display result search
منو
تفسیر آیات 1و 2 سوره اعراف بخش پنجم

تفسیر آیات 1و 2 سوره اعراف بخش پنجم

  • 1 تعداد قطعات
  • 32 دقیقه مدت قطعه
  • 121 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 1و 2 سوره اعراف بخش پنجم"
- عقل یک برهان لبّی است که همراهی می‌کند آیات قرآن را
- خود آیات قرآنی مبیّن مفسّر یکدیگرند
- شواهد روایی در تتمیم دلالت آیات قرآن و نصاب حجیت سهم مؤثری دارد

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسمِ الله الرّحمٰنِ الرَّحیم
﴿المص ٭ کِتَابٌ أنْزِلَ إِلَیْکَ فَلاَ یَکُن فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنذِرَ بِهِ وَذِکْرَی لِلْمُؤْمِنِینَ﴾

درباره حروف مقطع همان طوری که ملاحظه فرمودید بحث در دو مقام بود مقام اول بحث تفسیری مقام دوم بحث روایی که هنوز به مقام دوم نرسیدیم در بحث تفسیری هم دو نظر بود نظر اول اینکه این سری است از اسرار الهی و در زیر مجموعه این حرف و این مبنا وجوه فراوانی هم گفته شد مقام ثانی از مقام اول یا مرحله دوم از مقام اول این بود که نه این مانند سایر آیات قابل درک است و انسانها موظف‌اند درباره آن تدبّر بکنند و معانی را استخراج کنند آنهایی که تدبّر کردند وجوه فراوانی را هم ذکر کردند که برخی از آن وجوه در نوبتهای قبل به عرضتان رسید حالا مطالبی که فعلاً در این نوبت مطرح می‌شود عبارت از این است که آیا تا کنون کسی به راز و رمز این پی برده است یک معنای صحیحی برای این کشف کرده است یا نه؟ ممکن است عده زیادی در اثر اینکه این را سر خاص الهی می‌دانستند درباره آن کار نکردند و اگر تدبّر می‌کردند شاید یک معنای قابل توجیهی اراده می‌کردند نظیر سایر آیات چه اینکه محمتل است بعضیها بحثهای تفسیری کرده باشند و به یک معنای قابل قبولی پی برده باشند و آن معنا را برای دیگران نگفته باشند یا گفته باشند و به ماها نرسیده باشد این هم یک احتمال.
مطلب دیگر آن است که گاهی تدبّر در قرآن طبق معمول مجموع قرآن است و روایت است و عقل یعنی عقل یک برهان لبّی است که همراهی می‌کند آیات قرآن را و خود آیات قرآنی مبیّن مفسّر یکدیگرند و شواهد روایی هم در تتمیم دلالت و نصاب حجیت هم سهم مؤثری دارد که مجموع می‌شود ثقلین اما یک راه چهارمی که به عنوان کشف و شهود باشد آن البته راه بازی است برای خواص آن گروه اهل معرفت که با کشف و شهود نظیر راهی که حارثة‌بن مالک رفت نظیر راهی که اویس قرن رفت و امثال ذلک آنها هم یک راه خاصی است منتها آن راه اوحدی از اهل معرفت است آنها اگر چیزی کشف کرده باشند باید به کشف معصوم منتهی بشود بیان ذلک این است که در بحثهای روایی هر روایتی که رسیده است باید بر قرآن کریم عرضه بشود اولاً و بر سنّت قطعی عرضه بشود ثانیاً تا اعتبار آن روایت مشخص بشود ثالثاً خواه آن روایت معارض داشته باشد یا نداشته باشد عرضه بر قرآن تنها اختصاص به نصوص علاجیه ندارد یعنی مخصوص روایتی که معارض دارد نیست هر روایتی قبل از اینکه به او تمسک بشود باید بر قرآن کریم و سنت قطعیه عرضه بشود در بحثهای عقلی هر مطلب نظری باید به مطلب بدیهی ختم بشود اینها راهش مشخص است یعنی مطالب نظری در مسائل عقلی باید بر مطالب بدیهی و اولی عرضه بشود مطالب روایی باید بر قرآن کریم و سنت قطعی عرضه بشود اما در جریان کشف و شهود آنهایی که اهل این راه‌اند هم باور دارند و هم تصریح کرده‌اند که باید کشف اهل کشف و شهود بر آن کشفی عرضه بشود که مصون از خطاست یعنی همان طوری که مطالب نظری به مطالب بدیهی و اولی عرضه می‌شود و منتهی می‌شود کشفهای غیر معصومین (علیهم السلام) باید به کشف و شهود معصومین (علیهم السلام) عرضه بشود یعنی کشف معصوم به منزله بدیهی و اولی است چون خطا بردار نیست کشف دیگران باید مطابق کشف معصوم باشد آنها هم یک راه خاص خودشان را دارند که عرضه می‌کنند در همان عالم شهود آنها چیزی یافتند یا نه برای ما روشن نیست و اگر هم یافته باشند و گفته باشند برای ما حجت نیست برای اینکه آن راه شهود است تا خود انسان مشاهده نکند نمی‌تواند باور کند مگر اینکه آن مشهود را معقول کنند یک یا آن مشهود را مطابق با منقول کنند دو، اگر مشهود عاقلی مطابق معقول حکیم شد یا مطابق منقول محدث شد می‌شود قابل قبول وگرنه برای خود او معتبر است ما راهی هم برای نفی نداریم اما پذیرش او مربوط به این است یا او را معقول کند برهانی کند یا او را منقول کند و حدیثی و قرآنی کند.
مطلب دیگر آن است که در نوبت قبل به عرضتان رسید برخیها می‌گویند ما این حروف مقطع را با حذف مکرر وقتی جمع‌بندی می‌کنیم بررسی می‌کنیم می‌بینیم به این صورت در می‌آید «علی صراط حق نمسکه» به این صورتها در می‌آید این چیز خوبی است یک چیز لطیفی است اما نه برهانی است نه معقول است و نه منقول در همان نوبت قبل هم به عرضتان رسید الآن شما ببینید آلوسی در تفسیرش در همان جلد اول صفحه 97 ذیل همین حروف مقطع می‌گوید یکی از ظرایف این است که بعضی از شیعه‌ها برای خلافت حضرت علی (سلام الله علیه) لخلافة الامیر علی (کرم الله وجهه) این‌چنین گفته است که ما مجموع حروف مقطع را وقتی جمع‌بندی می‌کنیم بعد از حذف مکررات به این صورت در می‌آید «صراط علی حق نمسکه» بعد خود آلوسی به سنیها خطاب می‌کند می‌گوید: «و لک ایها السنی ان تستأنس بها لما انت» تو هم می‌توانی بگویی ما وقتی حروف مقطع را جمع‌بندی می‌کنیم بعد از حذف مکرر روش اهل سنت در می‌آید بگویی که وقتی ما این حروف مقطع را جمع‌بندی می‌کنیم بعد از حذف مکرر به این صورت در می‌آید «صح طریقک مع السنة» یعنی روش و راه و رسمت را با سنت تصحیح بکن یا «طرق سمعک النصیحة» همه این حرفها با «صراط علی حق نمسکه» یکسان در می‌آید غرض این است که اگر کسی آن چنان استدلال بکند می‌بینید با این‌چنین نقدی هم روبه‌رو است از همان اول مناسب است که انسان حرف سدید و محکم بزند ﴿وَقُولُوا قَوْلاَ سَدِیداً﴾ یک چیزی که بالأخره به جایی بند نیست و نقطع مقابل دارد خب آدم چرا بگوید بعد این شعر را ذکر کرد گفت «و کل یدعی وصلاً للیلا و لیلا لا تقر لکم بذاکا» هر کسی ادعای وصول می‌کند در حالی که آن محبوب اقرار ندارد که فلان شخص به من رسیده است این هم حرف ایشان.
مطلب دیگر آن است که گفتند محصول این حروف مضرب عدد صحیح است در عدد نوزده چون عدد نوزده یک عدد مقدسی است قرآن کریم روی عدد نوزده تکیه کرده ﴿عَلَیْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ﴾ گفته خازنان دوزخ را که فرشتگان مخصوصی‌اند ﴿وَمَا جَعَلْنَا أَصْحَابَ النَّارِ إِلاَّ مَلاَئِکَةً﴾ فرشتگانی که موکل دوزخ‌اند سرپرستی دوزخ را به اذن خدا به عهده دارند نوزده فرشته‌اند ﴿وَمَا جَعَلْنَا أَصْحَابَ النَّارِ إِلاَّ مَلاَئِکَةً﴾ بعد هم فرمود: ﴿عَلَیْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ﴾ این رقم نوزده از قرآن کریم بر می‌آید از قداست خاصی برخوردار است اگر ما یک عدد صحیحی را در نوزده ضرب بکنیم یا نوزده را در آن عدد صحیح ضرب بکنیم مضرب آن عدد صحیح در نوزده همین حروف مقطع در می‌آید چه اینکه مثلاً ما عدد صحیحی را در نوزده ضرب بکنیم 114 می‌شود که ارقام سوره‌های قرآنی است و مانند آن این وجه هم نظیر همان وجهی که آلوسی به مبارزه و معارضه برخواسته است در می‌آید خب اگر در عدد دیگر هم احیاناً ضرب بکنید ممکن است به همین صورت در بیاید چون راهی برای عزل که نیست راهی برای حصر که حالا عدد صحیح را در نوزده ضرب بکنیم محصول حروف مقطع در بیاید یا مجموع صور قرآنی در بیاید راهی برای حصر که نیست ممکن است یک عدد دیگری را در یک عدد دیگری ضرب بکنید به همین صورت در بیاید این یک وجهی نیست که بتواند درباره حروف مقطع قابل عرضه باشد مطلب دیگر اینکه این را هم باز آلوسی نقل کردند که تقریباً مجموع حروفی که در حروف مقطع به کار رفت بعد از حذف مکررات چهارده تاست که تقریباً نصف حروف معجم است مجموع صوری که حروف مقطع را داراست 29 تاست که تقریباً کل حروف معجم است و مجموع حروف مقطعی که در قرآن به کار رفت نصف اصناف حروف است چون حروف را به چند صنف تقسیم کردند گفتند حروف محموسه داریم مجهوره داریم شدیده داریم مطفقه داریم مستانیه داریم منخفضه داریم قلقله داریم و مانند آن نصف آن حروف در اینجا آمده خب حالا به چه دلیل نصف حروف آمده حالا این چه فخری است که نصف آمده چرا آن بقیه چرا آن نصف دیگر نیامده؟ اینها از قبیل مناسبات و ذکروها بعدم الوقوع است حالا چرا این نیمه آمده آن نیمه دیگر نیامده خب غرض آن است که اینها هیچ کدام قانع کننده نیست.
مطلب دیگر اینکه از ابوبکر زهری نقل شده است که چون ذات اقدس الهی می‌‌دانست عده‌ای قائل به قدم قرآن کریم می‌شوند این حروف حادث را در طلیعه برخی از سور نازل کرده است تا به مردم بگوید این حروف حادث‌اند و قرآن از این حروف حادث تشکیل می‌شود پس قرآن حادث است خب آن کسی که آن حرف سخیف را می‌زند که می‌گوید قرآن قدیم است به قدم این حروف هم فتوا می‌دهد این چه حرفی است؟ آن کسی که قائل است که قرآن قدیم است اولاً معنایش اگر این باشد با همین الفاظ و با همین حروف قدیم است خب فتوا به قدم آن حروف هم می‌دهد اینکه نمی‌تواند دلیل باشد چه اینکه از مرحوم بوعلی مثلاً نقل شده است درباره حروف ابجد آن حرف را زدند نه این حروف مقطع که الف ناظر به باری تعالی است برای اینکه اولین موجود است با ناظر به عقل اول است نمی‌دانم جیم ناظر به نفس کلی است دال ناظر به طبیعت است اینها هم یک تناسب غیر اطمینان‌بخشی است برای اینکه آنچه که در تکوین ذکر شده که با این امور اعتباری هماهنگ نیست خیلی از اقوام و ملل هستند که حروفشان غیر از این حروف الف با است خب تکوین را شماها چگونه به این امور اعتباری وابسته می‌کنید اینها که اعتباری است مجعول بشر است برای بعضی از اقوام و ملل هست برای بعضی از اقوام و ملل نیست طور دیگر است حروف دیگری است بعضیها دارند چهارصد حرف است بعضیها 28 حرف‌اند بعضیها کمترند بعضیها بیشترند این‌چنین نیست که همه این حروف برای همه اقوام و ملل قابل پذیرش باشد و اینها امور حقیقی باشند حالا آن تکوین را چرا با این اعتبار ختم می‌کنید غرض آن است که اینها هیچ کدام برهانی نیست یعنی این‌طور نیست که انسان مطمئن باشد بعضی از آقایان درباره این بحثهای کامپیوتری زحمت کشیدند که سعیشان مشکور باشد و آن این است که گفتند از زمان جاحظ که در سنة 255 هجری قمری در گذشت تا به کنون حدود چهارصد کتاب مستقل درباره حروف مقطع نوشته شده غیر از کتابهای عمومی که در علوم قرآن نوشته شده و فصلی از آن فصول یا بحثی از مباحث آن کتاب مربوط به علوم قرآنی را حروف مقطع اختصاص می‌دهند چهارصد کتاب مستقل درباره حروف مقطع از زمان جاحظ تاکنون نوشته شده و بنا بر تحقیقی هفتصد مقاله درباره اعجاز قرآن آمده که این را معجم دراسات قرآنی عبدالجبار رفاهی بررسی کرده و از بین این تعداد چند کتاب مستقل به اعجاز عددی قرآن کریم پرداختند بعد درباره آنچه که به عنوان اعجاز کامپیوتری این حروف گفته شد این نیست که مثلاً قاف حرف قاف در سوره «ق» بیش از حروف دیگر باشد بلکه حرف قاف در سوره «ق» بیش از سایر سور تکرار شده است و همچنین حرف ﴿المص﴾ معنایش این نیست که در این سوره الف بیش از همه بعد لام بیش از همه بعد میم بیش از همه بعد صاد بیش از همه است تا کسی بگوید ما شمردیم دیدیم چنین نیست معنای این ﴿ص وَالقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ﴾ معنای صاد این نیست که حرف صاد در سوره «ص» بیش ز سایر حروف است چون همان بررسی که کردند دیدند که مثلاً در سوره «ق» با خب خیلی بیش از قاف است یا حروف دیگر یا بیش از حرف صاد است در سوره «ص» معنای اینکه چهارصد کتاب مستقل درباره اعجاز قرآن صحیح است ولی ایشان اینجا نوشتند که اعجاز قرآن از مباحثی است که البته چهارصد کتاب مستقل درباره اعجاز قرآن نوشته شده و بخشی هم که هر کدام از آن علوم قرآنی مثلاً مبحثی را اختصاص می‌دهند به این حروف مقطع غرض آن است که آن بحثهای کامپیوتری و آماری آیا معنایش این است که در سوره «ص» حرف صاد از سایر حروف بیشتر است؟ یا معنایش این است که در سوره «ص» حرف صاد بیش از سایر سور است یعنی در هیچ سوره‌ای حرف صاد به اندازه حرف صاد در سوره «ص» تکرار نشده در هیچ سوره‌ای حرف قاف به اندازه حرف قاف در سوره «ق» تکرار نشده نه این است که حرف قاف در سوره «ق» از سایر حروف 28 گانه بیشتر است یا حرف صاد در سوره «ص» از حروف 28 گانه بیشتر است تا بعضیها بررسی کرده باشند که نه حرف با بیشتر است حرف الف بیشتر است بنابراین معنای اینکه این آماری است یعنی اینکه حرف ﴿ص﴾ در سوره «ص» از سایر سور بیشتر است یعنی سوره «ص» بیش از سایر سور حرف صاد دارد سوره «ق» بیش از سایر سور حرف قاف دارد سوره «اعراف» بیش از سایر سور ﴿المص﴾ دارد سوره «شوری» بیش از سایر سور ﴿حم ٭ عسق﴾ دارد و همچنین ﴿کهیعص﴾ اگر منظور این است خب شاید آن نقض وارد نباشد که ما بررسی کردیم دیدیم مثلاً حرف با در سوره «ق» بیش از حرف قاف است یا درباره سوره «ص».
مطلب دیگر آن است که حالا آن هم باز قابل نقض هست یعنی آن طوری که بررسی کردند گفتند مثلاً در سوره «شمس» «قیامة» و «فلق» باز ما می‌بینیم که این حرفها بیش از آنچه که دیگران ادعا کردند خواهد بود یعنی تاکنون یک چیزی که قابل نقض نباشد ارائه نشده مورد نقض داشت حالا منتها به این فکرند که راه حلی پیدا کنند حالا آیا به حسب تقسیم سور است که سور طوال و قصار و مئین و مفصل اینها حساب شده است یعنی در بین سوره‌های طوال این است یا در بین سوره‌های مئین سوره‌های مئین آن است که آیه هایش در حد دویست آیه است سوره مفصل آن است که آیاتش زود قطع می‌شود و فواصل منظمی دارد سوره قصار هم که مشخص است در مقابل طوال است آیا اینها نسبت به طوال سنجیده می‌شود نسبت به مئتین یعنی دویست دویست آیه سوره‌های دویست دویست آیه دارند سنجیده می‌شود؟ یا سوره‌های مفصلات سنجیده می‌شود؟ یا سور قصار سنجیده می‌شود؟ اگر بررسی بشود شاید مورد نقض کمتر باشد.
‌پرسش: ...
پاسخ: آن حوامیم سبعه آنها می‌گفتند یک پیوندی با مناستبهای معنای وحی و قرآن و امثال ذلک دارد چون حوامیم سبعه یک جامع مشترکی دارند که درباره وحی و نبوت سخن گفته می‌شود طواسین هم همین‌طور است.
‌پرسش: ...
پاسخ: نه ایشان که ناظر به محتوا نیستند ناظر به رقم آماری است روی این نظر می‌گوید این حرف در اینجا چون بیشتر از سایر سور تکرار شده لذا در صدر این سوره آمده ﴿حم ٭ عسق﴾ این بحث بحث آماری است نه بحث تناسب بین حروف و محتوای آن سوره آن بحث محتوایی را سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) طی کردند عده‌ای قبلاً اشاره کردند عده‌ای هم بعد تکمیل کردند و مانند آن بنابراین اگر منظور ایشان این باشد دیگر آن نقض معروف وارد نیست.
مطلب دیگر آن است که حالا کم کم می‌رسیم ممکن است باز مطالبی درباره محتوای این حروف در خلال بحثها به عرض برسد حالا کم کم باید بحث را جمع بکنیم تقریباً معلوم شد که حدود حرف چیست بعضی از این نامه‌هایی که آقایان مرقوم فرمودند تقریباً شبیه هم هست حالا کم کم باید به مقام ثانی برسیم البته مقام اول همچنان باز است ممکن است یک معنای تازه عرضه شده‌ای به ذهن بیاید مقام ثانی بحث روایاتی است که درباره این حروف وارد شده بعضی از آقایان سعیشان مشکور تمام روایاتی که از سورهٴ مبارکهٴ «بقره» تا «قلم» که تقریباً آخرین سوره قرآنی است در این زمینه جمع کردند از مجموع این روایات چند مطلب به دست می‌آید البته روایاتی که در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» هست و سوره «آل‌عمران» و «اعراف» که سومین سوره است و همچنین سور بعدی از مجموع این روایات چند مطلب به دست می‌آید که یکی پس از دیگری بازگو می‌شود یکی اینکه خود روایات هم نظیر این اقوال یا اقوال برگرفته است روایات دو طایفه است یکی اینکه اینها سرّی است بین خلق و خالق عبد و مولی پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و ذات اقدس الهی خود روایات هم ناظر به این است که این سرّ است و درک این مقدور هر کسی نیست برخی از روایات که طایفه ثانیه است برای او یک معنایی ذکر می‌کند حالا معنا که ذکر می‌کند یکی این است که هر کدام از اینها اشاره به اسمی از اسمای الهی است مثلاً ﴿الم﴾ الفش ناظر به الله است لامش نظر به علیم است میمش ناظر به حکیم است و مانند آن «انا الله العلیم» ، «انا الله الحکیم» و مانند آن بعضی از روایات ناظر به آن است که این حروف ناظر به اسم اعظم است که اگر اینها را ما جمع بکنیم اسم اعظم ذات اقدس الهی به دست می‌آید نه این است که لامش راجع به ملک باشد یا علیم باشد یا فلان یا قافش راجع به قدیر باشد که رمزی باشد مختصری باشد از آن اسم بلکه این حروف را باید کنار هم جمع کرد تا از مجموع حروف اسمی از اسمای الهی به دست بیاید حالا یا عظیم یا اعظم با آن معنای اول خیلی فرق می‌کند معنای اول این است که این الف مخفف الله است لام مخفف ملک است میم مخفف حکیم است و مانند آن ولی معنای دوم آن است که نه اینها مخفف آن اسما نیست بلکه هر کدام از اینها را با دیگری با یک علم خاصی باید جمع کرد و از مجموع آنها اسم عظیم یا اسم اعظم به دست می‌آید وجه سومی که از نصوص مستفاد است این است که این ناظر به اسما سور هست که این هم قولی بود از اقوال مفسرین که اینها هم برگفته از این روایات است معنای دیگری که از روایات استفاده می‌شود این است که ذات اقدس الهی به این حروف سوگند یاد کرده است حالا این حروف چیست به چه معناست نظر ندارد؟ معنای دیگر این است که این حروف اسم این سوره است می‌دانید وقتی که روی مطلب بعدی که می‌خواهیم وارد بشویم آن ترکیب و اعراب این حروف مقطع است مبتنی است بر این معانی آنکه می‌گوید رمزی است از رموز خب آدم نمی‌تواند برای او محلی از اعراب ذکر بکند او را در جمله به حساب بیاورد آنکه می‌گوید معنا دارد و معنایش این است که مثلاً اسم سوره است یا مخفف آن است این قابل اعراب یافتن و بنا یافتن است می‌شود او را برای او رفع و نصب و جر ذکر کرد اگر گفتیم این قسم است و مجرور است و اگر چنانچه کسی بگوید که در بعضی از سور مثلاً یک قسمی دیگر هم هست با این جمع دو قسم می‌شود و سیبویه این را مستکره شمرده است گفتند این سخن تام نیست و چرا ما مقلد سیبویه و امثال سیبویه باشیم با اینکه برهانی اقامه نکردند یک حرفی دارد آلوسی «ان کان للضلالة اب فأبوها التقلید» حالا این حرف را از چه کسی گرفته حرف لطیفی است اگر ضلالت پدری داشته باشد تقلید بی‌جا پدر ضلالت است «ان کان للضلالة اب فأبوها التقلید» بالأخره تقلید بی‌جا ریشه هر گونه ضلالت است ولی تقلیدی که به تحقیق بر می‌گردد آن محققانه است بالأخره خود عقل می‌گوید وقتی شما در یک امری آگاه نیستی از کارشناس بپرس این تقلید مستند به آن تحقیق است و در حقیقت تحقیق تبعی است اما اگر انسان در تقلید هم مقلد بود همین حرف شامل او می‌شود که «ان کان للضلالة اب فأبوها التقلید» اگر چنانچه این اسم بود خب محلی از اعراب دارد اگر قسم بود مقسم به بود باز محلی از اعراب خواهد داشت که مجرور می‌شود حالا یک حرف مبسوطی در تفسیر بیان السعادة است که مجموع احتمالاتی که در ﴿الم ٭ ذلِکَ الکِتَابُ﴾ است مجموع اینها که بر می‌شمارد به یازده بیلیارد و چند میلیارد و چند میلیون و چند هزار و چند واحد ختم می‌شود بالأخره از بیلیارد شروع می‌کنند به میلیارد می‌رسد بعد به میلیون و هزار حالا ان‌شاء‌الله آن را هم یک روز آوردیم که بخوانیم ولی نشد برگرداندیم آن تفسیر را که ایشان می‌گوید مجموع احتمالاتی که قابل گوش دادن هست نه احتمالاتی که قابل گوش دادن نیست اتلاف وقت است احتمالاتی که قابل توجه است ما از این حروف مقطع وقتی جمع‌بندی بکنیم با کلمه بعدش هم از جهت اعراب هم از جهت معنا این از یازده میلیارد و چند بیلیارد و چند ملیارد و چند میلیون و چند هزار و چند واحد می‌رسد خب آن وقت معلوم می‌شود که آنکه پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به حضرت امیر (سلام الله علیه) فرمود بعد حضرت امیر هم فرمود که دری به روی من گشود که از آن در هزار در باز می‌شود و از هر دری هزار در معلوم می‌شود که چیز سهلی است یعنی یک میلیون مطلب چون یک در به روی من گشود که از آن در الف باب گشوده می‌شود و از هر دری هم هزار در هزار هزار می‌شود یک میلیون خب یک قاعده‌ای که یک میلیون مطلب داشته باشد سهل است در قواعد ریاضی از این شواهد کم نیست شیخنا الاستاد مرحوم آقای شعرانی (رضوان الله علیه) در همان تعلیقه‌ای که بر شرح اصول‌کافی مرحوم ملا صالح دارند بعضی از اشکال هندسی را ذکر می‌کنند از بعضی از مهندسین نام‌آور اسلامی که آنها گفتند پانصد هزار و خرده‌ای مسئله از قاعده ریاضی از این قاعده به دست می‌آید خب حالا یک قاعده‌ای که بشر اختراع بکند پانصد هزار مسئله ریاضی (افتادگی‌صوتی) تفهمیم می‌کند که از آن قاعده یک میلیون مطلب در می‌آید گرچه بعضی از دوستان خدا رحتمشان کند غریق رحمتشان کند رحلت کردند آنها گفتند ما در بعضی از نسخ خطی که در جریان معجزه حضرت جواد (سلام الله علیه) دیدیم ثلاثین بود کلمه الف در آن نسخ خطی نیست ولی بر فرض هم باشد قابل قبول است که وجود مبارک حضرت جواد سی هزار مسئله را جواب داد یعنی سی تا قاعده تفهیم کرد که از هر قاعده هزار مسئله در می‌آید این سهل است حالا آن دیگر نوبت به آن اشکال نمی‌رسد که سی هزار بالأخره هر کدام اگر یک دقیقه وقت بخواهد مثلاً چقدر می‌شود نوبت به آن اشکالات نمی‌رسد اولاً ایشان می‌گفتند که در بعضی از نسخ خطی که آمده کلمه ثلاثین دارد نه ثلاثین الف بر فرض هم باشد یک امر عادی است برای امام اصلاً قابل ذکر نیست سی هزار سیصد هزار؛ هم روی آن معارف فرازمانی قابل تبیین است که اصلاً او زمان نخواهد همان طور که طی الارض دارد طی زمین دارند طی زمان هم دارند و هم اگر یک امر عادی هم باشد بالأخره یک قاعده‌ای که سی هزار مطلب از آن در می‌آید کاملاً قابل قبول است چیزی نیست برای اینکه بشر وقتی یک قاعده اختراع می‌کند پانصد هزار مسئله حالا اگر امام سی هزار مسئله شد چه‌چیزی دارد می‌گویند حالا شما این را باز ان‌شاءالله به خواست خدا یک روز هم بیاورید بخوانیم که از میلیارد گذشته است بقیه را هم ملاحظه بفرمایید که ما دیگر رد شویم.
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 32:28

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی