- 964
- 1000
- 1000
- 1000
شرح کلی خطبه 238 نهج البلاغه، جلسه اول
سخنرانی آیت الله سید محمدمهدی میرباقری با موضوع «شرح کلی خطبه 238 نهج البلاغه»، جلسه اول، سال 1396
«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَبِسَ الْعِزَّ وَ الْکِبْرِیَاءَ وَ اخْتَارَهُمَا لِنَفْسِهِ دُونَ خَلْقِهِ وَ جَعَلَهُمَا حِمًى وَ حَرَماً عَلَى غَیْرِهِ وَ اصْطَفَاهُمَا لِجَلَالِهِ وَ جَعَلَ اللَّعْنَةَ عَلَى مَنْ نَازَعَهُ فِیهِمَا مِنْ عِبَادِهِ ثُمَّ اخْتَبَرَ بِذَلِکَ مَلَائِکَتَهُ الْمُقَرَّبِینَ لِیَمِیزَ الْمُتَوَاضِعِینَ مِنْهُمْ مِنَ الْمُسْتَکْبِرِینَ فَقَالَ سُبْحَانَهُ وَ هُوَ الْعَالِمُ بِمُضْمَرَاتِ الْقُلُوبِ وَ مَحْجُوبَاتِ الْغُیُوبِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلَّا إِبْلِیسَ اعْتَرَضَتْهُ الْحَمِیَّةُ فَافْتَخَرَ عَلَى آدَمَ بِخَلْقِهِ وَ تَعَصَّبَ عَلَیْهِ لِأَصْلِهِ فَعَدُوُّ اللَّهِ إِمَامُ الْمُتَعَصِّبِینَ وَ سَلَفُ الْمُسْتَکْبِرِینَ الَّذِی وَضَعَ أَسَاسَ الْعَصَبِیَّةِ وَ نَازَعَ اللَّهَ رِدَاءَ الْجَبْرِیَّةِ وَ ادَّرَعَ لِبَاسَ التَّعَزُّزِ وَ خَلَعَ قِنَاعَ التَّذَلُّلِ أَ لَاتَرَوْنَ کَیْفَ صَغَّرَهُ اللَّهُ بِتَکَبُّرِهِ وَ وَضَعَهُ بِتَرَفُّعِهِ فَجَعَلَهُ فِی الدُّنْیَا مَدْحُوراً وَ أَعَدَّ لَهُ فِی الْآخِرَةِ سَعِیراً ».
خطبه ¬ای که قرائت کردم، یکی از خطبه هایی است که از وجود مقدس امیرالمؤمنین نقل شده که واقعاً فوق العاده است و جا دارد مکرر خوانده و در آن تأمل شود؛ البته باید گفت که فهم کلام معصومین نیاز به زیارت و توسل دارد و بدون توسل و تهجد، کلام ایشان فهمیده نمی شود و پرده های کلام کنار نمی رود، نظیر کلام خدای متعال که دارای حجاب است و به اندازه ای که انسان طهارت نفس پیدا می کند و متصل به حقیقت توحید می شود، کلام الهی فهمیده می شود و در کلام معصومین نیز همین طور است، ولی کثرت تلاوت با توجه و ادب حضور در اینکه ان شاء الله پرده ها کنار بروند و باطن کلام، کم و بیش بر انسان آشکار شود، مؤثر است.
این خطبه نسبتا طولانی را که مرحوم سید هم در نهج البلاغه نقل کرده اند، حضرت در سال چهلم هجرت و بعد از آنکه سه جنگ را پشت سر گذاشتند، خواندند؛ یعنی جنگ با اصحاب جمل و جنگ با لشکر معاویه و جنگ با اصحاب نهروان و در شرایطی بودند که می خواستند نیروها را دوباره برای تسویه حساب با لشکر شام و معاویه و آخرین برخورد، تجهیز کنند. این خطبه نورانی را در آن شرایط و در آن فضای اجتماعی بعد از دوران سقیفه، همچنین بعد از پنج سال خلافت خودشان تلاوت فرمودند که در آغاز این خطبه، حضرت یک نکته کلیدی و محوری را تبیین کردند، بعد براساس آن تمام امتحانات و ابتلائات فردی و اجتماعی را توضیح دادند و براساس همین نکته کلیدی، پیروزی ها و شکست های تاریخی جوامع بشری را تحلیل کردند. عرض کردم که نیاز به این است که مکرر این خطبه را بخوانید و ان شاء الله با کل نهج البلاغه و به¬ خصوص با این خطبه مأنوس شوید.
آن نکته کلیدی را که حضرت در آغاز خطبه تبیین می فرمایند که به منزله کلید فهم این خطبه است و اگر خوب فهم نشود خطبه هم درک نمی شود؛ این است که نسبت انسان و خدای متعال را تفسیر می کند که ما چه رابطه ای باید با خدا داشته باشیم؟
در آغاز می فرمایند خدایی را ستایش می کنم که لباس عزت و کبریاء پوشیده «لَبِسَ الْعِزَّ وَ الْکِبْرِیَاءَ» یعنی صاحب حقیقت مقام عزت و کبریائی است؛ هم صاحب عظمت است و هم صاحب عزت. «وَ اخْتَارَهُمَا لِنَفْسِهِ دُونَ خَلْقِهِ» این دو صفت و خصوصیت را برای «خودش» اختیار کرده نه مخلوقات و مخلوقات حقیقتاً فاقد عزت و کبریایی هستند.
سپس حضرت می فرمایند «وَ جَعَلَهُمَا حِمًى وَ حَرَماً عَلَى غَیْرِهِ» و این دو را اختصاصاً برای خود و حرم خودش قرار داده است که کسی حق ندارد به آن حریم الهی ورود کند، قرقگاه و حریم الهی است و دیگران حق ورود به این حریم را ندارند، یعنی هیچگاه حق ندارند که در مقابل خدای متعال احساس عزت یا احساس کبربایی و عظمت کنند. «وَ اصْطَفَاهُمَا لِجَلَالِهِ» این دو صفت را برگزیده که مناسب با مقام جلال الهی است و مخلوقات دیگر فاقد آن جلال و فاقد این دو خصوصیت هستند و به هیچ وجه حق ندارند که در این وادی قدم بگذارند. «وَ جَعَلَ اللَّعْنَةَ عَلَى مَنْ نَازَعَهُ فِیهِمَا مِنْ عِبَادِهِ» و لعنت خود و دوری از رحمت خود را برای مخلوقاتی قرار داد که در این دو خصوصیت، با او بنای منازعه و درگیری بگذارند و وارد این حریم شوند و طبیعتاً کارشان به نزاع با حق، بر سر عزت و کبریاء کشیده شود.
«ثُمَّ اخْتَبَرَ بِذَلِکَ مَلَائِکَتَهُ الْمُقَرَّبِینَ» ملائکه مقربین خود _ نه معمولی ها_ را مثل جبرئیل و میکائیل، به همین امر، یعنی کبریاء و عزت خودش امتحان کرد که آیا آنها در مقابل کبریاء الهی اظهار تواضع و کوچکی و در مقام عزت الهی احساس ذلت می کنند یا نه؟ و آیا برای خودشان، کبریاء و عزتی در عرض حضرت حق قائل می شوند یا نه؟ چرا این کار را کرد؟ با اینکه خدای متعال به تعبیر حضرت، عالِم به درون قلوب است و آنچه که در میان قلب ما پنهان و آنچه که در حجاب های غیب مستور و محجوبات غیوب است برای حضرت حق معلوم و منکشف است، پس چرا خدای متعال آنها را با این امر امتحان کرد؟
«لِیَمِیزَ الْمُتَوَاضِعِینَ مِنْهُمْ مِنَ الْمُسْتَکْبِرِینَ» برای اینکه صف متواضعین و مستکبرین را از یکدیگر جدا کند چرا که اینها در ابتدا با هم آمیخته اند، پس این صف باید از هم جدا شود و خدای متعال برای جدا کردن، این امتحان عظیم را انجام داد که تفصیل این تمایز هم در سوره بینه توضیح داد شده است.
«اخْتَبَرَ بِذَلِکَ مَلَائِکَتَهُ الْمُقَرَّبِینَ لِیَمِیزَ الْمُتَوَاضِعِینَ مِنْهُمْ مِنَ الْمُسْتَکْبِرِینَ فَقَالَ سُبْحَانَهُ وَ هُوَ الْعَالِمُ بِمُضْمَرَاتِ الْقُلُوبِ وَ مَحْجُوبَاتِ الْغُیُوبِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ» بعد خدای متعال برای اینکه این اتفاق رخ بدهد، به آنها فرمود «فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ» من بشری را از گل خلق کردم و وقتی آن را به مرحله اعتدال و تسویه رساندم و قابل شد، از روح خودم در آن دمیدم که باید بحث شود که آیا این روح مخلوق است؟ باید برای او تواضع کنید و به سجده بیوفتید «فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ».
وقتی که صحنه امتحان واقع شد، ملائکه تماماً سجده کردند الا ابلیس؛ چرا سجده نکرد؟ «اعْتَرَضَتْهُ الْحَمِیَّةُ» آنچه که بر او عارض شد، حمیّت و خود پسندی بود. «فَافْتَخَرَ عَلَى آدَمَ بِخَلْقِهِ» برای آدم تفاخر کرد و به واسطه خلق خودش افتخار کرد «قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طین ». این همان حمیّت و خودپسندی است، یعنی تکیه بر یک امری کردن و بر آن ایستادن و خود را دیدن و براساس آن با خدای متعال و مخلوقات مواجه شدن. «وَ تَعَصَّبَ عَلَیْهِ» نسبت به حضرت آدم عصبیّت به خرج داد و حاضر نشد به ایشان تواضع کند «لأصلهِ» به خاطر اصلی که برای حضرت آدم در نظر می گرفت که می گفت «خَلَقْتَهُ مِنْ طین».
حضرت فرمودند «فَعَدُوُّ اللَّهِ» این دشمن خدا از همین جا دشمنی اش آشکار شد و کارش به دشمنی کشید. «إِمَامُ الْمُتَعَصِّبِینَ وَ سَلَفُ الْمُسْتَکْبِرِینَ» و شد پیشوای همه متعصبین در عالم که عصبیت به خرج می دهند و این عصبیت سرآغاز همه فتنه ها و فسادها در عالم است. ریشه همه فسادهای عالم، در این استکبار است و شیطان پیشوا و پیشکسوت تمام کسانی است که بر خدای متعال استکبار می کنند.
«الَّذِی وَضَعَ أَسَاسَ الْعَصَبِیَّةِ» او کسی است که عصبیت و تعصب را بنیان گذاشت که انسان روی یک خصوصیت بایستد و همه عالم را براساس این خصوصیت ببیند و بخواهد براساس آن حکم کند و حتی در مقابل خدا بایستد که من را از آتش آفریدی، حتی اگر خصوصیت را منسوب به خودش هم نداند و به خدای متعال منسوب بداند و بگوید «خلقتنی» تو مرا از آتش آفریدی، ولی آتش احترام دارد «نَازَعَ اللَّهَ رِدَاءَ الْجَبْرِیَّةِ» در ردای عظمت و بزرگی با خدای متعال منازعه کرد. قرار بود کسی وارد این حریم نشود اما او این کار را کرد «الْجَبْرِیَّةِ وَ ادَّرَعَ لِبَاسَ التَّعَزُّزِ وَ خَلَعَ قِنَاعَ التَّذَلُّلِ» و لباس تعزز را زره خودش قرار داد و در مقابل خدا به آن تکیه کرد. «خَلَعَ قِنَاعَ التَّذَلُّلِ» و پوشش تذلل در مقابل خدای متعال را از خودش خلع کرد.
«أَ لَاتَرَوْنَ کَیْفَ صَغَّرَهُ اللَّهُ بِتَکَبُّرِهِ» بعد می فرماید نمی بینید که خدای متعال چگونه او را کوچک کرده و تحقیرش کرده؟ و او را به خاطر تکبر در مقابل خداوند، تصغیرش نموده؟ که باید ببینیم آیا واقعاً کوچک شده؟ زیرا ملکش که از ملک همه فراعنه بزرگتر است اما صغّره یعنی چه؟ «وَ وَضَعَهُ بِتَرَفُّعِهِ» برای خودش رفعت و سربلندی را دنبال می کرد؛ اما خدای متعال او را زمین¬گیر و خار کرد و او را فرود آورد «فَجَعَلَهُ فِی الدُّنْیَا مَدْحُوراً وَ أَعَدَّ لَهُ فِی الْآخِرَةِ سَعِیراً» در دنیا او را از درگاه خودش دور کرد و رانده شد و در آخرت هم برایش آتش فراهم نمود؛ این وضع دنیای اوست، آن هم آخرتش.
«وَ لَوْ أَرَادَ اللَّهُ أَنْ یَخْلُقَ آدَمَ مِنْ نُورٍ یَخْطَفُ الْأَبْصَارَ ضِیَاؤُهُ وَ یَبْهَرُ الْعُقُولَ رُوَاؤُهُ » اگر خدای متعال می خواست که آدم را از نوری خلق کند، می توانست. فرمود «إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طین »این آغاز خلقت جسمی بشر بود که جسمش را از گل خلق کرد. خلق به معنی ایجاد اولیه نیست، بلکه ممکن است از یک شیء، شیء دوم را ایجاد کنید «استخلق من الطین کهیأة الطّیر». فرمود «فَإِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غَیْرِ مُخَلَّقَةٍ» این مراحل تغییر، می شود «خلق». حضرت فرمود اگر خداوند می خواست که ماده اولیه آدم و جسم او را به جای گل، از نوری بیافریند، می¬توانست؛ زیرا روحش که روح است، اما اگر می خواست جسم و ماده اولیه آن را یک نور قرار می داد و این نور را تصرف می¬کرد و در قالب جسم خلق می¬کرد.
«ولو اراده الله ان یخلق آدم من النور» اگر می خواست به جای طین از نور خلق کند، می¬توانست؛ آن هم نوری که «نُورٍ یَخْطَفُ الْأَبْصَارَ ضِیَاؤُهُ» روشنی اش آنقدر زیاد باشد که همه دیده ها را برباید و نتوانند در مقابل او تحمل بکنند «وَ یَبْهَرُ الْعُقُولَ رُوَاؤُهُ » و آن را از نوری خلق کند که آنقدر جمال داشته باشد که عقل ها را حیران نماید «وَ طِیبٍ یَأْخُذُ الْأَنْفَاسَ عَرْفُهُ » اگر می خواست که در موقع خلق آدم، او را از یک بوی خوش خلق کند که تمام شامّه ها و نفس ها را اخذ کند و همه اسیر او بشوند «لفعل» این کار را می توانست بکند و دست خدای متعال بسته نبود که این کارها را انجام دهد.
آن هم در آن مراحل خلقتی که در قرآن آمده که مراحلی را طی کرده؛ یک جایی «صلصال» یعنی گل خشک بوده مثل گل کوزه گرها، یک جایی «حمإ مسنون» بوده یعنی گل مانده و سالخورده ای که کم کم متعفن شده و بوی لجن به خودش گرفته است. آدم را در برابر چشم ملائکه در مراحلی از گل خلق کرده و همه آنها می دیدند که خدای متعال دارد چه می کند.
«وَ لَوْ فَعَلَ لَظَلَّتْ لَهُ الْأَعْنَاقُ خَاضِعَةً» اگر این کار را انجام می داد همه گردن ها خضوع می کردند، «وَ لَخَفَّتِ الْبَلْوَى فِیهِ عَلَى الْمَلَائِکَةِ» و امتحان بر ملائکه آسان می شد. ما نیز همین کار را انجام می دهیم و در مقابل جلال و جمال مادی تواضع می کنیم؛ آنها هم که در مقابل خدا خشوع نمی کنند، یک جایی می ترسند و یک جایی دلبسته می شوند. خدای متعال می توانست یک جلال و جمالی در ظاهر حضرت آدم قرار دهد که همه ملائکه خیره و حیران شوند و قهراً تواضع می کردند و امتحان نیز آسان می شد.
«وَ لَکِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ» خدایی که کارش از عیب و نقص منزه است «یَبْتَلِی خَلْقَهُ بِبَعْضِ مَا یَجْهَلُونَ أَصْلَهُ» مخلوقاتش را امتحان می کند به آنچه که ریشه و اساس آن برایشان مجهول است و نمی دانند که خدای متعال چرا به آنها می گوید سجده کنید، آن روح را _که بالاتر از عالم ملائکه است_ پیش روی ملائکه در قالب گلی که در مراحلی خلق شده، می برد و مدتی هم در برابر ملائکه افتاده بود و آنها رفت و آمد می کردند و او را می دیدند؛ چرا؟ «تَمْیِیزاً بِالاخْتِبَارِ لَهُمْ وَ نَفْیاً لِلِاسْتِکْبَارِ عَنْهُمْ» تا از طریق این امتحان، صف ها از هم جدا شوند و استکبار حقیقتاً از آنها دور شود.
امتحان برای این نیست که خدای متعال بداند بلکه برای جدا شدن صف ها است. آنهایی که امتحان پس دادند، حقیقتاً وارد وادی تواضع شوند، زیرا به همین شکل صفت تواضع در انسان محقق و تکبر از او دور می شود که انسان آنجایی که نمی فهمد ولی می داند که فرمان خداست، تبعیت می کند، نمی فهمد چرا، ولی می فهمد که خدا فرموده و همین امر موجب می شود که در انسان حالت تواضع پیدا شود. «وَ إِبْعَاداً لِلْخُیَلَاءِ مِنْهُم» و برای دور کردن خودپسندی از انسان ها و مخلوقات، آنها را با مجهولات امتحان می کند. آنجایی که می فهمند آدم های خود پسند و مستکبر هم تواضع می کنند؛ مگر مستکبرین عالم در مقابل قدرت های بزرگتر از خودشان خشوع نمی کنند؟ اینها که آدم را از صفات رذیله استکبار و خود پسندی دور نمی کند.
بعد حضرت فرمودند: ببینید خدای متعال با ابلیس چه کرد و عبرت بگیرید «فَاعْتَبِرُوا». پس ببینید خدای متعال با مجهولات امتحان کرد و بعد از اینکه با مجهولات امتحان کرد، ابلیس موفق نشد؛ علت این هم که با مجهولات امتحان کرد این بود که همینطور صف ها جدا می شوند والا اگر خدای متعال بخواهد صف ها را جدا کند ولی همه چیز واضح باشد، صفی جدا نمی شود.
حضرت مکرر در خطبه این را بیان کردند از آنچه که خدای متعال با شیطان انجام داد، عبرت بگیرید «فَاعْتَبِرُوا بِمَا کانَ مِنْ فِعْلِ اللَّهِ بِإِبْلِیسَ إِذْ أَحْبَطَ عَمَلَهُ الطَّوِیلَ» عمل طولانی او را حبط کرد. «وَ جَهْدَهُ الْجَهِیدَ» و تلاش طاقت فرسای او را که واقعاً پوششی بود، از بین برد. «وَ کانَ قَدْ عَبَدَ اللَّهَ سِتَّةَ آلَافِ سَنَةٍ لَا یُدْرَى أَ مِنْ سِنِی الدُّنْیَا أَمْ مِنْ سِنِی الْآخِرَةِ» شش هزار سال که معلوم نیست این سال¬ها _یعنی برای شما معلوم نیست _از سال های دنیایی است یا از سال های اخروی عبادت کرده بود؛ فقط می خواهند اشاره کنند والا اگر بگویند سال های اخروی، خیلی چیزی برای ما واضح نمی شود چون درکی از آن سال ها نداریم. «عَنْ کبْرِ سَاعَةٍ وَاحِدَةٍ» حضرت حق به خاطر یک ساعت تکبر ابلیس، شش هزار سال عبادتش را محو و حبط کرد.
«فَمَنْ ذَا بَعْدَ إِبْلِیسَ یَسْلَمُ عَلَى اللَّهِ بِمِثْلِ مَعْصِیَتِهِ» چه کسی بعد از ابلیس با همان معصیت می تواند به سلامت جان به در ببرد و خداوند مثل ابلیس او را رجم، لعن و ترد نکند؟ «کلَّا مَا کانَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِیُدْخِلَ الْجَنَّةَ بَشَراً بِأَمْرٍ أَخْرَجَ بِهِ مِنْهَا مَلَکاً» خدایی که هیچ کار خطایی انجام نمی دهد، منزه است از اینکه بشری را به همان شکلی که ملکی را از بهشت خارج کرد، وارد بهشت نماید که در اینجا از او تعبیر به ملک کرده اند؛ به این دلیل که او وارد صف ملائکه شده بود و برای همین هم به سجده مأمور شده بود، ولی در حقیقت از طایفه جن است و نصّ صریح قرآن نیز همین است.
«إِنَّ حُکمَهُ فِی أَهْلِ السَّمَاءِ وَ أَهْلِ الْأَرْضِ لَوَاحِدٌ» حکم خدای متعال در باب آسمانی ها و زمینی ها یکی است؛ اینطور نیست که آسمانی ها را به جهتی رجم کند اما زمینی ها را به خاطر همان جهت رجم نکند «وَ مَا بَیْنَ اللَّهِ وَ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ هَوَادَةٌ» بین خدا و هیچ احدی، هیچ قرابت و تمایل خاصی نیست «فِی إِبَاحَةِ حِمًى حَرَّمَهُ عَلَى الْعَالَمِینَ» و اینطور نیست که قرقگاهی را که برای عالمیان حرام کرده، به این خصوصیتی بدهد و بگوید که اشکال ندارد و شما وارد این قرقگاه شوید.
بعد حضرت یک هشدار بزرگتر دادند و فرمودند که «فَاحْذَرُوا عِبَادَ اللَّهِ عَدُوَّ اللَّهِ» ای بندگان خدا از این دشمن خدا حذر کنید؛ چرا؟ «أَنْ یُعْدِیَکمْ بِدَائِهِ» زیرا شما را با بیماری خودش بیمار می¬ کند و دردش را که همان استکبار علی الله است، به شما سرایت می دهد و شما را به حمیت و عصبیت متبلا می کند. «وَ أَنْ یَسْتَفِزَّکمْ بِنِدَائِهِ» حذر کنید از اینکه بتواند با دعوت و ندا شما را به حرکت در بیاورد و در مسیر خودش به راه بیاندازد. «وَ أَنْ یُجْلِبَ عَلَیْکمْ بِخَیْلِهِ وَ رَجِلِهِ» با سواره ها و پیاده هایش به شما حمله می کند.
«فلعمری لَقَدْ فَوَّقَ لَکمْ سَهْمَ الْوَعِیدِ» بعد حضرت فرمودند که به جان خودم قسم، تیر خطرناکی را که به شدت شما را تهدید می کند در کمان گذاشته «وَ أَغْرَقَ إِلَیْکمْ بِالنَّزْعِ الشَّدِیدِ» و این تیر را با تمام توان کشیده و بعد پرتاب کرده «وَ رَمَاکمْ مِنْ مَکانٍ قَرِیبٍ» از یک نقطه نزدیک هم به شما حمله کرده است و دیده که باید کجا تیر را بزند و نقطه ضعف هایتان را می شناسد و می داند که باید چگونه روی نقطه ضعف تان کار کند. هرکسی علاقه ای در دل دارد؛ یکی حب مال، یکی حب جاه و یکی حب شرف دارد و او می داند که کجاها دست بگذارد زیرا از یک نقطه نزدیک دیده و از همان جا به طرف شما حمله کرده است.
«قالَ رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعین » وقتی به او فرمودند که سجده کند، اما نکرد و رجمش کردند، به خدای متعال عرضه داشت که پروردگارا به سبب اینکه من را اغوا کردی _برداشت غلطش هم اینجا بود که به خدای متعال نسبت اغوا داد_ من هم آنچه را که روی زمین است، برای اینها زینت می کنم؛ «ما فی الارض» هیچ جاذبه ای ندارد اما بدترین آفتش این است که فانی است.
حضرت امیر فرمودند «الْمَوْتُ فَضَحَ الدُّنْیَا» مرگ همه دنیا را مفتضح و بی آبرو کرده ؟«فَلَمْ یَتْرُکْ لِذِی لُبٍّ فَرَحا» برای آدم های عاقل هیچ شادی در دنیا باقی نگذاشته که دل خوش به دنیا باشند بلکه باید از این خوشی بگذرند و یک خوشی پایدار به دست آورند.
گفت من این چیزی را که هیچ جلوه و جاذبه ای ندارد، برای آنها زینت می دهم و می دانید که این کار را هم می کند و چیزهایی مانند شهرت، مقام، قدرت و چیزهای دیگر را جلوه می دهد. «لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ» تو مرا اغوا کردی پس من نیز همه را اغوا می کنم. البته یک عده را استثناء کرده «إِلاَّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصین» مگر انبیاء و اولیاء معصوم را که مخلص هستند و خدای متعال آنها را خالص کرده و هیچ شرک و غفلتی در آنها نیست تا از آن شرک و غفلت و نقطه ضعف استفاده کند؛ تمام تعلقات آنها با خداست و اینهایی که تعلق به غیر دارند، خالص نشدند و شیطان روی نقطه ضعف ها و تعلقاتشان دست می گذارد و آنها را اغوا می کند.
«قَذْفاً بِغَیْبٍ بعیدٍ» یعنی بر اساس یک غیب دور از دسترس و تیر انداختن به طرف تاریکی، این ادعا را کرد؛ «وَ رَجْماً بِظَنٍّ غَیْرِ مُصِیبٍ» با گمانی که به واقع هم نرسید و با این گمان گفت که همه را جهنمی می کنم، مگر انبیاء را؛ یعنی نمی گذارم که هیچ مؤمنی به بهشت برود، دستم به انبیاء و اولیاء نمی رسد اما همه را از طریق تزیین ما فی الارض جهنمی و اسیر می کنم؛ ما فی الارض را دام می کنم و همه را در دام خودم می اندازم و بعد آنها را اغوا و برده خودم می کنم. مقصودش هم از اغواء این است که از طریق تزیین ما فی الارض عبد خودم می کنم و آنچه در دنیا است را جلوه می دهم که این وسیله صید من می شود.
«صَدَّقَهُ بِهِ أَبْنَاءُ الْحَمِیَّةِ» عده ای او را به این گمانش تصدیق کردند و گمان او در مورد آن عده، واقع شد؛ چه کسانی او را تصدیق کردند؟ «أَبْنَاءُ الْحَمِیَّةِ» آنهایی که دچار حمیت خودپسندی و عصیبت شدند که این ظن شیطان در باب آنها واقع شد و این همان نقطه ضعفی است که شیطان استفاده کرد «وَ إِخْوَانُ الْعَصَبِیَّةِ» آنهایی که با تعصبات، اخوت پیدا کردند و با آن همزاد شدند و در پای عصبیت ها ایستادند که مثلاً من علمم بیشتر است، من قومیتم بهتر است و همین چیزهایی که می بینید، مبدأ نزاع های عالم است؛ یعنی رنگ، نژاد و پوست، علم و...، همین چیزهایی که الان هم مبنای درگیری است. «وَ فُرْسَانُ الْکبْرِ وَ الْجَاهِلِیَّةِ» ظن ابلیس در مورد کسانی که بر مرکب کبر و جاهلیت سوار شدند، واقع شد و در حقیقت خودشان تصدیق کردند؛ او گفت من همه را اغوا می کنم و آنها هم اغوا شدند، اما بقیه یعنی مؤمنین را، نتوانست اغوا کند.
این قسمت حدیث، کلید فهم خطبه است. حضرت از اینجا آغاز کردند که خدای متعال حقیقتاً صاحب کبریاء است و حقیقتاً عظمت او به حدی است که وقتی همه کائنات را آفرید، در روایات است که چیزی بر ملکش اضافه نشد و اگر همه کائنات، یعنی نه تنها این نظام کیهانی و کهکشان ها، بلکه همه کائنات محو شوند، چیزی از ملک و عظمت او کم نمی شود و عظمت مخلوق بر عظمت او اضافه نمی کند. کبریاء حضرت حق به شکلی است که «اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ أَنْ یُوصَف » اصلاً قابل مقایسه با چیزی نیست.
مطلب اول همان است که حضرت حق حقیقتاً صاحب کبریاء است و مطلب دوم اینکه حقیقتاً عزیز است؛ عزیز است یعنی چه؟ یعنی هیچ چیزی در اراده او نفوذ نمی کند و هرچه که خودش اراده کند، انجام می دهد؛ اگر همه کائنات دست به دست هم بدهند، در اراده او اثر نمی گذارند و نفوذناپذیر است، بر خلاف مخلوق که حقیقتا نفوذپذیر است؛ بنابراین به یک معنا حضرت حق صمد است، یعنی هیچ خلأیی در آنجا نیست که شما بخواهید نفوذ کنید، برخلاف مخلوق که واقعاً تهی است و خیلی چیزها در آن نفوذ می کند و تحت تاثیر قرار می گیرد.
این خدایی که صاحب کبریاء است و عزیز است، حمد دارد و اگر خدایی بود که طبق میل ها راه می رفت و هر روز کاری می کرد که نظام عالم به هم می خورد، که دیگر خدا نبود «وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فیهِنَّ بَلْ أَتَیْناهُمْ بِذِکْرِهِمْ فَهُمْ عَنْ ذِکْرِهِمْ مُعْرِضُونَ» اگر بنا بود خدای متعال تحت نفوذ باشد که دیگر «اله» نبود بلکه عبد موجودات دیگر بود و آنها بر او اثر می گذاشتند و او را جا به جا می کردند، اما هیچ چیز نمی تواند بر اراده او اثر بگذارد.
ذکری هست که در روایات فرموده اند اگر قبل از خواب سه مرتبه آن را بگویید، ثواب هزار رکعت نماز دارد و خیلی هم کوتاه است «یَفعَلُ الله ما یشاءُ بِقُدرَتِه» و محدث قمی در باقیات الصالحات حاشیه مفاتیح الجنان، آن را نقل کرده اند. یعنی هر چه مشیت خداوند به آن تعلق بگیرد، انجام می دهد؛ چون که قادر است. چگونه انجام می دهد؟ ما اینطور نیستیم؛ یعنی خیلی چیزها دلمان می خواهد ولی نمی توانیم؛ اما خداوند انجام می¬ دهد «وَ یَحْکُمُ ما یُرِیدُ بِعِزَّتِه » طبق اراده خودش حکمرانی می کند؛ چرا؟ چون که عزیز است. کسی که عزیز نیست، طبق اراده خودش حکم نمی کند. مثلاً ما می خواهیم نمیریم، می توانیم نمیریم؟ می خواهیم گرسنه و تشنه نشویم، می توانیم؟ می خواهیم نخوابیم و خسته نشویم، می توانیم؟ می خواهیم به دنیا نیاییم یا از این دنیا نرویم، می توانیم؟ اصلاً تحت اراده ما نیست که بخواهیم یا نخواهیم و نفوذپذیر هستیم.
بنابراین خدای متعال حقیقتاً عزیز است و حقیقتاً کبریاء دارد اما مخلوق حقیقتاً نه کبریاء دارد و نه عزت، زیرا مخلوق است و اسمش رویش است و هیچ ندارد؛ ما چه ملکی از خودمان داریم؟ یک روز نداشتیم یک روز هم نخواهیم داشت، الان هم مالک نیستیم، از ازل میت بودیم و تا ابد هم میت هستیم و اکنون نیز میت هستیم؛ حیات از اوست. انسان با مال دیگری که شرط بندی نمی کند؛ مال برای خداست و ما چه کاره ایم؟ بنابراین ما حقیقتاً فاقد مِلک و مُلکیم.
حضرت در حدیث عنوان بصری گفتند که اگر علم و نورانیت قلب می خواهی به نزد ما بیا، زیرا حقیقت علم نزد ماست؛ اول عبد شو زیرا ما علم را به عبد می دهیم. علم یک سرمایه گران قیمت است و برای بازی در دنیا نیست و مسیر هدایت الله است. تو عبد شو، ما می آییم و مسیر حرکت به سوی خدا را یادت می دهیم و چراغی در دلت روشن می کنیم تا راه را ببینی. علم یعنی راه بندگی را یادت می دهیم که چگونه در این عالم بندگی کنی.
گفت: عبودیت چیست؟ فرمودند: رکن اولش این است که «أَنْ لَا یَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ مِلْکا» خودتان را مالک امانت های خدا نبینید؛ شما مالک چه هستید؟ «لِأَنَّ الْعَبِیدَ لَا یَکُونُ لَهُمْ مِلْکٌ یَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَّه » بنده ها که ملکی ندارند و مال را مال خدا می بینند «یَضَعُونَهُ حَیْثُ أَمَرَهُمُ اللَّهُ بِه » امانتی است که در اختیار من داده¬ اند و من می توانم طبق فرمان خرج کنم و یا می توانم نابه جا این بار را بر زمین بگذارم؛ پس ما حقیقتاً فاقد کبریاء هستیم؛ مخلوق چه کبریاء و چه ملک و مُلکی دارد؟ از آنجا که احساس داشتن مِلک و مُلک می کند، با خدا درگیر می شود و احساس خدایی می کند.
حقیقت عبودیت، خلع مالکیت از خود است و بنده چیزی نداشته، ندارد و نخواهد داشت و ازلاً و ابداً فاقد است و هنگامی هم که به او چیزی می دهند که از ملک خدای متعال بیرون نمی رود و اینطور نیست که خیال کند از ملک خدا بیرون رفت و به ملک او درآمد و پیش خود بگوید دیگر من مالکم و خداوند مالک نیست؛ بلکه اکنون هم آنچه که ما داریم خداوند مالک آن است و ما تنها امانت داری هستیم که به ما اختیار داده¬اند که این امانت را جا به جا کنیم و باید در جایی، آن را زمین بگذاریم.
حقیقتا ما فاقد ملک و کبریاء و نیز فاقد عزت هستیم و این قراردادی نیست، یعنی همه مخلوقات همین طور هستند. سراسر وجود مخلوق تحت تأثیر حضرت حق است؛ اما بعضی مقرب هستند و مستقیم در آنها تصرف می شود و حجابی بین آنها و خدای متعال نیست؛ «أَرَى رَسُولَهُ بِقَلْبِهِ مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ مَا أَحَب » تصرف می کند و پرده را کنار می زند و پیامبر بدون حجاب، عظمت الهی را می بیند. در صورتی که با هزار واسطه در ما تصرف می شود، یعنی هوا گرم و سرد هم می شود بر روی ما اثر می گذارد، پاییز و زمستان روی ما اثر می گذارد، یک لقمه غذا زیاد یا کم بخوریم روی ما اثر می گذارد، پایمان بلغزد بر روی ما اثر می گذارد، یک ویروس بر روی ما اثر می گذارد.
در واقع همه این ها به تدبیر خدای متعال برمی گردد «ما أَصابَ مِنْ مُصیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فی أَنْفُسِکُمْ إِلاَّ فی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسیر» براساس یک نقشه الهی به ما می رسد، ولی باید گفت که از شش جهت، بلکه هفت جهت تحت تأثیر قرار داریم؛ پس انسان چه عزتی را احساس کند؟ هیچ عزتی ندارد.
البته نکته ای که وجود دارد، این است که انسان نباید در مقابل غیر خدای متعال احساس ذلت کند و باید خودش را از نفوذ غیر، رها کند و می توانی به این نقطه برسی که دم چوگان عوالم نباشی و نه بهشت و نه دنیا در تو حادثه ای ایجاد نکنند و این شدنی است؛ اما اینکه ما عزیز بشویم، باید گفت که عبد هیچگاه عزیز نمی شود و شرط عزت هم یک چیز بیشتر نیست: تزلزل در مقابل عزت خداوند که موجب می شود انسان به عزت او عزیز شود و آنگاه که به عزت او عزیز شد، همه کائنات در او کمتر اثری ندارند.
در زیارت غدیریه می فرمایند «أَنْتَ الْقَائِلُ لَا تَزِیدُنِی کَثْرَةُ النَّاسِ حَوْلِی عَزَّةً وَ لَا تَفَرُّقُهُمْ عَنِّی وَحْشَة» وقتی به امیرالمومنین گفتند که چرا شما اینگونه سلوک می کنید و اطرافتان کم و زیاد می شود، فرمودند که اگر همه مردم به دور من جمع شوند بر عزت من افزوده نمی شود و اگر همه مردم هم بروند و مرا تنها گذارند، چیزی از عزتم کم نمی شود. چرا؟ چون در این مقام هستند که اگر نه تنها مردم، بلکه همه عوالم هم به دور ایشان جمع شوند، چیزی بر عزت حضرت اضافه نمی کنند، اگر جبرئیل پشت سر ایشان باشد یا نباشد، حضرت عزت خود را از او نمی گیرند و تفرقشان در ایشان وحشتی ایجاد نمی کند؛ چون «اعْتَصَمْتَ بِاللَّهِ فَعَزَزْت » کسی که معتصم و متصل به حضرت حق است، عزت پیدا می کند، برای همین کائنات کمترین اثری در او ندارند و می فرماید اگر همه هفت اقلیم و هرچه را در آنها است، به من بدهند که یک پوسته جو را به نا حق از دهان یک مورچه بگیرم، نمی گیریم «وَ اللَّهِ لَوْ أُعْطِیتُ الْأَقَالِیمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاکِهَا عَلَى أَنْ أَعْصِیَ اللَّهَ فِی نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِیرَةٍ مَا فَعَلْته» این می شود عزت.
نقطه مقابل عزت این است که وجود آدم با یک نسیم طوفانی می شود، مثلاً اگر مال یا صحنه شبهه ناک ببیند، طوفانی می شود اما ممکن است که انسان به نقطه ای برسد که به عزتی دست پیدا کند که در مقابل همه عزیز شود و فقط فرمانبر خدای متعال باشد که این همان مقام عبودیت است و خدا هم ما را برای همین آفریده است «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُون ».
انسان می تواند در مقام خدای متعال از خودش خلع مالکیت کند؛ لباس مالکیت و لباس کبریاء را بیرون آورد و در مقابل لباس تواضع به تن کند، آن وقت به یک معنا مالک همه کائنات می شود و زمام کائنات در دست او قرار می گیرد؛ اما حقیقتاً باید در همه احوال نسبت به حضرت حق، احساس هیچ ملک و مُلکی نکند که این اصل امتحان است و خداوند هیچ چیز دیگری از ما نمی خواهد.
نقطه ای که ما باید به آن برسیم، این است که کبریاء و عزت الهی را درک کنیم و در مقابل این کبریاء و عزت، حریم نگه بداریم و به هیچ وجه در مقابل او احساس مالکیت نکنیم و هیچ چیز را ملک خودمان نبینیم زیرا اگر ملک خودمان ندیدیم، بر طبق اراده خودمان خرج نمی کنیم و امانت ها را در آنجا که خدای متعال فرموده زمین بگذار، بر زمین می گذاریم؛ مانند علم و قدرت و هرچه را که داریم.
به ما اختیاری داده که امانت الهی است و ما این اختیار را نیز تسلیم او می کنیم زیرا اگر تسلیم کردیم، آن وقت فرمان و اراده او در ما جاری می شود. هیچ تصمیمی از خودمان نمی گیریم و هیچ فعلی از ما سر نمی زند مگر با اراده او که این می شود مقام تسلیم محض و ما همه قوای خود، اعم از قلب و ظاهر و باطن و لُبّ و سر و همه را تسلیم می کنیم. ما چه بخواهیم چه نخواهیم، تحت اراده او هستیم، ما که هیچ حتی سماوات و ارض نیز تحت اراده او هستند. خدای متعال به سماوات و ارض فرمود متواضعانه می آیید یا به زور بیاورمتان؟ گفتند که نه، خودمان می آییم؛ ما که دیگر به حساب نمی آییم.
خداوند فقط به ما یک امانت داده به نام اختیار که در آنجا به ما اجازه داده که تخلف کنیم که البته اجازه خودش است؛ برای همین در کافی است که حضرت فرمود خیلی از افعالی که انجام می دهید، خدا راضی نیست ولی اجازه می دهد زیرا اگر اجازه ندهد که واقع نمی شود و خیلی از افعالی هم که شما ترک می کنید، خدا راضی نیست ولی اراده نمی کند چون اگر اراده کند واقع می شود و شما نمی توانید ترک کنید؛ مثلاً اگر خدای متعال اراده کرد، انسان نمی تواند نماز و عبادت را ترک کند.
اگر ما امانت الهی را که همان اراده است، تسلیم خودش کنیم، اراده ما مجرای اراده او قرار می گیرد و با این کار انسان به طهارت و مقام بندگی می رسد و این مقامی است که خدای متعال در موردش فرموده «ما خلقت الجن و الانس الّا لیعبدون». عبودیت به این است که انسان، کبریاء و عزت الهی را ببینید و برای او تذلل محض داشته باشد زیرا اگر تذلل محض داشته باشد، اصلاً چیزی نیست که بخواهد با دیگران سرو کله بزند و اینگونه کل اراده انسان، مجرای اراده الهی شده و همه کارهایش طبق خواست او قرار می گیرد و اگر اینگونه شد، آن وقت عزیز می شود.
امام حسین علیه السلام فرمود: خدای متعال شما را برای این آفرید که به مقام معرفت او برسید، اگر برسید عبد می شوید و اگر عبد شوید، عزتی پیدا می کنید که دیگر برده غیر نمی شوید. اگر انسان این دو موضوع را نفهمید و در برابر خداوند استکبار به خرج داد، در واقع عبد شیطان شده است؛ زیرا خدای متعال فرموده که من، شما را برای عبادت خودم خلق کرده ام و این ظرفیت را به شما داده ام که عبد من باشید که این خیلی ظرفیت بالا و با عظمتی است؛ که اگر عبد خدا نشوید، عبد شیطان می شوید و همه کارهایتان طبق فرمان او انجام می شود. مگر معنی عبادت چیست؟ در روایات و در همین خطبه هم هست که شیطان در ما می دمد و در ما تصرفاتی می کند و ما با دم او حرکت می کنیم؛ با چشم ما نگاه می کند، با گوش ما می شود و با دست ما اخذ می کند.
بنابراین نکته کلیدی خطبه این است که خدای متعال صاحب عزت و کبریاء است اما شما نیستید و نباید هم در این رابطه دچار توهم شوید. مانند آن شخص روشنفکری که گمان می کرد پیامبر علوم خود را از اطرافیانش گرفته است؛ در صورتی که همه آنچه ازل و ابد می دانند، به اندازه یک حرف از حروف اسم اعظم نبی اکرم نیست. این تصورات، جهالت های شیطانی است که ما در آنها غوطه ور هستیم و خیال می کنیم که خیلی عالمیم؛ جنس علم که اینطور نیست بلکه از جنس نور و طهارت است و حضرت، کائنات را با اسم اعظم خود اداره می کند.
این حرف ها را روشنفکران می زنند که می دانیم آنها دو ضلع دارند؛ یک ضلعشان اشعار عرفانی می گوید و یک ضلعشان هم اینگونه است؛ که هر دو ضلعشان هم تحت اشراف شیطان است؛ آنجا هم که شعر عرفانی می گویند، شیطانی می گویند و خیال نکنند که در آنجا خلاص هستند؛ آنجا که نافله شب هم می خوانند، شیطانی می خوانند زیرا اگر شیطانی نمی خواندند این حرف را نمی زدند.
اسیر این چیزها نشوید که مثلاً فلان آقا یک نماز شبی می خواند؛ شیطان نیز دو رکعت نماز خواند که چهار هزار سال طول کشید اما فقط حضرت امیر را قبول نکرده و بقیه چیزهایش که بد نبوده! تمام مسائل به همین یک نقطه یعنی توحید برمی گردد؛ یعنی در مقابل کبریاء او احساس کبریائی نکنید و نگویید که من خودم حقی دارم و هر چه او گفت یعنی چه؟ نگویید من خودم می فهمم یا اینکه بخواهید بگویید شما برای ما حدیث می خوانی، مگر من خودم عقل ندارم؟ ما می گوییم که گوینده این حدیث امیرالمؤمنین است که ایشان عقل کل هستند. ما نمی گوییم عقلت را تعطیل کن بلکه می گوییم عقلت را تسلیم کن.
تعزز یعنی من خودم تصمیم می گیرم و نمی خواهم تحت نفوذ غیر باشم؛ بله تحت نفوذ احدی نباش ولی حتماً تحت نفوذ حضرت حق باش، تا حدی که همه قوای خودت را تسلیم محض کنی و هیچ چیز در اراده ات واقع نشود مگر بعد از اراده او؛ چنانکه معصوم اینگونه است، برای همین امام به نقطه مشیت عالم تبدیل و مشیت الهی از طریق اراده او اجرا می شود؛ هر چیز که در کائنات اتفاق می افتد از نقطه مشیت که وجود امام است، عبور می کند و فعل الهی از طریق امام واقع می شود؛ چون با همه ظرفیت تسلیم محض است. همه وجود امام، منور به نور الهی است و تصرفاتش هم، تصرفات منور به نور الهی است؛ وجودش مَثل نور الهی و تنزل نورش در عالم، مشکات و چراغدان نور الهی است.
پس این امکان وجود دارد که انسان عزیز بشود، اما در مقابل غیر خدا زیرا در مقابل خدای متعال توهم است و راه اینکه در مقابل غیر خداوند، عزیز شود این است که در مقابل خدای متعال تسلیم محض شود؛ و هرجا گفت برو، برود و هر جا هم گفت نرو، نرود؛ سپس اگر خدای متعال به انسان گفت که به دنبال یک ریگ هم حرکت کن، حرکت می کند زیرا خداوند چنین می فرماید؛ البته خدای متعال هیچ وقت کار غیر حکیمانه انجام نمی دهد اما قرار نیست که ما همه مجاری را بفهمیم، زیرا اگر می فهمیدیم که دیگر امتحان واقع نمی شد.
نکته دیگر هم اشاره اش همین است که تمام امتحان هایی که خداوند، از لحظه اول یعنی از عالم ذر تا صحنه های بعدی از ما گرفته، به یک جا بر می گردد که آن هم، امتحان به توحید است؛ یعنی ما باید موحد شویم ولا غیر. اینکه باید به حج برویم یا اینکه باید نماز بخوانیم و از همه بالاتر اینکه باید در مرز سجده تابع ولی خدا باشیم، که البته تعظیم عبادت او نیست بلکه امتحان به توحید است «و أنأ من شروطها» همه چیز تحقق لا الله الا الله است و لا الله الا الله هم بدون تسلیم به امام محقق نمی شود. برای این است که خدای متعال امتحان به توحید می کند.
اما امتحان به توحید چگونه واقع می شود؟ هنگامی که می خواهد جبرئیل را امتحان کند، یک گل را می گذارد جلویش و به صورت جسم انسان خلق می کند و بعد به مرحله تسبیح می رساند و از روح در آن می دمد. روح هم پنهان است و ملائکه آن را نمی دیدند، زیرا اگر روح را می دیدند که به سجده می افتادند، بلکه فقط آثارش را دیدند که زنده شد. حضرت امیر فرمود مسجود، جسم نبود بلکه روح بود و این اعظم از ملائکه است. از حضرت سوال کردند که آیا روح از ملائکه است؟ فرمود نه، روح مسجود ملائکه است «فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ». اما روح را نگذاشت جلویشان و ملائکه آن را نمی دیدند؛ این روح باید در یک خلقی تنزل پیدا می کرد و وقتی هم که خداوند می خواست آن را خلق کند، در قالب نور خلق نکرد بلکه در قالب گِل خلق کرد و بعد گفت سجده کنید.
پس سجده در مقابل خدای متعال از طریقی واقع می شود و خداوند نگفت که ای ملائکه به من سجده کنید، چون می گفتند ما که دائماً سجده می کنیم و این که امتحان نیست؛ پس چرا می گوید در مقابل آدم سجده کنید؟ اولاً امتحان به توحید و از طریق خلیفه الله، واقع می شود؛ پس اینکه خداوند می گوید در مقابل آدم سجده کنید، یعنی دعوت به شرک می کند؟ آیا وقتی می خواهد ما را به توحید امتحان کند، دعوت به شرک می کند؟ بعضی اینطور گفته اند که ابلیس غیور بود و در مقابل غیر خدا سجده نکرد!
اما حضرت امیر چیز دیگری می فرماید، آنها ادعای عرفان می کنند اما آیا عارف تر از حضرت امیر هستند؟ من واقعاً برای بعضی از شیعیان متاسفم که از این حرف ها می زنند، اگر دیگران می زنند چون بزرگان آنها به حضرت امیر سجده نکردند و آنها دارند جبران می کنند و می گویند که ابلیس سجده نکرد و ما نیز به ابلیس اقتدا می کنیم و ابلیس غیور بود پس ما هم غیوریم؛ حضرت امیر دیگر کیست؟ ما خود خدا را عبادت می کنیم! آیا خدای متعال از طریق دعوت به شرک به توحید امتحان می کند و می گوید که سجده کنید و مشرک شوید که موحد بشوید؟ یا طریق توحید و صراط مستقیم همین است؟
آن وقت همان هایی که این حرف را می زنند و این ادعا را می کنند، اگر یک در محکم به هم بخورد از جایشان می پرند، ای موحد از یک صدای در می ترسی، آن وقت اگر در مقابل حضرت امیر تواضع کنی، می شود شرک؟ این حرف ها چرندیات است و خودشان بافته اند و ما هم بلدیم که بهترش را ببافیم، اما شماها به این حرف ها گوش ندهید.
یک روایت نداریم که مضمونش این باشد که شیطان سگ خداست و هروقت خدا می گوید، پارس می کند! این حرف دیگران است و شیطان کلب معلَّم خدا نیست؛ البته که از خدای متعال می ترسد چون قدرت دارد اما نه اینکه خیال کنید کلب معلم خدا را دوست دارد و تحت فرمان است، اصلاً اینطور نیست و این حرف ها مزخرفات است.
شیطان «عدوّالله» و «امام المتعصّبین» است و بنای شیطنت گذاشته است. شیطان از خدای متعال می ترسد، از حضرت امیر هم می ترسد و تا زمانی که دست تو در دست حضرت امیر باشد، جرأت نمی کند به تو نزدیک شود«وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی »؛ این معنایش این نیست که شیطان کلب معلم خداست و آنجا که خدا فرموده پاچه می گیرد و گفته که من خوب ها را جهنمی می کنم و خدا به او فرموده که خوب ها را بگیر و اصلاً کاری با بدها ندارد! معلوم نیست این حرف هایی که هیچ مبنای دینی ندارند، از کجا وارد شده و چگونه توحید اینطور معنا شده که شیطان بشود موحد و جناب جبرئیل بشود مشرک!
حضرت می فرمایند که امتحان به سجده، در مقابل خلیفه بود و مجهول هم بود و نور حضرت آدم هم پنهان بود و ابلیس شکست خورد و حضرت ریشه شکست او را اینگونه توضیح می دهند که دلیل شکست شیطان احساس عزت در مقابل خدا بود و این موجب شکست او در امتحان شد.
«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَبِسَ الْعِزَّ وَ الْکِبْرِیَاءَ وَ اخْتَارَهُمَا لِنَفْسِهِ دُونَ خَلْقِهِ وَ جَعَلَهُمَا حِمًى وَ حَرَماً عَلَى غَیْرِهِ وَ اصْطَفَاهُمَا لِجَلَالِهِ وَ جَعَلَ اللَّعْنَةَ عَلَى مَنْ نَازَعَهُ فِیهِمَا مِنْ عِبَادِهِ ثُمَّ اخْتَبَرَ بِذَلِکَ مَلَائِکَتَهُ الْمُقَرَّبِینَ لِیَمِیزَ الْمُتَوَاضِعِینَ مِنْهُمْ مِنَ الْمُسْتَکْبِرِینَ فَقَالَ سُبْحَانَهُ وَ هُوَ الْعَالِمُ بِمُضْمَرَاتِ الْقُلُوبِ وَ مَحْجُوبَاتِ الْغُیُوبِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلَّا إِبْلِیسَ اعْتَرَضَتْهُ الْحَمِیَّةُ فَافْتَخَرَ عَلَى آدَمَ بِخَلْقِهِ وَ تَعَصَّبَ عَلَیْهِ لِأَصْلِهِ فَعَدُوُّ اللَّهِ إِمَامُ الْمُتَعَصِّبِینَ وَ سَلَفُ الْمُسْتَکْبِرِینَ الَّذِی وَضَعَ أَسَاسَ الْعَصَبِیَّةِ وَ نَازَعَ اللَّهَ رِدَاءَ الْجَبْرِیَّةِ وَ ادَّرَعَ لِبَاسَ التَّعَزُّزِ وَ خَلَعَ قِنَاعَ التَّذَلُّلِ أَ لَاتَرَوْنَ کَیْفَ صَغَّرَهُ اللَّهُ بِتَکَبُّرِهِ وَ وَضَعَهُ بِتَرَفُّعِهِ فَجَعَلَهُ فِی الدُّنْیَا مَدْحُوراً وَ أَعَدَّ لَهُ فِی الْآخِرَةِ سَعِیراً ».
خطبه ¬ای که قرائت کردم، یکی از خطبه هایی است که از وجود مقدس امیرالمؤمنین نقل شده که واقعاً فوق العاده است و جا دارد مکرر خوانده و در آن تأمل شود؛ البته باید گفت که فهم کلام معصومین نیاز به زیارت و توسل دارد و بدون توسل و تهجد، کلام ایشان فهمیده نمی شود و پرده های کلام کنار نمی رود، نظیر کلام خدای متعال که دارای حجاب است و به اندازه ای که انسان طهارت نفس پیدا می کند و متصل به حقیقت توحید می شود، کلام الهی فهمیده می شود و در کلام معصومین نیز همین طور است، ولی کثرت تلاوت با توجه و ادب حضور در اینکه ان شاء الله پرده ها کنار بروند و باطن کلام، کم و بیش بر انسان آشکار شود، مؤثر است.
این خطبه نسبتا طولانی را که مرحوم سید هم در نهج البلاغه نقل کرده اند، حضرت در سال چهلم هجرت و بعد از آنکه سه جنگ را پشت سر گذاشتند، خواندند؛ یعنی جنگ با اصحاب جمل و جنگ با لشکر معاویه و جنگ با اصحاب نهروان و در شرایطی بودند که می خواستند نیروها را دوباره برای تسویه حساب با لشکر شام و معاویه و آخرین برخورد، تجهیز کنند. این خطبه نورانی را در آن شرایط و در آن فضای اجتماعی بعد از دوران سقیفه، همچنین بعد از پنج سال خلافت خودشان تلاوت فرمودند که در آغاز این خطبه، حضرت یک نکته کلیدی و محوری را تبیین کردند، بعد براساس آن تمام امتحانات و ابتلائات فردی و اجتماعی را توضیح دادند و براساس همین نکته کلیدی، پیروزی ها و شکست های تاریخی جوامع بشری را تحلیل کردند. عرض کردم که نیاز به این است که مکرر این خطبه را بخوانید و ان شاء الله با کل نهج البلاغه و به¬ خصوص با این خطبه مأنوس شوید.
آن نکته کلیدی را که حضرت در آغاز خطبه تبیین می فرمایند که به منزله کلید فهم این خطبه است و اگر خوب فهم نشود خطبه هم درک نمی شود؛ این است که نسبت انسان و خدای متعال را تفسیر می کند که ما چه رابطه ای باید با خدا داشته باشیم؟
در آغاز می فرمایند خدایی را ستایش می کنم که لباس عزت و کبریاء پوشیده «لَبِسَ الْعِزَّ وَ الْکِبْرِیَاءَ» یعنی صاحب حقیقت مقام عزت و کبریائی است؛ هم صاحب عظمت است و هم صاحب عزت. «وَ اخْتَارَهُمَا لِنَفْسِهِ دُونَ خَلْقِهِ» این دو صفت و خصوصیت را برای «خودش» اختیار کرده نه مخلوقات و مخلوقات حقیقتاً فاقد عزت و کبریایی هستند.
سپس حضرت می فرمایند «وَ جَعَلَهُمَا حِمًى وَ حَرَماً عَلَى غَیْرِهِ» و این دو را اختصاصاً برای خود و حرم خودش قرار داده است که کسی حق ندارد به آن حریم الهی ورود کند، قرقگاه و حریم الهی است و دیگران حق ورود به این حریم را ندارند، یعنی هیچگاه حق ندارند که در مقابل خدای متعال احساس عزت یا احساس کبربایی و عظمت کنند. «وَ اصْطَفَاهُمَا لِجَلَالِهِ» این دو صفت را برگزیده که مناسب با مقام جلال الهی است و مخلوقات دیگر فاقد آن جلال و فاقد این دو خصوصیت هستند و به هیچ وجه حق ندارند که در این وادی قدم بگذارند. «وَ جَعَلَ اللَّعْنَةَ عَلَى مَنْ نَازَعَهُ فِیهِمَا مِنْ عِبَادِهِ» و لعنت خود و دوری از رحمت خود را برای مخلوقاتی قرار داد که در این دو خصوصیت، با او بنای منازعه و درگیری بگذارند و وارد این حریم شوند و طبیعتاً کارشان به نزاع با حق، بر سر عزت و کبریاء کشیده شود.
«ثُمَّ اخْتَبَرَ بِذَلِکَ مَلَائِکَتَهُ الْمُقَرَّبِینَ» ملائکه مقربین خود _ نه معمولی ها_ را مثل جبرئیل و میکائیل، به همین امر، یعنی کبریاء و عزت خودش امتحان کرد که آیا آنها در مقابل کبریاء الهی اظهار تواضع و کوچکی و در مقام عزت الهی احساس ذلت می کنند یا نه؟ و آیا برای خودشان، کبریاء و عزتی در عرض حضرت حق قائل می شوند یا نه؟ چرا این کار را کرد؟ با اینکه خدای متعال به تعبیر حضرت، عالِم به درون قلوب است و آنچه که در میان قلب ما پنهان و آنچه که در حجاب های غیب مستور و محجوبات غیوب است برای حضرت حق معلوم و منکشف است، پس چرا خدای متعال آنها را با این امر امتحان کرد؟
«لِیَمِیزَ الْمُتَوَاضِعِینَ مِنْهُمْ مِنَ الْمُسْتَکْبِرِینَ» برای اینکه صف متواضعین و مستکبرین را از یکدیگر جدا کند چرا که اینها در ابتدا با هم آمیخته اند، پس این صف باید از هم جدا شود و خدای متعال برای جدا کردن، این امتحان عظیم را انجام داد که تفصیل این تمایز هم در سوره بینه توضیح داد شده است.
«اخْتَبَرَ بِذَلِکَ مَلَائِکَتَهُ الْمُقَرَّبِینَ لِیَمِیزَ الْمُتَوَاضِعِینَ مِنْهُمْ مِنَ الْمُسْتَکْبِرِینَ فَقَالَ سُبْحَانَهُ وَ هُوَ الْعَالِمُ بِمُضْمَرَاتِ الْقُلُوبِ وَ مَحْجُوبَاتِ الْغُیُوبِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ» بعد خدای متعال برای اینکه این اتفاق رخ بدهد، به آنها فرمود «فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ» من بشری را از گل خلق کردم و وقتی آن را به مرحله اعتدال و تسویه رساندم و قابل شد، از روح خودم در آن دمیدم که باید بحث شود که آیا این روح مخلوق است؟ باید برای او تواضع کنید و به سجده بیوفتید «فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ».
وقتی که صحنه امتحان واقع شد، ملائکه تماماً سجده کردند الا ابلیس؛ چرا سجده نکرد؟ «اعْتَرَضَتْهُ الْحَمِیَّةُ» آنچه که بر او عارض شد، حمیّت و خود پسندی بود. «فَافْتَخَرَ عَلَى آدَمَ بِخَلْقِهِ» برای آدم تفاخر کرد و به واسطه خلق خودش افتخار کرد «قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طین ». این همان حمیّت و خودپسندی است، یعنی تکیه بر یک امری کردن و بر آن ایستادن و خود را دیدن و براساس آن با خدای متعال و مخلوقات مواجه شدن. «وَ تَعَصَّبَ عَلَیْهِ» نسبت به حضرت آدم عصبیّت به خرج داد و حاضر نشد به ایشان تواضع کند «لأصلهِ» به خاطر اصلی که برای حضرت آدم در نظر می گرفت که می گفت «خَلَقْتَهُ مِنْ طین».
حضرت فرمودند «فَعَدُوُّ اللَّهِ» این دشمن خدا از همین جا دشمنی اش آشکار شد و کارش به دشمنی کشید. «إِمَامُ الْمُتَعَصِّبِینَ وَ سَلَفُ الْمُسْتَکْبِرِینَ» و شد پیشوای همه متعصبین در عالم که عصبیت به خرج می دهند و این عصبیت سرآغاز همه فتنه ها و فسادها در عالم است. ریشه همه فسادهای عالم، در این استکبار است و شیطان پیشوا و پیشکسوت تمام کسانی است که بر خدای متعال استکبار می کنند.
«الَّذِی وَضَعَ أَسَاسَ الْعَصَبِیَّةِ» او کسی است که عصبیت و تعصب را بنیان گذاشت که انسان روی یک خصوصیت بایستد و همه عالم را براساس این خصوصیت ببیند و بخواهد براساس آن حکم کند و حتی در مقابل خدا بایستد که من را از آتش آفریدی، حتی اگر خصوصیت را منسوب به خودش هم نداند و به خدای متعال منسوب بداند و بگوید «خلقتنی» تو مرا از آتش آفریدی، ولی آتش احترام دارد «نَازَعَ اللَّهَ رِدَاءَ الْجَبْرِیَّةِ» در ردای عظمت و بزرگی با خدای متعال منازعه کرد. قرار بود کسی وارد این حریم نشود اما او این کار را کرد «الْجَبْرِیَّةِ وَ ادَّرَعَ لِبَاسَ التَّعَزُّزِ وَ خَلَعَ قِنَاعَ التَّذَلُّلِ» و لباس تعزز را زره خودش قرار داد و در مقابل خدا به آن تکیه کرد. «خَلَعَ قِنَاعَ التَّذَلُّلِ» و پوشش تذلل در مقابل خدای متعال را از خودش خلع کرد.
«أَ لَاتَرَوْنَ کَیْفَ صَغَّرَهُ اللَّهُ بِتَکَبُّرِهِ» بعد می فرماید نمی بینید که خدای متعال چگونه او را کوچک کرده و تحقیرش کرده؟ و او را به خاطر تکبر در مقابل خداوند، تصغیرش نموده؟ که باید ببینیم آیا واقعاً کوچک شده؟ زیرا ملکش که از ملک همه فراعنه بزرگتر است اما صغّره یعنی چه؟ «وَ وَضَعَهُ بِتَرَفُّعِهِ» برای خودش رفعت و سربلندی را دنبال می کرد؛ اما خدای متعال او را زمین¬گیر و خار کرد و او را فرود آورد «فَجَعَلَهُ فِی الدُّنْیَا مَدْحُوراً وَ أَعَدَّ لَهُ فِی الْآخِرَةِ سَعِیراً» در دنیا او را از درگاه خودش دور کرد و رانده شد و در آخرت هم برایش آتش فراهم نمود؛ این وضع دنیای اوست، آن هم آخرتش.
«وَ لَوْ أَرَادَ اللَّهُ أَنْ یَخْلُقَ آدَمَ مِنْ نُورٍ یَخْطَفُ الْأَبْصَارَ ضِیَاؤُهُ وَ یَبْهَرُ الْعُقُولَ رُوَاؤُهُ » اگر خدای متعال می خواست که آدم را از نوری خلق کند، می توانست. فرمود «إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طین »این آغاز خلقت جسمی بشر بود که جسمش را از گل خلق کرد. خلق به معنی ایجاد اولیه نیست، بلکه ممکن است از یک شیء، شیء دوم را ایجاد کنید «استخلق من الطین کهیأة الطّیر». فرمود «فَإِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غَیْرِ مُخَلَّقَةٍ» این مراحل تغییر، می شود «خلق». حضرت فرمود اگر خداوند می خواست که ماده اولیه آدم و جسم او را به جای گل، از نوری بیافریند، می¬توانست؛ زیرا روحش که روح است، اما اگر می خواست جسم و ماده اولیه آن را یک نور قرار می داد و این نور را تصرف می¬کرد و در قالب جسم خلق می¬کرد.
«ولو اراده الله ان یخلق آدم من النور» اگر می خواست به جای طین از نور خلق کند، می¬توانست؛ آن هم نوری که «نُورٍ یَخْطَفُ الْأَبْصَارَ ضِیَاؤُهُ» روشنی اش آنقدر زیاد باشد که همه دیده ها را برباید و نتوانند در مقابل او تحمل بکنند «وَ یَبْهَرُ الْعُقُولَ رُوَاؤُهُ » و آن را از نوری خلق کند که آنقدر جمال داشته باشد که عقل ها را حیران نماید «وَ طِیبٍ یَأْخُذُ الْأَنْفَاسَ عَرْفُهُ » اگر می خواست که در موقع خلق آدم، او را از یک بوی خوش خلق کند که تمام شامّه ها و نفس ها را اخذ کند و همه اسیر او بشوند «لفعل» این کار را می توانست بکند و دست خدای متعال بسته نبود که این کارها را انجام دهد.
آن هم در آن مراحل خلقتی که در قرآن آمده که مراحلی را طی کرده؛ یک جایی «صلصال» یعنی گل خشک بوده مثل گل کوزه گرها، یک جایی «حمإ مسنون» بوده یعنی گل مانده و سالخورده ای که کم کم متعفن شده و بوی لجن به خودش گرفته است. آدم را در برابر چشم ملائکه در مراحلی از گل خلق کرده و همه آنها می دیدند که خدای متعال دارد چه می کند.
«وَ لَوْ فَعَلَ لَظَلَّتْ لَهُ الْأَعْنَاقُ خَاضِعَةً» اگر این کار را انجام می داد همه گردن ها خضوع می کردند، «وَ لَخَفَّتِ الْبَلْوَى فِیهِ عَلَى الْمَلَائِکَةِ» و امتحان بر ملائکه آسان می شد. ما نیز همین کار را انجام می دهیم و در مقابل جلال و جمال مادی تواضع می کنیم؛ آنها هم که در مقابل خدا خشوع نمی کنند، یک جایی می ترسند و یک جایی دلبسته می شوند. خدای متعال می توانست یک جلال و جمالی در ظاهر حضرت آدم قرار دهد که همه ملائکه خیره و حیران شوند و قهراً تواضع می کردند و امتحان نیز آسان می شد.
«وَ لَکِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ» خدایی که کارش از عیب و نقص منزه است «یَبْتَلِی خَلْقَهُ بِبَعْضِ مَا یَجْهَلُونَ أَصْلَهُ» مخلوقاتش را امتحان می کند به آنچه که ریشه و اساس آن برایشان مجهول است و نمی دانند که خدای متعال چرا به آنها می گوید سجده کنید، آن روح را _که بالاتر از عالم ملائکه است_ پیش روی ملائکه در قالب گلی که در مراحلی خلق شده، می برد و مدتی هم در برابر ملائکه افتاده بود و آنها رفت و آمد می کردند و او را می دیدند؛ چرا؟ «تَمْیِیزاً بِالاخْتِبَارِ لَهُمْ وَ نَفْیاً لِلِاسْتِکْبَارِ عَنْهُمْ» تا از طریق این امتحان، صف ها از هم جدا شوند و استکبار حقیقتاً از آنها دور شود.
امتحان برای این نیست که خدای متعال بداند بلکه برای جدا شدن صف ها است. آنهایی که امتحان پس دادند، حقیقتاً وارد وادی تواضع شوند، زیرا به همین شکل صفت تواضع در انسان محقق و تکبر از او دور می شود که انسان آنجایی که نمی فهمد ولی می داند که فرمان خداست، تبعیت می کند، نمی فهمد چرا، ولی می فهمد که خدا فرموده و همین امر موجب می شود که در انسان حالت تواضع پیدا شود. «وَ إِبْعَاداً لِلْخُیَلَاءِ مِنْهُم» و برای دور کردن خودپسندی از انسان ها و مخلوقات، آنها را با مجهولات امتحان می کند. آنجایی که می فهمند آدم های خود پسند و مستکبر هم تواضع می کنند؛ مگر مستکبرین عالم در مقابل قدرت های بزرگتر از خودشان خشوع نمی کنند؟ اینها که آدم را از صفات رذیله استکبار و خود پسندی دور نمی کند.
بعد حضرت فرمودند: ببینید خدای متعال با ابلیس چه کرد و عبرت بگیرید «فَاعْتَبِرُوا». پس ببینید خدای متعال با مجهولات امتحان کرد و بعد از اینکه با مجهولات امتحان کرد، ابلیس موفق نشد؛ علت این هم که با مجهولات امتحان کرد این بود که همینطور صف ها جدا می شوند والا اگر خدای متعال بخواهد صف ها را جدا کند ولی همه چیز واضح باشد، صفی جدا نمی شود.
حضرت مکرر در خطبه این را بیان کردند از آنچه که خدای متعال با شیطان انجام داد، عبرت بگیرید «فَاعْتَبِرُوا بِمَا کانَ مِنْ فِعْلِ اللَّهِ بِإِبْلِیسَ إِذْ أَحْبَطَ عَمَلَهُ الطَّوِیلَ» عمل طولانی او را حبط کرد. «وَ جَهْدَهُ الْجَهِیدَ» و تلاش طاقت فرسای او را که واقعاً پوششی بود، از بین برد. «وَ کانَ قَدْ عَبَدَ اللَّهَ سِتَّةَ آلَافِ سَنَةٍ لَا یُدْرَى أَ مِنْ سِنِی الدُّنْیَا أَمْ مِنْ سِنِی الْآخِرَةِ» شش هزار سال که معلوم نیست این سال¬ها _یعنی برای شما معلوم نیست _از سال های دنیایی است یا از سال های اخروی عبادت کرده بود؛ فقط می خواهند اشاره کنند والا اگر بگویند سال های اخروی، خیلی چیزی برای ما واضح نمی شود چون درکی از آن سال ها نداریم. «عَنْ کبْرِ سَاعَةٍ وَاحِدَةٍ» حضرت حق به خاطر یک ساعت تکبر ابلیس، شش هزار سال عبادتش را محو و حبط کرد.
«فَمَنْ ذَا بَعْدَ إِبْلِیسَ یَسْلَمُ عَلَى اللَّهِ بِمِثْلِ مَعْصِیَتِهِ» چه کسی بعد از ابلیس با همان معصیت می تواند به سلامت جان به در ببرد و خداوند مثل ابلیس او را رجم، لعن و ترد نکند؟ «کلَّا مَا کانَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِیُدْخِلَ الْجَنَّةَ بَشَراً بِأَمْرٍ أَخْرَجَ بِهِ مِنْهَا مَلَکاً» خدایی که هیچ کار خطایی انجام نمی دهد، منزه است از اینکه بشری را به همان شکلی که ملکی را از بهشت خارج کرد، وارد بهشت نماید که در اینجا از او تعبیر به ملک کرده اند؛ به این دلیل که او وارد صف ملائکه شده بود و برای همین هم به سجده مأمور شده بود، ولی در حقیقت از طایفه جن است و نصّ صریح قرآن نیز همین است.
«إِنَّ حُکمَهُ فِی أَهْلِ السَّمَاءِ وَ أَهْلِ الْأَرْضِ لَوَاحِدٌ» حکم خدای متعال در باب آسمانی ها و زمینی ها یکی است؛ اینطور نیست که آسمانی ها را به جهتی رجم کند اما زمینی ها را به خاطر همان جهت رجم نکند «وَ مَا بَیْنَ اللَّهِ وَ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ هَوَادَةٌ» بین خدا و هیچ احدی، هیچ قرابت و تمایل خاصی نیست «فِی إِبَاحَةِ حِمًى حَرَّمَهُ عَلَى الْعَالَمِینَ» و اینطور نیست که قرقگاهی را که برای عالمیان حرام کرده، به این خصوصیتی بدهد و بگوید که اشکال ندارد و شما وارد این قرقگاه شوید.
بعد حضرت یک هشدار بزرگتر دادند و فرمودند که «فَاحْذَرُوا عِبَادَ اللَّهِ عَدُوَّ اللَّهِ» ای بندگان خدا از این دشمن خدا حذر کنید؛ چرا؟ «أَنْ یُعْدِیَکمْ بِدَائِهِ» زیرا شما را با بیماری خودش بیمار می¬ کند و دردش را که همان استکبار علی الله است، به شما سرایت می دهد و شما را به حمیت و عصبیت متبلا می کند. «وَ أَنْ یَسْتَفِزَّکمْ بِنِدَائِهِ» حذر کنید از اینکه بتواند با دعوت و ندا شما را به حرکت در بیاورد و در مسیر خودش به راه بیاندازد. «وَ أَنْ یُجْلِبَ عَلَیْکمْ بِخَیْلِهِ وَ رَجِلِهِ» با سواره ها و پیاده هایش به شما حمله می کند.
«فلعمری لَقَدْ فَوَّقَ لَکمْ سَهْمَ الْوَعِیدِ» بعد حضرت فرمودند که به جان خودم قسم، تیر خطرناکی را که به شدت شما را تهدید می کند در کمان گذاشته «وَ أَغْرَقَ إِلَیْکمْ بِالنَّزْعِ الشَّدِیدِ» و این تیر را با تمام توان کشیده و بعد پرتاب کرده «وَ رَمَاکمْ مِنْ مَکانٍ قَرِیبٍ» از یک نقطه نزدیک هم به شما حمله کرده است و دیده که باید کجا تیر را بزند و نقطه ضعف هایتان را می شناسد و می داند که باید چگونه روی نقطه ضعف تان کار کند. هرکسی علاقه ای در دل دارد؛ یکی حب مال، یکی حب جاه و یکی حب شرف دارد و او می داند که کجاها دست بگذارد زیرا از یک نقطه نزدیک دیده و از همان جا به طرف شما حمله کرده است.
«قالَ رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعین » وقتی به او فرمودند که سجده کند، اما نکرد و رجمش کردند، به خدای متعال عرضه داشت که پروردگارا به سبب اینکه من را اغوا کردی _برداشت غلطش هم اینجا بود که به خدای متعال نسبت اغوا داد_ من هم آنچه را که روی زمین است، برای اینها زینت می کنم؛ «ما فی الارض» هیچ جاذبه ای ندارد اما بدترین آفتش این است که فانی است.
حضرت امیر فرمودند «الْمَوْتُ فَضَحَ الدُّنْیَا» مرگ همه دنیا را مفتضح و بی آبرو کرده ؟«فَلَمْ یَتْرُکْ لِذِی لُبٍّ فَرَحا» برای آدم های عاقل هیچ شادی در دنیا باقی نگذاشته که دل خوش به دنیا باشند بلکه باید از این خوشی بگذرند و یک خوشی پایدار به دست آورند.
گفت من این چیزی را که هیچ جلوه و جاذبه ای ندارد، برای آنها زینت می دهم و می دانید که این کار را هم می کند و چیزهایی مانند شهرت، مقام، قدرت و چیزهای دیگر را جلوه می دهد. «لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ» تو مرا اغوا کردی پس من نیز همه را اغوا می کنم. البته یک عده را استثناء کرده «إِلاَّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصین» مگر انبیاء و اولیاء معصوم را که مخلص هستند و خدای متعال آنها را خالص کرده و هیچ شرک و غفلتی در آنها نیست تا از آن شرک و غفلت و نقطه ضعف استفاده کند؛ تمام تعلقات آنها با خداست و اینهایی که تعلق به غیر دارند، خالص نشدند و شیطان روی نقطه ضعف ها و تعلقاتشان دست می گذارد و آنها را اغوا می کند.
«قَذْفاً بِغَیْبٍ بعیدٍ» یعنی بر اساس یک غیب دور از دسترس و تیر انداختن به طرف تاریکی، این ادعا را کرد؛ «وَ رَجْماً بِظَنٍّ غَیْرِ مُصِیبٍ» با گمانی که به واقع هم نرسید و با این گمان گفت که همه را جهنمی می کنم، مگر انبیاء را؛ یعنی نمی گذارم که هیچ مؤمنی به بهشت برود، دستم به انبیاء و اولیاء نمی رسد اما همه را از طریق تزیین ما فی الارض جهنمی و اسیر می کنم؛ ما فی الارض را دام می کنم و همه را در دام خودم می اندازم و بعد آنها را اغوا و برده خودم می کنم. مقصودش هم از اغواء این است که از طریق تزیین ما فی الارض عبد خودم می کنم و آنچه در دنیا است را جلوه می دهم که این وسیله صید من می شود.
«صَدَّقَهُ بِهِ أَبْنَاءُ الْحَمِیَّةِ» عده ای او را به این گمانش تصدیق کردند و گمان او در مورد آن عده، واقع شد؛ چه کسانی او را تصدیق کردند؟ «أَبْنَاءُ الْحَمِیَّةِ» آنهایی که دچار حمیت خودپسندی و عصیبت شدند که این ظن شیطان در باب آنها واقع شد و این همان نقطه ضعفی است که شیطان استفاده کرد «وَ إِخْوَانُ الْعَصَبِیَّةِ» آنهایی که با تعصبات، اخوت پیدا کردند و با آن همزاد شدند و در پای عصبیت ها ایستادند که مثلاً من علمم بیشتر است، من قومیتم بهتر است و همین چیزهایی که می بینید، مبدأ نزاع های عالم است؛ یعنی رنگ، نژاد و پوست، علم و...، همین چیزهایی که الان هم مبنای درگیری است. «وَ فُرْسَانُ الْکبْرِ وَ الْجَاهِلِیَّةِ» ظن ابلیس در مورد کسانی که بر مرکب کبر و جاهلیت سوار شدند، واقع شد و در حقیقت خودشان تصدیق کردند؛ او گفت من همه را اغوا می کنم و آنها هم اغوا شدند، اما بقیه یعنی مؤمنین را، نتوانست اغوا کند.
این قسمت حدیث، کلید فهم خطبه است. حضرت از اینجا آغاز کردند که خدای متعال حقیقتاً صاحب کبریاء است و حقیقتاً عظمت او به حدی است که وقتی همه کائنات را آفرید، در روایات است که چیزی بر ملکش اضافه نشد و اگر همه کائنات، یعنی نه تنها این نظام کیهانی و کهکشان ها، بلکه همه کائنات محو شوند، چیزی از ملک و عظمت او کم نمی شود و عظمت مخلوق بر عظمت او اضافه نمی کند. کبریاء حضرت حق به شکلی است که «اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ أَنْ یُوصَف » اصلاً قابل مقایسه با چیزی نیست.
مطلب اول همان است که حضرت حق حقیقتاً صاحب کبریاء است و مطلب دوم اینکه حقیقتاً عزیز است؛ عزیز است یعنی چه؟ یعنی هیچ چیزی در اراده او نفوذ نمی کند و هرچه که خودش اراده کند، انجام می دهد؛ اگر همه کائنات دست به دست هم بدهند، در اراده او اثر نمی گذارند و نفوذناپذیر است، بر خلاف مخلوق که حقیقتا نفوذپذیر است؛ بنابراین به یک معنا حضرت حق صمد است، یعنی هیچ خلأیی در آنجا نیست که شما بخواهید نفوذ کنید، برخلاف مخلوق که واقعاً تهی است و خیلی چیزها در آن نفوذ می کند و تحت تاثیر قرار می گیرد.
این خدایی که صاحب کبریاء است و عزیز است، حمد دارد و اگر خدایی بود که طبق میل ها راه می رفت و هر روز کاری می کرد که نظام عالم به هم می خورد، که دیگر خدا نبود «وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فیهِنَّ بَلْ أَتَیْناهُمْ بِذِکْرِهِمْ فَهُمْ عَنْ ذِکْرِهِمْ مُعْرِضُونَ» اگر بنا بود خدای متعال تحت نفوذ باشد که دیگر «اله» نبود بلکه عبد موجودات دیگر بود و آنها بر او اثر می گذاشتند و او را جا به جا می کردند، اما هیچ چیز نمی تواند بر اراده او اثر بگذارد.
ذکری هست که در روایات فرموده اند اگر قبل از خواب سه مرتبه آن را بگویید، ثواب هزار رکعت نماز دارد و خیلی هم کوتاه است «یَفعَلُ الله ما یشاءُ بِقُدرَتِه» و محدث قمی در باقیات الصالحات حاشیه مفاتیح الجنان، آن را نقل کرده اند. یعنی هر چه مشیت خداوند به آن تعلق بگیرد، انجام می دهد؛ چون که قادر است. چگونه انجام می دهد؟ ما اینطور نیستیم؛ یعنی خیلی چیزها دلمان می خواهد ولی نمی توانیم؛ اما خداوند انجام می¬ دهد «وَ یَحْکُمُ ما یُرِیدُ بِعِزَّتِه » طبق اراده خودش حکمرانی می کند؛ چرا؟ چون که عزیز است. کسی که عزیز نیست، طبق اراده خودش حکم نمی کند. مثلاً ما می خواهیم نمیریم، می توانیم نمیریم؟ می خواهیم گرسنه و تشنه نشویم، می توانیم؟ می خواهیم نخوابیم و خسته نشویم، می توانیم؟ می خواهیم به دنیا نیاییم یا از این دنیا نرویم، می توانیم؟ اصلاً تحت اراده ما نیست که بخواهیم یا نخواهیم و نفوذپذیر هستیم.
بنابراین خدای متعال حقیقتاً عزیز است و حقیقتاً کبریاء دارد اما مخلوق حقیقتاً نه کبریاء دارد و نه عزت، زیرا مخلوق است و اسمش رویش است و هیچ ندارد؛ ما چه ملکی از خودمان داریم؟ یک روز نداشتیم یک روز هم نخواهیم داشت، الان هم مالک نیستیم، از ازل میت بودیم و تا ابد هم میت هستیم و اکنون نیز میت هستیم؛ حیات از اوست. انسان با مال دیگری که شرط بندی نمی کند؛ مال برای خداست و ما چه کاره ایم؟ بنابراین ما حقیقتاً فاقد مِلک و مُلکیم.
حضرت در حدیث عنوان بصری گفتند که اگر علم و نورانیت قلب می خواهی به نزد ما بیا، زیرا حقیقت علم نزد ماست؛ اول عبد شو زیرا ما علم را به عبد می دهیم. علم یک سرمایه گران قیمت است و برای بازی در دنیا نیست و مسیر هدایت الله است. تو عبد شو، ما می آییم و مسیر حرکت به سوی خدا را یادت می دهیم و چراغی در دلت روشن می کنیم تا راه را ببینی. علم یعنی راه بندگی را یادت می دهیم که چگونه در این عالم بندگی کنی.
گفت: عبودیت چیست؟ فرمودند: رکن اولش این است که «أَنْ لَا یَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ مِلْکا» خودتان را مالک امانت های خدا نبینید؛ شما مالک چه هستید؟ «لِأَنَّ الْعَبِیدَ لَا یَکُونُ لَهُمْ مِلْکٌ یَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَّه » بنده ها که ملکی ندارند و مال را مال خدا می بینند «یَضَعُونَهُ حَیْثُ أَمَرَهُمُ اللَّهُ بِه » امانتی است که در اختیار من داده¬ اند و من می توانم طبق فرمان خرج کنم و یا می توانم نابه جا این بار را بر زمین بگذارم؛ پس ما حقیقتاً فاقد کبریاء هستیم؛ مخلوق چه کبریاء و چه ملک و مُلکی دارد؟ از آنجا که احساس داشتن مِلک و مُلک می کند، با خدا درگیر می شود و احساس خدایی می کند.
حقیقت عبودیت، خلع مالکیت از خود است و بنده چیزی نداشته، ندارد و نخواهد داشت و ازلاً و ابداً فاقد است و هنگامی هم که به او چیزی می دهند که از ملک خدای متعال بیرون نمی رود و اینطور نیست که خیال کند از ملک خدا بیرون رفت و به ملک او درآمد و پیش خود بگوید دیگر من مالکم و خداوند مالک نیست؛ بلکه اکنون هم آنچه که ما داریم خداوند مالک آن است و ما تنها امانت داری هستیم که به ما اختیار داده¬اند که این امانت را جا به جا کنیم و باید در جایی، آن را زمین بگذاریم.
حقیقتا ما فاقد ملک و کبریاء و نیز فاقد عزت هستیم و این قراردادی نیست، یعنی همه مخلوقات همین طور هستند. سراسر وجود مخلوق تحت تأثیر حضرت حق است؛ اما بعضی مقرب هستند و مستقیم در آنها تصرف می شود و حجابی بین آنها و خدای متعال نیست؛ «أَرَى رَسُولَهُ بِقَلْبِهِ مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ مَا أَحَب » تصرف می کند و پرده را کنار می زند و پیامبر بدون حجاب، عظمت الهی را می بیند. در صورتی که با هزار واسطه در ما تصرف می شود، یعنی هوا گرم و سرد هم می شود بر روی ما اثر می گذارد، پاییز و زمستان روی ما اثر می گذارد، یک لقمه غذا زیاد یا کم بخوریم روی ما اثر می گذارد، پایمان بلغزد بر روی ما اثر می گذارد، یک ویروس بر روی ما اثر می گذارد.
در واقع همه این ها به تدبیر خدای متعال برمی گردد «ما أَصابَ مِنْ مُصیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فی أَنْفُسِکُمْ إِلاَّ فی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسیر» براساس یک نقشه الهی به ما می رسد، ولی باید گفت که از شش جهت، بلکه هفت جهت تحت تأثیر قرار داریم؛ پس انسان چه عزتی را احساس کند؟ هیچ عزتی ندارد.
البته نکته ای که وجود دارد، این است که انسان نباید در مقابل غیر خدای متعال احساس ذلت کند و باید خودش را از نفوذ غیر، رها کند و می توانی به این نقطه برسی که دم چوگان عوالم نباشی و نه بهشت و نه دنیا در تو حادثه ای ایجاد نکنند و این شدنی است؛ اما اینکه ما عزیز بشویم، باید گفت که عبد هیچگاه عزیز نمی شود و شرط عزت هم یک چیز بیشتر نیست: تزلزل در مقابل عزت خداوند که موجب می شود انسان به عزت او عزیز شود و آنگاه که به عزت او عزیز شد، همه کائنات در او کمتر اثری ندارند.
در زیارت غدیریه می فرمایند «أَنْتَ الْقَائِلُ لَا تَزِیدُنِی کَثْرَةُ النَّاسِ حَوْلِی عَزَّةً وَ لَا تَفَرُّقُهُمْ عَنِّی وَحْشَة» وقتی به امیرالمومنین گفتند که چرا شما اینگونه سلوک می کنید و اطرافتان کم و زیاد می شود، فرمودند که اگر همه مردم به دور من جمع شوند بر عزت من افزوده نمی شود و اگر همه مردم هم بروند و مرا تنها گذارند، چیزی از عزتم کم نمی شود. چرا؟ چون در این مقام هستند که اگر نه تنها مردم، بلکه همه عوالم هم به دور ایشان جمع شوند، چیزی بر عزت حضرت اضافه نمی کنند، اگر جبرئیل پشت سر ایشان باشد یا نباشد، حضرت عزت خود را از او نمی گیرند و تفرقشان در ایشان وحشتی ایجاد نمی کند؛ چون «اعْتَصَمْتَ بِاللَّهِ فَعَزَزْت » کسی که معتصم و متصل به حضرت حق است، عزت پیدا می کند، برای همین کائنات کمترین اثری در او ندارند و می فرماید اگر همه هفت اقلیم و هرچه را در آنها است، به من بدهند که یک پوسته جو را به نا حق از دهان یک مورچه بگیرم، نمی گیریم «وَ اللَّهِ لَوْ أُعْطِیتُ الْأَقَالِیمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاکِهَا عَلَى أَنْ أَعْصِیَ اللَّهَ فِی نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِیرَةٍ مَا فَعَلْته» این می شود عزت.
نقطه مقابل عزت این است که وجود آدم با یک نسیم طوفانی می شود، مثلاً اگر مال یا صحنه شبهه ناک ببیند، طوفانی می شود اما ممکن است که انسان به نقطه ای برسد که به عزتی دست پیدا کند که در مقابل همه عزیز شود و فقط فرمانبر خدای متعال باشد که این همان مقام عبودیت است و خدا هم ما را برای همین آفریده است «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُون ».
انسان می تواند در مقام خدای متعال از خودش خلع مالکیت کند؛ لباس مالکیت و لباس کبریاء را بیرون آورد و در مقابل لباس تواضع به تن کند، آن وقت به یک معنا مالک همه کائنات می شود و زمام کائنات در دست او قرار می گیرد؛ اما حقیقتاً باید در همه احوال نسبت به حضرت حق، احساس هیچ ملک و مُلکی نکند که این اصل امتحان است و خداوند هیچ چیز دیگری از ما نمی خواهد.
نقطه ای که ما باید به آن برسیم، این است که کبریاء و عزت الهی را درک کنیم و در مقابل این کبریاء و عزت، حریم نگه بداریم و به هیچ وجه در مقابل او احساس مالکیت نکنیم و هیچ چیز را ملک خودمان نبینیم زیرا اگر ملک خودمان ندیدیم، بر طبق اراده خودمان خرج نمی کنیم و امانت ها را در آنجا که خدای متعال فرموده زمین بگذار، بر زمین می گذاریم؛ مانند علم و قدرت و هرچه را که داریم.
به ما اختیاری داده که امانت الهی است و ما این اختیار را نیز تسلیم او می کنیم زیرا اگر تسلیم کردیم، آن وقت فرمان و اراده او در ما جاری می شود. هیچ تصمیمی از خودمان نمی گیریم و هیچ فعلی از ما سر نمی زند مگر با اراده او که این می شود مقام تسلیم محض و ما همه قوای خود، اعم از قلب و ظاهر و باطن و لُبّ و سر و همه را تسلیم می کنیم. ما چه بخواهیم چه نخواهیم، تحت اراده او هستیم، ما که هیچ حتی سماوات و ارض نیز تحت اراده او هستند. خدای متعال به سماوات و ارض فرمود متواضعانه می آیید یا به زور بیاورمتان؟ گفتند که نه، خودمان می آییم؛ ما که دیگر به حساب نمی آییم.
خداوند فقط به ما یک امانت داده به نام اختیار که در آنجا به ما اجازه داده که تخلف کنیم که البته اجازه خودش است؛ برای همین در کافی است که حضرت فرمود خیلی از افعالی که انجام می دهید، خدا راضی نیست ولی اجازه می دهد زیرا اگر اجازه ندهد که واقع نمی شود و خیلی از افعالی هم که شما ترک می کنید، خدا راضی نیست ولی اراده نمی کند چون اگر اراده کند واقع می شود و شما نمی توانید ترک کنید؛ مثلاً اگر خدای متعال اراده کرد، انسان نمی تواند نماز و عبادت را ترک کند.
اگر ما امانت الهی را که همان اراده است، تسلیم خودش کنیم، اراده ما مجرای اراده او قرار می گیرد و با این کار انسان به طهارت و مقام بندگی می رسد و این مقامی است که خدای متعال در موردش فرموده «ما خلقت الجن و الانس الّا لیعبدون». عبودیت به این است که انسان، کبریاء و عزت الهی را ببینید و برای او تذلل محض داشته باشد زیرا اگر تذلل محض داشته باشد، اصلاً چیزی نیست که بخواهد با دیگران سرو کله بزند و اینگونه کل اراده انسان، مجرای اراده الهی شده و همه کارهایش طبق خواست او قرار می گیرد و اگر اینگونه شد، آن وقت عزیز می شود.
امام حسین علیه السلام فرمود: خدای متعال شما را برای این آفرید که به مقام معرفت او برسید، اگر برسید عبد می شوید و اگر عبد شوید، عزتی پیدا می کنید که دیگر برده غیر نمی شوید. اگر انسان این دو موضوع را نفهمید و در برابر خداوند استکبار به خرج داد، در واقع عبد شیطان شده است؛ زیرا خدای متعال فرموده که من، شما را برای عبادت خودم خلق کرده ام و این ظرفیت را به شما داده ام که عبد من باشید که این خیلی ظرفیت بالا و با عظمتی است؛ که اگر عبد خدا نشوید، عبد شیطان می شوید و همه کارهایتان طبق فرمان او انجام می شود. مگر معنی عبادت چیست؟ در روایات و در همین خطبه هم هست که شیطان در ما می دمد و در ما تصرفاتی می کند و ما با دم او حرکت می کنیم؛ با چشم ما نگاه می کند، با گوش ما می شود و با دست ما اخذ می کند.
بنابراین نکته کلیدی خطبه این است که خدای متعال صاحب عزت و کبریاء است اما شما نیستید و نباید هم در این رابطه دچار توهم شوید. مانند آن شخص روشنفکری که گمان می کرد پیامبر علوم خود را از اطرافیانش گرفته است؛ در صورتی که همه آنچه ازل و ابد می دانند، به اندازه یک حرف از حروف اسم اعظم نبی اکرم نیست. این تصورات، جهالت های شیطانی است که ما در آنها غوطه ور هستیم و خیال می کنیم که خیلی عالمیم؛ جنس علم که اینطور نیست بلکه از جنس نور و طهارت است و حضرت، کائنات را با اسم اعظم خود اداره می کند.
این حرف ها را روشنفکران می زنند که می دانیم آنها دو ضلع دارند؛ یک ضلعشان اشعار عرفانی می گوید و یک ضلعشان هم اینگونه است؛ که هر دو ضلعشان هم تحت اشراف شیطان است؛ آنجا هم که شعر عرفانی می گویند، شیطانی می گویند و خیال نکنند که در آنجا خلاص هستند؛ آنجا که نافله شب هم می خوانند، شیطانی می خوانند زیرا اگر شیطانی نمی خواندند این حرف را نمی زدند.
اسیر این چیزها نشوید که مثلاً فلان آقا یک نماز شبی می خواند؛ شیطان نیز دو رکعت نماز خواند که چهار هزار سال طول کشید اما فقط حضرت امیر را قبول نکرده و بقیه چیزهایش که بد نبوده! تمام مسائل به همین یک نقطه یعنی توحید برمی گردد؛ یعنی در مقابل کبریاء او احساس کبریائی نکنید و نگویید که من خودم حقی دارم و هر چه او گفت یعنی چه؟ نگویید من خودم می فهمم یا اینکه بخواهید بگویید شما برای ما حدیث می خوانی، مگر من خودم عقل ندارم؟ ما می گوییم که گوینده این حدیث امیرالمؤمنین است که ایشان عقل کل هستند. ما نمی گوییم عقلت را تعطیل کن بلکه می گوییم عقلت را تسلیم کن.
تعزز یعنی من خودم تصمیم می گیرم و نمی خواهم تحت نفوذ غیر باشم؛ بله تحت نفوذ احدی نباش ولی حتماً تحت نفوذ حضرت حق باش، تا حدی که همه قوای خودت را تسلیم محض کنی و هیچ چیز در اراده ات واقع نشود مگر بعد از اراده او؛ چنانکه معصوم اینگونه است، برای همین امام به نقطه مشیت عالم تبدیل و مشیت الهی از طریق اراده او اجرا می شود؛ هر چیز که در کائنات اتفاق می افتد از نقطه مشیت که وجود امام است، عبور می کند و فعل الهی از طریق امام واقع می شود؛ چون با همه ظرفیت تسلیم محض است. همه وجود امام، منور به نور الهی است و تصرفاتش هم، تصرفات منور به نور الهی است؛ وجودش مَثل نور الهی و تنزل نورش در عالم، مشکات و چراغدان نور الهی است.
پس این امکان وجود دارد که انسان عزیز بشود، اما در مقابل غیر خدا زیرا در مقابل خدای متعال توهم است و راه اینکه در مقابل غیر خداوند، عزیز شود این است که در مقابل خدای متعال تسلیم محض شود؛ و هرجا گفت برو، برود و هر جا هم گفت نرو، نرود؛ سپس اگر خدای متعال به انسان گفت که به دنبال یک ریگ هم حرکت کن، حرکت می کند زیرا خداوند چنین می فرماید؛ البته خدای متعال هیچ وقت کار غیر حکیمانه انجام نمی دهد اما قرار نیست که ما همه مجاری را بفهمیم، زیرا اگر می فهمیدیم که دیگر امتحان واقع نمی شد.
نکته دیگر هم اشاره اش همین است که تمام امتحان هایی که خداوند، از لحظه اول یعنی از عالم ذر تا صحنه های بعدی از ما گرفته، به یک جا بر می گردد که آن هم، امتحان به توحید است؛ یعنی ما باید موحد شویم ولا غیر. اینکه باید به حج برویم یا اینکه باید نماز بخوانیم و از همه بالاتر اینکه باید در مرز سجده تابع ولی خدا باشیم، که البته تعظیم عبادت او نیست بلکه امتحان به توحید است «و أنأ من شروطها» همه چیز تحقق لا الله الا الله است و لا الله الا الله هم بدون تسلیم به امام محقق نمی شود. برای این است که خدای متعال امتحان به توحید می کند.
اما امتحان به توحید چگونه واقع می شود؟ هنگامی که می خواهد جبرئیل را امتحان کند، یک گل را می گذارد جلویش و به صورت جسم انسان خلق می کند و بعد به مرحله تسبیح می رساند و از روح در آن می دمد. روح هم پنهان است و ملائکه آن را نمی دیدند، زیرا اگر روح را می دیدند که به سجده می افتادند، بلکه فقط آثارش را دیدند که زنده شد. حضرت امیر فرمود مسجود، جسم نبود بلکه روح بود و این اعظم از ملائکه است. از حضرت سوال کردند که آیا روح از ملائکه است؟ فرمود نه، روح مسجود ملائکه است «فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ». اما روح را نگذاشت جلویشان و ملائکه آن را نمی دیدند؛ این روح باید در یک خلقی تنزل پیدا می کرد و وقتی هم که خداوند می خواست آن را خلق کند، در قالب نور خلق نکرد بلکه در قالب گِل خلق کرد و بعد گفت سجده کنید.
پس سجده در مقابل خدای متعال از طریقی واقع می شود و خداوند نگفت که ای ملائکه به من سجده کنید، چون می گفتند ما که دائماً سجده می کنیم و این که امتحان نیست؛ پس چرا می گوید در مقابل آدم سجده کنید؟ اولاً امتحان به توحید و از طریق خلیفه الله، واقع می شود؛ پس اینکه خداوند می گوید در مقابل آدم سجده کنید، یعنی دعوت به شرک می کند؟ آیا وقتی می خواهد ما را به توحید امتحان کند، دعوت به شرک می کند؟ بعضی اینطور گفته اند که ابلیس غیور بود و در مقابل غیر خدا سجده نکرد!
اما حضرت امیر چیز دیگری می فرماید، آنها ادعای عرفان می کنند اما آیا عارف تر از حضرت امیر هستند؟ من واقعاً برای بعضی از شیعیان متاسفم که از این حرف ها می زنند، اگر دیگران می زنند چون بزرگان آنها به حضرت امیر سجده نکردند و آنها دارند جبران می کنند و می گویند که ابلیس سجده نکرد و ما نیز به ابلیس اقتدا می کنیم و ابلیس غیور بود پس ما هم غیوریم؛ حضرت امیر دیگر کیست؟ ما خود خدا را عبادت می کنیم! آیا خدای متعال از طریق دعوت به شرک به توحید امتحان می کند و می گوید که سجده کنید و مشرک شوید که موحد بشوید؟ یا طریق توحید و صراط مستقیم همین است؟
آن وقت همان هایی که این حرف را می زنند و این ادعا را می کنند، اگر یک در محکم به هم بخورد از جایشان می پرند، ای موحد از یک صدای در می ترسی، آن وقت اگر در مقابل حضرت امیر تواضع کنی، می شود شرک؟ این حرف ها چرندیات است و خودشان بافته اند و ما هم بلدیم که بهترش را ببافیم، اما شماها به این حرف ها گوش ندهید.
یک روایت نداریم که مضمونش این باشد که شیطان سگ خداست و هروقت خدا می گوید، پارس می کند! این حرف دیگران است و شیطان کلب معلَّم خدا نیست؛ البته که از خدای متعال می ترسد چون قدرت دارد اما نه اینکه خیال کنید کلب معلم خدا را دوست دارد و تحت فرمان است، اصلاً اینطور نیست و این حرف ها مزخرفات است.
شیطان «عدوّالله» و «امام المتعصّبین» است و بنای شیطنت گذاشته است. شیطان از خدای متعال می ترسد، از حضرت امیر هم می ترسد و تا زمانی که دست تو در دست حضرت امیر باشد، جرأت نمی کند به تو نزدیک شود«وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی »؛ این معنایش این نیست که شیطان کلب معلم خداست و آنجا که خدا فرموده پاچه می گیرد و گفته که من خوب ها را جهنمی می کنم و خدا به او فرموده که خوب ها را بگیر و اصلاً کاری با بدها ندارد! معلوم نیست این حرف هایی که هیچ مبنای دینی ندارند، از کجا وارد شده و چگونه توحید اینطور معنا شده که شیطان بشود موحد و جناب جبرئیل بشود مشرک!
حضرت می فرمایند که امتحان به سجده، در مقابل خلیفه بود و مجهول هم بود و نور حضرت آدم هم پنهان بود و ابلیس شکست خورد و حضرت ریشه شکست او را اینگونه توضیح می دهند که دلیل شکست شیطان احساس عزت در مقابل خدا بود و این موجب شکست او در امتحان شد.
تاکنون نظری ثبت نشده است