display result search
منو
تفسیر آیات 22 تا 24 سوره انبیاء _ بخش پنجم

تفسیر آیات 22 تا 24 سوره انبیاء _ بخش پنجم

  • 1 تعداد قطعات
  • 30 دقیقه مدت قطعه
  • 21 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 22 تا 24 سوره انبیاء _ بخش پنجم"

لزوم بازگشت قضایای نظری به قضایای بدیهی
نحوه استفاده امام صادق علیه‌السلام از اصل تناقض برای اثبات توحید
نمونه‌هایی از قضایای بدیهی و بازگشت آن به اولیات

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ ﴿22﴾ لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ ﴿23﴾ أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ هذَا ذِکْرُ مَن مَعِیَ وَذِکْرُ مَن قَبْلِی بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم مُعْرِضُونَ ﴿24﴾

مقصود از برهان در آیه ﴿قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ﴾
جریان توحید را ذات اقدس الهی در همهٴ کتابهای آسمانی و برای همهٴ انبیا (علیهم السلام) و اُمم تبیین کرد لذا در این بخش از آیات فرمود اقامهٴ برهان بر توحید و اقامهٴ دلیل بر استحالهٴ شرک و اینکه خدای سبحان منزّه از آن است که زیر بار سؤال برود، اینها معارفی است که هم در قرآن کریم آمده هم در کُتب انبیای قبل آمده هم من گفتم هم انبیای قبل گفتند هم همراهان من و شاگردان من این پیام را دارند. اینکه در بخشهای دیگر قرآن فرمود: ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلَی بَصِیرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِی﴾ ، آنهایی هم که شاگردان حضرت‌اند [که] در درجهٴ اول اهل بیت(علیهم السلام) و در درجهٴ دوم شاگردان آنهایند، پیام آنها هم همین است، لذا بعد از اقامهٴ برهان و اقامهٴ اینکه خدا زیر سؤال نمی‌رود فرمود: ﴿هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ﴾؛ ما دلیلمان را اقامه کردیم شما دلیل بر شرک را اقامه کنید و این حرفی است که من گفتم انبیای قبل گفتند، در قرآن هست در کُتب آسمانی هست و پیروان من و علمای پیرو مکتب من هم حرفشان همین است؛ هم برهان بر توحید اقامه می‌کنند هم دلیل بر استحالهٴ شرک ارائه می‌دهند هم دیگران را به برهان دعوت می‌کنند.

عدم جریان سؤال توبیخی بر اساس آیه ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ﴾
مطلبی که مربوط به نفی سؤال است که فرمود: ﴿لاَ یُسْئَلُ﴾ یعنی خداوند مورد سؤال توبیخی و تَعییری قرار نمی¬گیرد، برای آن است که اگر ما بخواهیم قانونی را از خارجِ آفرینش و نظام خلقت فرض کنیم و کارِ خدا را مطابق آن قانون تنظیم بکنیم، چنین قانونی وجود ندارد سالبه به انتفاء موضوع است قانونی باشد معیاری باشد بیرون از نظام خلقت الهی که ما کارِ خدا را با آن قانون و نظام بسنجیم، سالبه به انتفاء موضوع است (چنین چیزی وجود ندارد) اما خودِ خلقت خدا [یعنی] ساختار داخلی نظام [و] درون خلقت (نه بیرون خلقت)، این کار صدر و ساقه‌اش هماهنگ است مانند حلقات ریاضی است؛ دیگر کسی سؤال نمی‌کند چرا عدد هفت بین شش و هشت است، خب جایش همین ‌جاست. اینکه در سورهٴ «ملک» فرمود: ﴿هَلْ تَرَی مِن فُطُورٍ﴾ یعنی اگر ساختار داخلی نظام را بخواهی بررسی کنی، هر چیزی سرِ جای خودش است، بخواهی معیار و میزانی در خارج داشته باشی که کار خدا را مطابق آن بسنجی، این سالبه به انتفاء موضوع است، اصلاً چنین چیزی وجود ندارد، لذا ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ﴾.
این بیان سیدناالاستاد برمی‌گردد به اینکه شما نظام خارج ندارید، [اگر] داخل را بخواهید بسنجید که او ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ﴾ ؛ هیچ چیزی را فروگذار نکرده، به کسی ظلم نکرده به کسی هم ظلم نمی‌کند کمبودی هم ندارد، همه چیز سر جای خودش است. بنابراین سؤال دربارهٴ کار خدا یعنی کار خدا را زیر سؤال ببرند راه ندارد یا به انتفاء موضوع است یا به انتفاء محمول لذا ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ﴾.

اطلاقیت مقام ذات و سلبی بودن قضایای مربوط به آن
نسبت به ذات اقدس الهی که گفته شد که خداوند معروف احدی نیست خدا معبود احدی نیست، این قضایا به عنوان قضیهٴ موجبهٴ محصَّله نیست (یک)، به عنوان موجبهٴ معدولةالمحمول نیست (دو)، به عنوان قضیه سالبه محصَّله است (سه) یعنی اینکه گفته می‌شود خدا معبود نیست یا خدا حد ندارد یا خدا قابل شناخت نیست، اینها قضایای ایجابی نیست تا ما بگوییم خود اینها یک نحو حکم است؛ اینها نه موجبه محصّله‌اند نه موجبهٴ معدولةالمحمول، این سالبه محصّله است نه اینکه قضیه موجبهٴ معدولةالمحمول باشد تا حکمی را به همراه داشته باشد تا کسی بگوید پس خدا مورد حکم قرار می‌گیرد. مثالی که قبلاً گفته شد این بود که اگر کسی غوّاص هم باشد در اقیانوس غرق بشود، اگر از این غوّاص سؤال بکنند حجم این آب چقدر است مساحت اقیانوس چقدر است، این می‌گوید من باید بروم بیرون تا مساحت‌سنجی بکنم، من در درون که هستم چگونه مساحت‌سنجی کنم من طول و عرض و عمق را چطور ببینم، من از جای دیگر خبر ندارم من فعلاً در این گوشه غرقم. اگر حقیقت نامتناهی داشتیم که داریم و هر موجودی در فیض این حقیقت غرق است، دیگر نمی‌تواند بیرون بیاید خدا را یک طرف بگذارد و در برابر او محمولی بگذارد بگوید این محمول برای آ‌ن موضوع است.
اگر چیزی موضوع قضیه قرار گرفت در برابر محمول است (یک)، در برابر نسبت بین موضوع و محمول است (دو)، در برابر حاکم و قاضی و داور است (سه)، سه موجود هستند، آن هم یکی، می‌شوند چهار تا (در قضایا ما همین چهار چیز را داریم). خب اگر حقیقتی نامتناهی بود، محمول را فرا می‌گیرد و فرو می‌برد، نسبت بین موضوع و محمول را فرا می‌گیرد و فرو می‌برد، حاکم و داور را فرا می‌گیرد و فرو می‌برد، جا برای قضیه نمی‌گذارد، لذا ذات اقدس الهی محال است که موضوع قضیه قرار بگیرد و همهٴ این قضایایی که دربارهٴ ذات اقدس الهی است سالبه محصَّله است که «لا حدّ له». تعیّنات الهی، وجه الهی، اسمای حسنای الهی، اینها اگر هم نامتناهی‌اند، لابشرط قِسمی‌اند و قابل حد و امثال ذلک‌اند از یک جهت، پس نسبت به ذات اقدس الهی به هیچ وجه حکم نداریم. این نه تنها امتناع عقلی دارد منع نقلی هم دارد؛ روایات فراوانی هم هست که آنجا راه نیست خودتان را به زحمت نیندازید که روایاتش در سالهای قبل خواندیم.

بیان فقه اصغر و فقه اکبر در مکتب امام صادق ع
آنچه مربوط به امام صادق(صلوات الله و سلامه علیه) است، وجود مبارک حضرت همان طوری که شاگردانی را در فقه اصغر پروراندند شاگردانی را هم در فقه اکبر پروراندند. این اصطلاح «اکبر» و «اصغر» از اینجا نشئت گرفته که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به آن مجاهدان فرمود شما از جهاد اصغر به در آمدید باید به جهاد اکبر روی بیاورید ، خب اگر جهاد اصغر و جهاد اکبر داریم، فقه اکبر و اصغر هم داریم؛ آن جهاد اکبر را که در فقه اصغر نمی‌خوانند. شما این چهل جلد جواهر را بررسی کنید ببینید راه تهذیب نفس چیست منازل سائرین چیست سیر و سلوک چیست! خبری از اینها در فقه اصغر نیست، جهاد اکبر را در فقه اکبر [مطرح کردند]. اگر ما دو جهاد داریم، دو فقه هم داریم؛ این فقه اکبر را وجود مبارک امام صادق به خواص یاد داد و آن فقه اصغر را به شاگردان عادی یاد داد و مانند آن. بخشهای وسیعی از همین معارف توحیدی را وجود مبارک امام صادق منتشر کرد؛ او نه تنها رئیس مذهب ماست در فقه، بلکه رئیس مذهب ماست در اصول، در فلسفه، در کلام، در تفسیر و شاگردان فراوانی را در رشته‌های گوناگون تربیت کرد.

دلالت روایتی در برهان نظم و اثبات توحید
مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحید ـ این نسخه¬ای که در مکتبةالصدوق چاپ شده است، صفحهٴ 250 ـ روایتی را از هشام‌بن‌حَکَم نقل می‌کند که به وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) عرض کرد «ما الدلیل علی أنّ الله واحدٌ»؛ چه دلیلی دارید بر اینکه خدا شریک ندارد و بیش از یک مبدأ در عالَم نیست «قال إتّصال التّدبیر و تمامُ الصُّنعِ»؛ نظم عالَم، دلیل است بر وحدتِ ناظم. معمولاً در کتابهای فلسفی از برهان «نظم» برای اثبات مبدأ استفاده نمی‌شود، از برهان «نظم» در مسئلهٴ علم و حکمت و وحدت عالَم استفاده می‌شود نه برای اثبات ناظم. اینجا هم وقتی هشام به عرض حضرت رساند که دلیل بر اینکه خدا واحد است چیست ـ این برهان توحید است نه اثبات مبدأ ـ حضرت فرمود: «إتّصالُ التّدبیر و تمامُ الصّنع» یعنی نه نقصی هست نه عیبی.
«نقص» آن است که این موجود سالم است ولی جوابگو نیست مثلاً اتاقی که مساحتش پنج در هفت است، اگر یک فرش ابریشمی که سه در چهار است شما در آنجا پهن کنید، این فرش ناقص است [در حالی که] این فرش، فرش خوبی است اما جوابگوی آن مساحت نیست. «نقص» این است که این شیء همهٴ خواسته‌های آن سائل را برآورده نکند کوتاه باشد؛ اما عیب غیر از نقص است، عیب آن است که خود این فرش پوسیده است رفوکرده است کهنه است، این یک مشکل درونی دارد. عالَم نه نقص دارد نه عیب؛ نه جایی که باید باشد کمبود دارد نه آنچه هست، آفت و اُفتی دارد؛ هم تدبیر تام است هم صنع تام، لذا خدا بیش از یکی نیست و اگر دوتا بود حتماً ناهماهنگی بود طبق برهانی که قبلاً گذشت. «قال قلتُ لأبی عبدالله (علیه السلام) ما الدلیل علی أنّ الله واحدٌ، قال: إتّصال التّدبیر و تمامُ الصّنع کما قال عزّ وجل﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾»؛ این برهان نظم است که دلیل بر توحید است و وجود مبارک امام صادق از آن استفاده کرد.

لزوم بازگشت قضایای نظری به قضایای بدیهی
در باب 36 که از صفحهٴ 243 استفاده می‌شود، وجود مبارک حضرت در ردّ ثنویها و زنادقه، برهانی اقامه می‌کند. هشام‌بن‌حکم می‌گوید زندیقی محضر امام صادق(سلام الله علیه) رسید و سؤال و جوابی دربارهٴ توحید مطرح شد. مستحضرید که هیچ قضیه‌ای بدون اصلِ تناقص سامان نمی‌پذیرد یعنی ما قضایای نظری داریم که مطالبی در آنها برای ما مجهول است [و] یک سلسله بدیهیات داریم، این مبادی بدیهی سرمایهٴ کسب آن نظری است. ماها که در حوزه و دانشگاه کار می‌کنیم روش ما این است که یک مطلب نظری را از یک مطلب بدیهی می‌گیریم؛ وقتی در کتابها می‌گویند این شیء یا باید بیِّن باشد یا مُبیَّن یعنی همین یعنی یا باید بدیهی باشد که می‌شود بیِّن یا اگر نظری است باید به این بدیهی ختم بشود می‌شود مبیَّن؛ مطلبی که نه بیِّن است و نه مبیَّن قابل قبول نیست.
کار ما در حوزه و دانشگاه همین است اما آنها که به سراغ حقیقت می‌روند این بیِّن و مبیَّن، مشکل آنها را حل نمی‌کند، برای اینکه ما بالأخره یک مفهوم نظری را با مفهوم بدیهی حل می‌کنیم. آنها که مصداق می‌خواهند، مصداق با مفهوم نصیبشان نمی‌شود مثلاً کسی بخواهد بفهمد عسل طعمش چیست مزه‌اش چیست، اگر کسی زنبور را معنا کند و عسل را معنا کند و کندو را معنا کند و همهٴ راههای مهندسی اینها را یادش بدهد، این ممکن است کندو بسازد، زنبورها را فراهم بکند، عسل تولید بکند ولی مزهٴ عسل را نچشیده است؛ هیچ کدام از این مفاهیم، طعم عسل را در کام او ایجاد نمی‌کنند. این است که آن بزرگان می‌گویند که شما مفاهیم نظری را بخواهی با مفاهیم بدیهی حل کنی «خون به خون شستن محال است و محال» . اگر بخواهی عالِم بشوی راهش این نیست که نظری را با بدیهی حل کنی، باید پَر بکشی بروی خدمت خارج، به حضور معلوم بروی تا بفهمی چه خبر است وگرنه معلوم را با مفهوم بخواهی بکِشی به ذهن بیاوری می‌شود همین عالِم معمولی. مفهوم نظری را با مفهوم بدیهی بخواهی حل کنی که کار حوزه و دانشگاه است، خون را با خون شستن است. اگر بخواهی بفهمی حقیقت یعنی چه، علم یعنی چه، عدل یعنی چه، باید به سراغ معلوم بروی نه اینکه معلوم را از راه مفهوم به ذهن بکشی.
یک حملهٴ مردانهٴ مستانه‌ بکردیم ٭٭٭ تا علم بدادیم و به معلوم رسیدیم
آن یک جان کَندن دیگر می‌خواهد که وجود مبارک امام صادق اصحاب خاصّ خودش را این طور می‌پروراند.

نحوه استفاده امام صادق ع از اصل تناقض برای اثبات توحید
حالا آن زندیق [که] یک عالِم معمولی [است] که آمده دربارهٴ توحید می‌خواهد صحبت کند، حضرت برهانی برایش نقل کرد که سرمایهٴ اوّلی است؛ فرمود اصل تناقض را که باید قبول داشته باشی، بین نفی و اثبات که واسطه‌ای نیست، شیء یا هست یا نیست. این را به عنوان مبدأ فکری و تصدیقی قرار داد بعد از آن استفاده‌های فراوانی کرد. در صفحهٴ 246 همین توحید مرحوم صدوق( که مطبعه مکتبة الصدوق چاپ کرده) وقتی حضرت ذات اقدس الهی را تبیین کرد سائل گفت: «فقد حدَّدْتَه إذ أثْبَتْتَ وجوده»؛ اگر وجود خدا را ثابت کردی پس خدا را محدود کردی حضرت فرمود: «لم أحُدَّهُ»؛ من او را محدود نکردم «لکن أثبَتتُه»؛ گفتم خدایی هست منتها موجود دو قسم است یک قسم محدود است یک قسم نامحدود وخدا موجودی است نامحدود. چرا [محدود نکردم؟] «إذ لم یَکُن بین الإثبات و النفی منزلةٌ»؛ بین وجود و عدم که واسطه نیست، بالأخره شیء یا هست یا نیست. اجتماع نقیضین محال است [و] ارتفاع نقیضین محال است، یک مبدأ تصدیقی است که ائمه(علیهم السلام) به استناد این مبدأ تصدیقی، مطالب را پایه‌گذاری می‌کردند.

این قضیه را هم مرحوم کلینی نقل کرده در جلد اول اصول کافی هم مرحوم صدوق(رضوان الله علیه)، این مبدأالمبادی است؛ «لم یکن بین الاثبات و النفی منزلةٌ» [یعنی اینکه] بین وجود و عدم واسطه نیست.

نمونه‌هایی از قضایای بدیهی و بازگشت آن به اولیات
ارتفاع نقیضین محال است اجتماع نقیضین محال است، این اصلی است که همهٴ قضایای ما به این برمی‌گردد، حتی اجتماع ضدّین محال است اجتماع مِثلین محال است دور محال است تسلسل محال است همه‌شان به این برمی‌گردد. چرا اجتماع ضدّین محال است؟ برای اینکه جمع نقیضین لازم می‌آید، چگونه جمع نقیضین لازم می‌آید؟ برای اینکه اگر «الف» ضدّ «باء» است و «باء» ضدّ «الف» است [اگر اینها] با هم جمع شدند، معنایش این است که «الف» که ضدّ «باء» است هم طاردِ «باء» است هم طارد «باء» نیست [و] «باء» که ضدّ «الف» است اگر با «الف» جمع بشود، معنایش این است که هم طارد «الف» است هم طارد «الف» نیست.
بطلان اجتماع ضدّین بدیهی است نه اوّلی؛ «بدیهی» آن است که دلیل دارد ولی دلیل نمی‌خواهد مثل دو دوتا چهارتا؛ اما «اوّلی» آن است که اصلاً دلیل ندارد، اجتماع مِثلین هم همین طور است. شما می بینید به این طلبه‌ها وقتی گفتند این تحصیل حاصل است [و] تحصیلِ حاصل محال است، این بر اساس فطرت درونی‌اش قبول می‌کند؛ اما وقتی بخواهد به حرف در بیاید بیانی برای گفتن ندارد؛ خب چرا تحصیلِ حاصل محال است؟ این فقط دارد استبعاد می‌کند می‌گوید چیزی که هست خب چگونه ما دوباره آن را موجود کنیم. «استبعاد» غیر از «استحاله» است؛ «استبعاد» برای مسائل عرفی و مسائل عادی به درد می‌خورد اما ما به دنبال «استحاله» هستیم نه «استبعاد».
تحصیلِ حاصل چرا محال است؟ اجتماع مثلین چرا محال است؟ برای اینکه جمع نقیضین می‌شود، زیرا اگر «الف» و «باء» مثل هم‌اند و دوتا هستند، یقیناً تمایز دارند برای اینکه دوتا هستند، اگر هیچ مِیْزی نباشد که دوتا نیستند؛ مِیْزی بین «الف» و «باء» که مُتماثل‌اند هست (این یک) و چون جمع شدند تمایز در کار نیست (این دو)، اگر اجتماع مثلین بشود هم مِیْز هست هم مِیْز نیست! اگر تحصیل حاصل بشود هم مِیْز هست هم مِیْز نیست! استحالهٴ تحصیلِ حاصل [و] استحالهٴ جمع مثلین، به استحالهٴ جمع نقیضین برمی‌گردد. برای یک محقّق در جهان‌بینی چاره جز [اثبات]استحاله نیست؛ با استبعاد مسائل عرفی حل می‌شود ولی مسائل عقلی حل نمی‌شود.
اثبات توحید در فرمایش امام صادق ع
وجود مبارک امام صادق این برهان را اقامه کرده که بین نفی و اثبات واسطه نیست و جهان خودکفا نیست برای اینکه نبود و پیدا شد و دائماً در معرض تغییر است، پس مبدئی دارد و آن مبدأ هم مثل این نمی‌تواند باشد؛ فرمود من خدا را ثابت کردم نه خدا را محدود. این شخصی که گفت «فقد حدّدته إذ أثبتتَ وجوده»، «قال أبوعبدالله(علیه السلام) لم أحُدَّه» من محدودش نکردم «ولکن أثبَتْتُهُ»؛ من او را ثابت کردم نه محدود، چرا؟ «إذ لم یکن بین الإثبات و النفی منزلةٌ». مشابه این استدلال وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) در مناظرهٴ وجود مبارک امام رضا با آن متکلّم خراسان هست.
وقتی که سائل گفت: «فله إنّیة و مائیّه»، «قال نعم لا یَثْبت الشیء الاّ بإنّیة و مائیّة» ، آن وقت مسئله ترکّب پیش می‌آید [که] با احدیّت او ناسازگار است؛ جوابهای فراوانی دادند که منظور از این مائیّت به معنی اعم است که با هویّت هم سازگار است با بساطت واجب ‌تعالی هم هماهنگ در می‌آید. وقتی این گونه از روایات مطرح بشود، اشکال و جوابی که به همراه دارد به مراتب بالاتر از اشکال و جواب «لا تَنقُض الیقین ابداً بالشک» است. به هر تقدیر وجود مبارک حضرت فرمود مبنا این است که رفع نقیضین محال است و جمع نقیضین محال. حالا هشام می‌گوید که حضرت همین براهین اوّلیه را به عنوان جدال احسن نقل کرد که اگر دو خدا باشند هر دو قوی باشند یک محذور دارد، یکی قوی باشد دیگری ضعیف یک محذور دارد، هر دو ضعیف باشد یک محذور دارد و چون یک تدبیر در جهان حاکم است معلوم می‌شود مدبّر یکی است و نمی‌شود گفت که دو خدا مطابق یک واقعیّت و نفس‌الأمر حکم می‌کنند، برای اینکه واقعیّت و نفس‌الأمر تازه اینها دارند ایجاد می‌کنند؛ اگر دو خدا هست، دو ذات هست دو علم هست دو حکمت هست دو جهان‌بینی هست و دو کار و دو نحو کار خواهد بود.

برهانی بر اثبات توحید در کلامی دیگر از امام صادق ع
برهان دیگری هم وجود مبارک امام صادق ارائه کردند که آن با ترکّب همراه است نه با اختلاف نظم؛ فرمودند اگر دو خدا باشند یک ما به ‌الاشتراک دارند یک ما به ‌الامتیاز دارند، مرکّب از ما به ‌الاشتراک‌اند مرکّب از ما به ‌الامتیازند، آن ما به ‌الاشتراک شیء ثالثی است [و] آن شیء ثالث باعث ترکّب اینهاست [یعنی] هر کدام از اینها دو جزء خواهند داشت. برهان این است فرمود: «ثمّ یَلزمُک إن ادّعیتَ اثنین فلابدّ مِن فرجةٍ بینهما»؛ اگر دو خدا هستند باید یک ما به‌ الاختلاف داشته باشند و یک ما به ‌الاشتراک «حتّی یکونا اثنین فصارت الفُرجة ثالثاً»؛ یکی «الف» است یکی «باء» یکی هم مشترک بین اینها یا ما به ‌الامتیاز بین اینهاست، اگر ما به ‌الامتیاز نباشد که دیگر دوتا نیستند «فصارت الفرجة ثالثاً بینهما قدیماً معهما» ؛ یک امر انتزاعی نمی‌تواند باعث تفرقهٴ دو خدا باشد، باید یک وجود خارجی باشد. ما ذهنی در آنجا نداریم مفهومی در آنجا نداریم؛ اصولاً در سطح بالا، سخن از علم حصولی و انتزاع مفهوم در کار نیست. این منطق که می‌گویند تصوّر و تصدیق را به همراه دارد مربوط به همین مرحلهٴ نفس و امثال نفس است وگرنه در مراحل بالاتر که سخن از حواس و امثال ذلک نیست، فقط علم حضوری است. خب اگر دو خدا باشند، آن ما به ‌الافتراق باید وجود خارجی داشته باشد، اگر وجود ذهنی داشته باشد که باعث جدایی دوتا حقیقت نیست پس آن ما به‌ الافتراق یک امر خارجی است.
فرمود: «فصارت الفرجة ثالثاً بینهما قدیماً معهما» ؛ مستحضرید که نه چیزی با خداست نه چیزی بر خدا، هر چه هست از خداست.

تبیین مسئله معیّت قیومیّه بر مبنای آیه ﴿الحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾
لذا ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾ نه «مع ربّک» که ما حقّی داشته باشیم [و] حق با خدا باشد. ما دربارهٴ حضرت امیر(سلام الله علیه) می‌گوییم: «الحقّ مع علی یدور معه حیثما دار» چون موجود ممکن است؛ اما حقّی باشد که خدا با آن حق باشد «و یدور معه حیثما دار» که می‌شود شرک.
پرسش...
پاسخ: آن معیّتِ قیّومیه است؛ او با همه چیز است نه چیزی با او؛ خدا با هر چیزی است اما هیچ چیزی با او نیست. شما این را در مطوّل و امثال مطوّل باید خوانده باشید که ما یک حمل دو جانبه داریم یک حمل یک ‌جانبه. حمل دو جانبه مثل اینکه زید صفتی دارد [و] آن صفت بر زید حمل می‌شود، می‌شود مبتدا را مقدّم داشت می‌شود خبر را مقدّم داشت [یعنی] می‌شود گفت زید، ابن عمرو است [و] می‌شود گفت ابن‌ عمرو، زید است (اینجا هر دو ممکن است)؛ یک قِسم حمل یک ‌جانبه است که مطلق بر مقیّد حمل می‌شود اما به عکس نمی¬شود [مثلاً] وقتی شما می‌گویید: «زیدٌ انسانٌ»، حتماً انسان را باید محمول قرار بدهید و اگر خواستید انسان را موضوع قرار بدهید ناچارید قضیه را عوض بکنید بگویید «بعضُ الانسان زیدٌ». نمی‌توانید بگویید «الانسان زیدٌ»، زید با انسان نیست اما انسان با زید است؛ مطلق با مقیّد است ولی مقیّد با مطلق نیست؛ خدا با همه است و هیچ چیزی با خدا نیست. آن بزرگواری که مسئلهٴ ترتّب را در اصول حل کرده که اهم با مهم هست و مهم با اهم نیست، از اینجاها مدد گرفته است؛ مشکل ترتّب که حل شد بسیاری از علمای اصول جشن گرفتند و هر کس هم به این فکر رسیده یک نبوغ فکری داشت. مطلق با مقیّد هست اهم با مهم هست ولی مهم با اهم نیست مقید با مطلق نیست؛ هیچ چیزی با خدا نیست در حالی که خدا با همه است. خاصیّت مطلق و مقیّد این است.

بازگشت براهین اثبات توحید در روایات مذکور از امام صادق ع به اصل تناقض
در اینجا فرمود اگر اینها مرکّب بشوند یک موجود ثالثی هست «فیلزمک ثلاثة فإن ادّعیت ثلاثة»؛ اگر گفتی فرجه‌ای هست ما به ‌الافتراقی بینهما هست غیر از ما به ‌الاشتراک، آن‌گاه شدند سه موجود قدیم: «الف»، «باء» و آن فرجه [آن گاه] فرقی بین این فرجه با «الف» باید باشد و فرقی بین این فرجه با «باء» باید باشد این می‌شود پنج‌تا: «فإن ادّعیت ثلاثة لَزِمَک ما قُلنا فی الاثنین حتّیٰ یکون بینهم فرجتان فیکون خمساً» ـ این روایات اگر در حوزه‌ها بیاید فاصلهٴ علمی اینها با «رُفع... ما لا یعلمون» خیلی است، بالأخره عترت در بخشهای وسیعی متأسفانه مهجورند ـ «ثمّ یتناهی فی العدد إلی ما لا نهایة فی الکثرة» . بنابراین چاره جز این نیست که ما خدا را بسیط بدانیم، اگر بسیط دانستیم و نامحدود، جا برای غیر نمی‌ماند. خب پس حضرت هم برهان اقامه کردند بر اصل وجود هم برهان اقامه کردند بر نامتناهی بودن و هم برهان اقامه کردند بر توحید و زیربنای همهٴ این مسائل نظری، یک قضیهٴ بدیهی است و آن این است که ارتفاع نقیضین محال [و] جمع نقیضین محال است. حتّی اصل «هوهویّت» هم به رفع نقیضین تکیه می‌کند؛ «زیدٌ زیدٌ بالضروره»، خب اگر ارتفاع نقیضین یا اجتماع نقیضین جایز باشد می‌گوییم زید هم زید است هم زید نیست ولی می‌گوییم نمی‌شود. اصل «هوهویّت» هم که مبدأ تصدیقی است، بدیهی است نه اوّلی؛ هر چیزی خودش، خودش است این بدیهی است اما اوّلی آن است که هیچ وجودی عدم نیست، هیچ عدمی وجود نیست، جمع وجود و عدم محال است، رفع وجود و عدم محال است که اصل «هوهویّت» به آن برمی‌گردد.

تصریح قرآن به ذکر ادله عقلی و نقلی در کتب انبیای گذشته
اینها مطالبی است که ذات اقدس الهی می‌فرماید ما نه تنها در یک کتاب گفتیم و در کتاب دیگر آنها تصدیق کردیم، بلکه در همهٴ کتابها آمده است. مطالبی که جزء خطوط کلی اخلاق و حقوق باشد [و] به تهذیب نفس برگردد، بالصراحه در قرآن کریم آمده است که همهٴ انبیا این را آوردند نظیر آنچه در پایان سورهٴ مبارکهٴ «اعلیٰ» هست که فرمود: ﴿بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا ٭ وَالْآخِرَةُ خَیْرٌ وَأَبْقَی ٭ إِنَّ هذَا لَفِی الصُّحُفِ الْأُولَی ٭ صُحُفِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَی﴾ ؛ این مسائل اخلاقی را ما در صُحف ابراهیم گفتیم در صحف موسی گفتیم و مانند آن. در جریان اینکه زمین بالأخره به برکت اهل بیت(علیهم السلام) به وجود مبارک حضرت حجّت(سلام الله علیه) می‌رسد می‌فرماید: ﴿لَقَدْ کَتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ﴾ ؛ این حرفها را قبلاً گفتیم در کتابهای انبیای قبلی گفتیم. در مسائل توحیدی هم می‌فرماید: ﴿هذَا ذِکْرُ مَن مَعِیَ وَذِکْرُ مَن قَبْلِی﴾؛ این مسائل برهانِ اثبات واجب و توحید واجب و نظم عالم و وحدت ناظم را ما در کتابهای قبل گفتیم انبیای قبل گفتند؛ اینها خطوط کلی دین است که در غالب کتابهای آسمانی یا در همهٴ آنها مُصرَّح شد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 30:48

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن