- 3242
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 16 سوره رعد
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 16 سوره رعد
- اثبات توحیدبا دو معیار روش استدلال و ماده استدلال
- استدلال مشرکان در شرک یا به آثار باستانی و ملی است یا به آداب و دین ساختگی
- قرآن کتابی عامه فهم
- نقد ناپذیری قرآن
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قُلْ مَن رَّبُّ السَّماوَاتِ وَ الآرْضِ قُلِ اللَّهُ قُلْ أَفَاتَّخَذْتُم مِن دُونِهِ أَوْلِیَاءَ لاَ یَمْلِکُونَ لأَنْفُسِهِم نَفْعاً ولاَ ضَرّاً قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الآعْمَیٰ وَ الْبَصِیرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِی الظُّلُمَاتُ وَ النُّورُ أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکَاءَ خَلَقُوا کَخَلْقِهِ فَتَشَابَهَ الْخَلْقُ عَلَیْهِم قُلِ اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ وَ هُوَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ﴾
مقام سوم که بیان توحید ربوبی خدای سبحان بود ادلهای اقامه شد که دلالت میکرد رب العالمین هو الله است و لاغیر. آنگاه به مشرکینی که در توحید ربوبی شرک میورزند یعنی غیر خدا را عبادت میکنند مخاطب قرار میدهد به وسیلة رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چون آنها استحقاق خطاب ندارند. به رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود اینها که غیر خدا را به عنوان رب اتخاذ کردهاند سندشان چیست؟ باید موجودی را عبادت کرد که او یا مالک و مدبر باشد یا خالق که تدبیر هم به خلقت برمیگردد به آن دو بیانی که قبلاً عرض شد یا روی تلازم یا روی استلزام. یا برای اینکه تدبیر خود نحوهای از خلقت است یا کسی باید مدبر باشد که اشیاء را آفریده باشد و از ذات و اوصاف آنها باخبر باشد. اگر مبدئی خالق نبود ذات و اوصاف چیزی را ندانست قدرت تدبیر ندارد. فرمود از این مشرکینی که غیر خدا را عبادت میکنند بپرس که آیا این شرکای اینها و این بتها کاری کردند یا نه؟ شما اگر غیر خدا را میپرستید در این عبادتتان یا باید برهان عقلی داشته باشید یا برهان نقلی یعنی یا وحی سماوی این کار را دستور داده باشد یا عقل به این حکم فتوا داده باشد. زیرا اگر یک کاری را نه عقل قاطع و نه دلیل قطعی او را تجویز نکرد انجام آن عمل کورکورانه است. لذا در این آیات میفرماید به اینکه جملههای این آیة شریفه میفرماید همانطوری که نابینا و بینا مساوی نیستند همانطوری که تاریکیها و نور مساوی نیستند بتها هم مساوی خدا نیستند. زیرا خدا هم مِلک آسمان و زمین به دست اوست چون او مالک است هم مُلک و نفوذ سماوات و ارض به دست اوست او چون مَلِک است. هم ﴿تبارک الذی بیده الملک﴾ هم ﴿فسبحان الذی بیده ملکوت کل شیء﴾ این هم مَلِک است هم مالک ولی این بتها ﴿لایملکون لأنفسهم نفعاً و لاضرّا﴾ آنها مالک سود و زیان خود نیستند فضلاً از سود و زیان شما. بنابراین مالک و غیر مالک یکسان نیستند چه اینکه اعمیٰ و بصیر یکسان نیست چه اینکه ظلمت و نور یکسان نیست. در سورة نحل اینچنین فرمود آیة 17 سورهٴ نحل: ﴿أفمن یخلق کمن لایخلق افلا تذکرون﴾ خالق و غیر خالق یکسان نیستند. بنابراین شما که بتها را میپرستید یا باید در مقام تدبیر کاری از آنها ساخته باشد یا در مقام خلقت و آفرینش آنها سهمی داشته باشند. آنها نه خالقند و نه مالک پس شما غیر خالق را به منزلة خالق قرار دادید در حالیکه ﴿افمن یخلق کمن لایخلق﴾ خالق و غیر خالق مساوی نیستند آنطوری که بینا و نابینا یکسان نیستند آنطوری که نور و ظلمت یکسان نیست و همین بتهایی که شما میپرستید امواتند. چه اینکه در همین سورة نحل آیة 21 آمده ﴿أموات غیر احیا,﴾ اینها مردگانی هستند که از حیات بهرهای ندارند در حالیکه خدای سبحان ﴿الحی الذی لایموت﴾ او زنده است معبودین شما مردهاند. در جای دیگر فرمود ﴿ما یستوی الاحیاء ولا الأموات﴾ مرده با زنده یکسان نیستند. به تعبیرات گوناگون میفرماید بت با خدا همسان نیست آنطوری که مرده با زنده همسان نیست، آنطوری که خالق با غیر خالق همسان نیست و مانند آن. اگر اینها خالقند سند ربوبیت آنهاست, میشود دلیل عقلی و اگر معبودند این عبادت اینها را و ربوبیت اینها را یا باید از راه برهان عقلی حل کنید بگویید اینها خالقند و هر خالقی رب است, اینها رب هستند اینها خالق هستند و هر خالقی را باید عبادت کرد, اینها را باید عبادت کرد میشود یک برهان منطقی. یا این مطلب را که اینها معبود هستند و استحقاق عبادت دارند از یک وحی سماوی به ما ارائه بدهید که در کتاب انبیای پیشین آمده باشد که باید بتها را پرستید لذا در چند جای قرآن فرمود سخن اینها نه به برهان عقلی متکی است نه به وحی سماوی متکی است. در همین آیة محل بحثِ سورة رعد فرمود ﴿أم جعلوا لله شرکاءَ﴾ که ﴿خلقوا کخلقه﴾ آیا برای خدای سبحان شریکی قرار دادند که آن شرکا مثل خدا چیزی را آفرید؟ ﴿فتشابه الخلق علیهم﴾ این آفریدن امر را بر آنها مشتبه کرده لذا این بتها را پرستیدند؟ چیزی که اینها را به شبهه انداخت در بتها هست؟ آیا کاری نظیر کار خدا کردهاند که امر بر آنها مشتبه شد لذا شرکا را پرستیدند؟ ﴿أم خلقوا کخلقه﴾ خلقوا این بتها چیزی را مانند خدا آفریدند که ﴿فتشابه الخلق علیهم﴾ آفریدن بر اینها مشتبه شده و کار را بر اینها مشتبه کرده به شبهه افتادند هرگز اینچنین نیست ﴿قل الله خالق کلّ شیء﴾ به اینها بگو چیزی نیست که مخلوق خدا نباشد هر چه در جهان سهمی از شیئیت و هستی دارد فعل خداست ﴿قل الله خالق کلّ شیء﴾, چرا؟ چون ﴿هو الواحد القهار﴾ او واحدی نیست که ثانی بردارد او واحد قاهر است اگر واحد قاهر است لا شریک له. آن واحدی ثانی برمیدارد که وحدتش قاهره نباشد وحدت قاهره غیر نمیگذارد اگر ارض یک موجودی است واحد ثانی برمیدارد اگر آسمان یک موجودی است واحد ثانی برمیدارد اگر انسان موجودی است واحد ثانی برمیدارد. زیرا هیچ یک از این وحدتها وحدت قاهره نیست و هیچ کدام از این واحدها واحدهای قهار نیستند واحد قاهر آن است که جمیع ماسوا را تحت قهرش قرار بدهد و چیزی در برابر او نباشد. اگر غیری در برابر او باشد و شریک او باشد آن غیر هم واحد است مثل این, این هم واحد است مثل او نه وحدت او. قاهره است نه وحدت این قاهره است نه او قهّار است و نه این قهّار. اگر وحدت قاهره بود همة ماسوا را مقهور کرد جا برای شریک نیست اگر خدای سبحان یک موجودی بود نامحدود جا برای غیر نمیگذارد. اگر یک موجود محدودی بود حدّش تمام میشود جا برای غیر باز است اگر موجودی بود که ﴿هو الذی فی السماء إله و فی الأرض إله﴾ اگر موجودی بود ﴿بکلّ شیء علیم﴾ موجودی بود ﴿بکل شیء محیط﴾ میشود موجود نامحدود. اگر یک حقیقتی نامحدود شد جا برای غیر نمیگذارد لذا وحدتش میشود قاهره. خدا واحد قهّار است و با همین نام مبارک اگر در قیامت ظهور کرد بساط آفرینش جمع میشود آن روز سؤال میکنند ﴿لمن الملک الیوم لله الواحد القهار﴾ اگر خدا وحدتش قاهره است جا برای شریک نمیگذارد اگر وحدتی داشته باشد که جا برای شریک بگذارد آن وحدتش وحدت قاهره نیست مثل وحدت دیگر موجودات است دیگر موجودات واحدی هستند که ثانی و ثالث برمیدارد وحدت وقتی نامحدود شد آن شیء واحد نامحدود شد جا برای غیر نمیگذارد که غیر بیاید آن خلاء را پر کند آن گوشه را غیر به عهده بگیرد و مانند آن. چون ﴿هو الواحد القهار﴾ پس ﴿خالق کلّ شیء﴾ اوست صدر آیه میشود مدّعا ذیل آیه میشود دلیل. ﴿الله خالق کل شیء﴾ چرا؟ لأنّ له وحدةً قاهرةً. وحدت قاهره جا برای شریک نمیگذارد که شریک بیاید گوشهای از کار را به عهده بگیرد.
سؤال ...
جواب: صادر اول، او محتاج نیست که صادر اول و ثانی داشته باشد کل عالم را او آفرید ولی موجودات نازله اگر بخواهند فیضی بگیرند نوبت فیضیابی اینها بعد از گذشت موجودات دیگر است. او احتیاج ندارد به اینکه به این درخت فیض برساند از راههایی بگذرد درخت محتاج است که اگر فیضی بگیرد از وسائط فراوانی فیض دریافت کند.
سؤال ...
جواب: نه خالق کل شیء اوست چون خود باران و پیدایش باران و بارش باران همه و همه مجاری فیض اوست، چه اینکه در بحثهای قبل گذشت. اینطور نیست که او خالق اوّلی باشد بعد موجودات دیگر فیض را از او بگیرند و به موجودات بعدی برسانند که بشود تفویض، و إلاّ میشود محدود. موجود نامحدود هرگز نیازی به غیر ندارد این اغیار هستند که اگر بخواهند از خدای سبحان فیض دریافت کنند نیازی دارند که از مدبّرات امر فیض دریافت کنند و الاّ سراسر عالم سپاه حق است ﴿لله جنود السموات و الأرض﴾ چیزی در عالم نیست که از مهرههای سپاه الهی بیرون باشد هر موجودی سربازی از سربازان خدای سبحان است. این معنا را قرآن کریم همانطوری که ملاحظه فرمودید از سادهترین بیان شروع کرده تا به عمیقترین بیان. در سورة اعراف میفرماید به اینکه این بتها که دست و پا ندارند راهی بروند چرا اینها را میپرستید؟ این یک بیان ساده است. در سورة حج یک مثلی ذکر کرد فرمود ﴿یا أیّها الناس ضرب مثل فاستمعوا له﴾ مردم یک مثلی بیان شده گوش کنید و آن اینست که این بتها قدرت آفرینش یک مگس را هم ندارند. اما در سورة فاطر و در سورة احقاف سخن از مَثَل نیست سخن از خلقت مگس نیست سخن از یک بحث کلّی عقلی است میفرماید این کاری که شما انجام میدهید عبادتی که میکنید در برابر بتها این را یا باید برهان عقلی تأیید کند یا برهان نقلیِ قطعی. که در سورة احقاف گذشت در سورة فاطر هم گذشت و این حرف مال اوساط از مردم نیست با ضِعاف و اوساط اینچنین برخورد میکند قرآن کریم ﴿ألهم أرجل یمشون بها أم لهم أید یبطشون بها﴾ آیات سورة اعراف که گذشت یا آیاتی که در اواخر سورة حج بود که این بتها قدرت آفریدن یک مگس را هم ندارند ﴿و ان یسلبهم الذباب شیئا لا یستنقذوا منه ضعف الطالب و المطلوب﴾ و مانند آن. و اما درسورة فاطر اینچنین برهان اقامه میکند در آیة چهلم سورهٴ فاطر اینگونه است ﴿قل أرایتم شرکائکم الذین تدعون من دون الله﴾ ﴿أرایتم﴾ یعنی اخبرونی. دربارة این بتها گزارش بدهید که اینها چکارهاند ﴿أرونی ماذا خلقوا من الأرض﴾ آیا اینها در زمین چیزی را آفریدند؟ ﴿أم لهم شرکٌ فی السموات﴾ یا در آسمانها سهمی دارند آن سهمی که شریک دارد که با این برهان عقلی عبادت آنها را تصحیح کرده باشید؟ ﴿أم آتیناهم کتاباً فهم علی بیّنة منه﴾ ما وحیی فرستادیم پیامبری فرستادیم در هیچ کتاب آسمانی گفتیم که بت پرستی کنید که ﴿علی بینةٍ﴾ باشید حجت الهی داشته باشید؟ اگر دلیل عقلی ندارید و اگر برهان نقلی ندارید جز فریب و نیرنگ چیزی در کار نیست ﴿بل إن یعد الظالمون بعضهم بعضاً إلاّ غروراً﴾ , در غرور و فریب و نیرنگ به سر میبرید بت پرستی یک فریب و نیرنگ است این حرف مال ضِعاف از مردم یا اوساط از مردم که نیست برای مردم عادی اینطور نمیشود تحلیل کرد که یک حرف را یا باید برهان عقلی تبیین کند یا نقل قطعی. برای دیگران که ناس هستند میگویند ﴿یا أیّها الناس ضرب مثل فاستمعوا له﴾ این بتها قدرت آفرینش یک مگس را هم ندارند. اما اینکه امر خارج از این دو قسم نیست مطلب را یا عقل قطعی یا نقل قطعی باید تأیید کند این مال آن متفکرانشان است. همین معنا را در سور دیگر هم بیان کرده، در سورة زخرف همین معنا بیان شده آیة 20 به بعد سورهٴ زخرف میفرماید ﴿و قالوا لو شاء الرّحمٰن ما عبدناهم ما لهم بذلک من علم إن هم إلاّ یخرصون ٭ أم آتیناهم کتابا من قبله فهم به مستمسکون﴾ اینها که بت پرستی را به حساب خدا میآورند و میگویند این خواست خداست اگر خدا نمیخواست ما عبادت نمیکردیم بتها را, آیا ما به وسیلة وحی سماوی در یکی از کتابهای انبیای پیشین این مطلب را به اینها گفتیم؟ به اینها کتابی دادیم که در آن کتاب آمده باشد که شما بت پرستی کنید؟ ﴿أم آتیناهم کتاباً من قبله﴾ یعنی قبل از قرآن کتابی آمده آنها را به بت پرستی ترغیب کرد ﴿فهم به مستمسکون﴾ به این کتاب قبلی تمسک کردند؟ در آیهای که قبلاً خوانده شد این بود در سورة فاطر فرمود به اینکه آیا ما به اینها کتابی دادیم وحیی دادیم که ﴿فهم علی بیّنة منه﴾ دلیل الهی داشته باشند؟ در سورة زخرف میگوید ما به اینها کتابی دادیم ﴿فهم به مستمسکون﴾ به این وحی تمسک کردند و بت پرستی را به استناد وحی تصحیح کردند قهراً در همة این موارد که فرمود یا دلیل عقلی یا دلیل نقلی هیچ یک از این دو ندارید آنگاه در سورة شوریٰ میفرماید بعد از اینکه در اصل توحید و نبوت با اینها به بحث و گفت و گو پرداخت در سورة شوریٰ آیة شانزدهم میفرماید ﴿و الذین یحاجّون فی الله من بعد ما استجیب له حجّتهم داحضةٌ عند ربهم﴾ دلیل اینها فروریخته است هالک و باطل است دلیلی ندارند اگر نه برهان عقلی بود و نه دلیل نقلی معتبر پس حجت اینها داحض است یعنی باطل است و هالک. ﴿حجّتهم داحضةً عند ربهم و علیهم غضب و لهم عذاب شدید﴾ آنگاه میفرماید سخنی برای این بت پرستها نمانده دلیل عقلی یا نقل معتبر برای آنها نمانده یا پناه میبرند به همین آثار ملی بودن یا تکیه میکنند به آن مذهبهای خود ساختة جبر. برای عبادت بتها دلیل عقلی نداشتند و دلیل نقلی هم وحی معتبر نبود یا پناه میبرند به همین آثار ملّی که این جزء آثار باستانی ماست پدران ما, نیاکان ما برای اینها حرمت قائل بودند و ما هم تابع آثار نیاکانیم یا به مکتب مشئوم جبر که آن هم جزء دسیسههای عدهای بود تکیه میکنند در سورة زخرف میفرماید وقتی ما از اینها میپرسیم چرا بتها را میپرستید؟ دو جواب به ما میدهند این دو جواب ظاهراً مال دو گروه است نه مال یک گروه. چون بین این دو جواب خیلی فرق است. در همان سورة زخرف آیة 20 به بعد آمده که ﴿و قالوا لو شاء الرحمٰن ما عبدناهم﴾ این خواست خداست که ما بتها را بپرستیم اگر خدا نمیخواست ما بتپرست باشیم چون بکل شیء قدیر است جلو ما را میگرفت از اینکه ما بتها را میپرستیم و خدا جلو ما را نمیگیرد معلوم میشود خواست خداست ﴿و قالوا لو شاء الرّحمن ما عبدناهم﴾ جواب میفرماید ﴿ما لهم بذلک من علم إن هم إلاّ یخرصون﴾ روی خَرص و تخمین و گمان سخن میگویند برای اینکه خواست خدا را از کجا کشف کردند؟ ما به اینها دستوری دادیم در کتاب آسمانی؟ یک همچنین چیزی که نبود ﴿أم آتیناهم کتاباً من قبله فهم به مستمسکون﴾ که به آن وحی تکیه کنند بگویند به دلیل قول خدا در فلان کتاب آسمانی ما میدانیم که این کار مرضیّ خداست این که نبود ﴿بل قالوا إنّا وجدنا آبائنا علی امّةٍ و إنّا علی آثارهم مهتدون﴾ چون نیاکان ما، پدران ما این روش را داشتند ما هم دنبالهرو نیاکانمان هستیم این جزو آثار ملی ماست, آثار باستانی ماست, گذشتگان ما میپرستیدند ما هم رها نمیکنیم. حرفی در برابر انبیا ندارند میگویند این روش پیشینیان بود ما هم ادامه میدهیم. این حرف با آن سخن خیلی فرق میکند. آن سخن در قرآن کریم در موارد عدیده آمده به صورت یک قیاس استثنائی دلیل جبری هم هست که اگر خدا نمیخواست ما نمیکردیم که این اگر بحث به آن آیات مناسب رسید دربارة آن آیات مناسب هم باید مستوفا بحث بشود انشاءالله. بین این دو بیان خیلی فرق است عدّهای میگویند چون نیاکان ما این کار را میکردند ما دنبالهرو آنها هستیم این در تحلیل یک سنت ملی درمیآید ولاغیر. اما آن اوّلی به صورت یک قیاس استثنائی است، یک حجّت جبری است که اگر خدا نمیخواست جلوِ ما را میگرفت چون خدا میخواهد ما عبادت میکنیم آنجا باید بین ارادة تشریع و ارادة تکوین فرق گذاشت و مانند آن.
سؤال ...
جواب: بله او را محقّقینشان میگویند. میگویند به اینکه این کارهایی که ما میکنیم و کارهایی که گذشتگان ما میکردند مرضی خداست ﴿لو شاء الله ما عبدنا من دونه من شیء و لا آبائنا و لا حرمنا﴾ ما و پدران ما اگر چیزی را میپرستیم و اگر چیزی را تحریم میکنیم خواست خداست این سخن یک بت پرست متفکر است که کار خود را و کار نیاکان خود را روی مکتب دستبافت خود به نام جبر توجیه میکند اما تودة بت پرست میگویند چون پیشینیان میپرستیدند ما هم دنبالهرو آنهاییم. بین این دوتا حرف خیلی فرق است. آنها روی مکتب جبر هم سخنان خود را هم سخنان نیاکان خود را تصحیح میکنند میگویند ﴿ما عبدنا من دونه من شیء نحن ولا آبائنا ولا حرمنا من دونه من شیء﴾ ما عبدناهم و لاآبائنا و لاحرمنا من دونه شیء که این مضمون بعضی از آیاتی است که قرآن از اینها نقل میکند میفرماید حرفشان این است که اگر بت پرستی مرضی خدا نمیبود و تحریم کردن و تحلیل کردن مرضی خدا نمیبود این چیزهایی که ما حلال کردیم این چیزهایی که ما حرام کردیم اگر مرضی خدا نمیبود نه ما این قدرت را داشتیم نه نیاکان ما. آنجا که خدا میفرماید که ﴿آلله أذن لکم أم علی الله تفترون﴾ این افتراها که میبندید چه حلال است؟ چه حرام است؟ چه کسی به شما گفت آنجا میگویند کار ما و کار نیاکان ما مرضی خداست اگر مرضی خدا نبود خدا جلوِ ما را میگرفت که بین تکوین و تشریع خلط کردند این سخن یک بت پرست عامی نیست که با یک قیاس استثنائی مکتب جبر را توجیه کند.
وقتی انبیا میآمدند آنها را به توحید دعوت میکردند اینها در برابر انبیا میگفتند که شما آمدید ﴿لتلفِتَنا عمّا وجدنا علیه أبائنا﴾ آمدید ما را از آثار گذشتگانمان، از آثار نیاکانمان منصرف کنید این حرف تودة مردم بود اما متفکرینشان یا واقعاً معتقد بودند یا خواستند سرپوشی روی این مرام باطل بگذارند هم کار مردم را، هم کار خود را، هم کار نیاکان خود را روی مکتب جبر توجیه میکردند میگفتند اگر خدا نمیخواست ما این کار را نمیکردیم بنابراین بین این دوتا حرف خیلی فاصله است.
سؤال ...
جواب: هدایت هم برای عوام است ﴿هدیً للنّاس﴾ است برای مردم است ﴿هدیً للناس﴾ است ﴿ذکریٰ للبشر﴾ است مردم را چون «الناس معادن کمعادن الذهب و الفضة» هر کسی را به اندازة استعداد او باید هدایت کرد برای تودة مردم در حدّ مثل زدن و نصیحت کردن و مانند آن و برای محققینشان در حدّ برهان عقلی سخن را باید طوری طرح کرد که عوام بفهمد و محقق انگشت نقد نگذارد. باید اینچنین قرص حرف زد که عوام بفهمد محقق نتواند اشکال بکند و این دأب قرآن کریم هست. هیچ بحثی نیست مگر اینکه قرآن کریم با این دو رکن پیاده میکند، حرفی نمیزند که مردم نفهمند و حرفی هم نمیزند که هیچ محققی قدرت اشکال داشته باشد. یک کتاب فلسفی خالص نیست که یکدست برهان عقلی باشد برای اوحدی مردم سخن بگوید یک کتاب اَمثال هم نیست که یکدست برای مردم داستان بگوید که جای نقد محققین باز باشد با این دو رکن سراسر قرآن تنظیم شده است. هیچ مطلبی نیست که عوام نفهمد و هیچ مطلبی هم نیست که محقق قدرت اشکال داشته باشد. لذا در کنارش در کنار هر مطلبی برهان او ذکر شده است همان برهان قطعی را سند آن مطلب میداند بعد او را به عبارتهای گوناگون با مثلها با تنظیرها با ذکر شواهد و نظائر آن عوام را روشن میکند. لذا احدی یوم القیامه حجّتی پیش خدا ندارد «إن هذا القرآن مأدبة الله» بیان رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که این سفرة عالمی است هیچ کسی نمیتواند بگوید من درس خوانده نبودم نمیتوانستم بفهمم چون قرآن نه آنقدر مشکل سخن میگوید که سادهترین فکر نفهمد و نه حرفش بیمأخذ است که کسی قدرت اشکال داشته باشد این تحدّی است که کرده است. الیوم هم این مبارزه را دربر دارد تحدّی میکند دعوت به مبارزه میکند میگوید شما هم مثل این بیاورید این است که امیر المؤمنین(سلام الله علیه) به پسرش ابن حنفیه میفرماید که درجات بهشت به عدد آیات قرآن کریم است به این فکر نباش که در حد وسطها بمانی «اقرأ و ارقع» بخوان و بالا برو. برای اوساط از مردم سخن از ﴿اذکروا نعمتی التی أنعمت علیکم﴾ است برای اوحدی و خواص از انسانهای کامل ﴿فاذکرونی أذکرکم﴾ است نه ﴿اذکروا نعمتی التی أنعمت علیکم﴾ نه به یاد نعمتهای من باشید و منعم را بپرستید سخن از نعمت نیست سخن از یاد من است به یاد من باش تا من به یاد تو باشم همه را قرآن کریم پروراند هم ضِعاف و اوساط مردم را، هم محققین و علما و متفکرین را، در بین وثنیین این فکر بود همانطور که در بین موحدین مردم یکسان نیستند ﴿لهم درجات﴾ که در سورة انفال است بلکه ﴿هم درجات﴾ که در سورة آلعمران است خود مردم درجهاند اینطور نیست که مردم در گوهر ذاتشان یکسان باشند در عوارض بیرون فرق بکنند بلکه خود مردم درجاتند آیات قرآنی هم اینچنین است موحدین اگر چند درجهاند مشرکین هم به شرح ایضاً آنها هم چند درجهاند یک عامی مشرک میگوید این سنّت نیاکان من است یک محقق مشرک میگوید ﴿لوشاء الرحمٰن ما عبدناهم﴾ او با قیاس استثنائی جبر را تثبیت میکند کار خود و نیاکانش را با جبر توجیه میکند که اگر خدا نمیخواست ما و گذشتگانمان بتها را نمیپرستیدیم این مشرک عامی میگوید این روش کهنسالان ماست و روشی است که دیگران داشتهاند ما هم دنبالهرو آنهاییم ﴿بل قالوا إنّا وجدنا آبائنا علی أمة و إنّا علی آثارهم مهتدون﴾ که این دو طرز فکر خیلی با هم فرق میکنند چه اینکه اکثری مؤمنین هم اینچنین هستند با آن اوحدیشان فرق میکنند. در آیة محل بحث سورة رعد که سخن از نابرابر بودن بینا و نابیناست و ظلمتها و نور است این مطلب روشن میشود که خالق با غیر خالق یکسان نیستند و مشرکین اینها را یکسان قرار دادند لذا در قیامت به این وضع مبتلا میشوند در قیامت از اینها سؤال میکنند که چه کردی در سورة شعراء آیة 98 این است در قیامت به جرمشان اعتراف میکنند میگویند ﴿إذ نسوّیکم بربّ العالمین﴾ در قیامت وقتی گرفتار عذاب شدند به بتها میگویند ما شما را با خدایی که ربّ العالمین است مساوی کردیم خدا را باید میپرستیدیم شما را پرستیدیم خدا معبود بود نه شما، شما را مساوی و مستوی با ربّ العالمین کردیم ﴿إذ نسوّیکم بربّ العالمین﴾ بنابراین بتها با خدا یکسان نیستند، بت پرست با مؤمن یکسان نیست. در همین سورة رعد راجع به طرز تفکر یک مادی و بت پرست که به جایی تکیه نمیکند آیهای است ﴿أفمن هو قائم علی کل نفسٍ بما کسبت﴾ آیة 33 همین سورة رعد میفرماید ﴿أفمن هو قائم علی کلّ نفسٍ بما کسبت﴾ آن کسی که قیّم هر انسان است و قیّم همة اعمال اوست و همة اعمال او را حفظ میکند و همة اعمال او را به پایان میرساند او خداست. آن که قیّم مردم است با جمیع شئونی که برای مردم است ﴿أفمن هو قائم علی کل نفسٍ بما کسبت﴾ او خداست ولی مشرکان کارشان این بود ﴿و جعلوا لله شرکاء﴾ برای خدا بتها را شریک قرار دادند خدای سبحان به رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میفرماید ﴿قل سمّوهم﴾ این بتها را تسمیه کنید، نام ببرید اینها چه کسی هستند؟ اوصافشان را، نشانههایشان را سمه و علامتشان را بیان کنید اینها چه کارهاند اینها علیم هستند, قدیر هستند, حی هستند, مدبّر هستند مالک هستند؟ شما گفتید یکی حُبَل است یکی کذا و کذا و کذا ﴿سمّوهم﴾ ببینیم اینها چه کارهاند در عالم، خلقت با اینهاست، تدبیر با اینهاست «سمّوهم﴾ نه یعنی نام اینها را ببرید یکی بگوید «وَدّ» است یکی بگوید «حُبَل» است یکی بگوید «یغوث» است یکی بگوید «یعوق» است این تسمیه که به درد نمیخورد یعنی اوصافشان را ذکر بکنید ببینیم شایستة ربوبیت و خالقیت هستند یا نه ﴿سمّوهم﴾ چون آنها قدرت تسمیه ندارند تسمیهای که بتواند در برهان نقش داشته باشد نه اسم این بتها چیست اسم این بتها که معروف بود و خود را هم به نام این بتها مفتخر میکردند یکی میشد عبد وَد, عمر بن عبدوَد, «وَد» نام بتی از بتها بود یکی میشود عبد العزّیٰ, یکی میشد کذا و کذا. نامهای این بتها مشخص بود و قرآن کریم هم نامهای اینها را برد این نام نقشی ندارد فرمود ﴿سمّوهم﴾ اینها را نام ببرید به اوصافشان، به کمالاتشان ببینیم آیا اینها کارهای هستند در عالم خلقت و تدبیر یا نه ﴿سمّوهم أم تنبئونه بما لایعلم فی الأرض﴾ اینچنین نیست شما نمیتوانید تسمیه کنید و این بتها را توصیف کنید بلکه خدا را باخبر میکنید از چیزی که نمیداند یعنی به خدا میگویید ﴿هٰؤلاء شفعائنا﴾ و امثال ذلک که خدا نمیداند, نمیداند یعنی در جهان نیست چون اگر بود او ﴿بکل شیء علیم﴾ بود باید میدانست اگر یک چنین چیزی در جهان بود خدا میدانست چون او ﴿بکل شیء علیم﴾ است. در آیات دیگر هم این مضمون آمده که ﴿تنبّئونه بما لایعلم فی الارض﴾ این مضمون هم در آیات دیگر آمده یعنی شما مطلبی را میگویید که خدا نمیداند یعنی نیست چون اگر بود او میدانست پس خلاصة حرفتان در بت پرستی و جعل شرکا چیست؟ فرمود ﴿أم بظاهرٍ من القول﴾ این یک حرفی است بیمعنا. ظاهری است بیباطن. میگویند ﴿هؤلاء شرکائنا﴾ اما این حرف معنا ندارد باطن ندارد زیرا دلیل است که باطن سخن است دلیل است که سند سخن است. اگر سخنی نه به برهان عقلی تکیه کرد نه به برهان نقلی میشود ظاهرِ قول, قول ظاهر, بدون باطن که این "أم" أم منقطعه است یعنی بل حرفشان بظاهر من القول است ﴿أم بظاهرٍ من القول﴾ این مضمون در سورة والنجم آمده به این صورت آیة 19 به بعد سورة والنجم فرمود این بتهایی که میپرستید ﴿أفرأیتم اللاّت والعزّیٰ﴾ افرأیتم یعنی أخبرونی ﴿أفرأیتم اللات و العزّیٰ ٭ و منات الثالثة الأخریٰ﴾ لات یکی, عزّیٰ دوتا, منات که بت سوم است سهتا ﴿و منات﴾ منات ﴿الثالثة الأخری﴾ بت سومی است آنگاه میفرماید ﴿إن هی إلاّ أسماء سمّیتموها انتم و آبائکم﴾ اینها فقط نامهایی است که شما به این چوبها دادید فقط اسم خالی است همین ﴿بظاهرٍ من القول﴾ این که در سورة رعد آمده، فرمود یک اسم خالی است جز اسم چیز دیگر نیست ﴿إن هی إلاّ أسماءٌ سمیتموها أنتم و آبائکم﴾ چون آنها میگفتند که روش نیاکانمان را ما باید ادامه بدهیم قرآن همانها را و هم نیاکانشان را تخطئه میکند میگوید شما و نیاکانتان نامهای بی معنا به این چوبهای خشک دادید ﴿إن هی إلاّ أسماءٌ سمیتموها أنتم و آبائکم ما أنزل الله بها من سلطانٍ﴾ هیچ برهانی از طرف خدا نیامده سلطان همان برهان است که بر وهم وخیال مسلّط است دلیل وقتی بر وهم و خیال مسلّط شد به او میگویند سلطان. حجّت را سلطان مینامند. در قرآن این تعبیرات هست که شما سلطان ندارید یعنی حجت و برهان ندارید. در این کریمه هم فرمود خدا سلطان نازل نکرده وحی سماوی سلطان است مسلّط بر وهم و خیال و امثال ذلک است فرمود خدا دلیلی نازل نکرده ﴿ما أنزل الله بها من سلطان إن یتبعون إلاّ الظنّ و ما تهوی الأنفس﴾ اینها تابع گمان و میل هستند هرچه میلشان خواست میکنند و هرچه گمانشان به آن سمت شد میپذیرند انسان یک بعدی دارد که با آن بعد میاندیشد و فکر دارد یک بعدی دارد که با آن بعد گرایش دارد و به اصطلاح یکی را عقل نظری میگویند یکی را عقل عملی. به ما گفتند در مسائلی که مربوط به عقل نظری است با قطع و یقین کار کنید نه ظن و گمان، در مسائل عقل عملی هم بکوشید که خیر و حق را اطاعت کنید نه دلخواه را بپسندید. برای سرزنش مشرکین میفرماید اینها هم در مسائل علمی به یقین و قطع نرسیدند با گمان کار میکنند هم در مسائل عملی به دلخواه رفتار میکنند نه طالب خیر باشند به ما گفتند بکوشید در مسائل عملی آنچه که خیر است اطاعت کنید و به دنبال خیر حرکت کنید نه به دلخواه در مسائل نظری هم با یقین و قطع کار بکنید نه با ظن و گمان. این دو فضیلت که برای موحدین است برای مشرکین نیست اینها در مسائل نظری به مظنّه اکتفا میکنند در مسائل عملی هم به دلخواه رفتار میکنند نه تابع حق باشند و خیر باشند
سؤال ...
جواب: خیلی فرق میکند در آنجا فرمود ﴿سمّوهم﴾ شما نام اینها را بگویید ببینیم آیا شایستهاند برای ربوبیت یا نه علیماند, قدیرند, حیاند, مالکاند, مدبرند چه کارهاند؟ اینها فقط نامی است یکی چوب است یکی سنگ است یکی گِل است یک نامهایی هم شما گذاشتید و اینها را که بت نامیدید نامی است که ﴿بظاهرٍ من القول﴾ است ﴿ما أنزل الله بها من سلطان﴾ خدا برهانی از آسمان و راه وحی نازل نکرده که اینها سمتی داشته باشند دلیل عقلی که ندارید زیرا خلق نکردند دلیل نقلی که ندارید چون وحی نازل نشده. اگر یک روشی نه به عقل تکیه کرد نه به نقل تکیه کرد هم اندیشه میشود تبعیت ظنّ، هم عمل میشود دلپسند. لذا فرمود در مسائل نظری کارشان این است ﴿إن یتّبعون إلاّ الظنّ﴾ در مسائل عملی کارشان این است ﴿و ما تهوی الأنفس﴾ هر چه دلشان بخواهد.
سؤال ...
جواب: چون اگر نامگذاری میکردند که حجّت تمام نمیشد ﴿قل سمّوهم﴾ خب نام میبردند این «حُبَل» است چه میشد این «لات» است آن «عزّیٰ» است. آن هم «منات» است آن «وَد» است آن «یعوث» است آن «یعوق» مشکل حل نمیشد این در مقام احتجاج است ﴿سمّوهم﴾ ببینیم اینها چه کارهاند اینها چه سمتی دارند چه سمهای دارند چه علامتی دارند که شایستة ربوبیت باشند و شما اینها را بپرستید و الآ خود رسول الله(صلّی الله علیه وآله وسلّم﴾ میدانست که بتها اسمش چیست مردم هم خود را بندة همین بتها مینامیدند یکی عبدالعزّیٰ بود یکی هم عبدوَدّ بود و مانند آن. نه این نامها مجهول بود نه بردن نام در یک جلسة استدلال مشکلی را حل میکند قرآن میفرماید ﴿سمّوهم﴾ اینها را تسمیه کنید ببینیم یعنی اوصافشان، علامتشان، نشانههایشان، برجستگیهایشان را بگویید ببینیم آیا شایستة ربوبیت هستند یا نیستند این است که در آنجا جواب ندادند فرمود ﴿قل سمّوهم﴾ آنها نمیتوانند تسمیه کنند ﴿أم﴾ این "ام" دوم هم منقطعه است "ام" سوم هم منقطعه است "ام" سوم که یقیناً منقطعه است یعنی حرفتان حرف ظاهر من القول است سندی ندارد حرفی که نه دلیل عقلی او را تأیید کند نه برهان نقلی از او حمایت کند میشود ﴿بظاهر من القول﴾ و این دو خصیصهای که باید برای انسان کامل باشد هیچ کدام برای بت پرست نبود زیرا بت پرست در مسائل اعتقادی به گمان کار میکند نه به یقین در مسائل عملی به دلخواه کار میکند نه تابع حق و خیر ﴿إن یتّبعون إلاّ الظن و ما تهوی الأنفس﴾ اما ﴿ولقد جائهم من ربهم الهدی﴾ از طرف خدای سبحان برای اینها هرگونه هدایتی هم آمده که اینها باید در مقام علم و عمل تابع آن باشند.
«والحمد لله رب العالمین»
- اثبات توحیدبا دو معیار روش استدلال و ماده استدلال
- استدلال مشرکان در شرک یا به آثار باستانی و ملی است یا به آداب و دین ساختگی
- قرآن کتابی عامه فهم
- نقد ناپذیری قرآن
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قُلْ مَن رَّبُّ السَّماوَاتِ وَ الآرْضِ قُلِ اللَّهُ قُلْ أَفَاتَّخَذْتُم مِن دُونِهِ أَوْلِیَاءَ لاَ یَمْلِکُونَ لأَنْفُسِهِم نَفْعاً ولاَ ضَرّاً قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الآعْمَیٰ وَ الْبَصِیرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِی الظُّلُمَاتُ وَ النُّورُ أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکَاءَ خَلَقُوا کَخَلْقِهِ فَتَشَابَهَ الْخَلْقُ عَلَیْهِم قُلِ اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ وَ هُوَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ﴾
مقام سوم که بیان توحید ربوبی خدای سبحان بود ادلهای اقامه شد که دلالت میکرد رب العالمین هو الله است و لاغیر. آنگاه به مشرکینی که در توحید ربوبی شرک میورزند یعنی غیر خدا را عبادت میکنند مخاطب قرار میدهد به وسیلة رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چون آنها استحقاق خطاب ندارند. به رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود اینها که غیر خدا را به عنوان رب اتخاذ کردهاند سندشان چیست؟ باید موجودی را عبادت کرد که او یا مالک و مدبر باشد یا خالق که تدبیر هم به خلقت برمیگردد به آن دو بیانی که قبلاً عرض شد یا روی تلازم یا روی استلزام. یا برای اینکه تدبیر خود نحوهای از خلقت است یا کسی باید مدبر باشد که اشیاء را آفریده باشد و از ذات و اوصاف آنها باخبر باشد. اگر مبدئی خالق نبود ذات و اوصاف چیزی را ندانست قدرت تدبیر ندارد. فرمود از این مشرکینی که غیر خدا را عبادت میکنند بپرس که آیا این شرکای اینها و این بتها کاری کردند یا نه؟ شما اگر غیر خدا را میپرستید در این عبادتتان یا باید برهان عقلی داشته باشید یا برهان نقلی یعنی یا وحی سماوی این کار را دستور داده باشد یا عقل به این حکم فتوا داده باشد. زیرا اگر یک کاری را نه عقل قاطع و نه دلیل قطعی او را تجویز نکرد انجام آن عمل کورکورانه است. لذا در این آیات میفرماید به اینکه جملههای این آیة شریفه میفرماید همانطوری که نابینا و بینا مساوی نیستند همانطوری که تاریکیها و نور مساوی نیستند بتها هم مساوی خدا نیستند. زیرا خدا هم مِلک آسمان و زمین به دست اوست چون او مالک است هم مُلک و نفوذ سماوات و ارض به دست اوست او چون مَلِک است. هم ﴿تبارک الذی بیده الملک﴾ هم ﴿فسبحان الذی بیده ملکوت کل شیء﴾ این هم مَلِک است هم مالک ولی این بتها ﴿لایملکون لأنفسهم نفعاً و لاضرّا﴾ آنها مالک سود و زیان خود نیستند فضلاً از سود و زیان شما. بنابراین مالک و غیر مالک یکسان نیستند چه اینکه اعمیٰ و بصیر یکسان نیست چه اینکه ظلمت و نور یکسان نیست. در سورة نحل اینچنین فرمود آیة 17 سورهٴ نحل: ﴿أفمن یخلق کمن لایخلق افلا تذکرون﴾ خالق و غیر خالق یکسان نیستند. بنابراین شما که بتها را میپرستید یا باید در مقام تدبیر کاری از آنها ساخته باشد یا در مقام خلقت و آفرینش آنها سهمی داشته باشند. آنها نه خالقند و نه مالک پس شما غیر خالق را به منزلة خالق قرار دادید در حالیکه ﴿افمن یخلق کمن لایخلق﴾ خالق و غیر خالق مساوی نیستند آنطوری که بینا و نابینا یکسان نیستند آنطوری که نور و ظلمت یکسان نیست و همین بتهایی که شما میپرستید امواتند. چه اینکه در همین سورة نحل آیة 21 آمده ﴿أموات غیر احیا,﴾ اینها مردگانی هستند که از حیات بهرهای ندارند در حالیکه خدای سبحان ﴿الحی الذی لایموت﴾ او زنده است معبودین شما مردهاند. در جای دیگر فرمود ﴿ما یستوی الاحیاء ولا الأموات﴾ مرده با زنده یکسان نیستند. به تعبیرات گوناگون میفرماید بت با خدا همسان نیست آنطوری که مرده با زنده همسان نیست، آنطوری که خالق با غیر خالق همسان نیست و مانند آن. اگر اینها خالقند سند ربوبیت آنهاست, میشود دلیل عقلی و اگر معبودند این عبادت اینها را و ربوبیت اینها را یا باید از راه برهان عقلی حل کنید بگویید اینها خالقند و هر خالقی رب است, اینها رب هستند اینها خالق هستند و هر خالقی را باید عبادت کرد, اینها را باید عبادت کرد میشود یک برهان منطقی. یا این مطلب را که اینها معبود هستند و استحقاق عبادت دارند از یک وحی سماوی به ما ارائه بدهید که در کتاب انبیای پیشین آمده باشد که باید بتها را پرستید لذا در چند جای قرآن فرمود سخن اینها نه به برهان عقلی متکی است نه به وحی سماوی متکی است. در همین آیة محل بحثِ سورة رعد فرمود ﴿أم جعلوا لله شرکاءَ﴾ که ﴿خلقوا کخلقه﴾ آیا برای خدای سبحان شریکی قرار دادند که آن شرکا مثل خدا چیزی را آفرید؟ ﴿فتشابه الخلق علیهم﴾ این آفریدن امر را بر آنها مشتبه کرده لذا این بتها را پرستیدند؟ چیزی که اینها را به شبهه انداخت در بتها هست؟ آیا کاری نظیر کار خدا کردهاند که امر بر آنها مشتبه شد لذا شرکا را پرستیدند؟ ﴿أم خلقوا کخلقه﴾ خلقوا این بتها چیزی را مانند خدا آفریدند که ﴿فتشابه الخلق علیهم﴾ آفریدن بر اینها مشتبه شده و کار را بر اینها مشتبه کرده به شبهه افتادند هرگز اینچنین نیست ﴿قل الله خالق کلّ شیء﴾ به اینها بگو چیزی نیست که مخلوق خدا نباشد هر چه در جهان سهمی از شیئیت و هستی دارد فعل خداست ﴿قل الله خالق کلّ شیء﴾, چرا؟ چون ﴿هو الواحد القهار﴾ او واحدی نیست که ثانی بردارد او واحد قاهر است اگر واحد قاهر است لا شریک له. آن واحدی ثانی برمیدارد که وحدتش قاهره نباشد وحدت قاهره غیر نمیگذارد اگر ارض یک موجودی است واحد ثانی برمیدارد اگر آسمان یک موجودی است واحد ثانی برمیدارد اگر انسان موجودی است واحد ثانی برمیدارد. زیرا هیچ یک از این وحدتها وحدت قاهره نیست و هیچ کدام از این واحدها واحدهای قهار نیستند واحد قاهر آن است که جمیع ماسوا را تحت قهرش قرار بدهد و چیزی در برابر او نباشد. اگر غیری در برابر او باشد و شریک او باشد آن غیر هم واحد است مثل این, این هم واحد است مثل او نه وحدت او. قاهره است نه وحدت این قاهره است نه او قهّار است و نه این قهّار. اگر وحدت قاهره بود همة ماسوا را مقهور کرد جا برای شریک نیست اگر خدای سبحان یک موجودی بود نامحدود جا برای غیر نمیگذارد. اگر یک موجود محدودی بود حدّش تمام میشود جا برای غیر باز است اگر موجودی بود که ﴿هو الذی فی السماء إله و فی الأرض إله﴾ اگر موجودی بود ﴿بکلّ شیء علیم﴾ موجودی بود ﴿بکل شیء محیط﴾ میشود موجود نامحدود. اگر یک حقیقتی نامحدود شد جا برای غیر نمیگذارد لذا وحدتش میشود قاهره. خدا واحد قهّار است و با همین نام مبارک اگر در قیامت ظهور کرد بساط آفرینش جمع میشود آن روز سؤال میکنند ﴿لمن الملک الیوم لله الواحد القهار﴾ اگر خدا وحدتش قاهره است جا برای شریک نمیگذارد اگر وحدتی داشته باشد که جا برای شریک بگذارد آن وحدتش وحدت قاهره نیست مثل وحدت دیگر موجودات است دیگر موجودات واحدی هستند که ثانی و ثالث برمیدارد وحدت وقتی نامحدود شد آن شیء واحد نامحدود شد جا برای غیر نمیگذارد که غیر بیاید آن خلاء را پر کند آن گوشه را غیر به عهده بگیرد و مانند آن. چون ﴿هو الواحد القهار﴾ پس ﴿خالق کلّ شیء﴾ اوست صدر آیه میشود مدّعا ذیل آیه میشود دلیل. ﴿الله خالق کل شیء﴾ چرا؟ لأنّ له وحدةً قاهرةً. وحدت قاهره جا برای شریک نمیگذارد که شریک بیاید گوشهای از کار را به عهده بگیرد.
سؤال ...
جواب: صادر اول، او محتاج نیست که صادر اول و ثانی داشته باشد کل عالم را او آفرید ولی موجودات نازله اگر بخواهند فیضی بگیرند نوبت فیضیابی اینها بعد از گذشت موجودات دیگر است. او احتیاج ندارد به اینکه به این درخت فیض برساند از راههایی بگذرد درخت محتاج است که اگر فیضی بگیرد از وسائط فراوانی فیض دریافت کند.
سؤال ...
جواب: نه خالق کل شیء اوست چون خود باران و پیدایش باران و بارش باران همه و همه مجاری فیض اوست، چه اینکه در بحثهای قبل گذشت. اینطور نیست که او خالق اوّلی باشد بعد موجودات دیگر فیض را از او بگیرند و به موجودات بعدی برسانند که بشود تفویض، و إلاّ میشود محدود. موجود نامحدود هرگز نیازی به غیر ندارد این اغیار هستند که اگر بخواهند از خدای سبحان فیض دریافت کنند نیازی دارند که از مدبّرات امر فیض دریافت کنند و الاّ سراسر عالم سپاه حق است ﴿لله جنود السموات و الأرض﴾ چیزی در عالم نیست که از مهرههای سپاه الهی بیرون باشد هر موجودی سربازی از سربازان خدای سبحان است. این معنا را قرآن کریم همانطوری که ملاحظه فرمودید از سادهترین بیان شروع کرده تا به عمیقترین بیان. در سورة اعراف میفرماید به اینکه این بتها که دست و پا ندارند راهی بروند چرا اینها را میپرستید؟ این یک بیان ساده است. در سورة حج یک مثلی ذکر کرد فرمود ﴿یا أیّها الناس ضرب مثل فاستمعوا له﴾ مردم یک مثلی بیان شده گوش کنید و آن اینست که این بتها قدرت آفرینش یک مگس را هم ندارند. اما در سورة فاطر و در سورة احقاف سخن از مَثَل نیست سخن از خلقت مگس نیست سخن از یک بحث کلّی عقلی است میفرماید این کاری که شما انجام میدهید عبادتی که میکنید در برابر بتها این را یا باید برهان عقلی تأیید کند یا برهان نقلیِ قطعی. که در سورة احقاف گذشت در سورة فاطر هم گذشت و این حرف مال اوساط از مردم نیست با ضِعاف و اوساط اینچنین برخورد میکند قرآن کریم ﴿ألهم أرجل یمشون بها أم لهم أید یبطشون بها﴾ آیات سورة اعراف که گذشت یا آیاتی که در اواخر سورة حج بود که این بتها قدرت آفریدن یک مگس را هم ندارند ﴿و ان یسلبهم الذباب شیئا لا یستنقذوا منه ضعف الطالب و المطلوب﴾ و مانند آن. و اما درسورة فاطر اینچنین برهان اقامه میکند در آیة چهلم سورهٴ فاطر اینگونه است ﴿قل أرایتم شرکائکم الذین تدعون من دون الله﴾ ﴿أرایتم﴾ یعنی اخبرونی. دربارة این بتها گزارش بدهید که اینها چکارهاند ﴿أرونی ماذا خلقوا من الأرض﴾ آیا اینها در زمین چیزی را آفریدند؟ ﴿أم لهم شرکٌ فی السموات﴾ یا در آسمانها سهمی دارند آن سهمی که شریک دارد که با این برهان عقلی عبادت آنها را تصحیح کرده باشید؟ ﴿أم آتیناهم کتاباً فهم علی بیّنة منه﴾ ما وحیی فرستادیم پیامبری فرستادیم در هیچ کتاب آسمانی گفتیم که بت پرستی کنید که ﴿علی بینةٍ﴾ باشید حجت الهی داشته باشید؟ اگر دلیل عقلی ندارید و اگر برهان نقلی ندارید جز فریب و نیرنگ چیزی در کار نیست ﴿بل إن یعد الظالمون بعضهم بعضاً إلاّ غروراً﴾ , در غرور و فریب و نیرنگ به سر میبرید بت پرستی یک فریب و نیرنگ است این حرف مال ضِعاف از مردم یا اوساط از مردم که نیست برای مردم عادی اینطور نمیشود تحلیل کرد که یک حرف را یا باید برهان عقلی تبیین کند یا نقل قطعی. برای دیگران که ناس هستند میگویند ﴿یا أیّها الناس ضرب مثل فاستمعوا له﴾ این بتها قدرت آفرینش یک مگس را هم ندارند. اما اینکه امر خارج از این دو قسم نیست مطلب را یا عقل قطعی یا نقل قطعی باید تأیید کند این مال آن متفکرانشان است. همین معنا را در سور دیگر هم بیان کرده، در سورة زخرف همین معنا بیان شده آیة 20 به بعد سورهٴ زخرف میفرماید ﴿و قالوا لو شاء الرّحمٰن ما عبدناهم ما لهم بذلک من علم إن هم إلاّ یخرصون ٭ أم آتیناهم کتابا من قبله فهم به مستمسکون﴾ اینها که بت پرستی را به حساب خدا میآورند و میگویند این خواست خداست اگر خدا نمیخواست ما عبادت نمیکردیم بتها را, آیا ما به وسیلة وحی سماوی در یکی از کتابهای انبیای پیشین این مطلب را به اینها گفتیم؟ به اینها کتابی دادیم که در آن کتاب آمده باشد که شما بت پرستی کنید؟ ﴿أم آتیناهم کتاباً من قبله﴾ یعنی قبل از قرآن کتابی آمده آنها را به بت پرستی ترغیب کرد ﴿فهم به مستمسکون﴾ به این کتاب قبلی تمسک کردند؟ در آیهای که قبلاً خوانده شد این بود در سورة فاطر فرمود به اینکه آیا ما به اینها کتابی دادیم وحیی دادیم که ﴿فهم علی بیّنة منه﴾ دلیل الهی داشته باشند؟ در سورة زخرف میگوید ما به اینها کتابی دادیم ﴿فهم به مستمسکون﴾ به این وحی تمسک کردند و بت پرستی را به استناد وحی تصحیح کردند قهراً در همة این موارد که فرمود یا دلیل عقلی یا دلیل نقلی هیچ یک از این دو ندارید آنگاه در سورة شوریٰ میفرماید بعد از اینکه در اصل توحید و نبوت با اینها به بحث و گفت و گو پرداخت در سورة شوریٰ آیة شانزدهم میفرماید ﴿و الذین یحاجّون فی الله من بعد ما استجیب له حجّتهم داحضةٌ عند ربهم﴾ دلیل اینها فروریخته است هالک و باطل است دلیلی ندارند اگر نه برهان عقلی بود و نه دلیل نقلی معتبر پس حجت اینها داحض است یعنی باطل است و هالک. ﴿حجّتهم داحضةً عند ربهم و علیهم غضب و لهم عذاب شدید﴾ آنگاه میفرماید سخنی برای این بت پرستها نمانده دلیل عقلی یا نقل معتبر برای آنها نمانده یا پناه میبرند به همین آثار ملی بودن یا تکیه میکنند به آن مذهبهای خود ساختة جبر. برای عبادت بتها دلیل عقلی نداشتند و دلیل نقلی هم وحی معتبر نبود یا پناه میبرند به همین آثار ملّی که این جزء آثار باستانی ماست پدران ما, نیاکان ما برای اینها حرمت قائل بودند و ما هم تابع آثار نیاکانیم یا به مکتب مشئوم جبر که آن هم جزء دسیسههای عدهای بود تکیه میکنند در سورة زخرف میفرماید وقتی ما از اینها میپرسیم چرا بتها را میپرستید؟ دو جواب به ما میدهند این دو جواب ظاهراً مال دو گروه است نه مال یک گروه. چون بین این دو جواب خیلی فرق است. در همان سورة زخرف آیة 20 به بعد آمده که ﴿و قالوا لو شاء الرحمٰن ما عبدناهم﴾ این خواست خداست که ما بتها را بپرستیم اگر خدا نمیخواست ما بتپرست باشیم چون بکل شیء قدیر است جلو ما را میگرفت از اینکه ما بتها را میپرستیم و خدا جلو ما را نمیگیرد معلوم میشود خواست خداست ﴿و قالوا لو شاء الرّحمن ما عبدناهم﴾ جواب میفرماید ﴿ما لهم بذلک من علم إن هم إلاّ یخرصون﴾ روی خَرص و تخمین و گمان سخن میگویند برای اینکه خواست خدا را از کجا کشف کردند؟ ما به اینها دستوری دادیم در کتاب آسمانی؟ یک همچنین چیزی که نبود ﴿أم آتیناهم کتاباً من قبله فهم به مستمسکون﴾ که به آن وحی تکیه کنند بگویند به دلیل قول خدا در فلان کتاب آسمانی ما میدانیم که این کار مرضیّ خداست این که نبود ﴿بل قالوا إنّا وجدنا آبائنا علی امّةٍ و إنّا علی آثارهم مهتدون﴾ چون نیاکان ما، پدران ما این روش را داشتند ما هم دنبالهرو نیاکانمان هستیم این جزو آثار ملی ماست, آثار باستانی ماست, گذشتگان ما میپرستیدند ما هم رها نمیکنیم. حرفی در برابر انبیا ندارند میگویند این روش پیشینیان بود ما هم ادامه میدهیم. این حرف با آن سخن خیلی فرق میکند. آن سخن در قرآن کریم در موارد عدیده آمده به صورت یک قیاس استثنائی دلیل جبری هم هست که اگر خدا نمیخواست ما نمیکردیم که این اگر بحث به آن آیات مناسب رسید دربارة آن آیات مناسب هم باید مستوفا بحث بشود انشاءالله. بین این دو بیان خیلی فرق است عدّهای میگویند چون نیاکان ما این کار را میکردند ما دنبالهرو آنها هستیم این در تحلیل یک سنت ملی درمیآید ولاغیر. اما آن اوّلی به صورت یک قیاس استثنائی است، یک حجّت جبری است که اگر خدا نمیخواست جلوِ ما را میگرفت چون خدا میخواهد ما عبادت میکنیم آنجا باید بین ارادة تشریع و ارادة تکوین فرق گذاشت و مانند آن.
سؤال ...
جواب: بله او را محقّقینشان میگویند. میگویند به اینکه این کارهایی که ما میکنیم و کارهایی که گذشتگان ما میکردند مرضی خداست ﴿لو شاء الله ما عبدنا من دونه من شیء و لا آبائنا و لا حرمنا﴾ ما و پدران ما اگر چیزی را میپرستیم و اگر چیزی را تحریم میکنیم خواست خداست این سخن یک بت پرست متفکر است که کار خود را و کار نیاکان خود را روی مکتب دستبافت خود به نام جبر توجیه میکند اما تودة بت پرست میگویند چون پیشینیان میپرستیدند ما هم دنبالهرو آنهاییم. بین این دوتا حرف خیلی فرق است. آنها روی مکتب جبر هم سخنان خود را هم سخنان نیاکان خود را تصحیح میکنند میگویند ﴿ما عبدنا من دونه من شیء نحن ولا آبائنا ولا حرمنا من دونه من شیء﴾ ما عبدناهم و لاآبائنا و لاحرمنا من دونه شیء که این مضمون بعضی از آیاتی است که قرآن از اینها نقل میکند میفرماید حرفشان این است که اگر بت پرستی مرضی خدا نمیبود و تحریم کردن و تحلیل کردن مرضی خدا نمیبود این چیزهایی که ما حلال کردیم این چیزهایی که ما حرام کردیم اگر مرضی خدا نمیبود نه ما این قدرت را داشتیم نه نیاکان ما. آنجا که خدا میفرماید که ﴿آلله أذن لکم أم علی الله تفترون﴾ این افتراها که میبندید چه حلال است؟ چه حرام است؟ چه کسی به شما گفت آنجا میگویند کار ما و کار نیاکان ما مرضی خداست اگر مرضی خدا نبود خدا جلوِ ما را میگرفت که بین تکوین و تشریع خلط کردند این سخن یک بت پرست عامی نیست که با یک قیاس استثنائی مکتب جبر را توجیه کند.
وقتی انبیا میآمدند آنها را به توحید دعوت میکردند اینها در برابر انبیا میگفتند که شما آمدید ﴿لتلفِتَنا عمّا وجدنا علیه أبائنا﴾ آمدید ما را از آثار گذشتگانمان، از آثار نیاکانمان منصرف کنید این حرف تودة مردم بود اما متفکرینشان یا واقعاً معتقد بودند یا خواستند سرپوشی روی این مرام باطل بگذارند هم کار مردم را، هم کار خود را، هم کار نیاکان خود را روی مکتب جبر توجیه میکردند میگفتند اگر خدا نمیخواست ما این کار را نمیکردیم بنابراین بین این دوتا حرف خیلی فاصله است.
سؤال ...
جواب: هدایت هم برای عوام است ﴿هدیً للنّاس﴾ است برای مردم است ﴿هدیً للناس﴾ است ﴿ذکریٰ للبشر﴾ است مردم را چون «الناس معادن کمعادن الذهب و الفضة» هر کسی را به اندازة استعداد او باید هدایت کرد برای تودة مردم در حدّ مثل زدن و نصیحت کردن و مانند آن و برای محققینشان در حدّ برهان عقلی سخن را باید طوری طرح کرد که عوام بفهمد و محقق انگشت نقد نگذارد. باید اینچنین قرص حرف زد که عوام بفهمد محقق نتواند اشکال بکند و این دأب قرآن کریم هست. هیچ بحثی نیست مگر اینکه قرآن کریم با این دو رکن پیاده میکند، حرفی نمیزند که مردم نفهمند و حرفی هم نمیزند که هیچ محققی قدرت اشکال داشته باشد. یک کتاب فلسفی خالص نیست که یکدست برهان عقلی باشد برای اوحدی مردم سخن بگوید یک کتاب اَمثال هم نیست که یکدست برای مردم داستان بگوید که جای نقد محققین باز باشد با این دو رکن سراسر قرآن تنظیم شده است. هیچ مطلبی نیست که عوام نفهمد و هیچ مطلبی هم نیست که محقق قدرت اشکال داشته باشد. لذا در کنارش در کنار هر مطلبی برهان او ذکر شده است همان برهان قطعی را سند آن مطلب میداند بعد او را به عبارتهای گوناگون با مثلها با تنظیرها با ذکر شواهد و نظائر آن عوام را روشن میکند. لذا احدی یوم القیامه حجّتی پیش خدا ندارد «إن هذا القرآن مأدبة الله» بیان رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که این سفرة عالمی است هیچ کسی نمیتواند بگوید من درس خوانده نبودم نمیتوانستم بفهمم چون قرآن نه آنقدر مشکل سخن میگوید که سادهترین فکر نفهمد و نه حرفش بیمأخذ است که کسی قدرت اشکال داشته باشد این تحدّی است که کرده است. الیوم هم این مبارزه را دربر دارد تحدّی میکند دعوت به مبارزه میکند میگوید شما هم مثل این بیاورید این است که امیر المؤمنین(سلام الله علیه) به پسرش ابن حنفیه میفرماید که درجات بهشت به عدد آیات قرآن کریم است به این فکر نباش که در حد وسطها بمانی «اقرأ و ارقع» بخوان و بالا برو. برای اوساط از مردم سخن از ﴿اذکروا نعمتی التی أنعمت علیکم﴾ است برای اوحدی و خواص از انسانهای کامل ﴿فاذکرونی أذکرکم﴾ است نه ﴿اذکروا نعمتی التی أنعمت علیکم﴾ نه به یاد نعمتهای من باشید و منعم را بپرستید سخن از نعمت نیست سخن از یاد من است به یاد من باش تا من به یاد تو باشم همه را قرآن کریم پروراند هم ضِعاف و اوساط مردم را، هم محققین و علما و متفکرین را، در بین وثنیین این فکر بود همانطور که در بین موحدین مردم یکسان نیستند ﴿لهم درجات﴾ که در سورة انفال است بلکه ﴿هم درجات﴾ که در سورة آلعمران است خود مردم درجهاند اینطور نیست که مردم در گوهر ذاتشان یکسان باشند در عوارض بیرون فرق بکنند بلکه خود مردم درجاتند آیات قرآنی هم اینچنین است موحدین اگر چند درجهاند مشرکین هم به شرح ایضاً آنها هم چند درجهاند یک عامی مشرک میگوید این سنّت نیاکان من است یک محقق مشرک میگوید ﴿لوشاء الرحمٰن ما عبدناهم﴾ او با قیاس استثنائی جبر را تثبیت میکند کار خود و نیاکانش را با جبر توجیه میکند که اگر خدا نمیخواست ما و گذشتگانمان بتها را نمیپرستیدیم این مشرک عامی میگوید این روش کهنسالان ماست و روشی است که دیگران داشتهاند ما هم دنبالهرو آنهاییم ﴿بل قالوا إنّا وجدنا آبائنا علی أمة و إنّا علی آثارهم مهتدون﴾ که این دو طرز فکر خیلی با هم فرق میکنند چه اینکه اکثری مؤمنین هم اینچنین هستند با آن اوحدیشان فرق میکنند. در آیة محل بحث سورة رعد که سخن از نابرابر بودن بینا و نابیناست و ظلمتها و نور است این مطلب روشن میشود که خالق با غیر خالق یکسان نیستند و مشرکین اینها را یکسان قرار دادند لذا در قیامت به این وضع مبتلا میشوند در قیامت از اینها سؤال میکنند که چه کردی در سورة شعراء آیة 98 این است در قیامت به جرمشان اعتراف میکنند میگویند ﴿إذ نسوّیکم بربّ العالمین﴾ در قیامت وقتی گرفتار عذاب شدند به بتها میگویند ما شما را با خدایی که ربّ العالمین است مساوی کردیم خدا را باید میپرستیدیم شما را پرستیدیم خدا معبود بود نه شما، شما را مساوی و مستوی با ربّ العالمین کردیم ﴿إذ نسوّیکم بربّ العالمین﴾ بنابراین بتها با خدا یکسان نیستند، بت پرست با مؤمن یکسان نیست. در همین سورة رعد راجع به طرز تفکر یک مادی و بت پرست که به جایی تکیه نمیکند آیهای است ﴿أفمن هو قائم علی کل نفسٍ بما کسبت﴾ آیة 33 همین سورة رعد میفرماید ﴿أفمن هو قائم علی کلّ نفسٍ بما کسبت﴾ آن کسی که قیّم هر انسان است و قیّم همة اعمال اوست و همة اعمال او را حفظ میکند و همة اعمال او را به پایان میرساند او خداست. آن که قیّم مردم است با جمیع شئونی که برای مردم است ﴿أفمن هو قائم علی کل نفسٍ بما کسبت﴾ او خداست ولی مشرکان کارشان این بود ﴿و جعلوا لله شرکاء﴾ برای خدا بتها را شریک قرار دادند خدای سبحان به رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میفرماید ﴿قل سمّوهم﴾ این بتها را تسمیه کنید، نام ببرید اینها چه کسی هستند؟ اوصافشان را، نشانههایشان را سمه و علامتشان را بیان کنید اینها چه کارهاند اینها علیم هستند, قدیر هستند, حی هستند, مدبّر هستند مالک هستند؟ شما گفتید یکی حُبَل است یکی کذا و کذا و کذا ﴿سمّوهم﴾ ببینیم اینها چه کارهاند در عالم، خلقت با اینهاست، تدبیر با اینهاست «سمّوهم﴾ نه یعنی نام اینها را ببرید یکی بگوید «وَدّ» است یکی بگوید «حُبَل» است یکی بگوید «یغوث» است یکی بگوید «یعوق» است این تسمیه که به درد نمیخورد یعنی اوصافشان را ذکر بکنید ببینیم شایستة ربوبیت و خالقیت هستند یا نه ﴿سمّوهم﴾ چون آنها قدرت تسمیه ندارند تسمیهای که بتواند در برهان نقش داشته باشد نه اسم این بتها چیست اسم این بتها که معروف بود و خود را هم به نام این بتها مفتخر میکردند یکی میشد عبد وَد, عمر بن عبدوَد, «وَد» نام بتی از بتها بود یکی میشود عبد العزّیٰ, یکی میشد کذا و کذا. نامهای این بتها مشخص بود و قرآن کریم هم نامهای اینها را برد این نام نقشی ندارد فرمود ﴿سمّوهم﴾ اینها را نام ببرید به اوصافشان، به کمالاتشان ببینیم آیا اینها کارهای هستند در عالم خلقت و تدبیر یا نه ﴿سمّوهم أم تنبئونه بما لایعلم فی الأرض﴾ اینچنین نیست شما نمیتوانید تسمیه کنید و این بتها را توصیف کنید بلکه خدا را باخبر میکنید از چیزی که نمیداند یعنی به خدا میگویید ﴿هٰؤلاء شفعائنا﴾ و امثال ذلک که خدا نمیداند, نمیداند یعنی در جهان نیست چون اگر بود او ﴿بکل شیء علیم﴾ بود باید میدانست اگر یک چنین چیزی در جهان بود خدا میدانست چون او ﴿بکل شیء علیم﴾ است. در آیات دیگر هم این مضمون آمده که ﴿تنبّئونه بما لایعلم فی الارض﴾ این مضمون هم در آیات دیگر آمده یعنی شما مطلبی را میگویید که خدا نمیداند یعنی نیست چون اگر بود او میدانست پس خلاصة حرفتان در بت پرستی و جعل شرکا چیست؟ فرمود ﴿أم بظاهرٍ من القول﴾ این یک حرفی است بیمعنا. ظاهری است بیباطن. میگویند ﴿هؤلاء شرکائنا﴾ اما این حرف معنا ندارد باطن ندارد زیرا دلیل است که باطن سخن است دلیل است که سند سخن است. اگر سخنی نه به برهان عقلی تکیه کرد نه به برهان نقلی میشود ظاهرِ قول, قول ظاهر, بدون باطن که این "أم" أم منقطعه است یعنی بل حرفشان بظاهر من القول است ﴿أم بظاهرٍ من القول﴾ این مضمون در سورة والنجم آمده به این صورت آیة 19 به بعد سورة والنجم فرمود این بتهایی که میپرستید ﴿أفرأیتم اللاّت والعزّیٰ﴾ افرأیتم یعنی أخبرونی ﴿أفرأیتم اللات و العزّیٰ ٭ و منات الثالثة الأخریٰ﴾ لات یکی, عزّیٰ دوتا, منات که بت سوم است سهتا ﴿و منات﴾ منات ﴿الثالثة الأخری﴾ بت سومی است آنگاه میفرماید ﴿إن هی إلاّ أسماء سمّیتموها انتم و آبائکم﴾ اینها فقط نامهایی است که شما به این چوبها دادید فقط اسم خالی است همین ﴿بظاهرٍ من القول﴾ این که در سورة رعد آمده، فرمود یک اسم خالی است جز اسم چیز دیگر نیست ﴿إن هی إلاّ أسماءٌ سمیتموها أنتم و آبائکم﴾ چون آنها میگفتند که روش نیاکانمان را ما باید ادامه بدهیم قرآن همانها را و هم نیاکانشان را تخطئه میکند میگوید شما و نیاکانتان نامهای بی معنا به این چوبهای خشک دادید ﴿إن هی إلاّ أسماءٌ سمیتموها أنتم و آبائکم ما أنزل الله بها من سلطانٍ﴾ هیچ برهانی از طرف خدا نیامده سلطان همان برهان است که بر وهم وخیال مسلّط است دلیل وقتی بر وهم و خیال مسلّط شد به او میگویند سلطان. حجّت را سلطان مینامند. در قرآن این تعبیرات هست که شما سلطان ندارید یعنی حجت و برهان ندارید. در این کریمه هم فرمود خدا سلطان نازل نکرده وحی سماوی سلطان است مسلّط بر وهم و خیال و امثال ذلک است فرمود خدا دلیلی نازل نکرده ﴿ما أنزل الله بها من سلطان إن یتبعون إلاّ الظنّ و ما تهوی الأنفس﴾ اینها تابع گمان و میل هستند هرچه میلشان خواست میکنند و هرچه گمانشان به آن سمت شد میپذیرند انسان یک بعدی دارد که با آن بعد میاندیشد و فکر دارد یک بعدی دارد که با آن بعد گرایش دارد و به اصطلاح یکی را عقل نظری میگویند یکی را عقل عملی. به ما گفتند در مسائلی که مربوط به عقل نظری است با قطع و یقین کار کنید نه ظن و گمان، در مسائل عقل عملی هم بکوشید که خیر و حق را اطاعت کنید نه دلخواه را بپسندید. برای سرزنش مشرکین میفرماید اینها هم در مسائل علمی به یقین و قطع نرسیدند با گمان کار میکنند هم در مسائل عملی به دلخواه رفتار میکنند نه طالب خیر باشند به ما گفتند بکوشید در مسائل عملی آنچه که خیر است اطاعت کنید و به دنبال خیر حرکت کنید نه به دلخواه در مسائل نظری هم با یقین و قطع کار بکنید نه با ظن و گمان. این دو فضیلت که برای موحدین است برای مشرکین نیست اینها در مسائل نظری به مظنّه اکتفا میکنند در مسائل عملی هم به دلخواه رفتار میکنند نه تابع حق باشند و خیر باشند
سؤال ...
جواب: خیلی فرق میکند در آنجا فرمود ﴿سمّوهم﴾ شما نام اینها را بگویید ببینیم آیا شایستهاند برای ربوبیت یا نه علیماند, قدیرند, حیاند, مالکاند, مدبرند چه کارهاند؟ اینها فقط نامی است یکی چوب است یکی سنگ است یکی گِل است یک نامهایی هم شما گذاشتید و اینها را که بت نامیدید نامی است که ﴿بظاهرٍ من القول﴾ است ﴿ما أنزل الله بها من سلطان﴾ خدا برهانی از آسمان و راه وحی نازل نکرده که اینها سمتی داشته باشند دلیل عقلی که ندارید زیرا خلق نکردند دلیل نقلی که ندارید چون وحی نازل نشده. اگر یک روشی نه به عقل تکیه کرد نه به نقل تکیه کرد هم اندیشه میشود تبعیت ظنّ، هم عمل میشود دلپسند. لذا فرمود در مسائل نظری کارشان این است ﴿إن یتّبعون إلاّ الظنّ﴾ در مسائل عملی کارشان این است ﴿و ما تهوی الأنفس﴾ هر چه دلشان بخواهد.
سؤال ...
جواب: چون اگر نامگذاری میکردند که حجّت تمام نمیشد ﴿قل سمّوهم﴾ خب نام میبردند این «حُبَل» است چه میشد این «لات» است آن «عزّیٰ» است. آن هم «منات» است آن «وَد» است آن «یعوث» است آن «یعوق» مشکل حل نمیشد این در مقام احتجاج است ﴿سمّوهم﴾ ببینیم اینها چه کارهاند اینها چه سمتی دارند چه سمهای دارند چه علامتی دارند که شایستة ربوبیت باشند و شما اینها را بپرستید و الآ خود رسول الله(صلّی الله علیه وآله وسلّم﴾ میدانست که بتها اسمش چیست مردم هم خود را بندة همین بتها مینامیدند یکی عبدالعزّیٰ بود یکی هم عبدوَدّ بود و مانند آن. نه این نامها مجهول بود نه بردن نام در یک جلسة استدلال مشکلی را حل میکند قرآن میفرماید ﴿سمّوهم﴾ اینها را تسمیه کنید ببینیم یعنی اوصافشان، علامتشان، نشانههایشان، برجستگیهایشان را بگویید ببینیم آیا شایستة ربوبیت هستند یا نیستند این است که در آنجا جواب ندادند فرمود ﴿قل سمّوهم﴾ آنها نمیتوانند تسمیه کنند ﴿أم﴾ این "ام" دوم هم منقطعه است "ام" سوم هم منقطعه است "ام" سوم که یقیناً منقطعه است یعنی حرفتان حرف ظاهر من القول است سندی ندارد حرفی که نه دلیل عقلی او را تأیید کند نه برهان نقلی از او حمایت کند میشود ﴿بظاهر من القول﴾ و این دو خصیصهای که باید برای انسان کامل باشد هیچ کدام برای بت پرست نبود زیرا بت پرست در مسائل اعتقادی به گمان کار میکند نه به یقین در مسائل عملی به دلخواه کار میکند نه تابع حق و خیر ﴿إن یتّبعون إلاّ الظن و ما تهوی الأنفس﴾ اما ﴿ولقد جائهم من ربهم الهدی﴾ از طرف خدای سبحان برای اینها هرگونه هدایتی هم آمده که اینها باید در مقام علم و عمل تابع آن باشند.
«والحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است