display result search
منو
موج اشک - قسمت دوم

موج اشک - قسمت دوم

  • 1 تعداد قطعات
  • 77 دقیقه مدت قطعه
  • 213 دریافت شده
قسمت هفدهم از سری ششم برنامه زندگی پس از زندگی؛ تجربه گر: آقای امیرمحمد سرلک از تهران

در این قسمت، بخش پایانی روایت تجربه ی نزدیک به مرگ آقای امیرمحمد سرلک را می شنویم:
- پس از پایان حسابرسی اعمال من توسط آن دو نفر؛ دوباره به میان جمعیت برگشتم و به اشاره همان جوانی که مرا همراهی می کرد مسیر را به سمت درگاهی که وارد آن محیط شده بودیم برگشتیم
- از درگاه که گذشتیم همه جا ناگهان تاریک شد و من اینقدر جلو رفتم تا اینکه به یک دیوار برخورد کردم و در حاشیه دیوار به راهم ادامه دادم تا اینکه صحبت هایی به زبان عربی به گوشم خورد و کم کم به کوچه ای رسیدم و دو تا نور را از آنجا می دیدم
- کوچه منتهی می شد به بین الحرمین و من تا آن موقع به کربلا مشرف نشده بودم و از دیدن این صحنه بی نهایت خوشحال شدم
- کف بین الحرمین دری باز شد که داخل شدم و خودم را در آشپزخانه حرم امام حسین علیه‌السلام دیدم و مشغول کمک شدم و هر بار که درب آشپزخانه باز می شد صدای نوحه ای به گوشم می رسید تا اینکه از آنجا بیرون آمدم و خودم را یکباره جلوی بیمارستانی که در آن بستری بودم مشاهده کردم
- مادرم را دیدم که در حال گریه است و چون متوجه من نمی شد تصمیم گرفتم بروم از خیابان یک گوشی بخرم و به او پیام بدهم و البته این تلاش هم بی نتیجه بود
- دایی ام را دیدم که در محوطه بیرونی بیمارستان در فکر جور کردن مخارج مداوای من است و دارد فکر می کند ماشین خودش را بفروشد
- خودم را در خانه پسرخاله ام دیدم انگار که روی تخت دراز کشیده ام و پسرخاله ام که 10 سال جوانتر از زمان حال بود از کتابخانه کتابی برداشت و داشت بین خودش و امیرالمومنین علیه‌السلام قول و قرارهایی می گذاشت و یادداشت می کرد و کاغذش را لای کتاب گذاشت و بلند شد که برود و دیدم با هر قدمی که دور می شود بر سن او افزوده می شود تا به سن کنونی اش رسید
- خودم را در خانه پدربزرگم دیدم اما هیچ وسیله ای داخل خانه نبود. وسط حیاط دیگ نذری را می دیدم که خودش هم می خورد و مادربزرگم را دیدم که جوان شده و به زمان حدودا 50 سال قبل برگشته بود. خواستم به سمت ایشان بروم ولی رعد و برق وحشتناکی زده شد و باران شدیدی گرفت که حسابی خیس شدم
- وسط درگاه حیاط و از سمت خیابان همان خانمی را مشاهده کردم که ایشان را موقع محاسبه اعمال در پشت آن میز هم دیده بودم و تعجب کردم از اینکه چرا این باران شدید ایشان را خیس نمی کند و به محض اینکه ایشان روبروی من قرار گرفت، دیوار پشت سر ایشان تبدیل به پرده سفیدی شد و دیدم همان موضوعی که در پایان محاسبه اعمال گفتند باید بعدا به این موضوع رسیدگی بشه را برایم گشودند
- صحنه ای را از 18 سالگی من نشانم دادند که با موتور می رفتم و خانم عربی را کنار خیابان دیدم که عرب بود و بچه ای به کمرش بسته بود و درخواست کمک کرد ولی هنگامی که خواستم به او پول بدهم گفت پول نمی خواهم و اگر می توانی یک قوطی شیرخشک برای بچه ام بگیر و من از داروخانه برایش گرفته بودم و رفته بودم و آنجا نشانم دادند که آن خانم بابت حل شدن مشکلش بقدری خوشحال شده که اشک از چشمانش جاری شده و عجیب آنکه بچه شیرخواره اش برای من دعا کرده بود
- همان موقع صدای نوحه ای را شنیدم که برایم آشنا بود و همان نوحه ای بود که در آشپزخانه حرم امام حسین(ع) می شنیدم و از نوحه های عربی باسم کربلایی بود. خاله ام را دیدم که وارد حیاط می شود و خبر خوب شدن مرا به مادربزرگم می دهد و مادربزرگم خوشحال بلند شد و خواست چادرش را از روی بند حیاط بردارد که گوشه چادر به میخ دیوار گره خورد و رها نمی شد تا اینکه آن خانم با دست خودش چادر را آزاد کرد و از آنجا خارج شد و مادربزرگم نیز بیرون رفت و باران قطع شد و من داخل اتاق رفتم که خودم را روی تخت دیدم و همان موقع بود که به بدن خودم روی تخت بیمارستان ملحق شدم...

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 77:43

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن