- 1054
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 60 و 61 سوره نساء
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 60 و 61 سوره نساء"
- لزوم اطاعت از خدا، رسول و اولواالامر در هر شرایطی
- معصیت بودن اراده رجوع به طاغوت از دیدگاه متکلمین
- عکس بودن تولی و تبری در منافقین
اعوذ بالله من الشیطان اللعین الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَن یَتَحَاکَمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَن یَکْفُروا بِهِ وَیُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَن یُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِیداً ﴿60﴾ وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَی مَا أَنْزَلَ اللّهُ وَإِلَی الرَّسُولِ رَأَیْتَ الْمُنَافِقِینَ یَصُدُّونَ عَنکَ صُدُوداً ﴿61﴾
لزوم اطاعت از خدا، رسول و اولواالامر در هر شرایطی
اصل کلّی را قرآن کریم مشخص کرد که اطاعت خدا و رسول و اولواالأمر واجب است، بعد فرمود اطاعت اینها نه در حال عادی واجب است، بلکه در حال اختلاف هم لازم است ﴿فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّهِ وَالرَّسُولِ﴾ این تقریباً یک ذکر خاص بعد از عام است، زیرا وقتی اطاعت وحی و رسول و اولواالأمر بالقول المطلق واجب شد چه در حال اتفاق، چه در حال اختلاف، اطاعت اینها واجب است.
علت تصریح به اطاعت از رسول و خدا در وقوع نزاع
اینکه فرمود اگر نزاع کردید مرجع حلّ اختلاف، رسول و خداست، این برای اهمیّت نکته است، نظیر ذکر خاص بعد از عام وگرنه وجوب اطاعت وحی بالقول المطلق، دلالت میکند بر وجوب رجوع به وحی عندالاختلاف، اینچنین نیست که اگر نفرموده بود ﴿فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ﴾ ما نمیفهمیدیم که وحی، مرجع حلّ اختلاف است، زیرا در بخش اول آیه، اطاعت وحی و رسول و اولواالأمر را بالقول المطلق واجب کرد؛ نفرمود اگر اتّفاق دارید واجب است، اطلاق وجوب اطاعت دلالت میکند بر لزوم پیروی از وحی چه در حال اتّفاق، چه در حال اختلاف. پس اینکه فرمود در بخش دوم آن آیه ﴿فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّهِ وَالرَّسُولِ﴾ این برای اهمیّت نکته است و ذکر خاص بعد از عام است.
در همین محور فرمود که ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یَزْعُمُونَ﴾ که اینها در حال عادی معلوم نیست که مطیعاند یا مخالف ولی در حال تنازع و اختلاف، معلوم میشود که مطیعاند یا غیرمطیع وگرنه در حالات شخصی، آنجا که جای اختلاف نیست، خیلی روشن نیست که اینها مطیعاند یا مطیع نیستند ولی در حال تنازع، معلوم میشود که مطیعاند یا مطیع نیستند، این نکته اول.
مراد از استعمال ﴿اَلَم تَرا﴾ درآیه
نکته دوم آن است که این ﴿أَلَمْ تَرَ﴾، ﴿أَلَمْ تَرَ﴾ یا برای وضوح مطلب است یا برای تعجّب و مانند آن. گاهی لسان، لسان تعجّب است میفرماید: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَن یَتَحَاکَمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ﴾؛ نمیبینید این مدّعیان ایمان، به طاغوت مراجعه میکنند؟
این ﴿أَلَمْ تَرَ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» کم نیست، تاکنون چند مورد خوانده شد: یکی درباره یهودیهاست که در همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیهٴ 44 گذشت: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتَابِ یَشْتَرُونَ الضَّلاَلَةَ وَیُرِیدُونَ أَن تَضِلُّوا السَّبِیلَ﴾؛ نمیبینی اینها که به تورات و انجیل ایمان دارند، چگونه با قرآن بدرفتاری میکنند. باز در همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیه 51 این است، فرمود همینها که داعیهٴ توحید دارند، اهل کتاباند، یهودیاند یا مسیحیاند، در موقع داوری خیلی روشنفکرانه و بیانصافانه حکم میکنند؛ میگویند کافران، از مسلمین بهترند ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتَابِ یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَیَقُولُونَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا هؤُلاَءِ أَهْدَی مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا سَبِیلاً﴾؛ نمیبینی اینها با اینکه بهرهای از تورات و انجیل دارند و ظاهراً یهودی یا مسیحیاند، در موقع داوری میگویند ملحدان از موحّدان بالاترند، مشرکین از مسلمین موفقترند، اینها در حقیقت منافقان یهودی و منافقان مسیحیاند. این نفاق، خطری است که در همه ادیان و ملل هست وگرنه یک موحّد ولو یهودی یا مسیحی باشد، نمیگوید جِبت و طاغوت از مؤمنین بالاترند، لذا به صورت تعجّب ذکر میکند، میفرماید: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتَابِ یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَیَقُولُونَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا هؤُلاَءِ أَهْدَی مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا سَبِیلاً﴾ یعنی راه کافران از راه مؤمنین بالاتر است. خب، این جز نفاق یهودی و نفاق مسیحی چیز دیگر که نیست. آن یهودی واقعی و مسیحی واقعی که نمیگوید کافر از مؤمن بالاتر است، کافر از مسلمان بالاتر است. همین لسان در آیه محلّ بحث هم آمده است؛ منتها این درباره منافقین اسلامی است، فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَن یَتَحَاکَمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ﴾ این هم مطلب دوم.
بررسی معنای «زعم»
مطلب سوم این است که در بحث قبل ملاحظه فرمودید زَعم هم دربارهٴ حق، هم دربارهٴ باطل به کار میرود، چه عقیده، چه قول. ولی غالب موارد استعمالش باطل و کذب است و اصل کلمهٴ زَعم و زعوم، در مورد آن شیء مشکوک به کار میرود. گوسفندی که معلوم نیست چاق است یا لاغر، مشکوک است میگویند «غنمٌ زعوم» یعنی یک چیز مشکوکی است. لذا اگر جایی قولی یا عقیدهای مشکوک بود، میگویند «زعم زیدٌ» که زمینه، زمینهٴ شک است ولو آن گوینده، شک داشته باشد و ما یقین داشته باشیم که او باطل میگوید، این هم مطلب دوم.
معصیت بودن اراده رجوع به طاغوت از دیدگاه متکلمین
مطلب سوم این است که فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَن یَتَحَاکَمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ﴾ در کتابهای فقهی ممکن است صِرف اراده و نیّت را گناه ندارند؛ اما در بحثهای کلامی و تفسیری، ارادهٴ انتخاب طاغوت معصیت است، ارادهٴ رجوع به طاغوت، معصیت است ولو رجوع خارجی محقّق نشود. کسی تصمیم گرفت یک طاغی را مرجع محاکمات کند، مرجع حلّ پرونده کند، خود همین اراده و تصمیم، معصیت است ولو موفق نشود. این ممکن است معصیت فقهی نباشد ولی معصیت کلامی هست یقیناً. اینکه در کتابهای اصول در بحث تجرّی گفتند که کشف از خُبث سریره میکند، خبث سریره را کلام، کار دارد نه فقه و حق هم با یک اصولی است. فقه از آن نظر که کاری با اعمال جوارح دارد، شیء تا به مرحلهٴ عمل نرسد فِسق نیست؛ اما کلام از آن جهت که به درون و بیرون اشراف دارد، خُبث سریره را هم معصیت میداند. بحثهای تفسیری این روش کلامی را تأیید میکند، چون در قرآن کریم فرمود: ﴿وَإِن تُبْدُوا مَا فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحَاسِبَکُم بِهِ اللّهُ﴾ انسان خیلی از تصمیمها را میگیرد ولی موفق نمیشود یا اظهار نمیکند یا هنوز فرصتش نرسیده است ولی عندالله محاسبه میشود، چه ابداع بکند به وسیله جوارح، چه ابداع نکند و در جوانح بماند، مسئول عندالله است ﴿وَإِن تُبْدُوا مَا فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحَاسِبَکُم بِهِ اللّهُ﴾ لذا خود مسئله اراده در بحثهای کلامی و تفسیری مورد محاسبه است؛ لازم نیست که ما این اراده را به آن عمل خارجی منطبق بکنیم، بگوییم ﴿یُرِیدُونَ أَن یَتَحَاکَمُوا﴾ یعنی «یتحاکموا و یرجعون الی المقام العمل» این لازم نیست.
باطل بودن حکومت طاغوت و تحاکم مراجعه کنندگان
مطلب بعدی آن است که هم تحاکم باطل است، هم حکومت طاغی؛ هم کارِ طاغی معصیت است، هم تحاکم ارباب رجوع، هر کدام را قرآن کریم بالصراحه ذکر میکند. در هر موردی که یکی بالصراحه ذکر شد، دیگری ضمناً مذکور است. آنجا که تحاکمِ الی الطاغی حاکم محکوم شد و معصیت شمرده شد، حُکم طاغی، بالالتزام معصیت خواهد بود. آنجا که حُکم طاغی بالصراحه مذموم شده است و معصیت شمرده شد، تحاکم به طاغی بالقول الالتزام، محکوم است، زیرا اگر حاکم طاغی حُکمش حرام است، تحاکم به قاضی و حاکم فاسقی که براساس حرمت حکم میکند یقیناً حرام خواهد بود. گاهی تحاکم، مصرّح است و حکم حاکم بالالتزام فهمیده میشود، گاهی حکم حاکم بالصراحه مطرح است و تحاکم ارباب رجوع، بالالتزام معلوم میشود.
سه آیهای که در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» است آن آیات سهگانه، صریحاً ناظر به حکم حاکم طاغی است. در آن آیات سهگانه، تحاکم به چنین حاکمی بالالتزام ممنوع است. چه اینکه در آیه محلّ بحث، تحاکم به طاغی بالصراحه ممنوع شد، حکم آن طاغی هم بالالتزام ممنوع است، گرچه از آن طاغی به طاغوت تعبیر فرمود و خود همین تعبیر، صراحت دارد بر بطلان حکم او. به هر تقدیر در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» آیهٴ 44 این است ﴿مَن لَمْ یَحْکُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ﴾ آیهٴ 45 این است ﴿وَمَن لَمْ یَحْکُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾ آیهٴ 47 این است ﴿وَمَن لَمْ یَحْکُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فَأُوْلئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ﴾. خب، اگر کسی ﴿بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ حکم نکرد، این سه رذیلت را دارد؛ کفر و ظلم و فسق را دارد. اگر کسی ﴿بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ حکم نکرد، کارش کفر است، فسق است، رذیلت، بالالتزام میفهماند که اگر کسی تحاکم کرد و رجوع کرد به چنین حاکمی که محکوم به کفر، فِسق و ظلم است، خود این تحاکم هم بالالتزام، کفر و فِسق و ظلم خواهد بود «من یتحاکموا الی من یحکم الله فهو کافرٌ ظالمٌ فاسقٌ» این هم یک مطلب.
عکس بودن تولی و تبری در منافقین
مطلب دیگر این است که در بحث دیروز عنایت فرمودید که ما دوتا وظیفه داریم: یکی تولّی و یکی تبرّی. یکی تولّی به وحی؛ یکی تبرّی از خلاف وحی. اگر کسی این تولّی و تبرّیاش را عکس کرد؛ از وحی تبرّی کرد و برابر وحی حکم نکرد، همین تبرّی و عدم حکم به وحی کفر است و فِسق است و ظلم، لازم نیست که «بغیر ما انزل الله» حکم بکند، همین که ﴿بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ حکم نکرد این اوصاف را دارد. در این سه آیه سورهٴ مبارکهٴ «مائده» این نیست که «من حَکَم بغیر ما انزل الله فأولئک کافرٌ ظالمٌ فاسق»، بلکه فرمود: ﴿مَن لَمْ یَحْکُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ﴾ ، ﴿هُمُ الظَّالِمُونَ﴾ ، ﴿هُمُ الْفَاسِقُونَ﴾ .
مشروط بودن شأنیت قضا به حکم «بما انزل الله»
مطلب بعدی این است که این ﴿مَن لَمْ یَحْکُم﴾ عدم مَلکه است، نه سلب ایجابی. یعنی کسی که در مصدر قضاست، میتواند ﴿بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ حکم بکند و حکم او هم نافذ است، در این فضا که حکم او نافذ است، میتواند ﴿بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ حکم بکند، اگر ﴿بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ حکم نکرد گرفتار کفر و فسق و ظلم است، لازم نیست که «بغیر ما انزل الله» حکم بکند. چه اینکه اگر کسی ﴿بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ حکم نکرد در اثر اینکه حُکمش نافذ نیست، مبسوطالید نیست، این موصوف به این اوصاف رذیلت نیست، چون این ﴿مَن لَمْ یَحْکُم﴾ عدم مَلکه است یعنی کسی که شأنیّت حُکم را دارد ولی حکم نکند.
توصیه قرآن به فضایل پنجگانه مورد اشاره
خب، این سه رذیلت مشخص است. دو رذیلت دیگر هم از سورهٴ «نساء» و «مائده» برمیآید که جمعاً میشود پنج رذیلت. سرّش آن است که در قبال فضایل پنجگانه این رذایل پنجگانه، دامنگیر حاکم و قاضی جور است. یکی اسلام است و عقل اسلامی است که در قبالش جاهلیت است، یکی ایمان است که در قبالش کفر است، یکی قِسط است که در مقابلش فِسق است، یکی عدل است که در مقابلش ظلم است و یکی که فوق همه اینها هست، الله است که در مقابل طاغوت است. قرآن کریم ما را به این اوصاف فضایل پنجگانه تولّی میدهد و از آن رذایل پنجگانه، تبرّی میدهد.
آن سه آیه که مشخص شد، فرمود: ﴿مَن لَمْ یَحْکُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ﴾ ، ﴿هُمُ الظَّالِمُونَ﴾ ، ﴿هُمُ الْفَاسِقُونَ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «مائده»، این آیه محلّ بحث هم الله را در مقابل طاغوت قرار داد. در آیه قبل فرمود: ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ﴾ در این آیه میفرماید که ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَن یَتَحَاکَمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ﴾.
خب، آنها باید به الله مراجعه کنند ولی از الله رو برگردانند، به طاغوت مراجعه میکنند. در بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید، گرچه آن آیه، سه مرجع مشخص کرد ولی خود آن آیه، سه بخش داشت: بخش اول تثلیث بود؛ بعد تثنیه بود؛ بعد توحید. در بخش اول فرمود: ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ﴾ در بخش دوم دیگر سخن از اولیٰالأمر نیست، فرمود: ﴿فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّهِ وَالرَّسُولِ﴾. در بخش سوم، سخن از رسول هم نیست، فقط سخن از خداست ﴿إِن کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَومِ الآخِرِ﴾ که یوم آخر، معاد به همان مبدأ است ﴿ذلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلاً﴾ . این نشان میدهد که اگر در بخش اول سخن از خدا و پیامبر و اولواالأمر است، اینها در عرض هم نیستند، پیامبر و اولواالأمر حرف ذات اقدس الهی را به مردم میرسانند، از خودشان [که] حرفی ندارند. لذا اول تثلیث است و بعد تثنیه و توحید و اساس آن آیه، همان مرجعیّت الله است.
بعد در آیهٴ دوم فرمود که اینها به الله مراجعه نمیکنند به طاغوت مراجعه میکنند، این چهارمی و اما آن اسلام در مقابل جاهلیّت، آنهم در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» است. در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» فرمود اگر کسی به حُکم الهی حُکم نکرده است، حُکمش حکم جاهلیت است ﴿أَفَحُکْمَ الْجَاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُکْماً لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ﴾ آیه پنجاه سورهٴ «مائده».
خب، اگر کسی ﴿بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ حکم نکرد، حکم جاهلیت است ولو در فضای اسلامی زندگی کند. وجود مبارک فاطمه زهرا(صلوات الله علیها) به همین آیه استدلال کرد برای استرداد فدک ، در آن خطبهٴ معروفش، در مسجد احتجاج حضرت به همین آیه است: ﴿أَفَحُکْمَ الْجَاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُکْماً لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ﴾ اگر چیزی برابر اسلام نبود، جاهلیت است دیگر ولو به نام اسلام ﴿أَفَحُکْمَ الْجَاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُکْماً لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ﴾ دیگر اینچنین نیست اسلام جاهلیّتی و جاهلیّت اسلامی، اینچنین [که] نیست ﴿فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلاَلُ﴾ .
رجوع به جاهلیت در صورت عدم حکم به «بما انزل الله»
خب، پس اگر کسی ﴿بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ حکم نکرد یا رجوع به طاغوت است، برابر آیه سورهٴ «نساء» یا کفر و ظلم و فِسق و جاهلیت است برابر سورهٴ «مائده» این جمعاً میشود پنج رذیلت، در مقابل آن پنج فضیلت. رجوع به محکمه حق، رجوع به الله است، ایمان است، عدل است و قِسط است و عقل و مدینهٴ فاضله، دیگر جاهلیّتی در کار نیست. حالا این گروه که فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَن یَتَحَاکَمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَن یَکْفُروا بِهِ﴾ این گروه، تحت اضلال شیطاناند: ﴿وَیُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَن یُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِیداً﴾.
اضلال شیطان، نظیر همان تحاکم و حکومت دو قِسم است، هم شیطان حاکم را یعنی متبوع را گمراه میکند، هم متحاکم تابع را، اینچنین نیست که یکی را گمراه بکند و یکی را گمراه نکند. یک عوام را گمراه میکند، میگوید به دنبال این شخص راه بیفت، این شخص را گمراه میکند، میگوید عوامفریب باش هر دو را گمراه میکند.
احکام مربوط به تابع گمراه و متبوع گمراه در قرآن
در مسئله تحاکم و حکم برابر آنچه در سورهٴ «مائده» و سورهٴ «نساء» بود یکی بالصراحه بود، یکی بالالتزام. ولی در مسئلهٴ اضلال، تابع و متبوع سورهٴ مبارکهٴ «حج» دو آیه جداگانه دارد یکی برای تابع، یکی برای متبوع. در سورهٴ مبارکهٴ «حج» همان اوایل سوره میفرماید یک عده را شیطان در حالی که متبوعاند گمراه میکند، یک عده را در حالی که تابعاند گمراه میکند. آیهٴ سوم سورهٴ «حج» برای تابع گمراهشده است، آیه هشت و نُه سورهٴ «حج» برای متبوع گمراهشده است. آیهٴ سه سورهٴ «حج» این است که ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یُجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَیَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطَانٍ مَّرِیدٍ﴾ بعضیها عوامیاند که در تقلید، مُقلدند؛ اصلاً نمیدانند به چه کسی مراجعه کنند در مسائل دینی ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یُجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَیَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطَانٍ مَّرِیدٍ ٭ کُتِبَ عَلَیْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ وَیَهْدِیهِ إِلَی عَذَابِ السَّعِیرِ﴾ ؛ این کسی است که بیتحقیق مراجعه میکند؛ در تقلید، مقلّد است این حجّت شرعی ندارد. این عوامی که در تقلید، مقلّد است به سوء اختیار، براساس لاابالیگری با اینکه میتواند تحقیق کند و حجّت شرعی فراهم بکند، به دلخواه حرکت میکند. آیه هشت و نُه برای آن متبوعهای فریبکارند، فرمود: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یُجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَلاَ هُدیً وَلاَ کِتَابٍ مُنِیرٍ ٭ ثَانِیَ عِطْفِهِ لِیُضِلَّ عَن سَبِیلِ اللَّهِ﴾؛ بعضیها همین طور سَر خم میکنند که عوام جمع بکنند، مرید جمع بکنند. فرمود اینها هم اهل جهنماند، اینها نه برهانی دارند، نه وحیای دارند، نه مشاهدات حقّی دارند، همین طور سَر خم میکنند ﴿لِیُضِلَّ عَن سَبِیلِ اللَّهِ﴾ ، چون ﴿لِیُضِلَّ﴾ است، معلوم میشود این مُضلّ است و متبوع، آن اوّلی ﴿وَیَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطَانٍ مَّرِیدٍ﴾ معلوم میشود تابع است.
خب، پس تابع در تابعیّت باید محقّق باشد یعنی در تقلید باید محقّق باشد، متبوع در متبوعبودن باید محقّق باشد. حالا اگر کسی خوشش آمد، در یک فضای عوامی حرف زد، عدهای قبول کردند به دنبال او راه افتادند، این «کلاهما فی النار». اگر آن عوام، مستضعف بود و قدرت تحقیق نداشت، همین متبوع فیالنار است و اگر نه؛ هر دو قدرت تحقیق داشتند و به سوء اختیار تحقیق نکردند «کلاهما فی النار»؛ شیطان، هر دو را فریب میدهد ﴿وَیُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَن یُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِیداً﴾ هم حاکمِ طاغی را که به آن رذایل خمسه موصوف است، هم متحاکم را و شیطان هم قصدش این نیست که انسان را مقداری از جاده مستقیم منحرف کند به پیادهرو ببرد، این طور نیست. او کارش این نیست که انسان را از این جادّه مستقیم طرد کند فقط به پیادهرو ببرد، او ضلالِ بعید طلب میکند یعنی به هیچ وجه دسترسی به راه نداشته باشد ﴿أَن یُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِیداً﴾ خب، اگر کسی ضلال بعید دامنگیر او شد ﴿یُنَادَوْنَ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ﴾ است، او دیگر دسترسی به صراط مستقیم ندارد، نه صدای او را کسی میشنود، نه صدای هادیان الهی به گوش او میرسد، این ضلال بعید است.
بیان کاربردهای «تعالوا» در قرآن
خب، در این فضا این آیه نازل شد، فرمود که ندای الهی هم برای ملحدان و کافران است، هم برای اهل کتاب است، هم برای مسلمین. این ندای الهی را سه گروه، سه گونه پاسخ دادند: کافران، صریحاً رَد کردند، اهل کتاب با بیاعتنایی گذشتند، مسلمینی که ﴿فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ است، منافقانه جواب دادند. آن ندا این است که انبیا عموماً و وجود مبارک پیغمبر خاتم(علیهم الصلاة و علیهم السلام) خصوصاً، به مردم فرمودند ﴿تَعَالَوْا﴾ این «تعال» را هم مکرّر ملاحظه فرمودید، این «تعال» در عربی به معنای «إلیّ» نیست یا به معنای «بیا» نیست. اگر کسی معمولاً این طور بود، در این منطقههای ییلاقی، کوهستانی، غیر کوهستانی، آن قسمتهایی که قابل کشت و زرع است و هامان است به اصطلاح و دشت باز است، آن را برای کشاورزی انتخاب میکنند. آن دامنههای کوه را خانه میسازند. بچهها از این دامنههای کوه سرازیر میشدند در دشت برای بازی یا برای کار. غروب که میشد اولیای این بچهها به اینها میگفتند «تعالوا»، «تعالوا» یعنی بیایید بالا، بیایید بالا! «تعال» تعبیری است که کسی که بالاست به کسی که پایین است میگوید. انبیا از آن جهت که در مرحلهٴ عالیه هستند به امّتها تعبیر میکنند، میگویند «تعالوا»؛ بیایید بالا!
دعوت به تعالی رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و پاسخ ملحدان به آن
این ﴿تَعَالَوْا﴾ هم در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» است، هم در «آلعمران» هم در این آیه محلّ بحث است. در سورهٴ «انعام» فرمود: ﴿قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَاحَرَّمَ رَبُّکُمْ﴾ آیهٴ 151 سورهٴ «انعام» ﴿قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَاحَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ أَلاَّ تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَاناً﴾ که بسیاری از محرّمات اوّلیه را برای اینها قرائت کرد. پاسخی که اینها دادند در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» آیهٴ 104 مطرح شده است، فرمود: ﴿وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَی مَا أَنْزَلَ اللّهُ وَإِلَی الرَّسُولِ قَالُوا حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا﴾ همان سنّتهای جاهلی ما کافی است، ما نیازی به وحی نداریم. این پاسخ منفی صریح ملحدانه است.
همین ﴿تَعَالَوْا﴾ را در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» به اهل کتاب فرمود. آنها احساس خطر کردند و نخواستند حق را بپذیرند، زیرکانه رَد شدند. آیهٴ 64 سورهٴ «آلعمران» این بود ﴿قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَی کَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلَّا اللّهَ وَلاَ نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَلاَ یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللّهِ﴾، بعد فرمود: ﴿فَإِن تَوَلَّوا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ﴾ آنها صریحاً نگفتند ﴿حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا﴾ یا «حسبنا التورات والانجیل» ولی عملاً اعراض کردند.
دعوت به تعالی و باسخ منافقانه منافقین
قِسم سوم این دعوت به تعالی است که در حوزه اسلامی صادر شده است، آیهٴ 61 همین سورهٴ محل بحث یعنی سورهٴ «نساء» ﴿وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَی مَا أَنْزَلَ اللّهُ وَإِلَی الرَّسُولِ رَأَیْتَ الْمُنَافِقِینَ یَصُدُّونَ عَنکَ صُدُوداً﴾ این دعوت را منافقین، منافقانه جواب دادند.
تبیین علت دعوت به الله و رسول
دعوت، به الله است و به رسول الله؛ اما دعوت به الله هست، برای اینکه حُکمالله باید اجرا بشود. دعوت به رسول الله است، برای اینکه او ولیّ امر مسلمین است موضوعات را، جزئیات را، تصمیمگیریهای مقطعی و موضعی به عهدهٴ اوست، اینکه دیگر آیه لازم نیست. حالا اگر اسامةبنزید را خواستند فرمانده لشکر بکنند، دیگر آیه نمیخواهد ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾ بعد از فتح مکه کسی را مسئول آموزش مکه قرار دادن، یکی را مسئول امور اجتماعی و سیاسی مکه قرار دادن، این دیگر آیه نمیخواهد، اینها را پیغمبر تعیین کرد دیگر. پیغمبر وقتی از مکه، بعد از فتح مراجعت کرد به مدینه، برای مردم مکه سرپرست فرهنگی و اجتماعی قرار داد دیگر،
پاسخ ملحدان، منافقان و اهل کتاب به دعوت الهی
خب، این دعوت؛ [امّا] جوابی که ﴿الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ میدهند، جواب منافقانه است ﴿رَأَیْتَ الْمُنَافِقِینَ یَصُدُّونَ عَنکَ صُدُوداً﴾ نه «یصدّون عن ما أنزل الله». ظاهراً قبول دارند حرفِ وحی را، میگویند کلام خدا را قبول داریم؛ اما از دستور تو سرپیچی میکنند. این ﴿یَصُدُّونَ عَنکَ صُدُوداً﴾ اینها ظاهراً اسلام را قبول دارند و از دستور تو سرپیچی میکنند، گرچه اعراض از تو، همان اعراض از ﴿مَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ است، لذا این دعوت تعالی را ملحدان یک گونه پاسخ منفی دادند و اهل کتاب یک گونه و منافقان سبک دیگر.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
- لزوم اطاعت از خدا، رسول و اولواالامر در هر شرایطی
- معصیت بودن اراده رجوع به طاغوت از دیدگاه متکلمین
- عکس بودن تولی و تبری در منافقین
اعوذ بالله من الشیطان اللعین الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَن یَتَحَاکَمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَن یَکْفُروا بِهِ وَیُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَن یُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِیداً ﴿60﴾ وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَی مَا أَنْزَلَ اللّهُ وَإِلَی الرَّسُولِ رَأَیْتَ الْمُنَافِقِینَ یَصُدُّونَ عَنکَ صُدُوداً ﴿61﴾
لزوم اطاعت از خدا، رسول و اولواالامر در هر شرایطی
اصل کلّی را قرآن کریم مشخص کرد که اطاعت خدا و رسول و اولواالأمر واجب است، بعد فرمود اطاعت اینها نه در حال عادی واجب است، بلکه در حال اختلاف هم لازم است ﴿فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّهِ وَالرَّسُولِ﴾ این تقریباً یک ذکر خاص بعد از عام است، زیرا وقتی اطاعت وحی و رسول و اولواالأمر بالقول المطلق واجب شد چه در حال اتفاق، چه در حال اختلاف، اطاعت اینها واجب است.
علت تصریح به اطاعت از رسول و خدا در وقوع نزاع
اینکه فرمود اگر نزاع کردید مرجع حلّ اختلاف، رسول و خداست، این برای اهمیّت نکته است، نظیر ذکر خاص بعد از عام وگرنه وجوب اطاعت وحی بالقول المطلق، دلالت میکند بر وجوب رجوع به وحی عندالاختلاف، اینچنین نیست که اگر نفرموده بود ﴿فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ﴾ ما نمیفهمیدیم که وحی، مرجع حلّ اختلاف است، زیرا در بخش اول آیه، اطاعت وحی و رسول و اولواالأمر را بالقول المطلق واجب کرد؛ نفرمود اگر اتّفاق دارید واجب است، اطلاق وجوب اطاعت دلالت میکند بر لزوم پیروی از وحی چه در حال اتّفاق، چه در حال اختلاف. پس اینکه فرمود در بخش دوم آن آیه ﴿فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّهِ وَالرَّسُولِ﴾ این برای اهمیّت نکته است و ذکر خاص بعد از عام است.
در همین محور فرمود که ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یَزْعُمُونَ﴾ که اینها در حال عادی معلوم نیست که مطیعاند یا مخالف ولی در حال تنازع و اختلاف، معلوم میشود که مطیعاند یا غیرمطیع وگرنه در حالات شخصی، آنجا که جای اختلاف نیست، خیلی روشن نیست که اینها مطیعاند یا مطیع نیستند ولی در حال تنازع، معلوم میشود که مطیعاند یا مطیع نیستند، این نکته اول.
مراد از استعمال ﴿اَلَم تَرا﴾ درآیه
نکته دوم آن است که این ﴿أَلَمْ تَرَ﴾، ﴿أَلَمْ تَرَ﴾ یا برای وضوح مطلب است یا برای تعجّب و مانند آن. گاهی لسان، لسان تعجّب است میفرماید: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَن یَتَحَاکَمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ﴾؛ نمیبینید این مدّعیان ایمان، به طاغوت مراجعه میکنند؟
این ﴿أَلَمْ تَرَ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» کم نیست، تاکنون چند مورد خوانده شد: یکی درباره یهودیهاست که در همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیهٴ 44 گذشت: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتَابِ یَشْتَرُونَ الضَّلاَلَةَ وَیُرِیدُونَ أَن تَضِلُّوا السَّبِیلَ﴾؛ نمیبینی اینها که به تورات و انجیل ایمان دارند، چگونه با قرآن بدرفتاری میکنند. باز در همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیه 51 این است، فرمود همینها که داعیهٴ توحید دارند، اهل کتاباند، یهودیاند یا مسیحیاند، در موقع داوری خیلی روشنفکرانه و بیانصافانه حکم میکنند؛ میگویند کافران، از مسلمین بهترند ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتَابِ یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَیَقُولُونَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا هؤُلاَءِ أَهْدَی مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا سَبِیلاً﴾؛ نمیبینی اینها با اینکه بهرهای از تورات و انجیل دارند و ظاهراً یهودی یا مسیحیاند، در موقع داوری میگویند ملحدان از موحّدان بالاترند، مشرکین از مسلمین موفقترند، اینها در حقیقت منافقان یهودی و منافقان مسیحیاند. این نفاق، خطری است که در همه ادیان و ملل هست وگرنه یک موحّد ولو یهودی یا مسیحی باشد، نمیگوید جِبت و طاغوت از مؤمنین بالاترند، لذا به صورت تعجّب ذکر میکند، میفرماید: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتَابِ یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَیَقُولُونَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا هؤُلاَءِ أَهْدَی مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا سَبِیلاً﴾ یعنی راه کافران از راه مؤمنین بالاتر است. خب، این جز نفاق یهودی و نفاق مسیحی چیز دیگر که نیست. آن یهودی واقعی و مسیحی واقعی که نمیگوید کافر از مؤمن بالاتر است، کافر از مسلمان بالاتر است. همین لسان در آیه محلّ بحث هم آمده است؛ منتها این درباره منافقین اسلامی است، فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَن یَتَحَاکَمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ﴾ این هم مطلب دوم.
بررسی معنای «زعم»
مطلب سوم این است که در بحث قبل ملاحظه فرمودید زَعم هم دربارهٴ حق، هم دربارهٴ باطل به کار میرود، چه عقیده، چه قول. ولی غالب موارد استعمالش باطل و کذب است و اصل کلمهٴ زَعم و زعوم، در مورد آن شیء مشکوک به کار میرود. گوسفندی که معلوم نیست چاق است یا لاغر، مشکوک است میگویند «غنمٌ زعوم» یعنی یک چیز مشکوکی است. لذا اگر جایی قولی یا عقیدهای مشکوک بود، میگویند «زعم زیدٌ» که زمینه، زمینهٴ شک است ولو آن گوینده، شک داشته باشد و ما یقین داشته باشیم که او باطل میگوید، این هم مطلب دوم.
معصیت بودن اراده رجوع به طاغوت از دیدگاه متکلمین
مطلب سوم این است که فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَن یَتَحَاکَمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ﴾ در کتابهای فقهی ممکن است صِرف اراده و نیّت را گناه ندارند؛ اما در بحثهای کلامی و تفسیری، ارادهٴ انتخاب طاغوت معصیت است، ارادهٴ رجوع به طاغوت، معصیت است ولو رجوع خارجی محقّق نشود. کسی تصمیم گرفت یک طاغی را مرجع محاکمات کند، مرجع حلّ پرونده کند، خود همین اراده و تصمیم، معصیت است ولو موفق نشود. این ممکن است معصیت فقهی نباشد ولی معصیت کلامی هست یقیناً. اینکه در کتابهای اصول در بحث تجرّی گفتند که کشف از خُبث سریره میکند، خبث سریره را کلام، کار دارد نه فقه و حق هم با یک اصولی است. فقه از آن نظر که کاری با اعمال جوارح دارد، شیء تا به مرحلهٴ عمل نرسد فِسق نیست؛ اما کلام از آن جهت که به درون و بیرون اشراف دارد، خُبث سریره را هم معصیت میداند. بحثهای تفسیری این روش کلامی را تأیید میکند، چون در قرآن کریم فرمود: ﴿وَإِن تُبْدُوا مَا فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحَاسِبَکُم بِهِ اللّهُ﴾ انسان خیلی از تصمیمها را میگیرد ولی موفق نمیشود یا اظهار نمیکند یا هنوز فرصتش نرسیده است ولی عندالله محاسبه میشود، چه ابداع بکند به وسیله جوارح، چه ابداع نکند و در جوانح بماند، مسئول عندالله است ﴿وَإِن تُبْدُوا مَا فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحَاسِبَکُم بِهِ اللّهُ﴾ لذا خود مسئله اراده در بحثهای کلامی و تفسیری مورد محاسبه است؛ لازم نیست که ما این اراده را به آن عمل خارجی منطبق بکنیم، بگوییم ﴿یُرِیدُونَ أَن یَتَحَاکَمُوا﴾ یعنی «یتحاکموا و یرجعون الی المقام العمل» این لازم نیست.
باطل بودن حکومت طاغوت و تحاکم مراجعه کنندگان
مطلب بعدی آن است که هم تحاکم باطل است، هم حکومت طاغی؛ هم کارِ طاغی معصیت است، هم تحاکم ارباب رجوع، هر کدام را قرآن کریم بالصراحه ذکر میکند. در هر موردی که یکی بالصراحه ذکر شد، دیگری ضمناً مذکور است. آنجا که تحاکمِ الی الطاغی حاکم محکوم شد و معصیت شمرده شد، حُکم طاغی، بالالتزام معصیت خواهد بود. آنجا که حُکم طاغی بالصراحه مذموم شده است و معصیت شمرده شد، تحاکم به طاغی بالقول الالتزام، محکوم است، زیرا اگر حاکم طاغی حُکمش حرام است، تحاکم به قاضی و حاکم فاسقی که براساس حرمت حکم میکند یقیناً حرام خواهد بود. گاهی تحاکم، مصرّح است و حکم حاکم بالالتزام فهمیده میشود، گاهی حکم حاکم بالصراحه مطرح است و تحاکم ارباب رجوع، بالالتزام معلوم میشود.
سه آیهای که در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» است آن آیات سهگانه، صریحاً ناظر به حکم حاکم طاغی است. در آن آیات سهگانه، تحاکم به چنین حاکمی بالالتزام ممنوع است. چه اینکه در آیه محلّ بحث، تحاکم به طاغی بالصراحه ممنوع شد، حکم آن طاغی هم بالالتزام ممنوع است، گرچه از آن طاغی به طاغوت تعبیر فرمود و خود همین تعبیر، صراحت دارد بر بطلان حکم او. به هر تقدیر در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» آیهٴ 44 این است ﴿مَن لَمْ یَحْکُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ﴾ آیهٴ 45 این است ﴿وَمَن لَمْ یَحْکُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾ آیهٴ 47 این است ﴿وَمَن لَمْ یَحْکُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فَأُوْلئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ﴾. خب، اگر کسی ﴿بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ حکم نکرد، این سه رذیلت را دارد؛ کفر و ظلم و فسق را دارد. اگر کسی ﴿بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ حکم نکرد، کارش کفر است، فسق است، رذیلت، بالالتزام میفهماند که اگر کسی تحاکم کرد و رجوع کرد به چنین حاکمی که محکوم به کفر، فِسق و ظلم است، خود این تحاکم هم بالالتزام، کفر و فِسق و ظلم خواهد بود «من یتحاکموا الی من یحکم الله فهو کافرٌ ظالمٌ فاسقٌ» این هم یک مطلب.
عکس بودن تولی و تبری در منافقین
مطلب دیگر این است که در بحث دیروز عنایت فرمودید که ما دوتا وظیفه داریم: یکی تولّی و یکی تبرّی. یکی تولّی به وحی؛ یکی تبرّی از خلاف وحی. اگر کسی این تولّی و تبرّیاش را عکس کرد؛ از وحی تبرّی کرد و برابر وحی حکم نکرد، همین تبرّی و عدم حکم به وحی کفر است و فِسق است و ظلم، لازم نیست که «بغیر ما انزل الله» حکم بکند، همین که ﴿بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ حکم نکرد این اوصاف را دارد. در این سه آیه سورهٴ مبارکهٴ «مائده» این نیست که «من حَکَم بغیر ما انزل الله فأولئک کافرٌ ظالمٌ فاسق»، بلکه فرمود: ﴿مَن لَمْ یَحْکُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ﴾ ، ﴿هُمُ الظَّالِمُونَ﴾ ، ﴿هُمُ الْفَاسِقُونَ﴾ .
مشروط بودن شأنیت قضا به حکم «بما انزل الله»
مطلب بعدی این است که این ﴿مَن لَمْ یَحْکُم﴾ عدم مَلکه است، نه سلب ایجابی. یعنی کسی که در مصدر قضاست، میتواند ﴿بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ حکم بکند و حکم او هم نافذ است، در این فضا که حکم او نافذ است، میتواند ﴿بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ حکم بکند، اگر ﴿بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ حکم نکرد گرفتار کفر و فسق و ظلم است، لازم نیست که «بغیر ما انزل الله» حکم بکند. چه اینکه اگر کسی ﴿بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ حکم نکرد در اثر اینکه حُکمش نافذ نیست، مبسوطالید نیست، این موصوف به این اوصاف رذیلت نیست، چون این ﴿مَن لَمْ یَحْکُم﴾ عدم مَلکه است یعنی کسی که شأنیّت حُکم را دارد ولی حکم نکند.
توصیه قرآن به فضایل پنجگانه مورد اشاره
خب، این سه رذیلت مشخص است. دو رذیلت دیگر هم از سورهٴ «نساء» و «مائده» برمیآید که جمعاً میشود پنج رذیلت. سرّش آن است که در قبال فضایل پنجگانه این رذایل پنجگانه، دامنگیر حاکم و قاضی جور است. یکی اسلام است و عقل اسلامی است که در قبالش جاهلیت است، یکی ایمان است که در قبالش کفر است، یکی قِسط است که در مقابلش فِسق است، یکی عدل است که در مقابلش ظلم است و یکی که فوق همه اینها هست، الله است که در مقابل طاغوت است. قرآن کریم ما را به این اوصاف فضایل پنجگانه تولّی میدهد و از آن رذایل پنجگانه، تبرّی میدهد.
آن سه آیه که مشخص شد، فرمود: ﴿مَن لَمْ یَحْکُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ﴾ ، ﴿هُمُ الظَّالِمُونَ﴾ ، ﴿هُمُ الْفَاسِقُونَ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «مائده»، این آیه محلّ بحث هم الله را در مقابل طاغوت قرار داد. در آیه قبل فرمود: ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ﴾ در این آیه میفرماید که ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَن یَتَحَاکَمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ﴾.
خب، آنها باید به الله مراجعه کنند ولی از الله رو برگردانند، به طاغوت مراجعه میکنند. در بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید، گرچه آن آیه، سه مرجع مشخص کرد ولی خود آن آیه، سه بخش داشت: بخش اول تثلیث بود؛ بعد تثنیه بود؛ بعد توحید. در بخش اول فرمود: ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ﴾ در بخش دوم دیگر سخن از اولیٰالأمر نیست، فرمود: ﴿فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّهِ وَالرَّسُولِ﴾. در بخش سوم، سخن از رسول هم نیست، فقط سخن از خداست ﴿إِن کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَومِ الآخِرِ﴾ که یوم آخر، معاد به همان مبدأ است ﴿ذلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلاً﴾ . این نشان میدهد که اگر در بخش اول سخن از خدا و پیامبر و اولواالأمر است، اینها در عرض هم نیستند، پیامبر و اولواالأمر حرف ذات اقدس الهی را به مردم میرسانند، از خودشان [که] حرفی ندارند. لذا اول تثلیث است و بعد تثنیه و توحید و اساس آن آیه، همان مرجعیّت الله است.
بعد در آیهٴ دوم فرمود که اینها به الله مراجعه نمیکنند به طاغوت مراجعه میکنند، این چهارمی و اما آن اسلام در مقابل جاهلیّت، آنهم در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» است. در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» فرمود اگر کسی به حُکم الهی حُکم نکرده است، حُکمش حکم جاهلیت است ﴿أَفَحُکْمَ الْجَاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُکْماً لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ﴾ آیه پنجاه سورهٴ «مائده».
خب، اگر کسی ﴿بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ حکم نکرد، حکم جاهلیت است ولو در فضای اسلامی زندگی کند. وجود مبارک فاطمه زهرا(صلوات الله علیها) به همین آیه استدلال کرد برای استرداد فدک ، در آن خطبهٴ معروفش، در مسجد احتجاج حضرت به همین آیه است: ﴿أَفَحُکْمَ الْجَاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُکْماً لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ﴾ اگر چیزی برابر اسلام نبود، جاهلیت است دیگر ولو به نام اسلام ﴿أَفَحُکْمَ الْجَاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُکْماً لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ﴾ دیگر اینچنین نیست اسلام جاهلیّتی و جاهلیّت اسلامی، اینچنین [که] نیست ﴿فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلاَلُ﴾ .
رجوع به جاهلیت در صورت عدم حکم به «بما انزل الله»
خب، پس اگر کسی ﴿بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ حکم نکرد یا رجوع به طاغوت است، برابر آیه سورهٴ «نساء» یا کفر و ظلم و فِسق و جاهلیت است برابر سورهٴ «مائده» این جمعاً میشود پنج رذیلت، در مقابل آن پنج فضیلت. رجوع به محکمه حق، رجوع به الله است، ایمان است، عدل است و قِسط است و عقل و مدینهٴ فاضله، دیگر جاهلیّتی در کار نیست. حالا این گروه که فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَن یَتَحَاکَمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَن یَکْفُروا بِهِ﴾ این گروه، تحت اضلال شیطاناند: ﴿وَیُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَن یُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِیداً﴾.
اضلال شیطان، نظیر همان تحاکم و حکومت دو قِسم است، هم شیطان حاکم را یعنی متبوع را گمراه میکند، هم متحاکم تابع را، اینچنین نیست که یکی را گمراه بکند و یکی را گمراه نکند. یک عوام را گمراه میکند، میگوید به دنبال این شخص راه بیفت، این شخص را گمراه میکند، میگوید عوامفریب باش هر دو را گمراه میکند.
احکام مربوط به تابع گمراه و متبوع گمراه در قرآن
در مسئله تحاکم و حکم برابر آنچه در سورهٴ «مائده» و سورهٴ «نساء» بود یکی بالصراحه بود، یکی بالالتزام. ولی در مسئلهٴ اضلال، تابع و متبوع سورهٴ مبارکهٴ «حج» دو آیه جداگانه دارد یکی برای تابع، یکی برای متبوع. در سورهٴ مبارکهٴ «حج» همان اوایل سوره میفرماید یک عده را شیطان در حالی که متبوعاند گمراه میکند، یک عده را در حالی که تابعاند گمراه میکند. آیهٴ سوم سورهٴ «حج» برای تابع گمراهشده است، آیه هشت و نُه سورهٴ «حج» برای متبوع گمراهشده است. آیهٴ سه سورهٴ «حج» این است که ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یُجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَیَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطَانٍ مَّرِیدٍ﴾ بعضیها عوامیاند که در تقلید، مُقلدند؛ اصلاً نمیدانند به چه کسی مراجعه کنند در مسائل دینی ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یُجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَیَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطَانٍ مَّرِیدٍ ٭ کُتِبَ عَلَیْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ وَیَهْدِیهِ إِلَی عَذَابِ السَّعِیرِ﴾ ؛ این کسی است که بیتحقیق مراجعه میکند؛ در تقلید، مقلّد است این حجّت شرعی ندارد. این عوامی که در تقلید، مقلّد است به سوء اختیار، براساس لاابالیگری با اینکه میتواند تحقیق کند و حجّت شرعی فراهم بکند، به دلخواه حرکت میکند. آیه هشت و نُه برای آن متبوعهای فریبکارند، فرمود: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یُجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَلاَ هُدیً وَلاَ کِتَابٍ مُنِیرٍ ٭ ثَانِیَ عِطْفِهِ لِیُضِلَّ عَن سَبِیلِ اللَّهِ﴾؛ بعضیها همین طور سَر خم میکنند که عوام جمع بکنند، مرید جمع بکنند. فرمود اینها هم اهل جهنماند، اینها نه برهانی دارند، نه وحیای دارند، نه مشاهدات حقّی دارند، همین طور سَر خم میکنند ﴿لِیُضِلَّ عَن سَبِیلِ اللَّهِ﴾ ، چون ﴿لِیُضِلَّ﴾ است، معلوم میشود این مُضلّ است و متبوع، آن اوّلی ﴿وَیَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطَانٍ مَّرِیدٍ﴾ معلوم میشود تابع است.
خب، پس تابع در تابعیّت باید محقّق باشد یعنی در تقلید باید محقّق باشد، متبوع در متبوعبودن باید محقّق باشد. حالا اگر کسی خوشش آمد، در یک فضای عوامی حرف زد، عدهای قبول کردند به دنبال او راه افتادند، این «کلاهما فی النار». اگر آن عوام، مستضعف بود و قدرت تحقیق نداشت، همین متبوع فیالنار است و اگر نه؛ هر دو قدرت تحقیق داشتند و به سوء اختیار تحقیق نکردند «کلاهما فی النار»؛ شیطان، هر دو را فریب میدهد ﴿وَیُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَن یُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِیداً﴾ هم حاکمِ طاغی را که به آن رذایل خمسه موصوف است، هم متحاکم را و شیطان هم قصدش این نیست که انسان را مقداری از جاده مستقیم منحرف کند به پیادهرو ببرد، این طور نیست. او کارش این نیست که انسان را از این جادّه مستقیم طرد کند فقط به پیادهرو ببرد، او ضلالِ بعید طلب میکند یعنی به هیچ وجه دسترسی به راه نداشته باشد ﴿أَن یُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِیداً﴾ خب، اگر کسی ضلال بعید دامنگیر او شد ﴿یُنَادَوْنَ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ﴾ است، او دیگر دسترسی به صراط مستقیم ندارد، نه صدای او را کسی میشنود، نه صدای هادیان الهی به گوش او میرسد، این ضلال بعید است.
بیان کاربردهای «تعالوا» در قرآن
خب، در این فضا این آیه نازل شد، فرمود که ندای الهی هم برای ملحدان و کافران است، هم برای اهل کتاب است، هم برای مسلمین. این ندای الهی را سه گروه، سه گونه پاسخ دادند: کافران، صریحاً رَد کردند، اهل کتاب با بیاعتنایی گذشتند، مسلمینی که ﴿فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ است، منافقانه جواب دادند. آن ندا این است که انبیا عموماً و وجود مبارک پیغمبر خاتم(علیهم الصلاة و علیهم السلام) خصوصاً، به مردم فرمودند ﴿تَعَالَوْا﴾ این «تعال» را هم مکرّر ملاحظه فرمودید، این «تعال» در عربی به معنای «إلیّ» نیست یا به معنای «بیا» نیست. اگر کسی معمولاً این طور بود، در این منطقههای ییلاقی، کوهستانی، غیر کوهستانی، آن قسمتهایی که قابل کشت و زرع است و هامان است به اصطلاح و دشت باز است، آن را برای کشاورزی انتخاب میکنند. آن دامنههای کوه را خانه میسازند. بچهها از این دامنههای کوه سرازیر میشدند در دشت برای بازی یا برای کار. غروب که میشد اولیای این بچهها به اینها میگفتند «تعالوا»، «تعالوا» یعنی بیایید بالا، بیایید بالا! «تعال» تعبیری است که کسی که بالاست به کسی که پایین است میگوید. انبیا از آن جهت که در مرحلهٴ عالیه هستند به امّتها تعبیر میکنند، میگویند «تعالوا»؛ بیایید بالا!
دعوت به تعالی رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و پاسخ ملحدان به آن
این ﴿تَعَالَوْا﴾ هم در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» است، هم در «آلعمران» هم در این آیه محلّ بحث است. در سورهٴ «انعام» فرمود: ﴿قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَاحَرَّمَ رَبُّکُمْ﴾ آیهٴ 151 سورهٴ «انعام» ﴿قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَاحَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ أَلاَّ تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَاناً﴾ که بسیاری از محرّمات اوّلیه را برای اینها قرائت کرد. پاسخی که اینها دادند در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» آیهٴ 104 مطرح شده است، فرمود: ﴿وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَی مَا أَنْزَلَ اللّهُ وَإِلَی الرَّسُولِ قَالُوا حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا﴾ همان سنّتهای جاهلی ما کافی است، ما نیازی به وحی نداریم. این پاسخ منفی صریح ملحدانه است.
همین ﴿تَعَالَوْا﴾ را در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» به اهل کتاب فرمود. آنها احساس خطر کردند و نخواستند حق را بپذیرند، زیرکانه رَد شدند. آیهٴ 64 سورهٴ «آلعمران» این بود ﴿قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَی کَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلَّا اللّهَ وَلاَ نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَلاَ یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللّهِ﴾، بعد فرمود: ﴿فَإِن تَوَلَّوا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ﴾ آنها صریحاً نگفتند ﴿حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا﴾ یا «حسبنا التورات والانجیل» ولی عملاً اعراض کردند.
دعوت به تعالی و باسخ منافقانه منافقین
قِسم سوم این دعوت به تعالی است که در حوزه اسلامی صادر شده است، آیهٴ 61 همین سورهٴ محل بحث یعنی سورهٴ «نساء» ﴿وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَی مَا أَنْزَلَ اللّهُ وَإِلَی الرَّسُولِ رَأَیْتَ الْمُنَافِقِینَ یَصُدُّونَ عَنکَ صُدُوداً﴾ این دعوت را منافقین، منافقانه جواب دادند.
تبیین علت دعوت به الله و رسول
دعوت، به الله است و به رسول الله؛ اما دعوت به الله هست، برای اینکه حُکمالله باید اجرا بشود. دعوت به رسول الله است، برای اینکه او ولیّ امر مسلمین است موضوعات را، جزئیات را، تصمیمگیریهای مقطعی و موضعی به عهدهٴ اوست، اینکه دیگر آیه لازم نیست. حالا اگر اسامةبنزید را خواستند فرمانده لشکر بکنند، دیگر آیه نمیخواهد ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾ بعد از فتح مکه کسی را مسئول آموزش مکه قرار دادن، یکی را مسئول امور اجتماعی و سیاسی مکه قرار دادن، این دیگر آیه نمیخواهد، اینها را پیغمبر تعیین کرد دیگر. پیغمبر وقتی از مکه، بعد از فتح مراجعت کرد به مدینه، برای مردم مکه سرپرست فرهنگی و اجتماعی قرار داد دیگر،
پاسخ ملحدان، منافقان و اهل کتاب به دعوت الهی
خب، این دعوت؛ [امّا] جوابی که ﴿الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ میدهند، جواب منافقانه است ﴿رَأَیْتَ الْمُنَافِقِینَ یَصُدُّونَ عَنکَ صُدُوداً﴾ نه «یصدّون عن ما أنزل الله». ظاهراً قبول دارند حرفِ وحی را، میگویند کلام خدا را قبول داریم؛ اما از دستور تو سرپیچی میکنند. این ﴿یَصُدُّونَ عَنکَ صُدُوداً﴾ اینها ظاهراً اسلام را قبول دارند و از دستور تو سرپیچی میکنند، گرچه اعراض از تو، همان اعراض از ﴿مَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ است، لذا این دعوت تعالی را ملحدان یک گونه پاسخ منفی دادند و اهل کتاب یک گونه و منافقان سبک دیگر.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است