- 913
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 29 تا 32 سوره قصص
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 29 تا 32 سوره قصص"
- چگونگی آگاهی دختران چوپان از امانتداری حضرت موسی (ع)؛
- دلایل عقلی سخن گفتن خداوند با موسی؛
- رؤیت آتش در کوه طور توسط حضرت موسی (ع)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَلَمَّا قَضَی مُوسَی الْأَجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَاراً قَالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ نَاراً لَعَلِّی آتِیکُم مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ (29) فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَارَکَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَن یَا مُوسَی إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ (30) وَأَنْ أَلْقِ عَصَاکَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ کَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّی مُدْبِراً وَلَمْ یُعَقِّبْ یَا مُوسَی أَقْبِلْ وَلاَ تَخَفْ إِنَّکَ مِنَ الْآمِنِینَ (31) اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ فَذَانِکَ بُرْهَانَان مِن رَّبِّکَ إِلَی فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْماً فَاسِقِینَ (32)﴾
چگونگی آگاهی دختران چوپان از امانت داری حضرت موسی
نکاتی که مربوط به مطالب گذشته است عبارت از این است که وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) برای دختران شعیب و تأمین آب گوسفندان آنها از چاه مدین آب کشید سؤال این است که از کجا آنها به امین بودن موسای کلیم پی بردند از قدرت او باخبر شدند اما از امانت او از کجا باخبر شدند که گفتند: ﴿إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمِینُ﴾[1] پاسخش این است که وجود مبارک موسای کلیم را خدا به عنوان حکیمِ علیم معرفی کرد که در آیه چهارده فرمود: ﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَویٰ آتَیْنَاهُ حُکْماً وَعِلْماً﴾ کسی که از حکم و حکمت الهی برخوردار است از علم الهی برخوردار است آثار حکمت و علم او در روش و منش و گفتار و رفتار او پیداست و دختران شعیب هم تربیتشده بیت وحی و نبوّتاند آنها هم بر اساس«اتقوا فراسة المؤمن فإنّه یَنظر بنور الله عزّ وجلّ»[2] از فِطانت برتری برخوردارند وجود مبارک موسای کلیم در عین حال که سعی کرد مسئله حجاب و عفّت محفوظ بماند مسئله پرهیز از اختلاط نامحرمها محفوظ بماند مسئله نوبت محفوظ بماند, با رعایت همه این کارها در سریعترین وقت نیاز دختران شعیب را برطرف کرد و دیگر با آنها حرف نزد و رفت کناری در سایهای نشست ﴿ثُمَّ تَوَلَّی إِلَی الظِّلِّ﴾ با خدا مناجات کرد ﴿رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ﴾[3] این منش نشان داد که او گذشته از قدرت بدنی, از قداست روحی هم برخوردار است لذا دختر شعیب گفت: ﴿إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمِینُ﴾.
تشابه مقاطعی از زندگی حضرت موسی با داستان حضرت موسی و خضر
مطلب دوم آن است که در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» این داستان مبسوطاً گذشت که وجود مبارک موسای کلیم با خضر(سلام الله علیهما) سه جریان سؤالبرانگیز داشتند سؤال اول این بود که وجود مبارک موسی(سلام الله علیه) دید خضر(سلام الله علیه) آن کشتی را سوراخ کرده است ایشان سؤال کرد کشتی که شما سوراخ کردید آب نفوذ میکند و کشتی را غرق میکند اهلش را غرق میکند این چه کاری بود که شما کردید در جریان کشتن آن جوان هم خضر(سلام الله علیه) که یکی از جوانها را در آن حادثه کشت وجود مبارک موسی(سلام الله علیهما) سؤال کرد ﴿أَقَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ﴾[4] در جریان ﴿فَوَجَدَا فِیهَا جِدَاراً یُرِیدُ أَن یَنقَضَّ﴾[5] وجود مبارک موسای کلیم به خضر(سلام الله علیهما) گفت: ﴿لَوْ شِئْتَ لأتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً﴾[6] ای کاش اجری میگرفتی رایگان این دیوار را بنا میکنی برای چیست این سه جریان که در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» مبسوطاً گذشت برخی از تفطّنهای مفسّران گذشته هم بازگو شد که همین سه جریان برای خود موسای کلیم اتفاق افتاد ولی موسای کلیم از آنها سخنی به میان نیاورده و نمیآورد. در جریان دریا خود موسای کلیم در دوران کودکی بر اثر اینکه خدا به مادر موسی(علیهما السلام) وحی فرستاد که این را در صندوقچه بینداز ﴿أَنِ اقْذِفِیهِ فِی التَّابُوتِ فَاقْذِفِیهِ فِی الْیَمِّ فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ﴾[7] این صحنه را عملاً آزمود یعنی یک کشتی به دریای روان نیل فرستاده شد و سالماً برگشت خب کسی که این قدرت را از ذات اقدس الهی میبیند و این معجزه را از نزدیک، خودش احساس میکند چگونه از خضری که عبد صالح خداست سؤالی دارد درباره اینکه این کشتی را سوراخ کردی و ممکن است غرق بشود با اینکه خودش در دریا افتاد و نجات پیدا کرد. در جریان کشتن آن جوان هم که خودش هم جوانی را ﴿فَوَکَزَهُ مُوسَی فَقَضَی عَلَیْهِ﴾[8] این هم کشته شد در جریان ﴿لَوْ شِئْتَ لأتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً﴾ خودش هم که رایگان برای دختران شعیب آب کشید در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» مبسوطاً بیان شد که آنچه بین موسی و خضر(علیهما السلام) رخ داد برای خود موسی(سلام الله علیه) به تنهایی رخ داد و راز و رمزش هم در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» گذشت.
درخواست غذا از خداوند توسط حضرت موسی(علیه السّلام)
مطلب بعدی آن است که لابد این روایاتی که ذیل آیه است ملاحظه میفرمایید چند روایت دارد که ﴿رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ﴾ حضرت در آنجا سؤال کرد که مشکل مالی دارم,[9] از راه رسیدم اینجا هم غریبم و گرسنه هم هستم البته خیرِ فراوانی را که مردان الهی میخواهند سر جایش محفوظ است اما قدر متیقّن از خیر در اینجا مسئله مال است از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) در ذیل این آیه, روایتی است که وجود مبارک موسی(سلام الله علیه) چند بار تقاضای غذا کرد یکی در آن سفر بود که فرمود: ﴿آتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِینَا مِن سَفَرِنَا هذَا نَصَباً﴾[10] یکی هم خودش وقتی به وجود مبارک خضر(سلام الله علیهما) میگوید اینجا به عنوان مهمان ما را نپذیرفتند ﴿فَأَبَوْا أَن یُضَیِّفُوهُمَا﴾[11] تَضییف یعنی ضیفپذیری؛ موسای کلیم به خضر(سلام الله علیهما) فرمود ما مهمان مردم این شهریم آنها حاضر نشدند ما را به عنوان مهمان قبول کنند آن وقت شما آمدید کارگری میکنی یک کار ساده انجام میدهی آخر اجری بگیر که ما مشکل غذایمان حل بشود این بار دوم, بار سوم هم همین جریان است که ﴿رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ﴾[12] این بیان نورانی است که از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) ذیل این آیه نقل شده است که وجود مبارک موسی(علیه السلام) سه بار راجع به غذا خواستن و تأمین نیاز بدنی سخن گفته است یکی ﴿آتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِینَا مِن سَفَرِنَا هذَا نَصَباً﴾ یکی هم ﴿لأتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً﴾ یکی هم ﴿رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ﴾.
سرّ تعبیر از سال به «حجة» در آیه 27
در جریان ﴿ثَمَانِیَ حِجَجٍ﴾[13] سالها حوادث فراوانی دارد در قرآن کریم چند جا و چند بار سخن از سَنه و سنین و اینها به میان آمد حوادث عادی میگویند چند سال, وقتی در جریان وجود مبارک یوسف صدیق بود ﴿فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ﴾[14] چند سال حضرت در زندان بود جریان قحطی دستور داد که شما هفت سال کشاورزی کنید ﴿سَبْعَ سِنِینَ﴾[15] در این گونه از موارد سخن از سَنه است و سنین و امثال ذلک اما وقتی قصّه موسی و شعیب(سلام الله علیهما) مطرح است نمیفرماید «ثمانی سنین» میفرماید: ﴿ثَمَانِیَ حِجَجٍ﴾ چون مهمترین حادثهای که در سال اتفاق میافتد همان مسئله حج است حِجّه واحده یعنی یک سال, دو حجّه یعنی دو سال, هشت حجّه یعنی هشت سال چون سالی یک بار حج میشود اینجا آن سال را به نام مهمترین رخداد عبادی ذکر میکنند اما در جریان زندان خب «لبث فی السجن بضع حجج» که نمیشود گفت آخر آنجا تناسبی ندارد بین زندانی شدن و حج کردن یا بین کشاورزی و حج کردن اما بین یک پیامبر بالفعل و یک پیامبر بالقوّه که روابط معنوی هست سال را به آن مهمترین حادثه آن سال یاد میکنند لذا در جریان حضرت موسی و شعیب(سلام الله علیهما) از سال به عنوان حجج یاد شده است.
مفاد روایات پیرامون اجیر شدن انسان
مطلب بعدی آن است که در جریان اجاره این روایات را به طور اجمال بخوانیم بعد تفصیلش را شما خودتان ملاحظه بفرمایید. بخشی از این روایات اجاره در کتاب اجاره وسائل هست اما بخشی از آنها در جلد هفدهم وسائل طبع مؤسسه آلالبیت(علیهم السلام) صفحه 238 به بعد هست, باب 66 از ابواب «ما یُکتسب به» عنوان باب هم این است «باب کراهة اجارة الإنسان نفسه و عدم تحریمها» این باب برای این منعقد شد که کسی بخواهد مزدور دیگری بشود این کار مکروه است حرام نیست چرا حرام نیست برای اینکه روایات جواز داریم چرا مکروه است برای اینکه روایات منع داریم چون روایات دو طایفه است یک طایفه نهی کرده یک طایفه تجویز کرده این روایات تجویز, نصّ در جواز است آن روایات منع, ظاهر در حرمت است این نص بر آن ظاهر مقدم است لذا روایات ناهیه حمل بر کراهت میشود روایات تنصیص بر جواز هم که جواز دارد.
این روایات را مشایخ ثلاث نقل کردند یعنی مرحوم کلینی نقل کرده مرحوم صدوق شیخ طوسی(رضوان الله علیه) هم نقل کرده آن روایتی که مرحوم کلینی نقل کرده است روایت اول باب 66 از ابواب «ما یُکتسب به» این است: «محمد بن یعقوب عن محمد بن یحیی عن أحمد بن محمد عن محمد بن اسماعیل بن بزیع عن منصور بن یونس عن المفضّل بن عمر قال سمعت أبا عبدالله(علیه السلام) یقول: مَن آجر نفسه فقد حَظَر نفسَه الرزق» این سود اقتصادی نمیبرد تمام درآمدهایش را صاحبکار میبرد خب چرا شما چنین کاری میکنید؟! اگر کسی مزدور دیگری شد اجیر دیگری شد تمام منافع کارِ او را صاحبکار میبرد اجرتی هم به او میدهد «و فی روایة اُخریٰ و کیف لا یَحظره و ما أصابَ و فیه فهو لربّه الذی آجَرَه» همین روایت را که مسنداً مرحوم کلینی نقل کرد مرسلاً مرحوم صدوق نقل کرد باز روایت دیگری را مرحوم کلینی که دلالت بر جواز میکند همین جریان حضرت موسی و خضر(سلام الله علیهما) این را نقل میکند این روایت دوم را باز مرحوم صدوق نقل کرده روایت سومی هم نقل میکند که عمار ساباطی میگوید من به امام صادق(سلام الله علیه) عرض کردم «الرجل یَتّجر فإن هو آجر نفسه أعطیَ ما یُصیب فی تجارته فقال: لا یؤاجر نفسَه و لکن یسترزق الله جلّ و عزّ و یتّجر فإنّه إذا آجرَ نفسَه فقد حَظَر علی نفسه الرزق» خودش را اجاره ندهد اجیر نکند خودش برای خودش کار بکند برای اینکه هر درآمدی که دارد برای خودش است اما در آنجا محصول کار او را دیگری میبرد چیزی هم به عنوان اجرت به او میدهد. این روایتی که مرحوم کلینی نقل کرد مرحوم صدوق هم نقل کرد شیخ طوسی(رضوان الله علیه) هم این را نقل کرده. روایت چهارم هم باز این است که از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) است «مَن آجر نفسه فقد حَظَرَ علیها الرزق فکیف لا یحظر علیه الرزق و ما أصابه فهو لربّ آجره». روایت پنجم این باب هم از عبد صالح(سلام الله علیه) نقل شده است «سألتُه عن الرجل یستأجر الرجل بأجر معلومٍ فیبعثه فی ضیعته فیعطیه رجلٌ آخر دراهم فیقول اشتر لی کذا و کذا و ما ربحت فبینی و بینک قال إذا أذن له استأجَرَه فلیسَ علیه بأس» میگوید در ضمن اجاره اگر با دیگری عقدی ببندد اگر به اذن آن مستأجر قبلی باشد عیبی ندارد. مشابه این روایات هم در کتاب اجاره هست غرض این است که کار کردن در اسلام چیز بسیار خوبی است اما اجیر شدن, مزدور شدن تشویق نشده هر کسی باید برای خودش کار بکند حالا در جریان حضرت موسی یکی از ادلّه جواز همین است که در روایات این قصّه حضرت موسی را ذکر میکنند برخیها هم میگویند این مربوط به شریعت قبل است ولی بالأخره اگر در شریعت ما, نهی تحریمی روی آن نشده باشد بالأخره اصل جوازش باقی است. به هر تقدیر این مطلبی است که هر کسی باید کار بکند اما باید برای خودش کار بکند.
رؤیت آتش در کوه طور توسط حضرت موسی(علیه السّلام)
میماند این بخش بعدی, این بخش بعدی که فرمود: ﴿فَلَمَّا قَضَی مُوسَی الْأَجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَاراً﴾ این مقطع چهارم از مقاطع سیره زندگی وجود مبارک موسای کلیم است مقطع اول مربوط به دوران شیرخوارگی بود مقطع دوم مربوط به اینکه از خانه فرعون درآمده در مصر آن دو حادثه اتفاق افتاد, مقطع سوم مهاجرت ایشان بود از مصر به طرف شرق مصر یعنی مدین و گذراندن آن دوران هشت سال یا ده سال حالا مقطع چهارم این است که با عائله از مدین به طرف مصر یعنی از شرق مصر به طرف خود مصر حرکت کرده معلوم میشود که شب بوده راه را گُم کرده از این جریان که ﴿أَوْ أَجِدُ عَلَی النَّارِ هُدیً﴾ که در سورهٴ مبارکهٴ «طه» قصّهاش گذشت معلوم میشود که شبانه بود (یک) راه را گُم کرد (دو) خب شب باشد و سرما باشد و همسفر داشته باشد ناری از دور ببیند به همراهانش فرمود شما بایستید من بروم یا آتش بیاورم یا ببینم که راه کجاست ﴿فَلَمَّا قَضَی مُوسَی الْأَجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَاراً﴾ آتشی را دید این قصّه در سورهٴ مبارکهٴ «طه» به این صورت گذشت ﴿وَهَلْ أَتَاکَ حَدِیثُ مُوسَی ٭ إِذْ رَأی نَاراً فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوْا إِنِّی آنَسْتُ نَاراً لَّعَلِّی آتِیکُم مِّنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَی النَّارِ هُدیً﴾[16] این ﴿أَجِدُ عَلَی النَّارِ هُدیً﴾ روشن میشود که آنجا بالأخره کسانی هستند که آتش روشن کردند راه را از آنها سؤال میکنم راهبلدی هست راهنماییمان میکند این هدایت نشانه همان راهنمایی طریق است. در سورهٴ مبارکهٴ «نمل» بازتر گذشت سورهٴ مبارکهٴ «نمل» آیه هفت این بود که ﴿إِذْ قَالَ مُوسَی لأَهِلِهِ إِنِّی آنَسْتُ نَاراً سَآتِیکُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ آتِیکُم بِشِهَابٍ قَبَسٍ لَّعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ﴾ من گزارش این راه را میآورم یا بالأخره مقداری آتش میآورم که شما گرم بشوید اینجا هم فرمود وقتی که نار را دید ﴿قَالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ﴾ یعنی «أبصرت» ﴿ناراً لَعَلِّی آتِیکُم مِنْهَا بِخَبَرٍ﴾ که بالأخره راه را آشنا میشویم ﴿أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ﴾ اگر کسی بود که از او راه سؤال میکنیم اگر هم نبود که بالأخره یک مقدار آتش میآوریم که در این هوای سرد, گرم بشویم ﴿لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ﴾ گرم بشویم.
شنیدن ندای الهی توسط حضرت موسی از ورای حجاب
﴿فَلَمَّا أَتَاهَا﴾ وقتی آمد کنار آتش ﴿نُودِیَ﴾ اینجاها دیگر فعل, فعل مجهول است ﴿نُودِیَ مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَارَکَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَن یَا مُوسَی﴾ وقتی که آمد کنار آتش صدایی شنید این صدا در همین محدوده بود این بُقعه, بقعه بابرکت بود (یک) در این بقعه در این مکان درختی بود (دو) از این درخت شنید و این درخت شد حجاب اینچنین نیست که از شاخهاش, از تنهاش, از ساقهاش, از برگش شنیده باشد او از این درخت شنید بدون اینکه درخت سخن بگوید درخت شده حجاب, درخت حرف نزد از حجاب درخت شنید.
موقعیت مکانی خطاب الهی به موسای کلیم
این ﴿فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَارَکَةِ﴾ برای آن مکان است این ندا از کجا شد ترسیم کنید یک سرزمین بابرکتی باشد درّهای هم باشد درّه بالأخره دو جانب دارد این وادی را میگویند درّه آنجا که آب ریزش میکند اودیه یعنی درّهها, وادی یعنی درّه این درّه دو جناح دارد دو جانب دارد یک دشت پهن دیگر دو جانب دارد مگر اینکه شما این را تقسیم کنید وقتی سخن از وادی مطرح شد باید معلوم بشود که کدام طرف وادی طرف راست وادی, طرف چپ وادی فرمود از جانب راست وادی شاطیء یعنی جانب, أیمن وصف شاطیء است نه وصف وادی ما وادی أیمن نداریم جانبِ أیمن وادی نه وادی أیمن, جانب غربی وادی که در آیات دیگر جانب غربی آمده[17] ﴿مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَیْمَنِ﴾ أی مِن الشاطیء الأیمن للوادی یعنی طرف راست این درّه, البته گاهی ممکن است در ادبیات انسان به عنوان وادی ایمن یاد بکند آن محضوری ندارد ولی این دیگر برداشت قرآنی نیست از طرف راست این درّه; این چه شنید؟ از شجره شنید که شجره سخن گفت؟ نه خیر, کلّ این شجره شده حجاب, چه چیزی شنید ﴿یَا مُوسَی﴾, ﴿نُودِیَ مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَارَکَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ﴾ پس بقعه باید باشد وادی باید باشد جانب راست وادی باید باشد درختی در جانب راست وادی باید باشد از این درخت به عنوان حجاب شنید بدون اینکه درخت هیچ حرفی بزند حجاب بود یعنی خودش حرف نمیزد از ناحیه حجاب این شجره شنید ﴿یَا مُوسَی﴾.
موقعیت مکانی خطاب الهی به موسای کلیم
خب این صدا شکبردار نیست ما الآن در علم حصولی, علمهای نظری داریم علمهای بدیهی داریم, یک علم اوّلی آن اوّلی یعنی اصل تناقض است که اصلاً شکبردار نیست حتی جمع بین شک و لاشک را که میگویند محال است به برکت همان اصل تناقض است اینها علم حصولی است قویتر از علم حصولی, علم شهودی است ما اصلاً غرق علم شهودی هستیم قبل از اینکه از علم حصولی یعنی از تصوّر و تصدیق و قضیه و قیاس اقترانی و استثنایی سخن به میان بیاوریم با علم حضوری کار داریم خودمان را درک میکنیم گرسنگیمان را درک میکنیم سیریمان را درک میکنیم دردمان را درک میکنیم درمانمان را درک میکنیم صدها علم داریم که همهاش حضوری و شهودی است دست ما خورد به جایی درد احساس میکنیم تشنهایم تشنگی احساس میکنیم اینها همه علم حضوری است اگر بخواهیم به یک طبیب بگوییم که ما مشکل داریم از این دردی که مشهود ماست الفاظی انتخاب میکنیم مفاهیمی انتخاب میکنیم این مفاهیم را با آن الفاظ به طبیب منتقل میکنیم آن طبیب، علم حصولی پیدا میکند که ما درد داریم اما خودمان درد را درد دست را درد پا را درد دندان را درد سر را همه را با علم شهودی درک میکنیم ما اصلاً شب و روز با علم حضوری داریم زندگی میکنیم وقتی با بیگانهها حرف میزنیم با مفهوم و اینها کار داریم ما علم شهودی داریم این علم شهودی ما شکبردار نیست هر کسی میداند خودش, خودش است اگر دندانش درد میکند مگر او شک میکند که دندانش درد میکند بگوید دستم درد میکند این یعنی چه؟! این دستش درد میکند که میفهمد دستش درد میکند دندانش درد میکند که میفهمد دندانش درد میکند, اگر گرسنه است که میفهمد گرسنه است اگر تشنه است میفهمد تشنه است این دیگر شکبردار نیست چون ما خود واقع را میبینیم نه اینکه صورتی از واقع را ببینیم علم شهودی, تصور ندارد تصدیق ندارد قضیه ندارد تصور و تصدیق و قضیه اینها همه برای مفاهیم علم حصولی است. از همه اینها قویتر آن وقتی است که ولیّای از اولیای الهی کلام خدا را میشنود از درون میشنود نه از بیرون لذا وجود مبارک موسای کلیم از شش طرف میشنید ﴿یَا مُوسَی﴾ این طور نبود که علم حصولی باشد که از راه این گوش بشنود این گوش هم اگر بسته بود باز ﴿یَا مُوسَی﴾ را میشنید لذا شکپذیر نیست مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) نقل میکند که از کجا انبیا میفهمند که این صدایی که شنیدند وحی الهی است حضرت فرمود: «یُوَفَّقُ لذلک» این وِفق با حقیقت است این تردیدپذیر نیست.
اقسام خطاب الهی
موسای کلیم(سلام الله علیه) این صدا را شنیده این صدا صدایی نبود که کسی را مدهوش کند از این صداها برای انبیا فراوان هست در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «شوریٰ» یعنی آیه 51 فرمود خدا با سه راه و سه قسم با بندگانش سخن میگوید؛ آیه 51 سورهٴ مبارکهٴ «شوریٰ» این است ﴿وَمَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیاً﴾ که بلاواسطه است ﴿أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾ که نظیر جریان حضرت موسی است ﴿أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً﴾ نظیر اینکه فرشتهها به پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) وحی را میرساند و پیامبر هم همان وحی را به امّت اسلامی بدون کم و زیاد ابلاغ میکند ﴿فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ مَا یَشَاءُ إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾.
مدهوشی حضرت موسی در برابر تجلی الهی
در جریان طور هراسی برای وجود مبارک موسای کلیم پیش آمد نه از ناحیه شنیدن آن کلام, آن کلام آرامبخش است از اینکه فرمود: ﴿أَلْقِ عَصَاکَ﴾ عصا را انداخت و به صورت مار در آمد یک قصّه دیگری است که باز هم گذشت این گونه از وحیها کسی را مدهوش نمیکند چندین بار وجود مبارک موسای کلیم با خدا گفتگو کرد مناجات کرد کلام او را شنید ﴿وَکَلَّمَ اللّهُ مُوسَی تَکْلِیماً﴾[18] هیچ کدام از آنها صَعقه را به همراه نداشت اما وقتی موسای کلیم(سلام الله علیه) عرض میکند: ﴿رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ﴾[19] آن قوس بالا و قدرت بالا را طلب میکند که بخواهد خدا را مشاهده کند آنگاه تجلّی میشود و در آن صعقه و در آن مدهوشی بالأخره مطالبی برای وجود مبارک موسای کلیم به قدر قوّه بشریه روشن میشود که به برکت آن صعقه به عنایت موسای کلیم کوه متلاشی شد نه در اثر متلاشی شدن کوه موسی صعقه پیدا کرده باشد این انسان کامل است که کوه را متلاشی میکند نه تلاشیِ کوه انسان را مدهوش کرده باشد.
به هر تقدیر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «شوریٰ» آیه 51 آمده است ﴿أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾ میتواند بر جریان موسای کلیم منطبق بشود و حضرت موسی «من وراء حجاب شجرة» این صدا را شنید خب این صدا آرامبخش بود.
ضرورت تقدم معرفت خداوند بر شناخت صفات الهی
شنید ﴿إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ﴾ در بحثهای سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» آنجا گذشت که امام صادق(سلام الله علیه) فرمود انسان خدا را اول باید بشناسد بعد از ذات او پی به صفت ببرد که انسان یک موجود حاضر را اول خودش را میشناسد بعد به اوصافش پی میبرد مثل اینکه برادران یوسف گفتند تو یوسفی؛ از «أنتَ» پی به یوسف بردند نه از یوسف به «أنت», نگفتند یوسف تویی, گفتند تو که تو را میبینیم برای ما مشهودی تو یوسفی[20] وجود مبارک امام صادق فرمود باید اول خدا را دید بعد گفت تو ربّالعالمینی تو الله هستی اینجا هم وجود مبارک موسای کلیم در اثر کلام الهی شنید که خدا میفرماید من را که میبینی ـ حالا چگونه دید مطلب دیگر است ـ من خدایم نه خدا منم این را نباید به زمخشری و ابن هشام و اینها داد که چرا گاهی أنا مقدم است الله مؤخّر است گاهی الله مقدم است أنا مؤخّر است ﴿إِنِّی﴾ من را که میبینی ﴿إِنِّی أَنَا﴾, ﴿اللَّهُ﴾ هستم نه اینکه الله منم آن اللّهی که شنیدی آن الله را بر من تطبیق بکن نه خیر, من را که میبینی من خدایم. وجود مبارک امام صادق فرمود شما خدا را که حاضر است با چیز دیگر نشناسید این از غرر احادیث ماست فرمود معرفت شاهد قبل از معرفت اسما و اوصاف اوست نگوییم الله اوست نگوییم ربّ العالمین اوست بگوییم این که میبینیم این ربّ العالمین است این الله است گفت برادران یوسف نگفتند یوسف تویی گفتند جنابعالی که تو را میبینیم کاملاً برای ما مشهودی یوسف هستی؟ او هم در جواب گفت بله, من یوسفم نه یوسف منم اینجا هم ذات اقدس الهی به وجود مبارک موسی(سلام الله علیه) میفرماید مرا که میبینی من که برای تو معلومم من خدایم ﴿إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ﴾ حالا که اینچنین است عصایت را بینداز ﴿وَأَنْ أَلْقِ عَصَاکَ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . سورهٴ یوسف, آیهٴ 26.
[2] . الکافی, ج1, ص218.
[3] . سورهٴ قصص, آیهٴ 24.
[4] . سورهٴ کهف, آیهٴ 74.
[5] . سورهٴ کهف, آیهٴ 77.
[6] . سورهٴ کهف, آیهٴ 77.
[7] . سورهٴ طه, آیهٴ 39.
[8] . سورهٴ قصص, آیهٴ 15.
[9] . تفسیر نورالثقلین, ج4, ص121 و 122.
[10] . سورهٴ کهف, آیهٴ 62.
[11] . سورهٴ کهف, آیهٴ 77.
[12] . تفسیر العیاشی, ج2, ص335; تفسیر نورالثقلین, ج4, ص121.
[13] . سورهٴ قصص, آیهٴ 27.
[14] . سورهٴ یوسف, آیهٴ 42.
[15] . سورهٴ یوسف, آیهٴ 47.
[16] . سورهٴ طه, آیات 9 و 10.
[17] . سورهٴ قصص, آیهٴ 44.
[18] . سورهٴ نساء, آیهٴ 164.
[19] . سورهٴ اعراف, آیهٴ 143.
[20] . تحفالعقول, ص327 و 328.
- چگونگی آگاهی دختران چوپان از امانتداری حضرت موسی (ع)؛
- دلایل عقلی سخن گفتن خداوند با موسی؛
- رؤیت آتش در کوه طور توسط حضرت موسی (ع)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَلَمَّا قَضَی مُوسَی الْأَجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَاراً قَالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ نَاراً لَعَلِّی آتِیکُم مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ (29) فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَارَکَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَن یَا مُوسَی إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ (30) وَأَنْ أَلْقِ عَصَاکَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ کَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّی مُدْبِراً وَلَمْ یُعَقِّبْ یَا مُوسَی أَقْبِلْ وَلاَ تَخَفْ إِنَّکَ مِنَ الْآمِنِینَ (31) اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ فَذَانِکَ بُرْهَانَان مِن رَّبِّکَ إِلَی فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْماً فَاسِقِینَ (32)﴾
چگونگی آگاهی دختران چوپان از امانت داری حضرت موسی
نکاتی که مربوط به مطالب گذشته است عبارت از این است که وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) برای دختران شعیب و تأمین آب گوسفندان آنها از چاه مدین آب کشید سؤال این است که از کجا آنها به امین بودن موسای کلیم پی بردند از قدرت او باخبر شدند اما از امانت او از کجا باخبر شدند که گفتند: ﴿إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمِینُ﴾[1] پاسخش این است که وجود مبارک موسای کلیم را خدا به عنوان حکیمِ علیم معرفی کرد که در آیه چهارده فرمود: ﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَویٰ آتَیْنَاهُ حُکْماً وَعِلْماً﴾ کسی که از حکم و حکمت الهی برخوردار است از علم الهی برخوردار است آثار حکمت و علم او در روش و منش و گفتار و رفتار او پیداست و دختران شعیب هم تربیتشده بیت وحی و نبوّتاند آنها هم بر اساس«اتقوا فراسة المؤمن فإنّه یَنظر بنور الله عزّ وجلّ»[2] از فِطانت برتری برخوردارند وجود مبارک موسای کلیم در عین حال که سعی کرد مسئله حجاب و عفّت محفوظ بماند مسئله پرهیز از اختلاط نامحرمها محفوظ بماند مسئله نوبت محفوظ بماند, با رعایت همه این کارها در سریعترین وقت نیاز دختران شعیب را برطرف کرد و دیگر با آنها حرف نزد و رفت کناری در سایهای نشست ﴿ثُمَّ تَوَلَّی إِلَی الظِّلِّ﴾ با خدا مناجات کرد ﴿رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ﴾[3] این منش نشان داد که او گذشته از قدرت بدنی, از قداست روحی هم برخوردار است لذا دختر شعیب گفت: ﴿إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمِینُ﴾.
تشابه مقاطعی از زندگی حضرت موسی با داستان حضرت موسی و خضر
مطلب دوم آن است که در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» این داستان مبسوطاً گذشت که وجود مبارک موسای کلیم با خضر(سلام الله علیهما) سه جریان سؤالبرانگیز داشتند سؤال اول این بود که وجود مبارک موسی(سلام الله علیه) دید خضر(سلام الله علیه) آن کشتی را سوراخ کرده است ایشان سؤال کرد کشتی که شما سوراخ کردید آب نفوذ میکند و کشتی را غرق میکند اهلش را غرق میکند این چه کاری بود که شما کردید در جریان کشتن آن جوان هم خضر(سلام الله علیه) که یکی از جوانها را در آن حادثه کشت وجود مبارک موسی(سلام الله علیهما) سؤال کرد ﴿أَقَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ﴾[4] در جریان ﴿فَوَجَدَا فِیهَا جِدَاراً یُرِیدُ أَن یَنقَضَّ﴾[5] وجود مبارک موسای کلیم به خضر(سلام الله علیهما) گفت: ﴿لَوْ شِئْتَ لأتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً﴾[6] ای کاش اجری میگرفتی رایگان این دیوار را بنا میکنی برای چیست این سه جریان که در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» مبسوطاً گذشت برخی از تفطّنهای مفسّران گذشته هم بازگو شد که همین سه جریان برای خود موسای کلیم اتفاق افتاد ولی موسای کلیم از آنها سخنی به میان نیاورده و نمیآورد. در جریان دریا خود موسای کلیم در دوران کودکی بر اثر اینکه خدا به مادر موسی(علیهما السلام) وحی فرستاد که این را در صندوقچه بینداز ﴿أَنِ اقْذِفِیهِ فِی التَّابُوتِ فَاقْذِفِیهِ فِی الْیَمِّ فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ﴾[7] این صحنه را عملاً آزمود یعنی یک کشتی به دریای روان نیل فرستاده شد و سالماً برگشت خب کسی که این قدرت را از ذات اقدس الهی میبیند و این معجزه را از نزدیک، خودش احساس میکند چگونه از خضری که عبد صالح خداست سؤالی دارد درباره اینکه این کشتی را سوراخ کردی و ممکن است غرق بشود با اینکه خودش در دریا افتاد و نجات پیدا کرد. در جریان کشتن آن جوان هم که خودش هم جوانی را ﴿فَوَکَزَهُ مُوسَی فَقَضَی عَلَیْهِ﴾[8] این هم کشته شد در جریان ﴿لَوْ شِئْتَ لأتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً﴾ خودش هم که رایگان برای دختران شعیب آب کشید در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» مبسوطاً بیان شد که آنچه بین موسی و خضر(علیهما السلام) رخ داد برای خود موسی(سلام الله علیه) به تنهایی رخ داد و راز و رمزش هم در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» گذشت.
درخواست غذا از خداوند توسط حضرت موسی(علیه السّلام)
مطلب بعدی آن است که لابد این روایاتی که ذیل آیه است ملاحظه میفرمایید چند روایت دارد که ﴿رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ﴾ حضرت در آنجا سؤال کرد که مشکل مالی دارم,[9] از راه رسیدم اینجا هم غریبم و گرسنه هم هستم البته خیرِ فراوانی را که مردان الهی میخواهند سر جایش محفوظ است اما قدر متیقّن از خیر در اینجا مسئله مال است از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) در ذیل این آیه, روایتی است که وجود مبارک موسی(سلام الله علیه) چند بار تقاضای غذا کرد یکی در آن سفر بود که فرمود: ﴿آتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِینَا مِن سَفَرِنَا هذَا نَصَباً﴾[10] یکی هم خودش وقتی به وجود مبارک خضر(سلام الله علیهما) میگوید اینجا به عنوان مهمان ما را نپذیرفتند ﴿فَأَبَوْا أَن یُضَیِّفُوهُمَا﴾[11] تَضییف یعنی ضیفپذیری؛ موسای کلیم به خضر(سلام الله علیهما) فرمود ما مهمان مردم این شهریم آنها حاضر نشدند ما را به عنوان مهمان قبول کنند آن وقت شما آمدید کارگری میکنی یک کار ساده انجام میدهی آخر اجری بگیر که ما مشکل غذایمان حل بشود این بار دوم, بار سوم هم همین جریان است که ﴿رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ﴾[12] این بیان نورانی است که از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) ذیل این آیه نقل شده است که وجود مبارک موسی(علیه السلام) سه بار راجع به غذا خواستن و تأمین نیاز بدنی سخن گفته است یکی ﴿آتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِینَا مِن سَفَرِنَا هذَا نَصَباً﴾ یکی هم ﴿لأتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً﴾ یکی هم ﴿رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ﴾.
سرّ تعبیر از سال به «حجة» در آیه 27
در جریان ﴿ثَمَانِیَ حِجَجٍ﴾[13] سالها حوادث فراوانی دارد در قرآن کریم چند جا و چند بار سخن از سَنه و سنین و اینها به میان آمد حوادث عادی میگویند چند سال, وقتی در جریان وجود مبارک یوسف صدیق بود ﴿فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ﴾[14] چند سال حضرت در زندان بود جریان قحطی دستور داد که شما هفت سال کشاورزی کنید ﴿سَبْعَ سِنِینَ﴾[15] در این گونه از موارد سخن از سَنه است و سنین و امثال ذلک اما وقتی قصّه موسی و شعیب(سلام الله علیهما) مطرح است نمیفرماید «ثمانی سنین» میفرماید: ﴿ثَمَانِیَ حِجَجٍ﴾ چون مهمترین حادثهای که در سال اتفاق میافتد همان مسئله حج است حِجّه واحده یعنی یک سال, دو حجّه یعنی دو سال, هشت حجّه یعنی هشت سال چون سالی یک بار حج میشود اینجا آن سال را به نام مهمترین رخداد عبادی ذکر میکنند اما در جریان زندان خب «لبث فی السجن بضع حجج» که نمیشود گفت آخر آنجا تناسبی ندارد بین زندانی شدن و حج کردن یا بین کشاورزی و حج کردن اما بین یک پیامبر بالفعل و یک پیامبر بالقوّه که روابط معنوی هست سال را به آن مهمترین حادثه آن سال یاد میکنند لذا در جریان حضرت موسی و شعیب(سلام الله علیهما) از سال به عنوان حجج یاد شده است.
مفاد روایات پیرامون اجیر شدن انسان
مطلب بعدی آن است که در جریان اجاره این روایات را به طور اجمال بخوانیم بعد تفصیلش را شما خودتان ملاحظه بفرمایید. بخشی از این روایات اجاره در کتاب اجاره وسائل هست اما بخشی از آنها در جلد هفدهم وسائل طبع مؤسسه آلالبیت(علیهم السلام) صفحه 238 به بعد هست, باب 66 از ابواب «ما یُکتسب به» عنوان باب هم این است «باب کراهة اجارة الإنسان نفسه و عدم تحریمها» این باب برای این منعقد شد که کسی بخواهد مزدور دیگری بشود این کار مکروه است حرام نیست چرا حرام نیست برای اینکه روایات جواز داریم چرا مکروه است برای اینکه روایات منع داریم چون روایات دو طایفه است یک طایفه نهی کرده یک طایفه تجویز کرده این روایات تجویز, نصّ در جواز است آن روایات منع, ظاهر در حرمت است این نص بر آن ظاهر مقدم است لذا روایات ناهیه حمل بر کراهت میشود روایات تنصیص بر جواز هم که جواز دارد.
این روایات را مشایخ ثلاث نقل کردند یعنی مرحوم کلینی نقل کرده مرحوم صدوق شیخ طوسی(رضوان الله علیه) هم نقل کرده آن روایتی که مرحوم کلینی نقل کرده است روایت اول باب 66 از ابواب «ما یُکتسب به» این است: «محمد بن یعقوب عن محمد بن یحیی عن أحمد بن محمد عن محمد بن اسماعیل بن بزیع عن منصور بن یونس عن المفضّل بن عمر قال سمعت أبا عبدالله(علیه السلام) یقول: مَن آجر نفسه فقد حَظَر نفسَه الرزق» این سود اقتصادی نمیبرد تمام درآمدهایش را صاحبکار میبرد خب چرا شما چنین کاری میکنید؟! اگر کسی مزدور دیگری شد اجیر دیگری شد تمام منافع کارِ او را صاحبکار میبرد اجرتی هم به او میدهد «و فی روایة اُخریٰ و کیف لا یَحظره و ما أصابَ و فیه فهو لربّه الذی آجَرَه» همین روایت را که مسنداً مرحوم کلینی نقل کرد مرسلاً مرحوم صدوق نقل کرد باز روایت دیگری را مرحوم کلینی که دلالت بر جواز میکند همین جریان حضرت موسی و خضر(سلام الله علیهما) این را نقل میکند این روایت دوم را باز مرحوم صدوق نقل کرده روایت سومی هم نقل میکند که عمار ساباطی میگوید من به امام صادق(سلام الله علیه) عرض کردم «الرجل یَتّجر فإن هو آجر نفسه أعطیَ ما یُصیب فی تجارته فقال: لا یؤاجر نفسَه و لکن یسترزق الله جلّ و عزّ و یتّجر فإنّه إذا آجرَ نفسَه فقد حَظَر علی نفسه الرزق» خودش را اجاره ندهد اجیر نکند خودش برای خودش کار بکند برای اینکه هر درآمدی که دارد برای خودش است اما در آنجا محصول کار او را دیگری میبرد چیزی هم به عنوان اجرت به او میدهد. این روایتی که مرحوم کلینی نقل کرد مرحوم صدوق هم نقل کرد شیخ طوسی(رضوان الله علیه) هم این را نقل کرده. روایت چهارم هم باز این است که از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) است «مَن آجر نفسه فقد حَظَرَ علیها الرزق فکیف لا یحظر علیه الرزق و ما أصابه فهو لربّ آجره». روایت پنجم این باب هم از عبد صالح(سلام الله علیه) نقل شده است «سألتُه عن الرجل یستأجر الرجل بأجر معلومٍ فیبعثه فی ضیعته فیعطیه رجلٌ آخر دراهم فیقول اشتر لی کذا و کذا و ما ربحت فبینی و بینک قال إذا أذن له استأجَرَه فلیسَ علیه بأس» میگوید در ضمن اجاره اگر با دیگری عقدی ببندد اگر به اذن آن مستأجر قبلی باشد عیبی ندارد. مشابه این روایات هم در کتاب اجاره هست غرض این است که کار کردن در اسلام چیز بسیار خوبی است اما اجیر شدن, مزدور شدن تشویق نشده هر کسی باید برای خودش کار بکند حالا در جریان حضرت موسی یکی از ادلّه جواز همین است که در روایات این قصّه حضرت موسی را ذکر میکنند برخیها هم میگویند این مربوط به شریعت قبل است ولی بالأخره اگر در شریعت ما, نهی تحریمی روی آن نشده باشد بالأخره اصل جوازش باقی است. به هر تقدیر این مطلبی است که هر کسی باید کار بکند اما باید برای خودش کار بکند.
رؤیت آتش در کوه طور توسط حضرت موسی(علیه السّلام)
میماند این بخش بعدی, این بخش بعدی که فرمود: ﴿فَلَمَّا قَضَی مُوسَی الْأَجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَاراً﴾ این مقطع چهارم از مقاطع سیره زندگی وجود مبارک موسای کلیم است مقطع اول مربوط به دوران شیرخوارگی بود مقطع دوم مربوط به اینکه از خانه فرعون درآمده در مصر آن دو حادثه اتفاق افتاد, مقطع سوم مهاجرت ایشان بود از مصر به طرف شرق مصر یعنی مدین و گذراندن آن دوران هشت سال یا ده سال حالا مقطع چهارم این است که با عائله از مدین به طرف مصر یعنی از شرق مصر به طرف خود مصر حرکت کرده معلوم میشود که شب بوده راه را گُم کرده از این جریان که ﴿أَوْ أَجِدُ عَلَی النَّارِ هُدیً﴾ که در سورهٴ مبارکهٴ «طه» قصّهاش گذشت معلوم میشود که شبانه بود (یک) راه را گُم کرد (دو) خب شب باشد و سرما باشد و همسفر داشته باشد ناری از دور ببیند به همراهانش فرمود شما بایستید من بروم یا آتش بیاورم یا ببینم که راه کجاست ﴿فَلَمَّا قَضَی مُوسَی الْأَجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَاراً﴾ آتشی را دید این قصّه در سورهٴ مبارکهٴ «طه» به این صورت گذشت ﴿وَهَلْ أَتَاکَ حَدِیثُ مُوسَی ٭ إِذْ رَأی نَاراً فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوْا إِنِّی آنَسْتُ نَاراً لَّعَلِّی آتِیکُم مِّنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَی النَّارِ هُدیً﴾[16] این ﴿أَجِدُ عَلَی النَّارِ هُدیً﴾ روشن میشود که آنجا بالأخره کسانی هستند که آتش روشن کردند راه را از آنها سؤال میکنم راهبلدی هست راهنماییمان میکند این هدایت نشانه همان راهنمایی طریق است. در سورهٴ مبارکهٴ «نمل» بازتر گذشت سورهٴ مبارکهٴ «نمل» آیه هفت این بود که ﴿إِذْ قَالَ مُوسَی لأَهِلِهِ إِنِّی آنَسْتُ نَاراً سَآتِیکُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ آتِیکُم بِشِهَابٍ قَبَسٍ لَّعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ﴾ من گزارش این راه را میآورم یا بالأخره مقداری آتش میآورم که شما گرم بشوید اینجا هم فرمود وقتی که نار را دید ﴿قَالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ﴾ یعنی «أبصرت» ﴿ناراً لَعَلِّی آتِیکُم مِنْهَا بِخَبَرٍ﴾ که بالأخره راه را آشنا میشویم ﴿أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ﴾ اگر کسی بود که از او راه سؤال میکنیم اگر هم نبود که بالأخره یک مقدار آتش میآوریم که در این هوای سرد, گرم بشویم ﴿لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ﴾ گرم بشویم.
شنیدن ندای الهی توسط حضرت موسی از ورای حجاب
﴿فَلَمَّا أَتَاهَا﴾ وقتی آمد کنار آتش ﴿نُودِیَ﴾ اینجاها دیگر فعل, فعل مجهول است ﴿نُودِیَ مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَارَکَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَن یَا مُوسَی﴾ وقتی که آمد کنار آتش صدایی شنید این صدا در همین محدوده بود این بُقعه, بقعه بابرکت بود (یک) در این بقعه در این مکان درختی بود (دو) از این درخت شنید و این درخت شد حجاب اینچنین نیست که از شاخهاش, از تنهاش, از ساقهاش, از برگش شنیده باشد او از این درخت شنید بدون اینکه درخت سخن بگوید درخت شده حجاب, درخت حرف نزد از حجاب درخت شنید.
موقعیت مکانی خطاب الهی به موسای کلیم
این ﴿فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَارَکَةِ﴾ برای آن مکان است این ندا از کجا شد ترسیم کنید یک سرزمین بابرکتی باشد درّهای هم باشد درّه بالأخره دو جانب دارد این وادی را میگویند درّه آنجا که آب ریزش میکند اودیه یعنی درّهها, وادی یعنی درّه این درّه دو جناح دارد دو جانب دارد یک دشت پهن دیگر دو جانب دارد مگر اینکه شما این را تقسیم کنید وقتی سخن از وادی مطرح شد باید معلوم بشود که کدام طرف وادی طرف راست وادی, طرف چپ وادی فرمود از جانب راست وادی شاطیء یعنی جانب, أیمن وصف شاطیء است نه وصف وادی ما وادی أیمن نداریم جانبِ أیمن وادی نه وادی أیمن, جانب غربی وادی که در آیات دیگر جانب غربی آمده[17] ﴿مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَیْمَنِ﴾ أی مِن الشاطیء الأیمن للوادی یعنی طرف راست این درّه, البته گاهی ممکن است در ادبیات انسان به عنوان وادی ایمن یاد بکند آن محضوری ندارد ولی این دیگر برداشت قرآنی نیست از طرف راست این درّه; این چه شنید؟ از شجره شنید که شجره سخن گفت؟ نه خیر, کلّ این شجره شده حجاب, چه چیزی شنید ﴿یَا مُوسَی﴾, ﴿نُودِیَ مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَارَکَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ﴾ پس بقعه باید باشد وادی باید باشد جانب راست وادی باید باشد درختی در جانب راست وادی باید باشد از این درخت به عنوان حجاب شنید بدون اینکه درخت هیچ حرفی بزند حجاب بود یعنی خودش حرف نمیزد از ناحیه حجاب این شجره شنید ﴿یَا مُوسَی﴾.
موقعیت مکانی خطاب الهی به موسای کلیم
خب این صدا شکبردار نیست ما الآن در علم حصولی, علمهای نظری داریم علمهای بدیهی داریم, یک علم اوّلی آن اوّلی یعنی اصل تناقض است که اصلاً شکبردار نیست حتی جمع بین شک و لاشک را که میگویند محال است به برکت همان اصل تناقض است اینها علم حصولی است قویتر از علم حصولی, علم شهودی است ما اصلاً غرق علم شهودی هستیم قبل از اینکه از علم حصولی یعنی از تصوّر و تصدیق و قضیه و قیاس اقترانی و استثنایی سخن به میان بیاوریم با علم حضوری کار داریم خودمان را درک میکنیم گرسنگیمان را درک میکنیم سیریمان را درک میکنیم دردمان را درک میکنیم درمانمان را درک میکنیم صدها علم داریم که همهاش حضوری و شهودی است دست ما خورد به جایی درد احساس میکنیم تشنهایم تشنگی احساس میکنیم اینها همه علم حضوری است اگر بخواهیم به یک طبیب بگوییم که ما مشکل داریم از این دردی که مشهود ماست الفاظی انتخاب میکنیم مفاهیمی انتخاب میکنیم این مفاهیم را با آن الفاظ به طبیب منتقل میکنیم آن طبیب، علم حصولی پیدا میکند که ما درد داریم اما خودمان درد را درد دست را درد پا را درد دندان را درد سر را همه را با علم شهودی درک میکنیم ما اصلاً شب و روز با علم حضوری داریم زندگی میکنیم وقتی با بیگانهها حرف میزنیم با مفهوم و اینها کار داریم ما علم شهودی داریم این علم شهودی ما شکبردار نیست هر کسی میداند خودش, خودش است اگر دندانش درد میکند مگر او شک میکند که دندانش درد میکند بگوید دستم درد میکند این یعنی چه؟! این دستش درد میکند که میفهمد دستش درد میکند دندانش درد میکند که میفهمد دندانش درد میکند, اگر گرسنه است که میفهمد گرسنه است اگر تشنه است میفهمد تشنه است این دیگر شکبردار نیست چون ما خود واقع را میبینیم نه اینکه صورتی از واقع را ببینیم علم شهودی, تصور ندارد تصدیق ندارد قضیه ندارد تصور و تصدیق و قضیه اینها همه برای مفاهیم علم حصولی است. از همه اینها قویتر آن وقتی است که ولیّای از اولیای الهی کلام خدا را میشنود از درون میشنود نه از بیرون لذا وجود مبارک موسای کلیم از شش طرف میشنید ﴿یَا مُوسَی﴾ این طور نبود که علم حصولی باشد که از راه این گوش بشنود این گوش هم اگر بسته بود باز ﴿یَا مُوسَی﴾ را میشنید لذا شکپذیر نیست مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) نقل میکند که از کجا انبیا میفهمند که این صدایی که شنیدند وحی الهی است حضرت فرمود: «یُوَفَّقُ لذلک» این وِفق با حقیقت است این تردیدپذیر نیست.
اقسام خطاب الهی
موسای کلیم(سلام الله علیه) این صدا را شنیده این صدا صدایی نبود که کسی را مدهوش کند از این صداها برای انبیا فراوان هست در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «شوریٰ» یعنی آیه 51 فرمود خدا با سه راه و سه قسم با بندگانش سخن میگوید؛ آیه 51 سورهٴ مبارکهٴ «شوریٰ» این است ﴿وَمَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیاً﴾ که بلاواسطه است ﴿أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾ که نظیر جریان حضرت موسی است ﴿أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً﴾ نظیر اینکه فرشتهها به پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) وحی را میرساند و پیامبر هم همان وحی را به امّت اسلامی بدون کم و زیاد ابلاغ میکند ﴿فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ مَا یَشَاءُ إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾.
مدهوشی حضرت موسی در برابر تجلی الهی
در جریان طور هراسی برای وجود مبارک موسای کلیم پیش آمد نه از ناحیه شنیدن آن کلام, آن کلام آرامبخش است از اینکه فرمود: ﴿أَلْقِ عَصَاکَ﴾ عصا را انداخت و به صورت مار در آمد یک قصّه دیگری است که باز هم گذشت این گونه از وحیها کسی را مدهوش نمیکند چندین بار وجود مبارک موسای کلیم با خدا گفتگو کرد مناجات کرد کلام او را شنید ﴿وَکَلَّمَ اللّهُ مُوسَی تَکْلِیماً﴾[18] هیچ کدام از آنها صَعقه را به همراه نداشت اما وقتی موسای کلیم(سلام الله علیه) عرض میکند: ﴿رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ﴾[19] آن قوس بالا و قدرت بالا را طلب میکند که بخواهد خدا را مشاهده کند آنگاه تجلّی میشود و در آن صعقه و در آن مدهوشی بالأخره مطالبی برای وجود مبارک موسای کلیم به قدر قوّه بشریه روشن میشود که به برکت آن صعقه به عنایت موسای کلیم کوه متلاشی شد نه در اثر متلاشی شدن کوه موسی صعقه پیدا کرده باشد این انسان کامل است که کوه را متلاشی میکند نه تلاشیِ کوه انسان را مدهوش کرده باشد.
به هر تقدیر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «شوریٰ» آیه 51 آمده است ﴿أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾ میتواند بر جریان موسای کلیم منطبق بشود و حضرت موسی «من وراء حجاب شجرة» این صدا را شنید خب این صدا آرامبخش بود.
ضرورت تقدم معرفت خداوند بر شناخت صفات الهی
شنید ﴿إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ﴾ در بحثهای سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» آنجا گذشت که امام صادق(سلام الله علیه) فرمود انسان خدا را اول باید بشناسد بعد از ذات او پی به صفت ببرد که انسان یک موجود حاضر را اول خودش را میشناسد بعد به اوصافش پی میبرد مثل اینکه برادران یوسف گفتند تو یوسفی؛ از «أنتَ» پی به یوسف بردند نه از یوسف به «أنت», نگفتند یوسف تویی, گفتند تو که تو را میبینیم برای ما مشهودی تو یوسفی[20] وجود مبارک امام صادق فرمود باید اول خدا را دید بعد گفت تو ربّالعالمینی تو الله هستی اینجا هم وجود مبارک موسای کلیم در اثر کلام الهی شنید که خدا میفرماید من را که میبینی ـ حالا چگونه دید مطلب دیگر است ـ من خدایم نه خدا منم این را نباید به زمخشری و ابن هشام و اینها داد که چرا گاهی أنا مقدم است الله مؤخّر است گاهی الله مقدم است أنا مؤخّر است ﴿إِنِّی﴾ من را که میبینی ﴿إِنِّی أَنَا﴾, ﴿اللَّهُ﴾ هستم نه اینکه الله منم آن اللّهی که شنیدی آن الله را بر من تطبیق بکن نه خیر, من را که میبینی من خدایم. وجود مبارک امام صادق فرمود شما خدا را که حاضر است با چیز دیگر نشناسید این از غرر احادیث ماست فرمود معرفت شاهد قبل از معرفت اسما و اوصاف اوست نگوییم الله اوست نگوییم ربّ العالمین اوست بگوییم این که میبینیم این ربّ العالمین است این الله است گفت برادران یوسف نگفتند یوسف تویی گفتند جنابعالی که تو را میبینیم کاملاً برای ما مشهودی یوسف هستی؟ او هم در جواب گفت بله, من یوسفم نه یوسف منم اینجا هم ذات اقدس الهی به وجود مبارک موسی(سلام الله علیه) میفرماید مرا که میبینی من که برای تو معلومم من خدایم ﴿إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ﴾ حالا که اینچنین است عصایت را بینداز ﴿وَأَنْ أَلْقِ عَصَاکَ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . سورهٴ یوسف, آیهٴ 26.
[2] . الکافی, ج1, ص218.
[3] . سورهٴ قصص, آیهٴ 24.
[4] . سورهٴ کهف, آیهٴ 74.
[5] . سورهٴ کهف, آیهٴ 77.
[6] . سورهٴ کهف, آیهٴ 77.
[7] . سورهٴ طه, آیهٴ 39.
[8] . سورهٴ قصص, آیهٴ 15.
[9] . تفسیر نورالثقلین, ج4, ص121 و 122.
[10] . سورهٴ کهف, آیهٴ 62.
[11] . سورهٴ کهف, آیهٴ 77.
[12] . تفسیر العیاشی, ج2, ص335; تفسیر نورالثقلین, ج4, ص121.
[13] . سورهٴ قصص, آیهٴ 27.
[14] . سورهٴ یوسف, آیهٴ 42.
[15] . سورهٴ یوسف, آیهٴ 47.
[16] . سورهٴ طه, آیات 9 و 10.
[17] . سورهٴ قصص, آیهٴ 44.
[18] . سورهٴ نساء, آیهٴ 164.
[19] . سورهٴ اعراف, آیهٴ 143.
[20] . تحفالعقول, ص327 و 328.
تاکنون نظری ثبت نشده است