- 613
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 41 تا 42 سوره توبه
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 41 تا 42 سوره توبه"
ذات اقدس الهی دین خود و رسول خود و کتاب خود را حفظ میکند. و مردم را ترغیب کرده است به یاری دین
انسان مواظب قلم خود و بیان خود باشد که به کسی اهانت نکند.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنْفُسِکُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ ٭ لَوْ کَانَ عَرَضاً قَرِیباً وَسَفَراً قَاصِداً لاتّبَعُوکَ وَلکِن بَعُدَتْ عَلَیْهِمُ الشُّقَّةُ وَسَیَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَکُمْ یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُمْ وَاللّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ﴾
همانطوری که مرحوم شیخ طوسی (رضوان الله علیه) در تفسیر تبیان فرمودند، بحث در این نیست که آیا فضیلتی برای ابیبکر در این قضیه هست یا نیست. طعنی بر او وارد هست یا وارد نیست محور اصلی این آیه آن است که ذات اقدس الهی دین خود و رسول خود و کتاب خود را حفظ میکند. و مردم را ترغیب کرده است به یاری دین و شرکت در نفر و بسیج عمومی علیه امپراطوری روم که اینها قصد حمله به کشور اسلامی را داشتند که فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَا لَکُمْ إِذَا قِیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَی الأَرْضِ﴾ مطالبی اگر در ضمن این تفسیر طرح شده یا بشود تطفّلی است. اصل فرمایش مرحوم شیخ طوسی این است که ما در صدد اثبات طعن نیستیم آن بحث کلامی خاص خودش را دارد این آیه مستقیماً طعن کسی را ثابت نمیکند.
مطلب دوم آن است که این جلد دوم احتجاج مرحوم طبرسی را که ملاحظه بفرمایید بعد از احتجاج ائمه (علیهم السلام) و نقل حجج آنها به احتجاج بعضی از مشایخ امامیه پرداختهاند. احتجاجهای مرحوم شیخ مفید، شیخ طوسی، سید مرتضی، این بزرگان را هم نقل کردند. در آنجا رؤیایی را از مرحوم شیخ مفید نقل میکنند که شیخ مفید میگوید در عالم رؤیا یک محفل مناظرهای را دیدم به کسی عهدهدار آن مجلس بود گفتم این کیست؟ گفتند این عمر است بعد من وارد محفل شدم سخنان او را گوش دادم و استدلال عمر به این آیه دربارهٴ فضیلت ابابکر را هم گوش دادم بعد دیدم ایشان از شش جهت دارد از این آیه استفاده میکنند که ابیبکر از فضیلت خاصی برخوردار است. برای اینکه ثانی اثنین هست برای اینکه رفیق غار اوست، برای اینکه صاحب هست و مانند آن و من به همه این عناوین ششگانه و ادلّه ششگانه جواب دادم و بعد بیدار شدم.
آن استدلالها از طرفین خالی از وهن نیست. فخر رازی به غالب این ادلّه و امثال این ادلّه در تفسیرش اشاره میکند؛ اینها را نقل میکنند و رد میکنند و بعد از فخر رازی بسیاری از علمای سنت هم همان راه را ادامه دادند، بعضیها تند بعضیها در حد میانه، نسبت به روافض بیمهری کردند، نسبت به امامیه بیمهری کردند. گاهی نظیر جامع قرطبی قرطبی در جامع الاحکام وقتی میخواهد نقل کند میگوید: قالت الامامیه قبّحها الله، تا رسید به المنار که بالأخره آن هم در عصر روشنی زندگی میکرد و باید مواظب قلم میبود ولی متأسفانه او هم مواظب نبود و تندیهایی هم در المنار درباره رافضه است. بین سخنان فخر رازی و قرطبی تا المنار مفسرین دیگری مثل آلوسی آنها هم از این تندرویها داشتند و دارند. که میگویند آن حرفی که فخر رازی گفت، همان حرف را آلوسی گفت همان حرف را المنار که در قبال فضیلت ابیبکر مثل آنکه کسی با یک مشت خاک بخواهد جلوی آفتاب را بگیرد.
وقتی استدلال ضعیف باشد طرفین درگیر میشوند. طرح بعضی از مسایل هم در بعضی از عصرها اصلاً ًمصلحت نیست. لکن آیات قران کریم فضیلتی را ثابت نمیکند برای همسفر پیغمبر. همانطوری که در بحثهای دیروز اشاره شد آنجا که نشانه فضیلت نیست ضمیر تثنیه است، آنجا که علامت فضیلت است، ضمیر مفرد است و امر هم دایر است به اینکه ضمیر مفرد یا به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) برگردد و یا به ابیبکر. اگر این ضمیرهایی که با فضیلت همراه است و مفرد است به ابیبکر برگردد؛ دو تا اشکال دارد یکی محرومیت پیغمبر از این فضیلتهاست، دوم آسیب دیدن این سیاق است. برای اینکه آیات چندین ضمیر در همین آیه است که بعضی از آن ضمیرها یقیناً به پیغمبر برمیگردد؛ آن ضمیرهایی که قبل از جریان غار است ﴿إِلاَّ تَنصُرُوهُ﴾ ﴿فَقَدْ نَصَرَهُ﴾ ﴿إِذْ أَخْرَجَهُ﴾ همه این ضمائر به شخص پیغمبر برمیگردد چه اینکه ضمیرهای بعدی هم ﴿وَأَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا﴾ این هم به پیغمبر برمیگردد. دیگر اینطور نیست که ضمیر أیّده را بتوان به ابیبکر ارجاع داد. میماند ﴿فَأَنزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ﴾ این گذشته از این که لازمهاش آن است که از این سکینت ذات اقدس الهی چیزی به وجود مبارک پیغمبر نداده باشد با این وحدت سیاق که همه این ضمائر قبلی و بعدی به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) برمیگردد، ناهماهنگ است این یک انفکاکی در رجوع ضمائر است که با طرز ادیبانه و فصیحانه سخن گفتن درست نیست. گذشته از اینکه در همین سوره مبارکه «توبه» قبلاً گذشت که خداوند سکینه خود را بر پیغمبر و مؤمنین نازل کرد ﴿أَنزَلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلَی رَسُولِهِ وَعَلَی المُؤْمِنِینَ﴾ در سوره مبارکه «فتح» آنجا هم مشابه همین صحنه است که ﴿فَأَنزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَی رَسُولِهِ وَعَلَی المُؤْمِنِین﴾ پس انزال سکینه نسبت به رسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم) قطعی است. اگر همراه او از این سکینه برخوردار بود اینجا هم میفرمود «و انزل الله سکینته علیهما» یا «علیه و علی صاحبه»، از اینکه همه ضمایر را مفرد آورد معلوم میشود آن همراه در این فضایل سهیم نیست.
مطلب تفسیری دیگر آن است که اینکه فرمود: ﴿إِلاَّ تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾ این اخراج تبعید مصطلح سوری نیست که کسی را از شهر بیرون کنند بلکه همان ارعاب و تهدیدهای اینها باعث شد که اینها مخفیانه هجرت کنند این هجرت مخفیانه در حقیقت به تهدید آنها مستند است لذا میتوان گفت آنها مسلمانها را خارج کردند یا پیغمبر (صلّی الله علیه واله و سلّم) را خارج کردند وگرنه اینطور نبود که دست حضرت را بگیرند یا دست مسلمانهای صدر اسلام را بگیرند اینها را از مرز مکّه بیرون کنند. این اخراج ظاهری و یدی و مانند آن نبود. غالب آنها مخفیانه از مکه بیرون میآمدند و هجرت میکردند. این هم یک نحوه اخراج است البته ﴿إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا فِی الغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَتَحْزَن﴾ با اینکه این جریان فعل ماضی است و گذشته است. به دلیل اینکه این قضیه غار در اول هجرت اتفاق افتاده است و این جریان جنگ تبوک و حمله امپراطوری روم به حجاز سال نهم و دهم دارد اتفاق میافتد، اما از آن جریان به فعل مضارع یاد کرده است فرمود: ﴿إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ﴾ این گذشته از آنکه برای احضار آن صحنه گذشته است که آن صحنه را حاضر کند نشانه آن است که این حزن برای ابیبکر مستدام بود، مستمر بود و وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) چند بار به ابیبکر گفت «لاتحزن، لاتحزن، لاتحزن» این سفارش را مکرر میکرد که از او به فعل مضارع یاد کرد نفرمود «إذ قال» پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به ابیبکر گفت «إذ قال لصاحبه لا تحزن» فرمود: ﴿إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَتَحْزَن﴾ این معلوم میشود که چند بار این وجود مبارک حضرت این نصیحت را کرده این دلداری را داده است.
مطلب دیگر آن است که حزن نسبت به واقعهای است که اتفاق افتاده است و خوف نسبت به رخدادی است که ممکن است بعد بیفتد. انسان اگر نسبت به گذشته چیزی را از دست داده باشد هماکنون غمگین است و اگر نسبت به آینده احتمال یک حادثهای بدهد هم اکنون هراسناک است. این حزن برای گذشته است برای حادثهای است که قبلاً پیش آمد خوف برای حادثهای است که در پیش است وقتی اینها فهمیدند ابابکر فهمید که عدهای دارند اینها را تعقیب میکنند و سر و صدای اینها را هم شنیدند اینها آمدند تا لبه غار گفتند ابابکر گفته است که اگر اینها زیر پایشان را نگاه کنند ما را میبینند اینجا الآن ما در دسترس آنها هستیم آنها ما را میبینند حضرت فرمود: ﴿لاَتَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾ خب به حسب ظاهر هیچ راهی برای نجات آنها نبود چون آنها برخی از قائفان و قدمشناسان و اثرشناسان را هم به همراه داشتند حالا اینها که آثار عرب را تمدن عرب را نوشتهاند از نظر اثرشناسی هم حالا یک مقدار شاید با مبالغه همراه باشد و بعضی از قسمتهایش هم شاید بیمبالغه باشد آنها نوشتند که جرجی زیدان و امثال آنها که آثار قائفان عرب را که آنها اثرشناسان هستند از اثر پا و کفبینی اثرها را میشناختند آنها نقل کردهاند که در این رشته اینها به جایی رسیدند که به حدّی رسیدند که از اثر پای رونده کاملاً تشخیص میدادند که این صاحب این پا و صاحب این اثر زن است یا مرد و اگر زن است شوهر کرده است یا نه و اگر شوهر کرده است شوهرش زنده است یا مرده تا به اینجا رسیدند البته این علم است با تجربه کاملاً قابل تشکیل است منتها چون علوم متروکه است یک مقدار دیر به ذهن میآید اینها هست اینها با این آثار با این قدمها آمدند تا لبه غار خب بالأخره سری هم به غار میزدند دیگر امر طبیعی بود آن که آنها را منصرف میکند آن که حالا یا به صورت عنکبوت یا به صورت کبوتر اینها را ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ اینها را مأمور میکند که درِ غار را بتند و کبوتری بالای آن تخم بگذارد تا معلوم بشود این غار کهن است اصلاً این جای عبور کسی نبود اگر کسی وارد این غار میشد به صورت یک پرده تار عنکبوتی این تنیده نمیشد و بالأخره این تارها پاره میشد همه اینها را گفتهاند و نشان دادهاند خب آن از اینکه صدای پا را شنید و احساس کرد که اینها تعقیبشان میکنند وجود مبارک پیغمبر چند بار به او فرمود «لاَتَحْزَن» در اینجا برخی از شیعهها استدلال کردهاند که ابابکر قصد توطئه داشت و اگر در مکه میماند ممکن بود که عدهای را اغوا کند راه نشان بدهد که آنها بیایند و پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را پیدا کنند و از بین ببرند این حرف را در المنار و در آلوسی و مانند آن بعد از فخر رازی از آن طرف هم تندروی کردند گفتند که این حرفها حرفهای ساختگی است ما نسبت به علیبنابیطالب معتقدیم او امام ماست چون او را به عنوان خلیفه چهارم قبول دارند اگر این طور بنا بشود فضیلتسازی یا رذیلتسازی بشود ممکن است ما هم بگوییم _معاذالله_ این _العیاذبالله_ در کلمات المنار هست ممکن است یک سنّی یا ما _العیاذبالله_ بگوییم که پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از دست علیبنابیطالب خسته شد برای اینکه شر او از اسلام کنده بشود او را گفت اینجا بخواب که او را بکشند تا اسلام از شرّ او نجات پیدا کند این چه رذیلتی است شما برای ابیبکر ثابت میکنید وگرنه سنی هم ممکن است این طور سخن بگوید خُب وقتی به ما گفتند ﴿وَقُولُوا قَوْلاَ سَدِیداً﴾ معنایش همین است دیگر اگر حرف برهانی نباشد غیر برهانی دیگری هم همین حرف را میزند و در الفاظ هم گفتهاند مواظب گفتارتان باشید مخصوصاً در پاسخ به اهانتها اگر کسی به شما اهانتی کرد بهترین جوابش صرفنظر کردن است اگر بخواهید پاسخ بدهید در این صحنه نبرد بدگویی کسی فاتح است که به جایی معتقد نباشد آن که وقیحتر است بالأخره فاتح میشود چه در گفتن چه در نوشتن فرمود اگر با کسی درگیر شدید بدانید از برهان نگذرید اگر خدای ناکرده به طعن و طرد و لعن و سب و شتم برسد کسی در این ماجرا فاتح میشود که بیدینتر است چون او هیچ هراسی ندارد اما بالأخره مؤمن ملجم است دهنش بسته است «المؤمن ملجم» معتقد است به خدایی به قیامتی او نمیتواند هر تهمتی هر کذبی هر افترایی را تجویز کند لذا بهترین راه این است که انسان مواظب قلم خود و بیان خود باشد به کسی اهانت نکند و اگر هم مورد اهانت شد بهترین راه سکوت است و سخن گفتن هم ﴿وَقُولُوا قَوْلاَ سَدِیداً﴾ انسان یک حرف برهانی دارد ارائه میکند میشود الغدیر نشد بالأخره ساکت میشود آن طور بخواهد فضیلتتراشی بکند یا رذیلتتراشی بکند یک المناری هم پیدا میشود اینطور حرف میزند خب این هم مورد قبول خیلیهاست و انسان اگر بخواهد حرفهای متقن بزند این قدر در فضیلت اهلبیت مخصوصاً علیبنابیطالب (صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین) است که همتای قرآن است نیازی به اینگونه از سخنان سست نیست خب شما ببینید اول تا آخر این المیزان اصلاً با قائل کار ندارد با قول حرف میزند و براهین قطعی هم بر ولایت و خلافت و امامت هم ارائه میکند دیگر.
پرسش: ...
پاسخ: بله حالا الآن آن در بحث دیروز اشاره شد که ظاهر آیه این است که او از سکینت محروم بود بله ظاهر آیه این است.
خب این ﴿إِذْ یَقُولُ﴾ این معلوم میشود که استمرار دارد آن چند بار ترسید و وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) گفت: ﴿لاَتَحْزَن﴾ وقتی حزن بر طرف شد خوف هم بر طرف میشود بیان ذلک این است که انسان یک حادثهای که اتفاق افتاده است به استناد وقوع آن حادثه غمگین میشود اگر مشابه این را در آینده احتمال بدهد هماکنون هراسناک است مؤمن که خوف و حزنی ندارد و اولیای الهی ﴿لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾ قبلاً ملاحظه فرمودید سرّش این است که اینها از دو نبش ماضی و مضارع گذشتهاند نه گذشته چیزی را از دست دادهاند نه در آینده چیزی را از دست میدهند سرش آن است که چیزی که از دستدادنی است مورد علاقه اینها نیست و آنچه محبوب اینهاست از دست دادنی نیست لذا ﴿لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾ بالنفی المطلق اگر کسی به از دست دادنی دل نبست نه در گذشته چیزی را از دست داد که هماکنون غمگین باشد نه در آینده چیزی را از دست میدهد که هماکنون هراسناک باشد ولی افراد عادی بالأخره یا نسبت به گذشته حزیناند یا نسبت به آینده خائفاند یا هر دو اگر حادثه فرق بکند حادثه فرق بکند یک حادثهای است به نام الف که در گذشته اتفاق افتاده است و هماکنون باعث حزن کسی است و احتمال اینکه در آینده یک حادثهای به نام باء رخ بدهد و این شخص هماکنون خائف است ولی اگر حادثه از یک سنخ باشد از همان سنخ الف باشد وقتی نسبت به گذشته ترمیم شد و انسان از حزن نجات پیدا کرد معلوم میشود آمدن او اثر ندارد نسبت به آینده هم که احتمال میدهد این حادثهای به نام الف دوباره تکرار بشود هماکنون خائف نیست لذا وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به ابیبکر نفرمود «لاتحزن ولاتخف» برای اینکه خوفش نسبت آینده چیست؟ از اینکه آنها مطلع بشوند و ما را دستگیر کنند فرمود این اتفاقی که افتاد و آنها ما را تعقیب کردند تا به دم غار رسیدند این باعث حزن تو نباشد این حادثهای که اتفاق افتاده باعث حزن تو نباشد چون کاری از اینها ساخته نیست ﴿إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾ بعد هم هرچه اینها ما را تعقیب بکنند دور ما بگردند نمیتوانند آسیبی به ما برسانند پس خوف آیندهتان هم با نفی حزن کنونی برطرف میشود باز گشت این ﴿لاَتَحْزَن﴾ این است که «لاتحزن ولا تخف» سرّ اینکه در اینجا به نفی حزن اکتفا شده این است.
و امّا درجریان سوره مبارکه «طه» که ذات اقدس الهی به حضرت هارون و موسی (سلام الله علیه) توصیه میکند ﴿لاَ تَخَافَا﴾ برای اینکه اینها گذشته غمباری نداشتند اینها برای اولین بار است که مأموریت پیدا کردهاند بروند در کاخ فرعون به او بگویند ﴿رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی﴾ برای اولین بار و وجود مبارک موسی (سلام الله علیه) هم آن جریان پرخطر مصر را از نزدیک دیده بود لذا بعد از اینکه طبق آیات سورهٴ مبارکه «طه» یعنی آیه 42 به بعد که فرمود: ﴿اذْهَبْ أَنتَ وَأَخُوکَ بِآیَاتِی وَلاَ تَنِیَا فِی ذِکْرِی ٭ اذْهَبَا إِلَی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَی ٭ فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَّیِّناً لَّعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشَی﴾ اینها عرض کردند که خدایا ما میترسیم ﴿قَالاَ رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ أَن یَفْرُطَ عَلَیْنَا أَوْ أَن یَطْغَی﴾ خب او با تفرعنی که دارد ما دوتا چوب به دست را شاید راه ندهد اهانت کند نپذیرد حرف ما را این نسبت به گذشته است تا کنون حادثهای اتفاق نیفتاده است که باعث حزن اینها باشد تا خدا بفرماید: ﴿لاَتَحْزَن﴾ این نسبت به آینده است فرمود نسبت به آینده شما خائف نباشید چیزی را از دست نمی دهید او کاری نمی تواند بکند ﴿قَالاَ رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ أَن یَفْرُطَ عَلَیْنَا أَوْ أَن یَطْغَی ٭ قَالَ لاَ تَخَافَا﴾ چرا ﴿لاَ تَخَافَا﴾؟ برای اینکه ﴿إِنَّنِی مَعَکُمَا﴾ من با شمایم شما سه نفرید ولی من با شما هستم با او نیستم که آن معیت مطلق ﴿إِنَّنِی مَعَکُمَا﴾ آن معیتی است که مطابق با معیت سوره مبارکه «حدید» است که ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُم﴾ اما این معیت نشاط آور این معیت طمانینه بخش فرمود شما وقتی رفتید آنجا من با شما هستم با او که نیستم که ﴿إِنَّنِی مَعَکُمَا أَسْمَعُ وَأَرَی﴾ با اینکه ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُم﴾ یک معیت قهرآلودی من دارم در کمین فرعون این معیت را قبلاً ملاحظه فرمودید که سه قسم است یک معیت مطلق است که ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُم﴾ انسان هر جا باشد خدا با اوست این معیّت قیّومی است یک معیت مهرآمیز است که ﴿إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا﴾ ﴿إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ المُحْسِنِینَ﴾ ﴿إِنَّنِی مَعَکُمَا أَسْمَعُ وَأَرَی﴾ ﴿إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهْدِینِ﴾ ﴿إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾ و مانند آن یک معیت قهر آمیز است که فرمود خدا با کسانی است که در شب نشینیها نشستند تبییت و توطئه دارند ﴿هُوَ مَعَهُمْ إِذْ یُبَیِّتُونَ مَا لاَ یَرْضَی مِنَ القَوْلِ﴾ در آن شب نشینیها در آن بیتوتهها در آن تبییتها در آن توطئهها من با آنهایم که آنها را همان جا خفه کنم این یک معیت قهرآمیز است آنجا که دارد ﴿إِنَّ رَبَّکَ لَبِالمِرْصَادِ﴾ این ﴿إِنَّ رَبَّکَ لَبِالمِرْصَادِ﴾ یعنی چه؟ یعنی همان جاست کمین است که آنها را همان جا خفه کند این یک معیت قهرآمیز خب در اینجا گرچه با فرعون یک معیت مطلق دارد بر اساس سوره «حدید» یک معیت قهرآمیز دارد ﴿إِنَّ رَبَّکَ لَبِالمِرْصَادِ﴾ اما این معیت مهرآمیز فقط برای شما دو نفر است ﴿إِنَّنِی مَعَکُمَا أَسْمَعُ وَأَرَی﴾ خب در آنجا دیگر نفرمود «لا تحزنا» ﴿قَالَ لاَ تَخَافَا إِنَّنِی مَعَکُمَا أَسْمَعُ وَأَرَی﴾ حالا روشن شد که چرا در قضیّهٴ غار وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «لاَتَحْزَن» و در قضیه رفتن وجود مبارک موسی و هارون (علیهما السلام) خدا میفرماید ﴿لاَ تَخَافَا﴾ یک جا نفی حزن است یک جا نفی خوف آنچه که سایهافکن بر همه این مسائل است این است که اگر وجود مبارک موسی (سلام الله علیه) در بحبوحه خطر وقتی از مصر بیرون آمدند و به این دریای روان رسیدند بنیاسرائیل اعتراض کردند که پشت سر این لشکر جرار فرعون است و جلو هم دریا خب ما راه نداریم بین دو خطر گیر کردهایم اینجا با یک بیان قاطع وجود مبارک موسای کلیم میفرماید: ﴿کَلاّ إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهْدِینِ﴾ جلو دریا پشت سر شمشیر اینها چه؟ خب چه کسی به موسای کلیم گفت که بگو خدای من با من است؟ خود خدا فرمود: ﴿إِنَّنِی مَعَکُمَا﴾ از همان اول فرمود بروید من با شما هستم پس اگر موسای کلیم در بحبوحه خطر گفت ﴿کَلاّ إِنَّ مَعِیَ رَبِّی﴾ با یک حرف ردع و با یک بیان قاطع ﴿کَلاّ إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهْدِینِ﴾ و هیچ هم نترسید چون خدا فرمود: ﴿إِنَّنِی مَعَکُمَا أَسْمَعُ وَأَرَی﴾ اینها هم حرف را در یک منطقهای میشنوند که جا برای شک نیست یعنی معصوم چه امام چه پیغمبر (علیهم الصّلاه و السلام) به جایی میرسند که آن محدوده باطل نیست رأساً، چون باطل در آن محدوده نیست شک هم نیست رأساً، وقتی شک نبود انسان هرچه میشنود میبیند و جزم دارد جزم حصولی نه جزم حضوری اگر به دیگران میگویند عالم این بالأخره از سنخ محمول بالضمیمه است یعنی درسی خوانده است و چیزی یاد گرفته است تازه اگر هم یاد گرفته باشد امّا اگر به اولیای الهی میگویند عالم این از سنخ خارج محمول است محمول بالضمیمه نیست یعنی از متن هویت اینها علم استخراج میشود و بر اینها حمل میشوند و این چنین علمی یقیناً طمانینهآور است اما وجود پبغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) این به عنوان خلیفهالله این سخن را میگوید، میگوید: ﴿لاَتَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾ اینجا دیگر خدا به او نفرموده بود که «إنّنی معکما معکم معک» تا وجود مبارک پیغمبر به استناد گفته خدا بگوید: ﴿إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾ این چون خلیفه است مجاز است که بگوید و این خلیفه از آن جهت که به قرب نوافل بار یافت مجاز است بگوید و در اثر قرب نوافل چون ذات اقدس الهی زبان اوست میگوید پس اگر وجود مبارک پیغمبر فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾ به لسان الهی گفته است «کنت ... و لسانه الذی ینطق به» این خیلی فرق است حالا وقتی بنا شد حرف بزند موسی یک طور حرف میزند و وجود مبارک پیغمبر یک طور موسی از قوس از پایین میرود بالا ﴿إِنَّ مَعِیَ﴾ از پایین میرود بالا اول بنده را میبیند بعد خدا را اول ربط را میبیند بعد مستقل را ﴿إِنَّ مَعِیَ رَبِّی﴾ آن هم تازه رب نه الله و وجود مقدس پیغمبر (صلّی الله علیه و آله وسلّم) از بالا به پایین میآید ﴿إِنَّ اللّهَ﴾ نه اینکه اول خودش را ببیند یا جمع را ببیند ﴿إنّ الله﴾ نه إنّ الرّب آنکه اسم اعظم است الله است نه رب ﴿إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾.
«و الحمد لله رب العالمین»
ذات اقدس الهی دین خود و رسول خود و کتاب خود را حفظ میکند. و مردم را ترغیب کرده است به یاری دین
انسان مواظب قلم خود و بیان خود باشد که به کسی اهانت نکند.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنْفُسِکُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ ٭ لَوْ کَانَ عَرَضاً قَرِیباً وَسَفَراً قَاصِداً لاتّبَعُوکَ وَلکِن بَعُدَتْ عَلَیْهِمُ الشُّقَّةُ وَسَیَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَکُمْ یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُمْ وَاللّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ﴾
همانطوری که مرحوم شیخ طوسی (رضوان الله علیه) در تفسیر تبیان فرمودند، بحث در این نیست که آیا فضیلتی برای ابیبکر در این قضیه هست یا نیست. طعنی بر او وارد هست یا وارد نیست محور اصلی این آیه آن است که ذات اقدس الهی دین خود و رسول خود و کتاب خود را حفظ میکند. و مردم را ترغیب کرده است به یاری دین و شرکت در نفر و بسیج عمومی علیه امپراطوری روم که اینها قصد حمله به کشور اسلامی را داشتند که فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَا لَکُمْ إِذَا قِیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَی الأَرْضِ﴾ مطالبی اگر در ضمن این تفسیر طرح شده یا بشود تطفّلی است. اصل فرمایش مرحوم شیخ طوسی این است که ما در صدد اثبات طعن نیستیم آن بحث کلامی خاص خودش را دارد این آیه مستقیماً طعن کسی را ثابت نمیکند.
مطلب دوم آن است که این جلد دوم احتجاج مرحوم طبرسی را که ملاحظه بفرمایید بعد از احتجاج ائمه (علیهم السلام) و نقل حجج آنها به احتجاج بعضی از مشایخ امامیه پرداختهاند. احتجاجهای مرحوم شیخ مفید، شیخ طوسی، سید مرتضی، این بزرگان را هم نقل کردند. در آنجا رؤیایی را از مرحوم شیخ مفید نقل میکنند که شیخ مفید میگوید در عالم رؤیا یک محفل مناظرهای را دیدم به کسی عهدهدار آن مجلس بود گفتم این کیست؟ گفتند این عمر است بعد من وارد محفل شدم سخنان او را گوش دادم و استدلال عمر به این آیه دربارهٴ فضیلت ابابکر را هم گوش دادم بعد دیدم ایشان از شش جهت دارد از این آیه استفاده میکنند که ابیبکر از فضیلت خاصی برخوردار است. برای اینکه ثانی اثنین هست برای اینکه رفیق غار اوست، برای اینکه صاحب هست و مانند آن و من به همه این عناوین ششگانه و ادلّه ششگانه جواب دادم و بعد بیدار شدم.
آن استدلالها از طرفین خالی از وهن نیست. فخر رازی به غالب این ادلّه و امثال این ادلّه در تفسیرش اشاره میکند؛ اینها را نقل میکنند و رد میکنند و بعد از فخر رازی بسیاری از علمای سنت هم همان راه را ادامه دادند، بعضیها تند بعضیها در حد میانه، نسبت به روافض بیمهری کردند، نسبت به امامیه بیمهری کردند. گاهی نظیر جامع قرطبی قرطبی در جامع الاحکام وقتی میخواهد نقل کند میگوید: قالت الامامیه قبّحها الله، تا رسید به المنار که بالأخره آن هم در عصر روشنی زندگی میکرد و باید مواظب قلم میبود ولی متأسفانه او هم مواظب نبود و تندیهایی هم در المنار درباره رافضه است. بین سخنان فخر رازی و قرطبی تا المنار مفسرین دیگری مثل آلوسی آنها هم از این تندرویها داشتند و دارند. که میگویند آن حرفی که فخر رازی گفت، همان حرف را آلوسی گفت همان حرف را المنار که در قبال فضیلت ابیبکر مثل آنکه کسی با یک مشت خاک بخواهد جلوی آفتاب را بگیرد.
وقتی استدلال ضعیف باشد طرفین درگیر میشوند. طرح بعضی از مسایل هم در بعضی از عصرها اصلاً ًمصلحت نیست. لکن آیات قران کریم فضیلتی را ثابت نمیکند برای همسفر پیغمبر. همانطوری که در بحثهای دیروز اشاره شد آنجا که نشانه فضیلت نیست ضمیر تثنیه است، آنجا که علامت فضیلت است، ضمیر مفرد است و امر هم دایر است به اینکه ضمیر مفرد یا به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) برگردد و یا به ابیبکر. اگر این ضمیرهایی که با فضیلت همراه است و مفرد است به ابیبکر برگردد؛ دو تا اشکال دارد یکی محرومیت پیغمبر از این فضیلتهاست، دوم آسیب دیدن این سیاق است. برای اینکه آیات چندین ضمیر در همین آیه است که بعضی از آن ضمیرها یقیناً به پیغمبر برمیگردد؛ آن ضمیرهایی که قبل از جریان غار است ﴿إِلاَّ تَنصُرُوهُ﴾ ﴿فَقَدْ نَصَرَهُ﴾ ﴿إِذْ أَخْرَجَهُ﴾ همه این ضمائر به شخص پیغمبر برمیگردد چه اینکه ضمیرهای بعدی هم ﴿وَأَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا﴾ این هم به پیغمبر برمیگردد. دیگر اینطور نیست که ضمیر أیّده را بتوان به ابیبکر ارجاع داد. میماند ﴿فَأَنزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ﴾ این گذشته از این که لازمهاش آن است که از این سکینت ذات اقدس الهی چیزی به وجود مبارک پیغمبر نداده باشد با این وحدت سیاق که همه این ضمائر قبلی و بعدی به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) برمیگردد، ناهماهنگ است این یک انفکاکی در رجوع ضمائر است که با طرز ادیبانه و فصیحانه سخن گفتن درست نیست. گذشته از اینکه در همین سوره مبارکه «توبه» قبلاً گذشت که خداوند سکینه خود را بر پیغمبر و مؤمنین نازل کرد ﴿أَنزَلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلَی رَسُولِهِ وَعَلَی المُؤْمِنِینَ﴾ در سوره مبارکه «فتح» آنجا هم مشابه همین صحنه است که ﴿فَأَنزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَی رَسُولِهِ وَعَلَی المُؤْمِنِین﴾ پس انزال سکینه نسبت به رسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم) قطعی است. اگر همراه او از این سکینه برخوردار بود اینجا هم میفرمود «و انزل الله سکینته علیهما» یا «علیه و علی صاحبه»، از اینکه همه ضمایر را مفرد آورد معلوم میشود آن همراه در این فضایل سهیم نیست.
مطلب تفسیری دیگر آن است که اینکه فرمود: ﴿إِلاَّ تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾ این اخراج تبعید مصطلح سوری نیست که کسی را از شهر بیرون کنند بلکه همان ارعاب و تهدیدهای اینها باعث شد که اینها مخفیانه هجرت کنند این هجرت مخفیانه در حقیقت به تهدید آنها مستند است لذا میتوان گفت آنها مسلمانها را خارج کردند یا پیغمبر (صلّی الله علیه واله و سلّم) را خارج کردند وگرنه اینطور نبود که دست حضرت را بگیرند یا دست مسلمانهای صدر اسلام را بگیرند اینها را از مرز مکّه بیرون کنند. این اخراج ظاهری و یدی و مانند آن نبود. غالب آنها مخفیانه از مکه بیرون میآمدند و هجرت میکردند. این هم یک نحوه اخراج است البته ﴿إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا فِی الغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَتَحْزَن﴾ با اینکه این جریان فعل ماضی است و گذشته است. به دلیل اینکه این قضیه غار در اول هجرت اتفاق افتاده است و این جریان جنگ تبوک و حمله امپراطوری روم به حجاز سال نهم و دهم دارد اتفاق میافتد، اما از آن جریان به فعل مضارع یاد کرده است فرمود: ﴿إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ﴾ این گذشته از آنکه برای احضار آن صحنه گذشته است که آن صحنه را حاضر کند نشانه آن است که این حزن برای ابیبکر مستدام بود، مستمر بود و وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) چند بار به ابیبکر گفت «لاتحزن، لاتحزن، لاتحزن» این سفارش را مکرر میکرد که از او به فعل مضارع یاد کرد نفرمود «إذ قال» پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به ابیبکر گفت «إذ قال لصاحبه لا تحزن» فرمود: ﴿إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَتَحْزَن﴾ این معلوم میشود که چند بار این وجود مبارک حضرت این نصیحت را کرده این دلداری را داده است.
مطلب دیگر آن است که حزن نسبت به واقعهای است که اتفاق افتاده است و خوف نسبت به رخدادی است که ممکن است بعد بیفتد. انسان اگر نسبت به گذشته چیزی را از دست داده باشد هماکنون غمگین است و اگر نسبت به آینده احتمال یک حادثهای بدهد هم اکنون هراسناک است. این حزن برای گذشته است برای حادثهای است که قبلاً پیش آمد خوف برای حادثهای است که در پیش است وقتی اینها فهمیدند ابابکر فهمید که عدهای دارند اینها را تعقیب میکنند و سر و صدای اینها را هم شنیدند اینها آمدند تا لبه غار گفتند ابابکر گفته است که اگر اینها زیر پایشان را نگاه کنند ما را میبینند اینجا الآن ما در دسترس آنها هستیم آنها ما را میبینند حضرت فرمود: ﴿لاَتَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾ خب به حسب ظاهر هیچ راهی برای نجات آنها نبود چون آنها برخی از قائفان و قدمشناسان و اثرشناسان را هم به همراه داشتند حالا اینها که آثار عرب را تمدن عرب را نوشتهاند از نظر اثرشناسی هم حالا یک مقدار شاید با مبالغه همراه باشد و بعضی از قسمتهایش هم شاید بیمبالغه باشد آنها نوشتند که جرجی زیدان و امثال آنها که آثار قائفان عرب را که آنها اثرشناسان هستند از اثر پا و کفبینی اثرها را میشناختند آنها نقل کردهاند که در این رشته اینها به جایی رسیدند که به حدّی رسیدند که از اثر پای رونده کاملاً تشخیص میدادند که این صاحب این پا و صاحب این اثر زن است یا مرد و اگر زن است شوهر کرده است یا نه و اگر شوهر کرده است شوهرش زنده است یا مرده تا به اینجا رسیدند البته این علم است با تجربه کاملاً قابل تشکیل است منتها چون علوم متروکه است یک مقدار دیر به ذهن میآید اینها هست اینها با این آثار با این قدمها آمدند تا لبه غار خب بالأخره سری هم به غار میزدند دیگر امر طبیعی بود آن که آنها را منصرف میکند آن که حالا یا به صورت عنکبوت یا به صورت کبوتر اینها را ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ اینها را مأمور میکند که درِ غار را بتند و کبوتری بالای آن تخم بگذارد تا معلوم بشود این غار کهن است اصلاً این جای عبور کسی نبود اگر کسی وارد این غار میشد به صورت یک پرده تار عنکبوتی این تنیده نمیشد و بالأخره این تارها پاره میشد همه اینها را گفتهاند و نشان دادهاند خب آن از اینکه صدای پا را شنید و احساس کرد که اینها تعقیبشان میکنند وجود مبارک پیغمبر چند بار به او فرمود «لاَتَحْزَن» در اینجا برخی از شیعهها استدلال کردهاند که ابابکر قصد توطئه داشت و اگر در مکه میماند ممکن بود که عدهای را اغوا کند راه نشان بدهد که آنها بیایند و پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را پیدا کنند و از بین ببرند این حرف را در المنار و در آلوسی و مانند آن بعد از فخر رازی از آن طرف هم تندروی کردند گفتند که این حرفها حرفهای ساختگی است ما نسبت به علیبنابیطالب معتقدیم او امام ماست چون او را به عنوان خلیفه چهارم قبول دارند اگر این طور بنا بشود فضیلتسازی یا رذیلتسازی بشود ممکن است ما هم بگوییم _معاذالله_ این _العیاذبالله_ در کلمات المنار هست ممکن است یک سنّی یا ما _العیاذبالله_ بگوییم که پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از دست علیبنابیطالب خسته شد برای اینکه شر او از اسلام کنده بشود او را گفت اینجا بخواب که او را بکشند تا اسلام از شرّ او نجات پیدا کند این چه رذیلتی است شما برای ابیبکر ثابت میکنید وگرنه سنی هم ممکن است این طور سخن بگوید خُب وقتی به ما گفتند ﴿وَقُولُوا قَوْلاَ سَدِیداً﴾ معنایش همین است دیگر اگر حرف برهانی نباشد غیر برهانی دیگری هم همین حرف را میزند و در الفاظ هم گفتهاند مواظب گفتارتان باشید مخصوصاً در پاسخ به اهانتها اگر کسی به شما اهانتی کرد بهترین جوابش صرفنظر کردن است اگر بخواهید پاسخ بدهید در این صحنه نبرد بدگویی کسی فاتح است که به جایی معتقد نباشد آن که وقیحتر است بالأخره فاتح میشود چه در گفتن چه در نوشتن فرمود اگر با کسی درگیر شدید بدانید از برهان نگذرید اگر خدای ناکرده به طعن و طرد و لعن و سب و شتم برسد کسی در این ماجرا فاتح میشود که بیدینتر است چون او هیچ هراسی ندارد اما بالأخره مؤمن ملجم است دهنش بسته است «المؤمن ملجم» معتقد است به خدایی به قیامتی او نمیتواند هر تهمتی هر کذبی هر افترایی را تجویز کند لذا بهترین راه این است که انسان مواظب قلم خود و بیان خود باشد به کسی اهانت نکند و اگر هم مورد اهانت شد بهترین راه سکوت است و سخن گفتن هم ﴿وَقُولُوا قَوْلاَ سَدِیداً﴾ انسان یک حرف برهانی دارد ارائه میکند میشود الغدیر نشد بالأخره ساکت میشود آن طور بخواهد فضیلتتراشی بکند یا رذیلتتراشی بکند یک المناری هم پیدا میشود اینطور حرف میزند خب این هم مورد قبول خیلیهاست و انسان اگر بخواهد حرفهای متقن بزند این قدر در فضیلت اهلبیت مخصوصاً علیبنابیطالب (صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین) است که همتای قرآن است نیازی به اینگونه از سخنان سست نیست خب شما ببینید اول تا آخر این المیزان اصلاً با قائل کار ندارد با قول حرف میزند و براهین قطعی هم بر ولایت و خلافت و امامت هم ارائه میکند دیگر.
پرسش: ...
پاسخ: بله حالا الآن آن در بحث دیروز اشاره شد که ظاهر آیه این است که او از سکینت محروم بود بله ظاهر آیه این است.
خب این ﴿إِذْ یَقُولُ﴾ این معلوم میشود که استمرار دارد آن چند بار ترسید و وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) گفت: ﴿لاَتَحْزَن﴾ وقتی حزن بر طرف شد خوف هم بر طرف میشود بیان ذلک این است که انسان یک حادثهای که اتفاق افتاده است به استناد وقوع آن حادثه غمگین میشود اگر مشابه این را در آینده احتمال بدهد هماکنون هراسناک است مؤمن که خوف و حزنی ندارد و اولیای الهی ﴿لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾ قبلاً ملاحظه فرمودید سرّش این است که اینها از دو نبش ماضی و مضارع گذشتهاند نه گذشته چیزی را از دست دادهاند نه در آینده چیزی را از دست میدهند سرش آن است که چیزی که از دستدادنی است مورد علاقه اینها نیست و آنچه محبوب اینهاست از دست دادنی نیست لذا ﴿لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾ بالنفی المطلق اگر کسی به از دست دادنی دل نبست نه در گذشته چیزی را از دست داد که هماکنون غمگین باشد نه در آینده چیزی را از دست میدهد که هماکنون هراسناک باشد ولی افراد عادی بالأخره یا نسبت به گذشته حزیناند یا نسبت به آینده خائفاند یا هر دو اگر حادثه فرق بکند حادثه فرق بکند یک حادثهای است به نام الف که در گذشته اتفاق افتاده است و هماکنون باعث حزن کسی است و احتمال اینکه در آینده یک حادثهای به نام باء رخ بدهد و این شخص هماکنون خائف است ولی اگر حادثه از یک سنخ باشد از همان سنخ الف باشد وقتی نسبت به گذشته ترمیم شد و انسان از حزن نجات پیدا کرد معلوم میشود آمدن او اثر ندارد نسبت به آینده هم که احتمال میدهد این حادثهای به نام الف دوباره تکرار بشود هماکنون خائف نیست لذا وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به ابیبکر نفرمود «لاتحزن ولاتخف» برای اینکه خوفش نسبت آینده چیست؟ از اینکه آنها مطلع بشوند و ما را دستگیر کنند فرمود این اتفاقی که افتاد و آنها ما را تعقیب کردند تا به دم غار رسیدند این باعث حزن تو نباشد این حادثهای که اتفاق افتاده باعث حزن تو نباشد چون کاری از اینها ساخته نیست ﴿إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾ بعد هم هرچه اینها ما را تعقیب بکنند دور ما بگردند نمیتوانند آسیبی به ما برسانند پس خوف آیندهتان هم با نفی حزن کنونی برطرف میشود باز گشت این ﴿لاَتَحْزَن﴾ این است که «لاتحزن ولا تخف» سرّ اینکه در اینجا به نفی حزن اکتفا شده این است.
و امّا درجریان سوره مبارکه «طه» که ذات اقدس الهی به حضرت هارون و موسی (سلام الله علیه) توصیه میکند ﴿لاَ تَخَافَا﴾ برای اینکه اینها گذشته غمباری نداشتند اینها برای اولین بار است که مأموریت پیدا کردهاند بروند در کاخ فرعون به او بگویند ﴿رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی﴾ برای اولین بار و وجود مبارک موسی (سلام الله علیه) هم آن جریان پرخطر مصر را از نزدیک دیده بود لذا بعد از اینکه طبق آیات سورهٴ مبارکه «طه» یعنی آیه 42 به بعد که فرمود: ﴿اذْهَبْ أَنتَ وَأَخُوکَ بِآیَاتِی وَلاَ تَنِیَا فِی ذِکْرِی ٭ اذْهَبَا إِلَی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَی ٭ فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَّیِّناً لَّعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشَی﴾ اینها عرض کردند که خدایا ما میترسیم ﴿قَالاَ رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ أَن یَفْرُطَ عَلَیْنَا أَوْ أَن یَطْغَی﴾ خب او با تفرعنی که دارد ما دوتا چوب به دست را شاید راه ندهد اهانت کند نپذیرد حرف ما را این نسبت به گذشته است تا کنون حادثهای اتفاق نیفتاده است که باعث حزن اینها باشد تا خدا بفرماید: ﴿لاَتَحْزَن﴾ این نسبت به آینده است فرمود نسبت به آینده شما خائف نباشید چیزی را از دست نمی دهید او کاری نمی تواند بکند ﴿قَالاَ رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ أَن یَفْرُطَ عَلَیْنَا أَوْ أَن یَطْغَی ٭ قَالَ لاَ تَخَافَا﴾ چرا ﴿لاَ تَخَافَا﴾؟ برای اینکه ﴿إِنَّنِی مَعَکُمَا﴾ من با شمایم شما سه نفرید ولی من با شما هستم با او نیستم که آن معیت مطلق ﴿إِنَّنِی مَعَکُمَا﴾ آن معیتی است که مطابق با معیت سوره مبارکه «حدید» است که ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُم﴾ اما این معیت نشاط آور این معیت طمانینه بخش فرمود شما وقتی رفتید آنجا من با شما هستم با او که نیستم که ﴿إِنَّنِی مَعَکُمَا أَسْمَعُ وَأَرَی﴾ با اینکه ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُم﴾ یک معیت قهرآلودی من دارم در کمین فرعون این معیت را قبلاً ملاحظه فرمودید که سه قسم است یک معیت مطلق است که ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُم﴾ انسان هر جا باشد خدا با اوست این معیّت قیّومی است یک معیت مهرآمیز است که ﴿إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا﴾ ﴿إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ المُحْسِنِینَ﴾ ﴿إِنَّنِی مَعَکُمَا أَسْمَعُ وَأَرَی﴾ ﴿إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهْدِینِ﴾ ﴿إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾ و مانند آن یک معیت قهر آمیز است که فرمود خدا با کسانی است که در شب نشینیها نشستند تبییت و توطئه دارند ﴿هُوَ مَعَهُمْ إِذْ یُبَیِّتُونَ مَا لاَ یَرْضَی مِنَ القَوْلِ﴾ در آن شب نشینیها در آن بیتوتهها در آن تبییتها در آن توطئهها من با آنهایم که آنها را همان جا خفه کنم این یک معیت قهرآمیز است آنجا که دارد ﴿إِنَّ رَبَّکَ لَبِالمِرْصَادِ﴾ این ﴿إِنَّ رَبَّکَ لَبِالمِرْصَادِ﴾ یعنی چه؟ یعنی همان جاست کمین است که آنها را همان جا خفه کند این یک معیت قهرآمیز خب در اینجا گرچه با فرعون یک معیت مطلق دارد بر اساس سوره «حدید» یک معیت قهرآمیز دارد ﴿إِنَّ رَبَّکَ لَبِالمِرْصَادِ﴾ اما این معیت مهرآمیز فقط برای شما دو نفر است ﴿إِنَّنِی مَعَکُمَا أَسْمَعُ وَأَرَی﴾ خب در آنجا دیگر نفرمود «لا تحزنا» ﴿قَالَ لاَ تَخَافَا إِنَّنِی مَعَکُمَا أَسْمَعُ وَأَرَی﴾ حالا روشن شد که چرا در قضیّهٴ غار وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «لاَتَحْزَن» و در قضیه رفتن وجود مبارک موسی و هارون (علیهما السلام) خدا میفرماید ﴿لاَ تَخَافَا﴾ یک جا نفی حزن است یک جا نفی خوف آنچه که سایهافکن بر همه این مسائل است این است که اگر وجود مبارک موسی (سلام الله علیه) در بحبوحه خطر وقتی از مصر بیرون آمدند و به این دریای روان رسیدند بنیاسرائیل اعتراض کردند که پشت سر این لشکر جرار فرعون است و جلو هم دریا خب ما راه نداریم بین دو خطر گیر کردهایم اینجا با یک بیان قاطع وجود مبارک موسای کلیم میفرماید: ﴿کَلاّ إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهْدِینِ﴾ جلو دریا پشت سر شمشیر اینها چه؟ خب چه کسی به موسای کلیم گفت که بگو خدای من با من است؟ خود خدا فرمود: ﴿إِنَّنِی مَعَکُمَا﴾ از همان اول فرمود بروید من با شما هستم پس اگر موسای کلیم در بحبوحه خطر گفت ﴿کَلاّ إِنَّ مَعِیَ رَبِّی﴾ با یک حرف ردع و با یک بیان قاطع ﴿کَلاّ إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهْدِینِ﴾ و هیچ هم نترسید چون خدا فرمود: ﴿إِنَّنِی مَعَکُمَا أَسْمَعُ وَأَرَی﴾ اینها هم حرف را در یک منطقهای میشنوند که جا برای شک نیست یعنی معصوم چه امام چه پیغمبر (علیهم الصّلاه و السلام) به جایی میرسند که آن محدوده باطل نیست رأساً، چون باطل در آن محدوده نیست شک هم نیست رأساً، وقتی شک نبود انسان هرچه میشنود میبیند و جزم دارد جزم حصولی نه جزم حضوری اگر به دیگران میگویند عالم این بالأخره از سنخ محمول بالضمیمه است یعنی درسی خوانده است و چیزی یاد گرفته است تازه اگر هم یاد گرفته باشد امّا اگر به اولیای الهی میگویند عالم این از سنخ خارج محمول است محمول بالضمیمه نیست یعنی از متن هویت اینها علم استخراج میشود و بر اینها حمل میشوند و این چنین علمی یقیناً طمانینهآور است اما وجود پبغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) این به عنوان خلیفهالله این سخن را میگوید، میگوید: ﴿لاَتَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾ اینجا دیگر خدا به او نفرموده بود که «إنّنی معکما معکم معک» تا وجود مبارک پیغمبر به استناد گفته خدا بگوید: ﴿إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾ این چون خلیفه است مجاز است که بگوید و این خلیفه از آن جهت که به قرب نوافل بار یافت مجاز است بگوید و در اثر قرب نوافل چون ذات اقدس الهی زبان اوست میگوید پس اگر وجود مبارک پیغمبر فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾ به لسان الهی گفته است «کنت ... و لسانه الذی ینطق به» این خیلی فرق است حالا وقتی بنا شد حرف بزند موسی یک طور حرف میزند و وجود مبارک پیغمبر یک طور موسی از قوس از پایین میرود بالا ﴿إِنَّ مَعِیَ﴾ از پایین میرود بالا اول بنده را میبیند بعد خدا را اول ربط را میبیند بعد مستقل را ﴿إِنَّ مَعِیَ رَبِّی﴾ آن هم تازه رب نه الله و وجود مقدس پیغمبر (صلّی الله علیه و آله وسلّم) از بالا به پایین میآید ﴿إِنَّ اللّهَ﴾ نه اینکه اول خودش را ببیند یا جمع را ببیند ﴿إنّ الله﴾ نه إنّ الرّب آنکه اسم اعظم است الله است نه رب ﴿إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است