- 90
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 29 تا 33 سوره انبیاء
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 29 تا 33 سوره انبیاء"
فی الهیت ملائکه و شفیع و مقرِّب بودن آنها
معصوم بودن مدبّرات امر بر اساس دلیل نقلی
بررسی دلیل نقلی و عقلی بر عصمت تمامی ملائکه
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ مَن یَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّی إِلهٌ مِن دُونِهِ فَذلِکَ نَجْزِیهِ جَهَنَّمَ کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ ﴿29﴾ أَوَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ کَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ أَفَلاَ یُؤْمِنُونَ ﴿30﴾ وَجَعَلْنَا فِی الْأَرْضِ رَوَاسِیَ أَن تَمِیدَ بِهِمْ وَجَعَلْنَا فِیهَا فِجَاجاً سُبُلاً لَّعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ ﴿31﴾ وَجَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَّحْفُوظاً وَهُمْ عَنْ آیَاتِهَا مُعْرِضُونَ ﴿32﴾ وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ ﴿33﴾
خلاصه مباحث مطرح شده
چون سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» در مکه نازل شد و عناصر محوری سوَر مکّی، اصول دین است و بخشی از مسائل مربوط به وحی و نبوّت قبلاً بازگو شد و مسئلهٴ توحید اخیراً طرح شد و نظم عالَم بهترین دلیل بر وحدت ناظم است، لذا در این بخش از آیات، از توحیدِ ذات اقدس الهی سخن به میان آورد. مشرکان حجاز گرفتار شرک و وثنیّت و صنمیّت بودند؛ الحاد به معنای نفیِ مبدأ معمولاً در حجاز نبود یا خیلی کم بود لذا آیاتی که مربوط به الحاد است در قرآن کریم وجود دارد اما به وفورِ [آیات مربوط به] نفی شرک و اثبات توحید نیست.
نفی الهیت ملائکه و شفیع و مقرِّب بودن آنها
عدّهای از مشرکان فرشتهها را میپرستیدند به زعم و گمان باطل که فرشته کاری را در جهان بالاستقلال انجام میدهد و عبادتکنندههای خود را به خدا نزدیک میکند و نزد خدا شفیعِ آنهاست.
مستحضرید که منظور مشرکان از شفاعت، دربارهٴ مسائل مادّی و دنیایی بود وگرنه شفاعتِ به معنای طلب مغفرت در معاد برای مشرکین حجاز مطرح نبود، زیرا آنها معادی و بهشت و جهنّمی قائل نبودند تا شفاعت به این معنا که در قیامت از اینها شفاعتی به عمل بیاید و اینها نجات پیدا کنند منظور باشد. اگر میگفتند: ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ یعنی دربارهٴ تقرّب دنیایی که خیر دنیا به ما برسد، از شرّ دنیا مصون باشیم و مانند آن، لذا اینها فرشتگانی را میپرستیدند که این سِمت را داشته باشند نه هر فرشتهای.
معصوم بودن مدبّرات امر بر اساس دلیل نقلی
[اینکه] آیا هر فرشته معصوم است یا نه، این را باید هم از منظر عقل بحث کرد هم از نظر نقل. ما دلیل نقلیِ معتبر که عموم یا اطلاق داشته باشد که کلُّ مَلَکٍ معصوم نداریم که عندالشکّ به عموم یا به اطلاقش تمسّک بکنیم که هر فرشتهای معصوم است. دربارهٴ فرشتههایی که مسئولان امور جهنّماند در سورهٴ «تحریم» فرمود: ﴿عَلَیْهَا مَلاَئِکَةٌ غِلاَظٌ شِدَادٌ لاَ یَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَیَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ﴾ ؛ این دلیل بر عصمت فرشتههایی است که مأموران عذاب خدا هستند در قیامت. طبق مفهوم اولویّت، فرشتههایی که از اینها بالاترند عصمتِ آنها را از همین آیه میشود استفاده کرد، چون بهشت بالاتر از جهنّم است مسئولانِ تدبیر بهشت بالاتر از مسئولان تدبیر جهنّماند؛ اگر مسئولان تدبیر جهنّم معصوماند، فرشتههای مسئول تدبیر بهشت هم معصوماند و بالاتر از اینها فرشتههایی هستند که حاملان عرش و مانند آن هستند [که] عصمت این گونه از فرشتهها را میشود از راه مفهوم اولویّت از آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «تحریم» استفاده کرد (این دلیل نقلی).
بررسی دلیل نقلی و عقلی بر عصمت تمامی ملائکه
یک دلیل نقلی مستقلّی که عموم یا اطلاق داشته باشد که هر فرشتهای، چه ملائکةالسماء چه ملائکةالأرض چه ملائکهٴ دنیا چه ملائکهٴ آخرت چه ملائکهای که مسئول تدبیرند یا جزء مدبّرات امرند یا جزء نازعاتاند یا ملائکهای که مسئولیّت ندارند و مانند آن معصوم¬اند، چنین اطلاق یا عمومی نیست (این یک مسئله).
[درباره] دلیل عقلی [باید گفت] عنوان فرشته در براهین عقلی نیست، در بحثهای عقلی فقط سخن از عقول، مجرّدات تامّه، مجرّدات عقلی و مجرّدات نفسی مطرح است [که در] مجرّدات عقلی جا برای عصیان نیست اما [در] مجرّدات نفسی احتمال عصیان در آنها هست. مجرّدات نفسی نظیر نفس انسان [و] نفس جن منتها تجرّد انسان خیلی قویتر از تجرّد جنهاست [یعنی] آنها حدّاکثر شاید به تجرّد وهمی و خیالی راه یابند اما در انسان تجرّد عقلی و مانند آن هست و چون به نفس وابسته است و نفس مدبّر بدن است، احتمالاً فراز و نشیبی دارد عصیانی دارد خطایی دارد خطیئهای دارد، پس مجرّد عقلی که هیچ ارتباطی با بدن ندارد معصوم است [و در] مجرّد نفسی که با بدن ارتباط دارد و کار نفس را انجام میدهد و مدبّر بدن است، احتمال عصیان هست (این راجع به اطاعت و عصیان).
تفاوت مجرد نفسی با عقلی در نحوه فراگیری علوم
دربارهٴ فراگیری مطالب، اگر فرشتهای مجرّدِ تام و مجرّد عقلی بود (نه مجرّد نفسی)، آن فراگیری¬اش به ظهور و خفاست نظیر آنچه ذات اقدس الهی دربارهٴ اسما به فرشتهها آموخت که ﴿یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾ اگر واقعاً فرشتهای موجودِ مجرّد عقلی است، آغاز و انجامش یکی است بدأ و حشرش یکی است حدوث و قِدَمی ندارد یکسان [و] ثابت است (ساکن نیست ثابت است) ولی فراگیری علمش هم به ظهور و خفاست [یعنی] اینکه ما بگوییم قبلاً نمیدانست و با اِنباء آدم(سلام الله علیه) آگاه شد و اسمای الهی را بعد فرا گرفت، این باید به ظهور و خفا برگردد نه به تجدّد و تحوّل و حرکت و امثال ذلک. اگر ظهور و خفا شد، این میتواند مسئلهٴ تجدّد احوال تجدّد مَلکات [و] تجدّد علوم فرشتهها را توجیه کند.
در فصلی که مربوط به عصیان است چهار مطلب [بیان] شد: یکی اینکه دلیل نقلیِ تام (عموم یا اطلاق) داشته باشیم بر عصمت همه ملائکه نداریم؛ دوم اینکه دلیل نقلی نسبت به عصمت فرشتههای مسئول جهنم داریم [سوم اینکه] با مفهوم اولویّت، عصمت فرشتههای دیگر اثبات میشود [و چهارم اینکه] عصیان دربارهٴ موجود مجرّد تام راه ندارد اما دربارهٴ موجود مجرّد نفسی که مدبّر بدن است امکان عصیان هست. دربارهٴ علوم و تحوّلاتی که هست آنها هم اینچنین است که اگر موجودی مجرّد تام بود، بگوییم قبلاً چیزی را نمیدانست بعداً چیزی را یاد میگیرد، این به ظهور و خفا برمیگردد نه تحوّل و حرکت؛ ولی اگر موجودی مجرّد نفسی بود (نه مجرّد عقلی) و جزء مدبّرات بدن بود ـ حالا یا مدبّرات بدنِ سمایی یا ارضی ـ درباره این تحوّل و تجدّدِ حال فرض دارد که قبلاً چیزی را نداند بعد چیزی را یاد بگیرد یا قبلاً درجهای نداشت [بعد] به وسیلهٴ عبادت به درجهای برسد و مانند آن. این دربارهٴ تحوّلاتی که هست که در آیات سورهٴ مبارکهٴ «بقره» که ﴿یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾ اینها گذشت.
دلالت ادلّه عقلی و نقلی بر عصمت مدبّرات امر و ملائکه وحی
آن فرشتههایی که مأمور و مسئول وحیاند البته آنها یقیناً معصوماند؛ هم دلیل عقلی هست و هم شواهد نقلی و هم مفهوم موافقه، چون بالاتر از فرشتههای مسئول جهنّماند. اما دربارهٴ اینکه این فرشتهها میتوانند کاری انجام بدهند و در عالَم نقصی پیدا نشود، آن فرشتههایی که مدبّر امرند البته چون تحت تدبیر الهیاند [و] مسئولاند، اینها نه خطایی دارند نه خطیئه وگرنه بینظمی رخ میداد مثل انسانها که بعضی از انسانها مسئولاند و مدبّرند نظیر انبیا و اهل بیت(علیهم السلام) که اینها یقیناً معصوماند اما انسانهای دیگر که مسئولیّتی در نظام تکوین ندارند [و] کارهای خودشان را انجام میدهند دلیلی بر عصمت آنها نیست.
پرسش: ....
پاسخ:
عدم دلالت دلیل نقلی و عقلی بر عصمت و تجرد تمامی فرشتگان
بله، اگر ما ثابت کردیم که جمیع فرشتهها مجرّدِ تاماند و از این اُفت و آفتها مصوناند [این سخن درست است] اما ما نه چنین عمومی داریم نه چنین اطلاقی. ملائکةالأرض چه کارهاند، قطرات باران را چه کسی میآورد، عدد آنها را چه کسی میداند، صفات آنها چگونه است، اینها که مشخص نشد، آن ملائکهای که قرآن کریم و روایات اوصاف آنها را مشخص کرده¬اند بله معصوماند. آنها که مدبّرات امرند و آنها که در سطح خَزنهٴ جهنّم و بالاترند عصمت آنها را قرآن ثابت کرده است فرمود: ﴿لاَ یَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ﴾ و مانند آن، چه اینکه فرمود: ﴿لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ ؛ اما جمیع ملائکه، ملائکةالأرض، هر قطره بارانی که میآید فرشتهای آن را همراهی میکند ، این گونه از مسائل که برای ما نه تحلیلاً بحث شد نه اطلاق و عمومی هست که عصمت اینها را ثابت بکند.
اگر یک فرشته بود که مأموریتی نداشت و جزء مدبّرات امر نبود [و] مثل انسانها بود ما چه دلیل بر عصمت او داریم؟! ما نه از حصر آنها باخبریم نه از عصمت آنها. آن مواردی که قرآن مشخص کرده و روایات مشخص کرده¬اند و اوصاف اینها را بیان کرده¬اند، اینها کاملاً مجرّدند و معصوم. بنابراین تطبیق اینکه مجرّداتِ عقلی همان فرشتگان¬اند [و] آنچه در شرع به عنوان فرشته نامیده میشود همانهایی هستند که در حکمت و کلام به عنوان مجرّدات عقلی مطرحاند، اثبات این آسان نیست چون اینها [یعنی حکما] مجرّدات عقلی را ثابت میکنند و معلوم نیست که فرشتگان جزء مجرّدات عقلی باشند یا جزء مجرّدات نفسی باشند.
لزوم اثبات توحید با ادله نقلی و روش آن
مطلب دیگر این است که اینکه توحید را با نقل میشود ثابت کرد برای این است که اگر کسی پیغمبر شد با معجزه از طرف خدا آمد و این شخصی که پیغمبر است و صادق است گفت: «لا إله الاّ الله» [یعنی] در عالَم بیش از یک اِله نیست، خب ما یقین داریم که بیش از یک اله در عالم نیست؛ دیگر نمیشود گفت که چند اله در عالماند [و] اینها توافق کردند یک نفر را بفرستند! خب این یک نفر میگوید بیش از یک خدا در عالم نیست. اولاً توافق آلههٴ متعدّد بر یک امر، مستحیل است زیرا هر کدام از اینها حکمت و علمی دارند که عین ذات آنهاست (یک)، ذات آنها با یکدیگر متفاوت است (دو)، پس علم و حکمت آنها با هم متفاوت است (سه)، توافق آنها بر یک امر مستحیل است (چهار). بر فرض توافق بکنند یک پیامبر و یک نماینده بفرستند، خب این یک نماینده میگوید: «لا إله الاّ الله» ـ این حرفی است که همهٴ انبیا آوردند ـ خب اگر «لا إله الاّ الله» اگر این یک نفر میگوید بیش از یک خدا در عالَم نیست و این هم که صادقِ مُصدَّق است پس معلوم میشود تعدّد آلهه، مستحیل است. بنابراین توحید را با دلیل نقلی میشود ثابت کرد چه اینکه با دلیل عقلی ثابت میشود ولی اصلِ مبدأ را البته باید با دلیل عقلیِ محض اثبات کرد [و] دلیل نقلی آنجا راه ندارد.
نحوه اثبات توحید به واسطه برهان نظم در قرآن
در جریان نظم عالَم این بشر اصولاً کسی را عبادت میکند که به او نزدیک بشود. هر الهی برای خودش تدبیر خاصّی دارد حکمت مخصوصی دارد مدبّریّت خاصّی دارد، نمیشود عبادت مشترکی را فرض کرد برای تقرّب به آلهه متعدّد، برای اهداف متعدّد کمالات متعدّد و مانند آن. مهمترین راهی که برای توحید ذکر میکنند همین نظم عالَم است. یک برهان عقلی بود که فرمود: ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ که با کمک گرفتن از نظمِ عالَم آن برهان گذشت؛ اما برهان محسوستر و تجربیتر را قرآن ذکر میکند میفرماید این عالَم بسیار منظّم است و این عالَم که بسیار منظّم است تحت تدبیر یک مدبّر و یک ناظم است ما گرچه مقدّمهٴ قیاس استثنایی را در آیهٴ 22 گذراندیم که ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ لکن استثنای تالی به صورت شفاف در سورهٴ مبارکهٴ «ملک» بود که گذشت ولی برای روشنتر شدن استثنای تالی، در همین سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» آیهٴ سی به بعد چند آیه است که نظم عالم را ذکر میکند میفرماید همه مخصوصاً کفّار باید بدانند که به دنبال آسمانشناسی بروند به دنبال زمینشناسی بروند، مجموعهٴ آسمان و زمین را بشناسند که اینها اول بسته بود.
حالا چند میلیارد سال قبل بود میشود فهمید، به دلیل اینکه الآن بشر به جایی رسیده است که میگوید این نوری که فعلاً از این ستاره به ما میرسد چند میلیارد سال قبل حرکت کرده الآن به ما رسیده، حالا معلوم نیست این ستاره فعلاً اینجا باشد. خب
تبیین نحوه تشکیل عالم در قرآن و لزوم تحقیق در این موضوعات
این راهها را بشر اگر نمیتوانست بفهمد قرآن تشویق نمیکرد؛ فرمود شما بروید جستجو کنید مگر نمیبینید یعنی بعدالفحص مسئله به قدری روشن میشود که از رأی به رؤیت میآید از عقل به حس میآید (این قدر مسئله برای شما روشن خواهد شد). فرمود مگر نمیبینید که آسمان و زمین قبلاً بسته بودند ما اینها را باز کردیم؛ تولّد زمین از کُرات دیگر [بود] تولد کُرات دیگر بعضها عن بعض [بود]. فرمود اینها بسته بودند ـ <رَتْق> یعنی بسته ـ ما اینها را فَتق کردیم باز کردیم: ﴿أَوَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ کَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا﴾. چه چیزی بودند که بسته شدند، آن را در سورهٴ مبارکهٴ «فصّلت» ذکر میکند؛ در بخشهای سماوات سبع میفرماید: ﴿ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّماءِ وَهِیَ دُخَانٌ﴾ ؛ فرمود این راه شیری که میبینید این کهکشانهایی که میبینید این شمس و قمرهایی که میبینید، اول یک مُشت دود بود، ما این یک مُشت دود یک مُشت گاز را به صورت شمس و قمر در آوردیم بعد هم بساطش را جمع میکنیم، خب اینها علم است.
تبیین منشأ تمامی علوم و لزوم پرهیز از خودمحوری
بارها به عرضتان رسید الآن پنجاه شصت جلد کتاب ما داریم دربارهٴ همین «لا تنقض الیقین ابداً بالشک» . این «لا تنقض الیقین ابداً بالشک» بیش از یک خط نیست اما اصولیین بزرگ روی این کار کردند گفتند وحدت قضیه میخواهیم اتّحاد مشکوک و متیقّن میخواهیم، استصحاب تعلیق و تَنجیزی داریم، استصحاب زمان و زمانیّات داریم، شکّ در مقتضی داریم، شکّ در مانع داریم، شکّ در رافع داریم. اینها که در حدیث نیست اینها را عقل از این در آورد، در حوزهها تدریس کردند شده علم اصول. آن وقت علم اصول میشود علم استدلالی [ولی] زمینشناسی علم استدلالی نیست علم دینی نیست علم قرآنی نیست! خب اینکه قویتر از آن، سنداً بالاتر از آن، متناً عمیقتر از آن و ادلهاش بیشتر از آن است. مگر چیزی را عقل بفهمد اسلامی نمیشود؟!
غالب ما اسلامی حرف میزنیم و قارونی فکر میکنیم؛ قارون هم غیر از این نمیگفت میگفت من خودم زحمت کشیدم پیدا کردم: ﴿إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ عِندِی﴾ . ما خیال میکنیم هر چه خودمان فهمیدیم این بشری است، نه، این الهی است؛ الهی است یعنی الهی! بشری را میخواهی بدانی چیست؟ ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئاً﴾ بشری است؛ بشری را میخواهی بدانی چیست؟ ﴿أَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِن مَنیٍّ یُمْنَی﴾ بشری است. اینکه فهمیدی که بشری نیست، این ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ﴾ بود، این کجایش بشری است؟! بشری یک حدّش ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئاً﴾ است یک حدّش هم ﴿أَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِن مَنیٍّ یُمْنَی﴾ است، این بشری است، بعدش هم میشود جِیفه. این وسطها اگر فهم است و علم است و استدلال است، ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ﴾ است؛ این میشود دین.
میزان و معیار اسلامی شدن علوم و برخی مصادیق آن
آن زمینشناسی که متدیّن است و موحّد است میگوید این زمین را چند میلیارد سال قبل خدا اینچنین کرد الآن اینچنین میکند بعداً آن چنان میکند؛ این یک استاد دانشگاه موحّد است. او که میگوید زمین قبلاً چنین بوده است الآن چنین است و پیشبینی میشود چنان بشود، این یک آدم سکولار است. وقتی دانشگاهها اسلامی میشود که علوم اسلامی باشد [و] اسلامی شدن علوم این است که ما مواظب الفاظ و فکرمان باشیم، نگوییم طبیعیّات بگوییم خلقتشناسی، خب خلقتشناسی، غیر از اسلامی نیست. ما دیگر زمینشناسی و زمانشناسیِ غیر اسلامی یا سکولار نداریم، ما خلقتشناسی داریم، مگر میشود آدم مخلوق را بشناسد و اسلامی نباشد؟! میفرماید شما قدری که جلوتر بروید میفهمید که زمین چه بود، با آسمان چه نسبتی داشت [و] ما چه کار کردیم. خب شما دارید خلقت را میشناسید، قدم به قدم میگویید خدا چنین کرد، خدا چنین کرد، خدا چنین کرد، خب این میشود اسلامی. دانشگاهها اگر بخواهد اسلامی بشود ـ چه اینکه باید بشود ـ تنها راهش این است که علوم را اسلامی شود.
البته نمازخانه داشتن و پسرها و دخترها را از هم جدا کردن، این جزء وظیفهٴ هر مسلمانی است، مگر به ما میگویند که دخترها و پسرها کنار هم ننشینند در مسجد و مدرسه یکجا ننشینند؟! خب همهٴ ما این کارها را بالطبع میکنیم. وقتی مسلمان شدیم لازم نیست کسی به ما بگوید که کنار هم ننشینید لازم نیست به ما بگویند که صفها را جدا کنید، دیگر هر مسلمانی این کار را میکند، عمده آن است که ما بدانیم زمین صاحبی دارد زمین مخلوق است نه طبیعت، آسمان مخلوق است نه طبیعت. ما طبیعیّات نداریم، خَلقیّات داریم مخلوقات داریم خلقتشناسی داریم. خب اگر خلقتشناسی داریم، خلقتشناسی جزء علوم الهی است. مبادا کسی خیال کند این یک مسئلهٴ کلامی است! یک وقت است کسی دربارهٴ زمین و زمان فکر میکند میگوید این چون حادث است مُحدِث میخواهد، این زمینشناسی نیست این علم کلام است؛ یا چون ممکن است واجب میخواهد، این زمینشناسی نیست این حکمت است؛ یا چون وجودِ رابط دارد وجود مستقل میخواهد، این حکمت متعالیه است این زمینشناسی نیست؛ اما وقتی بحث میکند که پوسته اوّلش چه بود از کجا جدا شد گداخته بود حجمش چقدر بود قطرش چقدر بود، این میشود زمینشناسی. به جای اینکه بگوید اینچنین بود [و] اینچنین شد، باید بگوید خدا آن را اینچنین کرد [و] خدا اینچنین میکند؛ افقی بحث نکند عمودی بحث کند [یعنی] این ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾ را این «هو الآخر» را، اینکه چه کسی کرد چه کسی میکند [و] چه کسی خواهد کرد، اینها را در همه موارد ذکر بکند.
حجّیت عقل در کنار نقل در علوم اسلامی
خب ما نباید توقّع داشته باشیم که علم اسلامی [مثلاً] زمینشناسی اسلامی مثل همان صحیحه طولانی حمّاد باشد! بسیاری از شما این صحیحهٴ طولانی حمّاد را گذراندید؛ آنجا وجود مبارک حضرت به حمّاد در آن صحیحه طولانی میفرماید وقتی میخواهی نماز بخوانی، بعد از تحصیل طهارت، اذان این طور است اقامه این طور است نیّت این طور است تکبیرةالإحرام این طور است قیام این طور است قرائت این طور است، تا آخر را حضرت میگوید. ما دلمان میخواهد که [درباره] زمینشناسی و آسمانشناسی مثل صحیحه حمّاد داشته باشیم تا بشود علم اسلامی؟! و اگر مثل استصحاب شد علم اسلامی نیست؟! یک خطّش را او گفته، بقیّه را بشر به علم الهی بفهمد علمِ اسلامی نیست؟! بسیاری از مسائل حقوقی یا معاملاتی که مرحوم شیخ و امثال شیخ درباب مکاسب ذکر کردند اینها با بنای عقلا و فهم عرف و استدلالهای عقلی رو به راه است. مشکل بودنِ بحثهای معاملات به این است که روایات کم است و دقّتهای عقلی زیاد است [و] دشواری بحثهای عبادات این است که روایات زیاد است و بحثهای عقلی آنجا راه ندارد. به هر تقدیر نباید توقّع داشت که علمی اسلامی است که مثل روایت طولانی صحیحه حمّاد، اول تا آخر را دلیل نقلی بگوید.
ما این دوتا اشتباه را دیگر نباید تکرار بکنیم: نباید آنچه را که خدا به ما داد آن را بشری بدانیم و نباید دین را در نقل خلاصه کنیم که اگر در عقل یافتیم [بگوییم] دینی نیست و بشری است! نه، عقل هم مثل نقل کاشف است، البته وحی، مقابل ندارد ولی عقلِ حکیمان با نقلِ محدّثان، اینها کاشفاند، همه هم اشتباه میکنند همه هم گاهی در معرض خطا هستند گاهی هم اصابه دارند.
اصول سهگانه علم و لزوم بیّن و یقینی بودن مسائل علوم
غرض آن است که قرآن ما را تشویق کرده به فراگیری این علوم، فرمود قدری که جلوتر بروید میبینید. اگر دیدن نبود و تجربه نبود و راهیافتنی نبود که قرآن امر نمیکرد تشویق نمیکرد. فرمود چرا شما به دنبال صنم و وَثن هستید، این مجموعه را همان که آفرید اداره میکند.
حالا اینکه سالیان متمادی آمدند گفتند که زمین از کُرهٴ دیگر جدا شده است، میتواند فی الجمله ـ نه بالجمله ـ مؤیّد باشد. یک آدم خوشباوری که همین که مطلب به مرز فرضیه رسید ـ نه علم ـ این میآید قرآن را با آن تطبیق میکند این نه عالِم است نه مفسّر؛ هرگز کسی که خوشباور و زودباور است و بدون تحقیق سخن میگوید به جایی نمیرسد. اگر کسی مرزبندی کرد، مواظب زبانش بود مواظب اندیشهاش بود، تا مطلب ضروری نشد و یقینی نشد و دو دوتا چهارتا نشد حرف نزد، این زمینهٴ رشد فکری برای او مهیاست. فرضیه به تعبیر سیدناالاستاد مرحوم علامه طباطبایی در اصول فلسفه فرمودند فرضیه، علم نیست، فرضیه آن پایِ ثابت پرگار است تا دیگری بگردد [و] دایره رسم میکند، فرضیه بی¬کاره است این باربَر است. میگویند ما فرض میکنیم که فعلاً آن کُره این طور بوده است، بر اساس این فرضیه آن نتایج را میگیریم؛ اما بالأخره نتیجه را میگیرید یا نمیگیرید؟ نه، احدیالمقدّمتین شما فرض است. فرضیه مثل آن پایِ ثابت پرگار است که ساکن است، این کاری انجام نمیدهد، آن دیگری میگردد و دایره رسم میکند.
تا مطلب به صورت جزمی و بیّن در نیامده این علم نیست و در بازار عقلا خریدار ندارد. وقتی علم نبود و در بازار اهل علم خریدار نداشت یا نظیر فرضیه داروین میشود که مُرده به دنیا میآید یا نظیر فرضیههای دیگر. کسی که هنوز مطلب بیّن نشد مثل دو دوتا چهارتا نشد، دهن باز میکند او عالِم نیست. فرمود: «مَن تَرَکَ قول لا أدری فقد اُصیبَت مقاتِلُه» ؛ علم سه پایه دارد: عقل است و نقل است و اعتراف به جهل، کسی که «لا أدری» را رها کرده آن کُشتَنگاه او [و] مرگگاه او آسیب دیده است، این حتماً باید حرفی داشته باشد که <هنوز نمیدانم>. این <هنوز نمیدانم> [یا] <هنوز برای من حل نشد> را نباید فراموش بکند، تا برایش روشن بشود.
اشاره قرآن به اصل عالم و نحوه شکلگیری آن
خب، بنابراین آسمان و زمین طبق بیان نورانی قرآن کریم اول یکی بودند رَتْق بودند بعد باز شدند؛ اما مادّهاش چه بود، دربارهٴ سماوات فرمود: ﴿ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّماءِ وَهِیَ دُخَانٌ﴾ ؛ این دخان آیا به معنی دود است آیا به معنی گاز است آیا مصطلح دیگری دارد در آن عصر که کلمهٴ دخان در آن عصر به آن معنا به کار میرفت، اینها را یک محقّق باید بررسی کند.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
فی الهیت ملائکه و شفیع و مقرِّب بودن آنها
معصوم بودن مدبّرات امر بر اساس دلیل نقلی
بررسی دلیل نقلی و عقلی بر عصمت تمامی ملائکه
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ مَن یَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّی إِلهٌ مِن دُونِهِ فَذلِکَ نَجْزِیهِ جَهَنَّمَ کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ ﴿29﴾ أَوَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ کَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ أَفَلاَ یُؤْمِنُونَ ﴿30﴾ وَجَعَلْنَا فِی الْأَرْضِ رَوَاسِیَ أَن تَمِیدَ بِهِمْ وَجَعَلْنَا فِیهَا فِجَاجاً سُبُلاً لَّعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ ﴿31﴾ وَجَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَّحْفُوظاً وَهُمْ عَنْ آیَاتِهَا مُعْرِضُونَ ﴿32﴾ وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ ﴿33﴾
خلاصه مباحث مطرح شده
چون سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» در مکه نازل شد و عناصر محوری سوَر مکّی، اصول دین است و بخشی از مسائل مربوط به وحی و نبوّت قبلاً بازگو شد و مسئلهٴ توحید اخیراً طرح شد و نظم عالَم بهترین دلیل بر وحدت ناظم است، لذا در این بخش از آیات، از توحیدِ ذات اقدس الهی سخن به میان آورد. مشرکان حجاز گرفتار شرک و وثنیّت و صنمیّت بودند؛ الحاد به معنای نفیِ مبدأ معمولاً در حجاز نبود یا خیلی کم بود لذا آیاتی که مربوط به الحاد است در قرآن کریم وجود دارد اما به وفورِ [آیات مربوط به] نفی شرک و اثبات توحید نیست.
نفی الهیت ملائکه و شفیع و مقرِّب بودن آنها
عدّهای از مشرکان فرشتهها را میپرستیدند به زعم و گمان باطل که فرشته کاری را در جهان بالاستقلال انجام میدهد و عبادتکنندههای خود را به خدا نزدیک میکند و نزد خدا شفیعِ آنهاست.
مستحضرید که منظور مشرکان از شفاعت، دربارهٴ مسائل مادّی و دنیایی بود وگرنه شفاعتِ به معنای طلب مغفرت در معاد برای مشرکین حجاز مطرح نبود، زیرا آنها معادی و بهشت و جهنّمی قائل نبودند تا شفاعت به این معنا که در قیامت از اینها شفاعتی به عمل بیاید و اینها نجات پیدا کنند منظور باشد. اگر میگفتند: ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ یعنی دربارهٴ تقرّب دنیایی که خیر دنیا به ما برسد، از شرّ دنیا مصون باشیم و مانند آن، لذا اینها فرشتگانی را میپرستیدند که این سِمت را داشته باشند نه هر فرشتهای.
معصوم بودن مدبّرات امر بر اساس دلیل نقلی
[اینکه] آیا هر فرشته معصوم است یا نه، این را باید هم از منظر عقل بحث کرد هم از نظر نقل. ما دلیل نقلیِ معتبر که عموم یا اطلاق داشته باشد که کلُّ مَلَکٍ معصوم نداریم که عندالشکّ به عموم یا به اطلاقش تمسّک بکنیم که هر فرشتهای معصوم است. دربارهٴ فرشتههایی که مسئولان امور جهنّماند در سورهٴ «تحریم» فرمود: ﴿عَلَیْهَا مَلاَئِکَةٌ غِلاَظٌ شِدَادٌ لاَ یَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَیَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ﴾ ؛ این دلیل بر عصمت فرشتههایی است که مأموران عذاب خدا هستند در قیامت. طبق مفهوم اولویّت، فرشتههایی که از اینها بالاترند عصمتِ آنها را از همین آیه میشود استفاده کرد، چون بهشت بالاتر از جهنّم است مسئولانِ تدبیر بهشت بالاتر از مسئولان تدبیر جهنّماند؛ اگر مسئولان تدبیر جهنّم معصوماند، فرشتههای مسئول تدبیر بهشت هم معصوماند و بالاتر از اینها فرشتههایی هستند که حاملان عرش و مانند آن هستند [که] عصمت این گونه از فرشتهها را میشود از راه مفهوم اولویّت از آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «تحریم» استفاده کرد (این دلیل نقلی).
بررسی دلیل نقلی و عقلی بر عصمت تمامی ملائکه
یک دلیل نقلی مستقلّی که عموم یا اطلاق داشته باشد که هر فرشتهای، چه ملائکةالسماء چه ملائکةالأرض چه ملائکهٴ دنیا چه ملائکهٴ آخرت چه ملائکهای که مسئول تدبیرند یا جزء مدبّرات امرند یا جزء نازعاتاند یا ملائکهای که مسئولیّت ندارند و مانند آن معصوم¬اند، چنین اطلاق یا عمومی نیست (این یک مسئله).
[درباره] دلیل عقلی [باید گفت] عنوان فرشته در براهین عقلی نیست، در بحثهای عقلی فقط سخن از عقول، مجرّدات تامّه، مجرّدات عقلی و مجرّدات نفسی مطرح است [که در] مجرّدات عقلی جا برای عصیان نیست اما [در] مجرّدات نفسی احتمال عصیان در آنها هست. مجرّدات نفسی نظیر نفس انسان [و] نفس جن منتها تجرّد انسان خیلی قویتر از تجرّد جنهاست [یعنی] آنها حدّاکثر شاید به تجرّد وهمی و خیالی راه یابند اما در انسان تجرّد عقلی و مانند آن هست و چون به نفس وابسته است و نفس مدبّر بدن است، احتمالاً فراز و نشیبی دارد عصیانی دارد خطایی دارد خطیئهای دارد، پس مجرّد عقلی که هیچ ارتباطی با بدن ندارد معصوم است [و در] مجرّد نفسی که با بدن ارتباط دارد و کار نفس را انجام میدهد و مدبّر بدن است، احتمال عصیان هست (این راجع به اطاعت و عصیان).
تفاوت مجرد نفسی با عقلی در نحوه فراگیری علوم
دربارهٴ فراگیری مطالب، اگر فرشتهای مجرّدِ تام و مجرّد عقلی بود (نه مجرّد نفسی)، آن فراگیری¬اش به ظهور و خفاست نظیر آنچه ذات اقدس الهی دربارهٴ اسما به فرشتهها آموخت که ﴿یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾ اگر واقعاً فرشتهای موجودِ مجرّد عقلی است، آغاز و انجامش یکی است بدأ و حشرش یکی است حدوث و قِدَمی ندارد یکسان [و] ثابت است (ساکن نیست ثابت است) ولی فراگیری علمش هم به ظهور و خفاست [یعنی] اینکه ما بگوییم قبلاً نمیدانست و با اِنباء آدم(سلام الله علیه) آگاه شد و اسمای الهی را بعد فرا گرفت، این باید به ظهور و خفا برگردد نه به تجدّد و تحوّل و حرکت و امثال ذلک. اگر ظهور و خفا شد، این میتواند مسئلهٴ تجدّد احوال تجدّد مَلکات [و] تجدّد علوم فرشتهها را توجیه کند.
در فصلی که مربوط به عصیان است چهار مطلب [بیان] شد: یکی اینکه دلیل نقلیِ تام (عموم یا اطلاق) داشته باشیم بر عصمت همه ملائکه نداریم؛ دوم اینکه دلیل نقلی نسبت به عصمت فرشتههای مسئول جهنم داریم [سوم اینکه] با مفهوم اولویّت، عصمت فرشتههای دیگر اثبات میشود [و چهارم اینکه] عصیان دربارهٴ موجود مجرّد تام راه ندارد اما دربارهٴ موجود مجرّد نفسی که مدبّر بدن است امکان عصیان هست. دربارهٴ علوم و تحوّلاتی که هست آنها هم اینچنین است که اگر موجودی مجرّد تام بود، بگوییم قبلاً چیزی را نمیدانست بعداً چیزی را یاد میگیرد، این به ظهور و خفا برمیگردد نه تحوّل و حرکت؛ ولی اگر موجودی مجرّد نفسی بود (نه مجرّد عقلی) و جزء مدبّرات بدن بود ـ حالا یا مدبّرات بدنِ سمایی یا ارضی ـ درباره این تحوّل و تجدّدِ حال فرض دارد که قبلاً چیزی را نداند بعد چیزی را یاد بگیرد یا قبلاً درجهای نداشت [بعد] به وسیلهٴ عبادت به درجهای برسد و مانند آن. این دربارهٴ تحوّلاتی که هست که در آیات سورهٴ مبارکهٴ «بقره» که ﴿یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾ اینها گذشت.
دلالت ادلّه عقلی و نقلی بر عصمت مدبّرات امر و ملائکه وحی
آن فرشتههایی که مأمور و مسئول وحیاند البته آنها یقیناً معصوماند؛ هم دلیل عقلی هست و هم شواهد نقلی و هم مفهوم موافقه، چون بالاتر از فرشتههای مسئول جهنّماند. اما دربارهٴ اینکه این فرشتهها میتوانند کاری انجام بدهند و در عالَم نقصی پیدا نشود، آن فرشتههایی که مدبّر امرند البته چون تحت تدبیر الهیاند [و] مسئولاند، اینها نه خطایی دارند نه خطیئه وگرنه بینظمی رخ میداد مثل انسانها که بعضی از انسانها مسئولاند و مدبّرند نظیر انبیا و اهل بیت(علیهم السلام) که اینها یقیناً معصوماند اما انسانهای دیگر که مسئولیّتی در نظام تکوین ندارند [و] کارهای خودشان را انجام میدهند دلیلی بر عصمت آنها نیست.
پرسش: ....
پاسخ:
عدم دلالت دلیل نقلی و عقلی بر عصمت و تجرد تمامی فرشتگان
بله، اگر ما ثابت کردیم که جمیع فرشتهها مجرّدِ تاماند و از این اُفت و آفتها مصوناند [این سخن درست است] اما ما نه چنین عمومی داریم نه چنین اطلاقی. ملائکةالأرض چه کارهاند، قطرات باران را چه کسی میآورد، عدد آنها را چه کسی میداند، صفات آنها چگونه است، اینها که مشخص نشد، آن ملائکهای که قرآن کریم و روایات اوصاف آنها را مشخص کرده¬اند بله معصوماند. آنها که مدبّرات امرند و آنها که در سطح خَزنهٴ جهنّم و بالاترند عصمت آنها را قرآن ثابت کرده است فرمود: ﴿لاَ یَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ﴾ و مانند آن، چه اینکه فرمود: ﴿لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ ؛ اما جمیع ملائکه، ملائکةالأرض، هر قطره بارانی که میآید فرشتهای آن را همراهی میکند ، این گونه از مسائل که برای ما نه تحلیلاً بحث شد نه اطلاق و عمومی هست که عصمت اینها را ثابت بکند.
اگر یک فرشته بود که مأموریتی نداشت و جزء مدبّرات امر نبود [و] مثل انسانها بود ما چه دلیل بر عصمت او داریم؟! ما نه از حصر آنها باخبریم نه از عصمت آنها. آن مواردی که قرآن مشخص کرده و روایات مشخص کرده¬اند و اوصاف اینها را بیان کرده¬اند، اینها کاملاً مجرّدند و معصوم. بنابراین تطبیق اینکه مجرّداتِ عقلی همان فرشتگان¬اند [و] آنچه در شرع به عنوان فرشته نامیده میشود همانهایی هستند که در حکمت و کلام به عنوان مجرّدات عقلی مطرحاند، اثبات این آسان نیست چون اینها [یعنی حکما] مجرّدات عقلی را ثابت میکنند و معلوم نیست که فرشتگان جزء مجرّدات عقلی باشند یا جزء مجرّدات نفسی باشند.
لزوم اثبات توحید با ادله نقلی و روش آن
مطلب دیگر این است که اینکه توحید را با نقل میشود ثابت کرد برای این است که اگر کسی پیغمبر شد با معجزه از طرف خدا آمد و این شخصی که پیغمبر است و صادق است گفت: «لا إله الاّ الله» [یعنی] در عالَم بیش از یک اِله نیست، خب ما یقین داریم که بیش از یک اله در عالم نیست؛ دیگر نمیشود گفت که چند اله در عالماند [و] اینها توافق کردند یک نفر را بفرستند! خب این یک نفر میگوید بیش از یک خدا در عالم نیست. اولاً توافق آلههٴ متعدّد بر یک امر، مستحیل است زیرا هر کدام از اینها حکمت و علمی دارند که عین ذات آنهاست (یک)، ذات آنها با یکدیگر متفاوت است (دو)، پس علم و حکمت آنها با هم متفاوت است (سه)، توافق آنها بر یک امر مستحیل است (چهار). بر فرض توافق بکنند یک پیامبر و یک نماینده بفرستند، خب این یک نماینده میگوید: «لا إله الاّ الله» ـ این حرفی است که همهٴ انبیا آوردند ـ خب اگر «لا إله الاّ الله» اگر این یک نفر میگوید بیش از یک خدا در عالَم نیست و این هم که صادقِ مُصدَّق است پس معلوم میشود تعدّد آلهه، مستحیل است. بنابراین توحید را با دلیل نقلی میشود ثابت کرد چه اینکه با دلیل عقلی ثابت میشود ولی اصلِ مبدأ را البته باید با دلیل عقلیِ محض اثبات کرد [و] دلیل نقلی آنجا راه ندارد.
نحوه اثبات توحید به واسطه برهان نظم در قرآن
در جریان نظم عالَم این بشر اصولاً کسی را عبادت میکند که به او نزدیک بشود. هر الهی برای خودش تدبیر خاصّی دارد حکمت مخصوصی دارد مدبّریّت خاصّی دارد، نمیشود عبادت مشترکی را فرض کرد برای تقرّب به آلهه متعدّد، برای اهداف متعدّد کمالات متعدّد و مانند آن. مهمترین راهی که برای توحید ذکر میکنند همین نظم عالَم است. یک برهان عقلی بود که فرمود: ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ که با کمک گرفتن از نظمِ عالَم آن برهان گذشت؛ اما برهان محسوستر و تجربیتر را قرآن ذکر میکند میفرماید این عالَم بسیار منظّم است و این عالَم که بسیار منظّم است تحت تدبیر یک مدبّر و یک ناظم است ما گرچه مقدّمهٴ قیاس استثنایی را در آیهٴ 22 گذراندیم که ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ لکن استثنای تالی به صورت شفاف در سورهٴ مبارکهٴ «ملک» بود که گذشت ولی برای روشنتر شدن استثنای تالی، در همین سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» آیهٴ سی به بعد چند آیه است که نظم عالم را ذکر میکند میفرماید همه مخصوصاً کفّار باید بدانند که به دنبال آسمانشناسی بروند به دنبال زمینشناسی بروند، مجموعهٴ آسمان و زمین را بشناسند که اینها اول بسته بود.
حالا چند میلیارد سال قبل بود میشود فهمید، به دلیل اینکه الآن بشر به جایی رسیده است که میگوید این نوری که فعلاً از این ستاره به ما میرسد چند میلیارد سال قبل حرکت کرده الآن به ما رسیده، حالا معلوم نیست این ستاره فعلاً اینجا باشد. خب
تبیین نحوه تشکیل عالم در قرآن و لزوم تحقیق در این موضوعات
این راهها را بشر اگر نمیتوانست بفهمد قرآن تشویق نمیکرد؛ فرمود شما بروید جستجو کنید مگر نمیبینید یعنی بعدالفحص مسئله به قدری روشن میشود که از رأی به رؤیت میآید از عقل به حس میآید (این قدر مسئله برای شما روشن خواهد شد). فرمود مگر نمیبینید که آسمان و زمین قبلاً بسته بودند ما اینها را باز کردیم؛ تولّد زمین از کُرات دیگر [بود] تولد کُرات دیگر بعضها عن بعض [بود]. فرمود اینها بسته بودند ـ <رَتْق> یعنی بسته ـ ما اینها را فَتق کردیم باز کردیم: ﴿أَوَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ کَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا﴾. چه چیزی بودند که بسته شدند، آن را در سورهٴ مبارکهٴ «فصّلت» ذکر میکند؛ در بخشهای سماوات سبع میفرماید: ﴿ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّماءِ وَهِیَ دُخَانٌ﴾ ؛ فرمود این راه شیری که میبینید این کهکشانهایی که میبینید این شمس و قمرهایی که میبینید، اول یک مُشت دود بود، ما این یک مُشت دود یک مُشت گاز را به صورت شمس و قمر در آوردیم بعد هم بساطش را جمع میکنیم، خب اینها علم است.
تبیین منشأ تمامی علوم و لزوم پرهیز از خودمحوری
بارها به عرضتان رسید الآن پنجاه شصت جلد کتاب ما داریم دربارهٴ همین «لا تنقض الیقین ابداً بالشک» . این «لا تنقض الیقین ابداً بالشک» بیش از یک خط نیست اما اصولیین بزرگ روی این کار کردند گفتند وحدت قضیه میخواهیم اتّحاد مشکوک و متیقّن میخواهیم، استصحاب تعلیق و تَنجیزی داریم، استصحاب زمان و زمانیّات داریم، شکّ در مقتضی داریم، شکّ در مانع داریم، شکّ در رافع داریم. اینها که در حدیث نیست اینها را عقل از این در آورد، در حوزهها تدریس کردند شده علم اصول. آن وقت علم اصول میشود علم استدلالی [ولی] زمینشناسی علم استدلالی نیست علم دینی نیست علم قرآنی نیست! خب اینکه قویتر از آن، سنداً بالاتر از آن، متناً عمیقتر از آن و ادلهاش بیشتر از آن است. مگر چیزی را عقل بفهمد اسلامی نمیشود؟!
غالب ما اسلامی حرف میزنیم و قارونی فکر میکنیم؛ قارون هم غیر از این نمیگفت میگفت من خودم زحمت کشیدم پیدا کردم: ﴿إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ عِندِی﴾ . ما خیال میکنیم هر چه خودمان فهمیدیم این بشری است، نه، این الهی است؛ الهی است یعنی الهی! بشری را میخواهی بدانی چیست؟ ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئاً﴾ بشری است؛ بشری را میخواهی بدانی چیست؟ ﴿أَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِن مَنیٍّ یُمْنَی﴾ بشری است. اینکه فهمیدی که بشری نیست، این ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ﴾ بود، این کجایش بشری است؟! بشری یک حدّش ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئاً﴾ است یک حدّش هم ﴿أَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِن مَنیٍّ یُمْنَی﴾ است، این بشری است، بعدش هم میشود جِیفه. این وسطها اگر فهم است و علم است و استدلال است، ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ﴾ است؛ این میشود دین.
میزان و معیار اسلامی شدن علوم و برخی مصادیق آن
آن زمینشناسی که متدیّن است و موحّد است میگوید این زمین را چند میلیارد سال قبل خدا اینچنین کرد الآن اینچنین میکند بعداً آن چنان میکند؛ این یک استاد دانشگاه موحّد است. او که میگوید زمین قبلاً چنین بوده است الآن چنین است و پیشبینی میشود چنان بشود، این یک آدم سکولار است. وقتی دانشگاهها اسلامی میشود که علوم اسلامی باشد [و] اسلامی شدن علوم این است که ما مواظب الفاظ و فکرمان باشیم، نگوییم طبیعیّات بگوییم خلقتشناسی، خب خلقتشناسی، غیر از اسلامی نیست. ما دیگر زمینشناسی و زمانشناسیِ غیر اسلامی یا سکولار نداریم، ما خلقتشناسی داریم، مگر میشود آدم مخلوق را بشناسد و اسلامی نباشد؟! میفرماید شما قدری که جلوتر بروید میفهمید که زمین چه بود، با آسمان چه نسبتی داشت [و] ما چه کار کردیم. خب شما دارید خلقت را میشناسید، قدم به قدم میگویید خدا چنین کرد، خدا چنین کرد، خدا چنین کرد، خب این میشود اسلامی. دانشگاهها اگر بخواهد اسلامی بشود ـ چه اینکه باید بشود ـ تنها راهش این است که علوم را اسلامی شود.
البته نمازخانه داشتن و پسرها و دخترها را از هم جدا کردن، این جزء وظیفهٴ هر مسلمانی است، مگر به ما میگویند که دخترها و پسرها کنار هم ننشینند در مسجد و مدرسه یکجا ننشینند؟! خب همهٴ ما این کارها را بالطبع میکنیم. وقتی مسلمان شدیم لازم نیست کسی به ما بگوید که کنار هم ننشینید لازم نیست به ما بگویند که صفها را جدا کنید، دیگر هر مسلمانی این کار را میکند، عمده آن است که ما بدانیم زمین صاحبی دارد زمین مخلوق است نه طبیعت، آسمان مخلوق است نه طبیعت. ما طبیعیّات نداریم، خَلقیّات داریم مخلوقات داریم خلقتشناسی داریم. خب اگر خلقتشناسی داریم، خلقتشناسی جزء علوم الهی است. مبادا کسی خیال کند این یک مسئلهٴ کلامی است! یک وقت است کسی دربارهٴ زمین و زمان فکر میکند میگوید این چون حادث است مُحدِث میخواهد، این زمینشناسی نیست این علم کلام است؛ یا چون ممکن است واجب میخواهد، این زمینشناسی نیست این حکمت است؛ یا چون وجودِ رابط دارد وجود مستقل میخواهد، این حکمت متعالیه است این زمینشناسی نیست؛ اما وقتی بحث میکند که پوسته اوّلش چه بود از کجا جدا شد گداخته بود حجمش چقدر بود قطرش چقدر بود، این میشود زمینشناسی. به جای اینکه بگوید اینچنین بود [و] اینچنین شد، باید بگوید خدا آن را اینچنین کرد [و] خدا اینچنین میکند؛ افقی بحث نکند عمودی بحث کند [یعنی] این ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾ را این «هو الآخر» را، اینکه چه کسی کرد چه کسی میکند [و] چه کسی خواهد کرد، اینها را در همه موارد ذکر بکند.
حجّیت عقل در کنار نقل در علوم اسلامی
خب ما نباید توقّع داشته باشیم که علم اسلامی [مثلاً] زمینشناسی اسلامی مثل همان صحیحه طولانی حمّاد باشد! بسیاری از شما این صحیحهٴ طولانی حمّاد را گذراندید؛ آنجا وجود مبارک حضرت به حمّاد در آن صحیحه طولانی میفرماید وقتی میخواهی نماز بخوانی، بعد از تحصیل طهارت، اذان این طور است اقامه این طور است نیّت این طور است تکبیرةالإحرام این طور است قیام این طور است قرائت این طور است، تا آخر را حضرت میگوید. ما دلمان میخواهد که [درباره] زمینشناسی و آسمانشناسی مثل صحیحه حمّاد داشته باشیم تا بشود علم اسلامی؟! و اگر مثل استصحاب شد علم اسلامی نیست؟! یک خطّش را او گفته، بقیّه را بشر به علم الهی بفهمد علمِ اسلامی نیست؟! بسیاری از مسائل حقوقی یا معاملاتی که مرحوم شیخ و امثال شیخ درباب مکاسب ذکر کردند اینها با بنای عقلا و فهم عرف و استدلالهای عقلی رو به راه است. مشکل بودنِ بحثهای معاملات به این است که روایات کم است و دقّتهای عقلی زیاد است [و] دشواری بحثهای عبادات این است که روایات زیاد است و بحثهای عقلی آنجا راه ندارد. به هر تقدیر نباید توقّع داشت که علمی اسلامی است که مثل روایت طولانی صحیحه حمّاد، اول تا آخر را دلیل نقلی بگوید.
ما این دوتا اشتباه را دیگر نباید تکرار بکنیم: نباید آنچه را که خدا به ما داد آن را بشری بدانیم و نباید دین را در نقل خلاصه کنیم که اگر در عقل یافتیم [بگوییم] دینی نیست و بشری است! نه، عقل هم مثل نقل کاشف است، البته وحی، مقابل ندارد ولی عقلِ حکیمان با نقلِ محدّثان، اینها کاشفاند، همه هم اشتباه میکنند همه هم گاهی در معرض خطا هستند گاهی هم اصابه دارند.
اصول سهگانه علم و لزوم بیّن و یقینی بودن مسائل علوم
غرض آن است که قرآن ما را تشویق کرده به فراگیری این علوم، فرمود قدری که جلوتر بروید میبینید. اگر دیدن نبود و تجربه نبود و راهیافتنی نبود که قرآن امر نمیکرد تشویق نمیکرد. فرمود چرا شما به دنبال صنم و وَثن هستید، این مجموعه را همان که آفرید اداره میکند.
حالا اینکه سالیان متمادی آمدند گفتند که زمین از کُرهٴ دیگر جدا شده است، میتواند فی الجمله ـ نه بالجمله ـ مؤیّد باشد. یک آدم خوشباوری که همین که مطلب به مرز فرضیه رسید ـ نه علم ـ این میآید قرآن را با آن تطبیق میکند این نه عالِم است نه مفسّر؛ هرگز کسی که خوشباور و زودباور است و بدون تحقیق سخن میگوید به جایی نمیرسد. اگر کسی مرزبندی کرد، مواظب زبانش بود مواظب اندیشهاش بود، تا مطلب ضروری نشد و یقینی نشد و دو دوتا چهارتا نشد حرف نزد، این زمینهٴ رشد فکری برای او مهیاست. فرضیه به تعبیر سیدناالاستاد مرحوم علامه طباطبایی در اصول فلسفه فرمودند فرضیه، علم نیست، فرضیه آن پایِ ثابت پرگار است تا دیگری بگردد [و] دایره رسم میکند، فرضیه بی¬کاره است این باربَر است. میگویند ما فرض میکنیم که فعلاً آن کُره این طور بوده است، بر اساس این فرضیه آن نتایج را میگیریم؛ اما بالأخره نتیجه را میگیرید یا نمیگیرید؟ نه، احدیالمقدّمتین شما فرض است. فرضیه مثل آن پایِ ثابت پرگار است که ساکن است، این کاری انجام نمیدهد، آن دیگری میگردد و دایره رسم میکند.
تا مطلب به صورت جزمی و بیّن در نیامده این علم نیست و در بازار عقلا خریدار ندارد. وقتی علم نبود و در بازار اهل علم خریدار نداشت یا نظیر فرضیه داروین میشود که مُرده به دنیا میآید یا نظیر فرضیههای دیگر. کسی که هنوز مطلب بیّن نشد مثل دو دوتا چهارتا نشد، دهن باز میکند او عالِم نیست. فرمود: «مَن تَرَکَ قول لا أدری فقد اُصیبَت مقاتِلُه» ؛ علم سه پایه دارد: عقل است و نقل است و اعتراف به جهل، کسی که «لا أدری» را رها کرده آن کُشتَنگاه او [و] مرگگاه او آسیب دیده است، این حتماً باید حرفی داشته باشد که <هنوز نمیدانم>. این <هنوز نمیدانم> [یا] <هنوز برای من حل نشد> را نباید فراموش بکند، تا برایش روشن بشود.
اشاره قرآن به اصل عالم و نحوه شکلگیری آن
خب، بنابراین آسمان و زمین طبق بیان نورانی قرآن کریم اول یکی بودند رَتْق بودند بعد باز شدند؛ اما مادّهاش چه بود، دربارهٴ سماوات فرمود: ﴿ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّماءِ وَهِیَ دُخَانٌ﴾ ؛ این دخان آیا به معنی دود است آیا به معنی گاز است آیا مصطلح دیگری دارد در آن عصر که کلمهٴ دخان در آن عصر به آن معنا به کار میرفت، اینها را یک محقّق باید بررسی کند.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است