display result search
منو
تفسیر آیات 71 تا 73 سوره انعام

تفسیر آیات 71 تا 73 سوره انعام

  • 1 تعداد قطعات
  • 33 دقیقه مدت قطعه
  • 80 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 71 تا 73 سوره انعام"
غالب مردم یا برای ترس از جهنم یا برای اشتیاق بهشت عبادت می‌کنند
خدا باید نافع باشد؛ غیر خدا نافع نیست
مجاهدی که در جهاد اکبر با خدا بیعت کرد جان خود را به خدا می‌دهد


اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قُلْ أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا یَنْفَعُنا وَ لا یَضُرُّنا وَ نُرَدُّ عَلى أَعْقابِنا بَعْدَ إِذْ هَدانَا اللّهُ کَالَّذِی اسْتَهْوَتْهُ الشَّیاطینُ فِی اْلأَرْضِ حَیْرانَ لَهُ أَصْحابٌ یَدْعُونَهُ إِلَى الْهُدَى ائْتِنا قُلْ إِنَّ هُدَى اللّهِ هُوَ الْهُدى وَ أُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمینَ ﴿71﴾ وَ أَنْ أَقیمُوا الصَّلاةَ وَ اتَّقُوهُ وَ هُوَ الَّذی إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ ﴿72﴾ وَ هُوَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ یَوْمَ یَقُولُ کُنْ فَیَکُونُ قَوْلُهُ الْحَقُّ وَ لَهُ الْمُلْکُ یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ وَ هُوَ الْحَکیمُ الْخَبیرُ ﴿73﴾

یکی از براهین توحید ربوبی و نفی شرک این است که انسان اگر به یک مبدأیی معتقد است و به او پناه می‌برد او را می‌پرستد یا منشأ ترس دارد ترس معقول یا منشأ علاقه دارد که علاقه‌ عقلی است یا فوق ترس و جلب منفعت یک مبدأ حُبّی دارد که عبادت احرار خواهد بود بالأخره یا «خوفاً من النار» است یا «شوقاً الی الجنه» است یا حباً غالب مردم برای جلب منفعت یا دفع مضرت یعنی یا برای ترس از جهنم یا برای اشتیاق بهشت عبادت می‌کنند در این کریمه احتجاج شده است به روال معروف چه اینکه در اوایل همین سورهٴ مبارکهٴ «انعام» به هر سه روش احتجاج شده است ذات اقدس الهی به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود در همین سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آیهٴ چهارده به بعد ﴿قُلْ أَ غَیْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ قُلْ إِنّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکینَ ٭ قُلْ إِنّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبّی عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ﴾ از این که فرمود: ﴿قُلْ إِنّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبّی عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ﴾ این راجع به «خوفً من النار» است از این که فرمود: ﴿وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ﴾ این راجع به جلب منفعت و اشتیاق بهشت و مانند آن است از این که فرمود: او ﴿فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ است ناظر است به شکر نعمت هستی و مانند آن در این کریمه محلّ بحث از سورهٴ مبارکهٴ «انعام» هم به دو حجت از حجتهای معروف استدلال شده است ﴿قُلْ أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا یَنْفَعُنا﴾ خدا باید نافع باشد غیر خدا نافع نیست بتها نافع نیستند پس معبود نیستند معبود آن است که نافع باشد بتها نافع نیستند پس بتها معبود نیستند خدا آن است که اگر کسی او را عبادت نکند به انسان ضرر برساند بتها این‌چنین نیستند پس بتها معبود خدا نیستند هر دو به سبک شکل ثانی منطقی قابل تقریر است ولی عمده آن است که همانهایی که برای ترس از جهنم عبادت می‌کنند منشأ کار آنها خوف نیست حب است اصولاً منشأ تمام حرکتها و افعال محبّت است منتها محبوبها فرق می‌کنند آن کس که «خوفاً من النار» عبادت می‌کند نه برای آن است که خوف از آتش مطلوب بالاصاله او باشد او خویشتن خویش را می‌طلبد به خود علاقه‌مند است و چون ورود در آتش به او آسیب می‌رساند از این جهت از آتش فرار می‌کند هر کسی در هر جایی که منشأ کار او ترس است بازگشتش به محبّت است ترس از خطر و فرار از خطر مقدمه است برای رسیدن به آن محبوب که سلامت نفس است او می‌خواهد زنده باشد می‌خواهد سالم باشد حیات او و سلامت او مطلوب اوست و محبوب اوست از خطر می‌گریزد که به محبوب برسد پس این‌چنین نیست که فرار از خطر خود مقصد باشد لذا حرکت کسانی هم که «خوفاً من النار» عبادت می‌کنند حرکت حبی است چه اینکه حرکت کسانی که برای بهشت عبادت می‌کنند حرکت آنها هم حبی است چون آنها به خود علاقه‌منداند و ورود آنها در بهشت مایه سلامت و رفاه این نفس است از این جهت بهشت را می‌طلبند پس فرار از جهنم مقدمه است کشش به طرف بهشت مقدمه است برای اینکه خود را می‌خواهند و کسانی که خود را با ذات اقدس الهی معامله کردند به خدا فروختند و با خدا بیعت کردند بیعت کردن یعنی بیع کردند آن رزمنده‌ای که در جهاد اصغر بدن خود را به خدا فروخت خدا از او تعبیر می‌کند ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ﴾ در حقیقت بدن اینها را از اینها خرید نه جان اینها را انسان که جان نمی‌بازد در جنگ که جسم می‌بازد و آن مجاهدی که در جهاد اکبر با خدا بیعت کرد جان خود را به خدا می‌دهد یعنی دیگر مالک هیچ چیز نیست چیزی را در صحنهٴ نفس خود اراده نمی‌کند خاطرات خود را هم در اختیار خدا قرار می‌دهد این‌چنین نیست که در دل خیالاتی بپروراند بعد بگوید فلان خیال صحیح است انجام می‌دهم فلان خیال باطل است انجام نمی‌دهم این طور نیست اگر کسی با خدا بیعت کرد یعنی بیع کرد یعنی جان خود را به ذات اقدس الهی داد دیگر در صحنهٴ نفسی او نه عقیدهٴ بد رسوخ می‌کند نه خاطرات تلخ رسوخ می‌کند آن‌چنان اهل مراقبت و محاسبت است که می‌داند ﴿إِنْ تُبْدُوا ما فی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللّهُ﴾ ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَعْلَمُ ما فی أَنْفُسِکُمْ فَاحْذَرُوهُ﴾ او هر لحظه مواظب است که در ذهنش چیزی نگذرد که خدا راضی نباشد و اگر به ضرر کسی در صحنهٴ نفس او یک خیالی خطور کرده است فوراً هم برای خود و برای آن طرف استغفار می‌کند و هم برای خود هم برای آن طرف ترفیع درجه مسئلت می‌کند حسنات دنیا و حسنات آخرت مسئلت می‌کند که مبادا در صحنهٴ نفس او چیزی علیه دیگری خطور کرده باشد چون چنین شخصی جان خود را به خدا بیع کرد با او بیعت کرد اگر کسی در میدان جهاد اکبر پیروز شد و وارد صحنهٴ جدال اکبر شد چنین شخصی جانباز است و اگر در جهاد اصغر شرکت کرد چنین کسی بدن باز است جسد باز است نه جانباز خب همان به تعبیرات عرفی ما الآن به افراد معلول جنگی می‌گوییم جانباز در حالی که این‌چنین نیست چون جانش را که ذات اقدس الهی به عنوان ﴿وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللّهِ أَمْواتًا بَلْ أَحْیاءٌ﴾ ابلاغ کرد زنده است آنکه در جهاد اکبر جانش را با خدا بیعت کرده است مواظب است که در صحنهٴ جان او چیزی نگذرد به هر تقدیر آنها هم که در صحنهٴ جهاد اکبر جانشان را به خدا داده‌اند در قبال چیزی دیگر گرفته‌اند و آن لقاء الله است و کسانی که لقاء الله محبوب آنهاست هر حرکتی را مقدمتاً انجام می‌دهند که از هر خطری برهند تا به لقاء الله برسند بنابراین ریشهٴ همهٴ حرکتها محبّت است حتی آنها که برای فرار از جهنم کار می‌کنند حالا اگر یک کسی گرگ او را تعقیب کرد این منشأ ترس منشأ حرکت ترس است اما بازگشت این محبّت است این حرکت یک عامل قریب دارد که آن ترس از حملهٴ گرگ است یک عامل بعید دارد یک هدف اصلی دارد و آن حفظ سلامت است چون حیات این شخص محبوب است سلامت او مطلوب است از دشمن می‌گریزد لذا همهٴ حرکتها حرکتهای حبی خواهد بود.
‌پرسش...
پاسخ: لقاء الله است خب پس اینکه فرمود: ﴿أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا یَنْفَعُنا وَ لا یَضُرُّنا﴾ این تحلیل متوسط است چه اینکه در همان آیهٴ سیزده و چهارده سورهٴ مبارکهٴ «انعام» که بحثش قبلاً گذشت اینجا هم تحریر متوسط است وگرنه باز‌گشت همهٴ اینها به محبّت است.
مطلب بعدی آن است که فرمود: ﴿وَ نُرَدُّ عَلى أَعْقابِنا﴾ بعضی خواسته‌اند به این کریمه و امثال این کریمه استشهاد کنند که پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ـ معاذ الله ـ قبل از وحی و نبوت به همان دین جاهلی مبتلا بود برای اینکه خدا دربارهٴ پیغمبر و امتش فرمود: ﴿وَ نُرَدُّ عَلى أَعْقابِنا﴾ یعنی ما اگر به سمت بت‌پرستی برگردیم برگشت به گذشته ماست معلوم می‌شود در گذشته اینها ـ معاذ الله ـ بت‌پرست بودند این سخن تام نیست برای اینکه ردّ به عقب اصولاً ضلالت بعد از هدایت است کسی که در مسیر حق است اگر از حق به طرف باطل حرکت کند می‌گویند مرتجع خواه قبلاً طرف باطل را داشت و الآن به طرف حق آمد و می‌خواهد برگردد یا نه از اول در مسیر حق بود به عقب برگشتن، ارتداد، ارتجاع، برای رجوع از حق به باطل است خواه شخص قبلاً در باطل بود و بعد به حق گرائید و دوباره می‌خواهد به باطل برگردد یا نه از اول در مسیر حق بود پس ردّ بر عقب که کنایه از رجوع از حق به باطل است دلیل نیست که شخص قبلاً در مسیر باطل بود و جمله بعد هم این نیست که خداوند ما را از بت‌پرستی نجات داد فرمود: ﴿بَعْدَ إِذْ هَدانَا﴾ خب خدا هدایت کرد بعضیها در جاهلیت و بت‌پرستی بودند خدا آنها را به وسیله پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هدایت کرد خود پیغمبر را هم ذات اقدس الهی هدایت کرد ﴿وَ وَجَدَکَ ضَالاًّ فَهَدى﴾ نه اینکه‌ ـ معاذ الله‌ ـ او ضلالت خارجی داشت ضلالت اعتقادی یا خلقی یا عملی داشت همان طوری که اصل هستی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به افاضه ذات اقدس الهی است کمالات علمی و عملی آن حضرت هم به عنایت الهی است پس از درون ذات خود نه هستی دارد نه کمالات هستی غرض آن است که این ردّ بر عَقِب مستلزم آن نیست این کلمه ﴿بَعْدَ إِذْ هَدانَا اللّهُ﴾ هم مستلزم آن نیست منافات هم ندارد که کسی قبلاً در جاهلیت بود بعد مسلمان شد و در چنین شرایطی اگر دوباره بخواهد برگردد رجوع به عقب صادق است و اگر کسی هم از همان اول بر اساس توحید فطری حرکت کرد الآن بخواهد از حق به باطل برگردد هم باز رجوع به عقب صادق است این لازم اعم است بنابراین چون لازم اعم است نمی‌شود به این آیه استشهاد کرد که ـ‌ معاذ الله ـ پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قبل از بعثت به دین افراد جاهلی ... بود.
‌پرسش...
پاسخ: البته آن که جواب روشنی است اما خود این احتجاج احتجاج عام است در این احتجاج همه سهیم‌اند ﴿قُلْ أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا یَنْفَعُنا وَ لا یَضُرُّنا﴾ این احتجاج عام است که این ﴿نَدْعُوا﴾ متکلم مع الغیر است همه را شامل می‌شود آن‌گاه ﴿وَ نُرَدُّ﴾ هم باید همه را شامل بشود ﴿بَعْدَ إِذْ هَدانَا اللّهُ﴾ هم همه را شامل می‌شود.
مطلب بعدی آن است که اگر کسی دعوت انبیا را از بیرون و دعوت فطرت و عقل را از درون نپذیرفت و به دنبال شیطنت شیاطین حرکت کردّ چنین شخصی برای همیشه گمراه است و متحیر است فرمود: ﴿کَالَّذِی اسْتَهْوَتْهُ الشَّیاطینُ فِی اْلأَرْضِ حَیْرانَ لَهُ أَصْحابٌ یَدْعُونَهُ إِلَى الْهُدَى ائْتِنا﴾ این شخص الآن زمام کارش را به شیاطین سپرد برای اینکه دربارهٴ اغوای شیطان به صورت فعل ماضی یاد کرد فرمود: ﴿اسْتَهْوَتْهُ الشَّیاطینُ﴾ دربارهٴ هدایت حق به صورت فعل مضارع یاد کرد فرمود: ﴿لَهُ أَصْحابٌ یَدْعُونَهُ إِلَى الْهُدَى ائْتِنا﴾ شیاطین بر او مسلط شدند او را از بالا ساقط کردند یا بر اساس هوا و هوس او، او را دارند می‌گردانند که ﴿اسْتَهْوَتْهُ الشَّیاطینُ﴾ نظیر آنچه در اواخر بخشهای پایانی سورهٴ مبارکهٴ «مجادله» آمده است که ﴿اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِکْرَ اللّهِ﴾ در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ مجادله یعنی آیهٴ نوزده این‌چنین است ﴿اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِکْرَ اللّهِ أُولئِکَ حِزْبُ الشَّیْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ﴾ اینها که ﴿اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ﴾ یا در این آیهٴ محلّ بحث ﴿اسْتَهْوَتْهُ الشَّیاطینُ﴾ که با فعل ماضی یاد شد معلوم می‌شود اینها تحت سلطه شیطان‌اند اصحاب او او را به طرف حق دعوت می‌کنند اما این‌چنین نیست که او زمامش را به رهبران حق سپرده باشد از این سمت با فعل مضارع یاد کرد از آن سمت به فعل ماضی خب این الآن به دنبال شیاطین دارد حرکت می‌کند ولی سرگردان است چون راه نیست در سورهٴ مبارکهٴ «تکویر» یعنی ﴿إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ﴾ آیهٴ 26 این است ﴿فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ﴾ این ﴿فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ﴾ را به کسانی می‌گویند که هر سمت بروید بسته است ولو شما خیال بکنید الآن دارید حرکت می‌کنید و می‌روید با سرعت هم می‌روید اما راه بسته است راه نیست همین تعبیر در نهج البلاغه با سبک دیگر آمده «﴿فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ﴾ ... ، فَأَیْنَ یُتَاهُ بِکُمْ!» هرجا بروید تیه است نظیر تیه بنی‌اسرائیل که ﴿أَرْبَعینَ سَنَةً یَتیهُونَ فِی اْلأَرْضِ﴾ خب سرگردانی و سر‌در‌گمی است چون ﴿ما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ﴾ لذا فرمود: ﴿فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ﴾ این گروهی که ﴿اسْتَهْوَتْهُ الشَّیاطینُ﴾ اینها حیران‌اند چون راه نیست چند روزی به یک سمت حرکت می‌کنند می‌بینند خبری نیست بر‌می‌گردند ﴿فَهُمْ فی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ﴾ اما تا آخرین لحظه که دنیا دار التکلیف است دعوت‌‌کنندگان دین او را به حق هدایت می‌کنند ﴿لَهُ أَصْحابٌ یَدْعُونَهُ إِلَى الْهُدَى﴾ بعد هم می‌فرماید ﴿ائْتِنا﴾ ما رفتیم شما به دنبال ما بیایید گرچه در تفسیر برهان از تفسیر علی ابراهیم نقل کرده است که ﴿لَهُ أَصْحابٌ یَدْعُونَهُ إِلَى الْهُدَى ائْتِنا﴾ این ناظر به حرف ابلیس است یعنی ابلیس به او می‌گوید به دنبال ما حرکت کنید ولی ظاهرش این است که ابلیس در آن سمت بر او مستحوی شده است و مسلط شده است در این سمت هم دعوت‌کنندگان دینی او را به حق هدایت می‌کنند این شخص متحیر است نه متحیر است به این معنا که نمی‌داند جواب آنها را بدهد یا جواب رهبران الهی را به دنبال آنها حرکت کرده ولی کسی که بیراهه می‌رود سرگردان است چون دوباره باید برگردد یک راه دیگری انتخاب بکند از این جهت فرمود: ﴿کَالَّذِی اسْتَهْوَتْهُ الشَّیاطینُ فِی اْلأَرْضِ حَیْرانَ لَهُ أَصْحابٌ یَدْعُونَهُ إِلَى الْهُدَى ائْتِنا﴾ بعد آن‌گاه در پایان آیه به عنوان آخرین حجت در این بخش فرمود: ﴿قُلْ إِنَّ هُدَى اللّهِ هُوَ الْهُدى﴾ چون کسی شایسته هدایت است که مهتدی بالذات باشد ﴿أَ فَمَنْ یَهْدی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدّی إِلاّ أَنْ یُهْدى﴾ آنکه مهتدی بالذات است ذات اقدس الهی است و آن که در جوامع بشری به مکتب نرفته هدایت حق نصیبش شد اهل بیت عصمت و طهارت انبیا و اولیای الهی‌اند آنها شایسته‌اند که رهبری مردم را به عهده بگیرند ﴿أَ فَمَنْ یَهْدی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدّی إِلاّ أَنْ یُهْدى﴾ اولش «یَهْدوا» است یعنی «یَهْتَدِی» است بعد باید هدایت بشود تا خودش مهتدی نباشد هدایت نخواهد شد.
‌پرسش...
پاسخ: فریب که دادند با فعل ماضی هم یاد کرد فرمود: ﴿اسْتَهْوَتْهُ الشَّیاطینُ﴾ حیران بودن برای آن است که بین دو تا راه قرار گرفته است وگرنه اگر یک راه باشد که جا برای تحیر نیست فقط اگر او گوشش به طرف شیاطین باشد و از این طرف دعوت انبیا و اولیای الهی به او نرسد که جا برای حیران نیست مثل جایی درست است که دو طرف به او راه ارائه کنند و از آن طرف هم با فعل ماضی یاد کرد که ﴿اسْتَهْوَتْهُ الشَّیاطینُ﴾ از این طرف دیگر ﴿لَهُ أَصْحابٌ یَدْعُونَهُ إِلَى الْهُدَى﴾ نیست خب می‌رود ولی چون بیراهه می‌رود متحیر است در بحث دیروز اشاره شد که این از نظر ظاهر هیچ سرگردانی نیست صریحاً به پیغمبرانشان می‌گفتند ﴿سَواءٌ عَلَیْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْواعِظینَ﴾ به پیغمبرانشان می‌گفتند ﴿إِنَّا لَنَرَاکَ فِی سَفَاهَةٍ﴾ ﴿إِنَّا لَنَرَاکَ فِی ضَلاَلٍ﴾ و مانند آن اینها انبیایشان را تجلیل می‌کردند نسبت به ضلالت می‌دادند تسفیه می‌کردند ـ معاذ الله ـ نسبت به سفاهت می‌دادند و خود را روشن‌فکر می‌پنداشتند ولی ذات اقدس الهی می‌فرماید اینها کجا می‌روند راه نیست ﴿فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ﴾ خب آنچه را که در تفسیر برهان علی‌ابن‌‌ابراهیم نقل کرده است یک چنین سند قطعی را داشته باشد شاهد نقلی هم آن را تأیید کند نیست سیاق آیه این است که شیاطین به عنوان فعل ماضی در آنها سلطه پیدا کردند ﴿اسْتَهْوَتْهُ الشَّیاطینُ فِی الْأَرْضِ﴾ از این طرف هم دعوتهای الهی او را به سمت حق فرا می‌خواند اما اینجا فرمود به صورت حصر ﴿ قُلْ إِنَّ هُدَى اللّهِ هُوَ الْهُدى﴾ تنها هدایت هدایت الهی است چرا؟ برای اینکه او مبدأ است او مقصد است بین مبدأ و مقصد را او باید مشخص کند ﴿فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ﴾ لذا فرمود: ﴿إِنَّ هُدَى اللّهِ هُوَ الْهُدى﴾ وقتی این‌چنین شد که تنها هدایت، هدایت الهی شد همهٴ ما مأموریم که به ﴿رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾ سر بسپاریم این تسلیم تسلیم مطلق است نه اسلام در برابر کفر ما مأموریم که همهٴ امورمان را به ذات اقدس الهی واگذار کنیم این برهان مسئله است چرا؟ چون او ﴿رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾ است یک وقت است انسان به یک غیری پناه می‌برد یا به خود تکیه می‌کند در حالی که خودش و غیرش در تحت ربوبیّت الله است خب اگر چه خود چه دیگری تحت ربوبیّت الله باشد دلیلی ندارد که به خود انسان تکیه کند یا به غیر خدا تکیه کند این ﴿رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾ برهان مسئله است که چرا هدایت خدا تنها هدایت است؟ برای اینکه او مدبر کل هستی است چرا ما مأمور و موظفیم که کل در برابر ارادهٴ الهی تسلیم محض باشیم؟ چون او رب همهٴ هستی است لذا بعد از اینکه فرمود: ﴿وَ أُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ﴾ دستور داد فرمود: ﴿وَ أَنْ أَقیمُوا الصَّلاةَ﴾ در بین عبادتهای فرعی نماز را ذکر کردند که آن عمود دین است و اسرار کتاب و سنت هم بر حفظ این نماز است برای اینکه بسیاری از امور به برکت نماز حل می‌شود تقوا در همهٴ امور چه در مسئلهٴ تسلیم چه در مسئلهٴ اقامه نماز ملحوظ است لذا بعد از مسئلهٴ امر به اقامه نماز تقوا را ذکر کرد ﴿وَ أَنْ أَقیمُوا الصَّلاةَ وَ اتَّقُوهُ﴾ خب چرا باید نماز را اقامه کنیم چرا باید از خدا بهراسیم برای اینکه ﴿هُوَ الَّذی إِلَیْهِ تُحْشَرُون﴾ مگر حشر شما با او نیست مگر حساب و کتاب شما با او نیست مگر بعد از مرگ به لقای او نمی‌روید خب پس حرف او را باید گوش داد اگر حشر انسان به طرف خداست و حساب و کتاب انسان به طرف خداست پس باید از او تقوی داشت و عبادت او را اقامه کرد و در برابر او تسلیم محض بود اینها هر کدام برهان قبل است ﴿وَ أَنْ أَقیمُوا الصَّلاةَ وَ اتَّقُوهُ وَ هُوَ الَّذی إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ﴾ این ﴿وَ هُوَ الَّذی إِلَیْهِ تُحْشَرُون﴾ در عین حال که ذیل مسائل قبلی است و دلیل همان مطالب قبلی است یک سر‌فصلی است که با مسائل بعدی در ارتباط است فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾ که این جریان معاد را ذکر می‌کند می‌فرماید ﴿وَ هُوَ الَّذی﴾ چون مبدأ و معاد و نبوت در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» به صورت مبسوط ا.. شده است ﴿وَ هُوَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾ خب چرا باید کار‌ها را به خدا سپرد برای اینکه انسان و همهٴ مبادی قبلی و لواحق بعدی را الله آفرید ﴿وَ هُوَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ﴾ این یک مطلب، مطلب دیگر اینکه این خلق بالحق است چیزی که هدف‌مند است پایانش به حساب و کتاب می‌رسند چنین چیزی حق است و یک چیزی که منقطع الآخِر است ابتر است بی‌نتیجه است می‌گویند باطل کاری که پایانش حساب و کتاب نیست کاری که پایانش زوال است کاری که همهٴ گروه‌ها در پایانش یکسانند چنین کاری را می‌گویند باطل پس اگر این نظام هدف‌مند است پس حق است «ان السماء حقٌ ان الارض حقٌ ان شجره حقٌ ان الانسان حقٌ» یک وقت است می‌گوییم حق یعنی موجود به این معنا نه هر موجودی بالأخره حق است یک وقت می‌گوییم حق یعنی هدف‌دار هدف‌مند به این معنا به این معنا تمام موجودات حق‌اند ذات اقدس الهی گاهی آسمان و زمین را ذکر می‌کند گاهی ﴿ما بَیْنَهُما﴾ را هم یاد آور می‌شود در سورهٴ مبارکهٴ «ص» آیهٴ 27 این‌چنین می‌فرماید: ﴿وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ اْلأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلاً﴾ یعنی زمین باطل نیست آسمان باطل نیست بین آسمان و زمین چیزی باطل نیست پس هوا حق است، آب حق است، سنگ حق است، شجر حق است انسان حق است حق است یعنی هدف دارد کار بی‌هدف باطل است و چیزی در عالم بی‌هدف نیست پس هیچ چیز در عالم باطل نیست به این معنا مشابه این تعبیر در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء»هم آمده است که فرمود ما اهل لهو و لعب و بازیچه نیستیم آیهٴ 16 سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» این است ﴿وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ اْلأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبینَ﴾ اگر ما این عالم را بی‌هدف خلق می‌کردیم حساب و کتابی در کار نبود این می‌شد بازیچه و ما که عالم آفرین بودیم می‌شدیم بازیگر چون خلقت بازیچه نیست ما هم بازیگر نیستیم ﴿وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ اْلأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبینَ﴾ لذا در بخشهای پایانی سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران» آمده است ﴿ربنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً﴾ این نظام باطل نیست در بخشهای دیگر ذات اقدس الهی استدلال می‌کند می‌فرماید اگر بعد از مرگ خبری نبود خب عالم و ظالم یکسان بودند کافر و مؤمن یکسان بودند چرا؟ برای اینکه مؤمن هم می‌میرد نابود می‌شود و دیگر هیچ کافر هم می‌میرد و نابود می‌شود و دیگر هیچ خدا هم می‌فرماید: ﴿أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمینَ کَالْمُجْرِمینَ﴾ ﴿سَواءً مَحْیاهُمْ وَ مَماتُهُمْ ساءَ ما یَحْکُمُونَ﴾ یعنی هیچ خبری نیست بعد از مرگ؟ خب پس مؤمن و کافر عالم و جاهل عادل و ظالم یکسانند دنیا که دار حساب نیست بعد از مرگ هم که خبری نیست ـ معاذ الله ـ فرمود: ﴿أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمینَ کَالْمُجْرِمینَ﴾ ﴿سَواءً مَحْیاهُمْ وَ مَماتُهُمْ ساءَ ما یَحْکُمُونَ﴾ این‌چنین نیست ﴿إِنّا مِنَ الْمُجْرِمینَ مُنْتَقِمُونَ﴾ معلوم می‌شود بعد از موت خبری هست پس یک حساب آن است که هر موجودی هدف دارد روی آن معنا می‌گویند «ان الموت حق ان النشر حق ان التطایر و الکتب حق ان الجنه حق ان النار حق و ان صراط حق و ان انطاق الجوارح حق» اینها هم به این معناست که موجودند هم به این معناست که هدفی بر اینها مترتب است گرچه خودشان هدف نسبت به گذشته‌اند لذا فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾ اینها در جامعهٴ حق‌اند حالا یا «باء» مصاحبت است یا «باء» ملابست است آسمان حق است زمین حق است یعنی هدف دارد خب اگر هدف دارند انسان حق است هدف دارد یعنی بعد از مرگ خبری هست یک راهی هست خب این راه را باید خدا تعیین کند دیگر اگر معاد هست راهی هست اگر راهی هست راهنما و راه‌بلدی هست و آن راهنما و راه‌بلد جز وحی کسی چیزی دیگر نخواهد بود لذا گاهی از جریان معاد بر جریان وحی و نبوت و رسالت احتجاج می‌شود.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 33:02

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی