- 525
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 13 تا 16 سوره نمل
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 13 تا 16 سوره نمل"
- تفسیر ترتیبی قرآن کریم،
- عبادت جن و انس هدف مخلوق است نه خالق؛
- بین نفس و ایمان اراده حاکم است لذا بعد از درک و علم مختارند که بپذیرند یا نه.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ آیَاتُنَا مُبْصِرَةً قَالُوا هذَا سِحْرٌ مُبِینٌ (13) وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوّاً فَانظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ (14) وَلَقَدْ آتَیْنَا دَاوُدَ وَسُلَیْمَانَ عِلْماً وَقَالاَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی فَضَّلَنَا عَلَی کَثِیرٍ مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِینَ (15) وَوَرِثَ سُلَیْمَانُ دَاوُدَ وَقَالَ یَا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّیْرِ وَأُوِتِینَا مِن کُلِّ شَیْءٍ إِنَّ هذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ(16)﴾
برخی از مطالبی که مربوط به گذشتههاست عنایت بشود یکی اینکه خدای سبحان هدف خلقت انسان و جن را عبادت بیان کرده که البته هدف مخلوق این است نه هدف خالق که فرمود: ﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ﴾[1] بنابراین فرشته در این بخش داخل نیست زیرا معصوم بودن آنها منزّه بودن آنها از زاد و ولد و مرگ و میر و امثال ذلک باعث شد که در این بحث و تقسیم راه پیدا نکنند بنابراین اگر برای فرشته شریعتی بود, آنها هم یک وحی و نبوّت و رسالت میداشتند آنها هم یک بهشت و جهنم میداشتند آنها هم یک دستگاه قضایی میداشتند و مانند آن, چنین چیزی برای فرشته نقل نشده فقط برای جن و انس نقل شده.
مطلب دوم این است که به استناد همین اصل جامع جریان امر فرشتهها به سجود بر ملائکه نمیتواند یک امر تشریعی اینچنینی باشد اما آنچه برای حضرت آدم(سلام الله علیه) اتفاق افتاد در جریان ورود به بهشت و تعبیر به عصیان و غوا و امثال ذلک اینها چون قبل از هبوط به زمین است و در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» و همچنین سورهٴ «طه» بیان فرمود وقتی وارد زمین شدید شریعت میآید وقتی به زمین فرود آمدید ﴿فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدیً﴾[2] کذا و کذا معلوم میشود قبل از هبوط شریعتی نبود وقتی از وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) سؤال میکنند که این درختِ مَنهیعنها چه چیزی بود چون بعضی میگویند که مثلاً خوشه گندم بود بعضی میگویند انگور بود بالأخره کدام یک از این اخبار درست است حضرت فرمود همهاش درست است برای اینکه درخت بهشت اینچنین نیست که اگر درخت انگور باشد گندم ندهد یا اگر خوشه گندم بود انگور ندهد[3] هر چه را بهشتی خواست خواهد داد معلوم میشود چنین بهشتی است.
در بهشت سخن از امر نیست سخن از نهی نیست سخن از عصیان نیست چون ﴿لَا لَغْوٌ فِیهَا وَلاَ تَأْثِیمٌ﴾[4] این بهشتی که امام رضا(سلام الله علیه) تبیین فرمود, فرمود بهشت جایی است که یک درخت هر چه بهشتی بخواهد میدهد نه اینکه فقط انگور, انگور میدهد خوشه گندم, گندم میدهد خب چنین جایی جا برای شیطان نیست جا برای معصیت نیست جا برای امر نیست جا برای نهی نیست جا برای عصیان نیست اگر سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) و بعضی از بزرگان دیگر این را بر تمثیل حمل کردند بر اساس ضوابط و شواهد عامّه قرآنی بود آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» دارد این است وقتی وارد زمین شدید نبوّت میآید آیهٴ 38 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» این است ﴿قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدیً﴾ آنگاه ﴿فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾ مشابه این در سورهٴ مبارکهٴ «طه» هم آمده است در سورهٴ «طه» بعد از اینکه در آیهٴ 117 فرمود: ﴿فَقُلْنَا یَا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَکَ وَلِزَوْجِکَ فَلاَ یُخْرِجَنَّکُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَی﴾ بعد فرمود شیطان وسوسه کرد بعد در آیه 121 فرمود: ﴿فَأَکَلاَ مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا﴾ آنگاه در آیهٴ 123 میفرماید: ﴿قَالَ اهْبِطَا مِنْهَا جَمِیعاً بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُم مِنِّی هُدیً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَایَ فَلاَ یَضِلُّ وَلاَ یَشْقیٰ﴾ اگر شریعتی آمد دستوری آمد هر کس قبول کرد حکمش کذا هر کس نکول کرد حکمش کذا پس معلوم میشود قبلاً شریعتی در کار نبود وقتی شریعت در کار نبود ناچاریم امر و نهی و عصیان و طغی و غوا و اینها را مناسب با همان عالم معنا بکنیم.
مطلب بعدی آن است که اگر در این بخش فرمود شما مواظب باشید و عصیان نکنید ناظر به آن بحثهای قبلی است میماند مطلبی که مربوط به برهان و ایمان آوردن است انسان وقتی بخواهد ایمان بیاورد یک ایمان معقول و مقبول علی اقسامٍ یا بر اساس مشاهدات است چیزی را شهود میکند و ایمان میآورد خب این «علی بیّنةٍ مِن ربّه» است یا بر اساس برهان دقیق عقلی است که ثابت میکند جهان خدایی دارد و واحد است به او ایمان میآورد این «علی بیّنةٍ مِن ربّه» است یا بر اساس شهود عرفانی نیست بر اساس برهان تفصیلی نیست ولی بر اساس برهان اجمالی است مثل قول معصوم این بیان روشن مرحوم صدرالمتألّهین در جلد نُه اسفار همین است که قول معصوم(سلام الله علیه) میتواند حدّ وسط برهان قرار بگیرد[5] اگر کسی در محضر امام معصوم(سلام الله علیه) نشسته است کسی هم نیست احتمال تقیّه هم نیست وجود مبارک امام معصوم هر مطلبی بفرماید درباره فروع دین که این بیّنالرشد است درباره اصول دین هم بیّنالرشد است اگر او درباره خدا, قیامت, وحی, نبوّت هر چه بفرماید این حجّت بالغه الهی است این با برهان فلسفی فرقی ندارد برای اینکه انسان به برهان عصمت یقین دارد این گوینده حق میگوید یقین دارد صدق میگوید خب به واقعیت یقین پیدا میکند, وقتی به واقعیّت یقین پیدا کرد به او ایمان میآورد قول معصوم میتواند حدّ وسط برهان قرار بگیرد در عقاید منتها کسی که در محضر امام(سلام الله علیه) باشد خب فیض خاص دارد اگر نشد, روایتی بود متواتر سنداً و نصّ بود دلالتاً این هم کار حضور معصوم را میکند اگر متواتر نبود خبر واحد بود ولی دلالتاً نصّ بود و سنداً محفوف به قرائن قطعی بود این هم کار متواتر را میکند و کار برهان فلسفی را میکند اگر نص نبود ظاهر بود و سنداً هم قطعی نبود این مظنّهای میآورد منتها مظنّه در اصول دین معتبر نیست خب پس یا سند ایمان, شهود است نظیر آنکه اُویس قَرن ندیده ایمان آورده اینکه برهان اقامه نکرده اینکه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «إنّی لأجدُ نَفَس الرحمن مِن جانب یَمن»[6] این است او که دلیل فلسفی و کلامی اقامه نکرده که خب این را بر اساس مشاهدات باطنی یافت و پذیرفت اگر کسی برهان عقلی اقامه کند بعد ایمان بیاورد این هم معقول است و هم مقبول اگر کسی قول معصوم را داشته باشد به احد انحای ثلاثه که یاد شد یا در حضور معصوم باشد یا خبر واحد محفوف به قرینه قطعیه باشد یا خبر متواتری که سنداً و دلالتاً تام است باشد این برهانی است معقول و مقبول اگر نشد یا تقلید است که ایمان باطلی است یا یک ایمان روانی است برخیها حرف گذشتگان را حجّت میدانند این هم منطق نیست بازگشتش به قطع روانی است نظیر قطع قطّاع که قطع معرفتشناسی نیست روانشناسی است یک ایمان معرفتشناسی نیست بلکه روانشناسی است و مانند آن اما در هیچ جای فلسفه نیامده که تصدیق نظری همان ایمان است اگر در حکمت متعالیه در فرمایش صدرالمتألّهین یا دیگران آمده که ایمان, تصدیق است این تصدیقِ عملی است نه تصدیق علمی یعنی آنچه انسان با بخش اندیشه و عقل نظری بین موضوع و محمول گِره زد و تصدیق کرد که گفت الف, باء است یک تصدیق دیگر بکند که من هم قبول دارم عصاره این قضیه را به جان خود گره بزند که این تصدیق میشود ایمان و این عمل است «آمنّا وصدّقنا» این «آمنّا وصدّقنا» تصدیق عملی است یعنی «قَبِلنا, تقبّلنا» نه «جزمنا» بلکه «عَزمنا» و مانند آن این عصاره فرق اینها.
اما در بیان اینکه وجود مبارک هارون در کوه طور همراه موسای کلیم بود یا نه این دلیل میخواهد برای اینکه وجود مبارک موسای کلیم تنها رفته بود به مدین و با عائله از مدین برگشت از محضر شعیب برگشت دیگر برادرش هارون در این صحنهها نبود وقتی که در کوه طور به وجود مبارک موسای کلیم این وحی فرستاده شد که شما پیغمبرید فرمود خب برادر من را هم وزیر من قرار بدهید که این مسئولیت را قبول بکنم.
در جریان موسای کلیم فرمود: ﴿إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴾[7] آنجایی که باید وجود مبارک موسای کلیم را بفرستد میفرماید: ﴿اذْهَبْ إِلَی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَی﴾[8] اما قبل از آن وقتی خودش را میخواهد معرفی کند میفرماید من عزیزم نفوذناپذیرم (یک) و کار من هم حکیمانه است (دو) اما با وجود این نفوذناپذیری و قدرت و اقتدار بیکران هرگز بر خلاف رحمت کار نمیکنم رحیمم (سه) با این اوصاف خودش را به وجود مبارک موسای کلیم معرفی کرد اینچنین نیست که حالا موسی(سلام الله علیه) را با عصا فرستاده برای فرعون بگوید برو «إنّی منتقمٌ» خیر, حتی برای فرعون هم که پیام میفرستد میفرماید: ﴿فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَّیِّناً لَّعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشَی﴾[9] خدا نمیخواهد فرعون هم به جهنم برود خدا میخواهد فرعون را هم هدایت کند فرمود آرام بگویید نصیحت کنید بلکه برگردد خب حالا اگر برنگشت ما صبر میکنیم راه برای توبه باز است اگر توبه هم نکرد آن وقت به دریا میگوییم بگیر فرصت که هست بنابراین اول که انسان با تشر وارد نمیشود اول با رحمت و رأفت و ﴿فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَّیِّناً لَّعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشَی﴾ وارد میشود فرمود این طور بگویید بلکه برگردد فرصت هم بدهید مهلت هم بدهید تا آخرها وقتی نشد ﴿فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِی الْیَمِّ﴾[10] اینها همه را ریختیم در دریا فرصت که هست اما مهلت به اندازه کافی و بیش از حدّ توقّع.
اما جریان استثنا که فرمود: ﴿لاَ تَخَفْ إنّی لاَ یَخَافُ لَدَیَّ الْمُرْسَلُونَ ٭ إِلَّا مَن ظَلَمَ﴾[11] این سه جمله است دو جمله نیست ما یک مستثنیٰمنه داریم یک مستثنا داریم یک راه توبه, فرمود: ﴿لاَ یَخَافُ لَدَیَّ الْمُرْسَلُونَ﴾ مرسلون نزد من نمیترسند این یک این مستثنیٰمنه, مستثنایش ﴿إِلَّا مَن ظَلَمَ﴾ اگر کسی ظلم کرد یقیناً میترسد سوم نه مستثناست نه مستثنیٰمنه حالا اگر کسی ظلم کرد همیشه باید محروم بشود یا راه بازگشت باز است فرمود ظالمین هم اگر برگردند ما راهشان میدهیم این دیگر مربوط به مستثنا نیست تا کسی بگوید خب شما گفتید مستثنا که خارج از مستثنیٰمنه است اینجا که مستثنا داخل در مستثنیٰمنه است برای اینکه ﴿إِلَّا مَن ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْناً بَعْدَ سُوءٍ فَإِنِّی غَفُورٌ رَّحِیمٌ﴾[12] هم که شده ﴿لاَ یَخَافُ﴾ خیر این سومی یعنی سومی است این سومی نه مستثنیٰمنه است نه مستثنا اوّلی مستثنیٰمنه است ﴿لاَ یَخَافُ لَدَیَّ الْمُرْسَلُونَ﴾ دومی مستثناست ﴿إِلَّا مَن ظَلَمَ﴾ خب ظالم میترسد باید هم بترسد حالا قضیه سوم, جمله سوم که نه مستثنیٰمنه است نه مستثنا اگر کسی ظالم شد محکوم به خوف شد باید همیشه بترسد یا راهحل هست قرآن چون کتاب هدایت است راهحل هم نشانمان میدهد فرمود ظالم هم اگر برگردد ما راهش میدهیم اما در جریان وجود مبارک موسای کلیم همزمان دو مطلب را به او ارائه کرد یکی ترک خوف یکی اعطای رسالت اینکه فرمود نترس یک وقت است انسان به دیگری میگوید نترس به او وعده میدهد و او را امیدوار میکند و تَشجیع میکند تا حدودی در او اثر دارد یک وقت با همین جمله در نظام تکوین نفی خوف میکند ذات اقدس الهی با همین جمله هم اعطای رسالت کرد هم خوفزدایی کرد فرمود نترس زیرا پیامبران نمیترسند یعنی تو از مرسلین هستی. فرمود این کارها را انجام بده و برو به طرف فرعون رفت و در آن صحنه اعلام کرد که در جریان سورهٴ مبارکهٴ «طه» مبسوطاً گذشت بعد فرمود: ﴿فَانظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ﴾ پایانش هم ببین و پایانش هم در بخشی از سوَر قبلی گذشت بخشی هم خواهد آمد. در این سوره برای اینکه روشن بشود پایان مفسدین چه خواهد بود جریان حضرت داوود و سلیمان و بخشی از انبیا را نقل میکند فرمود: ﴿وَلَقَدْ آتَیْنَا دَاوُدَ وَسُلَیْمَانَ عِلْماً﴾ این تنوین ﴿عِلْماً﴾ برای تفخیم و تعظیم است یعنی علم ویژهای ما به اینها دادیم گرچه خب اصلِ علم را خدای سبحان به خیلیها داده است اما علم ویژهای که مربوط به این دو پیامبر بزرگوار است با کلمه ﴿عِلْماً﴾ یعنی با این تنوین خاص بیان کرد. ﴿وَلَقَدْ آتَیْنَا دَاوُدَ وَسُلَیْمَانَ عِلْماً وَقَالاَ﴾ اینها شاکرانه عرض کردند خدایا تو را شکر میکنیم که این علم ویژه را به ما دادی ﴿وَقَالاَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی فَضَّلَنَا عَلَی کَثِیرٍ مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِینَ﴾ ما را تنها بر بندگان کافر و منافق و ملحد و امثال ذلک برتری نداد آنها که حساب دیگری دارند ما را بر بسیاری از بندگان خاصّ خودش برتری داد چون خدا فرمود: ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾[13] خدای سبحان مؤمنان عالِم را انبیا را و مانند آن را که از علم خاص برخوردار کرد برتری داد یک علم خاص به ما داد که مایه فضیلت ما بر دیگران شد ما باید بیش از دیگران شاکر باشیم ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی فَضَّلَنَا عَلَی کَثِیرٍ مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِینَ﴾ آن ﴿عِلْماً﴾ چه علمی است که با تنوین تَنکیر و تفخیم بیان شده که ﴿وَلَقَدْ آتَیْنَا دَاوُدَ وَسُلَیْمَانَ عِلْماً﴾ این را در سه طایفه از آیات مشخص فرمود یک طایفه مربوط به خصوص حضرت داوود است یک طایفه مربوط به خصوص حضرت سلیمان است یک طایفه هم مشترک بین داوود و سلیمان(سلام الله علیهما) است آن طایفهای که مشترک بین داوود و سلیمان است یکی از آنها همینجا محلّ بحث است که اینجا فرمود: ﴿وَلَقَدْ آتَیْنَا دَاوُدَ وَسُلَیْمَانَ عِلْماً﴾ در بخشی از سوَر نظیر سورهٴ مبارکهٴ «ص» جریان داوود را ذکر کرد فرمود: ﴿اصْبِرْ عَلَی مَا یَقُولُونَ وَاذْکُرْ عَبْدَنَا دَاوُدَ ذَا الْأَیْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ﴾ این دارای قدرت بود «اَید» یعنی قوّت, تأیید یعنی تقویت, أیْد یعنی قدرت, تأیید یعنی مقتدر کردن ﴿ذَا الْأَیْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ﴾ چندین بار شبانهروز اُوب و رجوع و بازگشت به درگاه ما دارد ﴿إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ﴾[14] ما سلسله کوهها را مسخّر کردیم به کوهها دستور دادیم در نماز جماعت داوود شرکت کنید با او نماز جماعت بخوانید ﴿یَا جِبَالُ أَوِّبِی مَعَهُ﴾[15] در مناجات او در دعای او در تضرّع او در ناله و لابهٴ داوود شما هم شرکت کنید یک دعای «ندبه» عمومی تشکیل بدهید ندبه یعنی همان ناله ﴿إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ یُسَبِّحْنَ بِالْعَشِیِّ وَالْإِشْرَاقِ﴾[16] برای اینکه ما گفتیم ﴿یَا جِبَالُ أَوِّبِی مَعَهُ﴾ اینها هم در صبح و شام در نماز جماعت او شرکت میکردند در دعای او شرکت میکردند وقتی وجود مبارک داوود نماز میخواند سلسله جبال هم با او نماز میخواندند دعا میکرد سلسله جبال هم با او دعا میکردند این علم خاصّی که ذات اقدس الهی به داوود داد بعد فرمود: ﴿وَالطَّیْرَ مَحْشُورَةً﴾ یعنی برای داوود(سلام الله علیه) ما طیر را جمع کردیم همان طوری که برای سلیمان جمع کردیم ﴿کُلٌّ لَّهُ أَوَّابٌ﴾ همهشان به پیشگاه او برمیگردند اوب و رجوع دارند آبَ یعنی «رَجَع» ﴿وَشَدَدْنَا مُلْکَهُ وَآتَیْنَاهُ الْحِکْمَةَ وَفَصْلَ الْخِطَابِ﴾[17] این سرفصلی است برای قصّهای که در سورهٴ «ص» درباره خصوص جریان حضرت داوود ذکر میکند. در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» هم بخشی از جریانی که مربوط به این خاندان بزرگوار است ذکر فرمود آیه 78 به بعد سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» این است ﴿وَدَاوُدَ وَسُلَیْمَانَ إِذْ یَحْکُمَانِ فِی الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِیهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَکُنَّا لِحُکْمِهِمْ شَاهِدِینَ ٭ فَفَهَّمْنَاهَا سُلَیْمانَ﴾ اینجا ظهور دارد در جریان حضرت سلیمان در سورهٴ «ص» ظهور دارد در جریان حضرت داوود(سلام الله علیهما) اما ﴿وَکُلّاً آتَیْنَا حُکْماً وَعِلْماً وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُدَ الْجِبَالَ یُسَبِّحْنَ﴾ (یک) ﴿وَالطَّیْرَ﴾ (دو) یعنی «سخّرنا معه الطیر» (دو) ﴿وَکُنَّا فَاعِلِینَ﴾ ما این کارها را انجام دادیم و میدهیم. در جریان این منطقالطیری که وجود مبارک سلیمان بیان کردند که ﴿وَوَرِثَ سُلَیْمَانُ دَاوُدَ وَقَالَ یَا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّیْرِ وَأُوِتِینَا مِن کُلِّ شَیْءٍ إِنَّ هذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ﴾ که فرمودند ما منطق طیر را آموختیم به ما تعلیم دادند, ما خیال میکنیم انسان, حیوان ناطق است این ناطق را فصلِ قریب انسان قرار میدهیم برخیها این را اصلاً در ردیف جنس قرار میدهند در ردیف فصول نیست بر فرض در ردیف فصول باشد فصل بعید است نه فصل قریب, اگر فرمود خدا همه اشیا را ناطق قرار داد پس «کلّ شیء ناطقٌ» اگر از جلود در قیامت سؤال بکنند که ﴿لِمَ شَهِدتُمْ عَلَیْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیْءٍ﴾[18] معلوم میشود «کلّ شیء ناطق, کلّ موجود ناطق» آن وقت این در ردیف جنس قرار میگیرد بر فرض در ردیف فصل باشد در فصلهای بعید است نه فصل قریب انسانیّت انسان را باید در جای دیگر جستجو کرد در حرف زدنها نیست الآن شما تفسیر زمخشری که نگاه کنید تقریباً نصف صفحه سخن پرندهها را ایشان از زبان وجود مبارک سلیمان نقل کرده است.[19] خب خیلیها ناطقاند نه تنها پرندهها ناطقاند کلّ شیء ناطق است اگر ﴿أَنطَقَ کُلَّ شَیْءٍ﴾ معلوم میشود انسانیّت انسان را باید جای دیگر جستجو کرد انسان چیز دیگر است اگر ما نطق دیگران را نفهمیم معنایش این نیست که فقط ما حرف میزنیم شاید آنها هم اصلاً ندانند که ما ناطقیم بلبلها وقتی به هم رسیدند خواستند بگویند «بلبل ما هو؟» میگویند «حیوانٌ ناطق» از نطق ما خبر ندارند که ممکن است خبر داشته باشند به عنایتهایی نظیر هدهد که خیلی از چیزها را گفته آیا این هدهد چون در محضر سلیمان(سلام الله علیه) بود این برهان عقلی را اقامه کرد که کمتر این برهان را توده مردم میتوانند ادراک کنند یا نه هدهدها میتوانند به این حد برسند خب وقتی وجود مبارک سلیمان(سلام الله علیه) که بحثش خواهد آمد این را فرستاد به دنبال آن ملکه صبا او گفت: ﴿وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ بعد برهان اقامه میکند که ﴿أَلاَّ یَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی یُخْرِجُ الْخَبْءَ فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[20] اینها چرا شمسآفرین را عبادت نمیکنند چرا به سراغ شمس میروند این حرف, حرف یک آدم عادی که نیست ﴿وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ خب چرا خدا را عبادت نمیکنند چرا در برابر شمس خاضع و خاشعاند خب آیا این حرف را حیوانات دیگر هم میفهمند کما احتمله سیدناالاستاد(رضوان الله علیه)[21] یا خصوص این هدهد در اثر تعلیم سلیمان بود به اینجا رسید ولی بالأخره حیوانات اگر تربیت بشوند به اینجا میرسند پس این اختصاصی به انسان ندارد انسانیّت انسان را در جای دیگر جستجو میکنند اینکه گاهی گفته میشود ممکن است مشاهدات انسانها خطا در بیاید مثل انسانی که عمل کرده عطش دارد خب این عطش را با علم حضوری مییابد با علم حصولی که نمییابد ولی این عطش, عطش کاذب است ما از کجا بفهمیم عرفا حالتی که مشاهده میکنند یا ـ معاذ الله ـ بالاتر از عرفا انبیا و اولیا حالتهایی که مشاهده میکنند با علم حضوری مییابند با علم شهودی مییابند شاید خطا باشد غافل از اینکه همان طوری که در نظام تکوین حقایقی هست به نام محکمات, متشابهاتی هست که در سایه آن محکمات حل میشود در کتاب تدوین الهی یعنی در قرآن محکماتی هست و متشابهاتی این متشابهات را باید با آن محکمات حل کرد در دستگاه هویّت انسانی هم بشرح ایضاً محکماتی هست و متشابهاتی اگر دو نفر بیمار بشوند هر دو را ببرند در اتاق عمل هر دو را عمل بکنند یکی طبیب باشد یکی غیر طبیب آن طبیب میفهمد این حالتی که دارد شبیه عطش است نه عطش, آن کسی که درسخوانده نیست و آشنا نیست خیال میکند این عطش است این عطش نیست این شبیه عطش است نه عطش این کسی که متشابه را به محکم ارجاع میدهد آن طبیبِ درسخوانده است آن عارفِ کارآزموده متشابه حالت را با خود حالت فرق میگذارد آن کسی که از راه رسیده بله ممکن است امر برای او اشتباه بشود هرگز یک طبیب درسخوانده شبیه عطش را عطش نمیداند میگوید من این حالتی که الآن دارم بیشباهت به عطش نیست ولی این دستگاه دروغ نمیگوید یعنی روده, معده, دستگاه گوارش حق است و صدق است و بلاریب هرگز یک چیز بیجا نمیخواهد برای اینکه چیزی که او را بخواهد از بین ببرد که نمیخواهد منتها حالتی دارد این حالت شبیه عطش است من باید این حالت را درمان بکنم آن کسی که متشابهشناس نیست شبیهشناس نیست امر بر او مشتبِه میشود خیال میکند عطشان است بنابراین اگر تشابهی هست اشتباه کردن هست برای کسی است که گرفتار مشتابهات نظام درونی است و از محکمات نظام هویّت خود بیخبر است و عارفی که متشابه در او اثر کند سالک ابتدایی است این راهنما میخواهد اینکه میگویند «بیپیر مرو»[22] همین است اینکه میگویند بدون استاد نمیشود همین است در کارهای درس و بحث و اینها یک سلسله مفاهیمی است که انسان پیش میرود اما در جریان سیر و سلوک حالتهایی است که انسان واقعاً تشخیص نمیدهد که این حالت چیست پیام این حالت چیست کسی باید باشد دست آدم را بگیرد. به هر تقدیر گاهی انسان حالات خاصّ خودش را مشاهده میکند و چون محکماتش را نمیشناسد متشابهات را نمیشناسد خیال میکند این عبادت است ﴿وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾[23] نه اینکه علمِ حضوری اشتباه بکند علم حضوری اشتباه نمیکند او در تفسیر علم حضوری گرفتار اشتباه است آن حالتی که میبیند واقعاً همان حالت است منتها این حالت آیا عطش است یا شبیه عطش او را متوجّه نیست خیال میکند عطش است آب میخواهد در حالی که اگر آب به آن برسد آسیب میبیند بنابراین عارفی که کارآزموده است این حالتها را کاملاً ارزیابی میکند متشابهات را به محکمات عرفان ارجاع میدهد و میفهمد در چه مقطع است آن که سالک مبتدی است این است اینکه گفتند «که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها»[24] برای همین است که اول یک حالت شفاف و روشنی نصیب انسان میشود بعد وقتی بخواهد راه بیفتد لنگان لنگان راه میافتد این مجذوب سالک همین است یک وقت انسان در تشییع شهیدی در عیادت بیماری یا مانند اینها حالی به او دست میدهد وقتی حالی به او دست داد آسان تصمیم میگیرد که به راه بیفتد این آسان است دیگر, اگر یک کار خلافی میکرد به آسانی تصمیم میگیرد ترک کند این عاشقانه وارد شد و خیلی هم به سهولت و آسانی تصمیم گرفت اما بقیه راه را باید لنگان لنگان برود این است که «عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها» آنهایی که سالک محضاند هیچ وقت تصمیم آسان نمیگیرند از همان اول با دشواری لنگان لنگان هستند تا آخر، این سالکِ محض است اما آن مجذوبِ سالک اول به آسانی وارد میشود بعد با دشواری روبهرو میشود اما آنها که مجذوب محضاند همیشه راحتاند وجود مبارک حضرت امیر مجذوب محض است این طور نیست که حضرت به سختی با مبارزه با نفس و جهاد نفس مثلاً اینها را گذاشته باشد کنار این طور نیست مجذوبِ محض همیشه راحت است که عشق آسان نمود اول, که عشق آسان نمود وسط, که عشق آسان نمود آخر. سالک محض همیشه در مشکلات است برای اینکه این راه, راه سخت است که افتاد مشکلها در اول, افتاد مشکلها در وسط, افتاد مشکلها در آخر. مجذوب سالک «که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها» سالک مجذوب که اول دشواریهاست بعد که عشق آسان نمود آخر, اگر آخرها عشق دستش را بگیرد دیگر به آسانی حرکت میکند غرض این است که اگر کسی سالک باشد متشابهنشناس باشد خیال میکند این عطش است یا خیال میکند این واقعیّتی است همیشه انسان، نیازمند به استاد کامل و ماهر و دستگیر است. این ﴿عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّیْرِ﴾ معنایش این است پس مسئله نطق در اثر کثرت استعمال انصراف پیدا میکند وگرنه آنکه در سورهٴ مبارکهٴ «فصلت» آمده است که به جنودشان میگویند ﴿لِمَ شَهِدتُمْ عَلَیْنَا﴾ آنها میگویند: ﴿أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیْءٍ﴾ خب معلوم میشود کلّ شیء ناطق است دیگر آیه 21 سورهٴ مبارکهٴ «فصلت» این است ﴿وَقَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُمْ عَلَیْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیْءٍ﴾ پس «کلّ شیء ناطق» ﴿وَهُوَ خَلَقَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ﴾.
مطلب بعدی آن است که شیء اعمّ المفاهیم است (یک) کل وقتی که روی این آمده برای حفظ تعمیم اوست (دو) اینجا که فرمود: ﴿أَنطَقَ کُلَّ شَیْءٍ﴾ یعنی کلّ شیء ناطق است برای اینکه ﴿إِن مِن شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾[25] منتها دیگران متوجه نمیشوند لکن در جریان قصّه سلیمان(سلام الله علیه) دو جا کلمه ﴿کُلِّ شَیْءٍ﴾ آمده این معلوم میشود ﴿کُلِّ شَیْءٍ﴾ مقطعی و موسِمی است نه ﴿کُلَّ شَیْءٍ﴾ که در سورهٴ مبارکهٴ «فصلت» است وجود مبارک سلیمان فرمود خدا کلّ شیء را به ما داد یعنی برای اداره حکومت این منطقه هر چه لازم بود به ما داد به آنجایی که مربوط به حکومت حضرت سلیمان نیست مربوط به آسمان است مربوط به منطقههای دیگر است که کاری ندارد یا درباره ملکه سبا دارد ﴿أُوتِیَتْ مِن کُلِّ شَیْءٍ﴾[26] این کلمه ﴿شَیْءٍ﴾ آمده کلمه ﴿کُلِّ﴾ هم آمده یعنی آنچه لازمهٴ اداره مردم یمن بود این ملکه سبا داشت نه اینکه ﴿أُوتِیَتْ مِن کُلِّ شَیْءٍ﴾, ﴿کُلِّ شَیْءٍ﴾ نظیر ﴿کُلَّ شَیْءٍ﴾ سورهٴ مبارکهٴ «فصلت» باشد که ﴿أَنطَقَ کُلَّ شَیْءٍ﴾ بنابراین این ﴿کُلِّ شَیْءٍ﴾ که در موارد گوناگون در قرآن کریم آمده همه جا به یک معنا نیست در اینجا هم یعنی آیه شانزده سورهٴ مبارکهٴ «نمل» که دارد ﴿وَوَرِثَ سُلَیْمَانُ دَاوُدَ وَقَالَ یَا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّیْرِ وَأُوِتِینَا مِن کُلِّ شَیْءٍ﴾ این ﴿کُلِّ شَیْءٍ﴾ یعنی ﴿کُلِّ شَیْءٍ﴾ که بتواند کشور را اداره کند در جریان ارث مستحضرید که نبوّت ارثی نیست مال هم درست است که ارثی است اما ارثِ مال هم چیزی نیست که خدا در قرآن به صورت وحی بیان کند خب هر پسری از پدرش مال را ارث میبرد نه مسئله نبوّت است چون نبوّت ارثی نیست نه مسئله مال است چون مال را هر پسری از پدر ارث میبرد اما سلطنت و مدیریت و اداره کشور و اینها در بین فرزندان داوود به سلیمان(سلام الله علیه) رسید که فرمود: ﴿وَوَرِثَ سُلَیْمَانُ دَاوُدَ﴾ پس ارث, ارث نبوّت نیست چون نبوّت ارثی نیست نبوّت کسبی نیست ﴿اللهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[27] مال, ارثی است اما نیازی به وحی نیست برای اینکه هر پسری از پدر ارث میبرد اما مسئله مدیریت و حکومت بر پرندهها و حکومت بر حیوانات و حکومت بر کلّ جامعه این یک مقام ویژهای است که قابل ارث است.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . سورهٴ ذاریات, آیهٴ 56.
[2] . سورهٴ بقره, آیهٴ 38; سورهٴ طه, آیهٴ 123.
[3] . عیون اخبار الرضا, ج1, ص306.
[4] . سورهٴ طور, آیهٴ 23.
[5] . الحکمة المتعالیه, ج9, ص167 و 168.
[6] . المحجّة البیضاء, ج1, ص275.
[7] . سورهٴ نمل, آیهٴ 9.
[8] . سورهٴ طه, آیهٴ 24; سورهٴ نازعات, آیهٴ 17.
[9] . سورهٴ طه, آیهٴ 44.
[10] . سورهٴ قصص, آیهٴ 40; سورهٴ ذاریات, آیهٴ 40.
[11] . سورهٴ نمل, آیات 10 و 11.
[12] . سورهٴ نمل, آیهٴ 11.
[13] . سورهٴ مجادله, آیهٴ 11.
[14] . سورهٴ ص, آیات 17 و 18.
[15] . سورهٴ سبأ, آیهٴ 10.
[16] . سورهٴ ص, آیهٴ 18.
[17] . سورهٴ ص, آیات 19 و 20.
[18] . سورهٴ فصلت, آیهٴ 21.
[19] . الکشاف, ج3, ص353 و 354.
[20] . سورهٴ نمل, آیات 24 و 25.
[21] . المیزان, ج15, ص350 و 351.
[22] . دیوان حافظ.
[23] . سورهٴ کهف, آیهٴ 104.
[24] . دیوان حافظ, غزل 1.
[25] . سورهٴ اسراء, آیهٴ 44.
[26] . سورهٴ نمل, آیهٴ 23.
[27] . سورهٴ انعام, آیهٴ 124.
- تفسیر ترتیبی قرآن کریم،
- عبادت جن و انس هدف مخلوق است نه خالق؛
- بین نفس و ایمان اراده حاکم است لذا بعد از درک و علم مختارند که بپذیرند یا نه.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ آیَاتُنَا مُبْصِرَةً قَالُوا هذَا سِحْرٌ مُبِینٌ (13) وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوّاً فَانظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ (14) وَلَقَدْ آتَیْنَا دَاوُدَ وَسُلَیْمَانَ عِلْماً وَقَالاَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی فَضَّلَنَا عَلَی کَثِیرٍ مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِینَ (15) وَوَرِثَ سُلَیْمَانُ دَاوُدَ وَقَالَ یَا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّیْرِ وَأُوِتِینَا مِن کُلِّ شَیْءٍ إِنَّ هذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ(16)﴾
برخی از مطالبی که مربوط به گذشتههاست عنایت بشود یکی اینکه خدای سبحان هدف خلقت انسان و جن را عبادت بیان کرده که البته هدف مخلوق این است نه هدف خالق که فرمود: ﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ﴾[1] بنابراین فرشته در این بخش داخل نیست زیرا معصوم بودن آنها منزّه بودن آنها از زاد و ولد و مرگ و میر و امثال ذلک باعث شد که در این بحث و تقسیم راه پیدا نکنند بنابراین اگر برای فرشته شریعتی بود, آنها هم یک وحی و نبوّت و رسالت میداشتند آنها هم یک بهشت و جهنم میداشتند آنها هم یک دستگاه قضایی میداشتند و مانند آن, چنین چیزی برای فرشته نقل نشده فقط برای جن و انس نقل شده.
مطلب دوم این است که به استناد همین اصل جامع جریان امر فرشتهها به سجود بر ملائکه نمیتواند یک امر تشریعی اینچنینی باشد اما آنچه برای حضرت آدم(سلام الله علیه) اتفاق افتاد در جریان ورود به بهشت و تعبیر به عصیان و غوا و امثال ذلک اینها چون قبل از هبوط به زمین است و در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» و همچنین سورهٴ «طه» بیان فرمود وقتی وارد زمین شدید شریعت میآید وقتی به زمین فرود آمدید ﴿فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدیً﴾[2] کذا و کذا معلوم میشود قبل از هبوط شریعتی نبود وقتی از وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) سؤال میکنند که این درختِ مَنهیعنها چه چیزی بود چون بعضی میگویند که مثلاً خوشه گندم بود بعضی میگویند انگور بود بالأخره کدام یک از این اخبار درست است حضرت فرمود همهاش درست است برای اینکه درخت بهشت اینچنین نیست که اگر درخت انگور باشد گندم ندهد یا اگر خوشه گندم بود انگور ندهد[3] هر چه را بهشتی خواست خواهد داد معلوم میشود چنین بهشتی است.
در بهشت سخن از امر نیست سخن از نهی نیست سخن از عصیان نیست چون ﴿لَا لَغْوٌ فِیهَا وَلاَ تَأْثِیمٌ﴾[4] این بهشتی که امام رضا(سلام الله علیه) تبیین فرمود, فرمود بهشت جایی است که یک درخت هر چه بهشتی بخواهد میدهد نه اینکه فقط انگور, انگور میدهد خوشه گندم, گندم میدهد خب چنین جایی جا برای شیطان نیست جا برای معصیت نیست جا برای امر نیست جا برای نهی نیست جا برای عصیان نیست اگر سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) و بعضی از بزرگان دیگر این را بر تمثیل حمل کردند بر اساس ضوابط و شواهد عامّه قرآنی بود آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» دارد این است وقتی وارد زمین شدید نبوّت میآید آیهٴ 38 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» این است ﴿قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدیً﴾ آنگاه ﴿فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾ مشابه این در سورهٴ مبارکهٴ «طه» هم آمده است در سورهٴ «طه» بعد از اینکه در آیهٴ 117 فرمود: ﴿فَقُلْنَا یَا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَکَ وَلِزَوْجِکَ فَلاَ یُخْرِجَنَّکُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَی﴾ بعد فرمود شیطان وسوسه کرد بعد در آیه 121 فرمود: ﴿فَأَکَلاَ مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا﴾ آنگاه در آیهٴ 123 میفرماید: ﴿قَالَ اهْبِطَا مِنْهَا جَمِیعاً بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُم مِنِّی هُدیً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَایَ فَلاَ یَضِلُّ وَلاَ یَشْقیٰ﴾ اگر شریعتی آمد دستوری آمد هر کس قبول کرد حکمش کذا هر کس نکول کرد حکمش کذا پس معلوم میشود قبلاً شریعتی در کار نبود وقتی شریعت در کار نبود ناچاریم امر و نهی و عصیان و طغی و غوا و اینها را مناسب با همان عالم معنا بکنیم.
مطلب بعدی آن است که اگر در این بخش فرمود شما مواظب باشید و عصیان نکنید ناظر به آن بحثهای قبلی است میماند مطلبی که مربوط به برهان و ایمان آوردن است انسان وقتی بخواهد ایمان بیاورد یک ایمان معقول و مقبول علی اقسامٍ یا بر اساس مشاهدات است چیزی را شهود میکند و ایمان میآورد خب این «علی بیّنةٍ مِن ربّه» است یا بر اساس برهان دقیق عقلی است که ثابت میکند جهان خدایی دارد و واحد است به او ایمان میآورد این «علی بیّنةٍ مِن ربّه» است یا بر اساس شهود عرفانی نیست بر اساس برهان تفصیلی نیست ولی بر اساس برهان اجمالی است مثل قول معصوم این بیان روشن مرحوم صدرالمتألّهین در جلد نُه اسفار همین است که قول معصوم(سلام الله علیه) میتواند حدّ وسط برهان قرار بگیرد[5] اگر کسی در محضر امام معصوم(سلام الله علیه) نشسته است کسی هم نیست احتمال تقیّه هم نیست وجود مبارک امام معصوم هر مطلبی بفرماید درباره فروع دین که این بیّنالرشد است درباره اصول دین هم بیّنالرشد است اگر او درباره خدا, قیامت, وحی, نبوّت هر چه بفرماید این حجّت بالغه الهی است این با برهان فلسفی فرقی ندارد برای اینکه انسان به برهان عصمت یقین دارد این گوینده حق میگوید یقین دارد صدق میگوید خب به واقعیت یقین پیدا میکند, وقتی به واقعیّت یقین پیدا کرد به او ایمان میآورد قول معصوم میتواند حدّ وسط برهان قرار بگیرد در عقاید منتها کسی که در محضر امام(سلام الله علیه) باشد خب فیض خاص دارد اگر نشد, روایتی بود متواتر سنداً و نصّ بود دلالتاً این هم کار حضور معصوم را میکند اگر متواتر نبود خبر واحد بود ولی دلالتاً نصّ بود و سنداً محفوف به قرائن قطعی بود این هم کار متواتر را میکند و کار برهان فلسفی را میکند اگر نص نبود ظاهر بود و سنداً هم قطعی نبود این مظنّهای میآورد منتها مظنّه در اصول دین معتبر نیست خب پس یا سند ایمان, شهود است نظیر آنکه اُویس قَرن ندیده ایمان آورده اینکه برهان اقامه نکرده اینکه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «إنّی لأجدُ نَفَس الرحمن مِن جانب یَمن»[6] این است او که دلیل فلسفی و کلامی اقامه نکرده که خب این را بر اساس مشاهدات باطنی یافت و پذیرفت اگر کسی برهان عقلی اقامه کند بعد ایمان بیاورد این هم معقول است و هم مقبول اگر کسی قول معصوم را داشته باشد به احد انحای ثلاثه که یاد شد یا در حضور معصوم باشد یا خبر واحد محفوف به قرینه قطعیه باشد یا خبر متواتری که سنداً و دلالتاً تام است باشد این برهانی است معقول و مقبول اگر نشد یا تقلید است که ایمان باطلی است یا یک ایمان روانی است برخیها حرف گذشتگان را حجّت میدانند این هم منطق نیست بازگشتش به قطع روانی است نظیر قطع قطّاع که قطع معرفتشناسی نیست روانشناسی است یک ایمان معرفتشناسی نیست بلکه روانشناسی است و مانند آن اما در هیچ جای فلسفه نیامده که تصدیق نظری همان ایمان است اگر در حکمت متعالیه در فرمایش صدرالمتألّهین یا دیگران آمده که ایمان, تصدیق است این تصدیقِ عملی است نه تصدیق علمی یعنی آنچه انسان با بخش اندیشه و عقل نظری بین موضوع و محمول گِره زد و تصدیق کرد که گفت الف, باء است یک تصدیق دیگر بکند که من هم قبول دارم عصاره این قضیه را به جان خود گره بزند که این تصدیق میشود ایمان و این عمل است «آمنّا وصدّقنا» این «آمنّا وصدّقنا» تصدیق عملی است یعنی «قَبِلنا, تقبّلنا» نه «جزمنا» بلکه «عَزمنا» و مانند آن این عصاره فرق اینها.
اما در بیان اینکه وجود مبارک هارون در کوه طور همراه موسای کلیم بود یا نه این دلیل میخواهد برای اینکه وجود مبارک موسای کلیم تنها رفته بود به مدین و با عائله از مدین برگشت از محضر شعیب برگشت دیگر برادرش هارون در این صحنهها نبود وقتی که در کوه طور به وجود مبارک موسای کلیم این وحی فرستاده شد که شما پیغمبرید فرمود خب برادر من را هم وزیر من قرار بدهید که این مسئولیت را قبول بکنم.
در جریان موسای کلیم فرمود: ﴿إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴾[7] آنجایی که باید وجود مبارک موسای کلیم را بفرستد میفرماید: ﴿اذْهَبْ إِلَی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَی﴾[8] اما قبل از آن وقتی خودش را میخواهد معرفی کند میفرماید من عزیزم نفوذناپذیرم (یک) و کار من هم حکیمانه است (دو) اما با وجود این نفوذناپذیری و قدرت و اقتدار بیکران هرگز بر خلاف رحمت کار نمیکنم رحیمم (سه) با این اوصاف خودش را به وجود مبارک موسای کلیم معرفی کرد اینچنین نیست که حالا موسی(سلام الله علیه) را با عصا فرستاده برای فرعون بگوید برو «إنّی منتقمٌ» خیر, حتی برای فرعون هم که پیام میفرستد میفرماید: ﴿فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَّیِّناً لَّعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشَی﴾[9] خدا نمیخواهد فرعون هم به جهنم برود خدا میخواهد فرعون را هم هدایت کند فرمود آرام بگویید نصیحت کنید بلکه برگردد خب حالا اگر برنگشت ما صبر میکنیم راه برای توبه باز است اگر توبه هم نکرد آن وقت به دریا میگوییم بگیر فرصت که هست بنابراین اول که انسان با تشر وارد نمیشود اول با رحمت و رأفت و ﴿فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَّیِّناً لَّعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشَی﴾ وارد میشود فرمود این طور بگویید بلکه برگردد فرصت هم بدهید مهلت هم بدهید تا آخرها وقتی نشد ﴿فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِی الْیَمِّ﴾[10] اینها همه را ریختیم در دریا فرصت که هست اما مهلت به اندازه کافی و بیش از حدّ توقّع.
اما جریان استثنا که فرمود: ﴿لاَ تَخَفْ إنّی لاَ یَخَافُ لَدَیَّ الْمُرْسَلُونَ ٭ إِلَّا مَن ظَلَمَ﴾[11] این سه جمله است دو جمله نیست ما یک مستثنیٰمنه داریم یک مستثنا داریم یک راه توبه, فرمود: ﴿لاَ یَخَافُ لَدَیَّ الْمُرْسَلُونَ﴾ مرسلون نزد من نمیترسند این یک این مستثنیٰمنه, مستثنایش ﴿إِلَّا مَن ظَلَمَ﴾ اگر کسی ظلم کرد یقیناً میترسد سوم نه مستثناست نه مستثنیٰمنه حالا اگر کسی ظلم کرد همیشه باید محروم بشود یا راه بازگشت باز است فرمود ظالمین هم اگر برگردند ما راهشان میدهیم این دیگر مربوط به مستثنا نیست تا کسی بگوید خب شما گفتید مستثنا که خارج از مستثنیٰمنه است اینجا که مستثنا داخل در مستثنیٰمنه است برای اینکه ﴿إِلَّا مَن ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْناً بَعْدَ سُوءٍ فَإِنِّی غَفُورٌ رَّحِیمٌ﴾[12] هم که شده ﴿لاَ یَخَافُ﴾ خیر این سومی یعنی سومی است این سومی نه مستثنیٰمنه است نه مستثنا اوّلی مستثنیٰمنه است ﴿لاَ یَخَافُ لَدَیَّ الْمُرْسَلُونَ﴾ دومی مستثناست ﴿إِلَّا مَن ظَلَمَ﴾ خب ظالم میترسد باید هم بترسد حالا قضیه سوم, جمله سوم که نه مستثنیٰمنه است نه مستثنا اگر کسی ظالم شد محکوم به خوف شد باید همیشه بترسد یا راهحل هست قرآن چون کتاب هدایت است راهحل هم نشانمان میدهد فرمود ظالم هم اگر برگردد ما راهش میدهیم اما در جریان وجود مبارک موسای کلیم همزمان دو مطلب را به او ارائه کرد یکی ترک خوف یکی اعطای رسالت اینکه فرمود نترس یک وقت است انسان به دیگری میگوید نترس به او وعده میدهد و او را امیدوار میکند و تَشجیع میکند تا حدودی در او اثر دارد یک وقت با همین جمله در نظام تکوین نفی خوف میکند ذات اقدس الهی با همین جمله هم اعطای رسالت کرد هم خوفزدایی کرد فرمود نترس زیرا پیامبران نمیترسند یعنی تو از مرسلین هستی. فرمود این کارها را انجام بده و برو به طرف فرعون رفت و در آن صحنه اعلام کرد که در جریان سورهٴ مبارکهٴ «طه» مبسوطاً گذشت بعد فرمود: ﴿فَانظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ﴾ پایانش هم ببین و پایانش هم در بخشی از سوَر قبلی گذشت بخشی هم خواهد آمد. در این سوره برای اینکه روشن بشود پایان مفسدین چه خواهد بود جریان حضرت داوود و سلیمان و بخشی از انبیا را نقل میکند فرمود: ﴿وَلَقَدْ آتَیْنَا دَاوُدَ وَسُلَیْمَانَ عِلْماً﴾ این تنوین ﴿عِلْماً﴾ برای تفخیم و تعظیم است یعنی علم ویژهای ما به اینها دادیم گرچه خب اصلِ علم را خدای سبحان به خیلیها داده است اما علم ویژهای که مربوط به این دو پیامبر بزرگوار است با کلمه ﴿عِلْماً﴾ یعنی با این تنوین خاص بیان کرد. ﴿وَلَقَدْ آتَیْنَا دَاوُدَ وَسُلَیْمَانَ عِلْماً وَقَالاَ﴾ اینها شاکرانه عرض کردند خدایا تو را شکر میکنیم که این علم ویژه را به ما دادی ﴿وَقَالاَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی فَضَّلَنَا عَلَی کَثِیرٍ مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِینَ﴾ ما را تنها بر بندگان کافر و منافق و ملحد و امثال ذلک برتری نداد آنها که حساب دیگری دارند ما را بر بسیاری از بندگان خاصّ خودش برتری داد چون خدا فرمود: ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾[13] خدای سبحان مؤمنان عالِم را انبیا را و مانند آن را که از علم خاص برخوردار کرد برتری داد یک علم خاص به ما داد که مایه فضیلت ما بر دیگران شد ما باید بیش از دیگران شاکر باشیم ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی فَضَّلَنَا عَلَی کَثِیرٍ مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِینَ﴾ آن ﴿عِلْماً﴾ چه علمی است که با تنوین تَنکیر و تفخیم بیان شده که ﴿وَلَقَدْ آتَیْنَا دَاوُدَ وَسُلَیْمَانَ عِلْماً﴾ این را در سه طایفه از آیات مشخص فرمود یک طایفه مربوط به خصوص حضرت داوود است یک طایفه مربوط به خصوص حضرت سلیمان است یک طایفه هم مشترک بین داوود و سلیمان(سلام الله علیهما) است آن طایفهای که مشترک بین داوود و سلیمان است یکی از آنها همینجا محلّ بحث است که اینجا فرمود: ﴿وَلَقَدْ آتَیْنَا دَاوُدَ وَسُلَیْمَانَ عِلْماً﴾ در بخشی از سوَر نظیر سورهٴ مبارکهٴ «ص» جریان داوود را ذکر کرد فرمود: ﴿اصْبِرْ عَلَی مَا یَقُولُونَ وَاذْکُرْ عَبْدَنَا دَاوُدَ ذَا الْأَیْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ﴾ این دارای قدرت بود «اَید» یعنی قوّت, تأیید یعنی تقویت, أیْد یعنی قدرت, تأیید یعنی مقتدر کردن ﴿ذَا الْأَیْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ﴾ چندین بار شبانهروز اُوب و رجوع و بازگشت به درگاه ما دارد ﴿إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ﴾[14] ما سلسله کوهها را مسخّر کردیم به کوهها دستور دادیم در نماز جماعت داوود شرکت کنید با او نماز جماعت بخوانید ﴿یَا جِبَالُ أَوِّبِی مَعَهُ﴾[15] در مناجات او در دعای او در تضرّع او در ناله و لابهٴ داوود شما هم شرکت کنید یک دعای «ندبه» عمومی تشکیل بدهید ندبه یعنی همان ناله ﴿إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ یُسَبِّحْنَ بِالْعَشِیِّ وَالْإِشْرَاقِ﴾[16] برای اینکه ما گفتیم ﴿یَا جِبَالُ أَوِّبِی مَعَهُ﴾ اینها هم در صبح و شام در نماز جماعت او شرکت میکردند در دعای او شرکت میکردند وقتی وجود مبارک داوود نماز میخواند سلسله جبال هم با او نماز میخواندند دعا میکرد سلسله جبال هم با او دعا میکردند این علم خاصّی که ذات اقدس الهی به داوود داد بعد فرمود: ﴿وَالطَّیْرَ مَحْشُورَةً﴾ یعنی برای داوود(سلام الله علیه) ما طیر را جمع کردیم همان طوری که برای سلیمان جمع کردیم ﴿کُلٌّ لَّهُ أَوَّابٌ﴾ همهشان به پیشگاه او برمیگردند اوب و رجوع دارند آبَ یعنی «رَجَع» ﴿وَشَدَدْنَا مُلْکَهُ وَآتَیْنَاهُ الْحِکْمَةَ وَفَصْلَ الْخِطَابِ﴾[17] این سرفصلی است برای قصّهای که در سورهٴ «ص» درباره خصوص جریان حضرت داوود ذکر میکند. در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» هم بخشی از جریانی که مربوط به این خاندان بزرگوار است ذکر فرمود آیه 78 به بعد سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» این است ﴿وَدَاوُدَ وَسُلَیْمَانَ إِذْ یَحْکُمَانِ فِی الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِیهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَکُنَّا لِحُکْمِهِمْ شَاهِدِینَ ٭ فَفَهَّمْنَاهَا سُلَیْمانَ﴾ اینجا ظهور دارد در جریان حضرت سلیمان در سورهٴ «ص» ظهور دارد در جریان حضرت داوود(سلام الله علیهما) اما ﴿وَکُلّاً آتَیْنَا حُکْماً وَعِلْماً وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُدَ الْجِبَالَ یُسَبِّحْنَ﴾ (یک) ﴿وَالطَّیْرَ﴾ (دو) یعنی «سخّرنا معه الطیر» (دو) ﴿وَکُنَّا فَاعِلِینَ﴾ ما این کارها را انجام دادیم و میدهیم. در جریان این منطقالطیری که وجود مبارک سلیمان بیان کردند که ﴿وَوَرِثَ سُلَیْمَانُ دَاوُدَ وَقَالَ یَا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّیْرِ وَأُوِتِینَا مِن کُلِّ شَیْءٍ إِنَّ هذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ﴾ که فرمودند ما منطق طیر را آموختیم به ما تعلیم دادند, ما خیال میکنیم انسان, حیوان ناطق است این ناطق را فصلِ قریب انسان قرار میدهیم برخیها این را اصلاً در ردیف جنس قرار میدهند در ردیف فصول نیست بر فرض در ردیف فصول باشد فصل بعید است نه فصل قریب, اگر فرمود خدا همه اشیا را ناطق قرار داد پس «کلّ شیء ناطقٌ» اگر از جلود در قیامت سؤال بکنند که ﴿لِمَ شَهِدتُمْ عَلَیْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیْءٍ﴾[18] معلوم میشود «کلّ شیء ناطق, کلّ موجود ناطق» آن وقت این در ردیف جنس قرار میگیرد بر فرض در ردیف فصل باشد در فصلهای بعید است نه فصل قریب انسانیّت انسان را باید در جای دیگر جستجو کرد در حرف زدنها نیست الآن شما تفسیر زمخشری که نگاه کنید تقریباً نصف صفحه سخن پرندهها را ایشان از زبان وجود مبارک سلیمان نقل کرده است.[19] خب خیلیها ناطقاند نه تنها پرندهها ناطقاند کلّ شیء ناطق است اگر ﴿أَنطَقَ کُلَّ شَیْءٍ﴾ معلوم میشود انسانیّت انسان را باید جای دیگر جستجو کرد انسان چیز دیگر است اگر ما نطق دیگران را نفهمیم معنایش این نیست که فقط ما حرف میزنیم شاید آنها هم اصلاً ندانند که ما ناطقیم بلبلها وقتی به هم رسیدند خواستند بگویند «بلبل ما هو؟» میگویند «حیوانٌ ناطق» از نطق ما خبر ندارند که ممکن است خبر داشته باشند به عنایتهایی نظیر هدهد که خیلی از چیزها را گفته آیا این هدهد چون در محضر سلیمان(سلام الله علیه) بود این برهان عقلی را اقامه کرد که کمتر این برهان را توده مردم میتوانند ادراک کنند یا نه هدهدها میتوانند به این حد برسند خب وقتی وجود مبارک سلیمان(سلام الله علیه) که بحثش خواهد آمد این را فرستاد به دنبال آن ملکه صبا او گفت: ﴿وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ بعد برهان اقامه میکند که ﴿أَلاَّ یَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی یُخْرِجُ الْخَبْءَ فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[20] اینها چرا شمسآفرین را عبادت نمیکنند چرا به سراغ شمس میروند این حرف, حرف یک آدم عادی که نیست ﴿وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ خب چرا خدا را عبادت نمیکنند چرا در برابر شمس خاضع و خاشعاند خب آیا این حرف را حیوانات دیگر هم میفهمند کما احتمله سیدناالاستاد(رضوان الله علیه)[21] یا خصوص این هدهد در اثر تعلیم سلیمان بود به اینجا رسید ولی بالأخره حیوانات اگر تربیت بشوند به اینجا میرسند پس این اختصاصی به انسان ندارد انسانیّت انسان را در جای دیگر جستجو میکنند اینکه گاهی گفته میشود ممکن است مشاهدات انسانها خطا در بیاید مثل انسانی که عمل کرده عطش دارد خب این عطش را با علم حضوری مییابد با علم حصولی که نمییابد ولی این عطش, عطش کاذب است ما از کجا بفهمیم عرفا حالتی که مشاهده میکنند یا ـ معاذ الله ـ بالاتر از عرفا انبیا و اولیا حالتهایی که مشاهده میکنند با علم حضوری مییابند با علم شهودی مییابند شاید خطا باشد غافل از اینکه همان طوری که در نظام تکوین حقایقی هست به نام محکمات, متشابهاتی هست که در سایه آن محکمات حل میشود در کتاب تدوین الهی یعنی در قرآن محکماتی هست و متشابهاتی این متشابهات را باید با آن محکمات حل کرد در دستگاه هویّت انسانی هم بشرح ایضاً محکماتی هست و متشابهاتی اگر دو نفر بیمار بشوند هر دو را ببرند در اتاق عمل هر دو را عمل بکنند یکی طبیب باشد یکی غیر طبیب آن طبیب میفهمد این حالتی که دارد شبیه عطش است نه عطش, آن کسی که درسخوانده نیست و آشنا نیست خیال میکند این عطش است این عطش نیست این شبیه عطش است نه عطش این کسی که متشابه را به محکم ارجاع میدهد آن طبیبِ درسخوانده است آن عارفِ کارآزموده متشابه حالت را با خود حالت فرق میگذارد آن کسی که از راه رسیده بله ممکن است امر برای او اشتباه بشود هرگز یک طبیب درسخوانده شبیه عطش را عطش نمیداند میگوید من این حالتی که الآن دارم بیشباهت به عطش نیست ولی این دستگاه دروغ نمیگوید یعنی روده, معده, دستگاه گوارش حق است و صدق است و بلاریب هرگز یک چیز بیجا نمیخواهد برای اینکه چیزی که او را بخواهد از بین ببرد که نمیخواهد منتها حالتی دارد این حالت شبیه عطش است من باید این حالت را درمان بکنم آن کسی که متشابهشناس نیست شبیهشناس نیست امر بر او مشتبِه میشود خیال میکند عطشان است بنابراین اگر تشابهی هست اشتباه کردن هست برای کسی است که گرفتار مشتابهات نظام درونی است و از محکمات نظام هویّت خود بیخبر است و عارفی که متشابه در او اثر کند سالک ابتدایی است این راهنما میخواهد اینکه میگویند «بیپیر مرو»[22] همین است اینکه میگویند بدون استاد نمیشود همین است در کارهای درس و بحث و اینها یک سلسله مفاهیمی است که انسان پیش میرود اما در جریان سیر و سلوک حالتهایی است که انسان واقعاً تشخیص نمیدهد که این حالت چیست پیام این حالت چیست کسی باید باشد دست آدم را بگیرد. به هر تقدیر گاهی انسان حالات خاصّ خودش را مشاهده میکند و چون محکماتش را نمیشناسد متشابهات را نمیشناسد خیال میکند این عبادت است ﴿وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾[23] نه اینکه علمِ حضوری اشتباه بکند علم حضوری اشتباه نمیکند او در تفسیر علم حضوری گرفتار اشتباه است آن حالتی که میبیند واقعاً همان حالت است منتها این حالت آیا عطش است یا شبیه عطش او را متوجّه نیست خیال میکند عطش است آب میخواهد در حالی که اگر آب به آن برسد آسیب میبیند بنابراین عارفی که کارآزموده است این حالتها را کاملاً ارزیابی میکند متشابهات را به محکمات عرفان ارجاع میدهد و میفهمد در چه مقطع است آن که سالک مبتدی است این است اینکه گفتند «که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها»[24] برای همین است که اول یک حالت شفاف و روشنی نصیب انسان میشود بعد وقتی بخواهد راه بیفتد لنگان لنگان راه میافتد این مجذوب سالک همین است یک وقت انسان در تشییع شهیدی در عیادت بیماری یا مانند اینها حالی به او دست میدهد وقتی حالی به او دست داد آسان تصمیم میگیرد که به راه بیفتد این آسان است دیگر, اگر یک کار خلافی میکرد به آسانی تصمیم میگیرد ترک کند این عاشقانه وارد شد و خیلی هم به سهولت و آسانی تصمیم گرفت اما بقیه راه را باید لنگان لنگان برود این است که «عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها» آنهایی که سالک محضاند هیچ وقت تصمیم آسان نمیگیرند از همان اول با دشواری لنگان لنگان هستند تا آخر، این سالکِ محض است اما آن مجذوبِ سالک اول به آسانی وارد میشود بعد با دشواری روبهرو میشود اما آنها که مجذوب محضاند همیشه راحتاند وجود مبارک حضرت امیر مجذوب محض است این طور نیست که حضرت به سختی با مبارزه با نفس و جهاد نفس مثلاً اینها را گذاشته باشد کنار این طور نیست مجذوبِ محض همیشه راحت است که عشق آسان نمود اول, که عشق آسان نمود وسط, که عشق آسان نمود آخر. سالک محض همیشه در مشکلات است برای اینکه این راه, راه سخت است که افتاد مشکلها در اول, افتاد مشکلها در وسط, افتاد مشکلها در آخر. مجذوب سالک «که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها» سالک مجذوب که اول دشواریهاست بعد که عشق آسان نمود آخر, اگر آخرها عشق دستش را بگیرد دیگر به آسانی حرکت میکند غرض این است که اگر کسی سالک باشد متشابهنشناس باشد خیال میکند این عطش است یا خیال میکند این واقعیّتی است همیشه انسان، نیازمند به استاد کامل و ماهر و دستگیر است. این ﴿عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّیْرِ﴾ معنایش این است پس مسئله نطق در اثر کثرت استعمال انصراف پیدا میکند وگرنه آنکه در سورهٴ مبارکهٴ «فصلت» آمده است که به جنودشان میگویند ﴿لِمَ شَهِدتُمْ عَلَیْنَا﴾ آنها میگویند: ﴿أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیْءٍ﴾ خب معلوم میشود کلّ شیء ناطق است دیگر آیه 21 سورهٴ مبارکهٴ «فصلت» این است ﴿وَقَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُمْ عَلَیْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیْءٍ﴾ پس «کلّ شیء ناطق» ﴿وَهُوَ خَلَقَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ﴾.
مطلب بعدی آن است که شیء اعمّ المفاهیم است (یک) کل وقتی که روی این آمده برای حفظ تعمیم اوست (دو) اینجا که فرمود: ﴿أَنطَقَ کُلَّ شَیْءٍ﴾ یعنی کلّ شیء ناطق است برای اینکه ﴿إِن مِن شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾[25] منتها دیگران متوجه نمیشوند لکن در جریان قصّه سلیمان(سلام الله علیه) دو جا کلمه ﴿کُلِّ شَیْءٍ﴾ آمده این معلوم میشود ﴿کُلِّ شَیْءٍ﴾ مقطعی و موسِمی است نه ﴿کُلَّ شَیْءٍ﴾ که در سورهٴ مبارکهٴ «فصلت» است وجود مبارک سلیمان فرمود خدا کلّ شیء را به ما داد یعنی برای اداره حکومت این منطقه هر چه لازم بود به ما داد به آنجایی که مربوط به حکومت حضرت سلیمان نیست مربوط به آسمان است مربوط به منطقههای دیگر است که کاری ندارد یا درباره ملکه سبا دارد ﴿أُوتِیَتْ مِن کُلِّ شَیْءٍ﴾[26] این کلمه ﴿شَیْءٍ﴾ آمده کلمه ﴿کُلِّ﴾ هم آمده یعنی آنچه لازمهٴ اداره مردم یمن بود این ملکه سبا داشت نه اینکه ﴿أُوتِیَتْ مِن کُلِّ شَیْءٍ﴾, ﴿کُلِّ شَیْءٍ﴾ نظیر ﴿کُلَّ شَیْءٍ﴾ سورهٴ مبارکهٴ «فصلت» باشد که ﴿أَنطَقَ کُلَّ شَیْءٍ﴾ بنابراین این ﴿کُلِّ شَیْءٍ﴾ که در موارد گوناگون در قرآن کریم آمده همه جا به یک معنا نیست در اینجا هم یعنی آیه شانزده سورهٴ مبارکهٴ «نمل» که دارد ﴿وَوَرِثَ سُلَیْمَانُ دَاوُدَ وَقَالَ یَا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّیْرِ وَأُوِتِینَا مِن کُلِّ شَیْءٍ﴾ این ﴿کُلِّ شَیْءٍ﴾ یعنی ﴿کُلِّ شَیْءٍ﴾ که بتواند کشور را اداره کند در جریان ارث مستحضرید که نبوّت ارثی نیست مال هم درست است که ارثی است اما ارثِ مال هم چیزی نیست که خدا در قرآن به صورت وحی بیان کند خب هر پسری از پدرش مال را ارث میبرد نه مسئله نبوّت است چون نبوّت ارثی نیست نه مسئله مال است چون مال را هر پسری از پدر ارث میبرد اما سلطنت و مدیریت و اداره کشور و اینها در بین فرزندان داوود به سلیمان(سلام الله علیه) رسید که فرمود: ﴿وَوَرِثَ سُلَیْمَانُ دَاوُدَ﴾ پس ارث, ارث نبوّت نیست چون نبوّت ارثی نیست نبوّت کسبی نیست ﴿اللهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[27] مال, ارثی است اما نیازی به وحی نیست برای اینکه هر پسری از پدر ارث میبرد اما مسئله مدیریت و حکومت بر پرندهها و حکومت بر حیوانات و حکومت بر کلّ جامعه این یک مقام ویژهای است که قابل ارث است.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . سورهٴ ذاریات, آیهٴ 56.
[2] . سورهٴ بقره, آیهٴ 38; سورهٴ طه, آیهٴ 123.
[3] . عیون اخبار الرضا, ج1, ص306.
[4] . سورهٴ طور, آیهٴ 23.
[5] . الحکمة المتعالیه, ج9, ص167 و 168.
[6] . المحجّة البیضاء, ج1, ص275.
[7] . سورهٴ نمل, آیهٴ 9.
[8] . سورهٴ طه, آیهٴ 24; سورهٴ نازعات, آیهٴ 17.
[9] . سورهٴ طه, آیهٴ 44.
[10] . سورهٴ قصص, آیهٴ 40; سورهٴ ذاریات, آیهٴ 40.
[11] . سورهٴ نمل, آیات 10 و 11.
[12] . سورهٴ نمل, آیهٴ 11.
[13] . سورهٴ مجادله, آیهٴ 11.
[14] . سورهٴ ص, آیات 17 و 18.
[15] . سورهٴ سبأ, آیهٴ 10.
[16] . سورهٴ ص, آیهٴ 18.
[17] . سورهٴ ص, آیات 19 و 20.
[18] . سورهٴ فصلت, آیهٴ 21.
[19] . الکشاف, ج3, ص353 و 354.
[20] . سورهٴ نمل, آیات 24 و 25.
[21] . المیزان, ج15, ص350 و 351.
[22] . دیوان حافظ.
[23] . سورهٴ کهف, آیهٴ 104.
[24] . دیوان حافظ, غزل 1.
[25] . سورهٴ اسراء, آیهٴ 44.
[26] . سورهٴ نمل, آیهٴ 23.
[27] . سورهٴ انعام, آیهٴ 124.
تاکنون نظری ثبت نشده است