- 5035
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 35 تا 37 سوره نور _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 35 تا 37 سوره نور _ بخش دوم"
- آیه نور از غرر آیات است؛
- خداوند نور آسمان و زمین است؛
- ظهور آسمان و زمین به وسیله خداست.
- مقام فیض و اظهار و افاضه و ایجاد و خلقت است که مقام فعل خداست
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُبَارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لاَّ شَرْقِیِّةٍ وَلاَ غَرْبِیَّةٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَی نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَن یَشَاءُ وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (35) فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَیُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فِیهَا بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ (36) رِجَالٌ لاَّ تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلاَةِ وَإِیتَاءِ الزَّکَاةِ یَخَافُونَ یَوْماً تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ (37)﴾
یکی از نکاتی که مربوط به آیات قبل بود این است که گرچه ذات اقدس الهی فرمود: ﴿نِسَاؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ﴾[1] گرچه هدف اصلی نکاح حفظ نسل است از یک طرف و حفظ دین و عفاف است از طرف دیگر لکن اینکه فرمود: ﴿نِسَاؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ﴾ روشن است که مبنی بر غالب است زیرا در جهان مادّه و کثرت اینچنین نیست که هیچ مزاحمتی و منعی در بین نباشد فرمود افرادی که ازدواج میکنند گاهی فقط از فرزند پسر و ذکور برخوردارند گاهی از فرزند اناث برخوردارند گاهی از مذکّر و مؤنث برخوردارند ﴿وَیَجْعَلُ مَن یَشَاءُ عَقِیماً﴾[2] این مبنی بر غالب است نه مبنی بر دوام, آن هم ذات اقدس الهی اعلم است میداند که در چه موردی چه حکمت و مصلحتی هست اما در جریان ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ که به تعبیر سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) جزء غرر آیات قرآن کریم است[3] مستحضرید که الفاظ برای مفاهیم عام یا به اصطلاح دیگران برای روحِ معنا وضع شده است این کلمهٴ «نور» در طلیعه وضعش, مصداق مادّی داشت نور آفتاب را نور چراغ را میگفتند نور ولی اطلاقش بر علم و معنویّت و موجودهای مجرّد عقلی, مجاز نیست مصداق مادّی با مجرّد فرق میکند نه اینکه مفهومها فرق بکند و این لفظ مشترک لفظی باشد و دارای چند مفهوم.
مطلب دوم آن است که خدا ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ است دو تعبیری که از ابنعباس و امثال ابنعباس نقل شده است که تعبیر ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ به «الله هادی أهل السماوات و الأرض» یا «منوّر السماوات و الأرض» معنا شده است[4] این با تکلّف همراه است. البته اگر یک روایت صحیحی از معصوم(علیه السلام) برسد کاملاً قابل پذیرش است اما حرفی که از ابنعباس و امثال ابنعباس رسیده است مطابق با ظاهر آیه هم نیست وجهی ندارد که انسان آیه را بر آن حمل بکند آیات دیگری هست که خدا را به عنوان هادی اهل سماوات و ارض میداند یا منوِّر شمس و قمر میداند که فرمود: ﴿جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیاءً وَالْقَمَرَ نُوراً﴾[5] این «جَعل» همان تَنویر است اگر گفته شد ﴿جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیاءً وَالْقَمَرَ نُوراً﴾ یعنی «منوّر الشمس و القمر» است اما اینجا که بالصراحه فرمود: ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ میتوان به همان معنای ظاهریاش اخذ کرد که ظهور آسمان و زمین به وسیله خداست ظهور اینها هم با هستی اینهاست وقتی اینها معدوماند تاریکاند وقتی اینها موجودند روشناند که الله نور اینهاست و این مقام هم مقام سوم و فصل سوم است نه فصل اول که هویّت مطلقه ذات باشد که منطقه ممنوعه است نه فصل دوم که اکتناه صفات ذات باشد که آن هم مثل منطقه اول منطقه ممنوعه است بلکه فصل سوم مقام فیض و اظهار و افاضه و ایجاد و خلقت است که مقام فعل خداست فعل خدا یک موجود امکانی است گاهی این فعل هست گاهی این فعل نیست فعل که عین ذات نیست اگر عین ذات بود که زوالپذیر نبود از اینکه فعل گاهی هست گاهی نیست خلقت گاهی هست گاهی نیست افاضات گاهی هست گاهی نیست این معلوم میشود خارج از ذات است. خب پس ظهور آسمان و زمین یعنی کلّ هستی همان فیض خدای سبحان است.
مطلب بعدی آن است که هر جا سخن از سماوات و ارض است اگر «ما فیهنَّ», «ما بینهنّ» و مانند آن ذکر نشد منظور, مجموعه نظام خلقت است و اگر «ما فیهنَّ», «ما بینهنّ» و مانند آن ذکر شد منظور از سماوات خود سماوات است منظور از زمین خود زمین است چون ساکنان آسمان و ساکنان زمین جداگانه ذکر شدند. ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ ظهور آسمان و زمین به وسیله فیض خداست وقتی این فیض را جمع بکنند مثل نفخه اول ﴿فَصَعِقَ مَن فِی السَّماوَاتِ وَمَن فِی الْأَرْضِ﴾[6] همه اینها بالأخره به باطن میروند کجا میروند خود حقتعالی میداند دوباره که بساط خلقت را پهن کرد ﴿ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرَی فَإِذَا هُمْ قِیَامٌ یَنظُرُونَ﴾[7] در نفخه دوم همه زنده میشوند همه موجود میشوند همه سر جای خودشان برمیگردند پس ظهور مجموعه نظام هستی به وسیله فیض ذات اقدس الهی است; ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ این برای مجموعه هستی.
آنگاه برای این نور مثالی ذکر میکند ﴿مَثَلُ نُورِهِ﴾ نه «مَثَله» نه مَثل الله فرمود: ﴿فَلاَ تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثَالَ﴾[8] شما برای خدا مَثل ذکر نکنید ﴿وَلِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَی﴾[9] الآن برای نور خدا مَثلی ذکر میکند نه برای خود خدا ﴿مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ﴾ این مجموعه, مشبّهبه است که درجاتی دارد اگر ذات اقدس الهی ﴿رَفِیعُ الدَّرَجَاتِ﴾[10] است (یک) و ﴿ذُو الْعَرْشِ﴾[11] است (دو) برای این نور, درجاتی ذکر میکند (یک) ذوالعرش هم ذکر میکند (دو) عرشی که خدای سبحان دارد همان مقام تدبیر و فرمانروایی است که آن هم البته فعل خداست برای او در صحنهٴ جهان خلقت, قلبِ انسان هست که «أنّ قلبَ المؤمن عرش الرحمن»[12] قلب مؤمن به منزلهٴ عرش است آن شئون علمی و عملی دیگر به منزلهٴ درجات رفیعهٴ آن انسان صاحبقلب اگر خدا ﴿رَفِیعُ الدَّرَجَاتِ﴾[13] است (یک) اگر ﴿ذُو الْعَرْشِ﴾ است (دو) مؤمنی که نسبت به خدا در حدّ خود خلیفهٴ خداست او هم مظهر ﴿رَفِیعُ الدَّرَجَاتِ﴾ است (یک) مظهر ﴿ذُو الْعَرْشِ﴾ است (دو) قلب او میشود عرش الرحمان, حالا بالاصاله انبیا و اهل بیت(علیهم السلام)اند بعد به تبع آنها مؤمنان و شاگردان آنها مطلب دیگر است. قبلاً هم این نکته گذشت که پیشینیان وقتی مطلبی را ذات اقدس الهی به آنها القا میکرد از آن مطلبی که از استاد نیاموخته بودند در کتاب ندیده بودند به عنوان حکمت عرشی یاد میکردند برای اینکه بر قلب اینها آمد (یک) و قلب مؤمن عرش الرّحمان است (دو), این گونه مطالب فاخر را حکمت عرشی مینامیدند (این سه); کم کم هر مطلب دقیقی را میگویند مطلب عرشی ولو دیگری گفته باشد ولی رسم پیشینیان این نبود. به هر تقدیر مؤمن قلبی دارد که عرش الرحمان است مظهر عرش ذات اقدس الهی است و دارای درجات رفیعه هم است حالا این مطلب را خدای سبحان به صورت مَثل ذکر میکند.
در نوبتهای قبل اشاره شد که گرچه در بخشی از آیات قرآن مطالب عمیقی هست آیات متقنی هست که حلّ آنها برای بسیاری از حکما دشوار است ولی همان آیات به برکت قصّه داستان مَثل, رقیق میشوند و در دسترس فهم همه قرار میگیرند خدای سبحان نور آسمان و زمین است یعنی چه؟ این را با مَثلی ذکر میکند. در منطقه ملاحظه فرمودید مَثل آن رقیقترین معرّفی است که ممکن است انسان از او استفاده کند آن معرّفهای چهارگانه یک نصاب خاصّ علمی دارند یعنی حدّین و رسمین حدّ تام حدّ ناقص رسم تام رسم ناقص اینها یک معیار مشخصی دارند اما پنجمی که رقیقترین و ضعیفترین و نازلترین معرِّف است همان تمثیل است لذا شما میبینید در بسیاری از کتابهای منطق از تمثیل سخنی به میان نمیآید این تمثیل غیر از آن تمثیلی است که در باب حجّت مطرح است که آنجا قیاس و تمثیل و استقرا مطرح است آن باب تصدیق است کاری به آن تمثیل ندارد تمثیلی که در باب معرِّف و قول شارح مطرح است رقیقترین معرِّف است میگویند مَثل روح در بدن مَثل سلطان در مدینه یا رُبّان در سفینه است ربّان این ناوخدا نه ناخدا این برای خفّت و سهولت در تعبیر میگویند ناخدا این اصلش ناوخداست ناو یعنی کشتی خدا هم یعنی مدبّر مثل کدخدا و مانند آن این ناوخدا که از او به ناخدا یاد میشود این سرپرست کشتی است برای اینکه به توده مردم بفهمانند رابطه روح و بدن چیست اگر در حدّی نبودند که از حدّین یا رسمین طرْفی ببندند از این مَثل استفاده میکنند میگویند همان طوری که سلطان مدینه, مدبّر مدینه است و ناوخدای کشتی مدبّر کشتی است چیزی به نام روح وجود دارد که مدبّر بدن است این رقیقترین معرِّف و قول شارع است که از او به عنوان مَثل یاد میکند. قرآن کریم از این رقیقترین راه هم استفاده کرده تا همگان را بفهماند نوری در جهان هست (یک) درجاتی دارد (دو) این درجات را میشود یکی پس از دیگری طی کرد (سه) به آن نور اصلی نزدیک شد (چهار) جایش هم مشخص است آدرسش هم مشخص است درجاتش هم مشخص است راهش هم مشخص است جای او مسجد است و حسینیه است و حرم است و سرزمین وحی است و بقیع است و امثال ذلک, ائمه راهنمایان این راه هستند عبادت ذکر اقامه صلات ایتای زکات و مانند آن طیّ این راهاند که انسان با این راهها میرود و کسانی که مشغول این راه رفتناند طیّ این طریقاند نه عمداً به بیگانهها گوش میدهند نه حواسشان نزد بیگانههاست نه بیگانهها به اینها دسترسی دارند این خصوصیت سالکان این راه است پس زمان و ذکر و خصوصیّت سالک مشخص است این ﴿فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ﴾ چه کسانی مدبّران این بیوتاند؟ رجالیاند که نه تنها به طرف بازیچه و بازیگری نمیروند بلکه بازیچه و بازیگری نمیتواند به سراغ اینها بیاید.
در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» که بحثش گذشت فرمود اینها در میدان بازی نمیروند آنجا که بازی و لهو و لعب و سرگرمی است اینها از آن مرحله اِعراض میکنند ﴿وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ﴾[14] حالا دارند میروند مشغول کار خودشاناند خب اینها نرفتند به سراغ بازی, بازی به سراغ اینها میآید؟ نه ﴿لاَّ تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَیْعٌ﴾, این ﴿لاَّ تُلْهِیهِمْ﴾ غیر از ﴿عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ﴾ است آنها هرگز به سراغ بازی نمیروند این در سورهٴ «مؤمنون», بازی و بازیگران هم نمیتوانند به اینها دسترسی پیدا کنند و اینها را سرگرم کنند که در این آیه آمده ﴿لاَّ تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ﴾ نه اینها لاهیاند نه مُلهی میتواند اینها را سرگرم کند وقتی یکی از فرزندان حسنبنعلی(علیهما السلام) به وجود مبارک سیّدالشهداء(سلام الله علیه) پیشنهاد داد که خِطبهای کند به خواستگاری سکینه خاتون(سلام الله علیها) برود فرمود تو نمیتوانی با او زندگی کنی, چرا؟ برای اینکه «فغالب علیها الاستغراق مع الله»[15] این دخترم با دختران دیگر فرق دارد این غالباً غرق جمال و جلال الهی است تو همسری میخواهی که مثل خودت یک زندگی متوسط داشته باشد و او غالباً در جلال و جمال الهی است لذا در این قتلگاه خیلیها بودند ولی تنها کسی که شنید که «شیعتی ما إن شربتم»[16] همین سکینه(سلام الله علیها) بود حساب اینها یکسان نیست. غرض این است که این گونه از مردان و زنان نه خودشان به طرف بازیچه میروند نه بازیگران میتوانند به سراغ اینها بیایند خیلی حرف است که انسان نه لاهی باشد نه مُلها نه به طرف بازی برود نه بازی و بازیگران به خودشان جرأت بدهند به طرف اینها بیایند ﴿رِجَالٌ لاَّ تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ﴾ در متن زندگی هستند در جامعه هستند ولی بازی نمیکنند کسی را به بازی نمیگیرند به بازی دیگران هم بازیگری نمیکنند اینها نورند خب اینها هم میتوانند درجات داشته باشند هم میتوانند «أنّ قلب المؤمن عرش الرحمن»[17] باشند. این مطالب را شما میبینید در بحثهای آیات دیگر کمتر این حرفهاست اگر سیدناالاستاد میفرماید این آیه جزء غرر آیات است[18] برای همین نکات است با آیات دیگر میبینید سطحش خیلی فرق میکند طرز ورودش طرز خروجش انسانسازیاش فرق میکند ایشان در بعضی از مجلّدات گذشته تفسیر هم فرمودند انسان نزد جوامع بشری حقّ مسلّم دارد مهمترین حقّی که جوامع بشری برای انسان قائل است حقّ حیات است اما قرآن کریم مهمترین حقّی که برای انسان قائل است توحید است[19] دیگران آثار و لوازم و ملزومات و ملازمات این حیات حیوانی را اصل میدانند ولی قرآن کریم مهمترین حقّی که برای بشر قائل است حقّ حیات است اگر این هشتاد غزوه و سریه و اینها در اسلام پیش آمده برای اینکه این استکبار نگذاشت جامعه بشری به مهمترین حقّ خودش برسد و وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قیام کرد تا حقّ مسلّم مردم را به آنها برساند. غرض آن است که در فرهنگ قرآن مهمترین و برجستهترین حقّ بشر همان حقّ توحیدی است نه حقّ حیات حیوانی, آن حقّ توحیدی که محفوظ شد همه حقوق که مِن جمله آنها حقّ حیات حیوانی است هم محفوظ میشود.
پرسش...
پاسخ: بله اما برای مؤمنین فرمود خود ذات اقدس الهی دخالت میکند ﴿اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ﴾[20] خود خدا مستقیماً دخالت میکند تا جامعه را نورانی کند معلوم میشود که دخالت ذات اقدس الهی که همین راه هم به انبیا(علیهم السلام) رسیده است برای اینکه جامعه را نورانی کند نورانیّت جامعه به همان توحید است یک موحّد نه بیراهه میرود نه راه کسی را میبندد نه خودش به میدان بازی میرود نه گرد و خاک بازی به دامن او مینشیند هم ﴿عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ﴾[21] هستند هم ﴿لاَّ تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ﴾ هستند.
﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ مَثل نور خدا نه مَثل خدا ﴿فَلا تَضْرِبُوا لله الأمْثَال﴾[22] مَثل نور خدا مِثل چراغدانی است مشکاتی است که در این مشکات و چراغدان چراغ باشد ﴿فِیهَا مِصْبَاحٌ﴾ این مصباح هم در یک شیشه شفافی که مثل کوکب درّی تابان است باشد ﴿الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ﴾ که ﴿الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ﴾ این مصباح نیازمند به یک روغن است. برخیها «توقَد» قرائت کردند که ضمیر «توقَد» به زجاجه برگردد برخیها ﴿یُوقَدُ﴾ قرائت کردند که معروف است تا ضمیر به مصباح برگردد,[23] ظاهراً این اصل است که ﴿یُوقَدُ﴾ است (یک) ضمیرش هم به مصباح برمیگردد (دو) این مصباح از یک شجر و درخت پربرکتی تغذیه میکند این شجرهٴ مبارکه را قرآن معیّن کرد که زیتون است برای اینکه روغن زیتون شفافتر از روغنهای دیگر افروخته میشود. حالا زمخشری و امثال زمخشری اینها در یک محدوده خاصّی فکر کردند گفتند این شجره مبارکه در شام روئیده میشود چون درخت زیتون شام معروفتر از جای دیگر است. [24] این البته دلیل میخواهد در این مَثل, آنچه را ذات اقدس الهی ذکر میکند این است که این روغن کاملاً برای افروختن آماده است. سرّش این است که در سرزمینی این میوه زیتون به بار آمد و این درخت زیتون غَرس شد که نه افراط در آن بود نه تفریط ﴿لاَّ شَرْقِیِّةٍ وَلاَ غَرْبِیَّةٍ﴾ مستحضرید باغی که مشجّر است و محصور است; حائط و دیوار دارد این درختهایی که در کنار دیوار شرقی باغاند اوایل روز آفتاب نمیگیرند وقتی آفتاب بالا آمد بر آنها میتابد آن درختانی که در کنار دیوار غربی باغاند در پایان روز آفتاب نمیگیرند و در سایه دیوارند آن درختانی که در وسط باغاند میگویند «شجرةٌ ضاحیّة» که آفتاب بیشتری میگیرند وقتی آفتاب بیشتری گرفتند میوههایشان شیرینتر و شادابتر میشود این یک تفسیر.
تعبیر یا تفسیر دیگر این است که ﴿لاَّ شَرْقِیِّةٍ ﴾ که زیاد آفتاب بگیرد ﴿لاَ غَرْبِیَّةٍ﴾ که کم آفتاب بگیرد بلکه در وسط باغ است که هم آفتابش تعدیل شده است هم سایهاش تعدیل شده است به هر تقدیر ناظر به آن است که به مقدار لازم آفتاب میگیرد در غیر صورت لزوم در سایه است و پربارتر است ﴿لاَّ شَرْقِیِّةٍ وَلاَ غَرْبِیَّةٍ﴾, چون اینچنین است ﴿یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ﴾ روغن او به قدری شفاف است که [به سرعت اشتعال میپذیرد] اینکه شما میبینید در این پمپ بنزینها میگویند استعمال دخانیات ممنوع است برای اینکه تا کبریت از یک فاصله دور روشن بشود او جرقّه میزند با اینکه تماس نگرفته با او ولی خب اشتعالپذیریاش زیاد است ﴿یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ﴾ اشتعالپذیری آن زیاد است و خوب هم افروخته میشود نیازی نیست که انسان از نزدیک شعله را به او برساند خب چنین نوری هست. این چراغ همیشه افروخته است و روشن است و محذوری ندارد شفاف و صاف هم هست ﴿یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَی نُورٍ﴾ این نور مصباح که روی آن زجاجه آمده میشود ﴿نُّورٌ عَلَی نُورٍ﴾ اینها مَثل است برای نورانیّت فیض خدا که او ﴿رَفِیعُ الدَّرَجَاتِ﴾[25] است.
این رفع را هم مستحضرید گاهی رفع حسّی است نظیر ﴿وَإِذْ یَرْفَعُ إِبْرَاهِیمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَإِسْمَاعِیلُ﴾[26] گاهی رفع معنوی و عقلی است نظیر ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾ که این دو جمله است و دو قضیه است و دو تمییز دارد ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ﴾ این تمییز ندارد ﴿وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾[27] تمییز دارد آن تمییزش ﴿دَرَجَاتٍ﴾ است خب اگر مؤمن عالِم دارای درجات است تمییز جمله اول هم معلوم میشود که «یرفع الله الذین آمنوا منکم درجةً» مؤمن عادی یک درجه بالا میرود مؤمن عالِم چند درجه این ﴿دَرَجَاتٍ﴾ که تمییز جمله دوم است میتواند قرینه باشد برای تمییز جمله اول که محذوف شد این رفع معنوی است. حالا ذات اقدس الهی که میخواهد رفع کند مؤمن را با این نورها رفع میکند نوری میفرستد که مؤمن راه خودش را ببیند فرمود: ﴿جَاءَکُم مِنَ اللّهِ نُورٌ وَکِتَابٌ مُبِینٌ﴾[28] ما نور دادیم قرآن دادیم پیغمبر دادیم بعد فرمود شما که نور گرفتید ﴿یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ﴾ کسی که ﴿جَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ﴾[29] با این نور هم وارد صحنه برزخ و قیامت میشوید آن فضا را روشن میکنید ﴿نُورُهُمْ یَسْعَی بَیْنَ أَیْدِیِهمْ﴾[30] نوری از طرف خدای سبحان آمده به نام قرآن و عترت که ﴿جَاءَکُم مِنَ اللّهِ نُورٌ﴾ مؤمن از این نور بهرهبرداری میکند که ﴿جَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ﴾ با همین نور هم وارد صحنه برزخ و قیامت میشود که ﴿نُورُهُمْ یَسْعَی بَیْنَ أَیْدِیِهمْ﴾ در آنجا شمس و قمر نیست برای اینکه ﴿إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ﴾[31] شد, ﴿وَإِذَا النُّجُومُ انکَدَرَتْ﴾[32] شد هیچ نوری در آنجا نیست مگر اینکه انسان به همراه خود ببرد لذا مؤمن همراه خود نور فراوان دارد آن کافری که در کنار او ایستاده است «ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ» راه خودش را گم کرده این نور شمس نیست که اگر بتابد هر دو را روشن کند این نوری است که مخصوص خود انسانهاست اگر نور, مخصوص زید باشد عمرو که در کنار اوست در تاریکی به سر میبرد همان طوری که در دنیا از او استفاده نکرده در قیامت هم از او بهره نمیبرد.
خب فرمود: ﴿نُّورٌ عَلَی نُورٍ﴾ این نورها کجاست؟ فرمود آن ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ که به همه داد آن ظهور خداست و هستی است و به همه عطا کرده است این نورهای اختصاصی ﴿یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَن یَشَاءُ﴾ آن نور عمومی نظیر هدایت تشریعی عام که ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾[33] است به همه رسیده اما این نور پاداشی نور معنوی نور علم نور معرفت این را خدای سبحان به هر کسی که خواست عطا میکند و مشیئت او همان طوری که در بیانات نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) آمده برابر با حکمت است دیگر, آن از غرر فرمایشات امام سجاد است «یا مَن لا تبدّل حکمته الوسائل»[34] ای خدایی که ما هر توسّلی هر وسیلهای هر ذریعهای ارائه کنیم که شما ـ معاذ الله ـ بر خلاف حکمت کار بکنید این شدنی نیست هیچ وسیلهای نمیتواند مسیر حکمت شما را عوض کند که شما کار غیر حکیمانه بکنید پس مشیئت الهی برابر با حکمت اوست ﴿یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَن یَشَاءُ﴾ باز این را تکرار میکند که این مَثل است ما میخواهیم از این مَثل به ممثّل پی ببریم حالا که یک نور عمومی دارد که کلّ صحنه هستی را روشن میکند یک نور خاص دارد که مردان الهی را با آن نور روشن میکند آن نور عمومی که فیض حق است به همه رسیده و میرسد اما آن نور خصوصی که داوطلب دارد آن جایش کجاست آن را الآن آدرس میدهند که کجاها هست (یک) بهرهوران از آن نور چه کسانیاند (دو) شرایط بهرهوری را هم مشخص میکند (سه) سایر لوازم را هم در کنارش بازگو میکند (چهار) بعد از اینکه فرمود: ﴿وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ﴾ حالا فإن قلت آن نور کجاست؟ ﴿فِی بُیُوتٍ﴾ این در حرم هست این در مسجد هست این در حسینه هست این در سرزمین وحی است این در بقیع هست اینجاهاست.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . سورهٴ بقره, آیهٴ 223.
[2] . سورهٴ شوریٰ, آیهٴ 50.
[3] . المیزان, ج15, ص78.
[4] . مجمعالبیان, ج7, ص224.
[5] . سورهٴ یونس, آیهٴ 5.
[6] . سورهٴ زمر, آیهٴ 68.
[7] . سورهٴ زمر, آیهٴ 68.
[8] . سورهٴ نحل, آیهٴ 74.
[9] . سورهٴ نحل, آیهٴ 60.
[10] . سورهٴ غافر, آیهٴ 15.
[11] . سورهٴ غافر, آیهٴ 15.
[12] . بحارالأنوار, ج55, ص39.
[13] . سورهٴ غافر, آیهٴ 15.
[14] . سورهٴ مؤمنون, آیهٴ 3.
[15] . الکنی و الألقاب, ج2, ص465.
[16] . المصباح (کفعمی), ص741.
[17] . بحارالأنوار, ج55, ص39.
[18] . المیزان, ج15, ص78.
[19] . المیزان, ج2, ص70 و 71.
[20] . سورهٴ بقره, آیهٴ 257.
[21] . سورهٴ مؤمنون, آیهٴ 3.
[22] . سورهٴ نحل, آیهٴ 74.
[23] . ر.ک: مجمع البیان, ج7, ص222.
[24] . الکشاف, ج3, ص241; ر.ک: الجامع لأحکام القرآن, ج13, ص259.
[25] . سورهٴ غافر, آیهٴ 15.
[26] . سورهٴ بقره, آیهٴ 127.
[27] . سورهٴ مجادله, آیهٴ 11.
[28] . سورهٴ مائده, آیهٴ 15.
[29] . سورهٴ انعام, آیهٴ 122.
[30] . سورهٴ تحریم, آیهٴ 8.
[31] . سورهٴ تکویر, آیهٴ 1.
[32] . سورهٴ تکویر, آیهٴ 2.
[33] . سورهٴ بقره, آیهٴ 185.
[34] . الصحیفة السجادیة, دعای 13.
- آیه نور از غرر آیات است؛
- خداوند نور آسمان و زمین است؛
- ظهور آسمان و زمین به وسیله خداست.
- مقام فیض و اظهار و افاضه و ایجاد و خلقت است که مقام فعل خداست
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُبَارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لاَّ شَرْقِیِّةٍ وَلاَ غَرْبِیَّةٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَی نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَن یَشَاءُ وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (35) فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَیُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فِیهَا بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ (36) رِجَالٌ لاَّ تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلاَةِ وَإِیتَاءِ الزَّکَاةِ یَخَافُونَ یَوْماً تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ (37)﴾
یکی از نکاتی که مربوط به آیات قبل بود این است که گرچه ذات اقدس الهی فرمود: ﴿نِسَاؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ﴾[1] گرچه هدف اصلی نکاح حفظ نسل است از یک طرف و حفظ دین و عفاف است از طرف دیگر لکن اینکه فرمود: ﴿نِسَاؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ﴾ روشن است که مبنی بر غالب است زیرا در جهان مادّه و کثرت اینچنین نیست که هیچ مزاحمتی و منعی در بین نباشد فرمود افرادی که ازدواج میکنند گاهی فقط از فرزند پسر و ذکور برخوردارند گاهی از فرزند اناث برخوردارند گاهی از مذکّر و مؤنث برخوردارند ﴿وَیَجْعَلُ مَن یَشَاءُ عَقِیماً﴾[2] این مبنی بر غالب است نه مبنی بر دوام, آن هم ذات اقدس الهی اعلم است میداند که در چه موردی چه حکمت و مصلحتی هست اما در جریان ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ که به تعبیر سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) جزء غرر آیات قرآن کریم است[3] مستحضرید که الفاظ برای مفاهیم عام یا به اصطلاح دیگران برای روحِ معنا وضع شده است این کلمهٴ «نور» در طلیعه وضعش, مصداق مادّی داشت نور آفتاب را نور چراغ را میگفتند نور ولی اطلاقش بر علم و معنویّت و موجودهای مجرّد عقلی, مجاز نیست مصداق مادّی با مجرّد فرق میکند نه اینکه مفهومها فرق بکند و این لفظ مشترک لفظی باشد و دارای چند مفهوم.
مطلب دوم آن است که خدا ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ است دو تعبیری که از ابنعباس و امثال ابنعباس نقل شده است که تعبیر ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ به «الله هادی أهل السماوات و الأرض» یا «منوّر السماوات و الأرض» معنا شده است[4] این با تکلّف همراه است. البته اگر یک روایت صحیحی از معصوم(علیه السلام) برسد کاملاً قابل پذیرش است اما حرفی که از ابنعباس و امثال ابنعباس رسیده است مطابق با ظاهر آیه هم نیست وجهی ندارد که انسان آیه را بر آن حمل بکند آیات دیگری هست که خدا را به عنوان هادی اهل سماوات و ارض میداند یا منوِّر شمس و قمر میداند که فرمود: ﴿جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیاءً وَالْقَمَرَ نُوراً﴾[5] این «جَعل» همان تَنویر است اگر گفته شد ﴿جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیاءً وَالْقَمَرَ نُوراً﴾ یعنی «منوّر الشمس و القمر» است اما اینجا که بالصراحه فرمود: ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ میتوان به همان معنای ظاهریاش اخذ کرد که ظهور آسمان و زمین به وسیله خداست ظهور اینها هم با هستی اینهاست وقتی اینها معدوماند تاریکاند وقتی اینها موجودند روشناند که الله نور اینهاست و این مقام هم مقام سوم و فصل سوم است نه فصل اول که هویّت مطلقه ذات باشد که منطقه ممنوعه است نه فصل دوم که اکتناه صفات ذات باشد که آن هم مثل منطقه اول منطقه ممنوعه است بلکه فصل سوم مقام فیض و اظهار و افاضه و ایجاد و خلقت است که مقام فعل خداست فعل خدا یک موجود امکانی است گاهی این فعل هست گاهی این فعل نیست فعل که عین ذات نیست اگر عین ذات بود که زوالپذیر نبود از اینکه فعل گاهی هست گاهی نیست خلقت گاهی هست گاهی نیست افاضات گاهی هست گاهی نیست این معلوم میشود خارج از ذات است. خب پس ظهور آسمان و زمین یعنی کلّ هستی همان فیض خدای سبحان است.
مطلب بعدی آن است که هر جا سخن از سماوات و ارض است اگر «ما فیهنَّ», «ما بینهنّ» و مانند آن ذکر نشد منظور, مجموعه نظام خلقت است و اگر «ما فیهنَّ», «ما بینهنّ» و مانند آن ذکر شد منظور از سماوات خود سماوات است منظور از زمین خود زمین است چون ساکنان آسمان و ساکنان زمین جداگانه ذکر شدند. ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ ظهور آسمان و زمین به وسیله فیض خداست وقتی این فیض را جمع بکنند مثل نفخه اول ﴿فَصَعِقَ مَن فِی السَّماوَاتِ وَمَن فِی الْأَرْضِ﴾[6] همه اینها بالأخره به باطن میروند کجا میروند خود حقتعالی میداند دوباره که بساط خلقت را پهن کرد ﴿ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرَی فَإِذَا هُمْ قِیَامٌ یَنظُرُونَ﴾[7] در نفخه دوم همه زنده میشوند همه موجود میشوند همه سر جای خودشان برمیگردند پس ظهور مجموعه نظام هستی به وسیله فیض ذات اقدس الهی است; ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ این برای مجموعه هستی.
آنگاه برای این نور مثالی ذکر میکند ﴿مَثَلُ نُورِهِ﴾ نه «مَثَله» نه مَثل الله فرمود: ﴿فَلاَ تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثَالَ﴾[8] شما برای خدا مَثل ذکر نکنید ﴿وَلِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَی﴾[9] الآن برای نور خدا مَثلی ذکر میکند نه برای خود خدا ﴿مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ﴾ این مجموعه, مشبّهبه است که درجاتی دارد اگر ذات اقدس الهی ﴿رَفِیعُ الدَّرَجَاتِ﴾[10] است (یک) و ﴿ذُو الْعَرْشِ﴾[11] است (دو) برای این نور, درجاتی ذکر میکند (یک) ذوالعرش هم ذکر میکند (دو) عرشی که خدای سبحان دارد همان مقام تدبیر و فرمانروایی است که آن هم البته فعل خداست برای او در صحنهٴ جهان خلقت, قلبِ انسان هست که «أنّ قلبَ المؤمن عرش الرحمن»[12] قلب مؤمن به منزلهٴ عرش است آن شئون علمی و عملی دیگر به منزلهٴ درجات رفیعهٴ آن انسان صاحبقلب اگر خدا ﴿رَفِیعُ الدَّرَجَاتِ﴾[13] است (یک) اگر ﴿ذُو الْعَرْشِ﴾ است (دو) مؤمنی که نسبت به خدا در حدّ خود خلیفهٴ خداست او هم مظهر ﴿رَفِیعُ الدَّرَجَاتِ﴾ است (یک) مظهر ﴿ذُو الْعَرْشِ﴾ است (دو) قلب او میشود عرش الرحمان, حالا بالاصاله انبیا و اهل بیت(علیهم السلام)اند بعد به تبع آنها مؤمنان و شاگردان آنها مطلب دیگر است. قبلاً هم این نکته گذشت که پیشینیان وقتی مطلبی را ذات اقدس الهی به آنها القا میکرد از آن مطلبی که از استاد نیاموخته بودند در کتاب ندیده بودند به عنوان حکمت عرشی یاد میکردند برای اینکه بر قلب اینها آمد (یک) و قلب مؤمن عرش الرّحمان است (دو), این گونه مطالب فاخر را حکمت عرشی مینامیدند (این سه); کم کم هر مطلب دقیقی را میگویند مطلب عرشی ولو دیگری گفته باشد ولی رسم پیشینیان این نبود. به هر تقدیر مؤمن قلبی دارد که عرش الرحمان است مظهر عرش ذات اقدس الهی است و دارای درجات رفیعه هم است حالا این مطلب را خدای سبحان به صورت مَثل ذکر میکند.
در نوبتهای قبل اشاره شد که گرچه در بخشی از آیات قرآن مطالب عمیقی هست آیات متقنی هست که حلّ آنها برای بسیاری از حکما دشوار است ولی همان آیات به برکت قصّه داستان مَثل, رقیق میشوند و در دسترس فهم همه قرار میگیرند خدای سبحان نور آسمان و زمین است یعنی چه؟ این را با مَثلی ذکر میکند. در منطقه ملاحظه فرمودید مَثل آن رقیقترین معرّفی است که ممکن است انسان از او استفاده کند آن معرّفهای چهارگانه یک نصاب خاصّ علمی دارند یعنی حدّین و رسمین حدّ تام حدّ ناقص رسم تام رسم ناقص اینها یک معیار مشخصی دارند اما پنجمی که رقیقترین و ضعیفترین و نازلترین معرِّف است همان تمثیل است لذا شما میبینید در بسیاری از کتابهای منطق از تمثیل سخنی به میان نمیآید این تمثیل غیر از آن تمثیلی است که در باب حجّت مطرح است که آنجا قیاس و تمثیل و استقرا مطرح است آن باب تصدیق است کاری به آن تمثیل ندارد تمثیلی که در باب معرِّف و قول شارح مطرح است رقیقترین معرِّف است میگویند مَثل روح در بدن مَثل سلطان در مدینه یا رُبّان در سفینه است ربّان این ناوخدا نه ناخدا این برای خفّت و سهولت در تعبیر میگویند ناخدا این اصلش ناوخداست ناو یعنی کشتی خدا هم یعنی مدبّر مثل کدخدا و مانند آن این ناوخدا که از او به ناخدا یاد میشود این سرپرست کشتی است برای اینکه به توده مردم بفهمانند رابطه روح و بدن چیست اگر در حدّی نبودند که از حدّین یا رسمین طرْفی ببندند از این مَثل استفاده میکنند میگویند همان طوری که سلطان مدینه, مدبّر مدینه است و ناوخدای کشتی مدبّر کشتی است چیزی به نام روح وجود دارد که مدبّر بدن است این رقیقترین معرِّف و قول شارع است که از او به عنوان مَثل یاد میکند. قرآن کریم از این رقیقترین راه هم استفاده کرده تا همگان را بفهماند نوری در جهان هست (یک) درجاتی دارد (دو) این درجات را میشود یکی پس از دیگری طی کرد (سه) به آن نور اصلی نزدیک شد (چهار) جایش هم مشخص است آدرسش هم مشخص است درجاتش هم مشخص است راهش هم مشخص است جای او مسجد است و حسینیه است و حرم است و سرزمین وحی است و بقیع است و امثال ذلک, ائمه راهنمایان این راه هستند عبادت ذکر اقامه صلات ایتای زکات و مانند آن طیّ این راهاند که انسان با این راهها میرود و کسانی که مشغول این راه رفتناند طیّ این طریقاند نه عمداً به بیگانهها گوش میدهند نه حواسشان نزد بیگانههاست نه بیگانهها به اینها دسترسی دارند این خصوصیت سالکان این راه است پس زمان و ذکر و خصوصیّت سالک مشخص است این ﴿فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ﴾ چه کسانی مدبّران این بیوتاند؟ رجالیاند که نه تنها به طرف بازیچه و بازیگری نمیروند بلکه بازیچه و بازیگری نمیتواند به سراغ اینها بیاید.
در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» که بحثش گذشت فرمود اینها در میدان بازی نمیروند آنجا که بازی و لهو و لعب و سرگرمی است اینها از آن مرحله اِعراض میکنند ﴿وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ﴾[14] حالا دارند میروند مشغول کار خودشاناند خب اینها نرفتند به سراغ بازی, بازی به سراغ اینها میآید؟ نه ﴿لاَّ تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَیْعٌ﴾, این ﴿لاَّ تُلْهِیهِمْ﴾ غیر از ﴿عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ﴾ است آنها هرگز به سراغ بازی نمیروند این در سورهٴ «مؤمنون», بازی و بازیگران هم نمیتوانند به اینها دسترسی پیدا کنند و اینها را سرگرم کنند که در این آیه آمده ﴿لاَّ تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ﴾ نه اینها لاهیاند نه مُلهی میتواند اینها را سرگرم کند وقتی یکی از فرزندان حسنبنعلی(علیهما السلام) به وجود مبارک سیّدالشهداء(سلام الله علیه) پیشنهاد داد که خِطبهای کند به خواستگاری سکینه خاتون(سلام الله علیها) برود فرمود تو نمیتوانی با او زندگی کنی, چرا؟ برای اینکه «فغالب علیها الاستغراق مع الله»[15] این دخترم با دختران دیگر فرق دارد این غالباً غرق جمال و جلال الهی است تو همسری میخواهی که مثل خودت یک زندگی متوسط داشته باشد و او غالباً در جلال و جمال الهی است لذا در این قتلگاه خیلیها بودند ولی تنها کسی که شنید که «شیعتی ما إن شربتم»[16] همین سکینه(سلام الله علیها) بود حساب اینها یکسان نیست. غرض این است که این گونه از مردان و زنان نه خودشان به طرف بازیچه میروند نه بازیگران میتوانند به سراغ اینها بیایند خیلی حرف است که انسان نه لاهی باشد نه مُلها نه به طرف بازی برود نه بازی و بازیگران به خودشان جرأت بدهند به طرف اینها بیایند ﴿رِجَالٌ لاَّ تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ﴾ در متن زندگی هستند در جامعه هستند ولی بازی نمیکنند کسی را به بازی نمیگیرند به بازی دیگران هم بازیگری نمیکنند اینها نورند خب اینها هم میتوانند درجات داشته باشند هم میتوانند «أنّ قلب المؤمن عرش الرحمن»[17] باشند. این مطالب را شما میبینید در بحثهای آیات دیگر کمتر این حرفهاست اگر سیدناالاستاد میفرماید این آیه جزء غرر آیات است[18] برای همین نکات است با آیات دیگر میبینید سطحش خیلی فرق میکند طرز ورودش طرز خروجش انسانسازیاش فرق میکند ایشان در بعضی از مجلّدات گذشته تفسیر هم فرمودند انسان نزد جوامع بشری حقّ مسلّم دارد مهمترین حقّی که جوامع بشری برای انسان قائل است حقّ حیات است اما قرآن کریم مهمترین حقّی که برای انسان قائل است توحید است[19] دیگران آثار و لوازم و ملزومات و ملازمات این حیات حیوانی را اصل میدانند ولی قرآن کریم مهمترین حقّی که برای بشر قائل است حقّ حیات است اگر این هشتاد غزوه و سریه و اینها در اسلام پیش آمده برای اینکه این استکبار نگذاشت جامعه بشری به مهمترین حقّ خودش برسد و وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قیام کرد تا حقّ مسلّم مردم را به آنها برساند. غرض آن است که در فرهنگ قرآن مهمترین و برجستهترین حقّ بشر همان حقّ توحیدی است نه حقّ حیات حیوانی, آن حقّ توحیدی که محفوظ شد همه حقوق که مِن جمله آنها حقّ حیات حیوانی است هم محفوظ میشود.
پرسش...
پاسخ: بله اما برای مؤمنین فرمود خود ذات اقدس الهی دخالت میکند ﴿اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ﴾[20] خود خدا مستقیماً دخالت میکند تا جامعه را نورانی کند معلوم میشود که دخالت ذات اقدس الهی که همین راه هم به انبیا(علیهم السلام) رسیده است برای اینکه جامعه را نورانی کند نورانیّت جامعه به همان توحید است یک موحّد نه بیراهه میرود نه راه کسی را میبندد نه خودش به میدان بازی میرود نه گرد و خاک بازی به دامن او مینشیند هم ﴿عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ﴾[21] هستند هم ﴿لاَّ تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ﴾ هستند.
﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ مَثل نور خدا نه مَثل خدا ﴿فَلا تَضْرِبُوا لله الأمْثَال﴾[22] مَثل نور خدا مِثل چراغدانی است مشکاتی است که در این مشکات و چراغدان چراغ باشد ﴿فِیهَا مِصْبَاحٌ﴾ این مصباح هم در یک شیشه شفافی که مثل کوکب درّی تابان است باشد ﴿الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ﴾ که ﴿الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ﴾ این مصباح نیازمند به یک روغن است. برخیها «توقَد» قرائت کردند که ضمیر «توقَد» به زجاجه برگردد برخیها ﴿یُوقَدُ﴾ قرائت کردند که معروف است تا ضمیر به مصباح برگردد,[23] ظاهراً این اصل است که ﴿یُوقَدُ﴾ است (یک) ضمیرش هم به مصباح برمیگردد (دو) این مصباح از یک شجر و درخت پربرکتی تغذیه میکند این شجرهٴ مبارکه را قرآن معیّن کرد که زیتون است برای اینکه روغن زیتون شفافتر از روغنهای دیگر افروخته میشود. حالا زمخشری و امثال زمخشری اینها در یک محدوده خاصّی فکر کردند گفتند این شجره مبارکه در شام روئیده میشود چون درخت زیتون شام معروفتر از جای دیگر است. [24] این البته دلیل میخواهد در این مَثل, آنچه را ذات اقدس الهی ذکر میکند این است که این روغن کاملاً برای افروختن آماده است. سرّش این است که در سرزمینی این میوه زیتون به بار آمد و این درخت زیتون غَرس شد که نه افراط در آن بود نه تفریط ﴿لاَّ شَرْقِیِّةٍ وَلاَ غَرْبِیَّةٍ﴾ مستحضرید باغی که مشجّر است و محصور است; حائط و دیوار دارد این درختهایی که در کنار دیوار شرقی باغاند اوایل روز آفتاب نمیگیرند وقتی آفتاب بالا آمد بر آنها میتابد آن درختانی که در کنار دیوار غربی باغاند در پایان روز آفتاب نمیگیرند و در سایه دیوارند آن درختانی که در وسط باغاند میگویند «شجرةٌ ضاحیّة» که آفتاب بیشتری میگیرند وقتی آفتاب بیشتری گرفتند میوههایشان شیرینتر و شادابتر میشود این یک تفسیر.
تعبیر یا تفسیر دیگر این است که ﴿لاَّ شَرْقِیِّةٍ ﴾ که زیاد آفتاب بگیرد ﴿لاَ غَرْبِیَّةٍ﴾ که کم آفتاب بگیرد بلکه در وسط باغ است که هم آفتابش تعدیل شده است هم سایهاش تعدیل شده است به هر تقدیر ناظر به آن است که به مقدار لازم آفتاب میگیرد در غیر صورت لزوم در سایه است و پربارتر است ﴿لاَّ شَرْقِیِّةٍ وَلاَ غَرْبِیَّةٍ﴾, چون اینچنین است ﴿یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ﴾ روغن او به قدری شفاف است که [به سرعت اشتعال میپذیرد] اینکه شما میبینید در این پمپ بنزینها میگویند استعمال دخانیات ممنوع است برای اینکه تا کبریت از یک فاصله دور روشن بشود او جرقّه میزند با اینکه تماس نگرفته با او ولی خب اشتعالپذیریاش زیاد است ﴿یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ﴾ اشتعالپذیری آن زیاد است و خوب هم افروخته میشود نیازی نیست که انسان از نزدیک شعله را به او برساند خب چنین نوری هست. این چراغ همیشه افروخته است و روشن است و محذوری ندارد شفاف و صاف هم هست ﴿یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَی نُورٍ﴾ این نور مصباح که روی آن زجاجه آمده میشود ﴿نُّورٌ عَلَی نُورٍ﴾ اینها مَثل است برای نورانیّت فیض خدا که او ﴿رَفِیعُ الدَّرَجَاتِ﴾[25] است.
این رفع را هم مستحضرید گاهی رفع حسّی است نظیر ﴿وَإِذْ یَرْفَعُ إِبْرَاهِیمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَإِسْمَاعِیلُ﴾[26] گاهی رفع معنوی و عقلی است نظیر ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾ که این دو جمله است و دو قضیه است و دو تمییز دارد ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ﴾ این تمییز ندارد ﴿وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾[27] تمییز دارد آن تمییزش ﴿دَرَجَاتٍ﴾ است خب اگر مؤمن عالِم دارای درجات است تمییز جمله اول هم معلوم میشود که «یرفع الله الذین آمنوا منکم درجةً» مؤمن عادی یک درجه بالا میرود مؤمن عالِم چند درجه این ﴿دَرَجَاتٍ﴾ که تمییز جمله دوم است میتواند قرینه باشد برای تمییز جمله اول که محذوف شد این رفع معنوی است. حالا ذات اقدس الهی که میخواهد رفع کند مؤمن را با این نورها رفع میکند نوری میفرستد که مؤمن راه خودش را ببیند فرمود: ﴿جَاءَکُم مِنَ اللّهِ نُورٌ وَکِتَابٌ مُبِینٌ﴾[28] ما نور دادیم قرآن دادیم پیغمبر دادیم بعد فرمود شما که نور گرفتید ﴿یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ﴾ کسی که ﴿جَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ﴾[29] با این نور هم وارد صحنه برزخ و قیامت میشوید آن فضا را روشن میکنید ﴿نُورُهُمْ یَسْعَی بَیْنَ أَیْدِیِهمْ﴾[30] نوری از طرف خدای سبحان آمده به نام قرآن و عترت که ﴿جَاءَکُم مِنَ اللّهِ نُورٌ﴾ مؤمن از این نور بهرهبرداری میکند که ﴿جَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ﴾ با همین نور هم وارد صحنه برزخ و قیامت میشود که ﴿نُورُهُمْ یَسْعَی بَیْنَ أَیْدِیِهمْ﴾ در آنجا شمس و قمر نیست برای اینکه ﴿إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ﴾[31] شد, ﴿وَإِذَا النُّجُومُ انکَدَرَتْ﴾[32] شد هیچ نوری در آنجا نیست مگر اینکه انسان به همراه خود ببرد لذا مؤمن همراه خود نور فراوان دارد آن کافری که در کنار او ایستاده است «ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ» راه خودش را گم کرده این نور شمس نیست که اگر بتابد هر دو را روشن کند این نوری است که مخصوص خود انسانهاست اگر نور, مخصوص زید باشد عمرو که در کنار اوست در تاریکی به سر میبرد همان طوری که در دنیا از او استفاده نکرده در قیامت هم از او بهره نمیبرد.
خب فرمود: ﴿نُّورٌ عَلَی نُورٍ﴾ این نورها کجاست؟ فرمود آن ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ که به همه داد آن ظهور خداست و هستی است و به همه عطا کرده است این نورهای اختصاصی ﴿یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَن یَشَاءُ﴾ آن نور عمومی نظیر هدایت تشریعی عام که ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾[33] است به همه رسیده اما این نور پاداشی نور معنوی نور علم نور معرفت این را خدای سبحان به هر کسی که خواست عطا میکند و مشیئت او همان طوری که در بیانات نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) آمده برابر با حکمت است دیگر, آن از غرر فرمایشات امام سجاد است «یا مَن لا تبدّل حکمته الوسائل»[34] ای خدایی که ما هر توسّلی هر وسیلهای هر ذریعهای ارائه کنیم که شما ـ معاذ الله ـ بر خلاف حکمت کار بکنید این شدنی نیست هیچ وسیلهای نمیتواند مسیر حکمت شما را عوض کند که شما کار غیر حکیمانه بکنید پس مشیئت الهی برابر با حکمت اوست ﴿یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَن یَشَاءُ﴾ باز این را تکرار میکند که این مَثل است ما میخواهیم از این مَثل به ممثّل پی ببریم حالا که یک نور عمومی دارد که کلّ صحنه هستی را روشن میکند یک نور خاص دارد که مردان الهی را با آن نور روشن میکند آن نور عمومی که فیض حق است به همه رسیده و میرسد اما آن نور خصوصی که داوطلب دارد آن جایش کجاست آن را الآن آدرس میدهند که کجاها هست (یک) بهرهوران از آن نور چه کسانیاند (دو) شرایط بهرهوری را هم مشخص میکند (سه) سایر لوازم را هم در کنارش بازگو میکند (چهار) بعد از اینکه فرمود: ﴿وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ﴾ حالا فإن قلت آن نور کجاست؟ ﴿فِی بُیُوتٍ﴾ این در حرم هست این در مسجد هست این در حسینه هست این در سرزمین وحی است این در بقیع هست اینجاهاست.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . سورهٴ بقره, آیهٴ 223.
[2] . سورهٴ شوریٰ, آیهٴ 50.
[3] . المیزان, ج15, ص78.
[4] . مجمعالبیان, ج7, ص224.
[5] . سورهٴ یونس, آیهٴ 5.
[6] . سورهٴ زمر, آیهٴ 68.
[7] . سورهٴ زمر, آیهٴ 68.
[8] . سورهٴ نحل, آیهٴ 74.
[9] . سورهٴ نحل, آیهٴ 60.
[10] . سورهٴ غافر, آیهٴ 15.
[11] . سورهٴ غافر, آیهٴ 15.
[12] . بحارالأنوار, ج55, ص39.
[13] . سورهٴ غافر, آیهٴ 15.
[14] . سورهٴ مؤمنون, آیهٴ 3.
[15] . الکنی و الألقاب, ج2, ص465.
[16] . المصباح (کفعمی), ص741.
[17] . بحارالأنوار, ج55, ص39.
[18] . المیزان, ج15, ص78.
[19] . المیزان, ج2, ص70 و 71.
[20] . سورهٴ بقره, آیهٴ 257.
[21] . سورهٴ مؤمنون, آیهٴ 3.
[22] . سورهٴ نحل, آیهٴ 74.
[23] . ر.ک: مجمع البیان, ج7, ص222.
[24] . الکشاف, ج3, ص241; ر.ک: الجامع لأحکام القرآن, ج13, ص259.
[25] . سورهٴ غافر, آیهٴ 15.
[26] . سورهٴ بقره, آیهٴ 127.
[27] . سورهٴ مجادله, آیهٴ 11.
[28] . سورهٴ مائده, آیهٴ 15.
[29] . سورهٴ انعام, آیهٴ 122.
[30] . سورهٴ تحریم, آیهٴ 8.
[31] . سورهٴ تکویر, آیهٴ 1.
[32] . سورهٴ تکویر, آیهٴ 2.
[33] . سورهٴ بقره, آیهٴ 185.
[34] . الصحیفة السجادیة, دعای 13.
کاربر مهمان