- 1086
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 10 تا 14 سوره یوسف
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 10 تا 14 سوره یوسف
- حسد حتی ابراز هم نشود از نظر کلامی و اخلاقی مذموم است
- طرح برخی از صحنههای داستان حضرت یوسف و مطالب تفسیری
- فضای خانوادگی یوسف(ع)
- معصیت و توبه
- مبحث تجری
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قال قائلٌ منهم لاتقتلوا یوسف و القوه فی غیابت الجبِّ یلتقطه بعض السیارة ان کنتم فاعلین ٭ قالوا یا ابانا ما لک لا تأمنّا علی یوسف و إنّا له لنٰصحون ٭ ارسله معنا غداً یرتع و یلعب و إنّا له لحافظون ٭ قال انی لیحزننی ان تذهبوا به و اخاف ان یاکله الذئب و انتم عنه غافلون ٭ قالوا لئن اکله الذئب و نحن عصبةٌ انا إذاً لّخاسرون﴾
همانطوری که قبلا ملاحظه فرمودید در جریان یوسف (سلام الله علیه) مانند بحثهای قرآنی دو فصل مطرح است یک فصل جزء علوم قرآن است یک فصل جزء تفسیر در جریان قصه یوسف (سلام الله علیه) هم همینطور است آن فصل اول راجع به بررسی قصه یوسف (سلام الله علیه) از بیرون است و فصل دوم راجع به ارزیابی این قصه از درون یعنی بررسی آیات قرآن روی تفسیر. در آن فصل اول بحثهای ﴿فی قصصهم عبرة لاولی الالباب﴾ بود و ﴿اذ کان لیوسف و اخوته﴾ و قصه یوسف ﴿آیات للسائلین﴾ بود و ﴿احسن القَصص﴾ یا قِصص درباره او مطرح بود و مانند آن جریان صدقه هم طبق روایتی که در کنزالدقائق و بعضی از تفاسیر روایی هست آنها هم مربوط به فصل اول است که وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) روزی در هنگام غذا از صدقه دادن غفلت کردند و غفلت از آن صدقه باعث ابتلای یک چنین حادثه تلخ شد البته اثبات یک چنین مطلبی با خبر واحدی کار آسانی نیست ولی خب اینها بر فرض صحت جزء فصول اول است که در فصل اول جا دارد مطلب دیگری که باز مربوط به فصل اول این جریان است این است که فضای خانوادگی یعقوب و یوسف (سلام الله علیه) از نظر برادران و یوسف و پدر یک فضای ناامنی بود زیرا برادران گرفتار حسادت شدند از یک سو و وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) این را درک کرد از سوی دیگر و به استناد همین ادراک احساس ناامنی میکرد از سوی سوم آن برادران خواستند از حسد را عملی کنند در صدد توطئه بودند از سوی چهارم فضای خانوادگی وجود مبارک یعقوب و یوسف (سلام الله علیه) از این جهت ناامن بود مسئله حسد که امر خطرناکی است گرچه از نظر فقهی برخیها فتوا دادند تا اظهار نکنند حرام نیست و بعضیها گفتند نه اظهار نکردنش هم مشکل دارد لکن از نظر کلامی و اخلاقی اظهار نشود هم مشکل دارد در بحث تجری ملاحظه فرمودید که مرحوم آخوند با اینکه میگویند در تجری مادامی که عمل نشود معصیت نیست الا اینکه ایشان این را بازگو کردند که تجری از خبث سریره آن متجری حکایت میکند خب اگر تجری حرام فقهی نیست و از خبث سریره حکایت میکند معلوم میشود که از نظر بحث کلامی و از نظر بحث فقهی اینگونه از مسائل مشکلات قیامتی را به عهده دارد حسد اگر به مرحله عمل هم نرسد از نظر کلامی و اخلاقی آن مشکل را به همراه خواهد داشت مطلب بعدی این است که آنطور که قرطبی در
سؤال: ... جواب: آن مال آثار عملی است دیگر آثار فقهی و کلامی را که برنمیدارد که در جریان تجری هم هست
سؤال: ... جواب: نه خب چرا دست خودش نیست آن مقداری که دست خودش نیست معذور است دیگر و اما اگر یک چیزی انسان به او مبتلا شد و در اثر سوء اختیار خود، خود را به آن مبتلا کرد بعداً در موقع رفع گرفتار شد مقدورش نبود امتناع به اختیار که منافی اختیار نیست البته اگر یک سلسله حادثههای نفسانی پیش آمد که در اختیار آدم نبود خب آنها بر اساس ﴿ما لایطیقون﴾ و ﴿ما استره﴾ و مانند آن مشمول حدیث رفع است
مطلب دیگر اینکه آنطور که جناب قرطبی در تفسیرش نقل میکند این است که این خواب وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) به برادرها رسید حالا از چه راهی باخبر شدند آن را دیگر نه ایشان نقل میکند و نه میشود به ضرص قاطع بیان کرد لکن فضای خانوادگی فضای ناامن شد بالأخره برای اینکه چنین خوابی را فهمیدند در چنین فضایی اینها توطئه کردند که این مانع را از سر راه بردارند به ما هم دستور دادند که شما از چند چیز به خدای سبحان پناه ببرید چه از اینکه حسود بشوید چه از اینکه محسود بشوید اگر خدای سبحان انسان گرفتار حسد شد حاسد شد مشکلی دارد معاصی را مرتکب میشود و مانند آن و اگر محسود هم شد در عذاب و رنج است بالأخره باید هر روز خودش را مواظب باشد که دیگری به او آسیبی نرساند انسان چه حاسد باشد چه محسود در رنج است لذا گفتند که ﴿و من شر حاسدٍ اذا حسد﴾ هم از اصل حسدورزی انسان باید به خدا پناه ببرد هم از شر حاسد ﴿اذا حسد﴾ باید به خدای سبحان پناه ببرد خب اما بخشهایی که مربوط به فصل دوم است آن برادرها گفتند که اگر شما یوسف را از بین ببرید ﴿یخل لکم وجه ابیکم﴾ منظور از وجه کل هویت است اینکه میگویند ﴿وجوهٌ یومئذٍ ناظره﴾ یا اقبال وجه یعنی کل حیثیت یا کل هویت یا بدن اینجا هم که گفتند ﴿یخل لکم وجه ابیکم﴾ یعنی او به طرف شما رو کند یعنی تمام جهتش را متوجه شما بکند نه اینکه دست و پا و اعضا و جوارحش با شما نباشد فقط صورتش به طرف شما باشد چون در بین مقادیر بدن وجه مهمترین عضو است اگر وجه به یک سمت اقبال کرد اعضا و جوارح دیگر هم به همان سمت متوجهاند وقتی گفته باشد ﴿یخل لکم وجه ابیکم﴾ یعنی یخل لکم نفس ابیکم خود پدر شما با همه هویتش متوجه شما میشود
مطلب بعدی آن است که به فصل دوم برمیگردد این است که در این توطئهها آن توطئهٴ خطرناک اولی تصویب نشد آن پیشنهاد آن طرح که ﴿اقتلوا یوسف﴾ آن مطرح نشد ﴿اوطرحوه ارضاً﴾ آن هم مطرح نشد ﴿اقتلوا﴾ مرگ بود ﴿اوطرحوه ارضاً﴾ در حکم مرگ بود که انسان این را وجود مبارک یوسف را به یک سرزمین ناشناس و نکرهای گم بکند پیشنهاد سوم پذیرفته شد این گفتند ﴿لاتقتلوا یوسف﴾ اینکه گفت ﴿لاتقتلوا یوسف﴾ آن و لاتطرحوه ارضاً هم در کنارش هست زیرا آن پیشنهاد دوم هم مثل پیشنهاد اول حکم مرگ را دارد آنها گفتند ﴿اقتلوا یوسف اوطرحوه ارضاً یخل لکم﴾ ارضاً اوطرحوه اینها نگفتند که لاتقتلوا یوسف و لاتطرحوه ارضا برای اینکه این پیشنهاد سوم ناظر به این است که او را از بین نبرید نه با کشتن او را از بین ببرید نه با گم کردن در یک سرزمین ناشناس او را از بین ببرید
سؤال: ... جواب: بالأخره برادر یکی از برادران ناصح ایشان بودند دیگر که بالأخره پیشنهاد خوبی دادند در آن روز قبل هم اشاره شد که هم پیشنهادش خوب بود هم مهربان بود و هم برخیها نقل کردند که این خودش قصد داشت او را نجات بدهد خب ﴿قال قائلٌ منهم لا تقتلوا یوسف﴾ یعنی پیشنهاد اول را عمل نکنید پیشنهاد دوم که ﴿اوطرحوه ارضاً﴾ او را هم عمل نکنید که لاتطرحوه ارضا منتها آن پیشنهاد دوم در حکم پیشنهاد اول است و در حکم مرگ است وقتی آن پیشنهاد اول را رد کردند دومی هم مردود خواهد بود پس پیشنهاد اول و پیشنهاد دوم عملی نشد ﴿و القوه فی غیابت الجب﴾ این پیشنهاد سوم را عملی بکنید فکر کردند مشورت کردند همین پیشنهاد سوم را تصویب کردند که در آیه بعد دارد ﴿و اجمع علی ان ..فی غیابت الجب﴾ درباره غیابه هر چیزی را که عامل ستر و پنهان کردن باشد غیابه میگویند لذا گفتند قبر غیابت الشخص است حتی قبر را گفتند آن طاقی که برای این چاهها میکندند آن را گفتند غیابه آن قسمتهایی که در حواشی از چاه حفر میکنند هم برای آیش خود حفارها هم برای جادار بودن هم برای سهولت ورود و خروج هم برای اینکه آب بیشتری جا بگیرد آنها را میگویند غیابه همه اینها هم میتواند مخفیگاه خوبی باشد جایگاه خوبی باشد هم مأمنی باشد برای کسی که به چاه انداختند و هم قابل این باشد که محفوظ بماند و بتوانند این را دربیاورند
سؤال: ... جواب: این نقل کردند که این قائل چه کسی بود اما خب اثبات آن کار آسانی نیست چه اینکه سامی این یازده برادر هم ذکر کردند اما نه این نامها با این خبرهای واحد ثابت میشود نه این مطلب پیشنهاد دهنده لکن از خود پیشنهاد معلوم میشود که انسان منصفی بود و قصد همان اوسطهم خیراً بود و مانند آن که آن پیشنهاد اول را ابطال کنید پیشنهاد دوم را باطل کنید مرگ یا حکم مرگ را از بین ببرید این بالأخره بگذارید که نجات پیدا کند و گفته ﴿یلتقطه بعض السیاره﴾ هر چاهی هم نیندازید جای بدی هم نیندازید از اینکه گفتند یلتقطه نه اینکه خودش بیرون بیاید معلوم میشود این جزء لقیط است یک لغته دارند لقیط دارند و ضاله دارند و مانند آن ضاله این چیزهای گم شده را میگویند ضاله اما این کودکانی که سرراهیاند خیابانیاند اینها را پیدا میشوند میگویند لقیط آمد به اینکه ﴿یلتقطه بعض السیاره﴾ این جزء لقیط بشود معلوم میشود یک مرد بزرگی نبود نظیر آن برادران نبود که بتواند خودش را از چاه نجات بدهد یک نوجوانی بود بین کودک و نوجوانی یا نوجوانی بود که عنوان لقیط صادق باشد بر او که این لقطه باشد این را پیدا کنند خب یک آدمی که در چاه افتاده که این لقیط نیست این را درآوردند این را که نمیتوانند بفروشند این معلوم میشود که نوجوان بود به دو دلیل یکی همین که اینجا تعبیر شده است ﴿یلتقطه بعض السیاره﴾ یکی هم تعبیر وجود مبارک یعقوب است در آیه بعد که میترسم او را گرگ بدرد که آن هم شاهدی است بر نوجوانی یوسف (سلام الله علیه) ﴿و القوه فی غیابت الجبِّ یلتقطه بعض السیارة﴾
سؤال: ... جواب: اما از کجا خدای سبحان این را امضا کرده است اگر کسی بگوید ما گناه میکنیم بعد هم توبه میکنیم این به تعبیر سیدنا الاستاد بارها میفرمودند که این دو تا گناه است برای اینکه این توبه را به استهزاء گرفته توبه مال این است که اگر یک کسی غافلاً یک معصیتی را کرده بعد دیگر حالا نادم شده واقعاً بینه و بین الله پشیمان شده استغفار میکند اما اگر کسی بگوید این کار را میکنم بعد توبه میکنم خیال بکند که توبه برای هر کاری هم آماده شده است این توبه را به استهزاء گرفته و خدا هم امضا نکرده این حرف ایشان را که اگر فرموده باشد این کار درست است بله اما اینها دارند طرحهای خودشان را میگویند ﴿اقتلوا یوسف اوطرحوه ارضاً لکم یخل لکم وجه ابیکم و تکونوا بعد﴾ اینها خواستههای بافتههای ایشان است امام کدام از اینها را خدای سبحان امضا کرده است
سؤال: ... جواب: بسیار خوب آن واقعاً پشیمان شدند کاری هم نکردند نه اولی بود نه دومی یک راه سوم را انجام دادندنه ﴿اقتلوا یوسف﴾ بود نه ﴿اوطرحوه ارضاً﴾ بود آنها در بعد از درباره آن دو تا پیشنهاد یعنی پیشنهاد قتل یا حکم قتل پیشنهاد ﴿اقتلوا یوسف﴾ پیشنهاد ﴿اوطرحوه ارضاً﴾ روی این دو تا پیشنهاد گفتند که﴿و تکونوا من بعده قوماً صالحین﴾ هیچ کدام از این دو تا را که آن سومی نگذاشت عملی بشود گفت که هر دو بد است یک راهی انتخاب بکنیم که او محفوظ بماند عدهای او را بگیرند و چاه سرراهی هم باشد که عدهای از نزدیک زود برسند به او دسترسی داشته باشند بالأخره او هم زنده باشد شما هم او را نبینید او هم شما را نبیند مسئله ﴿احب الی ابینا منا﴾ مطرح نباشد اگر هم خواستید ﴿یخل لکم وجه ابیکم﴾ تأمین بشود میشود اما حالا این ﴿و تکونوا من بعده قوماً صالحین﴾ و اینها در آن پیشنهاد اول و دوم بود که به آن عمل نشده بعداً هم اینها گفتند که ما استغفار میکنیم استغفار هم کردند و هر دو بزرگوار هم استغفارشان را پذیرفتند و برای اینها طلب مغفرت کردند.
سؤال: ... جواب: چرا بهتر بود دیگر بالأخره راه حل بود یعنی آن دو تا پیشنهاد که بسیار مرگبار بود آنها را گذاشته کنار یک پیشنهاد سومی که نزدیکتر به صلاح بود این را گرفتند ﴿یلتقطه بعض السیارة ان کنتم فاعلین﴾ این ﴿ان کنتم فاعلین﴾ را هم ملاحظه فرمودید که این اسرارش این است که این کار را نکنید حالا اگر هم بر فرض بخواهید بکنید این کار را انجام بدهید خب حالا میخواهند عمل بکنند پس بنابراین اینها جمع شدند توطئه کردند مصوباتی داشتند دو تا پیشنهاد طرح شد و عمل نشد و تصویب نشد پیشنهاد سوم طرح شد و تصویب شد حالا میخواهند او را ببرند در غیابت الجب بیندازند طرح عملیاش این است آمدند به وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) گفتند که ما هر از چند گاهی میرویم بیابان برای رمهداری دامداری این را هم به همراه ما بفرست از کجا معلوم میشود که فضای خانوادگی وجود مبارک یعقوب و یوسف (سلام الله علیهما) فضای ناامنی بود؟ از این کریمه ﴿قالوا یا ابانا ما لک لا تأمنّا علی یوسف﴾ مثل اینکه قبلا هم پیشنهاد میدادند که یوسف را ببرند وجود مبارک یعقوب حاضر نبود یا نه اصلاً آنها میدانستند که این پیشنهاد آنها مقبول نیست و پیش حضرت یعقوب امنیت اینها احراز نشده است پیشنهاد نمیدادند لذا الان گفتند که چرا شما ما را امین نمیدانید ﴿مالک لاتأمنّا علی یوسف﴾ چرا ما را امین نمیدانی که این برادرمان را به ما بدهی ما با هم برویم دامداری خب از اینجا وجود مبارک حضرت یعقوب نفی نکرد این ناامنی را بلکه گفت من میترسم یک حادثهای پیش بیاید شما هم او را رها کرده باشید حالا حادثه به دست شما لازم نیست رخ بدهد حوادث دیگری ممکن است در راه باشد شما غافل باشید ﴿قالوا یا ابانا مالک لاتأمنا علی یوسف﴾ در حالی که ﴿و إنّا له لنٰصحون﴾ ناصح یعنی خالص «النصیحه لائمة المسلمین» یعنی خالصانه را رهبران الاهی رفتار کردند یکی از معانیاش احیانا این است که آنها را نصیحت بکنید موعظه بکنید اما آن معنای روشنش این است که خالصانه و ناصحانه با آنها کنار آمدند ﴿و إنا له لنٰصحون﴾ پس شما احساس امنیت بکنید ما را امین بدانید و بعد از احساس امنیت و اینکه ما امین پیش شماییم درباره برادرمان پیشنهاد ما این است که ﴿ارسله معنا غداً﴾ ما فردا که برای رمهداری دامداری به بیرون کنعان میرویم این را به همراه ما بفرست این ﴿یرتع و یلعب﴾ به چند قرائت خوانده شد یکی نرتع و نلعب است یکی نرتع و یلعب است یکی یرتع و یلعب اما یرتع و نلعب قرائت نشده نرتع و نلعب یعنی ما هم گوسفندان را بچرانیم هم بازی کنیم گرچه رعی مال چوپان است ارتعاع مال گوسفند است اما وقتی بگویند نرتع ما به چرا برویم یعنی گوسفند را بچرانیم چرا بدهیم نرتع و نلعب این قرائت شده است یعنی ما گوسفند را به چرا ببریم و خودمان هم بازی کنیم یرتع و یلعب یعنی او بخشی از کارها را به چرای گوسفند بگذراند یک مقداری هم بازی کند اینکه این قرائت رواج بیشتری پیدا کرده است برای اینکه با نوجوانی او سازگارتر است که لعب را به او اسناد دادند اما اینکه لعب را به خود اسناد بدهند و رعی را به او که یرتع و نلعب این قرائت نشد بالأخره ما با هم هم به چرای گوسفند مشغول باشیم هم بازی کنیم میدان مسابقه هم بود که نستبق این استباق همان مسابقه است هم او بازی میکند یک فضای تازهای یک هوای تازهای را احساس میکند و بهره میبرد و هم ما نگهبان خوبی هستیم برای او ﴿و إنا له لحافظون﴾ وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) که آن اسرار را بنا نبود بازگو کند ولی بدون اتمام حجت هم این امانت الاهی را به آنها نمیسپرد ﴿قال انی لیحزننی ان تذهبوا به و اخاف ان یاکله الذئب و انتم عنه غافلون﴾ من از این جهت هراسناکم محزون میشوم آنچه که ممکن است من را غمگین کند این است که شما این کودک را این نوجوان را ببرید و میترسم گرگ او را بدرد و شما غافل باشید از این ﴿و اخاف ان یاکله الذئب﴾ معلوم میشود او نوجوان بود برای اینکه یک جوان کامل خب مثل سایر برادرها از خودش دفاع میکرد همانطوری که آن برادرها از نظر بزرگ بودن خودشان را از گرگ حفظ میکردند این هم خودش را از گرگ حفظ میکرد خب مثل دیگران بود از اینکه فرمود ﴿اخاف ان یاکله الذئب﴾ معلوم میشود از دیگران کوچکتر بود که احتیاجی به محافظ داشت پس از آن ﴿یلتقطه بعض السیارة﴾ میشود استظهار کرد که او لقطه و لقیط میشد یعنی نوجوان بود و از این ﴿و اخاف ان یاکله الذئب﴾ میشود استظهار کرد که او نوجوان بود قدرت دفاع نداشت مثل برادرهای دیگر نبود
سؤال: ... جواب: حضرت که بنا نبود برابر علم غیب عمل بکند و موظف است برابر اساس فقهی و منابع فقهی این بچه را به دست امین بسپارد نه غیر امین باید حفظ بکند دیگر
سؤال: ... جواب: ﴿و انتم عنه غافلون﴾ شما غفلتزده باشید و گرگ چون آن طرف که دامداری هست گرگ هم هست و این کار را کرده باشند
سؤال: ... جواب: نه اصلاً گرگ خوردن یک حرفی است که در فخر رازی هست در امین الاسلام هست که این تلقین کذب کردند اینها نارواست برای اینکه در آن محدوده گرگ فراوان بود دامداری بود رمهداری بود و گرگ هم بچه را میبرد و میخورد و میدرید این احتیاجی به تلقین کذب ندارد آنچه که در تفسیر فخر رازی آمده این است اینکه در امین الاسلام مرحوم طبرسی آمده این است که این تلقین کذب کرده است دروغ گفتن را یاد بچهها داد قرطبی دارد فخر رازی دارد متأسفانه امین الاسلام هم دارد خب در جایی که دامداری هست رمهداری هست بیابان هست گرگ هست سابقه دارد این دیگر یاد دادن ندارد که گرگ است و بچه را میخورد و خیلی هم خورد خیلی از افراد را هم برد
سؤال: ... جواب: خب نه بعید است بالأخره ﴿قال انی لیحزننی ان تذهب به و اخاف ان یاکله الذئب و انتم عنه غافلون﴾ شما غفلت داشته باشید آنها گفتند ما ناصحیم حضرت تکذیب نکرد آنها گفتند ما حافظیم حضرت تکذیب نکرد گفت شما اگر غافل باشید یک انسان غافل نه توفیق نصح دارد نه توفیق حفظ ما نمیگوییم شما عمداً او را از پا درمیآورید یا عمداً او را رها میکنید ولی غفلت ممکن است دامنگیرتان بشود و انسان غافل از توفیق نصح و از توفیق حفظ محروم است
سؤال: ... جواب: نه یک راه عادی است دیگر یک راه معقول و مقبولی است واقعا که مایل نبود اما برای اینکه اتمام حجت بکند این کار را کرده ﴿قالوا لئن اکله الذئب و نحن عصبةٌ انا إذاً لّخاسرون﴾ اینها میگفتند ما عصبهایم یعنی یک جماعت چند نفرهایم گفتند از یک تا ده نفر حتی بیش از ده نفر هم گفتند و جماعت متعصب هستیم و هوای یکدیگر را هم داریم برای یکدیگر هم تعصب میکنیم این هم برادر ماست ما نسبت به متعصبیم همه ما برادرها نسبت به یکدیگر عصبهایم نسبت به او هم عصبهایم تعصب شدید داریم چطور میشود از او غفلت کنیم و گرگ او را بخورد بالأخره رمهسرا هست سگ هست ما هستیم چوپان هست و در چنین جمعیتی گرگ راه ندارد که ﴿قالوا لئن اکلمه الذئب و نحن عصبةٌ انا اذاً لّخاسرون﴾ معلوم میشود ما خیلی خسارت دیده و خسارت باید ببینیم تا اینکه یک چنین حادثه تلخی پیش بیاید برخی از مفسران مثل صاحب تفسیر کاشف حالا چه حوادث تلخی را ایشان در زندگی مشاهده کردند بین اولاد یعقوب (سلام الله علیه) با اولاد بعضی از علما مقایسه کردند گفتند چند خطری که در اولاد یعقوب بود نسبت به یوسف (سلام الله علیه) مشابه این مخاطرات در بعضی از بیوت علمی هست در بعضی از اولاد علما هست و اینها البته در غیر علما هم هست حالا این حسد بالأخره هر جا خدای ناکرده راه پیدا کند این خطرها را به همراه دارد این است که انسان هر روز باید سری بزند که سر جای خودش هست یا سر جای خودش نیست و این بیان لطیف را که بزرگان گفتند که این مخصوص به قیامت نیست در جریان دنیا هم هست همین است البته آیه سوره ﴿اذا زلزلت الارض زلزالها﴾ سیاقش درباره معاد است فرمود در آن روز همگان از قبر برمیخیزند ﴿لیرو اعمالهم﴾ تا به اینها ارایه بدهند این هم میبیند بعد هم یک اصل کلی به دنبال این دارد ﴿من یعمل مثقال ذرة خیرا یری من یعمل مثقال ذرة شراً یری﴾ شاید این ﴿من یعمل﴾ در قبال ﴿لیرو اعمالهم﴾ نظیر ﴿یومئذ ینبأ الانسان بما قدم و اخر و للانسان علی نفسه بصیره﴾ باشد این چهار آیه را نگاه کنید در سوره زلزلت آیه اول این است که ما اینها را از قبر زنده میکنیم برمیانگیزانیم تا اعمال اینها به اینها نشان داده بشود ﴿لیرو اعمالهم﴾ وقتی ارایه شد نشانشان دادند اینها میبینند این آیه اول آیه دوم این است که ﴿من یعمل مثقال ذرة خیراً یری و من یعمل مثقال ذرة شراً یری﴾ یعنی بعد از اینکه ما ارایه دادیم اینها میبینند یا نیازی به ارایه نیست هر کسی کار خوب کرده میبیند دیگر حالا چه حاجت که ما ارایه بدهیم این آیه دوم نسبت به آیه اول این را داشته باشید در سورهٴ مبارکهٴ القیامه یک قدری بازتر همین مطلب را بیان فرمود فرمود اینها که وارد صحنه قیامت شدند ﴿یومئذٍ ینبأ الانسان بما قدم و اخر﴾ ما تنبئه میکنیم تنبئه باب افعال مثل تبصره انباء باب افعال یعنی خبر دادن ﴿یومئذ ینبأ الانسان بما قدم و اخر﴾ این آیه سوم آیه چهارم این است که چرا ما خبر بدهیم مگر خودش نمیداند ﴿بل الانسان علی نفسه بصیره﴾ این بل ناظر به این است که تنبئه لازم نیست که حالا ما گزارش بدهیم که فلان کار را کردید ﴿بل الانسان علی نفسه بصیرة ...﴾ بین خود و خدای خود میداند چه کرده دیگر ولو حالا بخواهد عذرتراشی بکند چند تا عذر بیاورد چند تا بهانه بیاورد خودش که میداند چه کار کرده این آیه چهارم که با بل شروع شد نشان آن است که نیازی به تنبئه نیست نیازی به انباء نیست اگر وزان دو تا آیه سوره اذا زلزلت وزان دو تا آیه سوره القیامه باشد آنگاه آن فمن یعمل میخواهد چنین مطلبی را بفهماند که نیازی به ارایه نیست خودش میبیند دیگر کجا هست که ما به آن نشان بدهیم چیزی که منظور نیست که فقط چشمش بسته بود ما حالا چشمش را باز کردیم ﴿لقد کشفنا عنک قطائک فبصرک الیوم الحدید﴾ ما لازم نیست که به او بگوییم چه کردی این چشمش را باز میکنیم خب اگر این شد ﴿فمن یعمل مثقال ذرة خیراً یری و من یعمل مثقال ذرة شراً یری﴾ متفرع بر ارایه نیست یعنی باید حتما ارایه بدهند تا این ببیند روی این تحلیل اگر کسی با موت اختیاری همان صحنهای که در قیامت پیش میآید همان صحنه را برای خود تحصیل بکند الیوم که در دنیا هست هم ﴿من یعمل مثقال ذرة خیراً یری و من یعمل مثقال ذرة شراً یری﴾ نه یعنی اثرش را بعد در دنیا میبیند اگر کسی یک احسانی کرده در آینده نزدیک یا دور اثر مثبتش را میبیند بعد اگر معصیت کرده در آینده نزدیک یا دور اثر منفیاش را میبیند نه هماکنون چون ممکن نیست آدم یک کاری را انجام بدهد و در قلبش اثر نگذارد مگر آدم ممکن است غذایی بخورد و در دستگاه گوارشش اثری نگذارد خب بالأخره اگر غذای سالمی باشد در دستگاه گوارش اثر میگذارد فربه میکند اگر غذای مسموم باشد در دستگاه گوارش اثر دارد دستگاه گوارش را دردناک میکند میشود آدم غذایی بخورد و دستگاه گوارش هیچ احساس نکند میشود آدم یک کاری را بکند و حرفی بزند و چیزی را بنویسد و جایی را نگاه بکند و قلب عوض نشود این شدنی نیست این عمل از قلب صادر میشود و به قلب میرود منتها تأثیر این بخش دوم در قلب بیش از تأثیر آن غذاست در دستگاه گوارش درباره دستگاه گوارش که دستگاه گوارش فتوا نمیدهد که شما چی بخور چی نخور که این بیشتر مصرف کننده است اما در جریان قلب فتوا میدهد آن دل است که تصمیم میگیرد میگوید این کار را بکن پس قبل از صدور کار دل در جریان است بعد از صدور کار هم همین دل باید ثبت و ضبط بکند پس دو بار دل با کار سر و کار دارد اینچنین نیست که آدم یک کار خوب بکند و اثرش در قلب پیدا نشود یا کار بد بکند و اثرش در قلب ظهور نکند بنابراین ﴿فمن یعمل مثقال ذرة خیراً یری﴾ هماکنون ﴿و من یعمل مثقال ذرة شراً یری﴾ هماکنون اینچنین است اینطور نیست که حالا بعدها بخواهد البته بعدها ظهور کامل دارد و چیز دارد
سؤال: ... جواب: اینکه علم غیب نیست که پیامبر بطلبد همان پیامبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) به ما فرمود اگر رو به راه باشید این بخش را حالا مربوط به اسرار عالم را نمیدانید یک، مربوط به اسرار دیگران را نمیدانید دو، مربوط به خودتان را که باید بدانید دیگر آن روز هم این روایت خوانده شد مرحوم صاحب وسائل (رضوان الله علیه) در بحث قضا این روایات را از وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) نقل میکند که یک روزی در همین بحث آن روایت از وسائل خوانده شد در کتاب قضا که در کتاب قضا آنطور که مرحوم شیخ ر...در کتاب وسائل نقل میکنند از وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) این است که قاضی بالأخره در خیلی از موارد گیر میکند ممکن است کسی شاهد زور اقامه کند ممکن است کسی یمین زور اقامه کند از حضرت سؤال کردند بالأخره قاضی در بعضی از موارد گیر میکند چه بکند؟ فرمود اگر یک قاضی انسان طاهر القلب باشد پاک باشد به چنین قاضیی میگوییم «استفت صدرک» از دلت بپرس که حق با کیست فرمود اگر او اهل راه باشد میفهمد که جریان در این پرونده حق با کیست این که حالا زیر دست اوست خب اگر کسی از پرونده دیگری میتواند روی استفتای از صدر باخبر باشد از پرونده خودش بیخبر است اینکه وجود مبارک حضرت امیر در نهج دارد که خودتان را توزین کنید «زنوا قبل ان توزنوا» قبل از اینکه شما را وزن کنند خودتان را وزن کنید ببینید که حقید یا باطلید ثقیلید یا ...خب معلوم میشود انسان ممکن است که خودش را وزن کند دیگر اگر راه نداشته باشد که به ما امر نمیکنند البته اسرار عالم را به ما ندادند اسرار دیگران را به ما ندادند اما این کاری که سری که خودمان سر کردیم خودمان درست کردیم و در درون دلمان گذاشتیم که کسی باخبر نباشد این اول جهر بود بعد سر شد آن هم با دست ما سر شد آن وقت ما نمیدانیم چه خبر است لذا ﴿من یعمل مثقال ذرة خیراً یری﴾ الان هم اگر اینچنین باشد اینطور است البته همانطوری که ظاهر آیه طبق فهم خیلی از آقایان هست کمالش و شفافیتش مربوط به مسئله معاد است ﴿قالوا لئن اکله الذئب و نحن عصبةٌ انا إذاً لّخاسرون﴾ حالا این بخشش یک سلسله نکاتی مانده تا برسیم به اجرای این طرح.
«و الحمد لله رب العالمین»
- حسد حتی ابراز هم نشود از نظر کلامی و اخلاقی مذموم است
- طرح برخی از صحنههای داستان حضرت یوسف و مطالب تفسیری
- فضای خانوادگی یوسف(ع)
- معصیت و توبه
- مبحث تجری
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قال قائلٌ منهم لاتقتلوا یوسف و القوه فی غیابت الجبِّ یلتقطه بعض السیارة ان کنتم فاعلین ٭ قالوا یا ابانا ما لک لا تأمنّا علی یوسف و إنّا له لنٰصحون ٭ ارسله معنا غداً یرتع و یلعب و إنّا له لحافظون ٭ قال انی لیحزننی ان تذهبوا به و اخاف ان یاکله الذئب و انتم عنه غافلون ٭ قالوا لئن اکله الذئب و نحن عصبةٌ انا إذاً لّخاسرون﴾
همانطوری که قبلا ملاحظه فرمودید در جریان یوسف (سلام الله علیه) مانند بحثهای قرآنی دو فصل مطرح است یک فصل جزء علوم قرآن است یک فصل جزء تفسیر در جریان قصه یوسف (سلام الله علیه) هم همینطور است آن فصل اول راجع به بررسی قصه یوسف (سلام الله علیه) از بیرون است و فصل دوم راجع به ارزیابی این قصه از درون یعنی بررسی آیات قرآن روی تفسیر. در آن فصل اول بحثهای ﴿فی قصصهم عبرة لاولی الالباب﴾ بود و ﴿اذ کان لیوسف و اخوته﴾ و قصه یوسف ﴿آیات للسائلین﴾ بود و ﴿احسن القَصص﴾ یا قِصص درباره او مطرح بود و مانند آن جریان صدقه هم طبق روایتی که در کنزالدقائق و بعضی از تفاسیر روایی هست آنها هم مربوط به فصل اول است که وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) روزی در هنگام غذا از صدقه دادن غفلت کردند و غفلت از آن صدقه باعث ابتلای یک چنین حادثه تلخ شد البته اثبات یک چنین مطلبی با خبر واحدی کار آسانی نیست ولی خب اینها بر فرض صحت جزء فصول اول است که در فصل اول جا دارد مطلب دیگری که باز مربوط به فصل اول این جریان است این است که فضای خانوادگی یعقوب و یوسف (سلام الله علیه) از نظر برادران و یوسف و پدر یک فضای ناامنی بود زیرا برادران گرفتار حسادت شدند از یک سو و وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) این را درک کرد از سوی دیگر و به استناد همین ادراک احساس ناامنی میکرد از سوی سوم آن برادران خواستند از حسد را عملی کنند در صدد توطئه بودند از سوی چهارم فضای خانوادگی وجود مبارک یعقوب و یوسف (سلام الله علیه) از این جهت ناامن بود مسئله حسد که امر خطرناکی است گرچه از نظر فقهی برخیها فتوا دادند تا اظهار نکنند حرام نیست و بعضیها گفتند نه اظهار نکردنش هم مشکل دارد لکن از نظر کلامی و اخلاقی اظهار نشود هم مشکل دارد در بحث تجری ملاحظه فرمودید که مرحوم آخوند با اینکه میگویند در تجری مادامی که عمل نشود معصیت نیست الا اینکه ایشان این را بازگو کردند که تجری از خبث سریره آن متجری حکایت میکند خب اگر تجری حرام فقهی نیست و از خبث سریره حکایت میکند معلوم میشود که از نظر بحث کلامی و از نظر بحث فقهی اینگونه از مسائل مشکلات قیامتی را به عهده دارد حسد اگر به مرحله عمل هم نرسد از نظر کلامی و اخلاقی آن مشکل را به همراه خواهد داشت مطلب بعدی این است که آنطور که قرطبی در
سؤال: ... جواب: آن مال آثار عملی است دیگر آثار فقهی و کلامی را که برنمیدارد که در جریان تجری هم هست
سؤال: ... جواب: نه خب چرا دست خودش نیست آن مقداری که دست خودش نیست معذور است دیگر و اما اگر یک چیزی انسان به او مبتلا شد و در اثر سوء اختیار خود، خود را به آن مبتلا کرد بعداً در موقع رفع گرفتار شد مقدورش نبود امتناع به اختیار که منافی اختیار نیست البته اگر یک سلسله حادثههای نفسانی پیش آمد که در اختیار آدم نبود خب آنها بر اساس ﴿ما لایطیقون﴾ و ﴿ما استره﴾ و مانند آن مشمول حدیث رفع است
مطلب دیگر اینکه آنطور که جناب قرطبی در تفسیرش نقل میکند این است که این خواب وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) به برادرها رسید حالا از چه راهی باخبر شدند آن را دیگر نه ایشان نقل میکند و نه میشود به ضرص قاطع بیان کرد لکن فضای خانوادگی فضای ناامن شد بالأخره برای اینکه چنین خوابی را فهمیدند در چنین فضایی اینها توطئه کردند که این مانع را از سر راه بردارند به ما هم دستور دادند که شما از چند چیز به خدای سبحان پناه ببرید چه از اینکه حسود بشوید چه از اینکه محسود بشوید اگر خدای سبحان انسان گرفتار حسد شد حاسد شد مشکلی دارد معاصی را مرتکب میشود و مانند آن و اگر محسود هم شد در عذاب و رنج است بالأخره باید هر روز خودش را مواظب باشد که دیگری به او آسیبی نرساند انسان چه حاسد باشد چه محسود در رنج است لذا گفتند که ﴿و من شر حاسدٍ اذا حسد﴾ هم از اصل حسدورزی انسان باید به خدا پناه ببرد هم از شر حاسد ﴿اذا حسد﴾ باید به خدای سبحان پناه ببرد خب اما بخشهایی که مربوط به فصل دوم است آن برادرها گفتند که اگر شما یوسف را از بین ببرید ﴿یخل لکم وجه ابیکم﴾ منظور از وجه کل هویت است اینکه میگویند ﴿وجوهٌ یومئذٍ ناظره﴾ یا اقبال وجه یعنی کل حیثیت یا کل هویت یا بدن اینجا هم که گفتند ﴿یخل لکم وجه ابیکم﴾ یعنی او به طرف شما رو کند یعنی تمام جهتش را متوجه شما بکند نه اینکه دست و پا و اعضا و جوارحش با شما نباشد فقط صورتش به طرف شما باشد چون در بین مقادیر بدن وجه مهمترین عضو است اگر وجه به یک سمت اقبال کرد اعضا و جوارح دیگر هم به همان سمت متوجهاند وقتی گفته باشد ﴿یخل لکم وجه ابیکم﴾ یعنی یخل لکم نفس ابیکم خود پدر شما با همه هویتش متوجه شما میشود
مطلب بعدی آن است که به فصل دوم برمیگردد این است که در این توطئهها آن توطئهٴ خطرناک اولی تصویب نشد آن پیشنهاد آن طرح که ﴿اقتلوا یوسف﴾ آن مطرح نشد ﴿اوطرحوه ارضاً﴾ آن هم مطرح نشد ﴿اقتلوا﴾ مرگ بود ﴿اوطرحوه ارضاً﴾ در حکم مرگ بود که انسان این را وجود مبارک یوسف را به یک سرزمین ناشناس و نکرهای گم بکند پیشنهاد سوم پذیرفته شد این گفتند ﴿لاتقتلوا یوسف﴾ اینکه گفت ﴿لاتقتلوا یوسف﴾ آن و لاتطرحوه ارضاً هم در کنارش هست زیرا آن پیشنهاد دوم هم مثل پیشنهاد اول حکم مرگ را دارد آنها گفتند ﴿اقتلوا یوسف اوطرحوه ارضاً یخل لکم﴾ ارضاً اوطرحوه اینها نگفتند که لاتقتلوا یوسف و لاتطرحوه ارضا برای اینکه این پیشنهاد سوم ناظر به این است که او را از بین نبرید نه با کشتن او را از بین ببرید نه با گم کردن در یک سرزمین ناشناس او را از بین ببرید
سؤال: ... جواب: بالأخره برادر یکی از برادران ناصح ایشان بودند دیگر که بالأخره پیشنهاد خوبی دادند در آن روز قبل هم اشاره شد که هم پیشنهادش خوب بود هم مهربان بود و هم برخیها نقل کردند که این خودش قصد داشت او را نجات بدهد خب ﴿قال قائلٌ منهم لا تقتلوا یوسف﴾ یعنی پیشنهاد اول را عمل نکنید پیشنهاد دوم که ﴿اوطرحوه ارضاً﴾ او را هم عمل نکنید که لاتطرحوه ارضا منتها آن پیشنهاد دوم در حکم پیشنهاد اول است و در حکم مرگ است وقتی آن پیشنهاد اول را رد کردند دومی هم مردود خواهد بود پس پیشنهاد اول و پیشنهاد دوم عملی نشد ﴿و القوه فی غیابت الجب﴾ این پیشنهاد سوم را عملی بکنید فکر کردند مشورت کردند همین پیشنهاد سوم را تصویب کردند که در آیه بعد دارد ﴿و اجمع علی ان ..فی غیابت الجب﴾ درباره غیابه هر چیزی را که عامل ستر و پنهان کردن باشد غیابه میگویند لذا گفتند قبر غیابت الشخص است حتی قبر را گفتند آن طاقی که برای این چاهها میکندند آن را گفتند غیابه آن قسمتهایی که در حواشی از چاه حفر میکنند هم برای آیش خود حفارها هم برای جادار بودن هم برای سهولت ورود و خروج هم برای اینکه آب بیشتری جا بگیرد آنها را میگویند غیابه همه اینها هم میتواند مخفیگاه خوبی باشد جایگاه خوبی باشد هم مأمنی باشد برای کسی که به چاه انداختند و هم قابل این باشد که محفوظ بماند و بتوانند این را دربیاورند
سؤال: ... جواب: این نقل کردند که این قائل چه کسی بود اما خب اثبات آن کار آسانی نیست چه اینکه سامی این یازده برادر هم ذکر کردند اما نه این نامها با این خبرهای واحد ثابت میشود نه این مطلب پیشنهاد دهنده لکن از خود پیشنهاد معلوم میشود که انسان منصفی بود و قصد همان اوسطهم خیراً بود و مانند آن که آن پیشنهاد اول را ابطال کنید پیشنهاد دوم را باطل کنید مرگ یا حکم مرگ را از بین ببرید این بالأخره بگذارید که نجات پیدا کند و گفته ﴿یلتقطه بعض السیاره﴾ هر چاهی هم نیندازید جای بدی هم نیندازید از اینکه گفتند یلتقطه نه اینکه خودش بیرون بیاید معلوم میشود این جزء لقیط است یک لغته دارند لقیط دارند و ضاله دارند و مانند آن ضاله این چیزهای گم شده را میگویند ضاله اما این کودکانی که سرراهیاند خیابانیاند اینها را پیدا میشوند میگویند لقیط آمد به اینکه ﴿یلتقطه بعض السیاره﴾ این جزء لقیط بشود معلوم میشود یک مرد بزرگی نبود نظیر آن برادران نبود که بتواند خودش را از چاه نجات بدهد یک نوجوانی بود بین کودک و نوجوانی یا نوجوانی بود که عنوان لقیط صادق باشد بر او که این لقطه باشد این را پیدا کنند خب یک آدمی که در چاه افتاده که این لقیط نیست این را درآوردند این را که نمیتوانند بفروشند این معلوم میشود که نوجوان بود به دو دلیل یکی همین که اینجا تعبیر شده است ﴿یلتقطه بعض السیاره﴾ یکی هم تعبیر وجود مبارک یعقوب است در آیه بعد که میترسم او را گرگ بدرد که آن هم شاهدی است بر نوجوانی یوسف (سلام الله علیه) ﴿و القوه فی غیابت الجبِّ یلتقطه بعض السیارة﴾
سؤال: ... جواب: اما از کجا خدای سبحان این را امضا کرده است اگر کسی بگوید ما گناه میکنیم بعد هم توبه میکنیم این به تعبیر سیدنا الاستاد بارها میفرمودند که این دو تا گناه است برای اینکه این توبه را به استهزاء گرفته توبه مال این است که اگر یک کسی غافلاً یک معصیتی را کرده بعد دیگر حالا نادم شده واقعاً بینه و بین الله پشیمان شده استغفار میکند اما اگر کسی بگوید این کار را میکنم بعد توبه میکنم خیال بکند که توبه برای هر کاری هم آماده شده است این توبه را به استهزاء گرفته و خدا هم امضا نکرده این حرف ایشان را که اگر فرموده باشد این کار درست است بله اما اینها دارند طرحهای خودشان را میگویند ﴿اقتلوا یوسف اوطرحوه ارضاً لکم یخل لکم وجه ابیکم و تکونوا بعد﴾ اینها خواستههای بافتههای ایشان است امام کدام از اینها را خدای سبحان امضا کرده است
سؤال: ... جواب: بسیار خوب آن واقعاً پشیمان شدند کاری هم نکردند نه اولی بود نه دومی یک راه سوم را انجام دادندنه ﴿اقتلوا یوسف﴾ بود نه ﴿اوطرحوه ارضاً﴾ بود آنها در بعد از درباره آن دو تا پیشنهاد یعنی پیشنهاد قتل یا حکم قتل پیشنهاد ﴿اقتلوا یوسف﴾ پیشنهاد ﴿اوطرحوه ارضاً﴾ روی این دو تا پیشنهاد گفتند که﴿و تکونوا من بعده قوماً صالحین﴾ هیچ کدام از این دو تا را که آن سومی نگذاشت عملی بشود گفت که هر دو بد است یک راهی انتخاب بکنیم که او محفوظ بماند عدهای او را بگیرند و چاه سرراهی هم باشد که عدهای از نزدیک زود برسند به او دسترسی داشته باشند بالأخره او هم زنده باشد شما هم او را نبینید او هم شما را نبیند مسئله ﴿احب الی ابینا منا﴾ مطرح نباشد اگر هم خواستید ﴿یخل لکم وجه ابیکم﴾ تأمین بشود میشود اما حالا این ﴿و تکونوا من بعده قوماً صالحین﴾ و اینها در آن پیشنهاد اول و دوم بود که به آن عمل نشده بعداً هم اینها گفتند که ما استغفار میکنیم استغفار هم کردند و هر دو بزرگوار هم استغفارشان را پذیرفتند و برای اینها طلب مغفرت کردند.
سؤال: ... جواب: چرا بهتر بود دیگر بالأخره راه حل بود یعنی آن دو تا پیشنهاد که بسیار مرگبار بود آنها را گذاشته کنار یک پیشنهاد سومی که نزدیکتر به صلاح بود این را گرفتند ﴿یلتقطه بعض السیارة ان کنتم فاعلین﴾ این ﴿ان کنتم فاعلین﴾ را هم ملاحظه فرمودید که این اسرارش این است که این کار را نکنید حالا اگر هم بر فرض بخواهید بکنید این کار را انجام بدهید خب حالا میخواهند عمل بکنند پس بنابراین اینها جمع شدند توطئه کردند مصوباتی داشتند دو تا پیشنهاد طرح شد و عمل نشد و تصویب نشد پیشنهاد سوم طرح شد و تصویب شد حالا میخواهند او را ببرند در غیابت الجب بیندازند طرح عملیاش این است آمدند به وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) گفتند که ما هر از چند گاهی میرویم بیابان برای رمهداری دامداری این را هم به همراه ما بفرست از کجا معلوم میشود که فضای خانوادگی وجود مبارک یعقوب و یوسف (سلام الله علیهما) فضای ناامنی بود؟ از این کریمه ﴿قالوا یا ابانا ما لک لا تأمنّا علی یوسف﴾ مثل اینکه قبلا هم پیشنهاد میدادند که یوسف را ببرند وجود مبارک یعقوب حاضر نبود یا نه اصلاً آنها میدانستند که این پیشنهاد آنها مقبول نیست و پیش حضرت یعقوب امنیت اینها احراز نشده است پیشنهاد نمیدادند لذا الان گفتند که چرا شما ما را امین نمیدانید ﴿مالک لاتأمنّا علی یوسف﴾ چرا ما را امین نمیدانی که این برادرمان را به ما بدهی ما با هم برویم دامداری خب از اینجا وجود مبارک حضرت یعقوب نفی نکرد این ناامنی را بلکه گفت من میترسم یک حادثهای پیش بیاید شما هم او را رها کرده باشید حالا حادثه به دست شما لازم نیست رخ بدهد حوادث دیگری ممکن است در راه باشد شما غافل باشید ﴿قالوا یا ابانا مالک لاتأمنا علی یوسف﴾ در حالی که ﴿و إنّا له لنٰصحون﴾ ناصح یعنی خالص «النصیحه لائمة المسلمین» یعنی خالصانه را رهبران الاهی رفتار کردند یکی از معانیاش احیانا این است که آنها را نصیحت بکنید موعظه بکنید اما آن معنای روشنش این است که خالصانه و ناصحانه با آنها کنار آمدند ﴿و إنا له لنٰصحون﴾ پس شما احساس امنیت بکنید ما را امین بدانید و بعد از احساس امنیت و اینکه ما امین پیش شماییم درباره برادرمان پیشنهاد ما این است که ﴿ارسله معنا غداً﴾ ما فردا که برای رمهداری دامداری به بیرون کنعان میرویم این را به همراه ما بفرست این ﴿یرتع و یلعب﴾ به چند قرائت خوانده شد یکی نرتع و نلعب است یکی نرتع و یلعب است یکی یرتع و یلعب اما یرتع و نلعب قرائت نشده نرتع و نلعب یعنی ما هم گوسفندان را بچرانیم هم بازی کنیم گرچه رعی مال چوپان است ارتعاع مال گوسفند است اما وقتی بگویند نرتع ما به چرا برویم یعنی گوسفند را بچرانیم چرا بدهیم نرتع و نلعب این قرائت شده است یعنی ما گوسفند را به چرا ببریم و خودمان هم بازی کنیم یرتع و یلعب یعنی او بخشی از کارها را به چرای گوسفند بگذراند یک مقداری هم بازی کند اینکه این قرائت رواج بیشتری پیدا کرده است برای اینکه با نوجوانی او سازگارتر است که لعب را به او اسناد دادند اما اینکه لعب را به خود اسناد بدهند و رعی را به او که یرتع و نلعب این قرائت نشد بالأخره ما با هم هم به چرای گوسفند مشغول باشیم هم بازی کنیم میدان مسابقه هم بود که نستبق این استباق همان مسابقه است هم او بازی میکند یک فضای تازهای یک هوای تازهای را احساس میکند و بهره میبرد و هم ما نگهبان خوبی هستیم برای او ﴿و إنا له لحافظون﴾ وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) که آن اسرار را بنا نبود بازگو کند ولی بدون اتمام حجت هم این امانت الاهی را به آنها نمیسپرد ﴿قال انی لیحزننی ان تذهبوا به و اخاف ان یاکله الذئب و انتم عنه غافلون﴾ من از این جهت هراسناکم محزون میشوم آنچه که ممکن است من را غمگین کند این است که شما این کودک را این نوجوان را ببرید و میترسم گرگ او را بدرد و شما غافل باشید از این ﴿و اخاف ان یاکله الذئب﴾ معلوم میشود او نوجوان بود برای اینکه یک جوان کامل خب مثل سایر برادرها از خودش دفاع میکرد همانطوری که آن برادرها از نظر بزرگ بودن خودشان را از گرگ حفظ میکردند این هم خودش را از گرگ حفظ میکرد خب مثل دیگران بود از اینکه فرمود ﴿اخاف ان یاکله الذئب﴾ معلوم میشود از دیگران کوچکتر بود که احتیاجی به محافظ داشت پس از آن ﴿یلتقطه بعض السیارة﴾ میشود استظهار کرد که او لقطه و لقیط میشد یعنی نوجوان بود و از این ﴿و اخاف ان یاکله الذئب﴾ میشود استظهار کرد که او نوجوان بود قدرت دفاع نداشت مثل برادرهای دیگر نبود
سؤال: ... جواب: حضرت که بنا نبود برابر علم غیب عمل بکند و موظف است برابر اساس فقهی و منابع فقهی این بچه را به دست امین بسپارد نه غیر امین باید حفظ بکند دیگر
سؤال: ... جواب: ﴿و انتم عنه غافلون﴾ شما غفلتزده باشید و گرگ چون آن طرف که دامداری هست گرگ هم هست و این کار را کرده باشند
سؤال: ... جواب: نه اصلاً گرگ خوردن یک حرفی است که در فخر رازی هست در امین الاسلام هست که این تلقین کذب کردند اینها نارواست برای اینکه در آن محدوده گرگ فراوان بود دامداری بود رمهداری بود و گرگ هم بچه را میبرد و میخورد و میدرید این احتیاجی به تلقین کذب ندارد آنچه که در تفسیر فخر رازی آمده این است اینکه در امین الاسلام مرحوم طبرسی آمده این است که این تلقین کذب کرده است دروغ گفتن را یاد بچهها داد قرطبی دارد فخر رازی دارد متأسفانه امین الاسلام هم دارد خب در جایی که دامداری هست رمهداری هست بیابان هست گرگ هست سابقه دارد این دیگر یاد دادن ندارد که گرگ است و بچه را میخورد و خیلی هم خورد خیلی از افراد را هم برد
سؤال: ... جواب: خب نه بعید است بالأخره ﴿قال انی لیحزننی ان تذهب به و اخاف ان یاکله الذئب و انتم عنه غافلون﴾ شما غفلت داشته باشید آنها گفتند ما ناصحیم حضرت تکذیب نکرد آنها گفتند ما حافظیم حضرت تکذیب نکرد گفت شما اگر غافل باشید یک انسان غافل نه توفیق نصح دارد نه توفیق حفظ ما نمیگوییم شما عمداً او را از پا درمیآورید یا عمداً او را رها میکنید ولی غفلت ممکن است دامنگیرتان بشود و انسان غافل از توفیق نصح و از توفیق حفظ محروم است
سؤال: ... جواب: نه یک راه عادی است دیگر یک راه معقول و مقبولی است واقعا که مایل نبود اما برای اینکه اتمام حجت بکند این کار را کرده ﴿قالوا لئن اکله الذئب و نحن عصبةٌ انا إذاً لّخاسرون﴾ اینها میگفتند ما عصبهایم یعنی یک جماعت چند نفرهایم گفتند از یک تا ده نفر حتی بیش از ده نفر هم گفتند و جماعت متعصب هستیم و هوای یکدیگر را هم داریم برای یکدیگر هم تعصب میکنیم این هم برادر ماست ما نسبت به متعصبیم همه ما برادرها نسبت به یکدیگر عصبهایم نسبت به او هم عصبهایم تعصب شدید داریم چطور میشود از او غفلت کنیم و گرگ او را بخورد بالأخره رمهسرا هست سگ هست ما هستیم چوپان هست و در چنین جمعیتی گرگ راه ندارد که ﴿قالوا لئن اکلمه الذئب و نحن عصبةٌ انا اذاً لّخاسرون﴾ معلوم میشود ما خیلی خسارت دیده و خسارت باید ببینیم تا اینکه یک چنین حادثه تلخی پیش بیاید برخی از مفسران مثل صاحب تفسیر کاشف حالا چه حوادث تلخی را ایشان در زندگی مشاهده کردند بین اولاد یعقوب (سلام الله علیه) با اولاد بعضی از علما مقایسه کردند گفتند چند خطری که در اولاد یعقوب بود نسبت به یوسف (سلام الله علیه) مشابه این مخاطرات در بعضی از بیوت علمی هست در بعضی از اولاد علما هست و اینها البته در غیر علما هم هست حالا این حسد بالأخره هر جا خدای ناکرده راه پیدا کند این خطرها را به همراه دارد این است که انسان هر روز باید سری بزند که سر جای خودش هست یا سر جای خودش نیست و این بیان لطیف را که بزرگان گفتند که این مخصوص به قیامت نیست در جریان دنیا هم هست همین است البته آیه سوره ﴿اذا زلزلت الارض زلزالها﴾ سیاقش درباره معاد است فرمود در آن روز همگان از قبر برمیخیزند ﴿لیرو اعمالهم﴾ تا به اینها ارایه بدهند این هم میبیند بعد هم یک اصل کلی به دنبال این دارد ﴿من یعمل مثقال ذرة خیرا یری من یعمل مثقال ذرة شراً یری﴾ شاید این ﴿من یعمل﴾ در قبال ﴿لیرو اعمالهم﴾ نظیر ﴿یومئذ ینبأ الانسان بما قدم و اخر و للانسان علی نفسه بصیره﴾ باشد این چهار آیه را نگاه کنید در سوره زلزلت آیه اول این است که ما اینها را از قبر زنده میکنیم برمیانگیزانیم تا اعمال اینها به اینها نشان داده بشود ﴿لیرو اعمالهم﴾ وقتی ارایه شد نشانشان دادند اینها میبینند این آیه اول آیه دوم این است که ﴿من یعمل مثقال ذرة خیراً یری و من یعمل مثقال ذرة شراً یری﴾ یعنی بعد از اینکه ما ارایه دادیم اینها میبینند یا نیازی به ارایه نیست هر کسی کار خوب کرده میبیند دیگر حالا چه حاجت که ما ارایه بدهیم این آیه دوم نسبت به آیه اول این را داشته باشید در سورهٴ مبارکهٴ القیامه یک قدری بازتر همین مطلب را بیان فرمود فرمود اینها که وارد صحنه قیامت شدند ﴿یومئذٍ ینبأ الانسان بما قدم و اخر﴾ ما تنبئه میکنیم تنبئه باب افعال مثل تبصره انباء باب افعال یعنی خبر دادن ﴿یومئذ ینبأ الانسان بما قدم و اخر﴾ این آیه سوم آیه چهارم این است که چرا ما خبر بدهیم مگر خودش نمیداند ﴿بل الانسان علی نفسه بصیره﴾ این بل ناظر به این است که تنبئه لازم نیست که حالا ما گزارش بدهیم که فلان کار را کردید ﴿بل الانسان علی نفسه بصیرة ...﴾ بین خود و خدای خود میداند چه کرده دیگر ولو حالا بخواهد عذرتراشی بکند چند تا عذر بیاورد چند تا بهانه بیاورد خودش که میداند چه کار کرده این آیه چهارم که با بل شروع شد نشان آن است که نیازی به تنبئه نیست نیازی به انباء نیست اگر وزان دو تا آیه سوره اذا زلزلت وزان دو تا آیه سوره القیامه باشد آنگاه آن فمن یعمل میخواهد چنین مطلبی را بفهماند که نیازی به ارایه نیست خودش میبیند دیگر کجا هست که ما به آن نشان بدهیم چیزی که منظور نیست که فقط چشمش بسته بود ما حالا چشمش را باز کردیم ﴿لقد کشفنا عنک قطائک فبصرک الیوم الحدید﴾ ما لازم نیست که به او بگوییم چه کردی این چشمش را باز میکنیم خب اگر این شد ﴿فمن یعمل مثقال ذرة خیراً یری و من یعمل مثقال ذرة شراً یری﴾ متفرع بر ارایه نیست یعنی باید حتما ارایه بدهند تا این ببیند روی این تحلیل اگر کسی با موت اختیاری همان صحنهای که در قیامت پیش میآید همان صحنه را برای خود تحصیل بکند الیوم که در دنیا هست هم ﴿من یعمل مثقال ذرة خیراً یری و من یعمل مثقال ذرة شراً یری﴾ نه یعنی اثرش را بعد در دنیا میبیند اگر کسی یک احسانی کرده در آینده نزدیک یا دور اثر مثبتش را میبیند بعد اگر معصیت کرده در آینده نزدیک یا دور اثر منفیاش را میبیند نه هماکنون چون ممکن نیست آدم یک کاری را انجام بدهد و در قلبش اثر نگذارد مگر آدم ممکن است غذایی بخورد و در دستگاه گوارشش اثری نگذارد خب بالأخره اگر غذای سالمی باشد در دستگاه گوارش اثر میگذارد فربه میکند اگر غذای مسموم باشد در دستگاه گوارش اثر دارد دستگاه گوارش را دردناک میکند میشود آدم غذایی بخورد و دستگاه گوارش هیچ احساس نکند میشود آدم یک کاری را بکند و حرفی بزند و چیزی را بنویسد و جایی را نگاه بکند و قلب عوض نشود این شدنی نیست این عمل از قلب صادر میشود و به قلب میرود منتها تأثیر این بخش دوم در قلب بیش از تأثیر آن غذاست در دستگاه گوارش درباره دستگاه گوارش که دستگاه گوارش فتوا نمیدهد که شما چی بخور چی نخور که این بیشتر مصرف کننده است اما در جریان قلب فتوا میدهد آن دل است که تصمیم میگیرد میگوید این کار را بکن پس قبل از صدور کار دل در جریان است بعد از صدور کار هم همین دل باید ثبت و ضبط بکند پس دو بار دل با کار سر و کار دارد اینچنین نیست که آدم یک کار خوب بکند و اثرش در قلب پیدا نشود یا کار بد بکند و اثرش در قلب ظهور نکند بنابراین ﴿فمن یعمل مثقال ذرة خیراً یری﴾ هماکنون ﴿و من یعمل مثقال ذرة شراً یری﴾ هماکنون اینچنین است اینطور نیست که حالا بعدها بخواهد البته بعدها ظهور کامل دارد و چیز دارد
سؤال: ... جواب: اینکه علم غیب نیست که پیامبر بطلبد همان پیامبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) به ما فرمود اگر رو به راه باشید این بخش را حالا مربوط به اسرار عالم را نمیدانید یک، مربوط به اسرار دیگران را نمیدانید دو، مربوط به خودتان را که باید بدانید دیگر آن روز هم این روایت خوانده شد مرحوم صاحب وسائل (رضوان الله علیه) در بحث قضا این روایات را از وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) نقل میکند که یک روزی در همین بحث آن روایت از وسائل خوانده شد در کتاب قضا که در کتاب قضا آنطور که مرحوم شیخ ر...در کتاب وسائل نقل میکنند از وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) این است که قاضی بالأخره در خیلی از موارد گیر میکند ممکن است کسی شاهد زور اقامه کند ممکن است کسی یمین زور اقامه کند از حضرت سؤال کردند بالأخره قاضی در بعضی از موارد گیر میکند چه بکند؟ فرمود اگر یک قاضی انسان طاهر القلب باشد پاک باشد به چنین قاضیی میگوییم «استفت صدرک» از دلت بپرس که حق با کیست فرمود اگر او اهل راه باشد میفهمد که جریان در این پرونده حق با کیست این که حالا زیر دست اوست خب اگر کسی از پرونده دیگری میتواند روی استفتای از صدر باخبر باشد از پرونده خودش بیخبر است اینکه وجود مبارک حضرت امیر در نهج دارد که خودتان را توزین کنید «زنوا قبل ان توزنوا» قبل از اینکه شما را وزن کنند خودتان را وزن کنید ببینید که حقید یا باطلید ثقیلید یا ...خب معلوم میشود انسان ممکن است که خودش را وزن کند دیگر اگر راه نداشته باشد که به ما امر نمیکنند البته اسرار عالم را به ما ندادند اسرار دیگران را به ما ندادند اما این کاری که سری که خودمان سر کردیم خودمان درست کردیم و در درون دلمان گذاشتیم که کسی باخبر نباشد این اول جهر بود بعد سر شد آن هم با دست ما سر شد آن وقت ما نمیدانیم چه خبر است لذا ﴿من یعمل مثقال ذرة خیراً یری﴾ الان هم اگر اینچنین باشد اینطور است البته همانطوری که ظاهر آیه طبق فهم خیلی از آقایان هست کمالش و شفافیتش مربوط به مسئله معاد است ﴿قالوا لئن اکله الذئب و نحن عصبةٌ انا إذاً لّخاسرون﴾ حالا این بخشش یک سلسله نکاتی مانده تا برسیم به اجرای این طرح.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است