- 41
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 43 تا 47 سوره توبه _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 43 تا 47 سوره توبه _ بخش دوم"
آگاهی پیامبر اکرم(ص) از سابقهٴ فتنهگری منافقان
تنبه الهی نسبت به مؤمنان دربارهٴ عازم نبودن منافقان برای جنگ
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿عَفَا اللّهُ عَنکَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْکاذِبینَ (43) لاَ یَسْتَأْذِنُکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ أَن یُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ وَاللّهُ عَلِیمٌ بِالْمُتَّقِینَ (44) إِنَّمَا یَسْتَأْذِنُکَ الَّذِینَ لاَیُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ (45) وَلَوْ أَرَادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَلکِن کَرِهَ اللّهُ انْبِعَاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَقِیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِینَ (46) لَوْ خَرَجُوا فِیکُمْ مَا زَادُوکُمْ إِلَّا خَبَالاً وَلَأَوْضَعُوا خِلاَلَکُمْ یَبْغُونَکُمُ الْفِتْنَةَ وَفِیکُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ وَاللّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ (47)﴾
جملهٴ ﴿عَفَا اللّهُ عَنکَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ﴾ تحیت نسبت به پیامبر اکرم و عتاب نسبت به منافقان
شواهدی که از قرآن و روایات اهل بیت(علیهم السّلام) به دست آمده است معلوم شد به اینکه هیچگونه عتابی از ذات اقدس الهی متوجه شخص پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نشد. این ﴿عَفَا اللّهُ عَنکَ﴾ یک تحبیب است، به منزلهٴٴ تحیت است به منزلهٴ دعاست، این ﴿لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ﴾، بازگشتش به این است که «یا أیّها المنافقون لم استئذنتم» این عتاب ضمنی متوجه به منافقین است. که منافقین چرا استیذان کردید. به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نمیفرماید چرا اذن دادی، برای اینکه یک کاری بود هم به نفع اسلام هم به نفع مسلمین هم به نفع آیندهٴ جهان اسلام زیرا مهمترین کاری که در جبهههای جنگ لازم است به وسیلهٴ این منافقین تخریب میشد و خوب شد که اینها نیامدند. بنابراین نیامدن اینها مطابق با حق بود و اذن پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مطابق با حق و مصلحت بود. گرچه استیذان آنها باطل بود و نیامدن آنها بر اثر سوء اختیار اینها بود نه حسن اختیار اینها. پس بازگشت این ﴿لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ﴾، به این است که «یا أیّها المنافقون لِمَ استئذنتم»، چرا استیذان کردید؟ و چرا اصلاح نشدید و چرا صادق نشدید، صادقانه برخورد نکردید؟
همانطوری که در نوبتهای قبل گذشت
آگاهی پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از سابقه فتنهگری منافقان
برای اینکه از قرآن کریم برمیآید که سابقهٴ امور اینگونه منافقین فتنهگری بود ﴿لَقَدِ ابْتَغَوُا الفِتْنَةَ مِن قَبْلُ﴾ در جنگ حنین فتنه کردند، در جنگ اُحد فتنه کردند و خداوند هم جریان اینها را به پیغمبر گزارش داد و به وجود مبارک پیغمبر هم فرمود که ﴿قَدْ نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبَارِکُمْ﴾ اینطور نیست که ما ندانیم. در همین سورهٴ مبارکهٴ «توبه» که آیاتش بعداً خواهد آمد آیهٴ 94 این بود: ﴿یَعْتَذِرُونَ إِلَیْکُمْ إِذَا رَجَعْتُمْ إِلَیْهِمْ قُلْ لاَتَعْتَذِرُوا لَن نُؤْمِنَ لَکُمْ قَدْ نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبَارِکُمْ وَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَی عَالِمِ الغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُون﴾ خب اینها که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به اینها اذن داد که اینها نیایند، اگر اینها براساس اذن پیغمبر بود و براساس عذر شرعی بود یا استیذان ظاهری بود بعد که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از جبههٴ تبوک برگشت، اینها عذرخواهی میکردند، خب پیغمبر باید قبول میکرد. برای این که اینها میتوانستند بگویند ما با اجازهٴ شما نیامدیم. ولی وقتی که بعد از برگشت آمدند عذرخواهی بکنند، دیگر حالا اینجا پردهبرداری شده، فرمود؛ ﴿لاَتَعْتَذِرُوا لَن نُؤْمِنَ لَکُمْ﴾ با نفی تأکید، ما هرگز عذر شما را نمیپذیریم. برای اینکه خداوند به ما گزارش داد که شما چهکارهاید. ﴿قَدْ نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبَارِکُمْ﴾.
عتاب آیهٴ کریمه متوجه منافقان فتنهگر
خب بنابراین این ﴿لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ﴾ بازگشتش به این است که «لم استئذنتم أیّها المنافقون» و این مطابق با همان روایاتی است که از عیون اخبار الرضا مرحوم صدوق(رضوان الله تعالی علیه) نقل شده است که آن روز خوانده شد که این بر سبک «إیاک أعنی و أسمعی یا جار» نازل شده است در حقیقت عتاب به آن منافقین است که چرا استیذان کردید نه عتاب به پیغمبر است که چرا اذن دادی، بلکه یک ثنا و یک حمدی است نسبت به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که کار خوبی کردی برای اینکه اینها عناصر محوری جبهه و جنگ را به هم میزدند. مستحضرید که در مسائل عبادی و تعبدی تعلیل و تبیین و برهانی اقامه نمیشود امّا اینگونه از مسائل نظامی، حقوقی، و سیاسی مکرّر با عبارتهای متنوع براهینش اقامه شده و اقامه میشود. حالا آیاتی که در اینجا میخوانیم میفرماید؛ در جبهه و جنگ به یک عزم ملّی نیازمند است اینها را میگویند «من عزم الأمور». «عزم الأمور» یعنی «من الأمور الّتی یجب أن یعزم الیها» که انسان باید تصمیم بگیرد.
مصلحت بودن اذن پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به منافقان
اجمالاً اگر ذات اقدس الهی مطلبی را بگوید بعد شواهد قبلی، شواهد بعدی، شواهد تاریخی تأیید بکند به اینکه کاری که وجود مبارک پیغمبر کرده است کاملاً مطابق با واقع بود آنوقت جا برای عتاب ندارد. اگر این کار، خلاف باشد، یا خلاف واقعی است، یا در حد تجرّی است از این دو امر که بیرون نیست. بالأخره کاری خلاف است که یا «فی نفسه» مطابق با واقع نباشد، مطابق با مصلحت نباشد، یا اگر مطابق با مصلحت است، چون شخص نمیداند جاهلانه اقدام میکند میشود تجرّی. اگر کسی تشنه باشد و آب زلال را بیاشامد و بداند که این آب است جا برای عتاب ندارد. ولی اگر کسی خمر بنوشد یا نه یک آبی را به عنوان أنّه خمر است بنوشد، در صورت اوّل چون کار مخالف با واقع است، و این شخص هم مخالف با واقع کار کرده است جای عتاب دارد، در صورت دوم گرچه مخالف واقع نیست ولی چون تجرّی کرده سوء سریره دارد. ولی اگر جایی کسی آب بنوشد که مطابق با واقع است که مصلحت هم هست، تشنه هم هست و بداند که این آب است جا برای عتاب نیست. نه مخالف واقع شده نه تجرّی در جریان پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این است. این نیامدن منافقین مطابق با واقع بود مطابق با مصلحت بود، حق بود برای اینکه چندین کار خلاف با آمدن اینها انجام میشد، خوب شد که نیامدند و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم شواهد قبلی اینها را در جنگ حنین دید یک، و جنگ اُحد دید دو و هم بر اساس اعلام غیب الهی که ﴿قَدْ نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبَارِکُمْ﴾ آگاه بود از فتنه و دسیسه اینها سه. پس یک کاری کرد که هم مطابق با مصلحت بود و هم پیغمبر میدانست نه تجرّی در کار بود، نه خلاف واقع. چنین کاری جا برای عتاب ندارد خب.
پرسش ...
پاسخ: حالا چرا این کار را کردید و سعی کنید صادق باشید و از کذب بپرهیزید. چون وقتی ﴿لِمَ أَذِنتَ﴾ به «لم استأذنتم» برگشت، آنگاه آن ﴿حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الکاذِبینَ﴾ به این صورت برمیگردد «صیروا صادقین» «إتقوا الکذب» «و لا تکونوا مع الکاذبین» به آنها بر میگردد. وقتی سرفصل عوض شد تا پایان عوض میشود نه اینکه «إیاک أعنی و اسْمعی یا جار» که یک قصّه است صدرش از این سنخ باشد بقیه سر جایش محفوظ باشد. وقتی سرفصل عوض شد کلّ جریان عوض میشود. خب پس طبق شواهد قرآنی به ضمیمهٴ روایتی که عیون أخبار الرضا از وجود مبارک امام هشتم(سلام الله علیه) نقل شده است نه این کار بد بود نه صاحب کار غافلاً اقدام کرد، هم کار خوب بود و هم صاحب کار عالماً اقدام کرده.
ذات اقدس الهی به پیغمبرش گزارش میدهد و پیغمبر هم بعد از برگشت از جبهه صریحاً اعلام میکند ﴿قَدْ نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبَارِکُمْ﴾
تنبه الهینسبت به مؤمنان دربارهٴ عازم نبودن منافقان برای جنگ
بعد هم تحلیل کرده فرمود «یا أیّها المسلّمون هؤلاء منافقون» چرا چون ﴿وَلَوْ أَرَادُوا الخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً﴾ این تعلیل نیست در حقیقت، تنبیه است. یعنی روشن کردن یک مطلب بدیهی است از راه تذکره و احیای فطرت که اینها نمیخواستند اصلاً بیایند برای اینکه تبوک یک فاصلهٴ طولانی دارد یک مکان طولانی است یک مسافت طولانی است که ﴿بَعُدَتْ عَلَیْهِمُ الشُّقَّةُ﴾ یعنی مسافت طولانی. جنگ با یک ابرقدرت آن روز است به نام امپراطوری روم. خب همه بار و بنه را جمع کردند اینها اگر میخواستند بیایند خب بالأخره بارهایشان را میبستند دیگر. اصلاً اینها نمیخواستند بیایند همه شما میدانید آنها نمیخواهند بیایند. این تعلیل نیست این را میگویند تنبیه. تنبیه یعنی یک چیز بدیهی که دم دست آدم است و انسان گاهی غفلت دارد گاهی حواسش جمع نیست که این خودکارش کجاست میگویند آقا روی میزتان است اینکه اینجا میگردی همین است خودکار همین است این را که نمیگویند برهان که این را میگویند تنبه دادن. این آیه نظیر ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ نیست که برهان و قیاس استثنایی باشد و تلازم مقدم و تالی بخواهد «لکن التالی باطل» «فالمقدم مثله» این تنبه دادن است میگوید آقایان مؤمنین این چند نفر منافقاند نمیخواهند بیایند. چون اگر واقعاً قصد آمدن داشتند، خب تا حال بارشان و اثاثشان را جمع میکردند دیگر. ﴿لَوْ أَرَادُوا الخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً﴾ اینکه برهان فلسفی نیست که، که کسی مخفی باشد و اسرار غیب بخواهد. امّا آن دسیسههایشان که اخبار غیبی میطلبد، آن را ذات اقدس الهی به پیغمبر اعلام کرد که پیغمبر فرمود نه عذر خواهی نکنید ما هرگز باور نمیکنیم. با ﴿لَن﴾ تأکید، ﴿لَن نُؤْمِنَ لَکُمْ﴾ چون آن وقت بعد ﴿نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبَارِکُمْ﴾ خدا به ما گزارش داد شما چهکارهاید.
ضرورت وجود عزم ملی در جهاد و نقش منافقان و از بین بردن آن
همهٴ نقشههای شما را به ما گزارش داد شما سه کار محوری داشتید، هر سه را هم خدا به ما گفت که شما چه منظوری داشتید. حالا آنها را شرح میدهد. مهمترین کاری که جبهه به آن نیازمند است «من عزم الأمور» به اصطلاح میگویند عزم ملّی لازم است یعنی «ممّا ینبغی ان یعزم علیه» این است که انسان مصمّم باشد برای جنگیدن. جبهه رفتن یک کار تصمیمگیری میخواهد چون در بحثهای قبل هم اشاره شد به اینکه هیچکاری از انسان صادر نمیشود مگر با عزم و اراده. امّا بعضی از کارها را انسان با ارتکاز انجام میدهد، حالا یک لیوان آبی میخواهد بنوشد، یک لقمه غذایی میخواهد بخورد، این دیگر «من عزم الأمور» نیست خب این را براساس ارتکاز روزانه انجام میدهد این قدمهایی که برمیدارد همهٴ اینها براساس اراده است براساس عزم است. امّا دیگر حالا بنشیند و تصمیم بگیرد که من قدم پنجم را بعد از قدم چهارن بردارم اینطور نیست. اینها را براساس ارتکاز انجام میدهد. امّا حالا اگر بخواهد همسر انتخاب بکند یک جوانی بخواهد همسری انتخاب بکند خب این مدّتها فکر میکند مشورت میکند. میخواهد خانه تهیه کند مدّتها بررسی میکند نقشهها را میبیند فحص میکند با یک عدّه مشورت میکند، اینها «من عزم الأمور» است یعنی «ممّا ینبغی أن یعزم علیه». که انسان همانطور برابر ارتکاز نمیرود همانطوری که میرود یک مقدار پنیر تهیه کند اینطور نمیرود بنگاه معاملات خانه تهیه کند، اینها «من عزم الأمور» است. جریان جنگ «من عزم الأمور» است. فرمود: اینها در این «من عزم الأمور» دخالت میکنند اوضاع را به هم میریزند. این یک. دو جبهه و جنگ بیش از هر چیزی نیاز دارد به وحدت ملّی و محلّی. اینها این وحدت را به اختلاف تبدیل میکنند، سه همهٴ کسانی که در جبهه و جنگ شرکت میکنند از آن عزم ملّی و از ایمان مستحکم برخوردار نیستند، لذا میگویند شما پرچم را به دست هر کسی ندهید. در یکی از جبهههای جنگ دست راست وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) آسیب دید، پرچم افتاد عدّهای این علم را بلند کردند، وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «ضعوه فی شماله فإنّ شماله خیر من أیمانکم». بگذارید این پرچم در دست چپ علی باشد دست چپ علی از دست راست همهٴ شما بهتر است. برای اینکه او فرار نمیکند که. «فإنّ شماله خیر من أیمانکم». اگر وجود مبارک قمر بنی هاشم(سلام الله علیه) در کربلا پرچمدار بود براساس همین جهت بود. وقتی کسی که پیشاپیش است فرار بکند خب دیگران که ضعیف الایمان هستند یا ترسو هستند زودتر فرار میکنند. همین خطر در جریان جنگ حنین اتفاق افتاد. ابوسفیان و اینها زود فرار کردند عدّهای هم به دنبال اینها ترسیدند و فرار کردند. اصلاً ابوسفیان رفته جلو که پیشاپیش همه فرار بکند تا دیگران هم فرار بکنند. فرمود اینها را مگر ندیدید﴿قَلَّبُوا لَکَ الأُمُور﴾ ﴿لَقَدِ ابْتَغَوُا الفِتْنَةَ مِن قَبْلُ وَقَلَّبُوا لَکَ الأُمُورَ حَتَّی جَاءَ الحَقُّ وَظَهَرَ أَمْرُ اللّهِ وَهُمْ کَارِهُونَ﴾ خب این کار را هم تصمیم داشتند که بروند پیشاپیش در خط مقدم بعد فرار کنند تا این بسیجی ضعیف الایمان نوسال زودتر فرار بکند دنبال اینها. فرمود ﴿فِیکُمْ سَمَّاعُونَ لَهُم﴾ خب یک عدّه هستند که چشم و گوششان همینها هستند. این سه کار را اینها میخواستند انجام بدهند اگر بیایند همین کار را کنند. ﴿لَأَوْضَعُوا خِلاَلَکُمْ یَبْغُونَکُمُ الفِتْنَةَ وَفِیکُمْ سَمَّاعُونَ لَهُم﴾ هم آن عزم ملّی را به هم میزنند هم آن اتفاق کلمه را به هم میزنند هم آن ضعیف الایمان را به دنبال یدک میکشند.
مخاطب بودن پیامبر اکرم و معاتب بودن منافقان در آیهٴ کریمه
پس کار خوبی کرد وجود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به اینها اذن آمدن نداد. بلکه اذن ماندن داد. خدا هم که اینها را باخبر کرده پس بنابراین هیچ مشکل فعلی یا فاعلی دربارهٴ کار پیغمبر یا سریره وجود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نبود تا اینکه مثلا کسی بگوید این یک عتابی ضمنی را به همراه دارد.
پرسش ...
پاسخ: آن که منافق قابل خطاب نیست اصلاً. خطاب به رهبر است که «إلی یوم القیامه» ادامه داشته باشد. این بحث هم قبلاً اشاره شد که بر فرض هم اگر خطاب به آنها بود، اینها میگفتند یک عدّه در صدر اسلام بودند و گذشتند امّا وقتی خطاب به پیغمبر اسلام باشد چون «إلی یوم القیامه» این نبوت و رسالت است معلوم میشود «إلی یوم القیامه» این تکلیف زنده است. که در هیچ عصری کسی حق ندارد از مسئول ادارهٴ امور اسلامی فاصله بگیرد. بالأخره در عصر پیغمبر، پیغمبر، در عصر امام معصوم، امام معصوم، نشد نائب خاصش نشد، نائب عام بالأخره احکام و حِکَم باید باید پیاده بشوند. بالأخره این دستورات قرآنی یک متولی میخواهد یک مسئول اجرا میخواهد دیگر.
اذن نگرفتن مؤمنان از پیامبر اکرم برای انجام تکالیف الهی
خب بعد فرمود به ﴿لاَ یَسْتَأْذِنُکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالیَوْمِ الآخِرِ أَن یُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ وَاللّهُ عَلِیمٌ بِالمُتَّقِینَ﴾ این کریمه را برخیها گفتهاند مثلاً متعلق محذوف است یا «فی ان لا یجاهدوا» است یا «کراهه أن یجاهدوا» و مانند آن. امّا سبک آیات قرآن کریم شاید به این سِمت متوجه باشد که اصلاً مؤمن که اذن نمیگیرد، مؤمن راهش هم مشخص است عزمش هم مشخص است. مؤمن اگر بخواهد نماز بخواند که از کسی اذن نمیگیرد. اصلاً مؤمن دربارهٴ ترک نماز اندیشه ندارد، دربارهٴ ترک روزه اندیشه ندارد، دربارهٴ ترک جهاد هم اندیشه ندارد مؤمن راهش یک طرفه است این یک طرف هم که اجازه نمیخواهد. مؤمن کارش «ان یصلّی» و «یصوم» و «یجاهد» است این کار هم که اذن نمیخواهد. «لا یستأذنک الّذین یؤمنون بالله والیوم الآخر ان یصلوا و ان یصوموا و ان یحجوا و ان یجاهدوا»
پرسش ...
پاسخ: خدای سبحان که امر کرده است گفت ﴿انْفِرُوا﴾ دربارهٴ نماز هم که فرمود ﴿أَقِیمُوا الصَّلاَة﴾ دربارهٴ صوم هم که فرمود ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ﴾ خب مؤمن هم که کارش یک طرفه است، مؤمن نماز میخواند نه ترک نماز، روزه میگیرد نه ترک روزه، حج میرود نه ترک حج. جهاد میکند نه ترک جهاد. این کارها را انجام میدهد این کارها هم که اذن نمیخواهد لذا فرمود ﴿لاَ یَسْتَأْذِنُکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالیَوْمِ الآخِرِ أَن یُجَاهِدُوا﴾ یعنی راهش مشخص است. نه «ان لا یجاهدوا» نه «کراهه أن یجاهدوا». آنها که از این لطیفه بیخبرند به تکلف افتادند که کراهت محذوف است یا «لا» محذوف است و مانند آن. امّا آنها که از این منظر نگاه میکنند میگویند چیزی حذف نشده. مؤمن راهش یک طرفه است این هم که اذن نمیخواهد. دایماً همین کار را میکند «لا یستئذنک الّذین یؤمنون بالله والیوم الاخر ان یصلوا و یصومو و یجاهدوا و یحجوا». اینها ﴿أَن یُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ وَاللّهُ عَلِیمٌ بِالمُتَّقِینَ﴾. اینها کارشان این است چون گرچه لقب مفهوم ندارد امّا در اینجا چون در مقام تحدید است مفهوم دارد. یعنی دید آن کسی که مؤمن نیست برای اینکه این کارها را بکند اذن میگیرد. میگوید اذن میدهید که من کارها را خودم انجام بدهم یا نه. آن وقت آن کسی که مؤمن نیست چون راه او خلاف است اذن میگیرد که این کارها را نکند.
اذن خواستن منافقان برای کار منفی و اذن نخواستن مؤمنان برای کار مثبت
پس دو نکته است؛ یکی اینکه این ﴿الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ﴾ گرچه لقب است، مفهوم ندارد ولی چون در مقام تحدید است مفهوم دارد مفهومش هم آن است که ﴿الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾ اذن میگیرند این نکتهٴ اول. نکتهٴ دوم این است که ﴿الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ﴾ راهش مثبت است لذا برای انجام آن کار مثبت اذن نمیگیرد، ﴿الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُون﴾ کارش منفی است آن کار منفی را که شریعت اجازه نمیدهد. آن «ان لا یجاهدوا» است برای توجیه آن در صدد استیذان است. پس کسی که مؤمن نیست اذن میگیرد که این کارها را انجام ندهد. همین معنای مثبت و منفی که یکی منطوق و دیگری مفهوم است از این آیه برمیآید همین دو مطلب مثبت و منفی که یکی منطوق است و دیگری منفی منتها در جهت عکس از آیهٴ 45 الی آیهٴ بعدی برمیآید. ﴿إِنَّمَا یَسْتَأْذِنُکَ الَّذِینَ لاَیُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالیَوْمِ الآخِرِ وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ﴾. اصل مطلب را حذف کرده فقط غیر مؤمنین هستند که منتظر اذن هستند. اذن هم برای چی؟ «اذناً فی ان لا یجاهدوا» چون راه آنها این است. پس ﴿إِنَّمَا﴾، این کلمهٴ ﴿إِنَّمَا﴾ در آیهٴ 45 که مفید حصر است و مفهوم دارد کار همان آن مقام تحدید را که در آیهٴ 44 است و لقب است و حرف حصر ذکر نشده است انجام میدهد. آن آیهٴ قبلی چون در مقام تحدید بود مفهوم داشت، این آیهٴ بعدی چون حرف حصر دارد مفهوم دارد منتها از باب تناسب موضوع راه مردان با ایمان مشخص است آن راه راهی است که اذن نمیخواهد با همان امر اولی انجام میدهند. راه افراد غیر مؤمن هم مشخص است و آن توجیه کردن گناهان است و اذن گرفتن برای ترک اطاعت. لذا فرمود ﴿إِنَّمَا یَسْتَأْذِنُکَ الَّذِینَ لاَیُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالیَوْمِ الآخِرِ وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ﴾ «یستئذنون» «یستئذونون» در چی؟ «فی أنّ لا یجاهدوا». که «و حذف ما یعلم منه جائز».
«والحمد لله رب العالمین»
آگاهی پیامبر اکرم(ص) از سابقهٴ فتنهگری منافقان
تنبه الهی نسبت به مؤمنان دربارهٴ عازم نبودن منافقان برای جنگ
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿عَفَا اللّهُ عَنکَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْکاذِبینَ (43) لاَ یَسْتَأْذِنُکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ أَن یُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ وَاللّهُ عَلِیمٌ بِالْمُتَّقِینَ (44) إِنَّمَا یَسْتَأْذِنُکَ الَّذِینَ لاَیُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ (45) وَلَوْ أَرَادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَلکِن کَرِهَ اللّهُ انْبِعَاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَقِیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِینَ (46) لَوْ خَرَجُوا فِیکُمْ مَا زَادُوکُمْ إِلَّا خَبَالاً وَلَأَوْضَعُوا خِلاَلَکُمْ یَبْغُونَکُمُ الْفِتْنَةَ وَفِیکُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ وَاللّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ (47)﴾
جملهٴ ﴿عَفَا اللّهُ عَنکَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ﴾ تحیت نسبت به پیامبر اکرم و عتاب نسبت به منافقان
شواهدی که از قرآن و روایات اهل بیت(علیهم السّلام) به دست آمده است معلوم شد به اینکه هیچگونه عتابی از ذات اقدس الهی متوجه شخص پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نشد. این ﴿عَفَا اللّهُ عَنکَ﴾ یک تحبیب است، به منزلهٴٴ تحیت است به منزلهٴ دعاست، این ﴿لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ﴾، بازگشتش به این است که «یا أیّها المنافقون لم استئذنتم» این عتاب ضمنی متوجه به منافقین است. که منافقین چرا استیذان کردید. به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نمیفرماید چرا اذن دادی، برای اینکه یک کاری بود هم به نفع اسلام هم به نفع مسلمین هم به نفع آیندهٴ جهان اسلام زیرا مهمترین کاری که در جبهههای جنگ لازم است به وسیلهٴ این منافقین تخریب میشد و خوب شد که اینها نیامدند. بنابراین نیامدن اینها مطابق با حق بود و اذن پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مطابق با حق و مصلحت بود. گرچه استیذان آنها باطل بود و نیامدن آنها بر اثر سوء اختیار اینها بود نه حسن اختیار اینها. پس بازگشت این ﴿لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ﴾، به این است که «یا أیّها المنافقون لِمَ استئذنتم»، چرا استیذان کردید؟ و چرا اصلاح نشدید و چرا صادق نشدید، صادقانه برخورد نکردید؟
همانطوری که در نوبتهای قبل گذشت
آگاهی پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از سابقه فتنهگری منافقان
برای اینکه از قرآن کریم برمیآید که سابقهٴ امور اینگونه منافقین فتنهگری بود ﴿لَقَدِ ابْتَغَوُا الفِتْنَةَ مِن قَبْلُ﴾ در جنگ حنین فتنه کردند، در جنگ اُحد فتنه کردند و خداوند هم جریان اینها را به پیغمبر گزارش داد و به وجود مبارک پیغمبر هم فرمود که ﴿قَدْ نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبَارِکُمْ﴾ اینطور نیست که ما ندانیم. در همین سورهٴ مبارکهٴ «توبه» که آیاتش بعداً خواهد آمد آیهٴ 94 این بود: ﴿یَعْتَذِرُونَ إِلَیْکُمْ إِذَا رَجَعْتُمْ إِلَیْهِمْ قُلْ لاَتَعْتَذِرُوا لَن نُؤْمِنَ لَکُمْ قَدْ نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبَارِکُمْ وَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَی عَالِمِ الغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُون﴾ خب اینها که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به اینها اذن داد که اینها نیایند، اگر اینها براساس اذن پیغمبر بود و براساس عذر شرعی بود یا استیذان ظاهری بود بعد که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از جبههٴ تبوک برگشت، اینها عذرخواهی میکردند، خب پیغمبر باید قبول میکرد. برای این که اینها میتوانستند بگویند ما با اجازهٴ شما نیامدیم. ولی وقتی که بعد از برگشت آمدند عذرخواهی بکنند، دیگر حالا اینجا پردهبرداری شده، فرمود؛ ﴿لاَتَعْتَذِرُوا لَن نُؤْمِنَ لَکُمْ﴾ با نفی تأکید، ما هرگز عذر شما را نمیپذیریم. برای اینکه خداوند به ما گزارش داد که شما چهکارهاید. ﴿قَدْ نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبَارِکُمْ﴾.
عتاب آیهٴ کریمه متوجه منافقان فتنهگر
خب بنابراین این ﴿لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ﴾ بازگشتش به این است که «لم استئذنتم أیّها المنافقون» و این مطابق با همان روایاتی است که از عیون اخبار الرضا مرحوم صدوق(رضوان الله تعالی علیه) نقل شده است که آن روز خوانده شد که این بر سبک «إیاک أعنی و أسمعی یا جار» نازل شده است در حقیقت عتاب به آن منافقین است که چرا استیذان کردید نه عتاب به پیغمبر است که چرا اذن دادی، بلکه یک ثنا و یک حمدی است نسبت به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که کار خوبی کردی برای اینکه اینها عناصر محوری جبهه و جنگ را به هم میزدند. مستحضرید که در مسائل عبادی و تعبدی تعلیل و تبیین و برهانی اقامه نمیشود امّا اینگونه از مسائل نظامی، حقوقی، و سیاسی مکرّر با عبارتهای متنوع براهینش اقامه شده و اقامه میشود. حالا آیاتی که در اینجا میخوانیم میفرماید؛ در جبهه و جنگ به یک عزم ملّی نیازمند است اینها را میگویند «من عزم الأمور». «عزم الأمور» یعنی «من الأمور الّتی یجب أن یعزم الیها» که انسان باید تصمیم بگیرد.
مصلحت بودن اذن پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به منافقان
اجمالاً اگر ذات اقدس الهی مطلبی را بگوید بعد شواهد قبلی، شواهد بعدی، شواهد تاریخی تأیید بکند به اینکه کاری که وجود مبارک پیغمبر کرده است کاملاً مطابق با واقع بود آنوقت جا برای عتاب ندارد. اگر این کار، خلاف باشد، یا خلاف واقعی است، یا در حد تجرّی است از این دو امر که بیرون نیست. بالأخره کاری خلاف است که یا «فی نفسه» مطابق با واقع نباشد، مطابق با مصلحت نباشد، یا اگر مطابق با مصلحت است، چون شخص نمیداند جاهلانه اقدام میکند میشود تجرّی. اگر کسی تشنه باشد و آب زلال را بیاشامد و بداند که این آب است جا برای عتاب ندارد. ولی اگر کسی خمر بنوشد یا نه یک آبی را به عنوان أنّه خمر است بنوشد، در صورت اوّل چون کار مخالف با واقع است، و این شخص هم مخالف با واقع کار کرده است جای عتاب دارد، در صورت دوم گرچه مخالف واقع نیست ولی چون تجرّی کرده سوء سریره دارد. ولی اگر جایی کسی آب بنوشد که مطابق با واقع است که مصلحت هم هست، تشنه هم هست و بداند که این آب است جا برای عتاب نیست. نه مخالف واقع شده نه تجرّی در جریان پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این است. این نیامدن منافقین مطابق با واقع بود مطابق با مصلحت بود، حق بود برای اینکه چندین کار خلاف با آمدن اینها انجام میشد، خوب شد که نیامدند و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم شواهد قبلی اینها را در جنگ حنین دید یک، و جنگ اُحد دید دو و هم بر اساس اعلام غیب الهی که ﴿قَدْ نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبَارِکُمْ﴾ آگاه بود از فتنه و دسیسه اینها سه. پس یک کاری کرد که هم مطابق با مصلحت بود و هم پیغمبر میدانست نه تجرّی در کار بود، نه خلاف واقع. چنین کاری جا برای عتاب ندارد خب.
پرسش ...
پاسخ: حالا چرا این کار را کردید و سعی کنید صادق باشید و از کذب بپرهیزید. چون وقتی ﴿لِمَ أَذِنتَ﴾ به «لم استأذنتم» برگشت، آنگاه آن ﴿حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الکاذِبینَ﴾ به این صورت برمیگردد «صیروا صادقین» «إتقوا الکذب» «و لا تکونوا مع الکاذبین» به آنها بر میگردد. وقتی سرفصل عوض شد تا پایان عوض میشود نه اینکه «إیاک أعنی و اسْمعی یا جار» که یک قصّه است صدرش از این سنخ باشد بقیه سر جایش محفوظ باشد. وقتی سرفصل عوض شد کلّ جریان عوض میشود. خب پس طبق شواهد قرآنی به ضمیمهٴ روایتی که عیون أخبار الرضا از وجود مبارک امام هشتم(سلام الله علیه) نقل شده است نه این کار بد بود نه صاحب کار غافلاً اقدام کرد، هم کار خوب بود و هم صاحب کار عالماً اقدام کرده.
ذات اقدس الهی به پیغمبرش گزارش میدهد و پیغمبر هم بعد از برگشت از جبهه صریحاً اعلام میکند ﴿قَدْ نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبَارِکُمْ﴾
تنبه الهینسبت به مؤمنان دربارهٴ عازم نبودن منافقان برای جنگ
بعد هم تحلیل کرده فرمود «یا أیّها المسلّمون هؤلاء منافقون» چرا چون ﴿وَلَوْ أَرَادُوا الخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً﴾ این تعلیل نیست در حقیقت، تنبیه است. یعنی روشن کردن یک مطلب بدیهی است از راه تذکره و احیای فطرت که اینها نمیخواستند اصلاً بیایند برای اینکه تبوک یک فاصلهٴ طولانی دارد یک مکان طولانی است یک مسافت طولانی است که ﴿بَعُدَتْ عَلَیْهِمُ الشُّقَّةُ﴾ یعنی مسافت طولانی. جنگ با یک ابرقدرت آن روز است به نام امپراطوری روم. خب همه بار و بنه را جمع کردند اینها اگر میخواستند بیایند خب بالأخره بارهایشان را میبستند دیگر. اصلاً اینها نمیخواستند بیایند همه شما میدانید آنها نمیخواهند بیایند. این تعلیل نیست این را میگویند تنبیه. تنبیه یعنی یک چیز بدیهی که دم دست آدم است و انسان گاهی غفلت دارد گاهی حواسش جمع نیست که این خودکارش کجاست میگویند آقا روی میزتان است اینکه اینجا میگردی همین است خودکار همین است این را که نمیگویند برهان که این را میگویند تنبه دادن. این آیه نظیر ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ نیست که برهان و قیاس استثنایی باشد و تلازم مقدم و تالی بخواهد «لکن التالی باطل» «فالمقدم مثله» این تنبه دادن است میگوید آقایان مؤمنین این چند نفر منافقاند نمیخواهند بیایند. چون اگر واقعاً قصد آمدن داشتند، خب تا حال بارشان و اثاثشان را جمع میکردند دیگر. ﴿لَوْ أَرَادُوا الخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً﴾ اینکه برهان فلسفی نیست که، که کسی مخفی باشد و اسرار غیب بخواهد. امّا آن دسیسههایشان که اخبار غیبی میطلبد، آن را ذات اقدس الهی به پیغمبر اعلام کرد که پیغمبر فرمود نه عذر خواهی نکنید ما هرگز باور نمیکنیم. با ﴿لَن﴾ تأکید، ﴿لَن نُؤْمِنَ لَکُمْ﴾ چون آن وقت بعد ﴿نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبَارِکُمْ﴾ خدا به ما گزارش داد شما چهکارهاید.
ضرورت وجود عزم ملی در جهاد و نقش منافقان و از بین بردن آن
همهٴ نقشههای شما را به ما گزارش داد شما سه کار محوری داشتید، هر سه را هم خدا به ما گفت که شما چه منظوری داشتید. حالا آنها را شرح میدهد. مهمترین کاری که جبهه به آن نیازمند است «من عزم الأمور» به اصطلاح میگویند عزم ملّی لازم است یعنی «ممّا ینبغی ان یعزم علیه» این است که انسان مصمّم باشد برای جنگیدن. جبهه رفتن یک کار تصمیمگیری میخواهد چون در بحثهای قبل هم اشاره شد به اینکه هیچکاری از انسان صادر نمیشود مگر با عزم و اراده. امّا بعضی از کارها را انسان با ارتکاز انجام میدهد، حالا یک لیوان آبی میخواهد بنوشد، یک لقمه غذایی میخواهد بخورد، این دیگر «من عزم الأمور» نیست خب این را براساس ارتکاز روزانه انجام میدهد این قدمهایی که برمیدارد همهٴ اینها براساس اراده است براساس عزم است. امّا دیگر حالا بنشیند و تصمیم بگیرد که من قدم پنجم را بعد از قدم چهارن بردارم اینطور نیست. اینها را براساس ارتکاز انجام میدهد. امّا حالا اگر بخواهد همسر انتخاب بکند یک جوانی بخواهد همسری انتخاب بکند خب این مدّتها فکر میکند مشورت میکند. میخواهد خانه تهیه کند مدّتها بررسی میکند نقشهها را میبیند فحص میکند با یک عدّه مشورت میکند، اینها «من عزم الأمور» است یعنی «ممّا ینبغی أن یعزم علیه». که انسان همانطور برابر ارتکاز نمیرود همانطوری که میرود یک مقدار پنیر تهیه کند اینطور نمیرود بنگاه معاملات خانه تهیه کند، اینها «من عزم الأمور» است. جریان جنگ «من عزم الأمور» است. فرمود: اینها در این «من عزم الأمور» دخالت میکنند اوضاع را به هم میریزند. این یک. دو جبهه و جنگ بیش از هر چیزی نیاز دارد به وحدت ملّی و محلّی. اینها این وحدت را به اختلاف تبدیل میکنند، سه همهٴ کسانی که در جبهه و جنگ شرکت میکنند از آن عزم ملّی و از ایمان مستحکم برخوردار نیستند، لذا میگویند شما پرچم را به دست هر کسی ندهید. در یکی از جبهههای جنگ دست راست وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) آسیب دید، پرچم افتاد عدّهای این علم را بلند کردند، وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «ضعوه فی شماله فإنّ شماله خیر من أیمانکم». بگذارید این پرچم در دست چپ علی باشد دست چپ علی از دست راست همهٴ شما بهتر است. برای اینکه او فرار نمیکند که. «فإنّ شماله خیر من أیمانکم». اگر وجود مبارک قمر بنی هاشم(سلام الله علیه) در کربلا پرچمدار بود براساس همین جهت بود. وقتی کسی که پیشاپیش است فرار بکند خب دیگران که ضعیف الایمان هستند یا ترسو هستند زودتر فرار میکنند. همین خطر در جریان جنگ حنین اتفاق افتاد. ابوسفیان و اینها زود فرار کردند عدّهای هم به دنبال اینها ترسیدند و فرار کردند. اصلاً ابوسفیان رفته جلو که پیشاپیش همه فرار بکند تا دیگران هم فرار بکنند. فرمود اینها را مگر ندیدید﴿قَلَّبُوا لَکَ الأُمُور﴾ ﴿لَقَدِ ابْتَغَوُا الفِتْنَةَ مِن قَبْلُ وَقَلَّبُوا لَکَ الأُمُورَ حَتَّی جَاءَ الحَقُّ وَظَهَرَ أَمْرُ اللّهِ وَهُمْ کَارِهُونَ﴾ خب این کار را هم تصمیم داشتند که بروند پیشاپیش در خط مقدم بعد فرار کنند تا این بسیجی ضعیف الایمان نوسال زودتر فرار بکند دنبال اینها. فرمود ﴿فِیکُمْ سَمَّاعُونَ لَهُم﴾ خب یک عدّه هستند که چشم و گوششان همینها هستند. این سه کار را اینها میخواستند انجام بدهند اگر بیایند همین کار را کنند. ﴿لَأَوْضَعُوا خِلاَلَکُمْ یَبْغُونَکُمُ الفِتْنَةَ وَفِیکُمْ سَمَّاعُونَ لَهُم﴾ هم آن عزم ملّی را به هم میزنند هم آن اتفاق کلمه را به هم میزنند هم آن ضعیف الایمان را به دنبال یدک میکشند.
مخاطب بودن پیامبر اکرم و معاتب بودن منافقان در آیهٴ کریمه
پس کار خوبی کرد وجود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به اینها اذن آمدن نداد. بلکه اذن ماندن داد. خدا هم که اینها را باخبر کرده پس بنابراین هیچ مشکل فعلی یا فاعلی دربارهٴ کار پیغمبر یا سریره وجود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نبود تا اینکه مثلا کسی بگوید این یک عتابی ضمنی را به همراه دارد.
پرسش ...
پاسخ: آن که منافق قابل خطاب نیست اصلاً. خطاب به رهبر است که «إلی یوم القیامه» ادامه داشته باشد. این بحث هم قبلاً اشاره شد که بر فرض هم اگر خطاب به آنها بود، اینها میگفتند یک عدّه در صدر اسلام بودند و گذشتند امّا وقتی خطاب به پیغمبر اسلام باشد چون «إلی یوم القیامه» این نبوت و رسالت است معلوم میشود «إلی یوم القیامه» این تکلیف زنده است. که در هیچ عصری کسی حق ندارد از مسئول ادارهٴ امور اسلامی فاصله بگیرد. بالأخره در عصر پیغمبر، پیغمبر، در عصر امام معصوم، امام معصوم، نشد نائب خاصش نشد، نائب عام بالأخره احکام و حِکَم باید باید پیاده بشوند. بالأخره این دستورات قرآنی یک متولی میخواهد یک مسئول اجرا میخواهد دیگر.
اذن نگرفتن مؤمنان از پیامبر اکرم برای انجام تکالیف الهی
خب بعد فرمود به ﴿لاَ یَسْتَأْذِنُکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالیَوْمِ الآخِرِ أَن یُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ وَاللّهُ عَلِیمٌ بِالمُتَّقِینَ﴾ این کریمه را برخیها گفتهاند مثلاً متعلق محذوف است یا «فی ان لا یجاهدوا» است یا «کراهه أن یجاهدوا» و مانند آن. امّا سبک آیات قرآن کریم شاید به این سِمت متوجه باشد که اصلاً مؤمن که اذن نمیگیرد، مؤمن راهش هم مشخص است عزمش هم مشخص است. مؤمن اگر بخواهد نماز بخواند که از کسی اذن نمیگیرد. اصلاً مؤمن دربارهٴ ترک نماز اندیشه ندارد، دربارهٴ ترک روزه اندیشه ندارد، دربارهٴ ترک جهاد هم اندیشه ندارد مؤمن راهش یک طرفه است این یک طرف هم که اجازه نمیخواهد. مؤمن کارش «ان یصلّی» و «یصوم» و «یجاهد» است این کار هم که اذن نمیخواهد. «لا یستأذنک الّذین یؤمنون بالله والیوم الآخر ان یصلوا و ان یصوموا و ان یحجوا و ان یجاهدوا»
پرسش ...
پاسخ: خدای سبحان که امر کرده است گفت ﴿انْفِرُوا﴾ دربارهٴ نماز هم که فرمود ﴿أَقِیمُوا الصَّلاَة﴾ دربارهٴ صوم هم که فرمود ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ﴾ خب مؤمن هم که کارش یک طرفه است، مؤمن نماز میخواند نه ترک نماز، روزه میگیرد نه ترک روزه، حج میرود نه ترک حج. جهاد میکند نه ترک جهاد. این کارها را انجام میدهد این کارها هم که اذن نمیخواهد لذا فرمود ﴿لاَ یَسْتَأْذِنُکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالیَوْمِ الآخِرِ أَن یُجَاهِدُوا﴾ یعنی راهش مشخص است. نه «ان لا یجاهدوا» نه «کراهه أن یجاهدوا». آنها که از این لطیفه بیخبرند به تکلف افتادند که کراهت محذوف است یا «لا» محذوف است و مانند آن. امّا آنها که از این منظر نگاه میکنند میگویند چیزی حذف نشده. مؤمن راهش یک طرفه است این هم که اذن نمیخواهد. دایماً همین کار را میکند «لا یستئذنک الّذین یؤمنون بالله والیوم الاخر ان یصلوا و یصومو و یجاهدوا و یحجوا». اینها ﴿أَن یُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ وَاللّهُ عَلِیمٌ بِالمُتَّقِینَ﴾. اینها کارشان این است چون گرچه لقب مفهوم ندارد امّا در اینجا چون در مقام تحدید است مفهوم دارد. یعنی دید آن کسی که مؤمن نیست برای اینکه این کارها را بکند اذن میگیرد. میگوید اذن میدهید که من کارها را خودم انجام بدهم یا نه. آن وقت آن کسی که مؤمن نیست چون راه او خلاف است اذن میگیرد که این کارها را نکند.
اذن خواستن منافقان برای کار منفی و اذن نخواستن مؤمنان برای کار مثبت
پس دو نکته است؛ یکی اینکه این ﴿الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ﴾ گرچه لقب است، مفهوم ندارد ولی چون در مقام تحدید است مفهوم دارد مفهومش هم آن است که ﴿الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾ اذن میگیرند این نکتهٴ اول. نکتهٴ دوم این است که ﴿الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ﴾ راهش مثبت است لذا برای انجام آن کار مثبت اذن نمیگیرد، ﴿الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُون﴾ کارش منفی است آن کار منفی را که شریعت اجازه نمیدهد. آن «ان لا یجاهدوا» است برای توجیه آن در صدد استیذان است. پس کسی که مؤمن نیست اذن میگیرد که این کارها را انجام ندهد. همین معنای مثبت و منفی که یکی منطوق و دیگری مفهوم است از این آیه برمیآید همین دو مطلب مثبت و منفی که یکی منطوق است و دیگری منفی منتها در جهت عکس از آیهٴ 45 الی آیهٴ بعدی برمیآید. ﴿إِنَّمَا یَسْتَأْذِنُکَ الَّذِینَ لاَیُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالیَوْمِ الآخِرِ وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ﴾. اصل مطلب را حذف کرده فقط غیر مؤمنین هستند که منتظر اذن هستند. اذن هم برای چی؟ «اذناً فی ان لا یجاهدوا» چون راه آنها این است. پس ﴿إِنَّمَا﴾، این کلمهٴ ﴿إِنَّمَا﴾ در آیهٴ 45 که مفید حصر است و مفهوم دارد کار همان آن مقام تحدید را که در آیهٴ 44 است و لقب است و حرف حصر ذکر نشده است انجام میدهد. آن آیهٴ قبلی چون در مقام تحدید بود مفهوم داشت، این آیهٴ بعدی چون حرف حصر دارد مفهوم دارد منتها از باب تناسب موضوع راه مردان با ایمان مشخص است آن راه راهی است که اذن نمیخواهد با همان امر اولی انجام میدهند. راه افراد غیر مؤمن هم مشخص است و آن توجیه کردن گناهان است و اذن گرفتن برای ترک اطاعت. لذا فرمود ﴿إِنَّمَا یَسْتَأْذِنُکَ الَّذِینَ لاَیُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالیَوْمِ الآخِرِ وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ﴾ «یستئذنون» «یستئذونون» در چی؟ «فی أنّ لا یجاهدوا». که «و حذف ما یعلم منه جائز».
«والحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است