- 791
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 10 تا 21 سوره شعراء
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 10 تا 21 سوره شعراء"
- سه ترس معقول حضرت موسی (ع)؛
- ترس از ماجرای قتل؛
- ترس از آتشی که نور الهی بود؛
- ترس از جهل مردم نسبت به آزادی واختیار انسان.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِذْ نَادَی رَبُّکَ مُوسَی أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (10) قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَلاَ یَتَّقُونَ (11) قَالَ رَبِّ إِنِّی أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ (12) وَیَضِیقُ صَدْرِی وَلاَ یَنطَلِقُ لِسَانِی فَأَرْسِلْ إِلَی هَارُونَ (13) وَلَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ فَأَخَافُ أَن یَقْتُلُونِ (14) قَالَ کَلّا فَاذْهَبَا بِآیَاتِنَا إِنَّا مَعَکُم مُسْتَمِعُونَ (15) فَأْتِیَا فِرْعَوْنَ فَقُولاَ إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِینَ (16) أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِی إِسْرَائِیلَ (17) قَالَ أَلَمْ نُرَبِّکَ فِینَا وَلِیداً وَلَبِثْتَ فِینَا مِنْ عُمُرِکَ سِنِینَ (18) وَفَعَلْتَ فَعْلَتَکَ الَّتِی فَعَلْتَ وَأَنتَ مِنَ الْکَافِرِینَ (19) قَالَ فَعَلْتُهَا إِذاً وَأَنَا مِنَ الضَّالِّینَ (20) فَفَرَرْتُ مِنکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکْماً وَجَعَلَنِی مِنَ الْمُرْسَلِینَ (21)﴾
در این بخش که ذات اقدس الهی به موسای کلیم خطاب کرد از ظاهرش پیداست که این ندا از دور است چون اوایل امر است بعد ممکن است که ﴿وَقَرَّبْنَاهُ نَجِیّاً﴾[1] آنجا که سخن از تقرّب نجوایی است دیگر سخن از نجواست نه ندا در بخشهای کوه طور فرمود: ﴿وَقَرَّبْنَاهُ نَجِیّاً﴾ یعنی با او مناجات کردیم او با ما مناجات میکند و مانند آن. از اینکه فرمود ما به موسی گفتیم ﴿ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ﴾ این قوم ظالم را بدون واو به صورت عطف بیان مشخص کرد که قوم فرعون است که گویا ظالمین و قوم فرعون دوتا لفظاند به یک معنا لذا با واو عطف نکرده با فاء عطف نکرده عطف بیان شده از بس ظلم دودمان فرعون شهرت یافت که بگویند ظالمین یا بگویند قوم فرعون یکی است این میشود عطف بیان آن; فرمود: ﴿أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ ٭ قَوْمَ فِرْعَوْنَ﴾ قوم فرعون. خب این عطف بیان بودن روشن میکند که چرا وجود مبارک موسای کلیم مکرّر هراس داشت و قرآن کریم از خوف آن حضرت یاد کرد. خوف موسای کلیم و هارون(سلام الله علیهما) یک خوف مشترکی بود گذشته از اینکه وجود مبارک موسای کلیم یک خوف خاص داشت. خوف مشترک این دو پیامبر از همین قوم ظالم بود گذشته از اینکه خود فرعون داعیه ربوبیّت داشت بلکه داعیه ربوبیّت اعلا داشت بلکه داعیه توحید در ربوبیّت داشت این مراحل را قرآن کریم از او نقل کرد که ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾[2] هست که این میشود توحید در الوهیّت یعنی غیر از من اله دیگری نیست یعنی «لا إله الاّ أنا» آن ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَی﴾[3] را هم که داشت اینکه گفت: ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾ یعنی «لا إله الاّ أنا» چنین حکومت خشنی مگر میشود یک انسان عادی برود آنجا بدون ضیق صدر با انطلاق لسان سخن بگوید خب قطعاً هراس خواهد داشت این خوفی است معقول و عادی این مشترک بین وجود مبارک موسای کلیم و هارون(سلام الله علیهما) است چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «طه» آیه 45 سورهٴ مبارکهٴ «طه» این بود ﴿قَالاَ رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ أَن یَفْرُطَ عَلَیْنَا﴾ این خوف مشترک بود بین این دو پیامبر اما آن خوفی که مخصوص وجود مبارک موسای کلیم بود که در قرآن کریم چند جا از ازاله خوف سخن گفته شد یکی خوف مربوط به سابقه قتل بود که وجود مبارک موسای کلیم قبل از نبوّت به حمایت یک مظلومی, ظالمی را از پا در آورد و نزد حکومت فرعون متّهم شد به ظلم و مذنب بودن که گفت ﴿لَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ فَأَخَافُ أَن یَقْتُلُونِ﴾ این خوف مخصوص.
برسیم به سراغ خوف دوم, وجود مبارک موسای کلیم وقتی که از مدین برمیگشتند به مصر در کوه طور آن حادثه پیش آمد بالأخره خواست به قصد اینکه نار بیاورد نور نصیبش شد و شنید که خدای سبحان به او میفرماید: ﴿مَا تِلْکَ بِیَمِینِکَ یَا مُوسَی﴾ عرض کرد ﴿هِیَ عَصَایَ﴾ فرمود: ﴿أَلْقِها یَا مُوسیٰ﴾[4] فرمود آن عصا که در دستت است بینداز اگر خدا اراده کرده باشد آن چوب باشد چوب است و اگر اراده کرده باشد آن بشود مار میشود مار اینجا وقتی وجود مبارک موسای کلیم آن چوب را انداخت شد ﴿فَإِذَا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعَی﴾ خب ترسید این برای اوّلین بار است دیگر یک ترس معقولِ مقبولِ بجاست خدا فرمود: ﴿لاَ تَخَفْ سَنُعِیدُهَا سِیرَتَهَا الْأُولَی﴾[5] این یک خوف معقولی بود بهجا هم بود برای اینکه در بحث دیروز داشتیم که اینها در قوس صعود لحظه به لحظه به افاضه الهی مستفیض میشوند ذاتاً که از خودشان چیزی ندارند اگر خوف برطرف میشود اگر امن و امنیّت میآید به عنایت الهی میآید وقتی خدا فرمود: ﴿خُذْهَا وَلاَ تَخَفْ﴾ عرض کرد چشم و دست آورد و مار را گرفت و شده چوب از آن به بعد دیگر ترسی نبود پس آن خوفی که در اثر قتل قبل از نبوّت بود یک خوف معقول و بهجایی بود آن هم از حکومت خشن این خوف کوه طور هم یک خوف معقول و مقبولی بود از آن به بعد دیگر خوفی نبود وقتی خواستند مأموریت پیدا کنند با فرعون درگیر بشوند هدایتش کنند گفتند: ﴿إِنَّنَا نَخَافُ أَن یَفْرُطَ عَلَیْنَا أَوْ أَن یَطْغَی﴾[6] این خوفی است معقول فرمود ممکن است که ما را بکُشند حرف شما زمین بماند ما برای خودمان که حرف نداریم اما برای اینکه این حرف زمین نماند خب اگر ما را کشتند این رسالت از بین رفت چه بکنیم این خوفی است معقول. میماند در آن صحنه مبارزه که فرمود میعاد شما ﴿یَوْمُ الزِّینَةِ وَأَن یُحْشَرَ النَّاسُ ضُحی﴾[7] فرعون و حکومت فرعونی دستور دادند همه ساحران دور و نزدیک جمع بشوند در آن میدان مبارزه آن ساحران هم طنابها و چوبها را آماده کردند تماشاچیان هم چون روز عید بود دور تا دور این میدان را گرفتند این ساحران هم میدان را پر از مار کردند شده میدان مار حالا وجود مبارک موسی باید عصا را بیندازد بشود مار اینجا ﴿فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُّوسَی﴾[8] موسای کلیم ترسید این را در خطبه چهارم نهجالبلاغه وجود مبارک حضرت امیر شرح دادند که بحثش هم قبلاً گذشت حضرت فرمود موسی میدانست آنها سِحرند و سحر کاری نمیکند و میدانست که عصای او معجزه است منتها ترس موسای کلیم این بود که به خدا عرض کرد که اگر این میدان پر از مار من هم این عصا را بیندازم بشود مار این تماشاچیهای جاهل نتوانند بین معجزه من و سِحر ساحران فرق بگذارند چه کنم؟! ﴿فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُّوسَی﴾ وجود مبارک حضرت امیر در آن خطبه فرمود برای خودش نترسید این «اشفقَ مِن غلبة الجهّال و دُوَل الضلال»[9] خب اگر مردم نتوانستند بین معجزه من و سِحر ساحران فرق بگذارند چه کنم؟ خدا فرمود این کار را بکن ﴿ لا تَخَف اِنَّکَ اَنتَ الاَعلیٰ ﴾[10] در این صحنه تو پیروز میشوی وجود مبارک موسای کلیم این عصا را انداخت شده مار واقعی کار معجزه ابطال سِحر است و همه آن طنابها و چوبهایی که به صورت مار در آمده بودند سِحر آنها را معجزه بلعید مردم دیدند قبلاً پر از مار بود و جهندگی میکردند ولی وقتی موسای کلیم عصا را انداخت سِحر همه باطل شد یک مُشت چوب افتاد و یک مُشت طناب افتاد و همه دیدند که یک مار است در این میدان دارد میجهد بقیه چوبها هستند یک گوشه افتادند و طنابها هستند یک گوشه افتادند سِحر را بلعید نه چوب را, سِحر را بلعید نه طناب را فرمود: ﴿أَلْقِ مَا فِی یَمِینِکَ تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا صَنَعُوا کَیْدُ سَاحِرٍ﴾ که متأسفانه الآن این متّصل نوشته شده ﴿إِنَّمَا﴾ نوشته شده ﴿إِنَّمَا صَنَعُوا کَیْدُ سَاحِرٍ وَلاَ یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتَی﴾[11] کید را بلعید نه چوب را کید را بلعید نه طناب را بنابراین خوف حضرت موسی در هر مرحلهای اتفاق افتاد خوف معقول و مقبول و بهجایی بود آنجایی که نباید بترسد نمیترسید آنجایی که باید بترسد یا ترس برای خود نبود از ضعفِ مردم نگران بود یا ترس برای این بود که مبادا پیام الهی در وسط بماند.
مطلب بعدی آن است که فرمود شما بروید و به آنها بگویید این حرف را بگویید که ﴿أَلاَ یَتَّقُونَ﴾. ﴿قَالَ رَبِّ إِنِّی أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ ٭ وَیَضِیقُ صَدْرِی وَلاَ یَنطَلِقُ لِسَانِی فَأَرْسِلْ إِلَی هَارُونَ ٭ وَلَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ فَأَخَافُ أَن یَقْتُلُونِ﴾ که این دو خوف معقول بود و بهجا ﴿قَالَ کَلّا﴾ یعنی هیچ عذری از اعذار گذشته پذیرفته نیست چون همه را ما ترمیم کردیم گفتی برادر تو را وزیر قرار بدهم رسول قرار بدهم آن این کار را هم کردم لذا ﴿فَاذْهَبَا﴾ برای اینکه تمام آن ضعفا ترمیم بشود ﴿بِآیَاتِنَا﴾ یعنی با معجزات ما میروی درباره معجزات فراوان موسای کلیم دارد که آیات بیّن و شفاف و روشن به او دادیم خب عصا بشود اژدها ید بیضا داشته باشد اینها دیگر آیات بیّن است.
پرسش: استاد ببخشید مگر فاصله بین اعجاز و شعبده آن قدر زیاد نیست که یقین برای موسی ایجاد بکند.
پاسخ: موسی که یقین دارد آن سِحر است و باطل و معجزه بر حق است این بیان نورانی حضرت امیر که در خطبه چهار است این است که فرمود من نگرانم که این مردم اگر تشخیص ندهند چه کنم خب من هم یک مار ایجاد کردم آنها هم مار آوردند اینها نمیفهمند کار من معجزه است و کار ساحران سِحر است آن وقت ما چه کنیم.
پرسش: خب مردم هم مگر چنین فاصلهای وجود ندارد که رؤیت کنند.
پاسخ: نه
پرسش: این چه اعجازی است، اگر این قدر فاصلهاش با شعبده زیاد نیست؟
پاسخ: این میشود مار واقعی آن میشود صورت مار آن کسی که بین معقول و متخیّل فرق بگذارد امروز هم کم دارید بین عقل و خیال عقل و وهم شما اوحدیّ از متفکّران را پیدا میکنید که فرق بگذارند خب این کار دشواری است فرمود نترس ﴿لاَ تَخَفْ إِنَّکَ أَنتَ الْأَعْلَی﴾[12] تو پیروز میشوی تو وقتی این عصا را بیندازی مار واقعی میشود معجزه سِحر را بلع میکند نه چوب را ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا صَنَعُوا کَیْدُ سَاحِرٍ﴾[13] این صغرا و کبرا شفاف است یعنی «تلقف الکید, تبلع الکید, تأکل الکید» کید را میخورد مردم همهشان دیدند که یک مار دارد در میدان حرکت میکند یک مقدار چوبها آنجا افتاده یک مقدار طنابها آنجا افتاده اول کسی که فهمید کار آنها سِحر است و کار موسای کلیم معجزه است آن کارشناسان سحر بودند که پذیرفتند که حاضر شدند شهید بشوند و کفر آل فرعون را امضا نکنند او گفت ﴿لَأُصَلِّبَنَّکُمْ فِی جُذُوعِ النَّخْلِ﴾ گفتند ﴿فَاقْضِ مَا أَنتَ قَاضٍ إِنَّمَا تَقْضِی هذِهِ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا﴾[14] خب آمار متنبّیان کمتر از آمار انبیا نیست این بهائیّت بود که چهارتا کتاب در آورده عدّه زیادی هم قبول کردند نتوانستند بین کتاب بهائیّت و قرآن فرق بگذارند الیوم با اینکه عصر علم است الآن اگر عصر علم نباشد چه وقت عصر علم است شما میبینید بهائیّتی که برای ما جعل کردند وهابیّتی که برای آنها جعل کردند همین است این وهابیّت را در برابر عترت طاهرین جعل کردند این بهائیّت را در برابر قرآن جعل کردند آن کتابِ مجعول را در برابر قرآن جعل کردند یک عدّه گفتند بله این هم وحی است! وجود مبارک امام صادق فرمود شهری هستی باش روستایی هستی باش هر جا میخواهی زندگی کنی اول ببین آنجا یک روحانی بفهم هست یا نه اگر یک روحانی بفهم یک روستا یا شهری است نرو[15] چون دینت در خطر است خب این بهائیّت رفته یک عدّه گفتند آری این وهابیّت رفته یک عدّه گفتند آری بالأخره کسی میخواهد یا علامه عسکری میخواهد یا علامه شرف الدین میخواهد یا آقاسیّد محسن میخواهد یا علامه طباطبایی میخواهد یا علامه امینی میخواهد که بالأخره فحل میدان باشد بگوید سِحر چیست معجزه چیست وهابیّت چیست تشیّع چیست بهائیّت چیست قرآن چیست این طور نیست که خریدار نداشته باشد متاع کفر دین همیشه در هر فضایی هست.
خب فرمود: ﴿فَاذْهَبَا بِآیَاتِنَا﴾ شما معجزات دارید نه اینکه من به شما معجزه دادم رهایتان کنم حدوثاً و بقائاً هم با شما هستم ﴿إِنَّا مَعَکُم مُسْتَمِعُونَ﴾ خواستههای شما را برآورده کردم معجزات هم دادم با شما هم هستم لذا با طمأنینه وجود مبارک موسی و هارون(سلام الله علیهما) حرکت کردند مگر اینها راه میدادند سالیان متمادی قربانی کردن کودکان رسم اینها بود کسی که داعیه ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَی﴾[16] دارد داعیه ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾[17] دارد چنین کسی مگر موسی(سلام الله علیه) را میپذیرد؟! فرمود: ﴿فَأْتِیَا فِرْعَوْنَ فَقُولاَ إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾ بروید بگویید ما از طرف خدا آمدیم گاهی توحید آن قدر جلوه میکند که در رسالت هم ظهور پیدا میکند گاهی کمرنگتر است تعبیر در سورهٴ مبارکهٴ «شعراء» با «طه» فرق میکند در سورهٴ مبارکهٴ «طه» آیه 47 فرمود: ﴿فَأْتِیَاهُ فَقُولا إِنَّا رَسُولاَ رَبِّکَ﴾ ما پیامبران خداییم فرستادگان از طرف خداییم که تثنیه ذکر کرد اما در محلّ بحث یعنی سورهٴ «شعراء» مفرد آورد فرمود: ﴿إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾ ما فرستادهایم نه فرستادگان ما فرستاده خدای تواییم نه فرستادگان کم نیست آیاتی که نقل میکند که فلان مردم مرسلین را تکذیب کردند درباره قوم نوح این چنین است[18] درباره اصحاب حِجر اینچنین است[19] درباره بسیاری از اقوام گذشته اینچنین است[20] وقتی میخواهد نقل کند که اینها حرف پیامبرشان مثل حضرت نوح یا حضرت شعیب یا حضرت کذا و کذا را تکذیب کردند میفرماید مردم آن محل همه انبیا را تکذیب کردند سرّش این است که حرف همه انبیا یکی است این ﴿لاَ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ﴾[21] هم همین است دیگر چون هر کدام مصدّق حرف قبلیاند آنها در شریعت و منهاج اختلاف دارند وگرنه در ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾[22] که اختلاف ندارند دین الهی تثنیهپذیر نیست چه رسد به جمع ما دوتا دین نداریم چه رسد به ادیان این ادیان که میفرمایند این به مذاهب برمیگردد وگرنه ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ از حضرت آدم تا حضرت خاتم(علیهم الصلاة و علیهم السلام) همه اسلام آوردند البته ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾[23] آن شرایع و منهاج که فلان ملّت و فلان نحله و فلان قوم چند رکعت نماز بخوانند به کدام طرف نماز بخوانند سالی چند روز روزه بگیرند اینها البته مختلف است اما اصول دین خطوط معاد خطوط وحی و رسالت اینها یکی است. فرمود: ﴿إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾ آنجا که کثرت مشهود است در آیه 47 سورهٴ مبارکهٴ «طه» تثنیه است ﴿إِنَّا رَسُولاَ رَبِّکَ﴾ هر کدام ما یک مأموریت خاص داریم یکی کوه طور میرود یکی حافظ قوم است اینها مأموریتهای خاصّی است که ما داریم اینجا جای تثنیه است و اما اینجا هر دو حرفمان یکی است و ربّالعالمین ما را فرستاده خب ما آمدیم چه بگوییم چون از طرف ربّالعالمین آمدیم شما باید معتقد باشید که ربوبیّت برای الله است و لاغیر اوّلین وظیفه ما آزادسازی مردم است و اوّلین تکلیف تو هم دستبرداری از استعباد است ﴿أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِی إِسْرَائِیلَ﴾ ما آمدیم مردم را هدایت بکنیم اینها را باید به ما بدهی اینها را به بند کشیدی ما آمدیم اینها را آزاد کنیم تا ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾[24] را درباره اینها پیاده کنیم اوّلین وظیفه ما این است آزادسازی بنیاسرائیل این حرف, حرف همه انبیاست لذا وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) وقتی حکومت تشکیل داد اوّلین کارش آزادسازی مؤمنان از حجاز بود افراد ضعیف از حجاز بود مستکبران را سر جایشان نشاندند از طرف خدا مأمور شدند که مردم را هدایت بکنند خب مردم را باید در اختیار داشته باشند با مردم گفتگو بکنند تا آنها را هدایت بکنند ﴿أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِی إِسْرَائِیلَ﴾.
پرسش: ببخشید چرا آزادی همه را نخواست فقط بنیاسرائیل را خواست؟
پاسخ: مثل وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) وجود مبارک پیغمبر رسالتش جهانی بود اما قدم به قدم اول ﴿أَنذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ﴾[25] است بعد کم کم همشهریان است بعد همین تقسیمات سهگانه محلّی و منطقهای و بینالمللی همین است وقتی حجاز را آرام کرد آن وقت نامه برای دو امپراطوری آن روز نوشت در خاورمیانه غیر از دو امپراطوری رسمی شرق و غرب حجاز کس دیگری نبود اما اوّلین حرفی که خدا به او میزند ﴿أَنذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ﴾ بعد برای خسروپرویز از یک سو, برای قیصر روم از سوی دیگر حضرت نامه مینویسد دستور میدهد که باید اسلام بیاورید انقیاد کنید باید مانع را برطرف کنید ما با مردم حرف بزنیم و اینها, وجود مبارک موسای کلیم هم همین طور بود طلیعه امر برای قوم خودشان است بعد دیگر توسعه پیدا میکند.
﴿أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِی إِسْرَائِیلَ ٭ قَالَ أَلَمْ نُرَبِّکَ فِینَا وَلِیداً وَلَبِثْتَ فِینَا مِنْ عُمُرِکَ سِنِینَ﴾ چون بحث ﴿وَمَا کَانَ أَکْثَرُهُم مُؤْمِنِینَ﴾[26] به عنوان ترجیعبند در پایان این هفت, هشت قصّه است و به همین مناسبت جناب آلوسی مسئله جبر را طرح کرد[27] و به همین مناسبت سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) یک بحث عقلی و کلامی نسبت به مسئله جبر طرح کردند[28] توضیحی هم درباره مسئله جبر بدهیم و این بحث را خاتمهیافته تلقّی کنیم چون قبلاً هم مشابه این گذشت.
مستحضرید که انسان را خدای سبحان مختار آفرید یعنی او کاری را که میخواهد انجام بدهد فکر میکند همه جوانب را بررسی میکند بعد مشورت میکند اگر آن کار خوب در آمد خود را تشویق میکند و اگر بد در آمد خود را سرزنش میکند همه اینها نشانه آزادی اوست خب, اما درباره علمِ ازلی خداوند، ذات اقدس الهی در قرآن فرمود که من انسان را مختار قرار دادم مختار یعنی حقّ انتخاب دارد غیر از انتخاب است انسان در برابر هر کاری در مرز دو طرف ایستاده است این اصل اول که آیا این کار را بکند یا نکند این کارِ خیر را انجام بدهد یا آن کار شرّ را انجام بدهد آیا اطاعت بکند یا اطاعت نکند آیا معصیت بکند یا معصیت نکند بین دو امر است وقتی در این هسته مرکزی ایستاد دو قضیه ممکنه شکل میگیرد میگوییم «زیدٌ مطیعٌ بالامکان, زیدٌ عاصٍ بالامکان» وقتی در آن هسته مرکزی ایستاده هنوز دارد فکر میکند هنوز دارد مشورت میکند هنوز دارد بررسی میکند دو قضیه ممکنه شکل میگیرد که میگوییم «زیدٌ مطیعٌ بالامکان, زیدٌ عاصٍ بالامکان» مادامی که در این هسته مرکزی ایستاده است و دو قضیه ممکنه به زید اسناد داده میشود اینجا جای تکلیف است که شارع مقدس او را مکلّف میکند با دلیل عقلی یا نقلی که فلان کار واجب است فلان کار حرام است تکلیف در جایی است که فعل ممکن باشد ترک ممکن باشد اینجا جای تکلیف است یعنی گذشته از دو قضیه ممکنه که «زیدٌ عاصٍ بالامکان, زیدٌ مطیعٌ بالامکان», «زیدٌ مکلّفٌ بالضروره» زید مکلّف است که راه خیر را برود و راه شرّ را ترک کند وقتی زید بررسی کرد همهجانبه دید عقلش را بر شهوت ترجیح داد شروع به اطاعت کرد این تکلیف دیگر رخت برمیبندد چون تکلیف با امتثال ساقط میشود اگر به سوء اختیار خودش شهوت یا غضب را بر عقل ترجیح داد شروع به عصیان کرد این تکلیف رخت برمیبندد چون تکلیف با عصیان هم ساقط میشود تکلیف در یک حال ثابت است و آن قبل از شروع به عمل یا اطاعت یا عصیان است ولی وقتی شروع به اطاعت کرد یا شروع به عصیان کرد تکلیف یا با امتثال ساقط میشود یا با عصیان ساقط میشود به کسی که دارد نماز میخواند که نمیگویند نماز بخوان میگویند ادامه بده که نسبت به آینده است نسبت به کسی که دارد دروغ میگوید که نمیگویند دروغ نگو که این تکلیف ساقط شد بالعصیان. پس انسان در هسته مرکزی اختیار است یعنی اراده و مشورت و تصمیمگیری است که دو طرف قضیه نسبت به او بالامکاناند وقتی یک طرفه شد [اگر انجام داد] میشود ضرورت اما ضروری بالاختیار, اگر ترک کرد آن هم میشود ممتنع بالاختیار «الامتناع بالاختیار لا ینافی الاختیار, الضروری بالاختیار» هم «لا ینافی الاختیار» این هسته مرکزی جای دو قضیه ممکنه است و تکلیف هم جایش اینجاست ولی وقتی شروع به اطاعت کرد یا شروع به عصیان کرد این تکلیف ساقط میشود اما اختیار از بین نمیرود چون امتناع به اختیار «لا ینافی الاختیار» ضروری به اختیار هم «لا ینافی الاختیار» کسی که خود را از بالای یک ساختمان یا برج دارد پرت میکند این بین آن سقف و کف که دارد میآید با اختیار دارد میآید معنای اختیار این است که مبادی اختیاریه داشت الآن گرچه نمیتواند خودش را کنترل کند اما «الامتناع بالاختیار لا ینافی الاختیار» این فضای بیرون, این فضای بیرون را ذات اقدس الهی در ازل میداند, در ازل میداند که زید در هسته مرکزی بین نفی و اثبات است (یک) تصمیم میگیرد مشورت میکند (دو) دو طرف نسبت به او ممکن است (سه) در این هسته مرکزی جا برای تکلیف است (چهار) بعد یا عقل خود را ترجیح میدهد یا شهوت و غضب را ترجیح میدهد (پنج) شروع به اطاعت یا عصیان میکند (شش) به هر طرف برود تکلیف ساقط میشود (هفت) و همه اینها حوزه, حوزه اختیار است (هشت) این را خدا در ازل میداند. مرحوم آخوند(رضوان الله علیه) در کفایه خب این فحل علمی بود حشرش با انبیا و اولیا اما خب کتاب, کتاب اصولی است نه فلسفی و کلامی لذا فرمودند ما دیگر بحث را نمیتوانیم ادامه بدهیم شما اگر با تفکّرات مرحوم آخوند آشنا باشید که در لابهلای مسائل اصولی کجا مسئله عقلی را مطرح کرده است به نبوغ علمی این بزرگوار پی میبرید آنجا چون مسئله اصولی است در اصول جای این حرفها نیست در فقه جای این حرفها نیست این حرفها میدانش فلسفه است و کلام است و تفسیر و امثال ذلک اینها درباره اختیار ماست و خدای سبحان همین را با همین وضع میداند و اگر لحظه به لحظه اراده ما عوض میشود ذات اقدس الهی میداند, میداند که شما این کار را کردید لذا کاملاً فعل را خدای سبحان در قرآن کریم به ما اسناد میدهد ﴿بِمَا کَسَبُوا﴾[29], ﴿ لَها ما کَسَبَت ﴾[30]، ﴿عَلَیْهَا مَا اکْتَسَبَتْ﴾[31], با اینکه میداند که این کار ضروری است به اختیار, معذلک به ما اسناد میدهد برای اینکه «ضروری بالاختیار لا ینافی الاختیار» او میداند که ما با اراده داریم کار میکنیم خب کار با اراده میشود واجب. معیار در جبر و اختیار، آن کار است نه اختیار ما مجبوریم آزاد باشیم اصلاً ما آزاد خلق شدیم آزاد معنایش این است که دو طرف نسبت به ما ممکن است تصمیم میگیریم هر طرف را خودمان ترجیح دادیم عمل میکنیم میتوانیم برگردیم میتوانیم دوباره به حالت اوّلی بیاییم میتوانیم ادامه بدهیم این حالت را میگویند حالت اختیار هیچ کسی نمیتواند کاری را بیاختیار و بیاراده انجام بدهد این طور خلق شدن که ما مضطرّ در آزادی هستیم این مؤکّد آزادی است انسان آزاد خلق شده لذا وقتی جهنم هم که میرود خودش را سرزنش میکند در جهنم هم فرشتهها میگویند مگر انبیا نیامدند ائمه نیامدند روحانی نیامد مسجد نداشته حسینیه نداشتی ﴿أَلَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ﴾[32] این ﴿أَلَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ﴾ معنایش این نیست که پیغمبر درِ خانهات نیامد معنایش این نیست که امیرالمؤمنین در خانهات نیامد معنایش این است که این روحانی این امام جماعت این سخنران حسینیه مگر به تو نگفت مگر برای هر کسی پیغمبر میآید برای هر کسی امام میرود البته روحانی حرفهایش را از وجود مبارک پیغمبر و اهل بیت دارد دیگر اما اینکه در جهنم بگویند ﴿أَلَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ﴾ یعنی تو مگر مسجد نداشته مگر در محلّهات مسجد نبود مگر امام جماعت نبود مگر به تو نگفتند نه یعنی علی و اولاد علی نیامدند مگر برای تک تک افراد موسی و هارون میروند برای افراد همین روحانی همین شماها میروید خب وقتی که شما حرف موسی و هارون را نقل میکنید برای فرعون عصر یا حرف علی و اولاد علی(علیهم السلام) را نقل میکنید برای معاویه و مروان، نذیرید دیگر, در قیامت برای افراد وقتی احتجاج میکنند علیه آنها نمیگویند که حالا مگر پیغمبر نیامد حالا آن وقتی هم که جمعیّت کم بود مگر وجود مبارک پیغمبر در خانه تک تک افراد میرفت همین که در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» است که ﴿فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَلِیُنذِرُوا﴾[33] این میشود نذیر مگر منذرین نیامدند این نذیرها نیامدند این علما نیامدند به شما نگفتند؟! همین است دیگر بنابراین فعل انسان به اختیار اوست اما <این اختیار هم به کف اختیار اوست> ما مجبوریم آزاد باشیم و این مؤکّد حریّت ماست ولی ذات اقدس الهی در آزادی, آزاد است کسی این آزادی را به او نداد که او ذاتاً آزاد است ذاتاً مختار است.
پرسش: ببخشید کسی که معتقد باشد که انسان است چطوری میشود قائل به جبر باشد...
پاسخ: نه او اصلاً حُسن و قبح را چون منکر است میگوید هر چه او انجام بدهد خوب است دیگر وقتی که عقلانیّت شیعه نباشد همین است دیگر.
پرسش: اینکه آخوند گفت قلم اینجا رسید سر بشکست آیا حرکت جدیدی در عقیده ایجاد شد
پاسخ: نه, حالا آنجا که ایشان میفرمایند «سر بشکست» یعنی فرصت تحقیق نیست فرمایشات ایشان در مسائل کلامی و اینها مشخص است اما در اصول دیگر خب بیش از این جا برای بحث نیست.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] ـ سورهٴ مریم, آیهٴ 52.
[2] ـ سورهٴ قصص, آیهٴ 38.
[3] ـ سورهٴ نازعات, آیهٴ 24.
[4] ـ سورهٴ طه, آیات 17 ـ 19.
[5] ـ سورهٴ طه, آیات 20 و 21.
[6] ـ سورهٴ طه, آیه ٴ 45.
[7] ـ سورهٴ طه, آیهٴٴ 59.
[8] ـ سورهٴ طه, آیه ٴ 67.
[9] ـ نهج البلاغه، خطبه4.
[10] ـ سورهٴ طه، آیهٴ 68.
[11] ـ سورهٴ طه، آیهٴ 69.
[12] ـ سورهٴ طه، آیهٴ 68.
[13] ـ سورهٴ طه، آیهٴ 69.
[14] ـ سورهٴ طه، آیات71و72.
[15] ـ ر.ک: تحف العقول، ص321.
[16] ـ سورهٴ نازعات، آیهٴ 24.
[17] ـ سورهٴ قصص، آیهٴ 38.
[18] ـ سورهٴ شعراء، آیهٴ 105.
[19] ـ سورهٴ حجر، آیهٴ 80.
[20] ـ سورهٴ شعراء، آیات176،160،141،123.
[21] ـ سورهٴ بقره، آیهٴ 136؛ سورهٴ آل عمران، آیهٴ 84.
[22] ـ سورهٴ آل عمران، آیهٴ 19.
[23] ـ سورهٴ مائده، آیهٴ 48.
[24] ـ سورهٴ بقره، آیهٴ 129؛ سورهٴ آل عمران، آیهٴ 164؛ سورهٴ جمعه، آیهٴ 2.
[25] ـ سورهٴ شعرا، آیهٴ 214.
[26] ـ سورهٴ شعراء، آیهٴ 8.
[27] ـ روح المعانی فی تفسیرالقرآن العظیم، ج10، ص63.
[28] ـ المیزان، ج15، ص252و254.
[29] ـ سورهٴ نساء، آیهٴ 88.
[30] ـ سورهٴ بقره،آیات134، 141، 286.
[31] ـ سورهٴ بقره، آیهٴ 286.
[32] ـ سورهٴ ملک، آیهٴ 8.
[33] ـ سورهٴ توبه، آیهٴ 122.
- سه ترس معقول حضرت موسی (ع)؛
- ترس از ماجرای قتل؛
- ترس از آتشی که نور الهی بود؛
- ترس از جهل مردم نسبت به آزادی واختیار انسان.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِذْ نَادَی رَبُّکَ مُوسَی أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (10) قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَلاَ یَتَّقُونَ (11) قَالَ رَبِّ إِنِّی أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ (12) وَیَضِیقُ صَدْرِی وَلاَ یَنطَلِقُ لِسَانِی فَأَرْسِلْ إِلَی هَارُونَ (13) وَلَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ فَأَخَافُ أَن یَقْتُلُونِ (14) قَالَ کَلّا فَاذْهَبَا بِآیَاتِنَا إِنَّا مَعَکُم مُسْتَمِعُونَ (15) فَأْتِیَا فِرْعَوْنَ فَقُولاَ إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِینَ (16) أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِی إِسْرَائِیلَ (17) قَالَ أَلَمْ نُرَبِّکَ فِینَا وَلِیداً وَلَبِثْتَ فِینَا مِنْ عُمُرِکَ سِنِینَ (18) وَفَعَلْتَ فَعْلَتَکَ الَّتِی فَعَلْتَ وَأَنتَ مِنَ الْکَافِرِینَ (19) قَالَ فَعَلْتُهَا إِذاً وَأَنَا مِنَ الضَّالِّینَ (20) فَفَرَرْتُ مِنکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکْماً وَجَعَلَنِی مِنَ الْمُرْسَلِینَ (21)﴾
در این بخش که ذات اقدس الهی به موسای کلیم خطاب کرد از ظاهرش پیداست که این ندا از دور است چون اوایل امر است بعد ممکن است که ﴿وَقَرَّبْنَاهُ نَجِیّاً﴾[1] آنجا که سخن از تقرّب نجوایی است دیگر سخن از نجواست نه ندا در بخشهای کوه طور فرمود: ﴿وَقَرَّبْنَاهُ نَجِیّاً﴾ یعنی با او مناجات کردیم او با ما مناجات میکند و مانند آن. از اینکه فرمود ما به موسی گفتیم ﴿ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ﴾ این قوم ظالم را بدون واو به صورت عطف بیان مشخص کرد که قوم فرعون است که گویا ظالمین و قوم فرعون دوتا لفظاند به یک معنا لذا با واو عطف نکرده با فاء عطف نکرده عطف بیان شده از بس ظلم دودمان فرعون شهرت یافت که بگویند ظالمین یا بگویند قوم فرعون یکی است این میشود عطف بیان آن; فرمود: ﴿أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ ٭ قَوْمَ فِرْعَوْنَ﴾ قوم فرعون. خب این عطف بیان بودن روشن میکند که چرا وجود مبارک موسای کلیم مکرّر هراس داشت و قرآن کریم از خوف آن حضرت یاد کرد. خوف موسای کلیم و هارون(سلام الله علیهما) یک خوف مشترکی بود گذشته از اینکه وجود مبارک موسای کلیم یک خوف خاص داشت. خوف مشترک این دو پیامبر از همین قوم ظالم بود گذشته از اینکه خود فرعون داعیه ربوبیّت داشت بلکه داعیه ربوبیّت اعلا داشت بلکه داعیه توحید در ربوبیّت داشت این مراحل را قرآن کریم از او نقل کرد که ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾[2] هست که این میشود توحید در الوهیّت یعنی غیر از من اله دیگری نیست یعنی «لا إله الاّ أنا» آن ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَی﴾[3] را هم که داشت اینکه گفت: ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾ یعنی «لا إله الاّ أنا» چنین حکومت خشنی مگر میشود یک انسان عادی برود آنجا بدون ضیق صدر با انطلاق لسان سخن بگوید خب قطعاً هراس خواهد داشت این خوفی است معقول و عادی این مشترک بین وجود مبارک موسای کلیم و هارون(سلام الله علیهما) است چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «طه» آیه 45 سورهٴ مبارکهٴ «طه» این بود ﴿قَالاَ رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ أَن یَفْرُطَ عَلَیْنَا﴾ این خوف مشترک بود بین این دو پیامبر اما آن خوفی که مخصوص وجود مبارک موسای کلیم بود که در قرآن کریم چند جا از ازاله خوف سخن گفته شد یکی خوف مربوط به سابقه قتل بود که وجود مبارک موسای کلیم قبل از نبوّت به حمایت یک مظلومی, ظالمی را از پا در آورد و نزد حکومت فرعون متّهم شد به ظلم و مذنب بودن که گفت ﴿لَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ فَأَخَافُ أَن یَقْتُلُونِ﴾ این خوف مخصوص.
برسیم به سراغ خوف دوم, وجود مبارک موسای کلیم وقتی که از مدین برمیگشتند به مصر در کوه طور آن حادثه پیش آمد بالأخره خواست به قصد اینکه نار بیاورد نور نصیبش شد و شنید که خدای سبحان به او میفرماید: ﴿مَا تِلْکَ بِیَمِینِکَ یَا مُوسَی﴾ عرض کرد ﴿هِیَ عَصَایَ﴾ فرمود: ﴿أَلْقِها یَا مُوسیٰ﴾[4] فرمود آن عصا که در دستت است بینداز اگر خدا اراده کرده باشد آن چوب باشد چوب است و اگر اراده کرده باشد آن بشود مار میشود مار اینجا وقتی وجود مبارک موسای کلیم آن چوب را انداخت شد ﴿فَإِذَا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعَی﴾ خب ترسید این برای اوّلین بار است دیگر یک ترس معقولِ مقبولِ بجاست خدا فرمود: ﴿لاَ تَخَفْ سَنُعِیدُهَا سِیرَتَهَا الْأُولَی﴾[5] این یک خوف معقولی بود بهجا هم بود برای اینکه در بحث دیروز داشتیم که اینها در قوس صعود لحظه به لحظه به افاضه الهی مستفیض میشوند ذاتاً که از خودشان چیزی ندارند اگر خوف برطرف میشود اگر امن و امنیّت میآید به عنایت الهی میآید وقتی خدا فرمود: ﴿خُذْهَا وَلاَ تَخَفْ﴾ عرض کرد چشم و دست آورد و مار را گرفت و شده چوب از آن به بعد دیگر ترسی نبود پس آن خوفی که در اثر قتل قبل از نبوّت بود یک خوف معقول و بهجایی بود آن هم از حکومت خشن این خوف کوه طور هم یک خوف معقول و مقبولی بود از آن به بعد دیگر خوفی نبود وقتی خواستند مأموریت پیدا کنند با فرعون درگیر بشوند هدایتش کنند گفتند: ﴿إِنَّنَا نَخَافُ أَن یَفْرُطَ عَلَیْنَا أَوْ أَن یَطْغَی﴾[6] این خوفی است معقول فرمود ممکن است که ما را بکُشند حرف شما زمین بماند ما برای خودمان که حرف نداریم اما برای اینکه این حرف زمین نماند خب اگر ما را کشتند این رسالت از بین رفت چه بکنیم این خوفی است معقول. میماند در آن صحنه مبارزه که فرمود میعاد شما ﴿یَوْمُ الزِّینَةِ وَأَن یُحْشَرَ النَّاسُ ضُحی﴾[7] فرعون و حکومت فرعونی دستور دادند همه ساحران دور و نزدیک جمع بشوند در آن میدان مبارزه آن ساحران هم طنابها و چوبها را آماده کردند تماشاچیان هم چون روز عید بود دور تا دور این میدان را گرفتند این ساحران هم میدان را پر از مار کردند شده میدان مار حالا وجود مبارک موسی باید عصا را بیندازد بشود مار اینجا ﴿فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُّوسَی﴾[8] موسای کلیم ترسید این را در خطبه چهارم نهجالبلاغه وجود مبارک حضرت امیر شرح دادند که بحثش هم قبلاً گذشت حضرت فرمود موسی میدانست آنها سِحرند و سحر کاری نمیکند و میدانست که عصای او معجزه است منتها ترس موسای کلیم این بود که به خدا عرض کرد که اگر این میدان پر از مار من هم این عصا را بیندازم بشود مار این تماشاچیهای جاهل نتوانند بین معجزه من و سِحر ساحران فرق بگذارند چه کنم؟! ﴿فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُّوسَی﴾ وجود مبارک حضرت امیر در آن خطبه فرمود برای خودش نترسید این «اشفقَ مِن غلبة الجهّال و دُوَل الضلال»[9] خب اگر مردم نتوانستند بین معجزه من و سِحر ساحران فرق بگذارند چه کنم؟ خدا فرمود این کار را بکن ﴿ لا تَخَف اِنَّکَ اَنتَ الاَعلیٰ ﴾[10] در این صحنه تو پیروز میشوی وجود مبارک موسای کلیم این عصا را انداخت شده مار واقعی کار معجزه ابطال سِحر است و همه آن طنابها و چوبهایی که به صورت مار در آمده بودند سِحر آنها را معجزه بلعید مردم دیدند قبلاً پر از مار بود و جهندگی میکردند ولی وقتی موسای کلیم عصا را انداخت سِحر همه باطل شد یک مُشت چوب افتاد و یک مُشت طناب افتاد و همه دیدند که یک مار است در این میدان دارد میجهد بقیه چوبها هستند یک گوشه افتادند و طنابها هستند یک گوشه افتادند سِحر را بلعید نه چوب را, سِحر را بلعید نه طناب را فرمود: ﴿أَلْقِ مَا فِی یَمِینِکَ تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا صَنَعُوا کَیْدُ سَاحِرٍ﴾ که متأسفانه الآن این متّصل نوشته شده ﴿إِنَّمَا﴾ نوشته شده ﴿إِنَّمَا صَنَعُوا کَیْدُ سَاحِرٍ وَلاَ یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتَی﴾[11] کید را بلعید نه چوب را کید را بلعید نه طناب را بنابراین خوف حضرت موسی در هر مرحلهای اتفاق افتاد خوف معقول و مقبول و بهجایی بود آنجایی که نباید بترسد نمیترسید آنجایی که باید بترسد یا ترس برای خود نبود از ضعفِ مردم نگران بود یا ترس برای این بود که مبادا پیام الهی در وسط بماند.
مطلب بعدی آن است که فرمود شما بروید و به آنها بگویید این حرف را بگویید که ﴿أَلاَ یَتَّقُونَ﴾. ﴿قَالَ رَبِّ إِنِّی أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ ٭ وَیَضِیقُ صَدْرِی وَلاَ یَنطَلِقُ لِسَانِی فَأَرْسِلْ إِلَی هَارُونَ ٭ وَلَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ فَأَخَافُ أَن یَقْتُلُونِ﴾ که این دو خوف معقول بود و بهجا ﴿قَالَ کَلّا﴾ یعنی هیچ عذری از اعذار گذشته پذیرفته نیست چون همه را ما ترمیم کردیم گفتی برادر تو را وزیر قرار بدهم رسول قرار بدهم آن این کار را هم کردم لذا ﴿فَاذْهَبَا﴾ برای اینکه تمام آن ضعفا ترمیم بشود ﴿بِآیَاتِنَا﴾ یعنی با معجزات ما میروی درباره معجزات فراوان موسای کلیم دارد که آیات بیّن و شفاف و روشن به او دادیم خب عصا بشود اژدها ید بیضا داشته باشد اینها دیگر آیات بیّن است.
پرسش: استاد ببخشید مگر فاصله بین اعجاز و شعبده آن قدر زیاد نیست که یقین برای موسی ایجاد بکند.
پاسخ: موسی که یقین دارد آن سِحر است و باطل و معجزه بر حق است این بیان نورانی حضرت امیر که در خطبه چهار است این است که فرمود من نگرانم که این مردم اگر تشخیص ندهند چه کنم خب من هم یک مار ایجاد کردم آنها هم مار آوردند اینها نمیفهمند کار من معجزه است و کار ساحران سِحر است آن وقت ما چه کنیم.
پرسش: خب مردم هم مگر چنین فاصلهای وجود ندارد که رؤیت کنند.
پاسخ: نه
پرسش: این چه اعجازی است، اگر این قدر فاصلهاش با شعبده زیاد نیست؟
پاسخ: این میشود مار واقعی آن میشود صورت مار آن کسی که بین معقول و متخیّل فرق بگذارد امروز هم کم دارید بین عقل و خیال عقل و وهم شما اوحدیّ از متفکّران را پیدا میکنید که فرق بگذارند خب این کار دشواری است فرمود نترس ﴿لاَ تَخَفْ إِنَّکَ أَنتَ الْأَعْلَی﴾[12] تو پیروز میشوی تو وقتی این عصا را بیندازی مار واقعی میشود معجزه سِحر را بلع میکند نه چوب را ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا صَنَعُوا کَیْدُ سَاحِرٍ﴾[13] این صغرا و کبرا شفاف است یعنی «تلقف الکید, تبلع الکید, تأکل الکید» کید را میخورد مردم همهشان دیدند که یک مار دارد در میدان حرکت میکند یک مقدار چوبها آنجا افتاده یک مقدار طنابها آنجا افتاده اول کسی که فهمید کار آنها سِحر است و کار موسای کلیم معجزه است آن کارشناسان سحر بودند که پذیرفتند که حاضر شدند شهید بشوند و کفر آل فرعون را امضا نکنند او گفت ﴿لَأُصَلِّبَنَّکُمْ فِی جُذُوعِ النَّخْلِ﴾ گفتند ﴿فَاقْضِ مَا أَنتَ قَاضٍ إِنَّمَا تَقْضِی هذِهِ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا﴾[14] خب آمار متنبّیان کمتر از آمار انبیا نیست این بهائیّت بود که چهارتا کتاب در آورده عدّه زیادی هم قبول کردند نتوانستند بین کتاب بهائیّت و قرآن فرق بگذارند الیوم با اینکه عصر علم است الآن اگر عصر علم نباشد چه وقت عصر علم است شما میبینید بهائیّتی که برای ما جعل کردند وهابیّتی که برای آنها جعل کردند همین است این وهابیّت را در برابر عترت طاهرین جعل کردند این بهائیّت را در برابر قرآن جعل کردند آن کتابِ مجعول را در برابر قرآن جعل کردند یک عدّه گفتند بله این هم وحی است! وجود مبارک امام صادق فرمود شهری هستی باش روستایی هستی باش هر جا میخواهی زندگی کنی اول ببین آنجا یک روحانی بفهم هست یا نه اگر یک روحانی بفهم یک روستا یا شهری است نرو[15] چون دینت در خطر است خب این بهائیّت رفته یک عدّه گفتند آری این وهابیّت رفته یک عدّه گفتند آری بالأخره کسی میخواهد یا علامه عسکری میخواهد یا علامه شرف الدین میخواهد یا آقاسیّد محسن میخواهد یا علامه طباطبایی میخواهد یا علامه امینی میخواهد که بالأخره فحل میدان باشد بگوید سِحر چیست معجزه چیست وهابیّت چیست تشیّع چیست بهائیّت چیست قرآن چیست این طور نیست که خریدار نداشته باشد متاع کفر دین همیشه در هر فضایی هست.
خب فرمود: ﴿فَاذْهَبَا بِآیَاتِنَا﴾ شما معجزات دارید نه اینکه من به شما معجزه دادم رهایتان کنم حدوثاً و بقائاً هم با شما هستم ﴿إِنَّا مَعَکُم مُسْتَمِعُونَ﴾ خواستههای شما را برآورده کردم معجزات هم دادم با شما هم هستم لذا با طمأنینه وجود مبارک موسی و هارون(سلام الله علیهما) حرکت کردند مگر اینها راه میدادند سالیان متمادی قربانی کردن کودکان رسم اینها بود کسی که داعیه ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَی﴾[16] دارد داعیه ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾[17] دارد چنین کسی مگر موسی(سلام الله علیه) را میپذیرد؟! فرمود: ﴿فَأْتِیَا فِرْعَوْنَ فَقُولاَ إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾ بروید بگویید ما از طرف خدا آمدیم گاهی توحید آن قدر جلوه میکند که در رسالت هم ظهور پیدا میکند گاهی کمرنگتر است تعبیر در سورهٴ مبارکهٴ «شعراء» با «طه» فرق میکند در سورهٴ مبارکهٴ «طه» آیه 47 فرمود: ﴿فَأْتِیَاهُ فَقُولا إِنَّا رَسُولاَ رَبِّکَ﴾ ما پیامبران خداییم فرستادگان از طرف خداییم که تثنیه ذکر کرد اما در محلّ بحث یعنی سورهٴ «شعراء» مفرد آورد فرمود: ﴿إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾ ما فرستادهایم نه فرستادگان ما فرستاده خدای تواییم نه فرستادگان کم نیست آیاتی که نقل میکند که فلان مردم مرسلین را تکذیب کردند درباره قوم نوح این چنین است[18] درباره اصحاب حِجر اینچنین است[19] درباره بسیاری از اقوام گذشته اینچنین است[20] وقتی میخواهد نقل کند که اینها حرف پیامبرشان مثل حضرت نوح یا حضرت شعیب یا حضرت کذا و کذا را تکذیب کردند میفرماید مردم آن محل همه انبیا را تکذیب کردند سرّش این است که حرف همه انبیا یکی است این ﴿لاَ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ﴾[21] هم همین است دیگر چون هر کدام مصدّق حرف قبلیاند آنها در شریعت و منهاج اختلاف دارند وگرنه در ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾[22] که اختلاف ندارند دین الهی تثنیهپذیر نیست چه رسد به جمع ما دوتا دین نداریم چه رسد به ادیان این ادیان که میفرمایند این به مذاهب برمیگردد وگرنه ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ از حضرت آدم تا حضرت خاتم(علیهم الصلاة و علیهم السلام) همه اسلام آوردند البته ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾[23] آن شرایع و منهاج که فلان ملّت و فلان نحله و فلان قوم چند رکعت نماز بخوانند به کدام طرف نماز بخوانند سالی چند روز روزه بگیرند اینها البته مختلف است اما اصول دین خطوط معاد خطوط وحی و رسالت اینها یکی است. فرمود: ﴿إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾ آنجا که کثرت مشهود است در آیه 47 سورهٴ مبارکهٴ «طه» تثنیه است ﴿إِنَّا رَسُولاَ رَبِّکَ﴾ هر کدام ما یک مأموریت خاص داریم یکی کوه طور میرود یکی حافظ قوم است اینها مأموریتهای خاصّی است که ما داریم اینجا جای تثنیه است و اما اینجا هر دو حرفمان یکی است و ربّالعالمین ما را فرستاده خب ما آمدیم چه بگوییم چون از طرف ربّالعالمین آمدیم شما باید معتقد باشید که ربوبیّت برای الله است و لاغیر اوّلین وظیفه ما آزادسازی مردم است و اوّلین تکلیف تو هم دستبرداری از استعباد است ﴿أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِی إِسْرَائِیلَ﴾ ما آمدیم مردم را هدایت بکنیم اینها را باید به ما بدهی اینها را به بند کشیدی ما آمدیم اینها را آزاد کنیم تا ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾[24] را درباره اینها پیاده کنیم اوّلین وظیفه ما این است آزادسازی بنیاسرائیل این حرف, حرف همه انبیاست لذا وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) وقتی حکومت تشکیل داد اوّلین کارش آزادسازی مؤمنان از حجاز بود افراد ضعیف از حجاز بود مستکبران را سر جایشان نشاندند از طرف خدا مأمور شدند که مردم را هدایت بکنند خب مردم را باید در اختیار داشته باشند با مردم گفتگو بکنند تا آنها را هدایت بکنند ﴿أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِی إِسْرَائِیلَ﴾.
پرسش: ببخشید چرا آزادی همه را نخواست فقط بنیاسرائیل را خواست؟
پاسخ: مثل وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) وجود مبارک پیغمبر رسالتش جهانی بود اما قدم به قدم اول ﴿أَنذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ﴾[25] است بعد کم کم همشهریان است بعد همین تقسیمات سهگانه محلّی و منطقهای و بینالمللی همین است وقتی حجاز را آرام کرد آن وقت نامه برای دو امپراطوری آن روز نوشت در خاورمیانه غیر از دو امپراطوری رسمی شرق و غرب حجاز کس دیگری نبود اما اوّلین حرفی که خدا به او میزند ﴿أَنذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ﴾ بعد برای خسروپرویز از یک سو, برای قیصر روم از سوی دیگر حضرت نامه مینویسد دستور میدهد که باید اسلام بیاورید انقیاد کنید باید مانع را برطرف کنید ما با مردم حرف بزنیم و اینها, وجود مبارک موسای کلیم هم همین طور بود طلیعه امر برای قوم خودشان است بعد دیگر توسعه پیدا میکند.
﴿أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِی إِسْرَائِیلَ ٭ قَالَ أَلَمْ نُرَبِّکَ فِینَا وَلِیداً وَلَبِثْتَ فِینَا مِنْ عُمُرِکَ سِنِینَ﴾ چون بحث ﴿وَمَا کَانَ أَکْثَرُهُم مُؤْمِنِینَ﴾[26] به عنوان ترجیعبند در پایان این هفت, هشت قصّه است و به همین مناسبت جناب آلوسی مسئله جبر را طرح کرد[27] و به همین مناسبت سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) یک بحث عقلی و کلامی نسبت به مسئله جبر طرح کردند[28] توضیحی هم درباره مسئله جبر بدهیم و این بحث را خاتمهیافته تلقّی کنیم چون قبلاً هم مشابه این گذشت.
مستحضرید که انسان را خدای سبحان مختار آفرید یعنی او کاری را که میخواهد انجام بدهد فکر میکند همه جوانب را بررسی میکند بعد مشورت میکند اگر آن کار خوب در آمد خود را تشویق میکند و اگر بد در آمد خود را سرزنش میکند همه اینها نشانه آزادی اوست خب, اما درباره علمِ ازلی خداوند، ذات اقدس الهی در قرآن فرمود که من انسان را مختار قرار دادم مختار یعنی حقّ انتخاب دارد غیر از انتخاب است انسان در برابر هر کاری در مرز دو طرف ایستاده است این اصل اول که آیا این کار را بکند یا نکند این کارِ خیر را انجام بدهد یا آن کار شرّ را انجام بدهد آیا اطاعت بکند یا اطاعت نکند آیا معصیت بکند یا معصیت نکند بین دو امر است وقتی در این هسته مرکزی ایستاد دو قضیه ممکنه شکل میگیرد میگوییم «زیدٌ مطیعٌ بالامکان, زیدٌ عاصٍ بالامکان» وقتی در آن هسته مرکزی ایستاده هنوز دارد فکر میکند هنوز دارد مشورت میکند هنوز دارد بررسی میکند دو قضیه ممکنه شکل میگیرد که میگوییم «زیدٌ مطیعٌ بالامکان, زیدٌ عاصٍ بالامکان» مادامی که در این هسته مرکزی ایستاده است و دو قضیه ممکنه به زید اسناد داده میشود اینجا جای تکلیف است که شارع مقدس او را مکلّف میکند با دلیل عقلی یا نقلی که فلان کار واجب است فلان کار حرام است تکلیف در جایی است که فعل ممکن باشد ترک ممکن باشد اینجا جای تکلیف است یعنی گذشته از دو قضیه ممکنه که «زیدٌ عاصٍ بالامکان, زیدٌ مطیعٌ بالامکان», «زیدٌ مکلّفٌ بالضروره» زید مکلّف است که راه خیر را برود و راه شرّ را ترک کند وقتی زید بررسی کرد همهجانبه دید عقلش را بر شهوت ترجیح داد شروع به اطاعت کرد این تکلیف دیگر رخت برمیبندد چون تکلیف با امتثال ساقط میشود اگر به سوء اختیار خودش شهوت یا غضب را بر عقل ترجیح داد شروع به عصیان کرد این تکلیف رخت برمیبندد چون تکلیف با عصیان هم ساقط میشود تکلیف در یک حال ثابت است و آن قبل از شروع به عمل یا اطاعت یا عصیان است ولی وقتی شروع به اطاعت کرد یا شروع به عصیان کرد تکلیف یا با امتثال ساقط میشود یا با عصیان ساقط میشود به کسی که دارد نماز میخواند که نمیگویند نماز بخوان میگویند ادامه بده که نسبت به آینده است نسبت به کسی که دارد دروغ میگوید که نمیگویند دروغ نگو که این تکلیف ساقط شد بالعصیان. پس انسان در هسته مرکزی اختیار است یعنی اراده و مشورت و تصمیمگیری است که دو طرف قضیه نسبت به او بالامکاناند وقتی یک طرفه شد [اگر انجام داد] میشود ضرورت اما ضروری بالاختیار, اگر ترک کرد آن هم میشود ممتنع بالاختیار «الامتناع بالاختیار لا ینافی الاختیار, الضروری بالاختیار» هم «لا ینافی الاختیار» این هسته مرکزی جای دو قضیه ممکنه است و تکلیف هم جایش اینجاست ولی وقتی شروع به اطاعت کرد یا شروع به عصیان کرد این تکلیف ساقط میشود اما اختیار از بین نمیرود چون امتناع به اختیار «لا ینافی الاختیار» ضروری به اختیار هم «لا ینافی الاختیار» کسی که خود را از بالای یک ساختمان یا برج دارد پرت میکند این بین آن سقف و کف که دارد میآید با اختیار دارد میآید معنای اختیار این است که مبادی اختیاریه داشت الآن گرچه نمیتواند خودش را کنترل کند اما «الامتناع بالاختیار لا ینافی الاختیار» این فضای بیرون, این فضای بیرون را ذات اقدس الهی در ازل میداند, در ازل میداند که زید در هسته مرکزی بین نفی و اثبات است (یک) تصمیم میگیرد مشورت میکند (دو) دو طرف نسبت به او ممکن است (سه) در این هسته مرکزی جا برای تکلیف است (چهار) بعد یا عقل خود را ترجیح میدهد یا شهوت و غضب را ترجیح میدهد (پنج) شروع به اطاعت یا عصیان میکند (شش) به هر طرف برود تکلیف ساقط میشود (هفت) و همه اینها حوزه, حوزه اختیار است (هشت) این را خدا در ازل میداند. مرحوم آخوند(رضوان الله علیه) در کفایه خب این فحل علمی بود حشرش با انبیا و اولیا اما خب کتاب, کتاب اصولی است نه فلسفی و کلامی لذا فرمودند ما دیگر بحث را نمیتوانیم ادامه بدهیم شما اگر با تفکّرات مرحوم آخوند آشنا باشید که در لابهلای مسائل اصولی کجا مسئله عقلی را مطرح کرده است به نبوغ علمی این بزرگوار پی میبرید آنجا چون مسئله اصولی است در اصول جای این حرفها نیست در فقه جای این حرفها نیست این حرفها میدانش فلسفه است و کلام است و تفسیر و امثال ذلک اینها درباره اختیار ماست و خدای سبحان همین را با همین وضع میداند و اگر لحظه به لحظه اراده ما عوض میشود ذات اقدس الهی میداند, میداند که شما این کار را کردید لذا کاملاً فعل را خدای سبحان در قرآن کریم به ما اسناد میدهد ﴿بِمَا کَسَبُوا﴾[29], ﴿ لَها ما کَسَبَت ﴾[30]، ﴿عَلَیْهَا مَا اکْتَسَبَتْ﴾[31], با اینکه میداند که این کار ضروری است به اختیار, معذلک به ما اسناد میدهد برای اینکه «ضروری بالاختیار لا ینافی الاختیار» او میداند که ما با اراده داریم کار میکنیم خب کار با اراده میشود واجب. معیار در جبر و اختیار، آن کار است نه اختیار ما مجبوریم آزاد باشیم اصلاً ما آزاد خلق شدیم آزاد معنایش این است که دو طرف نسبت به ما ممکن است تصمیم میگیریم هر طرف را خودمان ترجیح دادیم عمل میکنیم میتوانیم برگردیم میتوانیم دوباره به حالت اوّلی بیاییم میتوانیم ادامه بدهیم این حالت را میگویند حالت اختیار هیچ کسی نمیتواند کاری را بیاختیار و بیاراده انجام بدهد این طور خلق شدن که ما مضطرّ در آزادی هستیم این مؤکّد آزادی است انسان آزاد خلق شده لذا وقتی جهنم هم که میرود خودش را سرزنش میکند در جهنم هم فرشتهها میگویند مگر انبیا نیامدند ائمه نیامدند روحانی نیامد مسجد نداشته حسینیه نداشتی ﴿أَلَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ﴾[32] این ﴿أَلَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ﴾ معنایش این نیست که پیغمبر درِ خانهات نیامد معنایش این نیست که امیرالمؤمنین در خانهات نیامد معنایش این است که این روحانی این امام جماعت این سخنران حسینیه مگر به تو نگفت مگر برای هر کسی پیغمبر میآید برای هر کسی امام میرود البته روحانی حرفهایش را از وجود مبارک پیغمبر و اهل بیت دارد دیگر اما اینکه در جهنم بگویند ﴿أَلَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ﴾ یعنی تو مگر مسجد نداشته مگر در محلّهات مسجد نبود مگر امام جماعت نبود مگر به تو نگفتند نه یعنی علی و اولاد علی نیامدند مگر برای تک تک افراد موسی و هارون میروند برای افراد همین روحانی همین شماها میروید خب وقتی که شما حرف موسی و هارون را نقل میکنید برای فرعون عصر یا حرف علی و اولاد علی(علیهم السلام) را نقل میکنید برای معاویه و مروان، نذیرید دیگر, در قیامت برای افراد وقتی احتجاج میکنند علیه آنها نمیگویند که حالا مگر پیغمبر نیامد حالا آن وقتی هم که جمعیّت کم بود مگر وجود مبارک پیغمبر در خانه تک تک افراد میرفت همین که در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» است که ﴿فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَلِیُنذِرُوا﴾[33] این میشود نذیر مگر منذرین نیامدند این نذیرها نیامدند این علما نیامدند به شما نگفتند؟! همین است دیگر بنابراین فعل انسان به اختیار اوست اما <این اختیار هم به کف اختیار اوست> ما مجبوریم آزاد باشیم و این مؤکّد حریّت ماست ولی ذات اقدس الهی در آزادی, آزاد است کسی این آزادی را به او نداد که او ذاتاً آزاد است ذاتاً مختار است.
پرسش: ببخشید کسی که معتقد باشد که انسان است چطوری میشود قائل به جبر باشد...
پاسخ: نه او اصلاً حُسن و قبح را چون منکر است میگوید هر چه او انجام بدهد خوب است دیگر وقتی که عقلانیّت شیعه نباشد همین است دیگر.
پرسش: اینکه آخوند گفت قلم اینجا رسید سر بشکست آیا حرکت جدیدی در عقیده ایجاد شد
پاسخ: نه, حالا آنجا که ایشان میفرمایند «سر بشکست» یعنی فرصت تحقیق نیست فرمایشات ایشان در مسائل کلامی و اینها مشخص است اما در اصول دیگر خب بیش از این جا برای بحث نیست.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] ـ سورهٴ مریم, آیهٴ 52.
[2] ـ سورهٴ قصص, آیهٴ 38.
[3] ـ سورهٴ نازعات, آیهٴ 24.
[4] ـ سورهٴ طه, آیات 17 ـ 19.
[5] ـ سورهٴ طه, آیات 20 و 21.
[6] ـ سورهٴ طه, آیه ٴ 45.
[7] ـ سورهٴ طه, آیهٴٴ 59.
[8] ـ سورهٴ طه, آیه ٴ 67.
[9] ـ نهج البلاغه، خطبه4.
[10] ـ سورهٴ طه، آیهٴ 68.
[11] ـ سورهٴ طه، آیهٴ 69.
[12] ـ سورهٴ طه، آیهٴ 68.
[13] ـ سورهٴ طه، آیهٴ 69.
[14] ـ سورهٴ طه، آیات71و72.
[15] ـ ر.ک: تحف العقول، ص321.
[16] ـ سورهٴ نازعات، آیهٴ 24.
[17] ـ سورهٴ قصص، آیهٴ 38.
[18] ـ سورهٴ شعراء، آیهٴ 105.
[19] ـ سورهٴ حجر، آیهٴ 80.
[20] ـ سورهٴ شعراء، آیات176،160،141،123.
[21] ـ سورهٴ بقره، آیهٴ 136؛ سورهٴ آل عمران، آیهٴ 84.
[22] ـ سورهٴ آل عمران، آیهٴ 19.
[23] ـ سورهٴ مائده، آیهٴ 48.
[24] ـ سورهٴ بقره، آیهٴ 129؛ سورهٴ آل عمران، آیهٴ 164؛ سورهٴ جمعه، آیهٴ 2.
[25] ـ سورهٴ شعرا، آیهٴ 214.
[26] ـ سورهٴ شعراء، آیهٴ 8.
[27] ـ روح المعانی فی تفسیرالقرآن العظیم، ج10، ص63.
[28] ـ المیزان، ج15، ص252و254.
[29] ـ سورهٴ نساء، آیهٴ 88.
[30] ـ سورهٴ بقره،آیات134، 141، 286.
[31] ـ سورهٴ بقره، آیهٴ 286.
[32] ـ سورهٴ ملک، آیهٴ 8.
[33] ـ سورهٴ توبه، آیهٴ 122.
تاکنون نظری ثبت نشده است