display result search
منو
دخترانم

دخترانم

  • 1 تعداد قطعات
  • 73 دقیقه مدت قطعه
  • 191 دریافت شده
قسمت چهارم از سری ششم برنامه زندگی پس از زندگی؛ تجربه گر: خانم سمیه لوحی از مشهد

در این قسمت روایت تجربه ی نزدیک به مرگ خانم سمیه لوحی را می شنویم:
- عمل جراحی در بیمارستان و جدا شدن روح از بدن در بخش آی سی و باز شدن اتاقی که خود را روی تخت مشاهده کردم در حالیکه دو موجود با لباس تیره دو طرفم بودند که مستقیم به دیوار روبرو نگاه می کردند
- با ترس به دیوار نگاه کردم که سه نور سفید و سبز و سیاه را دیدم و یک گل یخ را وسط نور سبز دیدم که می خواست با من حرف بزند
- از تخت بلند شدم و داخل نور سبز شدم تا ببینم که آن گل چه حرفی با من دارد که وقتی پشت سرم را نگاه کردم خودم را دیدم که روی تخت دراز کشیده ام
- مبهوت زیبایی نورها بودم که ناگهان با درد زیاد وارد بدنم شدم و با درد شدید بیدار شدم و متوجه شدم پرستارها در حال احیای قلبی من بوده اند
- دوباره خودم را در اتاق قبلی دیدم و فیلمی نشانم دادند از سنین کودکی و کسی هم در گوشم گفت بیماری ات حاد شده و باید برویم
- یک لحظه امام رضا علیه‌السلام یادم آمد و خواستم به او متوسل بشوم اما بی اختیار شانه ها و سرم خم شدند و حالت شرمندگی از اینکه ساکن مشهد بوده ولی خیلی کم به حرم مشرف شده ام. اینبار یاد امام زمان(عج) افتادم که هر روز به ایشان سلام می داده ام اما باز هم خبری نشد
- ناامیدی پزشک و پرسنل بخش از بهبودی خودم را می دیدم و بسیار اذیتم می کرد تا اینکه التماس کردم مرا به بیمارستان دیگری منتقل کنند و 5 روز بعد با آمبولانس منتقل شده ولی دیگر آی سی یوی بیمارستان را نمی دیدم و فقط در همان اتاقی بودم که نورها بودند و مراسم تشییع خودم و حرف های دیگران راجع به خودم را می دیدم
- روح عمویم را دیدم که به کارگرانی که قبر مرا می کندند نهیب می زد زود باشید و من با دیدن قبر خودم، ترسیدم
- در فیلمی آینده همسر و مادر و دخترانم را تماشا کردم و متاثر شدم و خواستم که برگردم و متوسل بشوم که دیدم در خانه مادرم عده ای جمع شده دعای توسل برای شفای من می خوانند
- توسل به امام رضا علیه‌السلام و دیدن پیرغلام حرم رضوی که با لباس خادمی آمد و برایم خبر آورد که امام رضا علیه‌السلام شفایت داده
- به هوش که آمدم متوجه شدم مرا به بیمارستان امام رضای مشهد منتقل کرده اند و در بخش آی سی یو آنجا هستم
- شش ماه بعد از مرخص شدن از بیمارستان، زمانی که برای عمل جراحی دوم مراجعه کرده بودم، در زمان بیهوشی، خودم را دیدم که با مادرم صحبت می کنم و راجع به یکی از دخترانم غیبت می کنم و بعد هم احساس گرسنگی شدیدی داشتم که رفتم چیزی بخورم اما داخل بشقاب، یک دست بود که آنرا می جویدم و همان موقع دخترم را دیدم که بدون دست ایستاده و مرا تماشا می کند و با همین وحشت به هوش آمدم...

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 73:01

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن