display result search
منو
تفسیر آیات 48 تا 56 سوره انبیاء _ بخش دوم

تفسیر آیات 48 تا 56 سوره انبیاء _ بخش دوم

  • 1 تعداد قطعات
  • 39 دقیقه مدت قطعه
  • 24 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 48 تا 56 سوره انبیاء _ بخش دوم"

چگونگی بیان سیر نبوت عام در سوره "انبیاء"
احتمالات مختلف در معنای ﴿مِن قَبْلُ﴾
مفهوم رشد و مشخصات آن در فرهنگ قرآنی

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ لَقَدْ آتَیْنَا مُوسَی وَهَارُونَ الْفُرْقَانَ وَضِیَاءً وَذِکْراً لِلْمُتَّقِینَ ﴿48﴾ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَیْبِ وَهُم مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ ﴿49﴾ وَهذَا ذِکْرٌ مُّبَارَکٌ أَنزَلْنَاهُ أَفَأَنتُمْ لَهُ مُنکِرُونَ ﴿50﴾ وَلَقَدْ آتَیْنَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَکُنَّا بِهِ عَالِمِینَ ﴿51﴾ إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ مَا هذِهِ التَّمَاثِیلُ الَّتِی أَنْتُم لَهَا عَاکِفُونَ ﴿52﴾ قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءَنَا لَهَا عَابِدِینَ ﴿53﴾ قَالَ لَقَدْ کُنتُمْ أَنْتُم وَآبَاؤُکُمْ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ ﴿54﴾ قَالُوا أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ أَمْ أَنتَ مِنَ اللَّاعِبِینَ ﴿55﴾ قَالَ بَل رَبُّکُمْ رَبُّ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ الَّذِی فَطَرَهُنَّ وَأَنَا عَلَی ذلِکُم مِنَ الشَّاهِدِینَ ﴿56﴾

چگونگی بیان سیر نبوت عام در سوره "انبیاء"
چون قبلاً در همین سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» آیهٴ 25 فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِی إِلَیْهِ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ﴾ [که] جریان نبوّت عامه را ذکر فرمود [و] برنامهٴ رسمی انبیا(علیهم السلام) که توحید و عبادت همان خدای واحد است را مطرح فرمود، الآن به عنوان تفصیلِ آن مُجمل و شرحِ آن متن، جریان تقریباً هفده پیامبر(علیهم السلام) را ذکر می‌کند. اول از حضرت موسی و هارون شروع کردند که شرح اینها در سورهٴ مبارکهٴ «طه» و «مریم» و سایر سوَر گذشت. گاهی بین «ضیاء» و «نور» فرق می‌گذارند و اینکه تفصیل، قاطع شرکت است؛ می‌گویند آنچه از خود دارد «ضیاء» است و آنچه از دیگری می‌گیرد مثل اینکه قمر درخشش‌ خود را از آفتاب می‌گیرد تعبیر به «نور» می‌شود لکن وقتی «نور» در کنار «ضیاء» ذکر نشد، «ضیاء» معنای «نور» را هم به همراه دارد و این هم یاد گذشته‌هاست و هم عبرت‌گیری برای آینده است و مانند آن که ذکر است و این ذکرِ مبارک نسبت به قرآن کریم هم صادق است، با استفهام انکاری فرمود: ﴿أَفَأَنتُمْ لَهُ مُنکِرُونَ﴾.
بعد می‌پردازند به جریان حضرت ابراهیم؛

احتمالات مختلف در معنای ﴿مِن قَبْلُ﴾
فرمود: ﴿وَلَقَدْ آتَیْنَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ﴾. این ﴿مِن قَبْلُ﴾ را برخیها گفتند یعنی از قبل از نبوّت ما به وجود مبارک ابراهیم آ‌ن رشد را عطا کردیم ﴿وَکُنَّا بِهِ عَالِمِینَ﴾؛ بر اساس ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ خدای سبحان می‌داند که فلان شخص به هر قدرتی هم که برسد عصمتش را حفظ می‌کند و کسانی را که خدا می‌داند آنها به سوء اختیارشان از این قدرت بهرهٴ صحیح نمی‌برند به آنها سِمتهای کلیدی نمی‌دهد لذا ممکن است بلعمِ باعور را یا سامری را بیازماید بخشی از مطالب را به آنها عطا بکند؛ ولی هرگز به سامری¬ها و بلعم باعورها و امثال اینها سِمتها و پُستهای کلیدی نمی‌دهد؛ ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾. آنجایی که خدای سبحان می‌داند فلان شخص در عین اقتدار، از علمش حدّاکثر بهره را می‌برد [و] متفکّرانه, مختارانه و در کمال حریّت و آزادی، معصوم است، به او سِمَت می‌دهد و اگر بداند که شخص دیگر از این کرامت سوء استفاده می‌کند هرگز به او سِمت کلیدی نخواهد داد.
این [بیان] بر اساس یک [نحو] معنا که گفتند: ﴿مِن قَبْلُ﴾ یعنی قبل از نبوّت ولی ظاهراً منظور از این ﴿مِن قَبْلُ﴾ یعنی قبل از جریان حضرت موسی، ما به وجود مبارک ابراهیم این سِمت را دادیم؛ مثل اینکه در جریان خود حضرت موسی نسبت به قرآن کریم هم چنین تعبیری هست در سورهٴ مبارکهٴ «آل‌عمران» گذشت که ﴿نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ و أنزَل التوراة و الإنجیلَ  مِن قبل﴾ یعنی ما قرآن را به شما دادیم و قبل از قرآن, تورات و انجیل را به موسی و عیسی(علیهما السلام) دادیم؛ این ﴿مِن قَبْلُ﴾ [در سوره «آل عمران»] یعنی قبلِ زمانی، در آیهٴ محلّ بحث هم که فرمود: ﴿وَلَقَدْ آتَیْنَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ﴾ یعنی قبل از جریان موسی و هارون(سلام الله علیهما) مسئلهٴ ابراهیم مطرح بود نه اینکه جریان حضرت ابراهیم نظیر ﴿وَآتَیْنَاهُ الْحُکْمَ صَبِیّاً﴾ که درباره حضرت یحیی است باشد که قبل از نبوّت ما این رشد را به او دادیم، البته این منافات ندارد که قبل از نبوّت هم اینها به کمالاتی رسیده باشند ولی ظاهراً این ﴿مِن قَبْلُ﴾ [در آیات محل بحث] ناظر به همین قبلِ تاریخی و زمانی است.
﴿وَلَقَدْ آتَیْنَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَکُنَّا بِهِ عَالِمِینَ﴾؛

مفهوم رشد و مشخصات آن در فرهنگ قرآنی
«رُشد» را هم قرآن کریم مشخص کرده است: فرد یا ملّتی که دارای اوصاف ثبوتی معیّن (یک) و صفات سلبی مشخص (دو) باشند اهل رشدند؛ در سورهٴ مبارکهٴ «حجرات» فرمود خدای سبحان ﴿حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ﴾ یک, ﴿وَزَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ﴾ دو, ﴿وَکَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْیَانَ﴾ سه، چهار و پنج, این سه صفت سلبی آن دو صفت ثبوتی وقتی جمع شد ﴿أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ﴾ ، پس «رُشد» در فرهنگ قرآن، مجموعهٴ آن دو صفت ثبوتی و این سه صفت سلبی است [و] «رشید» کسی است که دین محبوب او باشد نه «خوفاً من النار» عبادت کند یا «شوقاً إلی الجنّة» عبادت کند .
مستحضرید که محبّت اگر به غیر حق تعلّق بگیرد انسان را کور می‌کند: «حُبّک للشیء یُعمی و یُصِمّ » و اگر به حق تعلّق بگیرد انسان را بینا می‌کند؛ محبوب است که به مُحبّ نورانیّت عطا می‌کند؛ «حُبّ الضیاء» انسان را روشن می‌کند. این‌چنین نیست که «حُبّک للشیء یُعمی و یُصِمّ» یک امر مطلق باشد؛ اگر چیزی کَر و کور است حبّ او کری و کوری می‌آورد مثل حبّ دنیا, حبّ زرق و برق, حبّ جاه و مانند آن و اگر ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ بود یا طاهر و مطهَّر بود و مانند آن، حبّ او نورانیّت می‌آورد نه کوری، شنوایی می‌آورد نه صَمَم و کری، پس «حُبّک للشیء یُعمی و یُصِمّ» ناظر به آن چیزهایی است که خودشان کَر و کورند. اینجا هم فرمود: ﴿حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ وَزَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ﴾ بعد ﴿وَکَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْیَانَ﴾ بعضیها از معصیت منزجرند, متنفّرند نه «خوفاً من النار» یا «شوقاً الی الجنّة» بدشان می‌آید دروغ بگویند این یک آدم رشیدی است اما کسی که از ترس دروغ نمی‌گوید یا برای رسیدن به بهشت دروغ می‌گوید این در راه رشد است این هنوز به رشد نرسیده است.

برخورداری حرکت حضرت ابراهیم ع از رشد الهی
بنابراین رشد را قرآن کریم مشخص کرده است [و] در اینجا هم فرمود وجود مبارک ابراهیم از رشد الهی برخوردار است؛ این یک سرفصل است. معلوم می‌شود آنجایی که برهان اقامه می‌کند بر اساس رشد است؛ آنجا که دست به تبر می‌کند بتها را ریز ریز می‌کند بر اساس رشد است؛ رشد الهی گاهی اقتضا می‌کند از ﴿وَأَنزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ﴾ مدد بگیرد گاهی اقتضا می‌کند از ﴿وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً﴾ . اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «حدید» فرمود: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ﴾ [که] آهن را در کنار تورات و انجیل و صُحف ابراهیم و قرآن وجود مبارک حضرت نقل می‌کند، برای اینکه این آهن از آنها دفاع می‌کند این شمشیر و این تیر از آنها دفاع می‌کنند وگرنه تناسبی بین اینکه ما آهن فرستادیم و قرآن فرستادیم که نیست. وجود مبارک ابراهیم خلیل هم از آهن استفاده کرد هم از صحیفهٴ ابراهیم؛ هم تبر گرفت ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلَّا کَبِیراً لَّهُمْ﴾ شد هم براهین فراوانی اقامه کرده است و هر دو رشد است. این سرفصل است؛ فرمود: ﴿لَقَدْ آتَیْنَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَکُنَّا بِهِ عَالِمِینَ﴾.
آن‌ گاه رشدش را شرح می‌دهد: ﴿إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ مَا هذِهِ التَّمَاثِیلُ الَّتِی أَنْتُم لَهَا عَاکِفُونَ﴾؛ این بُتها و مجسّمه‌هایی که در برابر آنها خضوع دارید عُکوف دارید خضوع دارید خشوع دارید مُعتکف می‌شوید برای چیست؛ [آیا] اینها نافع‌اند، نه, ضارّند، نه, دست‌تراشیدهٴ خود شما هستند، آخر چرا اینها را می‌پرستید. در سورهٴ مبارکهٴ «شعراء» وقتی از آنها سؤال می‌کند اینها چه چیزی هستند، آنها می‌گویند اینها نزد ما مقدّس‌اند و ما در برابر اینها عکوف داریم خضوع داریم خشوع داریم و معتکفیم؛ آیهٴ هفتاد به بعد سورهٴ مبارکهٴ «شعراء» این است که ﴿إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ مَا تَعْبُدُونَ ٭ قَالُوا نَعْبُدُ أَصْنَاماً فَنَظَلُّ لَهَا عَاکِفِینَ﴾؛ ما عکوف داریم، آن‌گاه [طبق بیان سوره «انبیاء»] وجود مبارک ابراهیم فرمود: ﴿مَا هذِهِ التَّمَاثِیلُ الَّتِی أَنْتُم لَهَا عَاکِفُونَ﴾؛ اینکه خاضعید خاشعید اینها چه کاره‌اند چه چیزی از اینها برمی‌آید.
در جریان تعبیر «اب» که در آیهٴ محلّ بحث و آیهٴ سورهٴ «شعراء» و مانند آن آمده است،

سرّ طلب غفران حضرت ابراهیم ع برای والدش
در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» و اینها گذشت که منظور از این «اب»، عموست نه پدر، برای اینکه «اب» هم بر عمو اطلاق می‌شود هم بر جدّ اطلاق می‌شود هم بر پدر اطلاق می‌شود ولی والد فقط بر پدر اطلاق می‌شود. آنجا شواهدی از بزرگان اهل سنّت نقل شده از بزرگان شیعه نقل شده، سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) هم اینها را ذکر کرده و قبلاً هم بحث شد که خدای سبحان به حضرت ابراهیم فرمود مبادا برای مشرک طلب مغفرت کنی، با اینکه فرمود مبادا برای مشرک طلب مغفرت کنی بعد فرمود: ﴿وَمَا کَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِیمَ لأَبِیهِ إِلَّا عَن مَوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِیَّاهُ﴾ ، بعد در اواخر عمر حضرت ابراهیم دارد که وجود مبارک ابراهیم از خدا برای والدش طلب مغفرت کرده که عرض کرد: ﴿رَبِّنا اغْفِرْ لِی وَلِوَالِدَیَّ﴾. سرّش این است که والد غیر از «اب» است، والد فقط بر پدر اطلاق می‌شود اما «اب» بر جد اطلاق می‌شود، بر عمو اطلاق می‌شود, بر پدر اطلاق می‌شود. طبق جمع این دو آیه معلوم می‌شود که آزر پدر حضرت ابراهیم نبود عمویش بود، برای اینکه در آخرین لحظات عمر حضرت برای والد خود طلب مغفرت کرده است، پس منظور از «اب» پدر نیست.

بیان کیفیّت استدلال در برابر مشرکان
اینکه فرمود در سورهٴ مبارکهٴ «شعراء» احتجاج کرد فرمود: ﴿هَلْ یَسْمَعُونَکُمْ إِذْ تَدْعُونَ﴾ ـ با تودهٴ مردم وقتی استدلال می‌کنند همان استدلال ساده و رقیق است که آنها بفهمند ـ می‌فرماید بالأخره انسان خدا را که می‌پرستد یا برای ترس از کیفر اوست یا برای طمع در برکت اوست (یا بر اساس جاذبه است یا بر اساس دافعه) یکی از این دو جهت باید باشد، این اصنام و این اوثان و این تمثالها چه کار از آنها برمی‌آید، ﴿هَلْ یَسْمَعُونَکُمْ إِذْ تَدْعُونَ﴾؛ شما که اینها را می‌خوانید آیا اینها می‌شنوند که مشکل شما را حل کنند ﴿أَوْ یَنفَعُونَکُمْ أَوْ یَضُرُّونَ﴾؛ بالأخره یا باید نافع باشند که شما شوقاً عبادت کنید یا باید ضارّ باشند که شما خوفاً عبادت کنید، اینها نه نافع‌اند نه ضارّ, بنابراین نه شوق است نه خوف، چرا اینها را عبادت می‌کنید. ﴿قَالُوا بَلْ وَجَدْنَا آباءَنَا کَذلِکَ یَفْعَلُونَ﴾؛ این سنّت ماست, میراث قومی ماست یا میراث فرهنگی ماست، نیاکان ما عمل می‌کردند ما هم عمل می‌کنیم. آن ‌گاه وجود مبارک ابراهیم فرمود: ﴿أَفَرَأَیْتُم مَا کُنتُمْ تَعْبُدُونَ ٭ أَنتُمْ وَآبَاؤُکُمُ الْأَقْدَمُونَ﴾ ؛ آنچه شما و پیشینیان شما می‌پرستید [آیا برای این کار] سندی دارید، هیچ راه عقلی برای استحقاق این بتها برای پرستش ارائه نکردید؛ اگر اینها اهل درک نیستند اگر اینها نافع نیستند اگر اینها ضارّ نیستند خب چرا اینها را عبادت می‌کنید.

تبیین معنای شاهد در ﴿وَأَنَا عَلَی ذلِکُم مِنَ الشَّاهِدِینَ﴾
در آیهٴ محلّ بحث که ابراهیم خلیل فرمود من از شاهدینم [یعنی] در همین آیهٴ 56 سورهٴ «انبیاء» که خوانده شد که فرمود: ﴿وَأَنَا عَلَی ذلِکُم مِنَ الشَّاهِدِینَ﴾؛ یعنی من شاهد بر توحید و وحدانیّت خدا هستم هم در ذات هم در صفات هم در عبادت. اینکه فرمود شاهدم [آیا] یعنی می‌دانم؟ خب اگر کسی ادّعا بکند اینکه من عالِمم، اینکه در محاجّه و در دعوت سودمند نیست؛ اگر کسی بگوید من می‌دانم خب شما می‌دانی اما برهان اقامه نکردی؛ ولی اگر شاهد به معنی مقرِّب به معنی مُبیِّن به معنی کسی که در محکمه دارد شهادت می‌دهد نه در حادثه، شهادت را تحمل کرده [این با محاجّه هماهنگ است]. «شاهد» دو مرحله دارد، یکی اینکه در صحنهٴ حادثه حضور دارد و آن حادثه را تحمل می‌کند، این تحمّل شهادت است، این تحمّل شهادت فقط علمی است [و] برای خود شاهد کارآمد نیست؛ ولی در محکمه وقتی شهادت را اَدا می‌کند این می‌شود جزء افرادی که مُبیّن است مقرّر است و حادثه را بیان می‌کند.
وجود مبارک ابراهیم فرمود من شهادت می‌دهم یعنی تبیین می‌کنم تقریر می‌کنم [و] در محکمهٴ استدلال و برهان من شاهدم نه در جریان تحمّل حوادث من عالِم باشم، آن برای خود من خوب است اما الآن من تقریر می‌کنم. اینکه فرمود: ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِکَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ﴾ ، این ﴿أُولُوا الْعِلْمِ﴾ هم «شاهدند» یعنی خودشان می‌دانند [و] هم «شاهدند» یعنی مُقرِّرند, مبیّن‌اند, اهل استدلال‌اند [و] برای جامعه بیان می‌کنند. وجود مبارک ابراهیم فرمود من شاهدم, بیانگرم, مقرِّر توحیدم و اینها براهین من است؛ قبلاً خدای سبحان به من نشان داد و من الآن آنچه را دیدم تقریر می‌کنم. اینکه در آیه 75 سورهٴ مبارکهٴ «انعام» قبلاً بحثش گذشت که خدا فرمود: ﴿وَکَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ﴾، این ارائه است این شهود است؛ فرمود باطن عالَم را ما به ابراهیم خلیل نشان دادیم. انبیا از همان اول که آمدند گفتند «الموجود علی قِسمین غیبٌ و الشهاده»؛ اصطلاحات عقلی این است که موجود یا مجرّد است یا مادّی, اصطلاح نقلی این است که موجود یا غیب است یا شهادت.
«غیب» یعنی موجودی که با حواس درک نمی‌شود [یعنی] دیده نمی‌شود شنیده نمی‌شود خورده نمی‌شود، مَلموس نیست مذوق نیست مشموم نیست مُبصَر نیست مسموع هم نیست، با هیچ کدام از این حواس درک نمی‌شود، می‌شود «مجرّد». اصطلاح موجود یا غیب است یا شهادت، مساوق با همان اصطلاحی است که در علوم عقلی می‌گویند «الموجود إمّا مجرّدٌ و إمّا مادّی». دیگران می‌گفتند موجود هر چه است مادّی است و محسوس است و چیزی که محسوس نباشد وجود ندارد، می‌شود خرافات [اما] انبیا آمدند گفتند که موجود دو قسم است غیب است و شهادت، محسوس است و غیر محسوس.

تبیین مقام شهادت درباره حضرت ابراهیم ع
وجود مبارک ابراهیم خلیل طبق آیهٴ 75 سورهٴ مبارکهٴ «انعام» از ملکوت عالَم خبر می‌دهد که خدا فرمود ما این را ارائه کردیم نشان دادیم او هم دید.
در سورهٴ «اعراف» که بحثش گذشت خدا به ما می‌فرماید شما نظر کنید تا ببینید. بارها اشاره شد که در عربی بین <نظر> و <رؤیت> فرق است همان طوری که در فارسی بین «نگاه» و «دیدن» فرق است؛ ما در فارسی اگر چیزی را ببینیم می‌گوییم «دیدیم» و اگر چیزی را نگاه بکنیم و نبینیم می‌گوییم «نگاه کردیم و ندیدیم»؛ «نگاه» غیر از «دیدن» است. در سورهٴ «اعراف» به ما دستور «نظر» داد فرمود: ﴿أَوَ لَمْ یَنظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ ، خب این دستور یقیناً حکیمانه است یعنی شما نگاه کنید بلکه به رؤیت برسد؛ ولی رؤیت را خداوند نصیب وجود مبارک ابراهیم کرد. بعد همین ابراهیمی که دید و صحنهٴ حادثه را مشاهده کرد [و] شهادت در مقام تحمّل بود، حالا شهادت در مقام اَداست حالا من شهادت می‌دهم یعنی در محکمهٴ برهان و استدلال و وجدان، من تقریر می‌کنم. تقریر ‌کرد به این صورت که براهینی اقامه کرد بر نفی ربوبیّت این اصنام و اوثان (این یکی) و اثبات ربوبیّت ذات اقدس الهی (این دو)؛ هر دو را وجود مبارک ابراهیم خلیل اقامه کرده است. در همان سورهٴ مبارکهٴ «انعام» جریان ﴿فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ﴾ و ردّ ستاره‌پرستان و ماه‌پرستان و اینها را مبسوطاً ذکر می‌کند بعد در پایان این بخش یعنی در آیه 83 می‌فرماید: ﴿وَتِلْکَ حُجَّتُنَا آتَیْنَاهَا إِبْرَاهِیمَ عَلَی قَوْمِهِ﴾؛ این حجت الله است که به او دادیم.
خب این یا برهان حدوث است یا برهان امکان است یا برهان حرکت است، این می‌شود حجّت الله. شما به هر تقریری که این ﴿لاَ أُحِبُّ الآفِلِینَ﴾ را بیان کنید، به [صورت] یکی از این حُجج معروف فلسفی و کلامی در می‌آید؛ برخیها ﴿لاَ أُحِبُّ الآفِلِینَ﴾ را برهان حرکت دانستند بعضی برهان حدوث دانستند بعضی برهان امکان دانستند؛ این به هر تقریری که بیان بشود حجّت الله است و ذات اقدس الهی این را به انبیا آموخت.

تفاوت دین با شریعت و واحد بودن دین اسلام
در بحث دیروز داشتیم که در حقیقت فلسفه از اسلام به یونان رفته نه بالعکس و منظور از اسلام بحث فلسفیِ آن یعنی عقلی آن یعنی جهان‌بینی آن است نه بحث فقهی. در بحث فقهی بر اساس ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾ هر شریعتی برای خود فقهی دارد؛ درست است وجود مبارک عیسی فرمود: ﴿وَأَوْصَانِی بِالصَّلاَةِ وَالزَّکَاةِ مَادُمْتُ حَیّاً﴾ اما زکات و صلات یک حکم فقهی است [و] فقه مسیحیّت با فقه ما فرق می‌کند. آنها چقدر نماز بخوانند کدام طرف نماز بخوانند چقدر روزه بگیرند در چه ماهی روزه بگیرند با ما فرق می‌کند [و] در این محدودهٴ شریعت و منهاج، جای نسخ است که شریعتی شریعت دیگر را نسخ بکند؛ اما در جهان‌بینی، خدایی هست، احد است واحد است، اسمای حسنایی دارد، وحی و نبوّتی هست، انبیا معصوم‌اند، بهشتی هست جهنّمی هست سؤالی هست برزخی هست، در همهٴ این خطوط کلی ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ [یعنی] هر پیامبری پیامبر دیگر را تصدیق کرده است [و] جا برای نسخ نیست. نسخ مربوط به فقه است مربوط به شریعت و منهاج است مربوط به فروع دین است ولی اصول دین نسخ‌شدنی نیست، لذا فرمود: ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ (این اصل اوّلی).
وقتی از نظر جهان‌بینی گفته می‌شود اسلام، آنچه وجود مبارک ابراهیم آورد تا وجود مبارک حضرت نبیّ اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) همه اسلام است در خطوط کلی که ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ و دین نسخ نشده است لذا دین تَثنیه ندارد فضلاً از جمع. اینکه گفته می‌شود ادیان، یک اصطلاح خاصّ است وگرنه دین نه تثنیه دارد نه جمع، دین فقط مفرد است که ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾.

تبیین تقدم فلسفه اسلامی بر فلسفه یونان
آن وقت این اسلام که جهان‌بینی توحیدی آورده و شرک را برطرف کرده و الحاد را برطرف کرده است، به وسیلهٴ وجود مبارک حضرت ابراهیم و انبیای ابراهیمی خاورمیانه را روشن کرد، بعدها سقراط و بقراط و افلاطون و ارسطو و امثال اینها در یونان در آمدند؛ این‌چنین نیست که الهیّات از آنها به اسلام آمده باشد. بنابراین فلسفهٴ اسلامی غیر از فقه اسلامی است [و] نباید توقّع داشت که در مسیحیّت چیست در یهودیّت چیست، البته اسلام به معنای خاص اینها را تکمیل کرده لکن اسلام به معنای عام که ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ از وجود مبارک حضرت ابراهیم [تا الان بوده] البته قبلش هم بود ولی خب این جریان طوفان [عصر حضرت نوح (علیه السلام)] نگذاشت رابطهٴ ما با قبل محفوظ بماند. یونان در شمال غربی مصر است و تقریباً در غرب ترکیه قرار گرفته و حرفهایی که وجود مبارک حضرت ابراهیم در حجاز داشت در شامات داشت، به همهٴ مناطق رسید منتها آن روز اگر این حرفها می¬خواست برسد زمان می‌برد لکن وجود مبارک حضرت ابراهیم کاری کرد در کوتاه‌ترین مدّت کلّ خاورمیانه را این حرفها گرفت.

پرسش...
پاسخ:
لزوم بررسی تاریخی ادیان در اُمم گذشته
بله، باید آقایان زحمتش را بکشند، برای اینکه آنچه در مصر بود شرک و جاهلیّت بود آنچه در شامات بود شرک و جاهلیّت بود آنچه در عربستان بود شرک و جاهلیّت بود. ایران از جهت اینکه جریان زرتشت خیلی سابقه ندارد، ما هم تاریخ مدوّنی دربارهٴ بت‌پرستی یا الحاد ایرانیان نداریم [نمی¬توانیم درباره¬اش دقیق قضاوت کنیم]؛ مسئلهٴ یزدان و اهرمن و امثال ذلک مطرح می‌شد ولی خب زرتشت از قدیمی‌ترین انبیایی است که مطرح است. متأسفانه کار نشده؛ این حرفِ مولوی را، خدا رحمت کند سیدناالاستاد امام را! ایشان زیاد نقل می‌کرد که گفت خیلیها نظیر کِرم در این حبّهٴ گندم‌اند:
چو آن کِرمی که در گندم نهان است زمین و آسمان او همان است
اینها همین ‌جا فقه و اصول می‌خوانند، زمینشان فقه است و آسمانشان اصول است و خیال می‌کنند جهان‌بینی یعنی همین! از اینکه از این گندم بیرون بیایند که خبری نیست! دنیا چه خبر است، سلاطین چه بودند، این همه انبیا که آمدند با کدام یک از سلاطین ایران معاصر بودند، اینها هیچ مطرح نیست. اگر کمی مطرح بشود، اگر آدم از این گندم در بیاید یا لااقل از این سیب در بیاید، آن درخت را می‌بیند، آن باغبان را می‌بیند، آن باغ را می‌بیند، می‌بیند غیر از آسمان و زمین یک حبّه گندم چیزهای دیگری هم هست. الآن شما می‌بینید این تجارب‌الاُمم که ابن‌مسکویه نوشته ـ بالأخره اینها هم جزء فضلای حوزه بودند ـ این ابن‌مسکویه معاصر ابن‌سیناست که طهارةالأعراق را نوشته که این کتاب مختصر و مُتقنی است در اخلاق، هشت جلد کتاب نوشته کلّ عالَم را دیده (شرق را دیده غرب را دیده) آخر اینها چه کسانی بودند! این تجارب‌الاُمم جریان سلاطین را نقل می‌کند، آن پیش‌دادی¬ها که سلسلهٴ اول شاهان ایران بودند را نقل می‌کند، انوشیروان معاصر با کدام یک از انبیای ابراهیمی بود را نقل می‌کند، وجود مبارک عیسای مسیح با کدام یک از سلاطین ایران معاصر بودند را نقل می‌کند؛ ما از همهٴ اینها بی‌خبریم! آدم تعجّب می‌کند یک آدم این‌قدر مطّلع، این‌قدر با اطلاع، این‌قدر بِفهم! آن روز شرق و غرب عالَم مگر چقدر بود؟ این هفت هشت جلدش دربارهٴ اینهاست که در مشرق عالَم و مغرب عالَم چه گذشت.
الآن اگر این حوزه کمی زنده بشود و از این حبّهٴ گندم به در بیاید [بسیاری از مسائل حل است]. بارها سیدناالاستاد این حرف را می‌گفت که شما این آسمانتان یک طرف است، بین آسمان و زمینتان یک سانت است، شما از جایی خبر ندارید؛
چو آن کِرمی که در گندم نهان است٭٭٭ زمین و آسمان او همان است
اینکه می‌گویید جهان یعنی همین! قدری که بیرون بیایید جای دیگر را هم می‌بینید.

چگونگی تأثیر حرکت خلیل الرحمان در امتهای خاورمیانه
بنابراین این تاریخ باید مشخص بشود که این زرتشت چه کسی بود و چه موقع بود و چند سال در ایران بود. ما ـ به لطف الهی ـ در این سرزمین مشرک نداشتیم ملحد هم نداشتیم یعنی از جریان زرتشت یا حالا هر کسی بود به بعد؛ ولی همسایه‌های ما یا ملحد بودند یا مشرک؛ این حجاز بود که مشرک بودند این شامات بود که مشرک بودند. وجود مبارک حضرت ابراهیم آمد با برهان همه مسائل را حل کرد، خواص فهمیدند حکومت عصر مقاومت کرد داعیهٴ ربوبیّت داشت آن نمرود گفت: ﴿أَنَا أُحْیِی وَأُمِیتُ﴾ ، وجود مبارک حضرت ابراهیم با او برخورد کرد احتجاج کرد، دید نشد، دست به تبر برد در حالی که می‌دانست عاقبتش همان ابراهیم‌سوزی است. خب برای اینکه کلّ خاورمیانه را بگیرد که همایش و کنفرانس و امثال اینها مشکل را حل نمی‌کرد، چهارصد پانصد نفر یک‌جا جمع می¬شدند همان‌جا دفن می‌شد، آن روز رسانه‌ای نبود. وقتی تبر گرفت خیلیها باخبر شدند وقتی ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَکُمْ﴾ شد و آتش گلستان شد خاورمیانه باخبر شد؛ حادثه‌ای نبود دفن بشود، بالأخره رؤسای کشورها روابطی داشتند. امروز هم‌زمان خبر به همه می‌رسد، آن روز بعد از یک ماه رسیده یا بعد از دو ماه رسیده، بعد همه فهمیدند که این چه کسی است که آتش را گلستان کرده است؛ این را دشمنان نقل کردند دوستانی که نبودند، اگر هم بودند منزوی بودند. همهٴ مخالفان و دشمنان دیدند که این کسی که بالأخره با منجنیق این را انداختند و هیچ قدرتی نمی‌توانست در مقابل آن آتش قهّار مقاومت کند، رفت و آن داخل نشست و ﴿یَا نَارُ کُونِی بَرْداً وَسَلاَماً﴾ آمد. این خاورمیانه را روشن کرد وگرنه افلاطون و ارسطو کجا بودند؟! چندین سال بعد اینها آمدند.

اسلامی بودن دین انبیای گذشته و تأثیر آن بر یونان
غرض آن است که اسلام، یونان را موحّد کرد، بعد بقراط در آمد ارشمیدوس در آمد افلاطون درآمد ارسطو در آمد سقراط در آمد نه اینکه اسلام یعنی 1400 سال پیش ما فلسفهٴ اسلامی را با فقه اسلامی خلط نکنیم، نگوییم که اسلام 1400 سال قبل آمده است، نه، اسلام الآن چند هزار سال است که در خاورمیانه است: ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾. بله فقهِ اسلامی چهارده قرن است اما فلسفهٴ اسلامی، کلام اسلامی از زمان حضرت ابراهیم به بعد است؛ اینها آمدند خاورمیانه را روشن کردند. اگر جناب مولوی می‌گوید:
گر نبودی کوشش احمد تو هم٭٭٭ می‌پرستیدی چو اجدادت صنم
همین است؛ اگر نبود تبرِ ابراهیم خلیل همهٴ ما این طوریم. منظورش از «کوششِ احمد» یعنی دین حضرت است و دین حضرت از زمان حضرت ابراهیم آمده است. خب وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) در مصر آن فعالیتها را کرده در زندان با مشرکان مباحثه کرده آنها را نهی از منکر کرده گفت: ﴿وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائی إِبْرَاهِیمَ﴾ و کذا و کذا؛ این مربوط به حضرت یوسف بود در مصر. کاری که وجود مبارک حضرت موسی کرد چاره نبود جز اینکه دریا را مهار کند، خب آن صحنه به همه می‌رسد؛ این قصّهٴ همه را ریختیم به دریا: ﴿فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِی الْیَمِّ﴾ چیزی نیست که برای همه مخفی باشد. درست است که [در آن زمان] حوادث عادی اگر می¬خواست از مشرق به مغرب برسد زمان می‌بُرد [و مثلاً] حدّاقل یک سال وقت می‌خواست اما وقتی فرعون به دریا می‌افتد در مدّت کوتاهی به همه جا می‌رسد، دریا می‌شود جادّهٴ خاکی به همه می‌رسد، دوباره به هم می‌آید به همه می‌رسد. با معجزات جهانی، وجود مبارک ابراهیم و موسی و امثال ذلک جهان را اصلاح کردند.
این دههٴ اول ذیحجّه مبادا این دو رکعت نماز فراموشتان بشود! بین نماز مغرب و عشاء اگر کسی این دو رکعت را بخواند ثواب حاجیان را می‌برد یعنی بعد از حمد و سور‌ه، آن آیه ﴿وَوَاعَدْنَا مُوسَی ثَلاَثِینَ لَیْلَةً﴾ را می‌خوانید؛ اینها نورانیّت است. مبادا کسی خیال کند فلسفه از یونان به اسلام آمده! خیر، فلسفه از اسلام به یونان آمده اما اصل اول این است که فلسفهٴ اسلامی یک چیز است فقه اسلامی چیز دیگر است، سابقه فقه اسلامی چهارده قرن است اما فلسفهٴ اسلامی چند هزار سال سابقه دارد.

چگونگی احتجاج ابراهیم پیامبر در برابر مشرکین
این حکیمِ بزرگوار یعنی حکیم نظامی از توابع همین قم بود؛ آن روز تفرش را می‌گفتند تفرشِ قم، وابسته به این شهر پربرکت بود. سعدی آدم فاضلی است و مُلاّست ولی شما می‌بینید بوستان او را که می‌خواهید مطالعه کنید برای شما خیلی دشوار نیست اما خمسهٴ نظامی را بخواهید مطالعه کنید هر بیتش وقت شما را می‌گیرد، بالأخره یا مسئلهٴ ریاضی دارد یا مسئلهٴ نجومی دارد یا مسئلهٴ ادبی دارد یا تفسیری دارد یا کلامی دارد یا تشبیه عمیقِ ادبی دارد، این طور نیست کسی بتواند خمسهٴ نظامی را همین طور ردیف بخواند. ایشان این آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «حدید» را که فرمود: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِیدَ﴾ که آهن را با قرآن یک‌جا ذکر می‌کند این طور می‌گوید:
محیطی چه گویم چو بارنده میغ٭٭٭ به یک دست گوهر به یک دست تیغ
به گوهر جهان را بیاراسته ٭٭٭به تیغ از جهان دادِ دین خواسته
پیامبر یک دستش چراغ بود یک دستش شمشیر، با آن چراغ، جهان را روشن کرد و با دست دیگر اگر کسی خواست این چراغ را خاموش کند جواب او را داد؛ «به یک دست گوهر به یک دست تیغ». همین کار را وجود مبارک ابراهیم کرده بود: «به یک دست گوهر به یک دست تیغ» یعنی با یک دست تبر گرفت و با دست دیگر براهین اقامه کرد که ﴿وَتِلْکَ حُجَّتُنَا آتَیْنَاهَا إِبْرَاهِیمَ عَلَی قَوْمِهِ﴾. خب اینها خاورمیانه را موحد کردند و آدم کردند نه اینکه از جای دیگر این حرفها آمده باشد. به اینها فرمود شما چه کار می‌کنید از اینها چه برمی‌آید، گفتند میراث نیاکان ماست، فرمود نه آنها عاقل‌اند نه شما، نه آنها حرفِ گفتنی دارند نه شما، نه کثرت کارساز است نه قدمت، اینها را بریزید دور. آنها باور نمی‌کردند، به این دو چیز تمسّک می‌کردند هم به قدمت هم به کثرت [می¬گفتند] خیلی درازدامن است (یک) و همه هم بر آن‌ هستند (دو)؛ گفتند تو داری شوخی می‌کنی [یا] برهان داری، مگر می‌شود در برابر کثرت ایستاد مگر می‌شود در برابر قدمت ایستاد: ﴿أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ أَمْ أَنتَ مِنَ اللَّاعِبِینَ﴾. فرمود لَعب و بازی در کار ما نیست، قولِ فصل برای ماست حرفِ حق برای ماست، براهین آوردیم، آ‌ن وقت شروع کرد که هر موجودی که هستیِ آن عین ذات آن نیست نیازمند به خداست.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 39:11

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن