display result search
منو
پس از سوختن، بخش اول

پس از سوختن، بخش اول

  • 1 تعداد قطعات
  • 70 دقیقه مدت قطعه
  • 274 دریافت شده
قسمت دهم از سری ششم برنامه زندگی پس از زندگی؛ تجربه گر: آقای مهدی پاسبان از مشهد

در این قسمت اولین بخش روایت تجربه ی نزدیک به مرگ آقای مهدی پاسبان را می شنویم:
- بسیار شلوغ و پرتحرک بودم تا اینکه گرفتار بیماری سرطان نخاع شده و معلول حرکتی شدم و تقریبا خانه نشین بودم و تنها پناه و پشتیبان من مادرم بود که او هم بر اثر کرونا درگذشت و روی اعصاب من تاثیر منفی زیادی گذاشت
- از بازخوردهای منفی دیگران و تنهایی و بیماری آنقدر فشار عصبی به من وارد شده بود که یک روز تصمیم غلطی گرفتم و به پشت بام رفتم و بر روی خودم نفت ریختم اما همان موقع که کبریت کشیدم و آتش زبانه کشید از کارم پشیمان شدم ولی دیر شده بود
- هر چه به زمین غلتیدم و دست و پا زدم نتوانستم آتش را خاموش کنم و نا امید شدم و در آتش می سوختم که یک لحظه مادر مرحومم را دیدم که ناراحت و غصه دار کنج دیوار مرا تماشا می کرد و گفت: چرا این کار را با خودت کردی؟ با دیدن مرحوم مادرم و حرف او فهمیدم کارم تمام است و فقط گفتم: خدایا غلط کردم منو ببخش و دیگر چیزی نفهمیدم
خانواده و همسایه ها با دیدن آتش و شنیدن صدا به پشت بام آمده و مرا داخل پتویی پیچیده و پایین برده بودند و آمبولانس و آتش نشانی هم خبر کرده بودند اما من فقط همهمه می شنیدم تا اینکه یکباره خودم را بالای آمبولانس دیدم
- برادرم را از سر کوچه می دیدم که با پیکانش وارد کوچه شد و بدون توقف کامل، با عجله از ماشین پیاده شد و همراه جسم سوخته من سوار آمبولانس شد
- همزمان با بسته شدن درب آمبولانس ناگهان خودم را در محیط تاریکی حس کردم که شخصی با خشونت از پشت، شانه هایم را گرفت و به طرف پایین کشید و در چاهی تاریک و بی انتها سقوط کردم بطوریکه انگار چند شبانه روز در حال سقوط بودم و دیگر خسته شده بودم و می گفتم چرا به ته این چاه نمی رسم
- کم کم فضایی مه آلود و غبارآلود در پایین مشاهده کردم و در حالیکه با سرعت در حال سقوط بودم ناگهان در جایی متوقف ماندم و به محیط خوفناکی وارد شدم که بیابانی بود با قلوه سنگ های بسیار داغ و صخره هایی که آتش از آنها زبانه می کشید و انسان هایی با جسم زار می دیدم که آنجا بودند و همراه آنها به سمت جلو می رفتیم
- صدای غرش وحشتناک کوه های آتش مرا حسابی ترسانده بود که حس کردم موجوداتی بسیار عظیم و ترسناک به دنبال ما راه افتاده اند و با گرز و شلاق آتشین به هر کسی که می رسند ضربه ای می زنند که او را می سوزاند اما بعد از جزغاله شدن مجدد به همان شکل قبلی بوجود می آید و داستان تکرار می شود
- از دست دیوهای عصبانی فرار می کردیم که راه باریک شد و یک لحظه یکی از آنها با شلاق به من زد و مثل کاغذی که کبریت زده باشند جمع شدم و سوختم اما بعد دوباره بدنم مثل قبل شد و دوباره به فرار ادامه دادم تا اینکه به دره ای پر از آتش رسیدیم و همان موقع با گرز ضربه ای به من زده شد که پرت شدم داخل آن دره آتشین
- در حال سقوط به دره آتش، بدنم می سوخت و خاکستر می شد و داخل مواد مذاب ته دره می ریخت و در این لحظات عذاب بیننده می شدم و درد می کشیدم و ناله می کردم تا دوباره بدنم مثل قبل می شد و باز هم همین قصه تکرار می شد و تمامی نداشت تا اینکه بالاخره قدرت تکلم پیدا کردم و فریاد می زدم و خدا را می خواندم
- انگار کسی مرا صدا می زد که ناگهان صحنه برایم عوض شود و خودم را در خانه دیدم که برادرم از بیمارستان برگشته و خیلی عصبانی است و بر سر همسرم فریاد می زند که تو باعث شدی برادرم خودکشی کنه و ...
- آنجا فهمیدم غیر از عذاب مربوط به خودکشی باید بخاطر مشکلاتی که برای خانواده ام درست کرده ام نیز عذاب بشوم...

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 70:58

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن