display result search
منو
تفسیر آیه 200 سوره آل‌عمران _ بخش شانزدهم

تفسیر آیه 200 سوره آل‌عمران _ بخش شانزدهم

  • 1 تعداد قطعات
  • 36 دقیقه مدت قطعه
  • 12 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 200 سوره آل‌عمران _ بخش شانزدهم"
- تقابل نسبیت با اطلاق و تصویب با تخطئه
- صحت انحصار فهم مطلق در خداوند
- امکان مطلق بودن فهم بشری با پذیرش ترابط علوم


اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ ﴿200﴾

پاسخ علامه طباطبایی به ادّعای ناتوانی اسلام در اصلاح جامعه
دهمین فصلی که در ذیل این کریمه، به مناسبت دعوت این آیه به مرابطهٴ فرد و جامعه و ساختن جامعه ارائه شد این بود که اگر جامعه اسلامی، جامعه آزاد و برین و عالی است باید تحول‌پذیر باشد و چون تحول‌پذیر نیست بنابراین جامعه عالی و برین نیست که به صورت قیاس استثنایی تقریر شد. این مطلب را سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) در دو بخش طرح کردند ، با توضیحاتی که البته لازم بود و لازم هست. بخش اول ناظر به این است که هر چه در جهان هست متغیر است، قوانین اسلامی و برداشتهای اسلامی هم زیر پوشش این اصل کلی مندرج است، پس باید متغیر باشد. قهراً دینی به نام خاتَم و خاتِم نخواهیم داشت و فکر و برداشت دینی هم که خاتَم فهمها و خاتِم برداشتها باشد نخواهیم داشت، این یک بخش. بخش دوم ناظر به این است که هیچ کس، مطلق را نمی‌فهمد. هر کس در فضای مبانی و مبادی خاص خویش برداشتی دارد. بخش اول تا حدودی گذشت و روشن شد؛ اما در بخش دوم که هیچ کس مطلق نمی‌فهمد [و] هر کس برابر با خصوصیتهای مادی و معنوی خود برداشت و ادراک دارد، این مورد بحث بود. برای اینکه حریم این بحث مشخص بشود، مسئله نسبیت از مسئله تصویب جدا شد. تصویب، یک مسئله است نسبیّت، مسئله دیگر. تصویب معنایش این است که هر کس هر چه فهمید حق است که مصوبه گروه خاصی‌اند در ارزش علم می‌گویند هر کس هر چه فهمید حق است حالا یا منکر واقع‌اند یا واقع را تابع رأی صاحب‌نظر می‌دانند، به هر حال مصوبه و همچنین عندیه، بر این پندارند که هر کس، هر چه فهمید «ما عنده هو حقٌ له» که فرقه عندیه را مرحوم محقق طوسی در همان نقد المحصل امام رازی نام برد و فکر ایشان را نقل کرد و نقد کرد، پس تصویب، یک مطلب است نسبیّت، مطلب دیگر.

تقابل نسبیّت با اطلاق و تصویب با تخطئه
معنای تصویب روشن شد؛ اما معنای نسبیّت این است. نسبیّت در مقابل مطلق است تصویب، در مقابل تخطئه است مصوبه، در مقابل مخطئه‌اند و قائلین به نسبیّت، در مقابل قائلین به امکان ادراک مطلق‌اند. کسانی که قائل به نسبیّت‌اند، می‌گویند یک مطلب «کما هو حقه» آن‌طوری که هست درک نمی‌شود، بلکه هر کسی رخی از آن مطلب را می‌بیند، هر کسی با زاویه دید خود او را می‌نگرد. مثلاً گروه تهی‌دست یک گونه فکر می‌کنند، گروه توانگر طرز دیگر. گروه استوایی یک گونه فکر می‌کنند، گروه اعتدالی یک گونه، گروه قطبی طرز دیگر. گروه بادیه‌نشین یک گونه فکر می‌کنند، شهرنشینان طرز تفکر دیگری دارند، این معنای نسبیّت است. ممکن است همه اینها صواب باشد، ممکن است همه اینها خطا باشد، ممکن است بعضی صواب باشد و بعضی خطا ولی مسئله نسبیّت ادراک، غیر از مسئله تصویب است که کاملاً مرز اینها از هم جداست. ممکن است کسی قائل به نسبیّت باشد و مصوبه نباشد، چه اینکه ممکن است کسی جزء مصوبه باشد و قائل به نسبیّت نباشد. پس نسبیّت، از تصویب جداست.

صحت انحصار فهم مطلق در خداوند
بخش دوم، ناظر به نسبیّت بود، ممکن است تصویب هم در کنارش مطرح بشود، اگر تناسب بحث به آنجا کشید. معنای نسبیّت این است که حرف مطلق را کسی نگفت یعنی آنچه را که بشر می‌فهمد، هر کسی به اندازه زاویه دید خود می‌فهمد. این سخن نسبیّت، باز شد تا معلوم بشود که منظور قائل چیست. اگر منظور قائل این است که فهم مطلق از بیکران تا بیکران، از ازل تا ابد، مطلق یعنی نامتناهی این حرف را کسی نگفت و کسی درک نمی‌کند، این مطلبی است حق [که] غیر از ذات اقدس الهی که هستی‌اش مطلق است و نامحدود و علمش هم عین ذات اوست و مطلق است و نامحدود، هیچ موجودی توان درک مطلق ندارد. حتی سلسله انبیا و اولیا(علیهم السلام)، با اینکه معصوم‌اند، زیرا همه اینها محدودند و خود اینها و هستی اینها مخلوق خداست ﴿إِنّا کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾ شامل انبیا و علوم انبیا هم خواهد شد؛ هر کسی حرفش این است ﴿ما مِنّا إِلاّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ﴾ ممکن است کسی خلیفةالله و انسان کامل باشد، از موجودات دیگر جلو بزند حتی از ملائکه هم بگذرد ولی بالأخره حد مشخص و معلومی دارد و خود انبیا هم با هم اختلاف درجه دارند، برابر آن دو تا آیه یاد شده: یکی ﴿فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلی بَعْضٍ﴾ ؛ یکی ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ﴾ . پس ملائکه هم این‌چنین است که ﴿ما مِنّا إِلاّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ﴾ مطلق به معنای بیکران و غیر متناهی نزد غیر خدا نیست، نه آنها که صاحبان شریعت‌اند یعنی انبیا و اولیا(علیهم السلام) مطلق می‌فهمند و نه ملائکه که سَفَرهُ کرام‌اند و «کل شیء مخلوقٍ‌» نه ‌«کل شیء غیر مخلوق». مخلوق هم ﴿إِنّا کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾ و کریمه سورهٴ «یوسف» هم مبیّن این مطلب است که ﴿وَ فَوْقَ کُلِّ ذی عِلْمٍ عَلیمٌ﴾ تا برسیم به علیم محض که حق محض است و علم محض. پس اگر کسی بگوید همه حرف را هیچ کس نگفت و آخرین حرف را هیچ کس نگفت و مطلق را هیچ کس نفهمید، اگر منظور این است که آن مطلق نامتناهی، آن البته غیر از خدا او را کسی نگفت، نه تنها علما و دانشمندان ندارند، انبیا و اولیا هم ندارند و آن هم خارج از بحث است.

بطلان ادّعای نسبی بودن همه معارف بشری
اما مطلب دیگر آن است که یک مطلب و یک مسئله، حرف مطلق را، درک مطلق از آن مسئله نزد کسی نیست، این سخن ناصواب است. یک مسئله، درک مطلق او میسر بشر هست. نباید ما یک مسئله را با مسائل فراوانی که جزء لوازم او و ملازمات او و ملزومات او و مقارنات اوست با هم یکجا حساب بکنیم که او می‌شود مجموعه مسائل، مجموعه مسائل نه معلوم است نه مجهول، حکم برنمی‌دارد، چون مجموعة المسائل وجود ندارد، مجموعه مسائل وجود ندارد، مسئله نیست؛ موضوع و محمول ندارد تا ما بگوییم این مجموعه به نحو مطلق کسی فهمید یا نفهمید، حرف اینها حق است یا نه، صدق است یا نه و مانند آن. پس مجموعه مسایل که مسئله واحد نیست، تک تک مسایل یک محمول است و یک موضوع، تک تک مسایل که یک محمول است و یک موضوع این را ممکن است بعضیها فی‌الجمله درک بکنند ولی درک بالجمله او ممکن است یعنی ممکن است بعضی از صاحب‌نظران، مطلبی را، محمولی را برای موضوعی که ثابت است بالقول‌المطلق درک بکنند، این مدعا.

شاهدی بر نسبی بودن ادراکات بشری در علوم طبیعی
برای این شواهدی از مسائل طبیعی یاد شد و الآن هم همان شواهد، بازگو می‌شود تا برسیم به شواهدی که در تشریع است. اگر مسئله تکوین و طبیعت روشن بشود، مسئله تشریع و شریعت هم به همان معادل روشن خواهد شد و چون بحث فعلاً یک بحث معرفت‌شناسی است نه بحث فقهی و اصولی، ما باید جایگاهمان را در این بحث معرفت‌شناسی بدانیم کجاست و همین جایگاه را حفظ بکنیم. الآن ما در صف سوم نشسته‌ایم، نباید هرگز حرف صف دومیها را بزنیم. صف اول، صف کتاب است و سنت معصومین، همان ثقلین یعنی قرآن و عترت که همان صف دین است. صف دوم صف علومی است که علما در آنجا نشسته‌اند؛ فقه است اصول است فلسفه است تفسیر است کلام است رجال است درایه است تاریخ است و مانند آن، این صف علوم است و صاحب‌نظران نشسته‌اند، ما که در صف سوم نشسته‌ایم و درباره اینها اظهارنظر می‌کنیم، اظهارنظر ما به یک نحو است و نظراتی که آنها در درون صف دوم دارند به طرز دیگر است. مثلاً آنها که طبیعت‌شناسند، دربارهٴ موجودات زمینی سخن می‌گویند، ممکن است کارشناسانی که در فن معدن‌شناسی متخصص‌اند دو نظر داشته باشند: یک گروه از کارشناسان طبق شواهد معدن‌شناسی، بگویند در زیر این زمین به فاصله پنجاه متر آب هست، یک گروه زمین‌شناس دیگر با کارشناسی و اصول کارشناسی بگویند که در زیر این زمین، به فاصله پنجاه متر حفاری آب نیست، این هر دو گروه صاحب‌نظرند، در صف دوم نشسته‌اند و اینها با شواهد فنی هم سخن می‌گویند، با اصول کارشناسی اظهارنظر می‌کنند و هیچ کدام هم جزم ن دارند، هر دو گروه با مظنه اظهارنظر می‌کنند یعنی هم آن گروه با شصت درصد، هفتاد درصد نظر می‌دهد که زیر این زمین آب هست، هم گروه دوم با احتمال شصت درصد یا هفتاد درصد می‌گوید زیر این زمین آب نیست و همچنین معدن طلا، معدن نقره و یا سایر معادن؛ اما ما که در صف سوم نشسته‌ایم و سخنمان معرفت‌شناسانه است در این زمینه حرف می‌زنیم دو تا یقین داریم. آنها هیچ کدام اهل جزم و یقین نیستند؛ اما ما دو تا یقین داریم: یقین داریم که احدهما «حقٌ لاریب فیه» و جزم داریم که دیگری «باطلٌ لا ریب فیه». از ما سؤال بکنند که حق با کیست، جز اینکه بگوییم: «لستُ ادری» حرف دیگر نداریم، بگوییم ما چه می‌دانیم، چون کار ما نیست. چون کار ما که کارشناسی و معدن‌شناسی نیست، این رشته ما نیست. ولی ما که کار معرفت‌شناسی می‌کنیم می‌دانیم که هر دو حق باشد می‌شود جمع نقیضین، هیچ کدام حق نباشد می‌شود رفع نقیضین، لابد یکی هست حتماً، دیگری نیست جزماً. خود آنها جزم ندارند ولی ما جازم هستیم. آنها براساس عینک کارشناسی می‌خواهند ببینند آب هست یا نه، ما براساس دید معرفت‌شناسی می‌گوییم جمع نقیضین محال رفع نقیضین محال یکی حتماً هست دیگری حتماً نیست، ما سه تا حرف یقینی داریم. آنها هر دو خود را صادق می‌پندارند و صادق می‌دانند ولی ما یقین داریم که یکی از این دو گزارشها، کذب خبری است و دیگری صدق خبری. ما از مخبر، سخن نمی‌گوییم که مخبر، صادق است یا کاذب، مخبر براساس سلامت نفسی که دارد برای خود حجتی ارائه می‌دهد ولی خبر، یکی یقیناً کاذب است، دیگری یقیناً صادق. آن گزارش نه گزارشگر، آن گزارش یعنی خبر که می‌گوید اینجا آب هست و گزارش دیگر که می‌گوید زیر این زمین آب نیست، یقیناً یکی از این دو گزارش و خبر صدق است یعنی صدق خبری و یقیناً یکی از این دو گزارش و خبر کذب است یعنی کذب خبری، ما از صدق و کذب مخبری هیچ حرفی نمی‌زنیم که او عالماً عامداً دارد خلاف می‌گوید این برای این.

شواهدی دیگر دربارهٴ بحث مورد نظر
همچنین مسائلی که مربوط به دریا‌شناسی است اگر کسی بگوید برابر اصول کارشناسی چیزی در دریا هست، گوهری هست، یکی بگوید نیست، یکی بگوید فلان ماهی هست، یکی بگوید نیست یا اگر کسی از نظر ستاره‌شناسی و اخترشناسی، طبق اصول کارشناسی رصدخانه بگوید در کنار ستارهٴ زحل یک ستاره دیگری هست، یک گروه رصدشناس دیگر بگویند در کنار ستارهٴ زحل یک چنین ستاره‌ای نیست، چه در آسمان چه در زمین، چه در زیر زمین چه در دریا، چه در صحرا تکوین‌شناسی و طبیعت‌شناسی این است که خود آن کارشناسها، ممکن است جزم نداشته باشند ولی دو گروه که دو نظر متناقض ارائه می‌کنند، یک معرفت‌شناس یقین دارد که یکی از اینها حق است و یقین دارد که دیگری باطل، یکی کذب است دیگری صدق، این درباره معرفت‌شناس، مسئله تشریع و شریعت هم این‌چنین است.

بطلان ادّعای نسبی بودن معارف بشری در مسائل دینی
اگر کتاب و عترت معصومین در صف اول قرار گرفت به نام دین و علوم اسلامی و صاحبان این رشته‌ها در صف دوم قرار گرفتند، آنها هر کدام برابر اصول کارشناسی‌شان از دین برداشتی دارند. یکی می‌گوید فلان عمل، مبطل روزه است، یکی می‌گوید نیست یکی می‌گوید در یک ماه می‌شود دو تا عمره انجام داد، یکی می‌گوید نمی‌شود که بین نفی و اثبات است، یکی می‌گوید فلان شیء، مبطل نماز است دیگری می‌گوید نیست، یکی می‌گوید در فلان معامله، خیار هست یکی می‌گوید نیست، یکی می‌گوید شرایط ابتدایی نافذ است دیگری می‌گوید نیست، یکی می‌گوید بیمه و معاملات کذایی را می‌شود بدواً، ابتدائاً، ارتجالاً معاهده بست، دیگری می‌گوید نمی‌شود. حتماً باید در ضمن شرط عقد لازم باشد. این‌گونه از آرایی که متناقض‌اند؛ یکی می‌گوید صحیح است، یکی می‌گوید صحیح نیست که فی طرفی‌النقیض فتوا می‌دهند خودشان از آن جهت که برابر اصول کارشناسی فتوا می‌دهند و نص متواتر در اختیار ندارند که سنداً و دلالتاً قطعی باشد با ظنون، فتوا می‌دهند خودشان مظنه دارند، هیچ کدام یقین ندارند یکی با مظنه نود درصد می‌گوید شرط ابتدایی نافذ است، یکی با مظنه نود درصد می‌گوید شرط ابتدایی نافذ نیست؛ اما کسی که در صف سوم قرار گرفته نظر معرفت‌شناسانه دارد این دو تا جزم دارد، دو تا یقین دارد: یک یقین این است که یکی حق است؛ یقین دیگر این است که آن مقابل این باطل؛ اما کدام یکی از این دو حق است، کدام یکی از این دو، باطل او صریحاً اعتراف می‌کند که «لستُ ادری»؛ کار من نیست، من نظر فقیهانه ارائه نمی‌کنم، نظر معرفت‌شناسانه ارائه می‌کنم. قهراً گرچه اینها از خود سخنی ندارند و از شریعت خبر می‌دهند، آنجا که به صورت حکم نیست به صورت گزارش از واقع است در حقیقت، یکی صدق خبری است دیگری کذب خبری، یکی حق خبری است دیگری باطل خبری، مخبرها هر دو منزه و عادل‌اند؛ اما خبرها یکی حق است، دیگری باطل، یکی صواب است دیگری خطا، یکی صدق است و دیگری کذب. برابر این نظر معرفت‌شناسانه، آنکه مطابق با حق است، حق است و صدق و مقدس، چون این فتوا، مطابق با همان قانون است چیز دیگر نیست، گرچه فتوادهنده بشر است، بشر فهمید ولی ممکن است بشر حکم‌الله را بفهمد، افتا دهنده بشر است ولی در حقیقت این گزارشگر حکم خداست. پس یکی از این دو می‌شود صدق و حق، دیگری می‌شود کذب و باطل، قهراً یکی می‌شود ثابت لایتغیر، دیگری زوال‌پذیر، می‌شود مقدس و دیگری می‌شود غیر مقدس.

علّت پیدایش تغییر در فتاوای مجتهدان
حالا آن مسئله ترابط علوم، مطلبٌ آخر بر فرض هم قبول داشته باشد، این برداشتهایی که این فقها دارند، به مبانی و اصول و زیربناهای پیش پذیرفته شده متکی است، همین سخنی هم که درباره خود فقه است، همین سخن درباره آن مبانی هست تا به آن اول‌المبانی برسیم. می‌گوییم اینها که در مقابل هم‌اند یکی یقیناً حق می‌گوید، یکی یقیناً باطل، ممکن است همین آقا که فتوای او حق است فردا تجدیدنظر کند، سخن در مفتی نیست سخن در فتواست، ممکن است همان آقا که حرفش برای همیشه باطل است فردا برگردد، سخن از برگشت مفتیان نیست، سخن از ثبات و تغیر فتاواست، ممکن است علامه(رضوان الله علیه) که در کتاب تحریر، مطلبی را فتوا داد آن فتوا حق باشد ولی در کتاب دیگر، رأی شریفشان برگردد، این در حقیقت فتوای اولشان نباید عوض می‌شد، او نباید برمی‌گشت. سخن در مفتی نیست، سخن در فتواست. مفتیان، ممکن است که روزانه، ماهانه، سالانه تغییر موضع بدهند، هر وقت تغییر موضع دادند سخن همان سخن است؛ منتها این شخصها جایشان را عوض کردند، مثل اینکه اگر کسی بخواهد برابر یک اصول، در میدان بازی داوری کند داور، برابر با فن مسابقه داوری می‌کند ولی این بازیگرها گاهی در این سمت میدان بازی‌اند، بعد موضعشان را عوض می‌کنند می‌روند در آن سمت، اگر کسی گفت شرط ابتدایی نافذ است، دیگری گفت شرط ابتدایی نافذ نیست، این سخن که معرفت‌شناس گفته بود که یکی یقیناً حق است دیگری یقیناً باطل، این سخن به استواری خود باقی است، گرچه آن آقایی که می‌گفت شرط ابتدایی نافذ است رأیش برگردد، بگوید نافذ نیست و آن آقا که گفت شرط ابتدایی نافذ نیست، تغییر فتوا بدهد بگوید شرط ابتدایی نافذ هست با تغییر مفتیان، کار معرفت‌شناس عوض نمی‌شود.

امکان مطلق بودن فهم بشری با پذیرش شرایط علوم
پرسش:...
پاسخ: مجموعه نظرات است، در تک‌تک اینها، مجموعه نظرات که یک شیء وجود خارجی ندارد، ترابط علوم معنایش آن است که این علم اول به دومی، دومی به هزارمی وابسته است؛ اما هزار علم است، هزار علم، هزار حکم دارد و در تک تک این هزار موضوع، همین سخن جاری است، در تک‌تک این هزار فتوا و هزار مبانی تا به اول‌المبانی برسیم این سخن جاری است. مجموعه علوم، چون وجود ندارد نه در صف دوم می‌نشیند نه در صف سوم جا دارد، چون لا شیء است، تک‌تک اینها چه درباره خود فقه، چه درباره اصول چه درباره پیش‌پذیرفته و پیش‌فرض و پیش‌شرطها تا برسیم به نقطه

آغازین، در تک تک اینها یکی حق است، دیگری باطل.
آخر خط با خود ماست یعنی ما اولی و بدیهی را هم‌اکنون داریم، ما نظیر زمان نیستیم، ما پشت‌سر نگذاشتیم علوم را، ما زیر پا داریم. یک وقت انسان در طی زمان حرکت می‌کند، این هم می‌شود علل معده یعنی باید چیزی بگذرد و اکنون این شیء در جای خود قرار بگیرد. گذشت زمان، جزء علل معده است که حتماً باید یکی بگذرد تا دیگری بیاید، این معنای پشت‌سر گذاشتن است؛ اما زیر پا گذاشتن یعنی هم‌اکنون هم باید باشد؛ اگر کسی بخواهد دستش به سقفی برسد که فاصله‌اش ده متر است، این یک نردبان بیست پله‌ای می‌خواهد که بین فاصله‌های این پله‌ها که هر یک نیم متر است همه اینها را باید الآن زیر پا داشته باشد. اگر نردبان هم مثل قطعات زمان، گذرا باشد یکی را پشت‌سر بگذارد الآن دستش خالی است، همیشه روی پله اول است. یک وقت است انسان مبادی را پشت‌سر می‌گذارد، مثل دوران کودکی و بلوغ یکی پس از دیگری می‌آید می‌رود، یک وقت مبانی را زیر پا دارد. یک کارشناس فقهی، در دین‌شناسی یا زمین‌شناسی در معدن‌شناس و طبیعت‌شناس همه موانع را هم‌اکنون زیر پای خود دارد که براساس آن مبانی استوار است و نظر می‌دهد و تک تک این مبانی، وقتی یکی از اثبات خبر می‌دهد دیگری از سلب، یکی حق می‌گوید دیگری باطل، حالا به هر دلیلی زید، از مبانی خاصه استفاده کرد و رقیبش از مبانی مخصوص، از هر راهی که آمدند؛ اما هم‌اکنون کسی فتوا داد که بیمه، صحیح است چون امر ابتدایی است شرط ابتدایی هم نافذ است، دیگری گفت صحیح نیست، این فی طرفی‌النقیض است، حالا چه باعث شد که زید به صحت رسید و عمرو نرسید، آن ممکن است دهها مسائل علمی و روانشناسی داشته باشد، هر جا سائل بخواهد سؤال جدید طرح کند این نظر معرفت‌شناسانه آنجا اشراف دارد و پاسخ آماده دارد ولی الآن بحث در این است که این دو تا فقیهی که یکی فتوا داد به صحت، دیگری گفت صحیح نیست، خود آنها که کارشناسانه، کتاب فقهی را تورق کردند هیچ کدام جزم ندارند، هر دو در حد مظنه نود درصدند مثلاً؛ اما کسی که نظریه معرفت‌شناسی ارائه می‌دهد، این دو تا جزم دارد: یک جزم به صحت این احدهما؛ دیگری جزم به عدم صحت دیگری، صدق یکی و کذب دیگری حق یکی و بطلان دیگری، قهراً آنکه مطابق با دین است می‌شود صدق، صواب، حق و مقدس و می‌شود حلال خدا که لایتغیر، دیگری که مطابق با فتوای خدا نیست، اصلاً باطل است و کذب است و خطا هست و ممکن است زود هم خطای او روشن بشود، سخن در فتاواست نه مفتیان، مفتیان چون جزم ندارند ممکن است تجدیدنظر پیدا بشود، این هم یک مطلب.

معیار قداست فتوای نظرات فقهی و اصولی
مطلب دیگر آن است که این بحث، دیگر بحث معرفت‌شناسی نیست، بحث اصولی است تقریباً که فتوا برای مقلّد حجت است یا نه، قداست دارد یا نه که مطلبی است دیگر. آن جهت معرفت‌شناسانه می‌گفت من نمی‌دانم که کدام یک از اینها حق است کدام یک از اینها باطل، اگر بخواهم بفهمم کدام یک از اینها حق است کدام یک از این دو باطل باید صندلی‌ام را در صف سوم ترک بکنم، بروم در یکی از صندلیهای صف دوم با اینها هم بحث بشوم تا اظهارنظر بکنم؛ اما مادامی که به عنوان معرفت‌شناس سخن می‌گویم، نمی‌دانم که حق با کسی است که می‌گوید صحیح است یا حق با کسی است که می‌گوید صحیح نیست ولی می‌دانم یکی یقیناً حکم الله است و مقدس است و ثابت است و حلال الله است و «الی یوم القیامه» ثابت است و امثال‌ذلک. ولی مطلب دیگر اینکه فتوا آیا قداست دارد یا نه که این می‌افتد در بحثهای اصولی نه بحثهای معرفت‌شناسی. گاهی ممکن است کسی بگوید فتوا مقدس نیست، برای اینکه مفتی، معصوم که نیست دارای قوه قدسیه باشد. مفتی، بشری است درک او درک بشری است و قابل تخطئه است، این سخنی است کاملاً حق و روش حوزه‌های علمیه روزانه همین است یعنی همه مدرسین، طلاب فضلا در عین احترام به بزرگان دینی و علمی، مع‌ذلک می‌بینید نقدی دارند حاشیه‌ای دارند، اعتراضی دارند یکی به صاحب جواهر می‌گوید که اینجا فرمایش‌ات تام نبود، یکی به شیخ انصاری(رضوان الله علیه) می‌گوید فرمایش اینجا تام نبود ـ از اقدمین و قدما ـ این یک اختلاف درونی است که در عین حال که مفتی را تکریم می‌کنند، فتوا را تخطئه می‌کنند، برخلاف نظر معرفت‌شناس، معرفت‌شناس می‌گفت من کار به مفتی ندارم، من کار به فقیهان ندارم، من کار به فتاوا دارم، یکی از دو فتوا حتماً مقدس است و دیگری مقدس نیست معرفت‌شناس، درباره فتوا سخن می‌گوید نه درباره مفتی ولی روش حوزه‌های علمی این است که مفتیان را تقدیس می‌کنند تکریم می‌کنند گرامی می‌دارند؛ اما فتواهای اینها را تخطئه می‌کنند، چون صاحب‌نظرند، برابر همان اصول روشمندی که دیگران داشتند اینها هم با استفاده همان مبانی و اصول، می‌آیند می‌گویند این بیانی که مرحوم شیخ فرموده است تام نیست یا مرحوم صاحب جواهر فرمود تام نیست، چه اینکه علوم به همین راه هم ترقی کرده است، گاهی نسلی فتوای نسل دیگر را ناصواب می‌دانند، قدما بر این فتوا بودند که آب چاه با افتادن چیزی که آلوده است، آلوده می‌شود ولو کر باشد ولو آب قلیل نباشد، منفعل می‌شود. نوع قدما بر این بودند و نوع بزرگانی که بعد آمدند، نوع قدما را تخطئه کردند، در بین قدما فقط می‌گفتند بصراوی بود که این فتوا را نداده بود ، پس یک نسل ممکن است اشتباه بکند الا قلیل از اینها. خب، این تضارب فکری همیشه بود و کار روزانه حوزه‌هاست که هر کسی در ضمن گرامیداشت آن عالم و دانشمند، فتوای او را مورد نقد و بررسی قرار می‌دهد، به این معنا اگر کسی بگوید فتوا مقدس نیست یعنی نظر اصولی داد یعنی حرفی که مورد عمل روزانه همه فضلاست، این یکی؛ اما از نظر معرفت‌شناسی حکم همان است که گفته شد.

معیار قداست فتوای مجتهد
مطلب دیگر آن است که آیا فتوای مفتی برای عوام و مقلّدین قداست دارد یا نه، اینجا ممکن است کسی بگوید در صورتی فتوای مرجع تقلید برای مقلّد قداست دارد که مقلّد، وثوق و اطمینان داشته باشد که این فتوا حکم خداست. اگر مقلّد، اطمینان نداشته باشد که این فتوا حکم خداست هیچ قداستی ندارد، این هم باید باز بشود و توضیح داده بشود که منظور چیست. اگر منظور آن است که مقلّد باید اطمینان نوعی داشته باشد، این سخنی است حق، چون تقلید باید به تحقیق ختم بشود، انسان که نباید در تقلید، مقلّد باشد در تقلید باید محقق باشد یعنی عقل او می‌گوید تو اگر بخواهی به یک کارشناس فقهی مراجعه کنی و مقلّد او باشی یا خودت باید اطمینان داشته باشی که او فقیه مجتهد مطلق عادل است یا بیّنه عادله‌ای اقامه شده باشد که او فقیه مطلق، مجتهد مطلق و عادل است یا شیاع مفید علم حاصل شده باشد که او مجتهد مطلق عادل است که این تحقیق است زیر بنای آن تقلید. با این تحقیق، مقلّد مراجعه می‌کند و وثوق نوعی پیدا می‌کند یعنی این شخص، در افتا موثّق است، در دین‌شناسی موثّق است، این وثوقش اگر منظور لزوم وثوق نوعی است در تقلید، این سخنی است کاملاً حق و اگر منظور، وثوق شخصی است نه وثوق نوعی یعنی در تک تک مسائلی که مقلّد، از مرجع تقلید خود فتوا می‌گیرد و مقلّد اوست، در تک تک این مسائل باید وثوق داشته باشد این حکم الله است خب، این خودش می‌شود مجتهد صاحب‌نظر، این دیگر مقلّد نیست. اگر بخواهد در تک تک این مسائل و احکام صادره که بخواهد تقلید کند و او را محترم بشمارد، در تک تک این مسائل یعنی وثوق شخصی لازم باشد، نه وثوق نوعی، در تک تک باید اطمینان داشته باشد که هذا حکم الله است، هذا حکم الله است، هذا حکم الله است، دیگر مقلّد نیست و این را نه فقه گفته، نه اصول گفته و نه علم دیگری یک چنین حرفی دارد یک مقلد، باید در تک تک مسائلی که تقلید می‌کند، وثوق داشته باشد که هذا حکم الله است.

مکان نقد کارشناسانه فتوای مجتهد
فتحصل که از نظر معرفت‌شناسی، مسئله نسبیت علوم غیر از مسئله تصویب است «هذا اولاً» و مجموعه مسایل را نباید یک مسئله به حساب آورد این دو مطلب، ترابط علوم و معارف چه حق باشد چه غیر حق در اینجا نقشی ندارد این سه مطلب، چون در تک تک این علومی که به عنوان زیر بنا یاد شده است، همین سخن می‌آید و بر فرض این که ترابط باشد بالأخره یکی از این دو فقیه به استناد اصول پیش‌فرض صحیح به جایی رسیده است که هم‌اکنون فتوا می‌دهد که بیمه صحیح است، دیگری در اثر ترابط با علوم و معارف دیگر که مثلاً ناصواب بود به اینجا رسیده است که فتوا بدهد، بیمه صحیح نیست به هر حال احدهما حق است و مقدس و ثابت و لایتغیر و دیگری باطل و از نظر مسئله اصولی دو تا مطلب هست: یکی اینکه ما فقیهان را و اصولییون را در قبال هم که قرار بدهیم، خودمان هم یک بحث اصولی طرح کنیم می‌بینیم هم به دیگران اجازه می‌دهیم که در رأی ما نقد کنند، هم خود را در نقد آرای دیگران مأذون می‌بینیم، قداست به این معنا نیست که انسان در برابر یک مجتهد بگوید آخرین حرف را تو زدی، بعضی از اصحاب ائمه(علیهم السّلام) که اسامی شریفشان هم مفصل هست، اینها در حضور امام(سلام الله علیه) در مقام تسلیم مثلاً به امام صادق(سلام الله علیه) می‌گفتند که من در برابر شما آن‌چنان تسلیم هستم که اگر این میوه را در حضور من نصف بکنی، بگویی این نصف حلال است، آن نصف حرام من می‌پذیرم ، برای اینکه این ولیّ‌الله است کسی است که مثل رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است ﴿ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی﴾ است در احکام دین، ولی بشرهای عادی‌، علما این‌چنین نیستند؛ خودشان یکدیگر را تخطئه می‌کنند. در درون، اگر کسی قرار بگیرد هم خود را مأذون نقد می‌بیند، هم دیگران را مجاز در نقد و اما درباره اینکه فتوای مرجع تقلید برای عوام، مقدس است یا نه، اگر کسی بگوید قداستی ندارد، مگر اینکه عوام وثوق و اطمینان داشته باشد به اینکه این فتوا مطابق با حکم الله است، این حرف را باید باز کرد. اگر منظور آن است که وثوق نوعی داشته باشد یعنی تقلیدش به تحقیق برسد این مطلبی است حق، اگر منظور آن است که در تک تک مسائل، اطمینان و وثوق شخصی داشته باشد، مطلبی است ناصواب.
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 36:25

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن