- 11
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 103 سوره آلعمران _ بخش اول
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 103 سوره آلعمران _ بخش اول"
تکلیف انسان در مقابل حیثیت فردی واجتماعی
سیر انسان بسوی حقیقت نیازمند اعتصام به جعل الله
رضایت قلبی از انجام یک کار موجب شراکت در آن
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمیعًا وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَیکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَینَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوانًا وَ کُنْتُمْ عَلی شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْها کَذلِکَ یبَینُ اللّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ ﴿103﴾
خلاصه مباحث گذشته
قبلاً اصل اعتصام به الله را بیان کرد، فرمود: ﴿وَ مَنْ یعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِی إِلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ﴾ الآن میفرماید که اعتصام هر فرد، گرچه لازم است ولی کافی نیست. با هم معتصم بشوید ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمیعًا﴾ این کلمه ﴿جمیعاً﴾ نشان میدهد که این ﴿وَ اعْتَصِمُوا﴾ منحل نمیشود یعنی «یعتصم کل واحد منکم بحبل الله» بلکه هیأت اجتماعیه ملحوظ است، چون هر کسی باید به الله و حبل خدا معتصم باشد آن را در آیه قبل بیان کرد که فرمود: ﴿وَ مَنْ یعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِی إِلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ﴾ الآن نمیخواهد بفرماید که همه شما به حبلالله معتصم بشوید، چون این را قبلاً بیان کرد. الآن میخواهد بفرماید که ضمن اینکه همه شما به حبلالله معتصم هستید با هم به حبلالله معتصم باشید ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمیعًا﴾ مجتمعاً ﴿وَ لا تَفَرَّقُوا﴾ یعنی «لا تفرقوا فی الاعتصام» نه «فی الاصل الاعتصام» که بعضی معتصم باشند بعضی معتصم نباشند، چون قبلاً گذشت که اگر کسی به دین خدا معتصم نباشد اهل نجات نیست. الآن به مؤمنین خطاب میکند که شما با هم به حبلالله معتصم باشید. پس تفرق نداشته باشید ﴿وَ لا تَفَرَّقُوا﴾ یعنی «لا تتفرقوا فی کیفیت الاعتصام» نه «فی اصلالاعتصام» که بعضی معتصم باشند، بعضی معتصم نباشند، چون خطاب به مؤمنین است. مؤمنین، کسانیاند که به حبل خدا متمسکاند. پس سخن از نهی از تفرقه در اعتصام است یعنی در کیفیت اعتصام. اگر همه معتصم باشند به حبل خدا ولی با هم نباشند اینها مبتلا به تفرقاند یعنی در کیفیت اعتصام، متفرقاند. مثل کسی که همه آنها نماز خواندند ولی فرادا خواندند، به جماعت نخواندند. پس ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمیعًا﴾ با کار به آن حیثیت اجتماعی دارد، این یک مطلب.
تکلیف انسان در مقابل حیثیت فردی و اجتماعی
مطلب دوم این است که در این جهت فرقی نیست ما بگوییم جامعه وجود مستقل و جدایی دارد یا جامعه وجود جدا ندارد ولی هر فرد دو حیثیت دارد: یک حیثیت فردی دارد؛ یک حیثیت اجتماعی. اگر هر انسانی دو حیثیت دارد یک حیثیت فردی و یک حیثیت اجتماعی، همانطوری که انسان براساس حیثیت فردیاش مکلف است، براساس حیثیت اجتماعیاش هم مکلف است. در این دیگر اختلافی نیست ولو جامعه وجود جدایی هم نداشته باشد ولی انسان، حیثیت اجتماعی دارد. حالا این حیثیت اجتماعی او بالفطرة است یا بالضرورة است یک بحث جدایی است، نمیشود گفت انسان حیثیت اجتماعی ندارد و این امر به اعتصام عمومی، ناظر به آن حیثیت اجتماعی هر فرد است. پس اگر جامعه وجود داشت این آیه و امثال این آیه، مخاطب خوبی دارد و اگر جامعه وجود نداشت ولی هر فردی دارای حیثیت اجتماعی بود، باز این آیه هم مخاطب دارد ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمیعًا وَ لا تَفَرَّقُوا﴾.
سیر انسان بسوی حقیقت نیازمند اعتصام به حبلالله
مطلب بعدی آن است که انسان، گاهی راه پرواز بیرونی را طی میکند گاهی راه غواصی درون را یا با اندیشه و فکر میخواهد از اسرار جهان باخبر بشود یا با غواصی و فرو رفتن در دریا میخواهد از راز نهانی دل دریای هستی با خبر بشود. به هر حال سیر است. چه بخواهد بالا برود سیر فکری داشته باشد، یک حبل و طنابی طلب میکند، چه بخواهد سیر عمقی داشته باشد [و] غواصانه سفر کند، باز بالأخره حبلی طلب میکند، در هر حال حبلی هست که ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمیعًا﴾ و اساس کار این است که چه انسان بخواهد با اندیشه به شناخت جهان پی ببرد یا با غواصی در معرفت نفس به اسرار عالم راه پیدا کند، گرچه از هر راهی برود پایانی ندارد «لا یدْرِکُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ، وَلا ینَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ» بخواهد مثل حکیم، بلند پروازی کند، بالأخره سرش به سقف نمیرسد [و] حدی ندارد. یا بخواهد مثل عارف، در دریای دل غواصی کند به عمق نمیرسد، نه غواصان به حق میرسند نه حکیمان «لا یدْرِکُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ، وَلا ینَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ» ولی در هر دو حال ـ چه بالا برود چه پایین ـ دارد سیر صعودی میکند، دارد بالا میرود، گرچه به حسب ظاهر تعبیر این است که دارد به عمق دریا سفر میکند و غوص میکند، آن کسی که به حسب ظاهر به عمق دریا میرود، گرچه پایین میرود ولی چون برای کشف و اسرار علمی است در حقیقت بالا میآید. عالم، هرگز پایین نمیرود، یک پژوهشگر همیشه سیر صعودی دارد، این هم یک مطلب.
خداشناسی و انجام دستورات پروردگار باعث سیر صعودی انسان
مطلب دیگر این است که قرآن کریم همه موارد خداشناسی و آشنایی با آیات و احکام حکم را سیر صعودی میداند، میفرماید به طرف حق بالا بروید: ﴿إِلَیهِ یصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ یرْفَعُهُ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» آیه ده این است ﴿مَنْ کانَ یریدُ الْعِزَّةَ فَلِلّهِ الْعِزَّةُ جَمیعًا إِلَیهِ یصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ یرْفَعُهُ وَ الَّذینَ یمْکُرُونَ السَّیئاتِ لَهُمْ عَذابٌ شَدیدٌ وَ مَکْرُ أُولئِکَ هُوَ یبُورُ﴾؛ اگر کسی عزت، طلب میکند باید بداند که همه عزت، برای خداست و نزد خداست در نزد غیر خدا اصلاً سخن از عزت نیست، این یک مطلب ﴿مَنْ کانَ یریدُ الْعِزَّةَ فَلِلّهِ الْعِزَّةُ جَمیعًا﴾، آنگاه سؤال مطرح میشود که اگر تمام عزت نزد خداست، ما از چه راهی به الله نزدیک بشویم که عزت دریافت کنیم. جوابش این است که ﴿إِلَیهِ یصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ یرْفَعُهُ﴾؛ عقاید طوبی و عقیدههای پاک و عمل صالح، این راه صعودی را طی میکند. اگر عقیده و ایمان، محکم باشد و عمل صالح هم مایه رفع این کلمه طیب باشد، انسان صعود میکند. وقتی صعود کرد عنداللهی میشود، وقتی عنداللهی شد عزیز خواهد بود، برای اینکه اینها با کلمه طیب و با عمل صالح صعود کردند، قهراً کلمه طیب میشود حبلالله، عمل صالح میشود حبلالله، اینچنین نیست که طنابی باشد از پشم یا مو یا کرک این را رشته باشد، اینطور نیست. همین قرآن کریم که تعبیر شده به سبب یا احدهما ثقل اکبرند و دیگری ثقل اصغر است «و طرفه بید الله سبحانه و تعالی و الطرف الآخر بایدیکم» در حدیث ثقلین از همین قبیل است. بنابراین دین، میشود حبلالله و انسان همواره دارد صعود میکند، این هم یک مطلب.
صعود جمعی فراتر از صعود فردی
صعود فردی مشکلی را حل نمیکند باید صعود جمعی کرد، صعود جمعی به این است که آنها که قدرت پرواز دارند پری پهن کنند و بیپناهان و بیپرو بال را زیر پر خود پر بدهند، چه اینکه به وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ﴾ تو که قدرت پرواز داری و میتوانی در حد ﴿دَنا فَتَدَلّی﴾ هم اوج بگیری ولی اینچنین نباشد، تنها نیا [بلکه] تو بکوش که پر پهن کنی و این افرادی که تازه به دوران رسیدهاند به اینها پر و بال بدهی قدرت پر کشیدن پیدا کنند، آنگاه با قافلهای حرکت کنی. خفض جناح کن مثل یک کبوتر که پر پهن میکند تا بچههای او زیر بال و پر او پر در بیاورند و آیین پرواز را یاد بگیرند، به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دستور میدهد که تنها نیا، پر پهن کن که آنها بیایند.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ آنجا مشخص است یک کلمه دیگری دارد، در آنجا به فرزند هم فرمود خفض جناح کن به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم فرمود خفض جناح کن . درباره فرزند نسبت به پدر و مادر فرمود خفض جناح کن احتراماً، به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود خفض جناح کن ترحماً نه احتراماً. در آنجا هم قیدی دارد که ﴿إِمّا یبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ کِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفِّ﴾ بعد میرسد به بخش دیگر که فرمود: ﴿وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ﴾ جناح تذلل، جناح ذُلّ که ذلیلانه در برابر پدر و مادر متواضع باشی؛ اما اینجا جناح ذُلّ نیست، جناح تعلیم و تربیت است. آنطوری که مادر، پر پهن میکند، برای اینکه بچهها را آیین پرواز یاد بدهد، آنطوری که مادر پر پهن میکند تا بچههای کبوتر پرواز یاد بگیرند، این منالرحمه است ترحم هست نه احترام. در آنجا به همین تعبیر آمده و کسی را هم اجازه نمیدهند که قبل از اتمام حجت، تنها به طرف حق سفر کند، لذا اگر سیر الیالله است صعود است و این صعود وسیله میخواهد و این وسیله و طناب همان قرآن و عترت است دین است و مانند آن.
مطلب دیگر آن است که این دین را و این بار را باید همه بردارند. وقتی همه برمیدارند انسان احساس نشاط میکند که همراهان فراوانی دارد و همه مسئولیتها روی دوش او نیست، هم احساس سبکی میکند، هم احساس نشاط، چون همه دین باید عمل بشود. وقتی میبیند که همه دارند این دین را برمیدارند عمل میکنند مطمئن میشوند افسرده نیست، قهراً قدرتی هم پیدا میکنند آنوقت میشود «یَدَ اللَّهِ مَعَ الْجَمَاعَةِ» این هم یک مطلب.
رضایت قلبی از انجام یک کار موجب شراکت در آن
مطلب دیگر آن است که اگر کسی بخواهد دین را زنده کند و دیگری هم دارد این دین را زنده میکند او اگر خوشحال شد، معلوم میشود که دارد به این آیه عمل میکند؛ اما اگر دیگری دارد دین را زنده میکند او نگرانیاش این است که چرا من زنده نکردهام، این معلوم میشود دین را وسیله قرار داد برای ارضای خودخواهی، این مشکل هست و حدیثی در نهجالبلاغه هست، در جوامع روایی دیگر هست که «إِنَّما یَجْمَعُ النَّاسَ الرِّضَا وَ السُّخْطُ» در یکی از جبهههای جنگ وقتی که یکی از سربازان امیرالمؤمنین(علیه السّلام) به حضرت عرض کرد ای کاش برادرم با ما بود! حضرت فرمود: «أَهَوَی أَخِیکَ مَعَنا»؛ آیا میل و گرایش قلبی برادرت نزد ماست و با ماست، عرض کرد آری فرمود او در ثواب ما با ما شریک است ، چون «إِنَّما یجْمَعُ النَّاسَ الرِّضَا وَ السُّخْطُ» در پایان سورهٴ «شمس» دارد که ﴿إِذِ انْبَعَثَ أَشْقاها ٭ فَقالَ لَهُمْ رَسُولُ اللّهِ ناقَةَ اللّهِ وَ سُقْیاها ٭ فَکَذَّبُوهُ فَعَقَرُوها فَدَمْدَمَ عَلَیهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوّاها ٭ وَ لا یخافُ عُقْباها﴾ خب، آن شقی که منبعث شد که برانگیخته شد که ناقه صالح را عقر و ترور کند یک نفر بود؛ اما خدا فرمود که همهشان این ناقه را ترور کردند [و] عقر کردند. در حالی که آن ترورکننده و قاتل و عاقر یک نفر بود، برای اینکه در بخش دیگر قرآن فرمود: ﴿فَتَعاطی فَعَقَرَ﴾ مفرد آورد «عَقَر» است نه «عقروا»؛ اما در پایان سورهٴ «شمس» دارد که ﴿فَعَقَرُوها﴾ در نهجالبلاغه و سایر روایاتی که به این کریمه استشهاد شده است از باب اینکه «إِنَّما یجْمَعُ النَّاسَ الرِّضَا وَ السُّخْطُ» توجیه شد یعنی چون آن باند و آن گروه راضی بودند به این کار و این توطئه دست جمعی بود و این یک نفر را مأمور کردند و به کار او راضی بودند، لذا همه آنها در ریختن خون این ناقه سهیماند، خدا به همهشان اسناد داد ﴿فَکَذَّبُوهُ فَعَقَرُوها﴾ براساس این معیار، حضرت فرمود اگر قلب برادر تو و میل قلبی برادر تو با ماست در همه ثوابهای ما سهیم است، زیرا «الرَّاضِی بِفِعْلِ قَوْمٍ کَالدَّاخِلِ فِیهِ مَعَهُمْ» این حدیث قبلاً حلش و تفسیرش آسان نبود الآن در طی این سالهای اخیر حلش آسان شد، در حل آن روایت، انسان مشکلی احساس میکرد و آن این است که چطور یک نفر در یک شهر یا روستا، کارهایی را انجام میدهد و دیگری فقط راضی است به کار او، چطور در همه ثوابهای او سهیم است. حل این معما آسان نبود؛ اما حالا معلوم شد که این روایت چه میفرماید، چون ما هر مشکلی که در طی این انقلاب داشتیم براساس همان ضعف اخلاقی ما بود، ما به لطف الهی به برکت این خونهای پاک، هیچ مشکلی در برابر هیچ ابرقدرتی نبود الحمدالله، هر وقت مشکلی برای ما پیش آمد براساس همان مشکل اخلاقی بود. دو نفر حالا یا از قم رفتند یا از مشهد رفتند یا از نجف آمدند ولی حوزه علمیه بالأخره رفتند یا از دانشگاه رفتند یا یکی از دانشگاه رفت یکی از حوزه رفت وارد منطقهای شدند دارند کار میکنند، هر دو خود را عرضه کردند اینها حجت خدا هستند عرضه کردند، ثواب بردند ثواب میبرند ولی یکی در کار موفقتر شد، دیگری اگر او را تقویت کرد حمایت کرد راضی بود به کار او، در همه ثوابها سهیم است؛ اما اگر گفت که چرا او و من نه. چرا مردم به طرف او رفتند و مرا رها کردند؟ چرا من موقعیت اجتماعی او را ندارم؟ چرا این کار به دست من انجام نشود، همه مشکلات از این «من» نشأت میگیرد، آن کسی که خدمتی را انجام داد با تشویقی هم همراه است، گرچه خسته میشود تلاش و کوشش میکند؛ اما کمی تشویق هم به همراهش هست، لذا میتواند در جامعه به خدمت ادامه بدهد. ولی آن کسی که ناخودآگاه یا ناخواسته منزوی شد یا انزوایی ندارد همان کار عادی یک روحانی را دارد ولی کار اجتماعی به آن صورت که مردم استقبال بکنند یا کاری از دست او بر بیاید، پذیرفته بشود نیست. این خودش را عرضه کرد ولی جا نیفتاد، این یک محرومیت اجتماعی است. این اگر واقعاً خودش را اقنا کند و راضی کند که من اگرآن برادرم را که همدوره تحصیلی من است با هم از قم یا نجف یا مشهد یا از حوزه دیگر وارد شدیم به این شهر یا یکی از دانشگاه آمد یکی از حوزه، آن هم برادر من است من او را تقویت کنم، ثواب این کسی که راضی به فعل آن خدمتگزار است اگر بیش از او نباشد کمتر نیست، چون این همواره دارد جهاد اکبر میکند آن شیطان درون را سرکوب میکند خلاصه، هر مشکلی که هست از این ضعف اخلاقی است خلاصه و این کار آسانی هم نیست، این هم یک مطلب.
لطف حق و اطاعت از او تنها راه الفت بین قلوب
مطلب دیگر آن است که ایجاد الفت بین دلها کاری است ربانی کار آسانی نیست اگر کسی خدای ناکرده مشمول لطف حق نبود خدا او را از این تألیف دل، محروم میکند و اگر کسی مشمول عنایت حق بود او را از این نعمت، برخوردار میکند. در سورهٴ مبارکهٴ «انفال» عظمت وحدت اجتماعی و محبت عمومی و ایجاد الفت جمعی را ذات اقدس الهی آن چنان بازگو میکند که به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در آیهٴ 63 سورهٴ «انفال» اعلام میکند که ایجاد الفت بین دلهای مردم به دست تو نیست، فرمود: ﴿وَ أَلَّفَ بَینَ قُلُوبِهِمْ﴾ این اوس و خزرج که از شاخص¬ترین گروهای مبارزه با هم بودند از یاد شما نرفته است، دیگران هم که نوعاً درگیر بودند با هم، تاریخ هم آنها را از یاد شما نبرد. فرمود تنها ذات اقدس الهی بود که بین دلهای اینها الفت ایجاد کرد ﴿وَ أَلَّفَ بَینَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی اْلأَرْضِ جَمیعًا ما أَلَّفْتَ بَینَ قُلُوبِهِمْ﴾؛ تو اگر میخواستی با هزینه کردن همه ذخایر زمینی بین دلهای این دشمنان، الفت برقرار کنی موفق نمیشدی. حالا اگر این سلسله جبال بشود برلیان و این برلیانها را رایگان بین مردم تقسیم کنید که اینها به جان هم نیفتند، تازه آغاز جنگ سرد و گرم اینهاست. یکی میگوید چرا به من بیشتر نداد دیگری میگوید چرا سهم او کمتر از سهم من نیست یا اگر هم بدانند متساویاً توزیع شد به این فکرند که به سهم دیگران تجاوز کنند تازه اول دعواست، لذا فرمود اگر همه ذخایر زمین را هزینه میکردی و صرف میکردی تا دلهای اینها را الفت بدهی قدرت نداشتی: ﴿لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی اْلأَرْضِ جَمیعًا ما أَلَّفْتَ بَینَ قُلُوبِهِمْ وَ لکِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَینَهُمْ﴾ زیرا دل، در اختیار غیر خدا نیست او مقلب¬القلوب است و دل را مطامع مادی آرام نمیکند، فقط ﴿أَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾ است یاد حق و نام حق دل را آرام میکند ﴿إِنَّهُ عَزیزٌ حَکیمٌ﴾ و این الفت و محبت را نصیب مؤمنین کرده است.
ایجاد عداوت در قلوب دشمنان پروردگار
کسانی که در برابر ایمان، صف بستند در برابر قرآن، صف آرایی کردند بعد از تمام شدن حجت، مع ذلک سر از استکبار در آوردند، خدا درباره اینها میفرماید ما دشمنی را بین اینها القا کردیم اینها هرگز روی دوستی را نمیبینند. در سورهٴ «مائده» آیه چهاردهم درباره مسیحیها که معاند با دیناند، اینچنین میفرماید: ﴿وَ مِنَ الَّذینَ قالُوا إِنّا نَصاری أَخَذْنا میثاقَهُمْ فَنَسُوا حَظًّا مِمّا ذُکِّرُوا بِهِ﴾؛ ما پیمان اینها را گرفتیم، اینها هم تعهد دادند ولی عمداً تناسی کردند یعنی خود را به فراموشی زدند ﴿فَأَغْرَینا بَینَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى یوْمِ الْقِیامَةِ﴾ ما بین اینها دشمنی و کینهتوزی را اغرا کردیم تا روز قیامت، اینها تا زندهاند با هم دشمناند. در همین سورهٴ «مائده» راجع به یهودیها که خطرشان بیشتر از مسیحیهای معاند است آیهای هست با لحن تندتر، آیه 64 سورهٴ «مائده» این است که ﴿وَ قالَتِ الْیهُودُ یدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیدیهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ یداهُ مَبْسُوطَتانِ ینْفِقُ کَیفَ یشاءُ وَ لَیزیدَنَّ کَثیرًا مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَیکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیانًا وَ کُفْرًا﴾ بعد فرمود: ﴿وَ أَلْقَینا بَینَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى یوْمِ الْقِیامَةِ﴾ اینجا سخن از القاست که بدتر از اغراست که درباره مسیحیها بود ﴿کُلَّما أَوْقَدُوا نارًا لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللّهُ وَ یسْعَوْنَ فِی اْلأَرْضِ فَسادًا وَ اللّهُ لا یحِبُّ الْمُفْسِدینَ﴾ پس اصل ایجاد الفت به دست خداست این یک مطلب و کسانی که مشمول مهر حق نیستند ممکن است خداوند دلهای اینها را علیه یکدیگر بشوراند، این هم یک مطلب و کسانی که به ریسمان الهی اعتصام کردند ممکن است مشمول نعمت حق بشوند و ذات اقدس الهی، دلهای اینها را به هم مرتبط کند مطلب دیگر. غرض آن است که وحدت ایجاد وحدت و هماهنگی اولاً کار آسانی نیست و ثانیاً جز به دست ذات اقدس الهی نخواهد بود ولی وقتی که به ما فرمود اعتصام کنید، همه این دشواریها را خودش آسان میکند، اعتصام کنید یعنی به چنگ بیاورید برای آن است که سقوط نکنید، این یک مطلب.
بیان اصل کلی در تبیین دشمنی به دوستی
اصل کلی را برای اینکه از گذشته تاریخ هم به عنوان یک فلسفه تاریخ تذکر بدهد بفرماید که ﴿وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَیکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَینَ قُلُوبِکُمْ﴾ شما نه تنها اوس و خزرج، بلکه دیگران هم غارتگری و خونریزی در بین شما رواج داشت؛ مکرر به جنگ داخلی پرداختید یکدیگر را کشتید و کشته دادید؛ دشمن یکدیگر بودید. ذات اقدس الهی به برکت قرآن و رسولش بین دلهای شما الفت برقرار کرد تا به جایی رسیدید که ایثار میکنید، قبلاً اهل استئثار بودید و خودکام، الآن به ایثار رسیدید و دیگری را بر خود ترجیح میدهید. انتقال از استئثار به ایثار، به عنایت الهی است کار آسانی نبود تا کنون هر کدام شما که صبح سر بر میآوردید فکر میکردید که استئثار کنید یعنی خود را بر دیگری تقدیم بدارید، بعد کم کم به جایی رسیدید که ﴿وَ یؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ﴾ این تفاوت، کار آسانی نبود شما دشمنان یکدیگر بودید و با ایجاد الفت دلها به دست ذات اقدس الهی از نعمت محبت برخوردار شدید و برداران یکدیگر شدید و ﴿فَأَصْبَحْتُم﴾ یعنی «صرتم بنعمته اخوانا»، تنها ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾ نیست که یک حکم تشریعی است، واقعاً برادر یکدیگر شدید، برای اینکه اهل گذشت شدید اهل ایثار شدید، فداکاری میکردید آنچه تا دیروز رهزنی میکرد که آب و نان کسی را قطع کند امروز خودش وقتی مجروح جنگی است قدح آب را به دیگری میدهد و فاصله خیلی است دیگر، از آنجا به اینجا آمدن کار آسانی نیست، تنها ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾ نیست یعنی برادران شرعی یکدیگر هستید، برای اینکه واقعاً این لطف و صفا در شما زنده شد که اهل ایثار شدید.
پرسش:...
پاسخ: ولی روح ایثار در آنها در جنگ و غیر جنگ ظهور کرد ﴿فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوانًا﴾ این براساس اصول تجربه. خب، این یک قضیة فی واقعه بود یا الآن هم هست یعنی قبلاً خونریزی داشتید و در اثر عمل کردن به دستور اسلام، حافظ خون و عرض و مال یکدیگر شدید الآن هم همین¬طور است، این قضیة فی واقعه که نیست که در گذشته اختلاف داشتید و آن اختلاف مایه هلاکت و خونریزی بود الآن اگر اختلاف داشته باشید مایه هلاکت نیست اینچنین که نیست یا در گذشته یعنی بعد از اختلاف وقتی ایمان آوردید [و] برادرانه زندگی میکردید، از امن برخوردار بودید، الآن اگر برادرانه زندگی کنید با اتحاد باشید از امن برخوردار نباشید، اینچنین نیست که. اینها قضایای فی واقعةٍ باشد، این بلکه اصل قضیه است این را میگویند فلسفه تاریخ این و ﴿کَذلِکَ نَجْزِی﴾ ، ﴿کَذلِکَ نَجْزِی﴾ یعنی از همین قبیل است. پس این را به یاد بیاورید به یاد آن روزهای سیاه و تلخ باشید که در اثر اختلاف به جان هم میافتادید بعد به یاد آن روز شیرین هم باشید که در اثر اتحاد، کامیاب بودید.
تبیین نجات از گودال آتش بوسیله پروردگار
باز نکته دیگر ﴿وَ کُنْتُمْ﴾ یعنی «و اذ کنتم» یعنی به یاد بیاورید که ﴿وَ کُنْتُمْ عَلی شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ﴾ بودید ﴿فَأَنْقَذَکُمْ مِنْها﴾ «شفا» یعنی لبه «حفره» یعنی گودال، لبه گودال آتش بودید و خدا شما را از این گودال آتش نجات داد حالا یا منظور همان نار اختلاف است نار جنگجویی است که در سورهٴ «مائده» اشاره شد ﴿کُلَّما أَوْقَدُوا نارًا لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللّهُ﴾ یعنی همیشه به این فکر بودید که نائره جنگ مشتعل بشود و خدا شما را از شعله شرارت نجات داد یا نه، برای شما روشن شد که کفر، باعث رفتن در جهنم است؛ بین شما و بین سقوط در جهنم فقط مرگ، فاصله است، تا زندهاید لبه گودال جهنماید همین که مُردید میافتید در آتش. تعبیر قرآن کریم درباره قوم نوح هم همین است ﴿أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نارًا﴾ اینها در همین امواج توفنده دریای مواج، در همین آب غرق شدند مستقیماً از داخل آب رفتند به آتش ﴿أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نارًا﴾ نه «و ادخلوا» است نه «ثم ادخلوا»، معلوم میشود آن «حفرة من حفر النیران» در دریا هم هست، در وسط آب هم هست. این¬طور نیست که اگر کافری در دریا غرق بشود در آتش نرود، در جهنم صغرا هم نرود، جهنم کبرا که برقرار میشود کل آسمان و زمین بساطش برچیده میشود دریاها تبخیر و تسجیر و امثال ذلک که بساط زمین و آسمان عوض میشود آن وضعش روشن است؛ آن آتش قیامت کبرا وضعاش روشن است اما این آتش برزخی که «القبر اما روضةً من ریاض الجنه او حفرة من حفر النیران» عمده این است، اینها در همین آب همین که مردند در آب مستقیماً رفتند در آتش، یک چنین آتشی است خب بین انسان و سقوط در آتش، این مرگ فاصله است. شما اگر اهل استدلال بودید با برهان عقلی برای شما حل میشد که کفر یعنی لبه گودال جهنم زندگی کردن که به مجرد مرگ، وارد آتش میشوید یا نه، منظور همان نار ظاهری است به هر حال بر لبه گودال آتش بودید و ذات اقدس الهی شما را انقاض کرد [و] نجات داد.
پرسش:...
پاسخ: بله وقتی که کینه توزی باشد و دشمنی باشد، گروهی که دشمن یکدیگرند در لبه آتش زندگی میکنند دیگر، در لبه گودال زندگی میکنند دیگر.
پرسش:...
پاسخ: بله دیگر، اینها که منافقیناند اینها را چون نجات ندادند، اینها نظیر جریان پسر نوح که نوح(سلام الله علیه) اصرار کرد فرمود: ﴿یا بُنَی ارْکَبْ مَعَنا﴾ این گفت ﴿سَآوی إِلى جَبَلٍ یعْصِمُنی مِنَ الْماءِ﴾ این نیامد به کشتی «مثل اهل بیتی کمثل سفینة نوح» اینها تلاش و کوشش میکنند خب عدهای نمیآیند دیگر، حالا بعد میرسیم به خطبههای حضرت صدیقهٴ طاهره(صلوات الله و سلامه علیه) که فرمود شما یادتان نرود پدرم شما را نجات داد، الآن چه وضعی در آوردید، فرمود: «فانقذکم الله تبارک و تعالی بمحمّدٍ (صلّی الله علیه و آله و سلم)» شما این¬طور بودید، حالا چرا نمک نشناسید، همینها بودند دیگر. حالا اگر فرصت شد ـ انشاءالله ـ گوشهای از آن خطبه نورانی را میخوانیم، خب پس معلوم میشود که کسی که به جان هم افتاده این لبه گودال و آتش است، حالا یا آتش جهنم است یا آتش جنگ، جنگ هم بالأخره آتش است، چون در همان سورهٴ «مائده» فرمود که ﴿کُلَّما أَوْقَدُوا نارًا لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللّهُ﴾ این نار است یا نه، نار جهنم است که در اثر کفر است. فرمود بالأخره شما این دشمنی که داشتید در اثر این اختلاف هم آتش دنیا بود هم آتش آخرت، این کفر را نمیخواهد بگوید شما که به جان هم میافتادید شما هم آتش دنیا داشتید هم آتش آخرت، آیه که نمیخواهد بگوید که شما کافر بودید ما شما را مسلمان کردیم که، آن را در بخشهای دیگر فرمود. فرمود که این اختلافی که شما داشتید در لبه گودال آتش زندگی میکردید، چون اختلاف همین است دیگر، اگر دو نفر با هم اختلاف دارند هم آتش جنگ داخلی اینکه روشن است هم آتش جهنم، چون هر که سعی میکند دیگری را یا تهمت بزند یا دروغ بگوید یا مفتضح کند، آبرویش را ببرد یا خودش را بیجا عرضه کند هر دویش جهنم است دیگر، فرمود بالأخره شما که به جان هم میافتادید در لبه گودال بودید ما شما را نجات دادیم. حالا پس ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمیعًا وَ لا تَفَرَّقُوا﴾ اینچنین نیست که اگر کسی خدای ناکرده با دیگری اختلاف داشت و در جامعه مطرح بود یک حد و مرزی برای این معاصی باشد، این¬طور که نیست او در اثر حب نفس، اول خیال میکند که دارد کار مکروه انجام میدهد بعد کم کم گرفتار معاصی صغیره میشود بعد کم کم گرفتار معاصی کبیره، این شیطان هم از هر روانشناسی روانکاوتر است میفهمد انسان چه خوشش میآید، چون عمری با انسان زندگی کرده است دیگر، میفهمد انسان از چه خوشش میآید، آنوقت از همان راه امر را بر خود انسان مشتبه میکند، حب نفس نمیگذارد انسان آنطوری که واقع مسئله است بفهمد که، وقتی امر بر خود او مشتبه شد آنگاه به کارهای خود صبغه دینی میدهد کارهای رقیبش را صبغه کفر میدهد و خود را مقرب من عندالله میداند، آنگاه برای تثبیت حرف خود دست به هر کاری میزند، این میشود ﴿عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ﴾ فرمود اختلاف این بود، ما شما را نجات دادیم، اولاً این خطرات را به شما گوشزد کردیم که اینچنین نیست که شما حق محض باشید هر چه شما میگویید این حق باشد، این¬طور نیست و سیدالاعمال هم انصاف است. چند چیز است که در روایات به عنوان سیدالاعمال آمده: یکی انصاف است، یکی «ذکر الله علی کل حال» است اینها را مرحوم کلینی نقل کرد مرحوم فیض در وافی در باب اینکه چند چیز است که سیدالاعمال ذکر کرد ـ ظاهراً مرحوم صدوق هم در خصال در باب ثلاثه هم ذکر کرد ـ که سه چیز است که سیدالاعمال است: یکی انصاف است که انسان خود را ترازوی بین خود و دیگری قرار بدهد هر چه برای دیگران نمیخواهد برای خود نخواهد هر چه برای خود میخواهد برای دیگران هم بخواهد این کار آقای هر کاری است، کاری است البته بسیار سخت، کار آسانی نیست و اما خب ﴿اِلَیهِ یصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیبُ﴾ اگر حبل است این است وگرنه انسان به کلمه طیب نمیرسد صعود هم نمیکند عزیز، هم نخواهد شد. آن آیه سورهٴ «فاطر» همه خصوصیات را تبیین میکند دیگر ﴿مَنْ کانَ یریدُ الْعِزَّةَ فَلِلّهِ الْعِزَّةُ جَمیعًا﴾ این آدرس، هر کسی که میخواهد عزیز بشود عزت نزد خداست. خب، وسیله نقلیه چه؟ ﴿إِلَیهِ یصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ یرْفَعُهُ﴾ خب اگر کلمه طیب اینها وسیله است، حبل است فرمود: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمیعًا﴾ با هم بروید بالا، وقتی با هم رفتید بالا دیگر خطر آتش دنیا و خطر آتش آخرت از شما به دور است، لذا فرمود که به یادتان باشد ﴿وَ کُنْتُمْ عَلی شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ﴾؛ نزدیک بود بیفتید ﴿فَأَنْقَذَکُمْ مِنْها﴾ ذات اقدس الهی شما را از این لبه آتش نجات داد، از این آتش نجات داد.
نظر علامه طباطبایی در تفسیر بعضی از آیات بوسیله آیات دیگر
آنگاه فرمود: ﴿کَذلِکَ یبَینُ اللّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ﴾ سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) ملاحظه فرمودید بحث جالبی دارد که قرآن یک کتاب تقلید کور نیست؛ نمیگوید من اینچنین گفتم شما بگویید چشم! تمام این حرفها را برای انسان تبیین میکند راه نشان میدهد، برهانی میکند مسئله را، هم به اصول تجربه ما را ارشاد میکند هم به اصول عقلی ما را ارشاد میکند. فرمود من خودم مفسر آیات خودم هستم، اولین مفسر خود منم بعد به رسولم دستور تفسیر میدهم ﴿وَ أَنْزَلْنا إِلَیکَ الذِّکْرَ لِتُبَینَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیهِمْ﴾ بعد هم به دیگران، خدا خودش آیاتش را تبیین میکند، تفسیر میکند احکامش را مستدل میکند شرح میکند، اینچنین نیست که فرمود: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمیعًا وَ لا تَفَرَّقُوا﴾یک اصل کلی بیبرهانی را ذکر بکند. دو تا دلیل ذکر کرد: یک دلیل تجربی و تاریخی، یک دلیل عقلی به تعبیر سیدناالاستاد(رضوان الله علیه).
هر یک از کفر و اختلاف موجب شکست و نابودی
پرسش:...
پاسخ: بله؛ اینهایی که کافر هستند یا مختلفاند اینها دو تا خطر دارند: یکی کفر؛ یکی اختلاف، یکی از مفسرین این حرف را دارد در بعضی از آیات دیگر که میگوید فان قلت اگر «الحق یعلو و لا یعلی علیه» و حق، همیشه پیروز است و هیچ وقت شکست نمیخورد پس چرا مسلمین در جنگ احد و مانند آن شکست خوردند. اگر ادعای شما به نحو ایجاب جزئی است که حق، گاهی پیروز است خب باطل هم گاهی پیروز است پس معیار پیروزی چیست؟ اگر داعیه شما ایجاب کلی است ـ چه اینکه ایجاب کلی است ـ این نقض میشود که چرا مسلمین در فلان جنگ شکست خوردند یا در فلان حالت آسیب دیدند. این جواب میدهد که ما ادعایمان ایجاب کلی است که میگوییم حق همیشه پیروز است؛ اما در آن جنگ و در آن صحنه که دیدید کفار موفق شدند و مسلمین شکست خوردند حق با کافر بود و مسلمین حق نداشتند، زیرا مسلمانها به جان هم افتادند، اختلاف داشتند و اختلاف باطل است، کافران متفق بودند و اتفاق حق است براساس این تحلیل، آن حق بر این باطل غالب شده است، اینچنین نیست که باطل بر حق غالب شده باشد. حق، همیشه بر باطل غالب میشود، این اعراب در جاهلیت هر دو خطر را داشتند.
پرسش:...
پاسخ: اتفاق بر باطل، شدید میکند باطل را، این شدت حق است در نظام، قدرت حق است در نظام؛ منتها مقدورٌ علیه هر چه هست قدرت حق است؛ منتها آمدند این قدرت را، این قوت را، این همدلی و همیاری را در راه باطل صرف کردند، صرفشان باطل بود، نه اینکه اصل اتحاد باطل باشد، اصل اتحاد حق است در راه باطل، صرف کردند.
انذار و تبشیر پروردگار در مورد اتحاد داشتن با یکدیگر
غرض آن است که این لطیفه تفسیری است، هر جا کسی شکست خورد در اثر اختلاف است. در این کریمه فرمود شما نه تنها کافر بودید اصلاً اختلاف داشتید به جان هم افتاده بودید اگر این مسئله اصل ایمان و کفر باشد، این با ﴿وَمَن یَعْتَصِم بِاللّهِ﴾ سازگار است با سایر آیاتی که به اصل ایمان دعوت میکنند؛ اما این آیهای که تمام محورش دعوت به اتحاد است باید بحثی که تا دامنهاش ادامه دارد باید در همین پیرامون اتحاد باشد، لذا فرمود: ﴿وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَیکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَینَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوانًا﴾ این درباره شکر نعمت که میشود تبشیر، درباره انذار هم میفرماید: ﴿وَ کُنْتُمْ عَلی شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْها﴾ این هم درباره انذار، فرمود یادتان باشد که در لبه خطر بودید الآن هم آن خطر هست و خدا شما را نجات داده است، معلوم میشود که همان کافرانی که در جاهلیت، کفر داشتند ولی با اختلاف، آن کفرشان باعث میشد که هیچ رحمی به یکدیگر نکنند، لذا بساطشان بر خونریزی بود، فرمود شما این خونریزی را مشاهده کردید لبه گودال آتش بودید و ذات اقدس الهی شما را نجات داد.
«و الحمد لله رب العالمین»
تکلیف انسان در مقابل حیثیت فردی واجتماعی
سیر انسان بسوی حقیقت نیازمند اعتصام به جعل الله
رضایت قلبی از انجام یک کار موجب شراکت در آن
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمیعًا وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَیکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَینَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوانًا وَ کُنْتُمْ عَلی شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْها کَذلِکَ یبَینُ اللّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ ﴿103﴾
خلاصه مباحث گذشته
قبلاً اصل اعتصام به الله را بیان کرد، فرمود: ﴿وَ مَنْ یعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِی إِلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ﴾ الآن میفرماید که اعتصام هر فرد، گرچه لازم است ولی کافی نیست. با هم معتصم بشوید ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمیعًا﴾ این کلمه ﴿جمیعاً﴾ نشان میدهد که این ﴿وَ اعْتَصِمُوا﴾ منحل نمیشود یعنی «یعتصم کل واحد منکم بحبل الله» بلکه هیأت اجتماعیه ملحوظ است، چون هر کسی باید به الله و حبل خدا معتصم باشد آن را در آیه قبل بیان کرد که فرمود: ﴿وَ مَنْ یعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِی إِلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ﴾ الآن نمیخواهد بفرماید که همه شما به حبلالله معتصم بشوید، چون این را قبلاً بیان کرد. الآن میخواهد بفرماید که ضمن اینکه همه شما به حبلالله معتصم هستید با هم به حبلالله معتصم باشید ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمیعًا﴾ مجتمعاً ﴿وَ لا تَفَرَّقُوا﴾ یعنی «لا تفرقوا فی الاعتصام» نه «فی الاصل الاعتصام» که بعضی معتصم باشند بعضی معتصم نباشند، چون قبلاً گذشت که اگر کسی به دین خدا معتصم نباشد اهل نجات نیست. الآن به مؤمنین خطاب میکند که شما با هم به حبلالله معتصم باشید. پس تفرق نداشته باشید ﴿وَ لا تَفَرَّقُوا﴾ یعنی «لا تتفرقوا فی کیفیت الاعتصام» نه «فی اصلالاعتصام» که بعضی معتصم باشند، بعضی معتصم نباشند، چون خطاب به مؤمنین است. مؤمنین، کسانیاند که به حبل خدا متمسکاند. پس سخن از نهی از تفرقه در اعتصام است یعنی در کیفیت اعتصام. اگر همه معتصم باشند به حبل خدا ولی با هم نباشند اینها مبتلا به تفرقاند یعنی در کیفیت اعتصام، متفرقاند. مثل کسی که همه آنها نماز خواندند ولی فرادا خواندند، به جماعت نخواندند. پس ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمیعًا﴾ با کار به آن حیثیت اجتماعی دارد، این یک مطلب.
تکلیف انسان در مقابل حیثیت فردی و اجتماعی
مطلب دوم این است که در این جهت فرقی نیست ما بگوییم جامعه وجود مستقل و جدایی دارد یا جامعه وجود جدا ندارد ولی هر فرد دو حیثیت دارد: یک حیثیت فردی دارد؛ یک حیثیت اجتماعی. اگر هر انسانی دو حیثیت دارد یک حیثیت فردی و یک حیثیت اجتماعی، همانطوری که انسان براساس حیثیت فردیاش مکلف است، براساس حیثیت اجتماعیاش هم مکلف است. در این دیگر اختلافی نیست ولو جامعه وجود جدایی هم نداشته باشد ولی انسان، حیثیت اجتماعی دارد. حالا این حیثیت اجتماعی او بالفطرة است یا بالضرورة است یک بحث جدایی است، نمیشود گفت انسان حیثیت اجتماعی ندارد و این امر به اعتصام عمومی، ناظر به آن حیثیت اجتماعی هر فرد است. پس اگر جامعه وجود داشت این آیه و امثال این آیه، مخاطب خوبی دارد و اگر جامعه وجود نداشت ولی هر فردی دارای حیثیت اجتماعی بود، باز این آیه هم مخاطب دارد ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمیعًا وَ لا تَفَرَّقُوا﴾.
سیر انسان بسوی حقیقت نیازمند اعتصام به حبلالله
مطلب بعدی آن است که انسان، گاهی راه پرواز بیرونی را طی میکند گاهی راه غواصی درون را یا با اندیشه و فکر میخواهد از اسرار جهان باخبر بشود یا با غواصی و فرو رفتن در دریا میخواهد از راز نهانی دل دریای هستی با خبر بشود. به هر حال سیر است. چه بخواهد بالا برود سیر فکری داشته باشد، یک حبل و طنابی طلب میکند، چه بخواهد سیر عمقی داشته باشد [و] غواصانه سفر کند، باز بالأخره حبلی طلب میکند، در هر حال حبلی هست که ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمیعًا﴾ و اساس کار این است که چه انسان بخواهد با اندیشه به شناخت جهان پی ببرد یا با غواصی در معرفت نفس به اسرار عالم راه پیدا کند، گرچه از هر راهی برود پایانی ندارد «لا یدْرِکُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ، وَلا ینَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ» بخواهد مثل حکیم، بلند پروازی کند، بالأخره سرش به سقف نمیرسد [و] حدی ندارد. یا بخواهد مثل عارف، در دریای دل غواصی کند به عمق نمیرسد، نه غواصان به حق میرسند نه حکیمان «لا یدْرِکُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ، وَلا ینَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ» ولی در هر دو حال ـ چه بالا برود چه پایین ـ دارد سیر صعودی میکند، دارد بالا میرود، گرچه به حسب ظاهر تعبیر این است که دارد به عمق دریا سفر میکند و غوص میکند، آن کسی که به حسب ظاهر به عمق دریا میرود، گرچه پایین میرود ولی چون برای کشف و اسرار علمی است در حقیقت بالا میآید. عالم، هرگز پایین نمیرود، یک پژوهشگر همیشه سیر صعودی دارد، این هم یک مطلب.
خداشناسی و انجام دستورات پروردگار باعث سیر صعودی انسان
مطلب دیگر این است که قرآن کریم همه موارد خداشناسی و آشنایی با آیات و احکام حکم را سیر صعودی میداند، میفرماید به طرف حق بالا بروید: ﴿إِلَیهِ یصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ یرْفَعُهُ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» آیه ده این است ﴿مَنْ کانَ یریدُ الْعِزَّةَ فَلِلّهِ الْعِزَّةُ جَمیعًا إِلَیهِ یصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ یرْفَعُهُ وَ الَّذینَ یمْکُرُونَ السَّیئاتِ لَهُمْ عَذابٌ شَدیدٌ وَ مَکْرُ أُولئِکَ هُوَ یبُورُ﴾؛ اگر کسی عزت، طلب میکند باید بداند که همه عزت، برای خداست و نزد خداست در نزد غیر خدا اصلاً سخن از عزت نیست، این یک مطلب ﴿مَنْ کانَ یریدُ الْعِزَّةَ فَلِلّهِ الْعِزَّةُ جَمیعًا﴾، آنگاه سؤال مطرح میشود که اگر تمام عزت نزد خداست، ما از چه راهی به الله نزدیک بشویم که عزت دریافت کنیم. جوابش این است که ﴿إِلَیهِ یصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ یرْفَعُهُ﴾؛ عقاید طوبی و عقیدههای پاک و عمل صالح، این راه صعودی را طی میکند. اگر عقیده و ایمان، محکم باشد و عمل صالح هم مایه رفع این کلمه طیب باشد، انسان صعود میکند. وقتی صعود کرد عنداللهی میشود، وقتی عنداللهی شد عزیز خواهد بود، برای اینکه اینها با کلمه طیب و با عمل صالح صعود کردند، قهراً کلمه طیب میشود حبلالله، عمل صالح میشود حبلالله، اینچنین نیست که طنابی باشد از پشم یا مو یا کرک این را رشته باشد، اینطور نیست. همین قرآن کریم که تعبیر شده به سبب یا احدهما ثقل اکبرند و دیگری ثقل اصغر است «و طرفه بید الله سبحانه و تعالی و الطرف الآخر بایدیکم» در حدیث ثقلین از همین قبیل است. بنابراین دین، میشود حبلالله و انسان همواره دارد صعود میکند، این هم یک مطلب.
صعود جمعی فراتر از صعود فردی
صعود فردی مشکلی را حل نمیکند باید صعود جمعی کرد، صعود جمعی به این است که آنها که قدرت پرواز دارند پری پهن کنند و بیپناهان و بیپرو بال را زیر پر خود پر بدهند، چه اینکه به وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ﴾ تو که قدرت پرواز داری و میتوانی در حد ﴿دَنا فَتَدَلّی﴾ هم اوج بگیری ولی اینچنین نباشد، تنها نیا [بلکه] تو بکوش که پر پهن کنی و این افرادی که تازه به دوران رسیدهاند به اینها پر و بال بدهی قدرت پر کشیدن پیدا کنند، آنگاه با قافلهای حرکت کنی. خفض جناح کن مثل یک کبوتر که پر پهن میکند تا بچههای او زیر بال و پر او پر در بیاورند و آیین پرواز را یاد بگیرند، به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دستور میدهد که تنها نیا، پر پهن کن که آنها بیایند.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ آنجا مشخص است یک کلمه دیگری دارد، در آنجا به فرزند هم فرمود خفض جناح کن به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم فرمود خفض جناح کن . درباره فرزند نسبت به پدر و مادر فرمود خفض جناح کن احتراماً، به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود خفض جناح کن ترحماً نه احتراماً. در آنجا هم قیدی دارد که ﴿إِمّا یبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ کِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفِّ﴾ بعد میرسد به بخش دیگر که فرمود: ﴿وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ﴾ جناح تذلل، جناح ذُلّ که ذلیلانه در برابر پدر و مادر متواضع باشی؛ اما اینجا جناح ذُلّ نیست، جناح تعلیم و تربیت است. آنطوری که مادر، پر پهن میکند، برای اینکه بچهها را آیین پرواز یاد بدهد، آنطوری که مادر پر پهن میکند تا بچههای کبوتر پرواز یاد بگیرند، این منالرحمه است ترحم هست نه احترام. در آنجا به همین تعبیر آمده و کسی را هم اجازه نمیدهند که قبل از اتمام حجت، تنها به طرف حق سفر کند، لذا اگر سیر الیالله است صعود است و این صعود وسیله میخواهد و این وسیله و طناب همان قرآن و عترت است دین است و مانند آن.
مطلب دیگر آن است که این دین را و این بار را باید همه بردارند. وقتی همه برمیدارند انسان احساس نشاط میکند که همراهان فراوانی دارد و همه مسئولیتها روی دوش او نیست، هم احساس سبکی میکند، هم احساس نشاط، چون همه دین باید عمل بشود. وقتی میبیند که همه دارند این دین را برمیدارند عمل میکنند مطمئن میشوند افسرده نیست، قهراً قدرتی هم پیدا میکنند آنوقت میشود «یَدَ اللَّهِ مَعَ الْجَمَاعَةِ» این هم یک مطلب.
رضایت قلبی از انجام یک کار موجب شراکت در آن
مطلب دیگر آن است که اگر کسی بخواهد دین را زنده کند و دیگری هم دارد این دین را زنده میکند او اگر خوشحال شد، معلوم میشود که دارد به این آیه عمل میکند؛ اما اگر دیگری دارد دین را زنده میکند او نگرانیاش این است که چرا من زنده نکردهام، این معلوم میشود دین را وسیله قرار داد برای ارضای خودخواهی، این مشکل هست و حدیثی در نهجالبلاغه هست، در جوامع روایی دیگر هست که «إِنَّما یَجْمَعُ النَّاسَ الرِّضَا وَ السُّخْطُ» در یکی از جبهههای جنگ وقتی که یکی از سربازان امیرالمؤمنین(علیه السّلام) به حضرت عرض کرد ای کاش برادرم با ما بود! حضرت فرمود: «أَهَوَی أَخِیکَ مَعَنا»؛ آیا میل و گرایش قلبی برادرت نزد ماست و با ماست، عرض کرد آری فرمود او در ثواب ما با ما شریک است ، چون «إِنَّما یجْمَعُ النَّاسَ الرِّضَا وَ السُّخْطُ» در پایان سورهٴ «شمس» دارد که ﴿إِذِ انْبَعَثَ أَشْقاها ٭ فَقالَ لَهُمْ رَسُولُ اللّهِ ناقَةَ اللّهِ وَ سُقْیاها ٭ فَکَذَّبُوهُ فَعَقَرُوها فَدَمْدَمَ عَلَیهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوّاها ٭ وَ لا یخافُ عُقْباها﴾ خب، آن شقی که منبعث شد که برانگیخته شد که ناقه صالح را عقر و ترور کند یک نفر بود؛ اما خدا فرمود که همهشان این ناقه را ترور کردند [و] عقر کردند. در حالی که آن ترورکننده و قاتل و عاقر یک نفر بود، برای اینکه در بخش دیگر قرآن فرمود: ﴿فَتَعاطی فَعَقَرَ﴾ مفرد آورد «عَقَر» است نه «عقروا»؛ اما در پایان سورهٴ «شمس» دارد که ﴿فَعَقَرُوها﴾ در نهجالبلاغه و سایر روایاتی که به این کریمه استشهاد شده است از باب اینکه «إِنَّما یجْمَعُ النَّاسَ الرِّضَا وَ السُّخْطُ» توجیه شد یعنی چون آن باند و آن گروه راضی بودند به این کار و این توطئه دست جمعی بود و این یک نفر را مأمور کردند و به کار او راضی بودند، لذا همه آنها در ریختن خون این ناقه سهیماند، خدا به همهشان اسناد داد ﴿فَکَذَّبُوهُ فَعَقَرُوها﴾ براساس این معیار، حضرت فرمود اگر قلب برادر تو و میل قلبی برادر تو با ماست در همه ثوابهای ما سهیم است، زیرا «الرَّاضِی بِفِعْلِ قَوْمٍ کَالدَّاخِلِ فِیهِ مَعَهُمْ» این حدیث قبلاً حلش و تفسیرش آسان نبود الآن در طی این سالهای اخیر حلش آسان شد، در حل آن روایت، انسان مشکلی احساس میکرد و آن این است که چطور یک نفر در یک شهر یا روستا، کارهایی را انجام میدهد و دیگری فقط راضی است به کار او، چطور در همه ثوابهای او سهیم است. حل این معما آسان نبود؛ اما حالا معلوم شد که این روایت چه میفرماید، چون ما هر مشکلی که در طی این انقلاب داشتیم براساس همان ضعف اخلاقی ما بود، ما به لطف الهی به برکت این خونهای پاک، هیچ مشکلی در برابر هیچ ابرقدرتی نبود الحمدالله، هر وقت مشکلی برای ما پیش آمد براساس همان مشکل اخلاقی بود. دو نفر حالا یا از قم رفتند یا از مشهد رفتند یا از نجف آمدند ولی حوزه علمیه بالأخره رفتند یا از دانشگاه رفتند یا یکی از دانشگاه رفت یکی از حوزه رفت وارد منطقهای شدند دارند کار میکنند، هر دو خود را عرضه کردند اینها حجت خدا هستند عرضه کردند، ثواب بردند ثواب میبرند ولی یکی در کار موفقتر شد، دیگری اگر او را تقویت کرد حمایت کرد راضی بود به کار او، در همه ثوابها سهیم است؛ اما اگر گفت که چرا او و من نه. چرا مردم به طرف او رفتند و مرا رها کردند؟ چرا من موقعیت اجتماعی او را ندارم؟ چرا این کار به دست من انجام نشود، همه مشکلات از این «من» نشأت میگیرد، آن کسی که خدمتی را انجام داد با تشویقی هم همراه است، گرچه خسته میشود تلاش و کوشش میکند؛ اما کمی تشویق هم به همراهش هست، لذا میتواند در جامعه به خدمت ادامه بدهد. ولی آن کسی که ناخودآگاه یا ناخواسته منزوی شد یا انزوایی ندارد همان کار عادی یک روحانی را دارد ولی کار اجتماعی به آن صورت که مردم استقبال بکنند یا کاری از دست او بر بیاید، پذیرفته بشود نیست. این خودش را عرضه کرد ولی جا نیفتاد، این یک محرومیت اجتماعی است. این اگر واقعاً خودش را اقنا کند و راضی کند که من اگرآن برادرم را که همدوره تحصیلی من است با هم از قم یا نجف یا مشهد یا از حوزه دیگر وارد شدیم به این شهر یا یکی از دانشگاه آمد یکی از حوزه، آن هم برادر من است من او را تقویت کنم، ثواب این کسی که راضی به فعل آن خدمتگزار است اگر بیش از او نباشد کمتر نیست، چون این همواره دارد جهاد اکبر میکند آن شیطان درون را سرکوب میکند خلاصه، هر مشکلی که هست از این ضعف اخلاقی است خلاصه و این کار آسانی هم نیست، این هم یک مطلب.
لطف حق و اطاعت از او تنها راه الفت بین قلوب
مطلب دیگر آن است که ایجاد الفت بین دلها کاری است ربانی کار آسانی نیست اگر کسی خدای ناکرده مشمول لطف حق نبود خدا او را از این تألیف دل، محروم میکند و اگر کسی مشمول عنایت حق بود او را از این نعمت، برخوردار میکند. در سورهٴ مبارکهٴ «انفال» عظمت وحدت اجتماعی و محبت عمومی و ایجاد الفت جمعی را ذات اقدس الهی آن چنان بازگو میکند که به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در آیهٴ 63 سورهٴ «انفال» اعلام میکند که ایجاد الفت بین دلهای مردم به دست تو نیست، فرمود: ﴿وَ أَلَّفَ بَینَ قُلُوبِهِمْ﴾ این اوس و خزرج که از شاخص¬ترین گروهای مبارزه با هم بودند از یاد شما نرفته است، دیگران هم که نوعاً درگیر بودند با هم، تاریخ هم آنها را از یاد شما نبرد. فرمود تنها ذات اقدس الهی بود که بین دلهای اینها الفت ایجاد کرد ﴿وَ أَلَّفَ بَینَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی اْلأَرْضِ جَمیعًا ما أَلَّفْتَ بَینَ قُلُوبِهِمْ﴾؛ تو اگر میخواستی با هزینه کردن همه ذخایر زمینی بین دلهای این دشمنان، الفت برقرار کنی موفق نمیشدی. حالا اگر این سلسله جبال بشود برلیان و این برلیانها را رایگان بین مردم تقسیم کنید که اینها به جان هم نیفتند، تازه آغاز جنگ سرد و گرم اینهاست. یکی میگوید چرا به من بیشتر نداد دیگری میگوید چرا سهم او کمتر از سهم من نیست یا اگر هم بدانند متساویاً توزیع شد به این فکرند که به سهم دیگران تجاوز کنند تازه اول دعواست، لذا فرمود اگر همه ذخایر زمین را هزینه میکردی و صرف میکردی تا دلهای اینها را الفت بدهی قدرت نداشتی: ﴿لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی اْلأَرْضِ جَمیعًا ما أَلَّفْتَ بَینَ قُلُوبِهِمْ وَ لکِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَینَهُمْ﴾ زیرا دل، در اختیار غیر خدا نیست او مقلب¬القلوب است و دل را مطامع مادی آرام نمیکند، فقط ﴿أَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾ است یاد حق و نام حق دل را آرام میکند ﴿إِنَّهُ عَزیزٌ حَکیمٌ﴾ و این الفت و محبت را نصیب مؤمنین کرده است.
ایجاد عداوت در قلوب دشمنان پروردگار
کسانی که در برابر ایمان، صف بستند در برابر قرآن، صف آرایی کردند بعد از تمام شدن حجت، مع ذلک سر از استکبار در آوردند، خدا درباره اینها میفرماید ما دشمنی را بین اینها القا کردیم اینها هرگز روی دوستی را نمیبینند. در سورهٴ «مائده» آیه چهاردهم درباره مسیحیها که معاند با دیناند، اینچنین میفرماید: ﴿وَ مِنَ الَّذینَ قالُوا إِنّا نَصاری أَخَذْنا میثاقَهُمْ فَنَسُوا حَظًّا مِمّا ذُکِّرُوا بِهِ﴾؛ ما پیمان اینها را گرفتیم، اینها هم تعهد دادند ولی عمداً تناسی کردند یعنی خود را به فراموشی زدند ﴿فَأَغْرَینا بَینَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى یوْمِ الْقِیامَةِ﴾ ما بین اینها دشمنی و کینهتوزی را اغرا کردیم تا روز قیامت، اینها تا زندهاند با هم دشمناند. در همین سورهٴ «مائده» راجع به یهودیها که خطرشان بیشتر از مسیحیهای معاند است آیهای هست با لحن تندتر، آیه 64 سورهٴ «مائده» این است که ﴿وَ قالَتِ الْیهُودُ یدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیدیهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ یداهُ مَبْسُوطَتانِ ینْفِقُ کَیفَ یشاءُ وَ لَیزیدَنَّ کَثیرًا مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَیکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیانًا وَ کُفْرًا﴾ بعد فرمود: ﴿وَ أَلْقَینا بَینَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى یوْمِ الْقِیامَةِ﴾ اینجا سخن از القاست که بدتر از اغراست که درباره مسیحیها بود ﴿کُلَّما أَوْقَدُوا نارًا لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللّهُ وَ یسْعَوْنَ فِی اْلأَرْضِ فَسادًا وَ اللّهُ لا یحِبُّ الْمُفْسِدینَ﴾ پس اصل ایجاد الفت به دست خداست این یک مطلب و کسانی که مشمول مهر حق نیستند ممکن است خداوند دلهای اینها را علیه یکدیگر بشوراند، این هم یک مطلب و کسانی که به ریسمان الهی اعتصام کردند ممکن است مشمول نعمت حق بشوند و ذات اقدس الهی، دلهای اینها را به هم مرتبط کند مطلب دیگر. غرض آن است که وحدت ایجاد وحدت و هماهنگی اولاً کار آسانی نیست و ثانیاً جز به دست ذات اقدس الهی نخواهد بود ولی وقتی که به ما فرمود اعتصام کنید، همه این دشواریها را خودش آسان میکند، اعتصام کنید یعنی به چنگ بیاورید برای آن است که سقوط نکنید، این یک مطلب.
بیان اصل کلی در تبیین دشمنی به دوستی
اصل کلی را برای اینکه از گذشته تاریخ هم به عنوان یک فلسفه تاریخ تذکر بدهد بفرماید که ﴿وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَیکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَینَ قُلُوبِکُمْ﴾ شما نه تنها اوس و خزرج، بلکه دیگران هم غارتگری و خونریزی در بین شما رواج داشت؛ مکرر به جنگ داخلی پرداختید یکدیگر را کشتید و کشته دادید؛ دشمن یکدیگر بودید. ذات اقدس الهی به برکت قرآن و رسولش بین دلهای شما الفت برقرار کرد تا به جایی رسیدید که ایثار میکنید، قبلاً اهل استئثار بودید و خودکام، الآن به ایثار رسیدید و دیگری را بر خود ترجیح میدهید. انتقال از استئثار به ایثار، به عنایت الهی است کار آسانی نبود تا کنون هر کدام شما که صبح سر بر میآوردید فکر میکردید که استئثار کنید یعنی خود را بر دیگری تقدیم بدارید، بعد کم کم به جایی رسیدید که ﴿وَ یؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ﴾ این تفاوت، کار آسانی نبود شما دشمنان یکدیگر بودید و با ایجاد الفت دلها به دست ذات اقدس الهی از نعمت محبت برخوردار شدید و برداران یکدیگر شدید و ﴿فَأَصْبَحْتُم﴾ یعنی «صرتم بنعمته اخوانا»، تنها ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾ نیست که یک حکم تشریعی است، واقعاً برادر یکدیگر شدید، برای اینکه اهل گذشت شدید اهل ایثار شدید، فداکاری میکردید آنچه تا دیروز رهزنی میکرد که آب و نان کسی را قطع کند امروز خودش وقتی مجروح جنگی است قدح آب را به دیگری میدهد و فاصله خیلی است دیگر، از آنجا به اینجا آمدن کار آسانی نیست، تنها ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾ نیست یعنی برادران شرعی یکدیگر هستید، برای اینکه واقعاً این لطف و صفا در شما زنده شد که اهل ایثار شدید.
پرسش:...
پاسخ: ولی روح ایثار در آنها در جنگ و غیر جنگ ظهور کرد ﴿فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوانًا﴾ این براساس اصول تجربه. خب، این یک قضیة فی واقعه بود یا الآن هم هست یعنی قبلاً خونریزی داشتید و در اثر عمل کردن به دستور اسلام، حافظ خون و عرض و مال یکدیگر شدید الآن هم همین¬طور است، این قضیة فی واقعه که نیست که در گذشته اختلاف داشتید و آن اختلاف مایه هلاکت و خونریزی بود الآن اگر اختلاف داشته باشید مایه هلاکت نیست اینچنین که نیست یا در گذشته یعنی بعد از اختلاف وقتی ایمان آوردید [و] برادرانه زندگی میکردید، از امن برخوردار بودید، الآن اگر برادرانه زندگی کنید با اتحاد باشید از امن برخوردار نباشید، اینچنین نیست که. اینها قضایای فی واقعةٍ باشد، این بلکه اصل قضیه است این را میگویند فلسفه تاریخ این و ﴿کَذلِکَ نَجْزِی﴾ ، ﴿کَذلِکَ نَجْزِی﴾ یعنی از همین قبیل است. پس این را به یاد بیاورید به یاد آن روزهای سیاه و تلخ باشید که در اثر اختلاف به جان هم میافتادید بعد به یاد آن روز شیرین هم باشید که در اثر اتحاد، کامیاب بودید.
تبیین نجات از گودال آتش بوسیله پروردگار
باز نکته دیگر ﴿وَ کُنْتُمْ﴾ یعنی «و اذ کنتم» یعنی به یاد بیاورید که ﴿وَ کُنْتُمْ عَلی شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ﴾ بودید ﴿فَأَنْقَذَکُمْ مِنْها﴾ «شفا» یعنی لبه «حفره» یعنی گودال، لبه گودال آتش بودید و خدا شما را از این گودال آتش نجات داد حالا یا منظور همان نار اختلاف است نار جنگجویی است که در سورهٴ «مائده» اشاره شد ﴿کُلَّما أَوْقَدُوا نارًا لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللّهُ﴾ یعنی همیشه به این فکر بودید که نائره جنگ مشتعل بشود و خدا شما را از شعله شرارت نجات داد یا نه، برای شما روشن شد که کفر، باعث رفتن در جهنم است؛ بین شما و بین سقوط در جهنم فقط مرگ، فاصله است، تا زندهاید لبه گودال جهنماید همین که مُردید میافتید در آتش. تعبیر قرآن کریم درباره قوم نوح هم همین است ﴿أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نارًا﴾ اینها در همین امواج توفنده دریای مواج، در همین آب غرق شدند مستقیماً از داخل آب رفتند به آتش ﴿أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نارًا﴾ نه «و ادخلوا» است نه «ثم ادخلوا»، معلوم میشود آن «حفرة من حفر النیران» در دریا هم هست، در وسط آب هم هست. این¬طور نیست که اگر کافری در دریا غرق بشود در آتش نرود، در جهنم صغرا هم نرود، جهنم کبرا که برقرار میشود کل آسمان و زمین بساطش برچیده میشود دریاها تبخیر و تسجیر و امثال ذلک که بساط زمین و آسمان عوض میشود آن وضعش روشن است؛ آن آتش قیامت کبرا وضعاش روشن است اما این آتش برزخی که «القبر اما روضةً من ریاض الجنه او حفرة من حفر النیران» عمده این است، اینها در همین آب همین که مردند در آب مستقیماً رفتند در آتش، یک چنین آتشی است خب بین انسان و سقوط در آتش، این مرگ فاصله است. شما اگر اهل استدلال بودید با برهان عقلی برای شما حل میشد که کفر یعنی لبه گودال جهنم زندگی کردن که به مجرد مرگ، وارد آتش میشوید یا نه، منظور همان نار ظاهری است به هر حال بر لبه گودال آتش بودید و ذات اقدس الهی شما را انقاض کرد [و] نجات داد.
پرسش:...
پاسخ: بله وقتی که کینه توزی باشد و دشمنی باشد، گروهی که دشمن یکدیگرند در لبه آتش زندگی میکنند دیگر، در لبه گودال زندگی میکنند دیگر.
پرسش:...
پاسخ: بله دیگر، اینها که منافقیناند اینها را چون نجات ندادند، اینها نظیر جریان پسر نوح که نوح(سلام الله علیه) اصرار کرد فرمود: ﴿یا بُنَی ارْکَبْ مَعَنا﴾ این گفت ﴿سَآوی إِلى جَبَلٍ یعْصِمُنی مِنَ الْماءِ﴾ این نیامد به کشتی «مثل اهل بیتی کمثل سفینة نوح» اینها تلاش و کوشش میکنند خب عدهای نمیآیند دیگر، حالا بعد میرسیم به خطبههای حضرت صدیقهٴ طاهره(صلوات الله و سلامه علیه) که فرمود شما یادتان نرود پدرم شما را نجات داد، الآن چه وضعی در آوردید، فرمود: «فانقذکم الله تبارک و تعالی بمحمّدٍ (صلّی الله علیه و آله و سلم)» شما این¬طور بودید، حالا چرا نمک نشناسید، همینها بودند دیگر. حالا اگر فرصت شد ـ انشاءالله ـ گوشهای از آن خطبه نورانی را میخوانیم، خب پس معلوم میشود که کسی که به جان هم افتاده این لبه گودال و آتش است، حالا یا آتش جهنم است یا آتش جنگ، جنگ هم بالأخره آتش است، چون در همان سورهٴ «مائده» فرمود که ﴿کُلَّما أَوْقَدُوا نارًا لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللّهُ﴾ این نار است یا نه، نار جهنم است که در اثر کفر است. فرمود بالأخره شما این دشمنی که داشتید در اثر این اختلاف هم آتش دنیا بود هم آتش آخرت، این کفر را نمیخواهد بگوید شما که به جان هم میافتادید شما هم آتش دنیا داشتید هم آتش آخرت، آیه که نمیخواهد بگوید که شما کافر بودید ما شما را مسلمان کردیم که، آن را در بخشهای دیگر فرمود. فرمود که این اختلافی که شما داشتید در لبه گودال آتش زندگی میکردید، چون اختلاف همین است دیگر، اگر دو نفر با هم اختلاف دارند هم آتش جنگ داخلی اینکه روشن است هم آتش جهنم، چون هر که سعی میکند دیگری را یا تهمت بزند یا دروغ بگوید یا مفتضح کند، آبرویش را ببرد یا خودش را بیجا عرضه کند هر دویش جهنم است دیگر، فرمود بالأخره شما که به جان هم میافتادید در لبه گودال بودید ما شما را نجات دادیم. حالا پس ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمیعًا وَ لا تَفَرَّقُوا﴾ اینچنین نیست که اگر کسی خدای ناکرده با دیگری اختلاف داشت و در جامعه مطرح بود یک حد و مرزی برای این معاصی باشد، این¬طور که نیست او در اثر حب نفس، اول خیال میکند که دارد کار مکروه انجام میدهد بعد کم کم گرفتار معاصی صغیره میشود بعد کم کم گرفتار معاصی کبیره، این شیطان هم از هر روانشناسی روانکاوتر است میفهمد انسان چه خوشش میآید، چون عمری با انسان زندگی کرده است دیگر، میفهمد انسان از چه خوشش میآید، آنوقت از همان راه امر را بر خود انسان مشتبه میکند، حب نفس نمیگذارد انسان آنطوری که واقع مسئله است بفهمد که، وقتی امر بر خود او مشتبه شد آنگاه به کارهای خود صبغه دینی میدهد کارهای رقیبش را صبغه کفر میدهد و خود را مقرب من عندالله میداند، آنگاه برای تثبیت حرف خود دست به هر کاری میزند، این میشود ﴿عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ﴾ فرمود اختلاف این بود، ما شما را نجات دادیم، اولاً این خطرات را به شما گوشزد کردیم که اینچنین نیست که شما حق محض باشید هر چه شما میگویید این حق باشد، این¬طور نیست و سیدالاعمال هم انصاف است. چند چیز است که در روایات به عنوان سیدالاعمال آمده: یکی انصاف است، یکی «ذکر الله علی کل حال» است اینها را مرحوم کلینی نقل کرد مرحوم فیض در وافی در باب اینکه چند چیز است که سیدالاعمال ذکر کرد ـ ظاهراً مرحوم صدوق هم در خصال در باب ثلاثه هم ذکر کرد ـ که سه چیز است که سیدالاعمال است: یکی انصاف است که انسان خود را ترازوی بین خود و دیگری قرار بدهد هر چه برای دیگران نمیخواهد برای خود نخواهد هر چه برای خود میخواهد برای دیگران هم بخواهد این کار آقای هر کاری است، کاری است البته بسیار سخت، کار آسانی نیست و اما خب ﴿اِلَیهِ یصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیبُ﴾ اگر حبل است این است وگرنه انسان به کلمه طیب نمیرسد صعود هم نمیکند عزیز، هم نخواهد شد. آن آیه سورهٴ «فاطر» همه خصوصیات را تبیین میکند دیگر ﴿مَنْ کانَ یریدُ الْعِزَّةَ فَلِلّهِ الْعِزَّةُ جَمیعًا﴾ این آدرس، هر کسی که میخواهد عزیز بشود عزت نزد خداست. خب، وسیله نقلیه چه؟ ﴿إِلَیهِ یصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ یرْفَعُهُ﴾ خب اگر کلمه طیب اینها وسیله است، حبل است فرمود: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمیعًا﴾ با هم بروید بالا، وقتی با هم رفتید بالا دیگر خطر آتش دنیا و خطر آتش آخرت از شما به دور است، لذا فرمود که به یادتان باشد ﴿وَ کُنْتُمْ عَلی شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ﴾؛ نزدیک بود بیفتید ﴿فَأَنْقَذَکُمْ مِنْها﴾ ذات اقدس الهی شما را از این لبه آتش نجات داد، از این آتش نجات داد.
نظر علامه طباطبایی در تفسیر بعضی از آیات بوسیله آیات دیگر
آنگاه فرمود: ﴿کَذلِکَ یبَینُ اللّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ﴾ سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) ملاحظه فرمودید بحث جالبی دارد که قرآن یک کتاب تقلید کور نیست؛ نمیگوید من اینچنین گفتم شما بگویید چشم! تمام این حرفها را برای انسان تبیین میکند راه نشان میدهد، برهانی میکند مسئله را، هم به اصول تجربه ما را ارشاد میکند هم به اصول عقلی ما را ارشاد میکند. فرمود من خودم مفسر آیات خودم هستم، اولین مفسر خود منم بعد به رسولم دستور تفسیر میدهم ﴿وَ أَنْزَلْنا إِلَیکَ الذِّکْرَ لِتُبَینَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیهِمْ﴾ بعد هم به دیگران، خدا خودش آیاتش را تبیین میکند، تفسیر میکند احکامش را مستدل میکند شرح میکند، اینچنین نیست که فرمود: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمیعًا وَ لا تَفَرَّقُوا﴾یک اصل کلی بیبرهانی را ذکر بکند. دو تا دلیل ذکر کرد: یک دلیل تجربی و تاریخی، یک دلیل عقلی به تعبیر سیدناالاستاد(رضوان الله علیه).
هر یک از کفر و اختلاف موجب شکست و نابودی
پرسش:...
پاسخ: بله؛ اینهایی که کافر هستند یا مختلفاند اینها دو تا خطر دارند: یکی کفر؛ یکی اختلاف، یکی از مفسرین این حرف را دارد در بعضی از آیات دیگر که میگوید فان قلت اگر «الحق یعلو و لا یعلی علیه» و حق، همیشه پیروز است و هیچ وقت شکست نمیخورد پس چرا مسلمین در جنگ احد و مانند آن شکست خوردند. اگر ادعای شما به نحو ایجاب جزئی است که حق، گاهی پیروز است خب باطل هم گاهی پیروز است پس معیار پیروزی چیست؟ اگر داعیه شما ایجاب کلی است ـ چه اینکه ایجاب کلی است ـ این نقض میشود که چرا مسلمین در فلان جنگ شکست خوردند یا در فلان حالت آسیب دیدند. این جواب میدهد که ما ادعایمان ایجاب کلی است که میگوییم حق همیشه پیروز است؛ اما در آن جنگ و در آن صحنه که دیدید کفار موفق شدند و مسلمین شکست خوردند حق با کافر بود و مسلمین حق نداشتند، زیرا مسلمانها به جان هم افتادند، اختلاف داشتند و اختلاف باطل است، کافران متفق بودند و اتفاق حق است براساس این تحلیل، آن حق بر این باطل غالب شده است، اینچنین نیست که باطل بر حق غالب شده باشد. حق، همیشه بر باطل غالب میشود، این اعراب در جاهلیت هر دو خطر را داشتند.
پرسش:...
پاسخ: اتفاق بر باطل، شدید میکند باطل را، این شدت حق است در نظام، قدرت حق است در نظام؛ منتها مقدورٌ علیه هر چه هست قدرت حق است؛ منتها آمدند این قدرت را، این قوت را، این همدلی و همیاری را در راه باطل صرف کردند، صرفشان باطل بود، نه اینکه اصل اتحاد باطل باشد، اصل اتحاد حق است در راه باطل، صرف کردند.
انذار و تبشیر پروردگار در مورد اتحاد داشتن با یکدیگر
غرض آن است که این لطیفه تفسیری است، هر جا کسی شکست خورد در اثر اختلاف است. در این کریمه فرمود شما نه تنها کافر بودید اصلاً اختلاف داشتید به جان هم افتاده بودید اگر این مسئله اصل ایمان و کفر باشد، این با ﴿وَمَن یَعْتَصِم بِاللّهِ﴾ سازگار است با سایر آیاتی که به اصل ایمان دعوت میکنند؛ اما این آیهای که تمام محورش دعوت به اتحاد است باید بحثی که تا دامنهاش ادامه دارد باید در همین پیرامون اتحاد باشد، لذا فرمود: ﴿وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَیکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَینَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوانًا﴾ این درباره شکر نعمت که میشود تبشیر، درباره انذار هم میفرماید: ﴿وَ کُنْتُمْ عَلی شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْها﴾ این هم درباره انذار، فرمود یادتان باشد که در لبه خطر بودید الآن هم آن خطر هست و خدا شما را نجات داده است، معلوم میشود که همان کافرانی که در جاهلیت، کفر داشتند ولی با اختلاف، آن کفرشان باعث میشد که هیچ رحمی به یکدیگر نکنند، لذا بساطشان بر خونریزی بود، فرمود شما این خونریزی را مشاهده کردید لبه گودال آتش بودید و ذات اقدس الهی شما را نجات داد.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است