display result search
منو
تفسیر آیات 12 تا 15 سوره اعراف بخش چهارم

تفسیر آیات 12 تا 15 سوره اعراف بخش چهارم

  • 1 تعداد قطعات
  • 33 دقیقه مدت قطعه
  • 98 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 12 تا 15 سوره اعراف بخش چهارم"
تدبیر این عالم به عهده کیست؟ یعنی خلیفه خدا در اداره این امور کیست؟
مقام خلافت از آن انسانیت انسان است
لوح و قلم جزء فرشتگان مقرّب حق‌اند

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قَالَ مَا مَنَعَکَ أَلأّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ ٭ قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیهَا فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ ٭ قَالَ أَنظِرْنِی إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ ٭ قَالَ إِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ﴾

مطالب دیگری که مربوط به این بحث است آن است که بعضی از بزرگان اهل معرفت گفتند وقتی ذات اقدس الهی نظام موجود را آفرید یعنی سماوات و اهلش ارضین و حیوانات و گیاهان و فصول چهارگانه و امثال ذلک را تنظیم کرد فرشتگان و امثال فرشتگان در این زمینه می‌اندیشیدند که تدبیر این عالم به عهده کیست؟ یعنی خلیفه خدا در اداره این امور کیست؟ تا اینکه ذات اقدس الهی به فرشتگان مأموریت داد که خاکهای گوناگون را گردآوری کنند بعد با دستان خود حالا با دست تنزیه و تشبیه است هر چه هست با دو دست نامرئی و غیبی خود بدن انسان را تنظیم کرد و روح هم به او افاضه کرد که ﴿وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ معلوم می‌شود که چنین موجودی خلیفةالله است این مطلب اول و چون در این جهت فرقی بین زن و مرد نیست مقام خلافت از آن انسانیت انسان است لذا انسانهای کامل خواه به صورت زن خواه به صورت مرد می‌توانند خلیفه باشند این مطلب دوم مطلب سوم آن است که کسی نمی‌دانست حقیقت انسان چیست و سرّ صلاحیت انسان برای خلافت الهی که مسما بودن او و جامعیت او نسبت به اسمای الهی است نمی‌دانستند مگر قلم و لوح که اینها جزء عالین هستند.
‌پرسش: ...
پاسخ: نه حالا سخن در شخص نیست آنجا هم که درباره سجده به آدم مطرح است مسجود در حقیقت مقام انسانیت است مقام انسانیت مسجود است هر کسی به این مقام برسد مثلاً صدیقه طاهره(سلام الله علیها) که سیده زنان عالمیان است به این مقام نائل شده است او هم در حقیقت مسجود است عمده مقام است.
مطلب اول و مطلب دوم را می‌شود پذیرفت اما مطلب سومی را که این بزرگوار نقل کرده است که لوح و قلم اینها جزء عالین‌اند این اثبات می‌خواهد البته لوح و قلم جزء فرشتگان مقرّب حق‌اند نه اینکه یک جرمی باشد به عنوان لوح را جرم دیگری باشد به عنوان قلم در ذیل آیهٴ مبارکهٴ «قلم» آنجا روایتی از سفیان‌بن عنینه ظاهراً هست که به وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) عرض می‌کند که نون چیست؟ قلم چیست؟ و مانند آن حضرت طبق معنای ظاهری برای او تفسیر می‌کند بعد عرض می‌کند «زدنی بیانا» آن‌گاه می‌فرماید اینها نورند بعد عرض می‌کند «زدنی بیانا» بعد می‌فرماید اینها دو فرشته از فرشتگان الهی‌اند «هما ملکان» بعد هم می‌فرماید بر خیز «قم» برای اینکه من درباره شما احساس امنیت نمی‌کنم یعنی برای شما اینجا مأمن نیست خب حالا اگر چنانچه او احساس امنیت می‌کرد در مأمن بود و به حضرت عرض می‌کرد که زدنی بیانا شاید توضیحات بیشتری هم می‌داد به هر تقدیر آنچه که از تفسیر شریف نور الثقین ذیل این آیه مبارکه ﴿ن وَالْقَلَمِ﴾ بر می‌آید این است که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) فرمود نون و قلم دو فرشته از فرشتگان الهی‌اند این‌چنین نیست که اگر خداوند به قلم دستور داد بنویس و روی لوح بنویس لوح و قلم یک جرم مادی باشند که اسرار عالم را بنگارند و مانند آن اینها فرشتگان حق‌اند که حتما با ذیل این آیه در تفسیر نور الثقلین مراجعه بفرمایید تا این روایت روشن بشود خب گرچه لوح و قلم فرشته‌اند اما اثبات اینکه اینها جزء عالین‌اند و بعد هم اضافه کردن به اینکه عالین مأمور به سجده نیستند اینها اثبات می‌خواهد خب.
مطلب بعدی آن است که تا کنون روشن شد که این امر نمی‌تواند امر تکوینی باشد با اینکه تکرار شده است این امر امر تکوینی نیست مع ذلک در بعضی از سؤالها این‌چنین آمده است که شما گفتید این امر امر تکوینی نیست ملاحظه بفرمایید اشکال در این است که این امر امر تشریعی است یا تکوینی؟ تا کنون نشد ثابت بشود که این امر تکوینی است یا تشریعی این امر تکوینی نیست برای اینکه امر تکوینی عصیان‌پذیر نیست در حالی که شیطان معصیت کرد امر تشریعی نیست برای اینکه فرشتگان امر تشریعی ندارند آنها وحی و نبوت و رسالت و تکلیف و امثال ذلک ندارند این است که یک راه سومی باید طی بشود حالا که امر تکوینی نشد آثار تکوین بر او بار نیست حالا که امر امر تشریعی نشد آثار تشریع هم بر او بار نیست امر امر تشریعی نیست برای اینکه اصل شریعت و نبوت حضرت آدم(سلام الله علیه) و مانند آن بعدها ظهور کرد چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بحثش گذشت در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیهٴ 38 این‌چنین بود ﴿قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعاً﴾ آدم و حوا و شیطان همه اینها باید تنزل بکنند بیایند به زمین ﴿فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدیً فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾ از آن به بعد مسئله شریعت و نبوت و رسالت و وحی و کتاب مطرح است بعداً حضرت آدم(سلام الله علیه) به مقام نبوت رسیده است این طور نبود که وقتی که حضرت آمد به دنیا آمده است خلق نبیاً این طور که نبود.
‌پرسش: ...
پاسخ: خب شریعت هست عقل می‌گوید که شما که دلیل نقلی ندارید این دلیل عقلی کافی است و اگر شریعتی نباشد عقل فتوا نمی‌دهد.
‌پرسش: ...
پاسخ: چرا؟ چون حالا ما در یک محدوده شریعتی زندگی می‌کنیم یک بهشت و جهنمی برای ما مشخص هست یک کیفر و عقابی هست حالا اگر دلیل نقلی نبود دلیل عقلی کافی است و مانند آن اما اگر شریعتی اصلاً نبود یعنی محدوده‌ای بود که هنوز جریان بهشت و جهنم و کیفر و حدود و قصاص و دیات و امثال ذلک اصلاً نیامده آنجا دیگر تکلیفی نیست قبل از اینکه آدم(سلام الله علیه) به زمین بیاید و به مقام نبوت برسد چه کسی نبی بود؟ هیچ کس وقتی نبوت نبود شریعیت نبود سخن از امر تشریعی مطرح نیست.
‌پرسش: ...
پاسخ: برای مکلفین عقل از منابع حکم است برای غیر مکلف چطور؟ برای کسی که بهشت و جهنم برای او مطرح نیست نظیر فرشتگان، فرشتگان مکلف نیستند یعنی برای آنها پیغمبری نیست رسالتی نیست تکلیفی نیست قانونی نیست و مانند آن چون ﴿لاَ یَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ﴾ در عالم فرشتگان که نمی‌شود گفت شما این کار برایتان واجب است آن کار برای شما حرام است لذا در جریان آفرینش آدم و انسان فرمود: ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إلاَّ لِیَعْبُدُونِ﴾ وگرنه برای فرشتگان که چنین چیزی نیست بفرماید «ما خلقت الانس و الجن و الملک الا لیعبدون» خب اگر آنها تکلیف ندارند و همیشه در امتثال فرمان مناسب با خودشان‌اند دیگر نمی‌شود گفت که این امر امر تشریعی است خب.
‌پرسش: ...
پاسخ: بله دیگر چون درباره شیطان هم خروج دارد هم فاهبط دارد اینجا که در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» فرمود: ﴿قُلْنَا اهْبِطُوا﴾ در محل بحث از سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» آنجا گذشته از امر به خروج اول امر به هبوط دارد آیه سیزده سورهٴ «اعراف» این است که ﴿قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیهَا﴾ بعداً فرمود: ﴿فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ﴾.
‌پرسش: ...
پاسخ: بله علم دارد معصیت می‌کند با اختیار دیگر.
پرسش: ...
پاسخ: همین است دیگر همین که باید تأمل بشود همین است که اگر این امر اگر ما دوتا امر می‌داشتیم یکی متوجه فرشتگان بود یکی متوجه شیطان ممکن بود انسان بگوید امر فرشتگان تکوینی است و امر شیطان تشریعی مثلاً اما یک امر است چون یک امر است باید بررسی بشود آیا تکوین است که محذور دارد چون امر تکوینی عصیان‌پذیر نیست امر تشریعی است امر تشریعی متوجه فرشتگان نمی‌شود این است که سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) یک راه سومی را طی کرده است.
مطلب مهم آن است که چون این بررسی در تفسیر باید بشود و علم اصول در این قسمت مهمان تفسیر است و این بررسی به طور عمیق برای بعضیها انجام شده برای بعضیها مثلاً انجام نشده همان طور در تفسیر این بحث را بحث تشریعی گرفتند و از تفسیر به علم اصول منتقل شد در بحثهای اصولی در بحث اینکه امر دلالت بر وجوب می‌کند یا نه؟ یک مسئله امر دلالت بر فور دارد یا نه؟ دو مسئله غالباً برابر با حرفهای فخر رازی مشی می‌کنند چون پرچمداران اولیه علم اصول یا کسانی که روی علم اصول بیش از دیگران پیش از دیگران کار کردند همان علمای سنت‌اند از آنجا به اصول شیعه هم راه پیدا کرده است شما ببینید مرحوم میرزا در قوانین قبلش بعدش اینها بحث می‌کنند که آیا امر مفید وجوب است یا نه؟ به همین ﴿مَا مَنَعَکَ أَلأّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ﴾ تمسک می‌کنند که اگر امر مفید وجوب نبود چرا ذات اقدس الهی شیطان را بر ترک سجود مذمت کرده است؟ در مسئله بعد که آیا امر مفید فور است یا تراخی؟ می‌گویند اگر امر مفید فور نبود خب شیطان می‌توانست بگوید من از این به بعد سجده می‌کنم این حرفها در تفسیر فخر رازی به صورت منظم آمده از تفسیر اینها به اصول اینها راه پیدا کرده از اصول آنها به اصول خودی هم راه پیدا کرده است ولی اگر ثابت بشود که این امر امر تشریعی نیست همه این بحثها زیرش آب بسته می‌شود یعنی امر تشریعی نیست تا کسی بگوید که امری که از مولا صادر شده است دلالت بر وجوب دارد برای اینکه آن امری که خداوند به فرشتگان کرده برای سجود است چون آن امر واقع برای ما روشن نیست که از چه سنخ است چه اینکه آن امر دلالت بر فور می‌کند یا نه هم نمی‌توند معیار امر ما باشد اینها در بخشهای اثباتی که در کتابهای اصولی ما هم هست که امر دلالت بر وجوب دارد نه بر استحباب و دلالت بر فور هم بعضی خواستند بگویند دارد بعضیها هم نقل کردند که نقض کردند که آنجا محفوف به قرینه است وگرنه امر ما را به طبیعت امر می‌کند نه فور نه تراخی نه مرّه نه تکرار هیچ کدام از این عناوین چهارگانه از امر استنباط نمی‌شود نه فور نه تراخی نه مرّه نه تکرار چه اینکه در بخشهای منفی هم آنچه که مفسرین اهل سنت به زحمت افتادند و علمای شیعه هم به سود خودشان استدلال کردند به بعضی از روایات هم این استدلال را دامن می‌زند آن هم ناتمام خواهد بود و آن این است که قیاس حرام است چرا؟ برای اینکه شیطان قیاس کرده خب این حرمت قیاس که در محدوده علم اعتباری هست مربوط به شریعت هست اگر ما یک امر تشریعی یک نهی تشریعی یک استنباط تشریعی و مانند آن داشته باشد سخن از حرمت قیاس مطرح است اما اگر اصلاً ما یک چنین چیزهایی نداشتیم چون شریعت بعدها می‌آید چه در سورهٴ «بقره» چه در سورهٴ «طه» و مانند آن ذات اقدس الهی به آدم و حوا و شیطان می‌فرماید وقتی که بروید ﴿وَلَکُمْ فِی الأرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَی حِینٍ﴾ آن‌گاه ﴿فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُم مِنِّی هُدیً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَایَ﴾ یا ﴿فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَایَ﴾ با تفاوتی که در سورهٴ «طه» و «بقره» هست یکجا ﴿اتَّبَعَ﴾ یک جا ﴿تَبِعَ﴾ ﴿فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ﴾ او ﴿تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾ بعداً شریعت می‌آید اگر بعداً شریعت می‌آید آن وقت سخن از امر و فوریت امر و وجوب امر یا سخن از استنباط فقهی و حرمت قیاس و امثال ذلک اصلاً مطرح نیست به هر تقدیر این تکلیف را جناب فخر رازی در تفسیرش دارد از آنجا به اصول عامه بعد به اصول خاصه سرایت کرده.
‌پرسش: ...
پاسخ: شیطان از آن جهت که جن است صلاحیت امر تشریعی را دارد مثل انسان که فرمود: ﴿مَا خَلَقْتَ﴾.
‌پرسش: ...
پاسخ: نه آن امر ﴿اهْبِطُوا﴾ دیگر امر تشریعی نیست این تنزل درجه است در نظام تکوین یک مطلب این است که شیطان چون جن است مثل انس مکلف است و مأمور به عبادت است ﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إلاَّ لِیَعْبُدُونِ﴾ در بخشهای دیگری هم جن را به دو قسم تقسیم کرده مسلمان و کافر و مانند آن برای جهنم هم جن شیطان و پیروان شیطان ﴿لأَمْلأَنَّ جَهَنَّمَ مِنکُمْ أَجْمَعِینَ﴾ از این آیات کم نیست که شیطان به جهنم می‌رود پیروان او چه از جن چه از انس اینها به جهنم می‌روند چون مکلف‌اند مسلمان و کافر دارند مطیع و عاصی دارند و مانند آن یک بحث در این است که گرچه شیطان جن است و می‌تواند مکلف باشد مثل خود آدم(سلام الله علیه) مثل خود حوا(سلام الله علیها) اما در آن نشئه‌ای که بودند آیا آن نشئه امر تشریعی دشت یا تشریع بعد آمده ظاهر قرآن این است که تشریع بعد آمده چون فرمود: ﴿اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾ از این به بعد اگر دستوری بیاید هر کسی اطاعت کند اهل بهشت است هر کسی اطاعت نکند اهل جهنم.
‌پرسش: ...
پاسخ: بله اما عمده آن است که آن نافرمانی آن فرمان چه فرمانی است خب.
مطلب بعدی آن است که.
‌پرسش: ...
پاسخ: حالا همین را می‌‌گوییم.
در جریان قیاس فخر رازی می‌گوید که خب حالا که ما قیاس را تجویز کردیم اینجا قیاس نهی شده است از ابن عباس هم نقل شده است «اول من قاس ابلیس» است این قیاس منهی است و پس تکلیف چیست؟ آن‌گاه ایشان دارند حمایت می‌کنند که قیاس دو قسم است یک وقت قیاس است که مخصص نص است در برابر نص قرار می‌گیرد یک وقت قیاس است که مبطل نص است که نص را از بین می‌برد این دو قسم قیاس نارواست یک وقت است که نه قیاس در مالا نص فیه است ما دلیل نقلی بر چیزی ندرایم قیاس در مقابل نص نیست ما نصی نداریم نص آمده یک شیئی را مشخص کرده است ما غیر منصوص را می‌خواهیم بر منصوص مقایسه کنیم آیا اینجا را هم می‌گیرد یا نه؟ پس سه تا مطلب است یکی اینکه ما یک نصی داریم بخواهیم با قیاس این نص را تخصیص یا تقیید بزنیم این ممنوع است یک وقتی نصی داریم می‌خواهیم با قیاس این نص را ابطال کنیم این هم ممنوع است یک وقت است که نه ما درباره یک مطلبی نصی نداریم درباره شیء دیگر نص داریم غیر منصوص را بر منصوص می‌خواهیم قیاس بکنیم این جریان که آن را که نهی نمی‌کند که اصراری که فخر رازی دارد این است که گرچه این حرف را او به صورت باز بیان نکرده اما اگر شما به تفسیرش مراجعه کنید می‌بینید که بالأخره می‌شود از حرفها این مطلب را در آورد که شیطنت شیطان تنها در این نیست که من برای آدم سجده نمی‌کنم شیطنت شیطان در دو چیز دیگر نهفته است که یکی‌اش قبلاً بحث شد اینجا شیطنت شیطان بالصراحه در این است که من برای آدم سجده نمی‌کنم یک مطلب دیگر که نهفته است آن است که او باید برای من سجده کند چرا؟ برای اینکه من از او بهترم اگر او می‌خواست که من برای او سجده نمی‌کنم دلیلی اقامه می‌کند که او از من افضل نیست چون او از من افضل نیست یعنی ما همتای همیم دلیلی ندارد که احد المتساویین برای دیگری خضوع کند اما آن بگوید من از او افضلم یعنی او باید برای من سجده کند الآن هم همین ادعا را دارد اینکه می‌گوید من ﴿لأَحْتَنِکَنَّ﴾ من سواری می‌گیرم خب بالأخره خود را بالاتر از دیگران می‌داند دیگران را به زیر خاک می‌کشد دیگر ﴿لأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ﴾ من تحت الحنک اینها را می‌گیرم این سواری می‌خواهد خب آن شیطنت دیگر که نهفته است این فضولی در کار ملائکه است که آدم باید برای ملائکه هم سجده کند برای اینکه من که از نارم از او افضلم ملائکه که از نورند که بطریق اولی از او افضل‌اند این یک چنین کاری دارد می‌کند خب این است که در همان خطبه 192 نهج‌البلاغه در طلیعه‌اش دارد که این عدو الله که «امام المتعصبین» است «نازع الله [سبحانه تعالی] رداء الجبریة» اول فرمود که عزّت و کبریاء برای خداست و هر کسی در عزّت و کبریایی با خدا منازعه کند خدا او را ذلیل می‌کند بعد فرمود «عدو الله امام المتعصبین ... و نازع الله رداء الجبریة» با خدا درگیر شد در عزّت و کبریائی لذا استکبارش بر خدا بود نه اینکه خدا را قبول نداشت خب یک کسی دیگری را قبول دارد به وجود او معترف است ولی می‌گوید در اینجا تو اشتباه می‌کنی حق با من است بعد وقتی خود را در چنگال او می‌بیند فرمان اخرج صادر شده فرمان اهبط صادر شده حالا اظهار ذلت می‌کند می‌گوید به من مهلت بدهید این استمهالش بعد از آن استکبار است وگرنه یک معصیت کبیره که انسان را ملعون ازل و ابد نمی‌کند که خب این خطبه نهج‌البلاغه 192 اصلاً یک تحلیل شیطنت است این خطبه قاصعه این است بعد هم می‌گوید که شما اگر استکبار بکنید حرف من را گوش ندهید این اکاسره و قیاصره شما را به ذلت می‌کشانند در همان خطبه 192 به استدلال گذشتگان توجه می‌دهد می‌گوید این اکاسره ایران این قیاصره روم اینها پیغمبرزاده‌ها را چاروادار کردند شما مواظب باشید فرمود این فرزندان ابراهیم فرزندان یعقوب فرزندان اسماعیل اینها مدتهایی در این سرزمین حکومت می‌کردند بعد کم کم وقتی قدرت دستشان رسید نعمت خدا را کفران کردند از عبادت خدا از اطاعت خدا فاصله گرفتند لطف خدا از اینها گرفته شد این اکاسره ایران و قیاصره روم بر اینها مسلط شدند و همین پیغمبرزاده‌ها را که سالیان متمادی در این سرزمین حکومت می‌کردند اینها را «اخوان دبر و وبر» این ایرانیها و این رومیها این دو امپراطوری که بر این پیغمبرزاده‌ها مسلط شدند اینها که وقتی که طاغوت بیاید که دیگر به امامزاده رحم نمی‌کند به پیغمبرزاده رحم نمی‌کند کارهای کلیدی را که به اینها نمی‌دهد که فرمود اینها را چاروادار کرده این شترها که زخم می‌شدند این پیغمبرزاده‌ها این امامزاده‌ها باید این زخم چاروادارها را درست می‌کردند دبر اینها زخم اینها تیمار این شترها به عهده اینها بود چیدن موی این شتر‌ها و وبر اینها به عهده این چاروادارها بود فرمود مردم من را تنها نگذارید و اگر علی تنها بماند من تنها بمانم بیگانه بر شما مسلط بشود به احدی رحم نخواهد کرد و منشأ اینکه شما الآن در برابر من ایستاده‌اید همین است لذا قبل از اینکه به آنجا برسد مردم را از اکاسره ایران و قیاصره روم آگاه کند فرمود که شیطنت در نهان خیلیها هست و این شیطنت تلاشش این است که انسان در مقابل الله با عزّت خدا با کبریائی خدا بجنگد «فعدو الله ... و نازع الله [سبحانه و تعالی] رداء الجبریة» لذا خدا او را به ذلّت مبتلا کرده پس استکبار شیطان در مقابل خداست یکی اینکه گفت من سجده نمی‌کنم دوتا مدلول التزامی هم داشت یکی اینکه آدم باید برای من سجده کند یکی اینکه آدم باید برای ملائکه سجده کند دخالت کار آنها را هم به عهده گرفته خب اگر ﴿خَلَقْتَنِی مِن نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ﴾ نار از طین بالاتر است نور که به طریق اولی از طین بالاتر است یعنی اصلاً این درگیر شده با خدا که چرا به ملائکه گفتی به آدم سجده بکند نه تنها چرا به من گفتی چرا به آنها هم گفتی؟ خب اگر کسی از نار است و نباید به او دستور سجده داد خب اگر کسی از نور باشد به طریق اولی نباید به او دستور سجده داد یک چنین درگیری رویارویی با الله داشت و این خوی در آدم هست یعنی در نهان هر کسی این خوی هست که خودش در برابر خدا اطاعت نکند یک، بایستد دو، در کار خدا دخالت نکند نسبت به دیگران سه این سه، ضلع مشئوم در نهان همه هست که «اعاذنا الله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا٭
‌پرسش: ...
پاسخ: بله؟ نه به ما گفتند ﴿تَعَالَوْا﴾ بیایید بالا الآن همه انبیا آمدند دست ما را بگیرند تعالوا تعالوا تعالوا تعالوا تعال یعنی بیا بالا.
‌پرسش: ...
پاسخ: الآن اگر کسی شیطنت داشت آن هم اهبط داخلش هست اگر چنانچه دیو صفتی داشت ﴿فَأَخْرَجَ﴾ در آن هست اما انسان منش بود انبیا آمدند گفتند ما رفتیم شما به دنبال ما بیایید تعالوا تعالوا تعالوا تعال برای کسی است که بالاست به پایینی می‌گوید بیا بالا قبلاً هم به عرضتان رسید که چطور این تعال تعال گفته می‌شود اصولاً رسم بود الآن هم هست که در منطقه‌های روستایی مخصوصاً بخشهای کوهستانی آنجاهایی که دشت پهن آماده است آنجا را برای کشاورزی و باغداری آماده می‌کندن آن سینه کوه آنجایی که شیب تند دارد آنجایی که جا برای کشت و زرع و کشاورزی نیست آنجا خانه می‌سازند الآن هم در روستاها همین‌طور است در منطقه‌های کوهستانی این طور است عصر که می‌شد اولیا می‌آمدند در این ایوان خانه هایشان به این بچه هایشان جوانهایشان که رفته بودند در دشت برای کشاورزی و دامداری و اینها می‌گفتند تعالوا تعالوا بیایید بالا بیایید بالا اگر کسی بالا باشد به کسی که پایین باشد بگوید نزد من بیا نمی‌گویند الی نمی‌گوید هلمّ می‌گوید تعال بیا بالا این است که انبیا به اممشان می‌گویند ﴿تَعَالَوْا إِلَى کَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ﴾ یا «تعالوا اصل ما حرم علیکم» چه به اهل کتاب که در حقیقت امت واقعی باید باشند ولی نشدند چه به دیگران ما مأمور به تعالی هستیم به بالا رفتنیم اگر کسی خدای ناکرده گرفتار شیطنت باشد ﴿وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ﴾ این تنزل است خب.
غرض آن است که اگر این امر و نهی و امثال ذلک تشریعی باشد آن‌گاه استدلال برای وجوب امر و امرت مثلاً فی‌الجمله جا دارد استدلال برای فوریت امر «و اذ امرت» جا دارد بعد ممکن است کسی پاسخ بدهد که آنجا محفوف به قرینه است ولی سؤال وارد است جواب هم وارد درباره ﴿إِذْ أَمَرْتُکَ﴾ استدلال تام است درباره اینکه امر مفید به فوریت است بالأخره انسان در فضای بحث هست منتها دیگری جواب می‌دهد که این استدلال تام نیست برای اینکه اینجا محفوف به قرینه است ولی وارد در فضای بحث است آن‌گاه حرمت قیاس هم به شرح ایضا [و همچنین] کسی می‌تواند به همین جریان شیطنت شیطان استدلال کند که قیاس حرام است دیگری هم مثلاً بگوید که این قبل از نص است یا بعد از نص است یا مخصص است یا فلان ولی اگر اصلاً در محدوده شریعت نبود خب برای حرمت قیاس ادله فراوانی است که وجود مبارک امام صادق فرمود: «ان السنة اذا قیست محق الدین» یا دین دورتر از آن است که عقل مردم به آنها برسد در تعبدیات چگونه دین عقل انسان را به آن راه می‌برد این همه ادله برای حرمت قیاس کافی است نیازی به این دلیل مشکوک و مشحوف نیست بنابراین فخر رازی به تکلّف افتاده که ما یک وقتی می‌گوییم قیاس یعنی جایی که دلیل نقلی بر منع یا اثبات نداریم یک غیر منصوصی را می‌خواهیم بر منصوص قیاس کنیم اینجا جای قیاس نیست اما اگر یک نصی داشتیم بیاییم با قیاس این نص را تخصیص بزنیم این درست نیست یا بخواهیم با قیاس این نص را ابطال بکنیم این درست نیست شیطنت شیطان یکی از این دو کار بود او می‌خواست بگوید که این امری که به همگان متوجه شده است و شیطان هم جزء این همگان بود جزء ملائکه بود می‌خواهد خودش را خارج کند تخصیص بزند بالقیاس این ناصواب است این یک، و مرموزانه خواست اصل نص را زیرش را آب ببندد این دو، برای اینکه وقتی گفت من که از نارم بالاتر از آدمم و امر به سجده نسبت به من نارواست فرشتگان که از نورند امر سجده نسبت به آنها هم نارواست یعنی اصل امر نارواست با این قیاس خواست زیر اصل امر آب ببندد این حمایتی است که جناب فخر رازی که خودش قائل به قیاس است می‌کند که اگر اینجا قیاس ممنوع است برای اینکه یا می‌خواست مخصص نص باشد یا می‌خواست مبطل نص باشد و در هر دو قسم ما بر آنیم که قیاس نمی‌تواند مخصص یا مبطل نص باشد این یک بحث بحث دیگر آن است که اگر عقل ما یکی از سؤالات این است که اگر عقل ما طرزی خلق می‌شد که به سبک دیگر می‌فهمید مثلاً خود عقل انسان هم مخلوق خداست لذا در مسئله حسن و قبح این سؤال مطرح است که آیا نمی‌شود فرض کرد که خدا عقل را به گونه‌ای دیگر می‌آفرید که حسن و قبح را کاملاً بر خلاف آنچه که اکنون می‌فهمد می‌فهمید؟ خب به هر فرضی که عقل خلق بشود آن عقل که خدا را ثابت می‌کند آن عقل که اسمای حسنای او را ثابت می‌کند آن عقل که حکمت و عدل را ثابت می‌کند در همان فضا و مدار و فضا هم حسن و قبح می‌فهمد هر چه باشد اکنون که خدا را با این وصف ثابت کرده و با این اسمای حسنا، می‌گوید چیزی که مخالف حکمت و عدل او باشد از خدا محال است نه بر خدا حرام است «یمتنع عن الله» است نه یمتنع علی الله یجب علی الله نیست بلکه یجب عن الله است اگر عقل دیگری بود خدای دیگری را ثابت می‌کرد با اسمای دیگری با حکمت دیگری با عدل دیگری الکلام الکلام او حسن و قبح را برابر با اسمای حسنایی که ثابت کرده است درک می‌کند.
مطلب دیگر آن است که در همان روز اول هم عرض شد که این یک مقداری پیچیده است آسان نیست خدا کارش حکیمانه است غیر حکمت نیست عادلانه است غیر عدل نیست ﴿مَا رَبُّکَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِیدِ﴾ ﴿لاَ یِظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً﴾ و مانند آن اینجا سه مطلب است که دو تایش باطل است یکی‌اش حق است آنکه باطل است باطل اولی حرف اشاعره است که می‌گوید عقل حسن و قبح را درک نمی‌کند هر چه خدا بکند خوب است ولو اینکه مؤمنین را به جهنم ببرد کفار را به بهشت ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ﴾ ـ معاذالله ـ که قائل به اراده گزافی‌اند که این سخن سخنی است ناصواب و باطل سخن دیگر که سخن معتزله است می‌گویند که نه عقل حسن و قبح را درک می‌کند بر خدا لازم است که کار خوب بکند بر خدا قبیح است که کار قبیح بکند و مانند آن این سخن هم باطل است برای اینکه خدا که حق مطلق است قدرت بیکران است محکوم هیچ چیز نیست چون اگر یک شیئی بخواهد بر خدا حاکم باشد ولو قانون آن اگر معدوم باشد که حاکم نیست اگر موجود باشد بر اساس برهان توحید مخلوق خداست نه همتای خدا وقتی مخلوق شد چگونه مخلوق محدود بر خالق ازلی ابدی حاکم است این سخن هم باطل است سخن سوم که سخن امامیه است حق است این است که او چون عین حکمت است و عین اختیار و قدرت است از مبدایی که عین علم و قدرت و اختیار و حکمت است «از خیّر محض جز نکویی ناید» او محال است کار بد بکند نه موظف است کار بد نکند او محال است خیر نرساند نه موظف است خیر برساند حالا که در محدوده امر سوم قرار گرفتیم حالا که روشن شد خدا یقیناً کار خیر می‌کند یقیناً حکیمانه و عادلانه انجام می‌دهد باید ببینیم فرق خدا و پیغمبر چیست فرق خدا و امام چیست فرق خدا و معصوم چیست اینها موجود مخلوقی‌اند اینها هم حکیمانه کار می‌کنند عادلانه کار می‌کنند هرگز ظلم نمی‌کنند فرشتگان هم حکیمانه کار و تدبیر می‌کنند عادلانه کار می‌کنند هرگز ظلم نمی‌کنند خدا هم حکیمانه کار می‌کند عادلانه کار می‌کند و ظلم نمی‌کند اما فرق اساسی و جوهری است بین کار انبیا و اولیا و ملائکه و خدا، خدا خود حق محض است از او خیر نشأت می‌گیرد دیگران کارهای خود را برابر کار خدا که حق و حکمت و عدل است تنظیم می‌کنند مثلاً انبیا، اولیا، ملائکه، معصومین می‌گویند برابر با ما هو فی نفس الامر کار می‌کنیم این نفس الامر چیست؟ برابر ما هو فی اللوح المحفوظ کار می‌کنیم برابر با فی المحازن الالهیه کار می‌کنیم یعنی یک قوانینی را ذات اقدس الهی قبلاً با فعل خاص خود تدوین کرده است به کتابت تکوینی به نام لوح به نام قلم به نام خزینه غیب به نام نفس الامر «او ما شئت فسم» این کار خداست دیگران کارهای خود را برابر با آن کار خدا تلفیق می‌کنند و انجام می‌دهند لذا خیلی فرق است بین اینکه انبیا و مرسلین و اولیا و خلفاء الله و ملائکه حکیمانه و عادلانه کار بکنند یعنی کار خود را برابر می‌کنند با فعل خدا و خدا حکیمانه کار می‌کند چون حکمت عین فعل اوست او عدل عین فعل اوست اگر نفس الامر است فعل اوست اگر لوح محفوظ است فعل اوست اگر مخازن لوح و قلم است فعل اوست خب.
‌پرسش: ...
پاسخ: بله دیگر مصلحت فعل اوست از فعل او مصلحت صادر می‌شود مثلاً ما می‌گوییم این مصلحت نیست یعنی چه؟ یعنی با نظام هستی سازگار نیست این غذا برای این مریض مصلحت نیست یعنی چه؟ دستگاه گوارش این مریض این را نمی‌پذیرد خب دستگاه گوارش را چه کسی آفرید؟ دارو را چه کسی آفرید؟ تأثیر دارو در دستگاه گوارش را چه کسی آفرید؟ این نظم است که عین حکمت است این‌چنین نیست که ـ معاذالله ـ یک قانونی از قبل طرح شده باشد آن وقت خداوند کارهای خود را برابر با آن قانون انجام بدهد این می‌شود فرشته یا انسان کامل یا پیغمبر یا امام این دیگر خدا نیست.
پس خدا اگر حکمت است متن فعل خداست خدا حکمت نازل می‌کند عدالت نازل می‌کند نفس الامر نازل می‌کند مخزن غیب نازل می‌کنند دیگران کارهای خود را برابر با ما هو الحکمه ما هو المصلحه انجام می‌دهند.
«والحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 33:54

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی