display result search
منو
تفسیر آیات 1 تا 3 سوره فرقان

تفسیر آیات 1 تا 3 سوره فرقان

  • 1 تعداد قطعات
  • 34 دقیقه مدت قطعه
  • 163 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 1 تا 3 سوره فرقان"
- قرآن منشا برکت؛
- معنای فرقان چیست؟؛
- محور نزول قرآن عبودیت پیامبر است؛
- چرا وصف نذیر به تنهایی آمده است؟


اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم
﴿تَبَارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَی عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعَالَمِینَ نَذِیراً (1) الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ یَکُن لَهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ وَخَلَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً (2) وَاتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لاَ یَخْلُقُونَ شَیْئاً وَهُمْ یُخْلَقُونَ وَلاَ یَمْلِکُونَ لِأَنفُسِهِمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً وَلاَ یَمْلِکُونَ مَوْتاً وَلاَ حَیَاةً وَلاَ نُشُوراً (3)﴾

سورهٴ مبارکهٴ «فرقان» همان طوری که از محتوا و مضمون این سور‌ه معلوم است در مکّه نازل شد زیرا عناصر محوری مطالب این سور‌ه اصول دین است [یعنی] توحید است وحی است نبوّت است و مانند آن. مشکل مردم حجاز هم جهل علمی بود هم جهالت عملی هم از نظر اعتقاد مشکل جدّی داشتند زیرا مبتلا به وثنیّت بودند هم از نظر عملی و اخلاقی مبتلا به سیّئات. این سور‌ه مبارکه آن بخشهای اساسی اصول دین را به همراه دارد یعنی توحید را اثبات می‌کند نزول قرآن و جریان وحی را به عهده دارد و حرفِ کسانی که برای خدا شریک قائل شدند نقل می‌کند و ابطال می‌کند. برخیها گفتند که سه آیه از آیات این سور‌ه در مدینه نازل شده است که ناظر به مسئله حرمت زنا و مانند آن است[1] ولی آنچه معروف است در صدر اسلام در خود مکّه این امور به عنوان محرّمات اصلی معروف بودند این‌چنین نیست که اینها در مدینه تثبیت شده باشد.
عظمت قرآن را ذات اقدس الهی هم به لحاظ مبدأ فاعلی مشخص کرده هم به لحاظ مبدأ قابلی هم به لحاظ محتوا. مبدأ فاعلی‌اش خدایی است که منشأ برکت است ﴿تَبَارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقَانَ﴾ یعنی خدایی که منشأ برکت است قرآن نازل کرد اگر فرمودند ﴿تَبَارَکَ الَّذِی نَزَّلَ﴾ یعنی حوزه قرآن حوزه برکت است اگر در سورهٴ مبارکهٴ «علق» فرمود: ﴿اقْرَأْ وَرَبُّکَ الْأَکْرَمُ ٭ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ﴾[2] قبلاً هم اشاره شد که اگر گفتند خدایِ اکرم دارد تعلیم می‌دهد یعنی درس کرامت می‌دهد اگر گفتند در فلان محفل یک فقیه تدریس می‌کند یعنی درس فقه می‌دهد در فلان محفل یک حکیم تدریس می‌کند یعنی درس حکمت می‌دهد اگر قرآن فرمود خدای اکرم تدریس می‌کند یعنی درس کرامت می‌دهد ﴿اقْرَأْ وَرَبُّکَ الْأَکْرَمُ ٭ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ﴾ اگر در اول سورهٴ مبارکهٴ «کهف» و همچنین در اول همین سورهٴ مبارکهٴ «فرقان» سخن از نزول قرآن است مبدأ فاعلی را در این سور‌ه مشخص کرد فرمود: ﴿تَبَارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقَانَ﴾ یعنی کسی که فرقان را نازل کرده است یک مبدأ متبارک است یعنی منشأ برکت, قرآن نازل می‌کند یعنی قرآن منشأ برکت است درست است که برکتهای فراوانی را به همراه دارد اما مهم‌ترین برکتی که قرآن به همراه دارد همان معارف دینی است دیگر, پس بهترین برکت, معارف دینی و علوم الهی خواهد بود.
برکت را همان طوری که این لغت‌شناسان مشخص کرده‌اند هم در کتابهای لغت‌شناسی جداگانه بیان شده هم در تفسیر کشّاف و امثال کشّاف که به نکات ادبی می‌پردازند مورد عنایت شد که چیزی که خیرِ کثیر باشد می‌گویند برکت[3] و چیزی که می‌ماند و فایده دارد برکت است و اگر در حجاز آنجا که آب کم بود باران کم بود بارانی می‌آمد در جایی جمع می‌شد عدّه‌ای از آن استفاده می‌کردند آن را می‌گفتند برکه بنابراین برکه و بروک اِبل و امثال ذلک هم‌خانواده‌اند که منشأ برکت را هم به همراه دارند پس قرآن کتاب برکت است برای اینکه بهترین برکت, برکت علمی است و مشکل حجاز هم فقدان این برکت بود از این جهت فقیر بودند با این برکت توانگر شدند یعنی جهلِ علمی‌شان به علم تبدیل شد جهالت عملی اینها به عدل تبدیل شد.
﴿تَبَارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقَانَ﴾ اما مقصود از این فرقان چیست؟ منظور از این فرقان یقیناً قرآن کریم است چه اینکه در اول سورهٴ مبارکهٴ «کهف» فرمود: ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنزَلَ عَلَی عَبْدِهِ الْکِتَابَ﴾ منظور از کتاب هم همان قرآن است از این قرآن کریم گاهی به عنوان قرآن گاهی به عنوان کتاب گاهی به عنوان فرقان گاهی هم به القاب دیگر یاد می‌شود.
حالا منظور از این فرقان چیست [یعنی چرا قرآن را به این نام نامیدند]؟ برخیها گفتند منظور از این فرقان همان است که در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» آنجا بیان شد چون متفرّقاً و متدرّجاً سوَرش از یکدیگر جدا نازل شده است از این جهت می‌گویند فرقان از آن جهت که معانی‌اش هماهنگ است منسجم است یا در مقطعی دفعتاً نازل شده است به آن می‌گویند قرآن, قرآن این «نون» جزء کلمه نیست «قرأ» یعنی «جَمَع» چون مجموع است می‌گویند قرآن چون متدرّجاً و متفرّقاً سور‌ه به سور‌ه نازل شده است می‌گویند فرقان. آیه 106 سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» که قبلاً گذشت این بود: ﴿وَقُرْآناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَی النَّاسِ عَلَی مُکْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِیلاً﴾ ما این کتاب را به تدریج نازل کردیم اگر یکجا نازل می‌کردیم و یکجا بر مردم می‌خواندی تحمّلش دشوار بود اما تدریجاً نازل کردیم که شما تدریجاً بخوانید آنها هم تدریجاً تحویل بگیرند. از این جهت از قرآن به فرقان یاد شده است ﴿وَقُرْآناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَی النَّاسِ عَلَی مُکْثٍ﴾.
فخررازی نقل می‌کند که احتمال این مطلب هست که منظور از قرآن, فرقان باشد برای اینکه این کتاب تدریجاً نازل شده است آن‌گاه شاهدی هم که اقامه می‌کند این است که خدا فرمود: ﴿تَبَارَکَ الَّذِی نَزَّلَ﴾ نه «أنزل» بر اساس آن فرقی که بین انزال و تنزیل است که انزال برای نازل کردن دفعی, تنزیل برای نازل کردن تدریجی است تنزیل با فرقان مناسب است انزال با قرآن مناسب است[4] لکن این سخن ناتمام است برای اینکه همین کلمه فرقان را قرآن کریم درباره تورات به کار برده که فرمود ما به موسای کلیم فرقان دادیم[5] با اینکه دفعتاً واحده در همان طور که به میقات رفته بود برای او تورات نازل شد به او تورات عطا کردیم تورات که سور‌ه‌ سور‌ه‌اش, آیه آیه‌اش از هم جدا نازل نشده دفعتاً کتابی به صورت الواح خدای سبحان به او مرحمت کرد. بنابراین منظور از این فرقان بر اساس این نکته نمی‌تواند همان جنبه نزول تدریجی قرآن باشد مناسب‌ترین راه این است که فرقان [نامیدن قرآن] برای آن است که این کتاب حق و باطل صدق و کذب خیر و شرّ حسن و قبیح طاعت و عصیان جهنم و بهشت تبشیر و انذار اینها را از هم جدا می‌کند حوزه هر کدام را از دیگری جدا می‌کند این می‌شود فرقان و ذات اقدس الهی همین فرقان را در مرحله رقیق و نازله‌اش به بندگان صالح عطا می‌کند که ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَکُمْ فُرْقَاناً﴾,[6] ﴿یَجْعَل لَکُمْ فُرْقَاناً﴾ یعنی نوری به شما عطا می‌کند که دیگر مردّد نیستید در شک و تردید و ابهام و اجمال به سر نمی‌برید خیلیها هستند که اصلاً سالیان متمادی دیگر بدون استخاره زندگی می‌کنند راه برایشان مشخص است در تصمیم‌گیری در انجام در امضا کردن در قبول و نکول راه برایشان مشخص است این نعمتی است که انسان بی‌تردید زندگی می‌کند می‌داند چه چیزی بد است چه چیزی خوب است چه کار خیر است چه کار شرّ است چه کار حسن است چه کار قبیح است چه کار صدق است چه کار کذب است اینها را می‌داند این نعمتی است فرمود: ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَکُمْ فُرْقَاناً﴾ خب پس فرقان به معنای فرق بین حق و باطل است که قوی‌تر از کلمه «فرق» است ﴿نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَی عَبْدِهِ﴾ این کتاب از آن جهت که بین عقیده‌های حق و باطل اوصاف خیر و شرّ اعمال طاعت و عصیان فرق می‌گذارد می‌شود فرقان و اگر کسی به این کتاب عمل کرد مرزهایش هم مشخص می‌شود آن وقت ذات اقدس الهی افراد را هم برابر همین فرقان از هم جدا می‌کند ﴿لِیَمِیزَ اللّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ﴾.[7]
پرسش: آقا! فرق انزال و تنزیل را قبول فرمودید؟
پاسخ: تا حدودی گرچه مورد نقض دارد اما تا حدودی قرآن کریم وقتی به کار می‌برد تنزیل را در موارد تدریج و انزال را در موارد دفعی ولی موارد نقض هم دارد.
﴿تَبَارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَی عَبْدِهِ﴾ این کلمه «علی» نشان می‌دهد که از بالا به صورت اشراف و استعلا این کتاب نازل شده است گاهی با حرف مصاحبه یا ملابسه ذکر می‌شود نظیر آیه 105 سورهٴ «اسراء» که فرمود: ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾ این «باء» یا «باء» مصاحبه است یا «باء» ملابسه است یعنی قرآن در صحبت حق است (یک) یا قرآن پیچیده به حق است (دو) ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾ ولی وقتی نسبت به قلب مطهّر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مطرح است فرمود: ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ﴾[8] یعنی از بالا به صورت استعلا که بر قلب مطهّر هم اشراف داشته باشد این کتاب نازل شده است. در این گونه از موارد فرمود: ﴿عَلَی عَبْدِهِ﴾ چه در اول سورهٴ «کهف» چه در اول سورهٴ «فرقان» سخن از ﴿عَلَی عَبْدِهِ﴾ است نزول قرآن بر عبد است صعود قرآن بر اساس عبودیّت است اگر ﴿سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ﴾[9] است اسرا و صعود و امثال ذلک محورش عبودیّت است و اگر مهبط وحی شدن مطرح است مدارش باز عبودیّت است.
﴿عَلَی عَبْدِهِ﴾ خب این کار را ذات اقدس الهی انجام داد برای اینکه این کتاب یا این پیغمبر, این ﴿لِیَکُونَ﴾ اگر ضمیرش به قرآن برگردد مجری‌اش پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است اگر ضمیرش به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برگردد مدارش قرآن است فرقی نمی‌کند لکن عبد هم نزدیک‌تر است و هم اجرائیات را باید به عبد اسناد داد ﴿لِیَکُونَ﴾ یعنی رسول و این عبد ﴿لِلْعَالَمِینَ نَذِیراً﴾ این ابدی بودن و جهانی بودن و خاتمیّت رسالت آن حضرت را می‌فهماند دو اصل است که در رسالت آن حضرت به صورت بیّن قرآن کریم روشن فرمود یکی کلّی یکی دائم همگانی و همیشگی اگر چیزی همگانی بود یعنی هیچ فردی از او مستثنا نیست همیشگی بود هیچ زمان و زمینی هم از او مستثنا نیست رسالت آن حضرت هم کلی است هم دائم, هم همگانی است و هم همیشگی آن وقت آن حضرت می‌شود خاتَم و خاتِم این «عالَمین» هم ناظر به همان است همه عوالم انسانیّت را در بردارد اگر چه عوالم دیگر از فیض آن حضرت بهره می‌برند ولی مسئله انذار و تبشیر ناظر به همان عوالم انسانیّت است درست است اگر گفتیم ﴿اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ﴾[10] شامل عالم جماد و نبات و حیوان و فرشته‌ها و امثال ذلک می‌شود اما اینجا به قرینه مقام, عوالم انسانیّت مراد است پس عالمینی که در این آیه است با عالمینی که در آیه ﴿اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ﴾ است خیلی فرق می‌کند آن نظام تکوین است و سماوات و ارضین و همه را شامل می‌شود جماد و نبات و حیوان و فرشته‌ها همه را شامل می‌شود اما اینجا درباره عوالم انسانیّت است.
مطلب دیگر اینکه قبلاً هم مشابه این گذشت که گرچه خدای سبحان انبیا را به عنوان مبشّر و نذیر معرّفی کرد ولی اثر انذار بیش از اثر تبشیر است بسیاری از مردم در اثر انذار و «خوفاً مِن النار» معصیت نمی‌کنند اما «شوقاً الی الجنّة» بهره همه نیست این همه فضایل که برای نماز شب ذکر شده است اگر کسی به سراغ «شوقاً إلی الجنّة» حرکت می‌کرد این نماز شب را مثل نماز صبح می‌خواند اما چون محرّکش در نماز صبح «شوقاً إلی الجنّة» نیست «خوفاً مِن النار» است نماز صبح را می‌خواند ولی از فیض نماز شب محروم است اکثری ماها بر اساس «خوفاً مِن النار» حرکت می‌کنیم لذا در قرآن کریم با اینکه حضرت هم مبشّر است هم مُنذِر هیچ جا به صورت حصر نیامده «إنّما أنت مبشّر» هیچ وقت هم به پیغمبر دستور داده نشد که بگو «إنّما أنا مبشّر» اما ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ﴾,[11] ﴿إِنَّمَا أَنَا مُنذِرٌ﴾[12] این تعبیرات در قرآن کریم هست که حضرت دستور می‌یابد که بگوید من فقط کارم انذار است با اینکه او سه مرحله دارد هم انذار دارد برای افراد ضعیف, هم تبشیر دارد برای افراد میانی, هم لقاء الله دارد حُبّاً لله دارد برای اوحدی, اینکه دارد ﴿إِن کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ﴾[13] اینکه دیگر سخن از انذار و تبشیر نیست در نوبتهای قبل هم داشتیم که برخیها سیرشان افقی است یعنی یا از این طرف می‌دوند که جهنم آنها را نگیرد یا از این طرف می‌دوند که به بهشت برسند بالأخره یا یمین است یا یسار اوحدی از بندگان منزّه از دسترسی جهنم یا مبرّای از آن هستند که به طمع بهشت عبادت کنند اینها سیرشان عمودی است بالا می‌روند اینها بر مدار محبّت دارند عبادت می‌کنند نه بر مدار «خوفاً مِن النار» یا «شوقاً إلی الجنّة» اینها را می‌گویند اهل طریقت یعنی همه کارهایی را که متشرّعین دارند, دارند منتها هدف و معرفت و مقصد و مقصود فرق می‌کند همین نماز را برخیها می‌خوانند می‌دوند که جهنم اینها را نگیرد همین نماز را بعضیها می‌خوانند می‌دوند که به بهشت برسند همین نماز را برخیها می‌خوانند منزّه از آن هستند که به فکر بهشت و جهنم باشند به فکر بهشت‌آفرین‌اند اینها را می‌گویند متطرِّق‌اند طریقت دارند تا به آن حقیقت برسند که لقای خدای سبحان است نه ـ معاذ الله ـ طریقت در قبال شریعت باشد اگر شریعت نباشد که راه نیست خب. بنابراین اینکه فرمود: ﴿عَلَی عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعَالَمِینَ نَذِیراً﴾ به لحاظ اکثر مردم است که اکثری بر اساس «خوفاً مِن النّار» حرکت می‌کنند.
پرسش: آیا آیه شامل عالم جن هم می‌شود یا نه؟
پاسخ: خب بله دیگر آنها هم مکلّف‌اند.
پرسش..
پاسخ: بله خب آن در حقیقت تحذیر بکند, بشارت داده است که از جهنم نجات پیدا می‌کنی این هم بشارت به معنی اعم است نه بشارت در مقابل انذار اگر کسی جهنّمی فکر می‌کند کسی به او بگوید که شما نجات پیدا کردی این بشارت داده است به نجات مِن النار نه بشارت داده است به ورود به جنّت خب.
فرمود چرا ذات اقدس الهی این کتاب را فرستاد حالا چندتا برهان اقامه می‌کند چندتا اسم از اسمای حسنا را اینجا ذکر می‌کند چندتا توحید از توحیدهای الهی را اینجا مطرح می‌کند یکی از آنها توحید خالقیّت است که او خالق است وحده «لا شریک له فی الخِلقه» یکی اینکه او مقدِّر است «وحده لا شریک له فی التقدیر» یکی اینکه او مالک است «وحده لا شریک له فی المالکیّة» یکی اینکه گذشته از مالک بودن, مَلک است و مقتدر است و ذی‌نفوذ است «لا شریک له فی المُلک» خب اگر همه این کارها برای ذات اقدس الهی است نه جا برای ولد و شریک است نه جا برای رها کردن جامعه بشری جا برای هیچ کدام از این دوتا نیست اما جا برای ولدگیری نیست برای اینکه انسان که فرزند می‌خواهد یا برای آن است که مشکلات کار او را فرزند او به عهده بگیرد یا برای اینکه خودش چون می‌میرد فرزند, نسل آینده باشد جای او را پُر کند اگر موجودی کاملِ محض بود خالقِ صِرف بود مَلک و مالک محض بود مقدّر محض بود نیازی به فرزند ندارد «هو الحیِّ الذی لا یَموتُ»[14] است نیازی به فرزند ندارد و اگر کسی شریک می‌خواهد برای اینکه مشکل کار او را حل کند کسی به تنهایی عهده‌دار مِلک و مُلک جهان هستی است کان تامّه و ناقصه کلّ ما سوا را اداره می‌کند او محتاج به شریک نیست می‌بینید حرفهای قرآن در این بخش حرفهایی است که توده مردم هم می‌فهمند هیچ کسی نیست که این حرفها را نفهمد اما از این دقیق‌تر هم دارد یک وقت می‌فرماید خدا فرزند ندارد برای اینکه فرزند برای آن است که جای پدر را بگیرد اگر کسی اهل مرگ نیست فرزند می‌خواهد چه کند و اگر کسی قادر مطلق است نیازی به فرزند ندارد اما وقتی سورهٴ «توحید» می‌رسد می‌گوید او چون صمد است اصلاً اسم فرزند را نبرید یک حقیقتِ بیکرانِ بسیطِ محض که زاد و ولد ندارد آن یک حساب دیگر است سورهٴ «توحید» را همگان متوجّه نمی‌شوند با مردم انسان که حرف می‌زند باید حرفش پشتوانه علمی داشته باشد (یک) و قابل فهم باشد (دو) با مردم انسان حرفِ علمیِ محض بزند وظیفه خود را انجام نداده حالا کسی دعوت شده برای سخنرانی در یک حسینیه یا مسجدی این فقط حرفهای علمی می‌زند این اشتباه می‌کند حسینیه را با حوزه این حرفهای علمی آنجا جایش نیست شما دعوت شدید که به این مردم غذای فکری بدهید حرفی بزنید که اینها بفهمند حرفهای عمیق حوزه‌های علمی یا دانشگاهی را آنجا برای چه مطرح می‌کنید هر کسی یک قلم دست گرفته یا سخنی را می‌خواهد بگوید باید ببیند کجا دارد حرف می‌زند بالأخره باید بفهماند این رسالت همه است اگر حرفهای علمی دارید یا دانشگاه یا حوزه, حرفهایی که با مردم سر و کار دارید باید مردم‌فهم باشد لکن پشتوانه علمی داشته باشد که اگر همان حرفها و سخنرانیهای مسجد و حسینیه را در حوزه از شما دلیل خواستند بتوانید ارائه کنید این طرز قرآن‌گویی است که منشأ برکت است این حرفها, حرفهای حق است برهان اساسی برای ﴿لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً﴾ این است که او حقیقتِ بسیطِ محض است اصلاً سؤال درست نیست که خدا فرزند دارد یا ندارد خب به هر تقدیر چون خدا این‌چنین است قرآن نازل کرده خب چرا نازل کرده برای اینکه او مَلک است مالک است آفرید باید بپروراند اگر این درخت را خدا آفرید باید بپروراند دیگر پرورش درخت به این است که فصول چهارگانه بیاید بهار بیاید پاییز بیاید باران بیاید زمین آماده باشد زمان آماده باشد آفتاب بتابد مهتاب بتابد تا این درخت بار بدهد حالا انسان را آفرید این شجره انسانیّت باید بار بدهد یا ندهد پرورش انسان به چیست انسان یک موجود متفکّر مرید و مختار و عاقل است پرورشش به علم و عمل است دیگر باید به او فرهنگ بدهد به او تعلیم بدهد به او تزکیه بدهد وگرنه این عبث‌آفرینی است انسان را که عبث خلق نکرده اگر فرمود: ﴿وَاللَّهُ أَنبَتَکُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً﴾[15] این شجره طیّب و طوبا را باید آبیاری کند آبیاری انسان به عقل و عدل است دیگر فرمود چون او همه را آفرید و برای همه حساب باز کرد برای انسان هم حساب باز کرد خب از سابق هم می‌گفتند, می‌گفتند بالأخره این کسی که یک یخچال ساخته یک تلویزیون ساخته یک رادیو ساخته یک دفترچه راهنمایی دارد که چگونه شما از آن استفاده کنید کسی که انسان را آفریده یک دفترچه راهنمایی فرستاده به نام قرآن که از این انسان چگونه استفاده کنید این هم دفترچه راهنماست بالأخره کسی که این یخچال را ساخته همین طور می‌دهد به دست مردم یا یک دفترچه راهنمایی به او می‌دهد کسی که انسان را آفریده همین طور رها می‌کند یا دفترچه راهنمایی برایش دارد که بالأخره از مغزت, از قلبت, از چشمت, از گوشت کجا استفاده بکن, چطور استفاده بکن, چقدر استفاده بکن, برای چه استفاده بکن این دفترچه راهنماست حتماً باید این کار را می‌کرد و کرد این «یَجب عن الله» است نه «یَجب علی الله» ذات اقدس الهی الاّ ولابد باید انسان را بپروراند الاّ ولابد باید دامها را بپروراند معادن را بپروراند نباتات را بپروراند و می‌پروراند تدبیر و ربوبیّت کلّ شیء بحسبه اگر گیاهان و نباتات و باغ و بوستان و امور کشاورزی را باید اداره کند باران مناسب می‌خواهد اگر انسان را بخواهد اداره کند قرآن کامل لازم دارد لذا فرمود: ﴿تَبَارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَی عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعَالَمِینَ نَذِیراً﴾ چرا این کار را کرده برای اینکه تنها او دارد عالم را اداره می‌کند دیگر. این پنج شش دلیل توحیدی برای آن است.
در نوبتهای قبل به عرض رسید که براهین توحیدی فقط در فضای ذهن انباری از مفاهیم است لکن ما گذشته از اینکه از بیرون یک سلسله مفاهیم می‌گیریم به صورت انبار, در درون یک سلسله کوثری داریم به نام فطرت و خاصیّتها این حرفهایی که از بیرونْ ما به وسیله کتاب یا استاد می‌شنویم این کلید است که آن درها را باز کند نگذارد این قفل بماند ﴿أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَی قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾[16] خیلیها هستند که این درِ دل قفل است وقتی درِ دل قفل باشد مثل اینکه درِ این معدن گاز یا معدن نفت بسته باشد و قفل باشد دیگر کشور به ویرانی می‌کشد دیگر اما یک کارشناس و معدن‌شناس وقتی این قفل را بردارد این خاک را بردارد و استخراج بکند این کشور را تأمین می‌کند.
پرسش: بعضی از عوام هستند که از این مفاهیم برخوردار نیستند ولی از کوثر فطرت به نحو اکمل استفاده کردند
پاسخ: خب سرّش این است که اینها حرفهایی شنیدند که نگذاشتند آن درِ دل قفل بشود آنها شاگردان حسینیه و مسجدند حرفهای علما را شنیدند این‌چنین نیست که کسی حرفی نشنیده باشد عالِمی را ندیده باشد البته گاهی بعضی افراد بر اساس کرامتهایی که خدای سبحان نصیبشان می‌کند مکتب‌نرفته فیض می‌بینند ولی غالباً اینها در مکتب علمای بلادشان تربیت شدند همان حرفهایی که از وجود مبارک مسیح(سلام الله علیه) رسید به حضرت عرض کردند با چه کسی بنشینیم؟ فرمود: «مَن یُذکّرُکمُ اللهَ رؤیَتُهُ»[17] از همان حرفهای بلند نبوی است که حکمای ما بزرگان ما فرمودند: «مَن لا یَنفعک لحظه لا یَنفعک لفظه» این حرف از جناب سهروردی صاحب عوارف المعارف است همین سهرورد که یکی از روستای اطراف زنجان است چه برکتی از این روستا برخاست غالب این روستاها منشأ برکت‌اند این بزرگوار گفت کسی که خطّ‌مشی او, رفتار او, نگاه او در شما اثر نکرد حرف او هم بی‌اثر است «مَن لا یَنفعک لحظه لا یَنفعک لفظه» اگر می‌بینید یک انسان ساده درس‌نخوانده‌ای از کوثر قرآن و عترت بهره گرفت از این پای منبرها تربیت شده بالأخره.
به هر تقدیر خدای سبحان نظام را آفرید و باید هم اداره کند و تدبیر و اداره هر موجودی به اندازه خودش است موجودات سپهری را اداره می‌کند ﴿لاَ الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَهَا أَن تُدْرِکَ الْقَمَرَ﴾[18] موجودات ارضی را هم اداره می‌کند ﴿قَدَّرَ فِیهَا اقْوَاتَهَا فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ سَوَاءً لِلسَّائِلِینَ﴾[19] انسان را هم باید اداره کند ﴿تَبَارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَی عَبْدِهِ﴾ پرورش انسان, تدبیر انسان به همین کتاب الهی است چرا؟ این پنج شش برهان برای تحکیم این مدّعاست اینها براهین توحیدی است که نقل کرده ﴿الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ لذا ﴿هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَفِی الْأَرْضِ إِلهٌ﴾[20] آسمان که از زمین جدا نیست آسمان بروی حرف همین است زمین بروی حرف همین است این طور نیست که حالا اینها که سوار سفینه‌های آسمان‌پیما شدند رفتند کُرات دیگری این احکام را نداشته باشند این احکام و حِکم برای مریخ هم است برای زمین هم است البته خصوصیتهای مکانی و زمانی و اینها تغییراتی در موضوعات دارد ولی در احکام که پیدا نمی‌شود.
﴿الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ چون این‌چنین است ولد می‌خواهد چه کند ﴿وَلَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً﴾ با چه کسی دارد حرف می‌زند با کسانی که ﴿وَاتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً﴾ با چه کسی دارد حرف می‌زند با کسانی که می‌گویند ﴿عُزَیْرٌ ابْنُ اللّهِ﴾[21] با چه کسی دارد حرف می‌زند با کسانی که می‌گویند ﴿الْمَسِیحُ ابْنُ اللّهِ﴾[22] با این افکار جهلی و جاهلی روبه‌روست دارد زمینه این جاهلیّتهای اعتقادی را برمی‌دارد و جاهلیّتهای صنمی و وثنی را هم می‌زداید. فرمود: ﴿وَلَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ یَکُن لَهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ﴾ حالا برخیها قائل به ولد بودند یا می‌گفتند ﴿عُزَیْرٌ ابْنُ اللّهِ﴾ یا قائل به تثلیث بودند می‌گفتند ﴿الْمَسِیحُ ابْنُ اللّهِ﴾ یا درباره فرشته‌ها می‌گفتند «بَنات الله» یا نه, اصلاً برای خدا ـ معاذ الله ـ شریک قائل بودند آنچه را هم که شما به عنوان شریک خدا پنداشتید او هم مخلوق خداست و در تحت تدبیر خداست آنکه شما شریک پنداشتید مشکل خودش را حل نمی‌کند ﴿لاَ یَمْلِکُونَ مَوْتاً وَلاَ حَیَاةً وَلاَ نُشُوراً﴾ اینها معادی دارند مبدیی دارند بقایی دارند غذایی دارند همه اینها را تازه خدا دارد تأمین می‌کند اینکه بارها گفته می‌شد که این مفاهیم مشکل را حل نمی‌کند یعنی این مفاهیم کلیدند با کلید که انسان مشکل را حل نمی‌کند باید با کلید راه را باز کرد آن قفل را شناخت رفت دمِ در, آن قفل را باز کرد وارد گنجینه شد آن گنجینه کجاست؟ آن گنجینه‌ای که همه اسرار لازم در او هست کجاست.
امروز چون زادروز وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) است این جمله نورانی را از آن حضرت بخوانیم صاحب تحف‌العقول این بیان نورانی را از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) نقل کرد در وصیّتی که به جابر جعفی دارد فرمود: «ولا معرفة کمعرفتک بنفسک»[23] شما گوهری دارید این گوهر دهن باز کرده هر لحظه می‌گوید خدا خدا, خدا خدا برو بشنو ببین این چه می‌گوید خب اگر کسی به سراغ درون برود صدای درون را می‌شنود که این چه می‌خواهد این تشنه چه می‌خواهد چرا هر کسی به دنبال هر چه رفت می‌بیند سیر نمی‌شود معلوم می‌شود این را نخواست دیگر کسی دنبال خانه می‌رود و خانه پیدا می‌کند می‌بیند سیر نشد معلوم می‌شود خانه نمی‌خواست یک چیز دیگر می‌خواست خیال می‌کرد خانه می‌خواهد علمی می‌خواست آن علم را پیدا کرده مدرکی پیدا کرده به مقامی رسیده باز دنبال گمشده‌ای می‌رود معلوم می‌شود اینها را نمی‌خواست یک چیز دیگر می‌خواست تنها چیزی که آدم را آرام می‌کند ﴿أَلاَ بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾[24] همان هدف است ما اگر این کریمه ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ﴾[25] را با همین بحثهای عقلی خوب تبیین کنیم اینکه بحثهای عقلی اهمیت دارد یا فرمودند علم, مفتاح است[26] برای همین است کلید است این بحثها کلید است انسان می‌رود دمِ در دل این در دل را باز می‌کند وقتی آن داخل رفت دیگر مشاهده است اسراری را می‌بیند خیلی از ماها در حال عادی خودمان را بی‌نیاز تلقّی می‌کنیم تا برسد ـ معاذ الله ـ به جایی که ﴿إِنَّ الْإِنسَانَ لَیَطْغَی ٭ أَن رَآهُ اسْتَغْنَی﴾[27] چرا امام باقر فرمود هیچ معرفتی به اندازه معرفت نفس نیست یعنی درست است که خدا فرمود: ﴿سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنفُسِهِمْ﴾[28] اما اینها عِدل هم نیستند این یکی خیلی بالاست آن یکی اگر معرفت فلسفی یا کلامی باشد آن معرفت آفاقی است نه معرفت انفسی اگر کسی برهان اقامه کند که چون روح, ادراک دارد ادراک یک امر مجرّد است پس روح مجرّد است این از نفس حرف می‌زند ولی آفاقی فکر می‌کند اینکه معرفت نفس نیست اینها مفاهیمی است جدای از جان ما اگر مفهوم شد از جان ما جداست می‌شود آفاقی این را دیگر معرفت انفسی نمی‌گویند. معرفت انفسی این است که حرف نزند مفهوم نداشته باشد تصوّر نداشته باشد تصدیق نداشته باشد قضیه نداشته باشد مثل آدم غریق, آدم غریق با اینکه در دریا غرق است اصلاً آب یادش نیست این فقط نجات می‌خواهد با اینکه در دریا غرق است در آب غرق است این به فکر دریا نیست اصلاً دریا یادش نیست این حیات یادش است این روایت حیف که مرسل است و مسند نیست آن وجود امام عسکری(سلام الله علیه) فرمود کسی به حضور امام صادق(علیه السلام) رفت عرض کرد «دُلَّنی علی الله» حضرت فرمود آیا سفر دریایی کردی عرض کرد بله, فرمود اتفاق افتاده کشتی بشکند عرض کرد بله, فرمود اگر کشتی شکست دنبال تخته‌پاره بودی تخته‌پاره گیرت نیامد چه حالتی داشتی عرض کرد فهمیدم, فرمود خدا همان است که در همان حالت به او متوجّه می‌شوی[29] یک قدرت غیبی ازلی که بر دریا مسلّط است بر صحرا مسلّط است آن که در صحرا گم شده می‌گوید یا الله آن که سوار سفینه سپهرپیما شده یک مشکل فنی پیدا شده می‌گوید یا الله ﴿هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَفِی الْأَرْضِ إِلهٌ﴾[30] این بحثهای عقلی کلید است که آدم درِ این دل را باز کند ببیند چه می‌خواهد آنجا همه چیز هست از اسمای حسنای الهی این هزار و یک اسمی که در «جوشن کبیر» خوانده آنجا می‌بیند هست برای اینکه این وابسته به اوست حالا چطور هست چطور بودنش در بحثهای قبل هم گذشت حالا به مناسبت بیان نورانی امام باقر(سلام الله علیه) که فرمود هیچ معرفتی به اندازه معرفت نفس نیست[31] این بیان می‌شود. یک وقت است که انسان می‌گوید «الانسان فقیرٌ» اینکه خدا فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ﴾[32] ما که می‌گوییم «الانسان فقیرٌ» نظیر اینکه «الماء حارٌّ» از این قبیل است که حرارت برای آب وصفی است منتها عَرض مفارق گاهی هست گاهی نیست آیا فقر برای انسان عرض مفارق است؟ نه, این‌چنین نیست آیا از قبیل «النارّ حارّة» است که حرارت برای نار عرض مفارق نیست عرض لازم است حرارت از نار جدا نیست آیا وقتی گفتیم «الانسان فقیرٌ» مثل آن است که گفته باشیم «النار حارّةٌ» نه این طور نیست برای اینکه حرارت, عین ذات نار نیست لازم ذات است هر لازمی از مرتبه ملزوم بیرون است نار در درون ذات خود به اصطلاح اینها جوهر است حرارت, کیفیت است و این کیف در حریم ذات نیست در مقام جوهر نیست لازمه ذات است یک رتبه متأخّرتر است خب اگر فقر در درون ذات ما نباشد آنجا غنا راه پیدا می‌کند آن وقت درون ذات ما به خدا ـ معاذ الله ـ وابسته نیست پس اگر گفتیم «الانسان فقیرٌ» نظیر «النار حارّة» نیست. آیا اگر گفتیم «الانسان فقیرٌ» نظیر «الانسان حیوانٌ, الانسان ناطقٌ» است؟ نه, نه یعنی نه! این هم نیست چرا برای اینکه ناطق, ذاتی ماست بله حیوانیّت ذاتی ماست اما ذاتی به معنی ماهیّت و ماهیّت یک مرتبه از هستی دور است ما ذاتی به معنی هویّت می‌خواهیم پس این سه مرحله همه را باید رفت و رو کرد گذاشت کنار! اگر گفتیم «الانسان فقیرٌ» مثل اینکه گفتیم «الوجود موجودٌ» این در متنِ هویّت اوست لفظاً دوتا, مفهوماً دوتا ولی هویّتاً یکی چطور می‌گوییم «الله غنیٌّ»؟ آن غنا عین ذات اوست دیگر آنجا که ماهیّت نیست ما هم فقر, عین ذات ماست اگر وصفی عین ذات بود نشانه فخر نیست باید دید آن وصف چه وصفی است اگر گفتیم «الله غنیٌّ» این غنا عین ذات اوست نشانه کمال است اما اگر گفتیم «الانسان فقیرٌ» این فقر هم عین ذات اوست نشانه نقص است خب انسان اگر این معنا را با علم حضوری بیابد می‌بیند به کجا وصل است مگر فقیر می‌تواند روی پای خود بایستد یا کسی دستش را گرفته اصلاً فقیر به تعبیر لطیف مرحوم شیخ بهایی به معنی ندار که نیست که آن که ستون فقراتش شکسته است و نمی‌تواند بایستد کسی باید این را بلند کند به او می‌گویند فقیر چون یک انسان بیمار قدرت مقاومت و ایستادگی ندارد به او می‌گویند فقیر وگرنه فقر به معنی بیماری نیست خب پس ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ﴾[33] یعنی ستون فقراتتان شکسته است قدرت ایستادن ندارید کسی باید شما را نگه دارد این ذکر خاصّی که ما می‌گوییم «بحول الله تعالی و قوّته أقوم و أقعد» نه یعنی ما نه تنها نمی‌توانیم بایستیم تو باید دست ما را بگیری نه تنها نمی‌توانیم بنشینیم تو دست ما را باید بگیری نه تنها نمی‌توانیم استلقا کنیم یمین و یسار کنیم تو باید دست ما را بگیری اصل هویّت ما دستگیری توست «بحول الله تعالی و قوّته أقوم و أقعد» نه در نماز این نماز, درس توحید است یکی از جاهایش هم همین نماز است این طور نیست که بیرون نماز حالا ما اینجا که بحث تمام شد «بحولنا و بقوّتنا نقوم و نقعد» این طور که نیست ما اصلاً در تمام امور «بحول الله و قوّته نقوم و نقعد» آ‌ن وقت این نغمه ماست درست است خدا فرمود: ﴿سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنفُسِهِمْ﴾[34] آن هم معرفت است آن هم اثر دارد درس و بحث کلامی و فلسفی اثر خاصّ خودش را دارد اما امام باقر(سلام الله علیه) فرمود هیچ معرفتی به اندازه معرفت نفس نیست.[35]
«و الحمد لله ربّ العالمین»


[1] . ر.ک: التبیان فی تفسیر القرآن, ج7, ص469.
[2] . سورهٴ علق, آیات 3 و 4.
[3] . الکشاف, ج3, ص262.
[4] . التفسیر الکبیر, ج24, ص429.
[5] . سورهٴ بقره, آیهٴ 53; سورهٴ انبیاء, آیهٴ 48.
[6] . سورهٴ انفال, آیهٴ 29.
[7] . سورهٴ انفال, آیهٴ 37.
[8] . سورهٴ شعراء, آیات 193 و 194.
[9] . سورهٴ اسراء, آیهٴ 1.
[10] . سورهٴ فاتحةالکتاب, آیهٴ 2.
[11] . سورهٴ رعد, آیهٴ 7; سورهٴ نازعات, آیهٴ 45.
[12] . سورهٴ ص, آیهٴ 65.
[13] . سورهٴ آل‌عمران, آیهٴ 31.
[14] . بحارالأنوار, ج94, ص136.
[15] . سورهٴ نوح, آیهٴ 17.
[16] . سورهٴ محمد, آیهٴ 24.
[17] . الکافی, ج12, ص39.
[18] . سورهٴ یس, آیهٴ 40.
[19] . سورهٴ فصلت, آیهٴ 10.
[20] . سورهٴ زخرف, آیهٴ 84.
[21] . سورهٴ توبه, آیهٴ 30.
[22] . سورهٴ توبه, آیهٴ 30.
[23] . تحف‌العقول, ص286.
[24] . سورهٴ رعد, آیهٴ 28.
[25] . سورهٴ فاطر, آیهٴ 15.
[26] . الخصال, ج2, ص645.
[27] . سورهٴ علق, آیات 6 و 7.
[28] . سورهٴ فصلت, آیهٴ 53.
[29] . التوحید (شیخ صدوق), ص231.
[30] . سورهٴ زخرف, آیهٴ 84.
[31] . تحف‌العقول, ص286.
[32] . سورهٴ فاطر, آیهٴ 15.
[33] . سورهٴ فاطر, آیهٴ 15.
[34] . سورهٴ فصلت, آیهٴ 53.
[35] . تحف‌العقول, ص286.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 34:52

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی