قسمت هفتم از سری ششم برنامه زندگی پس از زندگی؛ تجربه گر: خانم نجمه عین آبادی از مشهد
در این قسمت روایت تجربه ی نزدیک به مرگ خانم نجمه عین آبادی را می شنویم درحالیکه همکاران ایشان که در این تجربه، کنارشان حضور داشته اند در برنامه حضور دارند:
- خونریزی معده در منزل و مراجعه به بیمارستانی که محل کار خودم بود و در بخش اورژانس تا عصر بستری بودم
- ایست قلبی و احساس خارج شدن تدریجی از بدن و شنیدن صدای پرستاران اورژانس و مشاهده همکاران خودم که از بخش آی سی یو برای کمک و احیای قلبی آمده بودند
- نمی دانستم شخصی که روی تخت خوابیده خودم هستم و درک نمی کردم اینها برای او چه کاری انجام می دهند حتی از رفتار یکی از همکارانم که سعی می کرد میزان هشیاری مرا بسنجد ناراحت بودم و می گفتم چقدر بداخلاق است
- هنگام انتقال به آی سی یو، چندتا از همکارانم همراه با تخت وارد آسانسور شدند ولی یکی از آقایان از راه پله ها رفت و من دنبال ایشان در پله ها بودم تا به آی سی یو رسیدیم و تازه آنجا بود که فهمیدم شخصی که روی تخت خوابیده خودم هستم
- هنوز همکاران خودم را نمی شناختم و از اینکه هیچکدام به من توجه نمی کردند و جوابم را نمی دادند ناراحت بودم و می خواستم بدانم سر جسمم چه آمده
- در بخش آی سی یو همچنان سردرگم بوده و دائم در رفت و آمد بودم و کم کم بغض کردم که چرا کسی جواب مرا نمی دهد و بالای سر تخت خودم آمده بودم که ناگهان به جسمم برگشتم و صدای دو تن از همکارانم را شنیدکه صدایم می زدند واینجا بود که کم کم به هوش آمده و همکارانم را هم شناختم
در این قسمت روایت تجربه ی نزدیک به مرگ خانم نجمه عین آبادی را می شنویم درحالیکه همکاران ایشان که در این تجربه، کنارشان حضور داشته اند در برنامه حضور دارند:
- خونریزی معده در منزل و مراجعه به بیمارستانی که محل کار خودم بود و در بخش اورژانس تا عصر بستری بودم
- ایست قلبی و احساس خارج شدن تدریجی از بدن و شنیدن صدای پرستاران اورژانس و مشاهده همکاران خودم که از بخش آی سی یو برای کمک و احیای قلبی آمده بودند
- نمی دانستم شخصی که روی تخت خوابیده خودم هستم و درک نمی کردم اینها برای او چه کاری انجام می دهند حتی از رفتار یکی از همکارانم که سعی می کرد میزان هشیاری مرا بسنجد ناراحت بودم و می گفتم چقدر بداخلاق است
- هنگام انتقال به آی سی یو، چندتا از همکارانم همراه با تخت وارد آسانسور شدند ولی یکی از آقایان از راه پله ها رفت و من دنبال ایشان در پله ها بودم تا به آی سی یو رسیدیم و تازه آنجا بود که فهمیدم شخصی که روی تخت خوابیده خودم هستم
- هنوز همکاران خودم را نمی شناختم و از اینکه هیچکدام به من توجه نمی کردند و جوابم را نمی دادند ناراحت بودم و می خواستم بدانم سر جسمم چه آمده
- در بخش آی سی یو همچنان سردرگم بوده و دائم در رفت و آمد بودم و کم کم بغض کردم که چرا کسی جواب مرا نمی دهد و بالای سر تخت خودم آمده بودم که ناگهان به جسمم برگشتم و صدای دو تن از همکارانم را شنیدکه صدایم می زدند واینجا بود که کم کم به هوش آمده و همکارانم را هم شناختم
تاکنون نظری ثبت نشده است