- 1065
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 27 تا 28 سوره هود
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 27 تا 28 سوره هود
- مشکل قوم نوح (ع) در معرفت شناسی است
- مهمترین شبهه مشرکان ، چگونه بشر پیامبر می شود
- پاسخ حضرت نوح (ع) به قومش
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَقَالَ الْمَلأ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن قَوْمِهِ مَا نَرَاکَ إلاّ بَشَراً مِثْلَنَا وَ مَا نَرَاکَ اتَّبَعَکَ إلاّ الَّذِینَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِیَ الرَّأْیِ وَ مَا نَرَیٰ لَکُمْ عَلَیْنَا مِن فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّکُمْ کَاذِبِینَ ٭ قَالَ یَا قَوْمِ أَرَأَیْتُمْ إِن کُنتُ عَلَیٰ بَیِّنَةٍ مِن رَبِّی وآتَانِی رَحْمَةً مِنْ عِندِهِ فَعُمِّیَتْ عَلَیْکُمْ أَنُلْزِمُکُمُوهَا وَ أَنتُمْ لَهَا کَارِهُونَ ٭ وَ یَا قَوْمِ لاَ أَسْأَلُکُم عَلَیْهِ مَالاً إِنْ أَجْرِیَ إلاّ عَلَی اللَّهِ وَ مَا أَنَا بِطَارِدِ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّهُم مُلاَقُوا رَبِّهِمْ وَلکِنِّی أَرَاکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ ٭ وَ یَا قَوْمِ مَن یَنصُرُنِی مِنَ اللَّهِ إِن طَرَدتُّهُمْ أَفَلاَ تَذَکَّرُونَ﴾
بعد از بیان معارف اعتقادی از توحید و نبوت و معاد و ارائه حجیت قرآن کریم و نزاهت آن از افترا یک مثالی بیان فرمود و یک مِثْل که آنها گذشت آنگاه جریان نوح(سلام الله علیه) را تبیین میکند که شیخ الانبیا(علیهم السلام) است بعد از اینکه فرمود ما نوح را فرستادیم و دعوت نوح هم توحید بود آن افرادی که گرفتار ذخایر مادیاند و همواره در این صدد هستند که ﴿أن تکون أمة هی أربیٰ من أمة﴾ باشند یا ﴿أَیُّ الْفَرِیقَیْنِ ... أَحْسَنُ نَدِیّاً ٭ ... وَرِءْیاً ﴾ را دامن میزنند اینها به نوح(سلام الله علیه) چند مطلب گفتند اول گفتند که ما دلیلی نداریم که از شما اطاعت کنیم عدم الدلیل علی وجوب الطاعه این یک از این ترقی کردند گفتند که ما دلیل داریم بر عدم وجوب الطاعه این دو از این ترقی کردند گفتند ما دلیل داریم بر وجوب عدم الطاعه پس اوّل عدم الدلیل علی وجوب الطاعة است دوم دلیل علی عدم وجوب الطاعه است سوم دلیل بر وجوب عدم الطاعه است آن ادله را یکی پس از دیگری نقل میکنند قرآن کریم بعد از نقل ادلهٴ آن ملأ و منکران براهین وجود مبارک نوح(سلام الله علیه) را ارائه میکند پاسخهای این شبهات را هم ذکر میکند: ﴿فقال الملأ الذین کفروا من قومه ما نراک إلاّ بشراً مثلنا﴾ در نوبت قبل اشاره شد که مشکل اینها در معرفت شناسی است اینها بر اساس حس و تجربه مادی حرکت میکنند چیزی را که ندیدند با چشم مسلح یا غیر مسلح باور ندارند اگر معیار معرفت شناسیِ یک شخص یا گروهی حسّ و تجربه بود چنین شخصی موجودهای ماورای طبیعی را چون نمیبیند و احساس تجربی ندارد خوب انکار میکند و اینها سخن از تعقل نداشتند سخن از رؤیت داشتند نه رؤیت ملکوتی که از سنخ ﴿و کذلک نری إبراهیم ملکوت السّموٰات و الأرض﴾ باشد که شهود قلب است بلکه منظورشان همان رؤیت حسّ و تجربه است میگفتند معیار ما حس و تجربه است ما فقط شما را به عنوان بشر میبینیم این صغرای قیاس و هیچ بشری نمیتواند از طرف خدا پیام بیاورد این کبرا پس تو سمتی نداری این نتیجه ﴿ما نراک إلاّ بشراً مثلنا﴾ در نوبتهای قبل اشاره شد که آنچه را برخی از مفسران نظیر المنار و دیگران احیاناً میگفتند که این آیات ناظر به آن است که شما یک برتری قومی و نژادی نسبت به ما ندارید برتری مالی و مادی هم نسبت به ما ندارید مثل ما هستید و چون مثل ما هستید «حکم الامثال فی ما یجوز و فی ما لا یجوزواحد» دلیلی ندارد که تو بشوی متبوع ما بشویم تابع تو بشوی مطاع ما بشویم مطیع درحالیکه لسان آیه درباره تساوی در مسائل مادی و نژادی و اجتماعی نیست برهان اینها مشکل اینها این است که بشر نمیتواند پیغمبر باشد آیات فراوانی در قرآن هست که این تفکر را از پیشینیان تا پسینیان نقل میکند براساس ﴿تشابهت قلوبهم﴾ آنها میگفتند ﴿أ بشر یهدوننا﴾ یک آیه ﴿أنومن لبشرین مثلنا و قومهما لنا عابدون﴾ این دو یا میگفتند این بشر است ﴿یأکل الطّعام و یمشی فی الأسواق﴾ خدا باید به آنها ﴿انزل علیه ملک﴾ و مانند آن مشکل اساسی این وثنیین از دیر زمان از عصر نوح(سلام الله علیه) تا عصر پیغمبر خاتم(علیهم الصلاة و علیهم السلام) یکی این بود که بشر نمیتواند پیغمبر باشد این که قرآن کریم کتاب تدوینی نظم تدوینیاش به این صورت است که در طلیعه کتاب انسان را معنا کرده است این روی چند نکته است یکی اینکه خوب بالاخره قرآن برنامه هدایتی و تربیتی انسان است دیگر ملاحظه فرمودید بالاخره هر کسی صنعتی را به بار آ ورد بالاخره یک کتابچه راهنمایی مینویسد این کسی که رادیو اختراع کرده یا تلویزیون اختراع کرده یک دفترچه راهنمایی دارد که از این مصنوع چگونه استفاده کنید صحیفههای الهی تورات انجیل قرآن صحف ابراهیم و موسی اینها همه به منزله دفترچه راهنماست بالاخره خدای سبحان که انسان را خلق کرد این را گفتند که یک کتابچه راهنما باید بفرستد که چگونه مغزش را به کار بگیرید قلبش را کار بگیرد اعضا و جوارحش را کار بگیرد که به فساد نرسد این نازلترین تعبیری است که دربارهٴ تأثیر قرآن دارد اما وقتی شما قرآن را باز میکنید در مدخل این قرآن میبینید عظمت انسان ساختار انسان از روح و جسم و عالِم بودن انسان به اسمای الهی و معلم بودن انسان نسبت به ملائکه کاری از انسان ساخته است که از ملائکه ساخته نیست این را انسان اول خیال میکند که در طلیعه این کتاب به عنوان فقط یک مطلب آموزنده علمی آمده دیگر نمیداند که این مبادی تصدیقیه است برای اقامه براهین برای بسیاری از مسائلی که تا آخر این کتاب هست شما قدم به قدم که چند طایفه آیات در نوبتهای قبل خوانده شد میبینید هر وقت انبیا(علیهم السلام) با مشرکین روبرو میشدند مهمترین شبهه آنها این بود که بشر نمیتواند با خدا رابطه داشته باشد از آنجا پیام بگیرد ما را هدایت بکند ﴿أ بشر یهدوننا﴾ مگر بشر ﴿لولا أنزل علیه ملک﴾ ما مثلاً میپذیریم جریان خلقت حضرت آدم خلیفة الله بودن او ﴿إنّی جاعل فی الأرض خلیفة﴾ ﴿نفخت فیه من روحی﴾ ﴿علّم آدم الأسماء﴾ ﴿فقعوا له ساجدین﴾ این بخشهای فراوان برای اینکه عظمت انسان و جایگاه انسان را مشخص کند که کاری که از انسان ساخته است از ملائکه ساخته نیست قهراً همه شبهاتی که منکران وحی و نبوت داشتند میگفتند مگر بشر میتواند با خدا رابطه داشته باشد پیام خدا را به ما برساند این برطرف میشود حالا معلوم میشود که چطور در طلیعه این کتاب جریان حضرت آدم و خلافت حضرت آدم با اینکه اینها در مدینه نازل شده است و سالهای متمادی از بعثت گذشته است اما وقتی به صورت کتاب تدوینی ارائه میشود باید یک پایگاهی باشد که به کما سیأتی ارجاع داده نشود به کما تقدم ارجاع بشود معمولاً بحثهای عقلی و ریاضی به کما تقدم ارجاع میشود نه کما سیأتی آن مطلبی که با کما سیأتی ارجاع میشود فعلاً مقلدانه است اما مطلبی که با کما تقدم بیان بشود مبرهن است قرآن کریم جریان خلافت انسان را معلم فرشته بودن انسان را تعلیم اسما را اینها را در اوائل این کتاب به ما ارائه کرده است آنگاه هرگاه سخنی در سایر سور راجع به شبهه مشرکان و امثال مشرکان مطرح میشود با کما تقدم حل میکند ترتیب این کتاب طوری است که این بخش از آیاتی که در مدینه نازل شد در اولین کتاب قرار بگیرد و بخشهای دیگر که متفرع بر مطالب این کتاب است در بخشهای میانه یا پایانی قرار بگیرد آنگاه همه جا یک مفسر میتواند بگوید کما تقدم
سؤال ...
جواب: وجود عنصری او در زمین است وگرنه قلمرو خلافت او بیش از ارض است به دلیل اینکه معلم ملائکه هم هست همانطوری که معلم انسانها در زمین است ﴿یعلّمهم الکتاب و الحکمة﴾ معلم موجودات آسمانی هم هست که ﴿یا آدم أنبئهم بأسمائهم﴾ این وجود عنصریاش فی الارض است نه اینکه قلمرو خلافتش زمین باشد بنابراین این دوتا مطلب نباید به هم خلط بشود یکی اینکه وجود عنصریاش در زمین است بله ﴿إنّی جاعل فی الأرض خلیفة﴾ اما آنیکه من به او دادم و از آن راه خلیفه من شد او که زمینی نیست ﴿و نفخت فیه من روحی﴾ آن بخش ﴿انّی خالق بشراً من طین﴾ این بخشش زمینی است لذا او در زمین زندگی میکند میشود ﴿انی جاعل فی الأرض خلیفة﴾ اما آن بخشی که ﴿فإذا سوّیته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین﴾ این دیگر زمینی نیست و دستوری هم که ذات اقدس اله به فرشتگان میدهد این دیگر زمینی نیست به ما که در زمین زندگی میکنیم میفرماید ﴿ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا﴾ ما که زمینی هستیم به ما دستورات اینچنین دستورهای اینچنین میدهد اما فرشتگانی که زمینی نیستند به آنها میفرماید ﴿فإذا سوّیته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین﴾ و این وجود مبارک انسان کامل نسبت به ما ﴿یعلّمهم الکتاب و الحکمة و یزکّیهم﴾ است نسبت به فرشتگان ﴿یا آدم أنبئهم بأسمائهم﴾ است این هم مُنبِیءِ ملائکه است هم معلم ماست هم مسجود ملائکه است هم مطاع ماست وجود عنصری او در زمین است نه اینکه قلمرو حکومت او در زمین باشد از باب مثال عمودی به افقی مثال مجرد و مادی به مادی این است که اگر وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلم) در مدینه است اینچنین نیست که رسالت او نبوت او و حکومت او مخصوص مدینه باشد لذا نامه رسمی برای مسئولان امپراطوری ایران مینویسد و نامه رسمی برای مسئولان امپراطوری روم مینویسد او وجود عنصریاش در مدینه است اما قلمرو حکومتش همه این امپراطوریهاست این مثال ناقص که یک مجردِ مَلفَّق از آسمانی و زمینی را با حکومت زمینی تشبیه کردیم وگرنه همین رسول گرامی(صلّی الله علیه و آله و سلم) از طرفی نسبت به ما ﴿یعلّمهم الکتاب و الحکمة و یزکّیهم﴾ است از طرفی هم نسبت به ملائکه ﴿أنبئهم باسمائهم﴾ از طرفی نسبت به ما مطاع است که ﴿ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا﴾ از طرفی هم مطاع آنهاست ﴿فإذا سویّته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین﴾ بنابراین وجود عنصری این انسان کامل در زمین است نه اینکه قلمرو حکومت او در زمین باشد به شواهد سجود و به شواهد انباء خوب پس بنابراین این یک کتابی است که هر چه میگوید با کما تقدم حل میشود نه کما سیأتی اگر مسئلهای در یک فصلی با کما سیأتی حل شد آن مخاطب و مستمع در آن مسئله مقلّدانه ورق میزند نه محقّقانه چون الان مبادی تصدیقیه در دست او نیست با کما سیاتی که نمیشود کسی پژوهشگر باشد اما کما تقدم اگر پشت سر بگذارد این میشود پژوهش و تحقیق که از مبادی تصدیقیهٴ این مطلب که قبلاً معلوم شد به استناد آن مبادی تصدیقیه این مطلب حل میشود
سؤال ...
جواب: بله دیگر به وسیله راهنمایی خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلم) تنظیم شده است خوب
سؤال ...
جواب: نه، اینکه غالب اینها کلمه بشر را آوردند آنها هم مشکلشان همین بود آنها هم برابر اینکه در سورهٴ مبارکهٴ انعام بود که بحثش گذشت آنها میگویند بالاخره آن یا باید وضع مالی داشته باشد که ما تمکین بکنیم یا فرشتهای بیاید ما اگر بخواهد حکومت او را بپذیریم یا باید قدرت مادی داشته باشد که ندارد این میشود ﴿لولا نزّل هذا القیرٰان علی رجلٍ من القریتین عظیم﴾ یا با ید فرشته باشد که نیامده ما چرا بپذیریم بالاخره یا دینی یا دنیایی اگر دنیایی است ﴿علی رجلٍ من القریتین عظیم﴾ باشد اگر دینی است ﴿لولا أنزل علیه ملک﴾ است ایشان جواب میدهند که این معنویست نه مادی و انسان همان کاری را میکند که فرشته میکرد بلکه کاری میکند که از فرشته ساخته نیست آنگاه در همه این مسائل ﴿أنؤمن لبشرین مثلنا﴾ ﴿أ بشر یهدوننا﴾ ﴿ما انت إلاّ بشرٌ مثلنا﴾ که این بشریت را در حد وسط نهی انکار قرار میدادند همه اینها جوابش را یا کما تقدم میگیرد نهخیر بشر کسی است که مسجود ملائکه است بشر کسی است که عالم اسما است بشر یعنی انسان کامل این بشری که رسالت دارد نبوت دارد انسان کامل است این مقام انسان کامل یک حقیقت خارجی است گاهی حضرت آدم(سلام الله علیه) به این مقام میرسد گاهی نوح(سلام الله علیه) به این مقام میرسد گاهی هم حضرت خاتم(علیهم الصلاة و علیهم السلام) به این مقام میرسد هر کس به مقام آدمیت رسیده است این میشود خلیفة الله بنابراین کاری که از انسان ساخته است از فرشته هم ساخته نیست آنگاه تمام این شبهات جوابهایش با کما تقدم حل میشود نه با کما سیأتی، میشود تحقیق و نه تقلید این یکی از برکات تنظیم قرآن به این صورت است خوب
سؤال ...
جواب: نه چون آنها مشکلشان این بود که بشر نمیتواند فرشته باشد برای اینکه خیلی از جاها بشرٌ ندارد ﴿أ بشر یهدوننا﴾
سؤال ...
جواب: یعنی مثلِ ماست در بشریت
سؤال ...
جواب: آن قسمتهای دیگر میشود تکرار چون دارد به اینکه شما مزایای مالی ندارید شما چه فضیلتی دارید که ما نداریم؟ مشکل مالی ما را که حل نمیکنید اگر ما در یک طبقهای هستیم شما هم در آن طبقه چه دلیلی دارد که ما از شما اطاعت کنیم؟ یا باید معنویت شما باشد که شما بشرید ملَک نیستید یا باید مادیت شما باشد که فقرا و ضعفا دور شما جمعاند از ما برتری و نسبت به ما برتری ندارید آن جملههای بعد است بنا شد که اول عدم الدلیل علی وجوب الطاعه اقامه بشود دوم دلیل علی عدم وجوب الطاعه اقامه بشود سوم دلیل علی وجوب عدم الطاعه اقامه شود که میرسند میگویند ﴿بل نظنّکم کاذبین﴾ چون شما دروغ میگویید حتماً باید ما از شما فاصله بگیریم این دلیل بر وجوب عدم الطاعه است آنجا که دارد شما مثل مایید برتری مادی ندارید دلیلی ندارد که ما از شما تبعیت کنیم آنجا که میگوید یک عده اراذل دنبال شما راه افتادهاند این دلیل است بر عدم وجوب الطاعه آنجا که میگویند ﴿بل نظنّکم کاذبین﴾ دلیل است بر وجوب عدم الطاعه کما قرره سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) خوب بنابراین این تدبیر تدوینی برای آن است که در همه مسائلی که مربوط به انسان شناسی است قرآن بتواند بگوید کما تقدم یعنی مبدا تصدیقی را به ما در جریان حضرت آدم و مسجود بودن آدم و معلم ملائکه بودن آدم و عالم اسماء بودن آدم تبیین کرد بعد فرمود کما تقدم خوب میتواند باشد دیگر چرا بشر نتواند باشد خوب
فرمود آنها ﴿فقال الملأ الذین کفروا من قومه ما نرٰاک إلاّ بشراً مثلنا﴾ پس بنابراین دلیلی ندارد که ما از شما اطاعت کنیم عدم الدلیل علی وجوب الطاعه است بعد ﴿و مٰا نرٰاک اتّبعک إلاّ الذین هم أرٰاذلنا بادی الرّأی﴾ این دلیل است بر دلذیل ماست بر عدم وجوب الطاعه شما، خوب پس آن جنبه بشری فرشتگی معنوی که ندارید هیچ چیز، میماند مسائل دنیایی و مادی یک وقت است یک کسی یک لجنهای یک گروهی یک حزبی تشکیل میدهد یک شخصیت سیاسی یک شخصیت اجتماعی دارد یک عده خردمندان و خردورزان و عقلای قوم دور او جمعاند این روی بنای عقلا و مسائل عرفی خوب بالاخره ما هم بهتر است که اطاعت کنیم برای اینکه یک شخصیت اجتماعی قیام کرده برای سامان بخشیدن مسائل اجتماعی و یک عده عقلا هم از او حمایت میکنند علما و خردمندان حمایت میکنند اما این هم که نیست یک عده اراذل دنبال شما راه افتادند از نظر مسائل مثلاً مالی و اینها، اینها زود باورند بادی الرای با رأی خطیر و خام و ابتدایی تصدیق کردند این دو، این دو مشکل در پیروان شماست خوب این دلیل هست که اطاعت از شما واجب نیست بعد میرسد به اینکه ـ معاذ الله ـ شما دروغ میگویید ﴿بل نظنّکم کاذبین﴾ این دلیل است بر اینکه حتماً ما نباید اطاعت کنیم پس اول عدم الدلیل علی وجوب الطاعه است دوم دلیل علی عدم وجوب الطاعه است سوم دلیل علی وجوب عدم الطاعه است خوب ﴿و ما نرٰاک اتّبعک إلاّ الذین هم أرٰاذلنا﴾ آن هم بادی الرای حالا شما یک لجنهای یک حزبی یک باندی تشکیل دادید از مجموعه شما هم کاری ساخته نیست نه از رهبر کاری ساخته است نه از امت نه از مجموعه از شخص تو که کاری ساخته نیست چون معنویتی نداری و از پیروان تو هم کاری ساخته نیست چون اینها هم اراذلاند هم زود باور از مجموع تشکیلات شما که یک شخصیت حقوقی است از حزب شما هم کاری ساخته نیست ﴿و مٰا نری لکم علینا من فضل﴾ دیگر ضمیر را مفرد نیاورده اول ضمیر مفرد بود دوم ضمیر مفرد بود سوم ضمیر جمع است که ناظر به تشکیلات است حالا که این است نه رهبر به تنهایی نه پیروان به تنهایی نه رهبرِ به علاوه پیروان و پیروانِ به علاوه رهبر که یک گروه و باند و حزبی تشکیل دادند از این مجموعه کاری ساخته نبود ﴿بل نظنّکم کاذبین﴾ شما یک آدمهای دروغگو هستید که کذب مخبری دارد کارِ به کذب خبری ندارد حالا این گزارش شما درست است توحید درست است یا نه مطلب دیگری است ما الان کاری درباره خبر شما نداریم درباره مخبر بحث میکنیم شما یک آدمهای دروغگویی هستید که ـ معاذ الله ـ قصد سیاسی دارید اغراض دارید امراض دارید و مانند آن. این مراحلی است که آنها ذکر کردند وجود مبارک نوح(سلام الله علیه) با همان رفتار مهربانانه و پدرانه با تعبیرات ﴿یا قومِ﴾ ﴿یا قومِ﴾ که عاطفه انگیز است جواب داد فرمود ﴿قال یا قوم أرأیتم إن کنت علی بیّنة من ربی و آتانی رحمةً من عنده﴾ شما گفتید بشرم بله من بشرم من این را که انکار نکردم نگفتم من ملکم اما این که گفتید مِثل مایی نه من بشرم ولی مثل شما نیستم من یک بیّنه دارم یک معجزه دارم شما ندارید من هم رحمتی از طرف خدا دریافت کردم شما نکردید آخر چه مماثلهای؟ ما که نگفیتم فرشتهایم که آن بشرط شما را که گفتید بله ما قبول داریم اما مثلکم نیستیم من مثل شما نیستم شما مثل من نیستید من یک بینه دارم شما ندارید بینه معجزه نبوت رسالت امامت اینها یک رحمت ویژه است که خدای رحیم به اینها عطا میکند در بخشهای دیگری از قرآن کریم از این گونه سِمَتها و منصبها به عنوان رحمت الهی یاد شده است ﴿إن کنت علی بیّنة من ربّی﴾ من معجزه دارم و از طرف خدای من هم است این صغرا و هر که معجزه از طرف خدا داشته باشد پیام او را میآورد این کبرا پس من هم پیامبرم این نتیجه شما آن صغرا و کبرایتان این بود که تو بشری و هیچ بشر نمیتواند پیام آور از طرف خدا باشد پس تو نمیتوانی و دروغ میگویی ـ معاذ الله ـ من میگویم من بشریت را انکار نمیکنم ولی معجزه دارم و آن هم معجزهام از طرف خداست و هر کس از طرف خدا معجزه بیاورد پیام او را میآورد و من هم پیام او را میآورم میماند مقام اثبات مقام اثبات، شما اینها که همراه ما هستند اینها که دین را قبول کردند گفتید اراذلاند یک زود باورند دو، میگویند اولاً اینها مؤمنان الهیاند رذل نیستند چون شرف مرد به ایمان است پس اینها شرفای قوماند اینها زود باور نیستند شما کورید ﴿فعمّیت علیکم﴾ حالا اگر کسی آفتاب را دید گفت الان روز است شما میگویید ساده لوح و زود باور خوب آن که باور نمیکند کور است یک وقت است مطلب پیچیده است بله مطلبِ پیچیده را انسان زود که باور نمیکند یک مدتی تدبر میکند اما اگر مطلب بَیّن شد آفتابی شد نه تنها بیّن شد بلکه بیّنه شد قبلاً هم ملاحظه فرمودید این تای بیّنه تای مبالغه است مثل علامه نه تای تأنیث لذا در بخشی از آیات ضمیری که به بیّنه برمیگردد ضمیر مذکر است نه مؤنث خوب نه تنها این روشن است بلکه خیلی شفاف و روشن است حالا اگر آفتاب طلوع کرده یک عده گفتند روز است شما میگویید زودباور است ساده لوح هستند؟ بگو من کورم نه اینکه اینها زود باورند نوح(سلام الله علیه) به عنوان امام قوم به عنوان رهبر قوم از قومش کاملاً حمایت کرد منتها حمایت معقول و مقبول گفت اینها را میگویید اراذل اینها مؤمنان به خدایند که شرف در ایمان است میگویید اینها زودباورند شما کورید ما که مطلب پیچیدهای نیاوردیم یک چیزی آوردیم که فطرت پذیر است دل پذیر است عقل پذیر است با معجزه هم آمدم معجزه من نظری نیست بدیهی است بدیهی نیست اوّلیست بیّن نیست بینه است مثل اینکه میگوییم فلان کس عالم نیست علاّمه است یعنی خیلی علم دارد من بیّن نیاوردم بیّنه آوردم یعنی خیلی آفتابی است خوب اگر خیلی شفاف و روشن بود اینها قبول کردند شما به جای اینکه بگویید اینها بینا هستند ما کوریم به کوریتان پی ببرید اینها را میگویید زود باور ﴿فعمّیت علیکم﴾ آنهم هیچ کس تعمیه نکرد هیچ کس معما نکرد هیچ کس روپوش نگذاشت خودتان با دست خودتان خودتان، را کور کردید در بخشهای دیگر به صورت ثلاثی مجرد ذکر شده است نه ثلاثی مزید و همین آیه را هم بعضی به صورت ثلاثی مجرد قرائت کردند در آنجا دارد ﴿فعمیت علیهم الأنباء﴾ در سورهٴ مبارکهٴ قصص آیهٴ 65 و 66 به این صورت آمده است که مربوط به قیامت است ﴿و یوم ینادیهم فیقول ماذا اَجَبْتُم المرسلین ٭ فعیمت علیهم الأنباء﴾ اخبار برای اینها کورکورانه شد کور شد خبر کور شد برای اینها خوب اینجا هم ﴿فعمیت علیکم﴾ در حقیقت شما کورید خوب نمیبینید برای اینکه هر چه شما میگویید، میگویید ما با چشم که نمیبینیم ما نراک ما نراک مانراک همه حرفهایتان این است که ما نمیبینیم خوب آنی که من آوردم که با این چشم نمیشود دید ﴿فإنّها لا تعمی الأبصار ولکن تعمی القلوب الّتی فی الصدور﴾ آن چشم دلت را باز کن میبینی شما حالا شما اگر دیدید یک چوبی به صورت اژدهای دمانی شد و همه مارها را هم سِحرش را باطل کرد این دیگر باید بپذیرید که دیگر مار عادی نیست دیگر، سحر نیست دیگر اینجا فرمود تمام حرفهایتان این است که ما با این چشم نمیبینیم خوب بله با این چشم نمیبینید اگر با این چشم ببینید که من از طرف خدای نادیدنی که ﴿لا تدرکه الأبصار﴾ پیام نمیآوردم که، پیام کسی که ﴿لا تدرکه الأبصار﴾ را معجزهای میآورد که تدرکه البصیره و ﴿لا تدرکه الأبصار﴾ خوب صرف مار که دلیل نیست آن صبغه اعجازی این دلیل است آن خوب چشم میخواهد دیگر چشم باطن میخواهد پیام خدایی که ﴿لا تدرکه الأبصار﴾ را مقام نبوّت میآورد که ﴿لا تدرکه الأبصار﴾ معجزه میآورد که ﴿لا تدرکه الأبصار﴾ معجزه را، مار را بله بصر میبیند اما اینکه بگوید
سحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار
این که تدرکه الابصار نیست این ﴿لا تدرکه الأبصار﴾ است این همه مَراتضه کارهای شگفتانگیز میکنند این همه سحره کارهای شگفت انگیز میکنند خوب چرا سحر با معجزه پهلو نزند؟ چرا دل خوش دارید؟ با دل خوش داری ظاهری که نمیشود دل خوش بشود اگر کسی اهل بصیرت بود فرق معجزه با سحر و شَعبده و جادو و کهانت و طلسم و سایر علوم غریبه را که ﴿لا تدرکه الأبصار﴾ آن فرق را با بصیرت درک میکند نه با بصر آن را که وجود مبارک حضرت موسای کلیم آورد بله مار بود که مار را تدرکه الابصار اما این مار معجزه است یا نه؟ فرق سحر و معجزه چیست؟ و آیا این مار با مارهای طبیعی یکسان است یا نه؟ این سه مسئله را ﴿لا تدرکه الأبصار﴾ این مارهایی که در باغ وحش است آن را تدرکه الابصار این مارهایی که سحره ساختند ﴿سحروا أعین الناس و استرهبوهم﴾ این را هم تدرکه الابصار ماری که موسای کلیم(سلام الله علیه) ﴿فألقیٰ عصاه فإذا هی ثعبان مبین﴾ این هم تدرکه الابصار خوب اینها که کارهای علمی نیست چشم هم آن مار باغ وحش را میبیند هم مار سحره را میبیند هم ماری که موسای کلیم(سلام الله علیه) مار آورد اما آنکه بفهمد آنکه در باغ وحش است مار طبیعی است آنکه سحره آورند سحر است و باطل و آنکه وجود مبارک موسای کلیم آورد معجزه است این را که چشم نمیبیند که فرمود یک چشم ملکوتی دارد اینهایی که شما میبینید آن چشم ملکوتیشان باز است آن را کور نکردند زود قبول کردند و شما آن چشم ملکوتیتان کور است زودباور نیستید اینها را نمیپذیرید و درک نمیکنید خودتان را معالجه کنید ﴿فعمّیت علیکم﴾ خوب پس بنابراین این سوالهای شما و شهبهات شما پاسخ داده شد میماند یک مطلب که ما شما را وادار کنیم اجبار بکنیم به هر راهی که حالا مقدور ما باشد که ایمان بیاورید این اصلاً بنای انبیا بر اجبار نیست چون بیش از یک دین در جهان نیست از صدر تا ساقهٴ عالم ﴿انّ الدین عند الله الإسلام﴾ و در محدوده این دین هم اجبار نیست ﴿لا إکراه فی الدین﴾ لذا حرف نوح پیامبر که شیخ الانبیا(علیهم السلام) است با حرف حضرت ختمی مرتبت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) که خاتِم آنهاست یکیست نوح فرمود: ﴿أنلزمکموها و أنتم لها کارهون﴾ که این اسفهام برای انکار است یعنی ما که الزام نمیکنیم در قرآن هم آمده ﴿لا إکراه فی الدین﴾ بنا براین نیست که شما را مجبور کنیم ولی اگر نرفت شرعاً برای شما واجب است تشریعاً واجب است با میل و اراده خود کج راهه نروید ما بنایمان بر اجبار نیست ما بنایمان بر هدایت است و شرعاً بر شما واجب است قبول بکنید ترکش حرام است نکردید گرفتار عذاب دنیا و آخرت خواهید شد.
سؤال ...
جواب: البته غرض آنست که اگر کسی از راه درون آن چشم دلش باز بشود زودتر قبول میکند در سورهٴ مبارکهٴ مومنون آیهٴ 24 هم همین بود که قبلا اشاره شد قبلاً ﴿فقال الملأ الذین کفروا من قومه ما هذا إلاّ بشرٌ مثلکم یرید أن یتفضّلَ علیکم و لو شاء الله لأنزل ملائکةً﴾ اگر خدا میخواست، چون اینها معمولاً خدا را به عنوان واجب قبول داشتند به عنوان خالق کل قبول داشتند به عنوان مدیر کل و رب الارباب و رب العالمین قبول داشتند منتها ارباب متفرقه دامنگیرشان شده بود در ربوبیتهای جزئی مشکل داشتند ﴿و لو شاء الله لأنزل ملائکة ما سمعنا بهذا فی آبائنا الأوّلین﴾ خوب بنابراین براهینی که وجود مبارک حضرت نوح(سلام الله علیه) اقامه کرد به این صورت بود که ﴿یا قوم أرأیتم ان کنت علی بیّنةٍ من ربی و آتانی رحمةً من عنده فعمّیت علیکم أنلزمکموها و أنتم لها کارهون﴾ در غالب این موارد حمایت از امت را حمایت از مردم را هم به همراه خود دارد نفرمود من، گرچه اینجا ضمیر مفرد است ﴿إن کنت علی بیّنةٍ من ربّی وآتانی رحمةً من عنده﴾ اما در آن قسمتهای عمومی فرمود ﴿أنلزمکموها﴾ ما تشکیلاتمان این باشد که شما را الزام بکنیم نه من الزام میکنم نه اینها که همراه مناند پس بنابراین من از طرف خدایم مشکل مالی هم ندارم بر شما که چیزی از شما طلب بکنم ﴿و یا قوم لا أسئلکم علیه مالا﴾ چرا آخر ما کاذبیم دروغ بگوییم ما که حجت خدا با ماست چیزی هم که از شما نمیخواهیم آخر بالاخره کذب مخبری یک آدم دروغگو باید یک غرضی یک مرضی یک چیزی او را وادار بکند به کذب ﴿لا أسئلکم علیه مالاً إن أجری إلاّ علی الله﴾ بعد گفتید اینها را برانید ما میآییم نه در مسئله نبوت برای اینکه مسئله نبوت را که قبول نکردند در سورهٴ مبارکهٴ انعام حرف آنها این بود که اگر اینها را برانی طرد بکنی ممکن است که ما نزدیک بشویم آیهٴ 52 سورهٴ مبارکهٴ انعام این است که ﴿و لا تطرد الذین یدعون ربهم بالغداة و العشیّ یریدون وجهه ما علیک من حسابهم من شیء و ما من حسابک علیهم من شیء فتطردهم فتکون من الظالمین﴾ مبادا اینهایی که صبح و شام به نام خدایند به جرم اینکه حالا فقیرند اینها را طرد بکنید که اغنیا بیایند اینها حسابشان با خداست خدا هم حسابشان را خواست قیامتی هست حسابی هست کتابی هست و اینها که پیشنهاد میدهند فقرا بروند تا ما بیاییم مشکل معاد دارند چون باور نکردند قیامت را مسائل دنیا برایشان مطرح است میگویند جایی برویم که اغنیا باشند لذا در همین بخش هم فرمود در آیه محل بحث سوره هود ﴿و ما أنا بطارد الذین آمنوا إنّهم ملاقوا ربّهم﴾ یعنی قیامتی هست حسابی هست کتابی هست من چه حق دارم اینها را طرد کنم شما گفتید اینها اراذلاند شما گفتید اینها بادی الرایاند من درباره شما میگویم شما جاهلید شما کورید و جاهل بالاخره انسان یا باید از راه چشم ببیند یا باید از راه گوش بشنود این چشم هم چشم ملکوتیست اگر نه از دل دید نه از گوش حرف رهبران الهی را شنید در قیامت میگوید ﴿لو کنّا نسمع أو نعقل ما کنّا فی أصحاب السعیر﴾ این نمونه قبلاً هم مکرر ذکر شد که بالاخره اگر یک باغی یک راغی یک مزرعی از درونِ خودِ این مزرع چشمه بجوشد خوب تأمین میشود نیازهای او اگر خود این باغ چشمه ندارد که از دلش بجوشد یک استخری کندند آبی ذخیره کردند از نهر و بحر آب گرفتند در آن استخر گذاشتند یک جدول و جویی از آن استخر به این باغ باز شد که این باغِ تشنه از آن استخر آب میگرفت بالاخره نیازش تأمین میشود اگر یک باغ خوبی هم بود که هم از بیرون آب گرفت هم از درون که دیگر خیلی شاداب است انسان بالاخره یا باید مثل چشمه باشد از درونش یک معارفی بجوشد یا اگر آن نبود یک گوش شنوایی داشته باشد ببیند بزرگان دین چه گفتند وجود مبارک نوح فرمود شما نه این هستید نه آن آنکه باید ببنید که چشمتان است چشمهٴ دلتان است آنکه کور است میگویند این چشمه کور شد این که خشک است حرف ما را هم که گوش نمیدهید پس اعما و جاهلید ﴿فعمّیت علیکم﴾ از درون شما چیزی را نمیبینید ﴿لٰکنّی أریٰکم قوماً تجهلون﴾ مشکل علمی هم دارید جاهل کور و کور جاهل نمیبیند مؤمنان را اراذل تلقی میکند و خردورزان و عقلا را بادی الرأی تلقی میکند و مانند آن
سؤال ...
جواب: چرا دیگر عمیت علیکم همین است دیگر یعنی خودتان کور کردید کسی برای شما تعمیه نکرد که شما عمداً آمدید این چشم باطنتان را کور کردید تعمیه هست ولی معمّی خود شمایید کسی که کورتان نکرد آن خدای سبحان که به شما نعمت درون فطرت داد ﴿إنّ الله لا یغیّر ما بقوم حتّی یغیّروا ما بأنفسهم﴾ او که این چشمتان را کور نکرده چشم درونتان را که پس شما اعما و جاهلید و در قیامت هم همین گروه میگویند ﴿لو کنّا نسمع أو نعقل﴾ لو کنا نسمعش یعنی از بیرون کمک میگرفتیم به وسیله معلمان ما نعقلش یعنی لو کنا نُبصر و نری بقلوبنا و بعقولنا این نه آن است نه این بعد میفرماید هیچ عاملی ندارد که ما اینها را طرد و اینها کنیم ﴿و یا قوم من ینصرنی من الله إن طردتهم أفلاٰ تذکّرون﴾ مسئله معاد هست قیامت هست من چه حق دارم اینها را طرد بکنم تا شما بیایید
«و الحمد لله رب العالمین»
- مشکل قوم نوح (ع) در معرفت شناسی است
- مهمترین شبهه مشرکان ، چگونه بشر پیامبر می شود
- پاسخ حضرت نوح (ع) به قومش
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَقَالَ الْمَلأ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن قَوْمِهِ مَا نَرَاکَ إلاّ بَشَراً مِثْلَنَا وَ مَا نَرَاکَ اتَّبَعَکَ إلاّ الَّذِینَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِیَ الرَّأْیِ وَ مَا نَرَیٰ لَکُمْ عَلَیْنَا مِن فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّکُمْ کَاذِبِینَ ٭ قَالَ یَا قَوْمِ أَرَأَیْتُمْ إِن کُنتُ عَلَیٰ بَیِّنَةٍ مِن رَبِّی وآتَانِی رَحْمَةً مِنْ عِندِهِ فَعُمِّیَتْ عَلَیْکُمْ أَنُلْزِمُکُمُوهَا وَ أَنتُمْ لَهَا کَارِهُونَ ٭ وَ یَا قَوْمِ لاَ أَسْأَلُکُم عَلَیْهِ مَالاً إِنْ أَجْرِیَ إلاّ عَلَی اللَّهِ وَ مَا أَنَا بِطَارِدِ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّهُم مُلاَقُوا رَبِّهِمْ وَلکِنِّی أَرَاکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ ٭ وَ یَا قَوْمِ مَن یَنصُرُنِی مِنَ اللَّهِ إِن طَرَدتُّهُمْ أَفَلاَ تَذَکَّرُونَ﴾
بعد از بیان معارف اعتقادی از توحید و نبوت و معاد و ارائه حجیت قرآن کریم و نزاهت آن از افترا یک مثالی بیان فرمود و یک مِثْل که آنها گذشت آنگاه جریان نوح(سلام الله علیه) را تبیین میکند که شیخ الانبیا(علیهم السلام) است بعد از اینکه فرمود ما نوح را فرستادیم و دعوت نوح هم توحید بود آن افرادی که گرفتار ذخایر مادیاند و همواره در این صدد هستند که ﴿أن تکون أمة هی أربیٰ من أمة﴾ باشند یا ﴿أَیُّ الْفَرِیقَیْنِ ... أَحْسَنُ نَدِیّاً ٭ ... وَرِءْیاً ﴾ را دامن میزنند اینها به نوح(سلام الله علیه) چند مطلب گفتند اول گفتند که ما دلیلی نداریم که از شما اطاعت کنیم عدم الدلیل علی وجوب الطاعه این یک از این ترقی کردند گفتند که ما دلیل داریم بر عدم وجوب الطاعه این دو از این ترقی کردند گفتند ما دلیل داریم بر وجوب عدم الطاعه پس اوّل عدم الدلیل علی وجوب الطاعة است دوم دلیل علی عدم وجوب الطاعه است سوم دلیل بر وجوب عدم الطاعه است آن ادله را یکی پس از دیگری نقل میکنند قرآن کریم بعد از نقل ادلهٴ آن ملأ و منکران براهین وجود مبارک نوح(سلام الله علیه) را ارائه میکند پاسخهای این شبهات را هم ذکر میکند: ﴿فقال الملأ الذین کفروا من قومه ما نراک إلاّ بشراً مثلنا﴾ در نوبت قبل اشاره شد که مشکل اینها در معرفت شناسی است اینها بر اساس حس و تجربه مادی حرکت میکنند چیزی را که ندیدند با چشم مسلح یا غیر مسلح باور ندارند اگر معیار معرفت شناسیِ یک شخص یا گروهی حسّ و تجربه بود چنین شخصی موجودهای ماورای طبیعی را چون نمیبیند و احساس تجربی ندارد خوب انکار میکند و اینها سخن از تعقل نداشتند سخن از رؤیت داشتند نه رؤیت ملکوتی که از سنخ ﴿و کذلک نری إبراهیم ملکوت السّموٰات و الأرض﴾ باشد که شهود قلب است بلکه منظورشان همان رؤیت حسّ و تجربه است میگفتند معیار ما حس و تجربه است ما فقط شما را به عنوان بشر میبینیم این صغرای قیاس و هیچ بشری نمیتواند از طرف خدا پیام بیاورد این کبرا پس تو سمتی نداری این نتیجه ﴿ما نراک إلاّ بشراً مثلنا﴾ در نوبتهای قبل اشاره شد که آنچه را برخی از مفسران نظیر المنار و دیگران احیاناً میگفتند که این آیات ناظر به آن است که شما یک برتری قومی و نژادی نسبت به ما ندارید برتری مالی و مادی هم نسبت به ما ندارید مثل ما هستید و چون مثل ما هستید «حکم الامثال فی ما یجوز و فی ما لا یجوزواحد» دلیلی ندارد که تو بشوی متبوع ما بشویم تابع تو بشوی مطاع ما بشویم مطیع درحالیکه لسان آیه درباره تساوی در مسائل مادی و نژادی و اجتماعی نیست برهان اینها مشکل اینها این است که بشر نمیتواند پیغمبر باشد آیات فراوانی در قرآن هست که این تفکر را از پیشینیان تا پسینیان نقل میکند براساس ﴿تشابهت قلوبهم﴾ آنها میگفتند ﴿أ بشر یهدوننا﴾ یک آیه ﴿أنومن لبشرین مثلنا و قومهما لنا عابدون﴾ این دو یا میگفتند این بشر است ﴿یأکل الطّعام و یمشی فی الأسواق﴾ خدا باید به آنها ﴿انزل علیه ملک﴾ و مانند آن مشکل اساسی این وثنیین از دیر زمان از عصر نوح(سلام الله علیه) تا عصر پیغمبر خاتم(علیهم الصلاة و علیهم السلام) یکی این بود که بشر نمیتواند پیغمبر باشد این که قرآن کریم کتاب تدوینی نظم تدوینیاش به این صورت است که در طلیعه کتاب انسان را معنا کرده است این روی چند نکته است یکی اینکه خوب بالاخره قرآن برنامه هدایتی و تربیتی انسان است دیگر ملاحظه فرمودید بالاخره هر کسی صنعتی را به بار آ ورد بالاخره یک کتابچه راهنمایی مینویسد این کسی که رادیو اختراع کرده یا تلویزیون اختراع کرده یک دفترچه راهنمایی دارد که از این مصنوع چگونه استفاده کنید صحیفههای الهی تورات انجیل قرآن صحف ابراهیم و موسی اینها همه به منزله دفترچه راهنماست بالاخره خدای سبحان که انسان را خلق کرد این را گفتند که یک کتابچه راهنما باید بفرستد که چگونه مغزش را به کار بگیرید قلبش را کار بگیرد اعضا و جوارحش را کار بگیرد که به فساد نرسد این نازلترین تعبیری است که دربارهٴ تأثیر قرآن دارد اما وقتی شما قرآن را باز میکنید در مدخل این قرآن میبینید عظمت انسان ساختار انسان از روح و جسم و عالِم بودن انسان به اسمای الهی و معلم بودن انسان نسبت به ملائکه کاری از انسان ساخته است که از ملائکه ساخته نیست این را انسان اول خیال میکند که در طلیعه این کتاب به عنوان فقط یک مطلب آموزنده علمی آمده دیگر نمیداند که این مبادی تصدیقیه است برای اقامه براهین برای بسیاری از مسائلی که تا آخر این کتاب هست شما قدم به قدم که چند طایفه آیات در نوبتهای قبل خوانده شد میبینید هر وقت انبیا(علیهم السلام) با مشرکین روبرو میشدند مهمترین شبهه آنها این بود که بشر نمیتواند با خدا رابطه داشته باشد از آنجا پیام بگیرد ما را هدایت بکند ﴿أ بشر یهدوننا﴾ مگر بشر ﴿لولا أنزل علیه ملک﴾ ما مثلاً میپذیریم جریان خلقت حضرت آدم خلیفة الله بودن او ﴿إنّی جاعل فی الأرض خلیفة﴾ ﴿نفخت فیه من روحی﴾ ﴿علّم آدم الأسماء﴾ ﴿فقعوا له ساجدین﴾ این بخشهای فراوان برای اینکه عظمت انسان و جایگاه انسان را مشخص کند که کاری که از انسان ساخته است از ملائکه ساخته نیست قهراً همه شبهاتی که منکران وحی و نبوت داشتند میگفتند مگر بشر میتواند با خدا رابطه داشته باشد پیام خدا را به ما برساند این برطرف میشود حالا معلوم میشود که چطور در طلیعه این کتاب جریان حضرت آدم و خلافت حضرت آدم با اینکه اینها در مدینه نازل شده است و سالهای متمادی از بعثت گذشته است اما وقتی به صورت کتاب تدوینی ارائه میشود باید یک پایگاهی باشد که به کما سیأتی ارجاع داده نشود به کما تقدم ارجاع بشود معمولاً بحثهای عقلی و ریاضی به کما تقدم ارجاع میشود نه کما سیأتی آن مطلبی که با کما سیأتی ارجاع میشود فعلاً مقلدانه است اما مطلبی که با کما تقدم بیان بشود مبرهن است قرآن کریم جریان خلافت انسان را معلم فرشته بودن انسان را تعلیم اسما را اینها را در اوائل این کتاب به ما ارائه کرده است آنگاه هرگاه سخنی در سایر سور راجع به شبهه مشرکان و امثال مشرکان مطرح میشود با کما تقدم حل میکند ترتیب این کتاب طوری است که این بخش از آیاتی که در مدینه نازل شد در اولین کتاب قرار بگیرد و بخشهای دیگر که متفرع بر مطالب این کتاب است در بخشهای میانه یا پایانی قرار بگیرد آنگاه همه جا یک مفسر میتواند بگوید کما تقدم
سؤال ...
جواب: وجود عنصری او در زمین است وگرنه قلمرو خلافت او بیش از ارض است به دلیل اینکه معلم ملائکه هم هست همانطوری که معلم انسانها در زمین است ﴿یعلّمهم الکتاب و الحکمة﴾ معلم موجودات آسمانی هم هست که ﴿یا آدم أنبئهم بأسمائهم﴾ این وجود عنصریاش فی الارض است نه اینکه قلمرو خلافتش زمین باشد بنابراین این دوتا مطلب نباید به هم خلط بشود یکی اینکه وجود عنصریاش در زمین است بله ﴿إنّی جاعل فی الأرض خلیفة﴾ اما آنیکه من به او دادم و از آن راه خلیفه من شد او که زمینی نیست ﴿و نفخت فیه من روحی﴾ آن بخش ﴿انّی خالق بشراً من طین﴾ این بخشش زمینی است لذا او در زمین زندگی میکند میشود ﴿انی جاعل فی الأرض خلیفة﴾ اما آن بخشی که ﴿فإذا سوّیته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین﴾ این دیگر زمینی نیست و دستوری هم که ذات اقدس اله به فرشتگان میدهد این دیگر زمینی نیست به ما که در زمین زندگی میکنیم میفرماید ﴿ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا﴾ ما که زمینی هستیم به ما دستورات اینچنین دستورهای اینچنین میدهد اما فرشتگانی که زمینی نیستند به آنها میفرماید ﴿فإذا سوّیته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین﴾ و این وجود مبارک انسان کامل نسبت به ما ﴿یعلّمهم الکتاب و الحکمة و یزکّیهم﴾ است نسبت به فرشتگان ﴿یا آدم أنبئهم بأسمائهم﴾ است این هم مُنبِیءِ ملائکه است هم معلم ماست هم مسجود ملائکه است هم مطاع ماست وجود عنصری او در زمین است نه اینکه قلمرو حکومت او در زمین باشد از باب مثال عمودی به افقی مثال مجرد و مادی به مادی این است که اگر وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلم) در مدینه است اینچنین نیست که رسالت او نبوت او و حکومت او مخصوص مدینه باشد لذا نامه رسمی برای مسئولان امپراطوری ایران مینویسد و نامه رسمی برای مسئولان امپراطوری روم مینویسد او وجود عنصریاش در مدینه است اما قلمرو حکومتش همه این امپراطوریهاست این مثال ناقص که یک مجردِ مَلفَّق از آسمانی و زمینی را با حکومت زمینی تشبیه کردیم وگرنه همین رسول گرامی(صلّی الله علیه و آله و سلم) از طرفی نسبت به ما ﴿یعلّمهم الکتاب و الحکمة و یزکّیهم﴾ است از طرفی هم نسبت به ملائکه ﴿أنبئهم باسمائهم﴾ از طرفی نسبت به ما مطاع است که ﴿ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا﴾ از طرفی هم مطاع آنهاست ﴿فإذا سویّته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین﴾ بنابراین وجود عنصری این انسان کامل در زمین است نه اینکه قلمرو حکومت او در زمین باشد به شواهد سجود و به شواهد انباء خوب پس بنابراین این یک کتابی است که هر چه میگوید با کما تقدم حل میشود نه کما سیأتی اگر مسئلهای در یک فصلی با کما سیأتی حل شد آن مخاطب و مستمع در آن مسئله مقلّدانه ورق میزند نه محقّقانه چون الان مبادی تصدیقیه در دست او نیست با کما سیاتی که نمیشود کسی پژوهشگر باشد اما کما تقدم اگر پشت سر بگذارد این میشود پژوهش و تحقیق که از مبادی تصدیقیهٴ این مطلب که قبلاً معلوم شد به استناد آن مبادی تصدیقیه این مطلب حل میشود
سؤال ...
جواب: بله دیگر به وسیله راهنمایی خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلم) تنظیم شده است خوب
سؤال ...
جواب: نه، اینکه غالب اینها کلمه بشر را آوردند آنها هم مشکلشان همین بود آنها هم برابر اینکه در سورهٴ مبارکهٴ انعام بود که بحثش گذشت آنها میگویند بالاخره آن یا باید وضع مالی داشته باشد که ما تمکین بکنیم یا فرشتهای بیاید ما اگر بخواهد حکومت او را بپذیریم یا باید قدرت مادی داشته باشد که ندارد این میشود ﴿لولا نزّل هذا القیرٰان علی رجلٍ من القریتین عظیم﴾ یا با ید فرشته باشد که نیامده ما چرا بپذیریم بالاخره یا دینی یا دنیایی اگر دنیایی است ﴿علی رجلٍ من القریتین عظیم﴾ باشد اگر دینی است ﴿لولا أنزل علیه ملک﴾ است ایشان جواب میدهند که این معنویست نه مادی و انسان همان کاری را میکند که فرشته میکرد بلکه کاری میکند که از فرشته ساخته نیست آنگاه در همه این مسائل ﴿أنؤمن لبشرین مثلنا﴾ ﴿أ بشر یهدوننا﴾ ﴿ما انت إلاّ بشرٌ مثلنا﴾ که این بشریت را در حد وسط نهی انکار قرار میدادند همه اینها جوابش را یا کما تقدم میگیرد نهخیر بشر کسی است که مسجود ملائکه است بشر کسی است که عالم اسما است بشر یعنی انسان کامل این بشری که رسالت دارد نبوت دارد انسان کامل است این مقام انسان کامل یک حقیقت خارجی است گاهی حضرت آدم(سلام الله علیه) به این مقام میرسد گاهی نوح(سلام الله علیه) به این مقام میرسد گاهی هم حضرت خاتم(علیهم الصلاة و علیهم السلام) به این مقام میرسد هر کس به مقام آدمیت رسیده است این میشود خلیفة الله بنابراین کاری که از انسان ساخته است از فرشته هم ساخته نیست آنگاه تمام این شبهات جوابهایش با کما تقدم حل میشود نه با کما سیأتی، میشود تحقیق و نه تقلید این یکی از برکات تنظیم قرآن به این صورت است خوب
سؤال ...
جواب: نه چون آنها مشکلشان این بود که بشر نمیتواند فرشته باشد برای اینکه خیلی از جاها بشرٌ ندارد ﴿أ بشر یهدوننا﴾
سؤال ...
جواب: یعنی مثلِ ماست در بشریت
سؤال ...
جواب: آن قسمتهای دیگر میشود تکرار چون دارد به اینکه شما مزایای مالی ندارید شما چه فضیلتی دارید که ما نداریم؟ مشکل مالی ما را که حل نمیکنید اگر ما در یک طبقهای هستیم شما هم در آن طبقه چه دلیلی دارد که ما از شما اطاعت کنیم؟ یا باید معنویت شما باشد که شما بشرید ملَک نیستید یا باید مادیت شما باشد که فقرا و ضعفا دور شما جمعاند از ما برتری و نسبت به ما برتری ندارید آن جملههای بعد است بنا شد که اول عدم الدلیل علی وجوب الطاعه اقامه بشود دوم دلیل علی عدم وجوب الطاعه اقامه بشود سوم دلیل علی وجوب عدم الطاعه اقامه شود که میرسند میگویند ﴿بل نظنّکم کاذبین﴾ چون شما دروغ میگویید حتماً باید ما از شما فاصله بگیریم این دلیل بر وجوب عدم الطاعه است آنجا که دارد شما مثل مایید برتری مادی ندارید دلیلی ندارد که ما از شما تبعیت کنیم آنجا که میگوید یک عده اراذل دنبال شما راه افتادهاند این دلیل است بر عدم وجوب الطاعه آنجا که میگویند ﴿بل نظنّکم کاذبین﴾ دلیل است بر وجوب عدم الطاعه کما قرره سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) خوب بنابراین این تدبیر تدوینی برای آن است که در همه مسائلی که مربوط به انسان شناسی است قرآن بتواند بگوید کما تقدم یعنی مبدا تصدیقی را به ما در جریان حضرت آدم و مسجود بودن آدم و معلم ملائکه بودن آدم و عالم اسماء بودن آدم تبیین کرد بعد فرمود کما تقدم خوب میتواند باشد دیگر چرا بشر نتواند باشد خوب
فرمود آنها ﴿فقال الملأ الذین کفروا من قومه ما نرٰاک إلاّ بشراً مثلنا﴾ پس بنابراین دلیلی ندارد که ما از شما اطاعت کنیم عدم الدلیل علی وجوب الطاعه است بعد ﴿و مٰا نرٰاک اتّبعک إلاّ الذین هم أرٰاذلنا بادی الرّأی﴾ این دلیل است بر دلذیل ماست بر عدم وجوب الطاعه شما، خوب پس آن جنبه بشری فرشتگی معنوی که ندارید هیچ چیز، میماند مسائل دنیایی و مادی یک وقت است یک کسی یک لجنهای یک گروهی یک حزبی تشکیل میدهد یک شخصیت سیاسی یک شخصیت اجتماعی دارد یک عده خردمندان و خردورزان و عقلای قوم دور او جمعاند این روی بنای عقلا و مسائل عرفی خوب بالاخره ما هم بهتر است که اطاعت کنیم برای اینکه یک شخصیت اجتماعی قیام کرده برای سامان بخشیدن مسائل اجتماعی و یک عده عقلا هم از او حمایت میکنند علما و خردمندان حمایت میکنند اما این هم که نیست یک عده اراذل دنبال شما راه افتادند از نظر مسائل مثلاً مالی و اینها، اینها زود باورند بادی الرای با رأی خطیر و خام و ابتدایی تصدیق کردند این دو، این دو مشکل در پیروان شماست خوب این دلیل هست که اطاعت از شما واجب نیست بعد میرسد به اینکه ـ معاذ الله ـ شما دروغ میگویید ﴿بل نظنّکم کاذبین﴾ این دلیل است بر اینکه حتماً ما نباید اطاعت کنیم پس اول عدم الدلیل علی وجوب الطاعه است دوم دلیل علی عدم وجوب الطاعه است سوم دلیل علی وجوب عدم الطاعه است خوب ﴿و ما نرٰاک اتّبعک إلاّ الذین هم أرٰاذلنا﴾ آن هم بادی الرای حالا شما یک لجنهای یک حزبی یک باندی تشکیل دادید از مجموعه شما هم کاری ساخته نیست نه از رهبر کاری ساخته است نه از امت نه از مجموعه از شخص تو که کاری ساخته نیست چون معنویتی نداری و از پیروان تو هم کاری ساخته نیست چون اینها هم اراذلاند هم زود باور از مجموع تشکیلات شما که یک شخصیت حقوقی است از حزب شما هم کاری ساخته نیست ﴿و مٰا نری لکم علینا من فضل﴾ دیگر ضمیر را مفرد نیاورده اول ضمیر مفرد بود دوم ضمیر مفرد بود سوم ضمیر جمع است که ناظر به تشکیلات است حالا که این است نه رهبر به تنهایی نه پیروان به تنهایی نه رهبرِ به علاوه پیروان و پیروانِ به علاوه رهبر که یک گروه و باند و حزبی تشکیل دادند از این مجموعه کاری ساخته نبود ﴿بل نظنّکم کاذبین﴾ شما یک آدمهای دروغگو هستید که کذب مخبری دارد کارِ به کذب خبری ندارد حالا این گزارش شما درست است توحید درست است یا نه مطلب دیگری است ما الان کاری درباره خبر شما نداریم درباره مخبر بحث میکنیم شما یک آدمهای دروغگویی هستید که ـ معاذ الله ـ قصد سیاسی دارید اغراض دارید امراض دارید و مانند آن. این مراحلی است که آنها ذکر کردند وجود مبارک نوح(سلام الله علیه) با همان رفتار مهربانانه و پدرانه با تعبیرات ﴿یا قومِ﴾ ﴿یا قومِ﴾ که عاطفه انگیز است جواب داد فرمود ﴿قال یا قوم أرأیتم إن کنت علی بیّنة من ربی و آتانی رحمةً من عنده﴾ شما گفتید بشرم بله من بشرم من این را که انکار نکردم نگفتم من ملکم اما این که گفتید مِثل مایی نه من بشرم ولی مثل شما نیستم من یک بیّنه دارم یک معجزه دارم شما ندارید من هم رحمتی از طرف خدا دریافت کردم شما نکردید آخر چه مماثلهای؟ ما که نگفیتم فرشتهایم که آن بشرط شما را که گفتید بله ما قبول داریم اما مثلکم نیستیم من مثل شما نیستم شما مثل من نیستید من یک بینه دارم شما ندارید بینه معجزه نبوت رسالت امامت اینها یک رحمت ویژه است که خدای رحیم به اینها عطا میکند در بخشهای دیگری از قرآن کریم از این گونه سِمَتها و منصبها به عنوان رحمت الهی یاد شده است ﴿إن کنت علی بیّنة من ربّی﴾ من معجزه دارم و از طرف خدای من هم است این صغرا و هر که معجزه از طرف خدا داشته باشد پیام او را میآورد این کبرا پس من هم پیامبرم این نتیجه شما آن صغرا و کبرایتان این بود که تو بشری و هیچ بشر نمیتواند پیام آور از طرف خدا باشد پس تو نمیتوانی و دروغ میگویی ـ معاذ الله ـ من میگویم من بشریت را انکار نمیکنم ولی معجزه دارم و آن هم معجزهام از طرف خداست و هر کس از طرف خدا معجزه بیاورد پیام او را میآورد و من هم پیام او را میآورم میماند مقام اثبات مقام اثبات، شما اینها که همراه ما هستند اینها که دین را قبول کردند گفتید اراذلاند یک زود باورند دو، میگویند اولاً اینها مؤمنان الهیاند رذل نیستند چون شرف مرد به ایمان است پس اینها شرفای قوماند اینها زود باور نیستند شما کورید ﴿فعمّیت علیکم﴾ حالا اگر کسی آفتاب را دید گفت الان روز است شما میگویید ساده لوح و زود باور خوب آن که باور نمیکند کور است یک وقت است مطلب پیچیده است بله مطلبِ پیچیده را انسان زود که باور نمیکند یک مدتی تدبر میکند اما اگر مطلب بَیّن شد آفتابی شد نه تنها بیّن شد بلکه بیّنه شد قبلاً هم ملاحظه فرمودید این تای بیّنه تای مبالغه است مثل علامه نه تای تأنیث لذا در بخشی از آیات ضمیری که به بیّنه برمیگردد ضمیر مذکر است نه مؤنث خوب نه تنها این روشن است بلکه خیلی شفاف و روشن است حالا اگر آفتاب طلوع کرده یک عده گفتند روز است شما میگویید زودباور است ساده لوح هستند؟ بگو من کورم نه اینکه اینها زود باورند نوح(سلام الله علیه) به عنوان امام قوم به عنوان رهبر قوم از قومش کاملاً حمایت کرد منتها حمایت معقول و مقبول گفت اینها را میگویید اراذل اینها مؤمنان به خدایند که شرف در ایمان است میگویید اینها زودباورند شما کورید ما که مطلب پیچیدهای نیاوردیم یک چیزی آوردیم که فطرت پذیر است دل پذیر است عقل پذیر است با معجزه هم آمدم معجزه من نظری نیست بدیهی است بدیهی نیست اوّلیست بیّن نیست بینه است مثل اینکه میگوییم فلان کس عالم نیست علاّمه است یعنی خیلی علم دارد من بیّن نیاوردم بیّنه آوردم یعنی خیلی آفتابی است خوب اگر خیلی شفاف و روشن بود اینها قبول کردند شما به جای اینکه بگویید اینها بینا هستند ما کوریم به کوریتان پی ببرید اینها را میگویید زود باور ﴿فعمّیت علیکم﴾ آنهم هیچ کس تعمیه نکرد هیچ کس معما نکرد هیچ کس روپوش نگذاشت خودتان با دست خودتان خودتان، را کور کردید در بخشهای دیگر به صورت ثلاثی مجرد ذکر شده است نه ثلاثی مزید و همین آیه را هم بعضی به صورت ثلاثی مجرد قرائت کردند در آنجا دارد ﴿فعمیت علیهم الأنباء﴾ در سورهٴ مبارکهٴ قصص آیهٴ 65 و 66 به این صورت آمده است که مربوط به قیامت است ﴿و یوم ینادیهم فیقول ماذا اَجَبْتُم المرسلین ٭ فعیمت علیهم الأنباء﴾ اخبار برای اینها کورکورانه شد کور شد خبر کور شد برای اینها خوب اینجا هم ﴿فعمیت علیکم﴾ در حقیقت شما کورید خوب نمیبینید برای اینکه هر چه شما میگویید، میگویید ما با چشم که نمیبینیم ما نراک ما نراک مانراک همه حرفهایتان این است که ما نمیبینیم خوب آنی که من آوردم که با این چشم نمیشود دید ﴿فإنّها لا تعمی الأبصار ولکن تعمی القلوب الّتی فی الصدور﴾ آن چشم دلت را باز کن میبینی شما حالا شما اگر دیدید یک چوبی به صورت اژدهای دمانی شد و همه مارها را هم سِحرش را باطل کرد این دیگر باید بپذیرید که دیگر مار عادی نیست دیگر، سحر نیست دیگر اینجا فرمود تمام حرفهایتان این است که ما با این چشم نمیبینیم خوب بله با این چشم نمیبینید اگر با این چشم ببینید که من از طرف خدای نادیدنی که ﴿لا تدرکه الأبصار﴾ پیام نمیآوردم که، پیام کسی که ﴿لا تدرکه الأبصار﴾ را معجزهای میآورد که تدرکه البصیره و ﴿لا تدرکه الأبصار﴾ خوب صرف مار که دلیل نیست آن صبغه اعجازی این دلیل است آن خوب چشم میخواهد دیگر چشم باطن میخواهد پیام خدایی که ﴿لا تدرکه الأبصار﴾ را مقام نبوّت میآورد که ﴿لا تدرکه الأبصار﴾ معجزه میآورد که ﴿لا تدرکه الأبصار﴾ معجزه را، مار را بله بصر میبیند اما اینکه بگوید
سحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار
این که تدرکه الابصار نیست این ﴿لا تدرکه الأبصار﴾ است این همه مَراتضه کارهای شگفتانگیز میکنند این همه سحره کارهای شگفت انگیز میکنند خوب چرا سحر با معجزه پهلو نزند؟ چرا دل خوش دارید؟ با دل خوش داری ظاهری که نمیشود دل خوش بشود اگر کسی اهل بصیرت بود فرق معجزه با سحر و شَعبده و جادو و کهانت و طلسم و سایر علوم غریبه را که ﴿لا تدرکه الأبصار﴾ آن فرق را با بصیرت درک میکند نه با بصر آن را که وجود مبارک حضرت موسای کلیم آورد بله مار بود که مار را تدرکه الابصار اما این مار معجزه است یا نه؟ فرق سحر و معجزه چیست؟ و آیا این مار با مارهای طبیعی یکسان است یا نه؟ این سه مسئله را ﴿لا تدرکه الأبصار﴾ این مارهایی که در باغ وحش است آن را تدرکه الابصار این مارهایی که سحره ساختند ﴿سحروا أعین الناس و استرهبوهم﴾ این را هم تدرکه الابصار ماری که موسای کلیم(سلام الله علیه) ﴿فألقیٰ عصاه فإذا هی ثعبان مبین﴾ این هم تدرکه الابصار خوب اینها که کارهای علمی نیست چشم هم آن مار باغ وحش را میبیند هم مار سحره را میبیند هم ماری که موسای کلیم(سلام الله علیه) مار آورد اما آنکه بفهمد آنکه در باغ وحش است مار طبیعی است آنکه سحره آورند سحر است و باطل و آنکه وجود مبارک موسای کلیم آورد معجزه است این را که چشم نمیبیند که فرمود یک چشم ملکوتی دارد اینهایی که شما میبینید آن چشم ملکوتیشان باز است آن را کور نکردند زود قبول کردند و شما آن چشم ملکوتیتان کور است زودباور نیستید اینها را نمیپذیرید و درک نمیکنید خودتان را معالجه کنید ﴿فعمّیت علیکم﴾ خوب پس بنابراین این سوالهای شما و شهبهات شما پاسخ داده شد میماند یک مطلب که ما شما را وادار کنیم اجبار بکنیم به هر راهی که حالا مقدور ما باشد که ایمان بیاورید این اصلاً بنای انبیا بر اجبار نیست چون بیش از یک دین در جهان نیست از صدر تا ساقهٴ عالم ﴿انّ الدین عند الله الإسلام﴾ و در محدوده این دین هم اجبار نیست ﴿لا إکراه فی الدین﴾ لذا حرف نوح پیامبر که شیخ الانبیا(علیهم السلام) است با حرف حضرت ختمی مرتبت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) که خاتِم آنهاست یکیست نوح فرمود: ﴿أنلزمکموها و أنتم لها کارهون﴾ که این اسفهام برای انکار است یعنی ما که الزام نمیکنیم در قرآن هم آمده ﴿لا إکراه فی الدین﴾ بنا براین نیست که شما را مجبور کنیم ولی اگر نرفت شرعاً برای شما واجب است تشریعاً واجب است با میل و اراده خود کج راهه نروید ما بنایمان بر اجبار نیست ما بنایمان بر هدایت است و شرعاً بر شما واجب است قبول بکنید ترکش حرام است نکردید گرفتار عذاب دنیا و آخرت خواهید شد.
سؤال ...
جواب: البته غرض آنست که اگر کسی از راه درون آن چشم دلش باز بشود زودتر قبول میکند در سورهٴ مبارکهٴ مومنون آیهٴ 24 هم همین بود که قبلا اشاره شد قبلاً ﴿فقال الملأ الذین کفروا من قومه ما هذا إلاّ بشرٌ مثلکم یرید أن یتفضّلَ علیکم و لو شاء الله لأنزل ملائکةً﴾ اگر خدا میخواست، چون اینها معمولاً خدا را به عنوان واجب قبول داشتند به عنوان خالق کل قبول داشتند به عنوان مدیر کل و رب الارباب و رب العالمین قبول داشتند منتها ارباب متفرقه دامنگیرشان شده بود در ربوبیتهای جزئی مشکل داشتند ﴿و لو شاء الله لأنزل ملائکة ما سمعنا بهذا فی آبائنا الأوّلین﴾ خوب بنابراین براهینی که وجود مبارک حضرت نوح(سلام الله علیه) اقامه کرد به این صورت بود که ﴿یا قوم أرأیتم ان کنت علی بیّنةٍ من ربی و آتانی رحمةً من عنده فعمّیت علیکم أنلزمکموها و أنتم لها کارهون﴾ در غالب این موارد حمایت از امت را حمایت از مردم را هم به همراه خود دارد نفرمود من، گرچه اینجا ضمیر مفرد است ﴿إن کنت علی بیّنةٍ من ربّی وآتانی رحمةً من عنده﴾ اما در آن قسمتهای عمومی فرمود ﴿أنلزمکموها﴾ ما تشکیلاتمان این باشد که شما را الزام بکنیم نه من الزام میکنم نه اینها که همراه مناند پس بنابراین من از طرف خدایم مشکل مالی هم ندارم بر شما که چیزی از شما طلب بکنم ﴿و یا قوم لا أسئلکم علیه مالا﴾ چرا آخر ما کاذبیم دروغ بگوییم ما که حجت خدا با ماست چیزی هم که از شما نمیخواهیم آخر بالاخره کذب مخبری یک آدم دروغگو باید یک غرضی یک مرضی یک چیزی او را وادار بکند به کذب ﴿لا أسئلکم علیه مالاً إن أجری إلاّ علی الله﴾ بعد گفتید اینها را برانید ما میآییم نه در مسئله نبوت برای اینکه مسئله نبوت را که قبول نکردند در سورهٴ مبارکهٴ انعام حرف آنها این بود که اگر اینها را برانی طرد بکنی ممکن است که ما نزدیک بشویم آیهٴ 52 سورهٴ مبارکهٴ انعام این است که ﴿و لا تطرد الذین یدعون ربهم بالغداة و العشیّ یریدون وجهه ما علیک من حسابهم من شیء و ما من حسابک علیهم من شیء فتطردهم فتکون من الظالمین﴾ مبادا اینهایی که صبح و شام به نام خدایند به جرم اینکه حالا فقیرند اینها را طرد بکنید که اغنیا بیایند اینها حسابشان با خداست خدا هم حسابشان را خواست قیامتی هست حسابی هست کتابی هست و اینها که پیشنهاد میدهند فقرا بروند تا ما بیاییم مشکل معاد دارند چون باور نکردند قیامت را مسائل دنیا برایشان مطرح است میگویند جایی برویم که اغنیا باشند لذا در همین بخش هم فرمود در آیه محل بحث سوره هود ﴿و ما أنا بطارد الذین آمنوا إنّهم ملاقوا ربّهم﴾ یعنی قیامتی هست حسابی هست کتابی هست من چه حق دارم اینها را طرد کنم شما گفتید اینها اراذلاند شما گفتید اینها بادی الرایاند من درباره شما میگویم شما جاهلید شما کورید و جاهل بالاخره انسان یا باید از راه چشم ببیند یا باید از راه گوش بشنود این چشم هم چشم ملکوتیست اگر نه از دل دید نه از گوش حرف رهبران الهی را شنید در قیامت میگوید ﴿لو کنّا نسمع أو نعقل ما کنّا فی أصحاب السعیر﴾ این نمونه قبلاً هم مکرر ذکر شد که بالاخره اگر یک باغی یک راغی یک مزرعی از درونِ خودِ این مزرع چشمه بجوشد خوب تأمین میشود نیازهای او اگر خود این باغ چشمه ندارد که از دلش بجوشد یک استخری کندند آبی ذخیره کردند از نهر و بحر آب گرفتند در آن استخر گذاشتند یک جدول و جویی از آن استخر به این باغ باز شد که این باغِ تشنه از آن استخر آب میگرفت بالاخره نیازش تأمین میشود اگر یک باغ خوبی هم بود که هم از بیرون آب گرفت هم از درون که دیگر خیلی شاداب است انسان بالاخره یا باید مثل چشمه باشد از درونش یک معارفی بجوشد یا اگر آن نبود یک گوش شنوایی داشته باشد ببیند بزرگان دین چه گفتند وجود مبارک نوح فرمود شما نه این هستید نه آن آنکه باید ببنید که چشمتان است چشمهٴ دلتان است آنکه کور است میگویند این چشمه کور شد این که خشک است حرف ما را هم که گوش نمیدهید پس اعما و جاهلید ﴿فعمّیت علیکم﴾ از درون شما چیزی را نمیبینید ﴿لٰکنّی أریٰکم قوماً تجهلون﴾ مشکل علمی هم دارید جاهل کور و کور جاهل نمیبیند مؤمنان را اراذل تلقی میکند و خردورزان و عقلا را بادی الرأی تلقی میکند و مانند آن
سؤال ...
جواب: چرا دیگر عمیت علیکم همین است دیگر یعنی خودتان کور کردید کسی برای شما تعمیه نکرد که شما عمداً آمدید این چشم باطنتان را کور کردید تعمیه هست ولی معمّی خود شمایید کسی که کورتان نکرد آن خدای سبحان که به شما نعمت درون فطرت داد ﴿إنّ الله لا یغیّر ما بقوم حتّی یغیّروا ما بأنفسهم﴾ او که این چشمتان را کور نکرده چشم درونتان را که پس شما اعما و جاهلید و در قیامت هم همین گروه میگویند ﴿لو کنّا نسمع أو نعقل﴾ لو کنا نسمعش یعنی از بیرون کمک میگرفتیم به وسیله معلمان ما نعقلش یعنی لو کنا نُبصر و نری بقلوبنا و بعقولنا این نه آن است نه این بعد میفرماید هیچ عاملی ندارد که ما اینها را طرد و اینها کنیم ﴿و یا قوم من ینصرنی من الله إن طردتهم أفلاٰ تذکّرون﴾ مسئله معاد هست قیامت هست من چه حق دارم اینها را طرد بکنم تا شما بیایید
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است