- 459
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 91 تا 93 سوره اسراء
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 91 تا 93 سوره اسراء"
عناصر سهگانه محوری اثبات نبوت: کار خارق عادت، تحدّی و عاجز بودن افراد
مشرکان حجاز هم در مسئله توحید مشکل جدّی داشتند، هم در مسئله وحی و نبوّت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَقَالُوا لَن نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً ﴿90﴾ أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ مِن نَّخِیلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهَارَ خِلاَلَهَا تَفْجِیراً ﴿91﴾ أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَمَا زَعَمْتَ عَلَیْنَا کِسَفاً أَوْ تَأْتِیَ بِاللَّهِ وَالْمَلاَئِکَةِ قَبِیلاً ﴿92﴾ أَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِن زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقَی فِی السَّماءِ وَلَن نُّؤْمِنَ لِرُقِیِّکَ حَتَّی تُنَزِّلَ عَلَیْنَا کِتَاباً نَّقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحَانَ رَبِّی هَلْ کُنتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولاً ﴿93﴾
برای اثبات نبوّت یک پیامبر همین که ادّعای نبوّت کرد و کاری انجام داد که خارق عادت است و احدی از کارشناسترین آگاهان رشتههای علمی آن عصر از آوردن مثل او عاجز شدند این عناصر سهگانهٴ محوری که جمع شد نبوّت این ثابت میشود ادّعای نبوّت کرد, کار خارق عادت که کارشناسترین افراد آگاه آن رشته عاجزند و این هم تحدّی کرد دعوت به مبارزه کرد و همه عاجز شدند این کافی است برای اثبات نبوّت احدی برای معجزه شرط نیست نصابی داشته باشد کم باشد یا زیاد باشد شرط نیست گاهی برابر حکمتهای الهی معجزات کثیر است نظیر آنچه که به وجود مبارک موسای کلیم عنایت فرمود, فرمود: ﴿تِسْعَ آیَاتٍ بَیِّنَاتِ﴾ نُه معجزهٴ شفاف و روشن به وجود مبارک موسای کلیم داد یا کمتر از آن را به وجود مبارک عیسای مسیح(علیه السلام) داد ابرای اکمه بود, ابرای ابرص بود, احیای موتا بود و اِنبای آنچه ذخیره کردند بود و مانند آن.
بنابراین در حقیقت نبوّت برای اثبات نبوّت غیر از آن سه عنصر چیزی لازم نیست زیادی معجزه رقم معیّنی برای معجزه باشد اینچنین نیست.
پرسش:...
پاسخ: بله, اصل محتوا همیشه عجزشان مسلّم است یعنی اِخبار غیب, خبر از گذشته, خبر از آینده چیزی است که برای هر عصر و مصری روشن است که این معجزه است این کارشناسی نمیخواهد اینچنین نیست که در رشتهای انسان زحمت بکشد عالِم غیب بشود اینطور نیست این یک اِعجاز همگانی و همیشگی است اما فصاحت و بلاغت و امثال ذلک این میتواند رشتهٴ کارشناسی داشته باشد.
پرسش:...
پاسخ: آنها چون در قرآن کریم از آن راه تحدّی نشده اِخبار غیب شده دربارهٴ مبدأ و معاد شده, دربارهٴ برزخ و قیامت شده و مانند آن.
مطلب دیگر اینکه مشرکان حجاز اینها هم در مسئله توحید مشکل جدّی داشتند, هم در مسئله وحی و نبوّت. در مسئله توحید مشکل داشتند خیال میکردند ـ معاذ الله ـ خدا دیدنی است, در مسئله وحی و نبوّت هم مشکل داشتند گاهی اشکالشان این بود که اصلاً بشر نمیتواند پیامبر باشد اگر نبوّتی هست و رسالتی هست فقط نصیب فرشتهها میشود که این شبهاتشان را بعداً ذکر میکنند. گاهی فکر میکردند اگر کسی پیامبر هست باید «فعّال ما یشاء» در عالَم هستی باشد هر کاری را به او پیشنهاد دادند او بتواند انجام بدهد اینها هم در توحید مشکل جدّی داشتند, هم در نبوّت. مشکلترین شبههٴ این مشرکان حجاز همان است که در آیه 94 همین سوره که بعداً میخوانیم آمده که ﴿وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن یُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَی إِلَّا أَن قَالُوا أَبَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً﴾ میگفتند رسالت با بشریّت جمع نمیشود اگر از خدا رسولی آمده است و بیاید حتماً باید فرشته باشد. اگر فرشته نبود و انسان بود باید هر چیزی از او خواستند انجام بدهد ذات اقدس الهی هم شبهات توحیدی اینها را نقل کرد هم شبهات وحی و نبوّت را و یک پاسخ کوتاه داد به عنوان جزء جوامعالکَلِم هم شبههٴ توحیدی اینها را برطرف کرد هم شبههٴ وحی و نبوّت را, آنها که گفتند ﴿أَوْ تَأْتِیَ بِاللَّهِ وَالْمَلاَئِکَةِ قَبِیلاً﴾ یعنی خدا را مقابل ما بیاوری ما او را ببینیم تا گواهی بدهد که تو رسولی, ملائکه را در مقابل ما حاضر بکنی تا ما آنها را ببینیم آنها گواهی به رسالت تو بدهند قَبیل و مقابل مثل عَشیر و معاشر است و اگر قبیل به معنای قبیله و طایفه باشد یعنی ﴿أَوْ تَأْتِیَ بِاللَّهِ وَالْمَلاَئِکَةِ قَبِیلاً﴾ خدا و فرشتهها را با هم بیاوری که ما با هم ببینیم آنها هم با هم شهادت بدهند این دیدِ اینها دربارهٴ معرفت خدا, دیدِ اینها هم دربارهٴ رسالت این بود که هر پیشنهاد هوسمدارانهای را به عرض پیامبر رساندند این باید انجام بدهد ذات اقدس الهی بعد از نقل این شبهات پاسخ جامعی که عنایت فرمودند این است که ﴿قُلْ سُبْحَانَ رَبِّی﴾ پروردگار منزّه از آن است که شما او را ببینید قَبیل شما بشود, مقابل شما بشود, رودرروی شما بشود گرچه هر جا باشید خدا با شماست ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾ ولی برابر سورهٴ مبارکهٴ «انعام» ﴿لَا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ﴾ است شما چطور میخواهید خدا در مقابلتان ببینید او سبّوح است, او قدّوس است, او منزّه از دیدن است, او مبرّای از شبیه جسم بودن است و امثال ذلک ﴿قُلْ سُبْحَانَ رَبِّی﴾ این برمیگردد به آن نقص معرفت توحیدی اینها اما دربارهٴ آن شبهاتی که مربوط به وحی و نبوّت بود فرمود این جمله را بگو ﴿هَلْ کُنتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولاً﴾ من بشری هستم که رسالت دارم چون بشرم مانند شما عاجزم, چون رسالت دارم منتظر دستورم اگر دستور الهی بیاید بخواهد شقّالقمر کند, شقّالأرض کند, شقّالبحر کند, شقّالحجر کند, شقّالشجر کند همهٴ این کارها را ما میکنیم چون همهٴ اینها مُنشق شدند هم شقّالبحر شد با ﴿اضْرِب بِعّصَاکَ الْبَحْرَ﴾ , هم شقّالحجر شد ﴿اضْرِبْ بِعَصَاکَ الْحَجَرَ﴾ , هم شقّالأرض شد ﴿فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ﴾ , هم شقّالشجر شد طبق بیان نورانی حضرت امیر در خطبهٴ «قاصعه» و هم شقّالقمر فرمود اگر دستور بیاید, عنایت الهی بیاید همهٴ اینها قابل اشراق است, اما اگر خود ما بخواهیم اینچنین نیست پس از جنبهٴ بشریّت من منتظر دستورم, از نظر رسالت اگر عنایت الهی بشود همهٴ این کارها شدنی است پس آن نقص توحیدی شما با تسبیح باید برطرف بشود او منزّه از شباهت است, منزّه از جسمیّت است, منزّه از دیدن است ﴿لَا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ﴾ اما این پیشنهادهای شما اگر ذات اقدس الهی اراده کند میشود انجام داد اما پیشنهاد هوسمدارانهٴ شما که هر روز چیزی را از ما بخواهید این میشود لَعب به معجزه, خب.
فرمود: ﴿وَقَالُوا لَن نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً﴾ چشمهای که همیشه بجوشد برای اینکه ما میخواهیم کشاورزی کنیم اگر فصلی بجوشد فصل دیگر نجوشد, گاهی بجوشد گاهی نجوشد که زمین آبیاری نمیشود ﴿أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ مِن نَّخِیلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهَارَ خِلاَلَهَا تَفْجِیراً﴾ اینها دربارهٴ تبشیر. نشد, آن تهدیدهایی که گاهی میکنید برابر آنچه که سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» دارد یک, یا آنچه که در سورهٴ «شوریٰ» از قوم شُعیب دربارهٴ آنها نقل شده دو, تو هم ﴿تُسْقِطَ السَّماءَ کَمَا زَعَمْتَ عَلَیْنَا کِسَفاً﴾ یا نه, ﴿أَوْ تَأْتِیَ بِاللَّهِ وَالْمَلاَئِکَةِ قَبِیلاً﴾ که ما مقابلِ او, او را ببینیم ﴿أَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِن زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقَی فِی السَّماءِ﴾ اما ﴿وَلَن نُّؤْمِنَ لِرُقِیِّکَ حَتَّی تُنَزِّلَ عَلَیْنَا کِتَاباً نَّقْرَؤُهُ﴾ پاسخ همهٴ اینها این است. «اما فیما یرجع الی التوحید» که گفتید ﴿تَأْتِیَ بِاللَّهِ﴾, ﴿قُلْ سُبْحَانَ رَبِّی﴾ ربّ من منزّه از آمد و رفت است, ربّ من منزّه از دیدن است, ربّ من منزّه از تشبّه است, ربّ من منزّه از تجسّم است ﴿قُلْ سُبْحَانَ رَبِّی﴾, اما «فیما یرجع» این پیشنهادهای چندگانه ﴿هَلْ کُنتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولاً﴾ از آن جهت که بشرند کاری از دست من برنمیآید, از آن جهت که رسولاند منتظر عنایت الهیاند اگر عنایت بشود انجام میدهم بعد میفرماید: ﴿وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن یُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَی إِلَّا أَن قَالُوا أَبَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً﴾ که طلیعهٴ اشکال و جواب دیگر است. فرمود مشکل جدّی اینها این است که اصلاً رسالت با بشریّت جمع نمیشود مگر ممکن است انسان با خدا سخن بگوید سخنِ خدا را بشنود حتماً کسی که سخن خدا را میشنود فرشته است.
این شبهه با جوابش مبسوطاً در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» گذشت در سورهٴ «انعام» آیهٴ هفت به بعد به این صورت بود که ﴿وَلَوْ نَزَّلْنَا عَلَیْکَ کِتَاباً فِی قِرْطَاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَیْدِیهِمْ لَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ ٭ وَقَالُوا لَوْلاَ أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ وَلَوْ أَنْزَلْنَا مَلَکاً لَقُضِیَ الْأَمْرُ ثُمَّ لاَ یُنْظَرُونَ٭ وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَکاً لَجَعَلْنَاهُ رَجُلاً وَلَلَبَسْنَا عَلَیْهِم مَا یَلْبِسُونَ﴾ اینها میگویند چرا فرشته نمیآید خب اگر فرشته بیاید هم باید به صورت بشر در بیاید تا حجّت خدا باشد بر شما, شما بتوانید او را ببینید, حرف او را بشنوید, او برای شما اُسوه بشود, رهبری شما را به عهده بگیرد اگر فرشتهای بیاید که نه شما او را میبینید و نه حرفش را میشنوید او چگونه میتواند اُسوهٴ شما باشد؟ در آن بخش سورهٴ مبارکهٴ «انعام» تا حدودی این بحث گذشت چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «تغابن» هم به لطف الهی بعداً خواهد آمد که اینها بشریّت را با رسالت منافی میدانستند میگفتند اصلاً بشر نمیتواند رسول بشود ﴿أَبَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً﴾ سورهٴ مبارکهٴ «تغابن» آیه شش این است ﴿ذلِکَ بِأَنَّهُ کَانَت تَأْتِیهِمْ رُسُلُهُم بِالْبَیِّنَاتِ فَقَالُوا أَبَشَرٌ یَهْدُونَنَا﴾ مگر بشر میشود هادی ما باشد فرشته باید هادی ما باشد ﴿أَبَشَرٌ یَهْدُونَنَا فَکَفَرُوا وَتَوَلَّوْا وَاسْتَغْنَی اللَّهُ وَاللَّهُ غَنِیٌّ حمِیدٌ﴾ الآن هم در همین سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» میفرماید مشکلترین شبههٴ آنها این است که اینها فکر میکنند بشریّت با رسالت سازگار نیست قرآن کریم آمده انسان را معرّفی کرده که انسان از کرامتی برخوردار است, انسان خلیفةالله هست, انسان سالک الی الله هست, ﴿یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ﴾ از هر طرف به خدای سبحان مرتبط است هم حدوثاً خلیفةالله هست, هم بقائاً به لقاءالله راه پیدا میکند و مانند آن. ﴿وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن یُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَی إِلَّا أَن قَالُوا أَبَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً﴾ ذات اقدس الهی در این زمینه هم پاسخ برهانی داد, هم پاسخ جدلی داد و مانند آن. فرمود رسول باید از جنس مرسلعلیهم باشد اگر شما فرشته بودید یا در زمین فرشتهها به سر میبردند ما برای آنها رسولی از جنس فرشته میفرستادیم چه اینکه رسولِ فرشتهها هم رسول است منتها آنها رسالت تشریعی و امثال ذلک ندارند اینکه گفته شد ﴿مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ﴾ همین است بعضی از فرشتهها در آن ملأ اعلیٰ مطاعاند عدهای هم مطیع, عدهای اماماند عدهای هم مأموم ﴿مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ﴾ در آن بارگاه رفیع این فرشتهٴ بزرگ مطاع است دیگران مطیعاند در آن رشتههایی که مناسب با کار خودشان است اگر شما فرشته بودید یا در زمین فرشتهها زندگی میکردند ما رسولی از جنس فرشته اعزام میکردیم ﴿قُل لَوْ کَانَ فِی الْأَرْضِ مَلاَئِکَةٌ یَمْشُونَ مُطْمَئِنِّینَ لَنَزَّلْنَا عَلَیْهم مِنَ السَّماءِ مَلَکاً رَسُولاً﴾ حالا که آنها نمیپذیرند ﴿قُلْ کَفَی بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ﴾ خدا شاهد است که من پیامبر, چرا؟ برای اینکه او نه شاهد است یعنی عالِم است او شاهد است یعنی گواه است چطور گواه است؟ برای اینکه نامهٴ خودش و امضای خودش را به دست من داد میگویید ای نامهٴ او و امضای او و کلام او کتاب او نیست مثل این بیاورید در پایان سورهٴ مبارکهٴ «رعد» گذشت که آنها ﴿وَیَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کَفَی بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ﴾ خدا شاهد است نه یعنی خدا عالِم است خدا اگر عالِم باشد که این ختم دعواست او میگوید عالِم است این میگوید عالِم نیست اگر فرموده باشد ﴿کَفَی بِاللَّهِ شَهِیداً﴾ برای اینکه شهید به معنای عالِم هست اینها میگویند نه, ـ معاذ الله ـ تو خلاف میگویی خدا علمِ به شهادت و رسالت تو ندارد این شهید یعنی گواه, خدا شهادت داد که من پیامبر او هستم, به چه دلیل شهادت داد؟ برای اینکه امضای او, خط او, کلام او, کتاب او, نامهٴ او به دست من است خب اگر همهٴ اینها را به دست من داد من را فرستاد دیگر میگویید نامهٴ او, کتاب او, کلام او نیست مثل او بیاورید آنوقت این شهید یعنی گواه. اینجا هم آیهٴ 96 همین سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» میتواند به همین معنا باشد ﴿قُلْ کَفَی بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ﴾ من مدّعیام در محکمهٴ حق داریم داوری میطلبیم داورِ من هم خداست شاهد من هم خداست خدا شهادت داد که من از طرف او آمدم, خب ﴿قُلْ کَفَی بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ﴾.
اما آنچه که مربوط به سؤالات روز گذشته بود که ما قوّهٴ متخیّله داریم این قوّه متخیّله ما آنچه را که در واهمه و خیال هست اینها را جمع و تفریق میکند برای این است که اینها در کتاب علمالنفس معمولاً اول مُدرَکات را به چهار قِسم تقسیم میکنند برابر ادراک یا کاری که ما یافتیم قوّه ثابت میشود اگر خواستند برای نفس قوّهٴ علمی یا عملی ثابت کنند برابر کارهای متعدّدی که از نفس سراغ دارند قوا ثابت میکنند اگر چهارتا علم چهارگونه علم برای نفس ثابت شد چهارتا قوّهٴ عالِمه ثابت میشود چهارتا کار گوناگون برای نفس ثابت شد چهارتا قوّهٴ عامله ثابت میشود اینها اول آمدند گفتند که آن مُدرکاتی را که بشر دارد چهار قِسم است محسوس است و متخیّل است و موهوم است و معقول, پس ما چهار قوّه داریم حس داریم و خیال داریم و وهم داریم و عقل این تقریباً سخن ابتدایی حکمت است بعد قدری جلوتر رفتند دیدند موهوم و معقول تفاوت جوهری ندارند مگر اینکه در موهوم اضافهای هست به مادون یا به طبیعت یا به جزء و در معقول این اضافه نیست فرق جوهری بین موهوم و معقول نیست میگویند این همان معقول مضاف است لذا بین وهم و عقل تعدّد جوهری قائل نشدند گفتند اگر عقل ناب بود که کلّی درک میکند, اگر عقل مضاف بود که معنای وهمی درک میکند آن تَربیع شده این تثلیث هم چهار مُدرَک شده سه مدرَک, هم چهار مدرِک شده سه مدرِک این تقریباً حرف رایج حکمت متعالیه است سیدناالاستاد مرحوم علامه طباطبایی یک قدم جلوتر رفتند و دقیقتر از این سخن گفتند فرمودند همانطوری که شما موهوم را به معقول برگرداندید منتها تفاوت در اضافه است, وهم را به عقل برگرداندید منتها تفاوت در تعقّل است همان کار را باید نسبت به متخیّل و محسوس و خیال و حس بکنید چون صورت محسوسه یعنی محسوسهٴ بالذّات نه محسوسهٴ بالعرض که بیرون است صورت محسوسهٴ بالذّات صورت بلامادّه است آن متخیَّل هم صورت بلامادّه است منتها در محسوس حضور ماده شرط است, در متخیَّل نیست فرق جوهری بین محسوس و متخیّل نیست, قهراً فرق جوهری بین حس و خیال نیست در نتیجه مُدرَکات میشوند دو قِسم, مُدرِکات هم میشوند دو قِسم این هم یک بحث.
در جریان متخیّله میگفتند ما یک چیز جدایی به عنوان متخیّله و متصرّفه و متفکّر و اینها نداریم هر کدام از اینها حافظهای دارند این صُوری را که قوّهٴ خیال درک کرده است به مخزنی میسپارد آن معانی جزئیهای که واهمه درک کرده است به یک مخزن میسپارد مخزن واهمه نام خاصّ خود را دارد به نام حافظه, مخزن خیال هم یک نام خاصّ خودش را دارد برای اینها مخزن قائلاند میگویند ما از اینکه میبینیم کاری در درون ما انجام میگیرد صورت را با معنا جُفت میکند معنا را با صورت هماهنگ میکند صورتی را از صورت جدا میکند انسانِ بیسر درست میکند, انسان ده سر درست میکند معنا که برای واهمه است به افراد نسبت میدهد, صُور که برای خیال است به معانی اسناد میدهد پس معلوم میشود کاری این وسط هست که دوخت و دوز دارد این کار چون آن قسمت مهمّش هنری است به ادبیات برمیگردد بیش از همه و پیش از همه در کتابهای ادبی است قبل از مطوّل بود بعد در مطوّل تفتازانی در بحث انشاء ظاهراً ایشان این کار را مبسوطاً انجام داد که فرق قوّه خیال با متخیّله چیست؟ چون کار این هنرمندان و شعرا همین قوّهٴ متخیّله است و این قوا هم فرق میکند بعضیها قوّهٴ خیالشان قوی است, قوّهٴ واهمهشان ضعیف است یعنی آدرسی که به کسی دادی این تا چند سال حفظ میکند این صورت را اما یک مطلب علمی یادش نیست بعضیها به عکس مطلب علمی خوب یادشان است چند سال هم میماند اما آدرس دوستانش را فراموش میکند این میخواهد چند سطر شعر حفظ بکند نمیتواند اما مطلب را خوب میفهمد, چندتا آیه بخواهد حفظ بکند ضعیف است اما معانی آیه را خوب میفهمد آنکه ضبطالمعانیاش قوی است معارف معنویاش قوی است اینکه ضبطالصُوَرش قوی است به زودی میبیند قرآن را حفظ میکند, الفیه را حفظ میکند, شعر منظومه را حفظ میکند اما در درک معنا ضعیف است بعضیها واجد هر دو کمالاند بعضیها هم فاقد هر دو کمال. در کتابهای فلسفی مثل سفر نفس مرحوم آخوند یا سفر نفس مرحوم حکیم سبزواری یا این بخشهای دیگر آنها همین کار را کردند متنها گفتند که این قوّه اگر تحت رهبری عاقله باشد عقلِ نظریه نام دارد, تحت هدایت عقل عملی باشد یک نام دارد, تحت واهمه باشد تحت هدایت واهمه باشد یک نام دارد, گاهی متصرّفه میگویند, گاهی متخیّله میگویند, گاهی متفکّره میگویند این متصرّفه و متخیّله و متفکّره گفتن برای آن است که این دوخت و دوز به رهبری یک قوّهٴ بالاتر باید انجام بگیرد اینها بحثش مربوط به کتابهای عقلی است ولی بالأخره انسان گرفتار این خاطرات هست برای ضبط خاطرات بالأخره باید انسان بشناسد که کدام قوّهاش قوی است آن را مهار بکند در راه صحیح هدایت بکند.
اما این سؤال که انسان بعدالموت حرکت دارد یا حرکت ندارد اگر حرکت دارد مادّه میخواهد در حالی که در برزخ ماده نیست. مستحضرید انسان که مُرد به لقای الهی میرسد اما اینچنین نیست که اگر هر کس خواست به لقاءالله برسد برابر آیه سورهٴ «انشقاق» ﴿إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ﴾ همهٴ اینها از سنخ ﴿دَنَا فَتَدَلَّی ٭فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی﴾ به آنجا میرسند تا به لقاءالله رسند خیر, همین حال احتضار ممکن است اینکه میگوید ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ , ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ به لقاءالله رسیده ولی این معرفتش چیست که این را ببرند به ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾ تا آنجا خدا را ببیند این بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) که در صحیفه آمده «الدَّانِی فِی عُلُوِّهِ وَ الْعَالِی فِی دُنُوِّهِ» این با خدایی که «هو الحیّ الأزلیّ الأبدیّ السرمدی» که آشنا نیست این با «هو الضارّ و النافع و الشافع و القابض» همین که در «جوشن کبیر» خوانده با همین محشور میشود اینکه ﴿مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾ با او همیشه هست وقتی مُرد دفعتاً خدای خودش را میبیند نباید توقّع داشت افراد عادی مشمول ﴿کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ﴾ هم به این نحو که ﴿دَنَا فَتَدَلَّی ٭فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی﴾ بشود که ترقّی بکند تا بگوییم که آنجا که ماده نیست چگونه ترقّی میکند خیلیها عندالاحتضار به لقاءالله میرسند اینچنین نیست که حالا همهٴ اینها به آن اوصاف کمالی و اسما آنها که با مظاهر اسمای جزییه مأنوساند خدا را در مظهر اسم جزیی میبینند, آنها که با اسامی وُسطا مأنوساند بشرح ایضاً, آنهایی که با اسامی اعظم مأنوساند بشرح ایضاً, آنهایی که برترند بشرح ایضاً بنابراین هر کسی ممکن است همان عندالاحتضار به لقای پروردگارش برسد.
مطلب بعدی این است که در برزخ کمالات عملی نیست یعنی کسی کاری انجام بدهد در اثر کار به مقامی برسد, به فیضی برسد اینچنین نیست این بیان نورانی حضرت رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در نهجالبلاغه هم حضرت امیر(سلام الله علیه) این بیان را از رسول خدا نقل میکند که «الْیَوْمَ عَمَلٌ وَ لاَ حِسَابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لاَ عَمَلَ» اینطور نیست که اگر کسی مُرد به وسیلهٴ عمل کامل بشود اما کمالات علمی هست خیلی از چیزهاست که برای انسان بعدالموت کشف میشود که قبلالموت نمیدانست این جهلش به علم تبدیل میشود اما فِسقش به عدل تبدیل نمیشود قبیح بودن او به حَسن بودن تبدیل نمیشود, شرور بودن او به خیّر بودن تبدیل نمیشود, شقیّ بودن او به سعید بودن تبدیل نمیشود, اما جاهل بودن او به عالِم بودن تبدیل میشود و تمام مشکل در این است که انسان بعد از مرگ چیزی را میفهمد ولی میخواهد قبول کند نمیتواند چون قبول, ایمان است عمل است دردِ تبهکاران و مشرکان و جهّال و منافقان این است که حق برای آنها روشن میشود ولی نمیتوانند ایمان بیاورند چون ایمان بارها ملاحظه فرمودید ایمان یک گِره دوم است علم یک گِره اول است علم گِرهی است بین موضوع و محمول که قضیه را در منطق عقد میگویند به همین مناسبت است وقتی کسی گفت زید قائم است این است گِرهای است که زید و قیام را به هم میبندد قضیه را عقد میگویند چون گره خورده موضوع با محمول این یکی.
پرسش:...
پاسخ: چرا, این محصول عمل خودش است آنچه که ما الآن خیرات به اموات نثار میکنیم به آنها میرسد اما محصول کار خودش است لذا اگر کسی چنین کاری نکرد در صف مؤمنین نبود هر چه انسان طلب مغفرت بکند به او نمیرسد او را ذات اقدس الهی در اوایل سورهٴ مبارکهٴ «یس» وعده داد فرمود: ﴿وَنَکْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ﴾ ﴿آثَارَهُمْ﴾, ﴿آثَارَهُمْ﴾ یعنی ﴿آثَارَهُمْ﴾ هر کسی کاری کرده در زمان حیات خودش فرمود ما آنها را مینویسیم, کاری کرده که جزء باقیات الصالحات اوست و آثار کار اوست آن را هم مینویسیم خب کسی که جزء امّت اسلامی بود اثر گذاشت, خدماتی کرد اثر گذاشت دیگران دربارهٴ او طلب مغفرت بکنند یقیناً اثر میکند اثر کار خودش است اما اگر کسی جزء امّت اسلامی نبود این نه «ما قدَّم» دارد نه آثار دارد بعد از رحلت هیچ کاری از انسان ساخته نیست که به وسیلهٴ او به مقصد برسد اما مطالب علمی فراوانی برای او کشف میشود عقد هست یعنی بین موضوع و محمول رابطه هست میفهمد که بهشت هست, جهنم هست, درکات هست, درجات هست, وحی و نبوّت هست, شفاعت هست, صراط هست, تطایر کتب هست, انطاق جوارح هست همهٴ اینها را میفهمد اما میخواهد عصارهٴ این علم را که عقد است به جان خود گِره بزند که این گِره دوم را میگویند عقیده این مقدورش نیست ما در دنیا با دو گِره به کمال میرسیم صِرف علم که مشکلی را حل نمیکند سخن از علم به عنوان مقدّمه در قرآن مطرح است هر جا سخن از کمال است ایمان است ایمان یعنی قبولِ آن مطلب علمی یعنی این گِره دوم این کار است؟ کار یا با دست به جارحه انجام میگیرد یا با دل به جانحه صورت میپذیرد در آنجا ممکن نیست اینچنین نیست که اینها در قیامت بتوانند ایمان بیاورند میگویند ما را برگردان به دنیا تا ما ایمان بیاوریم آن روز روزی نیست که به انسان فرصت کار بدهند, بنابراین در برزخ کمالات علمی هست کمالات عملی نیست حالا مادّه در برزخ نیست مادّهٴ دنیایی, مادهٴ مثالی آیا هست یا نه؟ آیا با مادهٴ مثالی میشود کمالات علمی را فراهم کرد یا نه؟ ما شبیهاش را در نوم داریم انسان در خواب خیلی از چیزها را میفهمد در خواب بدن در بستر هست این مادهٴ جرمانی در بستر هست این روح سفر کرده رفته به حرم امن الهی مکه رفته, مدینه رفته, جایی را زیارت کرده در آنجا مطلبی را دیده به او چیزی گفتند و فهمید بعد تعلّق گرفته به بدن و این شخص بیدار شد ما دربارهٴ مسئله نوم بسیاری از مشکلات ما هنوز حل نشده درست است که بدن دارد ولی بدن که جرم مادّی است در بستر هست آنکه رفته چیز یاد گرفته او روح مجرّد است حالا یا اصلاً ماده نیست یا مادهٴ مثالی هست یا تمثّل ماده است نه مادهٴ مثالی ما اینگونه موارد را داریم ولی آیه سورهٴ «انشقاق» نمیگوید هر کسی تا ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾ میرسد آنجا خدا را میبیند خیر, خدا را بعضیها در حدّ «الدَانِی فِی عُلُوِّهِ» میبینند, بعضیها در حدّ «العَالِی فِی دُنُوِّهِ» میبینند, بعضی در ملأ أعلا میبینند برابر همین «جوشن کبیر» که هزار درجه هست هر کسی خدا را در درجهای از این درجات مشاهده میکند. اما حالا ما این کتاب را دیروز هم آوردیم که از روی آن مطلبی را عرض کنیم موفق نشدیم امروز هم آوردیم. روایت را معمولاً سعی بکنیم خدا غریق رحمت کند سیدناالاستاد امام را یک وقت ایشان میفرمودند: «علیکم بالوسائل لا الرسائل» کسی در درس روایت را از روی رسائل میخواندند مستحضرید این کتابهای درسی مثل رسائل و کفایه و اینها, اینها خیلی درصدد ضبط حدیث نیستند مثل این «فإن لم تجدوا ماءً» خب ما در قرآن «فإن لم تجدوا ماءً» نداریم ﴿فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً﴾ داریم ولی معمولاً آنچه دارج بین استاد و شاگرد است اگر «فإن لم تجدوا ماءً», «فإن لم تجدوا ماءً» خب «فإن لم تجدوا ماءً» که ما در قرآن نداریم ایشان فرمودند: «علیکم بالوسائل لا الرسائل» روایتی میخواهید پیدا کنید از منبع اصلیاش پیدا کنید از این کتابها پیدا نکنید الآن باید گفت «علیکم بالکافی», «علیکم بمَن لا یحضره الفقیه» اینها دست اولاند بعد وسائل است, بعد مستدرک است, بعد عوالیاللئالی روایت را از عوالیاللئالی و امثال ذلک پیدا کردند مشکلی را حل نمیکند اینها ردیف دست چهارم است در جریان قرب نوافل همانطوری که از جلد دوم کافی مرحوم کلینی خواندیم در توحید صدوق(رضوان الله علیه) هم که واقعاً از کتابهای قیّم امامیه است در توحید مرحوم صدوق هم آمده در توحید مرحوم صدوق صفحهٴ 398 بابی است که «باب أنّ الله تعالی لا یفعل بعباده الاّ الأصلح لهم» آنگاه حدیث اول را که شروع میکنند از وجود مبارک پیامبر این حدیث جزء احادیث قدسیه است این را هشام از اَنس عن النبی عن جبرئیل عن الله عزّ و جل که این حدیث, حدیث قدسی است بعد که میفرماید: «ما تقرّب إلیّ عبدی بمثل اداء ما افترضت علیه و لا یزال عبدی ینتقل لی حتّی اُحبّه و متیٰ أحببته کنت له سمعاً و بصراً و یداً و مؤیّدا» تا آخر.
اما دربارهٴ خصوص حضرت امیر(سلام الله علیه) که حضرت به عنوان جنبالله هست, لسانالله هست این آمده که این گوشهای از مدّعیات آقایان است دربارهٴ قرب فرایض در همان کتاب شریف توحید صدوق صفحهٴ 164 و صفحهٴ 165 آنجا وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) میفرماید امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) فرمود: «أنا علم الله و أنا قلب الله الواعی و لسان الله الناطق و عین الله و جنب الله و أنا ید الله» این روایت اول, روایت دومش هم باز از وجود مبارک حضرت امیر آمده است که «أنا قائد المؤمنین الی الجنّة و أنا حبل الله المتین و أنا عروة الله الوثقی و کلمة التقویٰ و أنا عین الله و لسانه الصادق و یده و أنا جنب الله الذی یقول ﴿أَن تَقُولَ نَفْسٌ یَاحَسْرَتَی عَلَی مَا فَرَّطتُ فِی جَنبِ اللَّهِ﴾ و أنا ید الله المبسوطة علی عباده بالرحمة و المغفرة و أنا باب حطة مَن عرفنی و عرف حقّی فقد عرف ربّه لأنّی وصیّ نبیّه فی أرضه و حجّته علی خلقه لا یُنکر هذا الاّ رادٌّ علی الله و رسوله» و اما آن معنا که به نحو اصل کلی باشد هنوز پیدا نشده.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
عناصر سهگانه محوری اثبات نبوت: کار خارق عادت، تحدّی و عاجز بودن افراد
مشرکان حجاز هم در مسئله توحید مشکل جدّی داشتند، هم در مسئله وحی و نبوّت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَقَالُوا لَن نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً ﴿90﴾ أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ مِن نَّخِیلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهَارَ خِلاَلَهَا تَفْجِیراً ﴿91﴾ أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَمَا زَعَمْتَ عَلَیْنَا کِسَفاً أَوْ تَأْتِیَ بِاللَّهِ وَالْمَلاَئِکَةِ قَبِیلاً ﴿92﴾ أَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِن زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقَی فِی السَّماءِ وَلَن نُّؤْمِنَ لِرُقِیِّکَ حَتَّی تُنَزِّلَ عَلَیْنَا کِتَاباً نَّقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحَانَ رَبِّی هَلْ کُنتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولاً ﴿93﴾
برای اثبات نبوّت یک پیامبر همین که ادّعای نبوّت کرد و کاری انجام داد که خارق عادت است و احدی از کارشناسترین آگاهان رشتههای علمی آن عصر از آوردن مثل او عاجز شدند این عناصر سهگانهٴ محوری که جمع شد نبوّت این ثابت میشود ادّعای نبوّت کرد, کار خارق عادت که کارشناسترین افراد آگاه آن رشته عاجزند و این هم تحدّی کرد دعوت به مبارزه کرد و همه عاجز شدند این کافی است برای اثبات نبوّت احدی برای معجزه شرط نیست نصابی داشته باشد کم باشد یا زیاد باشد شرط نیست گاهی برابر حکمتهای الهی معجزات کثیر است نظیر آنچه که به وجود مبارک موسای کلیم عنایت فرمود, فرمود: ﴿تِسْعَ آیَاتٍ بَیِّنَاتِ﴾ نُه معجزهٴ شفاف و روشن به وجود مبارک موسای کلیم داد یا کمتر از آن را به وجود مبارک عیسای مسیح(علیه السلام) داد ابرای اکمه بود, ابرای ابرص بود, احیای موتا بود و اِنبای آنچه ذخیره کردند بود و مانند آن.
بنابراین در حقیقت نبوّت برای اثبات نبوّت غیر از آن سه عنصر چیزی لازم نیست زیادی معجزه رقم معیّنی برای معجزه باشد اینچنین نیست.
پرسش:...
پاسخ: بله, اصل محتوا همیشه عجزشان مسلّم است یعنی اِخبار غیب, خبر از گذشته, خبر از آینده چیزی است که برای هر عصر و مصری روشن است که این معجزه است این کارشناسی نمیخواهد اینچنین نیست که در رشتهای انسان زحمت بکشد عالِم غیب بشود اینطور نیست این یک اِعجاز همگانی و همیشگی است اما فصاحت و بلاغت و امثال ذلک این میتواند رشتهٴ کارشناسی داشته باشد.
پرسش:...
پاسخ: آنها چون در قرآن کریم از آن راه تحدّی نشده اِخبار غیب شده دربارهٴ مبدأ و معاد شده, دربارهٴ برزخ و قیامت شده و مانند آن.
مطلب دیگر اینکه مشرکان حجاز اینها هم در مسئله توحید مشکل جدّی داشتند, هم در مسئله وحی و نبوّت. در مسئله توحید مشکل داشتند خیال میکردند ـ معاذ الله ـ خدا دیدنی است, در مسئله وحی و نبوّت هم مشکل داشتند گاهی اشکالشان این بود که اصلاً بشر نمیتواند پیامبر باشد اگر نبوّتی هست و رسالتی هست فقط نصیب فرشتهها میشود که این شبهاتشان را بعداً ذکر میکنند. گاهی فکر میکردند اگر کسی پیامبر هست باید «فعّال ما یشاء» در عالَم هستی باشد هر کاری را به او پیشنهاد دادند او بتواند انجام بدهد اینها هم در توحید مشکل جدّی داشتند, هم در نبوّت. مشکلترین شبههٴ این مشرکان حجاز همان است که در آیه 94 همین سوره که بعداً میخوانیم آمده که ﴿وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن یُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَی إِلَّا أَن قَالُوا أَبَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً﴾ میگفتند رسالت با بشریّت جمع نمیشود اگر از خدا رسولی آمده است و بیاید حتماً باید فرشته باشد. اگر فرشته نبود و انسان بود باید هر چیزی از او خواستند انجام بدهد ذات اقدس الهی هم شبهات توحیدی اینها را نقل کرد هم شبهات وحی و نبوّت را و یک پاسخ کوتاه داد به عنوان جزء جوامعالکَلِم هم شبههٴ توحیدی اینها را برطرف کرد هم شبههٴ وحی و نبوّت را, آنها که گفتند ﴿أَوْ تَأْتِیَ بِاللَّهِ وَالْمَلاَئِکَةِ قَبِیلاً﴾ یعنی خدا را مقابل ما بیاوری ما او را ببینیم تا گواهی بدهد که تو رسولی, ملائکه را در مقابل ما حاضر بکنی تا ما آنها را ببینیم آنها گواهی به رسالت تو بدهند قَبیل و مقابل مثل عَشیر و معاشر است و اگر قبیل به معنای قبیله و طایفه باشد یعنی ﴿أَوْ تَأْتِیَ بِاللَّهِ وَالْمَلاَئِکَةِ قَبِیلاً﴾ خدا و فرشتهها را با هم بیاوری که ما با هم ببینیم آنها هم با هم شهادت بدهند این دیدِ اینها دربارهٴ معرفت خدا, دیدِ اینها هم دربارهٴ رسالت این بود که هر پیشنهاد هوسمدارانهای را به عرض پیامبر رساندند این باید انجام بدهد ذات اقدس الهی بعد از نقل این شبهات پاسخ جامعی که عنایت فرمودند این است که ﴿قُلْ سُبْحَانَ رَبِّی﴾ پروردگار منزّه از آن است که شما او را ببینید قَبیل شما بشود, مقابل شما بشود, رودرروی شما بشود گرچه هر جا باشید خدا با شماست ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾ ولی برابر سورهٴ مبارکهٴ «انعام» ﴿لَا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ﴾ است شما چطور میخواهید خدا در مقابلتان ببینید او سبّوح است, او قدّوس است, او منزّه از دیدن است, او مبرّای از شبیه جسم بودن است و امثال ذلک ﴿قُلْ سُبْحَانَ رَبِّی﴾ این برمیگردد به آن نقص معرفت توحیدی اینها اما دربارهٴ آن شبهاتی که مربوط به وحی و نبوّت بود فرمود این جمله را بگو ﴿هَلْ کُنتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولاً﴾ من بشری هستم که رسالت دارم چون بشرم مانند شما عاجزم, چون رسالت دارم منتظر دستورم اگر دستور الهی بیاید بخواهد شقّالقمر کند, شقّالأرض کند, شقّالبحر کند, شقّالحجر کند, شقّالشجر کند همهٴ این کارها را ما میکنیم چون همهٴ اینها مُنشق شدند هم شقّالبحر شد با ﴿اضْرِب بِعّصَاکَ الْبَحْرَ﴾ , هم شقّالحجر شد ﴿اضْرِبْ بِعَصَاکَ الْحَجَرَ﴾ , هم شقّالأرض شد ﴿فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ﴾ , هم شقّالشجر شد طبق بیان نورانی حضرت امیر در خطبهٴ «قاصعه» و هم شقّالقمر فرمود اگر دستور بیاید, عنایت الهی بیاید همهٴ اینها قابل اشراق است, اما اگر خود ما بخواهیم اینچنین نیست پس از جنبهٴ بشریّت من منتظر دستورم, از نظر رسالت اگر عنایت الهی بشود همهٴ این کارها شدنی است پس آن نقص توحیدی شما با تسبیح باید برطرف بشود او منزّه از شباهت است, منزّه از جسمیّت است, منزّه از دیدن است ﴿لَا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ﴾ اما این پیشنهادهای شما اگر ذات اقدس الهی اراده کند میشود انجام داد اما پیشنهاد هوسمدارانهٴ شما که هر روز چیزی را از ما بخواهید این میشود لَعب به معجزه, خب.
فرمود: ﴿وَقَالُوا لَن نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً﴾ چشمهای که همیشه بجوشد برای اینکه ما میخواهیم کشاورزی کنیم اگر فصلی بجوشد فصل دیگر نجوشد, گاهی بجوشد گاهی نجوشد که زمین آبیاری نمیشود ﴿أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ مِن نَّخِیلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهَارَ خِلاَلَهَا تَفْجِیراً﴾ اینها دربارهٴ تبشیر. نشد, آن تهدیدهایی که گاهی میکنید برابر آنچه که سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» دارد یک, یا آنچه که در سورهٴ «شوریٰ» از قوم شُعیب دربارهٴ آنها نقل شده دو, تو هم ﴿تُسْقِطَ السَّماءَ کَمَا زَعَمْتَ عَلَیْنَا کِسَفاً﴾ یا نه, ﴿أَوْ تَأْتِیَ بِاللَّهِ وَالْمَلاَئِکَةِ قَبِیلاً﴾ که ما مقابلِ او, او را ببینیم ﴿أَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِن زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقَی فِی السَّماءِ﴾ اما ﴿وَلَن نُّؤْمِنَ لِرُقِیِّکَ حَتَّی تُنَزِّلَ عَلَیْنَا کِتَاباً نَّقْرَؤُهُ﴾ پاسخ همهٴ اینها این است. «اما فیما یرجع الی التوحید» که گفتید ﴿تَأْتِیَ بِاللَّهِ﴾, ﴿قُلْ سُبْحَانَ رَبِّی﴾ ربّ من منزّه از آمد و رفت است, ربّ من منزّه از دیدن است, ربّ من منزّه از تشبّه است, ربّ من منزّه از تجسّم است ﴿قُلْ سُبْحَانَ رَبِّی﴾, اما «فیما یرجع» این پیشنهادهای چندگانه ﴿هَلْ کُنتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولاً﴾ از آن جهت که بشرند کاری از دست من برنمیآید, از آن جهت که رسولاند منتظر عنایت الهیاند اگر عنایت بشود انجام میدهم بعد میفرماید: ﴿وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن یُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَی إِلَّا أَن قَالُوا أَبَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً﴾ که طلیعهٴ اشکال و جواب دیگر است. فرمود مشکل جدّی اینها این است که اصلاً رسالت با بشریّت جمع نمیشود مگر ممکن است انسان با خدا سخن بگوید سخنِ خدا را بشنود حتماً کسی که سخن خدا را میشنود فرشته است.
این شبهه با جوابش مبسوطاً در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» گذشت در سورهٴ «انعام» آیهٴ هفت به بعد به این صورت بود که ﴿وَلَوْ نَزَّلْنَا عَلَیْکَ کِتَاباً فِی قِرْطَاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَیْدِیهِمْ لَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ ٭ وَقَالُوا لَوْلاَ أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ وَلَوْ أَنْزَلْنَا مَلَکاً لَقُضِیَ الْأَمْرُ ثُمَّ لاَ یُنْظَرُونَ٭ وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَکاً لَجَعَلْنَاهُ رَجُلاً وَلَلَبَسْنَا عَلَیْهِم مَا یَلْبِسُونَ﴾ اینها میگویند چرا فرشته نمیآید خب اگر فرشته بیاید هم باید به صورت بشر در بیاید تا حجّت خدا باشد بر شما, شما بتوانید او را ببینید, حرف او را بشنوید, او برای شما اُسوه بشود, رهبری شما را به عهده بگیرد اگر فرشتهای بیاید که نه شما او را میبینید و نه حرفش را میشنوید او چگونه میتواند اُسوهٴ شما باشد؟ در آن بخش سورهٴ مبارکهٴ «انعام» تا حدودی این بحث گذشت چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «تغابن» هم به لطف الهی بعداً خواهد آمد که اینها بشریّت را با رسالت منافی میدانستند میگفتند اصلاً بشر نمیتواند رسول بشود ﴿أَبَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً﴾ سورهٴ مبارکهٴ «تغابن» آیه شش این است ﴿ذلِکَ بِأَنَّهُ کَانَت تَأْتِیهِمْ رُسُلُهُم بِالْبَیِّنَاتِ فَقَالُوا أَبَشَرٌ یَهْدُونَنَا﴾ مگر بشر میشود هادی ما باشد فرشته باید هادی ما باشد ﴿أَبَشَرٌ یَهْدُونَنَا فَکَفَرُوا وَتَوَلَّوْا وَاسْتَغْنَی اللَّهُ وَاللَّهُ غَنِیٌّ حمِیدٌ﴾ الآن هم در همین سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» میفرماید مشکلترین شبههٴ آنها این است که اینها فکر میکنند بشریّت با رسالت سازگار نیست قرآن کریم آمده انسان را معرّفی کرده که انسان از کرامتی برخوردار است, انسان خلیفةالله هست, انسان سالک الی الله هست, ﴿یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ﴾ از هر طرف به خدای سبحان مرتبط است هم حدوثاً خلیفةالله هست, هم بقائاً به لقاءالله راه پیدا میکند و مانند آن. ﴿وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن یُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَی إِلَّا أَن قَالُوا أَبَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً﴾ ذات اقدس الهی در این زمینه هم پاسخ برهانی داد, هم پاسخ جدلی داد و مانند آن. فرمود رسول باید از جنس مرسلعلیهم باشد اگر شما فرشته بودید یا در زمین فرشتهها به سر میبردند ما برای آنها رسولی از جنس فرشته میفرستادیم چه اینکه رسولِ فرشتهها هم رسول است منتها آنها رسالت تشریعی و امثال ذلک ندارند اینکه گفته شد ﴿مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ﴾ همین است بعضی از فرشتهها در آن ملأ اعلیٰ مطاعاند عدهای هم مطیع, عدهای اماماند عدهای هم مأموم ﴿مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ﴾ در آن بارگاه رفیع این فرشتهٴ بزرگ مطاع است دیگران مطیعاند در آن رشتههایی که مناسب با کار خودشان است اگر شما فرشته بودید یا در زمین فرشتهها زندگی میکردند ما رسولی از جنس فرشته اعزام میکردیم ﴿قُل لَوْ کَانَ فِی الْأَرْضِ مَلاَئِکَةٌ یَمْشُونَ مُطْمَئِنِّینَ لَنَزَّلْنَا عَلَیْهم مِنَ السَّماءِ مَلَکاً رَسُولاً﴾ حالا که آنها نمیپذیرند ﴿قُلْ کَفَی بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ﴾ خدا شاهد است که من پیامبر, چرا؟ برای اینکه او نه شاهد است یعنی عالِم است او شاهد است یعنی گواه است چطور گواه است؟ برای اینکه نامهٴ خودش و امضای خودش را به دست من داد میگویید ای نامهٴ او و امضای او و کلام او کتاب او نیست مثل این بیاورید در پایان سورهٴ مبارکهٴ «رعد» گذشت که آنها ﴿وَیَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کَفَی بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ﴾ خدا شاهد است نه یعنی خدا عالِم است خدا اگر عالِم باشد که این ختم دعواست او میگوید عالِم است این میگوید عالِم نیست اگر فرموده باشد ﴿کَفَی بِاللَّهِ شَهِیداً﴾ برای اینکه شهید به معنای عالِم هست اینها میگویند نه, ـ معاذ الله ـ تو خلاف میگویی خدا علمِ به شهادت و رسالت تو ندارد این شهید یعنی گواه, خدا شهادت داد که من پیامبر او هستم, به چه دلیل شهادت داد؟ برای اینکه امضای او, خط او, کلام او, کتاب او, نامهٴ او به دست من است خب اگر همهٴ اینها را به دست من داد من را فرستاد دیگر میگویید نامهٴ او, کتاب او, کلام او نیست مثل او بیاورید آنوقت این شهید یعنی گواه. اینجا هم آیهٴ 96 همین سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» میتواند به همین معنا باشد ﴿قُلْ کَفَی بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ﴾ من مدّعیام در محکمهٴ حق داریم داوری میطلبیم داورِ من هم خداست شاهد من هم خداست خدا شهادت داد که من از طرف او آمدم, خب ﴿قُلْ کَفَی بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ﴾.
اما آنچه که مربوط به سؤالات روز گذشته بود که ما قوّهٴ متخیّله داریم این قوّه متخیّله ما آنچه را که در واهمه و خیال هست اینها را جمع و تفریق میکند برای این است که اینها در کتاب علمالنفس معمولاً اول مُدرَکات را به چهار قِسم تقسیم میکنند برابر ادراک یا کاری که ما یافتیم قوّه ثابت میشود اگر خواستند برای نفس قوّهٴ علمی یا عملی ثابت کنند برابر کارهای متعدّدی که از نفس سراغ دارند قوا ثابت میکنند اگر چهارتا علم چهارگونه علم برای نفس ثابت شد چهارتا قوّهٴ عالِمه ثابت میشود چهارتا کار گوناگون برای نفس ثابت شد چهارتا قوّهٴ عامله ثابت میشود اینها اول آمدند گفتند که آن مُدرکاتی را که بشر دارد چهار قِسم است محسوس است و متخیّل است و موهوم است و معقول, پس ما چهار قوّه داریم حس داریم و خیال داریم و وهم داریم و عقل این تقریباً سخن ابتدایی حکمت است بعد قدری جلوتر رفتند دیدند موهوم و معقول تفاوت جوهری ندارند مگر اینکه در موهوم اضافهای هست به مادون یا به طبیعت یا به جزء و در معقول این اضافه نیست فرق جوهری بین موهوم و معقول نیست میگویند این همان معقول مضاف است لذا بین وهم و عقل تعدّد جوهری قائل نشدند گفتند اگر عقل ناب بود که کلّی درک میکند, اگر عقل مضاف بود که معنای وهمی درک میکند آن تَربیع شده این تثلیث هم چهار مُدرَک شده سه مدرَک, هم چهار مدرِک شده سه مدرِک این تقریباً حرف رایج حکمت متعالیه است سیدناالاستاد مرحوم علامه طباطبایی یک قدم جلوتر رفتند و دقیقتر از این سخن گفتند فرمودند همانطوری که شما موهوم را به معقول برگرداندید منتها تفاوت در اضافه است, وهم را به عقل برگرداندید منتها تفاوت در تعقّل است همان کار را باید نسبت به متخیّل و محسوس و خیال و حس بکنید چون صورت محسوسه یعنی محسوسهٴ بالذّات نه محسوسهٴ بالعرض که بیرون است صورت محسوسهٴ بالذّات صورت بلامادّه است آن متخیَّل هم صورت بلامادّه است منتها در محسوس حضور ماده شرط است, در متخیَّل نیست فرق جوهری بین محسوس و متخیّل نیست, قهراً فرق جوهری بین حس و خیال نیست در نتیجه مُدرَکات میشوند دو قِسم, مُدرِکات هم میشوند دو قِسم این هم یک بحث.
در جریان متخیّله میگفتند ما یک چیز جدایی به عنوان متخیّله و متصرّفه و متفکّر و اینها نداریم هر کدام از اینها حافظهای دارند این صُوری را که قوّهٴ خیال درک کرده است به مخزنی میسپارد آن معانی جزئیهای که واهمه درک کرده است به یک مخزن میسپارد مخزن واهمه نام خاصّ خود را دارد به نام حافظه, مخزن خیال هم یک نام خاصّ خودش را دارد برای اینها مخزن قائلاند میگویند ما از اینکه میبینیم کاری در درون ما انجام میگیرد صورت را با معنا جُفت میکند معنا را با صورت هماهنگ میکند صورتی را از صورت جدا میکند انسانِ بیسر درست میکند, انسان ده سر درست میکند معنا که برای واهمه است به افراد نسبت میدهد, صُور که برای خیال است به معانی اسناد میدهد پس معلوم میشود کاری این وسط هست که دوخت و دوز دارد این کار چون آن قسمت مهمّش هنری است به ادبیات برمیگردد بیش از همه و پیش از همه در کتابهای ادبی است قبل از مطوّل بود بعد در مطوّل تفتازانی در بحث انشاء ظاهراً ایشان این کار را مبسوطاً انجام داد که فرق قوّه خیال با متخیّله چیست؟ چون کار این هنرمندان و شعرا همین قوّهٴ متخیّله است و این قوا هم فرق میکند بعضیها قوّهٴ خیالشان قوی است, قوّهٴ واهمهشان ضعیف است یعنی آدرسی که به کسی دادی این تا چند سال حفظ میکند این صورت را اما یک مطلب علمی یادش نیست بعضیها به عکس مطلب علمی خوب یادشان است چند سال هم میماند اما آدرس دوستانش را فراموش میکند این میخواهد چند سطر شعر حفظ بکند نمیتواند اما مطلب را خوب میفهمد, چندتا آیه بخواهد حفظ بکند ضعیف است اما معانی آیه را خوب میفهمد آنکه ضبطالمعانیاش قوی است معارف معنویاش قوی است اینکه ضبطالصُوَرش قوی است به زودی میبیند قرآن را حفظ میکند, الفیه را حفظ میکند, شعر منظومه را حفظ میکند اما در درک معنا ضعیف است بعضیها واجد هر دو کمالاند بعضیها هم فاقد هر دو کمال. در کتابهای فلسفی مثل سفر نفس مرحوم آخوند یا سفر نفس مرحوم حکیم سبزواری یا این بخشهای دیگر آنها همین کار را کردند متنها گفتند که این قوّه اگر تحت رهبری عاقله باشد عقلِ نظریه نام دارد, تحت هدایت عقل عملی باشد یک نام دارد, تحت واهمه باشد تحت هدایت واهمه باشد یک نام دارد, گاهی متصرّفه میگویند, گاهی متخیّله میگویند, گاهی متفکّره میگویند این متصرّفه و متخیّله و متفکّره گفتن برای آن است که این دوخت و دوز به رهبری یک قوّهٴ بالاتر باید انجام بگیرد اینها بحثش مربوط به کتابهای عقلی است ولی بالأخره انسان گرفتار این خاطرات هست برای ضبط خاطرات بالأخره باید انسان بشناسد که کدام قوّهاش قوی است آن را مهار بکند در راه صحیح هدایت بکند.
اما این سؤال که انسان بعدالموت حرکت دارد یا حرکت ندارد اگر حرکت دارد مادّه میخواهد در حالی که در برزخ ماده نیست. مستحضرید انسان که مُرد به لقای الهی میرسد اما اینچنین نیست که اگر هر کس خواست به لقاءالله برسد برابر آیه سورهٴ «انشقاق» ﴿إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ﴾ همهٴ اینها از سنخ ﴿دَنَا فَتَدَلَّی ٭فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی﴾ به آنجا میرسند تا به لقاءالله رسند خیر, همین حال احتضار ممکن است اینکه میگوید ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ , ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ به لقاءالله رسیده ولی این معرفتش چیست که این را ببرند به ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾ تا آنجا خدا را ببیند این بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) که در صحیفه آمده «الدَّانِی فِی عُلُوِّهِ وَ الْعَالِی فِی دُنُوِّهِ» این با خدایی که «هو الحیّ الأزلیّ الأبدیّ السرمدی» که آشنا نیست این با «هو الضارّ و النافع و الشافع و القابض» همین که در «جوشن کبیر» خوانده با همین محشور میشود اینکه ﴿مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾ با او همیشه هست وقتی مُرد دفعتاً خدای خودش را میبیند نباید توقّع داشت افراد عادی مشمول ﴿کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ﴾ هم به این نحو که ﴿دَنَا فَتَدَلَّی ٭فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی﴾ بشود که ترقّی بکند تا بگوییم که آنجا که ماده نیست چگونه ترقّی میکند خیلیها عندالاحتضار به لقاءالله میرسند اینچنین نیست که حالا همهٴ اینها به آن اوصاف کمالی و اسما آنها که با مظاهر اسمای جزییه مأنوساند خدا را در مظهر اسم جزیی میبینند, آنها که با اسامی وُسطا مأنوساند بشرح ایضاً, آنهایی که با اسامی اعظم مأنوساند بشرح ایضاً, آنهایی که برترند بشرح ایضاً بنابراین هر کسی ممکن است همان عندالاحتضار به لقای پروردگارش برسد.
مطلب بعدی این است که در برزخ کمالات عملی نیست یعنی کسی کاری انجام بدهد در اثر کار به مقامی برسد, به فیضی برسد اینچنین نیست این بیان نورانی حضرت رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در نهجالبلاغه هم حضرت امیر(سلام الله علیه) این بیان را از رسول خدا نقل میکند که «الْیَوْمَ عَمَلٌ وَ لاَ حِسَابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لاَ عَمَلَ» اینطور نیست که اگر کسی مُرد به وسیلهٴ عمل کامل بشود اما کمالات علمی هست خیلی از چیزهاست که برای انسان بعدالموت کشف میشود که قبلالموت نمیدانست این جهلش به علم تبدیل میشود اما فِسقش به عدل تبدیل نمیشود قبیح بودن او به حَسن بودن تبدیل نمیشود, شرور بودن او به خیّر بودن تبدیل نمیشود, شقیّ بودن او به سعید بودن تبدیل نمیشود, اما جاهل بودن او به عالِم بودن تبدیل میشود و تمام مشکل در این است که انسان بعد از مرگ چیزی را میفهمد ولی میخواهد قبول کند نمیتواند چون قبول, ایمان است عمل است دردِ تبهکاران و مشرکان و جهّال و منافقان این است که حق برای آنها روشن میشود ولی نمیتوانند ایمان بیاورند چون ایمان بارها ملاحظه فرمودید ایمان یک گِره دوم است علم یک گِره اول است علم گِرهی است بین موضوع و محمول که قضیه را در منطق عقد میگویند به همین مناسبت است وقتی کسی گفت زید قائم است این است گِرهای است که زید و قیام را به هم میبندد قضیه را عقد میگویند چون گره خورده موضوع با محمول این یکی.
پرسش:...
پاسخ: چرا, این محصول عمل خودش است آنچه که ما الآن خیرات به اموات نثار میکنیم به آنها میرسد اما محصول کار خودش است لذا اگر کسی چنین کاری نکرد در صف مؤمنین نبود هر چه انسان طلب مغفرت بکند به او نمیرسد او را ذات اقدس الهی در اوایل سورهٴ مبارکهٴ «یس» وعده داد فرمود: ﴿وَنَکْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ﴾ ﴿آثَارَهُمْ﴾, ﴿آثَارَهُمْ﴾ یعنی ﴿آثَارَهُمْ﴾ هر کسی کاری کرده در زمان حیات خودش فرمود ما آنها را مینویسیم, کاری کرده که جزء باقیات الصالحات اوست و آثار کار اوست آن را هم مینویسیم خب کسی که جزء امّت اسلامی بود اثر گذاشت, خدماتی کرد اثر گذاشت دیگران دربارهٴ او طلب مغفرت بکنند یقیناً اثر میکند اثر کار خودش است اما اگر کسی جزء امّت اسلامی نبود این نه «ما قدَّم» دارد نه آثار دارد بعد از رحلت هیچ کاری از انسان ساخته نیست که به وسیلهٴ او به مقصد برسد اما مطالب علمی فراوانی برای او کشف میشود عقد هست یعنی بین موضوع و محمول رابطه هست میفهمد که بهشت هست, جهنم هست, درکات هست, درجات هست, وحی و نبوّت هست, شفاعت هست, صراط هست, تطایر کتب هست, انطاق جوارح هست همهٴ اینها را میفهمد اما میخواهد عصارهٴ این علم را که عقد است به جان خود گِره بزند که این گِره دوم را میگویند عقیده این مقدورش نیست ما در دنیا با دو گِره به کمال میرسیم صِرف علم که مشکلی را حل نمیکند سخن از علم به عنوان مقدّمه در قرآن مطرح است هر جا سخن از کمال است ایمان است ایمان یعنی قبولِ آن مطلب علمی یعنی این گِره دوم این کار است؟ کار یا با دست به جارحه انجام میگیرد یا با دل به جانحه صورت میپذیرد در آنجا ممکن نیست اینچنین نیست که اینها در قیامت بتوانند ایمان بیاورند میگویند ما را برگردان به دنیا تا ما ایمان بیاوریم آن روز روزی نیست که به انسان فرصت کار بدهند, بنابراین در برزخ کمالات علمی هست کمالات عملی نیست حالا مادّه در برزخ نیست مادّهٴ دنیایی, مادهٴ مثالی آیا هست یا نه؟ آیا با مادهٴ مثالی میشود کمالات علمی را فراهم کرد یا نه؟ ما شبیهاش را در نوم داریم انسان در خواب خیلی از چیزها را میفهمد در خواب بدن در بستر هست این مادهٴ جرمانی در بستر هست این روح سفر کرده رفته به حرم امن الهی مکه رفته, مدینه رفته, جایی را زیارت کرده در آنجا مطلبی را دیده به او چیزی گفتند و فهمید بعد تعلّق گرفته به بدن و این شخص بیدار شد ما دربارهٴ مسئله نوم بسیاری از مشکلات ما هنوز حل نشده درست است که بدن دارد ولی بدن که جرم مادّی است در بستر هست آنکه رفته چیز یاد گرفته او روح مجرّد است حالا یا اصلاً ماده نیست یا مادهٴ مثالی هست یا تمثّل ماده است نه مادهٴ مثالی ما اینگونه موارد را داریم ولی آیه سورهٴ «انشقاق» نمیگوید هر کسی تا ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾ میرسد آنجا خدا را میبیند خیر, خدا را بعضیها در حدّ «الدَانِی فِی عُلُوِّهِ» میبینند, بعضیها در حدّ «العَالِی فِی دُنُوِّهِ» میبینند, بعضی در ملأ أعلا میبینند برابر همین «جوشن کبیر» که هزار درجه هست هر کسی خدا را در درجهای از این درجات مشاهده میکند. اما حالا ما این کتاب را دیروز هم آوردیم که از روی آن مطلبی را عرض کنیم موفق نشدیم امروز هم آوردیم. روایت را معمولاً سعی بکنیم خدا غریق رحمت کند سیدناالاستاد امام را یک وقت ایشان میفرمودند: «علیکم بالوسائل لا الرسائل» کسی در درس روایت را از روی رسائل میخواندند مستحضرید این کتابهای درسی مثل رسائل و کفایه و اینها, اینها خیلی درصدد ضبط حدیث نیستند مثل این «فإن لم تجدوا ماءً» خب ما در قرآن «فإن لم تجدوا ماءً» نداریم ﴿فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً﴾ داریم ولی معمولاً آنچه دارج بین استاد و شاگرد است اگر «فإن لم تجدوا ماءً», «فإن لم تجدوا ماءً» خب «فإن لم تجدوا ماءً» که ما در قرآن نداریم ایشان فرمودند: «علیکم بالوسائل لا الرسائل» روایتی میخواهید پیدا کنید از منبع اصلیاش پیدا کنید از این کتابها پیدا نکنید الآن باید گفت «علیکم بالکافی», «علیکم بمَن لا یحضره الفقیه» اینها دست اولاند بعد وسائل است, بعد مستدرک است, بعد عوالیاللئالی روایت را از عوالیاللئالی و امثال ذلک پیدا کردند مشکلی را حل نمیکند اینها ردیف دست چهارم است در جریان قرب نوافل همانطوری که از جلد دوم کافی مرحوم کلینی خواندیم در توحید صدوق(رضوان الله علیه) هم که واقعاً از کتابهای قیّم امامیه است در توحید مرحوم صدوق هم آمده در توحید مرحوم صدوق صفحهٴ 398 بابی است که «باب أنّ الله تعالی لا یفعل بعباده الاّ الأصلح لهم» آنگاه حدیث اول را که شروع میکنند از وجود مبارک پیامبر این حدیث جزء احادیث قدسیه است این را هشام از اَنس عن النبی عن جبرئیل عن الله عزّ و جل که این حدیث, حدیث قدسی است بعد که میفرماید: «ما تقرّب إلیّ عبدی بمثل اداء ما افترضت علیه و لا یزال عبدی ینتقل لی حتّی اُحبّه و متیٰ أحببته کنت له سمعاً و بصراً و یداً و مؤیّدا» تا آخر.
اما دربارهٴ خصوص حضرت امیر(سلام الله علیه) که حضرت به عنوان جنبالله هست, لسانالله هست این آمده که این گوشهای از مدّعیات آقایان است دربارهٴ قرب فرایض در همان کتاب شریف توحید صدوق صفحهٴ 164 و صفحهٴ 165 آنجا وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) میفرماید امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) فرمود: «أنا علم الله و أنا قلب الله الواعی و لسان الله الناطق و عین الله و جنب الله و أنا ید الله» این روایت اول, روایت دومش هم باز از وجود مبارک حضرت امیر آمده است که «أنا قائد المؤمنین الی الجنّة و أنا حبل الله المتین و أنا عروة الله الوثقی و کلمة التقویٰ و أنا عین الله و لسانه الصادق و یده و أنا جنب الله الذی یقول ﴿أَن تَقُولَ نَفْسٌ یَاحَسْرَتَی عَلَی مَا فَرَّطتُ فِی جَنبِ اللَّهِ﴾ و أنا ید الله المبسوطة علی عباده بالرحمة و المغفرة و أنا باب حطة مَن عرفنی و عرف حقّی فقد عرف ربّه لأنّی وصیّ نبیّه فی أرضه و حجّته علی خلقه لا یُنکر هذا الاّ رادٌّ علی الله و رسوله» و اما آن معنا که به نحو اصل کلی باشد هنوز پیدا نشده.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است