display result search
منو
تفسیر آیات 6 تا 14 سوره نمل

تفسیر آیات 6 تا 14 سوره نمل

  • 1 تعداد قطعات
  • 33 دقیقه مدت قطعه
  • 104 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 6 تا 14 سوره نمل"
- شناخت خداوند؛
- حقایق قرآن جزء علوم لدنّی است؛
- توجیه زیبای امام علی (ع) از ترس موسی از انداختن عصا؛
- تعیین محور اتّحاد به دست محمول قضیه است نه موضوع قضیه.


اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ (6) إِذْ قَالَ مُوسَی لْأَهِلِهِ إِنِّی آنَسْتُ نَاراً سَآتِیکُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ آتِیکُم بِشِهَابٍ قَبَسٍ لَّعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ (7) فَلَمَّا جَاءَهَا نُودِیَ أَن بُورِکَ مَن فِی النَّارِ وَمَنْ حَوْلَهَا وَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ (8) یَا مُوسَی إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (9) وَأَلْقِ عَصَاکَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ کَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّی مُدْبِراً وَلَمْ یُعَقِّبْ یَا مُوسَی لاَ تَخَفْ إِنِّی لاَ یَخَافُ لَدَیَّ الْمُرْسَلُونَ (10) إِلَّا مَن ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْناً بَعْدَ سُوءٍ فَإِنِّی غَفُورٌ رَّحِیمٌ (11) وَأَدْخِلْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ فِی تِسْعِ آیَاتٍ إِلَی فِرْعَوْنَ وَقَوْمِهِ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْماً فَاسِقِینَ (12) فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ آیَاتُنَا مُبْصِرَةً قَالُوا هذَا سِحْرٌ مُبِینٌ (13) وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوّاً فَانظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ(14)﴾

بعد از اینکه فرمود حقایق قرآن را شما تلقّی می‌کنید نه اینکه مفاهیمش را فقط بفهمید بعد از اینکه فرمود این حقایق جزء علوم لدنّی است که از لدن و نزد خدا فرا می‌گیرید بعد از اینکه فرمود خدا حکیم است به تو درس حکمت می‌دهد و خدا علیم است تو را آگاه می‌کند آن‌گاه پنج قصّه را یکی پس از دیگری ذکر فرمود که اوّلی آنها جریان موسای کلیم(سلام الله علیه) است. می‌فرماید: ﴿إِذْ قَالَ﴾ ذات اقدس الهی در جریان موسای کلیم این‌چنین نقل می‌کند آن وقتی که موسای کلیم به اهل خود فرمود من نار را می‌بینم یعنی صِرف «أبصرتُ» نیست ﴿آنَسْتُ﴾ یعنی «أبصرتُ» شیئی که اَنیس ماست ما الآن به آتش نیازمندیم چون هوا سرد است باید گرم بشویم ﴿إِنِّی آنَسْتُ نَاراً﴾ در تمام این ضمایر چهارگانه, مخاطب را مطرح کرد با اینکه خودش محتاج بود نه حاجت خود را تنها دید نه حاجت خود را با مخاطبین دید فقط درصدد رفع نیاز مخاطبین بود با اینکه خودش مانند آن همراهان, محتاج به راهنمایی و محتاج به نار بود برای گرم شدن اما در تمام این ضمایر چهارگانه به فکر رفع نیاز مخاطب بود ﴿سَآتِیکُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ﴾ نفرمود ما می‌خواهیم ببینیم که چه می‌شود, فرمود می‌خواهم به شما اطلاع بدهم ﴿أَوْ آتِیکُم﴾ برای خودمان نیست برای شما مقداری آتش بیاورم برای اینکه شما گرم بشوید نه «لعلّنا نَصطلی» نه ما با هم گرم بشویم, دیدنِ نیاز همراهان و اصرار بر اینکه هدف اصلی من رفع نیاز همراهان است این از برترین ویژگیهای انبیای الهی بود. ﴿فَلَمَّا جَاءَهَا﴾ وقتی کنار این نار آمد در حقیقت این نور بود نه نار چون به دیدِ موسای کلیم(سلام الله علیه) نار بود ضمیر را مؤنث آورد در حقیقت «جاءَهُ» است نه ﴿جَاءَهَا﴾ ولی چون موسای کلیم نار دید اینجا هم ضمیر را مؤنث آورد ﴿فَلَمَّا جَاءَهَا﴾ آن منطقه به برکت آن نور الهی هم مبارک بود هم مقدّس این تبریک و تقدیس را ذات اقدس الهی تقسیم کرد.
در سورهٴ مبارکهٴ «طه» از قداست آن منطقه سخن به میان آورد. در سورهٴ «نمل» و «قصص» از برکت آن منطقه سخن به میان آورد; در سورهٴ «طه» گذشت ﴿فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوی﴾[1] از قداست آن سرزمین یاد کرد اما در سورهٴ «نمل» که محلّ بحث است فرمود: ﴿أَن بُورِکَ مَن فِی النَّارِ﴾ چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» هم از بُقعه مبار‌که یاد کرد; آیه سی سورهٴ مبارکهٴ «قصص» این است: ﴿فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَارَکَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَن یَا مُوسَی﴾ خب پس این تبریک یعنی تبیین برکت این منطقه و بُقعه, این تقدیس یعنی تبیین قداست این منطقه به برکت همین نور است که در دیده وجود مبارک موسای کلیم به صورت نار ظهور کرده. ﴿نُودِیَ أَن بُورِکَ مَن فِی النَّارِ﴾ آنچه در درون آن‌ است مبارک است آنها که در بیرون این نارند مبارک‌اند یعنی این نار محفوف به برکت است در درون آن برکت, بیرون آن برکت حالا بیرون آن فرشته‌های الهی‌اند و خود وجود مبارک موسای کلیم است ﴿أَن بُورِکَ مَن فِی النَّارِ وَمَنْ حَوْلَهَا﴾ اما این نار و این برکت و این ﴿مَن﴾ همه با نزاهت همراه است نه نار و نور مادّی است نه برکت مادّی است نه قداست مادّی است نه ﴿مَن فِی النَّارِ﴾ مادّی است نه «مَن حول النار» مادّی است ممکن است بدن وجود مبارک موسای کلیم که جزء «مَن حول النار» است مادی باشد اما ولایتش رسالتش نبوّتش اینها هیچ کدام مادّی نیست. فرمود: ﴿وَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾ این صحنه‌‌ها را وجود مبارک موسای کلیم مشاهده کرد.
وجود مبارک موسای کلیم با آن چشمِ ملکوتی‌شان اینها را دیدند با اینکه همراهان او هیچ کدام از اینها را ندیدند. موسای کلیم(سلام الله علیه) که با آن چشم ملکوتی, اینها را دید با گوش ملکوتی هم این صدا را شنید که کسی می‌گوید ﴿یَا مُوسَی إِنَّهُ﴾ تحقیقاً و شأناً بدان که ﴿أَنَا﴾ اینکه الآن مشاهده می‌کنی من را می‌بینی من این سه مطلب را دارم نام من الله است (یک) وصف من عزیز است (اولاً) حکیم است (ثانیاً) این همان بیان نورانی امام صادق(سلام الله علیه) است که در تحف‌العقول آمده که معرفتِ شاهد قبل از وصف و اسم اوست معرفت غایب بعد از معرفت اسم و وصف اوست ما اگر کسی را بخواهیم بشناسیم وقتی در حضور او نیستیم او نزد ما نیست اول اسم او را یاد می‌گیریم بعد وصف و علایم او را; از راه اسم و وصف او را می‌شناسیم اما اگر کسی در حضور ما باشد او را ببینیم اول خود او را می‌شناسیم بعد می‌گوییم اسم این آقا چیست وصف این آقا چیست و مانند آن.
بیان نورانی امام صادق(سلام الله علیه) طبق نقل صاحب تحف‌العقول این بود که برادران یوسف او را دیدند لذا أنت و إنّک را مقدّم داشتند گفتند: ﴿أَءِنَّکَ لَأَنتَ یُوسُفُ﴾[2] اول او را شناختند بعد اسم و وصفش را, فرمود معرفت شاهد قبل از معرفت اسم و وصف اوست ولی معرفت غایب بعد از معرفت اسم و وصف اوست[3] چون ذات اقدس الهی شاهد مطلق است اول خدا را با خدا باید شناخت که «دَلّ علی ذاته بذاته»[4] بعد از راه شناخت ذات او به اسامی حُسنا و صفات عُلیای او پی برد اینجا هم ذات اقدس الهی به موسای کلیم فرمود من را که دیدی یعنی آن منطقه سوم و فصل سوم که قابل مشاهده است من را که می‌بینی با چشم ملکوتی من الله هستم. مرحوم صدوق در توحید می‌فرماید روایات رؤیت «عندی صحیحةٌ» ولی من اگر روایات رؤیت را نقل ‌کنم ـ معاذ الله ـ خیال می‌کنند که خدا را با چشم عادی می‌شود دید[5] مرحوم صدوق این روایت را نقل می‌کند که ابیبصیر که نابیناست این ابی‌بصیر کور خدمت امام صادق نشسته عرض کرده آیا خدا را در قیامت می‌شود دید؟ فرمود بله, قبل از قیامت دیدند بعد فرمود مگر الآن خدا را نمی‌بینی خب به ابی‌بصیر کور می‌گوید مگر خدا را نمی‌بینی به حضرت عرض می‌کند که من مجازم این روایت را از طرف شما نقل کنم فرمود نه.[6]
اینکه مرحوم صدوق این را در توحید نقل می‌کند برای خواص است اینکه این روایت در این گونه از مجالس حوزوی نقل می‌شود برای خواص است وگرنه وقتی به ابی‌بصیر کور می‌گوید تو خدا را می‌بینی معلوم می‌شود با چشم ظاهر نیست دیگر خب وقتی کور خدا را می‌بیند یعنی با قلب می‌بیند همان بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: «لا تُدرکه العیون بِمُشاهدة العِیان و لکن تُدرکه القلوب بِحقائق الإیمان»[7] حقیقتِ دل می‌بیند با آن چشم ملکوتی که وجود مبارک موسای کلیم اگر چشم را می‌بست باز می‌دید معلوم می‌شود این نار در شرق یا غرب, این صدا در شرق یا غرب و مانند آن نیست گوشش را هم می‌گرفت باز می‌شنید این صدا از غیب می‌آید و با قلب درک می‌شود نه از شرق و غرب بیاید تا با گوش شنیده بشود خدا فرمود موسی! من را که می‌بینی من را که شناختی من الله‌ هستم من عزیزم من حکیمم, ﴿أَنَا اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴾.
پرسش...
پاسخ: بله, تجلی, فعل خداست اصل اول این است که ما در قضیه که موضوع داریم محمول داریم نسبت داریم این موضوع و محمول با هم متّحدند بدون وحدت موضوع و محمول بدون اتّحاد موضوع و محمول که حمل صورت نمی‌گیرد. اصل دوم آن است که تعیین محور اتّحاد به دست محمول قضیه است نه موضوع قضیه ما اگر خواستیم ببینیم این موضوع و محمول کجا با هم متّحدند باید محمول را شناسایی کنیم اگر محمول مربوط به هویّت ذات بود مدار وحدت, ذات است اگر مربوط به وصف بود محور وحدت, وصف است اگر مربوط به فعل بود محور وحدت, خارج از ذات و خارج از وصف, در حوزه فعل قرار می‌گیرد اصل چهارم این است که ما در قضایای عرفی چه می‌گوییم ما در «زیدٌ ناطقٌ», «زیدٌ عالمٌ», «زیدٌ قائمٌ» سه قضیه داریم در هر سه قضیه موضوع و محمول با هم متّحدند از وحدت موضوع و محمول به هوهویّت یاد می‌کنند ما یک هویّت داریم مثل زید یک هوهویّت داریم که این «وحدةٌ علی کثرةٍ» است اگر دو چیز با هم یکی بشوند آن را نمی‌گویند هویّت می‌گویند هوهویّت یعنی دوتا هو است که به هم گره خورده یک موضوع است که می‌گوییم «هو» یک محمول است که می‌گوییم «هو» چون با هم گره خوردند می‌گوییم هوهویّت که «وحدةٌ علی کثرة» خب اگر ما گفتیم «زید هو ناطقٌ» این یک قضیه, «زیدٌ هو عالمٌ» این قضیه دوم, «زیدٌ هو قائمٌ» این سه قضیه, سه قضیه است حملیه است صادق هم است اتحاد هم است هو هویّت داریم اما این سه قضیه سه محور دارند تعیین محور اتحاد موضوع و محمول به دست موضوع قضیه نیست (یک) به دست این «هو»ی رابط نیست (دو) به دست محمول قضیه است (سه) وقتی گفتیم «زیدٌ هو ناطقٌ» چون ناطق به آن معنا که فصل انسان است ذاتیِ انسان است نشان می‌دهد که موضوع و محمول در مدار ذات با هم متّحدند با اینکه موضوع قضیه زید است رابط هم هو است ولی چون محمول, فصل ذاتی و مقوّم است نشان می‌دهد که مدار اتحاد, ذات است. در قضیه دوم وقتی می‌گوییم «زیدٌ هو عالمٌ» با اینکه زید همان زید است هو همان هو است و عالِم چون خارج از ذات است ولی وصف نفسانی است محور اتحاد موضوع و محمول, وصف است که پایین‌تر از ذات است در قضیه سوم که می‌گوییم «زیدٌ هو قائمٌ» زید همان زید است هو همان هو است ولی چون محمول, فعل است خارج از ذات است (یک) خارج از حوزه اوصاف است (دو) بیرون از همه اینهاست فعلِ اوست, محور اتّحاد موضوع و محمول, خارج از ذات است در مقام فعل است.
این دعای «جوشن کبیر» همین سه قسم را دارد. در دعای «جوشن کبیر» خدا حیّ است را داریم خدا قدیر است داریم علیم است داریم اینها اوصاف ذاتی است اوصاف فعلی هم داریم فعلِ خارج از ذات هم داریم او رازق است او باسط است او شافی است او کافی است او قابض است او باسط است همه اینها وجودات امکانی‌اند قبض و بسط فعل است گاهی هست گاهی نیست خب اگر چیزی گاهی هست گاهی نیست احیا و اماته گاهی هست گاهی نیست شفا گاهی هست گاهی نیست معلوم می‌شود ممکن‌الوجود است نمی‌شود گفت به تعبیر مرحوم کلینی که این شافی عین ذات است خب گاهی یَشفی گاهی قد لا یَشفی, قَد یُحیی قد لا یحیی, قد یَخلق قد لا یَخلق, قد یَبسط قد لا یبسط این اوصافی که نفی و اثبات برمی‌دارد معلوم می‌شود خارج از ذات است دیگر وقتی خارج از ذات شد می‌شود ممکن‌الوجود اگر ما این گونه از قضایا را در کتاب و سنّت فراوان داریم که بخش مهمّ دعای «جوشن کبیر» مربوط به این قسم سوم است محور اتحاد موضوع و محمول خارج از ذات است مقام «مَن فی النار» از این قبیل است, مقام ندا از این قبیل است گفتار و شنیدنهایی که به ذات اقدس الهی می‌گویند از همین قبیل است ﴿لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ﴾ از این قبیل است اینها همه فیض خداست وجه خداست و اصولاً مسئله‌ای در عرفان بالاتر از وجه خدا نیست آن منطقه‌ها را آنهایی که اهل عرفان‌اند می‌گویند منطقه ممنوعه است. مقام ذات را هیچ پیغمبری نشناخت و عبادت نمی‌کند و به سراغش هم نمی‌رود نه معبود هیچ پیغمبر است نه مشهود هیچ پیغمبر نه مقصود هیچ پیغمبر برای اینکه بسیط محض است بسیط محض که مثل اقیانوس نیست تا کسی بگوید «به قدر تشنگی باید چشید»[8] این یک حرف اقناعی است که همه ما برای توجیه دیگران می‌گوییم برای قانع کردن خودمان می‌گوییم. ذات اقدس الهی ـ معاذ الله ـ نظیر اقیانوس که نیست, اقیانوس موجود مرکّبی است سطحش غیر از ساحلش است ساحلش غیر از عمقش است شرقش غیر از غربش است از گوشه‌ای می‌شود یک لیوان آب گرفت حالا اگر ما اقیانوسی داشتیم بسیط بود و نامتناهی کجا شما آب می‌گیرید یا همه یا هیچ, همه محال است پس هیچ ـ هیچ یعنی هیچ ـ آنجا بالکل منطقه ممنوعه است اینکه می‌گوییم هر کس خدا را به اندازه خودش می‌شناسد این برای فلسفه و کلام است یعنی علم حصولی, علم استدلالی, اگر برهان حدوث باشد یک نحو, برهان امکان ماهوی باشد یک نحو, برهان امکان فقری باشد یک نحو, برهان صدّیقین باشد یک نحو, در عالم مفهومات این حرفها راه دارد اما خدا که مفهوم نیست خدا که در ذهن نمی‌آید. اگر ذات اقدس الهی هویّت بسیط محض است و نامتناهی است احدی به او دسترسی ندارد ماییم و فیض او ماییم و وجه او ماییم و ﴿نُورُ السَّماوَاتِ﴾[9] هیچ مسئله‌ای در عرفان مربوط به آن هویّت محضه نیست همه می‌گویند ﴿یُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾[10] می‌گویند راه نیست آن که می‌گوید «عنقا شکار کس نشود دام باز گیر»[11] همین جاست آنجا منطقه ممنوعه است مگر می‌شود با بسیط محض نامتناهی کسی کنار بیاید آن وقت ماییم و فیض خدا و لطف خدا و وجه خدا و وجه الله ممکن است.
می‌بینید قرآن به قدری برای خدا حرمت قائل است به تعبیر سیدناالاستاد مرحوم علامه طباطبایی از اول تا آخر, از آخر تا اول قرآن را شما هر چه بگردید هیچ جای قرآن دلیل نیست که خدا وجود دارد همه جا سخن از وجه خدا و خالقیّت و ربوبیّت و معبودیّت و اینهاست[12] آن فوق بحث است حقیقتی است که مُستدِل را فرا می‌گیرد و فرو می‌برد, استدلال را فرا می‌گیرد و فرو می‌برد, مقصد و مقصود را فرا می‌گیرد و فرو می‌برد ما اگر بخواهیم درباره حقیقتی بحث بکنیم باید آن را موضوع قرار بدهیم چیزی را محمول قرار بدهیم بین موضوع و محمول, نسبت قرار بدهیم خودمان کنار بنشینیم اینها را به هم دوخت و دوز کنیم آن حقیقت نامتناهی همه ما را چُماله و مُچاله کرده گذاشته کنار, او مثل ما نیست که یک گوشه بنشیند موضوع قرار بگیرد آنکه موضوع قرار می‌گیرد یک مفهوم است آنکه خدا نیست آنکه خداست آن مستدل و استدلال و دلیل را فرو می‌گیرد می‌گذارد کنار, آن خداست! شما اگر بخواهید الله را ثابت کنید باید یک موضوع ثابت کنید یک محمول ثابت کنید یک نسبت ثابت کنید خودتان هم روی کرسی بنشینید شدید چهار نفر, آن دیگر به درد خود ما می‌خورد آن دیگر الله نیست آن که ﴿لاَ یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً﴾[13] است آن که «عنقا شکار کس نشود دام باز چین»[14] آن که ﴿یُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾ او خداست اگر او را شما موضوع قرار دادید او به درد خود ما می‌خورد.
پرسش...
پاسخ: برای ناظر و خالق ثابت می‌کند دیگر همین, خالق از اوصاف اوست ربّ ثابت می‌کند اله ثابت می‌کند که اینها اسمای حُسنای اوست وگرنه او ﴿أَفِی اللَّهِ شَکٌّ﴾ شک‌پذیر نیست اگر خدا نباشد شک هم در عالم نیست نفی هم در عالم نیست بالأخره این یک هستی است دیگر, این هستی از آن هستی مطلق حکایت می‌کند. اینکه فرمود شک‌پذیر نیست معنایش این است که این شک حقیقتی است وصفی است یک امر وجودی است دیگر این وجود بالأخره به جایی باید تکیه بکند دیگر یک وجود محدود باید به حقیقت نامتناهی تکیه کند. بنابراین آن حقیقت نامتناهی طوری باشد که ما این را موضوع قرار بدهیم و یکی را محمول قرار بدهیم و یکی را نسبت قرار بدهیم و خودمان بشویم رابع اربعه و داوری کنیم این دیگر الله نشد. اینکه فرمود: ﴿مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِکُونَ﴾[15] همین است دیگر اکثر یعنی 99 درصد همین بندگان خدا نمی‌دانند توحید چیست اکثر مؤمنین, مشرک‌اند آن شرکِ خفیّ فرمود شما اسم را می‌پرستید اسم که خدا نیست اسم را با مسمّا می‌پرستید که می‌شوید مشرک مسمّا هم که گیر تو نمی‌آید تو تا خود را می‌بینی که او را نمیبینی در «جوشن کبیر» اگر ما به این مضمون می‌گوییم که «هو الله هو خالق» چون خالق رازق باسط قابض آخذ و مانند آن اوصاف فعلی خدایند (یک) و فعل, خارج از ذات خداست (دو) محور اتّحاد, خارج از ذات است یعنی در حوزه امکان (سه) بشر با همین وجه خدا رابطه دارد در هیچ جای قرآن نیست که خدا باقی است همه جا دارد که وجه خدا باقی است این ادبِ قرآن کریم است ﴿کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ ٭ وَیَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ﴾[16] نه «یَبقی الله». شما در احترام چه کار می‌کنید در احترام وقتی بخواهید بگویید افراد خیلیهایشان تبهکاراند مگر مثلاً افراد برجسته, علما را استثنا می‌کنید مرسلین را که استثنا نمی‌کنید نمی‌گویید مرسلین خلافکار نیستند می‌گویید آنها برتر از آن هستند که ما آنها را استثنا بکنیم ﴿کُلُّ شَی‏ءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾[17] او اصلاً به ذهن کسی نمی‌آید تا کسی او را استثنا کند و مانند آن, بنابراین کلّ بحثها در حوزه وجه خدا و فیض خدا و ﴿نُورُ السَّمَاواتِ وَالأرضِ﴾[18] بودن و امثال ذلک است فرمود: ﴿وَأَلْقِ عَصَاکَ﴾ الآن مسئله توحید حل شد و روشن شد که خدایی هست. خب خدایی هست که این قبلاً در مکتب شعیب(سلام الله علیه) بود اینها را که می‌دانست اما الآن دید آنچه قبلاً می‌شنید الآن دید, هنوز نمی‌داند که چه خبر است بعد معجزاتی به او داده شد هنوز نمی‌فهمد که چه خبر است بعد فرمود: ﴿لاَ یَخَافُ لَدَیَّ الْمُرْسَلُونَ﴾ یعنی «أنت من المرسلین» حالا فهمید مسئولیت پیدا کرده. اینکه فرمود مرسلین نمی‌ترسند یعنی تو جزء مرسلینی وگرنه خب مرسلین نمی‌ترسند اگر تو جزء مرسلین نباشی چرا ﴿لاَ تَخَفْ﴾ بنابراین اول توحید را تشریح کرد بعد برخی از معجزات را به او داد بعد فرمود تو به مقام رسالت رسیدی بعد فرمود برو به طرف فرعون اما اینجا هیچ خبر از هارون نیست.
در سورهٴ مبارکهٴ «طه» آن دو مرز کاملاً از هم جدا شد در مرز اول وقتی خدای سبحان فرمود: ﴿اذْهَبْ إِلَی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَی﴾[19] مفرد بود. به ذات اقدس الهی عرض کرد من چندتا خواسته دارم: ﴿رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی ٭ وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی ٭ وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِی ٭ یَفْقَهُوا قَوْلِی ٭ وَاجْعَل لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی ٭ هَارُونَ أَخِی ٭ اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی ٭ وَأَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی ٭ کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیراً﴾[20] تنهایی این کار سخت است برادر من این طور است هارون را به همراه من بفرست بعد در چند آیه بعد فرمود: ﴿اذْهَبْ أَنتَ وَأَخُوکَ بِآیَاتِی﴾[21] اگر در سورهٴ «طه» فرمود تو و برادرت برو این در کوه طور نبود در کوه طور تنها بود فرمود: ﴿اذْهَبْ إِلَی فِرْعَوْنَ﴾ عرض کرد با این بار سنگین, تنهایی؟ شرح صدر می‌خواهم یک وزیر توانمند می‌خواهم فرمود همه را به تو دادم از این به بعد ﴿اذْهَبْ أَنتَ وَأَخُوکَ﴾ اول ﴿اذْهَبْ إِلَی فِرْعَوْنَ﴾ بود مفرد بود بنابراین کسی در کوه طور همراه او نبود تا ما بگوییم که این ضمیر جمع آوردن برای آن بود که همراهش وجود مبارک هارون بود. در سورهٴ مبارکهٴ «طه» که این قصه گذشت اول این‌چنین بود: ﴿فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ یَا مُوسَی ٭ إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوی ٭ وَأَنَا اخْتَرْتُکَ﴾ تو خِیره من هستی من به تو سِمتی دادم ببین من چه می‌گویم ﴿فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَی ٭ إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِی وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِکْرِی ٭ إِنَّ السَّاعَةَ﴾[22] کذا و کذا بعد از چند آیه فرمود: ﴿اذْهَبْ إِلَی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَی﴾ عرض کرد که ﴿رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی ٭ وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی ٭ وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِی ٭ یَفْقَهُوا قَوْلِی ٭ وَاجْعَل لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی ٭ هَارُونَ أَخِی﴾ اینها را گفت بعد فرمود: ﴿قَدْ أُوتیِتَ سُؤْلَکَ یَا مُوسَی﴾[23] من همه خواسته‌هایت را انجام دادم برادرت را وزیر تو کردم آن‌گاه در آیه 42 فرمود: ﴿اذْهَبْ أَنتَ وَأَخُوکَ بِآیَاتِی وَلاَ تَنِیَا فِی ذِکْرِی﴾ بنابراین الآن در کوه طور کسی همراه وجود مبارک موسای کلیم نبود و اگر ضمیر جمع می‌آورد به لحاظ همان همسرش یا خادمش و مانند آن بود. به وجود مبارک موسای کلیم فرمود آنچه در دست توست آن را القا کن در بخشهای دیگر فرمود چه چیزی در دست توست؟ عرض کرد ﴿هِیَ عَصَایَ﴾[24] که آنجا گذشت مناسب, این بود که عرض کند خدایا هر چه تو بخواهی, وقتی خدا می‌فرماید: ﴿مَا تِلْکَ بِیَمِینِکَ﴾[25] مثلاً مناسب این است که بگوید هر چه تو بخواهی آخر اینها ذاتی داشته باشند که بدون اراده الهی چوب, چوب باشد مار, مار باشد که نیست اگر او خواست چوب باشد چوب است اگر خواست مار بشود مار است اگر خواست دوباره برگردد دوباره برمی‌گردد اگر خدای سبحان فرمود: ﴿مَا تِلْکَ بِیَمِینِکَ﴾ اگر وجود مبارک موسای کلیم به مقام رسالت قبلاً بار یافته بود عرض می‌کرد هر چه تو بخواهی اما حالا چون طلیعه امر است فرمود عصای من است فرمود بینداز ببینم عصاست یا نه, نفرمود چوب را بینداز عصا را بینداز فرمود چه چیزی دستت است اگر او رسول بود این رسالت را قبلاً دریافت کرده بود عرض می‌کرد هر چه تو بخواهی دیگر نمی‌گفت عصاست فرمود بینداز ببینم چیست وقتی انداخت دید مار دمان درآمد.
تعبیر قرآن کریم درباره این عصا این است که وقتی که انداخت ﴿هِیَ ثُعْبَانٌ مُبِینٌ﴾[26] بود یا ﴿حَیَّةٌ تَسْعَی﴾[27] بود در بخشی از تعبیرات, نظیر همین آیه که ﴿أَلْقِ عَصَاکَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ کَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّی مُدْبِراً﴾ وقتی این چوب را انداخت این گویا یک مار کوچک شد «جانّ» یعنی آن مار کوچک خیلی خزنده که جست و خیز دارد خب این با ثُعبان مبین سازگار نیست. برخیها خواستند بگویند که این عصا در چند حالت به چند صورت در آمد در کوه طور یک مار کوچک بود در هنگام ارعاب فرعون ثُعبان مبین شد لذا اختلاف تعبیر برای اختلاف حالات این عصاست لکن این تام نیست همان طوری که سیدناالاستاد(رضوان الله تعالی علیه) به آن اشاره فرمودند برای اینکه اگر عبارت این بود عصا را انداخت و جانّ شد ـ جانّ یعنی مار کوچک خیلی پر جست و خیز ـ اگر تعبیر این بود ممکن بود حمل بشود بر اختلاف مورد اما تعبیر به صورت تشبیه است فرمود این مار گویا شبیه جانّ بود شبیه مار کوچک ـ مار کوچک خیلی پر جست و خیز است ـ یعنی با اینکه بدنه سنگینی دارد از نظر سرعت حرکت و جست و خیزی مثل مار کوچک است خب اگر واقعاً آنجا مار کوچک بود که تشبیه نمی‌کرد به مار کوچک نمی‌فرمود: ﴿کَأَنَّهَا جَانٌّ﴾ معلوم می‌شود همان مار بزرگ بود و از نظر جست و خیزی مثل مار کوچک بود[28] موسای کلیم ترسید خب اوّلین بار است دیگر, اوّلین بار است که وجود مبارک موسای کلیم می‌بیند چوبی به صورت اژدها در آمده خب جای ترس دارد این یک ترس مذمومی که نیست از آن صحنه فرار کرد ﴿وَلَّی مُدْبِراً﴾ به طرف پشت حرکت کرد ﴿وَلَمْ یُعَقِّبْ﴾ دوباره برنگشت این تأکید فرار است ﴿وَلَّی مُدْبِراً وَلَمْ یُعَقِّبْ﴾ این تمام شد ندا آمد ﴿یَا مُوسَی لاَ تَخَفْ﴾ این نترس یک امر تکوینی است که امنیت را ایجاد کرد و رعب را برداشت فرمود نترس, چرا؟ برهان مسئله این است: چون پیامبران نزد من نمی‌ترسند یعنی تو رسولی رسولان نزد من نمی‌ترسند این کبرا, پس تو هراسی نداری این نتیجه.
پرسش...
پاسخ: نه خب رسالت بعد افاضه شده قبلاً که رسالت نبود فرمود تو رسول منی قبلاً از کجا بفهمد او رسول است بعد از اینکه فرمود: ﴿إِنِّی لاَ یَخَافُ لَدَیَّ الْمُرْسَلُونَ﴾ یک کبرای کلّی ذکر کرد یعنی تو «بَلَغْتَ مرتبة الرسالة» وگرنه تا اینجا که ما دلیلی بر رسالت وجود مبارک موسای کلیم نداشتیم. در سورهٴ مبارکهٴ «طه» دارد ﴿وَأَنَا اخْتَرْتُکَ﴾ بسیار خوب اما اینجا که نفرمود: ﴿وَأَنَا اخْتَرْتُکَ﴾ من تو را انتخاب کردم برای نبوّت و رسالت و ولایت و امثال ذلک [بلکه] فرمود عصا را بینداز ببینم چه در می‌آید عصا را انداخت دید که ﴿کَأَنَّهَا جَانٌّ﴾ خب جای ترس است دیگر از آن به بعد که رسول شد هیچ نمی‌ترسید رسالت هم یک سِمت تکوینی است سمت اعتباری و قراردادی که نیست. فرمود: ﴿لاَ تَخَفْ﴾ چرا ﴿إِنِّی لاَ یَخَافُ لَدَیَّ الْمُرْسَلُونَ﴾ یعنی «أنت مرسل و لا یخاف لدیّ المرسلون فأنت لا تخاف».
پرسش...
پاسخ: برای اینکه رسول خدا, ولیّ تکوینی است دیگر; خدای سبحان به دست این چوپ را اژدها می‌کند به دست این اژدها را چوب می‌کند خب انسان چه ترسی از کار خودش دارد. این‌چنین نیست که اگر دیگری دست به عصای موسی می‌زد اژدها می‌شد اگر اوّلین و آخرین جمع می‌شدند دست می‌زدند عصا, عصا بود آن کاری که وجود مبارک ابراهیم خلیل کرد که ﴿ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِیَنَکَ سَعْیاً﴾[29] اگر جن و انس جمع می‌شدند صدا می‌زدند اینها زنده نمی‌شدند این یک ابراهیم خلیل می‌خواهد که صدا بزند آنها زنده بشوند در همین ماجرای ﴿أَخْلُقُ لَکُم مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ﴾[30] جن و انس جمع بشوند بِدَمند زنده نمی‌شود این یک عیسای مسیح می‌خواهد اگر کسی رسول شد ذات اقدس الهی فیضش را به او عطا می‌کند نه به نحو تفویض فرمود: ﴿خُذْهَا وَلاَ تَخَفْ سَنُعِیدُهَا سِیرَتَهَا الْأُولَی﴾[31] عرض کرد چشم! گرفت, شده عصا دیگر ترسی نبود.
پرسش: چرا در مقابله با سحره دوباره ترسید؟
پاسخ: آنجا آن بیان نورانی حضرت امیر خوانده شد خطبه چهارم هست که وجود مبارک حضرت امیر فرمود این ترسی که وجود مبارک موسای کلیم در آنجا داشت ترس از عوامی و عوام‌فریبی بود موسای کلیم عرض کرد خدایا من که می‌دانم کار من معجزه است من که می‌دانم آن سحر است نمی‌شود گفت که «سحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار»[32] اگر این عوامها نتوانند بین معجزه من و سحر ساحران فرق بگذارند چه کنم.
بیان نورانی حضرت امیر در این خطبه چهارم نهج‌البلاغه این بود که فرمود اینکه در قرآن دارد: ﴿فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُّوسَی﴾[33] این «لَمْ یُوجِسْ مُوسَی(‏علیه السلام) خِیفَةً عَلَی نَفْسِهِ بَلْ أَشْفَقَ مِنْ غَلَبَةِ الْجُهَّالِ وَ دُوَلِ الضَّلالِ» خدایا! اگر اینها نتوانند بین سحر و معجزه فرق بگذارند من چه کنم؟ خدا فرمود نه خیر من کاری می‌کنم تو پیروز بشوی ﴿لاَ تَخَفْ إِنَّکَ أَنتَ الْأَعْلَی﴾[34] نفرمود بگیر, تو خودت انداختی اژدها شد وجود مبارک موسای کلیم از چه بترسد این بعد از جریان قصر فرعون بود دیگر, در قصر فرعون چه کار کرد وقتی انداخت ثعبان, ثعبان یک اژدها شد بعد دست آورد گرفت. در چنین صحنه‌ای که وجود مبارک موسای کلیم هنوز نینداخت ترسید, از چه ترسید از سحر ترسید؟! از عصای خودش ترسید؟! عصای خودش را که نینداخت هنوز, گفت از عوامی مردم می‌ترسم ﴿سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجَاءُو بِسِحْرٍ عَظِیمٍ﴾[35] موسای کلیم ترسید از چه ترسید؟ از سحر ساحران ترسید؟ این ـ معاذ الله ـ از معجزه خودش ترسید؟ هنوز که عصایش را نینداخت خدا فرمود نه خیر! من این بیّن‌الغی را بیّن‌الرشد می‌کنم طوری که هیچ کسی نتواند اشتباه بکند ﴿لاَ تَخَفْ إِنَّکَ أَنتَ الْأَعْلَی﴾ تو بینداز من همه اینها را رسوا می‌کنم.
«و الحمد لله ربّ العالمین»


[1] . سورهٴ طه, آیهٴ 12.
[2] . سورهٴ یوسف, آیهٴ 90.
[3] . تحف‌العقول, ص327 و 328.
[4] . بحارالأنوار, ج84, ص339.
[5] . ر.ک: التوحید (شیخ صدوق), ص119.
[6] . التوحید (شیخ صدوق), ص117.
[7] . نهج‌البلاغه, خطبه 179.
1.مثنوی معنوی، دیباچهٴ دفتر ششم.
[9] . سورهٴ نور, آیهٴ 35.
[10] . سورهٴ آل‌عمران, آیات 28 و 30.
3. دیوان حافظ، غزل شمارهٴ 7.
[12] . المیزان, ج1, ص395.
[13] . سورهٴ طه, آیهٴ 110.
2. دیوان حافظ، غزل شمارهٴ 7.
[15] . سورهٴ یوسف, آیهٴ 106.
[16] . سورهٴ الرحمن, آیات 26 و 27.
[17] . سورهٴ قصص, آیهٴ 88.
[18] . سورهٴ نور, آیهٴ 35.
[19] . سورهٴ طه, آیهٴ 24.
[20] . سورهٴ طه, آیات 25 ـ 33.
[21] . سورهٴ طه, آیهٴ 42.
[22] . سورهٴ طه, آیات 11 ـ 15.
[23] . سورهٴ طه, آیهٴ 36.
[24] . سورهٴ طه, آیهٴ 18.
[25] . سورهٴ طه, آیهٴ 17.
[26] . سورهٴ اعراف, آیهٴ 107; سورهٴ شعراء, آیهٴ 32.
[27] . سورهٴ طه, آیهٴ 20.
[28] . المیزان, ج15, ص344.
[29] . سورهٴ بقره, آیهٴ 260.
[30] . سورهٴ آل‌عمران, ایهٴ 49.
[31] . سورهٴ طه, آیهٴ 21.
1.دیوان حافظ.
[33] . سورهٴ طه, آیهٴ 67.
[34] . سورهٴ طه, آیهٴ 68.
[35] . سورهٴ اعراف, آیهٴ 116.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 33:47

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی