قسمت پنجم از سری ششم برنامه زندگی پس از زندگی؛ تجربه گر: آقای علی برزگر مروستی از یزد
در این قسمت روایت تجربه ی نزدیک به مرگ آقای علی برزگر مروستی را می شنویم:
- تصادف با موتور و جدا شدن روح از بدن در لحظه تصادف بدون اینکه متوجه بشوم
- برگشتن به سمت مردم و مشاهده جسم خون آلود در زیر ماشین و تازه متوجه جدا شدن روح از بدن شدن و ترس از این حالت و شنیدن صحبت های مختلف رهگذران و حاضران در صحنه تصادف
- مشاهده دو تونل ابرمانند عجیب روی دیوار روبرو که داخل هرکدام جداگانه کارهای خوب و کارهای بد مرا به نمایش گذاشته بودند مثلا دیدم از مغازه ای خرید کرده بودم و چون پول خرد نداشت قرار بوده بقیه پولش را بعدا بیاورم که فراموش کرده بودم و شده بود حق الناس بر گردنم
- قضاوت کارهای گذشته بر عهده خودم بود و دیدم کارهای بدم بیش از خوبی هایم بوده و چقدر حق الناس بر گردنم مانده که ادا نکرده ام
- بالای سر جنازه ام شروع به گریه کردم و دست به دامان خدا و امام زمان(عج) شدم
- در همین اثنا که بسیار ناامید بودم شخصی از میان جمعیت کنار بدنم آمد و دستم را گرفت و گفت: نترس و نگران نباش زنگ زدیم اورژانس و الان آمبولانس می رسد و زنده می مانی ... او که به من امید می داد، یکدفعه حس کردم که داخل جسمم برگشته ام و روی زمین هستم و دیگر چیزی نمی دیدم
- بعد از انتقال به بیمارستان با اینکه چشمانم بسته بود اما صدای مادرم را که شنیدم تمام سعی ام این بود که بگویم برایم حلالیت بگیرند که اگر دوباره روح از جسمم خارج شد مواردی را که گیر بودم درست کنند
- جابجایی با آمبولانس به بیمارستان فرخی یزد و بعد از چند روز که حالم بهتر شد، با اینکه اجازه نمی دادند مرخص بشوم ولی من عجله داشتم که برای گرفتن حلالیت از مردم اقدام کنم و با دادن رضایت به خانه آمدم و دنبال جلب رضایت از صاحبان حق افتادم.
در این قسمت روایت تجربه ی نزدیک به مرگ آقای علی برزگر مروستی را می شنویم:
- تصادف با موتور و جدا شدن روح از بدن در لحظه تصادف بدون اینکه متوجه بشوم
- برگشتن به سمت مردم و مشاهده جسم خون آلود در زیر ماشین و تازه متوجه جدا شدن روح از بدن شدن و ترس از این حالت و شنیدن صحبت های مختلف رهگذران و حاضران در صحنه تصادف
- مشاهده دو تونل ابرمانند عجیب روی دیوار روبرو که داخل هرکدام جداگانه کارهای خوب و کارهای بد مرا به نمایش گذاشته بودند مثلا دیدم از مغازه ای خرید کرده بودم و چون پول خرد نداشت قرار بوده بقیه پولش را بعدا بیاورم که فراموش کرده بودم و شده بود حق الناس بر گردنم
- قضاوت کارهای گذشته بر عهده خودم بود و دیدم کارهای بدم بیش از خوبی هایم بوده و چقدر حق الناس بر گردنم مانده که ادا نکرده ام
- بالای سر جنازه ام شروع به گریه کردم و دست به دامان خدا و امام زمان(عج) شدم
- در همین اثنا که بسیار ناامید بودم شخصی از میان جمعیت کنار بدنم آمد و دستم را گرفت و گفت: نترس و نگران نباش زنگ زدیم اورژانس و الان آمبولانس می رسد و زنده می مانی ... او که به من امید می داد، یکدفعه حس کردم که داخل جسمم برگشته ام و روی زمین هستم و دیگر چیزی نمی دیدم
- بعد از انتقال به بیمارستان با اینکه چشمانم بسته بود اما صدای مادرم را که شنیدم تمام سعی ام این بود که بگویم برایم حلالیت بگیرند که اگر دوباره روح از جسمم خارج شد مواردی را که گیر بودم درست کنند
- جابجایی با آمبولانس به بیمارستان فرخی یزد و بعد از چند روز که حالم بهتر شد، با اینکه اجازه نمی دادند مرخص بشوم ولی من عجله داشتم که برای گرفتن حلالیت از مردم اقدام کنم و با دادن رضایت به خانه آمدم و دنبال جلب رضایت از صاحبان حق افتادم.
تاکنون نظری ثبت نشده است