display result search
منو
مهمان پذیر، بخش اول

مهمان پذیر، بخش اول

  • 1 تعداد قطعات
  • 72 دقیقه مدت قطعه
  • 426 دریافت شده
قسمت هجدهم از سری ششم برنامه زندگی پس از زندگی؛ تجربه گر: آقای امیرحسین حیدری از مشهد

در این قسمت، اولین بخش از تجربه ی نزدیک به مرگ آقای امیرحسین حیدری را می شنویم:
- در ایام کرونا براساس این شایعه که الکل باعث ایمنی بدن می شود متاسفانه مشروبات الکلی مصرف کردم و ساعتی بعد در منزل حالم بد شد و به کما رفتم
- خودم را قعر دریایی می دیدم که هرچه شنا می کنم تا از زیر آب بیرون بیایم و نفس بکشم نمی توانستم تا اینکه بطور کامل آب شش هایم را پر کرد و خفه شدم
- چشم که باز کردم اول فکر کردم از خواب بیدار شده ام اما متوجه تغییراتی در نگاه و حرکاتم شدم و توجهم به جسمم جلب شد که بطرز چندش آوری افتاده بود و آب از گوشه دهانش بیرون آمده بود
- حس کردم سبک شده و راحت جابجا می شوم و در لحظه به کوچه و بعد هم بالای کوهی در نزدیکی محل سکونتم رفتم که ناگهان دست بزرگی از پشت من را گرفت و محکم به زیر کشید و خودم را دوباره کنار جسمم دیدم
- یک صندلی چوبی قدیمی گوشه اتاق دیدم که مرا روی آن صندلی کوباند و رو به جلو بی اختیار حرکت کردم تا اینکه وارد یک تونل شدم و زندگی خودم را در آن تونل مرور کردم مثلا دیدم پدرم به یک پیرمرد انفاق کرده و من که چهار ساله بودم و در بازیگوشی های کودکانه در حال افتادن داخل چاهی بودم یک بال نامرئی مرا از دهانه چاه به سمت دیگری پرت کرد و سالم ماندم
- نشانم دادند در سن 7 سالگی گوشواره طلایی را که در کوچه پیدا کرده و به صاحبش رسانده بودم و پدرم خیلی خوشحال شده و بعد نمازش برایم دعا کرده بود
در کودکی با هم سن و سالهایم در راه مدرسه ملخ ها را می گرفتیم و اذیت می کردیم و می دانستم کار درستی نیست ولی نمی خواستم از بقیه کم بیاورم اما آنجا تمام درد و رنجی که حشره ها کشیده بودند را کامل می چشیدم
- در جوانی کسب و کاری راه انداخته بودم و دست برادر کوچکترم را نیز گرفته بودم که باعث شده بود مادرم خوشحال بشود و برایم دعا کند که دعای او مثل نوری بود که از همه دنیا برایم بهتر بود
- نشانم دادند که نیت کار خیری را که دیگری انجام داده بود کرده بودم که اگر پول داشته باشم من هم انجام بدهم و آنجا دیدم ثواب آن کار را برای من هم نوشته اند
از تونل که بیرون آمدم همه جا تاریک بود و چندساعتی به جلو می رفتم تا به جایی رسیدم که دیدم میز و صندلی ها و غذاهای آنچنانی که برای چندهزار نفر کفاف می دهد را چیده اند و خدمتکارانی مشغول خدمت آنهم برای مردی که سر میز نشسته و او را می شناختم که آنجا مشغول خوردن از آن غذاها بود ولی اصلا حالش خوش نبود و زار زار گریه می کرد و علتش را که پرسیدم با ناراحتی جواب داد تو نمی دانی من چه چیزی را با اینها عوض کرده ام و فهمیدم او بهشت را داده و اینها را گرفته و ایشان الان هم هنوز نمرده اما زندگی نباتی دارد و از جمله ثروتمندانی است که متاسفانه فقط ثروت اندوزی کرده است
- به یک صف طولانی از آدم ها رسیدم که ابتدای صف یک نفر را روی تخته سنگی گذاشته بودند و به من هم گفتند در این صف جا بگیر چون تو هم از آن شخص طلب داری و فهمیدم او در این دنیا مسئولیت داشته و با زد و بند بانک ها و شرکت ها پول ما را از این مملکت خارج می کرده و الان برای پاسخگویی این آدم ها درمانده شده بود
- به جای دیگری رسیدیم که خانمی را روی تخته سنگی زنجیر کرده بودند و خیلی محیط وحشتناکی بود و گفتند تو از این هم طلب داری و دوباره در صف جا گرفتم و دیدم آن خانم یک دعانویس بوده که در زندگی مادرم تاثیر منفی داشته و به زندگی من هم آسیب زده و الان عذاب دردناکی هم تحمل می کرد
- به جای دیگری رسیدیم که میزی بود و 8 نفر کارهای مرا در زندگی ام از روی نیت و آگاهی که نسبت به آن کار داشتم بررسی می کردند و آن کار یا بصورت نور و یا بصورت تاریکی به سمت من می آمد و چیزی شبیه درخت که همان وجود من بود را احاطه می کرد و جالب آن بود که تنه اصلی این درخت را نمازهای من تشکیل می داد ولی متاسفانه تنه ضعیف و لاغری بود

ادامه در قسمت بعد...

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 72:43

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

  • کاربر مهمان
    سلام بخش دوم همین قسمت مشکل پخش داره
  • کاربر مهمان
    فوق العاده هست

تصاویر

پایگاه سخن