display result search
منو
تفسیر آیات 31 و 32 سوره آل‌عمران _ بخش اول

تفسیر آیات 31 و 32 سوره آل‌عمران _ بخش اول

  • 1 تعداد قطعات
  • 38 دقیقه مدت قطعه
  • 14 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 31 و 32 سوره آل‌عمران _ بخش اول"

مناسبت بشارت و انذار با مضمون آیه
معنای امید و ترس مؤمن
توصیهٴ بزرگان در فحص ذات الهی

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً وَمَا عَمِلَتْ مِن سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَهَا وَبَیْنَهُ أَمَداً بَعِیداً وَیُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَاللّهُ رَؤوفٌ بِالْعِبَادِ﴿30﴾ قُلْ إِن کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ وَیَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ﴿31﴾

خلاصه مباحث گذشته و تبیین معنای اَمد
در آیه‌ای که چند روز محل بحث بود نکاتی هم مانده است. یکی از آن نکات این است که گرچه بین صاحب‌نظران در این جهت اختلاف بود که منظور از این اَمدِ بعید، زمانی است یا مکانی، آنچه زمخشری در کشاف و همفکران ایشان بعداً گفته‌اند منظور از این اَمدِ بعید فاصلهٴ مکانی است برابر آیهٴ سورهٴ «زخرف» که ﴿یََالَیْتَ بَیْنِی وَبَیْنَکَ بُعْدَ الْمَشْرِقَیْنِ﴾ و نظر دیگران هم این بود که منظور فاصلهٴ زمانی است، چون «اَمَدْ» آن فصل زمانی را می‌گویند ولی این تلاش ظاهراً لازم نباشد. به قرینهٴ تقابل منظور از این ﴿أَمَداً﴾ غیبت است، چون آن که عمل خیر انجام داد عمل خود را حاضر می‌بیند و آن که عمل بد انجام داد آن را هم حاضر می‌بیند، می‌خواهد حاضر نباشد غایب باشد ﴿وَمَا عَمِلَتْ مِن سُوءٍ﴾ می‌خواهد غایب باشد، حالا به نحو فاصلهٴ زمانی است یا به نحو فاصلهٴ مکانی است آن خیلی مهم نیست، این تقابل نشان می‌دهد که کسی که عمل بد دارد و عمل خود را حاضر می‌بیند آرزو دارد که عمل او غایب باشد از او، این یک مطلب.
مطلب دوم آن است که مرحوم آقای بلاغی(رضوان الله علیه) در تفسیر شریف آلاء الرحمن فرموده بودند که منظور از این ﴿أَمَداً﴾ فاصلهٴ مکانی است، آن راه جناب زمخشری را انتخاب کردند. دلیلی هم که آورده بودند چند روز قبل نقل شد این بود که فرمودند اگر منظور فاصلهٴ زمانی باشد، چون بالأخره آینده خواهد آمد «کلّ ما هو آتٍ فهو قریب» قیاسی تشکیل می‌گیرد و آن این است که آینده بالأخره می‌آید و هر چه که می‌آید قریب و نزدیک است، پس آینده نزدیک است «لأنّ المستقبل آتٍ و کل آت فهو قریب» پس اگر منظور فاصلهٴ زمانی باشد فاصلهٴ زمانی هر چه هم طولانی باشد بالأخره نزدیک است، این در صورتی است که منظور فصل زمانی نسبت به آینده باشد. اوّلاً معلوم نیست که مراد آینده باشد، منظور ـ بنابر فصل زمانی ـ آن است که بین من و این عمل فاصلهٴ زمانی زیادی باشد؛ او در گذشته قرار بگیرد من در حال، نه من در حال قرار بگیرم او در آینده که بیاید. فصل زمانی اگر نسبت به آینده باشد آن قیاس تام است که «کلّ ماهو آت فهو قریب» ولی اگر فصل زمانی نسبت به گذشته باشد، آنچه که گذشت رخت برمی‌بندد [و] دیگر برنمی‌گردد این یک مطلب.

فاصله زمانی در معنای «اَمَد»
و ثانیاً بنابر فصل زمانی، منظور این نیست که بین من و بین آن عمل این مقدار فاصله باشد تدریجاً من حرکت کنم به سراغ او یا او حرکت کند به سراغ من و یکدیگر را برخورد کنیم منظور این نیست، منظور آن است که هر اندازه که من جلو می‌روم او هم جلوتر برود فاصله همیشه همین قدر طولانی باشد، چه اینکه در سورهٴ «زخرف» که شخص تمنّی کرد گفت ﴿یََا لَیْتَ بَیْنِی وَبَیْنَکَ بُعْدَ الْمَشْرِقَیْنِ﴾ که منظور فاصلهٴ مکانی است، مراد این نیست که الآن فاصلهٴ مکانی ﴿بُعْدَ الْمَشْرِقَیْنِ﴾ باشد ولی بعداً کم کم به هم نزدیک بشویم، این طور نیست یعنی هر حرکت و تحولی که من پیدا کردم مشابه آن را هم تو داشته باش که همیشه بین من و تو فاصلهٴ بین مشرق و مغرب باشد وگرنه در فصل مکانی هم باز تغییر و تحول فرض می‌شود که آنچه دور است نزدیک می‌شود و اصولاً کسی که وارد قیامت شد می‌فهمد تحول به آن صورت راه ندارد منظورش از این تمنّی، غیبت است یعنی ای کاش من از این عمل جدا و این عمل از من غایب بود، حاضر نبود.

مناسبت بشارت و انذار با مضمون آیه
مطلب بعدی آن است که این ﴿وَیُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَاللّهُ رَؤوفٌ بِالْعِبَادِ﴾ که هم تحذیر است هم ترغیب، برای آن است که آیه مشتمل بر خیر و سوء است، چون یک عده کار خیر کردند نسبت به آنها ﴿وَاللّهُ رَؤوفٌ بِالْعِبَادِ﴾ عده‌ای هم مبتلا به کار سوء و بد شدند نسبت به آ‌نها ﴿وَیُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾ این تناسب داخلی ذیل آیه با مضمون آیه، معمولاً در پایان هر آیه، دلیل آن مضمون آیه ذکر می‌شود. مناسب با مضمون آیه کلماتی در پایان آیه ذکر می‌شود، چون آیه محتوایش دربارهٴ عمل خیر و سوء است باید تبشیر و انذار در پایانش باشد، این هم یک مطلب.

ملازمت خوف و رجا
مطلب بعدی آن است که اگر خداوند مؤمنین را می‌ستاید یا دستور می‌دهد که بین خوف و رجاء به سر ببرید یا به سر می‌برند، فرمود: ﴿یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً﴾ یا ﴿یَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَیَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ﴾ که بین خوف و رجاء مؤمن را دستور می‌دهد یا توصیف می‌کند، دو صفت جلال و جمال یا قهر و لطف را هم برای خود کنار هم ذکر می‌کند، نظیر ﴿نَبِّئْ عِبَادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ٭ وَأَنَّ عَذَابِی هُوَ الْعَذَابُ الْأَلِیمُ﴾ یا ﴿إِنَّ رَبَّکَ لَذُو مَغْفِرَةٍ وَذُو عِقَابٍ أَلِیمٍ﴾ که اینها در کنار هم هست یا ﴿لَئِن شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَلَئِن کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ﴾ که اینها هم در کنار هم هستند. در اینجا تحذیر و ترغیب در کنار هم ذکر شده است که مؤمنی که ﴿یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً﴾ هم خوف داشته باشد از تحذیر الهی و هم امید داشته باشد به رحمت الهی.

انذار الهی فرع بر بشارت او
مطلب بعدی آن است که ضمیمه کردن ﴿وَاللّهُ رَؤوفٌ بِالْعِبَادِ﴾ به جملهٴ ﴿وَیُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾ ناظر به این باشد که تحذیر الهی بر اساس رحمت الهی است، چون می‌خواهد لطف کند و محبت کند شما را از خطر می‌ترساند این همان بیان نورانی حضرت امیر در نهج البلاغه هست که در کلمات قصار آمده «من حذّرک کمن بشّرک»؛ کسی که تو را از کار زشت برحذر داشت در حقیقت به تو بشارت داد؛ نسبت به تو لطف کرد، این طور نیست که نسبت به تو عداوت کرده باشد «من حذّرک کمن بشّرک».

معنای امید و ترس مؤمن
مطلب بعدی آن است که در قرآن کریم مؤمن را می‌ستاید که مؤمن در ترس، موحّد است، چه اینکه در امید هم موحّد است، فقط به خدا امیدوار است و از ذات اقدس الهی می‌ترسد ﴿الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالاَتِ اللَّهِ وَیَخْشَوْنَهُ وَلاَ یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ﴾ که این لسانش، لسان حصر است یا ﴿وَإِیَّایَ فَارْهَبُونِ﴾ که تقدیم ﴿إِیَّایَ﴾ بر دستور به رهبت مفید حصر است یعنی فقط از من بترسید ﴿فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِی﴾ یعنی فقط از من بترسید، این توحید در ترس است نه اینکه از خدا بترسید از غیر خدا هم بترسید فقط از خدا بترسید، چه اینکه توحید در امید هم هست که فقط به خدا امیدوار باشید و مانند ‌آ‌‌ن.

درجات مؤمنین در بیم و امید
مطلب بعدی آن است که آنهایی که فقط از خدا می‌ترسند و از غیر خدا اصلاً هراسی ندارند و هر خطری را تحمل می‌کنند، درجات توحیدی آنها هم یکسان نیست: بعضیها از جهنم خدا می‌ترسند، بعضیها از زوال نعمت می‌ترسند، بعضیها «خوفاً من النار» نیست از جهنم نمی‌ترسند از خدا می‌ترسند، بعضیها به بهشت دل نبستند به خدا دل بستند، آنها کسانی‌اند که اگر خدا کاری هم به مردم نداشته باشد یعنی اگر کسی عبادت نکرد خدا او را جهنم نبرد و عبادت کرد، خدا او را بهشت نبرد کاری نداشته باشد به مردم آنها باز بالضرورة خدا را عبادت می‌کنند، چون آنکه خدا را عبادت می‌کند برای ترس از جهنم اگر عملی ترکش جهنم نداشته باشد او خود را به فعلش وادار نمی‌کند نظیر این همه فضایلی که برای اعمال همین ماه پر برکت و ماه ولایت رجب که ماه ولایت است در حقیقت این ماه ذکر شده است چون اگر کسی این اعمال را انجام نداد جهنم نمی‌رود داعی ندارد انجام بدهد اما این دو رکعت نماز صبح را به هر وسیله‌ای هست می‌خواند «خوفاً من النار» است. اگر کسی برای ترس از جهنم یا امید بهشت عبادت کند اگر فرض کنیم در جایی سخن از جهنم و بهشت نباشد او بندگی ندارد؛ اما آنها که «شکراً لله» یا «حباً لله» عبادت می‌کنند اگر هم بهشت و جهنم نباشد اگر خدا کسی را که ترک کرد به جهنم نبرد یا انجام داد بهشت ندهد باز آنها خاضع و خاشع‌اند اینها «حباً» عبادت می‌کنند نه «خوفاً»، اینها که «حباً» عبادت می‌کنند توحیدشان عالی‌ترین توحید است، چون اینها فقط از خدا می‌ترسند نه از جهنم، چون فرض بر این است که خدا جهنم نمی‌برد یا حبشان به خداست، شوق بهشت ندارند فرض آن است که بهشتی در کار نیست. اینها ترسشان این است که مبادا به لقای حق راه پیدا نکنند، مبادا محبت آنها از دل اینها زایل بشود. این همان است که در دعای «کمیل» ظهور کرده « وَهَبْنى‏ صَبَرْتُ عَلی‏ حَرِّ نارِکَ فَکَیْفَ اَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ اِلى‏ کَرامَتِکَ» یعنی بر فرض حالا من جهنم را تحمل بکنم، آن هجران شما را چگونه تحمل بکنم آن هجران به هیچ وجه قابل تحمل نیست برای کسی که علاقه به ذات اقدس الهی پیدا کرده است.

تفسیر «یحذرکم» در آیه شریفه
بنابراین این ﴿وَیُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾ لسانش برمی‌گردد به لسان تشویق درمی‌آید یعنی وقتی هرچه انسان جلوتر می‌رود می‌بیند فاصلهٴ قهر و مهر کمتر می‌شود تا به جایی می‌رسد که آن مِهر، عین قهر می‌شود و آن قهر، عین مِهر می‌شود. مبادا خدا کاری بکند که ما او را دوست نداشته باشیم او از این می‌ترسد، مبادا خدا محبتش و علاقه‌اش را از ما سلب بکند او از این می‌ترسد، این ﴿وَیُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾ لسانش غیر از لسان ﴿إِنَّ عَذَابَ رَبِّکَ کَانَ مَحْذُوراً﴾ آن درست است آن تحذیر از جهنم است ﴿فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ﴾ این تحذیر از جهنم است این یک مرحله است؛ اما انسان به جایی می‌رسد که می‌گوید من می‌ترسم خدا علاقه‌اش را از من سلب بکند، می‌ترسم به جایی برسم که دیگر با یاد او لذت نبرم، این یک نحوه تحذیر است.

برداشت اهل معرفت از «یحذرکم»
این ﴿وَیُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾ که در این سوره دو بار تکرار شده است این لسانش غیر از تحذیر از جهنم است. اهل معرفت از این آیه مطلب دیگری استفاده می‌کنند، می‌گویند ﴿وَیُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾ راجع به مسائل عبادی و مسائل تبشیر و تحذیر و مسائل کیفر و پاداش نیست، خدا غدقن کرده ذات خود را می‌گوید جلو نیا که من قابل شناخت نیستم، هرچه خواستی بشناسی در صفات حق، اسمای حق و امثال ذلک کار کنید طمع آن را نداشته باشید که ذات را بشناسید، ذات شناختنی نیست همین است که «لا یُدْرِکُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ، وَلا یَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ» آنها از این کریمه آن معنا را برداشت می‌کنند، نه به این معنا که این مسائل گذشته شده را نمی‌شود از آن آیه استفاده کرد، بلکه همهٴ آنها را از این آیه استفاده می‌کنند؛ اما قدری جلوتر که می‌روند می‌بینند خدا می‌گوید نیایید که می‌سوزید. خب، چطور جبرئیل(سلام الله علیه) گفت: «لو دنوتُ أنملةً لاحترقتُ» سرّش آن است که مقام او نسبت به مقام حضرت رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) محدودتر است، خود انسان کامل هم که ﴿دَنَا فَتَدَلَّی ٭ فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی﴾ این هم بالأخره به جایی می‌رسد که «لو دنوتُ أنملةً لاحترقتُ» همان فاصله‌ای که بین جبرئیل و انسان کامل است، همان فاصله را اگر میلیاردها برابر اضافه کنید «إلی ما لا نهایة له» بین انسان کامل و ذات اقدس الهی فاصله است، این است که آن انسان کامل هم می‌گوید: «لو دنوتُ أنملةً لاحترقتُ» این‌چنین نیست که ذات اقدس الهی قابل شناخت باشد برای افراد عادی یا برای انسان کامل، هر کس هرچه را می‌شناسد اوصاف الهی است که می‌شناسد اسمای الهی است که می‌شناسد، آن ذات طوری نیست که کسی بتواند به آن حریم راه پیدا کند [و] بگوید من ذات را شناختم. کنه ذات که مستحیل است هیچ کس ادعا نکرده؛ منتها اینکه احیاناً تخیل می‌شود که انسان ذات را به مقدار خود می‌شناسد، خیال کردند ذات، مقداربردار است. اگر چیزی نظیر آفتاب بود می‌شود گفت انسان آفتاب را به اندازهٴ خود می‌بیند، چون بالأخره تجزیه‌پذیر است ترکیب‌پذیر است تبعیض‌پذیر است و مانند آن.

اوصاف خداوند در نهج‌البلاغه
اگر چیزی بسیط محض بود جزء و جزء نداشت کل و جزء نداشت آن طرف و این طرف نداشت، ظاهرش عین باطن بود اولش عین آخر بود «کل ظاهر غیره باطن» این از آن خطبه‌های نورانی حضرت امیر در نهج البلاغه است دربارهٴ او اصلاً فرض ندارد که کسی بگوید من به اندازهٴ خود می‌فهمم یا انبیاء به اندازهٴ خودشان خدا را می‌شناسند اینکه می‌گوییم اندازه یعنی او را تبعیض کردیم اگر موجودی این‌چنین بود که ظاهرش عین باطن است، نه اینکه ظاهری دارد و باطنی دارد وگرنه می‌شود مرکب، اگر موجودی اوّلش عین آخر بود نه اوّلش غیر از آخر وگرنه می‌شد مرکب اگر موجودی جلالش عین جمالش بود نه غیر وگرنه می‌شد مرکب. دربارهٴ همچنین موجودی اصلاً کسی راه ندارد این است که آن کامل‌ترین انسان مثل حضرت امیر(سلام الله علیه) می‌فرماید: «لا یُدْرِکُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ، وَلا یَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ» بزرگان اهل معرفت دربارهٴ ذات اقدس الهی تعبیرشان این است که می‌فرمایند: «و اما الذات الالهیة فقد حارت الانبیاء و الاولیاء(علیهم السلام) فیها» ذات فوق آن است که احدی طمع این را داشته باشد که او را با برهان اثبات کند یا با عرفان ببیند، همه می‌روند و خاسراً برمی‌گردند، می‌بینند قابل شناخت نیست، لذا آنچه را که می‌شناسند أسماء و صفات حق است به اندازهٴ خودشان، بقیه را اعتراف دارند، این «ما عرفناک حق معرفتک» که اعتراف است زمینهٴ معرفت است پس نسبت به ذات، نه هیچ حکیمی دسترسی دارد و نه هیچ عارفی می‌تواند مشاهده کند، آن وقت کل جهان آفرینش را از سماوات و ارضین و بهشت و جهنم و دنیا و آخرت و عرش و فرش و أو ما شئت فسمّ همهٴ اینها را او ﴿ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ دارد اداره می‌کند. انسان با ﴿نُور السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ کار دارد نه با آن نیّر.

معرفت الهی باز آثار
حالا اگر شما این آفتابی را که می‌بینید، فرض کنید میلیاردها برابر حرارت او بیش از این بود که داشت یا نور او بیش از این باشد که دارد، دیگر هرگز ممکن نیست کسی به خودش اجازه بدهد که «آفتاب آمد دلیل آفتاب» او باید بگوید «شعاع آمد دلیل شعاع»، چون آفتاب را که نمی‌تواند ببیند اصلاً، این شعاع را می‌بیند از شعاع پی به شعاع می‌برد، خیال می‌کند «آفتاب آمد دلیل آفتاب» این «شعاع آمد دلیل شعاع» از شعاع پی می‌برد به آن جرم نیّر این از راه استدلال است، آن وقت از شعاع پی به آفتاب می‌برد ولی در مسائل ذات اقدس الهی آنچه را که بصر می‌بیند و آنچه را که بصیرت می‌بیند آنچه را برهان می‌فهمد و آنچه را که وجدان مشاهده می‌کند همه و همه جزء شعاع است. اگر همه و همه جزء شعاع است و انسان در این ﴿نُور السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ غرق است، هرگز نمی‌تواند بگوید من از ذات، ذات را شناختم و این برهان صدیقین یا امثال ذلک گفته می‌شود تقریری است در همین محورها وگرنه ذات بالصراحه آنها که اهل این راه‌اند تصریح کردند که «فقد حارت الانبیاء و الاولیاء (علیهم السلام) فیها» این دربارهٴ مقام ذات است.

پرسش:.....
پاسخ: تازه تجلی بود دیگر، تجلی، ظهور حق است، تازه ذات اقدس الهی به او می‌فرماید برای تو همین مقدار بس است ﴿فَلَمّا تَجَلّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً وَخَرَّ مُوسی صَعِقاً﴾ بعد می‌فرماید: ﴿وَکُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ﴾ یعنی تو به همین مقدار بسنده کن و شکر کن بیش از این مقام تو نیست آن ذات است.
کسانی که در آن نور غرق شدند، هیچ لذتی بالاتر از او نیست در عالم و ترسشان این است که این لذت از آنها گرفته شود. تازه این مناجاتهایی که می‌کنند و به دیگران یاد می‌دهند، جرأت نمی‌کنند که بگویند لذتت را به ما بنوشان [بلکه] می‌گویند لذت دیدارت را به ما بچشان «و أذقنی فیه حلاوة ذکرک»، «أذقنی حلاوة محبتک» که ما فقط بچشیم ذوق کنیم حالا به آنجا برسیم که بیاشامیم و سیراب بشویم که نیست، لاأقل بچشیم اگر شرب نیست لااقل ذوق باشد اگر نوشیدن نیست، لااقل چشیدن باشد.

دلیل هلاکت انسان
اینها که اهل معرفت‌اند از این گونه از این کریمه‌ها که ﴿یُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾ هست ضمن اینکه آن مسائل را برداشت می‌کنند، این مطالب را هم استفاده می‌کنند؛ می‌گویند خودت را به زحمت نینداز: اوّلاً آن محبت قابل تحمل نیست و ثانیاً ذات شناختنی نیست خودت را هدر نده این بین راه متحیّر می‌شوی و سرت به سنگ می‌خورد ﴿وَیُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾ اینکه در تعبیرات ادبی چه فارسی چه عربی آمده است «عنقا شکار کس نشود دام باز چین» همینهاست، حالا اگر کسی در حال طوفانی که شما این شبها می‌شنوید از رسانه‌ها، همین طوفانی که کنار اقیانوسهای بزرگ دنیا وزیدن می‌کند اگر همین طوفان را شما یک میلیارد برابر اضافه کنید، الآن فرض بفرمایید هر ساعتی 160 ألی 200 کیلومتر این طوفان حرکت می‌کند حالا اگر ما طوفانی داشتیم که در ساعتی یک میلیارد کیلومتر حرکت کند، در چنین طوفانی کسی می‌تواند بساط پهن کند، اصلاً قابل نیست این پهن کردن همان و هلاکت همان. حالا انسان برود در وادی نامتناهی بخواهد صغرا و کبرا و فکر و خود همهٴ اینها یک بساط محقری است در آن بیابان تندباد نامحدود، این است که می‌فرماید: ﴿یُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾ خودتان را هدر ندهید به هلاکت نکشانید، آنجا نروید مقام ذات این‌چنین است.

پرسش:....
پاسخ: او لقاء الله را مسئلت می‌کرد، این حرفها را آنها رفتند دیدند شدنی نیست به ماها گفتند دیگر، آنها دلباختگان ذات اقدس الهی بودند، اصلاً تمام خطر را انسان برای همانها تحمل می‌کند.
پرسش:...
پاسخ: اما «و کفی بذلک فصلا» آن پردهٴ میلیارد میلیارد متری است دیگر، یک پرده است، همین پرده‌ای است که در دعاهای روز ماه رجب هر روز شما می‌خوانید « لا فَرْقَ بَیْنَکَ وَبَیْنَها اِلاَّ اَنَّهُمْ عِبادُکَ» همین پردهٴ عبودیت است این پردهٴ عبودیت قطرش بیش از اندازهٴ سماوات و ارض است.

توصیهٴ بزرگان در فحص ذات الهی
از این طرف اینها همه کارهٴ تو هستند به اذن تو اینها کسانی هستند که متوسطین‌ آنها «یُحیی الموتی باذنک» است. «یُبریء الأکمه و الأبرصَ بإذنک» است «یخلقُ من الطین کهیئة الطیر فینفخ فیه فیکون طیرا بإذنک» است، اینها متوسطین هستند مثل حضرت عیسی، آن اکملشان مثل اهل بیت آنها چه خواهند بود اینها در این سوی مقتدرانی هستند به اذن تو؛ اما در آن سوی «لو دنوت أنملة لاحترقت» اینها رفتند دیدند راه نیست، آمدند گفتند «لا یُدْرِکُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ، وَلا یَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ» اینها درس خواندند آنها که درسی بودند، بحث کردند آنها که بحثی بودند اهل تهذیب و ریاضت شدند آنها که اهل تهذیب بودند با وحی راه یافتند آنها که اهل وحی‌اند، با الهام فهمیدند آنها که ملهم‌اند، همه رفتند دیدند نمی‌شود و نمونه‌هایشان و عصاره‌هایشان و معلّمین اینها همینها هستند که فرمودند: «لا یُدْرِکُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ، وَلا یَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ» در این کتابهای عقلی در مراکز حوزه‌ها و اینها، اصطلاحاً از ارسطو به معلّم اوّل یاد می‌کنند و از فارابی در اسلام به معلّم ثانی، اینها در بین بشرها عادی‌اند؛ اما اهل معرفت وقتی سخن از معلّم اوّل و معلّم ثانی است وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را می‌گویند و حضرت امیر را، آنها می‌گویند معلّم اوّل حضرت رسول است و معلّم ثانی حضرت امیر، آنها اصطلاحشان هم این است کسی به زبان آن اصطلاحشان آشنا باشد وقتی گفتند معلّم اوّل این است یعنی حضرت رسول و معلّم ثانی حضرت امیر(سلام الله علیه). آنها رفتند دیدند گفتند راه نیست، آنها وگرنه اگر راه بود آنها می‌رفتند ولو در حدّ زکریای شهید که ارّه بر سرشان بگذارد او را آخر برای رضای خدا کردند دیگر، آن خطرها را برای رضای خدا تحمل کردند اگر راهی بالاتر از این و بهتر از این بود اینها فروگذار نمی‌کردند، این است که می‌گویند ﴿وَیُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾ در مقام ذات خودتان را هدر ندهید و جلو نروید خب، زیرا فرض ندارد که جبرئیل بگوید چیزی که برای من نیست من بخواهم به آن حد بروم محترق می‌شوم. ولی انسان کامل بخواهد به جایی که حدّ او نیست برود و محترق نشود، این طور نیست. آنها از این کلمهٴ ﴿وَیُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾ این معنا را استفاده می‌کنند، این معنا در طول آن معانی با آنها هم سازگار است البته مخالف آنها نیست.

ممنوعیت حریم ذات الهی
همهٴ اینها زیر پوشش ﴿وَاللّهُ رَؤوفٌ بِالْعِبَادِ﴾ است، چون ذات اقدس الهی رئوف است می‌گوید نیایید که می‌سوزید اگر ﴿وَیُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾ آن معنای لطیف را همراه داشت این ﴿وَاللّهُ رَؤوفٌ بِالْعِبَادِ﴾ هم این معنای دقیق را به همراه دارد یعنی از همان بالا دستور می‌دهد نیایید که می‌افتید چون رئوف بالعباد است می‌گوید نیایید و سرّ اینکه اسم ظاهر در هر دو جا آمده است نه ضمیر، چون به حسب ظاهر کافی بود بفرماید: «و یحذرکم الله نفسه و هو رؤوف بالعباد» دیگر لازم نبود کلمهٴ «الله» تکرار بشود، این وضع اسم ظاهر، موضع ضمیر برای اینکه اینجا جایی است که مسئلهٴ الوهیت نقش دارد، از ضمیر کاری ساخته نیست. وقتی نام مبارک «الله» در تحذیر آمد یا در تبشیر آمد مشخص می‌شود، چون الله است و ﴿رَؤوفٌ بِالْعِبَادِ﴾ است و معبود است و نسبت به بندگانش علاقه‌مند است، می‌فرماید نیایید! همان طوری که چون رئوف است می‌فرماید گناه نکنید، چون جهنم است ﴿إِنَّ عَذَابَ رَبِّکَ کَانَ مَحْذُوراً﴾ چون رئوف است می‌فرماید خودتان را از بهشت محروم نکنید بهشتی که ﴿أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ﴾ چون رئوف است می‌فرماید به سراغ معرفت من نیایید نیایید که می‌سوزید مثل اینکه وجود مبارک رسول به حضرت جبرئیل(علیهم السلام) بفرماید به همراه من نیا که می‌سوزی، این چون معلّم جبرئیل است بر اساس اینکه انسان کامل معلّم فرشته‌هاست، این معلّم مهربان به شاگردش می‌گوید به همراه من نیا که می‌سوزی. خب، این «لو دنوت انملة لاحترقت» را جبرئیل از کجا یاد گرفت این جزء أسماءالله است بالأخره جزء أسمای عالم است جزء حقایق عالم است، جزء حقایقی است که ذات اقدس الهی گزارش اینها را به فرشتگان به وسیلهٴ حضرت آدم تنظیم کرد، فرمود: ﴿یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾ خود این مطلب را جبرئیل(سلام الله علیه) از معلّمش که انسان کامل است یاد گرفت، که گفت من اگر همراه شما بیایم می‌سوزم خب، همین معلّم چون نسبت به متعلّم رئوف و مهربان است یادش داد که به همراه من نیا که می‌سوزی، آن وقت ذات اقدس الهی که معلّم کل است عموماً و معلّم انسان کامل است خصوصاً که به رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿وَعَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ وَکَانَ فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکَ عَظِیماً﴾ همین خدای سبحان به رسولش این مطلب را آموخت که نیا که می‌سوزی. این است که در بعضی از مسائل حضرت امیر دارد من خیلی فکر کردم اما خب نشد دربارهٴ بخش دیگری از قضا و قدر این حرف را دارد چه رسد به ذات اقدس الهی این است که مکرر در مکرر در نهج البلاغه ملاحظه می‌فرمایید که «من وَصَفه فقد حدّه» نمی‌شود ذات را توصیف کرد، در حقیقت انسان وصف او را توصیف می‌کند، نه ذات را توصیف می‌کند، چون تعیّن است بالأخره این اوصاف و ذات در دسترس احدی نیست.

اسباب شناخت خداوند
اگر در دعای شریف «ابوحمزهٴ ثمالی» و امثال ذلک آمده است که «بِکَ عَرَفْتُکَ، وَاَنْتَ دَلَلْتَنى‏ عَلَیْکَ» فوراً در کنارش این جمله است «لَوْلا اَنْتَ لَمْ اَدْرِ ما اَنْتَ»؛ اگر تو مرا هدایت نمی‌کردی راهنمایی نمی‌کردی من نمی‌فهمیدم تو که هستی، باز در محور تعیّن و تعلیم و افاضهٴ حق سخن می‌گوید یا اگر در دعای «عرفه» حضرت سیدالشهداء(سلام الله علیه) می‌فرماید: « اَیَکُونُ لِغَیْرِکَ مِنَ الظُّهُورِ ما لَیْسَ لَکَ، حَتّی‏ یَکُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَکَ» باز سخن از اظهار و ظهور است که اینها تعیّنات الهی هستند اگر خدا را کسی به عنوان هوالظاهر بشناسد با وصف شناخت اگر به عنوان «هوالمظهر» بشناسد با وصف و فعل شناخت نه با ذات، این است که در خود متن دعای «عرفه» هم شاهد است که منظور کنه ذات نیست و در دعای «ابوحمزه» هم هست و مانند آن. در این جمله‌ای که الآن محل بحث است فرمود: ﴿وَیُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾ در نهج‌البلاغه عبارتهای فراوانی دربارهٴ تحذیر و ترساندن از جهنم و قهر الهی هست.

پرسش:....
آن تعریف حق فعل اوست «فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى‏ نَفْسَکَ، لَمْ اَعْرِفْ نبیّک» اینها همه‌اش در مقام تعیّن است آن نفسی را که مثلاً در سورهٴ «مائده» حضرت عیسی دارد ﴿تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِکَ﴾ که در بحثهای قبل هم گذشت بر اساس قرینهٴ مشاکله است؛ تو می‌دانی در ذات من چیست و من نمی‌دانم در ذات تو چیست، تعبیر از او به نفس بر اساس قرینهٴ مشاکله است «اَللّهُمَّ عَرِّفْنى‏ نَفْسَکَ، فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى‏ نَفْسَکَ، لَمْ اَعْرِفْ نبیّک» آن وقت فاصله خیلی زیاد است، معلوم می‌شود که سخن از اوصاف الهی و تعیّن الهی و کار خداست.

معنای لقای پروردگار
پرسش:....
پاسخ: لقای رب، نظیر ﴿فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ٭ وَادْخُلِی جَنَّتِی﴾ لقای اسمای حسنای حق است تازه آن انسان کامل به لقای اسم اعظم می‌رسد نه به لقای ذات، چون ذات که تعیّنی ندارد در مقام ذات و تعیّن، خارج از مقام ذات است و بعد از مقام ذات، خود این شخص محدود به او راه ندارد، حتی آنهایی هم که به مقام فنا می‌رسند.
پرسش:...
پاسخ: به اسم اعظم می‌رسد، به مسمّا که ذات است نمی‌رسد.
پرسش:....
پاسخ: بله دیگر اینها اسمای حسنای حق هستند، از باب اینکه ظاهر و مظهر یکی است ولی همهٴ اینها تعیّن است بالأخره، اسم عبارت از ذاتی است که با تعیّنی از تعیّنات مشاهده بشود.
پرسش: ...
پاسخ: مثل اینکه همه «من الله» هستند، اما با حفظ درجات. این در بحثهای قبل گذشت که همه «من الله» هستند؛ اما هیچ کدام از اینها صادر اوّل نیست، در قوس صعود هم همه «إلی الله» هستند؛ اما هیچ کدام از اینها به ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾ که نمی‌رسند، چون همه «من الله» هستند؛ اما این طور نیست که همه صادر اوّل باشند همه «من الله» هستند با حفظ ترتیب یعنی عقول هست، ارواح هست، موجودات متوسط هستند تا برسد به موجودات نازل همه «من الله» هستند با حفظ ترتیب در قوس نزول، در قوس صعود هم همه «إلی الله» هستند؛ اما با حفظ ترتیب، این‌چنین نیست که همه‌شان به ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾ برسند این ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾ برای انسان کامل است یعنی حضرت رسول و اهل بیت(علیهم السلام).
پرسش:...
پاسخ: بله؛ هر مظهری ظاهر خود را عبادت می‌کند الله را عبادت می‌کند؛ اما کنه ذات «لا یُدْرِکُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ، وَلا یَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ» اگر کسی نمی‌تواند او را درک بکند، چگونه او را عبادت می‌کند.
پرسش:...
پاسخ: بله دیگر؛ تازه همهٴ اینها تمام شهادتها و تمام اسارتها، تمام این فقدانها و جانبازیهایی که به برکت انقلاب اسلامی نصیب امّت اسلامی شد، همهٴ اینها تازه مادون ضربت حضرت امیر هست، چون فرمود: «لضربة علی یوم الخندق افضل من عبادة الثقلین» آن ضربت، مکتب شهادت را، اسارت را، جانبازی را، فقدان را، مبارزه علیه ستم را و امثال ذلک را به انسان آموخت حتی شهادت خود حضرت امیر(سلام الله علیه) زیر پوشش آن ضربت است. آنجایی که اسلام به مویی بسته بود در روز خندق و در روز خندق اگر ـ معاذ الله ـ آنها پیروز می‌شدند دیگر اثری از اسلام نبود و اگر اثری از اسلام نبود دیگر قرآنی نبود، و ماه مبارک رمضانی نبود و روزه‌ای نبود و مبارزه‌ای نبود و شهادت حضرت امیر هم نبود آن روز به مویی بسته بود لذا هر عملی خیری از هر عاملی در بین امّت اسلامی ظهور می‌کند به برکت همان فداکاری مخلصانهٴ حضرت امیر است که «لضربة علی یوم الخندق افضل من عبادة الثقلین» حالا که همهٴ اینها مادون آن ضربت است، صاحب همان ضربت فرمود: «لا یُدْرِکُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ، وَلا یَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ» این است که کنه ذات، قابل شناخت نیست.
پرسش:....
پاسخ: بله، خود همین دلالت، راهنمایی فعل حق است دیگر، تعیّنی از تعیّنات حق است. آنجا که فعلی نیست آنجا که فوق وصف است و همهٴ اوصاف در آنجا جمع‌اند و عین هم هستند آنجا جا برای تعبیر نیست. در بعضی از خطبه‌های نهج‌البلاغه هست که اصلاً لفظ رسا نیست، لغت و فرهنگ آنجا راه ندارد، این طور است.

جایگاه نیّت و اعمال قلبی
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب؛ بهترین عمل همان عمل قلبی است و معرفت است که فوق همهٴ اعمال هست و بالاترین عمل در عملهای عقل عملی همان نیت است و اخلاص، اینها همان عملهای قلبی است در بحث روز قبل خواندیم همان طور که عمل متجسم می‌شود رأی و عقیده هم متجسم می‌شود که «أنا رأیک الحسن» و مانند آن که در کتاب شریف کافی بود خب اگر عمل این‌چنین است و بهترین اعمال محبت است و معرفت است و امثال ذلک و خداوند هم رئوف بالعباد است آیا به انسان هشدار نمی‌دهد که اگر بخواهی عمل پیدا کنی یا معرفت پیدا کنی یا محبت پیدا کنی، به مقام ذات راه نداری، چرا؟
پرسش:...
پاسخ: ﴿وَیُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾ که اطلاق دارد همهٴ اینها را می‌گیرد، خدای سبحان بر حذر می‌دارد کسی که می‌خواهد کاری انجام بدهد و به زیان اوست و کار، شدنی نیست خدا تحذیر می‌کند؛ به همه می‌گوید این کار را نکن.
پرسش:....
پاسخ: این معنا در آن ردیف پنجم، ششم این سیر صعودی این آیه بود، آن معانی اوّلیه و لطایف اوّلیه همان است که به ذهن می‌آید. در خطبهٴ 83 نهج‌البلاغه این‌چنین است، فرمود: «فَاتّقُوا اللَّهَ عِبَادَ اللَّهِ جِهَةَ مَا خَلَقَکُمْ لَهُ، وَاحْذَروا مِنْهُ کُنْهَ مَا حَذَّرَکُمْ مِنْ نَفْسِهِ، وَ اسْتَحِقُّوا مِنْهُ مَا أَعَدَّلَکُمْ بِالتَّنَجُّزِ لِصِدْقِ مِیعَادِهِ، وَ الْحَذَرِ مِنْ هَوْلِ مَعَادِه»؛ فرمود کنه آنچه را که از نفسش شما را برحذر داشت شما هم برحذر کنید، نظیر ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ ﴾ خب این ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ ﴾ فرع «اعرفوا الله ما استطعتم» نیست یا هست ﴿جَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ ﴾ فرع « اعرفوا الله حق معرفته» نیست یا هست. در همان باب اصول کافی که عنوانش این است که «لا یعرف الله سبحانه تعالی الا به»، «باب أنه لا یعرف الا به» خدا را باید به وسیلهٴ خدا شناخت، آنجا حدیثی را مرحوم کلینی از حضرت امیر(سلام الله علیه) نقل می‌کند که «إعرفوا الله بالله و الرسول بالرسالة» را به امر به معروف و نهی از منکر و احسان و امثال ذلک. خب، اگر کسی خواست خدا را با خدایی بشناسد که در بحث ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ﴾ گذشت، اگر کسی خواست خدا را با خدایی بشناسد، این علاقه ندارد که به سمت ذات حرکت کند و ذات را بشناسد یا دارد، چون هر اندازه که جلوتر می‌رود عارف‌تر می‌شود مشتاق‌تر می‌شود، چون لذت معرفت فوق لذایذ طبیعی است و این لذت او را می‌کشاند به سمت ذات شناسی، از آنجا ندا می‌رسد که ﴿یُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾ نیا که می‌سوزی، این‌چنین نیست که «لو دنوت انملة لاحترقت» مخصوص فرشته‌ها باشد که نمی‌توانند به مقام انسان کامل راه پیدا کنند. دربارهٴ انسان کامل هم همین است که اگر بخواهند بالاتر از مرحلهٴ امکان، پرواز کنند «لاحترقوا» این هم همین طور است.
«والحمدلله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 38:28

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن