display result search
منو
تفسیر آیه 2 سوره رعد _ بخش اول

تفسیر آیه 2 سوره رعد _ بخش اول

  • 1 تعداد قطعات
  • 39 دقیقه مدت قطعه
  • 115 دریافت شده
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 2 سوره رعد _ بخش اول
- معنای عرش
- رابطه عرش و علم الهی
- معنای و کان عرشه علی الماء و روایات وارده

بسم الله الرحمن الرحیم
الله الذی رفع السموات بغیر عمد ترونها ثم استوی علی العرش و سخر الشمس و القمر کل یجری لاجل مسمی یدبر الامر یفسر الآیات لعلکم بلقاء ربکم توقنون.
در این کریمه معنی عرش و کیفیت استوای علی العرش مورد بحث فریقین شد عده‌ای که می‌گفتند تفسیر عرش همان تلاوت عرش است, تفسیر آیات اصولا تلاوت آیات است و قرآن در حد تلاوت باید مطرح بشود و لاغیر که وجه اول بود؛ وجه دوم این بود که باید الفاظ را بر همین معانی حسی و ظاهری‌اش حمل کرد الا ما خرج بالدلیل در خصوص ید الله یا جاء ربک وامثال ذلک که می‌گویند تأویل اینها جائز است بقیه را باید بر همان معنی ظاهری حمل کرد وجه سوم این بود که استوی علی العرش کنایه از مقام فرمانروائی است این تمثیل است و تفسیر است نه واقعیت زمخشری در کشاف تعبیر کرده اینکه تمثیل و تخییل نه اینکه واقعیت شارح کشاف می‌گوید این تعبیر شایستة قران کریم نیست که ما بگوییم این تخییل حسی و تمثیل اگر هم خواستید بگویید ظاهر لفظ مراد نیست نباید می‌گفتید این تخییل است چون تخییل در خیالبافیها و کارهای شاعرانه است و قران منزه از کارهای شاعرانه است بنابراین شایستة قرآن کریم این نیست که ما بگوئیم این تخییلٌٌ وجه چهارم این بود که عرش بمعنای تخت و امثال ذلک نیست و مقام فرمانروایی است ولی کنایه از یک امر اعتباری نیست بلکه ناظر به یک امر حقیقی است اگر مثلا ما گفتیم فلان رئیس به تخت فرمانروائی نشست این کنایه از مقام اعتباری است تختی در کار نیست ولی از آن مقام اعتباری تعبیر به تخت یا عرش یا کرسی می‌شود مجازاً یک وقت مقام فرمانروایی مقام ربوبیت است مقام تکوین است نه قرار داد و اعتباری است پس یک واقعیتی است که اگر گفته شد عرش فرمانروایی واقعاً قرمانروایی است واقعاً تدبیر است واقعاًَ ادارة امور است منتهی تختی در کار نیست این استواء علی العرش کنایه از آن مقام تکوینی است نه کنایه از آن مقام اعتباری, مثلاً اگر گفتیم قلب انسان عرش فرمانروائی بدن و قوای انسان است اگر خواستیم از مقام فرمانروائی قلب و عقل نسبت به سایر قوای ادراکی و تحریکی نفس سخن بگوئیم از یک معنی حقیقی تعبیر به عرش کرده‌ایم یعنی عقل واقعیتی است قلب حقیقت است, و تدبیر قلب و عقل نسبت به قوای مادون حقیقت است, قوای ادراکی و تحریکی برای نفس حقیقت است این قوای ادراکی و تحریکی در تدبیر قلب و عقل اداره می‌شوند بالحقیقه, هیچ کدام کنایه و مجاز نیست ولی قلب عرش نیست, عقل عرش نیست یعنی تخت نیست ولی یک واقعیتی است که حقایق مادون را حقیقتاً تدبیر می‌کند پس خود قلب یک حقیقت است عقل یک واقعیت است قوای مادون حقایقند تدبیر آن عقل و قلب نسبت به این قوای مادون هم حقیقت است هیچ یک از این اضلاع سه‌گانه کنایه نیستند مجاز و اعتبار نیستند نه واقعیت قلب و عقل اعتباری است نه واقعیت قوای ادراکی و تحریکی اعتباری است نه تدبیر عقل و قلب نسبت به این قوای ادراکی و تحریکی اعتباری است ولی تختی در کار نیست و اگر گفته شد قلب عرش فرمانروائی بدن است کنایه از یک مقام واقعی است ولی اگر یک سلسله اموری را اعتبار کرده‌ایم گفتیم رئیس این قسمت زید است دیگران اعضایند زید این جمعیت را اداره می‌کند زید مقام فرمانروائی دارد زید رئیس است و دیگران اعضایند در اینجا هر چه سخن می‌گوئیم مجاز است زیرا نه ریاست واقعیت است که زید بشود رئیس و در رأس نه عضویت واقعیت است که دیگران به منزلة دست و پا باشند و واقعاً عضو باشند نه تدبیر, تدبیر حقیقی است هر کسی کار خودش را انجام می‌دهد هر کسی پوشش خود را به عهده دارد ولا غیر, آنطور نیست که رئیس کارها را اداره کند و دیگران به منزلة قوای ادراکی یا تحریکی رئیس باشند او سخنی می‌گوید که دیگران می‌توانند اطاعت کنند می‌توانند معصیت کنند ولی دیگران با میل خود انجام می‌دهند هم ریاست رئیس اعتباری است هم عضویت اعضاء اعتباری است هم تدبیر رئیس نسبت به اعضاء به این سازمان اعتباری است, اما وقتی گفته می‌شود قلب انسان یا عقل انسان مدبر قوای انسان است سه نکته را دربر دارد که هر سه حقیقتند یعنی قلب و عقل حقیقتند یک, قوای مادون حقیقتند و حقائقند دو, تدبیر قلب و عقل نسبت به این قوای مادون هم حقیقت است سه, یعنی وقتی که قلب بخواهد عقل هم بخواهد دست هم حرکت می‌کند زبان حرکت می‌کند پا حرکت می‌کند اینطور نیست که قلب بخواهد و پا اطاعت نکند یا پا پیش خود قدم بردارد پا یک واقعیتی است حرکت او یک واقعیتی است تدبیر آن عقل نسبت به این قوا هم حقیقت است اینکه گفته می‌شود الرحمن علی العرش الستوی, آیا کنایه از یک معنی اعتباری است مثل آنکه بگوئیم فلان رئیس بر تخت استیلا پیدا کرده است یا کنایه از یک مقام واقعی و حقیقی است روشن شد که کنایه از یک مقام واقعی و حقیقی است.
اما بحث بعدی که مطلب پنجم است این است که اصلاً کنایه است یا حقیقت؟ آیا عرش کنایه از یک واقعیت است یا خود عرش معنائی دارد که شامل مصادیق حقیقی می‌شود که اگر ما گفتیم عرش یا کرسی مجاز نگفتیم مصداق کامل را نشان دادیم, ما اگر گفتیم عرش و منظورمان تخت فلزی یا چوبی نبود منظور یک حقیقتی بود که از آن حقیقت فرمان تکوینی صادر می‌شد باز می‌شود حقیقت, بیان ذلک اگر لفظ برای آن روح معنی وضع شده است نه برای خصوصیتهای مصداق اگر مصادیق عوض شد و مصادیق با هم اختلاف داشتند استعمال لفظ چه در موضوعٌ له حقیقت است ولو مصادیق با هم فرق داشته باشند مثلاً آب که عامل حیات است اگر حیات در حد حیات جسمانی و گیاهی بود منظور از آب که عامل حیات است همان است که از باران می‌بارد یا از چاه و چشمه می‌جوشد ولی اگر گفتیم علم حیات روح است وقلب به وسیلة علم و حکمت زنده می‌شود آیا مجاز گفتیم یا نه یک مصداق دیگری از آب است و یک مصداق دیگری از حیات اگر ما گفتیم انسان زنده است قلب انسان هم زنده است و گفتیم درخت و گیاهان هم زنده‌اند حیات گیاهی با حیات انسانی در معنی فرق می‌کند یا در مصداق فرق می‌کند اینطور نیست که زنده بودن و زندگی دو مفهوم و دو معنی داشته باشد مصداق حیات در انسان با مصداق حیات در گیاهان فرق می‌کند نه معنی و مفهوم فرق می‌کند, حیات کل شیئ بحسبه حیات گیاه به آن است که سبز بشود و بروید و میوة مادی بدهد حیات روح به آن است که به علم و حکمت زنده بشود و میوه‌ای بدهد به نام ایمان که اگر روحی و نفسی با علم و حکمت زنده نشد و میوه‌ای به نام ایمان نداد او مرده است و اگر گفته شد این مرده است مجاز نیست, اگر در سورة یس فرمود لینذر من کان حیًّ کسی را رسول الله صلیالله علیه و آله وسلم انذار می‌کند که او زنده باشد یعنی اگر آن کسی که دارای علم و حکمت است و ایمان می‌آورد او زنده است و اگر کسی این را نداشت مرده است نه مجاز باشد به معنی کنائی نه این حیات را ندارد نعم حیات حیوانی را دارد او زنده است به حیات حیوانی ولی به حیات انسانی زنده نیست آیا حیات انسانی عین همان حیات حیوانی است؟ یا یک معنی دیگری مصداق دیگری است؟ اگر مصداق دیگری بود و مصداق کاملتر بود معنی و مفهوم همان معنی و مفهوم است نه آنکه مفهوم و معنی غیر از آن باشد پس کنایه‌ای در کار نیست مجازی در کار نیست تا برسیم به ذات اقدس اله که هو الحی الذی لا یموت, اینچنین نیست که لفظ که بر آن مصداق حمل می‌شود اگر مصداق کامل بود تطبیق این و اطلاق این بر او مجاز باشد مصداق کامل است نه مفهوم فرق کرده مفهوم همان مفهوم است اگر تشکیکی هست و اگر تفاوتی هست در مصداق است نه در مفهوم مثل معنی نور, معنی نور که فرقی نمی‌کند ما بر آن نور شبتاب یک کرم اطلاق کنیم و بر نور السموات والارض هم اطلاق کنیم مفهومش که دو تا نیست مفهوم یکی است الا اینکه مصداق فرق می‌کند یک مصداق ازلی است و نور بالذات است یک مصداق هم حادث و فی غایت الضعف است تفاوت در مصادیق هست نه در مفهوم و در معنی, اگر گفته شد عرش یا کرسی و از مقام فرمانروائی تعبیر به عرش می‌شد و از آنجا فرمان و تحریک و ادراک صادر می‌شد اگر گفتند عرشش علی الماء, است معلوم می‌شود یک واقعیتی است حیات بخش یک واقعیتی است که عامل حیات است اینچنین نیست که همه‌اش مجاز و کنایه باشد و کان عرشه علی الماء, هم قوام عرش را در قرآن تبیین کرد که عرش بر ماء استوار است و هم سِمَت عرش را بیان کرد که سمتش تدبیر است لذا در روایات ما اگر چنانچه اینچنین آمده که تا حمل عرش بر آب است این مجاز نخواهد بود یک مصداق دیگری از مصادیق آب یا عرش را نشان می‌دهد در همین کتاب شریف کافی حدیث هفتم این است که داود رقّی از امام ششم علیه السلام سئوال می‌کند و کان عرشه علی الماء یعنی چه؟ فقال ما یقولون صفحة 319 از تعلیقة مرحوم میرداماد و کان عرشه علی الماء حضرت فرمود ما یقولون اینها چه می‌گویند؟ قلت یقولون أن العرش کان علی الماء والرب فوقه, خدای متعالی بر عرش است عرش هم بر آب است فقال علیه السلام کذب من زعم هذا, که خدا بر عرش باشد و عرش هم روی آب باشد فقد سیر الله تعالی محمولاً و وصفه بصفت المخلوق و لازمه‌اش این خواهد بود ولزمه ان الشیئ الذی یحمله اقوی منه, آنکه حامل خداست باید اقوا باشد از او. داود عرض کرد بین لی جعلت فداک, شما بیان کنید که منظور و کان عرشه علی الماء چیست؟ فقال علیه السلام أن الله حمل دینه و علمه الماء, یعنی عرش خدا بر آب است یعنی دین خدا بر آب است پس العرش هو العلم العرش هو الدین, چون دین است که حیات انسان را تأمین می‌کند و اگر کسی دین نداشته باشد حیات انسانی ندارد و اگر علم نداشت حیات آدمی ندارد و آنچه را که عامل حیات است آب می‌نامیم فرمود ان الله حمل دینه و علمه الماء آب را حامل دین و عقل قرار داد چطور آب حامل حیات است؟ یعنی در خویشتن دارد نه بر دوش دارد نه آن است که بر دوش خود چیزی را حمل کرده در خویشتن دارد اینکه در بیانات حضرت امیر سلام الله علیه هست که ان ههنا لعلماً جما لواصبت له حملتاً, من در خودم علمهای فراوانی می‌یابم اگر حاملانی برای علم پیدا می‌کردم با آنها در میان می‌گذاشتم انسانی که مطلبی را می‌آموزد حامل آن علم می‌شود در خویشتن دارد نه بر دوش خود دارد آن که عاریتی است, آب حامل علم و دین است آن آبی که دین را در خویشتن دارد علم را در خویشتن دارد آن آبِ سوری و ظاهری باران و چشمه و چاه نخواهد بود چگونه می‌گوئیم هر کس قرآن را آموخت زنده می‌شود چگونه می‌گوئیم هر کس دین داشت زنده می‌شود, چگونه خدای متعالی به رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم فرمود انک لا تسمع الموتی, تو حرفت را در موتها اسماع نمی‌کنی آنها که مَیّتند حرف تو را نمی‌شنوند رسول الله که برای مرده‌های گورستان موعظت نمی‌کرد همانها که سخنان حضرت را نمی‌شنیدند میت بودند این معنی را بطور باز حضرت امیر سلام الله علیه در نهج بیان کرده که فرمود وذلک میت الاحیاء فالصورت الصورت انسان والقلب قلب الحیوان وذلک میت الاحیاء, در بین زنده‌ها مرده اوست چرا؟ چون آنچه را که به انسانیتش حیات می‌دهد به او نرسیده است اگر گفتیم این شجر حی است مجاز نگفتیم اگر گفتیم این طائر حی است مجاز نگفتیم اگر گفتیم انسان مؤمن حی است مجاز نگفتیم و اگر گفتیم انسان کافر میت است مجاز نگفتیم چرا؟ چون این کافر گرچه حیات حیوانی دارد ذرهم یأکلوا و یتمتع و یلههم العمل ان هم الا کالانعام, ولی حیات انسانی را فاقد است فللانسانیه حیاتٌ و للحیوانیه حیات ولنباتیه حیات اختلاف در مصداق است نه در مفهوم و هر چه که عامل حیات است آب خواهد بود پس بارانی که باعث حیات گیاهان است آب است عواطف و احساساتی که باعث حیات حیوانات است آب خواهد بود علم و معرفتی که باعث حیات انسانی است آب خواهد بود لذا اگر کسی آب زلال خواب دید علم نصیبش می‌شود آن حقیقت بصورت آب تبیین می‌شود و اگر گفته شد آب مجاز نیست زیرا در مصداق تفاوت است نه در معنی و در مفهوم اگر انسان زنده است بالعلم والایمان و حیات به وسیلة آب تأمین خواهد شد و از او به عنوان آب زندگانی در تعبیرات و ادبیات فارسی و عربی یاد می‌کنند که می‌گویند آب زندگانی یا ماء الحیات می‌شود حقیقت والا آب زندگانی را نه ابر می‌بارد و نه چشمه و چاه می‌جوشاند کسی ممکن نیست با حیات گیاهی یا حیات حیوانی بطور ابد زنده باشد چون ما جعلنا لبشرٍ من قبلک الخلد, آن داستان آب زندگانی که کسی یک قدح از آن بنوشد و برای همیشه زنده بماند این هم بر خلاف عقل است هم بر خلاف وحی, وحیی که می‌فرماید کل نفسٍ ذائقهٌ الموت وحیی که می‌فرماید ما برای احدی در این دنیا خلود قرار ندادیم و ما جعلنا لبشرٍ من قبلک الخلد وحیی که می‌فرماید انک میت و انهم میتون, وحیی که مرگ را برای همه می‌داند این تصویر را تصحیح نمی‌کند که یک قطره آبی یا قدح آبی را کسی از یک چشمه بنوشد برای ابد زنده بماند آنی که آب حیات است و آب زندگانی است و ماء الحیات است همان علم والایمان است که همیشه زنده خواهد بود لذا حضرت فرمود عرش خدا یعنی علم و دین خدا که آب حامل عرش است پس الحامل و المحمول متحدان, ما نمی‌گوئیم این قرآن عامل حیات است؟ یعنی چیزی دارد که هر جا برود حیات می‌آورد خود عامل حیات است و حامل حیات خود زنده است و هر جا برود زنده می‌کند پس آب که حامل عرش است یعنی حیات را و علم را در خویشتن دارد و کان عرشه علی الماء یعنی آب است که حامل علم و دین است آن آبی که حامل علم و حامل دین است آن نه از باران می‌بارد نه از چشمه و چاه می‌جوشد.
سئوال:
جواب: عرشش بر آب است چون خود آب هم جزء آسمان و زمین است.
سئوال:
جواب: استوی علی العرش چه؟ استوی علی العرش, یک آیه و کان عرشه علی الماء, آیة دیگر آنوقت سئوال می‌کند که عرشش بر آب است یعنی چه؟ فرمود العرش هو العلم العرش هو الدین و آب است که حامل علم و دین است والا آب ظاهری خودش جزو نظام خلقت است همانطوری که هوا و زمین و دیگر موجودات جزو سموات و ارض هستند آب هم جزو سموات و ارض است آنچه که به این نام است اگر تعبیر شود به علم و حکمت و ایمان قابل قبول است والا یک داستانی است که ریشة علمی و عقلی و دینی نخواهد داشت که یک چاهی باشد انسان اگر از آن چشمه یا چاه یک قدح بنوشد برای همیشه زنده بماند این با آیات قرآن کریم که می‌گوید احَدی در این دنیا باقی نمی‌ماند سازگار نیست ما جعلنا لبشرٍ من قبلک الخلد, فرمود ما خلود را در دنیا برای احدی قرار ندادیم اگر خلودی هست در آخرت هست در دنیا جای خلود نیست, آن آبی که آب زندگی خواهد بود در ادبیات فارسی یا ماء الحیات نام برده می‌شود در ادبیات عربی همان علم و ایمان است مؤمن است که برای همیشه زنده است عالم با عمل است که برای همیشه زنده است والا آن افسانه‌ای بیش نخواهد بود
سئوال:
جواب: نه حقیقت لغوی است.
سئوال:
جواب: نه بیان مصداق می‌کند مصداقش فرق می‌کند در لغت وقتی صحبت از نور است.
سئوال: جواب: نه مصداقش را که آنوقت می‌یافتند بعداً مصداق دیگر می‌یابند مثل قلم الآن وقتی که ما می‌گوئیم قلم بر این قلم خودنویس اطلاق می‌کنیم مجاز می‌گوئیم آن روزی که بشر اولی قلم نی داشت و قلم را برای او وضع کرده بود او را می‌گفتند قلم الآن که قلمهای صدائی ظریفی اختراع شده می‌گویند قلم آن "ن والقلم" هم قلم است همه مصادیق آن مفهوم جامعند مفهوم یکی است مصادیق فرق می‌کند مثل معنی نور بشر اولی که نور را وضع کرده بود برای یک مفهومی آنکه به ذهنش نور السموات والارض نمی‌آمد الآن که ما بر نور السموات والارض نور اطلاق می‌کنیم حقیقت است نه اینکه مجاز باشد الا اینکه مصداق فرق می‌کند.
سئوال:
جواب: خوب بله کار یک مفسر آن است که مختلفات را به محکمات برگرداند.
سئوال:
جواب: نه, آیات تعبیری دارد ببینیم آیات در خلالش آیاتی که مسئلة عرش و استوی علی العرش است محفوف به قرینه است و عرش را معنی می‌کند یا نه ما شواهدی یافتیم که هر جا سخن از عرش است سخن از تدبیر است هم تدبیر عملی و هم تدبیر علمی چه در سورة حدید چه در دیگر سور هر جا سخن از عرش است از تدبیر سخن گفته.
سئوال:
جواب: بله دیگر اتحاد حامل محمول مثل اینکه این حیات است این نور است چطور اسنان وقتی اهل قرآن شد می‌شود نورانی قد جائکم نورٌ من ربکم, اگر گفته شد قرآن نور است مجاز نیست, چرا؟ چون همانطوری که انسان یک بصری دارد و برای بصر نور لازم است یک جانی هم دارد که برای او بصیرت لازم است اینطور نیست که اگر گفته شد یا ایها الذین آمنوا یا ایها الناس قد جائکم نورٌ من ربکم و برهان, مجاز باشد که حتماً باید یک چراغی باشد یک فتیله‌ای باشد یک نفتی باشد تا ما نور بگیریم نه آن هم نور است علم هم نور است تا کدام صحنه را روشن کند مگر نه آن است که انسان که نابینا اسن نمی‌بیند جائی را؟ و مگر نه آن است که جاهل نمی‌داند کجا برود چه بکند چه بگوید؟ اگر کسی بصرش نابینا بود واقعاً توان رفتن ندارد وقتی شما مطلبی را از کسی سئوال کردید که او نمی‌داند واقعاً توان گفتن ندارد او واقعاً نابینا است اینطور نیست که اگر قرآن کریم را خدا نور نامید اطلاقش مجاز باشد و اگر گفته شد آب, مجاز باشد این مصداقش فرق می‌کند مگر انسانیت تنها همین جسم است و بصر یا جان است و بصیرت هم دارد اگر بصر است چشم باید نور داشته باشد تا ببیند جان باید علم و حکمت داشته باشد تا بفهمد اگرجانی علیم و حکیم نبود واقعاً نابیناست لهم قلوبٌ لا یفقهون بها, در سورة مبارکة حج فرمود لاتعمی الابصار ولکن تعمی القلوب التی فی الصدور, چشمشان نابینا نیست دلشان نابیناست این مجاز نیست نشانه‌اش آن است که فردا همین شخص کور محشور می‌شود چون فردا درون را بیرون می‌آورند می‌بینند چیزی ندارد اینطور نیست که اگر در سورة حج گفته شد قلب اینها کور است مجاز باشد یعنی آیا این لفظ کوری و بینائی یا نور و ظلمت برای همین اجرام مادی وضع شد یا اینها مصادیق‌اند؟ حیات برای همین حیات صوری وضع شد آن روزی که بشر اولی سخن از حیات می‌کرد همین حیات گیاهی و حیات حیوانی بود او هو الحی الذی لایموت, را نمی‌فهمید الآن که گفته می‌شود خدای متعالی هو الحی الذی لایموت مجاز است یا مصداق کامل است اگر گفته شد الله نور السموات والارض, مجاز است یا مصداق کامل است اگر گفته شد قرآن نور است مجاز است یا مصداق کامل است اگر همة این موارد مصداق کامل است نه مجاز پس سخن از کنایه دیگر نیست ماء همان آب است حقیقتاً عرش همان عرش است حقیقتاً علم آب است حقیقتاً مقام تدبیر مقام عرش است حقیقتاً جا برای کنایه و مجاز نیست.
سئوال:
جواب: اتحاد نیست این خودش حیات را دربر دارد هر جا برود حیات می‌آورد خودش ذاتاً حی است و عامل حیات خواهد بود چون حی است که عامل حیات است نور است که عامل روشن شدن است و این شیئ که ذاتاً زنده است عامل حیات موجودات دیگر است و ذاتاً سرسبز است دیگران را هم شکوفا می‌کند و کان عرشه علی الماء مثل اینکه ما می‌گوئیم لو اصبت له حمله من دارای علمم علومی را حمل کرده‌ام امثال ذلک که می‌گوئیم یعنی وقتی صفت و موصوف را تحلیل می‌کنیم می‌گوئیم یکی صفت است یکی موصوف والا در درون واقعاً اینها عین هم هستند اینچنین نیست که علم یک باری باشد روی دوش نفس, نفس عالم است نفس اوصافی و کمالاتی دیگر دارد و مانند آن.
سئوال:
جواب: همان تغایر بشرط‌لا و لا بشرط کافیست خود علم عالم است بالذات دیگری به وسیلة علم می‌شود عالم خود نور نیّر است بالذات دیگری به وسیلة نور می‌شود نیّر نور تنها ظهور نیست که نیّر نباشد این اگر به شرط لا شد می‌شود نور اگر لا بشرط شد می‌شود نیّر همان فرقی که بین اسم و وصف است بنابراین اینچنین نیست که مجاز باشد یا کنایه نه یک حقیقتی است که انسانی که دارای علم و ایمان است به حیات انسانی رسیده آن آب را چشیده است برای اینکه مسئلة عرش هم از نظر آیات هم از نظر روایات بهتر از این روشن بشود باید مسئلة کرسی را هم که در آیه الکرسی مطرح است مورد بحث قرار بدهیم چون در بعضی از روایات عرش با کرسی به یک معنی تطبیق شده در قرآن کریم عرش فراوان ذکر شده یک جا سخن از عرش و تخت مادی است که و لها عرشٌ عظیم, که دربارة آن پیک بود که آن هدهد به سلیمان سلام الله علیه عرض کرد انّی وجدت المرأه تملکه ولها عرشٌ عظیم, و کرسی هم که دو جای قرآن کریم مطرح کرد یکی هم جسدی را بر کرسی او انداختند که آن کرسی ظاهرش کرسی جسمانی ممکن است باشد و اما عمده همین آیه الکرسی است که در فضیلت این روایات فراوانی آمده اگر روایاتی دربارة آیه الکرسی آمده و بررسی خود آیة آیه الکرسی کمک کرد روشن می‌شود که کرسی و عرش دو یا یک حقیقت از حقائق جهان خارجند و موجود مجردند و فرشتگان حاملان آنها هستند در آیه الکرسی اینچنین می‌خوانیم الله لا اله الا هو الحی القیوم لا تأخذه سنه ولا نوم له ما فی السموات والارض من ذی الذی یشفع عنده الا بأذنه یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم ولا یحیطون بشیئ من علمه الا بما شاء وسع کرسیه السموات والارض ولا یؤوده حفظهما و هو العلی العظیم, سر اینکه مسئلة کرسی باید عرش باید با هم مطرح بشود آن است که در همین روایات عرش اینچنین سئوال شده در همین باب العرش والکرسی باب کافی صفحة 318 از این تعلیقه روایت چهارم این است که زراره بن اعین از امام صادق علیه السلام سئوال می‌کند وسع کرسیه السموات والارض این به چه معنی است؟ السموات والارض وسِعنَ الکرسی ام الکرسی وسع السموات والارض این را ما چطور بخوانیم وسع کرسیه السموات والارض که کرسی سموات و ارض را دربر گرفته است که فاعل وسع کرسی باشد و رفع بخوانیم یا وسع کرسیه السموات والارض که فاعل وسع سموات باشد سموات و ارض است که کرسی را دربر گرفته کدام واسع است و کدام موسوع و اینچنین به نظر می‌رسد بدواً که آسمان و زمین کرسی را دربر گرفته است اگر کرسی تخت باشد و این تخت در سموات و ارض باشد سموات و ارض جایگاه کرسی است آیا سموات و ارض کرسی را دربر گرفته‌اند یا کرسی سموات و ارض را دربر گرفته است؟ فقال علیه السلام بل الکرسی وسع السموات والارض کرسی است که همة اینها را دربر گرفته پس همة سموات و ارض در کرسی است والعرش و کل شیئ وسع الکرسی کرسی همة اینها را دربر گرفته در بعضی از روایات دارد که کرسی همان عرش است و امثال آن. در روایت ششم همین باب از امام صادق علیه السلام ابی حمزه نقل می‌کند که حاملان عرش چند نفرند؟ سئوال کرد حضرت فرمود حملت العرش, والعرش العلم, ثمانیه اربعه منا و اربعه من من شاء الله آن اربعه‌ای که منا است در روایات دیگر به رسول الله و علی بن ابی‌طالب والحسن والحسین علیهم الصلاه و علیهم السلام تفسیر شده است آن اربعة متقدم نوح و ابراهیم و موسی و عیسی علیهم السلام تفسیر شده است فرمود عرش همان علم است حاملان عرش هشت نفرند اربعه منا و اربعه من من شاء الله در این آیات عرش چه قبل از عرش چه بعد از عرش سخن از تدبیر بود یا علم بود یا مقام تدبیر بود این آیه الکرسی هم سخن از علم است و سخن از تدبیر که هیچ آیه‌ای در قرآن کریم گفتند به عظمت آیه الکرسی نیست چون هیچ آیه‌ای به اندازة این توحید الهی را دربر ندارد و از امالی مرحوم شیخ طوسی نقل شده است که علی بن ابی‌طالب فرمود رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم به من فرمود چطور می‌شود یک انسان تمام شب را بخوابد و یک بار این آیة کریمه را قرائت نکند که حضرت فرمود من دیگر از این دستور سرپیچی نکردم و هر شب این را قرائت می‌کردم در کشاف شمرده‌اند در حدود 16 یا 17 اسم از اسماء حسنی حق تعالی اینجا مبسوطاً آمده حالا اینها را که کم کم باید رویش مطالعه بفرمائید فرمود اول از وحدت الوهیت شروع کرده است بعد از حیات خدا سخن گفت آنگاه قیومیت را شروع کرده خدا قیوم است تمام اسماء حسنی که در مقام فعل خدای متعال است به قیومیت ختم می‌شود او قیوم است رازق بودن محیی و ممیت بودن شافی و کافی بودن همة اینگونه از اسماء حسنی در مقام فعل به قیوم بودن ختم می‌شود و هیچ لحظه‌ای از قیوم بودن آرام نمی‌گیرد لا تأخذه سنه که مقدمة خواب است ولانوم پس او دائم القیمومیت است له ما فی السموات و ما فی العرض مِلک و مُلک سموات والارض مال خداست و احَدی در حضور خدای متعالی قدرت شفاعت ندارد مگر به اذن خدا در قرآن کریم چهار امر را مطرح کرد که سه امر را بالکل نفی کرد یک امر را اثبات کرد آنهم مشروطاً امر اول آن است که احدی ذره‌ای را بالاستقلال مالک نیست, دوم احدی ذره‌ای را بالاشتراک مالک نیست که با خدا شریک باشد امر سوم احدی در ذره‌ای از ذرات جهان هستی پشتیبان خدا نیست که خدا مالک و مدبر باشد ولی این کمک و دستیار خدا باشد این هم نیست پس نه ذره‌ای را بالاستقلال مالک است نه در ذره‌ای بالاشتراک مالک است نه در ذره‌ای سهم پشتیبانی و دستیاری دارد مدبر محض اوست می‌ماند مسئلة شفاعت, شفاعت یعنی درخواست, درخواست کند که خدای متعالی کارها را انجام بدهد این شفاعت را نفی نکرده است اثبات کرده است مشروطاً به کسی که ممن ارتضی دینه باشد من اتخذ عند الرحمن عهده, باشد الا من اتخذ عند الرحمن عهدی, باشد و باذنه باشد این سه قسمت را در سورة سبأ ظاهراً بیان فرموده آیة 22 سورة سبأ قل ادع الذین زعمتم من دون الله لا یملکون مثقال ذره فی السموات و ما فی الارض این یک, پس بالاستقلال احدی مالک ذره‌ای نیست. دو و ما لهم فیهما من شرکٍ شریک الله هم در مثقال ذره‌ای نیستند. سه و ما له منه من ظهیرٍ که اینها ظهیر و مظاهر و دستیار و پشتیبان الله باشند این چهار پس احدی نقشی در جهان هستی ندارد لابالاستقلال, لابالاشتراک, لابالمظاهره. بالاستقلال که روشن است مستقلاً ذره‌ای در اختیار احدی باشد بالاشتراک یعنی جزءالعله باشد بالامظاهره یعنی ابزار کار باشد دستیار باشد می‌ماند مسئلة چهارم که مسئلة شفاعت است فرمود و لاتنفع الشفاعه عنده الا لمن اذن له, شفاعت را مشروطاً تصحیح فرمود اما آن سه قسم را بالکل سلب کرد احدی بالاستقلال یا بالاشتراک یا بالمظاهره مالک چیزی باشد نیست, در این کریمة آیه الکرسی هم فرمود احدی شفاعت نمی‌کند الا باذنه شفاعت را مشروطاً تصحیح کرد واما آن سه قسم را تصریحاً نفی کرد فرمود یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم گذشته و آیندة اینها را خدا می‌داند معلوم می‌شود مقام, مقام جمع است چرا؟ چون آینده‌ای که هنوز نیامده و گذشته‌ای که سپری شده هم‌اکنون هر دو را یکجا می‌داند معلوم می‌شود عنده صباح و مساء نیست عنده سنین و فصول نیست که نیامده را بعد بداند گذشته را قبل دانسته باشد نه چیزی که هنوز نیامده الان در علم او هست معلوم می‌شود آنجا منزه از تاریخ و زمان است یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم ولا یحیطون بشیئ من علمه بما شاء الله, معلوم می‌شود این علمی هم که نصیب دیگران می‌شود گوشه‌ای از علم خداست که خدا به دیگری می‌دهد نه آن است که خدا هم عالم است دیگری هم عالم است این علم علم الله است نه اینکه خدا عالم است علمش فراوان است انسان عالم است علمش کم اگر علم خدا نامحدود بود جا برای علم زید و عمر نمی‌ماند, نامحدود یعنی چه؟ یعنی هر جا فرض بکنیم او حضور دارد ممکن است علم خدا نامحدود باشد آنوقت در قبال علم خدا بگوئیم زید هم به بعضی از امور عالم است یا علم زید شعاعی از همان علم بیکران است فرض دارد این معنی که ما در مقابل یک نور نامحدود یک نور محدود داشته باشیم. ما می‌توانیم بگوئیم این شمع دربرابر شمس نور دارد منتهی شمس نورش قوی این شمع نورش ضعیف است می‌توانیم بگوئیم چرا؟ چون شمس گرچه نورش قوی است ولی محدود است شب که شد این نور نیست این شمع برای خود نوری دارد می‌توان گفت نور شمع در برابر نور شمس یک نور جدائی است منتهی ضعیف ولی اگر فرض کردیم نور نامحدود بود آنوقت جا برای شمع می‌ماند؟ که نور شمع در مقابل آن نور نامحدود باشد یا نور شمع خود شعاعی از آن نور نامحدود است؟ اگر خدای متعالی علمش نامحدود است پس علمی که دیگران دارند شعاع علم اوست نه اینکه در مقابل علم خدای متعالی است علم خدا زیاد علم ما کم نه, این علم ما برای ما عاریت است و برای او بالاصاله است اگر علم باشد اگر جهل باشد که ما اصابک من سیئه فمن نفسک اگر علم باشد شعاع علم اوست که اینجا تابید دیگر احدی نمی‌گوید که من خودم درس خواندم و عالم شدم همان حرفی که قارون در مال می‌زد این در علم نمی‌زند نمی‌گوید انما اوتیته علی علمٍ عندیچرا چون جا برای علم زید و امر نمی‌ماند فرمود ولایحیطون بشیئٍ من علمه معلوم می‌شود علم علم الله است نه اینکه خدا به ما علم داد در مقابل علم خود به ما علم داد آخر نامحدود که مقابل برنمی‌دارد این قابل تصویر صحیح نیست که بگوئیم علم خدا نامحدود علم ما محدود در برابر آن علم نامحدود اگر در برابر او شد که او می‌شود محدود ما اگر فرض کردیم یک جسمی داریم نامحدود می‌توانیم بگوئیم این میز محدود است در برابر آن نامحدود آری می‌توانیم بگوئیم که فلان منظومة شمسی جرمش وسیع است این میز یک جرم کوچکی دارد در برابر او او بزرگ این کوچک ولی اگر فرض کردیم یک جسم نامحدود شد یعنی این را هم دربر گرفت دیگر مقابل نخواهد گذاشت که این میز مقابل آن جسم نامحدود باشد جسم نامحدود یک شعاعش به صورت میز درآمده اینچنین خواهد شد نه اینکه در مسئلة علم خدا هم عالم است بکل شیئٍ علیم است علمش نامحدود است ما هم عالِمیم منتهی علممان محدود نه این علم, علم الهی است که اینجا ظهور کرده است بنابراین ولا یحیطون بشیئ من علمه الا بما شاء الله تا اینجا ملاحظه فرمودید سخن از تدبیر است و سخن از علم آنگاه می‌فرماید وسع کرسیه السموات والارض آیات و روایاتی که آیاتی که دربارة آیه الکرسی نیست روایاتی که دربارة کرسی است در نورالثقلین ضمن این ملاحظه بفرمائید.
والحمد لله رب العالمین

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 39:37

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی