- 485
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 79 تا 82 سوره انعام
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 79 تا 82 سوره انعام"
- برهان امکان ماهوی عالیترین برهان برای اثبات توحید است
- راهی برای شناخت ذات اقدس الهی جز تأمل در حوادث عالم نیست
- برهان امکان ماهوی را برهان مقربین میدانند.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ حَنیفًا وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکینَ ﴿79﴾ وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ قالَ أَ تُحاجُّونّی فِی اللّهِ وَ قَدْ هَدانِ وَ لا أَخافُ ما تُشْرِکُونَ بِهِ إِلاّ أَنْ یَشاءَ رَبّی شَیْئًا وَسِعَ رَبّی کُلَّ شَیْءٍ عِلْمًا أَ فَلا تَتَذَکَّرُونَ ﴿80﴾ وَ کَیْفَ أَخافُ ما أَشْرَکْتُمْ وَ لا تَخافُونَ أَنَّکُمْ أَشْرَکْتُمْ بِاللّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ عَلَیْکُمْ سُلْطانًا فَأَیُّ الْفَریقَیْنِ أَحَقُّ بِاْلأَمْنِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ﴿81﴾ الَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ اْلأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ ﴿82﴾
از نقل جریان ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) نکات فراوانی استفاده میشود که برخی از آن نکات به عرض رسید و نکات دیگر عبارت از این است که دعوت انبیا(علیهم الصلاة و علیهم السلام) به یک امر بدیهی نیست که نیاز به تحقیق نداشته باشد یک امر نظری است محتاج به تحقیق است مطلب دوم آن است که امر نظری را گاهی انسان روی تقلید یقین پیدا میکند و گاهی روی تحقیق یقین پیدا میکند گاهی به اعتماد دیگران مطمئن میشود گاهی در سایهٴ برهان مطمئن میشود روش ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) این بود که مردم را با برهان چه اینکه روش سایر انبیا(علیهم السلام) هم همین است که با برهان به حق معتقد کنند نه با تقلید و اینکه وجود مبارک خلیل حق اسوهٴ همهٴ ما بود در رؤیت ملکوت نشانه آن است که حداقل انسان با مفاهیم حصولی برهان اقامه کند بر توحید تا یک سر پلی باشد برای علم شهودی.
مطلب بعدی آن است که تمام تلاش و کوششی که مفسّرین دارند مخصوصاً فخررازی آنها که سعی میکنند مسائل عقلی را خوب بازگو کنند این برهان را در محور برهان حرکت و حدوث تبیین کردند گرچه یک جمعبندیی فخررازی در تفسیر دارد که بر اساس این افول هم مقربین سهمشان را دریافت میکنند هم اصحاب الیمین هم اصحاب الشمال هم اوحدی و خواص از راه امکان و هم متوسطین از راه حرکت هم ناظرین از راه حدوث سقف رشد جناب فخررازی همان برهان امکان ماهوی است که عالیترین برهان برای اثبات توحید مثلاً برهان امکان است بعد برهان حرکت است بعد برهان حدوث و در پایان این بحث هم جناب فخررازی اظهار میدارد که راهی برای شناخت ذات اقدس الهی جز تأمل در حوادث عالم نیست یعنی با بررسی مخلوقها انسان پی به خالق میبرد و اگر راهی غیر از بررسی مخلوقات بود در قرآن کریم مثلاً اشاره میشد یا ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) اشاره میکرد یا نه از اینکه جنابرازی سهم مقربین را به تعبیر خودش همین برهان امکان میداند و سهم اصحاب یمین را برهان حدوث میداند و سهم اصحاب الشمال را برهان حدوث تنظیم میکند معلوم میشود که همیشه این گروه سفرشان «من الخلق الی الحق» است وقتی او که تقریباً از آن متکلمان بارز اسلامی است میگوید تنها راه برای شناخت خدا فحص و بررسی مخلوقات است و برهان امکان ماهوی را برهان مقربین میدانند معلوم میشود اینها هرگز «سیر من الله الی الله» ندارند همیشه سفرشان «من الخلق الی الحق» است از خدا خدا را بشناسند «بک عرفتک و انت دللتنی علیک» باشند «لِغَیْرِکَ مِنَ الظُّهُورِ ما لَیْسَ لَکَ» باشند این حرفها در مکتب آنها نیست وگرنه برهان امکان را سهم ضعاف از صاحبنظران یا لااقل سهم اوساط از صاحب نظران میدانست اگر او رسیده بود به مکتبی که میگوید «لِغَیْرِکَ مِنَ الظُّهُورِ ما لَیْسَ لَکَ، حَتّى یَکُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَکَ» یا «بک عرفتک و انت دللتنی علیک» اگر این معارف را یافته بود نمیگفت تنها راه شناخت خدا فحص دربارهٴ مخلوقات است یک مکتب میگوید اصلاً نمیشود خدا را با مخلوقها شناخت برای اینکه مخلوق ظهوری ندارد که به وسیله آن ظهور ما را به خدا آشنا کند هر ظهوری که مخلوق دارد برای خدایی است که ﴿هو الظاهر﴾ است خب حالا اگر انشاء الله رسیدیم به بخشی از آیات سورهٴ مبارکهٴ یوسف آنجا مشخص میشود که برهان صدیقین یعنی چه؟ در ذیل آن جریانی که برادران یوسف خود یوسف را دیدند و بعد گفتند: ﴿ لأَنْتَ یُوسُفُ﴾ آنجا یک حدیث نورانی از امام صادق(سلام الله علیه) هست که در تحف العقول هم آن حدیث آمده وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) طبق نقلی که در تحف العقول هست میگوید معرفت دو قسم است یک وقت انسان غائب را میشناسد یک وقتی شاهد را میشناسد شاهد یعنی حاضر اگر کسی حاضر است او را بخواهد بشناسد اول خود او را میشناسد بعد اوصاف او را اگر معروف غائب باشد اول وصف او را میشناسند بعد خود او را معرفت عین شاهد قبل از معرفت وصف اوست معرفت عین غائب بعد از معرفت وصف اوست یعنی شما اگر کسی را که پیش شما حاضر است بخواهید بشناسید خب اول خود او را میشناسید بعد کم کم پی به اوصافش میبرید معرفت عین شاهد به ذات شاهد یعنی ذات حاضر قبل از شناخت وصف اوست شما وقتی که زید را دیدید اول خود او را میشناسید بعد میفهمید که متواضع است یا متکبر، عالم است یا جاهل، سخی است یا بخیل، عادل است یا ظالم خب اول خود زید را شناختید دیگر معرفت شاهد قبل از معرفت اوصاف اوست ولی معرفت غائب بعد از شناخت اوصاف اوست اگر زیدی را شما ندیدید یا دیگری باید زید را برای شما معرفی تعریف کند یا خودتان با آثار و لوازم باید او را بشناسید از کتاب او از آثار او از سخنرانیهای او از آثار عملی او از آثار علمی او کم کم پی به او میبرید پس این یک اصل کلی است که معرفت شاهد معرفت عین شاهد قبل از معرفت اوصاف اوست ولی معرفت غائب بعد از شناخت اوصاف اوست این یک اصل کلی است بعد برای اینکه بفرماید معرفت خدا از چنین قسم است فرمود چون خدا شاهد و حاضر است مردم اول خدا را میشناسند بعد اوصاف او را میشناسند بعد میفهمند او حیّ است، علیم است، قدیر است، حکیم است، رحیم است، عادل است، خب این ادعا خیلی بزرگ است بعد تطبیق میکند میفرماید برادران یوسف که یوسف را نمیشناختند فکر کردند بعد از اینکه او را به چاه انداختند او مرد و قد قضی نحوه تمام شد الآن یک شخصی را دیدند این شخص را شناختند بعد از این شخص پی بردند به اوصاف او و اسما او بعد گفتند تو یوسفی ﴿َلأَنْتَ یُوسُفُ﴾ نگفتند یوسف توئی گفتند تو یوسفی یعنی ﴿انت﴾ مقدم بر ﴿یُوسُفُ﴾ است از او از مسما پی به اسم بردند از موصوف پی به وصف بردند از ذات پی به رسم بردند گفتند: ﴿َلأَنْتَ یُوسُفُ قالَ أَنَا یُوسُفُ وَ هذا أَخی﴾ خب در ذیل این آیه وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) میفرماید انسان اول خدا را میشناسد چون او حاضر است بعد اوصاف او را میشناسد از حق به حق سفر میکند اولاً، و از وصف حق به خلق که فعل اوست سفر میکند ثانیاً، خب این خیلی فرق دارد با آنچه که جناب فخررازی میگوید که سهم مقربین همان برهان امکان ماهوی است حالا بعدها روشن شد که برهان امکان ماهوی اصلاً مثل برهان حدوث و حرکت یک برهان ناقصی است تنها برهانی که میتواند از جهت علم حصولی تام باشد برهان امکان فقری است آن امکان ماهوی هم اگر مقدمات دیگر متمم او نباشد مثل برهان حدوث مثل برهان حرکت ناقص است اگر یک مقدمات دیگری متمم و مکمل برهان حرکت برهان حدوث نباشد ناقص است نسبت به برهان امکان ماهوی به شرح ایضاً خب خیلی فرق است بین اینکه سقف فکر یک اهل سنت فرش یک فکر شیعی است خب اگر حکما متکلمین شیعه این حرفها را دارند به برکت امام صادق است دیگر اگر نبود آن روایت حالا ذیل آیهٴ نورانی ﴿َلأَنْتَ یُوسُفُ﴾ انشاء الله رسیدیم این حدیث را که مرحوم صاحب تحف العقول نقل میکند آنجا به خواست آن حدیث را قرائت و تلاوت خواهیم کرد که اول انسان خدا را میشناسد بعد میفهمد او علیم است قدیر است، رحیم است و مانند آن بعد به این آیه استشهاد میکند خب پس اینچنین نیست که سهم مقربین این باشد چه اینکه در پایان یکی از حوامیم سبعه هم آمده است که ﴿سَنُریهِمْ آیاتِنا فِی اْلآفاقِ وَ فی أَنْفُسِهِمْ حَتّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ﴾ آن ذیل آیه نورانی هم شهادت میدهد که نیازی به استشهاد به آیات آفاقیه و آیات انفسی نیست خود حق کافی است خود حق برای اثبات ذات و ربوبیّت ذات و وحدت ذات کافی است.
پرسش...
پاسخ: نه غرض آن است که آنجا حضرت استشهاد میکند میفرماید مگر چیزی ذات نامحدود باشد قبل از اینکه شما به وصف او پی ببرید ذات او با شماست وقتی ذات او با شما بود اول شما ذاتش را مشاهده میکنید با چشم جانتان بعد پی به وصفش میبرید.
پرسش...
پاسخ: نه هر مخلوقی اول ذاتش را میشناسید بعد صفت را اگر حاضر باشد یک سنگی اگر در دسترستان است اول خود را میشناسید بعد میفهمید این معدنی است یا غیر معدنی.
پرسش...
پاسخ: نه اول خود او را دیدند گفتند: ﴿ َلأَنْتَ یُوسُفُ﴾ خب اگر اوصاف بود که قبلاً دیده بودند او را دیدند از او پی بردند که یوسف است نه اینکه یوسف توئی این تقدیم و تأخیر برای این نکته است نگفتند یوسف توئی گفتند تو یوسفی گفت: ﴿أَنَا یُوسُفُ﴾ .
پرسش...
پاسخ: غرض آن است که یک سلسله مفاهیم کلی را آدم باید بداند بله و اما الآن شما از یک تکه سنگ شروع کنید یک گیاه شروع کنید یک حیوان شروع کنید یک انسان اگر آن شیء شاهد و حاضر باشد اول خود او را میبینید بعد وصف او را اگر غائب باشد اول وصف را میشناسید بعد موصوف را یک اصل کلی است در شناخت خب روی این حساب اکثر متکلمین سیرشان در معارف الهی همیشه «سفر من الخلق الی الحق» است هرگز سفری من الحق الی الحق ندارند که از خدا، خدا را بشناسند این میسور آنها نیست.
مطلب بعدی آن است که این قصهٴ معروف را جناب رازی در تفسیرشان نقل میکنند که وجود مبارک ابراهیم خلیل در غاری پنهان شده بود و مثلاً از راههای غیرعادی تغذیه میکرد بعد میگویند این را قاضی که از متفکران معتزله است جایز نمیداند میگوید این یک نحو معجزه است معجزه فقط باید از انبیا باشد و وجود مبارک خلیل حق آن وقت پیامبر نبود ولی به نظر ما این کار جایز است این را میگویند «ارحاص» ارحاصات که در کلام ملاحظه فرمودید آن پیش درآمد اعجاز است میگویند آن کرامتهایی که برای مریم(سلام الله علیها) بود اینها ارحاصهای نبوت عیسای مسیح بود یعنی پیش درآمد اعجاز او اولاً بعد فخررازی میگوید این به نظر ما صحیح است البته حق با جناب رازی است ارحاص صحیح است یعنی پیش درآمد معجزه صحیح است و اما در جریان حضرت مریم هم میتوان گفت اینها جزء ارحاصهای عیسای مسیح است هم میتوان گفت جزء کرامتهای خود مریم(سلام الله علیه) است نه پیش درآمد معجزه عیسی برای اینکه خود مریم(سلام الله علیها) هم مؤیده بود به روح القدس خب علی ای حال ایشان میگویند که این قصه چون با مبنای کلامی ما مطابق است اگر این نقل درست باشد از نظر ما پذیرشش مانعی عقلی ندارد.
پرسش...
پاسخ: اعجاز یعنی خرق عادت
پرسش...
پاسخ: بله همان کار را چون برای این است برای این پیغمبر است منافات ندارد میتواند با او تحدی بکند اگر چنانچه
پرسش...
پاسخ: تحدّی نبوده لازم نیست تحدّی داشته باشد لازم نیست که تحدّی باشد گاهی انسان در اثر قداست نفس یک کار خارق عادت انجام میدهد یک وقتی برای اثبات دعوای خود است تحدّی میطلبد یک وقتی در اثر قداست روح یک کاری را انجام میدهد حالا یک وقتی یک کسی خواست به زیارت حرم مشرف بشود طی الارض کرد این معجزه نیست؟
پرسش...
پاسخ: نه او را گفتند «فان قلت ما الفرق بین الاعجاز و الکرامه» گفتند تحدّی لازم است ولی گوهرش یکی است.
پرسش...
پاسخ: گوهرش این است آن برای فرق بین آنچه را که پیامبر میآورد و امام میآورد گفته شد نه فصل مقوم خرق عادت اگر خرق عادت شد اعجاز است حالا فان قلت آنچه را که امام(علیهم السلام) میآورد.
پرسش...
پاسخ: بله، دیگری عاجز است یعنی
پرسش...
پاسخ: تحدی مبارز طلب کردن است.
پرسش...
پاسخ: تحدی یعنی مبارز طلب کردن نه عاجز کردن غرض آن است که در گوهر ذات معجزه تحدّی اخذ نشده اینجا دو تا مسئله است «المعجزه ماهیه» خارق العادهای که دیگران عاجز باشند این یک چه کسی عاجز میکند ذات اقدس الهی، ذات اقدس الهی این قدرت را به اولیا و ائمه و انبیا(علیهم السلام) میدهد که دیگران از اتیان مثل او عاجزند مسئله بعدی ما «الفرق بین الکرامة و المعجزه» آن کاری که امام(علیه السلام) میکند با آن کاری که پیغمبر کرد چیست هر دو احیای موته کردند هر دو اتفاق افتاده چه کاری که مسیح(سلام الله علیه) کرد چه کاری که ابیابراهیم و امام کاظم(سلام الله علیه) در سرزمین منی کرده آن مرده را زنده کرد خب این احیای موتی که از هر دو برمیآید ما الفرق بین آنچه که امام میکند با آنچه پیغمبر میکند آنجاست که گفتند قلنا معجزه آن است که قرین با تحدّی باشد این میگوید من پیغمبرم و نشانهاش این است که این کار را میکنم اگر شما شک دارید مثل این بیاورید تحدی فصل مقوم اعجاز نیست معجزه یعنی خرق عادت که دیگران از آوردن مثل او عاجز باشند لذا آنچه را که ائمه دارند آن هم معجزه است منتها اگر یک وقتی بخواهند تحدی کنند در امامت میگویند ما امامیم نظیر آنچه که وجود مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) در جریان حجر الاسود کرد خب.
پرسش...
پاسخ: نه غرض آن است که همان آنهایی را هم که گفتند یک فرقی بین معجزه و کرامت گذاشتند اما گفتند این فرق مقوم معجزه نیست که حقیقت معجزه این باشد که با تحدّی همراه باشد که اگر تحدّی نکرد معجزه نیست آن اصطلاحاً به آن میگویند کرامت نه اینکه یک فرق جوهری داشته باشد حالا یک وقتی وجود مبارک پیغمبر خودش خواست طی الارض بکند این معجزه است حالا اگر دیگری در نبوت او شک داشت حضرت با همین کار تحدّی میکند و مبارز طلب میکند تحدّی یعنی مبارز طلب کردن همین آیات تحدّی که در همین سورهٴ «بقره» و غیر «بقره» است که ﴿وَ إِنْ کُنْتُمْ فی رَیْبٍ مِمّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ﴾ این تحدّی است این برای مقام اثبات قضیه است یک وقت در بحث ثبوت است که «المعجزه ماهی، الکرامة ماهی فی ما یرجوا الی مقام الثبوت» فصل مقوم هر دو یکی است یعنی خرق عادت که دیگران از آوردن آن معجزه باشد این برای مقام ثبوت در مقام اثبات فرق بین معجزه و کرامت این است که در معجزه مبارز طلب کردن هست تحدّی هست در کرامت نیست اگر همان کار را هم امام(علیه السلام) انجام بدهد برای اثبات مقام امامت باز او هم تحدّی است منتها دربارهٴ امامت و دیگران هم عاجزند از اینکه کاری بکنند که امامت امام معصوم را باطل بکنند به هر تقدیر چون اینکار جایز است بنابراین لازم نیست که نظیر قاضی معتزله انسان این قصه را انکار کند البته یک امر تاریخی است تاریخ را باید صحت رجالش تأمین بکند وگرنه یک کار معقول و ممکنی است نمیشود گفت این کار باطل است کار ممکن است چون بحث نقلی است باید دلیل نقلی او را تأیید بکند.
پرسش...
پاسخ: یک همچنین چیزی محال است محال است بله یا آدم عادی محال است یک همچنین کاری بکند دیگران هم مثل او هستند یا بهتر از او میآیند هیچ کس نیامده بگوید من حرف آخر را زدم فقط انبیا میتوانند این حرف را بزنند آدمهای عادی مثل آنها فراوان است خب کسی نمیتواند بگوید که من کاری کردم که دیگری نمیتواند مثل او بکند الا المعصوم خب معصوم این حق طلق اوست.
مطلب بعدی آن است که جناب فخررازی میگوید این حرفی که خلیل حق گفت این روشن است که به مذهب ما حرف زده است ـ معاذاللهـ جبری بود یعنی اینکه وجود مبارک خلیل حق فرمود: ﴿لَئِنْ لَمْ یَهْدِنی رَبّی َلأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّالِّینَ﴾ معلوم میشود هدایت من الله است خب همین حرفی است که ما جبریها میگوییم غافل از اینکه اگر چنانچه جبر باشد ضلالت را هم باید به الله نسبت بدهد در حالیکه فرمود من از ضالینام غافل از اینکه این هدایت هدایتهای خاص است آن هدایت عام را که ذات اقدس الهی ﴿هُدىً لِلنَّاسِ﴾ تقریر کرد اگر به این صدر تمسک میکنید به اینکه جبر حق است پس ذیل متمسک مفوضه خواهد بود که تفویض حق است چون ذیل دارد که ﴿لأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّالِّینَ﴾ حضرت خلیل حق(سلام الله علیه) که نفرمود اگر خدا مرا هدایت نکرد ـ معاذاللهـ گمراه کرد فرمود اگر مرا هدایت نکرد من جزء گمراهانم اگر شما بتوانید به صدر آیه برای اثبات جبر تمسک کنید مفوضه برای اثبات تفویض به ذیلش تمسک میکنند و کلاهما باطل است آن هدایت الهی است که روی فیض نصیب حق میشود بعد از این هدایت عامه و یک ضلالتی است که خود انسان به سوء اختیار خود گرفتار او شده است لذا در غالب موارد هدایت را به خدا اسناد میدهد و ضلالت را به او اسناد نمیدهد میفرماید: ﴿فَریقًا هَدى وَ فَریقًا حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلالَةُ﴾ از این تعبیر در قرآن کریم کم نیست.
مطلب بعدی آن است که اصل محاجه با قوم همه اقوام با انبیاءشان داشتند تا رسید به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آیهٴ 139 سورهٴ «بقره» که قبلاً بحثش گذشت این است ﴿قُلْ أَ تُحَاجُّونَنا فِی اللّهِ وَ هُوَ رَبُّنا وَ رَبُّکُمْ وَ لَنا أَعْمالُنا وَ لَکُمْ أَعْمالُکُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ﴾ همین احتجاج را قوم پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم با آن حضرت داشت در سورهٴ مبارکهٴ «شوری» آیهٴ16 میفرماید: ﴿وَ الَّذینَ یُحَاجُّونَ فِی اللّهِ مِنْ بَعْدِ ما اسْتُجیبَ لَهُ حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ﴾ «داحض» یعنی باطل «دحض» یعنی بطلان میفرماید اینها که بعد از ﴿تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ و بعد از تصمیم برهان الهی با انبیائشان از در محاجه وارد میشوند یک حجت داحضه دارد حجت نیست در حقیقت شبیه حجت است برایشان مشتبه شده اینها گرفتار متشابهاتاند که شبیه احتجاج است و اینها احتجاج پنداشتند
مطلب بعدی آن است که اگر وجود مبارک خلیل حق به عنوان شاک متفحص و به عنوان محقق میخواست توحید را برای خودش تثبیت کند با نفی ربوبیّت سه، چهار جرم آسمانی که توحید ثابت نمیشود برای اینکه انسان در توحید میگوید «لا اله الا الله» غیر از الله بقیه را نفی میکند اگر کسی ﴿عَلى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ﴾ بود میگوید «لا اله الا الله» اما اگر کسی به عنوان شاک متفحص دارد تحقیق میکند خب مکتبها در عالم زیاد است شما ربوبیّت کوکب و قمر و شمس را ابطال کردید مگر اشیا عالم منحصر در چهار چیزند سه چیز کوکب و قمر و شمس چهارمی الله که اگر ربوبیّت آن سه امر باطل شد ربوبیّت الله ثابت بشود اشیا در عالم زیادند ملائکه در عالم زیادند قدسین در عالم زیادند مکتبهای وثنی و صنمی در عالم زیادند مشرکین در عالم هر کدام برای خود حرف جدیدی دارند شما از کجا با ابطال ربوبیّت این سه جرم آسمانی پی به توحید بردید این نشان میدهد که حضرت داشت جدال احسن میکرد نه برای خودش تثبیت بکند و در آن روزگار و آن عصر غیر از این سه مکتب مکتب دیگری نبود غیر از آن وثنیین که در جمع چهار گروه بودند اول وجود مبارک خلیل حق به آزر فرمود: ﴿أَ تَتَّخِذُ أَصْنامًا آلِهَةً إِنّی أَراکَ وَ قَوْمَکَ فی ضَلالٍ مُبینٍ﴾ بعد هم در جریان بطلان ربوبیّت کوکب و قمر و شمس مبارزه کرد وقتی ربوبیّت اینها ابطال شده است دیگری هم که کسی فتوایی نداشت رأیی نداشت لذا فرمود: ﴿إِنّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ﴾ این هم تأیید میکند که وجود مبارک خلیل حق روی جدال احسن احتجاج کرد نه به عنوان شاک متفحص برای خود یا اگر شاک متفحص است یک آدم زودباور و خوش باوری باید باشد که با ابطال ربوبیّت سه چهار تا پی به توحید ببرد از آن طرف نفی جنس میکند از این طرف ربوبیّت چهار تا را باطل کرده معلوم میشود که این لا اله الا الله روی رؤیت ملکوتی مشهود خلیل حق(سلام الله علیه) بود.
مطلب دیگر که تأیید میکند که همهٴ این فرازها بر اساس جدال احسن است جریانی است که خود خلیل حق در سورهٴ مبارکهٴ «صافات» یک نگاهی به ستارهها کرد بعد فرمود من بیمارم در سورهٴ «صافات» آیهٴ 84 به بعد این است ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ ٭ إِذْ قالَ ِلأَبیهِ وَ قَوْمِهِ ما ذا تَعْبُدُونَ﴾ میبینید سرفصل این بخش از آیات سلامت قلب او است تمام این فصلها یک سرفصلی دارد جریان بتشکنی سرفصلش این است ﴿وَ لَقَدْ آتَیْنا إِبْراهیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ﴾ یک آدم رشید دست به تبر میکند بعد جریان ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذاذًا إِلاّ کَبیرًا لَهُمْ﴾ را مبسوطاً ذکر میکند سرفصل آن بخش از بتشکنی ﴿وَ لَقَدْ آتَیْنا إِبْراهیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ کُنّا بِهِ عالِمینَ﴾ است سرفصل آیات احتجاجی سورهٴ «انعام» ﴿وَ کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنینَ﴾ است سرفصل احتجاجهای سورهٴ مبارکهٴ «صافات» این است ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ ٭ إِذْ قالَ ِلأَبیهِ وَ قَوْمِهِ ما ذا تَعْبُدُونَ﴾ خب قلب سلیم چیست؟ قلبی که «لیس فیه الا الله» دیگر روایات قلب سلیم را خوب مشخص کرده وقتی از معصوم(سلام الله علیه) سؤال بکنند قلب سلیم چیست قلبی است که «لیس فیه الا الله» با این سلامت دل سرفصل احتجاجش شروع شده آنگاه دارد ﴿إِذْ قالَ ِلأَبیهِ وَ قَوْمِهِ ما ذا تَعْبُدُونَ ٭ أَ إِفْکًا آلِهَةً دُونَ اللّهِ تُریدُونَ﴾ الله هست شما به دنبال افک و دروغ حرکت کردید ﴿فَما ظَنُّکُمْ بِرَبِّ الْعالَمینَ﴾ بعد ﴿فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ ٭ فَقالَ إِنّی سَقیمٌ﴾ یک نگاهی به آسمانها کرد و گفت من بیمارم برای چه گفت من بیمارم برای اینکه آنها در روز عید بزرگ که همه میخواستند بروند بیرون توقع داشتند این را هم به همراه ببرند یا این هم بیاید بیرون این میخواست بماند و بتکده را ویران کند گفت من بیمارم خب چرا بیمارم نگاه به ستارهها کرد و گفت من بیمارم چون آنها معتقد بودند که از راه ستاره میشود فهمید اگر کسی بیمار است یا نه خب نه آن وقت مریض بود نه بعد مریض شد نه یک منجم ساده لوح میتواند به این آیه استدلال کند که سیر در کواکب باعث میشود آدم بفهمد چه کسی سالم است و چه کسی مریض برای اینکه این یقیناً مریض نبود بعدش هم مریض نشد اینکه فرمود: ﴿فَقالَ إِنّی سَقیمٌ﴾ یعنی چه این جز بهانه آوردن برای ماندن چیز دیگر نیست بعد هم نگاه به آسمانها کرد تا از راهی که منجمین آنها که ستارهپرست یا ماهپرست یا آفتابپرست بودند و معتقد بودند کواکب آسمانی اثر میگذارد یا میتواند از آن راه بر اساس علم به احکام نجوم از آینده باخبر شد این میشود فهمید این یک نگاهی کرد و گفت من مریضم آنها هم باورشان شد خب پیداست که جریان جریان جدال است نه به عنوان شاک متفحص هیچ بیماری در کار نبود نه آن وقت نه بعدی ﴿فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ ٭ فَقالَ إِنّی سَقیمٌ﴾ .
مطلب بعدی آن است این کلمه ﴿لا أُحِبُّ اْلآفِلینَ﴾ را همه معنا کردند در تفسیر فی الضلال هم میگوید که صله بین عبد و الله همان صله محبّت است اما این را برهانیاش کند و بگوید برهان برهان محبّت است این اصلاً در الضلال نیست برهان ضلال نمیخواهد بگوید که این برهان امکان نیست، برهان حدوث نیست، برهان حرکت نیست برهان محبّت است یک نوآوری داشته باشد بالأخره این حرف را همه مفسّرین معنا کردند اما هیچ کدام نگفتند این برهان برهان محبّت است و هیچ یک از این براهین در اینجا نیست چه شیعه چه سنی بالأخره این برهان را تقریر کردند یکی گفت بالأخره اینها محتاجاند محتاج غنی میطلبد، یکی میگوید ممکن است واجب میطلبد، یکی میگوید حادث است محدث میطلبد، یکی میگوید متحرک است محرک میطلبد آن نوآوری المیزان این است که هیچ کدام از این حرفها نیست خب همه این حرف را معنا کردند فی الضلال هم معنا کرده تفسیر فی الضلال یک تفسیر عمیق علمی که نیست که مثلاً یک برهانی را بتواند تشییع کند ذبّ از شبهاتش کند و مانند آن این در همان حدّ متوسطی که دارد بازگو میکند که رابطه خلق و خالق رابطه محبّت است رابطه فطرت است خب اگر این مقدار هم نگفته بود که آیه را معنا نکرده بود که.
مطلب بعدی آن است که اینکه ذات اقدس الهی به او فرمود اگر این کارحالا که تمام شد به قومت بگو من از شما بیزارم معلوم میشود این رابطه مستقیمش با قوم بود برای جدال بعد از تمام شدن محاجّه با قوم توجیه وجه است برای خدا همان توجیهی که قبلاً داشت یک حرف لطیفی جنابرازی دارد آن حرفش مناسب است و آن این است که میگوید فان قلت خب وجود مبارک خلیل حق قبلاً لیل و نهاری را پشت سر گذاشت تازگی که نداشت حالا یک وقت است که انسان میگوید تازه از غار درآمده، تازه از غار درآمده آن روزی که از غار درآمده اولین بار آزر و قومش را دید بتها را میپرستند با آنها محاجّه کرد بعد طولی نکشید که شب شد و زهره درآمد بعد قمر درآمد شب هم گذشت و آفتاب درآمد خب این دلیل بر استحاله او نیست یک تقریبی هم هست اما راهی که فخررازی ارائه میکند راه بدی نیست میگوید بله قبلاً لیل و نهاری بود او دید اما برای خودش که نمیخواست بحث کند که با قومش باید یکجا بنشیند بحث کند اگر با آنها باید بنشیند، بحث کند اول در جریان اصنام بحث کرد بعد شب شد دربارهٴ کوکب و قمر و شمس بحث کرد کوکب و قمر که بحثش تمام شد فردا که شمس طلوع کرد دربارهٴ نفی ربوبیّت شمس پرداخت و این سخنان او هم خوب است که میگوید اگر چیزی آفل است قبل از اینکه آفل باشد دلیل است بر اینکه او خدا نیست برای اینکه این ستارههائی که شما به ربوبیّت او فتوا دادید قرب و بعد دارد میگویید اگر به ما نزدیک بود قوی است از ما دور بود ضعیف است خب چیزی که گاهی قوی است گاهی ضعیف است گاهی کم نور است گاهی پرنور است معلوم میشود این قدرت خود را از جای دیگر میگیرد او صلاحیت آن را ندارد و تتمه مباحثش به خواست خدا برای فردا.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»
- برهان امکان ماهوی عالیترین برهان برای اثبات توحید است
- راهی برای شناخت ذات اقدس الهی جز تأمل در حوادث عالم نیست
- برهان امکان ماهوی را برهان مقربین میدانند.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ حَنیفًا وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکینَ ﴿79﴾ وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ قالَ أَ تُحاجُّونّی فِی اللّهِ وَ قَدْ هَدانِ وَ لا أَخافُ ما تُشْرِکُونَ بِهِ إِلاّ أَنْ یَشاءَ رَبّی شَیْئًا وَسِعَ رَبّی کُلَّ شَیْءٍ عِلْمًا أَ فَلا تَتَذَکَّرُونَ ﴿80﴾ وَ کَیْفَ أَخافُ ما أَشْرَکْتُمْ وَ لا تَخافُونَ أَنَّکُمْ أَشْرَکْتُمْ بِاللّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ عَلَیْکُمْ سُلْطانًا فَأَیُّ الْفَریقَیْنِ أَحَقُّ بِاْلأَمْنِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ﴿81﴾ الَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ اْلأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ ﴿82﴾
از نقل جریان ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) نکات فراوانی استفاده میشود که برخی از آن نکات به عرض رسید و نکات دیگر عبارت از این است که دعوت انبیا(علیهم الصلاة و علیهم السلام) به یک امر بدیهی نیست که نیاز به تحقیق نداشته باشد یک امر نظری است محتاج به تحقیق است مطلب دوم آن است که امر نظری را گاهی انسان روی تقلید یقین پیدا میکند و گاهی روی تحقیق یقین پیدا میکند گاهی به اعتماد دیگران مطمئن میشود گاهی در سایهٴ برهان مطمئن میشود روش ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) این بود که مردم را با برهان چه اینکه روش سایر انبیا(علیهم السلام) هم همین است که با برهان به حق معتقد کنند نه با تقلید و اینکه وجود مبارک خلیل حق اسوهٴ همهٴ ما بود در رؤیت ملکوت نشانه آن است که حداقل انسان با مفاهیم حصولی برهان اقامه کند بر توحید تا یک سر پلی باشد برای علم شهودی.
مطلب بعدی آن است که تمام تلاش و کوششی که مفسّرین دارند مخصوصاً فخررازی آنها که سعی میکنند مسائل عقلی را خوب بازگو کنند این برهان را در محور برهان حرکت و حدوث تبیین کردند گرچه یک جمعبندیی فخررازی در تفسیر دارد که بر اساس این افول هم مقربین سهمشان را دریافت میکنند هم اصحاب الیمین هم اصحاب الشمال هم اوحدی و خواص از راه امکان و هم متوسطین از راه حرکت هم ناظرین از راه حدوث سقف رشد جناب فخررازی همان برهان امکان ماهوی است که عالیترین برهان برای اثبات توحید مثلاً برهان امکان است بعد برهان حرکت است بعد برهان حدوث و در پایان این بحث هم جناب فخررازی اظهار میدارد که راهی برای شناخت ذات اقدس الهی جز تأمل در حوادث عالم نیست یعنی با بررسی مخلوقها انسان پی به خالق میبرد و اگر راهی غیر از بررسی مخلوقات بود در قرآن کریم مثلاً اشاره میشد یا ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) اشاره میکرد یا نه از اینکه جنابرازی سهم مقربین را به تعبیر خودش همین برهان امکان میداند و سهم اصحاب یمین را برهان حدوث میداند و سهم اصحاب الشمال را برهان حدوث تنظیم میکند معلوم میشود که همیشه این گروه سفرشان «من الخلق الی الحق» است وقتی او که تقریباً از آن متکلمان بارز اسلامی است میگوید تنها راه برای شناخت خدا فحص و بررسی مخلوقات است و برهان امکان ماهوی را برهان مقربین میدانند معلوم میشود اینها هرگز «سیر من الله الی الله» ندارند همیشه سفرشان «من الخلق الی الحق» است از خدا خدا را بشناسند «بک عرفتک و انت دللتنی علیک» باشند «لِغَیْرِکَ مِنَ الظُّهُورِ ما لَیْسَ لَکَ» باشند این حرفها در مکتب آنها نیست وگرنه برهان امکان را سهم ضعاف از صاحبنظران یا لااقل سهم اوساط از صاحب نظران میدانست اگر او رسیده بود به مکتبی که میگوید «لِغَیْرِکَ مِنَ الظُّهُورِ ما لَیْسَ لَکَ، حَتّى یَکُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَکَ» یا «بک عرفتک و انت دللتنی علیک» اگر این معارف را یافته بود نمیگفت تنها راه شناخت خدا فحص دربارهٴ مخلوقات است یک مکتب میگوید اصلاً نمیشود خدا را با مخلوقها شناخت برای اینکه مخلوق ظهوری ندارد که به وسیله آن ظهور ما را به خدا آشنا کند هر ظهوری که مخلوق دارد برای خدایی است که ﴿هو الظاهر﴾ است خب حالا اگر انشاء الله رسیدیم به بخشی از آیات سورهٴ مبارکهٴ یوسف آنجا مشخص میشود که برهان صدیقین یعنی چه؟ در ذیل آن جریانی که برادران یوسف خود یوسف را دیدند و بعد گفتند: ﴿ لأَنْتَ یُوسُفُ﴾ آنجا یک حدیث نورانی از امام صادق(سلام الله علیه) هست که در تحف العقول هم آن حدیث آمده وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) طبق نقلی که در تحف العقول هست میگوید معرفت دو قسم است یک وقت انسان غائب را میشناسد یک وقتی شاهد را میشناسد شاهد یعنی حاضر اگر کسی حاضر است او را بخواهد بشناسد اول خود او را میشناسد بعد اوصاف او را اگر معروف غائب باشد اول وصف او را میشناسند بعد خود او را معرفت عین شاهد قبل از معرفت وصف اوست معرفت عین غائب بعد از معرفت وصف اوست یعنی شما اگر کسی را که پیش شما حاضر است بخواهید بشناسید خب اول خود او را میشناسید بعد کم کم پی به اوصافش میبرید معرفت عین شاهد به ذات شاهد یعنی ذات حاضر قبل از شناخت وصف اوست شما وقتی که زید را دیدید اول خود او را میشناسید بعد میفهمید که متواضع است یا متکبر، عالم است یا جاهل، سخی است یا بخیل، عادل است یا ظالم خب اول خود زید را شناختید دیگر معرفت شاهد قبل از معرفت اوصاف اوست ولی معرفت غائب بعد از شناخت اوصاف اوست اگر زیدی را شما ندیدید یا دیگری باید زید را برای شما معرفی تعریف کند یا خودتان با آثار و لوازم باید او را بشناسید از کتاب او از آثار او از سخنرانیهای او از آثار عملی او از آثار علمی او کم کم پی به او میبرید پس این یک اصل کلی است که معرفت شاهد معرفت عین شاهد قبل از معرفت اوصاف اوست ولی معرفت غائب بعد از شناخت اوصاف اوست این یک اصل کلی است بعد برای اینکه بفرماید معرفت خدا از چنین قسم است فرمود چون خدا شاهد و حاضر است مردم اول خدا را میشناسند بعد اوصاف او را میشناسند بعد میفهمند او حیّ است، علیم است، قدیر است، حکیم است، رحیم است، عادل است، خب این ادعا خیلی بزرگ است بعد تطبیق میکند میفرماید برادران یوسف که یوسف را نمیشناختند فکر کردند بعد از اینکه او را به چاه انداختند او مرد و قد قضی نحوه تمام شد الآن یک شخصی را دیدند این شخص را شناختند بعد از این شخص پی بردند به اوصاف او و اسما او بعد گفتند تو یوسفی ﴿َلأَنْتَ یُوسُفُ﴾ نگفتند یوسف توئی گفتند تو یوسفی یعنی ﴿انت﴾ مقدم بر ﴿یُوسُفُ﴾ است از او از مسما پی به اسم بردند از موصوف پی به وصف بردند از ذات پی به رسم بردند گفتند: ﴿َلأَنْتَ یُوسُفُ قالَ أَنَا یُوسُفُ وَ هذا أَخی﴾ خب در ذیل این آیه وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) میفرماید انسان اول خدا را میشناسد چون او حاضر است بعد اوصاف او را میشناسد از حق به حق سفر میکند اولاً، و از وصف حق به خلق که فعل اوست سفر میکند ثانیاً، خب این خیلی فرق دارد با آنچه که جناب فخررازی میگوید که سهم مقربین همان برهان امکان ماهوی است حالا بعدها روشن شد که برهان امکان ماهوی اصلاً مثل برهان حدوث و حرکت یک برهان ناقصی است تنها برهانی که میتواند از جهت علم حصولی تام باشد برهان امکان فقری است آن امکان ماهوی هم اگر مقدمات دیگر متمم او نباشد مثل برهان حدوث مثل برهان حرکت ناقص است اگر یک مقدمات دیگری متمم و مکمل برهان حرکت برهان حدوث نباشد ناقص است نسبت به برهان امکان ماهوی به شرح ایضاً خب خیلی فرق است بین اینکه سقف فکر یک اهل سنت فرش یک فکر شیعی است خب اگر حکما متکلمین شیعه این حرفها را دارند به برکت امام صادق است دیگر اگر نبود آن روایت حالا ذیل آیهٴ نورانی ﴿َلأَنْتَ یُوسُفُ﴾ انشاء الله رسیدیم این حدیث را که مرحوم صاحب تحف العقول نقل میکند آنجا به خواست آن حدیث را قرائت و تلاوت خواهیم کرد که اول انسان خدا را میشناسد بعد میفهمد او علیم است قدیر است، رحیم است و مانند آن بعد به این آیه استشهاد میکند خب پس اینچنین نیست که سهم مقربین این باشد چه اینکه در پایان یکی از حوامیم سبعه هم آمده است که ﴿سَنُریهِمْ آیاتِنا فِی اْلآفاقِ وَ فی أَنْفُسِهِمْ حَتّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ﴾ آن ذیل آیه نورانی هم شهادت میدهد که نیازی به استشهاد به آیات آفاقیه و آیات انفسی نیست خود حق کافی است خود حق برای اثبات ذات و ربوبیّت ذات و وحدت ذات کافی است.
پرسش...
پاسخ: نه غرض آن است که آنجا حضرت استشهاد میکند میفرماید مگر چیزی ذات نامحدود باشد قبل از اینکه شما به وصف او پی ببرید ذات او با شماست وقتی ذات او با شما بود اول شما ذاتش را مشاهده میکنید با چشم جانتان بعد پی به وصفش میبرید.
پرسش...
پاسخ: نه هر مخلوقی اول ذاتش را میشناسید بعد صفت را اگر حاضر باشد یک سنگی اگر در دسترستان است اول خود را میشناسید بعد میفهمید این معدنی است یا غیر معدنی.
پرسش...
پاسخ: نه اول خود او را دیدند گفتند: ﴿ َلأَنْتَ یُوسُفُ﴾ خب اگر اوصاف بود که قبلاً دیده بودند او را دیدند از او پی بردند که یوسف است نه اینکه یوسف توئی این تقدیم و تأخیر برای این نکته است نگفتند یوسف توئی گفتند تو یوسفی گفت: ﴿أَنَا یُوسُفُ﴾ .
پرسش...
پاسخ: غرض آن است که یک سلسله مفاهیم کلی را آدم باید بداند بله و اما الآن شما از یک تکه سنگ شروع کنید یک گیاه شروع کنید یک حیوان شروع کنید یک انسان اگر آن شیء شاهد و حاضر باشد اول خود او را میبینید بعد وصف او را اگر غائب باشد اول وصف را میشناسید بعد موصوف را یک اصل کلی است در شناخت خب روی این حساب اکثر متکلمین سیرشان در معارف الهی همیشه «سفر من الخلق الی الحق» است هرگز سفری من الحق الی الحق ندارند که از خدا، خدا را بشناسند این میسور آنها نیست.
مطلب بعدی آن است که این قصهٴ معروف را جناب رازی در تفسیرشان نقل میکنند که وجود مبارک ابراهیم خلیل در غاری پنهان شده بود و مثلاً از راههای غیرعادی تغذیه میکرد بعد میگویند این را قاضی که از متفکران معتزله است جایز نمیداند میگوید این یک نحو معجزه است معجزه فقط باید از انبیا باشد و وجود مبارک خلیل حق آن وقت پیامبر نبود ولی به نظر ما این کار جایز است این را میگویند «ارحاص» ارحاصات که در کلام ملاحظه فرمودید آن پیش درآمد اعجاز است میگویند آن کرامتهایی که برای مریم(سلام الله علیها) بود اینها ارحاصهای نبوت عیسای مسیح بود یعنی پیش درآمد اعجاز او اولاً بعد فخررازی میگوید این به نظر ما صحیح است البته حق با جناب رازی است ارحاص صحیح است یعنی پیش درآمد معجزه صحیح است و اما در جریان حضرت مریم هم میتوان گفت اینها جزء ارحاصهای عیسای مسیح است هم میتوان گفت جزء کرامتهای خود مریم(سلام الله علیه) است نه پیش درآمد معجزه عیسی برای اینکه خود مریم(سلام الله علیها) هم مؤیده بود به روح القدس خب علی ای حال ایشان میگویند که این قصه چون با مبنای کلامی ما مطابق است اگر این نقل درست باشد از نظر ما پذیرشش مانعی عقلی ندارد.
پرسش...
پاسخ: اعجاز یعنی خرق عادت
پرسش...
پاسخ: بله همان کار را چون برای این است برای این پیغمبر است منافات ندارد میتواند با او تحدی بکند اگر چنانچه
پرسش...
پاسخ: تحدّی نبوده لازم نیست تحدّی داشته باشد لازم نیست که تحدّی باشد گاهی انسان در اثر قداست نفس یک کار خارق عادت انجام میدهد یک وقتی برای اثبات دعوای خود است تحدّی میطلبد یک وقتی در اثر قداست روح یک کاری را انجام میدهد حالا یک وقتی یک کسی خواست به زیارت حرم مشرف بشود طی الارض کرد این معجزه نیست؟
پرسش...
پاسخ: نه او را گفتند «فان قلت ما الفرق بین الاعجاز و الکرامه» گفتند تحدّی لازم است ولی گوهرش یکی است.
پرسش...
پاسخ: گوهرش این است آن برای فرق بین آنچه را که پیامبر میآورد و امام میآورد گفته شد نه فصل مقوم خرق عادت اگر خرق عادت شد اعجاز است حالا فان قلت آنچه را که امام(علیهم السلام) میآورد.
پرسش...
پاسخ: بله، دیگری عاجز است یعنی
پرسش...
پاسخ: تحدی مبارز طلب کردن است.
پرسش...
پاسخ: تحدی یعنی مبارز طلب کردن نه عاجز کردن غرض آن است که در گوهر ذات معجزه تحدّی اخذ نشده اینجا دو تا مسئله است «المعجزه ماهیه» خارق العادهای که دیگران عاجز باشند این یک چه کسی عاجز میکند ذات اقدس الهی، ذات اقدس الهی این قدرت را به اولیا و ائمه و انبیا(علیهم السلام) میدهد که دیگران از اتیان مثل او عاجزند مسئله بعدی ما «الفرق بین الکرامة و المعجزه» آن کاری که امام(علیه السلام) میکند با آن کاری که پیغمبر کرد چیست هر دو احیای موته کردند هر دو اتفاق افتاده چه کاری که مسیح(سلام الله علیه) کرد چه کاری که ابیابراهیم و امام کاظم(سلام الله علیه) در سرزمین منی کرده آن مرده را زنده کرد خب این احیای موتی که از هر دو برمیآید ما الفرق بین آنچه که امام میکند با آنچه پیغمبر میکند آنجاست که گفتند قلنا معجزه آن است که قرین با تحدّی باشد این میگوید من پیغمبرم و نشانهاش این است که این کار را میکنم اگر شما شک دارید مثل این بیاورید تحدی فصل مقوم اعجاز نیست معجزه یعنی خرق عادت که دیگران از آوردن مثل او عاجز باشند لذا آنچه را که ائمه دارند آن هم معجزه است منتها اگر یک وقتی بخواهند تحدی کنند در امامت میگویند ما امامیم نظیر آنچه که وجود مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) در جریان حجر الاسود کرد خب.
پرسش...
پاسخ: نه غرض آن است که همان آنهایی را هم که گفتند یک فرقی بین معجزه و کرامت گذاشتند اما گفتند این فرق مقوم معجزه نیست که حقیقت معجزه این باشد که با تحدّی همراه باشد که اگر تحدّی نکرد معجزه نیست آن اصطلاحاً به آن میگویند کرامت نه اینکه یک فرق جوهری داشته باشد حالا یک وقتی وجود مبارک پیغمبر خودش خواست طی الارض بکند این معجزه است حالا اگر دیگری در نبوت او شک داشت حضرت با همین کار تحدّی میکند و مبارز طلب میکند تحدّی یعنی مبارز طلب کردن همین آیات تحدّی که در همین سورهٴ «بقره» و غیر «بقره» است که ﴿وَ إِنْ کُنْتُمْ فی رَیْبٍ مِمّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ﴾ این تحدّی است این برای مقام اثبات قضیه است یک وقت در بحث ثبوت است که «المعجزه ماهی، الکرامة ماهی فی ما یرجوا الی مقام الثبوت» فصل مقوم هر دو یکی است یعنی خرق عادت که دیگران از آوردن آن معجزه باشد این برای مقام ثبوت در مقام اثبات فرق بین معجزه و کرامت این است که در معجزه مبارز طلب کردن هست تحدّی هست در کرامت نیست اگر همان کار را هم امام(علیه السلام) انجام بدهد برای اثبات مقام امامت باز او هم تحدّی است منتها دربارهٴ امامت و دیگران هم عاجزند از اینکه کاری بکنند که امامت امام معصوم را باطل بکنند به هر تقدیر چون اینکار جایز است بنابراین لازم نیست که نظیر قاضی معتزله انسان این قصه را انکار کند البته یک امر تاریخی است تاریخ را باید صحت رجالش تأمین بکند وگرنه یک کار معقول و ممکنی است نمیشود گفت این کار باطل است کار ممکن است چون بحث نقلی است باید دلیل نقلی او را تأیید بکند.
پرسش...
پاسخ: یک همچنین چیزی محال است محال است بله یا آدم عادی محال است یک همچنین کاری بکند دیگران هم مثل او هستند یا بهتر از او میآیند هیچ کس نیامده بگوید من حرف آخر را زدم فقط انبیا میتوانند این حرف را بزنند آدمهای عادی مثل آنها فراوان است خب کسی نمیتواند بگوید که من کاری کردم که دیگری نمیتواند مثل او بکند الا المعصوم خب معصوم این حق طلق اوست.
مطلب بعدی آن است که جناب فخررازی میگوید این حرفی که خلیل حق گفت این روشن است که به مذهب ما حرف زده است ـ معاذاللهـ جبری بود یعنی اینکه وجود مبارک خلیل حق فرمود: ﴿لَئِنْ لَمْ یَهْدِنی رَبّی َلأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّالِّینَ﴾ معلوم میشود هدایت من الله است خب همین حرفی است که ما جبریها میگوییم غافل از اینکه اگر چنانچه جبر باشد ضلالت را هم باید به الله نسبت بدهد در حالیکه فرمود من از ضالینام غافل از اینکه این هدایت هدایتهای خاص است آن هدایت عام را که ذات اقدس الهی ﴿هُدىً لِلنَّاسِ﴾ تقریر کرد اگر به این صدر تمسک میکنید به اینکه جبر حق است پس ذیل متمسک مفوضه خواهد بود که تفویض حق است چون ذیل دارد که ﴿لأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّالِّینَ﴾ حضرت خلیل حق(سلام الله علیه) که نفرمود اگر خدا مرا هدایت نکرد ـ معاذاللهـ گمراه کرد فرمود اگر مرا هدایت نکرد من جزء گمراهانم اگر شما بتوانید به صدر آیه برای اثبات جبر تمسک کنید مفوضه برای اثبات تفویض به ذیلش تمسک میکنند و کلاهما باطل است آن هدایت الهی است که روی فیض نصیب حق میشود بعد از این هدایت عامه و یک ضلالتی است که خود انسان به سوء اختیار خود گرفتار او شده است لذا در غالب موارد هدایت را به خدا اسناد میدهد و ضلالت را به او اسناد نمیدهد میفرماید: ﴿فَریقًا هَدى وَ فَریقًا حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلالَةُ﴾ از این تعبیر در قرآن کریم کم نیست.
مطلب بعدی آن است که اصل محاجه با قوم همه اقوام با انبیاءشان داشتند تا رسید به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آیهٴ 139 سورهٴ «بقره» که قبلاً بحثش گذشت این است ﴿قُلْ أَ تُحَاجُّونَنا فِی اللّهِ وَ هُوَ رَبُّنا وَ رَبُّکُمْ وَ لَنا أَعْمالُنا وَ لَکُمْ أَعْمالُکُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ﴾ همین احتجاج را قوم پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم با آن حضرت داشت در سورهٴ مبارکهٴ «شوری» آیهٴ16 میفرماید: ﴿وَ الَّذینَ یُحَاجُّونَ فِی اللّهِ مِنْ بَعْدِ ما اسْتُجیبَ لَهُ حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ﴾ «داحض» یعنی باطل «دحض» یعنی بطلان میفرماید اینها که بعد از ﴿تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ و بعد از تصمیم برهان الهی با انبیائشان از در محاجه وارد میشوند یک حجت داحضه دارد حجت نیست در حقیقت شبیه حجت است برایشان مشتبه شده اینها گرفتار متشابهاتاند که شبیه احتجاج است و اینها احتجاج پنداشتند
مطلب بعدی آن است که اگر وجود مبارک خلیل حق به عنوان شاک متفحص و به عنوان محقق میخواست توحید را برای خودش تثبیت کند با نفی ربوبیّت سه، چهار جرم آسمانی که توحید ثابت نمیشود برای اینکه انسان در توحید میگوید «لا اله الا الله» غیر از الله بقیه را نفی میکند اگر کسی ﴿عَلى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ﴾ بود میگوید «لا اله الا الله» اما اگر کسی به عنوان شاک متفحص دارد تحقیق میکند خب مکتبها در عالم زیاد است شما ربوبیّت کوکب و قمر و شمس را ابطال کردید مگر اشیا عالم منحصر در چهار چیزند سه چیز کوکب و قمر و شمس چهارمی الله که اگر ربوبیّت آن سه امر باطل شد ربوبیّت الله ثابت بشود اشیا در عالم زیادند ملائکه در عالم زیادند قدسین در عالم زیادند مکتبهای وثنی و صنمی در عالم زیادند مشرکین در عالم هر کدام برای خود حرف جدیدی دارند شما از کجا با ابطال ربوبیّت این سه جرم آسمانی پی به توحید بردید این نشان میدهد که حضرت داشت جدال احسن میکرد نه برای خودش تثبیت بکند و در آن روزگار و آن عصر غیر از این سه مکتب مکتب دیگری نبود غیر از آن وثنیین که در جمع چهار گروه بودند اول وجود مبارک خلیل حق به آزر فرمود: ﴿أَ تَتَّخِذُ أَصْنامًا آلِهَةً إِنّی أَراکَ وَ قَوْمَکَ فی ضَلالٍ مُبینٍ﴾ بعد هم در جریان بطلان ربوبیّت کوکب و قمر و شمس مبارزه کرد وقتی ربوبیّت اینها ابطال شده است دیگری هم که کسی فتوایی نداشت رأیی نداشت لذا فرمود: ﴿إِنّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ﴾ این هم تأیید میکند که وجود مبارک خلیل حق روی جدال احسن احتجاج کرد نه به عنوان شاک متفحص برای خود یا اگر شاک متفحص است یک آدم زودباور و خوش باوری باید باشد که با ابطال ربوبیّت سه چهار تا پی به توحید ببرد از آن طرف نفی جنس میکند از این طرف ربوبیّت چهار تا را باطل کرده معلوم میشود که این لا اله الا الله روی رؤیت ملکوتی مشهود خلیل حق(سلام الله علیه) بود.
مطلب دیگر که تأیید میکند که همهٴ این فرازها بر اساس جدال احسن است جریانی است که خود خلیل حق در سورهٴ مبارکهٴ «صافات» یک نگاهی به ستارهها کرد بعد فرمود من بیمارم در سورهٴ «صافات» آیهٴ 84 به بعد این است ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ ٭ إِذْ قالَ ِلأَبیهِ وَ قَوْمِهِ ما ذا تَعْبُدُونَ﴾ میبینید سرفصل این بخش از آیات سلامت قلب او است تمام این فصلها یک سرفصلی دارد جریان بتشکنی سرفصلش این است ﴿وَ لَقَدْ آتَیْنا إِبْراهیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ﴾ یک آدم رشید دست به تبر میکند بعد جریان ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذاذًا إِلاّ کَبیرًا لَهُمْ﴾ را مبسوطاً ذکر میکند سرفصل آن بخش از بتشکنی ﴿وَ لَقَدْ آتَیْنا إِبْراهیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ کُنّا بِهِ عالِمینَ﴾ است سرفصل آیات احتجاجی سورهٴ «انعام» ﴿وَ کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنینَ﴾ است سرفصل احتجاجهای سورهٴ مبارکهٴ «صافات» این است ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ ٭ إِذْ قالَ ِلأَبیهِ وَ قَوْمِهِ ما ذا تَعْبُدُونَ﴾ خب قلب سلیم چیست؟ قلبی که «لیس فیه الا الله» دیگر روایات قلب سلیم را خوب مشخص کرده وقتی از معصوم(سلام الله علیه) سؤال بکنند قلب سلیم چیست قلبی است که «لیس فیه الا الله» با این سلامت دل سرفصل احتجاجش شروع شده آنگاه دارد ﴿إِذْ قالَ ِلأَبیهِ وَ قَوْمِهِ ما ذا تَعْبُدُونَ ٭ أَ إِفْکًا آلِهَةً دُونَ اللّهِ تُریدُونَ﴾ الله هست شما به دنبال افک و دروغ حرکت کردید ﴿فَما ظَنُّکُمْ بِرَبِّ الْعالَمینَ﴾ بعد ﴿فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ ٭ فَقالَ إِنّی سَقیمٌ﴾ یک نگاهی به آسمانها کرد و گفت من بیمارم برای چه گفت من بیمارم برای اینکه آنها در روز عید بزرگ که همه میخواستند بروند بیرون توقع داشتند این را هم به همراه ببرند یا این هم بیاید بیرون این میخواست بماند و بتکده را ویران کند گفت من بیمارم خب چرا بیمارم نگاه به ستارهها کرد و گفت من بیمارم چون آنها معتقد بودند که از راه ستاره میشود فهمید اگر کسی بیمار است یا نه خب نه آن وقت مریض بود نه بعد مریض شد نه یک منجم ساده لوح میتواند به این آیه استدلال کند که سیر در کواکب باعث میشود آدم بفهمد چه کسی سالم است و چه کسی مریض برای اینکه این یقیناً مریض نبود بعدش هم مریض نشد اینکه فرمود: ﴿فَقالَ إِنّی سَقیمٌ﴾ یعنی چه این جز بهانه آوردن برای ماندن چیز دیگر نیست بعد هم نگاه به آسمانها کرد تا از راهی که منجمین آنها که ستارهپرست یا ماهپرست یا آفتابپرست بودند و معتقد بودند کواکب آسمانی اثر میگذارد یا میتواند از آن راه بر اساس علم به احکام نجوم از آینده باخبر شد این میشود فهمید این یک نگاهی کرد و گفت من مریضم آنها هم باورشان شد خب پیداست که جریان جریان جدال است نه به عنوان شاک متفحص هیچ بیماری در کار نبود نه آن وقت نه بعدی ﴿فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ ٭ فَقالَ إِنّی سَقیمٌ﴾ .
مطلب بعدی آن است این کلمه ﴿لا أُحِبُّ اْلآفِلینَ﴾ را همه معنا کردند در تفسیر فی الضلال هم میگوید که صله بین عبد و الله همان صله محبّت است اما این را برهانیاش کند و بگوید برهان برهان محبّت است این اصلاً در الضلال نیست برهان ضلال نمیخواهد بگوید که این برهان امکان نیست، برهان حدوث نیست، برهان حرکت نیست برهان محبّت است یک نوآوری داشته باشد بالأخره این حرف را همه مفسّرین معنا کردند اما هیچ کدام نگفتند این برهان برهان محبّت است و هیچ یک از این براهین در اینجا نیست چه شیعه چه سنی بالأخره این برهان را تقریر کردند یکی گفت بالأخره اینها محتاجاند محتاج غنی میطلبد، یکی میگوید ممکن است واجب میطلبد، یکی میگوید حادث است محدث میطلبد، یکی میگوید متحرک است محرک میطلبد آن نوآوری المیزان این است که هیچ کدام از این حرفها نیست خب همه این حرف را معنا کردند فی الضلال هم معنا کرده تفسیر فی الضلال یک تفسیر عمیق علمی که نیست که مثلاً یک برهانی را بتواند تشییع کند ذبّ از شبهاتش کند و مانند آن این در همان حدّ متوسطی که دارد بازگو میکند که رابطه خلق و خالق رابطه محبّت است رابطه فطرت است خب اگر این مقدار هم نگفته بود که آیه را معنا نکرده بود که.
مطلب بعدی آن است که اینکه ذات اقدس الهی به او فرمود اگر این کارحالا که تمام شد به قومت بگو من از شما بیزارم معلوم میشود این رابطه مستقیمش با قوم بود برای جدال بعد از تمام شدن محاجّه با قوم توجیه وجه است برای خدا همان توجیهی که قبلاً داشت یک حرف لطیفی جنابرازی دارد آن حرفش مناسب است و آن این است که میگوید فان قلت خب وجود مبارک خلیل حق قبلاً لیل و نهاری را پشت سر گذاشت تازگی که نداشت حالا یک وقت است که انسان میگوید تازه از غار درآمده، تازه از غار درآمده آن روزی که از غار درآمده اولین بار آزر و قومش را دید بتها را میپرستند با آنها محاجّه کرد بعد طولی نکشید که شب شد و زهره درآمد بعد قمر درآمد شب هم گذشت و آفتاب درآمد خب این دلیل بر استحاله او نیست یک تقریبی هم هست اما راهی که فخررازی ارائه میکند راه بدی نیست میگوید بله قبلاً لیل و نهاری بود او دید اما برای خودش که نمیخواست بحث کند که با قومش باید یکجا بنشیند بحث کند اگر با آنها باید بنشیند، بحث کند اول در جریان اصنام بحث کرد بعد شب شد دربارهٴ کوکب و قمر و شمس بحث کرد کوکب و قمر که بحثش تمام شد فردا که شمس طلوع کرد دربارهٴ نفی ربوبیّت شمس پرداخت و این سخنان او هم خوب است که میگوید اگر چیزی آفل است قبل از اینکه آفل باشد دلیل است بر اینکه او خدا نیست برای اینکه این ستارههائی که شما به ربوبیّت او فتوا دادید قرب و بعد دارد میگویید اگر به ما نزدیک بود قوی است از ما دور بود ضعیف است خب چیزی که گاهی قوی است گاهی ضعیف است گاهی کم نور است گاهی پرنور است معلوم میشود این قدرت خود را از جای دیگر میگیرد او صلاحیت آن را ندارد و تتمه مباحثش به خواست خدا برای فردا.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»
تاکنون نظری ثبت نشده است