- 626
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 6 تا 10 سوره یوسف
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 6 تا 10 سوره یوسف
- داستان یوسف احسن القصص
- کمال اخلاقی و خروج از جهل و کشورداری در داستان یوسف
- لطافت یعقوب
- قاطعیت یعقوب مقابل گناه
- معیار انتخابها
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿و کذلک یجتبیک ربک و یعلمک من تأویل الاحادیث و یتم نعمته علیک و علی آل یعقوب کما اتمها علی ابویک من قبل ابراهیم و اسحاق ان ربک علیمٌ حکیم ٭ لقد کان فی یوسف و اخوته آیات للسائلین ٭ اذ قالوا لیوسف و اخوه احب الی ابینا منا و نحن عصبةٌ ان ابانا لفی ضلال مبین ٭ اقتلوا یوسف أوِطرحوهُ أرضاً یخل لکم وجه ابیکم و تکونوا من بعده قوماً صالحین ٭ قال قائلٌ منهم لاتقتلوا یوسف و القوه فی غیابت الجبِّ یلتقطه بعض السیارة ان کنتم فاعلین﴾
این داستان برای عبرت الولی الالباب و خردمندان است الی یوم القیامه اینکه در آیه 111 همین سوره فرمود ﴿لقد کان فی قصصهم عبرة لاولی الالباب﴾ یعنی این قصه برای اولی الالباب الی یوم القیامه عامل عبرت است اگر کسی بخواهد از جهل به علم عبور کند این قصه قصهٴ خوبی است اگر بخواهد از حسد به غبطه عبور بکند این قصه قصهٴ خوبی است و بالأخره اگر بخواهد از نفس به کمال عبور کند این قصه قصهٴ خوبی است این یک صراط مستقیم است این یک پل بسیار خوبی است و اما اگر کسی بخواهد تماشاگر این قصه باشد که خودش را هدر داده و این قصه برای تماشا نیست آن کسی که این قصه را خوب تحلیل میکند و قصد عبور دارد میخواهد حرکت کند و حرکتش هم از نقص به کمال باشد این قصه قصهٴ خوبی است ﴿لقد کان فی قصصهم عبرة لاولی الالباب﴾
مطلب سوم آن است که یک وقت است یک کسی نمیخواهد تنها مسئله اخلاقی و تربیتی از این قصه استفاده کند نمیخواهد مسائل سیاسی یا اجتماعی را از این قصه بهره بگیرد میخواهد یک قدری دقیقتر و بالاتر بیاندیشد میفرماید باز هم این قصه مشکل آنها را حل میکند یک وقت است یک کسی میخواهد بررسی کند که چگونه یک کشور قحطیزده را در حال بحران یک انسان وارستهای اداره میکند خب مصر هم خیلی همه مناطقش زرخیز و حاصلخیز و اینها نیست و هفت سال هم قحطی دیده خب یک کشور قحطیزده هفت سال خشکسالی داشته را چه طوری آدم اداره بکند این یک کار خوبی است یک رشته اقتصادی است رشته اجتماعی است این کادر سازی میخواهد نیرو سازی میخواهد تربیت نیرو میخواهد صرف اینکه آن والی آن رهبر انسان وارستهای است که کافی نیست سوم یوسف (سلام الله علیه) چه کار کرده چه طوری اداره کرده این را همین روستاهای اطراف همین روستائیان اطراف همه منطقههای دور و نزدیک حتی هشتاد فرسخی که از کنعان یعقوب و بچههایش آمدند برای تأمین آذوقه بالأخره این توانست این کشور وسیع و این فلات وسیع را اداره کند یک وقتی یک کسی قصه حضرت یوسف را برای این زمینه مطالعه میکند این هم راه خوبی است ﴿لقد کان فی قصصهم عبرة لاولی الالباب﴾ اداره کردن مسائل سیاسی بالأخره آراء مختلف نظرات مختلف در یک سیستم حکومتی خاص چگونه به وسیله حضرت یوسف اداره شد اینها هم مسئله است اما اگر کسی بخواهد بالاتر از اینها فکر کند از معجزات بخواهد باخبر بشود از مسئله شهود رد بخواهد خبر بگیرد از کیفیت ارتباط با جهان غیب میتواند بررسی کند با ﴿رآی برهان ربه﴾ بخواهد کار کند این حرفها برای او مسئله است اگر این حرفها برای او مسئله شد آن وقت این جریان حضرت یوسف را که خوب بررسی کند میبیند که فرمود ﴿لقد کان فی یوسف و اخوته آیات للسائلین﴾ این دیگر مسئله اجتماعی یا سیاسی و اقتصادی نیست اینها مسائل فلسفی و کلامی است آنجا دیگر سخن از آیه است معجزه است نه سخن از عبرت وقتی عبرت شد میشود مسئله اخلاقی وقتی آیت شد میشود مسئله حکمت و کلام اگر کسی بخواهد روی این مسائل کار کند باز هم ﴿فیه آیات للسائلین﴾ این سائلین منظور همان چند نفری نبودند که چند نفر یهودی نبودند که به مشرکان گفتند شما از کسی که مدعی نبوت است بپرسید جریان یوسف چیست ببینید چگونه خبر میدهد آیا مطابق تورات ما خبر میدهد یا نه «قضیة فی واقعة مضت و قضت» اینطور نیست که الی یوم القیامه هر سائلی درباره این قصه احسن سخن بگوید بپرسد میتواند آیات کلامی استنباط کند ﴿فیه آیات للسائلین﴾ نظیر آنچه که درباره تأمین روزیهای ظاهری فرمود درباره تأمین روزیهای ظاهری فرمود که آیه 10 سورهٴ مبارکهٴ حم فصلت این است ﴿و جعل فیها رواسی من فوقها و بارک فیها و قدر فیها اقواتها فی اربعة ایام سواءً للاسئلین﴾ فرمود نظم عالم این است که کوهها را تنظیم کرده که زمین نلرزد و نلغزد معادن هم در اینجاست باران که آمده است ذخیره میکند در دلش چشمه درست میکند این برفها را کم کم در خودش جذب میکند از دامنهاش به صورت چشمه و قنات و چاه تحویل میدهد بالأخره بتواند مخزنی باشد و روزیهای مردم را حفظ بکند و فصول چهارگانه به برکت همین کوهها و نهرها و قناتها و چشمهها و چاهها ارزاق مردم را تأمین میکند به شرطی که مردم بپرسند آن کسی که به دنبال کار نمیرود ساکت است و او سهمی از روزی ندارد آنکه به دنبال کار میرود به دنبال تولید میرود به دنبال خودکفایی و کشاورزی میرود این سائل است از خدای سبحان دارد سؤال میکند فرمود الی یوم القیامه هر کس از ما روزی سؤال کند ما با همین اصول چهارگانه قوت و روزی او را تأمین میکنیم ﴿قدر اقواتها فی اربعة ایام﴾ یعنی فصول چهارگانه ﴿سواءً للسائلین﴾ حالا کی برود سؤال بکند چگونه سؤال بکنند معدن شناس یک جور سؤال میکند دریاشناس یک جور سؤال میکند آنکه در دامداری و کشاورزی است جور دیگر سؤال میکند و مانند آن سوالاتی که مربوط به قصه حضرت یوسف (سلام الله علیه) است خیلی فرق میکند یک وقت است یک کسی میبیند به دنبال این میگردد که چگونه وجود مبارک یوسف جزء مخلصین شد آن وقت به دنبال این است که خدا نمیفرماید که من او را از بدی منصرف کردم بلکه بدی را از او منصرف کردم این اسرار معلوم میشود انسان به جایی میرسد که بدی بالأخره تیر شیطان است دیگر اینکه فرمود ﴿لنصرف عنه السوء﴾ ما نگذاشتیم بدی به طرف او بیاید خب بدی که به طرف کسی نمیآید که بدی کار بد و بدی تیر است این یک، به دست یک تیرانداز است دو، آن تیرانداز هم در کمین است سه، ما را میبیند ما او را نمیبینیم چهار، و آن شیطان است و جنود او اینکه در روایات ماست «النظرة سهم من سهام ابلیس» اینها را که بارها ملاحظه فرمودید اینها تمثیل است و نه تعیین فرمود نگاه به نامحرم تیر است خب در بین همه گناهان نگاه تیر است یا غیبت هم تیر است دروغ هم تیر است معصیتهای دیگر هم تیر است رشوه و ربا هم تیر است حالا این یک نمونه است فرمود «النظرة سهم ٌمن سهام ابلیس»ابلیس کجاست ﴿انه یراکم هو و قبیله من حیث لاترونهم﴾ خب او در کمین است تیراندازی میکند انسان باید مطمئن باشد که وقتی یک نامحرم را نگاه کرده تیر خورده این بدون تردید گناهان دیگر هم همینطور است ولی اگر به جایی برسد که در تیررس شیطان نباشد آن وقت مشمول همین آیه است که ﴿لنصرف عنه السوء والفحشا﴾ دیدید وقتی که این هواپیما خیلی اوج گرفتند باشد این آفند و پدافند هیچ کدام به او نمیرسد بالأخره اینها یک حدی دارند دیگر یک مقدار مشخصی میروند ولی بالاتر که رفتند که این تیرها به آنها نمیرسد انسان وقتی به مقام بالا رسید اصلاً شیطان هوس نمیکند قدرت ندارد او را تیراندازی کند و آسیب برساند اینکه فرمود ﴿لنصرف عنه السوء﴾ اگر کسی تیر بزند به طرف شمس و قمر خب این تیر برمیگردد به شمس و قمر که نمیرسد تیر مگر چقدر توان دارد تا کجا میتواند برود آنهایی که ﴿و رفعناه مکاناً علیا﴾ آنها از یک ﴿یرفع الله الذین آمنوا منکم والذین اوتوا العلم درجات﴾ خب اگر اینها رفیع الدرجات شدند بالا رفتند تیر شیطان تا چه اندازه میتواند برود خب بالأخره به اینها نمیرسد دیگر اگر کسی اینگونه مسائل را اینها مربوط به مسائل تربیتی نیست چون تربیت مادون اینهاست تربیت این نیست که کسی عادل بشود آدم خوب بشود که اینها که مسائل تربیتی نیست اینها مافوق تربیت است تربیت این است که انسان عادل بشود گناه نکند وارسته باشد و اینها اما در آن جهاد اکبر که بین فهم و شهود بین حصول و حضور نزاع است این نمیگوید که من میخواهم ببینم چی بد است تا نکنم این یقیناً گناه نمیکند تمام تلاشش این است که این جهنمی که موجود است من میخواهم ببینمش همین اگر این کار برای او دغدغه شد مسئله شد به این وادی رسید این تازه دارد در وادی جهاد اکبر سیر میکند اما اگر تلاش و کوشش این آدم خوبی باشد کار خوبی است کار واجبی هم هست بر همه ما هم لازم است این در میدان جهاد اوسط است و این در فضای اخلاق است نه عرفان عرفان این است که این شخص منزه است عادل است عالم است گناه را اصلاً انجام نمیدهد اما میخواهد ببیند وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) فرمود ائمه دیگر هم فرمودند گناه زباله است باطنش زباله است این میخواهد ببیند میخواهد بوی بد گناه را استشمام بکند لذا اگر کسی گناه کرده از کنارش رد شده این میفهمد این بینیاش را میگیرد این را میگویند عرفان که شهود داشته باشد هم عواقب تلخ گناه را هم عواقب شیرین اطاعت را یک انسان وارستهای که از کنار او رد میشود مثل اینکه یک دسته یاس از کنار بینیاش عبور کرده این احساس لذت میکند میفهمد این آدم خوبی است این را میگویند عرفان این را میگویند جهاد اکبر این را میگویند شهود این رامیگویند ﴿رآی برهان ربه﴾ اگر کسی در این وادی بخواهد گام بردارد ﴿فیه آیات للسائلین﴾ الی یوم القیامه بخواهد در مسائل اخلاقی اجتماعی سیاسی چگونه کشور بحرانزده مصر را اداره بکند ﴿لقد کان فی قصصهم عبرة لاولی الالباب﴾ بخشهای دیگر را هم بخواهد ﴿ذلک من انباء الغیب نوحیه الیه﴾ غرض این است که اینها مربوط به فصل اول این قصه است که از بیرون کسی بخواهد این داستان طیب و طاهر را ببیند این نکات را قرآن به او یاد میدهد اما آنچه که مربوط به درون است که از همین آغاز رویا شروع شده ذات اقدس إلاه میفرماید که خب ما اول باید که ارحام مطهر اینکه گاهی سؤال میشود اینها مراحل همان اجتبی است و تعلیم است و اتمام نعمت اینها مسائل میانی است وگرنه اگر خدای سبحان بخواهد کسی را مشمول لطف الاهی باشد بخواهد به اوج کمال برسد باید «ارحام مطهره» را طی کند «اصلاب شامخه» را طی کند «لن تنجسک الجاهلیة بانجاسها» بشود تا برسد در حیطه اجتماع به دنیا بیاید طیب و طاهر به دنیا بیاید بعد اجتبی نصیبش بشود بعد تعلیم کتاب و حکمت نصیبش بشود بعد تزکیه نصیبش بشود بعد تطهیر نصیبش بشود بعد «یحبهم و یحبونهم» نصیبش بشود دهها نعمت وسط هست جامع اینها ممکن است مسئله «یتم نعمته» باشد اما نه یک جامع انتزاعی است اما «یطهرهم» هست «یزکیهم» هست «ینظرالیهم» هست «یکلمهم» هست جامعش میشود اتمام نعمت البته همه اینها بر اساس ﴿ما بکم من نعمت فمن الله﴾ بعد هم به اینها مأموریت میدهند و وظایفی را به عهده اینها میگذارند که اینها انجام بدهند اما اینکه گاهی سؤال میشود چه طوری وجود مبارک یعقوب گریه کرد با همه خصوصیتهایش یا یوسف (سلام الله علیه) متأثر بود با اینکه میدانستند در پایان کار پیروزند و سالمند و زندهاند اینجا دو تا مسئله است اینها هم عطوفاند هم صبور عاطفه داشتن رقیق القلب بودن از بهترین نعمتهای الاهی است جامعه را عاطفه نگه میدارد شما الان میبینید این مسجد اعظم این ستونها این آهنهای سرد و سخت اینها به برکت آن ملاط نرم بالا آمده اگر این ملاط نرم نباشد اینکه میگویند سنگی روی سنگ بند نمیشود همین است این برجها را این بناهای مستحکم رفیع را آن ملاط نرم نگه میدارد جامعه اگر همهاش خشونت باشد و اقتدار باشد و قانون باشد هرگز سنگی روی سنگ بند نمیآید جامعه را عاطفه نگه میدارد عاطفه هم در خانههاست و خانوادگی است یک کسی که رقیق القلب نیست عطوف نیست به درد هیچ کاری نمیخورد اینها رقیق القلباند اما ﴿انما اشکو بثی و حزنی الی الله﴾ هرگز شکایت نمیکنند خب هجران است چه طوری هجران دردآور نیست یک کسی که عطوف باشد رقیق القلب باشد چگونه پسری مثل یوسف را از دست میدهد ولو میداند زنده است اینها وقتی مسافرت ده روزه بیست روزه میکنند پدر و مادر اشک میریزند این عاطفه نعمت است و این نعمت را انبیا داشتند و حفظ کردند وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) بعد از مرگ پسرش ابراهیم گریه کرد به حضرت عرض کردند شما هم اشک میریزید فرمود بله اشک میریزم «تدمع العین» چشم اشک میریزد ولی زبان آرام است ساکت است ما راضی هستیم به رضای خدا اما این آرامش را ما با آن اشک حفظ میکنیم این نعمت است چرا ما این نعمت را از دست بدهیم اگر ذات اقدس إلاه به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) فرمود ﴿فبما رحمت من الله لنت لهم﴾ برای همین است یک انسان لین یک انسان ملایم یک انسان عطوف میتواند جامعه را خوب بشناسد و به آنها خدمت بکند.
سؤال: ... جواب: بله همه چیز را خدا میداند این عاطفه هم از خداست بالأخره علاقه ذات اقدس إلاه به اینها علاقمند است خیلیها را خدا دوست دارد «یحبهم و یحبونه» اگر یک عدهای محبوب الاهی باشند یکی درباره بچه عادی که این کار را نمیکرده که یک کسی که بالأخره شمس و قمر برای او سجده میکنند فراقش اشک آور است دیگر یک وقت است که اینها خدای ناکرده گلهای دارند ناراحتی دارند نه خیر ﴿انما اشکو بثی و حزنی الی الله﴾ و همیشه هم در ادب گفتارشان محفوظ است اول نام مبارک خدا را میبرند نمیگویند ما به خدا پناه میبریم ما از خدا کمک میگیریم این حرف میانی است که ما میگوییم نستعینوا بالله، استعینوا بالله حرف نهایی این است که والله المستعان نه استعینوا بالله که اول از خودمان شروع بکنیم بیان نورانی یعقوب (سلام الله علیه) هم همین است دیگر ﴿والله المستعان﴾ این صدر و ساقهاش توحید است اما بالأخره این عاطفه رحمت است برکت است با آن اساس خانواده محفوظ میماند خانوادههای عطوف جامعه مهربان تحویل میدهند و مانند آن بنابراین این گریه و عاطفه و اینها محذوری ندارد یک وقتی که مثلاً به اهل بیت (سلام الله علیهم) فرمودند شما گریه نکنید برای اینکه بیگانه خوشحال بشود اینجا سخن از لاتشمیت بالاعداء است وگرنه وقتی تنها میشدند خب این همه اشکها و نالهها را اهل بیت داشتند دیگر در مجلسین دولت اموی جا برای گریه نبود بله آنجا جای گریه نبود اما در قتلگاه جای گریه بود در راه جای گریه بود برگشت تا مدینه هم خب جای گریه بود غرض این است که گریه هم خب باید بدانند کجا باید گریه بکنند که مبادا لاتشیمت بالاعداء بشوند که
سؤال: ... جواب: رقت قلب کمال است دیگر یک وقت است که این رقت قلب را بیجا مصرف میکنند آنجا ذات اقدس إلاه جلویش را گرفته فرمود این دو عنصر تبهکار را بزهکار را وقتی حد میزنند شما اگر حضور پیدا نکردید ﴿والیشد عذابهما کافة من المؤمنون﴾ اما ﴿و لاتأخذکم بهما رأفت فی دین الله﴾ آن ضعف نفس است نه عاطفه فرمود اینها که دارند حد میزنند به اینها شلاق میزنند مبادا اظهار مهربانی بکنی اگر بکنی ضعف نفس است نه عاطفه شما میبینید یک کسی که سابق ذبح حیوانات مثلاً مرغ را میکشتند یک وقتی سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی (رضوان الله علیه) خب وقتی که میرفتیم خب معمولا سابقها هر کسی در خانهاش یک چند تا مرغی داشت خیلیها غالب خانهها مرغ بود این هم خب در خانهشان مرغ بود یک وقتی فرمودند این مرغهایی که در خانه ماست اینها همیشه پیر میشوند و میمیرند ما هرگز اینها را نمیکشیم اگر مهمان آمد از بیرون میآوریم بعد فهمیدیم که در روایات دستور هم همین است که شما این را که در پناه شماست اینها را نکشید ایشان میفرمود این روحیه روحیه لطیفی است اینطور آدم زندگی بکند میفرمود نه طبعا اینطور نیست اینها پیر میشوند میمیرند اینها مثل اعضای خانواده ما هستند ما اگر احتیاجی به مرغ داشته باشیم مهمان میآید از بیرون میگیریم این یک روحیه است آن وقت این روحیه همه از او بهره میبرند در برابر گناه و اینها فرمود که ﴿لاتأخذکم بهما رأفت فی دین الله﴾ آنجا جای عاطفه نیست که آنها باید شلاقشان را بخورند همینهایی که وضع مالیشان خوب است قبلا مرغها را ذبح میکردند در خانههایشان بعضیها میگفتند ما دل نداریم اما وقتی سوار اتومبیل میشود کنار فقر فقرا عبور میکند به سرعت میگذرد فقرا را میبیند اعتنا نمیکند آنجا نمیگوید من دل ندارم معلوم میشود این که مرغ نمیکشد و مانند آن این گرفتار ضعف نفس است نه عاطفه خب اگر عاطفه باشد در برابر کمیته امداد هم بالأخره یک ترمز میکند دیگر ضعف نفس چیز بسیار بدی است عاطفه چیز بسیار خوبی است تشخیص عاطفه که خوب است ضعف نفس که بد است این همان صراط مستقیم است که «ادق من الشرع و احد من السیف» است اینها عطوف بودند مهربان بودند رقیق القلب بودند و رقت قلب را ذات اقدس إلاه دوست دارد نه ضعف نفس را
سؤال: ... جواب: خب اصل نعمت را ذات اقدس إلاه عطا میکند بعد تکمیلش میشود اتمام نعمت
سؤال: ... جواب: همه اینها نبوت میتواند باشد رسالت میتواند باشد ولایت میتواند باشد امامت میتواند باشد پیروزی در جبهههای جنگ میتواند باشد همه اینها زیرمجموعه اتمام حجت میتواند باشد
سؤال: ... جواب: چون آخر قابل تخصیص است دیگر در آل یعقوب هم دلیل ندارند که اینها همهشان پیامبر بودند و همه اینها هم دلیل ندارند که بد بودند در جریان آن کشتن تصمیم بر کشتن و چاهاندازی معلوم نیست که همه برادرها حضور داشتند آنهایی که دست به این کار زدند تصمیم گرفتند یا حرف زدند بعد توبه کردند آنهایی که در چاه اندازی شرکت کردند بعد توبه کردند قبلا هم اشاره شد به دلیل اینکه وجود مبارک یوسف برای اینها طلب مغفرت کرد وجود مبارک یعقوب برای اینها طلب مغفرت کرد وجود مبارک یوسف فرمود ﴿لاتصریب علیکم الیوم یغفر الله لکم﴾ وجود مبارک یعقوب فرمود ﴿سوف استغفر لکم﴾ که گفتند صبر کردند تا سحر بشود در سحر برای این بچهها دعا بکنند بنابراین آنهایی که بد کردند توبه کردند بعضی هم که اصلاً بد نکردند به دلیل هم نیست که همه آل یعقوب به مقام نبوت رسیده باشند خب پس جریان عاطفه با جریان ضعف نفس خیلی فرق دارد
سؤال: ... جواب: نه هر کسی به وسع خودش از نعمت الاهی برخوردار است این اتمام نعمت را که خدای سبحان برای همه بشر مقرر نکرد که آنچه که برای همه بشر مقرر کرد فرمود ﴿ما خلقت الجن والانس الا لیعبدون﴾ یا فرمود ﴿الله الذی خلق سبع سماوات﴾ تا آخر آیه سوره طلاق بعد ﴿لتعلموا ان الله علی کل شیء قدیر﴾ ﴿لتعلم ان الله علی کل شیء علیم﴾ آن که برای همه است در آن دو تا آیه است این که برای خاندان یعقوب است همان ﴿یتم نعمته علیک﴾ است و امثال ذلک اما اینکه چرا در اینجا در سورهٴ مبارکهٴ غافر تصریح به اخلاص نشده که آنجا اصل رسالت لازم بود لذا آنجا سخن از اخلاص به میان نیامده اینجا که متن قصه است و احیاناً احتمال تهمت است باید جریان قصه و مانند آن ذکر بشود اما آنچه که از وجود مبارک امام رضا نقل شده است در ذیل آیه ﴿و همت بها﴾ آنجا مشخص میشود آن روایت هم نقل میشود که «هم بها» یعنی «هم بقتلها» یا مانند آن مطلب دیگر اینکه رویاهای گذشته میتواند آثار آینده خوبی هم داشته باشد لذا جریان گذشته را برای آینده نقل میکند الان میبینید این پنج شش دقیقهای که من دارم حرف میزنم این حرفها منسجم نیست سوالها که میشود اگر کسی سؤال خصوصی دارد بعد از درس بکند این سؤال سؤال همه نیست در یک جمع چند صد نفری سؤال پنج شش نفر را آدم برای پانصد نفر بگوید این درست نیست در سؤال کردن هم مواظب باشید هر نوشتهای را ندهید پخته سؤال کنید و سوالهایی که ما بعد مینشینیم اینجا مینشینیم برای همین است اگر کسی سؤال خصوصی دارد اینجا جایش است اگر به ذهن شریف شما یک مطلب علمی علمی یعنی علمی اگر مطلب علمی شد که سؤال برای پانصد ششصد نفر است آنها را مرقوم بفرمایید خب اما اینکه حکمت با شفاعت و توسل و اینها سازگار است یا نه البته اگر خدا حکیم است چرا توسل نه خیر یکی از راههای حکمت این است که ما از راه وارد بشویم اینها «این السبیل ابناء السبیل» اینکه در دعای ندبه و مانند ندبه آمد اینها راهند سیره اینها راه است سنت اینها راه است توسل به اینها راه است مگر ما نمیخواهیم راه برویم خب تربیت اینها برای ما راه است تعلیم اینها برای ما راه است تطهیر اینها برای ما راه است تفسیر اینها برای ما راه است ﴿این السبیل و ابناء السبیل﴾ اینها راهند وقتی این خاندان اوضاعشان سیرهشان سنتشان بررسی میشود معلوم میشود که اینها در راهند ما هم داریم به راه اینها به الله میرسیم در جریان حضرت یوسف او و برادرش یعنی همین بنیامین یا هر که بود مستثنا بودند یکی از آن برادرها این بنیامین بود او که نقشی نداشت در چاه اندازی و اینها لذا آنها از همان اول گفتند یوسف و برادرش برای ما مشکل ایجاد کردند برای اینکه پدر به آنها علاقمند است و به مقداری که به آنها دل بسته است به ما علاقه ندارد و وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) هم در پایان قصه فرمود که در آیه 90 فرمود ﴿اینک لأنت یوسف﴾ فرمود ﴿انا یوسف و هذا اخی﴾ خب آنها هم برادر یوسف بودند برادران یوسف بودند ولی این برادر ابوینی را گرامی داشت برای اینکه این اصلاً در قضیه نبود در داستان چاه اندازی و اینها حضور نداشت پس یوسف و برادر او یک امتیازی داشتند که محبوب پیش او بودند و دیگران به آن اندازه محبت نداشتند پدر حق ندارد در توریث یک کسی را مقدم بر دیگری بدارد چون خدای سبحان فرمود ﴿لا تدرون الیوم اقرب لکم نفعا﴾ همه را علی کتاب الله باید ورثه خود بداند و مانند آن اما از نظر محبت چگونه میتواند فرق نگذارد محبت یک امر قلبی است یکی اگر اتقی بود یکی اعلم بود یکی اعدل بود خب آن اعدل و اتقی و اکرم را با دیگری یکسان دوست داشته باشد این که درست نیست وجود مبارک یعقوب هم که بدرفتاری نکرد فقط از نظر محبت یکی را بیشتر از دیگری دوست داشت و جا هم داشت مشکل آنها در این نظام منحوس ارزشی بود که از دیر زمان بود بعضی میگفتند هر که وضع مالیاش بهتر است او افضل است بعضی میگفتند هر که زور و بازویش بیشتر است او افضل است این ارجح بودن و افضل بودن و اکرم بودن معیارهای خاص خودش را داشت قرآن کریم همه اینها را نقل میکند و رد میکند میفرماید در فرماندهی سپاه سرلشکری سرگردانی سرهنگی مسئولیت نظامی رهبری انقلاب اینها معیار این نیست که یک کسی بگوید چون وضع مالی ما خوب است ﴿نحن احق بالملک منه﴾ در سورهٴ مبارکهٴ بقره آیه 247 فرمود که پیامبر آن گروه گفت آیا قدرت مبارزه دارید مبارزه میکنید آنها گفتند بله خب چرا مبارزه نمیکنیم مبارزه برای آب و خاک نه مبارزه در راه خدا اگر کسی را از سرزمینش بیرون کردند این شخص میتواند جهاد فی سبیل الله داشته باشد بلکه باید هم داشته باشد حرف آنها این است که ﴿و ما لنا ان لانقاتل فی سبیل الله و قد اخرجنا من دیارنا و ابنائنا﴾ این است که الان انتفاضه فلسطین میشود جهاد فی سبیل الله برای اینکه اخرجوا من دیارهم و ابنائهم و خدای سبحان هم دستور داد در سرزمینت باش اگر کسی خواست تو را از سرزمینت بیرون کند مقاومت کن میشود جهاد فی سبیل الله ﴿و ما لنا ان لانقاتل فی سبیل الله و قد اخرجنا من دیارنا و ابنائنا﴾ در چنین دیاری پیامبرشان تالوت را به عنوان فرمانده جنگی اینها انتخاب کرد فرمود این رهبر نظامی شما و جنگی شما باشد آنها گفتند ﴿ان لا یکون له الملک علینا و نحن احق بالملک منه﴾ ما باید این سمت را داشته باشیم چرا؟ برای اینکه ﴿و لم یعت سعتا من المال﴾ خب ما وضع مالیمان بهتر از اوست او که به اندازه ما مالدار نیست او چطور فرمانده لشکر باشد این یک نظام ارزشی آنگاه پیامبرشان فرمود ﴿ان الله اصطفیه علیکم و زاده بثتا فی العلم والجسم﴾ حالا هم نیروی بدنیاش خوب است هم سوادش از شما بهتر است حالا شما مالتان بیشتر است باشد اگر او سوادش بیشتر است نیروی بدنی هم دارد او برای فرماندهی خوب است ﴿و زاد ان الله اصطفی علیکم و زاده بثتا فی العلم والجسم﴾ آنها که گفتند ﴿نحن احق بالملک منه﴾ حرف شیطان را زدند شیطان هم غیر از این نمیگفت که ﴿انا خیر منه﴾ من از او بهترم هر جا سخن از ﴿انا خیر منه﴾ است و نحن خیر منه است معلوم میشود شیطنت شیطان است خب چرا تو بهتر از اویی برای اینکه مالت بیشتر است زورت بیشتر است فامیلت بیشتر است فرزندانت بیشترند یا تقوایت بیشتر است پس در سورهٴ مبارکهٴ بقره این فکر نقل شد و ابطال شد
سؤال: ... جواب: نیروی بدنی میخواهد دیگر مسئله جنگ است تدریس که نیست یک قدرت عادی کافی باشد که در میدان جنگ نخوابیدن و نخوردن و مبارزات تن به تن و اینها لازم است دیگر اگر یک وقتی یک کسی بخواهد درس بگوید تألیف بکند یک قدرت بدنی متوسط کافی است و سواد کافی اما اگر بخواهد فرمانده لشکر باشد بدود نه بگوید بروید بگوید رفتند بیایید چون مردم حرف آن رهبر سائق را گوش نمیدهند مردم حرف رهبر قائد را گوش میدهند سرّ موفقیت امام (رضوان الله علیه) هم این بود که او رهبر قائد بود یعنی میگفت مردم من رفتم بیایید مردم هم میگفتند چشم خیلیها میگفتند مردم بروید میگفتند خیر اگر برویم تو اول بیا یا با ما بیا آنکه پشت سر هست سائق است میگوید بروید موفق نیست مردم هم گوش نمیدهند آنکه رهبر است قائد است پیشاپیش میرود میگوید رفتم بیایید مردم میگویند لبیک این همان بود خب این کسی قدرت بدنی نداشته باشد نمیتواند پیشاپیش مردم برود که لذا فرمود قدرت بدنی که دارد سواد کافی هم که در این امور دارد ﴿زاده بثتا فی العلم والجسم﴾ در بخشهای دیگر هم که آنها میگفتند ﴿نحن احق﴾ ما اکثر اموالاً هستیم و مانند آن آن را ذات اقدس إلاه نقل کرده و ابطال کرده در سوره کهف مشابه این آمده که آنها میگفتند انا اکثر منه مالاً و اعز نفرات در سورهٴ مبارکهٴ کهف آیه 38 به بعد این است ﴿و لو لا اذ دخلت جنتک قلت ما شاء الله لا قوة الا بالله ان ترنی ان اقل منک مالا و ولدا﴾ چرا گفتی انا اکثر منک مالاً ولدا و خودت را گرفتی حالا دیدی من مالم کمتر است مگر هر کسی که مالش کمتر است پیش خدا محرومتر است و هر که مالش بیشتر است پیش خدا مقربتر است یا بر اساس ﴿ان اکرمکم عند الله اتقاکم﴾ کار توزیع میشود در سورهٴ مبارکهٴ سباء هم همین سخن است آیه 35 سورهٴ مبارکهٴ سبأ این است که آن مترفون گفتند ﴿و قالوا نحن اکثر اموالا و اولادا﴾ خب این نحن اکثر مالاً، نحن اکثر ولداً اینها حرفهای آنهاست همین فکر جاهلی که در جاهلیت کهن بود در جاهلیت میانه بود در جاهلیت جدید هم هست برادران یوسف گفتند ﴿و نحن عصبة﴾ ما با یکدیگر تعصب داریم وابستهایم همبستهایم قدرتمندیم مدافعیم حالا این نوسال چگونه پیش پدر از ما عزیزتر است دیگر نمیگفتند او اتقی است او اکرم است او کسی است که شمس و قمر برای او سجده میکند اینها را یا نمیدانستند یا نمیخواستند بگویند وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) همه اینها را به آنها گفته اینها گفتند که چرا یوسف و برادرش پیش پدرشان از ما بالاترند در حالی که ﴿نحن عصبه﴾ بعد این ﴿ابانا لفی ضلال مبین﴾ را هم در همین مسائل خانوادگی و اجتماعی مطرح میکردند معاذالله درباره د ینی نمیگفتند چون بالأخره یعقوب (سلام الله علیه) پیغمبر بود یک، اینها هم به پدرشان ایمان داشتند آنطوری که امت به پیغمبر ایمان دارد دو، اگر معاذالله میگفتند که این در ضلالت است یعنی در مسائل وحی و نبوت و رسالت در ضلالت است که میشدند کافر اینها در مسائل اجتماعی و خانوادگی میگفتند میگفتند در توزیع محبت این بیراهه میرود از نظر پرورش فرزند بیراهه میرود نه از نظر اعتقادی و دینی ضلال مبینی که اینها میگفتند در همین محدوده بود حالا پیشنهاد دادند برای اینکه از این خطر برهند آن جریان سؤال که زید ابن علی (سلام الله علیه) گفته بودند که پدرم نگفته بود جریان امامت امام باقر را این نباید درست باشد این روایت نباید درست باشد چون جریان امامت دوازده امام (علیهم الصلاة و علیهم السلام) بطور کافی و شافی به وسیله پیغمبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) به وسیله حضرت امیر به وسیله حضرت زهرا (سلام الله علیهم اجمعین) به وسیله امام حسن به وسیله امام حسین منتشر شده بود کسی نبود که جزء بنی هاشم باشد جزء دوده طه و یس باشد و از جریان امامت دوازده امام باخبر نباشد این که زید ابن علی میگوید پدرم نسبت به من خیلی عاطفه داشت مرا به دامان خود مینشاند غذای گرم را صبر میکرد سرد بشود بعد به من القام بکند لقمه لقمه در دهانم بگذارد چگونه پدرم مرا از آتش دنیا حفظ کرد از آتش قیامت حفظ نمیکرد اگر برادرم محمد ابن علی امام بود به من میگفت اینها نباید درست باشد خب ﴿اقتلوا یوسف أوِطرحوهُ أرضاً یخل لکم وجه ابیکم﴾ اینکه گفتند بالأخره یا این را بکشید یا تبعید که نباشد در جمع ما نباشد در جمع ما یک جای دوردستی بفرستید که در این محدوده نباشد که حکم مرگ را داشته باشد آنگاه پدر وقتی آنها را از دست داد تمام محبتش متوجه شما میشود حسد یک فتوای غیر معقول میدهد دیگر این کار منشأش حسد است دیگر یک دستور غیر معقول یک دستور غیر عقلی غیر قابل قبول میدهد ﴿یخل لکم وجه ابیکم﴾ پدر که الان محبتش به دوازده فرزند توزیع شده است آن وقت به یازده فرزند مثلاً توزیع میشود و
سؤال: ... جواب: خب همان که پسر امام آن کار را میکند یکی جعفر کذاب در بیاید یکی پسر نوح درمیآید این خطر هست از وجود مبارک پیامبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) رسید که «ازهد الناس فی العالم اهله و جیرانه» شما حواستان را جمع بکنید امام معصوم به ما فرمود پیغمبر به ما فرمود بالأخره شما که در منزل هستید بچههای شما که شما را به لباس روحانی و به لباس علم نمیبینند شما در بیرون هستید کرسی بحث و درس و تألیف و مباحثه و اینها را دارید در منزل که هستید با لباس منزلی هستید میگویید میخندید باید هم همینطور باشد غیر از این هم که نمیتوانید باشید در منزل هم که نمیتوانید مثل مدرسه و مسجد زندگی کنید که بچه که شما را به عنوان یک روحانی و عالم نمیبیند که به عنوان یک فردی از افراد عادی میبیند و چون دائماً شما را میبیند خیلی برای او تازگی ندارید حضرت فرمود بیرغبتترین مردم به علما بچههای آنها هستند یک، همسایههای آنها هستند دو، اهل شهر و روستای او هستند سه، او را زیاد میبینند ولی مبادا خدای ناکرده بی رغبتی آنها یک روحانی را یک عالم را از دین و مذهب و درس و بحث کم رغبت نشان بدهد شما فرزندان زیاد دارید اگر اهل سخنرانی باشید اهل کتابت باشید اهل تدریس باشید هر دانشآموز و دانشجو و طلبهای که درس و بحث شما ..فرزند شماست اگر چهار نفر در شهر شما روستای شما به سراغ شما نمیآیند چهل هزار نفر در سراسر ایران به سراغ شما میآیند مبادا خدای ناکرده اگر در شهرتان در روستایتان خیلی به شما اقبال نشده شما نگران باشید این یک امر طبیعی است «ازهد الناس فی العالم» چون این زهد وقتی با فی استعمال بشود یعنی بی رغبتی «ازهد الناس فی العالم اهله و جیرانه» بنابراین شما فرزندان زیاد دارید دوستان زیاد دارید و همسایهها زیاد دارید و اگر کلامتان حق باشد انشاءالله چه اینکه هست چون گفتن لازم است معلوم میشود که خدا پیام این صبا را به دیگران میرساند اگر به گوش دیگران نمیرساند که به ما نمیگفت بگویید که بر ما گفتن و نوشتن لازم رساندن به پیک صبا اگر او قدرت نداشت یا نمیرسید که به ما نمیگفت که
سؤال: ... جواب: خب بله آن هم همین است دیگر اگر خدای ناکرده یک مشکلی باشد برای اعضای خانواده شرر است دیگر فرمود ﴿و تکونوا من بعده قوماً صالحین﴾ یکی از این برادرها گفته بود که این را نکشید یک، یک جایی هم که میمیرد آنجا نیاندازید دو، یک جایی که نمیمیرد ولی کسی به او دسترسی ندارد آنجا هم نیاندازید سه، یک چاهی بیندازید که در مسیر کاروان باشد یک عده بالأخره او را بگیرند که او خیلی آن تو نماند و تلف هم نشود و زنده هم بماند خب این نشان میدهد که همه مصالح را رعایت کرده ﴿قال قائلٌ منهم لاتقتلوا یوسف﴾ این را نکشید ﴿و القوه فی غیابت الجبِّ﴾ یک وقت است چاه میاندازید خب اینجا بالأخره دامداری است وحوش و اینها هم هستند دم دست است ممکن است تلف بشود یک گوشهای غیابهٴ جب یعنی جای پنهان چاه یک جای روشن و شفاف و بستری دارد که فورا میبینند که اگر کسی آمد هر بیگانهای هم آمد ممکن است ببیند یک وقت است یک جایی دارد که اگر خودش را پنهان هم بکند بتواند آنجا جای پنهان داشته باشد که بتواند پنهان بشود و چاه بیرون جاده نگذارید که دامدارها در بیابانها چاه میکنند نه چاهی باشد سر راه ...که کاروان میآید غافله میآید اینها بگیرندش پس چاه باشد یک، سر راه قافله باشد دو، این چاه مأمن داشته باشد سه، آن غیابهٴ جب است یعنی مخفیگاه که اگر او خواست خودش را پنهان کند بتواند خواست دم دست بیاید هم بتواند یک چنین کاری بکنید آخرش هم گفت ما که گفتیم کاری نکنید ولی اگر تصمیم دارید نسبت به او یک کار انجام بدهید این کار را بکنید ﴿ان کنتم فاعلین﴾ اول من حرفم این است که کاری به او نداشته باشید این ﴿ان کنتم فاعلین﴾ یعنی لا تفعلوا نظیر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ نحل آمده در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ نحل این است که حالا اگر کسی نسبت به شما بد گفت حالا الا و لابد بالأخره بالاتر از عدل یک چیزی است به نام احسان دیگر حالا اگر شما انتقام گرفتید تازه اول جنگ روانی شما و ایشان است وقتی در منزل رفتید خوابتان نمیبرد اما وقتی گذشتید یک مرهمی است روی این زخم زدید یک آبی است روی آتش زدید هم او به آسانی میخوابد هم شما به آسانی زندگی میکنید در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ نحل فرمود آیه 126 ﴿و ان عاقبتم﴾ اگر کسی بد کرد نسبت به شما شما میخواهید عقاب کنید متعاقب عمل او جبران بکنید ﴿فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به﴾ اما ﴿و لئن صبرتم و هو خیر للصابرین﴾ اگر عقاب نکنید بهتر است خیر است برای شما اینجا هم این برادر بزرگوار گفت نکنید این کارها را ولی اگر خواستید بکنید یک چاهی باشد که مأمن داشته باشد سر راه باشد که قافله بیاید یک وقتی هم بگذارید که قافله بیاید بگیرد یک وقت است که بعضی از قافله دو ماه سه ماه اینجا عبور نمیکند نه ﴿یلتقطه بعضه السیارة ان کنتم فاعلین﴾ اگر میخواهید بکنید یک چنین کاری را بکنید پس معلوم میشود در آل یعقوب اینها هم بودند اینها هم بودند این کار را کردند و همین کار را هم بالأخره تصمیم گرفتند و همین را تصویب کردند و همین را هم انجام دادند.
«و الحمد لله رب العالمین»
- داستان یوسف احسن القصص
- کمال اخلاقی و خروج از جهل و کشورداری در داستان یوسف
- لطافت یعقوب
- قاطعیت یعقوب مقابل گناه
- معیار انتخابها
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿و کذلک یجتبیک ربک و یعلمک من تأویل الاحادیث و یتم نعمته علیک و علی آل یعقوب کما اتمها علی ابویک من قبل ابراهیم و اسحاق ان ربک علیمٌ حکیم ٭ لقد کان فی یوسف و اخوته آیات للسائلین ٭ اذ قالوا لیوسف و اخوه احب الی ابینا منا و نحن عصبةٌ ان ابانا لفی ضلال مبین ٭ اقتلوا یوسف أوِطرحوهُ أرضاً یخل لکم وجه ابیکم و تکونوا من بعده قوماً صالحین ٭ قال قائلٌ منهم لاتقتلوا یوسف و القوه فی غیابت الجبِّ یلتقطه بعض السیارة ان کنتم فاعلین﴾
این داستان برای عبرت الولی الالباب و خردمندان است الی یوم القیامه اینکه در آیه 111 همین سوره فرمود ﴿لقد کان فی قصصهم عبرة لاولی الالباب﴾ یعنی این قصه برای اولی الالباب الی یوم القیامه عامل عبرت است اگر کسی بخواهد از جهل به علم عبور کند این قصه قصهٴ خوبی است اگر بخواهد از حسد به غبطه عبور بکند این قصه قصهٴ خوبی است و بالأخره اگر بخواهد از نفس به کمال عبور کند این قصه قصهٴ خوبی است این یک صراط مستقیم است این یک پل بسیار خوبی است و اما اگر کسی بخواهد تماشاگر این قصه باشد که خودش را هدر داده و این قصه برای تماشا نیست آن کسی که این قصه را خوب تحلیل میکند و قصد عبور دارد میخواهد حرکت کند و حرکتش هم از نقص به کمال باشد این قصه قصهٴ خوبی است ﴿لقد کان فی قصصهم عبرة لاولی الالباب﴾
مطلب سوم آن است که یک وقت است یک کسی نمیخواهد تنها مسئله اخلاقی و تربیتی از این قصه استفاده کند نمیخواهد مسائل سیاسی یا اجتماعی را از این قصه بهره بگیرد میخواهد یک قدری دقیقتر و بالاتر بیاندیشد میفرماید باز هم این قصه مشکل آنها را حل میکند یک وقت است یک کسی میخواهد بررسی کند که چگونه یک کشور قحطیزده را در حال بحران یک انسان وارستهای اداره میکند خب مصر هم خیلی همه مناطقش زرخیز و حاصلخیز و اینها نیست و هفت سال هم قحطی دیده خب یک کشور قحطیزده هفت سال خشکسالی داشته را چه طوری آدم اداره بکند این یک کار خوبی است یک رشته اقتصادی است رشته اجتماعی است این کادر سازی میخواهد نیرو سازی میخواهد تربیت نیرو میخواهد صرف اینکه آن والی آن رهبر انسان وارستهای است که کافی نیست سوم یوسف (سلام الله علیه) چه کار کرده چه طوری اداره کرده این را همین روستاهای اطراف همین روستائیان اطراف همه منطقههای دور و نزدیک حتی هشتاد فرسخی که از کنعان یعقوب و بچههایش آمدند برای تأمین آذوقه بالأخره این توانست این کشور وسیع و این فلات وسیع را اداره کند یک وقتی یک کسی قصه حضرت یوسف را برای این زمینه مطالعه میکند این هم راه خوبی است ﴿لقد کان فی قصصهم عبرة لاولی الالباب﴾ اداره کردن مسائل سیاسی بالأخره آراء مختلف نظرات مختلف در یک سیستم حکومتی خاص چگونه به وسیله حضرت یوسف اداره شد اینها هم مسئله است اما اگر کسی بخواهد بالاتر از اینها فکر کند از معجزات بخواهد باخبر بشود از مسئله شهود رد بخواهد خبر بگیرد از کیفیت ارتباط با جهان غیب میتواند بررسی کند با ﴿رآی برهان ربه﴾ بخواهد کار کند این حرفها برای او مسئله است اگر این حرفها برای او مسئله شد آن وقت این جریان حضرت یوسف را که خوب بررسی کند میبیند که فرمود ﴿لقد کان فی یوسف و اخوته آیات للسائلین﴾ این دیگر مسئله اجتماعی یا سیاسی و اقتصادی نیست اینها مسائل فلسفی و کلامی است آنجا دیگر سخن از آیه است معجزه است نه سخن از عبرت وقتی عبرت شد میشود مسئله اخلاقی وقتی آیت شد میشود مسئله حکمت و کلام اگر کسی بخواهد روی این مسائل کار کند باز هم ﴿فیه آیات للسائلین﴾ این سائلین منظور همان چند نفری نبودند که چند نفر یهودی نبودند که به مشرکان گفتند شما از کسی که مدعی نبوت است بپرسید جریان یوسف چیست ببینید چگونه خبر میدهد آیا مطابق تورات ما خبر میدهد یا نه «قضیة فی واقعة مضت و قضت» اینطور نیست که الی یوم القیامه هر سائلی درباره این قصه احسن سخن بگوید بپرسد میتواند آیات کلامی استنباط کند ﴿فیه آیات للسائلین﴾ نظیر آنچه که درباره تأمین روزیهای ظاهری فرمود درباره تأمین روزیهای ظاهری فرمود که آیه 10 سورهٴ مبارکهٴ حم فصلت این است ﴿و جعل فیها رواسی من فوقها و بارک فیها و قدر فیها اقواتها فی اربعة ایام سواءً للاسئلین﴾ فرمود نظم عالم این است که کوهها را تنظیم کرده که زمین نلرزد و نلغزد معادن هم در اینجاست باران که آمده است ذخیره میکند در دلش چشمه درست میکند این برفها را کم کم در خودش جذب میکند از دامنهاش به صورت چشمه و قنات و چاه تحویل میدهد بالأخره بتواند مخزنی باشد و روزیهای مردم را حفظ بکند و فصول چهارگانه به برکت همین کوهها و نهرها و قناتها و چشمهها و چاهها ارزاق مردم را تأمین میکند به شرطی که مردم بپرسند آن کسی که به دنبال کار نمیرود ساکت است و او سهمی از روزی ندارد آنکه به دنبال کار میرود به دنبال تولید میرود به دنبال خودکفایی و کشاورزی میرود این سائل است از خدای سبحان دارد سؤال میکند فرمود الی یوم القیامه هر کس از ما روزی سؤال کند ما با همین اصول چهارگانه قوت و روزی او را تأمین میکنیم ﴿قدر اقواتها فی اربعة ایام﴾ یعنی فصول چهارگانه ﴿سواءً للسائلین﴾ حالا کی برود سؤال بکند چگونه سؤال بکنند معدن شناس یک جور سؤال میکند دریاشناس یک جور سؤال میکند آنکه در دامداری و کشاورزی است جور دیگر سؤال میکند و مانند آن سوالاتی که مربوط به قصه حضرت یوسف (سلام الله علیه) است خیلی فرق میکند یک وقت است یک کسی میبیند به دنبال این میگردد که چگونه وجود مبارک یوسف جزء مخلصین شد آن وقت به دنبال این است که خدا نمیفرماید که من او را از بدی منصرف کردم بلکه بدی را از او منصرف کردم این اسرار معلوم میشود انسان به جایی میرسد که بدی بالأخره تیر شیطان است دیگر اینکه فرمود ﴿لنصرف عنه السوء﴾ ما نگذاشتیم بدی به طرف او بیاید خب بدی که به طرف کسی نمیآید که بدی کار بد و بدی تیر است این یک، به دست یک تیرانداز است دو، آن تیرانداز هم در کمین است سه، ما را میبیند ما او را نمیبینیم چهار، و آن شیطان است و جنود او اینکه در روایات ماست «النظرة سهم من سهام ابلیس» اینها را که بارها ملاحظه فرمودید اینها تمثیل است و نه تعیین فرمود نگاه به نامحرم تیر است خب در بین همه گناهان نگاه تیر است یا غیبت هم تیر است دروغ هم تیر است معصیتهای دیگر هم تیر است رشوه و ربا هم تیر است حالا این یک نمونه است فرمود «النظرة سهم ٌمن سهام ابلیس»ابلیس کجاست ﴿انه یراکم هو و قبیله من حیث لاترونهم﴾ خب او در کمین است تیراندازی میکند انسان باید مطمئن باشد که وقتی یک نامحرم را نگاه کرده تیر خورده این بدون تردید گناهان دیگر هم همینطور است ولی اگر به جایی برسد که در تیررس شیطان نباشد آن وقت مشمول همین آیه است که ﴿لنصرف عنه السوء والفحشا﴾ دیدید وقتی که این هواپیما خیلی اوج گرفتند باشد این آفند و پدافند هیچ کدام به او نمیرسد بالأخره اینها یک حدی دارند دیگر یک مقدار مشخصی میروند ولی بالاتر که رفتند که این تیرها به آنها نمیرسد انسان وقتی به مقام بالا رسید اصلاً شیطان هوس نمیکند قدرت ندارد او را تیراندازی کند و آسیب برساند اینکه فرمود ﴿لنصرف عنه السوء﴾ اگر کسی تیر بزند به طرف شمس و قمر خب این تیر برمیگردد به شمس و قمر که نمیرسد تیر مگر چقدر توان دارد تا کجا میتواند برود آنهایی که ﴿و رفعناه مکاناً علیا﴾ آنها از یک ﴿یرفع الله الذین آمنوا منکم والذین اوتوا العلم درجات﴾ خب اگر اینها رفیع الدرجات شدند بالا رفتند تیر شیطان تا چه اندازه میتواند برود خب بالأخره به اینها نمیرسد دیگر اگر کسی اینگونه مسائل را اینها مربوط به مسائل تربیتی نیست چون تربیت مادون اینهاست تربیت این نیست که کسی عادل بشود آدم خوب بشود که اینها که مسائل تربیتی نیست اینها مافوق تربیت است تربیت این است که انسان عادل بشود گناه نکند وارسته باشد و اینها اما در آن جهاد اکبر که بین فهم و شهود بین حصول و حضور نزاع است این نمیگوید که من میخواهم ببینم چی بد است تا نکنم این یقیناً گناه نمیکند تمام تلاشش این است که این جهنمی که موجود است من میخواهم ببینمش همین اگر این کار برای او دغدغه شد مسئله شد به این وادی رسید این تازه دارد در وادی جهاد اکبر سیر میکند اما اگر تلاش و کوشش این آدم خوبی باشد کار خوبی است کار واجبی هم هست بر همه ما هم لازم است این در میدان جهاد اوسط است و این در فضای اخلاق است نه عرفان عرفان این است که این شخص منزه است عادل است عالم است گناه را اصلاً انجام نمیدهد اما میخواهد ببیند وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) فرمود ائمه دیگر هم فرمودند گناه زباله است باطنش زباله است این میخواهد ببیند میخواهد بوی بد گناه را استشمام بکند لذا اگر کسی گناه کرده از کنارش رد شده این میفهمد این بینیاش را میگیرد این را میگویند عرفان که شهود داشته باشد هم عواقب تلخ گناه را هم عواقب شیرین اطاعت را یک انسان وارستهای که از کنار او رد میشود مثل اینکه یک دسته یاس از کنار بینیاش عبور کرده این احساس لذت میکند میفهمد این آدم خوبی است این را میگویند عرفان این را میگویند جهاد اکبر این را میگویند شهود این رامیگویند ﴿رآی برهان ربه﴾ اگر کسی در این وادی بخواهد گام بردارد ﴿فیه آیات للسائلین﴾ الی یوم القیامه بخواهد در مسائل اخلاقی اجتماعی سیاسی چگونه کشور بحرانزده مصر را اداره بکند ﴿لقد کان فی قصصهم عبرة لاولی الالباب﴾ بخشهای دیگر را هم بخواهد ﴿ذلک من انباء الغیب نوحیه الیه﴾ غرض این است که اینها مربوط به فصل اول این قصه است که از بیرون کسی بخواهد این داستان طیب و طاهر را ببیند این نکات را قرآن به او یاد میدهد اما آنچه که مربوط به درون است که از همین آغاز رویا شروع شده ذات اقدس إلاه میفرماید که خب ما اول باید که ارحام مطهر اینکه گاهی سؤال میشود اینها مراحل همان اجتبی است و تعلیم است و اتمام نعمت اینها مسائل میانی است وگرنه اگر خدای سبحان بخواهد کسی را مشمول لطف الاهی باشد بخواهد به اوج کمال برسد باید «ارحام مطهره» را طی کند «اصلاب شامخه» را طی کند «لن تنجسک الجاهلیة بانجاسها» بشود تا برسد در حیطه اجتماع به دنیا بیاید طیب و طاهر به دنیا بیاید بعد اجتبی نصیبش بشود بعد تعلیم کتاب و حکمت نصیبش بشود بعد تزکیه نصیبش بشود بعد تطهیر نصیبش بشود بعد «یحبهم و یحبونهم» نصیبش بشود دهها نعمت وسط هست جامع اینها ممکن است مسئله «یتم نعمته» باشد اما نه یک جامع انتزاعی است اما «یطهرهم» هست «یزکیهم» هست «ینظرالیهم» هست «یکلمهم» هست جامعش میشود اتمام نعمت البته همه اینها بر اساس ﴿ما بکم من نعمت فمن الله﴾ بعد هم به اینها مأموریت میدهند و وظایفی را به عهده اینها میگذارند که اینها انجام بدهند اما اینکه گاهی سؤال میشود چه طوری وجود مبارک یعقوب گریه کرد با همه خصوصیتهایش یا یوسف (سلام الله علیه) متأثر بود با اینکه میدانستند در پایان کار پیروزند و سالمند و زندهاند اینجا دو تا مسئله است اینها هم عطوفاند هم صبور عاطفه داشتن رقیق القلب بودن از بهترین نعمتهای الاهی است جامعه را عاطفه نگه میدارد شما الان میبینید این مسجد اعظم این ستونها این آهنهای سرد و سخت اینها به برکت آن ملاط نرم بالا آمده اگر این ملاط نرم نباشد اینکه میگویند سنگی روی سنگ بند نمیشود همین است این برجها را این بناهای مستحکم رفیع را آن ملاط نرم نگه میدارد جامعه اگر همهاش خشونت باشد و اقتدار باشد و قانون باشد هرگز سنگی روی سنگ بند نمیآید جامعه را عاطفه نگه میدارد عاطفه هم در خانههاست و خانوادگی است یک کسی که رقیق القلب نیست عطوف نیست به درد هیچ کاری نمیخورد اینها رقیق القلباند اما ﴿انما اشکو بثی و حزنی الی الله﴾ هرگز شکایت نمیکنند خب هجران است چه طوری هجران دردآور نیست یک کسی که عطوف باشد رقیق القلب باشد چگونه پسری مثل یوسف را از دست میدهد ولو میداند زنده است اینها وقتی مسافرت ده روزه بیست روزه میکنند پدر و مادر اشک میریزند این عاطفه نعمت است و این نعمت را انبیا داشتند و حفظ کردند وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) بعد از مرگ پسرش ابراهیم گریه کرد به حضرت عرض کردند شما هم اشک میریزید فرمود بله اشک میریزم «تدمع العین» چشم اشک میریزد ولی زبان آرام است ساکت است ما راضی هستیم به رضای خدا اما این آرامش را ما با آن اشک حفظ میکنیم این نعمت است چرا ما این نعمت را از دست بدهیم اگر ذات اقدس إلاه به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) فرمود ﴿فبما رحمت من الله لنت لهم﴾ برای همین است یک انسان لین یک انسان ملایم یک انسان عطوف میتواند جامعه را خوب بشناسد و به آنها خدمت بکند.
سؤال: ... جواب: بله همه چیز را خدا میداند این عاطفه هم از خداست بالأخره علاقه ذات اقدس إلاه به اینها علاقمند است خیلیها را خدا دوست دارد «یحبهم و یحبونه» اگر یک عدهای محبوب الاهی باشند یکی درباره بچه عادی که این کار را نمیکرده که یک کسی که بالأخره شمس و قمر برای او سجده میکنند فراقش اشک آور است دیگر یک وقت است که اینها خدای ناکرده گلهای دارند ناراحتی دارند نه خیر ﴿انما اشکو بثی و حزنی الی الله﴾ و همیشه هم در ادب گفتارشان محفوظ است اول نام مبارک خدا را میبرند نمیگویند ما به خدا پناه میبریم ما از خدا کمک میگیریم این حرف میانی است که ما میگوییم نستعینوا بالله، استعینوا بالله حرف نهایی این است که والله المستعان نه استعینوا بالله که اول از خودمان شروع بکنیم بیان نورانی یعقوب (سلام الله علیه) هم همین است دیگر ﴿والله المستعان﴾ این صدر و ساقهاش توحید است اما بالأخره این عاطفه رحمت است برکت است با آن اساس خانواده محفوظ میماند خانوادههای عطوف جامعه مهربان تحویل میدهند و مانند آن بنابراین این گریه و عاطفه و اینها محذوری ندارد یک وقتی که مثلاً به اهل بیت (سلام الله علیهم) فرمودند شما گریه نکنید برای اینکه بیگانه خوشحال بشود اینجا سخن از لاتشمیت بالاعداء است وگرنه وقتی تنها میشدند خب این همه اشکها و نالهها را اهل بیت داشتند دیگر در مجلسین دولت اموی جا برای گریه نبود بله آنجا جای گریه نبود اما در قتلگاه جای گریه بود در راه جای گریه بود برگشت تا مدینه هم خب جای گریه بود غرض این است که گریه هم خب باید بدانند کجا باید گریه بکنند که مبادا لاتشیمت بالاعداء بشوند که
سؤال: ... جواب: رقت قلب کمال است دیگر یک وقت است که این رقت قلب را بیجا مصرف میکنند آنجا ذات اقدس إلاه جلویش را گرفته فرمود این دو عنصر تبهکار را بزهکار را وقتی حد میزنند شما اگر حضور پیدا نکردید ﴿والیشد عذابهما کافة من المؤمنون﴾ اما ﴿و لاتأخذکم بهما رأفت فی دین الله﴾ آن ضعف نفس است نه عاطفه فرمود اینها که دارند حد میزنند به اینها شلاق میزنند مبادا اظهار مهربانی بکنی اگر بکنی ضعف نفس است نه عاطفه شما میبینید یک کسی که سابق ذبح حیوانات مثلاً مرغ را میکشتند یک وقتی سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی (رضوان الله علیه) خب وقتی که میرفتیم خب معمولا سابقها هر کسی در خانهاش یک چند تا مرغی داشت خیلیها غالب خانهها مرغ بود این هم خب در خانهشان مرغ بود یک وقتی فرمودند این مرغهایی که در خانه ماست اینها همیشه پیر میشوند و میمیرند ما هرگز اینها را نمیکشیم اگر مهمان آمد از بیرون میآوریم بعد فهمیدیم که در روایات دستور هم همین است که شما این را که در پناه شماست اینها را نکشید ایشان میفرمود این روحیه روحیه لطیفی است اینطور آدم زندگی بکند میفرمود نه طبعا اینطور نیست اینها پیر میشوند میمیرند اینها مثل اعضای خانواده ما هستند ما اگر احتیاجی به مرغ داشته باشیم مهمان میآید از بیرون میگیریم این یک روحیه است آن وقت این روحیه همه از او بهره میبرند در برابر گناه و اینها فرمود که ﴿لاتأخذکم بهما رأفت فی دین الله﴾ آنجا جای عاطفه نیست که آنها باید شلاقشان را بخورند همینهایی که وضع مالیشان خوب است قبلا مرغها را ذبح میکردند در خانههایشان بعضیها میگفتند ما دل نداریم اما وقتی سوار اتومبیل میشود کنار فقر فقرا عبور میکند به سرعت میگذرد فقرا را میبیند اعتنا نمیکند آنجا نمیگوید من دل ندارم معلوم میشود این که مرغ نمیکشد و مانند آن این گرفتار ضعف نفس است نه عاطفه خب اگر عاطفه باشد در برابر کمیته امداد هم بالأخره یک ترمز میکند دیگر ضعف نفس چیز بسیار بدی است عاطفه چیز بسیار خوبی است تشخیص عاطفه که خوب است ضعف نفس که بد است این همان صراط مستقیم است که «ادق من الشرع و احد من السیف» است اینها عطوف بودند مهربان بودند رقیق القلب بودند و رقت قلب را ذات اقدس إلاه دوست دارد نه ضعف نفس را
سؤال: ... جواب: خب اصل نعمت را ذات اقدس إلاه عطا میکند بعد تکمیلش میشود اتمام نعمت
سؤال: ... جواب: همه اینها نبوت میتواند باشد رسالت میتواند باشد ولایت میتواند باشد امامت میتواند باشد پیروزی در جبهههای جنگ میتواند باشد همه اینها زیرمجموعه اتمام حجت میتواند باشد
سؤال: ... جواب: چون آخر قابل تخصیص است دیگر در آل یعقوب هم دلیل ندارند که اینها همهشان پیامبر بودند و همه اینها هم دلیل ندارند که بد بودند در جریان آن کشتن تصمیم بر کشتن و چاهاندازی معلوم نیست که همه برادرها حضور داشتند آنهایی که دست به این کار زدند تصمیم گرفتند یا حرف زدند بعد توبه کردند آنهایی که در چاه اندازی شرکت کردند بعد توبه کردند قبلا هم اشاره شد به دلیل اینکه وجود مبارک یوسف برای اینها طلب مغفرت کرد وجود مبارک یعقوب برای اینها طلب مغفرت کرد وجود مبارک یوسف فرمود ﴿لاتصریب علیکم الیوم یغفر الله لکم﴾ وجود مبارک یعقوب فرمود ﴿سوف استغفر لکم﴾ که گفتند صبر کردند تا سحر بشود در سحر برای این بچهها دعا بکنند بنابراین آنهایی که بد کردند توبه کردند بعضی هم که اصلاً بد نکردند به دلیل هم نیست که همه آل یعقوب به مقام نبوت رسیده باشند خب پس جریان عاطفه با جریان ضعف نفس خیلی فرق دارد
سؤال: ... جواب: نه هر کسی به وسع خودش از نعمت الاهی برخوردار است این اتمام نعمت را که خدای سبحان برای همه بشر مقرر نکرد که آنچه که برای همه بشر مقرر کرد فرمود ﴿ما خلقت الجن والانس الا لیعبدون﴾ یا فرمود ﴿الله الذی خلق سبع سماوات﴾ تا آخر آیه سوره طلاق بعد ﴿لتعلموا ان الله علی کل شیء قدیر﴾ ﴿لتعلم ان الله علی کل شیء علیم﴾ آن که برای همه است در آن دو تا آیه است این که برای خاندان یعقوب است همان ﴿یتم نعمته علیک﴾ است و امثال ذلک اما اینکه چرا در اینجا در سورهٴ مبارکهٴ غافر تصریح به اخلاص نشده که آنجا اصل رسالت لازم بود لذا آنجا سخن از اخلاص به میان نیامده اینجا که متن قصه است و احیاناً احتمال تهمت است باید جریان قصه و مانند آن ذکر بشود اما آنچه که از وجود مبارک امام رضا نقل شده است در ذیل آیه ﴿و همت بها﴾ آنجا مشخص میشود آن روایت هم نقل میشود که «هم بها» یعنی «هم بقتلها» یا مانند آن مطلب دیگر اینکه رویاهای گذشته میتواند آثار آینده خوبی هم داشته باشد لذا جریان گذشته را برای آینده نقل میکند الان میبینید این پنج شش دقیقهای که من دارم حرف میزنم این حرفها منسجم نیست سوالها که میشود اگر کسی سؤال خصوصی دارد بعد از درس بکند این سؤال سؤال همه نیست در یک جمع چند صد نفری سؤال پنج شش نفر را آدم برای پانصد نفر بگوید این درست نیست در سؤال کردن هم مواظب باشید هر نوشتهای را ندهید پخته سؤال کنید و سوالهایی که ما بعد مینشینیم اینجا مینشینیم برای همین است اگر کسی سؤال خصوصی دارد اینجا جایش است اگر به ذهن شریف شما یک مطلب علمی علمی یعنی علمی اگر مطلب علمی شد که سؤال برای پانصد ششصد نفر است آنها را مرقوم بفرمایید خب اما اینکه حکمت با شفاعت و توسل و اینها سازگار است یا نه البته اگر خدا حکیم است چرا توسل نه خیر یکی از راههای حکمت این است که ما از راه وارد بشویم اینها «این السبیل ابناء السبیل» اینکه در دعای ندبه و مانند ندبه آمد اینها راهند سیره اینها راه است سنت اینها راه است توسل به اینها راه است مگر ما نمیخواهیم راه برویم خب تربیت اینها برای ما راه است تعلیم اینها برای ما راه است تطهیر اینها برای ما راه است تفسیر اینها برای ما راه است ﴿این السبیل و ابناء السبیل﴾ اینها راهند وقتی این خاندان اوضاعشان سیرهشان سنتشان بررسی میشود معلوم میشود که اینها در راهند ما هم داریم به راه اینها به الله میرسیم در جریان حضرت یوسف او و برادرش یعنی همین بنیامین یا هر که بود مستثنا بودند یکی از آن برادرها این بنیامین بود او که نقشی نداشت در چاه اندازی و اینها لذا آنها از همان اول گفتند یوسف و برادرش برای ما مشکل ایجاد کردند برای اینکه پدر به آنها علاقمند است و به مقداری که به آنها دل بسته است به ما علاقه ندارد و وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) هم در پایان قصه فرمود که در آیه 90 فرمود ﴿اینک لأنت یوسف﴾ فرمود ﴿انا یوسف و هذا اخی﴾ خب آنها هم برادر یوسف بودند برادران یوسف بودند ولی این برادر ابوینی را گرامی داشت برای اینکه این اصلاً در قضیه نبود در داستان چاه اندازی و اینها حضور نداشت پس یوسف و برادر او یک امتیازی داشتند که محبوب پیش او بودند و دیگران به آن اندازه محبت نداشتند پدر حق ندارد در توریث یک کسی را مقدم بر دیگری بدارد چون خدای سبحان فرمود ﴿لا تدرون الیوم اقرب لکم نفعا﴾ همه را علی کتاب الله باید ورثه خود بداند و مانند آن اما از نظر محبت چگونه میتواند فرق نگذارد محبت یک امر قلبی است یکی اگر اتقی بود یکی اعلم بود یکی اعدل بود خب آن اعدل و اتقی و اکرم را با دیگری یکسان دوست داشته باشد این که درست نیست وجود مبارک یعقوب هم که بدرفتاری نکرد فقط از نظر محبت یکی را بیشتر از دیگری دوست داشت و جا هم داشت مشکل آنها در این نظام منحوس ارزشی بود که از دیر زمان بود بعضی میگفتند هر که وضع مالیاش بهتر است او افضل است بعضی میگفتند هر که زور و بازویش بیشتر است او افضل است این ارجح بودن و افضل بودن و اکرم بودن معیارهای خاص خودش را داشت قرآن کریم همه اینها را نقل میکند و رد میکند میفرماید در فرماندهی سپاه سرلشکری سرگردانی سرهنگی مسئولیت نظامی رهبری انقلاب اینها معیار این نیست که یک کسی بگوید چون وضع مالی ما خوب است ﴿نحن احق بالملک منه﴾ در سورهٴ مبارکهٴ بقره آیه 247 فرمود که پیامبر آن گروه گفت آیا قدرت مبارزه دارید مبارزه میکنید آنها گفتند بله خب چرا مبارزه نمیکنیم مبارزه برای آب و خاک نه مبارزه در راه خدا اگر کسی را از سرزمینش بیرون کردند این شخص میتواند جهاد فی سبیل الله داشته باشد بلکه باید هم داشته باشد حرف آنها این است که ﴿و ما لنا ان لانقاتل فی سبیل الله و قد اخرجنا من دیارنا و ابنائنا﴾ این است که الان انتفاضه فلسطین میشود جهاد فی سبیل الله برای اینکه اخرجوا من دیارهم و ابنائهم و خدای سبحان هم دستور داد در سرزمینت باش اگر کسی خواست تو را از سرزمینت بیرون کند مقاومت کن میشود جهاد فی سبیل الله ﴿و ما لنا ان لانقاتل فی سبیل الله و قد اخرجنا من دیارنا و ابنائنا﴾ در چنین دیاری پیامبرشان تالوت را به عنوان فرمانده جنگی اینها انتخاب کرد فرمود این رهبر نظامی شما و جنگی شما باشد آنها گفتند ﴿ان لا یکون له الملک علینا و نحن احق بالملک منه﴾ ما باید این سمت را داشته باشیم چرا؟ برای اینکه ﴿و لم یعت سعتا من المال﴾ خب ما وضع مالیمان بهتر از اوست او که به اندازه ما مالدار نیست او چطور فرمانده لشکر باشد این یک نظام ارزشی آنگاه پیامبرشان فرمود ﴿ان الله اصطفیه علیکم و زاده بثتا فی العلم والجسم﴾ حالا هم نیروی بدنیاش خوب است هم سوادش از شما بهتر است حالا شما مالتان بیشتر است باشد اگر او سوادش بیشتر است نیروی بدنی هم دارد او برای فرماندهی خوب است ﴿و زاد ان الله اصطفی علیکم و زاده بثتا فی العلم والجسم﴾ آنها که گفتند ﴿نحن احق بالملک منه﴾ حرف شیطان را زدند شیطان هم غیر از این نمیگفت که ﴿انا خیر منه﴾ من از او بهترم هر جا سخن از ﴿انا خیر منه﴾ است و نحن خیر منه است معلوم میشود شیطنت شیطان است خب چرا تو بهتر از اویی برای اینکه مالت بیشتر است زورت بیشتر است فامیلت بیشتر است فرزندانت بیشترند یا تقوایت بیشتر است پس در سورهٴ مبارکهٴ بقره این فکر نقل شد و ابطال شد
سؤال: ... جواب: نیروی بدنی میخواهد دیگر مسئله جنگ است تدریس که نیست یک قدرت عادی کافی باشد که در میدان جنگ نخوابیدن و نخوردن و مبارزات تن به تن و اینها لازم است دیگر اگر یک وقتی یک کسی بخواهد درس بگوید تألیف بکند یک قدرت بدنی متوسط کافی است و سواد کافی اما اگر بخواهد فرمانده لشکر باشد بدود نه بگوید بروید بگوید رفتند بیایید چون مردم حرف آن رهبر سائق را گوش نمیدهند مردم حرف رهبر قائد را گوش میدهند سرّ موفقیت امام (رضوان الله علیه) هم این بود که او رهبر قائد بود یعنی میگفت مردم من رفتم بیایید مردم هم میگفتند چشم خیلیها میگفتند مردم بروید میگفتند خیر اگر برویم تو اول بیا یا با ما بیا آنکه پشت سر هست سائق است میگوید بروید موفق نیست مردم هم گوش نمیدهند آنکه رهبر است قائد است پیشاپیش میرود میگوید رفتم بیایید مردم میگویند لبیک این همان بود خب این کسی قدرت بدنی نداشته باشد نمیتواند پیشاپیش مردم برود که لذا فرمود قدرت بدنی که دارد سواد کافی هم که در این امور دارد ﴿زاده بثتا فی العلم والجسم﴾ در بخشهای دیگر هم که آنها میگفتند ﴿نحن احق﴾ ما اکثر اموالاً هستیم و مانند آن آن را ذات اقدس إلاه نقل کرده و ابطال کرده در سوره کهف مشابه این آمده که آنها میگفتند انا اکثر منه مالاً و اعز نفرات در سورهٴ مبارکهٴ کهف آیه 38 به بعد این است ﴿و لو لا اذ دخلت جنتک قلت ما شاء الله لا قوة الا بالله ان ترنی ان اقل منک مالا و ولدا﴾ چرا گفتی انا اکثر منک مالاً ولدا و خودت را گرفتی حالا دیدی من مالم کمتر است مگر هر کسی که مالش کمتر است پیش خدا محرومتر است و هر که مالش بیشتر است پیش خدا مقربتر است یا بر اساس ﴿ان اکرمکم عند الله اتقاکم﴾ کار توزیع میشود در سورهٴ مبارکهٴ سباء هم همین سخن است آیه 35 سورهٴ مبارکهٴ سبأ این است که آن مترفون گفتند ﴿و قالوا نحن اکثر اموالا و اولادا﴾ خب این نحن اکثر مالاً، نحن اکثر ولداً اینها حرفهای آنهاست همین فکر جاهلی که در جاهلیت کهن بود در جاهلیت میانه بود در جاهلیت جدید هم هست برادران یوسف گفتند ﴿و نحن عصبة﴾ ما با یکدیگر تعصب داریم وابستهایم همبستهایم قدرتمندیم مدافعیم حالا این نوسال چگونه پیش پدر از ما عزیزتر است دیگر نمیگفتند او اتقی است او اکرم است او کسی است که شمس و قمر برای او سجده میکند اینها را یا نمیدانستند یا نمیخواستند بگویند وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) همه اینها را به آنها گفته اینها گفتند که چرا یوسف و برادرش پیش پدرشان از ما بالاترند در حالی که ﴿نحن عصبه﴾ بعد این ﴿ابانا لفی ضلال مبین﴾ را هم در همین مسائل خانوادگی و اجتماعی مطرح میکردند معاذالله درباره د ینی نمیگفتند چون بالأخره یعقوب (سلام الله علیه) پیغمبر بود یک، اینها هم به پدرشان ایمان داشتند آنطوری که امت به پیغمبر ایمان دارد دو، اگر معاذالله میگفتند که این در ضلالت است یعنی در مسائل وحی و نبوت و رسالت در ضلالت است که میشدند کافر اینها در مسائل اجتماعی و خانوادگی میگفتند میگفتند در توزیع محبت این بیراهه میرود از نظر پرورش فرزند بیراهه میرود نه از نظر اعتقادی و دینی ضلال مبینی که اینها میگفتند در همین محدوده بود حالا پیشنهاد دادند برای اینکه از این خطر برهند آن جریان سؤال که زید ابن علی (سلام الله علیه) گفته بودند که پدرم نگفته بود جریان امامت امام باقر را این نباید درست باشد این روایت نباید درست باشد چون جریان امامت دوازده امام (علیهم الصلاة و علیهم السلام) بطور کافی و شافی به وسیله پیغمبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) به وسیله حضرت امیر به وسیله حضرت زهرا (سلام الله علیهم اجمعین) به وسیله امام حسن به وسیله امام حسین منتشر شده بود کسی نبود که جزء بنی هاشم باشد جزء دوده طه و یس باشد و از جریان امامت دوازده امام باخبر نباشد این که زید ابن علی میگوید پدرم نسبت به من خیلی عاطفه داشت مرا به دامان خود مینشاند غذای گرم را صبر میکرد سرد بشود بعد به من القام بکند لقمه لقمه در دهانم بگذارد چگونه پدرم مرا از آتش دنیا حفظ کرد از آتش قیامت حفظ نمیکرد اگر برادرم محمد ابن علی امام بود به من میگفت اینها نباید درست باشد خب ﴿اقتلوا یوسف أوِطرحوهُ أرضاً یخل لکم وجه ابیکم﴾ اینکه گفتند بالأخره یا این را بکشید یا تبعید که نباشد در جمع ما نباشد در جمع ما یک جای دوردستی بفرستید که در این محدوده نباشد که حکم مرگ را داشته باشد آنگاه پدر وقتی آنها را از دست داد تمام محبتش متوجه شما میشود حسد یک فتوای غیر معقول میدهد دیگر این کار منشأش حسد است دیگر یک دستور غیر معقول یک دستور غیر عقلی غیر قابل قبول میدهد ﴿یخل لکم وجه ابیکم﴾ پدر که الان محبتش به دوازده فرزند توزیع شده است آن وقت به یازده فرزند مثلاً توزیع میشود و
سؤال: ... جواب: خب همان که پسر امام آن کار را میکند یکی جعفر کذاب در بیاید یکی پسر نوح درمیآید این خطر هست از وجود مبارک پیامبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) رسید که «ازهد الناس فی العالم اهله و جیرانه» شما حواستان را جمع بکنید امام معصوم به ما فرمود پیغمبر به ما فرمود بالأخره شما که در منزل هستید بچههای شما که شما را به لباس روحانی و به لباس علم نمیبینند شما در بیرون هستید کرسی بحث و درس و تألیف و مباحثه و اینها را دارید در منزل که هستید با لباس منزلی هستید میگویید میخندید باید هم همینطور باشد غیر از این هم که نمیتوانید باشید در منزل هم که نمیتوانید مثل مدرسه و مسجد زندگی کنید که بچه که شما را به عنوان یک روحانی و عالم نمیبیند که به عنوان یک فردی از افراد عادی میبیند و چون دائماً شما را میبیند خیلی برای او تازگی ندارید حضرت فرمود بیرغبتترین مردم به علما بچههای آنها هستند یک، همسایههای آنها هستند دو، اهل شهر و روستای او هستند سه، او را زیاد میبینند ولی مبادا خدای ناکرده بی رغبتی آنها یک روحانی را یک عالم را از دین و مذهب و درس و بحث کم رغبت نشان بدهد شما فرزندان زیاد دارید اگر اهل سخنرانی باشید اهل کتابت باشید اهل تدریس باشید هر دانشآموز و دانشجو و طلبهای که درس و بحث شما ..فرزند شماست اگر چهار نفر در شهر شما روستای شما به سراغ شما نمیآیند چهل هزار نفر در سراسر ایران به سراغ شما میآیند مبادا خدای ناکرده اگر در شهرتان در روستایتان خیلی به شما اقبال نشده شما نگران باشید این یک امر طبیعی است «ازهد الناس فی العالم» چون این زهد وقتی با فی استعمال بشود یعنی بی رغبتی «ازهد الناس فی العالم اهله و جیرانه» بنابراین شما فرزندان زیاد دارید دوستان زیاد دارید و همسایهها زیاد دارید و اگر کلامتان حق باشد انشاءالله چه اینکه هست چون گفتن لازم است معلوم میشود که خدا پیام این صبا را به دیگران میرساند اگر به گوش دیگران نمیرساند که به ما نمیگفت بگویید که بر ما گفتن و نوشتن لازم رساندن به پیک صبا اگر او قدرت نداشت یا نمیرسید که به ما نمیگفت که
سؤال: ... جواب: خب بله آن هم همین است دیگر اگر خدای ناکرده یک مشکلی باشد برای اعضای خانواده شرر است دیگر فرمود ﴿و تکونوا من بعده قوماً صالحین﴾ یکی از این برادرها گفته بود که این را نکشید یک، یک جایی هم که میمیرد آنجا نیاندازید دو، یک جایی که نمیمیرد ولی کسی به او دسترسی ندارد آنجا هم نیاندازید سه، یک چاهی بیندازید که در مسیر کاروان باشد یک عده بالأخره او را بگیرند که او خیلی آن تو نماند و تلف هم نشود و زنده هم بماند خب این نشان میدهد که همه مصالح را رعایت کرده ﴿قال قائلٌ منهم لاتقتلوا یوسف﴾ این را نکشید ﴿و القوه فی غیابت الجبِّ﴾ یک وقت است چاه میاندازید خب اینجا بالأخره دامداری است وحوش و اینها هم هستند دم دست است ممکن است تلف بشود یک گوشهای غیابهٴ جب یعنی جای پنهان چاه یک جای روشن و شفاف و بستری دارد که فورا میبینند که اگر کسی آمد هر بیگانهای هم آمد ممکن است ببیند یک وقت است یک جایی دارد که اگر خودش را پنهان هم بکند بتواند آنجا جای پنهان داشته باشد که بتواند پنهان بشود و چاه بیرون جاده نگذارید که دامدارها در بیابانها چاه میکنند نه چاهی باشد سر راه ...که کاروان میآید غافله میآید اینها بگیرندش پس چاه باشد یک، سر راه قافله باشد دو، این چاه مأمن داشته باشد سه، آن غیابهٴ جب است یعنی مخفیگاه که اگر او خواست خودش را پنهان کند بتواند خواست دم دست بیاید هم بتواند یک چنین کاری بکنید آخرش هم گفت ما که گفتیم کاری نکنید ولی اگر تصمیم دارید نسبت به او یک کار انجام بدهید این کار را بکنید ﴿ان کنتم فاعلین﴾ اول من حرفم این است که کاری به او نداشته باشید این ﴿ان کنتم فاعلین﴾ یعنی لا تفعلوا نظیر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ نحل آمده در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ نحل این است که حالا اگر کسی نسبت به شما بد گفت حالا الا و لابد بالأخره بالاتر از عدل یک چیزی است به نام احسان دیگر حالا اگر شما انتقام گرفتید تازه اول جنگ روانی شما و ایشان است وقتی در منزل رفتید خوابتان نمیبرد اما وقتی گذشتید یک مرهمی است روی این زخم زدید یک آبی است روی آتش زدید هم او به آسانی میخوابد هم شما به آسانی زندگی میکنید در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ نحل فرمود آیه 126 ﴿و ان عاقبتم﴾ اگر کسی بد کرد نسبت به شما شما میخواهید عقاب کنید متعاقب عمل او جبران بکنید ﴿فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به﴾ اما ﴿و لئن صبرتم و هو خیر للصابرین﴾ اگر عقاب نکنید بهتر است خیر است برای شما اینجا هم این برادر بزرگوار گفت نکنید این کارها را ولی اگر خواستید بکنید یک چاهی باشد که مأمن داشته باشد سر راه باشد که قافله بیاید یک وقتی هم بگذارید که قافله بیاید بگیرد یک وقت است که بعضی از قافله دو ماه سه ماه اینجا عبور نمیکند نه ﴿یلتقطه بعضه السیارة ان کنتم فاعلین﴾ اگر میخواهید بکنید یک چنین کاری را بکنید پس معلوم میشود در آل یعقوب اینها هم بودند اینها هم بودند این کار را کردند و همین کار را هم بالأخره تصمیم گرفتند و همین را تصویب کردند و همین را هم انجام دادند.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است