display result search
منو
تفسیر آیات 73 تا 77 سوره توبه

تفسیر آیات 73 تا 77 سوره توبه

  • 1 تعداد قطعات
  • 38 دقیقه مدت قطعه
  • 26 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 73 تا 77 سوره توبه"

نزاهت خدای سبحان از وحدت عددی
ادب ملائکه در بیان صمدیّت خدای سبحان
تعهد منافقان برای ایتاء زکات و بخل و اعراض آنان

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ جَاهِدِ الْکُفَّارَ وَالْمُنَافِقِینَ وَاغْلُظْ عَلَیْهِمْ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ (73) یَحْلِفُونَ بِاللّهِ مَا قَالُوا وَلَقَدْ قَالُوا کَلِمَةَ الْکُفْرِ وَکَفَرُوا بَعْدَ إِسْلاَمِهِمْ وَهَمُّوا بِمَا لَمْ یَنَالُوا وَمَا نَقَمُوا إِلَّا أَنْ أَغْنَاهُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ مِن فَضْلِهِ فَإِن یَتُوبُوا یَکُ خَیْراً لَهُمْ وَإِن یَتَوَلَّوْا یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ عَذَاباً أَلِیماً فِی الْدُّنْیَا وَالآخِرَةِ وَمَا لَهُمْ فِی الْأَرْضِ مِن وَلِیٍّ وَلاَنَصِیرٍ (74) وَمِنْهُمْ مَنْ عَاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتَانَا مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَکُونَنَّ مِنَ الْصَّالِحِینَ (75) فَلَمَّا آتَاهُم مِن فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَتَوَلَّوا وَهُمْ مُعْرِضُونَ (76) فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إِلَی یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُوا اللّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا کَانُوا یَکْذِبُونَ (77)﴾

منافقان، موضوع آیه محلّ بحث و بیان کافر بودن آنان
بحث دربارهٴ منافق بود و اضافهٴ کافر در این بخش که فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ جَاهِدِ الْکُفَّارَ وَالْمُنَافِقِینَ﴾ برای آن است که بفهماند اینها حقیقتاً کافرند و در قیامت هم با کفار محشور می‌شوند ضمیرهایی هم که در آیهٴ بعد آمده همه به این منافقین برمی‌گردد. ﴿یَحْلِفُونَ بِاللّهِ مَا قَالُوا﴾، یعنی همین منافقین ﴿وَلَقَدْ قَالُوا﴾ یعنی همین منافقین ﴿وَکَفَرُوا بَعْدَ إِسْلاَمِهِمْ﴾ یعنی همین منافقین ﴿وَهَمُّوا بِمَا لَمْ یَنَالُوا﴾ همین منافقین ﴿وَمَا نَقَمُوا إِلَّا أَنْ أَغْنَاهُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ﴾ یعنی همین منافقین.
مفرد بودن ضمیر در کلمه ﴿مِن فَضْلِهِ﴾ بیانگر مظهریّت پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)نسبت به خدای سبحان
مطلب مهمی که مربوط به این کلمهٴ ﴿مِن فَضْلِهِ﴾ است و سیدنا الاستاد به آن تذکر دادند این است که تا آن مرحله را بزرگانی مثل مرحوم امین الاسلام در مجمع‌البیان و مانند آن مشخص کردند که چرا خداوند فرمود ﴿إِلَّا أَنْ أَغْنَاهُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ مِن فَضْلِهِ﴾ ضمیر را مفرد آورد و آیاتی که در سورهٴ مبارکهٴ «انفال» و سایر سور است در همهٴ این موارد که پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در کنار رسول خدا ذکر می‌شود ضمیر مفرد است نه تثنیه برای اینکه پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هرچه دارد از خداست مظهر خداست و آینهٴ الهی است و آن حدیث شریفی که وجود مبارک پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بعد از آنکه آن شخص گفت: «من اطاع الله و رسوله فقد اهتدی و من عصاها فقد غوی» حضرت فرمود «بئس خطیب القوم أنت»، عرض کرد پس چه بگویم اطاع فرمود: ﴿وَمَن یَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ﴾ این‌چنین بگو که خدا فرمود نه اینکه ضمیر را تثنیه بیاوری تا این محدوده در تفسیر مجمع‌البیان و امثال مجمع‌البیان آمده لکن بیانی که سیدنالاستاد در تفسیر قیم المیزان دارند آن دیگر جزء خصوصیتهای این حد از تفسیر است. می‌فرماید ضمیر من فضلهما بجا نیست برای اینکه پیغمبر در مقابل خدا نیست این را خب همه می‌فهمیم لذا چه فعل چه ضمیر در ﴿إِذَا دَعَاکُمْ﴾ ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ﴾ نه دعواکم و ضمیر در ﴿مِن فَضْلِهِ﴾ اینجا همش مفرد است.
نزاهت خدای سبحان از وحدت عددی
اما مطلبی که ایشان فرمودند این است که ضمیر مفرد است اما این واحد در مقابل تثنیه نیست همان‌طوری که تثنیه در مقابل ذات اقدس الهی که بگوییم خدا و پیغمبر من فضلهما نارواست، ضمیر مفرد به معنای واحد عددی هم نارواست گرچه ضمیر مفرد است اما به معنای واحد عددی نیست توحید به وحدت عددی مثل تثنیه ﴿قَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللّهِ﴾ و تثلیث مسیحیها، که ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾ هر سه باطل است، یعنی ذات اقدس الهی واحد، اما لا بالعدد. دیگران برابر آن عدد سخنشان این است که خدا در مقابل پیغمبر نیست و بندهٴ اوست و مظهر اوست و آینهٴ اوست این سخن درست است اما این سخن بلند آن است که خدا دومی ندارد چه پیغمبر و چه غیر پیغمبر. وحدت خدا یک وحدت عددی نیست که از سنخ او یک ثانی کنار او قرار بگیرد بشود اثنان، چون واحد لا بالعدد. آنکه تثنیه برمی‌دارد واحد عددی است. آنکه تثلیث برمی‌دارد وحدت عددی است. آنکه به رقم ریاضی در می‌آید یک، دو، سه، وحدت عددی است خدا نه سه تا که ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾ نه دوتاست ﴿قَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللّهِ﴾ نه یکی است که واحد لا بالعدد واحد عددی یعنی یک چیز محدود خدا یکی است که هوالاول است هوالاخر است هوالظاهر است هوالباطن است و هزار اسمی که در دعای جوشن کبیر آمده. که تازه فیض او «داخل در اشیاء لا بالممازجه» نه خود او. فیض او همه جاست و همه چیز را فرو گرفته و در رفته. و ذات او که در دسترس احدی نیست. خب بنابراین چون خدا واحد لا بالعدد ضمیر مفرد به معنای عددی را به خدا برنمی‌گردد چه اینکه تثنیه و جمع هم نیست. نشانه‌اش هم در همان بحثهای سورهٴ «مائده» گذشت آنجا که فرمود: ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾ آنجا اشاره شد که در آیهٴ هفت و هشت سورهٴ مبارکهٴ «مجادله» می‌فرماید خدا رابع ثلاثه است نه ثالث ثلاثه، خامس اربعه است، خدا با هر عددی با هر معدودی هست ولی تحت رقم در نمی‌آید ﴿یَکُونُ مِن نَجْوَی ثَلاَثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ﴾ سه نفر اگر نشستند دارند نجوا می‌کنند یا بحث و گفتگو دارند خدا چهارمین این سه نفر است. اینها را بخواهی بشماری سه نفر هستند اما خدا رابع ثلاثه است نه رابعی است که در کنار این ثلاثه قرار بگیرد بشود رابع اربعه چهارمی سه نفر است نه چهارمی چهار نفر. خدا ثالث اثنین است نه ثالث ثلاثه. ثالث ثلاثه یعنی سه نفر هستند در عرض هم، یکی از آن خدا، یکی روح‌القدس یکی هم مسیح اینها در عرض هم هستند اما رابع ثلاثه یعنی اینها سه نفر هستند محدود هستند یک مبدأ محیطی هست که با اولی هست، با دومی هست با سومی هست بین اولی و دمی هست بین دومی و سومی هست بین اولی و سومی هست محیط به همه هست و هیچ جا هم نیست آن دیگر به حساب در نمی‌آید واحد این از بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) است «وَاحِدٌ لاَ بِعَدَدٍ» . اگر وحدتش عددی بود باید در مقولهٴ کم در می‌آمد مندرج تحت ماهیت بود و مانند آن. کمیت بردار بود پس اگر سه نفر دارند گفتگو می‌کنند خدا چهارمی سه نفر است و طوری چهارمی اینهاست که به حساب ریاضی در نمی‌آید اینها را هرچه می‌شماری سه نفر هستند . اگر چهارمی اربعه بود، جایش محدود بود باید در کنار سومی می‌نشست. چهارمی دیگر با سومی نیست با دومی نیست با اولی نیست محیط به اینها نیست. بین اینها نیست. لذا ذات اقدس الهی چون به حساب عدد واحد نخواهد بود این ضمیر ﴿مِن فَضْلِهِ﴾ گرچه مفرد است اما به یک مرجعی بر‌می‌گردد که آن مرجع واحد در مقابل تثنیه و تثلیث نیست. که مثلا حالا تثلیث کفر باشد، تثنیه کفر باشد توحید به معنای واحد عددی که خدا یک عدد است مثل اینکه ـ معاذ الله ـ درخت یک عدد است یا انسان یک نفر است خب آن هم همین‌طور کفر است فرق نمی‌کند. این جزء اوصاف سلبیهٴ ذات اقدس الهی است که «وَاحِدٌ لاَ بِعَدَدٍ» . بنابراین اگر ضمیر ﴿مِن فَضْلِهِ﴾ مفرد آورده شد این نه برای اینکه تثنیه جایز نیست دربارهٴ خدا، نمی‌شود پیغمبر را در مقابل خدا قرار داد. برای اینکه اصلاً خدا ثانی ندارد هیچ، وحدتش هم یک دانهٴ عددی نیست. خب
شاهد قرآنی بر وحدت عددی نداشتن خداوند
بنابراین این رابع ثلاثه یعنی از سنخ آنها نیست اما فرمود ما از کجا می‌فهمیم به اینکه که بین هر دو نفر، محیط به هر دو نفر، فوق هر دو نفر خداست برای اینکه فرمود دو سه نمونه ذکر کرد بعد فرمود نه کمتر از این نه بیشتر از این. این نه کمتر از این و نه بیشتر از این جمیع مراحل را در بردارد ملاحظه بفرمایید. آیهٴ هفت سورهٴ مبارکهٴ «مجادله» ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا فِی السَّماوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ﴾ پس همه چیز مشهود اوست. ﴿مَا یَکُونُ مِن نَجْوَی ثَلاَثَةٍ﴾ هیچ سه نفری با هم گفتگو ندارند ﴿إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ﴾. که او می‌شود رابع ثلاثه، نه ثالث ثلاثه یک، نه رابع اربعه دو، بلکه رابع ثلاثه است. ﴿مَا یَکُونُ مِن نَجْوَی ثَلاَثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَلاَ خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ﴾ اگر پنج نفر مشغول نجوا و گفتگو هستند خدا ششمین پنج نفر هست. سادس خمسه است نه سادس سته، سادس خمسه است. اینها را هرچه می‌شماری پنج نفر هستند و خدا سادس اینهاست و به رقم هم در نمی‌آید و فرمود: ﴿وَلاَ أَدْنَی مِن ذلِکَ وَلاَ أَکْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ﴾ این ﴿وَلاَ أَدْنَی مِن ذلِکَ﴾ کمتر از سه نفر می‌شود دو نفر و یک نفر. چون نجواست کمتر از سه نفر می‌شود دو نفر چون یک نفر به تنهایی که با کسی گفتگو ندارد که . پس کمتر از سه نفر می‌شود دو نفر و بیشتر از پنج نفر هم که الی ما شاءالله هرچه باشند پس قل او کثر هر جا باشید ﴿هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مَا کَانُوا﴾. آنچه که در این کریمه می‌آید مفاد همان است که در اوایل سوره مبارکهٴ «حدید» آمده است که ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾ آیهٴ چهار سورهٴ «حدید»، ﴿ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ یَعْلَمُ مَا یَلِجُ فِی الْأَرْضِ وَمَا یَخْرُجُ مِنْهَا وَمَا یَنزِلُ مِنَ السَّماءِ وَمَا یَعْرُجُ فِیهَا وَهُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾ بنابراین خدا ثانی واحد است نه ثانی اثنین، ثانی اثنین نمی‌شود. ثالث اثنین است ثالث ثلاثه نمی‌شود. رابع ثلاثه است، رابع اربعه نمی‌شود. ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾ چه کم چه زیاد او باشماست ولی بدانید به حساب عدد در نمی‌آید چون وحدتش عددی نیست داخل در مقولهٴ کم نیست ماهیت ندارد می‌شود نامحدود. اینکه حضرت فرمود : «وَاحِدٌ لاَ بِعَدَدٍ وَ دَائِمٌ لاَ بِأَمَدٍ وَ قَائِمٌ لاَ بِعَمَدٍ» همین است.
پرسش:... پاسخ: بله درست هم هست برای اینکه آن آدم، کنه فعلش را می‌خواهد وارد بشود می‌بیند که متحیر می‌شود . او قبل از چون چیزی است که شما تصور کنید که داخل فی الاشیاء لا بالممازجه که این فیض ذات اقدس الهی است . و خود ذات اقدس الهی مافوق این است.
خب ما الآن می‌توانیم دربارهٴ اقیانوس فکر بکنیم؛ هرچه هم عظیم باشد یا دربارهٴ کهکشانها فکر بکنیم برای اینکه ما یک طرف هستیم این اقیانوس یا کهکشانها یک طرف هستند می‌توانیم فکر بکنیم ولی یک چیزی که اگر خواستیم بیاندیشم در اندیشهٴ ما در انگیزهٴ ما قبل از اینکه ما خودمان را بفهمیم او را می‌فهمیم، قبل از اینکه فهممان را بفهمیم او را می‌فهمیم قبل از اینکه هر بدیهی را بفهمیم او را می‌فهمیم او در فهم ما فرو می‌رود و در می‌رود در خود ما فرو می‌رود و در می‌رود در معلوم ما فرو می‌رود و در می‌رود. «داخل فی الفهیم و المفهوم و الفهم لا بالممازجه». آدم یک کمی فکر بکند متحیر می‌شود . این چندتا روایت نورانی است که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در آخر کتاب شریف توحید صدوق ذکر کرده که مبادا یک وقتی بالاتر بروی عده‌ای یک قدری رفتند جلوتر بروند تائک شدند متحیر شدند بالأخره شبه جنونی گرفتارشان کرده اصلاً به درک نمی‌آید مثل یک دست فروشی که بساط مختصر دارد یک سفره دارد و چند کتاب دارد و چندتا مثلاً شمع این را در کنار اقیانوسی که همیشه طوفان او به صورت دویست، سیصد کیلومتر راه می‌‌رود آنجا می‌خواهد بساط پهن بکند. این تا بخواهد شروع کند به بساط پهن کردن آن طوفان او را و سفره و بساط و همه را می‌برد. اصلاً فرصت نمی‌دهد فکر کردن . چند تا روایت دارد که اصلاً به فکر کسی نمی‌‌آید.
ادب ملائکه در بیان صمدیّت خدای سبحان
برای اینکه ببینید ادب ملائکه چیست چطور حرف می‌زنند در پیشگاه ذات اقدس الهی عرض می‌کنند که ما مدبّرات امریم به فرمان الهی. ﴿لَهُ مَا بَیْنَ أَیْدِینَا﴾ . خب این را ما می‌فهمیم ﴿لَهُ مَا بَیْنَ أَیْدِینَا﴾ یعنی آنچه که نزد ماست و علت ماست و سابق ماست و مقدم بر ماست این لله است. ﴿لَهُ مَا بَیْنَ أَیْدِینَا وَمَا خَلْفَنَا﴾ ، آنکه آیندهٴ ماست، شؤون ماست، معالیل ماست، آثار ماست، لوازم ماست آن هم لله است ﴿لِلَّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ . این را هم می‌فهمد، هرچه که مربوط به سلسلهٴ علل قبلی است برای خداست هرچه که مربوط به سلسلهٴ معالیل و آثار بعدیست برای خداست، ﴿لَهُ مَا بَیْنَ أَیْدِینَا وَمَا خَلْفَنَا﴾ این دوتا را می‌فهمیم ﴿وَمَا بَیْنَ ذلِکَ﴾، بین گذشته و آینده خود ما هستیم. چیزی برای ما نمی‌ماند لذا قبل از اینکه ما بفهمیم چه چیزی خواستیم بفهمیم، او می‌فهمد . ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾ یعنی بین ما و خود ما فیض او فاصله است چون ما این‌چنین نیست که یک امری باشیم و فؤاد و قلب و روح ما یک چیز دیگر باشد که حقیقت ما همان قلب ماست دیگر. خدا یعنی فیض خدا و علم خدا بین ما و خود ما فاصله است؛ یعنی چه؟ یعنی ما صمد نیستیم، توپر نیستیم این همان روایت نورانی است که مرحوم کلینی نقل کرده که «لأن المخلوق اجوفٌ معتملٌ...» توخالی است او صمد است پر است. این‌چنین نیست ما یک موجودی باشیم توپر، بیرون از ما را خدا اداراه میکند . خب پس بین ما و خود ما علم او فاصله است.
بقای «وجه الله» در عالم و قابل معرفت نبودن آن
اگر این وجه را بردارند این وجه قبض بشود آن‌وقت معلوم میشود که خبری در عالم نیست. که ﴿کُلُّ شَی‏ءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾ یا ﴿وَیَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ﴾ در هیچ جای قرآن اصلاً جای توهم نبود که الله استثنا بشود این‌طور نیست که همه می‌میرند یا همه فانی می‌شوند الله ـ معاذ الله ـ ثابت است این اصلاً توهم نبود هرجا استثنا می‌شود وجه‌الله است. ﴿کُلُّ شَی‏ءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾ ﴿کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ﴾ ﴿وَیَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ﴾ این وجه‌الله که «داخل بالاشیاء لا بالممازجه»، این را نمی‌شود شناخت [فضلاً عن الذات]. آنها که در این رشته کار کردند عبارتشان این است می‌گویند: «اما الذات الالهیه فقد حارت الانبیاء و الاولیاء علیهم السلام فیها». انبیا مبهوت هستند چه رسد به افراد عادی، چون کنه ذات را.
خب حالا اینکه وجه خداست این بیرون از ماست که ما مثلاً جدای از وجه‌الله هستیم می‌خواهیم وجه‌الله را بشناسیم یا نه تمام ظاهر و باطن ما را فرو گرفته، فرو رفته و در رفته و دیگری را هم گرفته و چیزی برای ما نمی‌ماند این است که در بیانات نورانی سیدالشهداء(سلام الله علیه) در دعای عرفه است عرض می‌کند خدایا الهی «من کانت حقائقه دعاوی فکیف لا تکون دعاویه دعاوی» . خدایا آنجا که سخن از حقیقت است و حق است، ادعاست، چه رسد به آنجا که ادعاست . خب آنجا که حق است مثلاً این مقدار علم را داریم این مقدار کمال را داریم این مقدار ما واقعاً داریم متعلق به ماست؟ یا متعلق به توست و در اینجا ظهور کرده؟ به ما دادی یعنی علم نامتناهی مقابل دارد که ما دو علم در عالم داریم یک علم نامتناهی برای خدا یک علم محدود برای زید، یا این آینهٴ همان علم نامتناهیست. اینکه تعبیر قرآنی این است که مخلوقات آیهٴ حق‌اند همین است دیگر. آیهٴ یعنی علامت یعنی نشانه یعنی این علم نشانهٴ آن علم است این حیات نشانهٴ آن حیات است این قدرت نشانهٴ آن قدرت است. آن‌وقت چیزی برای ممکن نمی‌ماند تا مثلاً ممکن بتواند آن وجه را به خوبی درک بکند این چند تا روایتی که در آخر کتاب شریف توحید مرحوم صدوق هست از آن غرر روایات است که خودتان را زحمت ندهید خسته نکنید ذات الهی درک احدی نخواهد آمد، تفکر نکنید فقط در آنای الهی تفکر بکنید.
فرشتگان مظهر فعل الهی در صلوات بر پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
پرسش:... پاسخ: بله آنجا در حقیقت جمع برای فرشتگان الهی آنان رسالت او را ذکر می‌کنند یعنی ﴿إِنَّ اللَّهَ وَمَلاَئِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ﴾ آنها دارند پیام این را می‌آورند برای اینکه ﴿جَاعِلِ الْمَلاَئِکَةِ رُسُلاً﴾ این‌چنین نیست که برابر آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» که فرمود: اینها رسالت الهی را دارند معلوم می‌شود که ملائکه چیزی از خود ندارند فقط رسالت الهی را دارند آن‌گاه رسول و مرسل هر دو سلام می‌فرستند یعنی چی؟ یعنی بالاصاله ذات اقدس الهی سلام دارند بعد فرشتگان سلام او را می‌رسانند به دلیل همین آیه‌ای که قبلاً قرائت شد. برای اینکه فرشتگان اعلانشان این است که ﴿وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ لَهُ مَا بَیْنَ أَیْدِینَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَیْنَ ذلِکَ﴾ خب اگر فرشتگان سوابقشان لله، لواحقشان لله، بین سابق و لاحق هم لله، پس چه چیزی برای خود فرشته می‌ماند؟ این مثل آن است که گفته شود «ان الله یصلی، ان الله یصلی، ان الله یصلی»، این جمع معنایش این است مثل سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» که در حال احتضار دارد ﴿حَتَّی إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ ، دیگر نگفت رب ارجعن می‌گوید ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾. به ذات اقدس الهی خطاب می‌کند اما جمع، یعنی رب ارجعنی، رب ارجعنی، رب ارجعنی، رب ارجعنی، این به جای اینکه سی، چهل بار بگوید می‌گوید ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾. آن هم حرفشان این، فرشتگان هم همان حرف ذات اقدس الهی را دارند منتقل می‌کنند بازگشت این جمع به تکرار یا تکثیر فعل ذات اقدس الهی است به شهادت آن آیه که فرشته برای خود سمتی قایل نیست.
وحدانیّت غیر عددی خداوند
خب روی این جهت در آیهٴ هفت سورهٴ مبارکهٴ «مجادله» فرمود او به رقم در نمی‌آید اگر پنج نفر هستند واقعاً پنج نفر هستند و خدا سادس خمسه است نه سادس سته که شما سرشماری بکنید بگویید اینها شش نفر هستند. اگر چهار نفرند وقتی هم سرشماری می‌کنید اینها چهارنفر هستند برای آنکه آن پنجمی هم با آن چهار نفر است هم با شمای سرشمار است هم در سرشماری شما هست. هم محیط به همه است و هم هیچ جا نیست خب او دیگر تحت عدد در نمی‌آید. «وَاحِدٌ لاَ بِعَدَدٍ» . از این جهت ضمیر ﴿مِن فَضْلِهِ﴾ این‌چنین نیست که حالا تثنیه جایز نباشد، اما وحدت عددی جایز باشد بلکه این وحدت معنای خاص خودش را دارد.
رذایل اخلاقی منافقان در مسائل مالی
خب بعد فرمود این منافقان در بخشهای گوناگون آن نفاق مالیش که منشأ فتنه است همین مال، ظهور می‌کند گاهی دربارهٴ غنایم جنگی اینها منافقانه طمع داشتند طعن و طنز داشتند گاهی در توزیع صدقات و زکات منافقانه طنز داشتند، لمز داشتند. گاهی در دادن زکات منافق هستند و نمی‌دهند با اینکه بر آنها واجب است. گاهی دربارهٴ مؤمنینی که متدیّن هستند و زکات می‌دهند آنها را هم مسخره می‌کنند گاهی دربارهٴ مؤمنین ضعیفی که درآمد آنها کم و بهرهٴ آنها کم و زکوات آنها هم کم آنها را هم به سخریه می‌گیرند این پنج نمونه و مانند آن، نفاق مالی اینهاست که آن حب مال زمینه نفوذ، ظهور این نفاقها را پیدا کرده و ذات اقدس الهی غالب این موارد خمسه را یکی پس از دیگری ذکر می‌کند در جریان لمز صدقات آنجا فرمود به اینکه اینها کسانی هستند که ﴿وَمِنْهُمْ مَن یَلْمِزُکَ﴾ آیهٴ 58 همین سورهٴ مبارکهٴ «توبه» که این آیه قبلاً گذشت ﴿وَمِنْهُمْ مَن یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقَاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْهَا رَضُوا وَإِن لَمْ یُعْطَوْا مِنْهَا إِذَا هُمْ یَسْخَطُونَ﴾ در حالی که ﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ﴾ .
تعهد منافقان برای ایتاء زکات و بخل و اعراض آنان
در این باره که باید خودشان زکات بدهند و نمی‌دهند وضعشان همین است که ﴿وَمِنْهُمْ مَنْ عَاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتَانَا مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَکُونَنَّ مِنَ الْصَّالِحِینَ﴾ حالا دربارهٴ ثعلبة‌بن‌حاطب است یا دیگران ممکن است که موارد متعددی مصداق این آیه باشد حالا در خصوص ثعلبه نقل شده است که به وجود مبارک پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عرض کرد شما دعا کنید وضع مالی من خوب بشود حضرت طبق این نقل فرمود : مال قلیلی که تو شکر بکنی، بهتر از کثیری است که نتوانی حقش را ادا بکنی. این اصرار کرد که نه من حقش را ادا می‌کنم و اگرخدا به من مال داد من صدقات واجب را تأدیه می‌کنم ﴿عَاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتَانَا مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَکُونَنَّ مِنَ الْصَّالِحِینَ﴾ من صدقه خواهم داد و از صالحین هم می‌شوم. هم صلاح فعلی را حفظ می‌کنم هم سعی می‌کنم از مال خودم در راه خیر استفاده کنم که «نعم المال الصالح الرجل الصالح» . همین منافقین این تعهد را سپردند ﴿وَمِنْهُمْ مَنْ عَاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتَانَا مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَکُونَنَّ مِنَ الْصَّالِحِینَ﴾ با لام تأکید با نون تأکید ثقیله با این تعهد. حالا ذات مقدس پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دعا فرمودند یا علل و عوامل دیگری این صحنه را تأیید کرد این شخص وضع مالیش خوب شد این ثعلبه دامدار خوبی شد ﴿فَلَمَّا آتَاهُم مِن فَضْلِهِ﴾ به این گروه، حالا خصوص ثعلبه نبود برای اینکه ضمیر جمع آورد فرمود به این گروه از فضل خود چیزی عطا کرد ﴿بَخِلُوا بِهِ﴾ اینها همانهایی هستند که ﴿یَقْبِضُونَ أَیْدِیَهُمْ﴾ دستشان را از دادن زکات و صدقات واجبه می‌کشند. نه تنها به جبهه کمک نمی‌کنند بلکه از تأدیه حقوق واجب اجتناب دارند ﴿بَخِلُوا بِهِ وَتَوَلَّوا﴾ و رو برگردادند و رفتند ﴿وَهُمْ مُعْرِضُونَ﴾ هم اعتراض کردند هم اعراض کردند هم معارضه کردند هم گفتند این چه جزیه‌ای است که از ما می‌خواهی این زکات را جزیه دانستند و مانند آن. خب این کار که تعهد به خدا سپردند صریحاً به پیغمبرشان(صلی الله علیه و آله و سلم) تعهد بسپرند در حضور او بخواهند از او دعای مستجاب درخواست بکنند بعد آن‌طور عکس‌العمل تند به مأمور پیغمبر نشان دهند که حضرت مأمور فرستاد برای گرفتن زکات ثعلبه ابا کرد.
بخل پس از تعهد زمینه‌سازی نفوذ نفاق مزمن در دل انسان منافق
فرمود این کار، این بخل، زمینهٴ نفاق را فراهم کرد آن‌وقت نفاق مزمن. ﴿فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إِلَی یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ﴾ بعضی هستند که احیاناً به یک بیماری مبتلا شوند امید توبه هست چه اینکه در آیهٴ 74 فرمود: ﴿فَإِن یَتُوبُوا یَکُ خَیْراً لَهُمْ﴾ عده‌ای هم توبه کردند طبق برخی از نقلها. اما این شخصی که تعهد سپرد با آن بیان مؤکدانه ﴿لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَکُونَنَّ مِنَ الْصَّالِحِینَ﴾ گفت من حقوق الهی را ادا می‌کنم، و مع‌ذلک فرستادهٴ پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را جواب منفی داد این بخل از تأدیهٴ حق واجب الهی باعث شد که در قلبش نفاق رسوخ کرد و تا زمان مرگ این نفاق بود حالا ضمیر ﴿یَلْقَوْنَهُ﴾ یا به الله بر می‌گردد و منظور ظرف موت است که ظرف موت بالأخره انسان به لقای خدا فی‌الجمله می‌رسد. یا نه به آن بخل برگردد که به ثمرهٴ بخل می‌رسد برخیها خواستند به قیامت کبرا بزنند که او دیگر حالا شاید لازم نباشد. چون انسان وقتی که مرد هرچه دارد به همان وصف هست دیگر، دیگر بعد از مرگ که ملکات عوض نمی‌شوند جا برای توبه نیست، جا برای ایمان نیست. ﴿فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إِلَی یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ﴾.
خلف وعده و دروغگویی منافقان منشأ نفوذ نفاق در دل آنان
منشأ این نفاق، آن هم نفاق مستمر و مزمن این است ﴿بِمَا أَخْلَفُوا اللّهَ مَا وَعَدُوهُ﴾ اینکه خلف وعده کردند ﴿وَبِمَا کَانُوا یَکْذِبُونَ﴾ این کذب مستمرشان از یک سو و این خلف وعدهٴ الهی، خلف وعده مواعده پیمانی که با خدا بستند از سوی دیگر، زمینهٴ نفاق و مزمن شدن نفاق را فراهم کرده است . یکی از نشانه‌های منافق این است که «اذا وعد اخلف». چه اینکه «اذا حدث کذب» دروغ می‌گوید «اذا ائتمن خان» چند چیز است که نشانهٴ منافق است در این روایات ذیل این آیه آمده ؛ یکی این است منافق وقتی سخن می‌گوید، حدیث می‌گوید دروغ می‌گوید گزارشهایش به دروغ است وقتی هم وعده می‌دهد تخلف می‌کند و وقتی هم که امانتی به او بسپارند خیانت می‌کند. اینکه گاهی گناه زمینهٴ کفر یا نفاق را فراهم می‌کند، در آیهٴ ده سورهٴ مبارکهٴ «روم» به این صورت آمده: ﴿ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوءی أَن کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ﴾ این آیه را چند طور تفسیر کرده‌اند؛ یکی اینکه عاقبت کسانی که سیئات داشتند، معاصی داشتند این است که ـ معاذ الله ـ به تکذیب می‌رسند، تکذیب آیات الهی که خب کفر است، معاصی دیگر با اسلام و ایمان سازگار است انسان اگر آنها را مرتکب شد می‌شود مسلمان فاسق، ولی (علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء)اگر آیات الهی را تکذیب کرد می‌شود کافر. فرمود : ﴿ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوءی أَن کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ﴾ عاقبت کسانی که سیئات را مرتکب می‌شدند تکذیب است که تکذیب کفر است. وجه دیگر این است که این سوءا اسم باشد، ﴿ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوءی أَن کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ﴾ عاقبت اینها سوءا باشد، سوءا عاقبت اینها باشد؛ به چه دلیل سوءا عاقبت اینهاست؟ ﴿أَن کَذَّبُوا﴾ که این تعلیل باشد که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) این احتمال را مطرح کردند ولی به هر تقدیر ظاهر این تقریب اول این است که پایان بعضی از معاصی کفر و شرک خواهد بود. اینجا هم همین‌طور است، پایان این گناه، نفاق شد، ﴿فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إِلَی یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ﴾ منشأ این نفاق که کفر درونی است همان خلف وعده است و دروغ.
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 38:31

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی