display result search
منو
تفسیر آیه 105 سوره مائده بخش یازدهم

تفسیر آیه 105 سوره مائده بخش یازدهم

  • 1 تعداد قطعات
  • 40 دقیقه مدت قطعه
  • 118 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 105 سوره مائده بخش یازدهم"
- کیفیت عبادت خدا به وسیله امام علی(ع)
- آفرینش مردان خالص در قطعات زمان بوسیله خدا
- بیان کیفیت داشتن شهود بوسیله انسان

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ إِلَی اللّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمیعًا فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾

خلاصه مباحث گذشته
بحث در قسمت اوّل این آیهٴ مبارکه بود که ما را به معرفت نفس و طِیّ طریق نفس دعوت می‌کند. ظاهرا تا آنجایی که لازم بود بحث‌های قرآنی انجام شد و بحث‌های روایی هم در کنارش انجام شد؛ یک سلسله بحث‌های علمی مانده که هم بی ارتباط با مسایل قرآن نیست، هم بی ارتباط با مسایل روایات نیست و هم بی ارتباط با مسایل عقلی نیست؛ منتها روی دو نکته دربارهٴ این بحث‌ها فعلا صرف نظر می‌کنیم: یکی اینکه هم این بحث طول کشید گرچه هر چه دربارهٴ این سلسله مسایل انسان بحث کند جا دارد چون بحث‌های حیاتی است و یکی هم اینکه یک مقدار این بحث علمی که سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) در المیزان مطرح فرمودند فنی است؛ یعنی تقریبا نُه فصل و نُه بند را ذکر فرمودند که شاید در حدود 12 یا 13 صفحه باشد که آنهم حداقل یک هفته بحث دارد؛ ولی یک مقدار فنی است و اگر انسان آن مسایل فنی را طرح کند از بحث‌های تفسیری تا حدودی بیرون است و اگر آنها را با آن اصطلاحات فنی طرح نکند درکش آسان نیست؛ ولی شما حتما این نُه بند را به عنوان بحث علمی حتماً ملاحظه بفرمایید و اگر جایی هم احتیاج به کمک فکری داشت ممکن است مطرح بشود؛ ولی دورنمای این فصول نُه گانه الآن به خدمت شما عرض می‌شود.
تبیین بند اول از فصل نهگانه
بند اوّل این است که ما خود را می‌شناسیم ولی در تطبیق اشتباه می‌کنیم؛ گاهی بدن را به حساب روح می‌آوریم و گاهی روح را یک امر مادی تلقی می‌کنیم، در حالی که وقتی محاسبه بشود معلوم می‌شود که نه روح همان بدن است و نه روح یک امر جسمانی و مادی است، برای اینکه ما تمام ذرات بدنمان را به خودمان اسناد می‌دهیم و می‌گوییم دست من، سر من، پای من، قلب من و مانند آن و اگر تمام اینها با پیشرفتهای علم عوض بشود هرگز حقیقت مَن عوض نخواهد شد؛ یعنی اگر کسی خدای ناکرده در اثر بیماری‌های گوناگون و تصادفات پی در پی دست او منقطع بشود و دست دیگری پیوند بزنند، پای او قطع بشود و پای دیگری در حالی که بدن گرم است پیوند بزنند یا در اثر بیماری‌های قلبی قلب او را عوض بکنند و یا در اثر پیشرفت علم بتوانند مغز او اگر آسیب دید مغز دیگری به جای مغز او بگذارند و در طی ده، بیست سال به مناسبت بیماری‌های گوناگون تمام بدن او از مغز سر تا پنجه‌های پا ممکن است عوض بشود ولی این شخص همان شخص است. بنابراین معلوم می‌شود که هر کدام از ما یک حقیقتی داریم که بدن ابزار اوست و این به عنوان یک شاهدِ زنده ذکر شد وگرنه همهٴ ما همینطوریم و دیگر نیازی به پیوند قلب و کلیه و امثال ذلک نیست و نیازی به تعویض دست و پا نیست، برای اینکه هر انسانی در طی چند سال حالا هفت سال یا هشت سال یا کمتر و بیشتر تمام ذرات بدن او عوض می‌شود. این چنین نیست که این دست همان دست چند سال قبل باشد یا این چشم و گوش همان چشم و گوش چند سال قبل باشد، همهٴ اینها در حال حرکتند و تغییر و تبدّل؛ منتها چون حرکت اینها رقیق و ظریف است و جایگزینیِ اینها هم مشابه اینهاست که خیلی ظریف و دقیق است انسان خیال می‌کند که این دست همان دست است یا این خالی که روی این انگشت است یا روی دست است این همان خالِ دوران کودکی است، در حالی که این چنین نیست. این مثل آن نهری است که مثال می‌زدند؛ اگر حوضی در منزل کسی باشد و نهری از آن طرف بیاید و از این حوض بگذرد و از طرف دیگر بیرون برود، این حوض همیشه آب دارد؛ ولی این آبها که آب قبلی نیست، این آب مرتب عوض می‌شود. اینکه گفتند: شد مبدَّل آبِ این جو چند بار، عکس ماه و عکس اختر برقرار از همین راه است. حالا اگر کسی کنار این نهر روانی که با نرمش حرکت می‌کند بنشیند، شب مهتابی هم باشد و یک ساعت مثلاً کنار این نهر بنشیند، عکس ماه را در این نهر می‌بیند و عکس خودش را هم در این نهر می‌بیند. این شخص که یک ساعت کنار این نهر نشسته است خیال می‌کند که این عکس ماه که یک ساعت قبل دید همان عکس است یا عکس خود را که در این نهر دید خیال می‌کند که الآن هم همان عکس است، در حالی که این نهر به طور رقیق روان است و چون این آبها می‌گذرد عکس‌ها هم گوناگون خواهد بود و آن عکس دومی غیر از عکس اوّلی است و شاید دهها بار یا کمتر و بیشتر این عکس عوض شده است ولی انسان خیال می‌کند که عکسِ ماه و عکس اختر برقرار است این چنین نیست. این بدن هم یک نهر روان است و مرتب از یک طرفی آب می‌شود و از یک طرفی هم با دستگاههای تغذیه ترمیم می‌شود و انسان خیال می‌کند که مثلاً این پوست همان پوست قبلی است یا این خالی که روی دست اوست این خال زمان کودکی است در حالی که این چنین نیست. پس ما یک حقیقت ثابتی داریم به نام جان ما و یک حقیقت سیّالی داریم به نام نفس، البته جان هم یک سَیَلانی دارد که به یک ثابتِ محض متکی است. حالا ما اگر چه روی این تحولات طبیعی که همه مان داریم یا آن تحولات طبّی و صناعی که اگر برای کسی پیش بیاید در اثر پیوندها و جراحی‌ها ظرف یک مدت کوتاهی تمام اعضای بدن او عوض بشود، حقیقت او عوض نمی‌شود و حقیقت او یک چیز دیگر است و آن حقیقت همان جان ماست.
تبیین خواب صادق
مطلب دوم آن است که اکثریت انسانها در اثر ارتباط با عالم طبیعت همّشان به همین نیازهای طبیعی است؛ ولی هر کسی در طِیّ عمرش در هر صورت یک سلسله حوادثی برای او پیش می‌آید که خود را منقطع می‌بیند و اگر در بیداری چنین حال یا حالتی برای او پیش نیامد در عالم رؤیا یک چنین چیزی نصیب او شده است. شاید نتوان کسی را یافت که در بیداری یا در خواب یک سلسله واقعیت‌های غیبی را مشاهده نکرده باشد. در خواب که انسان از آینده یا گذشته باخبر است یعنی غیب را می‌فهمد، خوابهای صادق این چنین است. خوابهای ﴿أَضغَاثُ و أَحلَام﴾ در اثر این است که انسان یک واقعیتی را در عالم خواب می‌بیند و این قوای مادون را چون کنترل نکرده است و این واهمه و این متخیله را چون رام نکرده است آنها اوضاع را برهم می‌زنند؛ یعنی آنچه را که عاقله و فاهمه دید و فهمید اینها به صورتهای گوناگون ترسیم می‌کنند و به انسان نشان می‌دهند و انسان وقتی بیدار شد همین ﴿أَضغَاثُ و أَحلَام﴾ دست اوست.
بیان کیفیت داشتن شهود بوسیله انسان
مطلب سوم و عصارهٴ فصل سوم این است که همین حالتی که برای اکثر مردم در طِیّ عمر گاهی اتفاق می‌افتد، برای اُوحَدیِّ از انسانها به صورت مستمر پدید می‌آید؛ یعنی بعضی هستند که در تمام احوال یا در غالب احوال این چنین است که «و حالی فی خدمتک سَرمَداً» اگر کسی جزء مشمولین این نیایش بود که «و حالی فی خدمتک سرمدا» او به دنبال تباهی نرفته است و همیشه در این حالت است. اگر همیشه در این حالت است، همیشه این ظهور را و این شهود را خواهد داشت (این هم عصارهٴ فصل سوم).
انتخاب راه صحیح برای مشاهده اشیا مربوط به بیداری در عالم رویا
فصل چهارم آنست که اگر کسی بخواهد این راه را درست طِیّ کند و چیزهایی مشاهده کند که در بیداری اگر مشاهده کرده است نظیر ﴿کَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ﴾ باشد نه﴿أَضغَاثُ و أَحلَام﴾، یک راه صحیحی دارد. بیان ذلک این است که همانطوری که رؤیا گاهی صادق است و گاهی کاذب، گاهی ﴿أَضغَاثُ و أَحلَام﴾ است و گاهی رؤیا رویای مبشِّره است، بیداری و رؤیتهای انسان هم در حال شهود این چنین است. بعضی‌ها که راه صحیح را طی نکردند چیزهایی را می‌بینند که ﴿أَضغَاثُ و أَحلَام﴾ است؛ در حال بیداری می‌بینند و برای آنها کشف می‌شود و مشهود آنهاست و واقعاً هم می‌بینند؛ اما ﴿أَضغَاثُ و أَحلَام﴾ است و ساخته‌های خودشان را می‌بینند و در عالم مثال متصل می‌بینند و اگر یک راهی به عالم مثالِ منفصل و غیب پیدا بکنند از بس این همراهان آشوبگرند، آنچه را که از عالم غیب به این شخص رسیده است آن را در لفافه‌های آلوده تیره و تار می‌کنند.
پرسش:...
پاسخ: اگر کسی اهل تسلیم باشد اراده‌اش را در اختیار ارادهٴ حق تعالی قرار می‌دهد، آنگاه ذات اقدس الهی چیزهای خوبی به او افاضه می‌کند و اما اگر کسی اراده خود را به دست خیال و وهم قرار داد و یک انسان متخیل بالفعل بود و عاقل بالقوه بود، اختیار به دست خیال و وهم اوست و اگر یک فیضی به دست او رسید فوراً این قوه متخیله و متوهمه صورت سازی می‌کنند و اوضاع را بر هم می‌زنند و به صورتهایی درمی‌آورند که درکش مشکل است. برای اینکه انسان چه در حالت مَنامیه که بیدار است یا در نوم که خواب است یک واقعیتهای صحیحی را ببیند، چاره جز این نیست که راه صحیح را طی کند و تنها راه صحیح راهی است که وحی آورده است. اگر کسی مواظب خود بود و واجب و مستحب را انجام داد و حرام و مکروه را ترک کرد یا صغیره را ترک کرد، چنین کسی راه را صحیح رفته است و وقتی راه را صحیح رفت این عوارض و موانع برطرف می‌شود و وقتی عوارض و موانع برطرف شد یا کم شد اوّل خوابهای خوب می‌بیند و بعد در بیداری همان حالت‌ها را می‌بیند. چرا انسانهای صالح خوابشان خوب است؟ چطور در حال خواب انسان به غیب راه پیدا می‌کند؟ آن وحی تشریعی است که مخصوص انبیاء (علیهم الصلاة و علیهم السلام) است وگرنه آشنا شدن به غیب و لوح محفوظ یا محو و اثبات یا گوشه‌هایی از مخازن الهی که مخصوص انبیا نیست بلکه مال شاگردان آنها هم است. اگر این معنا ممکن است که کسی در عالم رؤیا آنچه که می‌گذرد یا آنچه که گذشت را باخبر بشود، معلوم می‌شود که رسیدن به عالم غیب فی الجمله به نحو قضیهٴ جزئیه برای بعضی از مردانِ با ایمان ممکن است. چطور در خواب این حالت نصیبشان می‌شود؟ برای اینکه آمادگیِ اینها از نظر اقتضا تثبیت شده است و موانع هم در حال خواب بسته است، چون انسان به وسیله دیدن و شنیدن و حواس دیگر سرگرم بیرون است و در حالت خواب این سرگرمی بسته است و این دروازه‌های بیرون بسته است و انسان دیگر به بیرون راهی ندارد و چیزی او را از بیرون به خود دعوت نمی‌کند، می‌ماند خودش و خودش، خودش هم که انسان صالحی بود و اقتضای آشنایی به مخازن الهی نصیب او شد، بنابراین خیلی از چیزهای خوب را در عالم رؤیا می‌بیند. اگر یک انسان قوی بود می‌تواند در حالت بیداری هم همان حال را داشته باشد؛ اگر در حال بیداری اعضاء و جوارح را کنترل کرد و جز حق نشنید و جز حق ندید و جز حق ننوشید و نپوشید و نخورد و نگفت، این مجاری طاهر است و مجاری که طاهر بود درون و بیرون هر دو یکسان خواهد بود. اگر او به بیرون بنگرد آیات الهی را می‌بیند و غیر حق را نمی‌بیند و گاهی می‌گویند «النّظرُ إلی الکعبة عبادة» ، «النّظرُ الی العالِم عبادة» ، «النّظر إلی الوالِدَین عبادةٌ» و گاهی آن نظرِ رئوفانه به یک مؤمن عبادت است، اگر نگاه این چنین است گوش دادن هم است، گفتن هم است و مانند آن. بنابراین یک شخص ممکن است در حالت بیداری هم از اعضاء و جوارحش خیر نشأت بگیرد و درونش هم که از صَلاح و فَلاح برخوردار است، چنین کسی در حالت بیداری هم ممکن است از بعضی از اسرار غیب باخبر گردد. برای اینکه اگر خدای نکرده هر کسی می‌توانست تشخیص بدهد آنوقت هر کسی کأنّه امام نفسه است و می‌گفت که من دیگر احتیاجی به راهنما ندارم! اثر شرعی که نمی‌تواند بار باشد برای اینکه حجت نیست، برای خاطر اینکه احتمال خطا است و چون احتمال خطا است حجت نیست؛ ولی یک میزانی را ذات اقدس الهی عرضه کرده است به نام کتاب و سنت که انسان وقتی بیدار شد این مشهودِ خود را بر آن میزان الهی عرضه می‌کند. در غیر معصومین حتی آنهایی که اهل کشف و شهودند و سالک و راهیِ این راهند می‌گویند همانطوری که در علوم نظری قضایای نظری باید به بدیهی ختم بشود در مسایل کشف و شهود هم مکاشفات ما و مشهودات ما باید به کشف و شهود معصوم ختم بشود و همانطوری که قضایای نظری تا به بدیهیِ بالذات نرسید یقین پیدا نمی‌شود، کشف و شهود هم تا به کشف معصوم (علیه السلام) نرسیده است اطمینان آور نیست، برای اینکه غیر معصوم هر کسی که باشد احتمال اشتباه وجود دارد. یک چیزهایی را انسان مشاهده می‌کند و می¬بیند؛ اما معلوم نیست که در مثالِ متصل دید یا در مثالِ منفصل؟ البته در واقعیتِ عالَم خطایی نیست؛ اما آنچه را که انسان می‌بیند و مشاهده می‌کند این را در درون خود می‌بیند و در مثالِ متصل می‌بیند که بافته خود اوست یا در مثالِ منفصل می‌بیند که دیگران هم می‌توانند همان را طی کنند؟ تشخیص اینکه در مثالِ متصل است یا در مثال منفصل، باید به کشف معصوم مرتبط بشود، لذا در چند جای همین فصلهای شش و هفت و هشت سید الاستاد (رضوان الله علیه) اصراری دارد که این راه در بین همه اقوام و ملل بوده و هست؛ منتها همانطوری که آراء گوناگون است و یک رأی حق است، مشهودات زیاد است و شهودها و کشفها زیاد است و یک کشف حق است. قرآن کریم جریان یهودی‌ها و مسیحی‌ها و بعضی از انبیایی که در خاور-میانه می‌زیستند را ذکر فرمود و خیلی از انبیا بودند که در خاور دور یا باختر دور زندگی می‌کردند اما نام آنها نیامده است.
نیازمند بودن بشر به راهنما
به طور کلی قرآن کریم فرمود هیچ ملتی و هیچ امتی بدون راهنما خلق نشده است: ﴿لَقَدْ بَعَثْنا فی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ﴾ . ممکن نیست جایی اندیشه و فکر باشد و رهبری نباشد. خدا خدای خاور میانه نیست، خدا خدای خاور دور هم هست، خدا خدای باختر دور هم هست؛ منتها فرمود که خیلی از انبیا بودند که ما قصهٴ آنها را در قرآن نگفتیم: ﴿مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ﴾ . حالا انبیای خاور دور چگونه بودند یا انبیای باختر دور چگونه بودند؟ وضعشان روشن نیست. امتهایی که در خاور دور زندگی می‌کنند؛ نظیر بخشی از چین و هند یا در باختر دور زندگی می‌کنند، آنها هم همین حرفها را دارند؛ منتها بعضی‌ها به سَمت باطل و ریاضت‌های باطل رفتند و گاهی از سحر و کهانت و شعبده و جادو سر درآوردند و گاهی هم از ریاضتها سر درآوردند که خواستند نفس را تقویت کنند؛ منتها چون راهنما نداشتند به بیراهه رفتند و حالا عرض می‌کنیم که چطور این جهاد، جهادِ اکبر است؟ این کار را ایشان می‌فرمایند که در بسیاری از امم بود و هست و شما وقتی آثار ادیان هندی را؛ چه براهمه و چه بودا را می‌بینید که این طرز تفکر در آنها هم بود، در باختر دور هم این حرفها است. آن روز اگر قرآن کریم جریان انبیای خاور میانه را نقل می‌کرد و امتهایی که در خاور میانه به سرمی‌بردند را نقل می‌کرد برای این بود که بتواند به آنها بفرماید: ﴿فَسِیرُوا فِی اْلأَرْضِ﴾ ؛ اما آن طرف اقیانوس آرام یا آن طرف اقیانوس اطلس که راه برای رفتن نبود تا قرآن بفرماید: ﴿فَسِیرُوا فِی اْلأَرْضِ﴾ ببینید که چه شد؟! در سورهٴ <حجر> می‌فرماید که یک عده در همین سر راه شما که از مکه به شام می‌روید زندگی می‌کردند و اهل اسراف و إتراف بودند که ما آنها را به هلاکت رساندیم، این دو مَحلّ سر راهتان است و وقتی مسافرت می‌کنید آنها را ببینید: ﴿وَإنَّهُما﴾؛ یعنی این دو تا قریه‌ای که ما هلاک کردیم و ویران کردیم ﴿لَبِإِمامٍ مُبینٍ﴾ این بزرگراه را می‌گویند امام و هر بزرگراهی را که انسان را به مقصد برساند می‌گویند امام و امام را هم از آن جهت امام گفتند که چون بزرگراه است و اتوبان است. اگر کسی وارد اتوبان شد لازم نیست که سؤال کند که مثلا راه تهران کجاست؟ خودش می‌رسد، امامت آن بزرگراه است. فرمود: ﴿إِنَّهُمَا﴾ یعنی این دو شهری که ما ویران کردیم ﴿لَبِإِمامٍ مُبینٍ﴾؛ یعنی سر راه این بزرگراهتان است. آیاتی از قبیل ﴿سیرُوا فِی اْلأَرْضِ﴾ نشان می‌دهد که
روش قرآن برای بازگو نمودن جریان انبیا
قرآن کریم جریان انبیایی را نقل می‌کند که بتواند نشانه‌های آنها را ارائه کند و اینها هم بتوانند از آثار آنها باخبر بشوند و با آنها محاجّه کنند و سؤال کنند و مانند آن؛ اما انبیایی که در آن طرف اقیانوس آرام بودند یا آن طرف اقیانوس اطلس بودند اصلاً سفر ممکن نبود؛ به هیچ وسیله نه برّی و نه بحری، لذا قصصِ آن انبیا نیامده است. این چنین نیست که انبیا فقط در خاور میانه زندگی می‌کردند و در خاور دور و باختر دور نبی نبود و رسول نبود، این چنین نیست، برای اینکه بیان قرآن کریم آن است که هیچ ملتی بدون راهنما نیست ؛ حالا یا نبی اولوالعزم یا از انبیای اولوالعزم داشتند یا نمایندگان آنها بودند. این نشان می‌دهد که تا آنجا که تاریخ دلالت می‌کند و بررسی‌های بعدی هم تایید می‌کند این است که هر امتی و هر ملتی این راه‌ها را داشت؛ مثل اینکه برای هر ملتی شِرعه و منهاج بود، نماز بود، روزه بود و عبادتهای گوناگون بود منتها أنحاء و اشکالش فرق می‌کرد. همانطوری که این عبادتها که کار فقهی است و أنحاء و اشکالش فرق می‌کرد در صورتی که صحیح باشد و بعد کم و بیش به خرافات آمیخته شد، آن راه تهذیب نفس و تزکیهٴ نفس هم این چنین بود وگرنه همه انبیا برای این دو اصل آمدند: یکی ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾ بود و یکی ﴿یُزَکِّیهِمْ﴾ و دعوت ابراهیم خلیل (سلام الله علیه) هم همین بود که عرض کرد: خدایا! ﴿وَ ابْعَثْ فیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ﴾ که﴿یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾ . انبیاء برای همین دو مطلب آمدند: یکی برای تبیین توحید و یکی برای ساختن موحد.
تمایز داشتن راه معرفت نفس و تهذیب با راه حق
مطلب بعدی آن است که راه معرفت نفس و راه تهذیب و سیر و سلوک که فرمود ﴿عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾ غیر از راه اخلاق است و آدمِ خوب بودن غیر از عارف شدن است. عادل و صادق و زاهد و عابد و خاشع و متواضع را نمی‌گویند عرفان و چون برای ما دشوار است و اصلاً در آن وادی سوم قدم ننهادیم و اینها را برای ما گفتند جهاد اکبر، ما هم باور کردیم. اینها جهاد اوسط است نه جهاد اکبر! آدمِ خوب شدن، زاهد شدن، عابد شدن یعنی متخلق به اخلاق دینی شدن که این نیمی از راه است، اینها که جهاد اکبر نیست. اگر معلوم بشود فرق عرفان نظری و اخلاق نظری چیست و فرق عرفان عملی و اخلاق عملی چیست، آنگاه معلوم می‌شود که جهاد اکبر کدام است؟ جهاد اوسط کدام است؟ اخلاق یک علمی است که زیر فلسفه و کلام قرار دارد؛ یعنی بعد از اینکه در کتابهای عقلی ثابت شد که روح موجود است و روح مجرّد است و قوا و شئونی دارد، آنگاه این را حکیم و فیلسوف به عالِمِ اخلاق نظری می‌دهد و می‌گوید که بیا درباره این بحث کن! در اخلاق نظری بحث نمی‌شود که روح موجود است و روح مجرّد است، بلکه اینها را در فلسفه می‌گیرند؛ یعنی بعد از اینکه ثابت شد که روح موجود است و مجرّد است و شئونی دارد و صلاح و فسادی دارد، آنگاه این را به اخلاق نظری می‌سپارند و می‌گویند شما حالا بررسی کنید؛ مثل سایر علوم که همانطوری که اصل وجود علم و تصور و تصدیق را حکمت ثابت می‌کند و بعد به منطق می‌دهد و می‌گوید که حالا بیا درباره‌اش بحث کن و همانطوری که اصل جسم و وجود جسم در علم اعلی ثابت می‌شود و بعد به طبیعی می‌گویند که شما بیایید دربارهٴ جسم طبیعی بحث بکنید، اصل نفس و تجرّد نفس و شئون نفس در فلسفه ثابت می‌شود و بعد به صاحبان علم اخلاق می‌دهند و می‌گویند که شما درباره این بحث بکنید. حالا آنها هم می‌گویند که این نفس که شئونی دارد، راهی دارد، چاهی دارد راه و چاهش چیست؟ بنابراین اخلاق نظری چه آنچه که ابن مسکویه نوشته و چه آنچه که دیگران نگاشته‌اند همهٴ اینها زیرمجموعه فلسفه است؛ اما عرفانِ نظری فوق فلسفه است و عرفان کاری به مسئله نفس ندارد و دربارهٴ اصلِ هستی سخن می‌گوید و هویتِ لا بشرطِ مقسمی موضوع بحث آن است که فوق فلسفه است. عرفانِ نظری فوق فلسفه است و اخلاق نظری زیر فلسفه است، حالا این مال نظری‌هایش؛ اما مالِ عملی: اخلاق جهاد اوسط است و عرفان جهاد اکبر؛ اخلاق جهاد اوسط است، برای اینکه انسان باید تلاش و کوشش کند، منافع خود را بگذارد کنار، راست بگوید، دروغ نگوید، حرام را مرتکب نشود، واجب و مستحب مرتکب بشود، کارهای راجح انجام بدهد، ترک دنیا کند، اهل عبادت باشد و اهل زهد باشد و مانند آن. این کار، کارِ سختی است البته؛ اما اینها جهاد اوسط است. عرفان عملی این است که انسان تلاش و کوشش بکند و از خود بالا بیاید و آنچه را که انبیاء به او وعده دادند هم اکنون ببیند. زاهد و عابد یا اجیرند یا تاجر ، یا خوفاً من النار است یا شوقاً الی الجنة ؛ اما عارف کسی است که تمام تلاش و کوشش او این است که ﴿کَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحیم﴾ ؛ همه آنچه را که فهمید می‌خواهد ببیند و این مفهوم و معقول را می‌خواهد مشهود کند که این می‌شود جهاد اکبر. او می‌خواهد مسموع را مشهود کند و مفهوم را مشهود کند که گوشه‌ای از این در خطبهٴ همّام آمده است که وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) دربارهٴ متقیان دارد که «فَهُم و الجنّةُ کَمَن قد رَآها فَهُم فیها مُنَعَّمون وَهُم وَ النّارُ کَمَن قد رآها فَهُم فیها مُعَذَّبونَ» ؛ آنها تلاش و کوشش می‌کنند که از مرحلهٴ اخلاق بگذرند و به «کَمَن قَد رَآها» برسند و بعد هم جوش و خروششان در این است که این کاف بیفتد و کَمَن نباشد بلکه مَن رآها باشد که ﴿کَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ﴾ . این همان است که مشابه این را
تبیین جهاد اکبر اوسط
مرحوم کلینی در کافی نقل کرده است که وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از آن جوان سؤال کرد: «کیفَ أَصبَحتَ»؟ عرض کرد «أَصبَحتُ یا رَسولَ الله مُوقِناً»؛ فرمود که برای هر حقیقتی یک علامتی است، علامت ایمان حقیقی و حقیقت ایمانِ تو چیست؟ عرض کرد: «کَأَنِّی أنظُرُ الی عرش رَبِّی» که تازه کأنّی است و این می‌شود عرفان و دیگری می‌شود متخلّق. آن کسی که عادل است، زاهد است، متواضع است، راستگوست و امین است متخلق است و آنکه به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض می‌کند که گویا من عرش خدا را می‌بینم این عارف است. این می‌شود جهاد اکبر که این به آسانی‌ها در بین متخلّقین پیدا نمی‌شود فضلاً از دیگران. بنابراین اگر انسان تلاش و کوشش کرد که به دام حرام نیفتد و کارهای واجب و مستحب انجام بدهد این جهاد اوسط است. از این مرحله که بگذرد و آنچه را که فهمید ببیند و از علم به عین آمد و از گوش به آغوش، این می‌شود عرفان و این می‌شود عرفان عملی. پس عرفان عملی می‌شود جهاد اکبر و اخلاق می‌شود جهاد اوسط. اگر کسی بخواهد از اصغر به اکبر برسد چاره‌ای جز اوسط نیست. مگر با طفره ممکن است که کسی از پایین به بالا برسد؟ این در وسط است؛ منتها این چیزی که ما تا کنون خیال می‌کردیم جهاد اکبر است چون خودمان این راه‌ها را نرفتیم و برای ما دشوار است خیال می‌کنیم که این جهاد اکبر است؟ این جهاد اوسط است و جهاد اکبر آن است که انسان همهٴ اینها را مقدمه قرار بدهد تا این خطبهٴ همّام را در خود پیاده کند که وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) فرمود: مردان متقی مثل آنست که بهشت را می‌بینند و مثل آنست که جهنم را می‌بینند . بعد از این مرحله هم بکوشد برابر آیهٴ سورهٴ <تکاثر> این کاف را القا کند و به أنّ و إنّ برسد نه کأَنّ و به جایی برسد که ﴿کَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ﴾ .
کیفیت عبادت خدا بوسیله امام علی(ع)
خطبه ایست که وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) که اصلاً مرد این میدان است خودش فرمود: من آن کسی نیستم که خدای ندیده را عبادت کنم: «ما کُنتُ أَعبُدُ ربّاً لَم أَرَهُ» و اصلاً من آن نیستم. این جهاد اصغر و اوسط برای او که حل شده بود فرمود: من آن نیستم که ندیده را عبادت کنم و بعد فرمود که چشم او را نمی‌بیند و گوش از او باخبر نیست بلکه حقیقت دل او را می‌یابد : «ما کنتُ أعبُد ربّاَ لَم أَرَهُ» که این مقام إنّ و أنّ است. شاگردان آنها در همین مسیر به جایی می‌رسند که «فَهُم والجنّةُ کَمَن قَد رَآها» . در بعضی از خطبه‌ها زمینهٴ این راه‌ها را حضرت ارائه فرمودند؛ مثلاً در خطبهٴ 133 نهج البلاغه می‌فرمایند که حکمت حیات قلب میت است حیات به منزلهٴ حکمت است که حکمت «حَیَاةٌ لِلْقَلْبِ الْمَیِّتِ وَ بَصَرٌ لِلْعَیْنِ الْعَمْیَاءِ وَ سَمْعٌ لِلْأُذُنِ الصَّمَّاءِ». اگر آن حکمتی که ذات اقدس الهی وعده داده است در قلبی راه پیدا کرد، آن قلب زنده می‌شود یا اینکه فرمود: سالک الی الله کسی است که «قَدْ أَحْیَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ حَتَّى دَقَّ جَلِیلُهُ وَ لَطُفَ غَلِیظُهُ وَ بَرَقَ لَهُ لَامِعٌ کَثِیرُ الْبَرْقِ»؛ معارف الهی بر او برق می‌زند، مفهوم که برق نمی‌زند. این تلّی از مفاهیم است که در ذهن همهٴ ماست و محصول عمر ماست که هیچ جا برق نمی‌زند. فرمود: «وَ بَرَقَ لَهُ لَامِعٌ کَثِیرُ الْبَرْقِ فَأَبَانَ لَهُ الطَّرِیقَ وَ سَلَکَ بِهِ السَّبِیلَ وَ تَدَافَعَتْهُ الْأَبْوَابُ إِلَى بَابِ السَّلَامَةِ»؛ تا به دار السلام و درِ سلامت الله می¬رسد. دار السلام دارالله است، چون خدا ﴿السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزیزُ الْجَبّارُ الْمُتَکَبِّرُ﴾ است. ﴿وَ اللّهُ یَدْعُوا إِلی دارِ السَّلامِ﴾ یعنی الی دارالله و الی دارِهِ دعوت می‌کند که آنجا دار الاقامه است و بقیه راه است: «وَ تَدَافَعَتْهُ الْأَبْوَابُ إِلَى بَابِ السَّلَامَةِ وَ دَارِ الْإِقَامَةِ وَ ثَبَتَتْ رِجْلَاهُ بِطُمَأْنِینَةِ بَدَنِهِ فِی قَرَارِ الْأَمْنِ وَ الرَّاحَةِ بِمَا اسْتَعْمَلَ قَلْبَهُ وَ أَرْضَى رَبَّهُ» . بیان بلندی ابن ابی الحدید دارد که اگر فرصت کردیم آن بیان را از ابن ابی الحدید بخوانیم تا معلوم بشود که اینها دربارهٴ خطبه‌های نهج البلاغه چه دیدی داشتند؟ خطبهٴ 222 نهج البلاغه وقتی آیات مبارکه سورهٴ <نور> را تلاوت کرد: ﴿یُسَبِّحُ لَهُ فیها بِالْغُدُوِّ وَ اْلآصالِ ٭ رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّه﴾ این خطبه را ایراد فرمودند که «إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى جَعَلَ الذِّکْرَ جِلاءً¬ لِلْقُلُوبِ¬»، که¬« تَسْمَعُ بِهِ بَعْدَ الْوَقْرَةِ» تا به این جمله که فرمود: «وَ مَا بَرِحَ لِلَّهِ عَزَّتْ آلَاؤُهُ فِی الْبُرْهَةِ بَعْدَ الْبُرْهَةِ»؛

آفرینش مردان خالص در قطعات زمان بوسیله خدا
یعنی همواره خدا در قطعات زمان مردان خالصی را می‌آفریند: «وَ فی أزمان الفَتَرات عبادٌ ناجاهُم فی فکرِهم» که این «ناجاهم فی فکرهم» یعنی مردانی‌اند که به آن مرحلهٴ سوم رسیده‌اند. مرحله اوّل مرحلهٴ منادات است که انسان با خدا ندا دارد: یا الله یا الله، یا ربّ یا ربّ که با ندا خدای خود را می‌خواند. از این مرحله که بالاتر رفت اهل مناجات است نه منادات؛ وقتی به حضور خدا رسید دیگر نمی‌گوید یا الله، یا رب، بلکه می‌گوید: رَبِّ رَبِّ. اینکه می‌بینید در بعضی از ادعیه می¬گویند اوّل ده بار بگو یا الله و بعد یا رَبِّ و بعد کم کم بگو ربِّ، نه یعنی حرف ندا هست و حرف ندا محذوف است، بلکه یعنی جا برای ندا نیست! وقتی کسی به مشهد رسیده است و به حضور رسیده است وقتی حاضر را خطاب قرار می‌دهد که نمی‌گوید: یا زید مثلاً! با او دارد حرف می‌زند و دیگر جا برای یا الله گفتن نیست و همان الله را می‌گوید یا جا برای یا رَبِّ گفتن نیست و می‌گوید رَبِّ (این مرحله دوم). مرحله سوم دیگر حق حرف ندارد و ساکت است و از آن به بعد دیگر مستمع است و خدا با او سخن می‌گوید. این مقاطع سه گانه را در «مناجات شعبانیه» ملاحظه می‌فرمایید که «وَاجعَلنی مِمَّن نادیته فأجابک و لاحظتَه» و کذا و کذا. اوّل أُنادی انادی انادیست و بعد أُناجی أُناجی است تا به جایی می‌رسد که انسان خودش خاموش می‌شود و عرض می‌کند: «وَاجعَلنی مِمَّن نادَیتَه و فأجابک ولاحَظتَهُ و فَصَعِقَ بجلالِکَ» که از آن طرف خدا دیگر مناجات می‌کند و او می‌شود مستمعِ محض؛ نه اهل منادات است و نه اهل مناجات و فقط مستمعِ خوبی است. این مرحلهٴ سوم را وجود مبارک حضرت امیر سلام الله علیه دارند شرح می‌دهند، فرمود: «عبادٌ ناجاهُم فی فِکرهم و کلَّمَهُم فی ذاتِ عقولهم»؛ خدا می‌شود متکلم، خدا می‌شود مُناجی و او می‌شود مستمع: «فَاسْتَصْبَحُوا بِنُورِ یَقَظَةٍ فِی الْأَبْصَارِ وَ الْأَسْمَاعِ وَ الْأَفْئِدَةِ»؛ با نوری که در چشم و گوش و فؤاد اینهاست مشتعلند و نور گیرند، «یُذَکِّرون بأیّام الله وَ یُخَوِّفون مَقامَه» و نسبت به دیگران هم «بِمنزلة الأدلّة فی الفَلَفوات» هستند. اینها کسانی‌اند که خدا با آنها سخن می‌گوید و اینها کسانی‌اند که به جهاد اکبر رسیده‌اند؛ یعنی وقتی شاهد شد دیگر حرفی نمی‌زند. در کلمات قصار در آن بیانی که حضرت امیر (سلام الله علیه) به کمیل فرمود، آنجا هم مشابه این جمله‌ها است که به کمیل فرمود که مردان الهی کسانی‌اند که «هَجَم بِهِمُ العلمُ علَی حقیقة البصیرة و باشَروا روحَ الیقین واستَلانوا ما استَوعَره المترَفون»؛ آنچه برای دیگران سخت است اینها آسان تلقّی کردند «وَ أنِسوا بمااستوحَش منه الجاهلون و صَحِبُوا الدّنیا بِأبدانٍ أرواحُها معلَّقةٌ بالمحلّ الأعلی». اگر کسی قائل بود که روح مادی است او وقتی به این حدیث شریف برسد که روح معلَّقِ به مَحلّ اَعلیٰ است خیال می‌کند که روح نظیر این لوسترهاست یا مثلاً قِندیلهاست که به سقف بسته است! اگر روح مجّرد نباشد محل اَعلیٰ یعنی چه؟ تعلق به محل اعلی یعنی چه؟ «وَتَصِیرَ أرواحُنا مُعَلَّقةً بِعِزِّ قُدسِکَ» که این معلق یعنی آویختن؛ روح اگر مادی باشد آنطوری آویخته است که این چراغهای سقف آویخته است و درک اینها بدون درک تجرّدِ روح ممکن نیست. فرمود که اینها کسانی‌اند که روحشان به مَحَلِّ اَعلیٰ است گرچه بدنشان در دنیاست یا در خطبهٴ دیگر فرمود که «قلوبُهم فی الجِنان وَأَجسادهم فی العمل» . در ذیل همان بیانی که به کمیل فرمود، فرمود که «أُولَئِکَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَ الدُّعَاةُ إِلَى دِینِهِ آهِ آهِ شَوْقاً إِلَى رُؤْیَتِهِمْ انْصَرِفْ یَا کُمَیْلُ إِذَا شِئْتَ» . سیدنا الاستاد این نُه بند را ذکر کردند و قسمت اساسی را متوجه این کردند که تنها راهی که انسان را به شهود می‌رساند معرفت نفس است (یک)، تنها راهی که معرفت نفس دارد عمل به واجب و مستحب و پرهیز از حرام و مکروه است (دو) و این صراط مستقیمی که دین الهی آورده است لحظه‌ای اگر کسی از این طرف و آن طرف بخواهد حرکت کند از آن راه اصلی می‌ماند، لذا گفتند که تهذیب نفس جز به طریق شرع به جایی نمی‌رسد.
و الحمد لله رب العالمین

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 40:58

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن