display result search
منو
تفسیر آیه 21 تا 24 سوره یوسف

تفسیر آیه 21 تا 24 سوره یوسف

  • 1 تعداد قطعات
  • 36 دقیقه مدت قطعه
  • 95 دریافت شده
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 21 تا 24 سوره یوسف
- اسرار الهی و مردان الهی
- خود حیوانی و خود الهی و ملکوتی
- زلیخا و خود حیوانی
- مطالب تفسیری و ادبی
- یوسف با برهان رب از جهاد اوسط عبور کرد نه شوقا الی الجنه
- عصمت یوسف

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿... وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الأرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِیلِ الأحَادِیثِ وَ اللَّهُ غَالِبٌ عَلَی أَمْرِهِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ ٭ وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْنَاهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ ٭ وَ رَاوَ دَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِهَا عَن نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الأبَوْابَ وَ قَالَتْ هَیْتَ لَکَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَ ایَ إِنَّهُ لاَ یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ ٭ وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَأی بُرْهَانَ رَبِّهِ کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ﴾
اسرار الهی دو قسم است بعضی از اسرار الهی را هیچ‌کس نمی‌فهمد حالا انسانهای کامل که فانی در آن مقام‌اند حساب خاص خودشان را دارند وگرنه مؤمنان عادی اینها نمی‌فهمند بخش دیگری را اوحدی از مردان با ایمان می‌فهمند در جریان یوسف(سلام الله علیه) اسراری است که بخشی ممکن است معلوم کسی نشود اما بخشی از آن را اوحدی مردانِ با ایمان می‌فهمند گرچه بسیاری از مردم از فهم این اسرار محروم‌اند اینکه فرمود: ﴿وَ اللَّهُ غَالِبٌ عَلَی أَمْرِهِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ﴾ این چون در مقام تحدید است مفهوم دارد یعنی اقلی می‌فهمند اکثری نمی‌فهمند
مطلب دیگر آن است که بعضی از اسرار مربوط به فرشته‌هاست یا سماوات است یا تخوم ارض است دریاهاست حیوانات است گیاهان است معادن است اینها را ممکن است انسان نفهمند اما بعضی از اسرار مربوط به خود انسان است و در درون انسان ظهور می‌کند نهادینه می‌شود خود انسان با او رشد می‌کند و انسان احساس می‌کند که در تحت تدبیر دیگری است این‌گونه از اسرار را مردان الهی می‌فهمند اینکه فرمود: ﴿وَ مَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً ٭ وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبُ﴾ اگر کسی اهل تقوا بود در هیچ‌جا نمی‌ماند در مشکلات نمی‌ماند هرجا برای دیگران تنگنا باشد برای ایشان وسیع است ما اینها را از هر خطری می‌رهانیم ﴿یَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً ٭ وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبُ﴾ این جزء اسرار کار است ممکن است همین شخص باتقوا اسرار مربوط به آسمانها ستاره‌ها دریاها آنها را به خوبی نیابد اما آنچه که مربوط به جان خود اوست آن را به خوبی می‌یابد بنابراین بعضیها که خودشان را فراموش کردند ﴿نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾ گرفتار انسای الهی شدند اینها هم [از] فهم اسرار بیرون محروم‌اند هم از فهم اسرار درون هم [از] آنچه درباره موجودات دیگر می‌گذرد غافل‌اند هم [از] آنچه که مربوط به خودشان است اما مردان باتقوای الهی ممکن است از اسرار بیرون باخبر نباشند اما آنچه در درون خود آنها می‌گذرد این را کاملاً باخبرند که برایشان روشن شده است و روشن می‌شود که «دستی از غیب بیرون آید و کاری بکند» راهها بسته است هیچ‌کسی به فکر او نبود فقط خدا او را در نظر داشت و مشکلش را حل کرد بنابراین اوحدی از انسانها از برخی اسرار باخبرند گرچه اکثری مردم از اسرار الهی بی‌خبرند در این اوحدی هم کسانی یافت می‌شوند که گذشته از اینکه از اسرار خودشان باخبرند اسرار عالَم را هم مطلع‌اند که چه در عالَم گذشت چه در عالَم می‌گذرد چه بخش حیوانات چه بخش معادن چه بخش موجودات آسمانی تا برسیم به آن انسان کاملی که می‌فرماید: «سلونی قبل ان تفقدونی فانی بطرق السماء أخبر منکم بطرق الأرض» پس اینکه فرمود: ﴿وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ﴾ این یک تشویقی است که اقلی ممکن است بفهمند حالا اقلی ممکن است که بفهمند انسان جزء آن اقلی باشند که می‌فهمند
مطلب دیگر همان است که در بیانات نوارنی حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج‌البلاغه است که گرچه خدای سبحان کُنه ذات خود را مقدور کسی نکرد که بشناسند «لم یطلع العقول علی تحدید صفته» ذاتش یا صفات عین ذات است لکن «و لم یحجبها عن واجب معرفته» آن مقداری که لازم است آن را محجوب نکرد یعنی کسی محجوب و ممنوع نیست می‌تواند با برهان عقلی یا با مشاهدات تزکیه و تهذیب نفسی آن را بفهمد یا بیابد مازاد بر آنکه مقدورش نیست مورد تکلیف هم نیست «لم یطلع العقول علی تحدید صفته» یک «و لم یحجبها عن واجب معرفته» آن مقداری که لازم است محجوب نیست آن مقداری که محجوب است لازم نیست ولی می‌توان به مقدار رفع حجاب از آن باخبر شد البته اکتناه مقدور کسی نیست که «لا یدرکه بعد الهمم و لا یناله غوص الفطن» نه راه برای حکیم باز است نه راه برای عارف نه حکیم می‌تواند با اندیشه او را بشناسد نه عارف می‌تواند با غواصی در بحار معرفت او را بشناسد «لایدرکه بعد الهمم» برای حکما و متکلمان «و لا یناله غوص الفطن» برای غواصان و کسانی که متبحرند کسانی که در دریای معرفت فرو رفته‌اند از این‌گونه از علوم به عنوان متبحر یاد می‌کنند خب وقتی انسان به مقدار برتر خدای سبحان را شناخت قهراً اسرار الهی احکام الهی صفات الهی افعال الهی آثار الهی را هم می‌شناسد پس از چند راه می‌شود این را بیان کرد که بعضی از اسرار عالم برای بعضی از مردم قابل درک است یکی هم جریان حضرت یوسف و یعقوب است که وجود مبارک یعقوب باخبر بود خود یوسف هم بعدها باخبر شد گرچه برای دیگران مستور است فرمود: ﴿وَ اللَّهُ غَالِبٌ عَلَی أَمْرِهِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ﴾ حالا مقطع دیگر این تاریخ یوسف(سلام الله علیه) شروع شد وجود مبارک یوسف به عنوان یک نوجوانی که برده بود و این را آوردند بازار برده‌فروشان و خرید و فروش شد بالأخره به دربار این وزیر راه پیدا کرد و دیدند او یک انسان شایسته‌ای است او را به کارهای اندرونی دعوت کردند وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) همان راه نزاهت و طهارت را ادامه داد از دوران نوجوانی به جوانی و این بخش از سن رسید که فرمود: ﴿وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْنَاهُ حُکْماً وَ عِلْماً﴾ همان‌طوری که در بحث دیروز به ملاحظه فرمودید این صریحِ در مسئله نبوت نیست ممکن است حکمتهای الهی باشد کلمات حکیمانه آثار حکیمانه الهی باشد و علم خاص و معرفت ویژه‌ای باشد و قابل انطباق بر مسئله نبوت هم است اما از این به بعد یک نبی‌ای خدمتگزار یک کافری باشد این بسیار بعید است بنابراین نه از آن آیه ﴿وَ أَوَ حَیْنَا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هذَا وَ هُمْ لاَ یَشْعُرُونَ﴾ استفاده می‌شود که وجود مبارک یوسف پیغمبر شد نه از این آیه در آن آیه سورهٴ مبارکهٴ غافر هست که به صورت روشن دلالت دارد که او رسولی بود و بعد از او هم انبیا و مرسلین دیگری آمدند چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ انعام نام مبارک انبیا را که مطرح می‌کند در ردیف نامهای آنها نام مبارک یوسف را هم می‌برد از آن آیات می‌شود جریان نبوت حضرت یوسف(سلام الله علیه) را استفاده کرد اما از این آیات دشوار است گذشته از اینکه حالا یک پیامبری بیاید خدمتگزار اندرونی یک کافری باشد این وجهی ندارد
پرسش: ﴿وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ﴾ هنوز که به آن مقصد نرسیده ... .
پاسخ: نه منظور آن است که ﴿آتَیْنَاهُ حُکْماً وَ عِلْماً﴾ این دلیل بر نبوت نیست می‌تواند، قابل انطباق بر خیلی از معارف است یکی از آنها نبوت است در جریان غالب بزرگوارانی هم که به آن مقام می‌رسیدند به سن چهل سالگی پیامبر می‌شدند اینجا وجود مبارک حضرت یوسف هنوز به سن چهل سال نرسید این تازه دوران ریعان جوانی او شروع شده است اگر منظور از این بلوغ اشُدّ به معنای چهل‌سالگی می‌بود دیگر در سورهٴ مبارکهٴ «احقاف» بعد از بلوغ اشُدّ کلمه اربعین را ذکر نمی‌کردند در سورهٴ مبارکهٴ «احقاف» آیهٴ پانزده این است: ﴿وَ وَ صَّیْنَا الْإِنسَانَ بِوَ الِدَیْهِ إِحْسَاناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهاً وَ وَ ضَعَتْهُ کُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصَالُهُ ثَلاَثُونَ شَهْراً حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی﴾ این بلوغ اشُدّ عبارت از بلوغ چهل‌سالگی نیست وگرنه بعد از بلوغ اشُدّ کلمه ﴿بَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً﴾ را ذکر نمی‌فرمود
پرسش: ...
پاسخ: نه تکرار برای چه؟ تأسیس اولیٰ است از ؟؟؟ این کلام موجَز معجِز باید هر جمله معنای خاص خودش را داشته باشد
مطلب دیگری که سیّدنا الاستاد(رضوان الله علیه) به آن اشاره کردند این است که الآن می‌خواهد آن فتنه و ترفندی که در دربار این وزیر مصر عزیز مصر اتفاق افتاد بازگو کند خب وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) دوران نوجوانی را حالا یا دوازده سال بود یا در همین محدوده به عنوان یک غلام خرید و فروش شد و راه پیدا کرد به دربار و اندرون این وزیر بیش از بیست سال صبر بکنند تا اینکه این به چهل‌سالگی برسد و آن جوانی و ریعان و طراوت و لطافت را از دست بدهد تازه مورد علاقه زلیخا بشود اینکه نیست اینکه دوران ریعانش است شباب اوست طراوت اوست این می‌تواند زمینه باشد برای ﴿رَاوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِهَا﴾ بنابراین طبق این دو شاهد این ﴿بْلُغَ أَشُدَّهُ﴾ به معنی چهل‌سالگی نیست حتماً دوران جوانی کامل است از نوجوانی به درآمده به آن چهل‌سالگی و میانسالی هم نرسیده بهترین دوران طراوت او فرا رسیده است
پرسش: ﴿إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ﴾ می‌تواند دلیل بر نبوت بشود؟
پاسخ: چه باشد؟
پرسش: دلیل بر نبوت باشد؟
پاسخ: نه هر نبی‌ای مخلَص است اما هر مخلَصی نبی نیست خب طبق این دو شاهد این ﴿بْلُغَ أَشُدَّهُ﴾ به معنای چهل‌سالگی نیست کمال جوانی و طراوت اوست در چنین مقطعی آن هبه الهی نصبیش شد که فرمود: ﴿آتَیْنَاهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ﴾ هر کس اهل احسان بود مراقب بود مواظب بود ما به او حکمت عطا می‌کنیم علم عطا می‌کنیم این علومی را که ماندگار است و علم نافع است ما به او مرحمت می‌کنیم و مانند آن پس از نوجوانی درآمد و به جوانی رسید وقتی به جوانی رسید یک هبه‌ای از طرف ذات اقدس الهی دریافت کرد که آن حکم و علم است حکمت است معرفت خاص است و مانند آن بالأخره جزء علوم الهی است علم نافع است در این مقطع این حادثه تلخ شروع شد ﴿وَ رَاوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِهَا﴾ راد یرود مراوده‌کردن یعنی رفت و آمد به منظور ترفند و فریبکاری و جاذبه ایجادکردن و کسی را به طمعی وادارکردن و مانند آن است ﴿وَ رَاوَدَتْهُ﴾ آن زنی که ﴿هُوَ﴾ وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) ﴿فِی بَیْتِهَا﴾ بود او را خواست مراوده کند از خودش بگیرد نه مالش را بگیرد او را از خود بگیرد یعنی انسان یک خود اصلی دارد که خود ملکوتی است که همان خود الهی است که «من عرف نفسه فقد عرف ربه» وقتی از آن خود ملکوتی پایین آمد همان خود حیوانی می‌ماند در بحثهای قبل این دو خود مبسوطاً بازگو شد یکی در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» بود یکی هم در سورهٴ مبارکهٴ «حشر» در سورهٴ «حشر» دارد که ﴿نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾ اینها خدای سبحان را فراموش کردند خدای سبحان کیفری که به اینها داده است این است که انسا کرده اینها را از یاد خودشان برده اینها آن خود واقعی و اصیل خودشان را که ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ است خود ملکوتی است انسانیت اوست او را فراموش کردند همین گروه در سورهٴ مبارکهٴ نساء دارد که وقتی عده‌ای به طرف جبهه‌های جنگ و جهاد علیه دشمن اعزام می‌شوند اینها از حضور در جبهه پرهیز می‌کنند اینها فقط به فکر خودشان‌اند ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ یَظُنُّونَ بِاللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِیَّةِ﴾ اینها که اهل جهاد و دفاع اسلامی نیستند اینها فقط به فکر خودشان‌اند خب همین‌هایی که خودشان را فراموش کردند به فکر خودشان‌اند آن خودِ منسی آن خود الهی و ملکوتی است که با ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ حاصل می‌شود این خودی که به فکر خودشان‌اند یعنی خود حیوانی است همین یأکل و یمشی است همین در این کریمه طمع زلیخا این بود که یوسف را از آن خود ملکوتی بگیرد از او غفلت کند می‌ماند خود حیوانی، خود حیوانی که شد با او می‌توان کنار آمد ﴿وَ رَاوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِهَا عَن نَفْسِهِ﴾ نه از مقام و منصب و پست و مال و امثال ذلک او را از خود واقعی بگیرد از او جدا کند وقتی از او جدا شد می‌شود خود حیوانی از او که فاصله گرفت که ﴿فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾ شد می‌شود خود حیوانی آن‌وقت با خود حیوانی می‌شود کنار آمد ﴿وَ رَاوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِهَا عَن نَفْسِهِ﴾ خب اینها را از راه مراوده‌کردن گفتگوکردن مذاکره کردن خودآرایی‌کردن با احسان‌کردن به حسب ظاهر. و از طرفی هم مانع ایجاد کردند که اگر او خواست فرار کند نتواند بگریزد درها را نه‌تنها یک در تغلیق کرده نه غلق هم درها را هم به شدت و با استحکام بسته است که تغلیق است نه غَلَق خود غَلَق متعدی است اما وقتی به باب تفعیل رفته هم تکسیر را هم تشدید را به همراه دارد ﴿وَ غَلَّقَتِ الأبَوْابَ﴾ آن‌گاه ﴿وَ قَالَتْ هَیْتَ لَکَ﴾
پرسش ...
پاسخ: بله دیگر اصلاً مراوده به معنی همین است دیگر رفت و آمد می‌کنند تا رأی کسی را بزنند حالا خواه در مسائل غریزی خواه در مسائل محبتها یا در تصمیمهای دیگر بگیرند
پرسش ...
پاسخ: یعنی از محبت او فاصله بگیرد و دست بردارد دیگر او را به طور فرزند عادی تلقی کند منتها عن نفسه نیست آنجا سخن از خود ملکوتی و اینها مطرح نیست ﴿عَنْهُ أَبَاهُ﴾ پدر از او جدا بشود بالأخره از این علاقه خاصی که به او دارد از این فاصله بگیرد خب ﴿وَ غَلَّقَتِ الأبَوْابَ وَ قَالَتْ هَیْتَ لَکَ﴾ در چنین فضایی وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) ﴿قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ﴾ این چهار برهان که نتیجه سه برهان موجبه بود و نتیجه یک برهان سالبه بود در بحث دیروز گذشت اما ملاحظه بفرمایید در این آیه هیچ سخن از همسر زلیخا نیست سخن از مالک مصر و عزیز مصر نیست بنابراین این احتمالی که برخیها دادند گفتند: ﴿مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی﴾ ضمیر را به آن زوج زلیخا برگرداندند این نه معقول است و نه مقبول معقول نیست برای اینکه یک موحدی که ﴿آتَیْنَاهُ حُکْماً وَ عِلْماً﴾ که از از یک مشرکی به عنوان رب یاد نمی‌کند مقبول نیست برای اینکه شاهد ادبی ندارد آخر در این آیه غیر از الله مرجع دیگری ذکر نشده ﴿قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی﴾ نام الله برده شد نزدیک هم است اصلاً نام همسر زلیخا در این آیه ذکر نشده تا بگوییم ضمیر به او برمی‌گردد خب ﴿إِنَّهُ رَبِّی﴾ یعنی ذات اقدس الهی رب من است با آن صغرا و کبرایی که شکل اول در ﴿مَعَاذَ اللَّهِ﴾ بود اول یک، ﴿إِنَّهُ رَبِّی﴾ دو، ﴿أَحْسَنَ مَثْوَایَ﴾ بود سه، این سه برهان بود که گذشت ﴿إِنَّهُ لاَ یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ﴾ من نه‌تنها می‌خواهم به کمال برسم از ظلم هراسناکم یک تعدی است
پرسش ...
پاسخ: بله محال نیست اما هر کسی که به مقام نبوت رسیده است از ﴿أَحْسَنَ مَثْوَایَ﴾ می‌تواند خبر بدهد اما هر کسی که از ﴿أَحْسَنَ مَثْوَایَ﴾ خبر می‌دهد که نبی نیست خب در این بخشها فرمود: این ظلم است برخیها گفتند که اگر هم ضمیر به آن شخص برگردد این از باب جدال است نه برهان این می‌خواهد این زن را ساکت کند می‌گوید همسر تو نسبت به من خیلی محبت کرده است به من جا داد منزل و منزلت داد این بر خلاف حیاست که من نسبت به ناموس او خیانت بکنم خب اینها خیلی پایین‌آوردن سطح قرآن است وقتی انسان راه برای برهان داشته باشد نوبت به جدال نمی‌رسد
پرسش ...
پاسخ: آنها بله ربط دارند ولی آن‌که مشرک بود الله را قبول داشت اینکه نمی‌خواست او را هدایت کند می‌خواست خودش را بگوید من این کار را نمی‌کنم آنجایی که بخواهد دیگران را هدایت کند آن در زندان است که فرمود: این بتها اثری ندارند نقشی ندارند کار از ذات اقدس الهی است من هم ﴿وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائی إِبْرَاهِیمَ﴾ از این بتها از اینها چه کاری ساخته است اما الآن می‌‌خواهد خودش را نجات بدهد من این کار را نمی‌کنم در این جریان بعد آیه ﴿وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهَا﴾ است که با آن شواهد فراوانی که این را همراهی می‌کند عصمت وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) تثبیت‌شده است فرمود: ﴿وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ﴾ او نه تنها مراوده کرد یک نه تنها درهای فراوان را با شدت و محکمی بست تغلیق کرد نه غلَق ابواب را نه تنها یک باب را بلکه ﴿هَمَّتْ بِهِ﴾ همت کرد قصد کرد ولی وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) جریانش از اینجا شروع می‌شود ﴿وَ هَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَأى بُرْهَانَ رَبِّهِ﴾ که آن جزاست این شرط است آن مقدم ذکر شده این مؤخر یعنی اگر برهان رب خود را نمی‌دید همان ربی که گفت: ﴿مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَایَ﴾ اگر برهان رب را نمی‌دید این هم قصد می‌کرد خب پس فعل خارجی که واقع نشد یک قصد از طرف آن زن واقع شد ولی از طرف وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) واقع نشد قصد خلاف هم نکرد چرا؟ چون برهان رب را دید حالا یا اضافه بیانیه است برهانی که «هو الرب» است یکی از اسمای خدای سبحان «برهان» است «یا برهان ... یا سبحان» یا «حنان یا منان» یکی از اسامی الهی «برهان» است که او ﴿نُورُ السَّماوَ اتِ وَ الأرْضِ﴾ است باهر است ظاهر است روشن است «برهان» ی که رب است دید یا اضافه بیانیه است یا نیست به هر تقدیر چون برهان رب را مشاهده کرده است قصد هم نکرده است چون برهان رب را مشاهده کرد قصد هم حاصل نشد اولاً سخن از رؤیت برهان است شهود است نه سخن از ﴿إِنِّی أَخَافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ﴾ در قرآن کریم از زبان اولیا و بزرگان همین سه تعبیر هست گاهی «خوفاً من النار» است گاهی «شوقا الی الجنة» است گاهی «حبا له» گاهی در قرآن آیه‌ای است که مضمونش این است که فلان انسان کامل گفت: من خدا را معصیت نمی‌کنم اگر بکنم از عذاب خدا می‌ترسم ﴿إِنِّی أَخَافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ﴾ یا ﴿هُوَ یُطْعِمُنِی وَ یَسْقِینِ﴾ که اینها ناظر به «شکرا لنعمته» است «شوقا الی نعمته» است و مانند آن یا نه «حبا لله» است که انسان یک محبی هرگز حرف محبوب خود را زیر پا نمی‌گذارد این تعلیل سه‌گانه ناظر به آن تثلیث معروف است که بعضیها «خوفاً من النار» بعضی «شوقا الی الجنة» بعضی شکرا و «حبا له» معصیت نمی‌کنند وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) «حبا لله» و «شکرا لله» و «شهودا لله» معصیت نکرده است نه «خوفاً من النار» یا «شوقا الی الجنة» این برهان رب را دید گفت: این خلاف است در حضور او انسان خلاف بکند نه اینکه اگر خلاف بکنیم ما را جهنم می‌برد یا اگر خلاف نکنیم و اطاعت بکنیم ما را به بهشت می‌برد پس با آن جهاد اکبری که در طلیعهٴ بحث سورهٴ «یوسف» حل شد مشکل جهاد اوسط را حل کرد الآن گرفتار یک جهاد اوسط است مسائل اخلاقی، انسان باید عادل بشود منزه بشود عیب نداشته باشد نقص نداشته باشد معصیت نکند مهذب بشود اینها جهاد اوسط است جهاد اصغر همین است که بیگانه را صهیونیست را استکبار را از کشور خود بیرون کند نگذارد آنها طمع بکنند این برای این، این جهاد اصغر است که آدم می‌شود جنگجو و مدافع و رزمنده آن جهاد اوسط است که انسان می‌شود متخلق به اخلاق الهی و آن جهادِاکبر است که بین حکمت و عرفان است بین عقل و قلب است عقل برهان اقامه می‌کند که خدا هست و قیامت هست و بهشت هست و جهنم هست قلب می‌گوید اینها کافی نیست من هم می‌دانم خدا هست و قیامت هست و بهشت هست و جهنم هست می‌خواهم ببینم تو می‌فهمی پای تو چوبین است من می‌خواهم ببینم دیدن جان‌کندن می‌خواهد البته، این دعوای بین عقل و قلب است دعوای بین علم حصولی و حضوری است دعوا بین حکمت و عرفان است یکی می‌خواهد بفهمد یکی می‌خواهد ببیند وجود مبارک یوسف به برکت جهاد اکبر آن جهاد اوسطش را حل کرده یعنی اخلاقش را نزاهتش را طهارتش را با برهان رب حل کرده نه برای «خوفاً من النار» یا «شوقا الی الجنة» این برای یک حوری از یک زن زیبا نگذشت که یک معامله است این را می‌گویند مستعیض این عوض‌خواه است این را می‌گویند مستغرض غرض دارد مستعوض داد و ستدکننده است و سوداگر است و عوض‌طلب است او عوضی نمی‌خواهد این برهان رب مانع ارتکاب ذنب شده است این خود آیه مرحوم فیض(رضوان الله علیه) از دیگران نقل کرده زمخشری هم گفته که مبادا اسرائیلیات راه پیدا کند گفتند شما خود این سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» را که ارزیابی کنید می‌بینید تمام کسانی که در جریان یوسف(سلام الله علیه) نقشی داشتند شهادت به طهارت او دادند همه از دوست و دشمن خود یوسف که مدعی بود سخنی بر طهارت خودش اقامه کرد آن زن که اهل مراوده بود ترفند از او بود آن هم به طهارت یوسف گواهی دارد شوهر این زن به طهارت یوسف گواهی داد شاهدان داخلی به طهارت یوسف گواهی دادند زنان مصر به طهارت یوسف گواهی دادند ذات اقدس الهی که فوق همه اینهاست به طهارت یوسف گواهی داد شیطان هم به طهارت یوسف گواهی داد این اسرائیلیاتی هم که راه پیدا کرده مرحوم فیض و دیگران دارند که باید اینها را نصیحت کرد بالأخره یا شما حرف خدا را قبول دارید یا حرف شیطان را دیگر آنهایی که اهل شبهه و ترفند هستند و کارشان شبهه‌افکنی است بالأخره یا موحدند یا شیطان‌دوست تابع آن‌اند اگر موحدند که ذات اقدس الهی به طهارت یوسف(سلام الله علیه) شهادت داد اگر دنباله‌روی شیطان‌اند شیطان هم که شهادت داد حالا بیان این امور هفت، هشت‌گانه درباره خود وجود مبارک یوسف، این هفت امر است ملاحظه بفرمایید درباره خود یوسف(سلام الله علیه) که در کمال، دیگر نیامد عذرخواهی بکند یوسف در کمال شهامت و شجاعت وقتی که داشت فرار می‌کرد این زن او را از پشت سر تعقیب کرد ﴿أَلْفَیَا سَیِّدَهَا لَدَی الْبَابِ﴾ این وجود مبارک یوسف صریحاً فرمود: ﴿هِیَ رَاوَدَتْنِی عَن نَفْسِی﴾ این می‌خواست ترفند ایجاد کند من را فریب بدهد من بی‌گناهم این را بالصراحه گفت: ﴿هِیَ رَاوَدَتْنِی عَن نَفْسِی﴾ و به طهارت خود شهادت داد و مدعی هم ‌کرد این یکی و در آن جریان بعدی هم گفت: ﴿رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی﴾ این حداکثر این است که زندان ببرد دیگر خب هم اینجا خودش صریحاً اعلام کرد: ﴿هِیَ رَاوَدَتْنِی عَن نَفْسِی﴾ هم آنجا گفت: ﴿رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی﴾ ما زندانش را حاضریم پس یوسف(سلام الله علیه) منادی طهارت خود بود زن آن وزیر و عزیز یعنی زلیخا اول آن حرفها را زد اما بعد گفت: ﴿لَقَدْ رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ﴾ به زنان مصر گفت: من خواستم او را از خودش خالی کنم او را به خودم جذب بکنم ولی او معصومانه برخورد کرد مستعصم بود خیلی محکم عصمتش را گرفت حاضر نشد پس این هم زن و بعد در اواخر هم گفت: ﴿الآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدتُّهُ﴾ این ﴿أَنَا رَاوَدتُّهُ﴾ را دوبار گفته ﴿الآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدتُّهُ﴾ نسبت به همسر زلیخا هم او هم بعد از اینکه سؤال کرد و از ماجرا باخبر شد و بعد از بیرون آمدن از زندان گفت: ﴿إِنَّهُ مِن کَیْدِکُنَّ إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ﴾ این ترفند شما زنان است خب پس آن شوهر هم اعتراف کرد به طهارت وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) زنان مصر هم که بگومگو داشتند می‌گفتند که زن عزیز مصر با این جوانِ منزلش مراوده دارد در آن مهمانی که آمدند گفتند: ﴿حَاشَ لِلَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَیْهِ مِن سُوءٍ﴾ این فرشته است نه‌تنها از نظر جمال فرشته است از نظر کمال هم فرشته است ﴿مَا هذَا بَشَراً إِنْ هذَا إلاَّ مَلَکٌ کَرِیمٌ﴾ بعد گفتند: ﴿حَاشَ لِلَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَیْهِ مِن سُوءٍ﴾ ما هرچه بررسی کردیم از این جوان جز طهارت چیزی ندیدیم این هم زنان مصر شهود آن محضر هم که ﴿شَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أَهْلِهَا إِن کَانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِن قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْکَاذِبِینَ ٭ وَ إِن کَانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ فَکَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ الصَّادِقِینَ﴾ این هم که روشن شد حالا یا کودک گهواره بود یا شاهد دیگر بود این هم که به طهارت وجود مبارک یوسف شهادت داد بالاتر از ذات اقدس الهی است که فرمود: ﴿کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ﴾ ما نه‌تنها نگذاشتیم یوسف به طرف گناه برود اصلاً به گناه اجازه ندادیم به طرف یوسف برود که این بحثش قبلاً هم گذشت ذات اقدس الهی نفرمود «لنصرفه عن السوء و الفحشاء» ما او را از بدی منصرف کردیم تا یک گرایشی احساس بشود اگر می‌فرمود ما او را از بدی منصرف کردیم یعنی گرایش در او بود ولی ما منصرفش کردیم اما فرمود: ﴿لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشَاءَ﴾ ما اصلاً اجازه ندادیم بدی به این طرف بیاید بالأخره بدی یک وصفی است که از ناحیه یک مبدأ شروری به نام شیطان می‌آید پس شهادت خدا این است که ذات اقدس الهی شهادت داد به طهارت وجود مبارک یوسف آن هم طهارت بالا که گفت: ﴿إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ﴾ نه‌تنها مخلِص است بلکه مخلَص است بنده مخلِص کسی است که همه کارها عقاید و اخلاق و اعمال و رفتارش خالصا لوجه‌الله است این یک در این مخلِصین در صف مخلِصان ذات اقدس الهی برچین می‌کند یک عده ممتاز و اوحدی از این مخلِصین را برای خود به عنوان عبد خالص انتخاب می‌کند که «یستخلصهم الله لنفسه» از آن به بعد می‌شوند مخلَص، مخلَص خیلی بالاتر از مخلِص است در اینجا ذات اقدس الهی شهادت داد ﴿إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ﴾ شیطان هم که آخرین فرد این جریان است این خیلی دسیسه کرده از راه زلیخا ترفندی ایجاد کند ولی خودش اعتراف کرد گفت: ﴿فَبِعِزَّتِکَ لأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ ٭ إلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ﴾ من دسترسی به اینها ندارم نه اینکه طمع ندارم یا دلم می‌خواهد به اینها کار نداشته باشم اما کسی که بالأخره نظیر این پدافندها و تیراندازیها که بالأخره این هواپیماهایی که خیلی اوج دارند پدافند که به آنها که نمی‌رسد که تیر مگر چقدر می‌تواند بالا برود این تیر شیطان به کسانی که جزء مقربین‌اند نمی‌رسد دسترسی نیست گفت که من دلم می‌خواهد اما دسترسی به اینها ندارم ﴿فَبِعِزَّتِکَ لأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ ٭ إلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ﴾ پس طبق این آیه ذات اقدس الهی گواهی داد که وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) ﴿إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ﴾ و هر مخلَصی از تیررس شیطان دور است پس وجود مبارک یوسف از تیررس شیطان دور است پس خدای سبحان شهادت داد شیطان هم اعتراف کرد زلیخا شهادت داد همسرش شهادت داد شاهدان منزل شهادت دادند زنان مصر شهادت دادند وجود مبارک یوسف هم که همیشه از خودش دفاع می‌کرد این صدر و ساقه جریان است منتها عنصر محوری قصه یوسف رؤیت برهان رب است نه «خوفاً من النار» نه «شوقا الی الجنة» آن کسی که ﴿لَهُمْ فِیهَا أَزْوَ اجٌ مُطَهَّرَةٌ﴾ وادارش می‌کند که در دنیا حرام نگاه نکند این مستعیض است عوض کرده یک زنی را به زن دیگر اما آن‌که رؤیت برهان رب دارد که مستعیض نیست او حباً دارد عبادت می‌کند شکراً دارد عبادت می‌کند لذا فرمود: ﴿لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ﴾ آن زن قصد کرده ﴿وَ هَمَّ﴾ وجود مبارک یوسف ﴿بِهَا لَوْلاَ أَن رَأی بُرْهَانَ رَبِّهِ﴾
پرسش ...
پاسخ: بله دیگر قصد داشته ﴿هَمَّتْ﴾ دیگر همان قصد است دیگر عمل خارج که واقع نشد ﴿هَمَّتْ﴾ یعنی قصدت این قصد کرده است و قصدش هم منجّز است ولی وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) همش معلق بر عدم رؤیت بود در حالی که او خدا را رؤیت کرد ﴿وَ هَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَأی بُرْهَانَ رَبِّهِ﴾
پرسش ...
پاسخ: صِرف چه؟
پرسش: صرف قصد اگر باشد قبل از اینکه،
پاسخ: نه این اهتمام‌کردن آن، یک وقت است انسان مقدمات کار را فراهم می‌کند که اهتمام بورزد این قصد اوّلی چون وقتی قصد اوّلی بود درها را می‌بندد و مراوده می‌کند آن مبادی دور است این قصد اول تا برسد به مقام همام و همامه و اهتمام خب طول می‌کشد آن وقتی که به مرحله نهایی رسید می‌شود شوق و اراده و امثال ذلک. «شوقاً موکدا ارادة سما» این را سمه کن وصف کن وقتی خیلی مؤکّد شد می‌شود اهتمام می‌شود هِمت آن اوایل امر بود دیگر اراده نبود آدم یک کاری را که می‌خواهد انجام بدهد قصد دارد که فلان کار را انجام بدهد اما وقتی مقدمات را انجام داد اراده می‌کند این اراده و اهتمام مربوط به مرحله نهایی است که بعد از تهیه مقدمات است وگرنه قصد ابتدایی البته بود اما آن را همت نمی‌گویند اهتمام نمی‌گویند از طرف آن زن هیچ مانعی نبود اهتمام هم کرده ولی وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) مانعش رؤیت برهان رب بود خب چنین انسانی جزء مخلصین است دیگر
پرسش ...
پاسخ: بله می‌تواند شهود باشد ولی برهان هست دیگر برهان هست چون خدا رب است رب را باید اطاعت کرد اما این برهان حکیمانه است یا برهان عارفانه انسان می‌فهمد که خدا رب است یا نظیر آنچه که وجود مبارک حضرت امیر فرمود «أفاعبد ربا لم اره» یا آن وقتی ذعلب مرحوم صدوق در کتاب شریف توحیدشان نقل می‌کند که ذعلب وقتی از وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) سؤال کرده است که شما آیا خدا را می‌بینی عبادت می‌کنی یا نه؟ فرمود «ما کنت اعبد ربا لم أره» یا «أفاعبد ما لا أریٰ» آن مسندش در کتاب صدوق هست مرسلش در کتاب نهج‌البلاغه فرمود: من آن نیستم که نبینم و بپرستم این «أفاعبد ما لا أریٰ» مربوط به شهود این ذوات مقدس است آن‌که فرمود: ﴿إِنَّهُ رَبِّی﴾ می‌تواند برهان باشد می‌تواند عرفان اما اینکه دارد ﴿لَوْلاَ أَن رَأی بُرْهَانَ رَبِّهِ﴾ خب این پیداست عرفان است دیگر.
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 36:08

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی