display result search
منو
موج اشک ؛ بخش اول

موج اشک ؛ بخش اول

  • 1 تعداد قطعات
  • 72 دقیقه مدت قطعه
  • 208 دریافت شده
قسمت شانزدهم از سری ششم برنامه زندگی پس از زندگی؛ تجربه گر: آقای امیرمحمد سرلک از تهران

در این قسمت، اولین بخش از روایت تجربه ی نزدیک به مرگ آقای امیرمحمد سرلک را می شنویم:
- تصادف در کنار اتوبان و یک لحظه خودم را جلوی اورژانس بیمارستان دیدم و تعجب کردم من اینجا چکار می کنم و دقایقی بعد آمبولانسی آژیرکشان وارد بیمارستان شد و جلوی من ترمز کرد و بدن مرا از داخل آمبولانس بیرون آوردند که یک لحظه موجودی را دیدم به هیبت آدمی که چهره نداشت و از کنار آمبولانس مرا نگاه می کرد
- آن موجود اجازه نداد همراه بدنم داخل بیمارستان بروم و درب خروجی را نشانم داد و من هم بی اختیار به سمت بیرون رفتم درحالیکه از سطح زمین فاصله می گرفتم و به محل تصادف برگشتم و باز هم جسم خودم را روی زمین دیدم و انگار زمان به عقب برگشته بود اما من نمی خواستم قبول کنم جسمی که روی زمین افتاده برای من است و بی توجه به او سوار ماشین خودم شدم
- خواستم رانندگی کنم و ادامه مسیر بدهم که در آینه خودرو صورت خودم را دیدم که غرق خون است و بسیار وحشت زده شدم و همان موقع در مقابل خودم درگاهی مثل ورودی یک تونل را دیدم و وارد آن شدم
- از تونل که گذشتم محیطی بیابانی دیدم به وسعت یک کشور و کمی که جلوتر رفتم جمعیتی غیرقابل شمارش از طول و عرض می دیدم که از همان درگاه وارد شده و منظم و سینه به سینه و به صف جلو می آیند و به من که رسیدند از اولین نفر خواستم که به من کمک کند که گفت اجازه ندارم و من تعجب کردم
- همان شخص به من گفت به تو مهلتی داده شده که برگردی و سمتی را اشاره کرد و من به آن سمت رفتم و سال ها در راه بودم و هنوز جمعیت را می دیدم و اتفاقا دایی و پسرخاله ام را هم دیدم و از آنها طلب کمک کردم ولی هردو ابراز داشتند که مرا نمی شناسند
- در راه شخص بلند قامتی همراه من شد و مرا راهنمایی می کرد تا بفهمم کجا هستم و چه اتفاقی برای من افتاده و پیرمردی را در راه دیدیم که از او کمک خواستم و او هم سعی کرد به من بفهماند که مرده ام ولی باز حقیقت را بطور کامل درک نکردم و به راه ادامه دادم
- به یک میز بزرگ رسیدیم که دو نفر پشت آن نشسته بودند و پرونده هایی در دست داشتند و افرادی را از صف بیرون می آوردند و آنجا اعمال او را بررسی می کردند و من دیدم پیرمردی را آوردند که همان موقع تمام گذشته او را می دانستم و گرچه شخص سرمایه داری بود که در دنیا هم مقید به دین بود و هم کارهای خوبی انجام داده بود ولی چون با همسرش بدرفتاری می کرد به او گفتند همه کارهای خوب تو در گرو رضایت همسرت می ماند و او را به صف برگرداندند درحالیکه بسیار ناراحت بود
- نفر بعدی که برای محاسبه پشت میز آوردند جوانی به نام سپهر بود که هر چه بدی و شر در پرونده اش مرور می کردند تمامی نداشت و حالش خیلی بد و بدتر می شد و تنها نکته مثبت زندگی اش این بود که دهه اول محرم خلاف نمی کرد...
- آنجا شخصی که همراهم بود پرسید آیا باور کردی که مرده ای و من دیگر قبول کردم که از دنیا رفته ام و به من گفت الان نوبت رسیدگی به کارهای توست و من پشت همان میز قرار گرفتم و همه زندگی من از نوزادی مورد بررسی قرار گرفت تا اینکه به برگه ای رسیدند که آن دو نفر گفتند به این مورد باید بعدا رسیدگی بشه و من دوباره در صف و کنار جمعیت قرار گرفتم...

ادامه در قسمت بعدی...

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 72:23

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن