- 1080
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 4 تا 6 سوره یوسف _ بخش دوم
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 4 تا 6 سوره یوسف _ بخش دوم
- رؤیای صادقه مقدمه و از ابزار نبوت است
- اشکال و جواب
- اگر یعقوب میدانست که یوسف زنده است چرا این همه گریه کرد
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿اذ قال یوسف لابیه یا ابت انی رأیت احد عشر کوکباً والشمس والقمر رأیتهم لی ساجدین ٭ قال یا بنی لاتقصص رءْیاک علی اخوتک فیکیدوا لک کیدا ان الشیطان للانسان عدوٌ مبین ٭ و کذلک یجتبیک ربک و یعلمک من تأویل الاحادیث و یتم نعمته علیک و علی آل یعقوب کما اتمها علی ابویک من قبل ابراهیم و اسحاق ان ربک علیمٌ حکیم﴾
مطالبی که درباره این آیات مانده است عبارت از این است که یک بحث مبسوطی ادیبان اهل تفسیر راجع به ﴿ابت﴾ که به کسر است یا به فتح طرح کردند شاید خیلی ضروری و سودمند نباشد عده زیادی گفتند این به فتح است ﴿یا اَبَتَ﴾ است برای اینکه اصلش یا ابتاه بود و آن الف و های سکت حذف شده است ﴿یا ابت﴾ مانده است بعضی گفتند یا ابی بود این کسره نشان حذف یاء است بعد از حذف یاء هاء وقف و تاء وقف آوردند ﴿یا ابت﴾ شد مطلب دیگر این که فخر رازی و امثال فخر رازی مطالبی نقل فرمودند درباره اسامی این یازده ستاره نه سودمند است از جزء چیزهایی است که «لایضر من جهل و لا ینفع من علم» [1] که این یازده ستاره اسمشان چه بود گذشته از اینکه یک اسامی برای یازده ستاره ذکر کردند که پیش منجمان و اخترشناسان معروف نیست معلوم میشود چنین چیزی سند معتبری هم ندارد مطلب دوم تقدیم حرف جر هست بر ساجدین ﴿رأیتهم لی ساجدین﴾ نه رأیتهم ساجدین لی چون در این مقام که مقام تعظیم است خود وجود مبارک یوسف هم باید همینطور تعبیر میکرد یعنی برای ترسیم عظمت این مقام هم آنها سجده کردند هم در نقل این قصه و تبیین این جریان باید عظمت آن مسجود له محفوظ باشد لذا فرمود ﴿رأیتهم لی ساجدین﴾ نه رأیتهم ساجدین لی.
مطلب دیگر آن است که جناب یوسف (سلام الله علیه) بالأخره یا قصد داشت یا طمأنینه داشت به این دو نکته رسید که آنچه را او دید رویاست و این رویا تعبیر دارد یک، و وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) هم از تعبیر رویا باخبر است دو، لذا به عنوان یک شاگرد این مطلب را در محضر استاد مطرح کرد تا بهره بگیرد مطلب بعدی آن است که جناب فخر رازی استدلال کردند که منظور از این رأیت همان رویاست به دو دلیل یکی اینکه در جواب وجود مبارک یعقوب فرمود ﴿لاتقصص رءْیاک﴾ معلوم میشود رؤیت نیست و رویاست بیداری نبود و خواب بود دوم اینکه در بیداری که این اجرام سماوی برای کسی سجده نمیکنند این دلیل دومشان ناتمام است برای اینکه در مقابل رویا تنها رؤیت بیداری با بصر نیست آن رؤیت با بصیرت و حالت منامیه هم هست خواب بود یا بیدار در بیداری انسان دو گونه میبیند یک وقتی با باصره ظاهری میبیند که هر سلیم الحسی هم میبیند یک وقت است نه با بصرت درونی میبیند میشود تمثل حالت منامیه اگر چنانچه بیداری بود لازمهاش این نیست که حتماً با باصره ببیند و دیگران هم باید که مثلاً در این کار سهیم باشند پس این استدلالشان ناتمام است که فرمودند منظور از این رؤیت حتماً رویاست به دلیل اینکه سجده قمر برای اینکه این سجده نمیکند مطلب بعدی آن است که در جریان حضرت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) همانطوری که نقل کردند طلیعه نبوت او رویای صادق بود که رویا بالأخره زمینه آن حالت منامیه را دارد بعد زمینه وحییابی را پیدا میکند و وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) قبل از مقام نبوت از این رویاهای صادق برخوردار بودند جریان حضرت یوسف (سلام الله علیه) هم از همین رویا شروع شده است این معلوم میشود که آغاز نبوت اوست حالا چه وقت به مقام نبوت میرسد معلوم نیست ولی از اینجا شروع شده است از این رویای صادق شروع شده است و نبوتش چه وقت هست و از کدام آیه میشود استفاده کرد مطلب دیگر است اینکه گفت من ﴿انی اری﴾ [2] این نشانه طلیعه نبوت اوست مطلب دیگر اینکه در خیلی از روایات هست که رویای صادقه جزئی از اجزای نبوت است بالأخره انسان گوشهای از اسرار نبوت را باید درک بکند تا به او ایمان بیاورد منتها حالا نبوت به آن مقام درجه هزار رسیده است و انسانهای مومن به آن درجه یک یا دو میرسند که بالأخره سهمی از او دارند بهرهای از او دارند و آن اطلاع غیب است آشنایی به غیب است یک کمی به غیب آشنا میشوند تا برایشان معلوم بشود که ارتباط با غیب ممکن است حالا اگر کسی با غیب رابطه پیدا کرد ضعیف پشت پرده امکان اینکه قوی باشد و بی پرده باشد برای او مطرح است و انبیا (علیهم السلام) شفاف و روشن میبینند و قوی و صادق میبیند لذا گفتند رویای صادق جزئی از اجزای نبوت است بخش وسیعی از این روایات را قرطبی در جامعش نقل کرده است از چهل رویای صادق جزئی از چهل جزء نبوت است یا جزئی از 46 جزء نبوت است یا جزئی از هفتاد جزء نبوت است روایات فراوانی است در این زمینه بعد هم از طبری نقل میکند که همه اینها میتواند صادق باشد برای اینکه مقول به تشکیک است آن کسی که جزء اولیای الهی است ممکن است جزئی از چهل جزء نبوت را ببیند آن که جزء اوساط از مومنین است ممکن است جزئی از هفتاد جزء نبوت را ببیند آن کسی که جزء ضعاف از مومنین است جزئی از صد جزء نبوت را ببیند چون این رویا مقول به تشکیک است و مراتب متعدد است درجات ایمان هم ذی متفاوت است ﴿لهم درجاتٌ﴾ [3] تا ﴿بکم درجاتٌ﴾ که یکی در سورهٴ مبارکهٴ انفال است یکی در سوره آل عمران هم برای مؤمنان درجات است هم خود مؤمنان درجاتی دارند بنابراین رویای هر کسی برابر درجه ایمانی او یا ضعیف است یا متوسط یا قوی است یا اقوی این روایات همهاش میتواند درست باشد چون ناظر به مراتب این ایمان است اینچنین نیست که معارض هم باشند مفهوم داشته باشند آن روایتی که دارد رویای صادق جزئی از چهل جزء نبوت است معارض باشد با آن روایتی که دلالت دارد بر اینکه جزئی از هفتاد جزء نبوت است مطلب دیگر آن است که حالا حقیقت رویا چیست این به خواست خدا شاید در همان اثنای بحث که انحاء رویا آنجا مطرح است که سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) در المیزان اقسام رویا را در ذیل همان بحث رؤیت هم زندانیهای وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) نقل میکند شاید آنجا مطرح بشود که چگونه آن مطلب معقول متمثل میشود یک وقت است که واهمه میسازد و متخیله ترتیب میدهد و خیال باور میکند و به حس مشترک میپردازد این چهار قوه خیالها را خوابها را تنظیم میکنند واهمه آن معانی را میفهمد متخیله برابر آن مفاهیم این صورتسازی میکند قوه خیال هم اینها را در مخزنش حفظ میکند و پایینتر میآورد به مقام حس میرسد میشود حس مشترک یعنی ما همانطوری که یک حس ظاهری داریم که میبینیم در درون ما هم یک چنین حسی هست یعنی سامعهای هست باصرهای هست و حواس دیگر است و در رویا ما میبینیم صدا را میشنویم آن را با حس میشنویم نه با خیال قوه خیال کارش ضبط این سور است قوه متخیله کارش ترکیب و تفصیل و تجزیه و تفریغ و تعزیه این سور است سور را با معانی مرتبط میکند معانی را با سور مرتبط میکند صورتی را از صورت جدا میکند صورتی را با صورت وصل میکند اینها کارهای متخیله است آن کسی که متخیلهاش قوی است آن شاعر خیلی خوبی درمیآید او هنرمند خیلی خوبی درمیآید او صورتگر خوبی در میآید او هجو کننده خوبی درمیآید او مدح کننده خوبی درمیآید آنکه متخلیه او قوی است چون متخیله یک قوهای است که بین خیال و واهمه است اینکه میبینید برای انسان ده تا سر درست میکنند یا انسان بی سر درست میکنند اینها کار قوه خیال نیست کار متخیله است در هجوها و در مدحها و در ترکیبها و در هنرها این است بعضیها این قوه متخیلهشان ضعیف است لذا قدرت نوآوری و فنآوری و ابتکار و این چیزها را ندارند اگر چنانچه این قوه متخیله به امامت واهمه راهاندازی بشود میشود این فیلمها و سریالهای معمولی اما اگر این متخیله به تحت رهبری عاقله هدایت بشود دیگر نوآوری میشود و فنآوری میشود و یک فیلم خوب و هنر خوب و یا تجسیم خوب یا شعر خوب یا مدح خوب و مانند آن اگر یک کسی به حد معقول از شعر رسیده است برای اینکه در تشبیهها و استعارهها خیلی ماهرانه حرفهای نو دارد برای اینکه متخیله او به امامت عاقله کار میکند نه به رهبری واهمه واهمه تغذیه میکند آن معانی را به متخیله میدهد خوب متخیله دوخت و دوز میکند و اگر کسی بتواند ریاضت بکشد یعنی کنترل کند این قوا را و این قوه متخیله که هنرمند درونی است آن را به امامت عاقله وادار کند و قائل باشد به امامت عقل نه به رهبری وهم آن وقت یا صناعی غزنوی درمیآید یا سعدی درمیآید یا حافظ درمیآید یا اگر فیلم و سریالی هم هست یک فیلم و سریال سودمند آموزندهای میسازند این کار متخیله است حالا اینها مال هنرمندها آنچه که مربوط به خود ماست ما خوابهای خوبی میبینیم اگر این متخیله به رهبری عاقله کار بکند در صورتگری مواظب حد اعتدال است آن عاقله چیزهای خوب میفهمد و این متخیله اینها را به صورتهای خوب ترسیم میکند بعد تحویل خیال میدهد در قوه خیال بایگانی میشود در موقع لزوم به حس مشترک میریزد حس مشترک هم اینها را میبیند اگر متوسط باشد خواب میبیند اگر خیلی قوی باشد در عالم بیداری هم میبیند که میشود حالت منامیه وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) نبوتش از همین جاها شروع شده است یعنی متخیله که از بهترین قدرتها و نعمتهای الهی است این را هدر نداده به رهبری واهمه رها نکرده به رهبری عاقله رها کرده فهمیده که این رویا تعبیری دارد یک، و پدرش هم عالم به این تعبیر است دو، به وجود مبارک حضرت یعقوب مراجعه کرد تا این مسئله را برایش حل کند و بالأخره برایش حل شده است که چه حادثهای پیش میآید منتها چند تا مطلب است یکی پس از دیگری گوشهای از اینها را جناب فخر رازی ذکر کرده است و گوشهای دیگر هم باید ذکر بشود و آن اینکه وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) که این حرفها را به حضرت یعقوب (علیهالسلام) ارائه کرده است حضرت یعقوب به ضرس قاطع فرمود ﴿و کذلک یجتبیک ربک﴾ یک، ﴿و یعلمک من تأویل الاحادیث﴾ دو، ﴿و یتم نعمته علیک﴾ سه، خب اگر این نعم را وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) برای حضرت یوسف (علیه السلام) پیش بینی میکرد دیگر آن اشک و گریه و ناله چندین ساله برای چه بود اگر میدانست که پایان امر یوسف (سلام الله علیه) حیات است و نبوت است و رحمت است و برکت آنطور که اشک ﴿بثّی و حزنی الی الله﴾ [4] ﴿وابیضت عیناه من الحزن فهو کظیم﴾ [5] اینها برای چه بود اگر ـ معاذالله ـ جزم نداشت به این معارف چهطور خبر داد باید میگفت من امیدوارم که اینچنین باشد اما حالا فرمود نه ﴿کذلک یجتبیک ربک﴾ ظاهرش این است که عالماً قاطعاً این معارف برای او حل بود و برای حضرت یوسف (سلام الله علیه) دارد گزارش میدهد این اشکال را جناب فخر رازی مطرح میکندو پاسخ هم میدهد و پاسخش هم این است بخشی از آن پاسخ را ایکاش اضافه میکردند تا مطلب کامل میشد پاسخشان این است که اینها که مطلق نیست ما یک وقتی در عالم بهشت زندگی میکنیم یا در ملکوت به سر میبریم کسانی که در ملکوت به سر میبرند یا وارد بهشت شدند هر چه دارند دارند دیگر در معرض آفت و خطر و نقص نیست چون اینجا جا برای شیطنت نیست جا برای حرکت نیست مرحلهای که مرحله حرکت نباشد تصادم نیست برخورد نیست نقص نیست آسیب نیست جایی هم که جای شیطان نباشد جای وسوسه و گزند خیال باطل نیست خب این برای بهشت است و صحنه فرشتهها ولی در دنیا همه اینها هست انسان تا زنده است هم چون در حرکت است همه در حرکتند اگر نشئهای که ما زندگی میکنیم حوزه حرکت است یک، و همگان و همه چیز در حرکت است دو و همگان و همه چیز نه تنها معصوم نیستند عادل هم نیستند برخیها گذشته از اینکه عادل نیستند شعور کافی را هم ندارند گرچه یک شعور رقیقی برای هر موجودی هست این سه، خب اگر یک جهانی همه در حرکتند و در آنها معصوم کم است عادل کم است آگاه کم است خب برخورد یقیناً پیش میآید این نسیمی که از دورترین نقطه دریای مدیترانه حرکت کرده که بعد میخواهد طوفان بشود خب چهار تا شاخه و خوشه را هم در بین راه میشکند یعنی نسیم اصلاً تندباد نشود یا بشود اگر به باد تند تبدیل نشود که خیلی از مفاسد پیش میآید باید خیلی چیزها را باد تند ببرد خب این وقتی به خوشه میرسید سرش را خم بکند بیاید یا خوشه را بشکند وقتی باران بیاید بالأخره آن جایی که خانه یک مستمند است به آنجا نبارد یا ببارد ما ممکن نیست در عالم طبیعت زندگی بکنیم و این برخوردها را نداشته باشیم منتها راه برای تعدیلش هست راه برای تنظیمش هست و مانند آن وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) این رویا را که در خلاء تعبیر نکرده در بهشت تعبیر نکرده در ملکوتیان هم تعبیر نکرده در نشئه طبیعت تعبیر کرده در نشئه طبیعت رسیدن به مقام اجتبی رسیدن به مقام وحییابی و نبوت و مانند آن مشروط به شرایطی است یک، ممنوع به موانعی است دو، اگر آن شرایط نرسد انسان آسیب میبیند اگر آن موانع برسد آسیب میبیند درد و رنج و هجران و محرومیتها هست البته سرانجام بعد از چند سال ممکن است به آن مقام برسد وجود مبارک یعقوب(سلام الله علیه) که به حضرت یوسف(علیه السلام) نگفت تو بی قصه و بی درد و بی رنج به این مقامات میرسی که فرمود به مقام اجتبی میرسی اتمام نعمت بهره تو میشود و مانند آن اما با شرط یا بی شرط با رنج یا بی رنج در این عالم که کسی بی رنج به جایی نمیرسد که لذا ای کاش این را جناب فخر رازی تتمیم میکرد اینها البته حرفهای فخر رازی نیست فخر رازی فقط همین دو قسمت را دارد که این ممکن است مشروط باشد به عدم کید و منافاتی هم ندارد با درد و رنج همراه باشد این دو جمله را ذکر میکند اما آنکه ما در کدام عالمیم و این خواب در کدام عالم دیده شد تعبیرش در کدام عالم دیده شد اینها دیگر در تفسیر ایشان نیست آن نکتهای که ایکاش ضمیمه میکردند تا مسئله حل میشد این است که همیشه برادران یوسف فرزندان یعقوب به حضرت یعقوب میگفتند آخر تو دست بردار نیستی او رفت یوسف از بین رفت گفت نه شما نمیدانید او هست به ضرس قاطع هم میگفت هست گفتند ﴿تالله تفتؤا تذکر یوسف﴾ [6] این همه منتظری منتظری او رفته از بین گفت نه شما نمیدانید بعد هم وقتی که بوی پیراهن را شنید گفت من نگفتم او هست این نگفتم او هست نگفتم به من میرسد نگفتم با هم میرسیم نشانه همان جزم به رویای صادق بود او هرگز نگفت او مرد من دارم برای او گریه میکنم او از فراقش رنج میبرد نه از مرگش همیشه میگفت من در هجران او هستم نه در مرگ او آنها هم همیشه اعتراض میکردند خب اگر برای مرگ او گریه میکرد که اینها جای اعتراض نداشت نمیگفتند که ﴿انک لفی ضلالک القدیم﴾ [7] که این که میگوید چه وقت به من میرسی چه وقت من به تو میرسم چه وقت به هم میرسیم کجایی این جای نقد بچههای یعقوب بود که میگفتند که مرتب ﴿تفتؤا تذکر یوسف حتی تکون حرضاً﴾ [8] این داری خودت را از دست میدهی او رفته از بین ﴿انک لفی ضلالک القدیم﴾ [9] اگر چنانچه وجود مبارک یعقوب باور کرده بود که این مرده است و این را گرگ خورده یا به چاه رفته مرده است و برای مرگ او گریه میکرد خب جا نداشت بگویند که ﴿انک لفی ضلالک القدیم﴾ [10] که این برای مرگ او گریه نمیکرد برای فراق او گریه میکرد یعنی مطمئن بود یوسف (سلام الله علیه) زنده است در دراز مدت به هم میرسند منتها الان در مهجوریت است آن وقتی که هم بوی یوسف و بشارت یوسف به حضرت رسید فرمود نگفتم به شما که به هم میرسیم بالأخره بنابراین اینها نشان میدهد که وجود مبارک یعقوب از اسرار این باخبر بود منتها رسیدن شرایط فراوانی دارد مثل اینکه ذات اقدس الهی فرمود مقصد حق است راه حق است ولی راه عقبه کعود است ﴿فلا اقتحم العقبة ٭ و ما ادرٰک ما العقبة ٭ فک رقبة ٭ او اطعام ذی مسغبة﴾ [11] در روزی که ﴿ذی مسغبة﴾ است خب این عقبه است راه هست مقصد هست ولی گردنه و کتل است خب این معنایش این نیست که راه نیست که اگر کسی به جایی برسد باید کتل را طی کند کتل طی کردن و عقبه پیمودن به این است که انسان در موقع گرانی و کمیابی به فکر دیگران باشد فرمود غذای مانده را یا لباس مندرس به دیگری دادن این که عقبه نیست که شاید در دشت دارید راه میروید دشت هم که راه میروید فقط جلوی پای خودتان را میبینید اگر بخواهید اوج پیدا کنید بالای کوه بروید روی جبل بروید خیلی از جاها را ببینید دیدتان وسیع باشد باید این کتل و گردنه را طی کنید گردنه هم این است که در روز گرانی و مشکلی به داد مردم برسید ﴿فلا اقتحم العقبه ٭ و ما ادرٰک ما العقبه ٭ فک رقبه﴾ [12] حالا آزاد کردن مردم از بند حالا تنها آزادی سابق که نبود یک کسی را از جهل آدم آزاد بکند از جهالت آزاد میکند از شهوت و غصب آزاد میکند از بردگی طاغیان آزاد میکند فرمود ﴿فک رقبه ٭ او اطعام فی یوم ذی مسغبه﴾ [13] در زمانی که ذا متربه است به خاک افتاده است و گرانی است از ارحام شماست بنابراین رسیدن به آن مقام اقتحام عقبه لازم است.
سؤال: ... جواب: حضرت فرمود ﴿یجتبیک﴾ نفرمود مطلقا نفرمود به آسانی میرسی که
سؤال: ... جواب: به کدام برادرها؟
سؤال: ... جواب: برادرها که خودش هم فهمید ﴿و جاؤ اباهم عشاًء یبکون﴾ [14] لذا گفتند اگر کسی شم قضا دارد باید مواظب باشد که کسی آمده پیش قاضی دارد گریه میکند این فوراً حکم صادر نکند به همین آیه ﴿جاؤوا اباهم عشاء یبکون﴾ [15]
سؤال: نفرمود که مؤفّق نشد جواب: چرا فرمود ﴿سولت لکم انفسکم﴾ [16] فرمود ﴿سولت لکم انفسکم﴾ [17]
سؤال: ... جواب: بله فرمود ﴿سولت لکم انفسکم﴾ [18] و این همینطور شد دیدید اما بنا بر آن نبود که حالا اینها به روی او بیاورند او را از پای دربیاورند مثل اینکه خود یوسف (سلام الله علیه) هم در آن آخرین مرحله که همه جمع شدند اصلاً نام چاه و بدرفتاری برادرها را نام نبرد که قبلاً هم خواندیم فرمود خدای سبحان ﴿احسن بی اذ اخرجنی من السجن وَ جاء بکم من البدو من بعد أن نزغ الشیطان بینی و بین اخوتی﴾ [19] این را میگویند بزرگواری و کرم که اصلاً نگفت خدا مرا از چاه نجات داد اسم چاه را نبرد تا آنها خجل نشوند گفت خدا را شکر میکنم که مرا از زندان درآورد بعد از این که شیطان بین من و برادرانم یک اختلافی انداخت خب این را میگویند کرامت و بزرگواری
سؤال: ﴿... نفسی عنهم بأمرهم هذا﴾ جواب: همین در همانجا فرمود ما یک وقتی به شما همان که قبلاً روز اول دوم هم اشاره شد که وجود ذات اقدس الهی به وجود مبارک یوسف در چاه گفت که ما به او وحی رساندیم که تو این صحنه را بالأخره یک روزی برای آنها خواهی گفت آن همان جا بود که در مصر به آنها گفت که ﴿علمتم ما فعلتم بیوسف و اخیه﴾ [20] اما در مراسم رسمی که پدر آمد خاله آمد همه هستند اصلاً نام چاه را نمیبرد نمیگوید شیطان برادرانم را گمراه کرد میفرماید ﴿أنْ نزغ الشیطان بینی و بین اخوتی﴾ [21] این را میگویند معنای کرامت
سؤال: ... جواب: و نه ترس از مرگ ترس از مرگ که برای همیشه هست یک وقت است که آنها گفتند که ﴿فأکله الذئب وَمٰا انت بمومن لنا و لو کنا صادقین﴾ [22] بعد هم مثلاً روشن شده باشد که او را به چاه انداختند و سالیان متمادی گذشت خب این باید برای مرگ او گریه کند نه برای فراق او این هرگز نمیگفت من پسرم را از دست دادم مرده است برای او گریه میکنم گفت پسرم همیشه میگفت پسرم زنده است من از هجران او رنج میبرم اگر برای مرگ یوسف (سلام الله علیه) گریه میکرد که بچههای او نمیگفتند ﴿انک لفی ضلالک القدیم﴾ [23] که میگفتند خب حالا مرگ برای همه هست برای او هم بود این میگفت نه او زنده است به من میرسد من هم به او میرسم الان در فراق او میسوزم آنها میگفتند همیشه ﴿تفتؤا تذکر یوسف﴾ [24] اینقدر به یاد او هستی بعد هم ﴿فلما فصلت العیر﴾ [25] گفت ﴿انی لأجد ریح یوسف لولا ان تفندون﴾ [26] شما تفریط میکنید مرا به سادهلوحی متهم میکنید مرا به عنوان اینکه مثلاً آشنا نیستم به مسائل متهم میکنید یقیناً یوسف هست یقیناً پیراهنش هست یقیناً بوی یوسف هست این بویی که من میشنوم بوی یوسف هست با جمله اسمیه با تأکید غرض آن است که این نشانه آن است که میدانست این رویا حق است وجود مبارک یوسف به مقامی میرسد اما به همان دلیلی که تمام اشکها و نالههای او روی هجران او بود نه روی وفات او لذا با ضرس قاطع پس مستشکل میگوید وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) یا قاطع بود یا نبود نختار شق الاول که بله قاطع بود دیگر او نمیتواند بگوید اگر قاطع نبود چهطور قاطعانه فتوا داده است میگوییم قاطع بود قاطعانه فتوا داد ولی این فتوا در حوزه طبیعت است نه ماورای طبیعت اینجا جای درزگیری و چالش و تصادم و امثال ذلک است
سؤال: ... جواب: نه آن متفرّع است بر ﴿لاتقصص﴾ دو مطلب بود وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) وقتی گفت آن رویا پیامدی دارد که یعنی همانطوری که الان خدای سبحان یک نعمتی به تو داده است چون رویای صادق جزئی از اجزای نبوت است این نعمت را خدای سبحان به تو داده است همچنین ﴿یجتبیک ربک﴾ همچنین ﴿یعلمک من تأویل الاحادیث و یتم نعمته﴾ همچنین اما آن ﴿لاتقصص﴾ یک مطلبی است در پرانتز که مبادا بگویی یعنی اگر شما شنیدهاید که خدای سبحان میفرماید برای همه انبیا بود مخصوص پیامبر اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیست که ﴿وَأمّا بنعمة ربک فحدث﴾ [27] اگر خدای سبحان یک نعمتی به شما داد اثر آن نعمت ظاهر بشود یک بیان نورانی حضرت امیر (سلام الله علیه) دارد به یکی از کارگذارانش فرمود «والیری علیک آثار النعمه» [28] حالا لازم نیست اهل اسراف و تبذیر باشی ولی خدای سبحان یک لباس خوبی که داد خب همان را بپوش چرا حالا فقیرانه زندگی میکنی «والیری علیک آثار النعمه» [29] نعمتی که داد خب همان را مصرف کن دیگر بیش از آن نباشد بیجا نباشد اما حالا عمداً فقیرانه زندگی کنی برای چه این مال نعمتهای ظاهری نعمتهای باطنی هم همینطور است خب اگر کسی اهل قلم است پخته است خب چرا ننویسد اهل بیان است گوینده خوبی است خوب حرف میزند حرف خوب میزند خب چرا نزند فرمود ﴿وَاما بنعمة ربک فحدث﴾ [30] ﴿فحدث﴾ نه یعنی بگو خدا این نعمت را به من داد یعنی این حدیث نعمت بکن آن نعمتی که منتشر کردی حدیث نعمت است وقتی مقاله خوب نوشتی تحدیث از نعمت قلم است سخنرانی خوب کردی تحدیث نعمت بیان است ﴿وَاما بنعمة ربک فحدث﴾ [31] این را به همه انبیا دارد وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) باید آگاه میبود که این نعمت را کجا بگوید کجا اظهار بکند پیش یک کسی که اهل حسادت و کید و اینها نباشد اما اینها که گرفتار کیدند گفتند که برادر را بکشید ﴿یخل لکم وجه ابیکم و تکونوا من بعده قوماً صالحین﴾ [32] پیش اینها نگوید دیگر خب چه داعی دارد انسان پیش حسود بگوید فرمود ﴿فیکیدوا لک کیدا﴾ دو تأکید در آن است یکی ﴿کیداً﴾ که مفعول مطلق است که تأکیداً ذکر میشود یکی این لام نفرمود فیکیدک کید احتیاجی به لام ندارد که خب انبیای دیگر مثل وجود مبارک نوح یا انبیای دیگر به آن مخالفان گفتند ﴿فکیدونی جمیعاً﴾ [33] «وَمن أرادنى بسوء فأرده و من کادنی فکده» [34] خب این احتیاجی به لام ندارد که اما لام را برای تاکید میآورند در این موارد که ﴿کنتم لِلرُّءْیٰا تعبرون﴾ [35] خب این لام نمیخواهد الا لتأکید اینجا هم یکیدوک لام نمیخواهد که الا لتأکید پس هم کیداً تأکید است هم لک تأکید است خب این برادرانی که پایانشان این است چه داعی دارد که انسان بگوید ﴿وَاما بنعمة ربک فحدث﴾ [36] گرچه به حسب ظاهر اطلاق دارد اما مخصص لبی دارد مخصص لفظی دارد مقید لبی دارد مقید لفظی دارد هیچ کس نمیتواند بگوید چون نعمتی داد من همینطور باید بگویم آخر کجا بگویی برای چه کسی میخواهی بگویی یک جای یکه طرف قدرت تحمل ندارد که جا برای گفتن نیست اینها را وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) به یوسف گفته معلم خوبی بود برای او پدر خوبی بود هم پدر تعلیمی بود هم پدر تولیدی فرمود این کارها را نکن برای اینکه اینها قدرت تحمل ندارند حالا نگفتهاش این کار را کردند چه رسد به اینکه میگفت خب اگر میگفت که صریحاً همهشان را از بین میبردند بنابراین اینکه گفتند بدا هست مال همین عالم طبیعت است وگرنه از عالم طبیعت که ما بگذریم جا برای بدا نیست در بهشت جا برای بدا نیست در ملکوت اعلی جا برای بدا نیست بدا در همین عالم طبیعت است این سخنان وجود مبارک یعقوب بود بعد هم فرمود بگوید ﴿ان الشیطان للانسان عدو مبین﴾ چه اینکه وجود مبارک یعقوب هم فرمود ﴿هذا من عمل الشیطان﴾ [37] مطلب دیگر اینکه امام رازی نقل میکند حکما چنین گفتند حالا این نقل درست باشد یا منقول درست باشد بالأخره در حد احتمال است که رویاهایی که آدم میبیند یا تلخ است یا شیرین این بخش را قرطبی هم نقل کرده در جامع رویاهای تلخ انسان با تفعل زندگی کند نه با تطیر یعنی نگران نباشد که حالا این خواب تلخی که من دیدم حتماً واقع میشود من آسیب میبینم که زندگیاش فلج بشود مضطرب بشود و اینها همان جا استعاذه کند «اعوذ بالله وَبما عاذت به ملائکة الله المقربون و انبیاؤه المرسلون» [38] اگر در خواب بیدار شد که در همان بستر خواب بگوید اگر نه صبح که بیدار شد بگوید «اعوذ بالله وَبمٰا عاذت به ملائکة الله المقربون و انبیاؤه المرسلون» [39] حالا فارسی شد عربی شد به هر جملهای شد بگوید خدایا من به تو پناه میبرم این کافی است البته صدقه و اینها هم سهم تعیین کننده دارد این برای دفع شر خوابهای تلخ و ناملایم خوابهای شیرین خوب البته رویای بشرایی است و انشاءالله صادق است آن حرفی که جناب فخر رازی از حکما نقل میکند این است که اگر کسی خواب تلخی دید یک، و این خواب تلخ صادق بود دو، و باید واقع بشود سه، تعبیرش زود است نه دیر چرا؟ در آن نکته مقابل معلوم میشود اگر کسی خواب شیرینی دید و رویا صادقه بود و تعبیر خوبی داشت و واقع شدنی ممکن است زود باشد ممکن است دیر دراز مدت فرقش این است که اگر رویا رویای صادقه باشد در تلخی زود واقع میشود تا دوران حزن کم باشد اما اگر رویا صادقه بود و شیرین بود و رویا تعبیر خوبی داشت و واقع شدنی بود ممکن است در دراز مدت واقع بشود تا در تمام این مدت انسان مسرور باشد به امید آینده خوب که بالأخره یک چنین موفقیتی نصیب اوست آن وقت جریان حضرت یوسف (سلام الله علیه) را هم از این قسم میدانند که رویای صادقه بود و شیرین بود و در دراز مدت اتفاق افتاد نه در کوتاه مدت سالیان متمادی طول کشید تا از چاه آزاد بشود به مصر برود فروخته بشود به زندان برود تا از زندان مثلاً به مقامات ظاهری برسد اینها را البته ایشان نقل میکنند مطلب دیگر اینکه خب حالا رویا اگر روایات دارد که رویا جزئی از اجزای نبوت است نشان آن است که بالأخره آنطوری که قبلاً هم بازگو شد یا ضعیف یا متوسط یا قوی این به سه درجه ایمان وابسته است ایمان ضعیف و ایمان متوسط و ایمان قوی اما اگر کسی مومن نبود و کافر بود که نباید رویای خوب ببیند در حالی که بت پرستانی که در زندان هم بند وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) بودند آنها هم رویای صادق دیدند آن گفت ﴿انی ارانی اعصر خمراً﴾ [40] این بود دیگر این مسئول می دادن فرعون مصر بود شاه مصر بود این را پاسخ دادند رویای صادق نظیر اخبار کاهنان و مرتاضان غیر مؤمن است که گاهی نفس در اثر تهذیب ظاهری و تمرین به یک سمت و سوی با گوشهای از واقعیتها آشنا میشود او که با فرشته مأنوس نمیشود با جن مأنوس میشود خب جن اخبار صادق دارند اخبار کاذب دارند گاهی هم ممکن است رویای صادق نصیب این آقا بشود پس آنچه را که کهنه میگویند مراتضه میگویند در اثر اینکه نفس را متوجه کردند به جای دیگر از آن جای دیگر خبر میشنوند منتها هم گزارشگرشان گاهی دروغ میگوید هم گزارشیابشان دروغ میگوید چهطور انسان خواب میبیند یعنی چه در روزهای اول هم مشخص شد که انسان خواب میبیند یعنی دروازه دریچههای ارتباطی با عالم طبیعت را میبندد آن وقت خودش است و خودش وقتی شواغل نداشته باشد روح که موجود است مجرد هم هست با عالم مجردات ارتباط برقرار میکند اگر با نشئه مجردات برخورد کرد چیزی را از آنجا دریافت کرد خودش اهل تحریف و کم و زیاد و کم فروشی و کمگویی و بد گویی و اینها نبود چیزی اضافه نکرد چیزی کم نکرد میشود رویای صادق اما اگر نه خودش اهل این دغل و خیانت بود کم و زیاد میکرد آنچه را که از آنجا گرفته کم و زیاد میکند و رویا را از صدق میافتد چون رویای مشوب به صدق و کذب بالأخره کاذب است مجموع صادق و کاذب کاذب است دیگر مجموع معلوم و مجهول مجهول است مجموع داخل و خارج خارج است این هم همان کار را کرده بنابراین ممکن است کسی کافر باشد و فی الجمله رویای صادق ببیند حالا چون اذان نزدیک است
«والحمد لله رب العالمین»
________________________________________
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿اذ قال یوسف لابیه یا ابت انی رأیت احد عشر کوکباً والشمس والقمر رأیتهم لی ساجدین ٭ قال یا بنی لاتقصص رءْیاک علی اخوتک فیکیدوا لک کیدا ان الشیطان للانسان عدوٌ مبین ٭ و کذلک یجتبیک ربک و یعلمک من تأویل الاحادیث و یتم نعمته علیک و علی آل یعقوب کما اتمها علی ابویک من قبل ابراهیم و اسحاق ان ربک علیمٌ حکیم﴾
مطالبی که درباره این آیات مانده است عبارت از این است که یک بحث مبسوطی ادیبان اهل تفسیر راجع به ﴿ابت﴾ که به کسر است یا به فتح طرح کردند شاید خیلی ضروری و سودمند نباشد عده زیادی گفتند این به فتح است ﴿یا اَبَتَ﴾ است برای اینکه اصلش یا ابتاه بود و آن الف و های سکت حذف شده است ﴿یا ابت﴾ مانده است بعضی گفتند یا ابی بود این کسره نشان حذف یاء است بعد از حذف یاء هاء وقف و تاء وقف آوردند ﴿یا ابت﴾ شد مطلب دیگر این که فخر رازی و امثال فخر رازی مطالبی نقل فرمودند درباره اسامی این یازده ستاره نه سودمند است از جزء چیزهایی است که «لایضر من جهل و لا ینفع من علم» که این یازده ستاره اسمشان چه بود گذشته از اینکه یک اسامی برای یازده ستاره ذکر کردند که پیش منجمان و اخترشناسان معروف نیست معلوم میشود چنین چیزی سند معتبری هم ندارد مطلب دوم تقدیم حرف جر هست بر ساجدین ﴿رأیتهم لی ساجدین﴾ نه رأیتهم ساجدین لی چون در این مقام که مقام تعظیم است خود وجود مبارک یوسف هم باید همینطور تعبیر میکرد یعنی برای ترسیم عظمت این مقام هم آنها سجده کردند هم در نقل این قصه و تبیین این جریان باید عظمت آن مسجود له محفوظ باشد لذا فرمود ﴿رأیتهم لی ساجدین﴾ نه رأیتهم ساجدین لی.
مطلب دیگر آن است که جناب یوسف (سلام الله علیه) بالأخره یا قصد داشت یا طمأنینه داشت به این دو نکته رسید که آنچه را او دید رویاست و این رویا تعبیر دارد یک، و وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) هم از تعبیر رویا باخبر است دو، لذا به عنوان یک شاگرد این مطلب را در محضر استاد مطرح کرد تا بهره بگیرد مطلب بعدی آن است که جناب فخر رازی استدلال کردند که منظور از این رأیت همان رویاست به دو دلیل یکی اینکه در جواب وجود مبارک یعقوب فرمود ﴿لاتقصص رءْیاک﴾ معلوم میشود رؤیت نیست و رویاست بیداری نبود و خواب بود دوم اینکه در بیداری که این اجرام سماوی برای کسی سجده نمیکنند این دلیل دومشان ناتمام است برای اینکه در مقابل رویا تنها رؤیت بیداری با بصر نیست آن رؤیت با بصیرت و حالت منامیه هم هست خواب بود یا بیدار در بیداری انسان دو گونه میبیند یک وقتی با باصره ظاهری میبیند که هر سلیم الحسی هم میبیند یک وقت است نه با بصرت درونی میبیند میشود تمثل حالت منامیه اگر چنانچه بیداری بود لازمهاش این نیست که حتماً با باصره ببیند و دیگران هم باید که مثلاً در این کار سهیم باشند پس این استدلالشان ناتمام است که فرمودند منظور از این رؤیت حتماً رویاست به دلیل اینکه سجده قمر برای اینکه این سجده نمیکند مطلب بعدی آن است که در جریان حضرت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) همانطوری که نقل کردند طلیعه نبوت او رویای صادق بود که رویا بالأخره زمینه آن حالت منامیه را دارد بعد زمینه وحییابی را پیدا میکند و وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) قبل از مقام نبوت از این رویاهای صادق برخوردار بودند جریان حضرت یوسف (سلام الله علیه) هم از همین رویا شروع شده است این معلوم میشود که آغاز نبوت اوست حالا چه وقت به مقام نبوت میرسد معلوم نیست ولی از اینجا شروع شده است از این رویای صادق شروع شده است و نبوتش چه وقت هست و از کدام آیه میشود استفاده کرد مطلب دیگر است اینکه گفت من ﴿انی اری﴾ این نشانه طلیعه نبوت اوست مطلب دیگر اینکه در خیلی از روایات هست که رویای صادقه جزئی از اجزای نبوت است بالأخره انسان گوشهای از اسرار نبوت را باید درک بکند تا به او ایمان بیاورد منتها حالا نبوت به آن مقام درجه هزار رسیده است و انسانهای مومن به آن درجه یک یا دو میرسند که بالأخره سهمی از او دارند بهرهای از او دارند و آن اطلاع غیب است آشنایی به غیب است یک کمی به غیب آشنا میشوند تا برایشان معلوم بشود که ارتباط با غیب ممکن است حالا اگر کسی با غیب رابطه پیدا کرد ضعیف پشت پرده امکان اینکه قوی باشد و بی پرده باشد برای او مطرح است و انبیا (علیهم السلام) شفاف و روشن میبینند و قوی و صادق میبیند لذا گفتند رویای صادق جزئی از اجزای نبوت است بخش وسیعی از این روایات را قرطبی در جامعش نقل کرده است از چهل رویای صادق جزئی از چهل جزء نبوت است یا جزئی از 46 جزء نبوت است یا جزئی از هفتاد جزء نبوت است روایات فراوانی است در این زمینه بعد هم از طبری نقل میکند که همه اینها میتواند صادق باشد برای اینکه مقول به تشکیک است آن کسی که جزء اولیای الهی است ممکن است جزئی از چهل جزء نبوت را ببیند آن که جزء اوساط از مومنین است ممکن است جزئی از هفتاد جزء نبوت را ببیند آن کسی که جزء ضعاف از مومنین است جزئی از صد جزء نبوت را ببیند چون این رویا مقول به تشکیک است و مراتب متعدد است درجات ایمان هم ذی متفاوت است ﴿لهم درجاتٌ﴾ تا ﴿بکم درجاتٌ﴾ که یکی در سورهٴ مبارکهٴ انفال است یکی در سوره آل عمران هم برای مؤمنان درجات است هم خود مؤمنان درجاتی دارند بنابراین رویای هر کسی برابر درجه ایمانی او یا ضعیف است یا متوسط یا قوی است یا اقوی این روایات همهاش میتواند درست باشد چون ناظر به مراتب این ایمان است اینچنین نیست که معارض هم باشند مفهوم داشته باشند آن روایتی که دارد رویای صادق جزئی از چهل جزء نبوت است معارض باشد با آن روایتی که دلالت دارد بر اینکه جزئی از هفتاد جزء نبوت است مطلب دیگر آن است که حالا حقیقت رویا چیست این به خواست خدا شاید در همان اثنای بحث که انحاء رویا آنجا مطرح است که سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) در المیزان اقسام رویا را در ذیل همان بحث رؤیت هم زندانیهای وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) نقل میکند شاید آنجا مطرح بشود که چگونه آن مطلب معقول متمثل میشود یک وقت است که واهمه میسازد و متخیله ترتیب میدهد و خیال باور میکند و به حس مشترک میپردازد این چهار قوه خیالها را خوابها را تنظیم میکنند واهمه آن معانی را میفهمد متخیله برابر آن مفاهیم این صورتسازی میکند قوه خیال هم اینها را در مخزنش حفظ میکند و پایینتر میآورد به مقام حس میرسد میشود حس مشترک یعنی ما همانطوری که یک حس ظاهری داریم که میبینیم در درون ما هم یک چنین حسی هست یعنی سامعهای هست باصرهای هست و حواس دیگر است و در رویا ما میبینیم صدا را میشنویم آن را با حس میشنویم نه با خیال قوه خیال کارش ضبط این سور است قوه متخیله کارش ترکیب و تفصیل و تجزیه و تفریغ و تعزیه این سور است سور را با معانی مرتبط میکند معانی را با سور مرتبط میکند صورتی را از صورت جدا میکند صورتی را با صورت وصل میکند اینها کارهای متخیله است آن کسی که متخیلهاش قوی است آن شاعر خیلی خوبی درمیآید او هنرمند خیلی خوبی درمیآید او صورتگر خوبی در میآید او هجو کننده خوبی درمیآید او مدح کننده خوبی درمیآید آنکه متخلیه او قوی است چون متخیله یک قوهای است که بین خیال و واهمه است اینکه میبینید برای انسان ده تا سر درست میکنند یا انسان بی سر درست میکنند اینها کار قوه خیال نیست کار متخیله است در هجوها و در مدحها و در ترکیبها و در هنرها این است بعضیها این قوه متخیلهشان ضعیف است لذا قدرت نوآوری و فنآوری و ابتکار و این چیزها را ندارند اگر چنانچه این قوه متخیله به امامت واهمه راهاندازی بشود میشود این فیلمها و سریالهای معمولی اما اگر این متخیله به تحت رهبری عاقله هدایت بشود دیگر نوآوری میشود و فنآوری میشود و یک فیلم خوب و هنر خوب و یا تجسیم خوب یا شعر خوب یا مدح خوب و مانند آن اگر یک کسی به حد معقول از شعر رسیده است برای اینکه در تشبیهها و استعارهها خیلی ماهرانه حرفهای نو دارد برای اینکه متخیله او به امامت عاقله کار میکند نه به رهبری واهمه واهمه تغذیه میکند آن معانی را به متخیله میدهد خوب متخیله دوخت و دوز میکند و اگر کسی بتواند ریاضت بکشد یعنی کنترل کند این قوا را و این قوه متخیله که هنرمند درونی است آن را به امامت عاقله وادار کند و قائل باشد به امامت عقل نه به رهبری وهم آن وقت یا صناعی غزنوی درمیآید یا سعدی درمیآید یا حافظ درمیآید یا اگر فیلم و سریالی هم هست یک فیلم و سریال سودمند آموزندهای میسازند این کار متخیله است حالا اینها مال هنرمندها آنچه که مربوط به خود ماست ما خوابهای خوبی میبینیم اگر این متخیله به رهبری عاقله کار بکند در صورتگری مواظب حد اعتدال است آن عاقله چیزهای خوب میفهمد و این متخیله اینها را به صورتهای خوب ترسیم میکند بعد تحویل خیال میدهد در قوه خیال بایگانی میشود در موقع لزوم به حس مشترک میریزد حس مشترک هم اینها را میبیند اگر متوسط باشد خواب میبیند اگر خیلی قوی باشد در عالم بیداری هم میبیند که میشود حالت منامیه وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) نبوتش از همین جاها شروع شده است یعنی متخیله که از بهترین قدرتها و نعمتهای الهی است این را هدر نداده به رهبری واهمه رها نکرده به رهبری عاقله رها کرده فهمیده که این رویا تعبیری دارد یک، و پدرش هم عالم به این تعبیر است دو، به وجود مبارک حضرت یعقوب مراجعه کرد تا این مسئله را برایش حل کند و بالأخره برایش حل شده است که چه حادثهای پیش میآید منتها چند تا مطلب است یکی پس از دیگری گوشهای از اینها را جناب فخر رازی ذکر کرده است و گوشهای دیگر هم باید ذکر بشود و آن اینکه وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) که این حرفها را به حضرت یعقوب (علیهالسلام) ارائه کرده است حضرت یعقوب به ضرس قاطع فرمود ﴿و کذلک یجتبیک ربک﴾ یک، ﴿و یعلمک من تأویل الاحادیث﴾ دو، ﴿و یتم نعمته علیک﴾ سه، خب اگر این نعم را وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) برای حضرت یوسف (علیه السلام) پیش بینی میکرد دیگر آن اشک و گریه و ناله چندین ساله برای چه بود اگر میدانست که پایان امر یوسف (سلام الله علیه) حیات است و نبوت است و رحمت است و برکت آنطور که اشک ﴿بثّی و حزنی الی الله﴾ ﴿وابیضت عیناه من الحزن فهو کظیم﴾ اینها برای چه بود اگر ـ معاذالله ـ جزم نداشت به این معارف چهطور خبر داد باید میگفت من امیدوارم که اینچنین باشد اما حالا فرمود نه ﴿کذلک یجتبیک ربک﴾ ظاهرش این است که عالماً قاطعاً این معارف برای او حل بود و برای حضرت یوسف (سلام الله علیه) دارد گزارش میدهد این اشکال را جناب فخر رازی مطرح میکندو پاسخ هم میدهد و پاسخش هم این است بخشی از آن پاسخ را ایکاش اضافه میکردند تا مطلب کامل میشد پاسخشان این است که اینها که مطلق نیست ما یک وقتی در عالم بهشت زندگی میکنیم یا در ملکوت به سر میبریم کسانی که در ملکوت به سر میبرند یا وارد بهشت شدند هر چه دارند دارند دیگر در معرض آفت و خطر و نقص نیست چون اینجا جا برای شیطنت نیست جا برای حرکت نیست مرحلهای که مرحله حرکت نباشد تصادم نیست برخورد نیست نقص نیست آسیب نیست جایی هم که جای شیطان نباشد جای وسوسه و گزند خیال باطل نیست خب این برای بهشت است و صحنه فرشتهها ولی در دنیا همه اینها هست انسان تا زنده است هم چون در حرکت است همه در حرکتند اگر نشئهای که ما زندگی میکنیم حوزه حرکت است یک، و همگان و همه چیز در حرکت است دو و همگان و همه چیز نه تنها معصوم نیستند عادل هم نیستند برخیها گذشته از اینکه عادل نیستند شعور کافی را هم ندارند گرچه یک شعور رقیقی برای هر موجودی هست این سه، خب اگر یک جهانی همه در حرکتند و در آنها معصوم کم است عادل کم است آگاه کم است خب برخورد یقیناً پیش میآید این نسیمی که از دورترین نقطه دریای مدیترانه حرکت کرده که بعد میخواهد طوفان بشود خب چهار تا شاخه و خوشه را هم در بین راه میشکند یعنی نسیم اصلاً تندباد نشود یا بشود اگر به باد تند تبدیل نشود که خیلی از مفاسد پیش میآید باید خیلی چیزها را باد تند ببرد خب این وقتی به خوشه میرسید سرش را خم بکند بیاید یا خوشه را بشکند وقتی باران بیاید بالأخره آن جایی که خانه یک مستمند است به آنجا نبارد یا ببارد ما ممکن نیست در عالم طبیعت زندگی بکنیم و این برخوردها را نداشته باشیم منتها راه برای تعدیلش هست راه برای تنظیمش هست و مانند آن وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) این رویا را که در خلاء تعبیر نکرده در بهشت تعبیر نکرده در ملکوتیان هم تعبیر نکرده در نشئه طبیعت تعبیر کرده در نشئه طبیعت رسیدن به مقام اجتبی رسیدن به مقام وحییابی و نبوت و مانند آن مشروط به شرایطی است یک، ممنوع به موانعی است دو، اگر آن شرایط نرسد انسان آسیب میبیند اگر آن موانع برسد آسیب میبیند درد و رنج و هجران و محرومیتها هست البته سرانجام بعد از چند سال ممکن است به آن مقام برسد وجود مبارک یعقوب(سلام الله علیه) که به حضرت یوسف(علیه السلام) نگفت تو بی قصه و بی درد و بی رنج به این مقامات میرسی که فرمود به مقام اجتبی میرسی اتمام نعمت بهره تو میشود و مانند آن اما با شرط یا بی شرط با رنج یا بی رنج در این عالم که کسی بی رنج به جایی نمیرسد که لذا ای کاش این را جناب فخر رازی تتمیم میکرد اینها البته حرفهای فخر رازی نیست فخر رازی فقط همین دو قسمت را دارد که این ممکن است مشروط باشد به عدم کید و منافاتی هم ندارد با درد و رنج همراه باشد این دو جمله را ذکر میکند اما آنکه ما در کدام عالمیم و این خواب در کدام عالم دیده شد تعبیرش در کدام عالم دیده شد اینها دیگر در تفسیر ایشان نیست آن نکتهای که ایکاش ضمیمه میکردند تا مسئله حل میشد این است که همیشه برادران یوسف فرزندان یعقوب به حضرت یعقوب میگفتند آخر تو دست بردار نیستی او رفت یوسف از بین رفت گفت نه شما نمیدانید او هست به ضرس قاطع هم میگفت هست گفتند ﴿تالله تفتؤا تذکر یوسف﴾ این همه منتظری منتظری او رفته از بین گفت نه شما نمیدانید بعد هم وقتی که بوی پیراهن را شنید گفت من نگفتم او هست این نگفتم او هست نگفتم به من میرسد نگفتم با هم میرسیم نشانه همان جزم به رویای صادق بود او هرگز نگفت او مرد من دارم برای او گریه میکنم او از فراقش رنج میبرد نه از مرگش همیشه میگفت من در هجران او هستم نه در مرگ او آنها هم همیشه اعتراض میکردند خب اگر برای مرگ او گریه میکرد که اینها جای اعتراض نداشت نمیگفتند که ﴿انک لفی ضلالک القدیم﴾ که این که میگوید چه وقت به من میرسی چه وقت من به تو میرسم چه وقت به هم میرسیم کجایی این جای نقد بچههای یعقوب بود که میگفتند که مرتب ﴿تفتؤا تذکر یوسف حتی تکون حرضاً﴾ این داری خودت را از دست میدهی او رفته از بین ﴿انک لفی ضلالک القدیم﴾ اگر چنانچه وجود مبارک یعقوب باور کرده بود که این مرده است و این را گرگ خورده یا به چاه رفته مرده است و برای مرگ او گریه میکرد خب جا نداشت بگویند که ﴿انک لفی ضلالک القدیم﴾ که این برای مرگ او گریه نمیکرد برای فراق او گریه میکرد یعنی مطمئن بود یوسف (سلام الله علیه) زنده است در دراز مدت به هم میرسند منتها الان در مهجوریت است آن وقتی که هم بوی یوسف و بشارت یوسف به حضرت رسید فرمود نگفتم به شما که به هم میرسیم بالأخره بنابراین اینها نشان میدهد که وجود مبارک یعقوب از اسرار این باخبر بود منتها رسیدن شرایط فراوانی دارد مثل اینکه ذات اقدس الهی فرمود مقصد حق است راه حق است ولی راه عقبه کعود است ﴿فلا اقتحم العقبة ٭ و ما ادرٰک ما العقبة ٭ فک رقبة ٭ او اطعام ذی مسغبة﴾ در روزی که ﴿ذی مسغبة﴾ است خب این عقبه است راه هست مقصد هست ولی گردنه و کتل است خب این معنایش این نیست که راه نیست که اگر کسی به جایی برسد باید کتل را طی کند کتل طی کردن و عقبه پیمودن به این است که انسان در موقع گرانی و کمیابی به فکر دیگران باشد فرمود غذای مانده را یا لباس مندرس به دیگری دادن این که عقبه نیست که شاید در دشت دارید راه میروید دشت هم که راه میروید فقط جلوی پای خودتان را میبینید اگر بخواهید اوج پیدا کنید بالای کوه بروید روی جبل بروید خیلی از جاها را ببینید دیدتان وسیع باشد باید این کتل و گردنه را طی کنید گردنه هم این است که در روز گرانی و مشکلی به داد مردم برسید ﴿فلا اقتحم العقبه ٭ و ما ادرٰک ما العقبه ٭ فک رقبه﴾ حالا آزاد کردن مردم از بند حالا تنها آزادی سابق که نبود یک کسی را از جهل آدم آزاد بکند از جهالت آزاد میکند از شهوت و غصب آزاد میکند از بردگی طاغیان آزاد میکند فرمود ﴿فک رقبه ٭ او اطعام فی یوم ذی مسغبه﴾ در زمانی که ذا متربه است به خاک افتاده است و گرانی است از ارحام شماست بنابراین رسیدن به آن مقام اقتحام عقبه لازم است.
سؤال: ... جواب: حضرت فرمود ﴿یجتبیک﴾ نفرمود مطلقا نفرمود به آسانی میرسی که
سؤال: ... جواب: به کدام برادرها؟
سؤال: ... جواب: برادرها که خودش هم فهمید ﴿و جاؤ اباهم عشاًء یبکون﴾ لذا گفتند اگر کسی شم قضا دارد باید مواظب باشد که کسی آمده پیش قاضی دارد گریه میکند این فوراً حکم صادر نکند به همین آیه ﴿جاؤوا اباهم عشاء یبکون﴾
سؤال: نفرمود که مؤفّق نشد جواب: چرا فرمود ﴿سولت لکم انفسکم﴾ فرمود ﴿سولت لکم انفسکم﴾
سؤال: ... جواب: بله فرمود ﴿سولت لکم انفسکم﴾ و این همینطور شد دیدید اما بنا بر آن نبود که حالا اینها به روی او بیاورند او را از پای دربیاورند مثل اینکه خود یوسف (سلام الله علیه) هم در آن آخرین مرحله که همه جمع شدند اصلاً نام چاه و بدرفتاری برادرها را نام نبرد که قبلاً هم خواندیم فرمود خدای سبحان ﴿احسن بی اذ اخرجنی من السجن وَ جاء بکم من البدو من بعد أن نزغ الشیطان بینی و بین اخوتی﴾ این را میگویند بزرگواری و کرم که اصلاً نگفت خدا مرا از چاه نجات داد اسم چاه را نبرد تا آنها خجل نشوند گفت خدا را شکر میکنم که مرا از زندان درآورد بعد از این که شیطان بین من و برادرانم یک اختلافی انداخت خب این را میگویند کرامت و بزرگواری
سؤال: ﴿... نفسی عنهم بأمرهم هذا﴾ جواب: همین در همانجا فرمود ما یک وقتی به شما همان که قبلاً روز اول دوم هم اشاره شد که وجود ذات اقدس الهی به وجود مبارک یوسف در چاه گفت که ما به او وحی رساندیم که تو این صحنه را بالأخره یک روزی برای آنها خواهی گفت آن همان جا بود که در مصر به آنها گفت که ﴿علمتم ما فعلتم بیوسف و اخیه﴾ اما در مراسم رسمی که پدر آمد خاله آمد همه هستند اصلاً نام چاه را نمیبرد نمیگوید شیطان برادرانم را گمراه کرد میفرماید ﴿أنْ نزغ الشیطان بینی و بین اخوتی﴾ این را میگویند معنای کرامت
سؤال: ... جواب: و نه ترس از مرگ ترس از مرگ که برای همیشه هست یک وقت است که آنها گفتند که ﴿فأکله الذئب وَمٰا انت بمومن لنا و لو کنا صادقین﴾ بعد هم مثلاً روشن شده باشد که او را به چاه انداختند و سالیان متمادی گذشت خب این باید برای مرگ او گریه کند نه برای فراق او این هرگز نمیگفت من پسرم را از دست دادم مرده است برای او گریه میکنم گفت پسرم همیشه میگفت پسرم زنده است من از هجران او رنج میبرم اگر برای مرگ یوسف (سلام الله علیه) گریه میکرد که بچههای او نمیگفتند ﴿انک لفی ضلالک القدیم﴾ که میگفتند خب حالا مرگ برای همه هست برای او هم بود این میگفت نه او زنده است به من میرسد من هم به او میرسم الان در فراق او میسوزم آنها میگفتند همیشه ﴿تفتؤا تذکر یوسف﴾ اینقدر به یاد او هستی بعد هم ﴿فلما فصلت العیر﴾ گفت ﴿انی لأجد ریح یوسف لولا ان تفندون﴾ شما تفریط میکنید مرا به سادهلوحی متهم میکنید مرا به عنوان اینکه مثلاً آشنا نیستم به مسائل متهم میکنید یقیناً یوسف هست یقیناً پیراهنش هست یقیناً بوی یوسف هست این بویی که من میشنوم بوی یوسف هست با جمله اسمیه با تأکید غرض آن است که این نشانه آن است که میدانست این رویا حق است وجود مبارک یوسف به مقامی میرسد اما به همان دلیلی که تمام اشکها و نالههای او روی هجران او بود نه روی وفات او لذا با ضرس قاطع پس مستشکل میگوید وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) یا قاطع بود یا نبود نختار شق الاول که بله قاطع بود دیگر او نمیتواند بگوید اگر قاطع نبود چهطور قاطعانه فتوا داده است میگوییم قاطع بود قاطعانه فتوا داد ولی این فتوا در حوزه طبیعت است نه ماورای طبیعت اینجا جای درزگیری و چالش و تصادم و امثال ذلک است
سؤال: ... جواب: نه آن متفرّع است بر ﴿لاتقصص﴾ دو مطلب بود وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) وقتی گفت آن رویا پیامدی دارد که یعنی همانطوری که الان خدای سبحان یک نعمتی به تو داده است چون رویای صادق جزئی از اجزای نبوت است این نعمت را خدای سبحان به تو داده است همچنین ﴿یجتبیک ربک﴾ همچنین ﴿یعلمک من تأویل الاحادیث و یتم نعمته﴾ همچنین اما آن ﴿لاتقصص﴾ یک مطلبی است در پرانتز که مبادا بگویی یعنی اگر شما شنیدهاید که خدای سبحان میفرماید برای همه انبیا بود مخصوص پیامبر اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیست که ﴿وَأمّا بنعمة ربک فحدث﴾ اگر خدای سبحان یک نعمتی به شما داد اثر آن نعمت ظاهر بشود یک بیان نورانی حضرت امیر (سلام الله علیه) دارد به یکی از کارگذارانش فرمود «والیری علیک آثار النعمه» حالا لازم نیست اهل اسراف و تبذیر باشی ولی خدای سبحان یک لباس خوبی که داد خب همان را بپوش چرا حالا فقیرانه زندگی میکنی «والیری علیک آثار النعمه» نعمتی که داد خب همان را مصرف کن دیگر بیش از آن نباشد بیجا نباشد اما حالا عمداً فقیرانه زندگی کنی برای چه این مال نعمتهای ظاهری نعمتهای باطنی هم همینطور است خب اگر کسی اهل قلم است پخته است خب چرا ننویسد اهل بیان است گوینده خوبی است خوب حرف میزند حرف خوب میزند خب چرا نزند فرمود ﴿وَاما بنعمة ربک فحدث﴾ ﴿فحدث﴾ نه یعنی بگو خدا این نعمت را به من داد یعنی این حدیث نعمت بکن آن نعمتی که منتشر کردی حدیث نعمت است وقتی مقاله خوب نوشتی تحدیث از نعمت قلم است سخنرانی خوب کردی تحدیث نعمت بیان است ﴿وَاما بنعمة ربک فحدث﴾ این را به همه انبیا دارد وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) باید آگاه میبود که این نعمت را کجا بگوید کجا اظهار بکند پیش یک کسی که اهل حسادت و کید و اینها نباشد اما اینها که گرفتار کیدند گفتند که برادر را بکشید ﴿یخل لکم وجه ابیکم و تکونوا من بعده قوماً صالحین﴾ پیش اینها نگوید دیگر خب چه داعی دارد انسان پیش حسود بگوید فرمود ﴿فیکیدوا لک کیدا﴾ دو تأکید در آن است یکی ﴿کیداً﴾ که مفعول مطلق است که تأکیداً ذکر میشود یکی این لام نفرمود فیکیدک کید احتیاجی به لام ندارد که خب انبیای دیگر مثل وجود مبارک نوح یا انبیای دیگر به آن مخالفان گفتند ﴿فکیدونی جمیعاً﴾ «وَمن أرادنى بسوء فأرده و من کادنی فکده» خب این احتیاجی به لام ندارد که اما لام را برای تاکید میآورند در این موارد که ﴿کنتم لِلرُّءْیٰا تعبرون﴾ خب این لام نمیخواهد الا لتأکید اینجا هم یکیدوک لام نمیخواهد که الا لتأکید پس هم کیداً تأکید است هم لک تأکید است خب این برادرانی که پایانشان این است چه داعی دارد که انسان بگوید ﴿وَاما بنعمة ربک فحدث﴾ گرچه به حسب ظاهر اطلاق دارد اما مخصص لبی دارد مخصص لفظی دارد مقید لبی دارد مقید لفظی دارد هیچ کس نمیتواند بگوید چون نعمتی داد من همینطور باید بگویم آخر کجا بگویی برای چه کسی میخواهی بگویی یک جای یکه طرف قدرت تحمل ندارد که جا برای گفتن نیست اینها را وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) به یوسف گفته معلم خوبی بود برای او پدر خوبی بود هم پدر تعلیمی بود هم پدر تولیدی فرمود این کارها را نکن برای اینکه اینها قدرت تحمل ندارند حالا نگفتهاش این کار را کردند چه رسد به اینکه میگفت خب اگر میگفت که صریحاً همهشان را از بین میبردند بنابراین اینکه گفتند بدا هست مال همین عالم طبیعت است وگرنه از عالم طبیعت که ما بگذریم جا برای بدا نیست در بهشت جا برای بدا نیست در ملکوت اعلی جا برای بدا نیست بدا در همین عالم طبیعت است این سخنان وجود مبارک یعقوب بود بعد هم فرمود بگوید ﴿ان الشیطان للانسان عدو مبین﴾ چه اینکه وجود مبارک یعقوب هم فرمود ﴿هذا من عمل الشیطان﴾ مطلب دیگر اینکه امام رازی نقل میکند حکما چنین گفتند حالا این نقل درست باشد یا منقول درست باشد بالأخره در حد احتمال است که رویاهایی که آدم میبیند یا تلخ است یا شیرین این بخش را قرطبی هم نقل کرده در جامع رویاهای تلخ انسان با تفعل زندگی کند نه با تطیر یعنی نگران نباشد که حالا این خواب تلخی که من دیدم حتماً واقع میشود من آسیب میبینم که زندگیاش فلج بشود مضطرب بشود و اینها همان جا استعاذه کند «اعوذ بالله وَبما عاذت به ملائکة الله المقربون و انبیاؤه المرسلون» اگر در خواب بیدار شد که در همان بستر خواب بگوید اگر نه صبح که بیدار شد بگوید «اعوذ بالله وَبمٰا عاذت به ملائکة الله المقربون و انبیاؤه المرسلون» حالا فارسی شد عربی شد به هر جملهای شد بگوید خدایا من به تو پناه میبرم این کافی است البته صدقه و اینها هم سهم تعیین کننده دارد این برای دفع شر خوابهای تلخ و ناملایم خوابهای شیرین خوب البته رویای بشرایی است و انشاءالله صادق است آن حرفی که جناب فخر رازی از حکما نقل میکند این است که اگر کسی خواب تلخی دید یک، و این خواب تلخ صادق بود دو، و باید واقع بشود سه، تعبیرش زود است نه دیر چرا؟ در آن نکته مقابل معلوم میشود اگر کسی خواب شیرینی دید و رویا صادقه بود و تعبیر خوبی داشت و واقع شدنی ممکن است زود باشد ممکن است دیر دراز مدت فرقش این است که اگر رویا رویای صادقه باشد در تلخی زود واقع میشود تا دوران حزن کم باشد اما اگر رویا صادقه بود و شیرین بود و رویا تعبیر خوبی داشت و واقع شدنی بود ممکن است در دراز مدت واقع بشود تا در تمام این مدت انسان مسرور باشد به امید آینده خوب که بالأخره یک چنین موفقیتی نصیب اوست آن وقت جریان حضرت یوسف (سلام الله علیه) را هم از این قسم میدانند که رویای صادقه بود و شیرین بود و در دراز مدت اتفاق افتاد نه در کوتاه مدت سالیان متمادی طول کشید تا از چاه آزاد بشود به مصر برود فروخته بشود به زندان برود تا از زندان مثلاً به مقامات ظاهری برسد اینها را البته ایشان نقل میکنند مطلب دیگر اینکه خب حالا رویا اگر روایات دارد که رویا جزئی از اجزای نبوت است نشان آن است که بالأخره آنطوری که قبلاً هم بازگو شد یا ضعیف یا متوسط یا قوی این به سه درجه ایمان وابسته است ایمان ضعیف و ایمان متوسط و ایمان قوی اما اگر کسی مومن نبود و کافر بود که نباید رویای خوب ببیند در حالی که بت پرستانی که در زندان هم بند وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) بودند آنها هم رویای صادق دیدند آن گفت ﴿انی ارانی اعصر خمراً﴾ این بود دیگر این مسئول می دادن فرعون مصر بود شاه مصر بود این را پاسخ دادند رویای صادق نظیر اخبار کاهنان و مرتاضان غیر مؤمن است که گاهی نفس در اثر تهذیب ظاهری و تمرین به یک سمت و سوی با گوشهای از واقعیتها آشنا میشود او که با فرشته مأنوس نمیشود با جن مأنوس میشود خب جن اخبار صادق دارند اخبار کاذب دارند گاهی هم ممکن است رویای صادق نصیب این آقا بشود پس آنچه را که کهنه میگویند مراتضه میگویند در اثر اینکه نفس را متوجه کردند به جای دیگر از آن جای دیگر خبر میشنوند منتها هم گزارشگرشان گاهی دروغ میگوید هم گزارشیابشان دروغ میگوید چهطور انسان خواب میبیند یعنی چه در روزهای اول هم مشخص شد که انسان خواب میبیند یعنی دروازه دریچههای ارتباطی با عالم طبیعت را میبندد آن وقت خودش است و خودش وقتی شواغل نداشته باشد روح که موجود است مجرد هم هست با عالم مجردات ارتباط برقرار میکند اگر با نشئه مجردات برخورد کرد چیزی را از آنجا دریافت کرد خودش اهل تحریف و کم و زیاد و کم فروشی و کمگویی و بد گویی و اینها نبود چیزی اضافه نکرد چیزی کم نکرد میشود رویای صادق اما اگر نه خودش اهل این دغل و خیانت بود کم و زیاد میکرد آنچه را که از آنجا گرفته کم و زیاد میکند و رویا را از صدق میافتد چون رویای مشوب به صدق و کذب بالأخره کاذب است مجموع صادق و کاذب کاذب است دیگر مجموع معلوم و مجهول مجهول است مجموع داخل و خارج خارج است این هم همان کار را کرده بنابراین ممکن است کسی کافر باشد و فی الجمله رویای صادق ببیند حالا چون اذان نزدیک است
«والحمد لله رب العالمین»
- رؤیای صادقه مقدمه و از ابزار نبوت است
- اشکال و جواب
- اگر یعقوب میدانست که یوسف زنده است چرا این همه گریه کرد
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿اذ قال یوسف لابیه یا ابت انی رأیت احد عشر کوکباً والشمس والقمر رأیتهم لی ساجدین ٭ قال یا بنی لاتقصص رءْیاک علی اخوتک فیکیدوا لک کیدا ان الشیطان للانسان عدوٌ مبین ٭ و کذلک یجتبیک ربک و یعلمک من تأویل الاحادیث و یتم نعمته علیک و علی آل یعقوب کما اتمها علی ابویک من قبل ابراهیم و اسحاق ان ربک علیمٌ حکیم﴾
مطالبی که درباره این آیات مانده است عبارت از این است که یک بحث مبسوطی ادیبان اهل تفسیر راجع به ﴿ابت﴾ که به کسر است یا به فتح طرح کردند شاید خیلی ضروری و سودمند نباشد عده زیادی گفتند این به فتح است ﴿یا اَبَتَ﴾ است برای اینکه اصلش یا ابتاه بود و آن الف و های سکت حذف شده است ﴿یا ابت﴾ مانده است بعضی گفتند یا ابی بود این کسره نشان حذف یاء است بعد از حذف یاء هاء وقف و تاء وقف آوردند ﴿یا ابت﴾ شد مطلب دیگر این که فخر رازی و امثال فخر رازی مطالبی نقل فرمودند درباره اسامی این یازده ستاره نه سودمند است از جزء چیزهایی است که «لایضر من جهل و لا ینفع من علم» [1] که این یازده ستاره اسمشان چه بود گذشته از اینکه یک اسامی برای یازده ستاره ذکر کردند که پیش منجمان و اخترشناسان معروف نیست معلوم میشود چنین چیزی سند معتبری هم ندارد مطلب دوم تقدیم حرف جر هست بر ساجدین ﴿رأیتهم لی ساجدین﴾ نه رأیتهم ساجدین لی چون در این مقام که مقام تعظیم است خود وجود مبارک یوسف هم باید همینطور تعبیر میکرد یعنی برای ترسیم عظمت این مقام هم آنها سجده کردند هم در نقل این قصه و تبیین این جریان باید عظمت آن مسجود له محفوظ باشد لذا فرمود ﴿رأیتهم لی ساجدین﴾ نه رأیتهم ساجدین لی.
مطلب دیگر آن است که جناب یوسف (سلام الله علیه) بالأخره یا قصد داشت یا طمأنینه داشت به این دو نکته رسید که آنچه را او دید رویاست و این رویا تعبیر دارد یک، و وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) هم از تعبیر رویا باخبر است دو، لذا به عنوان یک شاگرد این مطلب را در محضر استاد مطرح کرد تا بهره بگیرد مطلب بعدی آن است که جناب فخر رازی استدلال کردند که منظور از این رأیت همان رویاست به دو دلیل یکی اینکه در جواب وجود مبارک یعقوب فرمود ﴿لاتقصص رءْیاک﴾ معلوم میشود رؤیت نیست و رویاست بیداری نبود و خواب بود دوم اینکه در بیداری که این اجرام سماوی برای کسی سجده نمیکنند این دلیل دومشان ناتمام است برای اینکه در مقابل رویا تنها رؤیت بیداری با بصر نیست آن رؤیت با بصیرت و حالت منامیه هم هست خواب بود یا بیدار در بیداری انسان دو گونه میبیند یک وقتی با باصره ظاهری میبیند که هر سلیم الحسی هم میبیند یک وقت است نه با بصرت درونی میبیند میشود تمثل حالت منامیه اگر چنانچه بیداری بود لازمهاش این نیست که حتماً با باصره ببیند و دیگران هم باید که مثلاً در این کار سهیم باشند پس این استدلالشان ناتمام است که فرمودند منظور از این رؤیت حتماً رویاست به دلیل اینکه سجده قمر برای اینکه این سجده نمیکند مطلب بعدی آن است که در جریان حضرت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) همانطوری که نقل کردند طلیعه نبوت او رویای صادق بود که رویا بالأخره زمینه آن حالت منامیه را دارد بعد زمینه وحییابی را پیدا میکند و وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) قبل از مقام نبوت از این رویاهای صادق برخوردار بودند جریان حضرت یوسف (سلام الله علیه) هم از همین رویا شروع شده است این معلوم میشود که آغاز نبوت اوست حالا چه وقت به مقام نبوت میرسد معلوم نیست ولی از اینجا شروع شده است از این رویای صادق شروع شده است و نبوتش چه وقت هست و از کدام آیه میشود استفاده کرد مطلب دیگر است اینکه گفت من ﴿انی اری﴾ [2] این نشانه طلیعه نبوت اوست مطلب دیگر اینکه در خیلی از روایات هست که رویای صادقه جزئی از اجزای نبوت است بالأخره انسان گوشهای از اسرار نبوت را باید درک بکند تا به او ایمان بیاورد منتها حالا نبوت به آن مقام درجه هزار رسیده است و انسانهای مومن به آن درجه یک یا دو میرسند که بالأخره سهمی از او دارند بهرهای از او دارند و آن اطلاع غیب است آشنایی به غیب است یک کمی به غیب آشنا میشوند تا برایشان معلوم بشود که ارتباط با غیب ممکن است حالا اگر کسی با غیب رابطه پیدا کرد ضعیف پشت پرده امکان اینکه قوی باشد و بی پرده باشد برای او مطرح است و انبیا (علیهم السلام) شفاف و روشن میبینند و قوی و صادق میبیند لذا گفتند رویای صادق جزئی از اجزای نبوت است بخش وسیعی از این روایات را قرطبی در جامعش نقل کرده است از چهل رویای صادق جزئی از چهل جزء نبوت است یا جزئی از 46 جزء نبوت است یا جزئی از هفتاد جزء نبوت است روایات فراوانی است در این زمینه بعد هم از طبری نقل میکند که همه اینها میتواند صادق باشد برای اینکه مقول به تشکیک است آن کسی که جزء اولیای الهی است ممکن است جزئی از چهل جزء نبوت را ببیند آن که جزء اوساط از مومنین است ممکن است جزئی از هفتاد جزء نبوت را ببیند آن کسی که جزء ضعاف از مومنین است جزئی از صد جزء نبوت را ببیند چون این رویا مقول به تشکیک است و مراتب متعدد است درجات ایمان هم ذی متفاوت است ﴿لهم درجاتٌ﴾ [3] تا ﴿بکم درجاتٌ﴾ که یکی در سورهٴ مبارکهٴ انفال است یکی در سوره آل عمران هم برای مؤمنان درجات است هم خود مؤمنان درجاتی دارند بنابراین رویای هر کسی برابر درجه ایمانی او یا ضعیف است یا متوسط یا قوی است یا اقوی این روایات همهاش میتواند درست باشد چون ناظر به مراتب این ایمان است اینچنین نیست که معارض هم باشند مفهوم داشته باشند آن روایتی که دارد رویای صادق جزئی از چهل جزء نبوت است معارض باشد با آن روایتی که دلالت دارد بر اینکه جزئی از هفتاد جزء نبوت است مطلب دیگر آن است که حالا حقیقت رویا چیست این به خواست خدا شاید در همان اثنای بحث که انحاء رویا آنجا مطرح است که سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) در المیزان اقسام رویا را در ذیل همان بحث رؤیت هم زندانیهای وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) نقل میکند شاید آنجا مطرح بشود که چگونه آن مطلب معقول متمثل میشود یک وقت است که واهمه میسازد و متخیله ترتیب میدهد و خیال باور میکند و به حس مشترک میپردازد این چهار قوه خیالها را خوابها را تنظیم میکنند واهمه آن معانی را میفهمد متخیله برابر آن مفاهیم این صورتسازی میکند قوه خیال هم اینها را در مخزنش حفظ میکند و پایینتر میآورد به مقام حس میرسد میشود حس مشترک یعنی ما همانطوری که یک حس ظاهری داریم که میبینیم در درون ما هم یک چنین حسی هست یعنی سامعهای هست باصرهای هست و حواس دیگر است و در رویا ما میبینیم صدا را میشنویم آن را با حس میشنویم نه با خیال قوه خیال کارش ضبط این سور است قوه متخیله کارش ترکیب و تفصیل و تجزیه و تفریغ و تعزیه این سور است سور را با معانی مرتبط میکند معانی را با سور مرتبط میکند صورتی را از صورت جدا میکند صورتی را با صورت وصل میکند اینها کارهای متخیله است آن کسی که متخیلهاش قوی است آن شاعر خیلی خوبی درمیآید او هنرمند خیلی خوبی درمیآید او صورتگر خوبی در میآید او هجو کننده خوبی درمیآید او مدح کننده خوبی درمیآید آنکه متخلیه او قوی است چون متخیله یک قوهای است که بین خیال و واهمه است اینکه میبینید برای انسان ده تا سر درست میکنند یا انسان بی سر درست میکنند اینها کار قوه خیال نیست کار متخیله است در هجوها و در مدحها و در ترکیبها و در هنرها این است بعضیها این قوه متخیلهشان ضعیف است لذا قدرت نوآوری و فنآوری و ابتکار و این چیزها را ندارند اگر چنانچه این قوه متخیله به امامت واهمه راهاندازی بشود میشود این فیلمها و سریالهای معمولی اما اگر این متخیله به تحت رهبری عاقله هدایت بشود دیگر نوآوری میشود و فنآوری میشود و یک فیلم خوب و هنر خوب و یا تجسیم خوب یا شعر خوب یا مدح خوب و مانند آن اگر یک کسی به حد معقول از شعر رسیده است برای اینکه در تشبیهها و استعارهها خیلی ماهرانه حرفهای نو دارد برای اینکه متخیله او به امامت عاقله کار میکند نه به رهبری واهمه واهمه تغذیه میکند آن معانی را به متخیله میدهد خوب متخیله دوخت و دوز میکند و اگر کسی بتواند ریاضت بکشد یعنی کنترل کند این قوا را و این قوه متخیله که هنرمند درونی است آن را به امامت عاقله وادار کند و قائل باشد به امامت عقل نه به رهبری وهم آن وقت یا صناعی غزنوی درمیآید یا سعدی درمیآید یا حافظ درمیآید یا اگر فیلم و سریالی هم هست یک فیلم و سریال سودمند آموزندهای میسازند این کار متخیله است حالا اینها مال هنرمندها آنچه که مربوط به خود ماست ما خوابهای خوبی میبینیم اگر این متخیله به رهبری عاقله کار بکند در صورتگری مواظب حد اعتدال است آن عاقله چیزهای خوب میفهمد و این متخیله اینها را به صورتهای خوب ترسیم میکند بعد تحویل خیال میدهد در قوه خیال بایگانی میشود در موقع لزوم به حس مشترک میریزد حس مشترک هم اینها را میبیند اگر متوسط باشد خواب میبیند اگر خیلی قوی باشد در عالم بیداری هم میبیند که میشود حالت منامیه وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) نبوتش از همین جاها شروع شده است یعنی متخیله که از بهترین قدرتها و نعمتهای الهی است این را هدر نداده به رهبری واهمه رها نکرده به رهبری عاقله رها کرده فهمیده که این رویا تعبیری دارد یک، و پدرش هم عالم به این تعبیر است دو، به وجود مبارک حضرت یعقوب مراجعه کرد تا این مسئله را برایش حل کند و بالأخره برایش حل شده است که چه حادثهای پیش میآید منتها چند تا مطلب است یکی پس از دیگری گوشهای از اینها را جناب فخر رازی ذکر کرده است و گوشهای دیگر هم باید ذکر بشود و آن اینکه وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) که این حرفها را به حضرت یعقوب (علیهالسلام) ارائه کرده است حضرت یعقوب به ضرس قاطع فرمود ﴿و کذلک یجتبیک ربک﴾ یک، ﴿و یعلمک من تأویل الاحادیث﴾ دو، ﴿و یتم نعمته علیک﴾ سه، خب اگر این نعم را وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) برای حضرت یوسف (علیه السلام) پیش بینی میکرد دیگر آن اشک و گریه و ناله چندین ساله برای چه بود اگر میدانست که پایان امر یوسف (سلام الله علیه) حیات است و نبوت است و رحمت است و برکت آنطور که اشک ﴿بثّی و حزنی الی الله﴾ [4] ﴿وابیضت عیناه من الحزن فهو کظیم﴾ [5] اینها برای چه بود اگر ـ معاذالله ـ جزم نداشت به این معارف چهطور خبر داد باید میگفت من امیدوارم که اینچنین باشد اما حالا فرمود نه ﴿کذلک یجتبیک ربک﴾ ظاهرش این است که عالماً قاطعاً این معارف برای او حل بود و برای حضرت یوسف (سلام الله علیه) دارد گزارش میدهد این اشکال را جناب فخر رازی مطرح میکندو پاسخ هم میدهد و پاسخش هم این است بخشی از آن پاسخ را ایکاش اضافه میکردند تا مطلب کامل میشد پاسخشان این است که اینها که مطلق نیست ما یک وقتی در عالم بهشت زندگی میکنیم یا در ملکوت به سر میبریم کسانی که در ملکوت به سر میبرند یا وارد بهشت شدند هر چه دارند دارند دیگر در معرض آفت و خطر و نقص نیست چون اینجا جا برای شیطنت نیست جا برای حرکت نیست مرحلهای که مرحله حرکت نباشد تصادم نیست برخورد نیست نقص نیست آسیب نیست جایی هم که جای شیطان نباشد جای وسوسه و گزند خیال باطل نیست خب این برای بهشت است و صحنه فرشتهها ولی در دنیا همه اینها هست انسان تا زنده است هم چون در حرکت است همه در حرکتند اگر نشئهای که ما زندگی میکنیم حوزه حرکت است یک، و همگان و همه چیز در حرکت است دو و همگان و همه چیز نه تنها معصوم نیستند عادل هم نیستند برخیها گذشته از اینکه عادل نیستند شعور کافی را هم ندارند گرچه یک شعور رقیقی برای هر موجودی هست این سه، خب اگر یک جهانی همه در حرکتند و در آنها معصوم کم است عادل کم است آگاه کم است خب برخورد یقیناً پیش میآید این نسیمی که از دورترین نقطه دریای مدیترانه حرکت کرده که بعد میخواهد طوفان بشود خب چهار تا شاخه و خوشه را هم در بین راه میشکند یعنی نسیم اصلاً تندباد نشود یا بشود اگر به باد تند تبدیل نشود که خیلی از مفاسد پیش میآید باید خیلی چیزها را باد تند ببرد خب این وقتی به خوشه میرسید سرش را خم بکند بیاید یا خوشه را بشکند وقتی باران بیاید بالأخره آن جایی که خانه یک مستمند است به آنجا نبارد یا ببارد ما ممکن نیست در عالم طبیعت زندگی بکنیم و این برخوردها را نداشته باشیم منتها راه برای تعدیلش هست راه برای تنظیمش هست و مانند آن وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) این رویا را که در خلاء تعبیر نکرده در بهشت تعبیر نکرده در ملکوتیان هم تعبیر نکرده در نشئه طبیعت تعبیر کرده در نشئه طبیعت رسیدن به مقام اجتبی رسیدن به مقام وحییابی و نبوت و مانند آن مشروط به شرایطی است یک، ممنوع به موانعی است دو، اگر آن شرایط نرسد انسان آسیب میبیند اگر آن موانع برسد آسیب میبیند درد و رنج و هجران و محرومیتها هست البته سرانجام بعد از چند سال ممکن است به آن مقام برسد وجود مبارک یعقوب(سلام الله علیه) که به حضرت یوسف(علیه السلام) نگفت تو بی قصه و بی درد و بی رنج به این مقامات میرسی که فرمود به مقام اجتبی میرسی اتمام نعمت بهره تو میشود و مانند آن اما با شرط یا بی شرط با رنج یا بی رنج در این عالم که کسی بی رنج به جایی نمیرسد که لذا ای کاش این را جناب فخر رازی تتمیم میکرد اینها البته حرفهای فخر رازی نیست فخر رازی فقط همین دو قسمت را دارد که این ممکن است مشروط باشد به عدم کید و منافاتی هم ندارد با درد و رنج همراه باشد این دو جمله را ذکر میکند اما آنکه ما در کدام عالمیم و این خواب در کدام عالم دیده شد تعبیرش در کدام عالم دیده شد اینها دیگر در تفسیر ایشان نیست آن نکتهای که ایکاش ضمیمه میکردند تا مسئله حل میشد این است که همیشه برادران یوسف فرزندان یعقوب به حضرت یعقوب میگفتند آخر تو دست بردار نیستی او رفت یوسف از بین رفت گفت نه شما نمیدانید او هست به ضرس قاطع هم میگفت هست گفتند ﴿تالله تفتؤا تذکر یوسف﴾ [6] این همه منتظری منتظری او رفته از بین گفت نه شما نمیدانید بعد هم وقتی که بوی پیراهن را شنید گفت من نگفتم او هست این نگفتم او هست نگفتم به من میرسد نگفتم با هم میرسیم نشانه همان جزم به رویای صادق بود او هرگز نگفت او مرد من دارم برای او گریه میکنم او از فراقش رنج میبرد نه از مرگش همیشه میگفت من در هجران او هستم نه در مرگ او آنها هم همیشه اعتراض میکردند خب اگر برای مرگ او گریه میکرد که اینها جای اعتراض نداشت نمیگفتند که ﴿انک لفی ضلالک القدیم﴾ [7] که این که میگوید چه وقت به من میرسی چه وقت من به تو میرسم چه وقت به هم میرسیم کجایی این جای نقد بچههای یعقوب بود که میگفتند که مرتب ﴿تفتؤا تذکر یوسف حتی تکون حرضاً﴾ [8] این داری خودت را از دست میدهی او رفته از بین ﴿انک لفی ضلالک القدیم﴾ [9] اگر چنانچه وجود مبارک یعقوب باور کرده بود که این مرده است و این را گرگ خورده یا به چاه رفته مرده است و برای مرگ او گریه میکرد خب جا نداشت بگویند که ﴿انک لفی ضلالک القدیم﴾ [10] که این برای مرگ او گریه نمیکرد برای فراق او گریه میکرد یعنی مطمئن بود یوسف (سلام الله علیه) زنده است در دراز مدت به هم میرسند منتها الان در مهجوریت است آن وقتی که هم بوی یوسف و بشارت یوسف به حضرت رسید فرمود نگفتم به شما که به هم میرسیم بالأخره بنابراین اینها نشان میدهد که وجود مبارک یعقوب از اسرار این باخبر بود منتها رسیدن شرایط فراوانی دارد مثل اینکه ذات اقدس الهی فرمود مقصد حق است راه حق است ولی راه عقبه کعود است ﴿فلا اقتحم العقبة ٭ و ما ادرٰک ما العقبة ٭ فک رقبة ٭ او اطعام ذی مسغبة﴾ [11] در روزی که ﴿ذی مسغبة﴾ است خب این عقبه است راه هست مقصد هست ولی گردنه و کتل است خب این معنایش این نیست که راه نیست که اگر کسی به جایی برسد باید کتل را طی کند کتل طی کردن و عقبه پیمودن به این است که انسان در موقع گرانی و کمیابی به فکر دیگران باشد فرمود غذای مانده را یا لباس مندرس به دیگری دادن این که عقبه نیست که شاید در دشت دارید راه میروید دشت هم که راه میروید فقط جلوی پای خودتان را میبینید اگر بخواهید اوج پیدا کنید بالای کوه بروید روی جبل بروید خیلی از جاها را ببینید دیدتان وسیع باشد باید این کتل و گردنه را طی کنید گردنه هم این است که در روز گرانی و مشکلی به داد مردم برسید ﴿فلا اقتحم العقبه ٭ و ما ادرٰک ما العقبه ٭ فک رقبه﴾ [12] حالا آزاد کردن مردم از بند حالا تنها آزادی سابق که نبود یک کسی را از جهل آدم آزاد بکند از جهالت آزاد میکند از شهوت و غصب آزاد میکند از بردگی طاغیان آزاد میکند فرمود ﴿فک رقبه ٭ او اطعام فی یوم ذی مسغبه﴾ [13] در زمانی که ذا متربه است به خاک افتاده است و گرانی است از ارحام شماست بنابراین رسیدن به آن مقام اقتحام عقبه لازم است.
سؤال: ... جواب: حضرت فرمود ﴿یجتبیک﴾ نفرمود مطلقا نفرمود به آسانی میرسی که
سؤال: ... جواب: به کدام برادرها؟
سؤال: ... جواب: برادرها که خودش هم فهمید ﴿و جاؤ اباهم عشاًء یبکون﴾ [14] لذا گفتند اگر کسی شم قضا دارد باید مواظب باشد که کسی آمده پیش قاضی دارد گریه میکند این فوراً حکم صادر نکند به همین آیه ﴿جاؤوا اباهم عشاء یبکون﴾ [15]
سؤال: نفرمود که مؤفّق نشد جواب: چرا فرمود ﴿سولت لکم انفسکم﴾ [16] فرمود ﴿سولت لکم انفسکم﴾ [17]
سؤال: ... جواب: بله فرمود ﴿سولت لکم انفسکم﴾ [18] و این همینطور شد دیدید اما بنا بر آن نبود که حالا اینها به روی او بیاورند او را از پای دربیاورند مثل اینکه خود یوسف (سلام الله علیه) هم در آن آخرین مرحله که همه جمع شدند اصلاً نام چاه و بدرفتاری برادرها را نام نبرد که قبلاً هم خواندیم فرمود خدای سبحان ﴿احسن بی اذ اخرجنی من السجن وَ جاء بکم من البدو من بعد أن نزغ الشیطان بینی و بین اخوتی﴾ [19] این را میگویند بزرگواری و کرم که اصلاً نگفت خدا مرا از چاه نجات داد اسم چاه را نبرد تا آنها خجل نشوند گفت خدا را شکر میکنم که مرا از زندان درآورد بعد از این که شیطان بین من و برادرانم یک اختلافی انداخت خب این را میگویند کرامت و بزرگواری
سؤال: ﴿... نفسی عنهم بأمرهم هذا﴾ جواب: همین در همانجا فرمود ما یک وقتی به شما همان که قبلاً روز اول دوم هم اشاره شد که وجود ذات اقدس الهی به وجود مبارک یوسف در چاه گفت که ما به او وحی رساندیم که تو این صحنه را بالأخره یک روزی برای آنها خواهی گفت آن همان جا بود که در مصر به آنها گفت که ﴿علمتم ما فعلتم بیوسف و اخیه﴾ [20] اما در مراسم رسمی که پدر آمد خاله آمد همه هستند اصلاً نام چاه را نمیبرد نمیگوید شیطان برادرانم را گمراه کرد میفرماید ﴿أنْ نزغ الشیطان بینی و بین اخوتی﴾ [21] این را میگویند معنای کرامت
سؤال: ... جواب: و نه ترس از مرگ ترس از مرگ که برای همیشه هست یک وقت است که آنها گفتند که ﴿فأکله الذئب وَمٰا انت بمومن لنا و لو کنا صادقین﴾ [22] بعد هم مثلاً روشن شده باشد که او را به چاه انداختند و سالیان متمادی گذشت خب این باید برای مرگ او گریه کند نه برای فراق او این هرگز نمیگفت من پسرم را از دست دادم مرده است برای او گریه میکنم گفت پسرم همیشه میگفت پسرم زنده است من از هجران او رنج میبرم اگر برای مرگ یوسف (سلام الله علیه) گریه میکرد که بچههای او نمیگفتند ﴿انک لفی ضلالک القدیم﴾ [23] که میگفتند خب حالا مرگ برای همه هست برای او هم بود این میگفت نه او زنده است به من میرسد من هم به او میرسم الان در فراق او میسوزم آنها میگفتند همیشه ﴿تفتؤا تذکر یوسف﴾ [24] اینقدر به یاد او هستی بعد هم ﴿فلما فصلت العیر﴾ [25] گفت ﴿انی لأجد ریح یوسف لولا ان تفندون﴾ [26] شما تفریط میکنید مرا به سادهلوحی متهم میکنید مرا به عنوان اینکه مثلاً آشنا نیستم به مسائل متهم میکنید یقیناً یوسف هست یقیناً پیراهنش هست یقیناً بوی یوسف هست این بویی که من میشنوم بوی یوسف هست با جمله اسمیه با تأکید غرض آن است که این نشانه آن است که میدانست این رویا حق است وجود مبارک یوسف به مقامی میرسد اما به همان دلیلی که تمام اشکها و نالههای او روی هجران او بود نه روی وفات او لذا با ضرس قاطع پس مستشکل میگوید وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) یا قاطع بود یا نبود نختار شق الاول که بله قاطع بود دیگر او نمیتواند بگوید اگر قاطع نبود چهطور قاطعانه فتوا داده است میگوییم قاطع بود قاطعانه فتوا داد ولی این فتوا در حوزه طبیعت است نه ماورای طبیعت اینجا جای درزگیری و چالش و تصادم و امثال ذلک است
سؤال: ... جواب: نه آن متفرّع است بر ﴿لاتقصص﴾ دو مطلب بود وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) وقتی گفت آن رویا پیامدی دارد که یعنی همانطوری که الان خدای سبحان یک نعمتی به تو داده است چون رویای صادق جزئی از اجزای نبوت است این نعمت را خدای سبحان به تو داده است همچنین ﴿یجتبیک ربک﴾ همچنین ﴿یعلمک من تأویل الاحادیث و یتم نعمته﴾ همچنین اما آن ﴿لاتقصص﴾ یک مطلبی است در پرانتز که مبادا بگویی یعنی اگر شما شنیدهاید که خدای سبحان میفرماید برای همه انبیا بود مخصوص پیامبر اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیست که ﴿وَأمّا بنعمة ربک فحدث﴾ [27] اگر خدای سبحان یک نعمتی به شما داد اثر آن نعمت ظاهر بشود یک بیان نورانی حضرت امیر (سلام الله علیه) دارد به یکی از کارگذارانش فرمود «والیری علیک آثار النعمه» [28] حالا لازم نیست اهل اسراف و تبذیر باشی ولی خدای سبحان یک لباس خوبی که داد خب همان را بپوش چرا حالا فقیرانه زندگی میکنی «والیری علیک آثار النعمه» [29] نعمتی که داد خب همان را مصرف کن دیگر بیش از آن نباشد بیجا نباشد اما حالا عمداً فقیرانه زندگی کنی برای چه این مال نعمتهای ظاهری نعمتهای باطنی هم همینطور است خب اگر کسی اهل قلم است پخته است خب چرا ننویسد اهل بیان است گوینده خوبی است خوب حرف میزند حرف خوب میزند خب چرا نزند فرمود ﴿وَاما بنعمة ربک فحدث﴾ [30] ﴿فحدث﴾ نه یعنی بگو خدا این نعمت را به من داد یعنی این حدیث نعمت بکن آن نعمتی که منتشر کردی حدیث نعمت است وقتی مقاله خوب نوشتی تحدیث از نعمت قلم است سخنرانی خوب کردی تحدیث نعمت بیان است ﴿وَاما بنعمة ربک فحدث﴾ [31] این را به همه انبیا دارد وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) باید آگاه میبود که این نعمت را کجا بگوید کجا اظهار بکند پیش یک کسی که اهل حسادت و کید و اینها نباشد اما اینها که گرفتار کیدند گفتند که برادر را بکشید ﴿یخل لکم وجه ابیکم و تکونوا من بعده قوماً صالحین﴾ [32] پیش اینها نگوید دیگر خب چه داعی دارد انسان پیش حسود بگوید فرمود ﴿فیکیدوا لک کیدا﴾ دو تأکید در آن است یکی ﴿کیداً﴾ که مفعول مطلق است که تأکیداً ذکر میشود یکی این لام نفرمود فیکیدک کید احتیاجی به لام ندارد که خب انبیای دیگر مثل وجود مبارک نوح یا انبیای دیگر به آن مخالفان گفتند ﴿فکیدونی جمیعاً﴾ [33] «وَمن أرادنى بسوء فأرده و من کادنی فکده» [34] خب این احتیاجی به لام ندارد که اما لام را برای تاکید میآورند در این موارد که ﴿کنتم لِلرُّءْیٰا تعبرون﴾ [35] خب این لام نمیخواهد الا لتأکید اینجا هم یکیدوک لام نمیخواهد که الا لتأکید پس هم کیداً تأکید است هم لک تأکید است خب این برادرانی که پایانشان این است چه داعی دارد که انسان بگوید ﴿وَاما بنعمة ربک فحدث﴾ [36] گرچه به حسب ظاهر اطلاق دارد اما مخصص لبی دارد مخصص لفظی دارد مقید لبی دارد مقید لفظی دارد هیچ کس نمیتواند بگوید چون نعمتی داد من همینطور باید بگویم آخر کجا بگویی برای چه کسی میخواهی بگویی یک جای یکه طرف قدرت تحمل ندارد که جا برای گفتن نیست اینها را وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) به یوسف گفته معلم خوبی بود برای او پدر خوبی بود هم پدر تعلیمی بود هم پدر تولیدی فرمود این کارها را نکن برای اینکه اینها قدرت تحمل ندارند حالا نگفتهاش این کار را کردند چه رسد به اینکه میگفت خب اگر میگفت که صریحاً همهشان را از بین میبردند بنابراین اینکه گفتند بدا هست مال همین عالم طبیعت است وگرنه از عالم طبیعت که ما بگذریم جا برای بدا نیست در بهشت جا برای بدا نیست در ملکوت اعلی جا برای بدا نیست بدا در همین عالم طبیعت است این سخنان وجود مبارک یعقوب بود بعد هم فرمود بگوید ﴿ان الشیطان للانسان عدو مبین﴾ چه اینکه وجود مبارک یعقوب هم فرمود ﴿هذا من عمل الشیطان﴾ [37] مطلب دیگر اینکه امام رازی نقل میکند حکما چنین گفتند حالا این نقل درست باشد یا منقول درست باشد بالأخره در حد احتمال است که رویاهایی که آدم میبیند یا تلخ است یا شیرین این بخش را قرطبی هم نقل کرده در جامع رویاهای تلخ انسان با تفعل زندگی کند نه با تطیر یعنی نگران نباشد که حالا این خواب تلخی که من دیدم حتماً واقع میشود من آسیب میبینم که زندگیاش فلج بشود مضطرب بشود و اینها همان جا استعاذه کند «اعوذ بالله وَبما عاذت به ملائکة الله المقربون و انبیاؤه المرسلون» [38] اگر در خواب بیدار شد که در همان بستر خواب بگوید اگر نه صبح که بیدار شد بگوید «اعوذ بالله وَبمٰا عاذت به ملائکة الله المقربون و انبیاؤه المرسلون» [39] حالا فارسی شد عربی شد به هر جملهای شد بگوید خدایا من به تو پناه میبرم این کافی است البته صدقه و اینها هم سهم تعیین کننده دارد این برای دفع شر خوابهای تلخ و ناملایم خوابهای شیرین خوب البته رویای بشرایی است و انشاءالله صادق است آن حرفی که جناب فخر رازی از حکما نقل میکند این است که اگر کسی خواب تلخی دید یک، و این خواب تلخ صادق بود دو، و باید واقع بشود سه، تعبیرش زود است نه دیر چرا؟ در آن نکته مقابل معلوم میشود اگر کسی خواب شیرینی دید و رویا صادقه بود و تعبیر خوبی داشت و واقع شدنی ممکن است زود باشد ممکن است دیر دراز مدت فرقش این است که اگر رویا رویای صادقه باشد در تلخی زود واقع میشود تا دوران حزن کم باشد اما اگر رویا صادقه بود و شیرین بود و رویا تعبیر خوبی داشت و واقع شدنی بود ممکن است در دراز مدت واقع بشود تا در تمام این مدت انسان مسرور باشد به امید آینده خوب که بالأخره یک چنین موفقیتی نصیب اوست آن وقت جریان حضرت یوسف (سلام الله علیه) را هم از این قسم میدانند که رویای صادقه بود و شیرین بود و در دراز مدت اتفاق افتاد نه در کوتاه مدت سالیان متمادی طول کشید تا از چاه آزاد بشود به مصر برود فروخته بشود به زندان برود تا از زندان مثلاً به مقامات ظاهری برسد اینها را البته ایشان نقل میکنند مطلب دیگر اینکه خب حالا رویا اگر روایات دارد که رویا جزئی از اجزای نبوت است نشان آن است که بالأخره آنطوری که قبلاً هم بازگو شد یا ضعیف یا متوسط یا قوی این به سه درجه ایمان وابسته است ایمان ضعیف و ایمان متوسط و ایمان قوی اما اگر کسی مومن نبود و کافر بود که نباید رویای خوب ببیند در حالی که بت پرستانی که در زندان هم بند وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) بودند آنها هم رویای صادق دیدند آن گفت ﴿انی ارانی اعصر خمراً﴾ [40] این بود دیگر این مسئول می دادن فرعون مصر بود شاه مصر بود این را پاسخ دادند رویای صادق نظیر اخبار کاهنان و مرتاضان غیر مؤمن است که گاهی نفس در اثر تهذیب ظاهری و تمرین به یک سمت و سوی با گوشهای از واقعیتها آشنا میشود او که با فرشته مأنوس نمیشود با جن مأنوس میشود خب جن اخبار صادق دارند اخبار کاذب دارند گاهی هم ممکن است رویای صادق نصیب این آقا بشود پس آنچه را که کهنه میگویند مراتضه میگویند در اثر اینکه نفس را متوجه کردند به جای دیگر از آن جای دیگر خبر میشنوند منتها هم گزارشگرشان گاهی دروغ میگوید هم گزارشیابشان دروغ میگوید چهطور انسان خواب میبیند یعنی چه در روزهای اول هم مشخص شد که انسان خواب میبیند یعنی دروازه دریچههای ارتباطی با عالم طبیعت را میبندد آن وقت خودش است و خودش وقتی شواغل نداشته باشد روح که موجود است مجرد هم هست با عالم مجردات ارتباط برقرار میکند اگر با نشئه مجردات برخورد کرد چیزی را از آنجا دریافت کرد خودش اهل تحریف و کم و زیاد و کم فروشی و کمگویی و بد گویی و اینها نبود چیزی اضافه نکرد چیزی کم نکرد میشود رویای صادق اما اگر نه خودش اهل این دغل و خیانت بود کم و زیاد میکرد آنچه را که از آنجا گرفته کم و زیاد میکند و رویا را از صدق میافتد چون رویای مشوب به صدق و کذب بالأخره کاذب است مجموع صادق و کاذب کاذب است دیگر مجموع معلوم و مجهول مجهول است مجموع داخل و خارج خارج است این هم همان کار را کرده بنابراین ممکن است کسی کافر باشد و فی الجمله رویای صادق ببیند حالا چون اذان نزدیک است
«والحمد لله رب العالمین»
________________________________________
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿اذ قال یوسف لابیه یا ابت انی رأیت احد عشر کوکباً والشمس والقمر رأیتهم لی ساجدین ٭ قال یا بنی لاتقصص رءْیاک علی اخوتک فیکیدوا لک کیدا ان الشیطان للانسان عدوٌ مبین ٭ و کذلک یجتبیک ربک و یعلمک من تأویل الاحادیث و یتم نعمته علیک و علی آل یعقوب کما اتمها علی ابویک من قبل ابراهیم و اسحاق ان ربک علیمٌ حکیم﴾
مطالبی که درباره این آیات مانده است عبارت از این است که یک بحث مبسوطی ادیبان اهل تفسیر راجع به ﴿ابت﴾ که به کسر است یا به فتح طرح کردند شاید خیلی ضروری و سودمند نباشد عده زیادی گفتند این به فتح است ﴿یا اَبَتَ﴾ است برای اینکه اصلش یا ابتاه بود و آن الف و های سکت حذف شده است ﴿یا ابت﴾ مانده است بعضی گفتند یا ابی بود این کسره نشان حذف یاء است بعد از حذف یاء هاء وقف و تاء وقف آوردند ﴿یا ابت﴾ شد مطلب دیگر این که فخر رازی و امثال فخر رازی مطالبی نقل فرمودند درباره اسامی این یازده ستاره نه سودمند است از جزء چیزهایی است که «لایضر من جهل و لا ینفع من علم» که این یازده ستاره اسمشان چه بود گذشته از اینکه یک اسامی برای یازده ستاره ذکر کردند که پیش منجمان و اخترشناسان معروف نیست معلوم میشود چنین چیزی سند معتبری هم ندارد مطلب دوم تقدیم حرف جر هست بر ساجدین ﴿رأیتهم لی ساجدین﴾ نه رأیتهم ساجدین لی چون در این مقام که مقام تعظیم است خود وجود مبارک یوسف هم باید همینطور تعبیر میکرد یعنی برای ترسیم عظمت این مقام هم آنها سجده کردند هم در نقل این قصه و تبیین این جریان باید عظمت آن مسجود له محفوظ باشد لذا فرمود ﴿رأیتهم لی ساجدین﴾ نه رأیتهم ساجدین لی.
مطلب دیگر آن است که جناب یوسف (سلام الله علیه) بالأخره یا قصد داشت یا طمأنینه داشت به این دو نکته رسید که آنچه را او دید رویاست و این رویا تعبیر دارد یک، و وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) هم از تعبیر رویا باخبر است دو، لذا به عنوان یک شاگرد این مطلب را در محضر استاد مطرح کرد تا بهره بگیرد مطلب بعدی آن است که جناب فخر رازی استدلال کردند که منظور از این رأیت همان رویاست به دو دلیل یکی اینکه در جواب وجود مبارک یعقوب فرمود ﴿لاتقصص رءْیاک﴾ معلوم میشود رؤیت نیست و رویاست بیداری نبود و خواب بود دوم اینکه در بیداری که این اجرام سماوی برای کسی سجده نمیکنند این دلیل دومشان ناتمام است برای اینکه در مقابل رویا تنها رؤیت بیداری با بصر نیست آن رؤیت با بصیرت و حالت منامیه هم هست خواب بود یا بیدار در بیداری انسان دو گونه میبیند یک وقتی با باصره ظاهری میبیند که هر سلیم الحسی هم میبیند یک وقت است نه با بصرت درونی میبیند میشود تمثل حالت منامیه اگر چنانچه بیداری بود لازمهاش این نیست که حتماً با باصره ببیند و دیگران هم باید که مثلاً در این کار سهیم باشند پس این استدلالشان ناتمام است که فرمودند منظور از این رؤیت حتماً رویاست به دلیل اینکه سجده قمر برای اینکه این سجده نمیکند مطلب بعدی آن است که در جریان حضرت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) همانطوری که نقل کردند طلیعه نبوت او رویای صادق بود که رویا بالأخره زمینه آن حالت منامیه را دارد بعد زمینه وحییابی را پیدا میکند و وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) قبل از مقام نبوت از این رویاهای صادق برخوردار بودند جریان حضرت یوسف (سلام الله علیه) هم از همین رویا شروع شده است این معلوم میشود که آغاز نبوت اوست حالا چه وقت به مقام نبوت میرسد معلوم نیست ولی از اینجا شروع شده است از این رویای صادق شروع شده است و نبوتش چه وقت هست و از کدام آیه میشود استفاده کرد مطلب دیگر است اینکه گفت من ﴿انی اری﴾ این نشانه طلیعه نبوت اوست مطلب دیگر اینکه در خیلی از روایات هست که رویای صادقه جزئی از اجزای نبوت است بالأخره انسان گوشهای از اسرار نبوت را باید درک بکند تا به او ایمان بیاورد منتها حالا نبوت به آن مقام درجه هزار رسیده است و انسانهای مومن به آن درجه یک یا دو میرسند که بالأخره سهمی از او دارند بهرهای از او دارند و آن اطلاع غیب است آشنایی به غیب است یک کمی به غیب آشنا میشوند تا برایشان معلوم بشود که ارتباط با غیب ممکن است حالا اگر کسی با غیب رابطه پیدا کرد ضعیف پشت پرده امکان اینکه قوی باشد و بی پرده باشد برای او مطرح است و انبیا (علیهم السلام) شفاف و روشن میبینند و قوی و صادق میبیند لذا گفتند رویای صادق جزئی از اجزای نبوت است بخش وسیعی از این روایات را قرطبی در جامعش نقل کرده است از چهل رویای صادق جزئی از چهل جزء نبوت است یا جزئی از 46 جزء نبوت است یا جزئی از هفتاد جزء نبوت است روایات فراوانی است در این زمینه بعد هم از طبری نقل میکند که همه اینها میتواند صادق باشد برای اینکه مقول به تشکیک است آن کسی که جزء اولیای الهی است ممکن است جزئی از چهل جزء نبوت را ببیند آن که جزء اوساط از مومنین است ممکن است جزئی از هفتاد جزء نبوت را ببیند آن کسی که جزء ضعاف از مومنین است جزئی از صد جزء نبوت را ببیند چون این رویا مقول به تشکیک است و مراتب متعدد است درجات ایمان هم ذی متفاوت است ﴿لهم درجاتٌ﴾ تا ﴿بکم درجاتٌ﴾ که یکی در سورهٴ مبارکهٴ انفال است یکی در سوره آل عمران هم برای مؤمنان درجات است هم خود مؤمنان درجاتی دارند بنابراین رویای هر کسی برابر درجه ایمانی او یا ضعیف است یا متوسط یا قوی است یا اقوی این روایات همهاش میتواند درست باشد چون ناظر به مراتب این ایمان است اینچنین نیست که معارض هم باشند مفهوم داشته باشند آن روایتی که دارد رویای صادق جزئی از چهل جزء نبوت است معارض باشد با آن روایتی که دلالت دارد بر اینکه جزئی از هفتاد جزء نبوت است مطلب دیگر آن است که حالا حقیقت رویا چیست این به خواست خدا شاید در همان اثنای بحث که انحاء رویا آنجا مطرح است که سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) در المیزان اقسام رویا را در ذیل همان بحث رؤیت هم زندانیهای وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) نقل میکند شاید آنجا مطرح بشود که چگونه آن مطلب معقول متمثل میشود یک وقت است که واهمه میسازد و متخیله ترتیب میدهد و خیال باور میکند و به حس مشترک میپردازد این چهار قوه خیالها را خوابها را تنظیم میکنند واهمه آن معانی را میفهمد متخیله برابر آن مفاهیم این صورتسازی میکند قوه خیال هم اینها را در مخزنش حفظ میکند و پایینتر میآورد به مقام حس میرسد میشود حس مشترک یعنی ما همانطوری که یک حس ظاهری داریم که میبینیم در درون ما هم یک چنین حسی هست یعنی سامعهای هست باصرهای هست و حواس دیگر است و در رویا ما میبینیم صدا را میشنویم آن را با حس میشنویم نه با خیال قوه خیال کارش ضبط این سور است قوه متخیله کارش ترکیب و تفصیل و تجزیه و تفریغ و تعزیه این سور است سور را با معانی مرتبط میکند معانی را با سور مرتبط میکند صورتی را از صورت جدا میکند صورتی را با صورت وصل میکند اینها کارهای متخیله است آن کسی که متخیلهاش قوی است آن شاعر خیلی خوبی درمیآید او هنرمند خیلی خوبی درمیآید او صورتگر خوبی در میآید او هجو کننده خوبی درمیآید او مدح کننده خوبی درمیآید آنکه متخلیه او قوی است چون متخیله یک قوهای است که بین خیال و واهمه است اینکه میبینید برای انسان ده تا سر درست میکنند یا انسان بی سر درست میکنند اینها کار قوه خیال نیست کار متخیله است در هجوها و در مدحها و در ترکیبها و در هنرها این است بعضیها این قوه متخیلهشان ضعیف است لذا قدرت نوآوری و فنآوری و ابتکار و این چیزها را ندارند اگر چنانچه این قوه متخیله به امامت واهمه راهاندازی بشود میشود این فیلمها و سریالهای معمولی اما اگر این متخیله به تحت رهبری عاقله هدایت بشود دیگر نوآوری میشود و فنآوری میشود و یک فیلم خوب و هنر خوب و یا تجسیم خوب یا شعر خوب یا مدح خوب و مانند آن اگر یک کسی به حد معقول از شعر رسیده است برای اینکه در تشبیهها و استعارهها خیلی ماهرانه حرفهای نو دارد برای اینکه متخیله او به امامت عاقله کار میکند نه به رهبری واهمه واهمه تغذیه میکند آن معانی را به متخیله میدهد خوب متخیله دوخت و دوز میکند و اگر کسی بتواند ریاضت بکشد یعنی کنترل کند این قوا را و این قوه متخیله که هنرمند درونی است آن را به امامت عاقله وادار کند و قائل باشد به امامت عقل نه به رهبری وهم آن وقت یا صناعی غزنوی درمیآید یا سعدی درمیآید یا حافظ درمیآید یا اگر فیلم و سریالی هم هست یک فیلم و سریال سودمند آموزندهای میسازند این کار متخیله است حالا اینها مال هنرمندها آنچه که مربوط به خود ماست ما خوابهای خوبی میبینیم اگر این متخیله به رهبری عاقله کار بکند در صورتگری مواظب حد اعتدال است آن عاقله چیزهای خوب میفهمد و این متخیله اینها را به صورتهای خوب ترسیم میکند بعد تحویل خیال میدهد در قوه خیال بایگانی میشود در موقع لزوم به حس مشترک میریزد حس مشترک هم اینها را میبیند اگر متوسط باشد خواب میبیند اگر خیلی قوی باشد در عالم بیداری هم میبیند که میشود حالت منامیه وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) نبوتش از همین جاها شروع شده است یعنی متخیله که از بهترین قدرتها و نعمتهای الهی است این را هدر نداده به رهبری واهمه رها نکرده به رهبری عاقله رها کرده فهمیده که این رویا تعبیری دارد یک، و پدرش هم عالم به این تعبیر است دو، به وجود مبارک حضرت یعقوب مراجعه کرد تا این مسئله را برایش حل کند و بالأخره برایش حل شده است که چه حادثهای پیش میآید منتها چند تا مطلب است یکی پس از دیگری گوشهای از اینها را جناب فخر رازی ذکر کرده است و گوشهای دیگر هم باید ذکر بشود و آن اینکه وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) که این حرفها را به حضرت یعقوب (علیهالسلام) ارائه کرده است حضرت یعقوب به ضرس قاطع فرمود ﴿و کذلک یجتبیک ربک﴾ یک، ﴿و یعلمک من تأویل الاحادیث﴾ دو، ﴿و یتم نعمته علیک﴾ سه، خب اگر این نعم را وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) برای حضرت یوسف (علیه السلام) پیش بینی میکرد دیگر آن اشک و گریه و ناله چندین ساله برای چه بود اگر میدانست که پایان امر یوسف (سلام الله علیه) حیات است و نبوت است و رحمت است و برکت آنطور که اشک ﴿بثّی و حزنی الی الله﴾ ﴿وابیضت عیناه من الحزن فهو کظیم﴾ اینها برای چه بود اگر ـ معاذالله ـ جزم نداشت به این معارف چهطور خبر داد باید میگفت من امیدوارم که اینچنین باشد اما حالا فرمود نه ﴿کذلک یجتبیک ربک﴾ ظاهرش این است که عالماً قاطعاً این معارف برای او حل بود و برای حضرت یوسف (سلام الله علیه) دارد گزارش میدهد این اشکال را جناب فخر رازی مطرح میکندو پاسخ هم میدهد و پاسخش هم این است بخشی از آن پاسخ را ایکاش اضافه میکردند تا مطلب کامل میشد پاسخشان این است که اینها که مطلق نیست ما یک وقتی در عالم بهشت زندگی میکنیم یا در ملکوت به سر میبریم کسانی که در ملکوت به سر میبرند یا وارد بهشت شدند هر چه دارند دارند دیگر در معرض آفت و خطر و نقص نیست چون اینجا جا برای شیطنت نیست جا برای حرکت نیست مرحلهای که مرحله حرکت نباشد تصادم نیست برخورد نیست نقص نیست آسیب نیست جایی هم که جای شیطان نباشد جای وسوسه و گزند خیال باطل نیست خب این برای بهشت است و صحنه فرشتهها ولی در دنیا همه اینها هست انسان تا زنده است هم چون در حرکت است همه در حرکتند اگر نشئهای که ما زندگی میکنیم حوزه حرکت است یک، و همگان و همه چیز در حرکت است دو و همگان و همه چیز نه تنها معصوم نیستند عادل هم نیستند برخیها گذشته از اینکه عادل نیستند شعور کافی را هم ندارند گرچه یک شعور رقیقی برای هر موجودی هست این سه، خب اگر یک جهانی همه در حرکتند و در آنها معصوم کم است عادل کم است آگاه کم است خب برخورد یقیناً پیش میآید این نسیمی که از دورترین نقطه دریای مدیترانه حرکت کرده که بعد میخواهد طوفان بشود خب چهار تا شاخه و خوشه را هم در بین راه میشکند یعنی نسیم اصلاً تندباد نشود یا بشود اگر به باد تند تبدیل نشود که خیلی از مفاسد پیش میآید باید خیلی چیزها را باد تند ببرد خب این وقتی به خوشه میرسید سرش را خم بکند بیاید یا خوشه را بشکند وقتی باران بیاید بالأخره آن جایی که خانه یک مستمند است به آنجا نبارد یا ببارد ما ممکن نیست در عالم طبیعت زندگی بکنیم و این برخوردها را نداشته باشیم منتها راه برای تعدیلش هست راه برای تنظیمش هست و مانند آن وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) این رویا را که در خلاء تعبیر نکرده در بهشت تعبیر نکرده در ملکوتیان هم تعبیر نکرده در نشئه طبیعت تعبیر کرده در نشئه طبیعت رسیدن به مقام اجتبی رسیدن به مقام وحییابی و نبوت و مانند آن مشروط به شرایطی است یک، ممنوع به موانعی است دو، اگر آن شرایط نرسد انسان آسیب میبیند اگر آن موانع برسد آسیب میبیند درد و رنج و هجران و محرومیتها هست البته سرانجام بعد از چند سال ممکن است به آن مقام برسد وجود مبارک یعقوب(سلام الله علیه) که به حضرت یوسف(علیه السلام) نگفت تو بی قصه و بی درد و بی رنج به این مقامات میرسی که فرمود به مقام اجتبی میرسی اتمام نعمت بهره تو میشود و مانند آن اما با شرط یا بی شرط با رنج یا بی رنج در این عالم که کسی بی رنج به جایی نمیرسد که لذا ای کاش این را جناب فخر رازی تتمیم میکرد اینها البته حرفهای فخر رازی نیست فخر رازی فقط همین دو قسمت را دارد که این ممکن است مشروط باشد به عدم کید و منافاتی هم ندارد با درد و رنج همراه باشد این دو جمله را ذکر میکند اما آنکه ما در کدام عالمیم و این خواب در کدام عالم دیده شد تعبیرش در کدام عالم دیده شد اینها دیگر در تفسیر ایشان نیست آن نکتهای که ایکاش ضمیمه میکردند تا مسئله حل میشد این است که همیشه برادران یوسف فرزندان یعقوب به حضرت یعقوب میگفتند آخر تو دست بردار نیستی او رفت یوسف از بین رفت گفت نه شما نمیدانید او هست به ضرس قاطع هم میگفت هست گفتند ﴿تالله تفتؤا تذکر یوسف﴾ این همه منتظری منتظری او رفته از بین گفت نه شما نمیدانید بعد هم وقتی که بوی پیراهن را شنید گفت من نگفتم او هست این نگفتم او هست نگفتم به من میرسد نگفتم با هم میرسیم نشانه همان جزم به رویای صادق بود او هرگز نگفت او مرد من دارم برای او گریه میکنم او از فراقش رنج میبرد نه از مرگش همیشه میگفت من در هجران او هستم نه در مرگ او آنها هم همیشه اعتراض میکردند خب اگر برای مرگ او گریه میکرد که اینها جای اعتراض نداشت نمیگفتند که ﴿انک لفی ضلالک القدیم﴾ که این که میگوید چه وقت به من میرسی چه وقت من به تو میرسم چه وقت به هم میرسیم کجایی این جای نقد بچههای یعقوب بود که میگفتند که مرتب ﴿تفتؤا تذکر یوسف حتی تکون حرضاً﴾ این داری خودت را از دست میدهی او رفته از بین ﴿انک لفی ضلالک القدیم﴾ اگر چنانچه وجود مبارک یعقوب باور کرده بود که این مرده است و این را گرگ خورده یا به چاه رفته مرده است و برای مرگ او گریه میکرد خب جا نداشت بگویند که ﴿انک لفی ضلالک القدیم﴾ که این برای مرگ او گریه نمیکرد برای فراق او گریه میکرد یعنی مطمئن بود یوسف (سلام الله علیه) زنده است در دراز مدت به هم میرسند منتها الان در مهجوریت است آن وقتی که هم بوی یوسف و بشارت یوسف به حضرت رسید فرمود نگفتم به شما که به هم میرسیم بالأخره بنابراین اینها نشان میدهد که وجود مبارک یعقوب از اسرار این باخبر بود منتها رسیدن شرایط فراوانی دارد مثل اینکه ذات اقدس الهی فرمود مقصد حق است راه حق است ولی راه عقبه کعود است ﴿فلا اقتحم العقبة ٭ و ما ادرٰک ما العقبة ٭ فک رقبة ٭ او اطعام ذی مسغبة﴾ در روزی که ﴿ذی مسغبة﴾ است خب این عقبه است راه هست مقصد هست ولی گردنه و کتل است خب این معنایش این نیست که راه نیست که اگر کسی به جایی برسد باید کتل را طی کند کتل طی کردن و عقبه پیمودن به این است که انسان در موقع گرانی و کمیابی به فکر دیگران باشد فرمود غذای مانده را یا لباس مندرس به دیگری دادن این که عقبه نیست که شاید در دشت دارید راه میروید دشت هم که راه میروید فقط جلوی پای خودتان را میبینید اگر بخواهید اوج پیدا کنید بالای کوه بروید روی جبل بروید خیلی از جاها را ببینید دیدتان وسیع باشد باید این کتل و گردنه را طی کنید گردنه هم این است که در روز گرانی و مشکلی به داد مردم برسید ﴿فلا اقتحم العقبه ٭ و ما ادرٰک ما العقبه ٭ فک رقبه﴾ حالا آزاد کردن مردم از بند حالا تنها آزادی سابق که نبود یک کسی را از جهل آدم آزاد بکند از جهالت آزاد میکند از شهوت و غصب آزاد میکند از بردگی طاغیان آزاد میکند فرمود ﴿فک رقبه ٭ او اطعام فی یوم ذی مسغبه﴾ در زمانی که ذا متربه است به خاک افتاده است و گرانی است از ارحام شماست بنابراین رسیدن به آن مقام اقتحام عقبه لازم است.
سؤال: ... جواب: حضرت فرمود ﴿یجتبیک﴾ نفرمود مطلقا نفرمود به آسانی میرسی که
سؤال: ... جواب: به کدام برادرها؟
سؤال: ... جواب: برادرها که خودش هم فهمید ﴿و جاؤ اباهم عشاًء یبکون﴾ لذا گفتند اگر کسی شم قضا دارد باید مواظب باشد که کسی آمده پیش قاضی دارد گریه میکند این فوراً حکم صادر نکند به همین آیه ﴿جاؤوا اباهم عشاء یبکون﴾
سؤال: نفرمود که مؤفّق نشد جواب: چرا فرمود ﴿سولت لکم انفسکم﴾ فرمود ﴿سولت لکم انفسکم﴾
سؤال: ... جواب: بله فرمود ﴿سولت لکم انفسکم﴾ و این همینطور شد دیدید اما بنا بر آن نبود که حالا اینها به روی او بیاورند او را از پای دربیاورند مثل اینکه خود یوسف (سلام الله علیه) هم در آن آخرین مرحله که همه جمع شدند اصلاً نام چاه و بدرفتاری برادرها را نام نبرد که قبلاً هم خواندیم فرمود خدای سبحان ﴿احسن بی اذ اخرجنی من السجن وَ جاء بکم من البدو من بعد أن نزغ الشیطان بینی و بین اخوتی﴾ این را میگویند بزرگواری و کرم که اصلاً نگفت خدا مرا از چاه نجات داد اسم چاه را نبرد تا آنها خجل نشوند گفت خدا را شکر میکنم که مرا از زندان درآورد بعد از این که شیطان بین من و برادرانم یک اختلافی انداخت خب این را میگویند کرامت و بزرگواری
سؤال: ﴿... نفسی عنهم بأمرهم هذا﴾ جواب: همین در همانجا فرمود ما یک وقتی به شما همان که قبلاً روز اول دوم هم اشاره شد که وجود ذات اقدس الهی به وجود مبارک یوسف در چاه گفت که ما به او وحی رساندیم که تو این صحنه را بالأخره یک روزی برای آنها خواهی گفت آن همان جا بود که در مصر به آنها گفت که ﴿علمتم ما فعلتم بیوسف و اخیه﴾ اما در مراسم رسمی که پدر آمد خاله آمد همه هستند اصلاً نام چاه را نمیبرد نمیگوید شیطان برادرانم را گمراه کرد میفرماید ﴿أنْ نزغ الشیطان بینی و بین اخوتی﴾ این را میگویند معنای کرامت
سؤال: ... جواب: و نه ترس از مرگ ترس از مرگ که برای همیشه هست یک وقت است که آنها گفتند که ﴿فأکله الذئب وَمٰا انت بمومن لنا و لو کنا صادقین﴾ بعد هم مثلاً روشن شده باشد که او را به چاه انداختند و سالیان متمادی گذشت خب این باید برای مرگ او گریه کند نه برای فراق او این هرگز نمیگفت من پسرم را از دست دادم مرده است برای او گریه میکنم گفت پسرم همیشه میگفت پسرم زنده است من از هجران او رنج میبرم اگر برای مرگ یوسف (سلام الله علیه) گریه میکرد که بچههای او نمیگفتند ﴿انک لفی ضلالک القدیم﴾ که میگفتند خب حالا مرگ برای همه هست برای او هم بود این میگفت نه او زنده است به من میرسد من هم به او میرسم الان در فراق او میسوزم آنها میگفتند همیشه ﴿تفتؤا تذکر یوسف﴾ اینقدر به یاد او هستی بعد هم ﴿فلما فصلت العیر﴾ گفت ﴿انی لأجد ریح یوسف لولا ان تفندون﴾ شما تفریط میکنید مرا به سادهلوحی متهم میکنید مرا به عنوان اینکه مثلاً آشنا نیستم به مسائل متهم میکنید یقیناً یوسف هست یقیناً پیراهنش هست یقیناً بوی یوسف هست این بویی که من میشنوم بوی یوسف هست با جمله اسمیه با تأکید غرض آن است که این نشانه آن است که میدانست این رویا حق است وجود مبارک یوسف به مقامی میرسد اما به همان دلیلی که تمام اشکها و نالههای او روی هجران او بود نه روی وفات او لذا با ضرس قاطع پس مستشکل میگوید وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) یا قاطع بود یا نبود نختار شق الاول که بله قاطع بود دیگر او نمیتواند بگوید اگر قاطع نبود چهطور قاطعانه فتوا داده است میگوییم قاطع بود قاطعانه فتوا داد ولی این فتوا در حوزه طبیعت است نه ماورای طبیعت اینجا جای درزگیری و چالش و تصادم و امثال ذلک است
سؤال: ... جواب: نه آن متفرّع است بر ﴿لاتقصص﴾ دو مطلب بود وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) وقتی گفت آن رویا پیامدی دارد که یعنی همانطوری که الان خدای سبحان یک نعمتی به تو داده است چون رویای صادق جزئی از اجزای نبوت است این نعمت را خدای سبحان به تو داده است همچنین ﴿یجتبیک ربک﴾ همچنین ﴿یعلمک من تأویل الاحادیث و یتم نعمته﴾ همچنین اما آن ﴿لاتقصص﴾ یک مطلبی است در پرانتز که مبادا بگویی یعنی اگر شما شنیدهاید که خدای سبحان میفرماید برای همه انبیا بود مخصوص پیامبر اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیست که ﴿وَأمّا بنعمة ربک فحدث﴾ اگر خدای سبحان یک نعمتی به شما داد اثر آن نعمت ظاهر بشود یک بیان نورانی حضرت امیر (سلام الله علیه) دارد به یکی از کارگذارانش فرمود «والیری علیک آثار النعمه» حالا لازم نیست اهل اسراف و تبذیر باشی ولی خدای سبحان یک لباس خوبی که داد خب همان را بپوش چرا حالا فقیرانه زندگی میکنی «والیری علیک آثار النعمه» نعمتی که داد خب همان را مصرف کن دیگر بیش از آن نباشد بیجا نباشد اما حالا عمداً فقیرانه زندگی کنی برای چه این مال نعمتهای ظاهری نعمتهای باطنی هم همینطور است خب اگر کسی اهل قلم است پخته است خب چرا ننویسد اهل بیان است گوینده خوبی است خوب حرف میزند حرف خوب میزند خب چرا نزند فرمود ﴿وَاما بنعمة ربک فحدث﴾ ﴿فحدث﴾ نه یعنی بگو خدا این نعمت را به من داد یعنی این حدیث نعمت بکن آن نعمتی که منتشر کردی حدیث نعمت است وقتی مقاله خوب نوشتی تحدیث از نعمت قلم است سخنرانی خوب کردی تحدیث نعمت بیان است ﴿وَاما بنعمة ربک فحدث﴾ این را به همه انبیا دارد وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) باید آگاه میبود که این نعمت را کجا بگوید کجا اظهار بکند پیش یک کسی که اهل حسادت و کید و اینها نباشد اما اینها که گرفتار کیدند گفتند که برادر را بکشید ﴿یخل لکم وجه ابیکم و تکونوا من بعده قوماً صالحین﴾ پیش اینها نگوید دیگر خب چه داعی دارد انسان پیش حسود بگوید فرمود ﴿فیکیدوا لک کیدا﴾ دو تأکید در آن است یکی ﴿کیداً﴾ که مفعول مطلق است که تأکیداً ذکر میشود یکی این لام نفرمود فیکیدک کید احتیاجی به لام ندارد که خب انبیای دیگر مثل وجود مبارک نوح یا انبیای دیگر به آن مخالفان گفتند ﴿فکیدونی جمیعاً﴾ «وَمن أرادنى بسوء فأرده و من کادنی فکده» خب این احتیاجی به لام ندارد که اما لام را برای تاکید میآورند در این موارد که ﴿کنتم لِلرُّءْیٰا تعبرون﴾ خب این لام نمیخواهد الا لتأکید اینجا هم یکیدوک لام نمیخواهد که الا لتأکید پس هم کیداً تأکید است هم لک تأکید است خب این برادرانی که پایانشان این است چه داعی دارد که انسان بگوید ﴿وَاما بنعمة ربک فحدث﴾ گرچه به حسب ظاهر اطلاق دارد اما مخصص لبی دارد مخصص لفظی دارد مقید لبی دارد مقید لفظی دارد هیچ کس نمیتواند بگوید چون نعمتی داد من همینطور باید بگویم آخر کجا بگویی برای چه کسی میخواهی بگویی یک جای یکه طرف قدرت تحمل ندارد که جا برای گفتن نیست اینها را وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) به یوسف گفته معلم خوبی بود برای او پدر خوبی بود هم پدر تعلیمی بود هم پدر تولیدی فرمود این کارها را نکن برای اینکه اینها قدرت تحمل ندارند حالا نگفتهاش این کار را کردند چه رسد به اینکه میگفت خب اگر میگفت که صریحاً همهشان را از بین میبردند بنابراین اینکه گفتند بدا هست مال همین عالم طبیعت است وگرنه از عالم طبیعت که ما بگذریم جا برای بدا نیست در بهشت جا برای بدا نیست در ملکوت اعلی جا برای بدا نیست بدا در همین عالم طبیعت است این سخنان وجود مبارک یعقوب بود بعد هم فرمود بگوید ﴿ان الشیطان للانسان عدو مبین﴾ چه اینکه وجود مبارک یعقوب هم فرمود ﴿هذا من عمل الشیطان﴾ مطلب دیگر اینکه امام رازی نقل میکند حکما چنین گفتند حالا این نقل درست باشد یا منقول درست باشد بالأخره در حد احتمال است که رویاهایی که آدم میبیند یا تلخ است یا شیرین این بخش را قرطبی هم نقل کرده در جامع رویاهای تلخ انسان با تفعل زندگی کند نه با تطیر یعنی نگران نباشد که حالا این خواب تلخی که من دیدم حتماً واقع میشود من آسیب میبینم که زندگیاش فلج بشود مضطرب بشود و اینها همان جا استعاذه کند «اعوذ بالله وَبما عاذت به ملائکة الله المقربون و انبیاؤه المرسلون» اگر در خواب بیدار شد که در همان بستر خواب بگوید اگر نه صبح که بیدار شد بگوید «اعوذ بالله وَبمٰا عاذت به ملائکة الله المقربون و انبیاؤه المرسلون» حالا فارسی شد عربی شد به هر جملهای شد بگوید خدایا من به تو پناه میبرم این کافی است البته صدقه و اینها هم سهم تعیین کننده دارد این برای دفع شر خوابهای تلخ و ناملایم خوابهای شیرین خوب البته رویای بشرایی است و انشاءالله صادق است آن حرفی که جناب فخر رازی از حکما نقل میکند این است که اگر کسی خواب تلخی دید یک، و این خواب تلخ صادق بود دو، و باید واقع بشود سه، تعبیرش زود است نه دیر چرا؟ در آن نکته مقابل معلوم میشود اگر کسی خواب شیرینی دید و رویا صادقه بود و تعبیر خوبی داشت و واقع شدنی ممکن است زود باشد ممکن است دیر دراز مدت فرقش این است که اگر رویا رویای صادقه باشد در تلخی زود واقع میشود تا دوران حزن کم باشد اما اگر رویا صادقه بود و شیرین بود و رویا تعبیر خوبی داشت و واقع شدنی بود ممکن است در دراز مدت واقع بشود تا در تمام این مدت انسان مسرور باشد به امید آینده خوب که بالأخره یک چنین موفقیتی نصیب اوست آن وقت جریان حضرت یوسف (سلام الله علیه) را هم از این قسم میدانند که رویای صادقه بود و شیرین بود و در دراز مدت اتفاق افتاد نه در کوتاه مدت سالیان متمادی طول کشید تا از چاه آزاد بشود به مصر برود فروخته بشود به زندان برود تا از زندان مثلاً به مقامات ظاهری برسد اینها را البته ایشان نقل میکنند مطلب دیگر اینکه خب حالا رویا اگر روایات دارد که رویا جزئی از اجزای نبوت است نشان آن است که بالأخره آنطوری که قبلاً هم بازگو شد یا ضعیف یا متوسط یا قوی این به سه درجه ایمان وابسته است ایمان ضعیف و ایمان متوسط و ایمان قوی اما اگر کسی مومن نبود و کافر بود که نباید رویای خوب ببیند در حالی که بت پرستانی که در زندان هم بند وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) بودند آنها هم رویای صادق دیدند آن گفت ﴿انی ارانی اعصر خمراً﴾ این بود دیگر این مسئول می دادن فرعون مصر بود شاه مصر بود این را پاسخ دادند رویای صادق نظیر اخبار کاهنان و مرتاضان غیر مؤمن است که گاهی نفس در اثر تهذیب ظاهری و تمرین به یک سمت و سوی با گوشهای از واقعیتها آشنا میشود او که با فرشته مأنوس نمیشود با جن مأنوس میشود خب جن اخبار صادق دارند اخبار کاذب دارند گاهی هم ممکن است رویای صادق نصیب این آقا بشود پس آنچه را که کهنه میگویند مراتضه میگویند در اثر اینکه نفس را متوجه کردند به جای دیگر از آن جای دیگر خبر میشنوند منتها هم گزارشگرشان گاهی دروغ میگوید هم گزارشیابشان دروغ میگوید چهطور انسان خواب میبیند یعنی چه در روزهای اول هم مشخص شد که انسان خواب میبیند یعنی دروازه دریچههای ارتباطی با عالم طبیعت را میبندد آن وقت خودش است و خودش وقتی شواغل نداشته باشد روح که موجود است مجرد هم هست با عالم مجردات ارتباط برقرار میکند اگر با نشئه مجردات برخورد کرد چیزی را از آنجا دریافت کرد خودش اهل تحریف و کم و زیاد و کم فروشی و کمگویی و بد گویی و اینها نبود چیزی اضافه نکرد چیزی کم نکرد میشود رویای صادق اما اگر نه خودش اهل این دغل و خیانت بود کم و زیاد میکرد آنچه را که از آنجا گرفته کم و زیاد میکند و رویا را از صدق میافتد چون رویای مشوب به صدق و کذب بالأخره کاذب است مجموع صادق و کاذب کاذب است دیگر مجموع معلوم و مجهول مجهول است مجموع داخل و خارج خارج است این هم همان کار را کرده بنابراین ممکن است کسی کافر باشد و فی الجمله رویای صادق ببیند حالا چون اذان نزدیک است
«والحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است