- 1027
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 143 سوره اعراف بخش اول
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 143 سوره اعراف بخش اول"
میقات هم برای ظرف زمان آمده است و هم برای ظرف مکان
در جریان معراج فرمود ﴿سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ﴾ خدا منزه است
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلَمَّا جَاءَ مُوسَی لِمِیقَاتِنَا وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قَالَ لَنْ تَرَانِی وَلکِنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی فَلَمّا تَجَلّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً وَخَرَّ مُوسی صَعِقاً فَلَمّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِین﴾
میقات همانطوری که برای ظرف زمان آمده است برای ظرف مکان هم آمد چه اینکه در مواقیت احرام همین بود که قبلاً گذشت و در آیهٴ محل بحث هم برخی از مفسران احتمال دادند که منظور از این میقات همان مکان مضبوط و مشخص باشد نه زمان معین یعنی وقتی وجود مبارک موسای کلیم به آن کوه طور جای معینی که قرار گذاشتند آمده است این حادثه اتفاق افتاد.
مطلب بعدی آن است که در این گونه از سفرها خداوند رفتن آمدن و مانند آن را به خود پیغمبر اسناد میدهد ولی در جریان معراج این کار پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را به خود اسناد میدهد در جریان ابراهیم خلیل موسای کلیم(سلام الله علیه) و انبیای دیگر میفرماید که اینها رفتند به ملاقات حق یا آمدند به دیدار ما از این تعبیرات یا ﴿إِنِّی ذَاهِبٌ إِلَی رَبِّی﴾ که خلیل حق(سلام الله علیه) دارد ولی در جریان معراج فرمود ﴿سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ﴾ خدا منزّه است آن خدایی منزه است که بنده خود را سیر داد نفرمود در معراج پیغمبر به طرف خدا رفت فرمود خدا پیغمبر را به طرف خود برد اگر کسی تحت ولایت الله باشد همه کارهای مولّی علیه را ولی به عهده میگیرد به هر تقدیر وقتی که موسای کلیم در میقات قرار گرفت و با خدا سخن گفت تعبیری که قرآن از کلام خدا دارد متنوّع است گاهی به صورت نجواست گاهی به صورت نداست گاهی به صورت کلام است گاهی میفرماید که ﴿وَقَرَّبْنَاهُ نَجِیّاً﴾ یعنی ما او را نزدیک کردیم در حالی که او نجی بود هم نجوای ما بود ما با او مناجات کردیم او هم اگر با ما مناجات میکرد گوش میدادیم این نجی از نجوا و مناجات و اینهاست گاهی سخن از نداست که دربارهٴ خیلی از انبیا(علیهم السلام) دارد ﴿وَإِذْ نَادَی رَبُّکَ﴾ و مانند آن دربارهٴ موسای کلیم(سلام الله علیه) در سورهٴ مبارکهٴ «طه» دارد که ﴿نُودِیَ یَامُوسَی﴾ گاهی سخن از نجواست که قریبترین و نزدیکترین گفتگوست و گاهی سخن از نداست که نشانه دور بودن مخاطب است و گاهی سخن از تکلم است نظیر آنچه که در قرآن کریم دربارهٴ موسی(سلام الله علیه) آمده است که خدا در بین این انبیا فقط موسی را کلیم خود معرفی کرد ﴿وَکَلَّمَ اللّهُ مُوسَی تَکْلِیماً﴾
مطلب بعدی آن است که حالا این افعال گاهی نداست گاهی نجواست گاهی کلام است مبدأ فاعلی اینها فرق میکند گاهی خداوند به عنوان الله مبدأ فاعلی کلام قرار میگیرد نظیر آیهٴ 164 سورهٴ مبارکهٴ «نساء» که قبلاً گذشت آنجا به این صورت بود ﴿وَکَلَّمَ اللّهُ مُوسَی تَکْلِیماً﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیهٴ 164 این بود ﴿وَکَلَّمَ اللّهُ مُوسَی تَکْلِیماً﴾ مبدأ فاعلی تکلیم الله است گاهی مبدأ فاعلی مقام ربوبیت است که نازلتر از مقام الله است که آیات محل بحث سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» عهده دار آن است البته تناسب هر مورد اقتضا میکند که برابر آن مورد اسمی از اسمای حسنای خدای سبحان ذکر بشود گاهی الله ذکر میشود که اسم اعظم است گاهی رب ذکر میشود که اسم عظیم است و چون پرورش و تدبیر مطرح است از کلمه رب کمک گرفته میشود.
مطلب بعدی آن است که کلام به معنای اسم مصدر آن بر هر کتابی از کتابهای الهی صادق است الآن قرآن کلام الله است هر کس میخواند کلام الله را میخواند و هر کس میشنود کلام الله را میشنود آنچه در طلیعهٴ سورهٴ مبارکهٴ «توبه» است آیهٴ ششم سورهٴ «توبه» که فرمود: ﴿وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّی یَسْمَعَ کَلاَمَ اللّهِ﴾ اگر در میدان جنگ یکی از مشرکین از شما خواست که بیاید حرف شما را کتاب آسمانی شما را و منطق و مکتب شما را تحقیق کند به آنها جوار بدهید پناه بدهید یک پناهندگی فرهنگی موقتی است امنیّت پیدا کنند بیایند و حرف شما را و قرآن شما را بشنوند وقتی کارشان تمام شد حالا یا ایمان میآورند یا ایمان نمیآورند اگر ایمان آوردند که در صف شما مؤمنیناند و اگر ایمان نیاوردند که شما مسئول امنیت اینهایید باید در کمال امنیت اینها را به شهرشان برگردانید یا به لشگرشان برگردانید ﴿وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ﴾ از شما جوار خواستند پناهندگی خواستند امنیت طلب کردند ﴿حَتَّی یَسْمَعَ﴾ مثلاً کلام خدا را بشوند ﴿فَأَجِرْهُ﴾ اینها را پناهنده کنید امنیتشان بدهید جوار بدهید پناه بدهید ﴿حَتَّی یَسْمَعَ کَلاَمَ اللّهِ﴾ آنگاه ﴿ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ﴾ اگر ایمان آوردند که خب در جمع شما میماند اگر نشد تا به آنجایی که امنیت او تأمین است او را برگردانید اینجا کلام به معنی اسم مصدر است معنی اسم مصدری که هست یعنی کلام خدا را دارد میشنود اما آن قاری قرآن که دارد تکلم میکند آیا او هم رسالت الهی را دارد یا نه؟ آن شاید برای هر خوانندهای نباشد یک و برای هر شنوندهای هم نباشد دو، ولی قرآن کلام الله است به معنی اسم مصدری هر کس قرآن را میخواند کلام الله را میخواند و قرآن را میشنود کلام الله را میشنود نه تنها کتاب خداست کلام خدا هم هست خب
مطلب بعدی که در بحث دیروز اشاره شد این بود که ذات اقدس الهی در پایان سورهٴ مبارکهٴ «شوری» فرمود خدا با بشر از سه راه سخن میگوید حالا معلوم شد که خداوند با موسای کلیم سخن گفت تنها کلام به معنی اسم مصدری نبود که موسای کلیم شنید بلکه خدا تکلم کرد با او ﴿وَکَلَّمَ اللّهُ مُوسَی تَکْلِیماً﴾ یا ﴿وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ﴾ و مانند آن لکن انحای تکلم الهی در آیهٴ 51 سورهٴ مبارکهٴ «شوری» بیان شده ﴿وَمَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاّ وَحْیاً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ مَا یَشَاءُ إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾ فرمود برای هیچ بشری نیست که خدا با او سخن بگوید مگر با یکی از این سه راه و یکی از این سه روش یا وحی است یک وحی خاص است معلوم میشود بلا واسطه است یا من ورای حجاب است نظیر آنچه را که موسای کلیم(سلام الله علیه) از ورای حجر شنید یا به وسیله فرستاده فرشته یا بشر است برای انبیا به وسیله فرشتگان خداوند پیام میفرستد و برای بشرهای عادی به وسیلهٴ انبیا پیام میفرستد الآن باید بحث بشود به اینکه موسای کلیم(سلام الله علیه) این کلام را آیا از قسم اول بود یعنی بلا واسطه بود یا قسم دوم بود من ورای حجاب بود یا ﴿یُرْسِلَ رَسُولاً﴾ بود اگر ما شاهدی پیدا کردیم که در میقات وجود مبارک کلیم خدا به وسیله فرشتگان کلام الهی را دریافت میکرد اینها مثبتیناند معارض نیستند کاملاً قابل جمع است هم صادق است خدا با موسی کلام گفت هم صادق است که موسای کلیم به وسیله فرشتگان الهی کلام خدا را شنید اینکه فرمود ﴿وَمَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاّ وَحْیاً﴾ اگر راه چهارمی به وسیله آیه یا روایت معتبری ثابت شد آنگاه این حصر میشود حصر اضافی که قابل تقیید خواهد بود و اگر به وسیله دلیل معتبر دیگری ما راه چهارمی نتوانستیم اثبات بکنیم قهراً راه تکلیم همین سه راه است و لا غیر چون ظاهر این کریمه حصر است
پرسش ...
پاسخ: نه نجوا هم یا بلا واسطه است یا معالواسطه است یا من ورای حجاب انسان صدای خفیف میشنود به یکی از همین راههاست اینکه فرمود ﴿وَمَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاّ وَحْیاً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾ چون تفصیل قاطع شرکت است معلوم میشود این وحی من ورای حجاب نیست بدون حجاب است این یک، ﴿أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً﴾ چون تفصیل قاطع شرکت است معلوم میشود که این وحی به وسیله پیک نیست یک پیام آوری وسط فاصله نیست نه انسان هست نه فرشته این دو، از اینکه تفصیل قاطع شرکت است میشود استفاده کرد که آن وحی اولی بلا واسطه است حجابی در کار نیست و پیکی هم در کار نیست لکن بدون حجاب، بدون حجاب محض ممکن نیست کسی مخاطب خدا باشد برای اینکه گرچه ممکن است بین این مخاطب و بین ذات اقدس الهی شجری یا انسانی یا فرشتهای واسطه یا حاجب نباشد اما خود این شخص هستی خود این شخص حاجب است خب انسان مگر نه آن است که یک موجود محدودی است مگر نه آن است که این مرغ باغ در همین قفس ملکوتی او یا هر چه هست در همین محدوده محصور است؟ این از روزنهٴ خویشتن خویش صدای الهی را میشنود نه بیشتر خب این از بیانات نورانی امام باقر(سلام الله علیه) است که مرحوم صدوق در کتاب شریف توحید نقل کرده دیگران هم البته نقل کردند که «لیس بینه [سبحانه تعالی] و بین خلقه حجاب غیر خلقه احتجب بغیر حجاب محجوب واستتر بغیر ستر مستور»، لیس بینه [سبحانه تعالی] و «بین خلقه حجاب غیر خلقه» و اگر کسی گفت تو خود حجاب خودی از همین حدیث نورانی استفاده کرد فرمود خداوند محجوب بیحجاب است مستور بیساتر است «استتر» اما «لیس بینه [سبحانه و تعالی] و بین خلقه حجاب غیر خلقه احتجب بغیر حجاب محجوب» خود این خلق حجاب است خب پس این شخص هر کس که باشد محجوب است اینها یا در حجاب غلیظاند یا حجابشان دو لایه است یا حداقل یک لایه اگر کسی خود را هیچ چیزی را نمیبیند یک انسان وارستهای است به غیر خویشتن خویش توجه ندارد فقط در صدد تهذیب جان خودش است به فکر اصلاح خودش است به ماسوای خدا هیچ توجهی ندارد چنین کسی گرفتار دو حجاب است یکی اینکه خود او هست چون خود او دارد با خدا سخن میگوید خود او دارد کلام خدا را میشنود خب یک موجود محدود به اندازهٴ حدّش حرف میزند به اندازه حدّش میشنود این یک حجاب این یک لایه حجاب لایه دیگر این است که خود این شخص به خویشتن خویش الآن میپردازد به فکر اصلاح خودش است تمام تلاش و کوشش این است که خود را با تقوا کند تعدیل کند، تنزیه کند، تهذیب کند تطهیر کند، به فکر اصلاح خودش است خب همه حواسش این است که عدالت خودش را حفظ بکند طهارت خودش را حفظ بکند این هم لایه دیگر حجاب پس اصل هستی او حجاب است که خود حجاب خودی یک، تو مشغول حفظ و تطهیر و تقدیس خودت هستی دو، که این هر دو کار، کار خوبی است دیگر از این بهتر چیست ولی این حجاب دولایه کسی که در دو پرده حجاب است دارد با خدا سخن میگوید یا سخن خدا را میشنود آنهایی که از این بالاترند کسانیاند که به مقام شامخ ولایت بار یافتند خود را تسلیم محض او کردند تنزیه و تطهیر جان خود را به او سپردند به عصمت بالغه رسیدند چیزی در آن فضا نیست که اینها را آلوده بکند که حالا اینها به این فکر باشند که مواظب باشند نلغزند آنطور نیست جایی قرار گرفتند که جای لغزیدن نیست اصلاً انسان در مرحله خیال و وهم میلغزد وقتی به عقل ناب بار یافت آنجا جا برای لغزش نیست آنکه میلغزاند شیطان است که فرمود: ﴿فَدَلاَّهُمَا بِغُرُورٍ﴾ به عنوان دلیل رفته گفت که ﴿هَلْ أَدُلُّکَ عَلَی شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْکٍ لَّا یَبْلَی﴾ به بهانهٴ اینکه من دالم دلیلم راهنمایم شما را به بهشت جاودان هدایت میکنم به این بهانه رفته به بهانه دلالت رفته اما کار تدلیه کرده تدلیه یعنی آویزان کردن متدلی یعنی آویخته شده به بهانه ﴿هَلْ أَدُلُّکَ عَلَی شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْکٍ لَّا یَبْلَی﴾ رفته اما فدلاهما این دلّی است متدلی کردن است آن دلل است به عنوان دلالت رفته ولی نیرنگ تدلیه زده زیر پای اینها را خالی کرده وقتی انسان متدلی شد آویخته شد خب میافتد این تدلیه آویزان کردن متدلی کردن بین الارض و السماء معلق نگه داشتن کار شیطان و شطنت اوست اما یک جایی که اصلاً شیطان وجود ندارد در مرز مخلصین اصلاً شیطان را راهی نیست ﴿وَجَعَلْنَاهَا رُجُوماً لِلشَّیَاطِینِ﴾ آنجا اصلاً جا برای شیطنت نیست جا برای وهم و خیال و باطل نیست چنان جایی اصلاً انسان تحت ولایت خداست و لا غیر به غیر خدا توجه ندارد حتی به خویشتن خویش اگر گفته شد «رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند» مصداق کاملش میتواند این باشد خب این گروه به این فکر نیستند که حالا آدم خوبی باشند چون فوق او هستند برای اینکه اینجا جای بدی نیست اصلاً اینها نور محض شدند حالا محدق به ارض شدند به تعبیر زیارت جامعه که شما محدق به عرش بودید محدق یعنی محیط شما پایهگذاران عرشید این مقام خب حالا اگر محدق بودید محیط بودید نگهبانان عرش بودید حاملان عرش بودید آنجا جا برای کارهای فرشی نیست بنابراین آنها به احدی توجه ندارند حتی به خویشتن خویش لکن در چنین حالی هم محجوباند منتها حجابشان یک لایه است انسانهای خوب حجابشان دو لایه است یعنی هم هستند هم به فکر اصلاح خویشتناند که نلغزند ولی اینها هستند دیگر به فکر اصلاح خویشتن نیستند چون نیاز ندارند تحت ولایت اللهاند خود را به او سپردند آن محدوده هم که محدودهٴ عرش خداست جا برای شیطنت نیست اما بالأخره هستند یا نیستند رسد آدمی به جایی که نشود یا رسد آدمی به جایی که نبیند اگر انسان به جایی برسد که نیست بشود که این نقص است فنا به معنای نیستی نقص است که نمیتواند مراحل کمال باشد فنا به این معناست که انسان نه تنها غیر خدا را دیگران را نمیبیند خود را هم نبیند ولی بالأخره هست یا نه خب اگر هست به اندازه خود میفهمد به اندازه خود حرف میزند به اندازه خود میشنود لذا رفع حجاب بالقول المطلق مستحیل است یعنی یک بشری به جایی برسد که بلاواسطه کل آنچه خدا میگوید بشنود این محال است بالأخره برای اینکه این موجود است اولاً، محدود است ثانیاً، اگر هستی یک شیئی محدود بود کمالات و اوصاف او هم بشرح أیضاً فهم او هم اینچنین است نجوا و کلام و ندا و خواستن او محدود است استماع او هم محدود است یک موجود محدوده به اندازه حدّش حرف میزند به اندازه حدّش میشنود پس اگر یک اقیانوس نامحدودی به حرف درآمد به تلاطم درآمد این موجود محدود به اندازه ظرفیت خویشتن خویش نجوای او یا ندای او یا کلام او را میشنود پس ممکن نیست آنچه را خدا میگوید همه آنچه را که خدا میگوید آنطوری که گفته است یک موجود محدود بشنود نه تنها انسان فرشتگان اینچنین است نه تنها انسان و فرشته عالم و آدم اینچنین است نه تنها اینها مجموع ماسوی الله و به تعبیر دیگر ﴿وَمَا أَمْرُنَا إِلاّ وَاحِدَةٌ﴾ آن امر هم باز نمیتواند تمام آنچه را که خدا میگوید بشنود برای اینکه بر فرض هم آن نفس رحمانی که گفتند غیر متناهی باشد غیر متناهی بالعرض است نه بالذّات خب بنابراین چیزی که در قبال خداست به عنوان مظهر به عنوان آیت نمیتواند نامتناهی بالذّات باشد یا متناهی است یا غیر متناهی بالعرض است مثل فیض او فیض او که عطا و غیر مجذوذ است حالا درباره گذشته اگر کسی اختلاف داشته باشد درباره آینده که اختلافی نیست قیامت است و ابدیت بهشت دیگر عطاء وعطاء غیر مجذوذ نه غیر مقطوع و اگر دربارهٴ جهنم و اهل جهنم کسی اختلاف داشته باشد دربارهٴ بهشت و ابدیت بهشت وخلود بهشت که احدی اختلاف نکرده دیگر خب پس از این طرف لاالی نهایه است اما این لا الی نهایه بالعرض است که به آن لا الی نهایه بالذّات متکی است و اگر چیزی غیر متناهی بالعرض بود باز توان آن را ندارد که هر چه غیر متناهی بالذات عطا میکند او بگیرد خب
پرسش ...
پاسخ: بله دیگر بالأخره هستی خود منتها هستی خودش را نمیبیند خب بنابراین ممکن نیست که یک موجود محدودی بدون حجاب محض آنچه را ذات اقدس الهی میفرماید بشنود اگر خب گفته بشود به اینکه ﴿وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّ وَحْیاً﴾ و معنای این وحی آن است که واسطهای در کار نیست حجابی در کار نیست یعنی آن دو امری که در کنار این ذکر شده آنها نیست یعنی آن حجاب شجر و مانند آن نیست نه اصل الحجاب بالقول المطلق یا پیک انسانی و آسمانی در کار نیست وگرنه یک موجود محدود به اندازه حد خود کلام خدا را میشنود خب حالا ما ببینیم که موسای کلیم(سلام الله علیه) کلماتی که در طول عمر پر برکتش شنید همه اینها یک سنخ بودند یا تفاوت داشتند اگر تفاوت داشتند تفاوت در نحوهٴ حجاب بود یا تفاوت در نحوهٴ ﴿یُرْسِلَ رَسُولاً﴾ بود یا نه بعضی از این تفاوتها به این است که بعضی با حجاب بود و بعضی بیحجاب بعضی بیپرده بود بعضی با پرده بود آن راهها را باید از شواهد قرانی و روایی استنباط کرد وگرنه این حصر ظاهراً حصر تام است ﴿وَمَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاّ وَحْیاً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ مَا یَشَاءُ إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾ در نوبت قبل هم اشاره شد به اینکه این ﴿یُرْسِلَ رَسُولاً﴾ اختصاصی به رسول آسمانی ندارد وقتی به وسیله فرشتگان(سلام الله علیهم) کلام خدا به انبیا میرسد مشمول این ﴿یُرْسِلَ رَسُولاً﴾ هست وقتی به وسیله انبیا کلام الهی به گوش مردم و امتهایشان میرسد این هم ﴿یُرْسِلَ رَسُول﴾ است آن که آیاتی الهی را میشنود به وسیله زبان مطهر پیغمبر این دارد کلام خدا را به عنوان مکلّم میشنود نه به عنوان اسم مصدری و پایان خط وحی هم قلب مطهّر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیست بین راه است خود پیغمبر هم مانند رسولان دیگر کانال وحی است مسیر وحی است ادامه دهندهٴ پیام خداست آنچه را که قلب مطهر پیغمبر یافت من اللفظ و المعنی که ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِین ٭ عَلَی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنذِرِینَ﴾ عین همان الفاظ و خصوصیات که بر قلب مطهّر حضرت آمد به لبان مطهّرش میآید بر اساس ﴿مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی﴾ بین لب مطهّر پیغمبر با گوش امت این وسطها جا برای تحریف نیست فرمود که او رصدی میفرستد ﴿مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدا ٭ لِیَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاَتِ رَبِّهِمْ﴾ برای اینکه تحریف نشود بدون کم و زیاد آنچه از طرف خدا آمده است به گوش مردم برسد بین لبان مطهّر پیغمبر با گوش امت هیچ بیگانهای راه ندارد این مسیر هم مسیر وحی الهی است تا به گوش مسلمین برسد از آن به بعد حالا ﴿فَمَن شَاءَ فَلْیُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْیَکُفُرْ﴾ خواهد بود ﴿یُحَرِّفُون﴾ خواهد بود یبدلون خواهد بود تحریف معنا اگر هست تفسیر به رأی اگر هست از آن به بعد هست ولی تا گوش امت اسلامی این کلام خداست به دو وجه هم اسم مصدر هم کلام تکوینی و فعلی.
پرسش ...
پاسخ: چرا نه پیغمبر رسول است دیگر برای اینکه فرمود: ﴿أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ مَا یَشَاءُ﴾ همانطوری که فرشتگان رسول خدایند کلام خدا را به پیغمبر میرسانند پیغمبر هم رسول خداست کلام خدا را به مردم میرساند آنچه از لبان مطهّر پیغمبر میآید وحی است او دارد وحی را میخواند بنابراین شنونده هم دارد کلام الله را هم به معنی اسم مصدری هم به عنوان فعل گوش میدهد الآن مخاطب خداست منتها مع الواسطه حالا بعضیها با واسطه کمتر بعضی با واسطه بیشتر بعضیها فقط با وساطت رسولان بعضیها به وساطت رسولان و انبیا باهم
پرسش ...
پاسخ: فنای ذاتی هم همان است که خود را نمیبیند فنا ذاتی هم این نیست که یک شخص نابود بشود اگر هست پس حجاب هست.
پرسش ...
پاسخ: فنای صفاتی مربوط به شهود است فنای افعالی مربوط به شهود است معنای فنای ذاتی مربوط به شهود است شهودش یا در مرحلهٴ افعال است یا در مرحلهٴ اوصاف است یا در مرحلهٴ ذات است خب.
پرسش ...
پاسخ: در هر کاری را که ذات اقدس فرمود به اندازهٴ ظرفیت مخاطبش میفرماید البته هر چه به اندازه ظرفیت مخاطبش بفرماید پیغمبر میفهمد خود پیغمبر هرگز به اندازهٴ ظرفیت خودش با کسی حرف نزد این از غرر روایات ماست که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) فرمود مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در کتاب شریف کافی نقل کرده است که «ما کلم رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) العباد بکنه عقله قط» یعنی در تمام عمر پربرکتش پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با بندگان خدا به اندازه عمر فکر خود با احدی حرف نزد.
پرسش ...
پاسخ: یعنی نبین دیگر نه معنیاش این است که نابود شد نابود شدن معدوم شدن که نقص است که «یک نکتهات بگویم تا علم و عقل بینی بی معرفت نشینی» «یک نکتهات بگویم خود را مبین که رستی» وگرنه نابود شدن که نقص است که فنا که میگویند یعنی خود را نبین مطابق با واقع هم هست برای اینکه آنچه که در عالم هست ذات اقدس الهی هست و آیات او آن وقت زید چه نقشی دارد بنابراین آنهایی هم که گفتند «تو خود حجاب خودی» خود را و جایگاه را مشخص کردند اشعار اینها هم «یفسر بعضه بعضا» خب
پرسش ...
پاسخ: برای چه کسی پنهان نیست برای خدا پنهان نیست چون همه مظهر او هستند برای آنهایی که مظهر اسم اعظماند پنهان نیست چه اینکه به علم الهی عالماند اما برای خیلیها پنهان است دیگر.
پرسش ...
پاسخ: به همان غرض آن است که هر کلامی هر معرفتی اگر ذات اقدس الهی خواست خودش را معرفی کند نظیر اینکه به موسای کلیم فرمود ﴿إِنِّی أَنَا اللَّهُ﴾ خب این ﴿إِنِّی أَنَا اللَّهُ﴾ را وجود مبارک موسای کلیم چه اندازه میفهمد در آیه سورهٴ مبارکهٴ «طه» که در طلیعهٴ همان سورهٴ «طه» جریان وحییابی موسای کلیم(سلام الله علیه) مطرح است که ﴿فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ یَامُوسَی ٭ إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوی ٭ وَأَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَی ٭ إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ أَنَا فَاعْبُدْنِی وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِکْرِی﴾ وقتی ذات اقدس الهی میفرماید ﴿إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ﴾ این ندای توحیدی را جز آن است که موسای کلیم به اندازه خود میفهمد و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) همین حرف را ﴿فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ اللَّهُ﴾ همین حرف را به اندازه هستی خود میفهمد و بالاتر از او اگر خدای سبحان در آیهٴ چهارده سورهٴ مبارکهٴ «طه» به موسای کلیم فرمود ﴿إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ أَنَا﴾ بعد هم به پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود ﴿فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ اللَّهُ﴾ خب این دو حرف را الله گفته است هر دو به یک اندازه شنیدند دربارهٴ وجود مبارک پیغمبر که مرحوم کلینی از امام صادق(سلام الله علیه) نقل میکند فرمود که «ما کلم رسول الله(صلیٰ الله علیه و آله و سلّم) العباد» مفعول این کلم است «ما کلم رسول الله(صلیٰ الله علیه و آله و سلّم) العباد بکنه عقله قط» در تمام مدت عمر با هیچ کس به اندازه فکر خود حرف نزد شارحان اصول کافی اهلبیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) را مستثنا میدانستند چون آن به منزله نفس پیغمبر بود هر چه را پیغمبر به اندازه عمق و فکر خود میفرمود علی و اولاد علی(علیهم السلام) میفهمیدند اما با دیگران به اندازه فکر خود حرف نزد خب.
پرسش ...
پاسخ: بله حالا اینکه فرمود به اندازه عمق حرف نزد یعنی ـ معاذالله ـ بعضی از اسرار را نگفت برای مردم با اینکه خدا میفرماید ﴿وَمَا هُوَ عَلَی الْغَیْبِ بِضَنِینٍ﴾ ضنین یعنی بخیل فرمود او ضنت نمیورزد بخل نمیورزد ما هر چه گفتیم او به شما ابلاغ کرد ما هرچه گفتیم او ابلاغ کرد چند وصف است که ذات اقدس الهی مستقیماً دربارهٴ پیغمبر به عهده گرفت فرمود نه آنچه من گفتم او کتمان میکند یک، نه آنچه میگوید از خودش است بلکه همهاش از من است دو، پس هر چه من گفتم او به شما گفت و هر چه میگوید از من است اما اینکه من هرچه گفتم به شما میرساند ﴿وَمَا هُوَ عَلَی الْغَیْبِ بِضَنِینٍ﴾ او ضنّت نمیورزد بخل نمیورزد که بعضی از احکام و آیات و حکم و معارف را بگوید بعضی را نگوید نه من هرچه گفتم او به شما گفت از آن طرف هم بدون اجازه ما و بدون وحی ما حرفی نمیزند ﴿مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحَی﴾ پس ایجاباً و سلباً تحت ولایت ذات اقدس الهی است اما مع ذلک چه کسی است که حرف او را بفهمد؟ اینکه فرمود نه تنها من همه انبیا سنت و سیرت ما این است «انا معاشر الانبیاء أمرنا ان نکلم الناس علی قدر عقولهم» همین حرف را میزنند نه اینکه پیام خدا را یک قدری کم میکنند ـ معاذالله ـ یک قدری میگویند یک قدری نمیگویند ما میگوییم همانطوری که فیض خدا مثل آبی است که ﴿أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِیَةُ بِقَدَرِهَا﴾ ما هم در مجامع عمومی هم حرفمان را میزنیم در مساجد حرفمان را میزنیم در تفسیر آیات حرفمان را میزنیم منتها ﴿فَسَالَتْ أَوْدِیَةُ بِقَدَرِهَا﴾ اینطور درمیآید هر کسی به اندازه فکر خودش میفهمد قهراً معنای آن حدیث این خواهد شد که هیچ کس به اندازه فکر پیغمبر حرف پیغمبر را نمیفهمد به این درمیآید آن وقت اهل بیت به اندازه عمق فکر پیغمبر حرف پیغمبر را میفهمند به این صورت درمیآید ولی دربارهٴ ذات اقدس الهی استثنا پذیر نیست خب حالا این ﴿إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ﴾ای را که ذات اقدس الهی فرمود اینچنین نیست که خدا یک گوشه را نشان داده باشد گوشهٴ دیگر را چون گوشه و گوشه ندارد زاویه و ضلع ندارد حیث و حیث ندارد اگر چیزی بسیط محض بود دیگر حیث و حیث شأن و شأن وجه و وجه اینها ندارد بنابراین نمیشود گفت که یک قدریاش را گفته یک قدریاش را نگفته او همهاش را گفته منتها بیننده به مقدار خود دید همهاش گفته شد ولی شنونده به مقدار خود شنید او یکجا فرمود ﴿فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ اللَّهُ﴾ اما وجود مبارک موسای کلیم یک طور بالاتر از او وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) طور دیگر شنید خب.
اما آنچه که از بحثهای قرآنی برمیآید شاید بتوان گفت به اینکه این کلمات یکسان نبودند آن تکلّمها یکسان نبودند در جریان شجر خب آنجا معلوم است من ورای شجر است اما آیا در جریان میقات هم همینطور بود آنچه که در طلیعهٴ وحییابی وجود مبارک موسای کلیم آمده است که من ورای شجر بود آیا از ناحیه شجر شنیده است که ﴿إِنِّی أَنَا اللَّهُ﴾ آیا اینجا هم همینطور است یعنی در جریان مکالمه در میقات هم همینطور است یا نه آنجا اینطور نیست آنجا ﴿نَادَیْنَاه﴾ از ناحیه شجر من ورای شجر که ﴿إِنِّی أَنَا اللَّهُ﴾ خب آنجا روشن است اما دربارهٴ جای دیگر قیدی ندارد و اینها چون مثبتیناند قابل جمعاند دلیلی بر تقیید نیست چون عین همان کلام که نیست در یک جا دارد خدا با موسای کلیم سخن گفت در یک جا دارد که در طلیعه وحییابی من ورا شجر با او سخن گفت خب اینها وقتی مثبتان شدند که تعارضی ندارند ما یکی را بر دیگری حمل بکنیم که چه منافاتی است بین اینکه یک جا بلا واسطه سخن بگوید یک جا مع الواسطه اگر همان کلام و همان خصوصیت باشد این وحدت مورد و موضوع عامل تعارض هست ناچاریم احدهما را بر دیگری حمل بکنیم اما وقتی که ممکن است جای دیگر به سبک دیگر سخن گفته باشد دلیلی بر حمل احد المثبتین بر دیگری نیست.
«و الحمد لله رب العالمین»
میقات هم برای ظرف زمان آمده است و هم برای ظرف مکان
در جریان معراج فرمود ﴿سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ﴾ خدا منزه است
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلَمَّا جَاءَ مُوسَی لِمِیقَاتِنَا وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قَالَ لَنْ تَرَانِی وَلکِنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی فَلَمّا تَجَلّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً وَخَرَّ مُوسی صَعِقاً فَلَمّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِین﴾
میقات همانطوری که برای ظرف زمان آمده است برای ظرف مکان هم آمد چه اینکه در مواقیت احرام همین بود که قبلاً گذشت و در آیهٴ محل بحث هم برخی از مفسران احتمال دادند که منظور از این میقات همان مکان مضبوط و مشخص باشد نه زمان معین یعنی وقتی وجود مبارک موسای کلیم به آن کوه طور جای معینی که قرار گذاشتند آمده است این حادثه اتفاق افتاد.
مطلب بعدی آن است که در این گونه از سفرها خداوند رفتن آمدن و مانند آن را به خود پیغمبر اسناد میدهد ولی در جریان معراج این کار پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را به خود اسناد میدهد در جریان ابراهیم خلیل موسای کلیم(سلام الله علیه) و انبیای دیگر میفرماید که اینها رفتند به ملاقات حق یا آمدند به دیدار ما از این تعبیرات یا ﴿إِنِّی ذَاهِبٌ إِلَی رَبِّی﴾ که خلیل حق(سلام الله علیه) دارد ولی در جریان معراج فرمود ﴿سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ﴾ خدا منزّه است آن خدایی منزه است که بنده خود را سیر داد نفرمود در معراج پیغمبر به طرف خدا رفت فرمود خدا پیغمبر را به طرف خود برد اگر کسی تحت ولایت الله باشد همه کارهای مولّی علیه را ولی به عهده میگیرد به هر تقدیر وقتی که موسای کلیم در میقات قرار گرفت و با خدا سخن گفت تعبیری که قرآن از کلام خدا دارد متنوّع است گاهی به صورت نجواست گاهی به صورت نداست گاهی به صورت کلام است گاهی میفرماید که ﴿وَقَرَّبْنَاهُ نَجِیّاً﴾ یعنی ما او را نزدیک کردیم در حالی که او نجی بود هم نجوای ما بود ما با او مناجات کردیم او هم اگر با ما مناجات میکرد گوش میدادیم این نجی از نجوا و مناجات و اینهاست گاهی سخن از نداست که دربارهٴ خیلی از انبیا(علیهم السلام) دارد ﴿وَإِذْ نَادَی رَبُّکَ﴾ و مانند آن دربارهٴ موسای کلیم(سلام الله علیه) در سورهٴ مبارکهٴ «طه» دارد که ﴿نُودِیَ یَامُوسَی﴾ گاهی سخن از نجواست که قریبترین و نزدیکترین گفتگوست و گاهی سخن از نداست که نشانه دور بودن مخاطب است و گاهی سخن از تکلم است نظیر آنچه که در قرآن کریم دربارهٴ موسی(سلام الله علیه) آمده است که خدا در بین این انبیا فقط موسی را کلیم خود معرفی کرد ﴿وَکَلَّمَ اللّهُ مُوسَی تَکْلِیماً﴾
مطلب بعدی آن است که حالا این افعال گاهی نداست گاهی نجواست گاهی کلام است مبدأ فاعلی اینها فرق میکند گاهی خداوند به عنوان الله مبدأ فاعلی کلام قرار میگیرد نظیر آیهٴ 164 سورهٴ مبارکهٴ «نساء» که قبلاً گذشت آنجا به این صورت بود ﴿وَکَلَّمَ اللّهُ مُوسَی تَکْلِیماً﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیهٴ 164 این بود ﴿وَکَلَّمَ اللّهُ مُوسَی تَکْلِیماً﴾ مبدأ فاعلی تکلیم الله است گاهی مبدأ فاعلی مقام ربوبیت است که نازلتر از مقام الله است که آیات محل بحث سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» عهده دار آن است البته تناسب هر مورد اقتضا میکند که برابر آن مورد اسمی از اسمای حسنای خدای سبحان ذکر بشود گاهی الله ذکر میشود که اسم اعظم است گاهی رب ذکر میشود که اسم عظیم است و چون پرورش و تدبیر مطرح است از کلمه رب کمک گرفته میشود.
مطلب بعدی آن است که کلام به معنای اسم مصدر آن بر هر کتابی از کتابهای الهی صادق است الآن قرآن کلام الله است هر کس میخواند کلام الله را میخواند و هر کس میشنود کلام الله را میشنود آنچه در طلیعهٴ سورهٴ مبارکهٴ «توبه» است آیهٴ ششم سورهٴ «توبه» که فرمود: ﴿وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّی یَسْمَعَ کَلاَمَ اللّهِ﴾ اگر در میدان جنگ یکی از مشرکین از شما خواست که بیاید حرف شما را کتاب آسمانی شما را و منطق و مکتب شما را تحقیق کند به آنها جوار بدهید پناه بدهید یک پناهندگی فرهنگی موقتی است امنیّت پیدا کنند بیایند و حرف شما را و قرآن شما را بشنوند وقتی کارشان تمام شد حالا یا ایمان میآورند یا ایمان نمیآورند اگر ایمان آوردند که در صف شما مؤمنیناند و اگر ایمان نیاوردند که شما مسئول امنیت اینهایید باید در کمال امنیت اینها را به شهرشان برگردانید یا به لشگرشان برگردانید ﴿وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ﴾ از شما جوار خواستند پناهندگی خواستند امنیت طلب کردند ﴿حَتَّی یَسْمَعَ﴾ مثلاً کلام خدا را بشوند ﴿فَأَجِرْهُ﴾ اینها را پناهنده کنید امنیتشان بدهید جوار بدهید پناه بدهید ﴿حَتَّی یَسْمَعَ کَلاَمَ اللّهِ﴾ آنگاه ﴿ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ﴾ اگر ایمان آوردند که خب در جمع شما میماند اگر نشد تا به آنجایی که امنیت او تأمین است او را برگردانید اینجا کلام به معنی اسم مصدر است معنی اسم مصدری که هست یعنی کلام خدا را دارد میشنود اما آن قاری قرآن که دارد تکلم میکند آیا او هم رسالت الهی را دارد یا نه؟ آن شاید برای هر خوانندهای نباشد یک و برای هر شنوندهای هم نباشد دو، ولی قرآن کلام الله است به معنی اسم مصدری هر کس قرآن را میخواند کلام الله را میخواند و قرآن را میشنود کلام الله را میشنود نه تنها کتاب خداست کلام خدا هم هست خب
مطلب بعدی که در بحث دیروز اشاره شد این بود که ذات اقدس الهی در پایان سورهٴ مبارکهٴ «شوری» فرمود خدا با بشر از سه راه سخن میگوید حالا معلوم شد که خداوند با موسای کلیم سخن گفت تنها کلام به معنی اسم مصدری نبود که موسای کلیم شنید بلکه خدا تکلم کرد با او ﴿وَکَلَّمَ اللّهُ مُوسَی تَکْلِیماً﴾ یا ﴿وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ﴾ و مانند آن لکن انحای تکلم الهی در آیهٴ 51 سورهٴ مبارکهٴ «شوری» بیان شده ﴿وَمَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاّ وَحْیاً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ مَا یَشَاءُ إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾ فرمود برای هیچ بشری نیست که خدا با او سخن بگوید مگر با یکی از این سه راه و یکی از این سه روش یا وحی است یک وحی خاص است معلوم میشود بلا واسطه است یا من ورای حجاب است نظیر آنچه را که موسای کلیم(سلام الله علیه) از ورای حجر شنید یا به وسیله فرستاده فرشته یا بشر است برای انبیا به وسیله فرشتگان خداوند پیام میفرستد و برای بشرهای عادی به وسیلهٴ انبیا پیام میفرستد الآن باید بحث بشود به اینکه موسای کلیم(سلام الله علیه) این کلام را آیا از قسم اول بود یعنی بلا واسطه بود یا قسم دوم بود من ورای حجاب بود یا ﴿یُرْسِلَ رَسُولاً﴾ بود اگر ما شاهدی پیدا کردیم که در میقات وجود مبارک کلیم خدا به وسیله فرشتگان کلام الهی را دریافت میکرد اینها مثبتیناند معارض نیستند کاملاً قابل جمع است هم صادق است خدا با موسی کلام گفت هم صادق است که موسای کلیم به وسیله فرشتگان الهی کلام خدا را شنید اینکه فرمود ﴿وَمَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاّ وَحْیاً﴾ اگر راه چهارمی به وسیله آیه یا روایت معتبری ثابت شد آنگاه این حصر میشود حصر اضافی که قابل تقیید خواهد بود و اگر به وسیله دلیل معتبر دیگری ما راه چهارمی نتوانستیم اثبات بکنیم قهراً راه تکلیم همین سه راه است و لا غیر چون ظاهر این کریمه حصر است
پرسش ...
پاسخ: نه نجوا هم یا بلا واسطه است یا معالواسطه است یا من ورای حجاب انسان صدای خفیف میشنود به یکی از همین راههاست اینکه فرمود ﴿وَمَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاّ وَحْیاً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾ چون تفصیل قاطع شرکت است معلوم میشود این وحی من ورای حجاب نیست بدون حجاب است این یک، ﴿أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً﴾ چون تفصیل قاطع شرکت است معلوم میشود که این وحی به وسیله پیک نیست یک پیام آوری وسط فاصله نیست نه انسان هست نه فرشته این دو، از اینکه تفصیل قاطع شرکت است میشود استفاده کرد که آن وحی اولی بلا واسطه است حجابی در کار نیست و پیکی هم در کار نیست لکن بدون حجاب، بدون حجاب محض ممکن نیست کسی مخاطب خدا باشد برای اینکه گرچه ممکن است بین این مخاطب و بین ذات اقدس الهی شجری یا انسانی یا فرشتهای واسطه یا حاجب نباشد اما خود این شخص هستی خود این شخص حاجب است خب انسان مگر نه آن است که یک موجود محدودی است مگر نه آن است که این مرغ باغ در همین قفس ملکوتی او یا هر چه هست در همین محدوده محصور است؟ این از روزنهٴ خویشتن خویش صدای الهی را میشنود نه بیشتر خب این از بیانات نورانی امام باقر(سلام الله علیه) است که مرحوم صدوق در کتاب شریف توحید نقل کرده دیگران هم البته نقل کردند که «لیس بینه [سبحانه تعالی] و بین خلقه حجاب غیر خلقه احتجب بغیر حجاب محجوب واستتر بغیر ستر مستور»، لیس بینه [سبحانه تعالی] و «بین خلقه حجاب غیر خلقه» و اگر کسی گفت تو خود حجاب خودی از همین حدیث نورانی استفاده کرد فرمود خداوند محجوب بیحجاب است مستور بیساتر است «استتر» اما «لیس بینه [سبحانه و تعالی] و بین خلقه حجاب غیر خلقه احتجب بغیر حجاب محجوب» خود این خلق حجاب است خب پس این شخص هر کس که باشد محجوب است اینها یا در حجاب غلیظاند یا حجابشان دو لایه است یا حداقل یک لایه اگر کسی خود را هیچ چیزی را نمیبیند یک انسان وارستهای است به غیر خویشتن خویش توجه ندارد فقط در صدد تهذیب جان خودش است به فکر اصلاح خودش است به ماسوای خدا هیچ توجهی ندارد چنین کسی گرفتار دو حجاب است یکی اینکه خود او هست چون خود او دارد با خدا سخن میگوید خود او دارد کلام خدا را میشنود خب یک موجود محدود به اندازهٴ حدّش حرف میزند به اندازه حدّش میشنود این یک حجاب این یک لایه حجاب لایه دیگر این است که خود این شخص به خویشتن خویش الآن میپردازد به فکر اصلاح خودش است تمام تلاش و کوشش این است که خود را با تقوا کند تعدیل کند، تنزیه کند، تهذیب کند تطهیر کند، به فکر اصلاح خودش است خب همه حواسش این است که عدالت خودش را حفظ بکند طهارت خودش را حفظ بکند این هم لایه دیگر حجاب پس اصل هستی او حجاب است که خود حجاب خودی یک، تو مشغول حفظ و تطهیر و تقدیس خودت هستی دو، که این هر دو کار، کار خوبی است دیگر از این بهتر چیست ولی این حجاب دولایه کسی که در دو پرده حجاب است دارد با خدا سخن میگوید یا سخن خدا را میشنود آنهایی که از این بالاترند کسانیاند که به مقام شامخ ولایت بار یافتند خود را تسلیم محض او کردند تنزیه و تطهیر جان خود را به او سپردند به عصمت بالغه رسیدند چیزی در آن فضا نیست که اینها را آلوده بکند که حالا اینها به این فکر باشند که مواظب باشند نلغزند آنطور نیست جایی قرار گرفتند که جای لغزیدن نیست اصلاً انسان در مرحله خیال و وهم میلغزد وقتی به عقل ناب بار یافت آنجا جا برای لغزش نیست آنکه میلغزاند شیطان است که فرمود: ﴿فَدَلاَّهُمَا بِغُرُورٍ﴾ به عنوان دلیل رفته گفت که ﴿هَلْ أَدُلُّکَ عَلَی شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْکٍ لَّا یَبْلَی﴾ به بهانهٴ اینکه من دالم دلیلم راهنمایم شما را به بهشت جاودان هدایت میکنم به این بهانه رفته به بهانه دلالت رفته اما کار تدلیه کرده تدلیه یعنی آویزان کردن متدلی یعنی آویخته شده به بهانه ﴿هَلْ أَدُلُّکَ عَلَی شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْکٍ لَّا یَبْلَی﴾ رفته اما فدلاهما این دلّی است متدلی کردن است آن دلل است به عنوان دلالت رفته ولی نیرنگ تدلیه زده زیر پای اینها را خالی کرده وقتی انسان متدلی شد آویخته شد خب میافتد این تدلیه آویزان کردن متدلی کردن بین الارض و السماء معلق نگه داشتن کار شیطان و شطنت اوست اما یک جایی که اصلاً شیطان وجود ندارد در مرز مخلصین اصلاً شیطان را راهی نیست ﴿وَجَعَلْنَاهَا رُجُوماً لِلشَّیَاطِینِ﴾ آنجا اصلاً جا برای شیطنت نیست جا برای وهم و خیال و باطل نیست چنان جایی اصلاً انسان تحت ولایت خداست و لا غیر به غیر خدا توجه ندارد حتی به خویشتن خویش اگر گفته شد «رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند» مصداق کاملش میتواند این باشد خب این گروه به این فکر نیستند که حالا آدم خوبی باشند چون فوق او هستند برای اینکه اینجا جای بدی نیست اصلاً اینها نور محض شدند حالا محدق به ارض شدند به تعبیر زیارت جامعه که شما محدق به عرش بودید محدق یعنی محیط شما پایهگذاران عرشید این مقام خب حالا اگر محدق بودید محیط بودید نگهبانان عرش بودید حاملان عرش بودید آنجا جا برای کارهای فرشی نیست بنابراین آنها به احدی توجه ندارند حتی به خویشتن خویش لکن در چنین حالی هم محجوباند منتها حجابشان یک لایه است انسانهای خوب حجابشان دو لایه است یعنی هم هستند هم به فکر اصلاح خویشتناند که نلغزند ولی اینها هستند دیگر به فکر اصلاح خویشتن نیستند چون نیاز ندارند تحت ولایت اللهاند خود را به او سپردند آن محدوده هم که محدودهٴ عرش خداست جا برای شیطنت نیست اما بالأخره هستند یا نیستند رسد آدمی به جایی که نشود یا رسد آدمی به جایی که نبیند اگر انسان به جایی برسد که نیست بشود که این نقص است فنا به معنای نیستی نقص است که نمیتواند مراحل کمال باشد فنا به این معناست که انسان نه تنها غیر خدا را دیگران را نمیبیند خود را هم نبیند ولی بالأخره هست یا نه خب اگر هست به اندازه خود میفهمد به اندازه خود حرف میزند به اندازه خود میشنود لذا رفع حجاب بالقول المطلق مستحیل است یعنی یک بشری به جایی برسد که بلاواسطه کل آنچه خدا میگوید بشنود این محال است بالأخره برای اینکه این موجود است اولاً، محدود است ثانیاً، اگر هستی یک شیئی محدود بود کمالات و اوصاف او هم بشرح أیضاً فهم او هم اینچنین است نجوا و کلام و ندا و خواستن او محدود است استماع او هم محدود است یک موجود محدوده به اندازه حدّش حرف میزند به اندازه حدّش میشنود پس اگر یک اقیانوس نامحدودی به حرف درآمد به تلاطم درآمد این موجود محدود به اندازه ظرفیت خویشتن خویش نجوای او یا ندای او یا کلام او را میشنود پس ممکن نیست آنچه را خدا میگوید همه آنچه را که خدا میگوید آنطوری که گفته است یک موجود محدود بشنود نه تنها انسان فرشتگان اینچنین است نه تنها انسان و فرشته عالم و آدم اینچنین است نه تنها اینها مجموع ماسوی الله و به تعبیر دیگر ﴿وَمَا أَمْرُنَا إِلاّ وَاحِدَةٌ﴾ آن امر هم باز نمیتواند تمام آنچه را که خدا میگوید بشنود برای اینکه بر فرض هم آن نفس رحمانی که گفتند غیر متناهی باشد غیر متناهی بالعرض است نه بالذّات خب بنابراین چیزی که در قبال خداست به عنوان مظهر به عنوان آیت نمیتواند نامتناهی بالذّات باشد یا متناهی است یا غیر متناهی بالعرض است مثل فیض او فیض او که عطا و غیر مجذوذ است حالا درباره گذشته اگر کسی اختلاف داشته باشد درباره آینده که اختلافی نیست قیامت است و ابدیت بهشت دیگر عطاء وعطاء غیر مجذوذ نه غیر مقطوع و اگر دربارهٴ جهنم و اهل جهنم کسی اختلاف داشته باشد دربارهٴ بهشت و ابدیت بهشت وخلود بهشت که احدی اختلاف نکرده دیگر خب پس از این طرف لاالی نهایه است اما این لا الی نهایه بالعرض است که به آن لا الی نهایه بالذّات متکی است و اگر چیزی غیر متناهی بالعرض بود باز توان آن را ندارد که هر چه غیر متناهی بالذات عطا میکند او بگیرد خب
پرسش ...
پاسخ: بله دیگر بالأخره هستی خود منتها هستی خودش را نمیبیند خب بنابراین ممکن نیست که یک موجود محدودی بدون حجاب محض آنچه را ذات اقدس الهی میفرماید بشنود اگر خب گفته بشود به اینکه ﴿وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّ وَحْیاً﴾ و معنای این وحی آن است که واسطهای در کار نیست حجابی در کار نیست یعنی آن دو امری که در کنار این ذکر شده آنها نیست یعنی آن حجاب شجر و مانند آن نیست نه اصل الحجاب بالقول المطلق یا پیک انسانی و آسمانی در کار نیست وگرنه یک موجود محدود به اندازه حد خود کلام خدا را میشنود خب حالا ما ببینیم که موسای کلیم(سلام الله علیه) کلماتی که در طول عمر پر برکتش شنید همه اینها یک سنخ بودند یا تفاوت داشتند اگر تفاوت داشتند تفاوت در نحوهٴ حجاب بود یا تفاوت در نحوهٴ ﴿یُرْسِلَ رَسُولاً﴾ بود یا نه بعضی از این تفاوتها به این است که بعضی با حجاب بود و بعضی بیحجاب بعضی بیپرده بود بعضی با پرده بود آن راهها را باید از شواهد قرانی و روایی استنباط کرد وگرنه این حصر ظاهراً حصر تام است ﴿وَمَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاّ وَحْیاً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ مَا یَشَاءُ إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾ در نوبت قبل هم اشاره شد به اینکه این ﴿یُرْسِلَ رَسُولاً﴾ اختصاصی به رسول آسمانی ندارد وقتی به وسیله فرشتگان(سلام الله علیهم) کلام خدا به انبیا میرسد مشمول این ﴿یُرْسِلَ رَسُولاً﴾ هست وقتی به وسیله انبیا کلام الهی به گوش مردم و امتهایشان میرسد این هم ﴿یُرْسِلَ رَسُول﴾ است آن که آیاتی الهی را میشنود به وسیله زبان مطهر پیغمبر این دارد کلام خدا را به عنوان مکلّم میشنود نه به عنوان اسم مصدری و پایان خط وحی هم قلب مطهّر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیست بین راه است خود پیغمبر هم مانند رسولان دیگر کانال وحی است مسیر وحی است ادامه دهندهٴ پیام خداست آنچه را که قلب مطهر پیغمبر یافت من اللفظ و المعنی که ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِین ٭ عَلَی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنذِرِینَ﴾ عین همان الفاظ و خصوصیات که بر قلب مطهّر حضرت آمد به لبان مطهّرش میآید بر اساس ﴿مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی﴾ بین لب مطهّر پیغمبر با گوش امت این وسطها جا برای تحریف نیست فرمود که او رصدی میفرستد ﴿مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدا ٭ لِیَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاَتِ رَبِّهِمْ﴾ برای اینکه تحریف نشود بدون کم و زیاد آنچه از طرف خدا آمده است به گوش مردم برسد بین لبان مطهّر پیغمبر با گوش امت هیچ بیگانهای راه ندارد این مسیر هم مسیر وحی الهی است تا به گوش مسلمین برسد از آن به بعد حالا ﴿فَمَن شَاءَ فَلْیُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْیَکُفُرْ﴾ خواهد بود ﴿یُحَرِّفُون﴾ خواهد بود یبدلون خواهد بود تحریف معنا اگر هست تفسیر به رأی اگر هست از آن به بعد هست ولی تا گوش امت اسلامی این کلام خداست به دو وجه هم اسم مصدر هم کلام تکوینی و فعلی.
پرسش ...
پاسخ: چرا نه پیغمبر رسول است دیگر برای اینکه فرمود: ﴿أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ مَا یَشَاءُ﴾ همانطوری که فرشتگان رسول خدایند کلام خدا را به پیغمبر میرسانند پیغمبر هم رسول خداست کلام خدا را به مردم میرساند آنچه از لبان مطهّر پیغمبر میآید وحی است او دارد وحی را میخواند بنابراین شنونده هم دارد کلام الله را هم به معنی اسم مصدری هم به عنوان فعل گوش میدهد الآن مخاطب خداست منتها مع الواسطه حالا بعضیها با واسطه کمتر بعضی با واسطه بیشتر بعضیها فقط با وساطت رسولان بعضیها به وساطت رسولان و انبیا باهم
پرسش ...
پاسخ: فنای ذاتی هم همان است که خود را نمیبیند فنا ذاتی هم این نیست که یک شخص نابود بشود اگر هست پس حجاب هست.
پرسش ...
پاسخ: فنای صفاتی مربوط به شهود است فنای افعالی مربوط به شهود است معنای فنای ذاتی مربوط به شهود است شهودش یا در مرحلهٴ افعال است یا در مرحلهٴ اوصاف است یا در مرحلهٴ ذات است خب.
پرسش ...
پاسخ: در هر کاری را که ذات اقدس فرمود به اندازهٴ ظرفیت مخاطبش میفرماید البته هر چه به اندازه ظرفیت مخاطبش بفرماید پیغمبر میفهمد خود پیغمبر هرگز به اندازهٴ ظرفیت خودش با کسی حرف نزد این از غرر روایات ماست که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) فرمود مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در کتاب شریف کافی نقل کرده است که «ما کلم رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) العباد بکنه عقله قط» یعنی در تمام عمر پربرکتش پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با بندگان خدا به اندازه عمر فکر خود با احدی حرف نزد.
پرسش ...
پاسخ: یعنی نبین دیگر نه معنیاش این است که نابود شد نابود شدن معدوم شدن که نقص است که «یک نکتهات بگویم تا علم و عقل بینی بی معرفت نشینی» «یک نکتهات بگویم خود را مبین که رستی» وگرنه نابود شدن که نقص است که فنا که میگویند یعنی خود را نبین مطابق با واقع هم هست برای اینکه آنچه که در عالم هست ذات اقدس الهی هست و آیات او آن وقت زید چه نقشی دارد بنابراین آنهایی هم که گفتند «تو خود حجاب خودی» خود را و جایگاه را مشخص کردند اشعار اینها هم «یفسر بعضه بعضا» خب
پرسش ...
پاسخ: برای چه کسی پنهان نیست برای خدا پنهان نیست چون همه مظهر او هستند برای آنهایی که مظهر اسم اعظماند پنهان نیست چه اینکه به علم الهی عالماند اما برای خیلیها پنهان است دیگر.
پرسش ...
پاسخ: به همان غرض آن است که هر کلامی هر معرفتی اگر ذات اقدس الهی خواست خودش را معرفی کند نظیر اینکه به موسای کلیم فرمود ﴿إِنِّی أَنَا اللَّهُ﴾ خب این ﴿إِنِّی أَنَا اللَّهُ﴾ را وجود مبارک موسای کلیم چه اندازه میفهمد در آیه سورهٴ مبارکهٴ «طه» که در طلیعهٴ همان سورهٴ «طه» جریان وحییابی موسای کلیم(سلام الله علیه) مطرح است که ﴿فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ یَامُوسَی ٭ إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوی ٭ وَأَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَی ٭ إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ أَنَا فَاعْبُدْنِی وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِکْرِی﴾ وقتی ذات اقدس الهی میفرماید ﴿إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ﴾ این ندای توحیدی را جز آن است که موسای کلیم به اندازه خود میفهمد و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) همین حرف را ﴿فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ اللَّهُ﴾ همین حرف را به اندازه هستی خود میفهمد و بالاتر از او اگر خدای سبحان در آیهٴ چهارده سورهٴ مبارکهٴ «طه» به موسای کلیم فرمود ﴿إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ أَنَا﴾ بعد هم به پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود ﴿فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ اللَّهُ﴾ خب این دو حرف را الله گفته است هر دو به یک اندازه شنیدند دربارهٴ وجود مبارک پیغمبر که مرحوم کلینی از امام صادق(سلام الله علیه) نقل میکند فرمود که «ما کلم رسول الله(صلیٰ الله علیه و آله و سلّم) العباد» مفعول این کلم است «ما کلم رسول الله(صلیٰ الله علیه و آله و سلّم) العباد بکنه عقله قط» در تمام مدت عمر با هیچ کس به اندازه فکر خود حرف نزد شارحان اصول کافی اهلبیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) را مستثنا میدانستند چون آن به منزله نفس پیغمبر بود هر چه را پیغمبر به اندازه عمق و فکر خود میفرمود علی و اولاد علی(علیهم السلام) میفهمیدند اما با دیگران به اندازه فکر خود حرف نزد خب.
پرسش ...
پاسخ: بله حالا اینکه فرمود به اندازه عمق حرف نزد یعنی ـ معاذالله ـ بعضی از اسرار را نگفت برای مردم با اینکه خدا میفرماید ﴿وَمَا هُوَ عَلَی الْغَیْبِ بِضَنِینٍ﴾ ضنین یعنی بخیل فرمود او ضنت نمیورزد بخل نمیورزد ما هر چه گفتیم او به شما ابلاغ کرد ما هرچه گفتیم او ابلاغ کرد چند وصف است که ذات اقدس الهی مستقیماً دربارهٴ پیغمبر به عهده گرفت فرمود نه آنچه من گفتم او کتمان میکند یک، نه آنچه میگوید از خودش است بلکه همهاش از من است دو، پس هر چه من گفتم او به شما گفت و هر چه میگوید از من است اما اینکه من هرچه گفتم به شما میرساند ﴿وَمَا هُوَ عَلَی الْغَیْبِ بِضَنِینٍ﴾ او ضنّت نمیورزد بخل نمیورزد که بعضی از احکام و آیات و حکم و معارف را بگوید بعضی را نگوید نه من هرچه گفتم او به شما گفت از آن طرف هم بدون اجازه ما و بدون وحی ما حرفی نمیزند ﴿مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحَی﴾ پس ایجاباً و سلباً تحت ولایت ذات اقدس الهی است اما مع ذلک چه کسی است که حرف او را بفهمد؟ اینکه فرمود نه تنها من همه انبیا سنت و سیرت ما این است «انا معاشر الانبیاء أمرنا ان نکلم الناس علی قدر عقولهم» همین حرف را میزنند نه اینکه پیام خدا را یک قدری کم میکنند ـ معاذالله ـ یک قدری میگویند یک قدری نمیگویند ما میگوییم همانطوری که فیض خدا مثل آبی است که ﴿أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِیَةُ بِقَدَرِهَا﴾ ما هم در مجامع عمومی هم حرفمان را میزنیم در مساجد حرفمان را میزنیم در تفسیر آیات حرفمان را میزنیم منتها ﴿فَسَالَتْ أَوْدِیَةُ بِقَدَرِهَا﴾ اینطور درمیآید هر کسی به اندازه فکر خودش میفهمد قهراً معنای آن حدیث این خواهد شد که هیچ کس به اندازه فکر پیغمبر حرف پیغمبر را نمیفهمد به این درمیآید آن وقت اهل بیت به اندازه عمق فکر پیغمبر حرف پیغمبر را میفهمند به این صورت درمیآید ولی دربارهٴ ذات اقدس الهی استثنا پذیر نیست خب حالا این ﴿إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ﴾ای را که ذات اقدس الهی فرمود اینچنین نیست که خدا یک گوشه را نشان داده باشد گوشهٴ دیگر را چون گوشه و گوشه ندارد زاویه و ضلع ندارد حیث و حیث ندارد اگر چیزی بسیط محض بود دیگر حیث و حیث شأن و شأن وجه و وجه اینها ندارد بنابراین نمیشود گفت که یک قدریاش را گفته یک قدریاش را نگفته او همهاش را گفته منتها بیننده به مقدار خود دید همهاش گفته شد ولی شنونده به مقدار خود شنید او یکجا فرمود ﴿فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ اللَّهُ﴾ اما وجود مبارک موسای کلیم یک طور بالاتر از او وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) طور دیگر شنید خب.
اما آنچه که از بحثهای قرآنی برمیآید شاید بتوان گفت به اینکه این کلمات یکسان نبودند آن تکلّمها یکسان نبودند در جریان شجر خب آنجا معلوم است من ورای شجر است اما آیا در جریان میقات هم همینطور بود آنچه که در طلیعهٴ وحییابی وجود مبارک موسای کلیم آمده است که من ورای شجر بود آیا از ناحیه شجر شنیده است که ﴿إِنِّی أَنَا اللَّهُ﴾ آیا اینجا هم همینطور است یعنی در جریان مکالمه در میقات هم همینطور است یا نه آنجا اینطور نیست آنجا ﴿نَادَیْنَاه﴾ از ناحیه شجر من ورای شجر که ﴿إِنِّی أَنَا اللَّهُ﴾ خب آنجا روشن است اما دربارهٴ جای دیگر قیدی ندارد و اینها چون مثبتیناند قابل جمعاند دلیلی بر تقیید نیست چون عین همان کلام که نیست در یک جا دارد خدا با موسای کلیم سخن گفت در یک جا دارد که در طلیعه وحییابی من ورا شجر با او سخن گفت خب اینها وقتی مثبتان شدند که تعارضی ندارند ما یکی را بر دیگری حمل بکنیم که چه منافاتی است بین اینکه یک جا بلا واسطه سخن بگوید یک جا مع الواسطه اگر همان کلام و همان خصوصیت باشد این وحدت مورد و موضوع عامل تعارض هست ناچاریم احدهما را بر دیگری حمل بکنیم اما وقتی که ممکن است جای دیگر به سبک دیگر سخن گفته باشد دلیلی بر حمل احد المثبتین بر دیگری نیست.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است