد فرمود: ﴿وَکَفَی بِرَبِّکَ هَادِیاً وَنَصِیراً﴾ که این ناظر به توحید در هدایت و نصرت است. قرآن کریم در خیلی از موارد این اسماء را این افعال را این اوصاف را به غیر خدا اسناد میدهد. خَلق را به غیر خدا اسناد میدهد خدا میشود ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾[12] حفظ را به غیر خدا نسبت میدهد خدا میشود ﴿خَیْرٌ حَافِظاً وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمینَ﴾[13] رحمت را حفظ را خلق را رزق را عزّت را به غیر خدا نسبت میدهد قوّت را به غیر خدا نسبت میدهد ﴿خُذُوا مَا آتَیْنَاکُمْ بِقُوَّةٍ﴾[14] و مانند آن. چون کتاب, کتاب توحید است همه اینها را جمعبندی میکند زیر پوشش ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً﴾[15], ﴿إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً﴾[16] در میآورد معلوم میشود که آنها یا بالتبع است یا بالعرض است یا بالمجاز یعنی اگر خلقت را به غیر خدا اسناد میدهد و اختصاصی به جریان حضرت عیسی ندارد به طور کلی میفرماید که او ﴿أَحْسَنَ الْخَالِقِینَ﴾ است معلوم میشود خالقینی هستند که خدا احسن است یا او ﴿خَیْرُ الرَّازِقِینَ﴾[17] است یا ﴿خَیْرُ الْحَاکِمِینَ﴾[18] است ﴿خَیْرُ الْفَاصِلِینَ﴾[19] است از این خیرها در قرآن کم نیست بعد همه اینها را جمعبندی میکند زیر پوشش توحید شما هیچ جا ندارید که کمالی را خدای سبحان به غیر خود اسناد بدهد بعد آن کمال را منحصراً برای خود نداند.
پس سه مطلب است یکی اینکه این کمال را خدا داراست یکی اینکه این کمال برای غیر خدا هست سوم اینکه آن که غیر خداست دارد به برکت الهی دارد و مظهر خداست و آیت خداست با توحید سازگار است ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً﴾[20] از این قبیل است ﴿إِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً﴾[21] از این قبیل است ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾[22] از همین قبیل است و مانند آن یعنی اگر ما گفتیم ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾[23] وجود مبارک عیسی و مانند آن به اذن خدا خالقاند خود عیسی و خَلقِ او که فعلِ اوست و مخلوق او که طیر است هر سه مخلوق خداست چون ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ و اگر گفتیم ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ﴾[24] در جای دیگر حصر میکند که ﴿إِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً﴾ یعنی عزّتی که پیامبر و اهل بیت(علیهم السلام) دارند عزّتی که مؤمنین دارند این به اِعزاز الهی است به عزّتبخشی خدای سبحان است در اینجا هم همین طور است مسئله هدایت را به غیر خدا اسناد داد که ﴿فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ﴾[25] انبیا هادیان مردماند یا نصرت را به غیر خدا اسناد داده است که ﴿مَنْ أَنصَارِی إِلَی اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِیُّونَ نَحْنُ أَنصَارُ اللَّهِ﴾ این «هَل مِن ناصر»ی که وجود مبارک سیّدالشهداء فرمود چون وارث عیسای مسیح بود و این عیسای مسیح «هل من ناصر» را گفت وجود مبارک سیّدالشهداء هم صدای «هل مِن ناصر»ش بلند شد برای اینکه در پایان سورهٴ مبارکهٴ «صف» دارد که وجود مبارک عیسی(سلام الله علیه) ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا أَنصَارَ اللَّهِ کَمَا قَالَ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ لِلْحَوَارِیِّینَ مَنْ أَنصَارِی إِلَی اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِیُّونَ نَحْنُ أَنصَارُ اللَّهِ فَآمَنَت طَائِفَةٌ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَکَفَرَت طَائِفَةٌ فَأَیَّدْنَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَی عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظَاهِرِینَ﴾ وجود مبارک عیسای مسیح در آن مبارزات فرمود: «هَل من ناصرٍ ینصرنی» آنها حواریّون گفتند که ﴿نَحْنُ أَنصَارُ اللَّهِ﴾ و وجود مبارک سیّدالشهداء هم وارث همین پیامبر و انبیای دیگر است او هم میگوید «هل مِن ناصرٍ» این «هل مِن ناصرٍ» حرف همه انبیاست خب اگر عدّهای انصار خدا هستند نشان میدهد که این وصف برای غیر خدا هست اما در اینجا دارد ﴿کَفَی بِرَبِّکَ هَادِیاً وَنَصِیراً﴾ یعنی اگر ما گفتیم انیبا هادیند ﴿فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ﴾[26] اگر حواریّین و امثال حواریّین ناصران الهیاند اگر گفته شد که ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرْکُمْ﴾[27] اگر گفته شد ﴿وَلَیَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن یَنصُرُهُ﴾[28] همه اینها ناصران بالتّبع یا بالعرض یا بالمجازند ﴿کَفَی بِرَبِّکَ هَادِیاً وَنَصِیراً﴾ این میشود توحید در هدایت و توحید در نصرت آن ﴿أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ﴾[29] هم ناظر به همین قسمت است.
پرسش: ... پس مقبولیت انبیا هم باید به رأی گذاشته شود...
پاسخ: نه, دعوت میکند; مقبولیّت به رأی نیست مقبولیّت به کشف است خدای سبحان اینها را حجّت قرار داد صراط قرار داد چراغ هم داد فرمود با این چراغ با این سراج, این صراط را بشناسید قانونگذاری برای خداست و لاغیر ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾[30] اما قانونشناسی برای عقل است برای جامعه است جامعه باید قانونشناس باشد و راه قانونشناسی را هم خدای سبحان از راه عقل و فطرت مرحمت کرده انبیا را هم با معجزه فرستاده دوتا چراغ در جامعه هست یکی چراغ عقل یکی چراغ نقل حتی خود روایات که زراره چنین گفت و حمران چنین گفت این روایات معتبره اینها سراجاند نه صراط, اینها قانون را به ما میشناسانند نه قانونگذار باشند قانونگذار خداست که حکم را بیان کرده جامعهای که عقل دارد نقل دارد دو چراغ در دستش است «چندین چراغ دارد و بیراهه میرود»[31] خب مشکل پیدا میکند بنابراین هیچ یعنی هیچ, سالبه کلیه است هیچ بشری در هیچ عصر و مصری حقّ قانونگذاری ندارد هیچ عقلی هم این حرف را نمیزند که من باید قانون وضع بکنم عقل, قانونشناس است نه قانونگذار طبیب هم همین طور است طبیب قانونگذار نیست طبیب میگوید دستگاه گوارش این بیمار را من میدانم آن غذاهایی که خورده میشناسم داروهایی که میتواند مشکل او را حل کند میشناسم محصول این معرفتهای خودم را در نسخه مینویسم طبیب نه حکم میکند زیرا نه موضوع را آفرید نه محمول را آفرید نه ربط موضوع و محمول را آفرید نه حقّ حکم دارد فقیه اینچنین است فیلسوف اینچنین است هیچ کسی در عالم حقّ قانونگذاری ندارد.
پرسش:
پاسخ: خود منطقةالفراغ را صاحب منطقةالفراغ وسیع کرده دیگر ما که نمیگوییم اینجا منطقةالفراغ است به ما گفتند اینجا مباحات است در مباحات هم حالا ما میخواهیم در این مباحات خیمه بزنیم چطور خیمه بزنیم خطوط کلی را باید از آنجا که منطقه ممنوعه است بگیریم از آن عمومات از آن اطلاقات از آن ادلّه آن ابزار را بگیریم در منطقةالفراغ بتوانیم زندگی کنیم بنابراین این چراغی که در دست ماست به نام عقل و فطرت, آن چراغی که به ما دادند به نام نقل ما با این دو سراج, صراط الهی را میشناسیم هرگز ما مهندسی نمیکنیم که کجا منطقه ممنوعه است کجا منطقةالفراغ است آن قانونگذاری که ما را آفرید و صحنه را آفرید و پیوند ما و صحنه را آفرید میگوید آنجا حرام است و آنجا واجب است و آنجا مباح در این منطقه مباح میتوانید کارها را انجام بدهید اما به این شرط که به وجوب و حرمت آسیبی نرسانید و ما به برکت عقل و نقل تشخیص میدهیم کجا منطقه ممنوعه است کجا منطقةالفراغ است کجا غرقگاه است که گفتند مکروهات, قرقگاه است برای اینکه اگر وارد این مکروهات بشوید کم کم به معاصی صغیره بعد کم کم به معاصی کبیره.[32]
غرض این است که عقل چه در مسائل فلسفی چه در مسائل فقهی چه در مسائل حقوقی چه در مسائل تجربی, طبّی و مانند آن در همه موارد یک چراغ روشنی است مثل نقل معتبر که واقع را میشناساند و ما را باخبر میکند یعنی میگوید اینچنین هست نه اینچنین باید, اگر طبیب میگوید باید این کار را بکنی حرفِ آن هست و نیست را میزند معنای فرمان طبیب این است که این دستگاه شما فعلاً در این حالت است آن غذا در آن حالت است اگر آن غذا به این دستگاه گوارش شما برسد این آسیب میبیند و درد تولید میکند همین! برای اینکه آسیب نبینی و درد نکشی فلان دارو را مصرف کن فلان غذا را نخور این بخور و نخوری که میگوید این چراغ است این چراغ را روشن کرده سه چهار منطقه را نزد بیمار گذاشته دستگاه گوارش را نزدش گذاشته دستگاه غذا را گذاشته دستگاه دارو را گذاشته دستگاه سلامت و درد را هم گذاشته غرض این است که هیچ کسی حقّ فرمانروایی ندارد نعم, هر کدام از ما در حیطه شخصی خودمان مدیر و مدبّریم ما ولایت بر خود داریم اما نسبت به دیگری هیچ کسی والی نیست فقط قانونشناس است و راهنمایی میکند اگر کسی نبیّ و ولیّ بود نظیر وجود مبارک عیسی و موسی و حضرت رسول(علیهم الصلاة و علیهم السلام) به اذن خدا همان طوری که ما در داخله بدنمان دخل و تصرّف میکنیم دستمان را حرکت میدهیم بالا و پایین میبریم و مانند آن, آنها هم چون دارای معجزهاند گاهی درخت را از جا میکنند گاهی شقّالأرض میکنند گاهی شقّالقمر میکنند گاهی شقّالبحر میکنند گاهی شقّالشجر میکنند این میشود ولایت البته که او والی است مظهر «هو القادر» است حتی آنها هم قانونشناساند نه قانونگذار فرمود: ﴿لاَ تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ﴾[33] زبانت را بدون وحی حرکت نده بگذار من بگویم تو بشنو به مردم برسان قانون برای کسی است که جهان را آفرید انبیا هم قانونشناس و قانونآورند تنها کسی که حقّ قانونگذاری دارد خدای سبحان است ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾[34] اگر در جاهای دیگر دارد او ﴿خَیْرُ الْحَاکِمِینَ﴾[35] است بر اساس ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾[36] حصر شده مثل عزّت مثل قوّت مثل رزق ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِینُ﴾[37] جریان هدایت همین طور است جریان نصرت همین طور است جریان کفایت همین طور است ﴿أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ﴾[38] درست است که یک عدّه کفایت امور دیگری را به عهده دارند اما اینها همه مَظهرند همه آیتاند همه مأمورند همه بالتّبع است یا بالعرض است و یا بالمجاز.
پرسش: انبیا ولایت تشریعی به هیچ وجهی ندارند؟
پاسخ: چرا دیگر, ولایت تشریعی را ذات اقدس الهی به آنها اجازه داد که فلان جا این کار را بکنید فلان جا این کار را نکنید اگر ذات اقدس الهی این دستور را ندهد که کسی این کار را نمیتواند بکند خدای سبحان احکام را به اینها تعلیم میدهد اینها به ما میرسانند اگر ـ معاذ الله ـ اینها از آن جهت که بشرند نه از آن جهت که وحی میگیرند احکامی بگویند این معلوم میشود بشر در قانون خدا در بخشی از امور به وحی محتاج نیست این با آن برهان نبوّت سازگار نیست برهان نبوّت این است که ما در وسط گذشته و آیندهایم از یک راه دوری آمدیم به یک راه دوری میرویم نه میدانیم گذشته چه خبر بود نه از آینده باخبریم لذا نمیدانیم زاد ما چیست توشه ما چیست آن کسی که ما را از راه دور آورد بعد به راه دور میبرد زاد و توشه ما را او باید معیّن کند به نام دین, حالا اگر بخشی از دین را بشر برای ما معیّن کند بدون استمداد از وحی و الهام الهی این معلوم میشود بشر ـ معاذ الله ـ به وحی محتاج نیست دیگر, بنابراین چه تکوین چه تشریع هر چه انبیا دارند که معجزات الهی است به افاضه ذات اقدس الهی است خدای سبحان به اهل بیت داد خدای سبحان به انبیا داد خدای سبحان به معصومین داد آنها آنچه را که از ذات اقدس الهی از راه وحی و الهام دریافت کردند به ما ابلاغ میکنند.
بارها این قصّه به عرضتان رسید که مرحوم مفید(رضوان الله تعالی علیه) در امالی نقل میکند که بعد از رحلت وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) وفدی, هیئتی خدمت امام صادق(سلام الله علیه) مشرّف شدند برای عرض تسلیت هنوز از عظمت امام صادق باخبر نبودند. مرحوم مفید نقل میکند که این وفد این هیئت به نمایندگی سالمبن ابی حفصه وارد شدند سالم گفت من بروم خدمت حضرت تسلیت عرض کنم و برگردم جلو آمد و تسلیت عرض کرد گفت ما در غم کسی الآن متأثّریم یعنی درباره رحلت امام باقر(سلام الله علیه) این با اینکه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را ندیده بود وقتی میگفت «قال رسول الله» کسی حقّ حرف نداشت ما چنین کسی را از دست دادیم دیگر کسی نمیگفت آقا شما که پیغمبر را ندیدی چطوری از پیغمبر نقل میکنی ما چنین کسی را از دست دادیم. مرحوم مفید در امالی نقل میکند که وقتی این حرف به عرض امام صادق(سلام الله علیه) رساند حضرت یک لحظه تأمّل کرد بعد سر بلند کرد فرمود: «قال الله عزّ و جلّ» از خدا بلاواسطه نقل کرد فرمود خدا چنین فرمود اگر کسی صدقهای بدهد این صدقه را خدا چندین برابر کامل میکند میپروراند مثل اینکه شما برّهتان را بچه آهو را میپرورانید «یُربّی احدکم فِلوَهُ» یا «فُلُوَّه» این برّه را میپرورانید بزرگ میکنید او هم بزرگ میکند چند برابر میکند تحویل شما میدهد وقتی این بیان نورانی را امام صادق(سلام الله علیه) به سالم فرمود این سالم دست و پایش را جمع کرد آمد به هیئت گفت من رفتم از رحلت امام باقر تسلیت بگویم به امام صادق عرض کردم ما کسی را از دست دادیم که پیامبر را ندیده از او سخن نقل میکند اما دیدم الآن امام صادق مستقیماً از خدا نقل میکند[39] معلوم میشود این ارتباط هست دیگر اینچنین نیست که ـ معاذ الله ـ این از نزد خودشان «بما أنّهم بشرٌ» بگویند «بما أنّهم ولیٌّ معصومٌ» میگویند پس از خدا میگیرند به ما منتقل میکنند این میشود نقلِ حکم نه قانونگذاری; آنها از راه وحی و الهام, قانونشناساند بعد ما را آشنا میکنند منتها مسائل تشریع مستقیماً برای پیامبر است و از ناحیه پیامبر به امام میرسد در وحیهای غیر تشریعی ائمه(علیهم السلام) هم حضور و ظهور دارند.
فرمود ما این کار را کردیم این تدریج برای منافع چند جانبه است که گذشت ﴿وَلاَ یَأْتُونَکَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْنَاکَ بِالْحَقِّ﴾ آنها حرف باطل میزنند ما حق میزنیم آنها میگویند چرا پیامبر سرمایهدار نیست چرا سرمایهداران را دور خودش جمع نکرده چرا فقرا را دور خودش راه داده این حرفها حرفهای باطلی است ما حرف حق میآوریم که در سورهٴ «انبیاء» گذشت که ما حق میآوریم ﴿فَیَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾[40] آنها حرف باطل میزنند ما حرف حق میزنیم این حرف حق دامغ است دامغ یعنی دَمغکوب, دَمغ یعنی مغز, یعنی حرف ما مغزکوب است ﴿فَیَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾ شما میبینید با اشارهای مغز این حباب را میترکانید این از بین میرود ﴿فَیَدْمَغُهُ﴾ یعنی این حق آن باطل را مدموغ میکند یعنی مغزکوب میکند ﴿فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾ این برای حق, آنها مبهم میگویند ما حَسن میگوییم آنها حرف حسن بر فرض داشته باشند ما احسن داریم ﴿إِلَّا جِئْنَاکَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِیراً﴾ این درباره کلمات, درباره افراد هم اینها محشور ﴿إلَی جَهَنّم﴾اند ﴿عَلَی وُجُوهِهِمْ﴾ لذا ﴿شَرٌّ مَکَاناً وَأَضَلُّ سَبِیلاً﴾ هستند اما آنها که پیروان دین تو هستند در آیه 24 مشخص شد که ﴿أَصْحَابُ الْجَنَّةِ یَوْمَئِذٍ خَیْرٌ مُّسْتَقَرّاً وَأَحْسَنُ مَقِیلاً﴾.
مطلب بعدی آن است که هدایت و ضلالت برای سالک است نه برای سبیل نمیگویند این راه, راه گمشده است آن رونده گمراه است نه راه منتها راه اگر به مقصد برسد راه هدایت است اگر به مقصد نرسد بیراهه است بیراهه را نمیگویند گُمشده, اگر گفته شد أضلّ است یعنی ضلالتش بیشتر است به لحاظ آن سالک است البته راهها هم فرق میکند بعضی از راهها فاصلهشان از صراط مستقیم کم است بعضی از راهها فاصلهشان از صراط مستقیم زیاد اینها هستند که ﴿یُنَادَوْنَ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ﴾[41] اینها تا بخواهند برگردند توبه کنند فرصت از دست رفته است اما برخیها هم از صراط مستقیم قدری فاصله گرفتند اینها ممکن است زودتر برگردند پس ضلالت و هدایت برای رونده است اگر به راه اسناد داده میشود به این مناسبت است فرمود: ﴿لِکُلِّ نَبِیٍّ﴾ ما دشمن قرار دادیم این بخشها که قبلاً مبسوطاً بحث شد حالا به اجمال از اینها میگذریم. فرمود: ﴿وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَی الْکِتَابَ﴾ چه اینکه به شما هم کتاب دادیم ﴿وَجَعَلْنَا مَعَهُ أَخَاهُ هَارُونَ وَزِیراً﴾ این گفته شد که خب هارون هم در جریان دریافت کتاب سهیم بود برای اینکه وجود مبارک موسای کلیم عرض کرد که هارون که برادر من است ﴿أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی﴾[42] و خدای سبحان هم بالصراحه در بعضی از آیات فرمود ما موسی و هارون را به طرف فرعون ارسال کردیم[43] موسی هم رسول خداست و هارون هم رسول خداست اما اینجا از وزارت او بحث است این وزارت در قبال رسالت نیست که حالا کسی اشکال کند اینکه خودش رسول است خودش نبیّ است چگونه میشود وزیر؟ این وزیرِ لغوی است نه وزیر اصطلاحی, وزیر یعنی کسی که بار سنگین روی دوشش است وِزر یعنی بار سنگین, اَزیر و وَزیر هر دو به کسی میگویند که اِزر, وِزر یعنی بار سنگین مملکت روی دوشش باشد به آن کسی که بار سنگین روی دوشش است هم میگویند اَزیر هم میگویند وزیر اگر دارد که اوزارشان بر دوششان است[44] یا ﴿لاَ وَزَرَ﴾[45] وزر آن بار سنگین است و وجود مبارک هارون در عین حال که رسول است در عین حال که نبیّ است در عین حال که شریک وحی است بار سنگین تبلیغ را هم به دوش دارد و وزارت وجود مبارک موسای کلیم را هم تحمل دارد این وزارت در قبال رسالت نیست ﴿فَقُلْنَا اذْهَبَا﴾ معلوم میشود رسالت دارد دیگر ﴿فَقُلْنَا اذْهَبَا إِلَی الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا﴾ ما آنها را تدمیر کردیم به هلاکت رساندیم اینجا هم اعدای شما را به هلاکت میرسانیم.
بعدش هم قصّه نوح را ذکر کرد که این ترتیب نزول است نه ترتیب تاریخ ﴿وَقَوْمَ نُوحٍ لَمَّا کَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْنَاهُمْ وَجَعَلْنَاهُمْ لِلنَّاسِ آیَةً وَأَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِینَ عَذَاباً أَلِیماً﴾ نوح یک پیامبر است اما قوم او ﴿الرُّسُلَ﴾ که جمع محلاّ به الف و لام است را تکذیب کردند اینکه دارد ﴿وَقَوْمَ نُوحٍ لَمَّا کَذَّبُوا الرُّسُلَ﴾ وجوهی برای این جمع گفته شد یا برای آن است که اینها تفکّر براهمی داشتند که براهمه هند اصلاً منکر رسالتاند همه انبیا را تکذیب میکنند میگویند اصلِ وحی و نبوّت ـ معاذ الله ـ یک امر باطلی است بنابراین همه انبیا به زعم اینها باطلاند یا نه, حضرت نوح و انبیای گذشته و قبل از او را تکذیب کردند لذا جمع محلاّ به الف و لام آورد یا نه, چون حرفِ یک پیغمبر حرف همه انبیاست این اختصاصی به مسئله نوح ندارد در جریان اصحاب حِجر هم همین طور است ﴿لَقَدْ کَذَّبَ أَصْحَابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِینَ﴾[46] از این تعبیر در قرآن کم نیست یعنی اگر کسی حرف یک پیامبر را تکذیب بکند چون این انبیا ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾[47] همه اینها یک حرف دارند دیگر, اگر کسی حرف یک پیامبر را ـ معاذ الله ـ تکذیب بکند حرف همه انبیا را تکذیب کرده است چون همه انبیا توحید آوردند معاد آوردند وحی و نبوّت آوردند لذا سخن از تصدیق بعضهم لبعضٍ است ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ اگر اختلافی بین انبیا هست در شریعت و منهاج است که آنها چند رکعت نماز بخوانند ما چند رکعت, کفار و مشرکین مشکلشان در شریعت و منهاج نبود در اصلِ وحی و نبوّت بود نه اینکه اصل وحی و نبوّت را قبول داشتند میگفتند حالا ما چند رکعت نماز یا به فلان طرف نماز خواندن را قبول نداریم.
فتحصّل اگر کسی حرف یک پیامبر را پذیرفت باید حرف همه انبیا را قبول بکند چون حرفهای آنها یکی است, حرف یک پیامبر را تکذیب کرد همه انبیا را تکذیب کرد چون حرف همهشان یکی است معیار وحدت انبیا اصول دین است و خطوط کلی فقه و اخلاق و حقوق است نه ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾[48].
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . الکشاف, ج3, ص278.
[2] . المیزان, ج15, ص209.
[3] . سورهٴ عنکبوت, آیهٴ 48.
[4] . اعلام الوری, ص134.
[5] . سورهٴ انعام, آیهٴ 75.
[6] . الارشاد, ج1, ص34.
[7] . سورهٴ طه, آیهٴ 114.
[8] . سورهٴ اعلیٰ, آیهٴ 6.
[9] . سورهٴ طه ، آیهٴ 114.
[10] . الکافی, ج2, ص609.
[11] . تفسیر کنزالدقائق, ج9, ص390 ـ 392.
[12] . سورهٴ مؤمنون, آیهٴ 14.
[13] . سورهٴ یوسف, آیهٴ 64.
[14] . سورهٴ اعراف ، آیهٴ 171.
[15] . سورهٴ بقره ، آیهٴ 165.
[16] . سورهٴ یونس ، آیهٴ 65.
[17] . سورهٴ جمعه، آیهٴ 11.
[18] . سورهٴ اعراف، آیهٴ 87.
[19] . سورهٴ انعام ، آیهٴ 57.
[20] . سورهٴ بقره ، آیهٴ 165.
[21] . سورهٴ یونس ، آیهٴ 65.
[22] . سورهٴ زمر ، آیهٴ 62.
[23] . سورهٴ مومنون ، آیهٴ 14.
[24] . سورهٴ منافقون ، آیهٴ 8.
[25] . سورهٴ انعام، آیهٴ 90.
[26] . سورهٴ انعام ، آیهٴ 90.
[27] . سورهٴ محمد ، آیهٴ 7.
[28] . سورهٴ حج ، آیهٴ 40.
[29] . سورهٴ زمر ، آیهٴ 36.
[30] . سورهٴ یوسف، آیهٴ 40.
[31] . مواعظ سعدی, غزل 38.
[32] . من لا یحضره الفقیه, ج4, ص75.
[33] . سورهٴ قیامت ، آیهٴ 16.
[34] . سورهٴ یوسف ، آیهٴ 40.
[35] . سورهٴ اعراف، آیهٴ 87.
[36] . سورهٴ یوسف ، آیهٴ 40.
[37] . سورهٴ ذاریات، آیهٴ 58.
[38] . سورهٴ زمر ، آیهٴ 36.
[39] . الامالی (شیخ مفید), ص354.
[40] . سورهٴ انبیاء ، آیهٴ 18.
1. سورهٴ فصلت ، آیهٴ 44.
[42] . سورهٴ طه ، آیهٴ 32.
[43] . سورهٴ مؤمنون, آیات 45 و 46.
[44] . سورهٴ انعام, آیهٴ 31.
[45] . سورهٴ قیامت ، آیهٴ 11.
[46] . سورهٴ حجر ، آیهٴ 80.
[47] . سورهٴ بقره, آیهٴ 97; سورهٴ مائده, آیهٴ 46.
[48] . سورهٴ مائده ، آیهٴ 48.
- شبهه انزال دفعی قرآن؛
- قرآن کتاب راهنمایی است لذا نزول تدریجی آن در مورد خودش منطقی است؛
- پیامبر (ص) و ائمه (ع) نیز رساننده قانون هستند - نه ایجاد کننده.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَقَالَ الرَّسُولُ یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً (30) وَکَذلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوّاً مِنَ الْمُجْرِمِینَ وَکَفَی بِرَبِّکَ هَادِیاً وَنَصِیراً (31) وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً کَذلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَکَ وَرَتَّلْنَاهُ تَرْتِیلاً (32) وَلاَ یَأْتُونَکَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْنَاکَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِیراً (33) الَّذِینَ یُحْشَرُونَ عَلَی وُجُوهِهِمْ إِلَی جَهَنَّمَ أُولئِکَ شَرٌّ مَکَاناً وَأَضَلُّ سَبِیلاً (34) وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَی الْکِتَابَ وَجَعَلْنَا مَعَهُ أَخَاهُ هَارُونَ وَزِیراً (35) فَقُلْنَا اذْهَبَا إِلَی الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا فَدَمَّرنَاهُمْ تَدْمِیراً (36) وَقَوْمَ نُوحٍ لَمَّا کَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْنَاهُمْ وَجَعَلْنَاهُمْ لِلنَّاسِ آیَةً وَأَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِینَ عَذَاباً أَلِیماً (37)﴾
چون سورهٴ مبارکهٴ «فرقان» در مکه نازل شد و فضای مکه آلوده به شرک بود مشرکان گذشته از اینکه در مسئله توحید مشکل جدّی داشتند و در مسئله معاد مشکل جدّی داشتند در جریان وحی و نبوّت هم مشکل جدّی داشتند اینها گاهی درباره محتوای وحی اشکال میکردند گاهی درباره اصلِ رسالت که رسول باید فرشته باشد شبهه داشتند گاهی در اثر اینکه فکر میکردند فرشتهای باید رسالت بشر را تأیید کند چون همراه پیامبر فرشتهای را نمیدیدند اشکال داشتند گاهی بر اساس آن ارزش جاهلی که ثروت را معیار ارزش میپنداشتند و وجود مبارک حضرت هم از نظر مالی جزء طبقه اشراف نبود اشکال میکردند گاهی هم رسیدند به اینکه چرا قرآن تدریجاً نازل میشود. آن شبهات را یکی پس از دیگری در موطن خود جواب فرمودند لذا اصل کلی قرآن این است که اینها هرگز مطلبی نمیآورند ﴿وَلاَ یَأْتُونَکَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْنَاکَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِیراً﴾ اگر روی نظام ارزشی اشکال داشتند پاسخ داده شد اگر اینکه بشر نمیتواند رسول باشد پاسخ داده شد اگر اینکه چرا فرشته همراه پیامبر نمیآید پاسخ داده شد و اگر درباره تنزیل تدریجی قرآن شبههای داشتند هم پاسخ داده شد.
جناب زمخشری این تنزیل را به معنای انزال گرفتند گفتند چون در تنزیل, تدریج مأخوذ است اگر تنزیل به معنای تدریج باشد با ﴿جُمْلَةً وَاحِدَةً﴾ هماهنگ نیست لذا باید به معنی انزال باشد.[1] بعد از جناب زمخشری مفسّران دیگر هم همین راه را رفتند اما پاسخ تحلیلی سیدناالاستاد کافی بود که تنزیل همان تدریج است چون تکلّم است نه کتاب این کلمات یکی پس از دیگری ادا میشود این قهراً تدریج است بر خلاف الواح موسای کلیم که دفعتاً نازل شده است و انزال است[2] پس اگر کلام است و تکلّم است و الفاظ و حروف است قهراً تنزیل است و تدریج است گاهی شبهه آنها این بود که یکجا خدا سخن را با پیامبر در میان بگذارد دیگر تدریجاً نازل نشود (این شبهه).
پاسخ این شبهه این است که اگر یک کتاب, کتاب علمی باشد مثل اینکه میخواهد دستور طب بدهد بله این کتاب یا این درس چون قواعد کلی است ممکن است یکجا بیان بشود اگر کتاب, کتاب اخلاقی باشد نظیر زبور داوود(علیه السلام) مواعظ و اخلاقیّات باشد ممکن است کلیّاتش یکجا بیان بشود اما اگر کتابی است به عنوان کتاب قانون که سیاست را اجتماع را قضا و داوری را فقه و حقوق را به همراه دارد خب سؤالات مردم تدریجی است ناسخ و منسوخ هم هست تغییر قبله از همین قبیل است خب کتابی که ناسخ و منسوخ دارد که نمیتواند یکجا نازل بشود کتابی که به عنوان نسخه شفابخش بیماران است اینکه نمیتواند یکجا نازل بشود این کتاب طب نیست که کلیات را بیان کند یک قضیه شخصی اتفاق افتاده ما در این قضیه شخصی چه کار بکنیم؟ خب کتابی که پاسخ به سؤالهای تدریجی را به همراه دارد ناسخ و منسوخ را به همراه دارد جنگ و صلح را به همراه دارد این کتاب, کتاب مدیریت است این گذشته از آن قوانین ثابت کلی اصول دین و گذشته از خطوط کلی فقه و حقوق, قضایای موردی فراوانی هم دارد چنین کتابی چاره جز این نیست که تدریجاً نازل بشود گذشته از اینکه حکمت و مصلحت هم در این است که در طیّ این 23 سال فرشته مرتب در ارتباط با پیامبر باشد وحی را بیاورد درخواست پیامبر را ابلاغ بکند پیام خدا را ابلاغ بکند تا این تثبیت قلب پیامبر باشد.
حالا اگر کسی بگوید که این کتاب دفعتاً بر پیامبر نازل بشود و پیامبر تدریجاً به جامعه منتقل کند خب پیامبر که اُمّی است مصلحت و حکمت الهی در این است که او خوانا نباشد نویسا نباشد خب این کتاب در خانه آن حضرت ذخیره باشد برای چه؟! او که اهل خواندن نیست او باید از راه گوش بشنود نه از راه چشم ببیند اگر حکمت الهی این است مصلحت الهی این است که او خوانا و نویسا نباشد تا آنها تهمت نزنند نگویند این کتابی است که خودت نوشتی ـ فرمود: ﴿وَمَا کُنتَ تَتْلُوا مِن قَبْلِهِ مِن کِتَابٍ وَلاَ تَخُطَّهُ بِیَمِینِکَ إِذاً لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ﴾[3] تو اگر خوانا بودی نویسا بودی آنها به این زودی نمیپذیرفتند که این کتاب, وحی است میگفتند خودت نوشتی خب اگر حکمت الهی در این است که رسول گرامی اهل خواندن نباشد اهل نوشتن نباشد فقط از راه گوش باید بشنود ـ این کتاب حتماً تدریجی خواهد بود و اگر دفعتاً نازل بشود و در خانه بماند و به مردم ابلاغ نشود خب فرق چنین کتاب با کتابی که در البیت المعمور هست یا در عرش هست چیست؟! مردم که به تدریج باخبر میشوند بنابراین اینکه بگوییم دفعتاً بر حضرت نازل بشود منتها حضرت تدریجاً به مردم ابلاغ کند با چندین شبهه همراه است گذشته از اینکه این ترتیل [فوایدی دارد], ترتیل عبارت از نظم با فاصله است آن نظمِ بیفاصله را میگویند سَرد, مَسرود یعنی پشت سر هم, اما قرائت ترتیلی آن است که منظم باشد آهسته آهسته باشد شمرده شمرده باشد که بینش فاصله هست فرمود در هر فاصلهای فرشته وحی میآید قلب شما را تسدید میکند و جامعه را روشن میکند و مانند آن پس اینها منافعی است که در این نزول تدریجی قرآن کریم است.
پرسش:
پاسخ: آن نزول دفعی یعنی آن معانی و حقایقش یکجا بوده البته, آن را حضرت در قلب شریف خودشان یکجا درک کردند مثل اینکه در پایان عمر فرمودند که هر سال یک بار قرآن کریم بر من عرضه میشد و امسال دو بار بر من عرضه شد که معلوم میشود پایان عمر من است[4] عرضه دفعیِ قرآن کریم مربوط به یک نشئه دیگر است همان طوری که درباره ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) که وارد شده است ﴿وَکَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[5] از همین قبیل است وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) دارد که پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یک میلیون مطلب را یکجا به من گفتند[6] این یک میلیون مطلب یک وقت است که دفعتاً نازل میشود آنچنان که قرآن به آن صورت نازل شده اما یک وقت است که آیات پشت سر هم ناسخ و منسوخ پشت سر هم اینها باید به تدریج باشد کتاب نسخهای است نسخهای که طبیب برای درمان بیماران میدهد حتماً باید تدریجی باشد این نظیر الواح موسی نیست نظیر زبور داوود نیست و مانند آن.
پرسش:
پاسخ: ﴿مِن قَبْلِ أَن یُقْضَی إِلَیْکَ وَحْیُهُ﴾[7] آن برای آن است که آنها گفتند که چون نزول دفعی بود حضرت میخواست بخواند ولی ظاهرش این است که شما نگران چه هستید آنچه را که ما بر شما نازل کردیم شما این را به زبان نیاور چون فراموش نخواهی کرد ﴿سَنُقْرِئُکَ فَلاَ تَنسَی﴾[8] شما اگر نگران این هستید که از یادتان برود این نگرانی برطرفشده است چون موقعیّت شما تثبیتشده است حافظه شما را خدای سبحان ضمانت کرده است و مانند آن پس بگذارید این آیه تمام بشود هر وقت مصلحت بود شما انشاد کنید و قرائت کنید نه اینکه ناظر باشد که آنچه را که قبلاً میدانستید ﴿لاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ﴾ خب آنکه هنگام نزول وحی که نبود همیشه این آیه صادق است که ﴿لاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن یُقْضَی﴾[9], بگذارید این آیه تمام بشود یا این سوره تمام بشود بعد بخوانید اگر نگران این هستید که از یادتان برود ما چون حفظ شما را تضمین کردهایم فراموش نمیکند پس نگران نباشید چون ﴿سَنُقْرِئُکَ فَلاَ تَنسَی﴾.
پرسش: استاد به هر حال به دست ما این قرآن یکجا رسیده است.
پاسخ: کتاب شده است نه کلام, این کلام به تدریج به آنهایی که در عصر حضرت بودند در طیّ 23 سال رسیده است آن وقت وقتی که ناسخ و منسوخ مشخص شد نسخهها مشخص شد جنگ و صلح مشخص شد قهر و مِهر مشخص شد تولّی و تبرّی مشخص شد میشود یک قانون یعنی دوره 23 ساله دوره آزمون بود آن وقت جوامع بشری الی یوم القیامه مطابق این دوره 23 ساله دارند عمل میکنند یک خطوط کلی در قرآن هست بعضی از اسرار را هم به ائمه(علیهم السلام) آموختند که به ما گفتند الی یوم القیامه شما با قرآن و عترت هستید و چون عترت مفسّر اصلی قرآن است و قرآن ناطق است او هم برای ما حکم طبیب را دارد که نسخههای روزانه عطا میکند.
بعد فرمود اینها که در مکه بودند و مسلمان شدند ممکن است بعضی از اینها منافق باشند لکن به حسب ظاهر قرآن را مهجور نکردند نه هَجر به معنی هذیان نه هَجر به معنی ترک حتی آنها که به حسب ظاهر منافق بودند و بعدها زمینه سقیفه و امثال سقیفه را فراهم کردند ظاهراً قرآن را ترک نکرده بودند چه در نماز و چه در غیر نماز. از ائمه(علیهم السلام) رسیده است که این عهد خداست روزی پنجاه آیه این عهد خدا را بخوانید[10] چندین روایت است در ذیل این آیه که ما را ترغیب میکند به قرائت قرآن و حشر با قرآن و اینکه قرآن, عهد خداست و این عهد را روزانه پنجاه آیه بخوانیم. [11]
اما آن جریان بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «شوریٰ» که کلام الهی را به سه قسم تقسیم کرده است این مطلق کلام الهی است اختصاصی به قرآن یا تورات یا انجیل یا زبور و مانند آن ندارد خدا از سه راه با بشر حرف میزند یا بلاواسطه یا به واسطه پیک الهی یا مِن وراء حجاب نظیر جریان شجر [در ماجرای حضرت موسی] و مانند آن حالا آن حرف یا دفعی است یا تدریجی یا بالکتاب است یا بالکلام آنجا کلام در مقابل کتاب نیست کتاب را هم شامل میشود خب.
از اینکه فرمود: ﴿وَکَذلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوّاً﴾ این نشان میدهد که جامعه با ابتلا همراه است با صبر همراه است (یک) و همه هم یکسان فکر نمیکنند (این دو) و یک تسلّی و دلداری برای وجود مبارک پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و مؤمنان است (سه) به استناد این اصل کلّی جریان نوح را جریان موسی و هارون را ذکر میکند تا برسیم به جریان عاد و ثمود که اینکه فرمود: ﴿وَکَذلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوّاً﴾ قصّه حضرت نوح و وجود مبارک موسی و هارون(سلام الله علیهم اجمعین) را جداگانه ذکر میکند به مناسبت همین. پس ﴿وَکَذلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوّاً مِنَ الْمُجْرِمِینَ﴾ به همین مناسبت قصص انبیا را ذکر میکند بعد فرمود: ﴿وَکَفَی بِرَبِّکَ هَادِیاً وَنَصِیراً﴾ که این ناظر به توحید در هدایت و نصرت است. قرآن کریم در خیلی از موارد این اسماء را این افعال را این اوصاف را به غیر خدا اسناد میدهد. خَلق را به غیر خدا اسناد میدهد خدا میشود ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾[12] حفظ را به غیر خدا نسبت میدهد خدا میشود ﴿خَیْرٌ حَافِظاً وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمینَ﴾[13] رحمت را حفظ را خلق را رزق را عزّت را به غیر خدا نسبت میدهد قوّت را به غیر خدا نسبت میدهد ﴿خُذُوا مَا آتَیْنَاکُمْ بِقُوَّةٍ﴾[14] و مانند آن. چون کتاب, کتاب توحید است همه اینها را جمعبندی میکند زیر پوشش ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً﴾[15], ﴿إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً﴾[16] در میآورد معلوم میشود که آنها یا بالتبع است یا بالعرض است یا بالمجاز یعنی اگر خلقت را به غیر خدا اسناد میدهد و اختصاصی به جریان حضرت عیسی ندارد به طور کلی میفرماید که او ﴿أَحْسَنَ الْخَالِقِینَ﴾ است معلوم میشود خالقینی هستند که خدا احسن است یا او ﴿خَیْرُ الرَّازِقِینَ﴾[17] است یا ﴿خَیْرُ الْحَاکِمِینَ﴾[18] است ﴿خَیْرُ الْفَاصِلِینَ﴾[19] است از این خیرها در قرآن کم نیست بعد همه اینها را جمعبندی میکند زیر پوشش توحید شما هیچ جا ندارید که کمالی را خدای سبحان به غیر خود اسناد بدهد بعد آن کمال را منحصراً برای خود نداند.
پس سه مطلب است یکی اینکه این کمال را خدا داراست یکی اینکه این کمال برای غیر خدا هست سوم اینکه آن که غیر خداست دارد به برکت الهی دارد و مظهر خداست و آیت خداست با توحید سازگار است ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً﴾[20] از این قبیل است ﴿إِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً﴾[21] از این قبیل است ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾[22] از همین قبیل است و مانند آن یعنی اگر ما گفتیم ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾[23] وجود مبارک عیسی و مانند آن به اذن خدا خالقاند خود عیسی و خَلقِ او که فعلِ اوست و مخلوق او که طیر است هر سه مخلوق خداست چون ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ و اگر گفتیم ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ﴾[24] در جای دیگر حصر میکند که ﴿إِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً﴾ یعنی عزّتی که پیامبر و اهل بیت(علیهم السلام) دارند عزّتی که مؤمنین دارند این به اِعزاز الهی است به عزّتبخشی خدای سبحان است در اینجا هم همین طور است مسئله هدایت را به غیر خدا اسناد داد که ﴿فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ﴾[25] انبیا هادیان مردماند یا نصرت را به غیر خدا اسناد داده است که ﴿مَنْ أَنصَارِی إِلَی اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِیُّونَ نَحْنُ أَنصَارُ اللَّهِ﴾ این «هَل مِن ناصر»ی که وجود مبارک سیّدالشهداء فرمود چون وارث عیسای مسیح بود و این عیسای مسیح «هل من ناصر» را گفت وجود مبارک سیّدالشهداء هم صدای «هل مِن ناصر»ش بلند شد برای اینکه در پایان سورهٴ مبارکهٴ «صف» دارد که وجود مبارک عیسی(سلام الله علیه) ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا أَنصَارَ اللَّهِ کَمَا قَالَ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ لِلْحَوَارِیِّینَ مَنْ أَنصَارِی إِلَی اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِیُّونَ نَحْنُ أَنصَارُ اللَّهِ فَآمَنَت طَائِفَةٌ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَکَفَرَت طَائِفَةٌ فَأَیَّدْنَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَی عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظَاهِرِینَ﴾ وجود مبارک عیسای مسیح در آن مبارزات فرمود: «هَل من ناصرٍ ینصرنی» آنها حواریّون گفتند که ﴿نَحْنُ أَنصَارُ اللَّهِ﴾ و وجود مبارک سیّدالشهداء هم وارث همین پیامبر و انبیای دیگر است او هم میگوید «هل مِن ناصرٍ» این «هل مِن ناصرٍ» حرف همه انبیاست خب اگر عدّهای انصار خدا هستند نشان میدهد که این وصف برای غیر خدا هست اما در اینجا دارد ﴿کَفَی بِرَبِّکَ هَادِیاً وَنَصِیراً﴾ یعنی اگر ما گفتیم انیبا هادیند ﴿فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ﴾[26] اگر حواریّین و امثال حواریّین ناصران الهیاند اگر گفته شد که ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرْکُمْ﴾[27] اگر گفته شد ﴿وَلَیَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن یَنصُرُهُ﴾[28] همه اینها ناصران بالتّبع یا بالعرض یا بالمجازند ﴿کَفَی بِرَبِّکَ هَادِیاً وَنَصِیراً﴾ این میشود توحید در هدایت و توحید در نصرت آن ﴿أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ﴾[29] هم ناظر به همین قسمت است.
پرسش: ... پس مقبولیت انبیا هم باید به رأی گذاشته شود...
پاسخ: نه, دعوت میکند; مقبولیّت به رأی نیست مقبولیّت به کشف است خدای سبحان اینها را حجّت قرار داد صراط قرار داد چراغ هم داد فرمود با این چراغ با این سراج, این صراط را بشناسید قانونگذاری برای خداست و لاغیر ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾[30] اما قانونشناسی برای عقل است برای جامعه است جامعه باید قانونشناس باشد و راه قانونشناسی را هم خدای سبحان از راه عقل و فطرت مرحمت کرده انبیا را هم با معجزه فرستاده دوتا چراغ در جامعه هست یکی چراغ عقل یکی چراغ نقل حتی خود روایات که زراره چنین گفت و حمران چنین گفت این روایات معتبره اینها سراجاند نه صراط, اینها قانون را به ما میشناسانند نه قانونگذار باشند قانونگذار خداست که حکم را بیان کرده جامعهای که عقل دارد نقل دارد دو چراغ در دستش است «چندین چراغ دارد و بیراهه میرود»[31] خب مشکل پیدا میکند بنابراین هیچ یعنی هیچ, سالبه کلیه است هیچ بشری در هیچ عصر و مصری حقّ قانونگذاری ندارد هیچ عقلی هم این حرف را نمیزند که من باید قانون وضع بکنم عقل, قانونشناس است نه قانونگذار طبیب هم همین طور است طبیب قانونگذار نیست طبیب میگوید دستگاه گوارش این بیمار را من میدانم آن غذاهایی که خورده میشناسم داروهایی که میتواند مشکل او را حل کند میشناسم محصول این معرفتهای خودم را در نسخه مینویسم طبیب نه حکم میکند زیرا نه موضوع را آفرید نه محمول را آفرید نه ربط موضوع و محمول را آفرید نه حقّ حکم دارد فقیه اینچنین است فیلسوف اینچنین است هیچ کسی در عالم حقّ قانونگذاری ندارد.
پرسش:
پاسخ: خود منطقةالفراغ را صاحب منطقةالفراغ وسیع کرده دیگر ما که نمیگوییم اینجا منطقةالفراغ است به ما گفتند اینجا مباحات است در مباحات هم حالا ما میخواهیم در این مباحات خیمه بزنیم چطور خیمه بزنیم خطوط کلی را باید از آنجا که منطقه ممنوعه است بگیریم از آن عمومات از آن اطلاقات از آن ادلّه آن ابزار را بگیریم در منطقةالفراغ بتوانیم زندگی کنیم بنابراین این چراغی که در دست ماست به نام عقل و فطرت, آن چراغی که به ما دادند به نام نقل ما با این دو سراج, صراط الهی را میشناسیم هرگز ما مهندسی نمیکنیم که کجا منطقه ممنوعه است کجا منطقةالفراغ است آن قانونگذاری که ما را آفرید و صحنه را آفرید و پیوند ما و صحنه را آفرید میگوید آنجا حرام است و آنجا واجب است و آنجا مباح در این منطقه مباح میتوانید کارها را انجام بدهید اما به این شرط که به وجوب و حرمت آسیبی نرسانید و ما به برکت عقل و نقل تشخیص میدهیم کجا منطقه ممنوعه است کجا منطقةالفراغ است کجا غرقگاه است که گفتند مکروهات, قرقگاه است برای اینکه اگر وارد این مکروهات بشوید کم کم به معاصی صغیره بعد کم کم به معاصی کبیره.[32]
غرض این است که عقل چه در مسائل فلسفی چه در مسائل فقهی چه در مسائل حقوقی چه در مسائل تجربی, طبّی و مانند آن در همه موارد یک چراغ روشنی است مثل نقل معتبر که واقع را میشناساند و ما را باخبر میکند یعنی میگوید اینچنین هست نه اینچنین باید, اگر طبیب میگوید باید این کار را بکنی حرفِ آن هست و نیست را میزند معنای فرمان طبیب این است که این دستگاه شما فعلاً در این حالت است آن غذا در آن حالت است اگر آن غذا به این دستگاه گوارش شما برسد این آسیب میبیند و درد تولید میکند همین! برای اینکه آسیب نبینی و درد نکشی فلان دارو را مصرف کن فلان غذا را نخور این بخور و نخوری که میگوید این چراغ است این چراغ را روشن کرده سه چهار منطقه را نزد بیمار گذاشته دستگاه گوارش را نزدش گذاشته دستگاه غذا را گذاشته دستگاه دارو را گذاشته دستگاه سلامت و درد را هم گذاشته غرض این است که هیچ کسی حقّ فرمانروایی ندارد نعم, هر کدام از ما در حیطه شخصی خودمان مدیر و مدبّریم ما ولایت بر خود داریم اما نسبت به دیگری هیچ کسی والی نیست فقط قانونشناس است و راهنمایی میکند اگر کسی نبیّ و ولیّ بود نظیر وجود مبارک عیسی و موسی و حضرت رسول(علیهم الصلاة و علیهم السلام) به اذن خدا همان طوری که ما در داخله بدنمان دخل و تصرّف میکنیم دستمان را حرکت میدهیم بالا و پایین میبریم و مانند آن, آنها هم چون دارای معجزهاند گاهی درخت را از جا میکنند گاهی شقّالأرض میکنند گاهی شقّالقمر میکنند گاهی شقّالبحر میکنند گاهی شقّالشجر میکنند این میشود ولایت البته که او والی است مظهر «هو القادر» است حتی آنها هم قانونشناساند نه قانونگذار فرمود: ﴿لاَ تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ﴾[33] زبانت را بدون وحی حرکت نده بگذار من بگویم تو بشنو به مردم برسان قانون برای کسی است که جهان را آفرید انبیا هم قانونشناس و قانونآورند تنها کسی که حقّ قانونگذاری دارد خدای سبحان است ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾[34] اگر در جاهای دیگر دارد او ﴿خَیْرُ الْحَاکِمِینَ﴾[35] است بر اساس ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾[36] حصر شده مثل عزّت مثل قوّت مثل رزق ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِینُ﴾[37] جریان هدایت همین طور است جریان نصرت همین طور است جریان کفایت همین طور است ﴿أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ﴾[38] درست است که یک عدّه کفایت امور دیگری را به عهده دارند اما اینها همه مَظهرند همه آیتاند همه مأمورند همه بالتّبع است یا بالعرض است و یا بالمجاز.
پرسش: انبیا ولایت تشریعی به هیچ وجهی ندارند؟
پاسخ: چرا دیگر, ولایت تشریعی را ذات اقدس الهی به آنها اجازه داد که فلان جا این کار را بکنید فلان جا این کار را نکنید اگر ذات اقدس الهی این دستور را ندهد که کسی این کار را نمیتواند بکند خدای سبحان احکام را به اینها تعلیم میدهد اینها به ما میرسانند اگر ـ معاذ الله ـ اینها از آن جهت که بشرند نه از آن جهت که وحی میگیرند احکامی بگویند این معلوم میشود بشر در قانون خدا در بخشی از امور به وحی محتاج نیست این با آن برهان نبوّت سازگار نیست برهان نبوّت این است که ما در وسط گذشته و آیندهایم از یک راه دوری آمدیم به یک راه دوری میرویم نه میدانیم گذشته چه خبر بود نه از آینده باخبریم لذا نمیدانیم زاد ما چیست توشه ما چیست آن کسی که ما را از راه دور آورد بعد به راه دور میبرد زاد و توشه ما را او باید معیّن کند به نام دین, حالا اگر بخشی از دین را بشر برای ما معیّن کند بدون استمداد از وحی و الهام الهی این معلوم میشود بشر ـ معاذ الله ـ به وحی محتاج نیست دیگر, بنابراین چه تکوین چه تشریع هر چه انبیا دارند که معجزات الهی است به افاضه ذات اقدس الهی است خدای سبحان به اهل بیت داد خدای سبحان به انبیا داد خدای سبحان به معصومین داد آنها آنچه را که از ذات اقدس الهی از راه وحی و الهام دریافت کردند به ما ابلاغ میکنند.
بارها این قصّه به عرضتان رسید که مرحوم مفید(رضوان الله تعالی علیه) در امالی نقل میکند که بعد از رحلت وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) وفدی, هیئتی خدمت امام صادق(سلام الله علیه) مشرّف شدند برای عرض تسلیت هنوز از عظمت امام صادق باخبر نبودند. مرحوم مفید نقل میکند که این وفد این هیئت به نمایندگی سالمبن ابی حفصه وارد شدند سالم گفت من بروم خدمت حضرت تسلیت عرض کنم و برگردم جلو آمد و تسلیت عرض کرد گفت ما در غم کسی الآن متأثّریم یعنی درباره رحلت امام باقر(سلام الله علیه) این با اینکه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را ندیده بود وقتی میگفت «قال رسول الله» کسی حقّ حرف نداشت ما چنین کسی را از دست دادیم دیگر کسی نمیگفت آقا شما که پیغمبر را ندیدی چطوری از پیغمبر نقل میکنی ما چنین کسی را از دست دادیم. مرحوم مفید در امالی نقل میکند که وقتی این حرف به عرض امام صادق(سلام الله علیه) رساند حضرت یک لحظه تأمّل کرد بعد سر بلند کرد فرمود: «قال الله عزّ و جلّ» از خدا بلاواسطه نقل کرد فرمود خدا چنین فرمود اگر کسی صدقهای بدهد این صدقه را خدا چندین برابر کامل میکند میپروراند مثل اینکه شما برّهتان را بچه آهو را میپرورانید «یُربّی احدکم فِلوَهُ» یا «فُلُوَّه» این برّه را میپرورانید بزرگ میکنید او هم بزرگ میکند چند برابر میکند تحویل شما میدهد وقتی این بیان نورانی را امام صادق(سلام الله علیه) به سالم فرمود این سالم دست و پایش را جمع کرد آمد به هیئت گفت من رفتم از رحلت امام باقر تسلیت بگویم به امام صادق عرض کردم ما کسی را از دست دادیم که پیامبر را ندیده از او سخن نقل میکند اما دیدم الآن امام صادق مستقیماً از خدا نقل میکند[39] معلوم میشود این ارتباط هست دیگر اینچنین نیست که ـ معاذ الله ـ این از نزد خودشان «بما أنّهم بشرٌ» بگویند «بما أنّهم ولیٌّ معصومٌ» میگویند پس از خدا میگیرند به ما منتقل میکنند این میشود نقلِ حکم نه قانونگذاری; آنها از راه وحی و الهام, قانونشناساند بعد ما را آشنا میکنند منتها مسائل تشریع مستقیماً برای پیامبر است و از ناحیه پیامبر به امام میرسد در وحیهای غیر تشریعی ائمه(علیهم السلام) هم حضور و ظهور دارند.
فرمود ما این کار را کردیم این تدریج برای منافع چند جانبه است که گذشت ﴿وَلاَ یَأْتُونَکَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْنَاکَ بِالْحَقِّ﴾ آنها حرف باطل میزنند ما حق میزنیم آنها میگویند چرا پیامبر سرمایهدار نیست چرا سرمایهداران را دور خودش جمع نکرده چرا فقرا را دور خودش راه داده این حرفها حرفهای باطلی است ما حرف حق میآوریم که در سورهٴ «انبیاء» گذشت که ما حق میآوریم ﴿فَیَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾[40] آنها حرف باطل میزنند ما حرف حق میزنیم این حرف حق دامغ است دامغ یعنی دَمغکوب, دَمغ یعنی مغز, یعنی حرف ما مغزکوب است ﴿فَیَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾ شما میبینید با اشارهای مغز این حباب را میترکانید این از بین میرود ﴿فَیَدْمَغُهُ﴾ یعنی این حق آن باطل را مدموغ میکند یعنی مغزکوب میکند ﴿فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾ این برای حق, آنها مبهم میگویند ما حَسن میگوییم آنها حرف حسن بر فرض داشته باشند ما احسن داریم ﴿إِلَّا جِئْنَاکَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِیراً﴾ این درباره کلمات, درباره افراد هم اینها محشور ﴿إلَی جَهَنّم﴾اند ﴿عَلَی وُجُوهِهِمْ﴾ لذا ﴿شَرٌّ مَکَاناً وَأَضَلُّ سَبِیلاً﴾ هستند اما آنها که پیروان دین تو هستند در آیه 24 مشخص شد که ﴿أَصْحَابُ الْجَنَّةِ یَوْمَئِذٍ خَیْرٌ مُّسْتَقَرّاً وَأَحْسَنُ مَقِیلاً﴾.
مطلب بعدی آن است که هدایت و ضلالت برای سالک است نه برای سبیل نمیگویند این راه, راه گمشده است آن رونده گمراه است نه راه منتها راه اگر به مقصد برسد راه هدایت است اگر به مقصد نرسد بیراهه است بیراهه را نمیگویند گُمشده, اگر گفته شد أضلّ است یعنی ضلالتش بیشتر است به لحاظ آن سالک است البته راهها هم فرق میکند بعضی از راهها فاصلهشان از صراط مستقیم کم است بعضی از راهها فاصلهشان از صراط مستقیم زیاد اینها هستند که ﴿یُنَادَوْنَ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ﴾[41] اینها تا بخواهند برگردند توبه کنند فرصت از دست رفته است اما برخیها هم از صراط مستقیم قدری فاصله گرفتند اینها ممکن است زودتر برگردند پس ضلالت و هدایت برای رونده است اگر به راه اسناد داده میشود به این مناسبت است فرمود: ﴿لِکُلِّ نَبِیٍّ﴾ ما دشمن قرار دادیم این بخشها که قبلاً مبسوطاً بحث شد حالا به اجمال از اینها میگذریم. فرمود: ﴿وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَی الْکِتَابَ﴾ چه اینکه به شما هم کتاب دادیم ﴿وَجَعَلْنَا مَعَهُ أَخَاهُ هَارُونَ وَزِیراً﴾ این گفته شد که خب هارون هم در جریان دریافت کتاب سهیم بود برای اینکه وجود مبارک موسای کلیم عرض کرد که هارون که برادر من است ﴿أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی﴾[42] و خدای سبحان هم بالصراحه در بعضی از آیات فرمود ما موسی و هارون را به طرف فرعون ارسال کردیم[43] موسی هم رسول خداست و هارون هم رسول خداست اما اینجا از وزارت او بحث است این وزارت در قبال رسالت نیست که حالا کسی اشکال کند اینکه خودش رسول است خودش نبیّ است چگونه میشود وزیر؟ این وزیرِ لغوی است نه وزیر اصطلاحی, وزیر یعنی کسی که بار سنگین روی دوشش است وِزر یعنی بار سنگین, اَزیر و وَزیر هر دو به کسی میگویند که اِزر, وِزر یعنی بار سنگین مملکت روی دوشش باشد به آن کسی که بار سنگین روی دوشش است هم میگویند اَزیر هم میگویند وزیر اگر دارد که اوزارشان بر دوششان است[44] یا ﴿لاَ وَزَرَ﴾[45] وزر آن بار سنگین است و وجود مبارک هارون در عین حال که رسول است در عین حال که نبیّ است در عین حال که شریک وحی است بار سنگین تبلیغ را هم به دوش دارد و وزارت وجود مبارک موسای کلیم را هم تحمل دارد این وزارت در قبال رسالت نیست ﴿فَقُلْنَا اذْهَبَا﴾ معلوم میشود رسالت دارد دیگر ﴿فَقُلْنَا اذْهَبَا إِلَی الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا﴾ ما آنها را تدمیر کردیم به هلاکت رساندیم اینجا هم اعدای شما را به هلاکت میرسانیم.
بعدش هم قصّه نوح را ذکر کرد که این ترتیب نزول است نه ترتیب تاریخ ﴿وَقَوْمَ نُوحٍ لَمَّا کَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْنَاهُمْ وَجَعَلْنَاهُمْ لِلنَّاسِ آیَةً وَأَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِینَ عَذَاباً أَلِیماً﴾ نوح یک پیامبر است اما قوم او ﴿الرُّسُلَ﴾ که جمع محلاّ به الف و لام است را تکذیب کردند اینکه دارد ﴿وَقَوْمَ نُوحٍ لَمَّا کَذَّبُوا الرُّسُلَ﴾ وجوهی برای این جمع گفته شد یا برای آن است که اینها تفکّر براهمی داشتند که براهمه هند اصلاً منکر رسالتاند همه انبیا را تکذیب میکنند میگویند اصلِ وحی و نبوّت ـ معاذ الله ـ یک امر باطلی است بنابراین همه انبیا به زعم اینها باطلاند یا نه, حضرت نوح و انبیای گذشته و قبل از او را تکذیب کردند لذا جمع محلاّ به الف و لام آورد یا نه, چون حرفِ یک پیغمبر حرف همه انبیاست این اختصاصی به مسئله نوح ندارد در جریان اصحاب حِجر هم همین طور است ﴿لَقَدْ کَذَّبَ أَصْحَابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِینَ﴾[46] از این تعبیر در قرآن کم نیست یعنی اگر کسی حرف یک پیامبر را تکذیب بکند چون این انبیا ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾[47] همه اینها یک حرف دارند دیگر, اگر کسی حرف یک پیامبر را ـ معاذ الله ـ تکذیب بکند حرف همه انبیا را تکذیب کرده است چون همه انبیا توحید آوردند معاد آوردند وحی و نبوّت آوردند لذا سخن از تصدیق بعضهم لبعضٍ است ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ اگر اختلافی بین انبیا هست در شریعت و منهاج است که آنها چند رکعت نماز بخوانند ما چند رکعت, کفار و مشرکین مشکلشان در شریعت و منهاج نبود در اصلِ وحی و نبوّت بود نه اینکه اصل وحی و نبوّت را قبول داشتند میگفتند حالا ما چند رکعت نماز یا به فلان طرف نماز خواندن را قبول نداریم.
فتحصّل اگر کسی حرف یک پیامبر را پذیرفت باید حرف همه انبیا را قبول بکند چون حرفهای آنها یکی است, حرف یک پیامبر را تکذیب کرد همه انبیا را تکذیب کرد چون حرف همهشان یکی است معیار وحدت انبیا اصول دین است و خطوط کلی فقه و اخلاق و حقوق است نه ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾[48].
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . الکشاف, ج3, ص278.
[2] . المیزان, ج15, ص209.
[3] . سورهٴ عنکبوت, آیهٴ 48.
[4] . اعلام الوری, ص134.
[5] . سورهٴ انعام, آیهٴ 75.
[6] . الارشاد, ج1, ص34.
[7] . سورهٴ طه, آیهٴ 114.
[8] . سورهٴ اعلیٰ, آیهٴ 6.
[9] . سورهٴ طه ، آیهٴ 114.
[10] . الکافی, ج2, ص609.
[11] . تفسیر کنزالدقائق, ج9, ص390 ـ 392.
[12] . سورهٴ مؤمنون, آیهٴ 14.
[13] . سورهٴ یوسف, آیهٴ 64.
[14] . سورهٴ اعراف ، آیهٴ 171.
[15] . سورهٴ بقره ، آیهٴ 165.
[16] . سورهٴ یونس ، آیهٴ 65.
[17] . سورهٴ جمعه، آیهٴ 11.
[18] . سورهٴ اعراف، آیهٴ 87.
[19] . سورهٴ انعام ، آیهٴ 57.
[20] . سورهٴ بقره ، آیهٴ 165.
[21] . سورهٴ یونس ، آیهٴ 65.
[22] . سورهٴ زمر ، آیهٴ 62.
[23] . سورهٴ مومنون ، آیهٴ 14.
[24] . سورهٴ منافقون ، آیهٴ 8.
[25] . سورهٴ انعام، آیهٴ 90.
[26] . سورهٴ انعام ، آیهٴ 90.
[27] . سورهٴ محمد ، آیهٴ 7.
[28] . سورهٴ حج ، آیهٴ 40.
[29] . سورهٴ زمر ، آیهٴ 36.
[30] . سورهٴ یوسف، آیهٴ 40.
[31] . مواعظ سعدی, غزل 38.
[32] . من لا یحضره الفقیه, ج4, ص75.
[33] . سورهٴ قیامت ، آیهٴ 16.
[34] . سورهٴ یوسف ، آیهٴ 40.
[35] . سورهٴ اعراف، آیهٴ 87.
[36] . سورهٴ یوسف ، آیهٴ 40.
[37] . سورهٴ ذاریات، آیهٴ 58.
[38] . سورهٴ زمر ، آیهٴ 36.
[39] . الامالی (شیخ مفید), ص354.
[40] . سورهٴ انبیاء ، آیهٴ 18.
1. سورهٴ فصلت ، آیهٴ 44.
[42] . سورهٴ طه ، آیهٴ 32.
[43] . سورهٴ مؤمنون, آیات 45 و 46.
[44] . سورهٴ انعام, آیهٴ 31.
[45] . سورهٴ قیامت ، آیهٴ 11.
[46] . سورهٴ حجر ، آیهٴ 80.
[47] . سورهٴ بقره, آیهٴ 97; سورهٴ مائده, آیهٴ 46.
[48] . سورهٴ مائده ، آیهٴ 48.
تاکنون نظری ثبت نشده است