display result search
منو
تفسیر آیات 92 تا 97 سوره طه _ بخش دوم

تفسیر آیات 92 تا 97 سوره طه _ بخش دوم

  • 1 تعداد قطعات
  • 39 دقیقه مدت قطعه
  • 22 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 92 تا 97 سوره طه _ بخش دوم"

عکس العمل موسای کلیم نسبت به حضرت هارون (علیهماالسلام)
وجوب اعتقاد به معارف وحیانی الواح و تورات
بررسی ادّعای سامری در چگونگی ساختن مجسمه گوساله

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قَالَ یَا هَارُونُ مَا مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا ﴿92﴾ أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَفَعَصَیْتَ أَمْرِی ﴿93﴾ قَالَ یَبْنَؤُمَّ لاَ تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَلاَ بِرَأْسِی إِنِّی خَشِیتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرائِیلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی ﴿94﴾ قَالَ فَمَا خَطْبُکَ یَا سامِریُّ ﴿95﴾ قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَکَذلِکَ سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی ﴿96﴾ قَالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَکَ فِی الْحَیَاةِ أَن تَقُولَ لاَ مِسَاسَ وَإِنَّ لَکَ مَوْعِداً لَّن تُخْلَفَهُ وَانظُرْ إِلَی إِلهِکَ الَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ عَاکِفاً لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِی الْیَمِّ نَسْفاً ﴿97﴾ إِنَّمَا إِلهُکُمُ اللَّهُ الَّذِی لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَسِعَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ عِلْماً ﴿98﴾

خلاصه مباحث گذشته
تاکنون روشن شد که عجله گرچه صفت متحرّک است در قبال سرعت که صفت حرکت است و عجله خیلی محمود نیست لکن در برخی از امور نظیر «عجّلوا بالصلاة» و همچنین «عجّلوا بالتوبه» دستور به عجله داده شد که معادل با سرعت است. مطلب بعدی آن است که آیهٴ 86 که فرمود: ﴿فَرَجَعَ مُوسَی إِلَی قَوْمِهِ﴾ این قوم آن بنی‌اسرائیل است نه هفتاد نفر به دلیل ﴿غَضْبَانَ أَسِفاً﴾ یک, به دلیل ﴿أَلَمْ یَعِدْکُمْ رَبُّکُمْ وَعْداً حَسَناً أَفَطَالَ عَلَیْکُمُ الْعَهْدُ﴾ دو, و مانند آن برای اینکه آن هفتاد نفر که با حضرت بودند برگشتن هم که با هم برگشتند نسبت به آنها ﴿غَضْبَانَ أَسِفاً﴾ نبود.

عکس العمل موسای کلیم نسبت به حضرت هارون (علیهماالسلام)
مطلب بعدی دربارهٴ برخورد وجود مبارک موسی و هارون(سلام الله علیهما) بود که چون هارون مسئولیتی داشت برخورد با آنها در حقیقت اعتراض به مردم بود وگرنه وجود مبارک هارون همهٴ وظایف خودش را انجام داد. مرحوم شیخ طوسی در تبیان دارد که این جریان گرفتن سَر یا گاهی سر و صورت در آن روز احتمالاً رسم بود در عصر ما مرحوم شیخ طوسی می‌فرماید در عصر ما اگر بخواهند با کسی گفتگوی عِتاب‌آمیزی داشته باشند دستِ او را می‌گیرند شاید آن وقت گرفتن موی سر یا موی صورت یک عادت رسمی بود دلیل بر توبیخ و سرزنش و اینها نیست شاید عادت این بود وجه دومی هم که می‌فرماید نقل شده همان فرمایش مرحوم سیّد مرتضی است که این به عنوان تأسّف همان طوری که گاهی انسان به سر و صورت خودش می‌زند گاهی هم به سر و صورت کسی که به منزلهٴ اوست دست‌آویز می‌شود خب این دو وجه را مرحوم شیخ طوسی به عنوان قیل بیان کرده.

پرسش:
پاسخ: مثل اینکه می‌گویند دستم را رها کن, اگر بگویند دستم را رها کن معنایش این نیست تحقیر کردی که.
خب, پس بنابراین در قرآن کریم دلیلی نیست که وجود مبارک موسی محاسن حضرت هارون را گرفته باشد فقط در سورهٴ «اعراف» دارد که ﴿وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ﴾ اما آنچه دارد ﴿لاَ تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَلاَ بِرَأْسِی﴾ یعنی مرا در این زمینه و این شأن و این حد قرار نده. مطلب بعدی آن است که امر به معروف و نهی از منکر چه در اصول چه در فروع رایج است ولی وقتی اصول زیر پا برود دیگر وجود مبارک موسای کلیم تحمل نمی‌کند دربارهٴ اهل بیت هم همین طور بود آنها وقتی که می‌دیدند اصول زیر پا رفته است دیگر به هیچ وجه تحمّل نمی‌کردند.

وجوب اعتقاد به معارف وحیانی الواح و تورات
مطلب بعدی در جریان دعوت به خداست وجود مبارک موسای کلیم مردم را به الله دعوت می‌کرد چه اینکه این الواح که تورات است آن هم مردم را به الله دعوت می‌کند مثل اینکه قرآن مردم را به الله دعوت می‌کند قرآن که مردم را به خودش دعوت نمی‌کند قرآن کلامِ خداست و مردم را به متکلّم خود دعوت می‌کند الواح هم این‌چنین بود در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» از الواح با کمال تجلیل یاد کرده است آیهٴ 154 سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» این بود ﴿وَلمَّا سَکَتَ عَن مُوسَی الْغَضَبُ أَخَذَ الْأَلْوَاحَ وَفِی نُسْخَتِهَا هُدیً وَرَحْمَةٌ لِلَّذِینَ هُمْ لِرَبِّهِمْ یَرْهَبُونَ﴾ خود موسای کلیم به این الواح یعنی تورات ایمان داشت و مردم را هم به ایمانِ به الواح دعوت می‌کرد به عنوان کتابِ دینی مضمون الواح همان دعوت به توحید است و وحی است و نبوّت است و امثال ذلک. آن‌گاه دربارهٴ این جسد که فرمود ﴿عِجْلاً جَسَداً﴾ گرچه جسد جسم است ولی هر جسمی جسد نیست آن جسمی که شأنیّت روح دارد از او به عنوان جسد یاد می‌کنند دربارهٴ خود انبیا(علیهم السلام) هم آمده است که ﴿وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَداً لاَّ یَأْکُلُونَ الطَّعَامَ﴾ یعنی اینها جسدِ بی‌روح نیستند که غذا نخورند اینها جسدِ با روح‌اند وقتی این گوساله به صورت یک حیوان ترسیم شد و تجسیم شد از او به جسد یاد شده است و اما جسم گاهی بر حجر و گاهی بر مَدَر و امثال ذلک هم اطلاق می‌شود اما آنها شأنیّت روح ندارند.

بررسی ادّعای سامری در چگونگی ساختن مجسمه گوساله
مطلب دیگر اینکه در جریان این اعتراضی که وجود مبارک موسای کلیم نسبت به سامری داشت فرمود: ﴿فمَا خَطْبُکَ یَا سامِریُّ﴾ یعنی این کارِ مهمّی که تو کردی چه بوده است؟ سامری توضیح داد در دو مطلب یکی اینکه من چگونه این کار را کردم, یکی اینکه چرا این کار را کردم, آن انگیزهٴ من چه بود و ابزار کار من چه بود گفت ﴿بَصُرْتُ بِمَا لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ﴾ من دیدم چیزی را که این بنی‌اسرائیل ندیدند حالا یا اثر پای آن فرشته را دید یا اثر پای مرکوب فرشته را دید که گفت من دیدم حالا آن اثر را آن خاک را گرفتم و در این گوساله اِعمال کردم آیا چنین کاری بود یا دروغی بود که سامری بافت سامری هم برخیها نقل کردند از قبیلهٴ بنی‌سامر است برخی گفتند نه, از همان شَمرون و یهودیها بود که وقتی به عربی تعریب شده است شده سامری نه اینکه قبیله‌ای بود به نام بنی‌سامِر, خب اصلاً این واقع شده یا واقع نشده اثبات اینکه این درست بود اگر خداوند اِسناد می‌داد که سامری چیزی را دید که دیگران ندیدند معلوم می‌شود واقعیّت داشت و اگر موسای کلیم می‌فرمود معلوم می‌شود واقعیّت داشت اما هیچ کدام از این دو مطلب نبود خود سامری دارد ادّعا می‌کند من چنین چیزی را دیدم و گرفتم اما درست است یا درست نیست, واقع شد یا واقع نشد دیگر وجود مبارک موسای کلیم به او مهلت نداد فرمود گوساله‌ات را ما آتش می‌زنیم دیگر به او فرصت نداد که تحلیل بکند که این درست است درست نیست, دروغ می‌گویی دروغ نمی‌گویی آیا واقعاً چنین چیزی بود یا نه, اگر روایات معتبر باشد یک, و در این گونه از مسائل هم روایت حجّت باشد دو, می‌شود به آن استدلال کرد اما از آیه برنمی‌آید که او چنین کاری کرده و درست هم بود.

پرسش: همین که رجم نکرده
پاسخ: چرا کاری که, حالا خیلیها دروغی را می‌گویند و خدای سبحان دروغ آنها را نقل می‌کند بعد آنجایی که گفته می‌شود خدا نقل کرده و رد نکرده لسانش لسان امضاست اما حالا این‌چنین حرفهایی را ردیف کرده, چنین حرفهایی را ردیف کرده بعد وجود مبارک موسای کلیم هم بساط کلّش را برچیده دیگر به او مهلت نداد که ادامه بدهد ما قطع داشته باشیم که این حرف درست است بعد برویم به سراغش این آسان نیست.
پرسش:
پاسخ: بله.

نمونه ای از پیشرفت صنایع و علوم در طول تاریخ
خب از این کارها که فراوان کرده بودند که, این جسدی درست کرده دستگاهی روی آن تعبیه کرده و وقتی جلوی باد می‌گذاشتند صدا کرده بود این چیز خیلی مهمّی نیست اولاً ما خیال می‌کنیم دنیا الآن اگر خدای ناکرده یک جنگ جهانی اتفاق بیفتد و بعد خیلی از این صنایع از بین برود بعد از دو قرن, سه قرن چیزهایی را درست بکنند ما خیال می‌کنیم که اینها تازه درست شده در حالی که این دنیا, جهان یعنی یک میلیارد سال و دو میلیارد سال نیست این‌قدر بشر آمده صنعت کرده و صنعت بُرده که دیگر ما در آن آخرهای بشریّت داریم زندگی می‌کنیم آن روزها چنین چیزی بود یا نبود قبلاً هم به عرضتان رسید که مرحوم بوعلی در آن بحثهای سلامان و ابسال دارد که حالا بوعلی برای قبل از هزار سال است دیگر ایشان می‌گوید در عهد کهن برای اینکه کسی به کسی علاقه‌مند بود فرزندی پیدا بشود که این فرزند از رَحِم کسی در نیامده نطفهٴ کسی را گرفتند در جای دیگر و پرورش دادند به صورت انسانی در آمده مرحوم خواجه نصیر می‌گوید این قصّه برای ما روشن نشد بعد از اینکه من اشارات مرحوم بوعلی را شرح کرده‌ام اصل داستان سلامان و ابسال برای من روشن شد که در عهد کهن, عهد کهن یعنی عهد کهن نطفهٴ کسی را گرفتند در جای شبیه‌سازی کردند بعد پرورش دادند انسانی در آمده خب این حالا برای چند هزار سال قبل است روشن نیست ولی آن تاریخ نقلش بیش از هزار سال است یعنی بوعلی گفته این قصّه هست مرحوم خواجه هم می‌فرماید ما بعدها پیدا کردیم این‌چنین نیست که حالا اگر کسی نطفه را در بیرون رَحِم بسازد و انسان بکند کاری است که بشر تازه کرده.

تاکید قرآن بر جسد بودن گوساله سامری
به هر تقدیر نه عالَم, عالَم تازه است نه این صنعتها, صنعتهای تازه چطور شده که سامری این کار را کرده که این گوساله بانگی داشت, آوازی داشت همین, اصرار قرآن هم این است که ﴿جَسَداً لَهُ خُوَارٌ﴾ این خائر نبود این جسدی بود ﴿لَهُ خُوَارٌ﴾ هر جا نقل می‌کند این کلمهٴ جسد را می‌آورد معلوم می‌شود حیاتی در کار نبوده مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) دارد که اگر او اثری از اثر پای فرشته یا اثر پای مرکوب فرشته را گرفته و گوساله را زنده کرد این معجزه نیست برای اینکه امر عادی است اگر هر کسی حالا سامری یا غیر سامری هر کسی او را ببیند اثر رسول را ببیند و در مجسّمه‌ای به کار ببرد او زنده می‌شود این را مرحوم شیخ طوسی می‌فرمایند ولی خب اثبات اینها آسان نیست اصرار قرآن کریم در اینکه ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَّهُ خُوَارٌ﴾ ‌نه «عِجلاً له خوار» نشان می‌دهد که حیاتی در کار نبود بنابراین اثبات اینکه این حیات پیدا کرده کار آسانی نیست گذشته از اینکه نیازی هم به حیات نداشت همین بنی‌اسرائیل وقتی از دریای سرخ گذشتند به آن عمالقه رسیدند که ﴿یَعْکُفُونَ عَلَی أَصْنَامٍ لَهُمْ﴾ مگر آ‌ن بُتها مگر آن گوساله‌هایی که آنجا دیدند «له خوار» بود این خوی گوساله‌پرستی از دیرزمان در آنها بود ﴿وَأُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ﴾ اینها به دنبال این خوار و امثال خوار نبودند اینها گوساله‌ای که می‌پرستیدند یک مجسّمهٴ مخصوصی می‌خواستند می‌گفتند ﴿یَا مُوسَی اجْعَلْ لَنَا إِلهاً کَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ﴾ حالا چه زنده چه حیوان چه غیر حیوان چنین کاری را سامری کرده غرض اینکه ما اثبات بکنیم یعنی یقین داشته باشیم که سامری درست گفته این شاهد دیگر می‌طلبد وجود مبارک موسای کلیم به او مهلت نداد که دیگر او بماند و حرفهایش را اثبات بکند فرمود گوساله‌ات را ما نَسف می‌کنیم تو هم در دنیا به عذاب لامساس مبتلایی, در آخرت هم به وعید الهی که ﴿لَّن تُخْلَفَهُ﴾ گرفتار می‌شود این سه مطلب را دربارهٴ سامری و کار سامری گفته.

پرسش:
پاسخ: بله, اما چیزهایی که لازم باشد ضروری باشد.

سرّ عدم نقل برخی مباحث تاریخی و جزئی در قرآن
بعضی از چیزهایی که خیلی مهم نبود به یک بار گفتن اکتفا کرده اگر این یک چیز ضروری و لازم بود این همه بتها را گفته حالا بیان بکند که از چه چیزی این بتها را درست کردند با چه فرمولی درست کردند انگیزهٴ بت‌سازها چه بود اینها ضروری نیست اینها «لا یضرّ مَن جَهله و لا یَنفع مَن عَلِمه» اگر قرآن کتابِ مبین است کتابِ هدایت هم هست چیزی که به حال مردم نافع است وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این را فرمود, فرمود: «ذاک علمٌ لا یضرّ مَن جهله و لا یَنفع مَن عَلِمه» چیزهایی است که آدم بداند نفع نمی‌برد نداند ضرر نمی‌کند حالا چه کسی درست کرده از چه چیزی درست کرده چطور شده این مردم بت‌پرست شدند با چه صنعت‌گری این بتها را راه‌اندازی کردند اینها چیزی نیست که ضرورت داشته باشد غرض اینکه ما یقین داشته باشیم که سامری چنین کاری کرده حرفی زده درست بوده این دلیل می‌خواهد ولی نقل شده که مثلاً اثر پای جبرئیل را گرفته یا اثر پای مرکوب جبرئیل را گرفته این کار را کرده ولی با ظاهر قرآن باید موافق باشد ظاهر قرآن این است که حیاتی در کار نبود حالا ممکن است اثری گرفته باشد و این به صورت یک صدای گاو از این مجسّمهٴ دست‌سازش آهنگی یا بانگی در آورده باشد آن ممکن است اما حیات نبود.

بیان علامه طباطبائی (ره) در معنای آیه ﴿فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ﴾
فرمود: ﴿فَمَا خَطْبُکَ یَا سامِریُّ﴾ چطور این کار را کردی و چرا این کار را کردی خَطب تو چه بود در حقیقت ﴿قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ﴾ سیدناالاستاد مرحوم علامه بیانی را از بعضیها نقل کردند و آن این است که اینکه گفت ﴿فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ﴾ منظور از رسول وجود مبارک موسای کلیم است یک, من برخی از آثار او, احکام او, حِکم او, معارف دینی او را گرفتم دو, یک دینِ التقاطی را به مردم تحویل دادم برخیها همان جریان حسن بصری را که در بصره وجود مبارک حضرت امیر داشت سخنرانی می‌کرد این لوازم‌التحریر در آورد بنویسد حضرت فرمود هر قوم یک سامری دارد و تو هم جزء سامری این قومی طبق برخی از نقلها یعنی تو بعضی از حرفهای ما را می‌نویسی بعضی از حرفها را از جای دیگر با آن التقاط می‌کنی به خوردِ مردم می‌دهی که می‌گویند این قصّه و این نقلی که وجود مبارک حضرت امیر دربارهٴ حسن بصری فرمود این وجه دومی که دربارهٴ کار سامری گفته شد هماهنگ است که منظور از رسول, حضرت موسی(سلام الله علیه) است سامری بخشی از آثار دینی حضرت موسی را گرفته بخش دیگر را التقاط کرده به خورد مردم داده به صورت دین در آورده این هم یکی از وجوهی است که نقل شده اما هم سیدناالاستاد و هم بزرگان دیگر می‌فرمایند مسئله باز مورد تفحّص بیشتری باید باشد برای اینکه قرآن کریم همین یک ‌جا این را نقل کرده و وقتی قرآن کریم یک جا نقل بکند دیگر آیات دیگری از باب «یفسّر بعضه بعضا» نیست تا وضع این را روشن بکند روایات هم باید مواظب باشیم محدوده‌ای را که قرآن روشن کرده بر خلاف آن محدوده نباشد آن محدوده‌های دیگر که تأیید اطلاق است یا تقیید عموم است یا قرینه برای ذی‌القرینه است آن محدوده را می‌تواند روشن کند.

تبیین معنای کلمه ﴿قَبَضْتُ﴾ و ﴿نَبَذْتُهَا﴾
خب, ﴿قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ﴾ بین قَبض و قَبص که قبض با ضاد یا قبص با صاد فرقش این است که اگر یک وقت چیزی را با کَف بگیرند می‌گویند قبض, اگر با انگشتان بگیرند می‌گویند قبص, قبص با صاد خب ﴿قَبَضْتُ﴾ یعنی یک مُشت خاک را مثلاً من گرفتم ﴿فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ﴾ این قبض به معنای مقبوض نیست این قبض همان مفعول مطلق تأکیدی است ﴿فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا﴾ همان طوری که آن زینتها را القا کردند که آیهٴ 87 همین سور‌ه بود که ﴿وَلکِنَّا حُمِّلْنَا أَوْزَاراً مِن زِینَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْنَاهَا﴾ این همان کار ﴿فَقَذَفْنَاهَا﴾ را می‌کند ما همان کار را کردیم تا این گوساله یک صدا داشته باشد این برای چطور.

مستوی الخلقه بودن نفس و آگاهی او از نیکی و بدی
و اما چرا این کار را کردیم ﴿وَکَذلِکَ سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» جریان تَسویل نفس مطرح شده تسویل یکی از کارهای نفس است در اوایل امر نفسی که ذات اقدس الهی به انسان عطا کرده یک آینهٴ شفاف و طیّب و طاهری بوده و آلوده به انسان نداده اینکه فرمود قسم به نفس و به کسی که نفس را مستوی‌الخِلقه آفرید همین است ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾ یعنی قسم به نفسِ آدمی یک, قسم به کسی که نفس را مستوی‌الخِلقه آفرید دو, ﴿وَنَفْسٍ﴾ یک, ﴿وَمَا سَوَّاهَا﴾ دو, خب سؤال: تسویهٴ نفس انسانی به چیست؟ ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ این «فاء», «فاء» تفسیریه و تفصیلیه است تفسیر می‌کند تسویه را که خدای سبحان نفس را مستوی‌الخِلقه خَلق کرد, ناقص‌الخلقه نیافرید چگونه است ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ زشتی و زیبایی نفس را به نفس آموخت پس نفس در طلیعهٴ امر یک آگاهی دارد یک, بدی و خوبی خود را می‌شناسد دو, و این شناخت بدی و خوبی را از معلّم خود تحویل گرفت سه, پس بی‌نقص است چهار, منتها ابزار خوبی خدای سبحان به این نفس داد حس داد, خیال داد, وهم داد که همهٴ اینها خدمهٴ عقل‌اند عقل اگر بخواهد استدلال کند از احساس باید کمک بگیرد, از حس باید کمک بگیرد, از وهم و خیال باید کمک بگیرد اینها را تجرید بکند تا به آن مراحل کلی برسد چه اینکه اگر بخواهد درست زندگی کند از شهوت و غضب, جذب و دفع باید درست بهره‌برداری کند تا بشود «ما عُبِدَ به الرحمن و اکْتُسِبَ بِه الجِنان».

نعمت بودن شهوت و غضب در انسان و حیوان
این شهوت و غضب از بهترین نعمتهای الهی است که ذات اقدس الهی به همه داده به خاک داده, به گیاه داده, به حیوان داده, به انسان هم داده منتها این خاکها به‌جا مصرف می‌کنند یعنی خاک می‌داند چه چیزی را جذب بکند چه چیزی را دفع بکند اگر می‌بینیم «لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن» این طور نیست که از روز اول در کوههای یمن عقیق بود یا در کوههای افغانستان بود این کوه بدخشانِ افغان اول که لعل نداشت این کوهِ یمن که عقیق می‌پروراند که اول عقیق نداشت این خاکها عاقل و عالِم خاکهای مجانس و مناسب را جمع می‌کنند, جمع می‌کنند, جمع می‌کنند یک میلیون سال دو میلیون سال می‌شود «لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن» این جاذبه را ذات اقدس الهی به خاک داد او دوست خودش را می‌شناسد, دشمن خودش را می‌شناسد اگر سیلی نیاید, اگر بارانی نیاید, اگر بیگانه‌ای حفاری نکند, اگر اینها را از هم جدا نکند این خاکها جنسهای خودشان را جذب می‌کنند می‌شود کوه مرمر, می‌شود کوه فلان عقیق, می‌شود کوه زغال‌سنگ همهٴ اینها معدن گرانبهایی هستند به گیاه هم داد دیگر این گیاهها بخواهند جاذبه داشته باشند از موادّ لازم, از خاک لازم, از آب لازم جنس خودشان را این گُل اگر بخواهد معطّر بشود باید آن چیزهای عطرآفرین را این گیاه اگر بخواهد مَست بکند باید بشود انگور, اگر بخواهد خمار بیاورد باید بشود خشخاش این طور نیست که این خاکها همه‌شان یک طور باشند این کودها همه‌شان یک طور باشند این آبها همه‌شان یک طور باشند آن نیروی خَلاّق شناسایی شناور را خدای سبحان به تک تک این گیاهان داده این از همان اول می‌خواهد بگوید من می‌خواهم به جایی برسم که اگر من را بنوشند مَست بشوند, این می‌خواهد به جایی برسد که اگر او را مصرف بکنند خمار بشوند آن یکی می‌شود سیب این یکی می‌شود گلابی این یکی می‌شود انگور این یکی می‌شود خشخاش, همهٴ راهها حساب‌شده است که ﴿إِنَّا کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾ این جاذبه و دافعه را به اینها داده, اگر گیاه و موادّ غیر مناسب را کنار ریشه درخت بگذارند این را جذب نمی‌کند این جذب و دفع را به گیاه داده جذب و دفع را به حیوان داده, شما ببینید این پوزی که اسب می‌زند برای همین است اول بو می‌کند غالباً اینها پزشکی‌شان به همراهشان است اول بو می‌کنند گربه این طور است, سگ این طور است, حیوان این طور است این انسانِ بدتر از حیوان است که بو نمی‌کند چه چیزی حلال است چه چیزی حرام است وگرنه همهٴ اینها پوز می‌زنند اول بو می‌کنند ببینند با حال آنها سازگار است یا سازگار نیست اگر سازگار نیست نمی‌خورند این جذب و دفع را خدای سبحان به حیوانات هم داده به انسان هم این جذب و دفع را داده منتها به وسیلهٴ عقل و وحی این جذب و دفع را شکوفا می‌کند اول جذب و دفع است بعد مِیل است, اراده است, کراهت است, محبّت است, عداوت است وقتی خیلی رقیق شد و لطیف شد و شیوا شد می‌شود تولّی و تبرّی.

چگونگی تبدیل جاذبه و دافعه به تولی و تبدی
این تولّی و تبرّی همان جذب و دفع عهدِ کهن است که کم کم به صورت شهوت و غضب در آمده, کم کم به صورت محبّت و عداوت در آمده, کم کم به صورت ارادت و کراهت در آمده وقتی خیلی لطیف شد و والا شد و بَرین شد می‌شود تولّی و تبرّی اینها را خدای سبحان در نهاد انسان گذاشت به وسیلهٴ انبیا که «یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» اینها را دَفینه‌ها را باز کرده که اگر در حدّ شهوت و غضب باشد می‌شود حیوان و اگر در حدّ تولّی و تبرّی باشد می‌شود انسان. این شهوت و غضب ابزار خوبی‌اند برای عقلِ عملی آن وهم و خیال هم ابزار خوبی‌اند برای عقلِ نظری, اگر هنرمندی ـ معاذ الله ـ بیراهه رفته می‌شود مُختال, می‌شود وهّام, می‌شود خَیّال یک ابزار بدی تحویل مردم می‌دهد یا اگر کسی گرفتار شهوت و غضب بود ابزار بدی را خودش دارد و عمل می‌کند و انجام می‌دهد.

چگونگی پیدایش تسویل نفس
اگر تربیت نشد این وهم و خیال در بخش اندیشه و آن شهوت و غضب در بخش انگیزه از اینجا نفس مسوّله پدید می‌آید نفس مسوّله که اول نبود تَسویل‌گری یعنی روانکاوی کردن, روانشناسی کردن یک, که این شخص چه می‌خواهد بعد آنچه را که این شخص می‌شود و نزد او زیبا و لذیذ است از همان اموری تهیّه می‌کند به صورت یک تابلوی زرّین در می‌آورد پشت این تابلوی زرّین همهٴ این سمومات و لَجنها را پنهان می‌کند زرورقی روی این تابلو می‌کِشد چیزی که مورد علاقهٴ اوست می‌گوید مگر شما فلان کار را نمی‌خواهی بکنی این هم فلان کار, مگر فلان خدمت را نمی‌خواهی بکنی این هم فلان خدمت «سَوَّلَ» یعنی «سوّل» یعنی زشت را برای من زیبا نشان داد فهمید من چه می‌خواهم یک, روانکاوی کرد روانشناسی کرد رفته بدلیها را آورده با زرورقی روی آن کشیده دو, همهٴ آن لجنها و فتنه‌ها را پشتش پنهان کرده سه, به من این تابلوی زرّین را هم نشان داد گفت این خواستهٴ توست چهار, من هم این را انجام دادم برادران یوسف همین را گفتند, گفتند ما بر اثر تَسویل نفس یوسف را به چاه انداختیم ما خیال کردیم این خوب است گفتیم این را از پا در بیاوریم برای اینکه نزد پدر بشویم عزیز ما می‌خواستیم نزد تو عزیز بشویم و این خواستهٴ باطل ما را نفس فهمید زرورقی روی این چاه‌اندازی یوسف کشید گفت این کارِ شماست ما هم انجام دادیم وجود مبارک یعقوب(سلام الله علیه) به آنها فرمود: ﴿سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِیلٌ﴾.

عواقب تسویل نفس انسان
بنابراین تَسویل چنین کاری است اول تسویل است وقتی انسان معتاد شد مثل آدمهای معتاد, آدم معتاد دنبال لذّت می‌روند دیگر نمی‌دانند که این سَمّ است و لذّتش کاذب است و دردش صادق, اگر این اعتیاد لذّتش کاذب است اَلَمش صادق است ممکن نیست هم لذّت کاذب باشد هم اَلم, این لذّت کاذب درونش دردِ صادق دارد این لذّت کاذب را با نفس مسوّله انجام می‌دهد انسان مبتلا می‌شود وقتی که مبتلا شد به دام می‌افتد وقتی به دام افتاد شیطان او را اسیر می‌کند, شهوت او را اسیر می‌کند, غضب او را اسیر می‌کند از آن به بعد عالماً عامداً گناه می‌کند چرا, برای اینکه به بند کشیده شد از آن به بعد همین نفس مسوّله می‌شود امّارهٴ بالسّوء وگرنه اول امیر نبود که اول نیرنگ‌باز بود بعد وقتی پیروز شد اسیر گرفت می‌شود امیر, هرگز انسان در اولِ امر اسیر نیست وقتی در جبههٴ درون باخت می‌شود اسیر همان بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ هَوی أَمِیرٍ» وقتی در جبههٴ جنگِ درونی اسیر شد از آن به بعد همهٴ خواسته‌های شهوت را باید انجام بدهد, همهٴ خواسته‌های غضب را باید انجام بدهد چون آن که در درون او فرمانروایی دارد یا شهوت است یا غضب در بخش انگیزه, یا خیال است یا وهم در بخش اندیشه از آن به بعد ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾ وگرنه اول که امّارهٴ بالسّوء نبود این تسویل برای همه هست.

چگونگی رهایی از تسویل نفس
بنابراین به ما گفتند مراقب باشید یعنی رَقبه بکِشید یعنی گردن بکشید مواظب کارتان باشید به تعبیر سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) در این آیه کوچک دو بار کلمهٴ تقوا تکرار شده برای همین است ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ﴾ یک, ﴿وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوا اللَّهَ﴾ دو, این تقوای اول تقوای مراقبت است آن تقوای دوم تقوای محاسبه است انسان که می‌خواهد بررسی کند سود و زیان خودش را محاسبه بکند که آیا ضرر کرده یا نفع بُرده اول تمام کارها را باید با تقوا یادداشت بکند نه اینکه آنچه به سود اوست یادداشت بکند آنچه به ضرر اوست یادداشت نکند که, در مراقبت باید محاسبه کند تمام گناهان را بنویسد تمام ثوابها را هم بنویسد یک, این تقوا در مراقبت است بعد موقع محاسبه بررسی کردن هم باید مواظب باشد که سودها را به حساب بیاورد ضررها را هم به حساب بیاورد نه اینکه در محاسبه فقط سودها را به حساب بیاورد ضررها را به حساب نیاورد وگرنه حسابرس خوبی نخواهد بود این دو, پس ما وقتی می‌توانیم حسابرس خوبی باشیم «حاسبوا أنفسکم قبل أن تحاسبوا» که قبل از محاسبه یک مراقبهٴ خوبی داشته باشیم اولاً مراقب باشیم بد نکنیم, ثانیاً مراقب باشیم که اگر بد کردیم بدی را یادداشت کنیم یادمان نرود و در محاسبه سود و زیان را هم کنار هم ارزیابی کنیم.

عواقب تسویل نفس سامری در دنیا و آخرت
غرض این است که اگر نفس را رها بکنیم این نفس مسوّله یک درونکاو خوبی است یک روانشناسی خوبی است می‌داند این شخص چه چیزی خوشش می‌آید آن وقت همهٴ آن فساد و تباهیهای را پشت این خوبی پنهان می‌کند این خوبی را به صورت یک زرورق نشان می‌دهد انسان را مبتلا می‌کند وقتی مبتلا کرد او را به دام می‌کِشد وقتی به دام کشید از آن به بعد این می‌شود اسیر این نفس و آن شهوت و غضب می‌شود امیر گاهی سامری درست می‌شود گاهی برادرکُشی یا برادر به چاه انداختن درست می‌شود و مانند آن که وقتی وجود مبارک موسای کلیم فرمود: ﴿فَمَا خَطْبُکَ یَا سامِریُّ﴾ بعد از آنکه آن قصّهٴ چگونگی را بیان کرده چرایی را هم شرح داده ﴿وَکَذلِکَ سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی﴾ این خطر هست, آ‌ن‌گاه وجود مبارک موسای کلیم دیگر به او مهلت نداد که در بین مردم باشد فرمود: ﴿فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَکَ فِی الْحَیَاةِ أَن تَقُولَ لاَ مِسَاسَ﴾ باید از جامعه جدا بشوی دور باشی دور باد از جامعه به عذابی گرفتار شدی می‌گویند وسوسه از همان‌جا شروع شده که نه کسی حاضر است با تو از نزدیک گفتگو کند و نه تو توان آن را داری که در جامعه زندگی کنی باید همانند وحوش در بیابانها به سر ببری که یک عذاب دنیایی است برای تو ﴿فَإِنَّ لَکَ فِی الْحَیَاةِ أَن تَقُولَ لاَ مِسَاسَ﴾ خودت فرار می‌کنی از مردم می‌گویی با من تماس نگیرید مردم هم از تو تماس نمی‌گیرند نظیر حیوانات وحشی که فرار می‌کنند این یک, عذاب آخرت هم به انتظار توست ﴿وَإِنَّ لَکَ مَوْعِداً لَّن تُخْلَفَهُ﴾ این موعِد از وعده نیست از وعید است وعده چون ثلاثی مجرّد است هم دربارهٴ نوید هست هم دربارهٴ تهدید گرچه غالباً تهدید با باب افعال است «أوعد» است ولی «وعد» که ثلاثی مجرّد است در هر دو مورد به کار رفته ﴿وَإِنَّ لَکَ مَوْعِداً﴾ یعنی جای وعیدی هست که ﴿لَّن تُخْلَفَهُ﴾.

علّت آتش زدن و بردباری خاکستر گوساله سامرّی
اما راجع به این بُتی که درست کردی ﴿وَانظُرْ إِلَی إِلهِکَ الَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ عَاکِفاً﴾ تو مانند عَمالقه که ﴿یَعْکُفُونَ عَلَی أَصْنَامٍ لَهُمْ﴾ که در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» گذشت وقتی به بحر رسیدند از دریا گذشتند آیهٴ 138 سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» این بود ﴿وَجَاوَزْنَا بِبَنِی إِسْرَائِیلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلَی قَوْمٍ یَعْکُفُونَ عَلَی أَصْنَامٍ﴾ عُکوف همان زانوزدن, خضوع کردن, مُلتزم بودن, ملازم درگاه بودن و اینهاست فرمود همان طوری که تو نسبت به این بُت عُکوف کردی ما حالا این بُت را به این صورت در می‌آوریم ﴿لَّنُحَرِّقَنَّهُ﴾ این را می‌سوزانیم ﴿ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِی الْیَمِّ نَسْفاً﴾ در این خرمن‌کوبیها بعد از اینکه خرمن یعنی این گندمها کوبیده شد آن پوستها از این مغزها جدا شد قبلاً این طور بود اینها را در همان مزرعه‌شان که جای وَزش باد هست با مِنسَفه, منسفه همان است که در فارسی از او به جَوَن یاد می‌کنند جَون همان مِنسفه عرب است این چوبی است پنجره‌ای شکافهایی هم روی پنجره هست زیر این کاهها که کاه با این گندن مخلوط است بالا می‌برند که این گندمها می‌ریزد آن کاهها را باد می‌برد این را می‌گویند نَسف این چوبی که پنجره‌ای است و زیر این مجموعه بالا می‌رود آن را می‌گویند مِنسفه که آلت نَسف است در فارسی از او به جَوَن یاد می‌کنند در قیامت ذات اقدس الهی این کوهها را هم نَسف می‌کند که در همین سورهٴ مبارکهٴ «طه» در آیات بعد است که ﴿وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ یَنسِفُهَا رَبِّی نَسْفاً﴾ این را پودر می‌کنند فرمود ما این را می‌سوزانیم بعد به وسیلهٴ خاص این را به هوا پَرت می‌کنیم که باد اینها را بریزد در دریا در دسترس احدی نباشد که هیچ قداستی هم نداشته باشد وقتی بُت را در هم کوبیدند اگر باز در دسترس مردم باشد احیاناً همان رسوبات باعث تَقدیس این می‌شود این است که مستحب است حاجی و مُعتمر وقتی وارد مسجدالحرام می‌شود از درِ بنی‌شِیبه وارد بشود سرّش همین است گرچه این در این باب بنی‌شیبه الآن نمادی است از آن باب بنی‌شیبه صدر اسلام ولی سرّ اینکه در اسلام دستور دادند حاجی وقتی می‌خواهد وارد حرم مطهّر الهی بشود مستحب است از باب بنی‌شیبه عبور کند وارد بشود برای اینکه پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) وقتی این بُتها را گرفت و کوبید در همین دَم در این باب بنی‌شیبه این را دفن کرده فرمود مستحب است که از این در وارد بشوند که روی این بُتها بگذرند که این زیر پای مردم باشد تا دیگر هیچ قداستی برای بتها فرض نشود اگر جای دیگر گذاشته بودند می‌فرمودند مستحب است که از آن در وارد بشوید برای اینکه هر کسی می‌آید روی اینها پا بگذارد که مبادا کسی توهّم قداست داشته باشد وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) فرمود ما این را نَسف می‌کنیم با جَون همان طوری که در خرمن این کاهها را به هوا می‌دهند ما این را به دریا می‌دهیم که اثری از او نباشد.
أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سیّئات أعمالنا
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 39:08

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن