display result search
منو
تفسیر آیه 1 تا 5 سوره یوسف

تفسیر آیه 1 تا 5 سوره یوسف

  • 1 تعداد قطعات
  • 35 دقیقه مدت قطعه
  • 143 دریافت شده
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 1 تا 5 سوره یوسف
- جهاد اصغر و اوسط و اکبر
- احسن القصص
- غفلت مذموم و غیر مذموم
- نوع خطاب آیه 3 به پیامبر
- فرق خواب و منامیه؛ منامیه
- ولایت الهیه و اختیار انسان

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿نحن نقصُّ علیک أحْسَن القصص بما أوحینا إلیک هذا القرآنَ و إن کنت من قبله لمن الغافلین ٭ اذ قال یوسف لأبیه یا أبت انی رأیت أحد عشر کوکباً و الشمس و القمر رأیتهم لی ساجدین ٭ قال یا بنی لاتقصص رؤیاک علی إخوتک فیکیدوا لک کیداً ان الشیطان للإنسان عدوٌ مبین﴾
در جریان عربی‌بودن قرآن کریم یک سلسله مصالحی است که مخفی است بر ما یک سلسله مصالح روشنی دارد مصالح روشن همین است که عربی مبین است و از وجود مبارک امام باقر (سلام الله علیه) هم رسیده است که عربی مبین است یعنی «یبین الألسن و لا تبینه الألسن» اما مصالح خفیه بر اساس ﴿الله اعلم حیث یجعل رسالته﴾ تنظیم می‌شود زبان مهم نیست آن شخصیتی که باید وحی را بگیرد مهم است و او باید انسان کامل معصوم باشد و عصمت یک ملکه‌ای است که جزء اسرار غیبیه است کسی نه عمداً نه سهواً نه نسیاناً خطایی را مرتکب نشود و چنین انسانی را غیر از خدا کسی نمی‌شناسد و آن هم از عواقبش باید باخبر باشد گاهی ممکن است کسی یک سمتهای عالی داشته باشد ولی از حسن خاتمت برخوردار نباشد نظیر همان جریان سامری که بارها ذکر شد جریان بلعم باعور که بارها ذکر شد اینها آدمهای کوچکی نبودند منتها علم را در خدمت دنیا قرار دادند و عاقبتشان به آن وضع درآمد که شنیدید درباره بلعم باعور گرچه اسمش در قرآن کریم نیست فرمود: ﴿واتل علیهم نباء الذی آتیناه آیاتنا فانسلخ منها فأتبعه الشیطان فکان من الغاوین﴾ خب کرامتهایی داشت علوم فراوانی خدا به او عطا کرد او به جای اینکه از این علم در راه عقل بهره بگیرد در راه شهوت و غضب بهره گرفت یا جریان سامری که گفت: ﴿فقبضت قبضة من أثر الرّسول﴾ یک آدم کوچکی نبود اهل مشاهده بود چیزهایی را هم می‌دانست و اثر پای فرستاده خدا را مشاهده کرد و همان را هم وسیله گوساله‌پرستی قرار داد بنابراین خدای سبحان سمتهای رسمی را به هر کسی عطا نمی‌کند یعنی نبوت را امامت را خلافت را رسالت را اینها را بر اساس ﴿الله اعلم حیث یجعل رسالته﴾ عطا می‌کند می‌داند این شخص این لیاقت دریافت را دارد حدوثاً و بقائاً هم تا زنده است حفظ می‌کند لذا در سورهٴ مبارکهٴ حاقّه تهدید کرد فرمود: اینها که تهمت می‌زنند می‌گویند رسول خدا (صلّی الله علیه و آله سلّم) ـ معاذالله ـ تقول کرده قولی را خودش اختراع کرده به خدای سبحان اسناد داد باید بدانند ﴿وَلو تقول علینا بعد بعض الأقاویل ٭ لأخذنا منه بالیمین ٭ ثم لقطعنا منه الوتین ٭ فما منکم من احدٍ عنه حاجزین﴾ آن‌طور تهدید تند کرده و درباره هیچ متنبی این‌طور تهدید نکرده متنبیها کم نبودند متنبیها حرفهایشان خریدار ندارد بر فرض هم باشد چهار تا جاهل دنبال اینها راه می‌افتند اما اگر یک کسی که به نبوت رسیده است و حرفهای آنها سکه قبولی پیدا کرده است و به عنوان حرف دین مقبول جامعه شده است اگر ـ معاذالله ـ آن‌گونه از افراد بیراهه بروند خدای سبحان دیگر به آنها مهلت نخواهد داد این تهدید درباره نبی است نه متنبی کم نبودند متنبیانی که ادعایی داشتند خدا هم به آنها مهلت داد برای روز قیامت عذاب بکند ولی به نبی مهلت نمی‌دهد این هم البته تعلیق بر محال است ﴿ولو تقول علینا﴾ برای اینکه یک انسان کامل معصوم منزه از افترا و اینهاست بنابراین بر اساس ﴿الله اعلم حیث یجعل رسالته﴾ می‌داند که در این دوران و اصولاً در سلسله تاریخ وجود مبارک پیغمبر اسلام است که شایسته این مقام است منتها حالا عربی‌بودن و امثال ذلک اینها در شعاع فرعی آن کار است اگر چنین انسان کاملی که می‌توانست رسالت جهانی را به عهده بگیرد در فارسی‌زبانها بود عبری‌زبانها بود سریانی‌زبانها بود همان را انتخاب می‌کرد این‌چنین نیست که آن اصل رسالت فرع بر زبان باشد زبان فرع بر اصل رسالت است منتها حالا خدای سبحان برای اینکه معجزه خالده و باقیه باشد همان زبان عربی را به طرزی تبیین کرده است که دیگر قابل آوردنِ مثل نیست بنابراین زبان عربی در عین حال که مهم است فرع آن مقام رسالتی است که بر اساس ﴿الله اعلم حیث یجعل رسالته﴾ تبیین می‌شود و اما اینکه عربی خصیصه ندارد چرا حکم فقهی‌اش محفوظ است احکامی که مربوط به ظاهرش محفوظ است اما آن معارف بلندش دیگر از افق لفظ که بیرون رفته دیگر نه عبری است نه عربی این دو مطلب مربوط به بحث عربی‌بودنش بود که این سؤال به میان آمده فرمود: ﴿نحن نقص علیک احسن القصص﴾ تمام قصه‌های قرآن کریم احسن است نسبت به غیرش اما نسبت به خودشان بعضیها ممکن است از بعضیها احسن باشند به لحاظ آن محتوا برای اینکه اینها قصص انبیایند و قصص مرسلین‌اند یک، انبیا و مرسلین درجاتشان متفاوت است دو، دارد ﴿فضلنا بعض النبیین علی بعض﴾ ، ﴿تلک الرسل فضلنا بعضهم علی بعض﴾ اگر انبیا درجاتی دارند اگر مرسلین (علیهم السلام) درجاتی دارند قصص آنها هم درجاتی دارد یکی احسن است یکی احسن من الاحسن است اما همه اینها نسبت به قصص غیر انبیا که در غیر قرآن کریم آمده همه اینها احسن‌اند نسبت به غیر قرآن و یک اختلاف درونی هست بر اساس ﴿تلک الرسل فضلنا بعضهم علی بعض﴾ همان‌طوری که مرسلین و انبیا (علیهم الصلاة و علیهم السلام) در اصول کلی راجع به اصل نبوت و رسالت تفاوتی بین اینها نیست همه‌شان انسان کامل معصوم وحی‌یاب‌اند از غیب باخبرند از خود نمی‌گویند مأموریتهای خاصی دارند در این جهت شریک‌اند منتها درجات اینها یکسان نیست قصص آنها هم بشرح ایضاً [همچنین] قصص همه اینها نسبت به قصص خارج از قرآن هر قصه‌ای احسن است از خارج قرآن اما نسبت به خودشان وقتی بعضها ببعض می‌سنجیم بعضیها ممکن است احسن از بعضی دیگر باشند.
پرسش ... پاسخ: نه حالا اگر نبی خاصه است حکمت او هم از همان درجه حکایت می‌کند اگر یک نبی اخص است حکمت او از همان درجه حکایت می‌کند یک لفظ است یک تعبیر ظاهری است اما از کدام مرحله ناشی شده باشد همین نمازی را که حالا یک انسان کامل معصوم می‌خواند با دیگری به حسب ظاهر همان چهار رکعت نماز است همان چهار رکعت نماز ظهر است همان قربة الی الله است اما خب یکی معراج مؤمن است یکی هم ﴿ویلٌ للمصلین﴾ است و بینهماهم مراتب.
پرسش ... پاسخ: این چون احسن‌القصص است معلوم نیست که این قصه نسبت به قصص انبیای دیگر احسن باشد چون در آن جمله‌های قبلی اشاره شد که عبارت این نیست که «نحن نقص علیک احسن القِصَصْ» ﴿أحْسن القَصَصْ﴾ این قَصَصْ اگر مصدر است این می‌شود مفعول مطلق نوعی یعنی «نحن نقص علیک قصصاً هو احسن» نه «احسن القِصَصْ»، ﴿أحسن القَصَصْ﴾ وقتی ﴿احسن القَصَصْ﴾ شد می‌شود مفعول مطلق نوعی یک احتمال دیگر هست لکن آنچه که می‌توان از آن برداشت کرد همان ﴿احسن القَصَصْ﴾ است نه «احسن القِصَصْ» اما زیبایی این قصه قابل فراموش‌شدن نیست مطالبی که در این قصه هست انبیای دیگر داشته‌اند منتها به صورت یک قصهٴ مبسوط گسترده یکجا بیان نشده تفاوت رسمی این قصه با قصه‌های دیگر این است که غالب قصص انبیای پیشین (علیهم الصلاة و علیهم السلام) مخصوصاً جریان حضرت موسای کلیم (سلام الله علیه) یا حضرت شعیب و یا حضرت لوط اینها مبارزات مثلاً اخلاقی بود از یک سو و مبارزات جهاد اصغر بود از سوی دیگر که آن مبارزات اخلاقی آنها هم مدیون آن مبارزات جهاد اصغر است غالب این مبارزات و نبردها در حوزهٴ جهاد اصغر بود جنگ و دفاع و کشته‌شدن و شهیدشدن و کشتن و امثال ذلک اما در جریان حضرت یوسف گذشته از اینکه آن مبارزات هم بود و نهی از منکر بود مبارزه با بت‌پرستی بود منتها مبارزه مسلحانه نبود گذشته از آن جهاد اصغر که امر به معروف و نهی از منکر و اینها هم زیر مجموعه هستند دو تا جهاد جزء آن برجستگیهای این سورهٴ مبارکهٴ است یکی جهاد اوسط است و یکی جهاد اکبر این جهاد را که تقسیم کردند گفتند اینجا جهاد اصغر است یا جهاد اوسط یا جهاد اکبر به این معناست یک وقتی انسان با سلاح آهن و امثال ذلک با دشمن بیرونی جنگ می‌کند این همان جهاد اصغر است که در روایت هم آمده یک وقتی بین عقل و شهوت بین عقل و غضب بین عقل و وهم بین عقل و خیال بین عقل و حس بین علوم تجریدی و تجربی یک نبرد داخلی در حوزه نفس است حالا چه در بخشهای اندیشه چه در بخشهای انگیزه این جهاد اوسط است که انسان باید وهم و خیالش را رام بکند شهوت و غضبش را رام بکند و اسیر نشود آنها را تحت رهبری عقل هدایت بکند حالا وقتی انسان عاقل شد و حکیم کامل شد فقیه جامع‌الشرایط شد از آن به بعد جهاد اکبر شروع می‌شود جهاد اکبر بین عقل و عشق است بین عقل و قلب است عقل می‌گوید این برهان است باید فهمید قلب می‌گوید برهان کارآمد نیست الفاظ است و مفاهیم است باید دید آن نبرد جهاد اکبر است چون آن در دسترسی نیست این جهاد اوسط را گفتند جهاد اکبر وگرنه این اکبرِ نسبی است نه اکبر نفسی اکبر نفسی آنجاست که بین عقل و قلب است بین علم حضوری و حصولی است بین فهمیدن و دیدن است این ادله ما را به یک سلسله مفاهیم می‌رساند که می‌فهمیم مسائل توحیدی را وحی و نبوت را معاد را اما دیدن کجا فهمیدن کجا ما با برهان نقلی و عقلی یقین داریم بهشتی هست جهنمی هست قیامتی هست این را حکیم می‌گوید و عقل عارف و صاحبْ‌قلب می‌گوید من هم اینها را می‌دانم ولی بهشت الآن موجود است جهنم هم الآن موجود است ما را دعوت کردند ببین ﴿کلا لو تعلمون علم الیقین ٭ لترون الجحیم﴾ ما را دعوت کردند گفتند بهشت را الآن ببینید جهنم را الآن ببینید نه بعد از مرگ می‌بینید خب بعد از مرگ کافر هم می‌بیند کافر هم بعد از مرگ می‌گوید: ﴿ربنا ابصرنا و سمعنا﴾ به کافر هم می‌گویند ﴿افسحرٌ هذا و أنْتم لاتبصرون﴾ دیدن بعد از مرگ که یک امر ضروری است برای همه آنکه قرآن تشویق می‌کند می‌گوید: الآن اینجا که نشستی جهنم هم موجود است خب ببین این جهاد جهاد اکبر است قلب می‌گوید: باید به این سمت رفت عقل می‌گوید: سخت است با همین باید بسنده کرد باید اکتفا کرد که جنگ اکبر آنجا شروع می‌شود وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) همه این جهادها را پشت سر گذاشت جهاد اصغرش همان مبارزات امر به معروف و نهی از منکر بود با بیگانه‌ها مخصوصاً با بت‌پرستهای در زندان و اینها جهاد اوسطش هم همان نزاهت اخلاقی بود که بالأخره خودش را حفظ کرد هم در بحران اقتصادی و کشور وسیع بحران‌زده دستش به مال مردم و بیت‌المال آلوده نشد هم در بحبوحهٴ جوانی چشمش به ناموس دیگری آلوده نشد بالأخره طاهر مانده این می‌شود جهاد اوسط یعنی در نزاهت اخلاقی براساس تهذیب نفس براساس ﴿یزکیهم﴾ کارآمد شد و موفق اما می‌خواهد خدا را ببیند نه بفهمد، بفهمد که در مراحل دیگر هم بود برهانش را هم اقامه می‌کرد او به جایی رسیده که ﴿لولاٰ أن رأی برهان ربه﴾ این حرفها را زده نه «فَهِمَ» چه دید در آن حال کجا را دید خدایی که یکی از اسمای حسنای او برهان است می‌گوییم: «یا برهان» «یا حنان یا منان» او را مشاهده کرد ما هر چه برهان اقامه می‌کنیم از برهان حدوث و امکان تا برهان صدیقین بالأخره یک سلسله مفاهیم دست حکیم می‌آید اما آنکه وجود مبارک حضرت امیر دارد که «ما کنت اعبد رباً لم اره» یا «أفاعبد ما لا أری» به ما هم گفتند یک قدری جلوتر بروید بلکه ببینید «لاتدرکه العیون بمشاهدة العیان ولکن تدرکه القلوب بحقائق الایمان» او را باید ببینید اینجا جهاد اکبر است هم مجاهدان این فن بسیار کم‌اند هم فاتحان این فن بسیار کم‌اند آنهایی که از جبهه گریزان‌اند کم نیستند آنهایی که در جبهه شهید می‌شوند آنها هم یک عده قابل توجه‌اند اما فاتح کم است چون کسی که به جبهه می‌رود سه حال دارد دیگر یا بالأخره برمی‌گردد از ترس یا این‌قدر می‌جنگد تا کشته بشود شربت شهادت بنوشد یا فاتح می‌شود اگر خدای ناکرده کجراهه بود ممکن است اسیر بشود ولی مجاهد الهی این راه چهارم را هرگز طی نمی‌کند بالأخره یا برمی‌گردد یا همان‌جا می‌ماند شهید می‌شود یا پیروز این خاصیت جهاد است در جهاد اوسط این‌طور است در جهاد اوسط البته چهار راه دارد بعضیها وارد تهذیب می‌شوند وارد سیر و سلوک می‌شوند بعد می‌بینند سخت است برمی‌گردند همین کارهای عادی‌شان را انجام می‌دهند بعضیها تسلیم می‌شوند خب بالأخره خدای سبحان امتحان می‌کند دیگر از آن طرف در نوبتهای قبل هم داشتیم فرمود: از آن طرف ما به حاجیان و معتمران که احرام بستند می‌گوییم صید حرم بر شما حرام است صید بیابانی بر شما حرام است چه در حرم چه در غیر حرم در حال احرام این صیدها حرام است ﴿لاتقتلوا الصید و أنتم حرم﴾ از آن طرف هم ﴿لیبْلونکم الله بشیء من الصید تناله أیدیکم و رماحکم﴾ از آن طرف هم این آهوها و این صیدهای صحرایی را می‌رمانیم هدایت می‌کنیم در تیررس شما در دسترس شما قرار بگیرد تا شما را امتحان بکنیم خب از آن طرف آهوها را از بالای کوه می‌آورد پایین در دسترس قرار ‌می‌دهد در تیررس قرار می‌دهد از این طرف می‌فرماید: ﴿لاتفتلوا الصید و أنتم حرم﴾ خب بالأخره بعضیها گرفتار می‌شوند و اسیر می‌شوند در جریان جهاد اوسط هم همین‌طور است از آن طرف انسان را دستور می‌دهد از گناهان بپرهیزید از آن طرف هم وسایل گناه را هم برایش فراهم می‌کند این می‌شود آزمون الهی بعضیها اسیر می‌شوند بعضیها می‌گویند نه راه ما این نیست و سخت است و باید برگردیم بعضیها نه تا آخرین نفس مبارزه می‌کنند چهار تا تیر خوردند چهار تیر هم می‌زنند دو تا غفلت کردند دو بار هم توبه می‌کنند چهار تا اشک می‌ریزند چهار تا ناله می‌کنند راه را ادامه می‌دهند تا بمیرند اینها کسانی هستند که «یموت شهیدا» گروهی هم هستند که فاتح درمی‌آیند اینهایی که فاتح درمی‌آیند کسانی‌اند که از همه آزمونها توانستند عقل را بر شهوت و غصب عقل را بر وهم و خیال عقل را بر حس پیروز بکنند اینها هم افرادی هستند خیلی نیستند ولی خیلی کم هم نیستند اینها در هر رشته‌ای کم و بیش ممکن است باشد اینها سه چهار گروه‌اند در مجاهدان جهاد اوسط در جهاد اکبر اسیرشدن شاید نباشد اما خیلیها هستند برمی‌گردند عده‌ای هم هستند که شهید می‌شوند اوحدی به مقامی می‌رسند و یکی می‌شود مثل حارثة بن زید آن‌طوری که مرحوم کلینی (رضوان الله تعالی علیه) نقل کرده است که وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) به حارثة بن زید این روایت را مکرر هم ملاحظه فرمودید فرمود: چرا چهره‌ات زرد است عرض کرد: «اصبحت یا رسول الله موقناً» فرمود: هر حقیقتی یک علامتی دارد حقیقت یقین تو و نشانه یقین تو چیست عرض کرد: «اصبحت ... کأنی انظر الی عرش ربّى» و آن قصه مبسوطی که مرحوم کلینی نقل کرده است گویا عرش خدا را می‌بینم گویا اهل بهشت را می‌بینم گویا اهل جهنم را می‌بینم اینهاست بعد حضرت فرمود: «عبدٌ نوّر الله قلبه» فرمود: همین راه را ادامه بده و باش خب این جنگ بین عقل و قلب بود براهینی را که دیگران می‌فهمیدند این هم کاملاً می‌فهمید اما سعی کرد که از فهم به شهود بیاید ببیند نه بفهمد وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) بعد از این همه آزمونها شایسته آن شد که حالا ببیند این‌چنین نیست که اول نشان کسی بدهند که، جهاد اکبر است از جهاد اوسط به مراتب سخت‌تر است چه رسد به جهاد اصغر آن لحظه که مثلاً در همه موارد چاه خب انسان در چاه باشد و جزعی نکند و جز خدا احدی را نطلبد خیلی است دیگر اینها باعث شد که ﴿فلما رَآ برهان ربه﴾ کذا و کذا و کذا ﴿و هم بها لو لا ان رَایٰ برهان ربه﴾ حالا ان‌شاءالله به آن آیه رسیدیم معلوم می‌شود که اصلاً خیالش [را] هم نکرد چون تعلیق بر محال شد فرمود: اگر برهان رب را نمی‌دید قصد می‌کرد حالا چون برهان رب را دید قصد هم نکرد نه‌تنها فعل واقع نشده قصدش هم واقع نشده.
پرسش حاج آقا با این همه سختگیریهایی که حضرت حق دارند فقط اوحدی از افراد می‌توانند به بهشت راه پیدا کنند پاسخ: نه آن بهشتی که ﴿فادْخلی فی عبادی ٭ و ادخلی جنتی﴾ آن برای اوحدی است البته اما ﴿جنات تجری من تحتها الانهار﴾ که مراحل نازله است آن برای خیلیهاست و هر کسی به آن مقام اوحدی رسید این ﴿جنات تجری من تحتها الانهار﴾ را دارد آن ﴿فادخلی فی عبادی ٭ و ادخلی جنتی﴾ را هم واجد است اما بسیاری از افرادند که فقط همان ﴿جنات تجری من تحتها الانهار﴾ را دارا هستند اما ﴿فادخلی فی عبادی ٭ و ادخلی جنتی﴾ را واجد نیستند آن برای اوحدی است غرض آن است که در جریان انبیای دیگر معمولاً جهاد اصغر مطرح است و گاهی جهاد اوسط لکن در جریان حضرت یوسف (سلام الله علیه) هم جهاد اصغر است هم جهاد اوسط هم جهاد اکبر ولی اصل آن معنای سوم که مشاهده باشد این درباره انبیای دیگر هست و کم هم نیست اما آن در درگیریها نیست خب جریان حضرت موسی است ﴿فلما تجلی ربه للجبل جعله دکا و خرّ موسیٰ صعقا﴾ هست جریان حضرت ابراهیم که ﴿و کذلک نری ابراهیم ملکوت السمٰوات والأرض﴾ هست انبیای دیگر هم این مقام راه دارند بعضیها بالاتر از این را هم دارند اما در درگیری و چالش و نزاع چنین چیزهایی مطرح بشود کم است این در سه جبهه پیروز شد هم در جهاد اصغر پیروز شد در بخش مبارزات و نهی از منکر و امر به معروف هم در جبهه جهاد اوسط یعنی تهذیب نفس و اخلاق هم در جبهه شهود یعنی پیروزی قلب بر عقل دیدن بر فهمیدن جمعاً این یک قصهٴ ممتازی خواهد بود ﴿نحن نقص علیک احسن القصص بما اوحینا الیک هذا القرآن﴾ که کل این قرآن می‌شود احسن‌القصص چه اینکه احسن‌الحدیث هم است در جریان غفلت هم این را هم ملاحظه فرمودید غفلت دو قسم است یک غفلت مذموم یک غفلت غیر مذموم غفلت مذموم آن است که یک تکلیفی باشد حکمی خدای سبحان صادر کرده باشد و انسان موظف باشد آن را یاد بگیرد و عمل کند در اثر تسامح و تساهل نرود و یاد نگیرد و عمل نکند خب این غفلت غفلتِ مذموم است اما اگر حکمی نیامده دستوری نیامده چیزی را ذات اقدس الهی بیان نکرده خب انسان اگر غافل باشد این غفلت مذموم نیست خدای سبحان فرمود: قبل از اینکه ما بگوییم تو نمی‌دانستی غافل بودی بله یعنی آنچه را که تو داری از طرف خدای سبحان است و این غفلت غفلتِ مذموم نیست خیلیها غافل بودند تو هم جزء غافلین هستی برای اینکه ما باید بگوییم تا تو بدانی دیگر دیگران مشکلشان این است که احکامی را که ما به تو گفتیم تو ابلاغ کردی آنها نرفتند یاد بگیرند بله آن غفلت غفلتِ مذموم است فرمود خیلیها غافل‌اند ﴿فأعرض عن من تولی عن ذکرنا و لم یرد الا الحیاة الدنیا ٭ ذلک مبلغهم من العلم﴾ اینها غافل‌اند اهل غفلت‌اند ﴿إنهم لفی سکرتهم یعمهون﴾ و مانند آن.
پرسش: اگر الف و لام القَصَص اگر جنس باشد چه فرقی با احسن القِصَص دارد؟ پاسخ: چون آخر جنس که روی مصدر دربیاید معنای خاص خودش را دارد اگر جنس بتواند روی مصدر دربیاید این قصَص مصدر است یعنی قَصَصاً احسن این دیگر مفید کثرت نیست آن وقت ﴿احسن القصَص﴾ می‌شود مفعول مطلق نوعی یعنی «نحن نقص علیک قصصاً هو احسن» می‌شود «قصصاً احسنَ» می‌شود مفعول مطلق نوعی خب حالا اصل داستان، اصل داستان از اینجا شروع می‌شود اوایل به عنوان رابطهٴ پدری و پسری مطرح است نه یوسف و یعقوب، یعقوب و یوسف اگر سخن از یوسف است در برابرش یعقوب نیست در برابرش پدر است پدر می‌گوید پسر، پسر می‌گوید پدر ﴿اذ قال یوسف لابیه﴾ نه لیعقوب ﴿یا ابت﴾ این ﴿لابیه﴾ با ﴿یا ابت﴾ اینها نشان عاطفی بودن این تعبیر است ﴿انی رأیت احد عشر کوکباً والشمس والقمر رأیتهم لی ساجدین﴾ من دیدم یازده ستاره را یک، و شمس و قمر را همراه با آن یازده ستاره همه‌شان را دیدم که دارند به من سجده می‌کنند اگر نبود بیان نورانی وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) که فرمود: ﴿یا بنی لاتقصص رؤیاک﴾ معلوم نبود منظور از این ﴿رأیت﴾ چیست ﴿رأیت﴾ یقیناً چشم ظاهری نیست که انسان در حال عادی با چشم ظاهر ببیند این ﴿رأیت﴾ هم می‌تواند رؤیا و خواب باشد هم می‌تواند حالت منامیه باشد نه خواب الآن هم خیلی روشن نیست که وجود مبارک حضرت یوسف خوابیده بود و خواب دید رؤیا غیر از اینکه آدم بخوابد افراد عادی تا نخوابند رؤیا نصیبشان نمی‌شود اما مردان الهی لازم نیست بخوابند و رویا نصیبشان بشود [در] بیداری هم نصیبشان می‌شود این را می‌گویند حالت منامیه سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) غالباً این را می‌فرمودند: آن رؤیاهایی که وجود مبارک سیدالشهداء (سلام الله علیه) داشتند چه در راه چه عصر تاسوعا چه شب عاشورا چه صبح عاشورا اینها همه حالت منامیه بود نه حالت نوم نه اینکه پیغمبر را در خواب دید همین‌طور که نشسته بود دید نه اینکه در راه «﴿انا لله﴾» گفت خواب دید و در عالم خواب شنید که این قافله می‌رود مرگ آنها را تعقیب می‌کند بعد که بیدار شد فرمود: «﴿انا لله﴾» نه حالت حالت منامیه بود در عین حال که بیدار بود وضو داشت وضویش هم باطل نشده بود شنید این صدا را عصر تاسوعا این‌طور است شب عاشورا این‌طور است صبح عاشورا این‌طور است غالب این حالتها حالت منامیه است این حالت کشف و شهود است حالتِ تمثل است نظیر آنکه در شب عاشورا بعضی از این امور را بهرهٴ آن شهدا و اصحاب خاص خود کرد فرمود: حالا که این‌طور است مقاومت کردید تا آخرین لحظه با من هستید بیایید جایتان را به شما نشان بدهم آن‌طور که می‌بینند آن را دیگر در خواب که ندیدند که در بیداری دیدند همان‌طور وجود مبارک سیدالشهداء می‌‌دید در بین راه شنیدنش از همان قبیل بود در کربلا از همین قبیل بود اینها را گویند حالت منامیه اگر نبود قرائن بعدی خیلی روشن نیست که وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) در خواب اینها را دید یا در بیداری بالأخره رؤیاست یعنی آنها که می‌بینند با این حال این چشم را هم ببندند می‌بینند چون با این چشم که نمی‌بینند که آنهایی هم که در شب عاشورا وجود مبارک سیدالشهداء (سلام الله علیه) بهشت را نشان آنها داد این‌طور نبود که اگر چشم را می‌بستند نمی‌دیدند که مگر با این چشم می‌بینند اینها چشمشان را هم ببندند می‌بینند گوششان را هم ببندند باز می‌شنوند آنکه وجود مبارک سیدالشهداء (سلام الله علیه) شنید که این قافله می‌رود و مرگ او را تعقیب می‌کند و پیام مرگ را داد اگر گوش مبارک هم بسته بود باز می‌شنید چون از درون می‌شنود نه از بیرون خب بنابراین خیلی روشن نیست که خواب بود بله رؤیا بود دیدن غیبی بود با این چشم ظاهر نبود اما خواب بود یا حالت منامیه او را باید روایات تعیین کند.
مطلب دیگر آن است که
پرسش: قبل از اینکه مقام نبوت به او داده باشند ... برای این افراد صدق می‌کند؟ پاسخ: بله خب مگر شاگردان حضرت سیدالشهداء (سلام الله علیه) نبی بودند خیلی از، یا حارثةبن زیدی که مرحوم کلینی قصه‌اش را در جلد دوم کافی نقل می‌کند پیغمبر بود اینها برای اولیای الهی هست مومنان هستند برای آنها کامل‌ترش هست و در بسیاری از موارد برای شاگردان آنها ناقص یا ناقص‌ترش هست در بعضی از موارد خب این حارثة بن زید هم از همین قبیل بود دیگر
پرسش: امام علی(علیه السلام) در نهج‌البلاغه می‌فرماید: «ملکتنی عینی» و، پاسخ: خب بله آن «ملکتنی عینی» همین است در عالم رؤیا دیدم مثلاً
پرسش: ... «رأیت فی المنام ...» پاسخ: آنها هم درست است اما اینکه نفی نمی‌کند که غیر منام نبود که همان جریانِ اینکه من می‌بینم مشاهده کردم در جریان شب عاشورا وجود مبارک سیدالشهداء جریان بهشت و قیامت را نشان اصحاب داد اینکه در خواب نبود که یا جریان امام سجاد (سلام الله علیه) در صحنه عرفات بعدش هم جریان امام باقر (سلام الله علیه) در همان صحنه عرفات این پدر و پسر (سلام الله علیهما) هر دو این کار را کردند در جریان «ما اکثر الحجیج و أعظم الضجیج» حضرت فرمود نه خیر «ما اکثر الضجیج و اقل الحجیج» بعد هم نشانش داد خب دید در صحنه عرفات آنهایی که امام زمانشان را گذاشتند کنار به دنبال دیگری راه افتادند خب خیلیهایشان به صورت غیرانسان بودند و دیدند دیگر اینکه در خواب نبود هم وجود مبارک امام سجاد (سلام الله علیه) نشان داد هم بعدش وجود مبارک امام باقر نشان داد این ﴿ان هم الا کالأنْعام﴾ را دیدند هر دو بزرگوار به اصحابشان گفتند: این‌چنین نیست که ضجه کم باشد و حاجی زیاد حاجی کم است می‌گویی نه بیا ببین خب کسی که امام زمانش را بگذارد کنار ـ معاذالله ـ دنبال دیگری بگردد همین می‌شود دیگر خب اینها که در عالم خواب نبود که
پرسش: خواب هم باشد خواب ائمه(علیهم السلام) مثل بیداری‌شان است پاسخ: البته، نه اصلاً، حجت است چون خواب معصوم حجت است حرفی در آن نیست نظیر جریان حضرت ابراهیم و انبیای دیگر اما ببینیم آیه ناظر به خواب است یا اصل رؤیت رویا بود با چشم ظاهری نبود این را باید از شواهد دیگر به دست آورد که واقعاً خوابیده بود در عالم خواب دید که رویا مخصوص خواب است یا نه حالت منامیه هم رؤیاست آن شهود قلبی هم رویاست آن شهود باطنی هم رویاست
پرسش: این «تنام عینی ولاینام قلبی» خاص پیامبر است یا همه انبیا؟ پاسخ: نه مؤمنان هم همین‌طورند دستور هم دادند که شما این‌چنین باشید منتها آن مرحله معصومانه و کاملش برای حضرت است و غیر معصومانه و ناقصش نصیب دیگران است به ماها هم دستور دادند در همین نهج‌الفصاحه روایاتی هست که دستور می‌دهد یا وصف می‌کند مؤمن کسی است که «تنام عینه و لا ینام قلبه» قلب که نمی‌خوابد غفلت خواب قلب است این دعای روز ماه مبارک رمضان ظاهراً اولین روز ماه مبارک رمضان این است که «و نبهنی فیه عن نومة الغافلین» خدایا مرا از خواب غفلت بیدار بکن خب اگر قلب غافل نباشد و متذکر باشد این معلوم می‌شود بیدار است دیگر فرمود: مؤمن «تنام عینه و لا ینام قلبه» یعنی مؤمن باید مثل رهبرش باشد منتها وجود مبارک رسول گرامی (صلّی الله علیه و آله سلّم) در اوج است دیگران در آن دامنه قرار دارند خب فرمود: ﴿رأیتهم لی ساجدین﴾.
مطلب دیگر اینکه
پرسش: ... پاسخ: نه یک بحث در این است که آیا اینها چیز می‌فهمند یا نه این گذشت نه حقیقتاً چیز می‌فهمند و مجاز هم نیست یک بحث در این است که السجدة ما هی «السجود ما هو» که الآن باید بحث بشود سجود خضوع است نه یعنی انسان اعضای سبعه را روی زمین می‌گذارد رو به قبله سر به خاک می‌گذارد شمس و قمر هم باید این کار را بکنند سَجَدَ یعنی خَضَعَ مگر فرشتگان برای حضرت آدم سجده کردند یعنی اعضای هفت‌گانه را روی زمین گذاشتند بعد سر به خاک گذاشتند نظیر سجده ما؟ سجده خضوع است و طرزی فرشتگان مأمور شدند نسبت به آدم (سلام الله علیه) انجام وظیفه کنند که از او به عنوان سجده نام [برده] می‌شود خضوع انتزاع می‌شود خشوع انتزاع می‌شود خب فرشتگان حسابشان جداست شمس و قمر هم او که ندید آمدند کنار او سر به زمین گذاشتند که گفت من دیدم اینها تابع من‌اند ساجدند خاضع‌اند سجده اینها برای ذات اقدس الهی دائمی است که ﴿لله یسجد ما فی السٰموات و ما فی الأرض﴾ گاهی خدای سبحان به بعضی از موجودات دستور می‌دهد که در فرمان فلان ولیّ انجام وظیفه بکنید به دستور فلان ولیّ حرکت بکنید نظیر آب بالأخره آب کار طبیعی‌اش رفتن است دیگر ولی خدای سبحان به همان دریای روان دستور می‌دهد وقتی موسای کلیم (سلام الله علیه) به اذن من عصا را به تو زد آن آبهای رفته زود جا خالی کنند بروند آبهای نیامده نیایند یک سد آبی درست کنند این وسط جاده خاکی بشود تا اینها رد بشوند همه این آبها روی هم روی هم روی هم آمد بالا آن رفته، رفته نیامده، نیامده وسط شده جاده خاکی این سجده آب است برای وجود مبارک موسای کلیم به دستور خدای سبحان یعنی خضوع و اطاعت در موارد دیگر هم همین‌طور حالا وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) می‌بیند که این یازده ستاره با شمس و قمر در پیشگاه او خاضع‌اند او اگر دستور طلوع می‌داد طلوع می‌کردند دستور غروب می‌داد غروب می‌کردند سرعت می‌داد سرعت کُند می‌داد کُند جریان رد شمس هم از همین قبیل می‌تواند باشد دید که نه خاضع‌اند همان‌طوری که یازده نفر مطیع آدم باشند هر دستوری آدم بدهد آن را اطاعت می‌کنند دید این یازده موجود آسمانی مطیع اویند هر چه دستور بدهند او اطاعت می‌کند خدای سبحان نسبت به اینها که همیشه اینها ساجدند گاهی دستور می‌دهد که همراه فلان پیامبر هر کاری که او می‌کند شما بکنید یک، گاهی دستور می‌دهد می‌فرماید: هر چه او گفت شما انجام بدهید دو، یک وقت می‌فرماید: هر کاری که او می‌کند شما بکنید یک وقت می‌فرماید: هر چه او دستور می‌دهد شما بکنید آنجا که می‌فرماید: هر چه او کرد شما بکنید ﴿إنّا سخرنا الجبال معه یسبحن بالعشی والاشراق﴾ ﴿یا جبال اوّبی معه﴾ سخن از ﴿معه﴾ است یک صف جماعتی تشکیل دادند این سلسله جبال شدند مأموم وجود مبارک داود شده امام نماز جماعت را با هم خواندند حالا لازم نیست که آن نماز جماعتی که آنها می‌خوانند نظیر نماز جماعتی باشد که مأمومان ما دارند که ولی بالأخره ﴿یسبحن معه بالعشی والاشراق﴾ است ﴿یا جبال اوّبی معه﴾ هست و مانند آن یک وقتی دستور این است که ببین این ولیّ من چه می‌گوید این «اسجدوا له» آن قبلی «اسجدوا معه» است تا فرمان چه باشد در جریان حضرت یوسف (سلام الله علیه) «اسجدوا له» بود چون رؤیا رؤیای صادقه است و معصوم است معنایش این می‌شود که گویا ذات اقدس الهی به این یازده ستاره و شمس و قمر دستور داد «اطیعوا له» اطاعت کنید ببینید او چه کار می‌کند او چه می‌خواهد وجود مبارک یوسف این معنا را احساس کرد خب آدم اگر ببیند ده موجود در اختیار اوست همه را می‌تواند جابه‌جا کند بالمباشره او التسبیب می‌گوید اینها خاضع‌اند برای من دیگر انسان نسبت به اعضا و جوارح خودش هر کاری که بکند مطاع است دیگر آنها هم مطیع‌اند
پرسش ... پاسخ: خب بله غرض این است که می‌توانند جلو را بگیرند می‌توانند اجازه بدهند می‌توانند اجازه ندهند این به اذن الهی است می‌گویند اگر کسی ولی‌الله مطلق شد کل عالم نسبت به او به منزله بدن اوست و اگر ولی‌الله محدود شد قلمرو ولایت او در اختیار او به منزله بدن اوست چون همه اینها که مثل حضرت امیر نمی‌شوند هر کسی ولی خدا شد تکویناً به اندازه حوزه ولایت او اشیا مطیع اویند در اختیار اویند خب پس ﴿یا جبال اوّبی معه﴾ و ﴿معه یسبحن بالعشی والاشراق﴾ و ﴿انا سخرنا الجبال معه﴾ یک طایفه از آیات است ﴿رأیتهم لی ساجدین﴾ هم یک طایفه دیگر وجود مبارک یوسف احساس کرد اینها در برابر او خاضع‌اند حالا چون خواب یا رویای بالأخره شرافت ‌بخشی بود وجود مبارک یعقوب فرمود: برای برادران حسودت بازگو نکن.
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 35:54

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی