- 229
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 20 سوره آلعمران _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 20 سوره آلعمران _ بخش دوم"
تبیین محاجّه بعد از تبیّن حق و احتجاج ابتدایی
معرفت و بصیرت، برترین ویژگی شاگردان پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله
ضرورت تفکیک رسالت تبلیغی از مباحث تکوینی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَإِنْ حَاجُّوکَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ وَقُل لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ وَالْأُمِّیِّینَ أَأَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَیْکَ الْبَلاَغُ وَاللّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ﴿20﴾
تبیین محاجّه بعد از تبیین حق و احتجاج ابتدایی
این کریمه هم چند فصل را در بردارد. فصل اول این است که آیا این احتجاج یک احتجاج ابتدایی است یا محاجّه بعد از تبیّن حق است، چون انسان طبعاً اهل جدال و پرخاش است که ﴿کَانَ الْإِنسَانُ أَکْثَرَ شَیْءٍ جَدَلاً﴾ نه تنها مشرکین، بلکه اهل کتاب و نه تنها اهل کتاب، بلکه اهل قرآن هم به حسب ظاهر گاهی بعد از تبیّن حق معذلک جدال دارند، نظیر آنچه در آیهٴ ششم سورهٴ مبارکهٴ «انفال» آمده است که ﴿یُجَادِلُونَکَ فِی الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَیَّنَ﴾ این جدالی است که جوابپذیر نیست ﴿یُجَادِلُونَکَ فِی الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَیَّنَ﴾ با اینکه مربوط به جریان مشرکین یا اهل کتاب هم نیست و گروهی هم اصلاً به حضور حضرت میآمدند تا حرفهای خودشان را بزنند، نه حرفهای پیامبر را بشنوند
اگر منظور از ﴿فَإِنْ حَاجُّوکَ﴾ این باشد؛ حجاج و جدال بعد از تبیّن باشد، این جوابی که خدا فرمود: ﴿فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ﴾ این اعلان ترک بحث است و در قوهٴ ﴿لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ﴾ هست در قوهٴ ﴿لاَ حُجَّةَ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمُ﴾ است. این ﴿لاَ حُجَّةَ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمُ﴾ یعنی بعد از تبیّن حق وگرنه ﴿فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾ چگونه خدای سبحان نفی حجت میکند با اینکه حجّتش بالغه است، اینکه فرمود: ﴿لاَ حُجَّةَ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمُ﴾ از آن طرف هم ﴿فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾ است از آن طرف ﴿حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِمْ﴾ پس مسلمین حجت دارند هم به صورت موجبه بیان شد که ﴿فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾ هم به صورت سلب حجّیت منطق کفر بیان شد که ﴿حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِمْ﴾ «الدحض هو البطلان»، ﴿حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِمْ﴾ یعنی «باطلة عند ربهم». آنگاه اگر حجّت اهل کافر باطل است و حجت اهل حق بالغ است، چون به میزان ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ برسد از آن به بعد دیگر ﴿لاَ حُجَّةَ بَیْنَنَا﴾ اگر ﴿فَإِنْ حَاجُّوکَ﴾ لسانش همان حجاج و جدال بعد از تبیّن حق باشد، این ﴿فَقُلْ أَسْلَمْتُ﴾ اعلان ترک مخاصمه و ترک محاجّه است.
ویژگی مهم جدال احسن
اما اگر لسانش آن نباشد؛ واقعاً خواستند احتجاج کنند و استدلال کنند تو جدال احسن بکن. این جدال احسن بعد از مسئلهٴ حکمت و موعظه نوبت به جدال احسن میرسد که ﴿وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾ تا آنجا که ممکن است باید از جدال پرهیز کرد و اگر انسان مجبور به جدال شد، جدالش به نحو احسن باشد آن هم لحن آیهٴ سورهٴ «نحل» عوض شد، نفرمود «ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و الجدال الأحسن» سرّش این است که جدال، یک جنبهٴ دفاعی است، برهان و موعظه یک جنبهٴ ابتدایی است، لذا در کریمهٴ سورهٴ «نحل» این سه مسئله یک سیاق ندارند، نفرمود «ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و الجدال الأحسن» فرمود: ﴿ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ﴾ این کار شماست، اگر آنها خواستند جدال کنند ﴿وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾ که سبک و سیاق هم عوض شد، چون نوعاً جدال از آنها شروع می شد ﴿یُجَادِلُونَکَ﴾ ، و امثال ذلک، آنگاه تو جدال به نحو احسن بکن، جدال به نحو احسن، بخشی از آن به مطلب برمیگردد، بخشی از آن به لفظ. آنچه به مطلب برمیگردد این است که مبادا در خلال استدلال حقّی را ابطال کنی یا باطلی را احقاق کنی. آنچه به لفظ برمیگردد یعنی مبادا در مباحثات طرزی حرف بزنی که کسی را تحقیر کنی، چون ﴿قُل لِعِبَادِی یَقُولُوا الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّیْطَانَ یَنزَغُ بَیْنَهُمْ﴾ ؛ وقتی دستور رسمی اسلام این است که به مردم بگو با هم حرف خوب بزنند و خوب حرف بزنند یقیناً خودش هم این دو مطلب را رعایت میکند، برای اینکه شیطان هرگز نمیخوابد و دو نفر که با هم برخورد کردند همین که شروع به حرف زدن کردن، از آن طرف شیطان سعی میکند که در فکر وسوسه کند ﴿إِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَی أَوْلِیَائِهِمْ لِیُجَادِلُوکُمْ﴾ و اگر توفیقی پیدا نکرد که در فکر، وسوسه کند، در ادای مطلب ممکن است انسان را وادار کند که دیگری را تحقیر کند، لذا فرمود شیطان تلاش و کوششاش برای نزغ است؛ او مرتب دارد فشار میآورد: ﴿إِنَّ الشَّیْطَانَ یَنزَغُ بَیْنَهُمْ﴾ بنابراین به بندگان من بگو وقتی میخواهند حرف بزنند این دو مطلب را رعایت کنند: حرف خوب بزنند و باطل نگویند و خوب حرف بزنند کسی را نرنجانند.
این جدال احسن هم خوب حرف زدن است، هم حرفِ خوب زدن؛ اما حرفِ خوب زدن هست، برای اینکه باطل را احقاق نکرده و حقّی را ابطال نکرده، خوب حرف زدن است خیلی منصفانه سخن گفتن است، مثل اینکه به مشرکین میفرماید: ﴿إِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلَی هُدی أَوْ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ﴾ میفرماید بیایید با هم بحث بکنیم بالأخره یا حق با ماست یا حق با شما، خب از این منصفانهتر که نمیشود حرف زد که، فرمود: ﴿إِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلَی هُدیً أَوْ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ﴾؛ بالأخره یا حق با ماست یا حق با شما، یا ما بر هدایتیم یا شما، یا ما در ضلالتیم یا شما. با اینکه ﴿إِنِّی عَلَی بَیِّنَةٍ مِن رَبِّی﴾ حقّ مسلّم اوست.
این جدال احسن نسبت به عموم انسانهاست و درباره خصوص اهل کتاب حرمتی قرآن برای آنها قائل است که به همه ما خطاب کرد، فرمود: ﴿وَلاَ تُجَادِلُوا أَهْلَ الْکِتَابِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾ این کریمه که فرمود با اهل کتاب به نحو احسن سخن بگویید، برای اینکه آنها مزیّتی دارند که دیگران ندارند.
پیروی قرآن از سیرهٴ ابراهیم خلیل(علیه السلام) برای جدال احسن
اگر واقعاً این ﴿حَاجُّوکَ﴾ در مقام جدال تهاجمی نباشد در مقام حِجاج باشد آنها برهانی خواستند مسئلت کنند تو در جواب بگو ـ به نحو جدال احسن ـ که روش ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) را که همه قبول دارید، همان کاری که ابراهیم خلیل داشت که ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ﴾ همان را من هم دارم. ﴿أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ﴾.
جریان خلیل حق(سلام الله علیه) را همه مردم حجاز میپذیرفتند چه مشرکین و چه اهل کتاب. اهل کتاب از آن جهت که پیرو دین ابراهیمی(سلام الله علیه) بودند خب قبول داشتند، مشرکین هم آن حضرت را به عنوان اصل آورندهٴ توحید قبول داشتند؛ منتها پیرایههای فراوانی بر رهاورد ابراهیم(سلام الله علیه) افزودند وگرنه سنّتهای ابراهیمی را تا حدودی حفظ میکردند. کمکم این قدر بر او پیرایه بستند که شده شرک وگرنه اصل ذات اقدس الهی را، احترام به کعبه را و کلیدداری کعبه و تولیت کعبه را هم تقدیس میکردند و سقایت حاج را هم تکریم میکردند به همین سنّت ابراهیمی بود که ﴿أَجَعَلْتُمْ سِقَایَةَ الْحَاجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ﴾ این تعمیر مسجدالحرام و سقایت حاجیان و زائران بیتالله این از یادگارهای خلیلالرحمن(سلام الله علیه) است.
فرمود این مردم حجاز به سیرهٴ ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) معتقدند تو همان حرفی را بزن که خلیل حق گفت، او گفت ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ﴾ تو هم بگو ﴿أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ﴾، بنابراین اگر جدال ابتدایی است که اعلان ترک مخاصمه کن وجه اول است و اگر واقعاً اهل جدال هستند، نه جدال تهاجمی و اهل احتجاج هستند تو از راه جدال احسن جواب بده.
پرسش:...
پاسخ: چرا؟
پرسش:...
پاسخ: نه؛ آن اصل کلّی است ﴿وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ﴾.
پرسش:...
پاسخ: چرا، اصل کلی است ﴿وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیَاً بَیْنَهُمْ﴾ سخن از محاجّه و محاوره نیست، یک اصل کلی است که دین یکی است و این اختلافها برای سوء برداشت مشایخ سوء اهل کتاب است و این اختلافها هم بعدالعلم است و منشأش هم بَغیْ و جاهطلبی است و مانند آن، این اصل کلّی. حالا اگر گروهی با تو به محاجّه و مجادله برخاستند این یک قضیه، قضایای خارجی است تو در جواب اینچنین بگو، بگو ﴿أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ﴾.
پرسش:...
پاسخ: اما اینجا حالا اگر آمدند با تو خواستند بحث کنند.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ حالا یا بعدالعلم است اگر آن گروه سوء اختیاردارها باشند یا هنوز برای آنها روشن نشد برای آنهایی که دارای حُسن اختیارند، اگر حِجاجشان حِجاج تهاجمی باشد تو اعلان ترک مخاصمه بده، اگر نه واقعاً خواستند چیز بفهمند تو جدال احسن بکن.
پرسش:...
پاسخ: چرا؟
پرسش:...
پاسخ: سیاق آیه میفرماید که اختلاف برای بعدالعلم است، حالا اگر با تو محاجّه کردند.
پرسش:...
پاسخ: ﴿فَإِنْ حَاجُّوکَ﴾ دیگر محتوای خود آیه است.
پرسش:...
پاسخ: یعنی این تقیید بعدالعلم را ما باید اضافه بکنیم وگرنه ﴿فَإِنْ حَاجُّوکَ﴾ مطلق است دیگر.
پرسش:...
پاسخ: از خارج از کجا بیاوریم؟
شباهتها و تفاوتهای جدال احسن با برهان
پرسش:...
پاسخ: ﴿فَإِنْ حَاجُّوکَ﴾ یعنی اگر محاجّه کردند، از این حِجاج در قرآن فراوان است. این نحوهٴ حِجاج در آیهٴ 61 همین سورهٴ «آلعمران» که در پیش داریم به همین نحو است، بنابراین تا به آنکه حجاج حقطلبانه باشد هست.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ چون جدال احسن حکمت است؛ منتها جدال احسن از مقبولات آنها استفاده میکنند، جدال احسن اینچنین نیست که خدای ناکرده باطلی را حق کند، حقّی را باطل کند دیگر این جدال غیر احسن.
پرسش:...
پاسخ: این هم برهان است در حقیقت این هم حق است، آنچه را که از ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) رسیده است آن حق است؛ منتها فرق جدال احسن با برهان این است که در جدال، مقدمه آن چهرهٴ مقبولیت دارد، اگر مطلبی از آن چهره و جهت که مورد تسلّم رقیب و قبول خصم است از آن استفاده شد میشود جدال، اگر نه یک مقدمه ابتدایی است حق است و لازم نیست که قبلاً او قبول کرده باشد حقّیت را این مقدمه به همراه دارد میشود برهان وگرنه جدال احسن اینچنین نیست که در آن مطلب غیرحق باشد که اینها بعضی از مسائلی است مربوط به کلمه ﴿فَإِنْ حَاجُّوکَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ﴾.
دلالت عبارت ﴿مَنِ اتَّبَعَنِ﴾ بر شاگردان خاص پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
اما ﴿وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾ نوعاً برای آن است که وجود مبارک رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) معلم کتاب و حکمت بود، مزکّی نفوس بود، مربّی بود و مأمور شد همواره عدهای را بپرورانده و به همراه داشته باشد، چون خداوند فرمود: ﴿فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ وَمَن تَابَ مَعَکَ﴾ ؛ اینچنین نباش که تنها خودت به استقامت برسی، عدهای را هم بپروران، لذا رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) براساس آن تعلیم الهی یک عده را خوب پروراند، گفت: ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلَی بَصِیرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِی﴾ این ﴿وَمَنِ اتَّبَعَنِی﴾ شاگردان مخصوص آن حضرتاند وگرنه توده مردم که ﴿عَلَی بَصِیرَةٍ﴾ دعوت ندارند، توده مردم، مسلمان تقلیدیاند؛ منتها تقلیدشان به تحقیق بسته است یعنی تشخیص دادند که رسول حق است و او را پذیرفتند؛ اما قدرت دعوت دیگران ﴿عَلَی بَصِیرَةٍ﴾ را که ندارند، این ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلَی بَصِیرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِی﴾ یعنی «و من اتبعنی فی المعارف» نه «من اتبعنی فی اصل الاسلام» از توده مسلمین دعوت ﴿عَلَی بَصِیرَةٍ﴾ ساخته نیست، لذا حضرت همواره یک عده خاصی را میپروراند، گرچه سفره تعلیمی آن حضرت برای همه پهن بود ولی شرکتکنندگان خاص بودند. عدهای صبح و شام در سفر و حضر خدمت آن حضرت بودند، هیچ کسی مثل حضرت امیر(سلام الله علیه) نبود. به دنبال حضرت امیر یک شاگردان مخصوصی هم بودند که سؤالات خاص طرح میکردند وگرنه توده مسلمین صدر اسلام اینها منتظر بودند کسی از خارج بیاید یک مطلبی را سؤال کند تا حضرت جواب بدهد و اینها بهره جدید ببرند قدرت سؤال، درس و بحث میخواهد از هر کسی ساخته نیست که مسئله علمی سؤال کند. اگر عالِمی در جایی رفت حداکثر سؤال صاحبخانه این است که شما مثلاً کجا زندگی میکنید، تابستان کجا میروید، زمستان کجا میروید، امسال تابستان کجا رفتید، همین، او اصلاً بلد نیست سؤال بکند اینکه گفتند «حُسن السؤال نصف العلم» اینکه گفتند علم خزاین است و مفتاحش سؤال است، اینکه گفتند سؤال کنید زیرا با سؤال و جواب چند نفر اجر میبرند، سائل اجر میبرد، مُجیب اجر میبرد، مستمع اجر میبرد، [و دوستدار آنها اجر میبرد] این تشویق به علم است وگرنه سؤال آخر از هر کسی ساخته نیست هر کسی بلد نیست سؤال بکند اصلاً، لذا حضرت در عین حال که همیشه آماده تعلیم و تربیت بود گروه خاصّی را تربیت کرد یعنی گروه خاصی توفیق را داشتند، آن گروه خاص کسانیاند که ﴿عَلَی بَصِیرَةٍ﴾ مثل خود رسول دعوت میکنند و بعد جزء وارثان آن حضرت خواهند بود در این بخش سوم هم در حِجاج، آنها هم همین حرف را دارند یعنی اگر من دعوت ابتدایی دارم ﴿عَلَی بَصِیرَةٍ﴾ در هنگام جواب مجادله یا جواب حِجاج شما هم پیروان من هم اینچنیناند، پس هم در دعوتهای ابتدایی عدهای همراه مناند ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلَی بَصِیرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِی﴾ ، هم در جدال احسن و پاسخ به سؤالها هم عدهای همراه مناند ﴿أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾. اگر ذات اقدس الهی به من فرمود: ﴿فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ وَمَن تَابَ مَعَکَ﴾ من عدهای را هم در دعوت ﴿عَلَی بَصِیرَةٍ﴾ به همراه خودم مستقیم نگه داشتم و همان عده یا عده دیگری را در مسئله جواب به سؤال و جدال احسن هم به همراه خود آوردم ﴿أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾.
معرفت و بصیرت، برترین ویژگی شاگردان پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
اینکه این ﴿مَنِ اتَّبَعَنِ﴾ در کلمات حضرت خلیل(سلام الله علیه) نبود، برای اینکه او بنیانگذار این مسائل بود و او هم در آغاز امر این حرفها را زده است حضرت خلیل که ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماوَاتِ وَالاَرْض﴾ ولی رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که وارث انبیای سلف مخصوصاً ملت ابراهیم(سلام الله علیهم اجمعین) است، خب زمینه فراهم بود و فراوان بود برای پرورش یک گروه محقّق خاص و گذشته از اینکه حضرت این را در مدینه فرمودند و مدینه بالأخره سالیانی از اسلام گذشت و عدهای محقّق تربیت شدند، این راجع به ﴿أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ من حرفم این است، پیروان من هم محقّقاند، مثل ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ﴾ اینچنین نیست که یک مُشت عوام دور من جمع شده باشند. آخر آنها گفتند که اینها نظیر آنچه به حضرت نوح(سلام الله علیه) گفتند که یک مُشت اراذل آن هم سادهاندیش دور تو جمع شدند این حرف را به همه میگفتند، حضرت فرمود نه، یک عده محقّق همراه مناند، اینچنین نیست که اینها که به همراه من راه افتادند اهل برهان نباشند یا اهل جدال احسن نباشند. من اگر دعوت میکنم ﴿عَلَی بَصِیرَةٍ﴾ آنها هم ﴿عَلَی بَصِیرَةٍ﴾ دعوت میکنند، من اگر وجهم را لله برای اسلام تسلیم کردم، آنها هم محقّقانه اسلام و تسلیم دارند ﴿أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾.
پرسش:...
پاسخ: برهان نه، یعنی ما این چنین هستیم خلاصه و این هم هشدار به پیروان من است یعنی پیروان من هم محققاند. آنها هم حرف من را میزنند [و] با آنها بخواهید حرف بزنید اینچنین جواب میگویند، با من بخواهید سخن بگویید اینچنین جواب میگویم من یک عده محقق تربیت کردم، اینچنین نیست که مقلّدانه از اسلام حمایت کنند ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلَی بَصِیرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِی﴾ که در سورهٴ «یوسف» هست ﴿أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾ که همینجاست.
اهل کتاب، مشرکان و ملحدان، مخاطبان اصلی رسالت
آنچه مربوط است به جمله ﴿قُل لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ وَالْأُمِّیِّینَ أَأَسْلَمْتُمْ﴾ از این طرف شروع میشود یعنی اینچنین نیست که حالا آنها سؤال کردند تو پاسخ بگویی فقط یا جدال احسن باشد یا برهان [بلکه]. تو از این طرف هم مأموری مسئله را ابلاغ کنی ﴿وَقُل لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ وَالْأُمِّیِّینَ﴾ گرچه قرآن ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ است شامل سه گروه میشود؛ هم موحّدان اهل کتاب، هم مشرکین حجاز و وثنیین که الله را به عنوان خالق قبول دارند ولی به عنوان معبود نمیپذیرند و هم ملحدان و مادیانی که میگویند ﴿مَا یُهْلِکُنَا الاَ الدَّهْرُ﴾ و اصل اله را نمیپذیرند؛ اما مبتلابه روزانهٴ حضرت مخصوصاً در این بخش مردم حجاز بودند در حجاز معمولاً همین دو مکتب، دو فکر بود یا اهل کتاب بودند مثل یهود و نصارا، یا مشرکین بودند، لذا فرمود: ﴿وَقُل لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ وَالْأُمِّیِّینَ﴾؛ به اهل کتاب بگو، و به امیین بگو به غیر اینها هم البته میگویی، چون ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ است.
اُمّی همانطوری که در بحث دیروز گذشت یا برای آن است که درس نخواندهاند یا برای آن است که چون مکتب ندارند یا مکتب نرفتهاند؛ اهل سواد نیستند یا نه، مکتب ندارند یعنی کتاب ندارند. اهل کتاب یعنی یهود و نصارا، مشرکین را اُمّی میگفتند ﴿لَیْسَ عَلَیْنَا فِی الْأُمِّیِّینَ سَبِیلٌ﴾ برای اینکه آنها مکتب نداشتند (نه اینکه سواد نداشتند) باسوادهای وثنیین حجاز را هم اُمّی میگفتند، میگفتند اینها مکتب ندارند، (نه اینکه مکتبنرفتهاند و خط ننوشتهاند).
آثار رعایت ادب در مقام احتجاج
به هر حال اینها اُمّیاند به اینها که در حجاز به سر میبرند بگو ﴿أَأَسْلَمْتُمْ﴾ خب این همان خوب حرف زدن است، حرفِ خوب را قبلاً زد که ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ حالا دارد خوب حرف میزند ﴿أَأَسْلَمْتُمْ﴾ نمیفرماید «اسلموا» امر نمیکند، فرمود: ﴿أَأَسْلَمْتُمْ﴾.
پرسش:...
پاسخ: بله، اما خوب حرف زدن همین معناست. معنای خوب حرف زدن این است که آدم تحمیل نکند، نظیر ﴿إِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلَی هُدیً أَوْ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ﴾ . خوب حرف زدن، فصیح حرف زدن، بلیغ حرف زدن، طوری باشد که دیگری را جذب بکند اینها مربوط به آداب حرف زدن است.
پرسش:...
پاسخ: بله، امر هست؛ اما آن همان بیان حضرت خلیل بود دیگر، آن تبر هم جایش محفوظ است؛ اما تا به تبر برسد طول میکشد تا دست به تبر بکند ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلَّا کَبِیراً لَّهُمْ﴾ طول میکشد، اول باید همهٴ آداب را رعایت کند تا بشود ﴿فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾ دیگر نگویند اگر شما نرم رفتار بودی شاید قبول میکردند، نگویند اگر احترام اینها را حفظ میکردی شاید میپذیرفتند، هیچ بهانهای نباشد گذشته از اینکه ادب ظرافتی است برای خود ادیب، نه برای اینکه بهانه دست دیگری پیدا نکند آن فایده بالعرض ادب است وگرنه ادب کمالی است برای آدم، این هنر نیست که کسی دیگری را تحقیر کند که، هنر در این است دیگری را تکریم کند «الإنسان أخ الإنسان أحبّ أو کَرِه» اگر کسی به این ادب رسیده است خود مزیّن شد؛ منتها فواید فراوانی هم دارد که یکی از آنها جذب عواطف دیگران است. ادب برای این نیست که دیگران جذب بشوند، ادب برای آن است که خود ادیب به کمال برسد آن وقت فواید ضِمنی هم این است که دیگری را نرنجانده، دیگری را هم جذب کرده و مانند آن.
رنجهای طاقتفرسای پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برای هدایت کفار
پرسش:...
پاسخ: نه؛ آن نوبت تبر هم محفوظ است دیگر. همین بیانات حضرت خلیل هم بود آن ﴿قَاتِلُوهُمْ حَتَّی لاَ تَکُونَ فِتْنَةٌ﴾ هم هست که بشود ﴿فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾ آنگاه برای رفع بهانهٴ دیگران نیست، بلکه به دیگران بها دادن است، تمام این رنجها را حضرت تحمّل کرد از همین دشمنان حجاز؛ اما از هر دوستی نسبت به اینها دوستتر بود و رنج میبرد که ذات اقدس الهی چند جا تسلیت گفت، تسلّی داد، فرمود این همه تلاش میکنی که آنها ایمان بیاورند داری جان میدهی و قالب تهی میکنی، خب نپذیرفتند، نپذیرفتند ﴿فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَّفْسَکَ عَلَی آثَارِهِم إِن لَّمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِیثِ أَسَفاً﴾ این مضمون در دو قسمت قرآن بازگو شد، فرمود داری جان میدهی خب، حالا قبول نکردند، قبول نکردند. این پیداست تنها برای رفع بهانهٴ دیگران نیست به کافر از آن نظر که انسان است بها دادن است. در همان سورهٴ مبارکهٴ «کهف» تعبیر این است، آیهٴ ششم سورهٴ «کهف» ﴿فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَّفْسَکَ عَلَی آثَارِهِم إِن لَّمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِیثِ أَسَفاً﴾؛ از بس متأسفی و متأثّری، مثل اینکه داری جان میدهی. آیهٴ سوم سورهٴ مبارکهٴ «شعراء» هم همین است ﴿لَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ أَلَّا یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ﴾؛ فرمود من که نمیخواهم اینها به اجبار ایمان بیاورند ﴿إِن نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِم مِنَ السَّماءِ آیَةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِینَ﴾ که باز در پایان همین بخش به آن اشاره خواهد شد ولی غرض آن است که حضرت از آن جهت که رحمةٌ للعالمین است ، دارد دلسوزی میکند و رنج میبرد از اینکه عدهای در کفر به سر ببرند و عمداً خود را هیزم جهنم بکنند.
اتمام رسالت تبلیغی با ابلاغ حجت الهی به مشرکان
فرمود: ﴿فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَیْکَ الْبَلاَغُ﴾؛ تو از نظر رسالت کارت تمام شد، از آن به بعد اگر دستوراتی هست از لحاظ امامت و ولایت است که سهم توست، تو سِمتی داری به عنوان رسول، تو باید تبلیغ کنی و بلاغ مبین داشته باشی این تمام شد. یک سِمت دیگری هم داری به عنوان «امام المسلمین» و «ولی المسلمین» از آن به بعد ﴿وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّی لاَ تَکُونَ فِتْنَةٌ﴾ وظیفه توست، اینچنین نیست که تو در این تبلیغ کوتاهی کرده باشی تو وظیفهات این است؛ اما در مسئلهٴ جنگ یک وظایف دیگری خواهی داشت، در اینجا تکلیفت به پایان رسید.
ضرورت تفکیک رسالت تبلیغی از مباحث تکوینی
در تفسیر المنار این سخن از محمد عبده نیست از آن مقرّر درس ایشان است که میگوید این آیه نص است که در دین اجباری نیست، رسول خدا جبّار نیست، رسول خدا مُکره نیست، ﴿فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَکِّرٌ ٭ لَسْتَ عَلَیْهِم بِمُصَیْطِرٍ﴾ و امثال ذلک. اینها بخشی از این حرفها، خلط بین رسالت و ولایت است ولایت به معنای رهبری و بخشی از اینها خلط بین تکوین و تشریع است. ذات اقدس الهی به رسولش میفرماید تو که نمیتوانی اینها را مجبور کنی ﴿أَفَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّی یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ﴾ از تو برنمیآید، چون ایمان یک امر قلبی است کارش به دست مقلّبالقلوب است، مگر از تو برمیآید اینها را با هم هماهنگ کنی. خب، مگر رسول خدا دعوت به اتّحاد نکرد، مگر وحدت را واجب نکرد، مگر ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً﴾ امری نیست که دلالت بر وجوب کند؛ اما ذات اقدس الهی میفرماید این کار تو نیست یعنی تو یک بحث تشریعی داری که مبلّغ و رسولی باید تبلیغ بکنی، تو باید این پیام را برسانی که اختلاف حرام است، اتحاد واجب است، اعتصام به حبل الله با هم واجب است و برای اینها معنا کنی که ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً﴾ معنایش این نیست که همه شما اهل قرآن باشید [بلکه] معنایش این نیست که همه شما مسلمان باشید، معنایش این نیست که همه شما مؤمن باشید معنایش این است که همه شما با هم اهل قرآن باشید یعنی اگر هزار نفر درِ اتاقشان را ببندند در خدمت قرآن باشند مشغول درس و بحث قرآن باشند باز به ﴿وَاعْتَصِمُوا﴾ عمل نکردند ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَلاَ تَفَرَّقُوا﴾ یعنی با هم قرآن را بفهمید نه بیهم با هم، مسلمان باشید این با هم مسلمان باشید تضارب آرا هست، عرضه افکار هست، نقد و بررسی هست، پژوهش هست و تفاهم هست و صدها فایده دیگر. هم به اعتصام امر فرمود، هم از تفرّق نهی کرد و مانند آن.
تکوینی و الهی بودن تأثیر هدایت بر قلبها
خب، اینها کارهایی است که ذات اقدس الهی به رسولش(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دستور داد، حضرت هم ابلاغ کرد. اما در بخش اتّحاد هم میفرماید از تو ساخته نبود تو قدرت را نداری در دل اثر کنی، چون اگر این تبلیغات و بیان فصیح و بلیغ را که داری، اگر این وعده به بهشت و وعید جهنم هم که داری اگر همه اینها را داری در کنار این، همه معادن روی زمین هم در اختیار تو باشد، همه مردم را به معارف اسلامی آشنا کنی، بعد این منابع زیرزمینی و ذخایر زمینی هم در اختیار تو باشد همه را بین اینها تقسیم بکنی که بخواهی دلهای اینها را مرتبط بکنی شدنی نیست، چون دل نه با حرف میآید، نه با پول. ﴿لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِی الأرْضِ جَمِیعاً مَاأَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَلکِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ﴾ اینچنین نیست که تو بتوانی با زر یا با زور اینها را متّحد کنی این شدنی نیست، اگر توفیقی پیدا شد از راه تبلیغ و تعلیم، دلها متّحد شد که شد وگرنه نه. هیچ ممکن نیست زر بتواند دلها را متّحد کند برای دفع شرّ اینها است یک هشتم زکات را به اینها بدهید از شرّ اینها محفوظ باشید، کمکم اینها مأنوس میشوند وگرنه ﴿لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِی الاَرْض جَمِیعاً مَاأَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَلکِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ﴾.
پرسش:...
پاسخ: تبلیغ مؤثر است؛ اما زر مؤثر نیست. تبلیغ، راه فکر است دیگر راه فکری بالأخره مؤثّر است انسان یا مخالف میشود یا موافق خودش موافق میشود یا مخالف، دیگران موظّفاند تبلیغ کنند، تعلیم کنند، فکر را عرضه کنند او باید بفهمد و بعد بپذیرد از آن به بعد دیگر دست کسی نیست، این ﴿فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَکِّرٌ ٭ لَسْتَ عَلَیْهِم بِمُصَیْطِرٍ﴾ و امثال ذلک که آمده است این ناظر به مسئله تکوین است یعنی تو سیطرهٴ تکوینی که نداری، نه سیطرهٴ تکوینی و تشریعی نداری هر کس هر عقیدهای را داشت آزاد است وگرنه به سران عالم نامه نوشت «اَسْلِمْ تَسْلِمْ» ؛ اگر میخواهی جانت سالم باشد مسلمان شو، این بعد از ﴿تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ است، اینکه میفرماید: ﴿فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَکِّرٌ ٭ لَسْتَ عَلَیْهِم بِمُصَیْطِرٍ﴾ نه یعنی کار به کار اینها نداشته باش، یعنی تکویناً سیطره نداری، چه اینکه در بخشهای دیگری از همین قرآن نظیر آیهٴ 99 سورهٴ مبارکهٴ «یونس» این است که ﴿وَلَوْ شَاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ مَنْ فِی الاَرْض کُلُّهُمْ جَمیعاً أَفَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّی یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ﴾؛ خدا که نمیخواهد اینها مؤمن بشوند خدا میخواهد اینها با اختیار خود مؤمن بشوند، اگر میخواست اینها با اجبار مؤمن بشوند که اینها را مؤمن میکرد، همانطوری که در دلهای یک عده ترس ایجاد میکند ﴿سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ﴾ ممکن است در دلهای عدهای مِهر ایجاد کند، علاقه ایجاد کند تا بپذیرند او در دل سختترین دشمن، علاقه بهترین دوست را ایجاد میکند ﴿وَاَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی وَلِتُصْنَعَ عَلَی عَیْنِی﴾ ؛ فرمود من تو را در خانه دشمنم تربیت کردم آنها به تو مهر ورزیدند موسی، من آنها را دوست تو کردم وگرنه فرعون خونآشام که دوستت نمیشد که ﴿وَاَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی وَلِتُصْنَعَ عَلَی عَیْنِی﴾ ما اگر بخواهیم کار انجام بدهیم راهش هم در اختیار ماست؛ اما غیر از ما کاری در نظام تکوین نمیتواند بکند مگر به اذن ما.
آغاز رسالت ولایی و حکومتی با اتمام رسالت تبلیغی
لذا به رسولش(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود که از تو مگر برمیآید ﴿أَفَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّی یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ﴾ یعنی نمیتوانی، خودت را خسته نکن، تو باید مبلّغ باشی تبلیغ بکن. بخواهی با فشار، اینها مؤمن بشوند شدنی نیست، برای اینکه دل در اختیار کسی نیست میخواهی با فشار، اینها را وادار به اقرار بکنی آن بحث جهاد است که در پیش داریم؛ اما به حجت بالغه برسان، مطلب روشن بشود ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ تا معلوم بشود از آن به بعد در اثر خودسری نمیخواهند ایمان بیاورند، اگر ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ به نِصابش رسید و معلوم شد که از لحاظ خودسری و خونآشامی میخواهند دست به خودکشی بزنند تو ولیّ مسلمینی خب، نگذار اینها خودشان را به جهنم ببرند یا کمتر به جهنم بروند، هرگز نمیشود گفت که من آزادم، عقیدهٴ خودم در اختیار خود من است هر کسی محدودهای دارد عقیده برای اوست، افکار برای اوست، آرا و اندیشه و اوصاف برای اوست، مال او برای اوست، خانه او برای اوست؛ اما به این شرط که به خودش ضرر نرساند، این منطق را هیچکس گوش نمیدهد که هرویینی بگوید من آزادم، مال خودِ من، بدن خود من این را هیچکسی گوش نمیدهد، برای اینکه مال او، برای اوست در یک محور خاص، تن او برای اوست در یک مدار مخصوص، این منطق پذیرفته نیست که انسان بگوید من میخواهم خودم را آتش بزنم.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ آن معلوم میشود که خونآشامی دارد و خودسری دارد، از آن وقت میگویند بله باید اسلام بیاوری.
ایجاد امنیت برای محض از حقیقت وظیفه حکومت اسلامی
پرسش:...
پاسخ: نه؛ اگر یک نفر در یک گوشه جهان هم اینچنین است؛ بعد از اینکه حق برای او مسلّم شد نمیپذیرد باز هم هست آنها را که خود حکومت اسلامی در امان قرار میدهد آنها مستأمناند حساب جداگانهای دارد که دولت آنها را در امان میدهد نظیر همان آیهٴ سورهٴ «توبه» که ﴿وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّی یَسْمَعَ کَلاَمَ اللّهِ﴾ این ﴿حَتَّی یَسْمَعَ کَلاَمَ اللّهِ﴾ را بشنود یعنی نِصاب تحقیق به پایان برسد، اگر مارس و انگلس بخواهند تحقیق کنند با یک عرب سادهلوح بخواهد تحقیق کند فرق میکند، آن یکی چند سال باید مطالعه کند تا به جایی برسد، این یکی چند ساعته حل میشود برایش، بالأخره باید به نِصاب برسد، به نصاب ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ برسد، شاکّ متفحّص را ممکن است کسی کار نداشته باشد؛ منتها فَحص شاکها فرق میکند، یک وقت کسی است که مکتبهای فراوان را پشت سر گذاشته الآن تا مسئله برای او حل بشود یک چند سال طول میکشد.
ضرورت تفکیک رسالت تبلیغی از مباحث تکوینی و ولایی
پرسش:...
پاسخ: این اجبار است دیگر، مثل اینکه کسی مالی دارد میگوید من میخواهم با این مال خودم را بسوزانم میگویند نه، این رسم رواج پیدا میکند. به هرویینی هیچ جای دنیا آزادی نمیدهند.
پرسش:...
پاسخ: بله دیگر، این نباید در جوامع بشری کسی باشد که عمداً خودش را آتش بزند بگوید من آزادم. تنِ او را اجازه نمیدهند آتش بزند، جان خود را برای ابد بسوزاند، این کار نباید در جامعه رواج پیدا کند حرف هیچ هرویینی در هیچ جای دنیا مسموع است که میگوید مالِ خود من است، ارثیه من هم هست یا دسترنج من است میخواهم من بدن خودم را بسوزانم، این حرف مسموع نیست.
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب؛ اینکه منافقانه اظهار اسلام کرد دیگر از شیوع این آتشسوزی جلوگیری کرده است، کمکم روشن میشود برایش. کم است کسی که بیاید در حوزهٴ اسلام و آن نصایح را ببیند و عوض نشود این حرفها کمکم به گوشاش میرسد که نفاق هم مثل کفر خودسوزی است نسوزان خودت را کمکم برمیگردد؛ اما کسی بگوید من میخواهم خودم را حَطب جهنم کنم برای ابد، بالأخره جامعه بشری صاحبی دارد یا ندارد؟ بگویند این مخالف آزادی است، لذا مسئله تکوین را از تشریع نباید جدا شدنش را از نظر نباید دور داشت، اینها را نباید مخلوط کرد. آیهٴ 99 سورهٴ مبارکهٴ «یونس» این است که ﴿وَلَوْ شَاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ مَنْ فِی الاَرْض کُلُّهُمْ جَمیعاً أَفَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّی یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ﴾ با اینکه مسئله، مسئله تکوین است، پس آنچه در تقریر تفسیر المنار آمده است از این جهت ناتمام است.
«و الحمد لله رب العالمین»
تبیین محاجّه بعد از تبیّن حق و احتجاج ابتدایی
معرفت و بصیرت، برترین ویژگی شاگردان پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله
ضرورت تفکیک رسالت تبلیغی از مباحث تکوینی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَإِنْ حَاجُّوکَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ وَقُل لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ وَالْأُمِّیِّینَ أَأَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَیْکَ الْبَلاَغُ وَاللّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ﴿20﴾
تبیین محاجّه بعد از تبیین حق و احتجاج ابتدایی
این کریمه هم چند فصل را در بردارد. فصل اول این است که آیا این احتجاج یک احتجاج ابتدایی است یا محاجّه بعد از تبیّن حق است، چون انسان طبعاً اهل جدال و پرخاش است که ﴿کَانَ الْإِنسَانُ أَکْثَرَ شَیْءٍ جَدَلاً﴾ نه تنها مشرکین، بلکه اهل کتاب و نه تنها اهل کتاب، بلکه اهل قرآن هم به حسب ظاهر گاهی بعد از تبیّن حق معذلک جدال دارند، نظیر آنچه در آیهٴ ششم سورهٴ مبارکهٴ «انفال» آمده است که ﴿یُجَادِلُونَکَ فِی الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَیَّنَ﴾ این جدالی است که جوابپذیر نیست ﴿یُجَادِلُونَکَ فِی الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَیَّنَ﴾ با اینکه مربوط به جریان مشرکین یا اهل کتاب هم نیست و گروهی هم اصلاً به حضور حضرت میآمدند تا حرفهای خودشان را بزنند، نه حرفهای پیامبر را بشنوند
اگر منظور از ﴿فَإِنْ حَاجُّوکَ﴾ این باشد؛ حجاج و جدال بعد از تبیّن باشد، این جوابی که خدا فرمود: ﴿فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ﴾ این اعلان ترک بحث است و در قوهٴ ﴿لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ﴾ هست در قوهٴ ﴿لاَ حُجَّةَ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمُ﴾ است. این ﴿لاَ حُجَّةَ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمُ﴾ یعنی بعد از تبیّن حق وگرنه ﴿فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾ چگونه خدای سبحان نفی حجت میکند با اینکه حجّتش بالغه است، اینکه فرمود: ﴿لاَ حُجَّةَ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمُ﴾ از آن طرف هم ﴿فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾ است از آن طرف ﴿حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِمْ﴾ پس مسلمین حجت دارند هم به صورت موجبه بیان شد که ﴿فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾ هم به صورت سلب حجّیت منطق کفر بیان شد که ﴿حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِمْ﴾ «الدحض هو البطلان»، ﴿حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِمْ﴾ یعنی «باطلة عند ربهم». آنگاه اگر حجّت اهل کافر باطل است و حجت اهل حق بالغ است، چون به میزان ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ برسد از آن به بعد دیگر ﴿لاَ حُجَّةَ بَیْنَنَا﴾ اگر ﴿فَإِنْ حَاجُّوکَ﴾ لسانش همان حجاج و جدال بعد از تبیّن حق باشد، این ﴿فَقُلْ أَسْلَمْتُ﴾ اعلان ترک مخاصمه و ترک محاجّه است.
ویژگی مهم جدال احسن
اما اگر لسانش آن نباشد؛ واقعاً خواستند احتجاج کنند و استدلال کنند تو جدال احسن بکن. این جدال احسن بعد از مسئلهٴ حکمت و موعظه نوبت به جدال احسن میرسد که ﴿وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾ تا آنجا که ممکن است باید از جدال پرهیز کرد و اگر انسان مجبور به جدال شد، جدالش به نحو احسن باشد آن هم لحن آیهٴ سورهٴ «نحل» عوض شد، نفرمود «ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و الجدال الأحسن» سرّش این است که جدال، یک جنبهٴ دفاعی است، برهان و موعظه یک جنبهٴ ابتدایی است، لذا در کریمهٴ سورهٴ «نحل» این سه مسئله یک سیاق ندارند، نفرمود «ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و الجدال الأحسن» فرمود: ﴿ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ﴾ این کار شماست، اگر آنها خواستند جدال کنند ﴿وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾ که سبک و سیاق هم عوض شد، چون نوعاً جدال از آنها شروع می شد ﴿یُجَادِلُونَکَ﴾ ، و امثال ذلک، آنگاه تو جدال به نحو احسن بکن، جدال به نحو احسن، بخشی از آن به مطلب برمیگردد، بخشی از آن به لفظ. آنچه به مطلب برمیگردد این است که مبادا در خلال استدلال حقّی را ابطال کنی یا باطلی را احقاق کنی. آنچه به لفظ برمیگردد یعنی مبادا در مباحثات طرزی حرف بزنی که کسی را تحقیر کنی، چون ﴿قُل لِعِبَادِی یَقُولُوا الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّیْطَانَ یَنزَغُ بَیْنَهُمْ﴾ ؛ وقتی دستور رسمی اسلام این است که به مردم بگو با هم حرف خوب بزنند و خوب حرف بزنند یقیناً خودش هم این دو مطلب را رعایت میکند، برای اینکه شیطان هرگز نمیخوابد و دو نفر که با هم برخورد کردند همین که شروع به حرف زدن کردن، از آن طرف شیطان سعی میکند که در فکر وسوسه کند ﴿إِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَی أَوْلِیَائِهِمْ لِیُجَادِلُوکُمْ﴾ و اگر توفیقی پیدا نکرد که در فکر، وسوسه کند، در ادای مطلب ممکن است انسان را وادار کند که دیگری را تحقیر کند، لذا فرمود شیطان تلاش و کوششاش برای نزغ است؛ او مرتب دارد فشار میآورد: ﴿إِنَّ الشَّیْطَانَ یَنزَغُ بَیْنَهُمْ﴾ بنابراین به بندگان من بگو وقتی میخواهند حرف بزنند این دو مطلب را رعایت کنند: حرف خوب بزنند و باطل نگویند و خوب حرف بزنند کسی را نرنجانند.
این جدال احسن هم خوب حرف زدن است، هم حرفِ خوب زدن؛ اما حرفِ خوب زدن هست، برای اینکه باطل را احقاق نکرده و حقّی را ابطال نکرده، خوب حرف زدن است خیلی منصفانه سخن گفتن است، مثل اینکه به مشرکین میفرماید: ﴿إِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلَی هُدی أَوْ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ﴾ میفرماید بیایید با هم بحث بکنیم بالأخره یا حق با ماست یا حق با شما، خب از این منصفانهتر که نمیشود حرف زد که، فرمود: ﴿إِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلَی هُدیً أَوْ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ﴾؛ بالأخره یا حق با ماست یا حق با شما، یا ما بر هدایتیم یا شما، یا ما در ضلالتیم یا شما. با اینکه ﴿إِنِّی عَلَی بَیِّنَةٍ مِن رَبِّی﴾ حقّ مسلّم اوست.
این جدال احسن نسبت به عموم انسانهاست و درباره خصوص اهل کتاب حرمتی قرآن برای آنها قائل است که به همه ما خطاب کرد، فرمود: ﴿وَلاَ تُجَادِلُوا أَهْلَ الْکِتَابِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾ این کریمه که فرمود با اهل کتاب به نحو احسن سخن بگویید، برای اینکه آنها مزیّتی دارند که دیگران ندارند.
پیروی قرآن از سیرهٴ ابراهیم خلیل(علیه السلام) برای جدال احسن
اگر واقعاً این ﴿حَاجُّوکَ﴾ در مقام جدال تهاجمی نباشد در مقام حِجاج باشد آنها برهانی خواستند مسئلت کنند تو در جواب بگو ـ به نحو جدال احسن ـ که روش ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) را که همه قبول دارید، همان کاری که ابراهیم خلیل داشت که ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ﴾ همان را من هم دارم. ﴿أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ﴾.
جریان خلیل حق(سلام الله علیه) را همه مردم حجاز میپذیرفتند چه مشرکین و چه اهل کتاب. اهل کتاب از آن جهت که پیرو دین ابراهیمی(سلام الله علیه) بودند خب قبول داشتند، مشرکین هم آن حضرت را به عنوان اصل آورندهٴ توحید قبول داشتند؛ منتها پیرایههای فراوانی بر رهاورد ابراهیم(سلام الله علیه) افزودند وگرنه سنّتهای ابراهیمی را تا حدودی حفظ میکردند. کمکم این قدر بر او پیرایه بستند که شده شرک وگرنه اصل ذات اقدس الهی را، احترام به کعبه را و کلیدداری کعبه و تولیت کعبه را هم تقدیس میکردند و سقایت حاج را هم تکریم میکردند به همین سنّت ابراهیمی بود که ﴿أَجَعَلْتُمْ سِقَایَةَ الْحَاجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ﴾ این تعمیر مسجدالحرام و سقایت حاجیان و زائران بیتالله این از یادگارهای خلیلالرحمن(سلام الله علیه) است.
فرمود این مردم حجاز به سیرهٴ ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) معتقدند تو همان حرفی را بزن که خلیل حق گفت، او گفت ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ﴾ تو هم بگو ﴿أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ﴾، بنابراین اگر جدال ابتدایی است که اعلان ترک مخاصمه کن وجه اول است و اگر واقعاً اهل جدال هستند، نه جدال تهاجمی و اهل احتجاج هستند تو از راه جدال احسن جواب بده.
پرسش:...
پاسخ: چرا؟
پرسش:...
پاسخ: نه؛ آن اصل کلّی است ﴿وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ﴾.
پرسش:...
پاسخ: چرا، اصل کلی است ﴿وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیَاً بَیْنَهُمْ﴾ سخن از محاجّه و محاوره نیست، یک اصل کلی است که دین یکی است و این اختلافها برای سوء برداشت مشایخ سوء اهل کتاب است و این اختلافها هم بعدالعلم است و منشأش هم بَغیْ و جاهطلبی است و مانند آن، این اصل کلّی. حالا اگر گروهی با تو به محاجّه و مجادله برخاستند این یک قضیه، قضایای خارجی است تو در جواب اینچنین بگو، بگو ﴿أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ﴾.
پرسش:...
پاسخ: اما اینجا حالا اگر آمدند با تو خواستند بحث کنند.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ حالا یا بعدالعلم است اگر آن گروه سوء اختیاردارها باشند یا هنوز برای آنها روشن نشد برای آنهایی که دارای حُسن اختیارند، اگر حِجاجشان حِجاج تهاجمی باشد تو اعلان ترک مخاصمه بده، اگر نه واقعاً خواستند چیز بفهمند تو جدال احسن بکن.
پرسش:...
پاسخ: چرا؟
پرسش:...
پاسخ: سیاق آیه میفرماید که اختلاف برای بعدالعلم است، حالا اگر با تو محاجّه کردند.
پرسش:...
پاسخ: ﴿فَإِنْ حَاجُّوکَ﴾ دیگر محتوای خود آیه است.
پرسش:...
پاسخ: یعنی این تقیید بعدالعلم را ما باید اضافه بکنیم وگرنه ﴿فَإِنْ حَاجُّوکَ﴾ مطلق است دیگر.
پرسش:...
پاسخ: از خارج از کجا بیاوریم؟
شباهتها و تفاوتهای جدال احسن با برهان
پرسش:...
پاسخ: ﴿فَإِنْ حَاجُّوکَ﴾ یعنی اگر محاجّه کردند، از این حِجاج در قرآن فراوان است. این نحوهٴ حِجاج در آیهٴ 61 همین سورهٴ «آلعمران» که در پیش داریم به همین نحو است، بنابراین تا به آنکه حجاج حقطلبانه باشد هست.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ چون جدال احسن حکمت است؛ منتها جدال احسن از مقبولات آنها استفاده میکنند، جدال احسن اینچنین نیست که خدای ناکرده باطلی را حق کند، حقّی را باطل کند دیگر این جدال غیر احسن.
پرسش:...
پاسخ: این هم برهان است در حقیقت این هم حق است، آنچه را که از ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) رسیده است آن حق است؛ منتها فرق جدال احسن با برهان این است که در جدال، مقدمه آن چهرهٴ مقبولیت دارد، اگر مطلبی از آن چهره و جهت که مورد تسلّم رقیب و قبول خصم است از آن استفاده شد میشود جدال، اگر نه یک مقدمه ابتدایی است حق است و لازم نیست که قبلاً او قبول کرده باشد حقّیت را این مقدمه به همراه دارد میشود برهان وگرنه جدال احسن اینچنین نیست که در آن مطلب غیرحق باشد که اینها بعضی از مسائلی است مربوط به کلمه ﴿فَإِنْ حَاجُّوکَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ﴾.
دلالت عبارت ﴿مَنِ اتَّبَعَنِ﴾ بر شاگردان خاص پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
اما ﴿وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾ نوعاً برای آن است که وجود مبارک رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) معلم کتاب و حکمت بود، مزکّی نفوس بود، مربّی بود و مأمور شد همواره عدهای را بپرورانده و به همراه داشته باشد، چون خداوند فرمود: ﴿فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ وَمَن تَابَ مَعَکَ﴾ ؛ اینچنین نباش که تنها خودت به استقامت برسی، عدهای را هم بپروران، لذا رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) براساس آن تعلیم الهی یک عده را خوب پروراند، گفت: ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلَی بَصِیرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِی﴾ این ﴿وَمَنِ اتَّبَعَنِی﴾ شاگردان مخصوص آن حضرتاند وگرنه توده مردم که ﴿عَلَی بَصِیرَةٍ﴾ دعوت ندارند، توده مردم، مسلمان تقلیدیاند؛ منتها تقلیدشان به تحقیق بسته است یعنی تشخیص دادند که رسول حق است و او را پذیرفتند؛ اما قدرت دعوت دیگران ﴿عَلَی بَصِیرَةٍ﴾ را که ندارند، این ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلَی بَصِیرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِی﴾ یعنی «و من اتبعنی فی المعارف» نه «من اتبعنی فی اصل الاسلام» از توده مسلمین دعوت ﴿عَلَی بَصِیرَةٍ﴾ ساخته نیست، لذا حضرت همواره یک عده خاصی را میپروراند، گرچه سفره تعلیمی آن حضرت برای همه پهن بود ولی شرکتکنندگان خاص بودند. عدهای صبح و شام در سفر و حضر خدمت آن حضرت بودند، هیچ کسی مثل حضرت امیر(سلام الله علیه) نبود. به دنبال حضرت امیر یک شاگردان مخصوصی هم بودند که سؤالات خاص طرح میکردند وگرنه توده مسلمین صدر اسلام اینها منتظر بودند کسی از خارج بیاید یک مطلبی را سؤال کند تا حضرت جواب بدهد و اینها بهره جدید ببرند قدرت سؤال، درس و بحث میخواهد از هر کسی ساخته نیست که مسئله علمی سؤال کند. اگر عالِمی در جایی رفت حداکثر سؤال صاحبخانه این است که شما مثلاً کجا زندگی میکنید، تابستان کجا میروید، زمستان کجا میروید، امسال تابستان کجا رفتید، همین، او اصلاً بلد نیست سؤال بکند اینکه گفتند «حُسن السؤال نصف العلم» اینکه گفتند علم خزاین است و مفتاحش سؤال است، اینکه گفتند سؤال کنید زیرا با سؤال و جواب چند نفر اجر میبرند، سائل اجر میبرد، مُجیب اجر میبرد، مستمع اجر میبرد، [و دوستدار آنها اجر میبرد] این تشویق به علم است وگرنه سؤال آخر از هر کسی ساخته نیست هر کسی بلد نیست سؤال بکند اصلاً، لذا حضرت در عین حال که همیشه آماده تعلیم و تربیت بود گروه خاصّی را تربیت کرد یعنی گروه خاصی توفیق را داشتند، آن گروه خاص کسانیاند که ﴿عَلَی بَصِیرَةٍ﴾ مثل خود رسول دعوت میکنند و بعد جزء وارثان آن حضرت خواهند بود در این بخش سوم هم در حِجاج، آنها هم همین حرف را دارند یعنی اگر من دعوت ابتدایی دارم ﴿عَلَی بَصِیرَةٍ﴾ در هنگام جواب مجادله یا جواب حِجاج شما هم پیروان من هم اینچنیناند، پس هم در دعوتهای ابتدایی عدهای همراه مناند ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلَی بَصِیرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِی﴾ ، هم در جدال احسن و پاسخ به سؤالها هم عدهای همراه مناند ﴿أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾. اگر ذات اقدس الهی به من فرمود: ﴿فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ وَمَن تَابَ مَعَکَ﴾ من عدهای را هم در دعوت ﴿عَلَی بَصِیرَةٍ﴾ به همراه خودم مستقیم نگه داشتم و همان عده یا عده دیگری را در مسئله جواب به سؤال و جدال احسن هم به همراه خود آوردم ﴿أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾.
معرفت و بصیرت، برترین ویژگی شاگردان پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
اینکه این ﴿مَنِ اتَّبَعَنِ﴾ در کلمات حضرت خلیل(سلام الله علیه) نبود، برای اینکه او بنیانگذار این مسائل بود و او هم در آغاز امر این حرفها را زده است حضرت خلیل که ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماوَاتِ وَالاَرْض﴾ ولی رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که وارث انبیای سلف مخصوصاً ملت ابراهیم(سلام الله علیهم اجمعین) است، خب زمینه فراهم بود و فراوان بود برای پرورش یک گروه محقّق خاص و گذشته از اینکه حضرت این را در مدینه فرمودند و مدینه بالأخره سالیانی از اسلام گذشت و عدهای محقّق تربیت شدند، این راجع به ﴿أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ من حرفم این است، پیروان من هم محقّقاند، مثل ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ﴾ اینچنین نیست که یک مُشت عوام دور من جمع شده باشند. آخر آنها گفتند که اینها نظیر آنچه به حضرت نوح(سلام الله علیه) گفتند که یک مُشت اراذل آن هم سادهاندیش دور تو جمع شدند این حرف را به همه میگفتند، حضرت فرمود نه، یک عده محقّق همراه مناند، اینچنین نیست که اینها که به همراه من راه افتادند اهل برهان نباشند یا اهل جدال احسن نباشند. من اگر دعوت میکنم ﴿عَلَی بَصِیرَةٍ﴾ آنها هم ﴿عَلَی بَصِیرَةٍ﴾ دعوت میکنند، من اگر وجهم را لله برای اسلام تسلیم کردم، آنها هم محقّقانه اسلام و تسلیم دارند ﴿أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾.
پرسش:...
پاسخ: برهان نه، یعنی ما این چنین هستیم خلاصه و این هم هشدار به پیروان من است یعنی پیروان من هم محققاند. آنها هم حرف من را میزنند [و] با آنها بخواهید حرف بزنید اینچنین جواب میگویند، با من بخواهید سخن بگویید اینچنین جواب میگویم من یک عده محقق تربیت کردم، اینچنین نیست که مقلّدانه از اسلام حمایت کنند ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلَی بَصِیرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِی﴾ که در سورهٴ «یوسف» هست ﴿أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ﴾ که همینجاست.
اهل کتاب، مشرکان و ملحدان، مخاطبان اصلی رسالت
آنچه مربوط است به جمله ﴿قُل لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ وَالْأُمِّیِّینَ أَأَسْلَمْتُمْ﴾ از این طرف شروع میشود یعنی اینچنین نیست که حالا آنها سؤال کردند تو پاسخ بگویی فقط یا جدال احسن باشد یا برهان [بلکه]. تو از این طرف هم مأموری مسئله را ابلاغ کنی ﴿وَقُل لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ وَالْأُمِّیِّینَ﴾ گرچه قرآن ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ است شامل سه گروه میشود؛ هم موحّدان اهل کتاب، هم مشرکین حجاز و وثنیین که الله را به عنوان خالق قبول دارند ولی به عنوان معبود نمیپذیرند و هم ملحدان و مادیانی که میگویند ﴿مَا یُهْلِکُنَا الاَ الدَّهْرُ﴾ و اصل اله را نمیپذیرند؛ اما مبتلابه روزانهٴ حضرت مخصوصاً در این بخش مردم حجاز بودند در حجاز معمولاً همین دو مکتب، دو فکر بود یا اهل کتاب بودند مثل یهود و نصارا، یا مشرکین بودند، لذا فرمود: ﴿وَقُل لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ وَالْأُمِّیِّینَ﴾؛ به اهل کتاب بگو، و به امیین بگو به غیر اینها هم البته میگویی، چون ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ است.
اُمّی همانطوری که در بحث دیروز گذشت یا برای آن است که درس نخواندهاند یا برای آن است که چون مکتب ندارند یا مکتب نرفتهاند؛ اهل سواد نیستند یا نه، مکتب ندارند یعنی کتاب ندارند. اهل کتاب یعنی یهود و نصارا، مشرکین را اُمّی میگفتند ﴿لَیْسَ عَلَیْنَا فِی الْأُمِّیِّینَ سَبِیلٌ﴾ برای اینکه آنها مکتب نداشتند (نه اینکه سواد نداشتند) باسوادهای وثنیین حجاز را هم اُمّی میگفتند، میگفتند اینها مکتب ندارند، (نه اینکه مکتبنرفتهاند و خط ننوشتهاند).
آثار رعایت ادب در مقام احتجاج
به هر حال اینها اُمّیاند به اینها که در حجاز به سر میبرند بگو ﴿أَأَسْلَمْتُمْ﴾ خب این همان خوب حرف زدن است، حرفِ خوب را قبلاً زد که ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ حالا دارد خوب حرف میزند ﴿أَأَسْلَمْتُمْ﴾ نمیفرماید «اسلموا» امر نمیکند، فرمود: ﴿أَأَسْلَمْتُمْ﴾.
پرسش:...
پاسخ: بله، اما خوب حرف زدن همین معناست. معنای خوب حرف زدن این است که آدم تحمیل نکند، نظیر ﴿إِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلَی هُدیً أَوْ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ﴾ . خوب حرف زدن، فصیح حرف زدن، بلیغ حرف زدن، طوری باشد که دیگری را جذب بکند اینها مربوط به آداب حرف زدن است.
پرسش:...
پاسخ: بله، امر هست؛ اما آن همان بیان حضرت خلیل بود دیگر، آن تبر هم جایش محفوظ است؛ اما تا به تبر برسد طول میکشد تا دست به تبر بکند ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلَّا کَبِیراً لَّهُمْ﴾ طول میکشد، اول باید همهٴ آداب را رعایت کند تا بشود ﴿فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾ دیگر نگویند اگر شما نرم رفتار بودی شاید قبول میکردند، نگویند اگر احترام اینها را حفظ میکردی شاید میپذیرفتند، هیچ بهانهای نباشد گذشته از اینکه ادب ظرافتی است برای خود ادیب، نه برای اینکه بهانه دست دیگری پیدا نکند آن فایده بالعرض ادب است وگرنه ادب کمالی است برای آدم، این هنر نیست که کسی دیگری را تحقیر کند که، هنر در این است دیگری را تکریم کند «الإنسان أخ الإنسان أحبّ أو کَرِه» اگر کسی به این ادب رسیده است خود مزیّن شد؛ منتها فواید فراوانی هم دارد که یکی از آنها جذب عواطف دیگران است. ادب برای این نیست که دیگران جذب بشوند، ادب برای آن است که خود ادیب به کمال برسد آن وقت فواید ضِمنی هم این است که دیگری را نرنجانده، دیگری را هم جذب کرده و مانند آن.
رنجهای طاقتفرسای پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برای هدایت کفار
پرسش:...
پاسخ: نه؛ آن نوبت تبر هم محفوظ است دیگر. همین بیانات حضرت خلیل هم بود آن ﴿قَاتِلُوهُمْ حَتَّی لاَ تَکُونَ فِتْنَةٌ﴾ هم هست که بشود ﴿فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾ آنگاه برای رفع بهانهٴ دیگران نیست، بلکه به دیگران بها دادن است، تمام این رنجها را حضرت تحمّل کرد از همین دشمنان حجاز؛ اما از هر دوستی نسبت به اینها دوستتر بود و رنج میبرد که ذات اقدس الهی چند جا تسلیت گفت، تسلّی داد، فرمود این همه تلاش میکنی که آنها ایمان بیاورند داری جان میدهی و قالب تهی میکنی، خب نپذیرفتند، نپذیرفتند ﴿فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَّفْسَکَ عَلَی آثَارِهِم إِن لَّمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِیثِ أَسَفاً﴾ این مضمون در دو قسمت قرآن بازگو شد، فرمود داری جان میدهی خب، حالا قبول نکردند، قبول نکردند. این پیداست تنها برای رفع بهانهٴ دیگران نیست به کافر از آن نظر که انسان است بها دادن است. در همان سورهٴ مبارکهٴ «کهف» تعبیر این است، آیهٴ ششم سورهٴ «کهف» ﴿فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَّفْسَکَ عَلَی آثَارِهِم إِن لَّمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِیثِ أَسَفاً﴾؛ از بس متأسفی و متأثّری، مثل اینکه داری جان میدهی. آیهٴ سوم سورهٴ مبارکهٴ «شعراء» هم همین است ﴿لَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ أَلَّا یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ﴾؛ فرمود من که نمیخواهم اینها به اجبار ایمان بیاورند ﴿إِن نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِم مِنَ السَّماءِ آیَةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِینَ﴾ که باز در پایان همین بخش به آن اشاره خواهد شد ولی غرض آن است که حضرت از آن جهت که رحمةٌ للعالمین است ، دارد دلسوزی میکند و رنج میبرد از اینکه عدهای در کفر به سر ببرند و عمداً خود را هیزم جهنم بکنند.
اتمام رسالت تبلیغی با ابلاغ حجت الهی به مشرکان
فرمود: ﴿فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَیْکَ الْبَلاَغُ﴾؛ تو از نظر رسالت کارت تمام شد، از آن به بعد اگر دستوراتی هست از لحاظ امامت و ولایت است که سهم توست، تو سِمتی داری به عنوان رسول، تو باید تبلیغ کنی و بلاغ مبین داشته باشی این تمام شد. یک سِمت دیگری هم داری به عنوان «امام المسلمین» و «ولی المسلمین» از آن به بعد ﴿وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّی لاَ تَکُونَ فِتْنَةٌ﴾ وظیفه توست، اینچنین نیست که تو در این تبلیغ کوتاهی کرده باشی تو وظیفهات این است؛ اما در مسئلهٴ جنگ یک وظایف دیگری خواهی داشت، در اینجا تکلیفت به پایان رسید.
ضرورت تفکیک رسالت تبلیغی از مباحث تکوینی
در تفسیر المنار این سخن از محمد عبده نیست از آن مقرّر درس ایشان است که میگوید این آیه نص است که در دین اجباری نیست، رسول خدا جبّار نیست، رسول خدا مُکره نیست، ﴿فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَکِّرٌ ٭ لَسْتَ عَلَیْهِم بِمُصَیْطِرٍ﴾ و امثال ذلک. اینها بخشی از این حرفها، خلط بین رسالت و ولایت است ولایت به معنای رهبری و بخشی از اینها خلط بین تکوین و تشریع است. ذات اقدس الهی به رسولش میفرماید تو که نمیتوانی اینها را مجبور کنی ﴿أَفَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّی یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ﴾ از تو برنمیآید، چون ایمان یک امر قلبی است کارش به دست مقلّبالقلوب است، مگر از تو برمیآید اینها را با هم هماهنگ کنی. خب، مگر رسول خدا دعوت به اتّحاد نکرد، مگر وحدت را واجب نکرد، مگر ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً﴾ امری نیست که دلالت بر وجوب کند؛ اما ذات اقدس الهی میفرماید این کار تو نیست یعنی تو یک بحث تشریعی داری که مبلّغ و رسولی باید تبلیغ بکنی، تو باید این پیام را برسانی که اختلاف حرام است، اتحاد واجب است، اعتصام به حبل الله با هم واجب است و برای اینها معنا کنی که ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً﴾ معنایش این نیست که همه شما اهل قرآن باشید [بلکه] معنایش این نیست که همه شما مسلمان باشید، معنایش این نیست که همه شما مؤمن باشید معنایش این است که همه شما با هم اهل قرآن باشید یعنی اگر هزار نفر درِ اتاقشان را ببندند در خدمت قرآن باشند مشغول درس و بحث قرآن باشند باز به ﴿وَاعْتَصِمُوا﴾ عمل نکردند ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَلاَ تَفَرَّقُوا﴾ یعنی با هم قرآن را بفهمید نه بیهم با هم، مسلمان باشید این با هم مسلمان باشید تضارب آرا هست، عرضه افکار هست، نقد و بررسی هست، پژوهش هست و تفاهم هست و صدها فایده دیگر. هم به اعتصام امر فرمود، هم از تفرّق نهی کرد و مانند آن.
تکوینی و الهی بودن تأثیر هدایت بر قلبها
خب، اینها کارهایی است که ذات اقدس الهی به رسولش(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دستور داد، حضرت هم ابلاغ کرد. اما در بخش اتّحاد هم میفرماید از تو ساخته نبود تو قدرت را نداری در دل اثر کنی، چون اگر این تبلیغات و بیان فصیح و بلیغ را که داری، اگر این وعده به بهشت و وعید جهنم هم که داری اگر همه اینها را داری در کنار این، همه معادن روی زمین هم در اختیار تو باشد، همه مردم را به معارف اسلامی آشنا کنی، بعد این منابع زیرزمینی و ذخایر زمینی هم در اختیار تو باشد همه را بین اینها تقسیم بکنی که بخواهی دلهای اینها را مرتبط بکنی شدنی نیست، چون دل نه با حرف میآید، نه با پول. ﴿لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِی الأرْضِ جَمِیعاً مَاأَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَلکِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ﴾ اینچنین نیست که تو بتوانی با زر یا با زور اینها را متّحد کنی این شدنی نیست، اگر توفیقی پیدا شد از راه تبلیغ و تعلیم، دلها متّحد شد که شد وگرنه نه. هیچ ممکن نیست زر بتواند دلها را متّحد کند برای دفع شرّ اینها است یک هشتم زکات را به اینها بدهید از شرّ اینها محفوظ باشید، کمکم اینها مأنوس میشوند وگرنه ﴿لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِی الاَرْض جَمِیعاً مَاأَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَلکِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ﴾.
پرسش:...
پاسخ: تبلیغ مؤثر است؛ اما زر مؤثر نیست. تبلیغ، راه فکر است دیگر راه فکری بالأخره مؤثّر است انسان یا مخالف میشود یا موافق خودش موافق میشود یا مخالف، دیگران موظّفاند تبلیغ کنند، تعلیم کنند، فکر را عرضه کنند او باید بفهمد و بعد بپذیرد از آن به بعد دیگر دست کسی نیست، این ﴿فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَکِّرٌ ٭ لَسْتَ عَلَیْهِم بِمُصَیْطِرٍ﴾ و امثال ذلک که آمده است این ناظر به مسئله تکوین است یعنی تو سیطرهٴ تکوینی که نداری، نه سیطرهٴ تکوینی و تشریعی نداری هر کس هر عقیدهای را داشت آزاد است وگرنه به سران عالم نامه نوشت «اَسْلِمْ تَسْلِمْ» ؛ اگر میخواهی جانت سالم باشد مسلمان شو، این بعد از ﴿تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ است، اینکه میفرماید: ﴿فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَکِّرٌ ٭ لَسْتَ عَلَیْهِم بِمُصَیْطِرٍ﴾ نه یعنی کار به کار اینها نداشته باش، یعنی تکویناً سیطره نداری، چه اینکه در بخشهای دیگری از همین قرآن نظیر آیهٴ 99 سورهٴ مبارکهٴ «یونس» این است که ﴿وَلَوْ شَاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ مَنْ فِی الاَرْض کُلُّهُمْ جَمیعاً أَفَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّی یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ﴾؛ خدا که نمیخواهد اینها مؤمن بشوند خدا میخواهد اینها با اختیار خود مؤمن بشوند، اگر میخواست اینها با اجبار مؤمن بشوند که اینها را مؤمن میکرد، همانطوری که در دلهای یک عده ترس ایجاد میکند ﴿سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ﴾ ممکن است در دلهای عدهای مِهر ایجاد کند، علاقه ایجاد کند تا بپذیرند او در دل سختترین دشمن، علاقه بهترین دوست را ایجاد میکند ﴿وَاَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی وَلِتُصْنَعَ عَلَی عَیْنِی﴾ ؛ فرمود من تو را در خانه دشمنم تربیت کردم آنها به تو مهر ورزیدند موسی، من آنها را دوست تو کردم وگرنه فرعون خونآشام که دوستت نمیشد که ﴿وَاَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی وَلِتُصْنَعَ عَلَی عَیْنِی﴾ ما اگر بخواهیم کار انجام بدهیم راهش هم در اختیار ماست؛ اما غیر از ما کاری در نظام تکوین نمیتواند بکند مگر به اذن ما.
آغاز رسالت ولایی و حکومتی با اتمام رسالت تبلیغی
لذا به رسولش(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود که از تو مگر برمیآید ﴿أَفَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّی یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ﴾ یعنی نمیتوانی، خودت را خسته نکن، تو باید مبلّغ باشی تبلیغ بکن. بخواهی با فشار، اینها مؤمن بشوند شدنی نیست، برای اینکه دل در اختیار کسی نیست میخواهی با فشار، اینها را وادار به اقرار بکنی آن بحث جهاد است که در پیش داریم؛ اما به حجت بالغه برسان، مطلب روشن بشود ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ تا معلوم بشود از آن به بعد در اثر خودسری نمیخواهند ایمان بیاورند، اگر ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ به نِصابش رسید و معلوم شد که از لحاظ خودسری و خونآشامی میخواهند دست به خودکشی بزنند تو ولیّ مسلمینی خب، نگذار اینها خودشان را به جهنم ببرند یا کمتر به جهنم بروند، هرگز نمیشود گفت که من آزادم، عقیدهٴ خودم در اختیار خود من است هر کسی محدودهای دارد عقیده برای اوست، افکار برای اوست، آرا و اندیشه و اوصاف برای اوست، مال او برای اوست، خانه او برای اوست؛ اما به این شرط که به خودش ضرر نرساند، این منطق را هیچکس گوش نمیدهد که هرویینی بگوید من آزادم، مال خودِ من، بدن خود من این را هیچکسی گوش نمیدهد، برای اینکه مال او، برای اوست در یک محور خاص، تن او برای اوست در یک مدار مخصوص، این منطق پذیرفته نیست که انسان بگوید من میخواهم خودم را آتش بزنم.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ آن معلوم میشود که خونآشامی دارد و خودسری دارد، از آن وقت میگویند بله باید اسلام بیاوری.
ایجاد امنیت برای محض از حقیقت وظیفه حکومت اسلامی
پرسش:...
پاسخ: نه؛ اگر یک نفر در یک گوشه جهان هم اینچنین است؛ بعد از اینکه حق برای او مسلّم شد نمیپذیرد باز هم هست آنها را که خود حکومت اسلامی در امان قرار میدهد آنها مستأمناند حساب جداگانهای دارد که دولت آنها را در امان میدهد نظیر همان آیهٴ سورهٴ «توبه» که ﴿وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّی یَسْمَعَ کَلاَمَ اللّهِ﴾ این ﴿حَتَّی یَسْمَعَ کَلاَمَ اللّهِ﴾ را بشنود یعنی نِصاب تحقیق به پایان برسد، اگر مارس و انگلس بخواهند تحقیق کنند با یک عرب سادهلوح بخواهد تحقیق کند فرق میکند، آن یکی چند سال باید مطالعه کند تا به جایی برسد، این یکی چند ساعته حل میشود برایش، بالأخره باید به نِصاب برسد، به نصاب ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ برسد، شاکّ متفحّص را ممکن است کسی کار نداشته باشد؛ منتها فَحص شاکها فرق میکند، یک وقت کسی است که مکتبهای فراوان را پشت سر گذاشته الآن تا مسئله برای او حل بشود یک چند سال طول میکشد.
ضرورت تفکیک رسالت تبلیغی از مباحث تکوینی و ولایی
پرسش:...
پاسخ: این اجبار است دیگر، مثل اینکه کسی مالی دارد میگوید من میخواهم با این مال خودم را بسوزانم میگویند نه، این رسم رواج پیدا میکند. به هرویینی هیچ جای دنیا آزادی نمیدهند.
پرسش:...
پاسخ: بله دیگر، این نباید در جوامع بشری کسی باشد که عمداً خودش را آتش بزند بگوید من آزادم. تنِ او را اجازه نمیدهند آتش بزند، جان خود را برای ابد بسوزاند، این کار نباید در جامعه رواج پیدا کند حرف هیچ هرویینی در هیچ جای دنیا مسموع است که میگوید مالِ خود من است، ارثیه من هم هست یا دسترنج من است میخواهم من بدن خودم را بسوزانم، این حرف مسموع نیست.
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب؛ اینکه منافقانه اظهار اسلام کرد دیگر از شیوع این آتشسوزی جلوگیری کرده است، کمکم روشن میشود برایش. کم است کسی که بیاید در حوزهٴ اسلام و آن نصایح را ببیند و عوض نشود این حرفها کمکم به گوشاش میرسد که نفاق هم مثل کفر خودسوزی است نسوزان خودت را کمکم برمیگردد؛ اما کسی بگوید من میخواهم خودم را حَطب جهنم کنم برای ابد، بالأخره جامعه بشری صاحبی دارد یا ندارد؟ بگویند این مخالف آزادی است، لذا مسئله تکوین را از تشریع نباید جدا شدنش را از نظر نباید دور داشت، اینها را نباید مخلوط کرد. آیهٴ 99 سورهٴ مبارکهٴ «یونس» این است که ﴿وَلَوْ شَاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ مَنْ فِی الاَرْض کُلُّهُمْ جَمیعاً أَفَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّی یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ﴾ با اینکه مسئله، مسئله تکوین است، پس آنچه در تقریر تفسیر المنار آمده است از این جهت ناتمام است.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است